یکشنبه 25 مرداد 1388
همچنان برای من، این روزنوشت کامنتهای درجه یک شماست. از جمله کامنتهای مربوط به فیلمهای محبوبتان. ممنون که همچنان دارید مقاله مینویسید و برایم میفرستید. نتیجهاش را به زودی میبینیم. امروز اما اول این کامنت ایمان درباره فیلمهای محبوباش را این جا هم می آورم. و بعد هم مقالهای از خودم که پارسال درباره مه 68 نوشته بودم و پارسا پرهیز با نقلاش در کامنتهای امروز، یادم انداختاش. راستی تا جایی که امکان دارد اسم کاملتان را بنویسید. حالا این جا همه همدیگر را میشناسیم.
ایمان درباره فیلمهای محبوباش
همیشه از اینکه برای خودم توی سینما بهترین انتخاب کنم وحشت داشتم احساس می کنم اگه اینکار بکنم به هر حال فیلمایی ، بازیهایی، دیالوگایی، شاتهایی، یا هر چیز معرکه دیگه توی این چیز معرکه ، توی اولین عشق گرم وپایدار ، توی این کوکائین کلمبیا به هر حال جا می مونه . اگرهم جا بمونه مثل اینکه عاشق الویس باشی و فرانک سیناترا گوش بدی ، مثل اینکه به عشقت خیانت کنی . اما فقط اینجا می خوام بگم چه چیزای سینما می تونه آدمو اسیر کنه : بهترین برای من یعنی هق هق برای سکانس آخر چشمه ی آرنوفسکی (جاودانه تغزل سینما از تعریف عشق )، یعنی مرثیه سرایی کلینت منسل برای دنیا و انسان توی مرثیه ای بر یک رویای آرنوفسکی ، یعنی ابرو بالا بردن های براندو وقتی بالای سر سانی نمیخواد اشک بریزه (پدرخوانده ی 1) ، یعنی بارونی که کثافتای خیابونو می شوره ( راننده ی تاکسی) ، یعنی دعوا نکردن توی اتاق جنگ ( دکتر استرنج لاو: رکیک ترین سینما فحش به سیاست و سیاست مداران)، یعنی کلاه وینونا رایدر ( شب روی زمین )( راستی بامزه ترینشون کدومه: وینونا رایدر ، اودری هپبورن ، اودری توتو یا جین سیبرگ ) ، یعنی لدت بردن از بارونی آقای خوشتیپ ( سامورایی)، یعنی ریش شدن قلبت با شاهکاره گابریل یارد وقتی کریسنین اسکات توماس ،مرده، روی دستای رالف فاینس حمل میشه (بیمار انگلیسی ) ، یعنی لباس دریدن اندی دوفرین وقتی 3 تا زمین فوتبال کثافتو برای رسیدن به رستگاری خزیده (رهایی از شاوشنگ) ، یعنی : «مستی روبهم یاد داده» ی رابرت ردفورد به پل نیومن لایعقل (نیش) ، یعنی :«اه، دیدم چه طور سیب زمینی رو با ما مایونز میخورن» جولز (قصه های عامه پسند) یعنی نیمه ی تاریک صورت لیو اولمان ( پرسونا) ، یعنی گردن پر از تیر میفونه ( سریر خون) یعنی : « نه هنوز نه» استاد به «آماده ای تو؟» ی شاگرداش (ما دادایو) ، یعنی «بوگی» بلموندو به پوستر قوی تر ها سخت تر زمین می خورند ( از نفس افتاده)، یعنی بهت بعد از دیدن رد شدن دوربین از بین حفاظ پنجره ( حرفه :خبرنگار) ، یعنی «می تونی سوت بزنی؟» لورن باکال (داشتن و نداشتن) ، یعنی گیجی بعد از دیدن صورت رابرت بلیک ( بزرگراه گمشده) یا سورئال ترین ملودرام سینما (مرد فیل نما : لینچی ترین فیلم لینچ ) یعنی سربرگردوندن از دیدن ضجه ی مونیکا بلوچی (بازگشت ناپذیر ) ، یعنی خراب شدن یه چیز زیبا وقتی صورت جیرد لتو زیر دستای ادوارد نورتن ( باشگاه مشت زنی ) یا دیدن عجز قدرت سوپرقهرمانانه در برابر قهرمان ترین بدمن سینما( شوالیه ی سیاه) یا دیدن ساعتی که برعکس کار می کنه تا شاید عزیز ازدست رفته ای رو برگردونه (بنجامین باتن) یا قایم کردن عشق در اعماق مغز و قلب جایی که هیچ دستگاهی نتونه خاطرشو پاک بکنه ( درخشش ابدی یک ذهن پاک) یا عشق بازی با ویوالدی وقتی که تلاقی کلاسیک و مدرن ، خشونت و لطافت رو مینوازه( پیر پسر) یعنی اشکهای اینگرید ،آهنگ سام( کازابلانکا) یعنی نیویورک هرالد تریبیون جین سیبرگ (از نفس افتاده) ، یعنی بازی کین کوچولو با رزبادش وقتی که دوربین ازش به داخل خونه زوم بک میشه ( همشهری کین) یا بهت بعد دیدن صورت خندان ولز برای اولین بار با روشن و خاموش شدن چراغ ( مرد سوم ) یعنی تمام دست و پاهای قطع شده ی بیل رو بکش . تمام جاده های لینچ . سیبیل گروچو . تصلیب مسیح (مصایب مسیح) . آره بهترین سینما یعنی تمام خنده ها و گریه ها و انزجار و عصبیت های ما با سینما .
