Print

«قربون جهان سوم برم»!

سینمای ما - امیررضا نوری‌پرتو:



1- كم¬تر از يك سال پيش، در جريان جشنوارة فيلم فجر، دل¬شكسته اولين ساختة سينمايي علي رويين¬تن بدون آن¬كه نامش در فهرست برنامة اولية جشنواره باشد، در سالن منتقدان و نويسندگان مطبوعات و نيز چند سالن نمايش سينماهاي مردمي اكران شد. به دليل ساعت نه چندان مناسب نمايش دل¬شكسته در سالن منتقدان، فيلم در ميان نويسندگان سينمايي كم¬تر ديده شد و سواي سطح كيفي¬اش، به نوعي مهجور ماند و در لابلاي نقدهاي پس از جشنواره نيز كم¬تر يادداشتي را مي¬شد در مورد آن پيدا كرد.



2- علي رويين تن در جلسة مطبوعاتي فيلمش در جشنواره كه روز بعد از نمايش فيلم برگزار شد، از تم اثرش و موضوع¬هاي مطرح شده در آن دفاع كرد و در پاسخ به برخي كه دل¬شكسته را اثري متحجرانه ناميدند، گفت قصد داشته آرمان¬هاي جامعه را به تصوير بكشد. رويين¬تن در ادامه حرف¬هايش گفت هر دو جناح سياسي كشور از فيلمش انتقاد كرده¬اند كه خيلي¬ها در آن جلسه اين حرف او را به جنجال¬سازي تبليغاتي پيرامون فيلم قلمداد كردند. بد نيست بدانيد كه موسسه فرهنگي هنري روايت فتح يكي از سرمايه¬گذاران اين فيلم بوده است.



3- ديدن دل¬شكسته اين نكته را به تماشاگر گوشزد مي¬كند كه هنوز هم برخي پيدا مي¬شوند كه سينما را مكاني براي بيان پيام¬ها و شعارهاي ايدئولوژيك دلخواه خود مي¬دانند و در زمانه¬اي كه استفاده از زبان سينما مهم¬ترين فاكتور براي يك كارگردان است، علي رويين¬تن از طريق خلق شخصيت¬ها و موقعيت¬هاي مورد نظرش، بدون آن¬كه بين آن¬ها به دنبال رعايت منطقي اساسي باشد، خواسته كه حرف¬هايش را بزند. اين¬كه يك فيلم¬ساز بخواهد دغدغه¬ها، اعتقادها و انتقادهاي خود را در اثرش بازتاب دهد نه تنها هيچ ايرادي ندارد بلكه اگر نگاهي سينمايي در پشت¬اش باشد، بدون شك به ارزش و اعتبار كارش افزوده مي¬شود. اما رويين تن در اين¬جا آن¬قدر دل¬بستة شعارهايش بوده كه خيلي چيزها را يادش رفته است.



4- تم اصلي دل¬شكسته بر پاية تقابل يك جوان بسيجي و معتقد به نام اميرعلي دوران (با بازي شهاب حسيني) با همكلاسي متمول¬اش، نفس خجسته (بيتا بادران)، بنا شده و تماشاگر با گذشت چند سكانس از فيلم به آساني حدس مي¬زند كه قرار است اين دو كه از هر نظر در جبهة مخالف هم قرار دارند، در پايان با يكديگر كنار بيايند و عاشق هم شوند و شايد هم به وصال برسند. زماني كه درام اثر چيز تازه¬اي ندارد و همه مي¬دانند ته قضيه چه مي¬شود، كار فيلم¬ساز و فيلمنامه¬نويس (كه در دل-شكسته، رويين تن هر دو نقش را بر عهده دارد) دشوار مي¬شود. در اين وقت¬ها يكي از تمهيدهايي كه مي¬توان به¬كار برد، خلق شخصيت¬هاي مكمل جاندار و داستان¬هاي فرعي جذاب و هم¬خوان با قصة اصلي است. اما دل-شكسته درست از همين ناحيه ضربة بدي خورده است.



