Print

ماندن در وضعيت آخر (نگاهى به فيلم «آتش بس» ساخته تهمينه ميلانى)

1 _ بسيارى از آنهايى كه خوره كتاب هاى روانشناسى هستند، به احتمال زياد يكى از ترجمه هاى گيتى خوشدل را خوانده اند. يكى از بهترين كتاب هايى كه او ترجمه كرده«چهار اثر از فلورانس اسكاول شين» اكنون به چاپ چهل و هشتم رسيده است. آن هم در جايى كه برخى از كتاب ها را در تيراژ اعجاب برانگيز ۱۶۵۰ نسخه بر روى پيشخوان كتاب فروشى ها ديده ايم. يكى از اين كتاب هايى كه خوشدل ترجمه كرده و نوشته خانم دكتر لوسيا كاپاچيونه است، «شفاى كودك درون» نام دارد. اگرچه كار دشوارى است اما جوهره كتاب را اگر بخواهيم در يك جمله فشرده كنيم بايد گفت كه نويسنده در اين كتاب بر آن است تا ما انسان ها را متوجه كودكى بكند كه درون وجود ماست و همچنان به حياتش ادامه مى دهد. اين كودك خجالتى، صريح، آرمان انديش و زودرنج آنجا است و نفس مى كشد. اگر ما بتوانيم با اين كودك دوباره ارتباط برقرار كنيم، نيازهايش را بشناسيم و دركش كنيم مى توانيم آرامشى را تجربه كنيم كه مدت ها است آن را از كف داده ايم. سال ها پيش اسماعيل فصيح سه كتاب مهم را ترجمه كرد كه آنها هم به اين مضمون مى پرداختند. آنچه دكتر اريك برن و بعدها تامس هريس و همسرش در كتاب هاى «وضعيت آخر» و «ماندن در وضعيت آخر» نوشته اند شكل كامل ترى از آن مثلث عجيبى است كه درون هر انسانى يافت مى شود؛ بالغ، كودك، والد. نگاه خانم كاپاچيونه البته كمتر تخصصى است و بيشتر به سوى روانشناسى عزت نفس بازمى گردد.
۲ _ اين كتاب دستمايه تهمينه ميلانى براى ساخت فيلم آتش بس بوده است. ميلانى از كتاب «شفاى كودك درون» الهام گرفته و براساس آنچه كه نويسنده پيشنهاد كرده داستانى را پرداخته كه در همين ابتدا بايد گفت يكى از بهترين داستان هايى است كه يك فيلمساز مى تواند روايت كند و مخاطب با جان دل پذيراى آن باشد. آتش بس اصلاً داستان پيچيده اى ندارد. ماجراى زندگى و «نازندگى» يك زوج است. يوسف يوسف پور و سايه نيازى كه نمى دانند چرا با هم ازدواج كرده اند و حتى حالا هم كه دارند از هم جدا مى شوند، نمى دانند چرا دارند اين كار را مى كنند. يك روانكاو يا روانشناس كه به شكلى تصادفى با آنها آشنا شده، براساس تجربيات كتاب «شفاى كودك درون» اين زوج را به زندگى شان بازمى گرداند.
۳ _ شايد از همان افسانه آه مى توانستيم تصوير كارگردانى را ببينيم كه در اولين ساخته اش يعنى بچه هاى طلاق در پى شكل ديگرى از روايت داستانى در سينماى ايران مى گشت. تهمينه ميلانى كه پيش از آتش بس، تجربه موفقى در زمينه طنز داشته (ديگه چه خبر؟) در آثارى كه ساخته همواره تمايل خودش براى جانبدارى از زنان را كتمان نكرده است. تقريباً بدون استثنا ميلانى در فيلم هايش (منهاى آتش بس) با نگاهى يك جانبه نگر زنان را به تصوير كشيده است. البته و به مرور زمان او توانست به مرز پختگى در آثارش نزديك شود و همين امر باعث شد كه مثلاً در «دو زن» و «واكنش پنجم» او به راحتى بتواند اين نگاه يك سويه را در پشت قصه اى ظاهراً موجه پنهان كند اما همچنان مى توانستيم پى ببريم كه ميلانى پروايى ندارد كه در فيلم هايش يك خط فرضى ميان مرد و زن ترسيم كند و اين خط كشى را به سود زن ها به اتمام برساند.