این هم همان مقالهای که پارسال برای مه 68 نوشتم و حالا به نظرم بخش مهمی از آن را از نزدیک تجربه کردیم:
سینمای ما - امیر قادری: موضوع این قدر جذاب است و برای نوشتن دربارهاش این قدر منتظر ماندهام و صبر کردهام که با این عجله و در ابن فرصت و جای محدود بهتر است تنها درباره یک جنبهاش بنویسم. درباره ابی فیلم «کندو»، وقتی با هزار بدبختی و کتک خوردگی، از هفت کافه عبور کرد، از جنوب تا شمال شهر، تا این که صندلی خودش را از دل آخرین کافه بیرون بکشد و رویش بنشیند، اما همه نکته جنبش 68 در این بود؛ حالا و بعد از این همه آرزو، تلفات، خشونت و درد، این صندلی را کجا بگذارد؟ اصلا باهاش چی کار بکند؟ به چه دردش میخورد؟ ××× این طوری است که تمام آن جنبشهای مدنی و سیاسی دهه 1960 ( که نمونه و الگو و مظهرش شد: تظاهرات مه 1968 پاریس ) بیش و قبل از هر چیز، یک جور حرکت قدرت شکنانه جوانانه رومانتیک جلوه میکند، که شکست و بینتیجه بودناش از همان آغاز معلوم شده است؛ چه در برخی جنبشهای اواخر دهه 1340 و اوایل 1350 ایران، چه در مبارزات نژادی و ضد جنگ در ایالات متحده، چه در بهار پراگ در چکسلواکی سابق و چه در جنبشهای دانشجویی فرانسه. این مبارزان خیالپرداز جوان، بر علیه قدرت و جنگ، قد علم کردند در حالی که بعد از شکستن و پیروزی بر تمام این نهادهای قدرت حاکم، چیزی نداشتند که جایگزیناش کنند. تنها آرزوی جهانی پر از رویا و تخیل، جهانی مهربان و بدون جنگ، که در آن روح آدمها، همراه با دود مواد روانگردان، بالاترین و عمیقترین رهایی را تجربه کند. خب، این خودش فقط یک رویا بود، امکان پذیر نبود. هرج و مرج در این حد، تنها چیزی که میتوانست از خودش به جا بگذارد، حس لحظه بود، همچون تک تک لحظات تابستان خیالانگیز 1967، که آمد و تجربه شد و رفت پی کارش، بی این که امکان باز تولید داشته باشد. و نه تنها این، نه تنها دریغ و محرومیت، که کم کم آن روی سکه هویدا شد. این هرج و مرج رومانتیک، سویه دیگر خودش را نشان داد. خشونت و افسارگسیختگی که از دل آن لحظههای خیالی ناشی از پیروزی رویای جوانی بر نهادهای قدرت حاکم، زاده شد. وقتی فضای اثیری کنسرتهای راک آن سالها، به مرگ چند نفر در کنسرت مشهور رولینگ استونز ختم شد. وقتی جوانهای عاشق، ناگهان با کابوس واقعیت رو به رو شدند و بار دیگر از خواب بیدار شدند و به زندگی روزمره برگشتند. دهه پر از حسرت 1970 که تمام شد، حالا نوبت سالهای 1980 بود. دوران غلبه ریگانیسم و قوت گرفتن کانونهای تمرکز و قدرت. از خانواده گرفته تا ابرقدرت غرب. رهبران و هنرمندان سالهای پرآشوب گذشته، در دهه 1980 یا گوشهنشین شدند ( رابرت آلتمن )، یا مردند ( سام پکینپا و هال اشبی ) و یا جذب کانونهای قدرت شدند و کانالهای مناسب و مشخصی در دل این نهادها، برای تک و توک آرزوهای حالا دیگر کوچکشان به دست آوردند. دیگر کسی آرزوی جهان شاد و بیطبقهای که بر آن تنها نیروی تخیل حکومت کند، نداشت. در همین حد تلاش برای حفظ محیط زیست بسشان بود. ××× پس سینما نیز همگام با این سه دهه حرکت کرد. دهه آرمانخواه (و اجازه بدهیم بگوییم: به شکلی دوست داشتنی و احترام برانگیز؛ معصوم و کور) 1960، فیلمهای شاد و سرحال خودش را داشت. ( از جمله آثار ریچارد لستر با گروه بیتلز یا با کمی اغماض، فارغالتحصیل ) و همچنین فیلمهایی که سینما را به عنوان ابزاری برای تغییر جهان میدیدند ( مشخصترینشان مستندهای کریس مارکر مثلا یا فیلمهای ژان لوک گدار ). تا این که سرکوبهای 1968 رسید. بهار پراگ، خزان شد و جنگ وبتنام ادامه یافت و ژنرال دوگل، پاریس را از دانشجوها پس گرفت. جنبش 68، به همه دلایلی که گفتیم، از درون و برون متلاشی شد و آدمهایی که طعم آن روزهای خیالانگیز با آرزوی رومانتیک خلق یک جهان آزاد، بیقدرتهای سرکوبگر را در سر میپروراندند، سرخورده شدند. این شد که جوانهای آخر فیلم «ایزی رایدر»، به عنوان یکی از نمونهایترین محصولات هنری موفق آن سالها، وقتی در جست و جویشان برای رسیدن به «آمریکای حقیقی» ناکام ماندند، همین طور و بی هیچ دلیلی، مرگ را تجربه کردند. این بیدلیل بودن مرگشان در انتهای فیلم، به بنبست رسیدن همه آن رویاها را نشان میداد. ( نگوییم پوچ بودن، که به هر حال و برای لحظاتی هم که شده، آن آرمانها را تجربه کرده بودند ). یا افراد «این گروه خشن» که حاصل زندگیشان جز مرگ، چیز دیگری نمیتوانست باشد. این مرگ ناگزیر، در آثار دهه 1970 با شدت و قدرت بیشتری خودش را نشان داد. از جمله مثلا در «مرز ناپدید شدن» ساخته ریچارد سارافیان و «نشویل» و «مککیب و خانم میلر» رابرت آلتمن و «رابین و ماریان» ریچارد لستر و «مترسک» جری شاتز برگ و «لنی» باب فاسی و «مکالمه» فرانسیس فورد کوپولا و البته شاهکار دست کم گرفته شده میکلآنجلو آنتونیونی «زابریسکی پوینت». به خصوص توجه کنید به پایان روشنگر این فیلم آخر که بعد از تجربههای فراتر از واقع میانه فیلم، آن چه بازه را میبندد؛ تنها نماهایی است از چند انفجار بزرگ. که همان قدر باشکوهاند که حسرت برانگیز. همان قدر زیبا که با تقدیری محتوم. دهه باشکوه – و تکرار میکنم رومانتیک – 1960، پایانی جز این چند انفجار زیبا نمیتوانست داشته باشد. انگار که همه آن آرزوهای دلربا، تنها در خلاء امکان زندگی پیدا میکردند و تجربهشان چیزی در مایههای تجربه باشکوه و کوتاه و گذرا و آزاد لحظه انفجار بود. بازنده، آن مردها و زنهای قابل احترامی که لحظه شیرین انفجار را ابدی فرض کرده بودند
شنبه 24 مرداد 1388
امروز سر این برنامه «خاک آشنا» خیلی خسته شدم. یک تک پا آمدم این جا که فقط یادتان بیاورم کامنتهایتان را که این روزها شاهکار شدهاند از دست ندهید. به خصوص کامنت حسین جوانی را. سوال کاوه را جدی بگیرید: این روزها از هنرمند مورد علاقهتان توقع ساختن چه فیلمی دارید. و این که - میدانم کمی دیر گفتم - اما صفحهای را که صوفبا در تهران امروز درباره سینما و غذا درآورده - به مناسبت اکران جولی و جولیا - را گیر بیاورید و بخوانید.
جمعه 23 مرداد 1388
1- خدایا... تازه از خواندن و پاسخ دادن به کامنتهایتان خلاص شدهام. ممنون به خاطر همه تبریکها و همه آرزوهای خوب و این همه فهرستهای فیلم درجه یک. ولی دیگر باید جلوی خودم را بگیرم و کمتر به کامنتها پاسخ مستقیم بدهم. هر چه قدر هم چیزی بگویید که آدم را ذوق زده کند.
