Print

درستکار: فیلم خوب «آتش سبز» در اکران شکست خورد، مثل «همشهری کین» / پوریا: مدافعان فيلم فقط در حيطه «هرکس اين فيلم را نفهمد، سليقه و هنرشناسي و دانش و فرهنگ ندارد» حکم مي دهند

سینمای ما - رضا درستکار:

«من از قهرمان خوشم نمي آيد. آنها در جهان خيلي هاي و هوي راه مي اندازند.»


ولتر


1- يادداشت ديگري درباره «آتش سبز» (محمدرضا اصلاني) موتور محرک اين نوشته شد، البته اين وجيزه صرفاً پاسخ به يک نوشته نيست. دليلي نمي بينم که مثلاً امير قادري و سايت سينماي ما را خطاب قرار دهم، زيرا موضوع فراتر از محدوده يک سايت و تاثير يک منتقد و چه و چه است. وسعتش بسيار بيش از اينها است. انگار همه به تفاهمي عجيب دست به دست هم داده ايم تا مانع از تولد و رشد و بلوغ هر چيز خوبي شويم و قصد کرده ايم با خوار شمردن محصولات ديرباب فرهنگي، سدي در برابر محليت خودمان بسازيم و هيچ کدام مان هم منتظر يک خبر خوب يا حرکتي تازه يا فضايي نو نيستيم و براساس خصايص فرهنگي مان از زمين خوردن پهلوان هايمان بيشتر شاد مي شويم و حرف براي گفتن پيدا مي کنيم تا شنيدن دليري ها و شجاعت هاشان در مبارزه با مشکلات. ترجيح مي دهيم محليت را زير بار عقلانيت و فشارهاي همه جانبه خرد کنيم و انگار از انهدام بنيان هاي کلي فرهنگ خيلي بيشتر لذت مي بريم تا...،

آري، ما مردماني عجيبيم، از صبح علي الطلوع تا پاسي از شب مدام درباره هويت ملي و سينماي ملي و چه و چه در حال تلاش و سخنراني هستيم. سايت ها و نشريات مان پر شده است از عبارات کلي درباره چيزهاي کلي و ارزشمند، آن وقت مثلاً درست وقتي يادمان مي افتد به سينماي مرحوم علي حاتمي لقب «ملي» بدهيم که دستش از دنيا کوتاه شده است، لقب «ملي» را به رسول ملاقلي پور هم داده ايم و به آنهايي که خواهند رفت، خواهيم داد، به تازگي در چهارمين جشنواره فيلم پروين اعتصامي و در يک نظرخواهي از 130 چهره علمي، هنري و فرهنگي فيلم «مادر» با فاصله فراوان از فيلم هاي ديگر انتخاب شد؛ فيلمي که روي مفهوم «هم هويتي» متمرکز است که برداشت و نگاهي از سينماي ملي را تبيين مي کند. يادم آمد که 20 سال پيش، طعم شيرين همين فيلم توسط منتقدان آن دوره به کام فيلمسازش تلخ شده بود؛ آنها پايشان را در يک کفش کرده بودند که «مادر» منطق روايي ندارد و اساساً تصاوير آثار حاتمي فاقد عمق ميدان اند و چه و چه...، اکنون همه به توافق رسيده ايم که حاتمي، روح و فرهنگ ايراني را در آثارش مي دميد، هر چند که تا نمرده بود، هيچ کس او را تحويل نگرفت و لايق تجليل ندانست، و باز خوب يادم هست که براي «سوته دلان» نوشته بودند؛ «اين سوته دلان 200 سال از تاريخ عقب اند،» در حالي که همه مي دانستيم يا سرانجام همه کشف کرديم که در آثار حاتمي يک حس تازگي و مصرف نشدگي و به قولي ارژينالي موج مي زد که در آثار هيچ يک از فيلمسازان ديگرمان نبود. تا بود، بنده خدا متهم بود که در تاريخ دست مي برد و چه و چه و تا رفت همگان پي بردند که... بگذريم،