5- تا دل¬تان بخواهد در دل¬شكسته آدم¬هايي را مي¬بينيم كه مي¬روند و مي¬آيند و معلوم نيست حضورشان چه تاثيري بر داستان مي¬گذارد. بيش از همة آن¬ها رفتار و گفتار دو كاراكتر استاد رضوي (محمود پاك¬نيت) و مادر امير علي (فريبا كوثري) است كه مجموعه¬هاي اخلاق¬گرا و موعظه¬گر تلويزيوني را به ياد مي¬آورند. استاد رضوي كه به نوعي مرشد اميرعلي و هم¬رزم پدر اوست، مطابق پيش¬بيني تماشاگر، دو شخصيت اصلي داستان را مجبور مي¬كند كه بر پايان¬نامه¬اي مشترك كار كنند (هر چند هيچ دانشگاهي در ايران اين جور كه در دل¬شكسته نشان داده مي¬شود به دانشجويانش موضوع پايان نامه ارائه نمي¬دهد)، اما در ادامه او نقشي آن¬چناني بر تكامل رابطة ميان زوج اصلي قصه ندارد و تنها با خنده¬ها و لبخندهاي گاه بيش از اندازه¬اش اميرعلي و نفس را به صبر و تحمل دعوت مي¬كند. رها، مادر اميرعلي، هم كه استاد ادبيات است، طوري حرف مي¬زند و رفتار مي¬كند كه انگار رويين¬تن او را مستقيم از دل داستان¬هاي اخلاق گرا و پند دهنده به درون فيلمش آورده. اين كاراكتر آن قدر خوب، قالبي و بي عيب و نقص است كه به عنوان يك شخصيت به اصطلاح نمايشي هيچ انگيزه¬اي در مخاطب به¬وجود نمي¬آورد. آن سردار سابق جنگ هم كه نقش¬اش را رضا رويگري بازي كرده، حضورش تنها در خدمت توجيه¬ اعتقادهاي ايدئولوژيك كارگردان است. بسيارند كساني كه زماني با دليري و بدون هيچ منتي از آب و خاك اين مرز و بوم تا پاي جان دفاع كردند و الآن هم در گوشه¬اي منزوي و گم¬نام نشسته¬اند و روزگار مي¬گذرانند. هيچ كس نمي¬تواند منكر آن¬ها و خلوص نيت¬شان شود. اما اگر قرار باشد پاي اين آدم¬ها را در يك اثر نمايشي باز كنيم، بد نيست به اندازة ارزش و اعتبار آن¬ها هم كه شده، نقش¬شان را در دل درام اثر درست جا بيندازيم. در اين¬جا آن سردار جنگ به جز آواز خواندن و نشان دادن سربند دوران جنگيدن¬اش به نفس كه قرار است يكي از دستاويزها براي تحول تدريجي نفس باشد، كار ديگري نمي¬كند و اگر بدون هيچ تعصبي بخواهيم اين شخصيت را از داستان حذف كنيم، خللي به¬وجود نمي¬آيد. دوستان اميرعلي و نفس هم تنها تيپ¬هايي هستند كه بارها و بارها ديده¬ايم و در طول فيلم گاه شكلي كاريكاتوري به خود گرفته¬اند. ضمن آن¬كه كارگردان و فيلمنامه¬نويس بدش نيامده كه از آن¬ها در جهت مرزبندي¬هاي اعتقادي مورد نظرش استفاده كند؛ دوستان اميرعلي با اين¬كه در باورهاي¬شان تعصب دارند و قرار است اميرعلي عنصر تلطيف شدة آن¬ها باشد، همه نمادي از متانت و دين¬داري هستند و رفقاي نفس همه تيپ¬هايي امروزي و بي¬قيد هستند كه البته در فرهنگسرا دور هم جمع مي¬شوند و به اتفاق هم يكي از ترانه¬هاي مشهور قديمي را زمزمه مي¬كنند.


6- فيلم يك شخصيت مكمل هم دارد كه بيشتر از آن¬كه كاراكتري كامل و قابل تحليل باشد، به دليل آن¬كه مرحوم خسرو شكيبايي نقش¬اش را بازي مي¬كند، توجه تماشاگر را به خود جلب مي¬كند. مهندس خجسته، پدر نفس كه رابطة صميمانه¬اي هم با او دارد، نمونه¬اي كاملا آشنا از همان آدم¬هاي پا به سن گذاشته و متمول فيلم¬هاي ايراني است كه در خانه¬هاي آن-چناني زندگي مي¬كنند، در حياط قصرشان كباب مي¬خورند، سر ميز شام¬هاي مفصل¬شان شمع روشن مي¬كنند، اعتقادهاي ديگران را به ريشخند مي¬گيرند و اگر هم جواني ساده و با ايمان و از ديد آن¬ها پاپتي و قاطر سوار به خواستگاري دخترشان بيايد، تحقيرش مي¬كنند. به راستي در طول تاريخ سينماي ايران چند بار از اين نمونه پدرهاي تيپيكال را ديده¬ايم و تحمل-شان كرده¬ايم. اين تيپ¬هاي قالبي گاه آن¬قدر به هم شبيه¬اند كه با كمي شيطنت مي¬توان جاي¬شان را در فيلم¬ها عوض كرد؛ بي¬آن¬كه تفاوت چنداني به چشم بيايد. در دل¬شكسته مهندس خجسته يكي از همين پدرهاست كه ظرافت خاصي را در شخصيت¬اش مشاهده نمي¬كنيم. البته به سبك همان پدرها با ديدن كمي پافشاري دخترش و البته با ديدن دستة عزاداري از داخل آيفون تصويري خانه¬اش به يكباره متحول مي¬شود و به مراسم شام غريبان مي¬رود و از اميرعلي مي¬خواهد كه دست زنش را بگيرد و با خود ببرد. شكيباييِ هميشه دوست داشتني كه خاطره¬اش هيچ¬گاه از يادمان بيرون نمي¬رود، با همان بازي دلنشين¬اش هم نتوانسته به اين نقش كمكي كند و جايگاه نقش¬آفريني¬اش در اين فيلم در راستاي همان آثار بي¬اهميتي قرار مي¬گيرد كه اين اواخر- پيش از مرگش- در آن¬ها ظاهر شد و هيچ¬كدام هم نتوانستند به كارنامة هنري¬اش اعتباري دوباره ببخشند.