2- لینک ترانه کرهای که احسان هاشمی گذاشته را از دست ندهید.
3- امروز چهل سالگی وود استاک بود. این کافه در شکل آرمانیاش میتوانست یک ووداستاک باشد. انتظار داشتم بیش از اینها بهاش اشاره کنید. این جان سباستین است از گروه لاوین اسپونفول در ووداستاک.
4- و این هم کامنت سعید که در فهرست بهترینهایی که فرستاده بودید (و منتظر بقیهاش هستم) خیلی حسابی از آب درآمده بود: برای نظرسنجی بهترین فیلمهای عمرمان : اول یک نکته رو بگم که من بسیاری از فیلمهای مهم و مشهور تاریخ سینما رو هنوز ندیده ام و هر چی بیشتر می بینم میفهمم که چقدر فیلم ندیده هنوز مانده. بیست انتخاب اول من شاهکار های بزرگی هستند که در تاریخ سینما به ابر فیلمهایی تبدیل شده اند که نمی توان آنها رو در اول اینچنین فهرست هایی ندید. بدون ترتیب : سه گانه پدرخوانده - سینما پارادیزو - دره من چه سرسبز بود - خوب بد زشت - روزی روزگاری در غرب - روزی روزگاری در آمریکا - پالپ فیکشن - سامورایی - دکتر ژیواگو - بوچ کسیدی و ساندانس کید - پرواز بر آشیانه فاخته - بدنام - آنی هال - این گروه خشن - کازابلانکا - هشت و نیم - ماجرای نیمروز - آپارتمان - بعضی ها داغشو دوست دارند - ریو براوو و انتخاب های بعدی که به نظرم همگی از شاهکار های تارخ سینما هستند : مرد عوضی - پرندگان - سرگیجه - پنجره عقبی - عشق در بعد ظهر - سان ست بلوار - سابرینا - غرامت مضاعف - بازداشتگاه 17 - بیست و یک گرم - جاده مالهالند - بزرگراه گمشده - گاو خشمگین - راننده تاکسی - رفقای خوب - رفتگان - بچه رزمری - ماه تلخ - محله چینی ها - بازگشت - همه چیز درباره مادرم - با او حرف بزن - لورنس عربستان - پل رودخانه کوای - برخورد کوتاه - همکلاس قدیمی - آمادئوس - جی اف کی - ای برادر کجایی - بارتون فینگ - مترسک - لوک خوش دست - مخمصه - نفوذی - میامی وایس - بیل را بکش - سگدانی - قرمز - آبی - مالنا - سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن - همه مردان رئس جمهور - خواب بزرگ - مونیخ - راه کارلیتو - خارج از دید - گوس داگ - لنی - پاپیون - ادوارد دسته قیچی - ماهی بزرگ - اد وود - روکو و برادرانش - شوالیه تاریکی - چشمان باز بسته - لئون - درخشش ابدی یک ذهن پاک - هانا و خواهرانش - رز ارغوانی قاهره - زلینگ - مورد عجیب بنجامین باتن - هفت - باشتگاه مشت زنی - زودیاک - چانگ کینگ اکسپرس - در حال و هوای عشق - اپیزود دست از فیلم اروس - 2046 - میل مبهم هوس - جذابیت پنهان بورژوازی - ماجرا - قله زابریتسکی - آگراندیسمان - قهرمان ( ژانگ ییمو ) - سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید - پلنگ صورتی - آنها به اسب ها شلیک می کنند - جویندگان - خوشه های خشم - دختری با روبان زرد - عزیزم کلمنتاین - مرد آرام - مش - چهارصد ضربه - ژول و ژیم - شکارچی گوزن - اینک آخرزمان - دنباله رو - آخرین اپراطور - پاریس تگزاس - آمارکورد - زندگی شیرین - جاده - مردی برای تمام فصول - جولیا - سرپیکو - بعد ظهر سگی - کریمر علیه کریمر - قصه عشق - پنهان - فارست گامپ - هیرو شیما عشق من - آواز زیر باران - تعطیلی رمی - شهر خدا - ارتباط فرانسوی - نینوچیکا - شهر گناه - فرار بزرگ - آوای موسیقی - کابو نیمه شب - بانی و کلاید - بیلیارباز - مرد سوم - شین - کلاه و انتخاب های شخصی تر من : بچه های کوچک - دیوار ( آلن پارکر ) - دیوانه وار - همدردی با بانوی انتقام جو - موسیقی و ترانه - پا برهنه در پارک - رابین و ماریان - مردی که آنجا نبود - شریک جرم - شیرینی شانسی - آوانتی - ایرما خوشگله - ضد مرگ - سیاره وحشت - چهار اتاق - آقای اسمیت به واشینگتن می رود - فیلمی کوتاه