2- امکانات سينماي ما ضعيف است، اين را همه مي دانيم، اما به روي خودمان نمي آوريم، در دهه 1350 با 35 ميليون نفر جمعيت، 400 سينما داشتيم، اکنون با 70 ميليون نفر جمعيت، لااقل بايد 800 سالن سينما داشته باشيم، داريم؟، در دهه 1350، دو کانال تلويزيوني داشتيم و بيش از دو سوم مردم تلويزيون نداشتند. يکي دو تا مجله سينمايي و چند تا صفحه هنري در روزنامه ها، همه ماجراهاي فرهنگي / هنري مان را شکل مي داد، اکنون هشت کانال تلويزيوني داخلي داريم (خارجي اش پيشکش) و 99 درصد مردم مان تلويزيون دارند و بيش از 10 مجله سينمايي تخصصي و چندين برابر آن صفحه هاي هنري نشريات و روزنامه ها و صدها خبرگزاري و هزاران سايت و ميليون ها...، اکنون سوال اين است با اين وجود و به رغم رشد معکوس سالن هاي سينما و گسترش و انفجار منابع ديگر، پخش کننده هاي فيلم چه تغيير و تحولي در کار خود پس از سه دهه به وجود آورده اند؟، پاسخ؛ هيچ، آنها نهايتاً به همان منوال سه دهه پيش مي روند، فيلم را کپي مي کنند، نهايتاً چند تا تابلوي تبليغاتي تعبيه در نقاط کور شهر و تمام، آن وقت انتظار داريم که مخاطب چشم بر همه گزينه هاي ممکن اش ببندد، کف دستش را بو کند و به سينما بيايد،

وضعيت تهيه کننده ها که از اين هم بهتر است. آنها با دريافت وام، جذب اسپانسر و خلاصه حمايت يکي از مراکز و نهادها، سرانجام فيلمي را تهيه مي کنند و عجبا که نيروي تهيه کنندگي شان در همين مرحله به پايان مي رسد، چرا؟،

آنها غالباً به نظام «عرضه و تقاضا» بي اعتنايند و در چرخه «توليد، توزيع و نمايش»، کمتر به دو حلقه ديگر فکر مي کنند و اهميت مي دهند، (تعدادي شان حتي حاضر نيستند چهار تا عکس چاپ کنند که سينمادار به ويترينش بزند،) احتمالاً همه فکر مي کنند سرانجام يک طوري مي شود، دري به تخته مي خورد و فيلم موفق مي شود که تماشاگرش را بيابد و اغلب هم نمي يابد و شکست مي خورد، به همين سادگي،

آمار و ارقام مي گويند تنها 10 درصد فيلم هايمان به سوددهي مي رسند و حداکثر 20 درصد از فيلم هاي اکران، قادر به صفر کردن هزينه هايشان هستند، يعني از 50 فيلم تقريبي که هر سال اکران مي کنيم، 80 درصدشان ضرر مي کنند، اين را من نمي گويم، آمار و ارقام سالانه فروش فيلم ها مي گويد. آن وقت ما مدام در جست وجوي مسائل انحرافي هستيم، که گناهکار را بيابيم و شمع آجين اش کنيم، به مدير و معاونت و تهيه کننده و پخش کننده و سينمادار و چرخه توزيع و نمايش و پول خرج نکردن و... کاري نداريم، نه هزينه يي مي کنيم و نه سوالي داريم، عوض اش به فيلمسازهايي گير مي دهيم که فيلم هايشان نفروخته است، مثلاً به همين محمدرضا اصلاني يا سيامک شايقي يا حتي مجيد مجيدي، ضعف و نقصان را در آنها مي بينيم، نه در بي اعتنايي حلقه هاي مرتبط به سينما و مسووليت هاي وانهاده و بر زمين مانده، از آن طرف هم بايد گفت اخبار فروش فيلم هاي تجاري مثل «دلداده» و «چارچنگولي» و «خواستگار محترم» و چه و چه گوش فلک را پر کرده است، همه هم مي دانيم که اين فيلم ها به هيچ يک از اصول زيبايي شناسي يا سنت هاي نمايشي درست و به اصل و جوهره سينما وفادار نبوده اند و اصلاً «ارتباطي ندارند» و فقط براي گيشه ساخته شده اند، تجاري اند و اغلب سطحي، و تا سال نچرخيده مانند اخلاف شان به باد فراموشي سپرده خواهند شد و چه و چه... و حتي مي دانيم که استقبال نسبي مخاطبان از اين فيلم ها در کدامين راستا است، اما همين فروش و به قول اندرو ساريس، فشارسنج گيشه را کرده ايم معيار و تسري اش داده ايم به کل جريان هاي ديگر سينما، پاسخ ضرب را از تفريق مي گيريم و حاصل تقسيم را در هم جمع مي کنيم،

