Print

همه‌اش ده سال هم نشد

سینمای ما - نبايد اين جوري مي شد. شايد اصلاً نبايد اين را گفت. اما اين روزها که دارم به اطرافم نگاه مي کنم؛ راستش مي بينم که تنها مانده ايم. که از آدم هايي که همه اين سال ها کارمان را با هم شروع کرده ايم، اغلب و اکثرشان خبري نيست. نيستند و نمانده اند. ميزهاي کافه ها کوچک تر شده و در سالن ها و ساختمان ها و جشن ها و مجالس ترحيم و تحريريه ها و سالن هاي نمايش کمتر به آدم هاي آشنا برمي خوري. همه آدم هايي که کارت را با آنها شروع کرده يي يا کارشان را با تو شروع کرده اند، يا جايي از مسير به هم پيوسته ايد، بيشترشان از دل و دماغ افتاده اند يا جذب کارهاي ديگر شده اند يا مهاجرت کرده اند يا پشت ميزنشين شده اند و حتي پيش آمده که از خانه هم بيرون نيايند. و عجيب و جالب اينکه اين آدم ها، نه فقط هم نسل هاي خود ما، که کساني هستند برآمده از چند نسل؛ پير و جوان. پشت سرم را نگاه مي کنم و مي بينم که همه تلاش و زور و همت مان در اين سال ها صرف دوباره از نو شروع کردن شده، و سر هر کدام از اين آغازها، رفقاي ديگري را از دست داده ايم. آدم هاي تازه مي آيند، جمع هاي تازه يي شکل مي گيرد، ولي کسي که نمي تواند جاي کسي را بگيرد. براي ادامه راه، براي پيش رفتن و قوي شدن، انرژي ات را بايد از اطرافيانت بگيري و ناگهان متوجه مي شوي که علي مانده و حوضش. که هر کس مدام بايد زور بزند که براي اطرافيانش جانشين پيدا کند. شده ايم شبيه کاراکترهاي بازي کامپيوتري که عمر محدودي دارند و بعد چند بار خطا، مي سوزند و از دور خارج مي شوند و راستش بازي که در اين چند سال در آن شرکت کرده ايم بازي سختي بوده است. حالا به هزار و يک دليل دروني و بيروني. به نظرم برنامه نويس هاي اين بازي (حالا چه خودمان يا ديگران) فاصله بين موانع را خيلي کم گرفته اند، يا وقت کم بهمان داده اند يا مشکل از کاراکتر خود ما بوده که جان زيادي نداشته ايم. با اين وجود نمي توانم پنهان کنم اين آرزو را که کاش مي شد مرحله پايين تري را انتخاب مي کرديم. Level پايين تر بازي راه که اينقدر نسوزيم. که فرصت بيشتري براي خطا و اشتباه مي داشتيم. که لازم نبود براي هر چيز اينقدر بجنگيم و تلفات بدهيم. معناي تلفات براي ما هم يعني که بازي را بي خيال شويم.

اين البته چيزي نيست که براي اولين بار اتفاق افتاده باشد. فقط به نظرم اين اتفاق براي ما زودتر از هميشه افتاده است. نبايد عمرش هفت هشت ده سال باشد. و از آن مهم تر نبايد آدم هايي از چند نسل را در بر بگيرد. سرعت ريزش و احساس افسوس و پشيماني آدم ها نبايد اين قدر زياد باشد. حالا ديگر عمر مفيد آدم هاي فرهنگي که مي خواهند کاري بکنند و چيزي بنويسند و فيلمي بسازند و موسيقي منتشر کنند، دارد به دو سال و سه سال مي رسد. بعد مدت کوتاهي آنهايي که مقاومت کرده اند و نکشيده اند کنار، معمولاً مجبور مي شوند آنقدر ناخالصي و اضافات وارد فضاي کارشان بکنند که ديگر چيزي ازشان باقي نمي ماند. بعد متوجه مي شوي هر چه ازشان باقي مانده، مربوط به همان چند سال اول است. بعدش فقط لک لکي مي کنيم. دوري اين اطراف مي زنيم و بعدش يا گوشه نشين کافه باقي مي مانيم يا راه مان را مي گيريم و مي رويم.

اين از اين، و حالا در انتهاي اين ستون، ايده يي براي پاراگراف پاياني ندارم. مشکلات و گرفتاري ها همان قدر بيروني هستند که دروني. نتيجه گيري در کار نيست. نه درخواستي از دولت و مسوولان داريم و نه انتظاري از خودمان. جهان براي ما به قدري پيچيده شده که ديگر تنها راه حضور در آن، پذيرفتن اش در همان حال و حالتي است که هست. انگار يک چيز شکستني است که دست بهش بزنيم، فرو مي ريزد و از هم مي پاشد. خيلي که هنر کنيم، تعهدمان را نسبت به خودمان حفظ کنيم. دليل اين هم که ستون اين هفته را در اين باره نوشتم (که خوب هم ننوشتم و ستون درست و جذابي هم نشد) همين بود که دلم گرفته و احساس تنهايي مي کنم. گفتم با شما هم در ميان بگذارم. شايد سبک شوم.

نودلز گنگستر فيلم سرجو لئونه، آخر فيلم از در خانه آخرين رفيق اش - که به همديگر خيانت کرده اند - بيرون مي آيد و به چراغ هاي قرمز ماشين حمل زباله يي نگاه مي کند که کم کم از نظرش دور مي شود و جايش را چراغ هاي يک ماشين روباز قديمي مي گيرد که چند جوان خوشحال سوارش هستند و دارند تفريح مي کنند و بلندبلند مي خندند.


Print
منبع خبر : اعتماد
دوشنبه,11 آذر 1387 - 13:10:19