Print

چه رابطه‌ای بین گل‌شیفته فراهانی، باراک اوباما، اندی رادیک، دایی بادی و استیو جابز وجود دارد؟

سینمای ما - امیر قادری: 1- یک نفر پیشنهاد بدهد یا راه‌ حل ارائه کند. شرایط آن قدر پیچیده و آلوده شده که دیگر نمی‌شود اظهار نظر کرد و مثلا نقد فیلم نوشت. از این یکی تعریف می‌کنی، می‌گویند می‌خواهد وارد سینمای بدنه شود؛ درباره آن فیلم نقد مثبت می‌نویسی، می‌گویند دارد به دولت نزدیک می‌شود؛ یاد خوش فلان فیلم را یادآوری می‌کنی، می‌نویسند دارد به رفیق‌اش حال می‌دهد و الکی جوان‌ها را مطرح می‌کند؛ از آن یکی فیلم تعریف می‌کنی؛ می‌گویند مرید فلانی است و چسبیده به نسل قدیم و فسیل. این تازه به جز انگ شیفته مد روز بودن و سینمای خشن و پراز خون بودن و غربزده شدن و این حرف‌هاست. راه حل‌ همه این مشکلات احتمالا ادامه دادن مسیر معمول و رفتن سراغ آن چیزی است که دل‌ات می‌خواهد و از تجربه‌اش لذت می‌بری و فکر می‌کنی درست است. بدون محاسبه و محافظه‌کاری. بعد می‌شود امیدوار بود که سال‌ها بگذرد و زمان همه چیز را معلوم کند... که تازه آن هم اهمیتی ندارد. تو که پیش از این لذت‌اش را برده‌ای.


2- موضع‌گیری‌های مثبت نسبت به حضور گل‌شیفته فراهانی در فیلمی از رایدلی اسکات، از سوی طیف‌های مختلف فرهنگی و سیاسی بیش‌تر شده؛ و این خیلی امیدوار کننده است. خیلی وقت‌ها کوبیدن و رد کردن و کنار گذاشتن و ممنوع کردن‌های ما؛ نه دلیل سیاسی دارد، نه مذهبی و نه حتی احساسی و عاطفی. مشکل سر تنگ‌ نظری و فشردگی و سخت‌گیری است که اول شامل خودمان می‌کنیم و طبعا بعدش بقیه را بی‌نصیب نمی‌گذاریم. این واکنش‌های مثبت اخیر نسبت به سفر و حضور گل‌شیفته؛ خبر از یک جور اعتقاد به «فراوانی» و «انجام دادن» و «ساختن» و «گشادگی» می‌دهد که پیش از این بهره چندانی ازش نداشته‌ایم. پس سعی کرده‌ایم با دلایل ظاهرا منطقی و شرعی و عرفی و امنیتی جلوی طرف را بگیریم. حالا انگار بیش‌تر می‌دانیم هر اتفاق مثبتی در هر گوشه‌ای از جهان، ته‌اش نفع‌اش به خودمان می‌رسد. امنیت‌ای که دنبال‌اش هستیم، به نظرم این طوری به دست می‌آید. این که از موفقیت تیم علی دایی (و نه تیم ملی) چه در بازی با عربستان، و چه در هیچ بازی دیگر خوشحال نمی‌شویم، این بی‌اعتنایی خاص، فکر نمی‌کنم ربطی به کوته فکری و تنگ نظری داشته باشد.


3- ماجرای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و مبارزه میان مک‌کین و اوباما را دنبال کنید. این بار بحث فقط بر سر تقابل بین دو گروه سیاسی نیست، که آگاهان می‌گویند فرق چندانی با هم ندارد. این دفعه و در انتخابات پیش رو؛ مبارزه دو اوباما و مک‌کین جالب است؛ چون با دو جور لایف استایل، منش، مشرب، اصلا تیپ ظاهری رو به رو هستیم. برخورد میان جوانی که حداقل فعلا می‌خواهد جهان را با همه خطرات‌اش در آغوش بگیرد و مرد پیری که انگار زیر چشمی حواس‌اش به همه چیز هست. خیلی برایم جالب است ببینم ملت آمریکا در این شرایط به آن جوان کم تجربه رای می‌دهند، یا مک‌کین را انتخاب می‌کنند که مثل اغلب آدم‌های این جوری، وقتی پای جلب اعتماد به میان می‌آید؛ پای رنج و تلاشی که برای امنیت و سربلندی کشورشان کشیده‌اند را به میان می‌آورند و خطری که به گفته آن‌ها، هر لحظه آمریکا را تهدید می‌کند؛ پس باید همه آماده باشند. هفته پیش یکی از مجله‌های آمریکایی، از اوباما به عنوان اولین نماینده نسل پس از دهه شصت در انتخابات ریاست جمهوری نام برده بود.