آيا واقعاً سرگرمي هر چه باشد ارجح و بهتر از هر چيز والا و ارزشمندي است حتي اگر آن را درنيابيم؟، آيا اين طوري و با اين فشارسنج ها، کيفيت را منفصل نکرده ايم و کميت را بر صدر ننشانده ايم؟،

3- در طول دو دهه يي که از نزديک به نوشتن درباره سينما مشغولم، به عنوان يک ناقد سينمايي عموماً ديده ام که منتقدان و در آن سال هاي اول کار - حتي خودم - براي ورود به جهان فيلم ها فقط يک کليد داشتيم، متر و معيار و ميزان مان هميشه و براي هر فيلمي به اندازه آن يک دانه کليد بود، تداعي هاي ذهني مان هنوز کامل نبود و اما ذهنيت هاي خود را کامل مي دانستيم و توهمي از آگاهي به تمامي وجوه سينما و فن سالاري در وجودمان موج مي زد، اصلاً چرا راه دور برويم؟، همين الان خيلي از ما واقعاً درست خواندن از ديوان حافظ برايمان دشوار است، (به شاهنامه و مثنوي معنوي و تذکره الاوليا و... کاري ندارم،) اصلاً چه مي گويم؟، همين 10 سال پيش دوستان مان در يک مجله خوب و صميمي و دوست داشتني، که البته بسيار مدعي شناخت و چه و چه بودند، درست نمي توانستند مقدمه کتاب «مدومه» نوشته ابراهيم گلستان را که متني معاصر است، بخوانند، البته من آن را ايراد نمي دانم، ما يک چيزهايي خوانده ايم، و هزار چيز نخوانده داريم، ما ده ها فيلم ديده ايم و هزاران فيلم نديده هست که عمرمان هنوز کفاف نداده است تا ببينيم، ما... بگذريم، اشکال آنجا نيست، اشکال اينجاست که با اين همه ضعف، خود را باز هم داناي کل مي دانيم و به جاي درس گرفتن از تاريخ، دوباره و صدباره و با سماجت، اصرارهاي خود را مکرر مي کنيم،