فيلم آتش بس در واقع از اين منظر شايد آتش بس فيلمساز به اين نوع نگرش هم باشد. هم يوسف پور و هم نيازى هر دو در اين جنگى كه به پا كرده اند به يك اندازه سهم دارند. در واقع هنگام تماشاى فيلم دائماً مواظب بودم كه بتوانم ديدگاه قبلى كارگردان در مورد شخصيت زن و مرد را دنبال كنم ولى در پايان هيچ مدركى از درون فيلم پيدا نشد كه ثابت كند فيلمساز يكى را بر ديگرى ارجح دانسته است.
۴ _ آتش بس در شمار معدود آثار سينماى ايران است كه ريتم بسيار درستى دارد. فيلم به رغم آنكه بسيار به مطب دكتر و گفته هاى سايه بازمى گردد اما تا انتها ريتم اصلى اش را حفظ مى كند. كارگردانى ميلانى در بسيارى از اوقات تقريباً بى نقص است. بازى هايى كه او از بازيگران اصلى اش گرفته حتى شايد شوكه كننده هم باشد. (نگاه كنيد به آن گريه عجيب و دور از انتظار گلزار) اما اين را هم اضافه كنيم كه بازى بازيگران فرعى تقريباً هيچ كدام خوب نيست. ياكيده، خوش خلق و بيات در نقش هاى فرعى شان جا نمى افتند.
۵ _ يادم هست و البته فراموش نمى كنم كه هرگاه خواسته ام يادداشتى در مورد فيلم هاى ايرانى بنويسم با مضمونى شبيه اين شروع كرده ام كه فيلم براى مخاطبان ساخته مى شود و اين آنها هستند كه «داوران اصلى»اند. در مواجهه با فيلم ميلانى ديگر نمى توانم با اين عبارت چندان كلنجار بروم (اين را بگذاريد به حساب اعترافات شخصى نگارنده) فيلم اساساً و تماماً براى مخاطب ساخته شده است. آتش بس برخلاف بسيارى از آثار سينماى ايران كه فيلم براى خودش روى پرده جريان دارد و تماشاگر هم براى خودش در سالن نشسته، نيست. بى اغراق شايد بايد گفت كه كمتر لحظه اى در آتش بس وجود دارد كه فيلم مخاطبش را رها كند. اين ريتم پرتحرك كاملاً واضح است كه از فيلمنامه مى آيد. ميلانى در آتش بس شايد بيش از آنكه در پى اثبات ايده هايش در زمينه مسائل زنان باشد، در پى اين بوده كه قصه اش را بى هيچ پيش داورى جلو ببرد. آنچه كه از يوسف و سايه سر مى زند؛ در واقع ما به ازاى شخصيت آنها است. اگرچه در نگاه اول شايد به نظر برسد كه در رفتار اين دو اغراق هايى به چشم مى خورد كه آنها را از «واقعيت» دور مى كند اما اگر نخواهيم با تئورى هاى نقد كه از پيش در ذهن خودمان كلاسه كرده ايم، به فيلم نزديك شويم؛ آنگاه پى مى بريم كه يوسف و سايه دقيقاً همان كارهايى را انجام مى دهند كه در بيرون از بسيارى زن و شوهرها ديده ايم.
۶ _ آتش بس فيلمى است پيام دار و البته معناگرا. شايد اين نكته آخر خيلى ها را به شگفتى وادارد. فضاى شاد و شنگول فيلم، كميك استريپ بودن روابط و فضا و معمولى بودن حرف هايى كه شخصيت هاى فيلم مى زنند؛ ظاهراً هيچ كدام با معنا و معناگرايى نسبتى ندارند. ما عادت كرده ايم كه فيلم هاى معناگرا آثارى كند، ملال آور و فاقد جزئيات كوچك ولى مهم زندگى باشند. مفاهيم عميق، حرف هاى بزرگ و غيرعادى بودن در فيلم هايى كه آنها را معناگرا مى دانيم، مانع از اين مى شود كه اعلام كنيم، فيلم ميلانى به يك معنا شايد معناگراترين فيلم سينماى ايران در سال هاى اخير باشد. چه معنايى از اين مهمتر كه فيلمى به مخاطبش بگويد با خودش، با درونش آشتى كند و به آرامش برسد؟ چه فيلمى از اين معناگراتر كه بگويد مى توانيم لابه لاى همين روزمرگى ها به اميد، اعتماد و حضورى معناگرا از زندگى دست پيدا كنيم؟ چه فيلمى معناگراتر از اينكه بگويد در وضعيت آخر بمانيم. وضعيت آخر در كتاب هريس اين است «من خوبم، تو خوبى».

نويسنده :‌ شاپور عظيمى


Print
شنبه,16 اردیبهشت 1385 - 22:29:17