7- فيلم پر از نمادگرايي¬، نشانه¬گذاري¬ و تاكيدهاي گل¬درشت است كه معناي¬شان را آن¬قدر آشكار فرياد مي¬زنند كه تماشاگر عام هم به راحتي متوجه¬شان مي¬شود و هيچ لذت كشفي براي كسي باقي نمي¬گذارند. نشان دادن نماز خواندن اميرعلي از داخل آينة اتومبيل بي. ام. وِ نفس، نوع طراحي صحنه كارگاه صحافي اميرعلي و جنس ميزانسن¬ سكانس¬هايي كه دوربين درآن¬جا پرسه مي¬زند و در ادامه تاكيدي بيش از اندازه و البته بدون نوآوري بر سادگي، صميميت ¬و فداكاري خانوادة هم¬رزمان جانباز پدر اميرعلي و تقابل¬¬شان در برابر زرق و برق خانة نفس (به ويژه آن سكانس مهماني در خانة مهندس خجسته كه او آدم¬هاي مذهبي را به تمسخر مي¬گيرد)، پريدن اميرعلي به داخل حوض خانه¬شان و به طور هم¬زمان رفتن نفس به زير باران (فيلم پر از اين گونه صحنه¬هاي موازي است)، پس از آن¬كه فهميده¬اند در عشق هم گرفتار شده¬اند و نيز نگاه¬هاي عاشقانة آن¬ها در نزد حاجي- آن رزمندة شيميايي شده كه روزهاي پاياني زندگي¬اش را بر تخت بيمارستان مي¬گذارند-، تاكيد دوربين بر فضاي سبز و دل¬نشين مكان زندگي سردار جنگ و تقابل¬اش به عنوان مثال با كراوات و كت و شلوار و اتومبيل گران¬قيمت مهندس خجسته بخشي از اين تاكيدهاي تصويري كارگردان هستند كه نبود عنصر نوآوري در آن¬ها، به تكرارهايي گاه ملال¬آور تبديل¬شان كرده است.



8- با اين¬كه كارگردان براساس گفته¬هايش در همان نشست مطبوعاتي ادعا كرد كه سعي داشته جانب انصاف را ميان آدم¬هاي قصه¬اش رعايت كند، اما فيلم به¬آساني اين ادعا را زير سوال مي¬برد. در يكي از سكانس¬هاي دل¬شكسته، نفس كه براي نخستين مرتبه به كارگاه صحافي اميرعلي مي¬آيد، پس از مقداري شوخ طبعي در مواجهه با فضايي ساده كه با تفكرش هم¬خواني چنداني ندارد، از كوره در مي¬رود و به هم¬ مي¬ريزد و به عنوان نماينده¬اي از نسل جوان امروزي به تفكر آدم¬هايي از جنس اميرعلي اعتراض مي¬كند. اين از اندك صحنه¬هاي خوبي است كه مشخص است رويين¬تن درباره¬اش خوب فكر كرده است. اما در ادامه كولي¬بازي¬ها و رفتارهاي كودكانه¬اي كه در بازي بيتا بادران است (و تقريبا در تمام فيلم هم شاهدش هستيم) در برابر متانت موجود در بازي شهاب حسيني (كه در چند فيلم اخيرش مي¬توان ادعا كرد ديگر به درك درستي از بازيگري رسيده) ناخودآگاه تماشاگر را وا مي¬دارد كه حق را به اميرعلي بدهد. در حقيقت نتيجه¬گيري اين سكانس را بايد حاصل همان جبهه¬گيري¬هاي ذهني كارگردان قلمداد كنيم. گرچه اميرعلي در رابطه¬اش با نفس اندكي از قالب آن جوان بسته و خجالتي خارج مي¬شود و به مفهوم عشق مي¬رسد، اما باز هم در رفتارهايش تغيير محسوسي نمي¬بينيم و حتي اين آدم بر سر آرمان-هايش (قسم داده شدن¬اش به امام حسين (ع) از سوي پدر نفس) حاضر است از عشق خود بگذرد و در حقيقت مي¬توان گفت او با آن آدمي كه در ابتدا ديده¬ايم، تفاوت چنداني نكرده است. اما از ابتدا تمركز علي رويين¬تن بر تحول قابل پيش¬بيني نفس بنا شده كه حاصل عشق او به اميرعلي و شناخت سادگي آدم¬هايي است كه زماني از آن¬ها متنفر بود. اين نفس است كه در زير باران به سراغ استادش مي¬رود و فرياد مي¬زند: "قربون جهان سوم برم!" (تاكيد كارگردان بر پيروزي انديشة اميرعلي بر تفكر آدم¬هايي از طبقة نفس) و در پايان چادر سر مي¬كند (گويي هر حجابي غير از آن¬چه كارگردان تعيين مي¬كند، حجابي اسلامي و درست محسوب نمي¬شود) و در دسته¬هاي عزاداري مراسم امام حسين (ع) شركت مي¬كند، كفش¬اش را از پا در مي¬آورد، سينه مي¬زند و اشك مي¬ريزد.