گير داده ايم به اصلاني که چرا ذهنيت هاي خود را روايت مي کند؟، مگر جرم علي حاتمي و امير نادري هم همين نبود؟ مگر نه اينکه هنرمند جهان را به شکلي که ادراک مي کند، رنگ آميزي مي کند؟ زبان حاتمي در آثارش مگر نه اينکه بيشتر ساخته و پرداخته ذهن خلاقش بود و تا بود، نديديم. وقتي ديديم که نبود. وقتي خوانديم که رفته بود، مگر نه اينکه به امير نادري گفتيم تو از جهان محدود «تنگنا» و «خداحافظ رفيق» بيرون نيا، و به دليل ساخت «دونده» محکومش کرديم که زبانت را نمي فهميم، تو مقلدي، اکنون رسيده ايم به اصلاني، که سخت است فيلم تو، مردم آن را نمي فهمند، سينمادار از آن خوشش نمي آيد، تماشاگر ندارد و چه و چه، فيلم را تبعيد کرده اند به پخش کننده يي که سالن هاي شماره چهار و پنج چند تا سينما را در سانس هاي بي تماشاگر گرفته و انتظار دارند آتش فيلم دربگيرد، قبل از اکران عمومي، روي فيلم را در نمايش هاي محدود و خنثي باز کرده اند، نه تبليغي، نه آنونسي، نه تيزري، نه امکاني، بعد هم ديوار کوتاه فيلمساز، فيلمسازي که بابت ندانم کاري بعضي از عوامل فيلمش هم بايد پاسخ بدهد، آخر چرا؟، از همه بدترش هم جايي است که بايد به سليقه ما سينمايي نويس ها و همه چيز دان ها پاسخ بدهد، فيلم و فيلمسازش را رد مي کنيم چون زبانش و فهمش براي ما سخت است، آن هم با اين سليقه هاي عجيب و غريبي که داريم يعني هواداري از فيلم هاي پرفروش گيشه که غالباً هم مي دانيم سطحي اند و کم خاصيت، که اساساً مي دانيم موفقيت شان صرفاً کاريکاتوري از استقبال و همبستگي تماشاگران است که... بگذريم،

4- گفتم منتقدان عموماً يک کليد دارند. «البته اين در مورد خوب هاي آنان از جمله همين امير قادري صدق نمي کند...» چون او از علاقه اش مي نويسد و مي گويد و مي دانيم که فردي کردن فهم از سينما و افتادن به مسير درست شناخت، به تشخص منتقدان و ماندگاري خوب هاي آنها ياري رسانده است.

وقتي منتقد اين حق را به خود مي دهد که از علاقه اش بنويسد، بايد به فيلمساز هم حق داد که از علاقه اش بگويد و فيلم بسازد. علاقه حاتمي به مقطعي از تاريخ بود، علاقه نادري به سينماي انتزاعي و هنري و علاقه اصلاني به فلسفه و عرفان و روايت چند صدايي و تاريخ است و البته کارش دشوارتر از ديگران.

نبايد به علاقه ديگران توهين کرد. يادتان هست از فيلم «کمال الملک» به اين طرف درباره علي حاتمي چه ها گفتند؟، يا نوشته هايي را که منجر به جلاي وطن امير نادري شد؟، مي دانيد چرا آن گفته ها و نوشته ها از تاريخ جا ماندند و بي اعتبار شدند؟، زيرا آثار حاتمي و نادري از تاريخ گذشتند. فيلمساز هنرمندي که قدرت عبور از تاريخ را دارد، لابد علاقه و سليقه اش ناچيز نيست. اصلاني هم با آثارش همچون «جام حسنلو»، «شطرنج باد»، «کودک و استثمار» و... از تاريخ عبور کرده است، 40 سال است که هست و خب طبعاً اين سينمايي نيست که بتوان با فشار موجب از هم پاشيدگي و انفصالش شد.

يادمان باشد که فشار بي حد شايد منجر به از کارافتادگي مقطعي شود، درست مثل حاتمي، نادري، بيضايي، تقوايي و ديگران، اما حتماً و بيشتر از همه، خودي ها را منفصل و منفعل خواهد کرد. اکنون که «آتش سبز»ي هست، ما با اشتياق يا حتي از روي تخفيف درباره سينماي ايران و سينماي ملي مي نويسيم و مي گوييم. وقتي «آتش سبز»ي نباشد، هيچ کس حوصله ندارد از خواستگارهاي محترم و دلداده هاي کوچه و بازار و چه و چه چيزي بنويسد و بگويد.

5- برخي از همکاران محترم هم با همه وجود به سمت سينماي غرب در حرکتند. نامش را گذاشته اند برخورداري از سينماي لذت؛ ok.