درباره عشق - زندگی دوگاه ورونیک - ستاره ساز - افسانه 1900 - نامزدی بسیار طولانی - ریچل ازدواج می کند - اگر می تونی منو بگیر - دوشیزه سان شاین کوچولو - فرزندان انسان - پیش از طلوع - پیش از غروب - تلما و لوئیز - بلید رنر - یک سال خوب - دشمن پشت دروازه ها - پی - مرثه ای برای یک رویا - چشمه - تاوان - چارلی و کارخانه شکلات سازی - بیتل جویس - یوزپلنگ - پاریس دوست دارم ( به جز چهار اپیزود آن ) - ارباب حلقه ها - بی خوابی - یادآوری - بوی خوش زن - علم خواب - جان مالکویچ بودن - اقتباس - سینکدانی نیورک - ساختار شکنی هری - امتیاز نهایی - ویکی کریستینا بارسلونا - منهتن - عشق و مرگ - جیب بر خیابان جنوب - خاکسترهای زمان - شبهای زغال اخته ای من - روزهای وحشی گری - اعترافات یک ذهن خطرناک - ترک لاس وگاس - پیشنهاد - خانه خنجرهای پرنده - خداحافظ لنین - این فرار مرگبار - سگهای پوشالی - صبحانه در تیفانی - پارتی - هزارتوی پن - انجمن شاعران مرده - روزهای واپسین - ترور جسی جیمز - فوت و فن کونگ فو - تاریخچه خشونت - داستان رابه - جری مگوایر - تقریبا مشهور - حادثه توماس کراون - معما - یکبار - به سوی طبیعت وحشی - زیرزمین ( کاستاریکا ) - زندگی زیباست - جونو - دنی براسکو - ملاقات با فاکر ها - محرمانه لس آنجلس - الیزابت تاون - انجمن دختران شلوار سیار - دسته سیسیلی ها - ماما میا - جاده روآلوشنری / مسیر تحول - بی وفا - بوسه فرانسوی - در بروژ - نیش - بگذار فرد مناسب وارد شود - نفرت - فارغ تحصیل - گمشده در ترجمه - گلهای پژمرده - هواشناس - را ههای جانبی مستند ها : مردی روی سیم - بولینگ برای کلمباین - راهی به خانه نیست - آخرین والس انیمیشن ها : در این یک مورد خودم رو محدود کردم به محصولات پیکسار.وگرنه باید اسم کلی کارتون رو اینجا ردیف می کردم. 1- وال ئی 2- کمپانی هیولاها 3- راتاتویی . و شگفت انگیزها انتخاب ویژه : مجموعه فیلمهای جیمز باند و نود درصد فیلمهای چاپلین - باستر کیتن - هارولد لوید - لورل و هاردی - برادران مارکس شاید بگویید تو که برداشتی هر چی فیلم هست ردیف کردی.ولی آنهایی که به معنای واقعی یک خوره فیلم هستند و همچنان به دنبال فیلم هایی می گردنند که ندیده اند و به مرگ سینما در حال حاضر اعتقادی ندارند، می دانند که این حجم از فیلم هایی که من گفتم گوشه ای از تاریخ درخشان صد و چند ساله سینما هست. به عنوان مثال خود من هنوز ( با عرض شرمندگی فراوان ) هیچ فیلمی از ژان لوک گدار یا کلود سوته یا وینست مینه لی ندیدم. و از ملویل فقط دو فیلم دیده ام. و در آخر اینکه به شدت منتظر انتخاب های دوستان قدیمی این کافه هم هستم.
5- صفحه سینمایی کم کم دارد نویسندگان و مترجمهای ثابتاش را پیدا میکند. آنهایی که نبودهاند یا ننوشتهاند و نفرستادهاند، بجنبند. به این آدرس همیشگی: [email protected]
پنجشنبه22 مرداد 1388
بس که زیاد بود و وقت کم؛ کامنتهای امروز و دیروز را هنوز آنلاین نکردهام. (احتمالا تا یکی دو ساعت دیگر میشود) ولی از همه رفقایی که به شکلهای مختلف تولدم را تبریک گفتهاند، ممنون. این کولاژ را هم Mouse فرستاده به همین خاطر که مجموعهای است از عکسهایی که در تمام این مدت، در روزنوشت گذاشتیم. و گفته یکی از این عکسها هیچ وقت در این روزنوشت نبوده اما. من متوجه نشدم که کدام یکی. ببینید و حالاش را ببرید. سالگرد این روزنوشت را که حدود یک ماه دیگر است به نظرم را من به شما تبریک خواهم گفت. شاید اصلا باید این تصویر را هم در همان سالگرد میگذاشتم تا امروز. اما به هر حال کادوی تولد بود. مثل کادوی امیرعباس صباغ، که خیلی ممنون امیر. یکی از بهترین هدایایی بود که امسال گرفتم.
