Print

یادداشت های جشنواره امیر قادری - 8: درباره فیلم های "تنها دو بار زندگی می کنیم" و "همیشه پای یک زن در میان است"

سینمای ما - امیر قادری: 
1- ديروز دلم به حال خودمان سوخت. ديدم چقدر دنبال چيز خوب هستيم و گيرمان نمي آيد. له له مي زنيم و دست خالي برمي گرديم. يکي آن اوايل «هميشه پاي يک زن در ميان است»، وقتي روي ديوار خانه مهران مديري، تابلويي ديدم که رويش نوشته شده؛ «ما براي فصل کردن آمديم»، و ريسه رفتم براي خنده، و خودم را آماده کردم که دو ساعت با دوستانم روي صندلي سالن سينما صحرا بخنديم و کيف کنيم که نشد. (قبلاً از اين جور تجربه ها در جشنواره فجر داشته ايم و مي دانيم چقدر خوب است.) بعد هم چند دقيقه ابتدايي «تنها دو بار زندگي مي کنيم» به نظرم رسيد داريم وارد اتمسفر تاريک يک فيلم مي شويم. چيزي مثل آن لحظه يي که در آغاز «نفس عميق»، يکي گوشي کامران را از گوشش زد و کامران آرام نگاهش کرد و به راه خودش ادامه داد که نشانه خيلي خوبي بود. اين چيزها در آغاز فيلم مثل خبر خوش است؛ چيز تازه يي دارد به دنياي تو اضافه مي شود، پس آماده باش. و بيشتر تبريزي و کمتر بهنام بهزادي بعد از اين آغاز خوب نااميدمان کردند.

2- اين «تنها دو بار زندگي مي کنيم»، شايد اولين فيلم جشنواره است که بشود جماعت را به تماشاي آن توصيه کرد؛ فيلمي که انگار دو تا کارگردان دارد؛ باهوش و کم هوش، جسور و محتاط، کاربلد و تازه کار. انگار ترکيبي است از «نفس عميق» و «شب هاي روشن» و طبعاً من آن جاهايي اش را دوست دارم که شبيه نفس عميق است و از آن قسمت هايي خوشم نمي آيد که شبيه...

از همه مهم تر اينکه فيلم صادقانه يي است. آدم باور مي کند که از تجربه مستقيم کارگردانش شکل گرفته باشد. احساس يک آدم به ته خط رسيده توي فيلم هست. آن لحظه يي که آدميزاد بين زندگي و مرگ مي خواهد يکي را انتخاب کند و فکر مي کند تحمل زندگي کار خيلي سختي است. بازيگر نقش اول فيلم هم خيلي خوب انتخاب شده و جز اينکه نوع گويش و لحنش آدم را ياد مهدي احمدي مي اندازد، چهره ارژينال و نگاه خوبي دارد. ايده اصلي داستان فيلم هم بد نيست و شکست هاي زماني اش هم مخل ارتباط تماشاگر با فيلم. فيلمبرداري بايرام فضلي هم که اصلاً آبروي اثر است. نور مناسب و به اندازه يي (و نه الکي زيادي تاريک) به فيلم داده و حضور منابع نوري اش در فضاي محدود اتوبوس اذيت نمي کند. از پس زمينه شهر هم به خوبي در کادرهايش استفاده کرده و دوربين روي دست هايش حسابي به نفع فيلم تمام شده. فيلم چند تا ايده خوب هم دارد. از جمله صحنه يي که دختر جسم سوزاني را از خانه پسر بيرون مي کشد و رويش آب مي ريزد. اين همان مرز بين خودويرانگري و ادامه زندگي است که گاهي فقط زن ها مي توانند مرد را به يکي از دو سوي مرز هدايت کنند.