البته به دليل ساختارهاي فرهنگي مان، اغراق هايمان و دلزدگي هايي که به وجود آمده، دل خوش کردن به سرگرمي، به راحت الحلقوم بودن، خودش تبديل به يک اصل و نشانه شده است. (اساساً اسم بازي در مطالب، نوعي تشخص به حساب مي آمده و هنوز هم مي آيد،) اما آنچه موجب تعجب است اخراج قطعي و کامل سينماي ايران به ويژه آثاري چون «آتش سبز» (به جرم ثقيل بودن،) از محدوده و در مقايسه و مقابله با آن فضا است، آنقدر با اشتياق درباره آثار فرنگي و عوامل شان (رسماً 99 درصد امريکايي) مي نويسيم و کپي مي کنيم که انگار نويسنده يي صادراتي هستيم، البته گاهي آدم با آثار فيلمسازاني چون هيچکاک و فورد و هاوکز و آنتونيوني و برگمان و فون تريه احساس همدلي و قرابت و خويشاوندي بيشتري پيدا مي کند. (من خودم که عاشق بونوئل ام) تا مثلاً با «خواستگار محترم»، «دلداده» و «چارچنگولي» و چه و چه، اين طبيعي است. خيلي از ما رسماً با اين فيلم هاي گيشه يي بيگانه ايم، مي دانم و مي دانيم. بحث اما اين است که جوري درباره بعضي از آثار آن وري ها و آدم هايش مي نويسيم که انگار درباره پسرخاله مان مي نويسيم، چه خوب که پرويز دوايي در سال هاي دور و در اوج خود و اکران آثار هاليوودي نوشته بود «همه آن شور و احساس و تحسيني را که سال هاي سال، بي دريغ نثار سينماي غرب کرديم، ما را ذره يي به آنها نچسباند.» يادتان هست؟ بله، دوايي با اين سليقه اش بود که به سهمي از تاريخ عبور کرد و اکنون سوال اين است که آيا ما دوباره مي خواهيم قبل از دوايي را مکرر کنيم؟، بله، غرب مدرن است و آثارش دل انگيز، اما يادمان باشد که آن فرهنگ والا و مذهبي که مشروعيت شان را از آنها مطالبه مي کنند، هر دو سنت گرايند درست مثل همين فيلمي که درباره اش حرف مي زنيم و مدام به مخاطب مان پالس مي دهيم که سعادت تو در آن است که با اين فيلم قطع ارتباط کني،

6- اکران «آتش سبز» تمام شد. از منظر معيارهاي مادي گيشه، اين فيلم با 22 ميليون تومان فروش در تهران رسماً شکست خورد. درست مثل خيلي از فيلم هاي خوب تاريخ سينما. مثل «همشهري کين» که در زمان اکرانش شکستي همه جانبه از مردم و منتقدان خورد. اما اکنون چند دهه است که در صدر فيلم هاي تاريخ سينما مي درخشد. من پيشگو نيستم و نمي دانم که تکليف «آتش سبز» با تاريخ سينما چه مي شود. اما مي دانم اين فيلمي است براي آگاهي و کشف خودمان؛ تماشاي خودمان و نقد خودمان. در اين فيلم، در جايي نيستيم که تصويري و شمايلي قهرماني از خودمان را نظاره باشيم. اينجا ما با تجربه شکستي همه جانبه و دريغ آميز طرفيم. اينجا ما از تاريخ گذشته به تاريخ معاصر مي آييم و ويژگي منحصر به فرد فيلم هم در همين نکته است. اينجا ما شاهد و ناظر سرگذشتي هستيم که بر سرزمين مان رفته است. اينجا ما خود شکستيم و ديدن و آگاهي از شکست، همواره و همواره با تلخي و اکراه همراه بوده است؛ حتي در همين اکران که ديديم. يادم نمي رود شبي را که فيلم «گاو خوني» در سينما استقلال اکران شده بود و نوشته هاي بعدش را. «گاو خوني» هم فيلم شکست بود. يادم نمي رود حرف هاي بهمن فرمان آرا را روي «شازده احتجاب» که... که مساله و فاصله «ارتباط» دارد روز به روز بيشتر و بيشتر مي شود... يادم...،