سهشنبه 20 مرداد 1388
1- بهزاد رحیمیان به سنت هر ده سالاش دارد بهترین فیلمهای تاریخ سینمای منتقدان ایرانی را جمع و جور میکند تا در یک شماره کامل و ویژه مجله فیلم بدهد دست شما. من اما وسواس گرفتهام. از بچههای کافه میخواهم (به جز ماجرای مربوط به تولد!) باقی نظرسنجیها را فعلا بیخیال شوند و بهترین فیلمهای عمرشان را در حد همین گذری و دم دستی فهرست کنند. سلیقهمان شبیه هم است. گفتم چیزی از قلم نیفتد. محض یادآوری. همان فیلمهایی که همیشه دربارهاش صحبت کردهایم، یا احیانا فیلم و کشف جدیدی...
2- بچههای فعال کافه، مهمان جلسه شنبه سینمای ما برای «خاک آشنا» هستند. زمان و مکان برگزاری مراسم در خبرها آمده.شما نیازی به خرید بلیت ندارید. نفری میتوانید یک همراه هم با خودتان بیاورید. آبروی این جلسهاید و به زعم من جزیی از تحریریه این سایت. فقط لطفا بچههای فعال. کاش جا برای همه بود. منتظرتان هستم.
3- به همین زودیها مینشینیم و درباره نمونه مطالبی که تا به حال فرستادهاید حرف میزنیم. کمبود مترجم همچنان به قوت خودش باقی است. چند نفر از بچهها همان اول اعلام آمادگی در این حوزه کردند که اسمشان یادم رفته. و همچنین دوستی که چند وقت پیش ترجمه یک یادداشت دیوید لین بزرگ را به عنوان نمونه برایم فرستاد. دوباره خبری از خودش میدهد؟
4- امیر صباغ در کامنتها، «آخرین درس» آلفونس دوده را که گفتم، گذاشته. از دستاش ندهید و بخوانید. آه ای دوران قصههای رومانتیک...
5- «دنبالهرو»ی برناردو برتولوچی، تک تک قابها و میزانسنها. استورارو و دلرو در اوج. درباره این فیلم در کافه بیشتر از اینها باید صحبت کنیم.
6- هورا، یکی از ده فیلم انتخابی عمر جاناتان دمی، رابین و ماریان است. شدیم دو تا. بچهها فیلمها را یادآوری کنید ها. بیشتر مهجورها و سلیقههای خاص خودمان را.
7-
دوشنبه 19 مرداد 1388
روزنوشت امروز از دل کامنتهای شما در میآید. از اولاش میدانستم کدام فیلم برتون بهترین میشود. الان انگار یک فیلم دیگر در این نظرسنجی دارد اول میشود. این ماجرای «خبرهای مورد علاقه» در کامنتها هم دارد شکل میگیردو خوب است که خبرهای علمی و اجتماعی و آی تی محبوبمان را هم با هم درمیان بگذاریم. که مرز میان این حوزهها با مباحث فرهنگی، مدام دارد کمرنگ و کمرنگتر میشود. پیشنهاد هدایا کم کم دارد کاملا شیزو میشود و وایلدر زده شدن یکی از بچهها، یادم انداخت به نمایی از «عشق در بعد از ظهر» که مدتهاست میخواهم در این کافه ازش تعریف کنم: وقتی آدری هپبورن ظریف سرخورده از عشق، با جعبه بزرگ ویلن سلاش دور میشود و دوربین از پشت سر نگاهاش میکند. چطور میشود این قدر این قدر این قدر آدمها را دوست داشت؟
و به این عکس هم از لینکی که سعید گذاشته بود رسیدم. شکل آرمانی از کافه مورد علاقهام را در نیمه دوم «الیزابت تاون» میبینم:
یکشنبه 18 مرداد 1388
1- در آستانه سالگردش، کافه ترکاند. بعد از 10 روز تعطیلی، به محض انتشار روزنوشت تازه، در 24 ساعت 40 تا کامنت گرفتیم یکی از یکی بهتر. ملت پشت میزهایشان نشستهاند.