4- و حالا اوباما که از نسل‌های بعد است به کنار؛ برایم جالب بود وقتی جیمی پیج، گیتاریست گروه لد زپلین؛ به عنوان یکی از بت‌ها و نشانه‌های نسل سال‌های 1960 و 1970، چند روز پیش و در مراسم اختتامیه المپیک پکن، گیتارش را دست‌اش گرفت و یکی از قطعه‌های قدیمی گروه را به افتخار برگزاری المپیک بعدی در لندن، نواخت. پس این سیستمی است که توانسته آن شور و حال وجد آمیز و دیوانه‌وار را، به یک جور انرژی مثبت برای رشد خودش تبدیل کند. چند وقت پیش داشتم مستندی می‌دیدم درباره همین نسل، که ته‌اش نتیجه گرفته بود، مسیر حرکت آدمی مثل استیو جابز، مدیر عامل اپل، در همه‌گیر کردن و عمومی کردن تکنولوژی، ادامه آرمان‌های همان نسل سال‌های شصت و هفتاد قرن بیستم است، برای پیوند میان انسان‌ها، فراگیر کردن رفاه و گسترش یکسان اطلاعات. می‌شود دراین باره بیش‌تر بحث کرد. اما خلاصه ایده جالبی بود. از شور ساختار شکن جوانی به سمت گسترش و تازه کردن و هوای تازه دادن به سیستم. بعضی چیزها را باید یاد بگیریم. راستی این استیو جابز، یکی از خالقان اصلی کمپانی پیکسار هم هست که هفته پیش درباره آخرین محصول به نمایش درآمده‌شان، یعنی وال‌-ای، در همین ستون حرف زدیم. فیلمی در ستایش عشق است و قدرت و فردیتی که این عشق به انسان‌ها نه فقط برای در هم شکستن سیستم، که برای ترمیم و استفاده از همان سیستم برای رسیدن به جهانی بهتر برای همه آدم‌ها می‌دهد. این را که می‌بینم، به نظرم می‌رسد نتیجه‌گیری آن مستند درباره استیو جابز و اپل، دور از واقعیت هم نبوده. بعضی چیزها را بد نیست یاد بگیریم.


5- بیل کلینتن، در کتاب خاطرات‌اش، از دایی بادی‌اش حرف می‌زند که انگار همیشه آدم خوب و سرحالی بوده، اما آخر عمری می‌زند و زن‌اش می‌میرد و تنها می‌ماند. بعد وقتی بیل جوان برای ملاقات به خانه‌اش می‌رود: «دایی بادی تا در خانه بدرقه‌ام کرد و وقتی داشتم بیرون می‌رفتم به بازویم چنگ زد. برگشتم و برای اولین بار در پنجاه سال محبت و دوستی، اشک را در چشمانش دیدم. گفتم: «واقعا سخت است. نه؟»... لبخند زد و گفت: «آره هست. ولی من برای کل کار [زندگی] قرارداد بستم و بیش‌ترش هم خوب بود.» حرف این دایی بادی کلینتون، یکی از حکیمانه‌ترین سخنانی است که به عمرم شنیده‌ام.


6- تراژدی این هفته اما حذف اندی رادیک، از مسابقات یو اس اوپن بود. بازی رادیک را اگر دیده باشید، جلوه محشری از همان شور و وجد جوانانه را حس خواهید کرد. حرکات‌اش وزن و سبک دارد و چنان به سمت تور حمله می‌کند که انگار می‌خواهد کل زمین تنیس را یک جا ببلعد. عزم‌اش برای بردن بعضی ست‌ها، یک جا و بدون از دست دادن حتی یک توپ، دیدنی است. برایم جالب است که «سیستم» ورزش کشورش در سال‌های آینده، چطور می‌خواهد از این شور و حال «خاص» برای بالا رفتن و تازه شدن استفاده کند. بدبختی این جاست که رادیک هفته گذشته از حریفی باخت که اصلا شکل این حرف‌ها نبود. استایل و و فردیت و جذبه در مورد جوکوویچ؟ اصلا حرف‌اش را نزنید.


7- این‌ها را نوشتم و یادم به حرف اول بحث آمد. یعنی ما نمی‌توانیم از توانایی و بلند پروازی و شور و حال جوانی مثل گل‌شیفته فراهانی، به نفع کشورمان و نظام‌مان استفاده کنیم؟ 


Print
سه شنبه,19 شهریور 1387 - 5:50:38