7- و مي ماند به قول فيلم، «همين دست هاي ضعيف که بار جهان را حمل مي کنند.» و مايي که مي کوشيم با دست هاي خودمان و با بي اعتنايي هايمان، به آدم ها و پشتوانه هاي فرهنگي مان، پشت کنيم، وقتي که بيشتر و بهتر به آثار مهمل مي پردازيم و از اين طريق و حداقل براي اثبات خودمان هم که شده، ناآگاهانه، روبه روي آگاهي ملي تقليلي هم ايستاده ايم،

اکنون يک پرسش است؛ با دفاع از سليقه مردم گيشه، و نسبي گرايي مان در اين سينما، به تاييد حادترين صور مطلق گرايي فرهنگي نپرداخته ايم؟، آيا صنعت سرگرمي سازي از ما استفاده نکرده تا با ابزار نفي و تکفير، زبان آنها را تا حد دستور و واژگان جا بيندازيم؟، آيا ما حواس خوانندگان مان را پرت نکرده ايم؟،

[email protected]


و یادداشت امیر پوریا: در حالي که سينماي ايران در انتظار شروع بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر است، اکران چند فيلم سخيف نسبتاً پرفروش ادامه دارد و يک فيلم موسوم به «فرهنگي» با کمترين ميزان تماشاگر ممکن، از پرده پايين آمده است. شخصاً معتقدم اگر تلقي و سليقه ما و مردم از فيلم جدي و فاخر به نمونه هايي چون «آتش سبز» محدود شود، بي ترديد اين تلقي آب به آسياب سينماي ابتذال خواهدريخت. يعني با ميزان تظاهر و پيچيده نمايي تصنعي اين فيلم، براي تماشاگري که به طور بالقوه توان و ادراک کافي براي لذت بردن و به شوق آمدن از هر فيلم جدي اين سينما، از «دونده» و «باشو» تا «زير پوست شهر» و «خانه يي روي آب» را دارد، به ناگزير نوعي دلزدگي پديد مي آيد که به برداشت کج و معوج ما از ماهيت سينماي دغدغه مند اثرگذار برمي گردد. مجموع اين نوع مباحث درباره فيلم «آتش سبز»، در يک سال اخير بيش از بحث هاي مربوط به هر فيلم ديگر اين سينما درگرفته است. طبعاً شماري از دوستداران فيلم همچون دوست مان رضا درستکار در مقاله يي که اينجا مي خوانيد، کوشيده اند از هويت فرهنگي اصيل فيلم دفاع کنند و در مقابل انتقادات دوستان ديگرمان چون امير قادري، سهل پسندي را عامل موضع گيري در برابر فيلم معرفي کنند. به شيوه رندانه مطبوعات، «قضاوت را به خوانندگان گرامي وامي گذاريم»؛ اما يک نکته مشهود است و آن اينکه مدافعان فيلم تقريباً حتي در حد يک سطر هم از خود فيلم، از رخدادها و کنش ها و ساختار و مضامين اش چيزي نمي گويند. به اصالت سازنده و اهميت هويت بومي و نشانه هاي ملي اشاره مي کنند و بي مثال و مصداق و تحليل، فقط در حيطه «هرکس اين فيلم را نفهمد، سليقه و هنرشناسي و دانش و فرهنگ ندارد» حکم مي دهند. با اين نگرش و با برشمردن نشانه هاي صوري و عمق معنايي و غيره، فيلم هاي احمدرضا معتمدي و حسينعلي فلاح ليالستاني و محمدرضا ورزي و حتي محمد نوري زاد نيز لابد بايد شامل حال همين ستايش ها شوند؛ که خب، ديده ايد که نمي شوند. بار ديگر مجبور به تکرار اين نکته بديهي هستم که داعيه و احياناً دانش سازنده هيچ اثري به طور مستقيم مترادف با شأن و شايستگي خود اثر نيست.


Print
منبع خبر : اعتماد
یكشنبه,29 دی 1387 - 15:22:59