2- برای نمونه مطالبی که قرار بود برایم بفرستید و تا به حال حدود 100 مقاله به دستام رسیده: «همه زورتان همین بود؟» (اگر گفتید دیالوگ شاهکار چی بود؟)
3- سلیف کیتا را خیلی از شما شناختید و حالا نوبت سوال بعدی است. سراینده این ترانه کیست؟ «...ولی میخوام صدای قلبمو سایلنت کنم»... / بعد از دیالوگ «این صدای فلب منه یا تانکهای آلمانی» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟) همچین چیزی نشنیده بودم.
4- نظر سنجی بهترین فیلم تیم برتون که دارد پیش میرود. اما شخصا خیلی دوست دارم این نظرسنجی محمد هم در کامنتهای کافه جواب داشته باشد: فرض کنید هیچ محدودیت مالی و ارتباطی وجود نداشت. برای تولدم که پنج شنبه همین هفته است، چی هدیه میدادید؟ خیلی دوست دارم بدانم به چی فکر میکنید.
1- در آستانه سالگردش، کافه ترکاند. بعد از 10 روز تعطیلی، به محض انتشار روزنوشت تازه، در 24 ساعت 40 تا کامنت گرفتیم یکی از یکی بهتر. ملت پشت میزهایشان نشستهاند.2- برای نمونه مطالبی که قرار بود برایم بفرستید و تا به حال حدود 100 مقاله به دستام رسیده: «همه زورتان همین بود؟» (اگر گفتید دیالوگ شاهکار چی بود؟)3- سلیف کیتا را خیلی از شما شناختید و حالا نوبت سوال بعدی است. سراینده این ترانه کیست؟ «...ولی میخوام صدای قلبمو سایلنت کنم»... / بعد از دیالوگ «این صدای فلب منه یا تانکهای آلمانی» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟) همچین چیزی نشنیده بودم. 4- نظر سنجی بهترین فیلم تیم برتون که دارد پیش میرود. اما شخصا خیلی دوست دارم این نظرسنجی محمد هم در کامنتهای کافه جواب داشته باشد: فرض کنید هیچ محدودیت مالی و ارتباطی وجود نداشت. برای تولدم که پنج شنبه همین هفته است، چی هدیه میدادید؟ خیلی دوست دارم بدانم به چی فکر میکنید.
5- و این عکس که مال شماست. به خاطر رونق این روزهای این جا. وحید که میآید این جا، با خودش کلی عکس میآورد:
6- جواد رهبر به روز کرده با روزنوشتی که خیلی دوست دارم. صوفیا و شیدا هم به روز کردهاند. ولی مطالبشان را نگه داشتهام تا بعد.
شنبه 17 مرداد 13881 - دیگر تکرار نمیشود. دیگر این قدر دیر نمیآیم. قرار ما روزی - دو روزی یک بار. مثل همیشه.
2- ندا میری و خسرو خسروپرویز با هم ازدواج کردند. مبارکشان باشد. این اولین ازدواج میان آنهایی است که از طریق «سینمای ما» با هم آشنا شدند. این جور وقتهاست که آدم از ته دل کیف میکند.
3- جای آنهایی که نبودند، در جلسه نمایش «درباره الی...» در پردیس زندگی خالی بود. امیدوارم در برنامههای بعدی باشگاه فیلم سینمای ما، شما هم حاضر باشید. فعلا که با مشکل کمبود صندلی در بزرگترین سالن پردیس، دست و پنجه نرم میکنیم. شاید روزی روزگاری مخصوص بچههای کافه، باشگاه سینمایی زدیم. فکرش را بکنید. باشگاهی برای سلیقههای خاص. آره؟ ...راستی، واکنشهایتان در برابر نقد «درباره الی»ام در مجله فیلم، حسابی دلگرمام کرد. باید به نوشتم ادامه بدهم!
4- درباره روزنامه – که اسماش تهران امروز است – عجله نکنید. مطالب بعضی بچهها در یکی دو هفته اخیر چاپ شده، اما هنوز کارمان را شروع نکردهایم. سر و شکل همه چیز قرار است از فردا تغییر کند. آرش خوشخو سردبیر روزنامه شده، و این یعنی که این صفحه سینمایی میتواند مال همه شما باشد. این شد که اصلا قبول کردم. از رفقای همیشه که صوفیا و جواد رهبر هستند و حامد مظفری و سیدآریا قریشی اضافه شدهاند. این عنوان «نسل نو، نقد نو» که از امروز در سایت میبینید، سر ستونهای روزنامه هم وجود دارند. در این مدت، حدود 200 نفر برای نوشتن و ترجمه ابراز آمادگی کردهاند.