اين از بخش هاي خوب «تنها دو بار زندگي مي کنيم» است. اينها مربوط به همان کارگردان باهوش، جسور و کاربلد مي شوند. اما بعد مي رويم سراغ طرف محتاط و کم هوش؛ از جمله همه صحنه هايي که دختر دارد براي پسر شيرين کاري مي کند. کارگردان و بازيگر اينقدر روي شيرين و مليح و شاداب بودن اين نقش تاکيد مي کنند و اين تاکيد گاهي آنقدر زورکي و غيرواقعي به نظر مي رسد که آدم دلش مي خواهد يکدفعه فضاي مليح صحنه قطع شود به کف پوتين عاج دار مرد که محکم کوبيده مي شود توي صورت دختر. اصلاً باور نمي کنم که سکانس خيلي خيلي کش دار رستوران، با همه آن اشاره هاي آزارنده اش به «جزيره» رويايي و «شاهزاده»، را همان کارگرداني ساخته که مثلاً پنج دقيقه اول فيلم را کارگرداني کرده، يا آن همه تاکيد روي کوله يي که به قصد جا مي ماند يا نمي ماند يا مرد مي خواهد از دستش خلاص شود. بهنام بهزادي جاي پيشرفت دارد و ذهنش بخش تاريک و روشن دنيا را مي فهمد، پس در فيلم بعدي اش بايد بيشتر روي ضريب هوشي تماشاگرش حساب کند. اغلب حرف ها يا کنش هاي جذاب فيلم را حداقل دو سه مرتبه مي بينيم و مي شنويم. اين طوري ارتباط مان با اثر قطع مي شود، صحنه ها کش دار مي شوند و از جو فيلم بيرون مي آييم. مثلاً در سکانس سوار کردن عشق قديمي اينقدر روي همه چيز تاکيد مي شود که کفر آدم درمي آيد. انگار يکي با سطل خاکروبه، حس هاي اضافي صحنه را از دور و بر جمع کند و بريزد داخل کادر. ضمن اينکه به هر حال ته فيلم چيز زيادي براي کند و کاو وجود ندارد. ماجراي پسري که مي خواهد خودش را بکشد و دختري که او را به زندگي بازمي گرداند، در حد و مرز مشخصي، محدود مانده است. جزيره رويايي دختر شاداب و پسري که بعد از تلفن دختر به کوه مي زند. مقايسه کنيد با فيلم محبوب عمر ما، نفس عميق و رابطه به درستي پيچيده سه نفر اصلي و مثلاً ته ماجراي رابطه دختر و پسر. به هر حال «تنها دو بار زندگي مي کنيم»، در خيلي از لحظات، از امتياز متوسط بودن برخوردار است و همين باعث مي شود طيف مخاطبان خودش را به دست بياورد. بهزادي اگر نيمه باهوش و جسور خودش را پرورش دهد، اين صداقت را حفظ کند و اين سعي جذاب براي ارتباط با تماشاگرش را از دست ندهد، مي تواند فيلم خوب بسازد. امسال مال فيلم اولي هاست.

3- تبريزي اما انگار کم کم به همراه تعدادي از هم نسل هايش دارد از دور خارج مي شود. فيلم تازه او هم مثل به نام پدر حاتمي کيا محصول متشتتي است. به نظر مي رسد شکافي در اين نسل افتاده، جوري که به قول فرد زينه من بزرگ (که براي کارگردان خوب اين اصطلاح را به کار مي برد)، قطب نماي شان را از دست داده اند. پس آثارشان جمع و جور نمي شوند. بي راه و روشند. اين مشکلي است که در اثر کارگردان جواني مثل بهنام بهزادي و فيلمي مثل «تنها دو بار زندگي مي کنيم» وجود ندارد. در اين اوضاع و احوال، مگر کارگردان هاي جوان در راه، بتوانند اين سينما را نجات دهند. جشنواره فيلم کوتاه امسال، خيلي خيلي از جشنواره فجر بهتر بود. نسلي که به خودش و آرمان هايش مطمئن است، در راه است. تبريزي با تيزهوشي هميشگي، دست روي نکته مهمي در فرهنگ امروز ما گذاشته؛ «تاثير جذابيت زنانه.» اما در دنياي شلوغ و مشکوک خودش و هم نسل هايش نمي داند با اين موضوع بايد چي کار کند. تکليف خودش هم با جذابيت و تاثير زن ها مشخص نيست. اين آشفتگي ايدئولوژيک، روي ساختار دراماتيک و ساختمان بصري فيلم هاي اخير اين نسل هم تاثير گذاشته. ( باز مقايسه کنيم با فيلمساز جوان صادقي مثل بهزادي که تکليفش با خودش و ساختمان کلي اثرش روشن و مشخص است ). اين چيزها مهم است.

4- در نمازخانه سينماي مطبوعات؛ روي ديوار نوشته اند؛ «التماس دعا.» بعد يکي با خودکار فلش زده و آن کنار نوشته؛ «از منتقدان سينمايي؟» اين يکي ديگر از همان دوپارگي هايي است که درباره اش صحبت کرديم.

5- در ويژه نامه قبلي روزنامه اعتماد، پرويز جاهد، ستوني نوشته براي آقاي محمدرضا اصلاني و آتش سبزش. بخشي از آن را با هم مي خوانيم؛ «سينما براي اصلاني يک رسانه نيست. وسيله يي براي اطلاع رساني، تبليغات، آموزش يا تفريح و سرگرمي نيست. سينما براي اصلاني، معادل تفکر، انديشه ورزي، خيال، تجلي گاه ايمان و اعتقاد عميق عرفاني و فلسفي و جلوه گاه حقيقت و نور است.» مي بينيد؟ از سر اتفاق براي اين نسل و فيلمساز، سينما تجلي گاه همه آن چيزهايي است که با انگشت نمي شود نشان شان داد؛ حقيقت و نور و اعتقاد عميق و ايمان و خيال و تفکر. روزي روزگاري پالين کيل گفت؛ «چرا فکر مي کنيم چيزهايي که ديده نمي شوند، مهم ترند؟» مي شود جواب کيل را اين جوري داد؛ چون معلوم نيستند. چون هر چيزي را مي شود بهشان نسبت داد. چون شکاف ها و دوپارگي ها را مي پوشانند. چون کلي هستند. چون جاي هر چيزي مي شود به کارشان برد. چون استخوان ندارند.


Print
منبع خبر : اعتماد
شنبه,20 بهمن 1386 - 1:50:41