9- دغدغة علي رويين¬تن نسبت به مسائل و مشكلات اجتماعي پيرامونش نه تنها جاي ايراد ندارد، بلكه حتي قابل تحسين است. اما مشكل اين¬جاست كه او خواسته تمام اين موضوع¬ها را در فيلمش گرد هم آورد. مثل همان سكانسي كه در آن آدم¬هايي مخفيانه در يك باغ دور هم جمع شده¬اند و يك مداح در حال رقص و پايكوبي در ميان جمعي از زنان و دختران است. يا مي¬توان به آدم¬هايي اشاره كرد كه اميرعلي و نفس به عنوان بخشي از پايان نامة خود با آن¬ها گفت¬و¬گو مي¬كنند. آن دختر فراري كه به قرآن پناه آورده، آن قاري قرآن كه نرم¬افزاري رايانه¬اي طراحي كرده، آن مطرب كافه¬هاي پيش از انقلاب كه شغل¬ كنوني¬اش دوره¬گردي است و آن زن خياباني (با بازي گوهر خيرانديش) كه براي سير كردن شكم بچه¬هايش به اين كار روي آورده و بي¬مقدمه در سكانس پاياني در ميان دستة عزاداري ديده مي¬شود همه نمايندة قشرهايي از جامعه هستند كه رويين¬تن با به تصوير كشيدن¬شان مي¬خواهد نقبي به مسائل جاري در سطح جامعه بزند. اما چون سكانس¬هاي مربوط به اين كاراكترها باري را از دوش فيلم برنمي¬دارند و بيشتر به سمت پيام¬هاي گزارش¬هاي تلويزيوني رفته، تماشاگر اين اجازه را به خود مي¬دهد كه در ذهن¬اش حذف¬شان كند و يا بدون توجه به آن¬ها منتظر روايت داستان اصلي بماند.


10- دل¬شكسته در گروه فيلم¬هايي قرار مي¬گيرد كه سازنده¬اش سعي كرده ساختار اثرش از شلختگي¬هاي معمول به دور باشد. اما پافشاري بيش از اندازة همان سازنده¬اش بر شعارهاي تكراري و آرمان خواهانه سطح كيفي فيلم را تا مرز يك اثر پيش پا افتاده تنزل داده است. در اين ميان خيلي دشوار است با فيلمي ارتباط برقرار كنيم كه داستان اصلي¬اش، شخصيت ها و نوع سكنات و رفتارشان و نيز فضاي دافعه ¬انگيز برخي سكانس¬هايش كه از نظر محتوايي مي¬توانستند سر و شكلي به مراتب درست و حسابي و جذاب¬تر داشته باشند، دست به دست هم داده¬اند و نه تنها دل تماشاگر را به دست نمي¬آورند، بلكه سبب دلزدگي او مي¬شوند. در اين ميان احساسات¬گرايي¬هاي فيلم هم آن¬قدر نخ¬نماست كه نمي¬تواند ايدئولوژي حاكم بر اثر را خنثي يا كمرنگ كند. علي رويين¬تن فرصت زيادي براي طبع¬آزمايي در دنياي سينما دارد. براي بهبود كارش در آينده شايد بد نباشد او چند مرتبة ديگر، البته اين بار بدون تعصب، به تماشاي دقيق فيلمش و ايرادهاي ريز و درشت محتوايي و اجرايي آن بنشيند و سعي بر اين داشته باشد كه اين ضعف¬ها را در آثار ديگرش تكرار نكند. يادمان باشد متفاوت¬نمايي در يك فيلم به جنس نوشته¬هاي عنوان بندي ارتباطي ندارد. آن را بايد در بخش¬هاي ديگر فيلم جست¬و¬جو كرد.


Print
دوشنبه,23 دی 1387 - 19:5:58