5- اما از این به بعد دیگر با خودتان است. باید خودتان را تحمیل کنید. باید این قدر مقاله و نقد و ترجمه بفرستید که ارتباطمان محکم شود. همهاش که دست من نیست. توی این شلوغ پلوغی، مثل هر مورد دیگری در جهان، قانون داروین حاکم است. بهترها، با استعدادترها، برنامهریزترها، عاشقترها، زیباترها، جذابترها و پشتکاردارترها میمانند.
6- (وای الان به آخر ده دقیقه اول «علی» رسیدهام. وقتی موسیقی تمام میشود و ویل اسمیت آن راهروی بلند را دنبال میکند تا در ته راهرو را، محکم باز کند.)
7- و امیدوارم که که این سایت و این روزنامه، همچنان نقطه آغازی باشد برای فعالیت و همکاری همه ما با هم. نه فقط در مطبوعات.
8- خبر محبوب اولام: پليس ايالت ايلينويز، براي شصتمین بار پيرزن 86 سالهاي را که بيش از نيم قرن است از مغازهها دزدي ميکند، دستگير کرد. او که...
9- خبر محبوب دومام: اسكات ميگويد: «خيلي اتفاقي كتاب هاكسلي كه سال 1931 آن را نوشته بود، به دستم رسيد. متوجه شدم شركت فيلمسازي دي كاپريو امتياز توليد نسخه سينمايي آن را خريداري كرده است. او بحث توليد فيلم را مطرح كرد و من هم كه جذب حال و هواي قصه شده بودم، موافقت خودم را براي كارگرداني آن اعلام كردم.» وای خدا. فکرش را بکنید. سازنده بلید رانر، بخواهد مهمترین کتاب عمر مرا را فیلم کند: «دنیای قشنگ نو».
10- خبر محبوب سومام: محققان ژاپني براي اولين بار موفق شدند با كمك دوربينهاي فوق حساس تصاويري را از درخشش انسان و نور ضعيفي كه از سلولهاي بدن ساطع مي شوند به ثبت برسانند. این سلولها...
11- و خبر محبوب چهارمام: زنان زیبارو، 16 درصد بیشتر از همتایان زشت تر خود، فرزند دارند و تعداد فرزندان زنان «بسیار زیبا» نیز 6 درصد بیش از زنانی با جذابیت کمتر است. از آن جایی که...
12- ...برگشتم بچهها. توی همین فاصله یک معدن ساوند ترکهای فیلمهای دهه 1970 پیدا کردم. این لینکهایی را که خودتان در کامنتها میگذارید، جدی بگیرید ها! فکرش را بکنید: ساوند ترک a little romance. یک رفیق دارم به اسم رضا شکرالله که الان ایران نیست و او هم این فیلم را خیلی دوست دارد. کاش زودتر یک سری به ما بزند.
13- و بخوانید این جمله دیوید تامسن را. فکر میکردم که فقط خودم به این نتیجه رسیدهام: «شخصا فکر ميکنم کاپولا «پدرخوانده: قسمت دوم» را براي تعديل تکريمي که در فيلم اول نثار جنايات سازمان يافته شده بود ساخت؛ بگذريم از اينکه نقشهاش با شکست مواجه شد.» فرق من این است که فکر میکنم هیچ هم با شکست مواجه نشد.
14- برگردیم به همان فرضیه معمول کافه، ماجرای «زنجیره آدمهای جالبی که بعد میفهمید از یک جا به هم متصل بودهاند». و ناگهان در میانه خبری خواندم که: «جان کنت گالبرایت مشاور اقتصادی کندی». این گالبرایت را از دست ندهید. کتابی دارد به اسم «آناتومی قدرت» که انتشارات سروش به ترجمه اگر اشتباه نکنم، فیروزه مهاجر در دهه 1370 چاپاش کرده. گالبرایت آن جا یک فرضیه دارد که در روزگار امروز، قدرت از «فرد» به «سازمان» منتقل شده است. وای اگر سازنده بلید رانر، کتاب آلدوس هاکسلی را فیلم کند.
15- ...منتظر همین لحظه بودم. لحظهای که علی در مسابقه اول با لیستون، حاکم رینگ میشود و موسیقی لیزا جرارد و پیتر بورک، استارت میزند.
16- حسین جوانی هم این نقل قول از تاگور را برایم فرستاده (و در کامنتها نگذاشته) پس مجبورم نقلاش کنم:
«تحجر می کوشدحقیقت را
در دستان امن خویش نگه دارد
و چنان سفت می گیردش
که حقیقت می میرد»
17 – بچهها در روزهای آینده، درباره یک شاهکار بیشتر حرف خواهیم زد. دوباره دیدماش و بینظیر است. همین عبارت: بینظیر. منظور «روزی روزگاری» امرالله احمدجوست. از این بهتر سراغ ندارم. شاید یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان.
18 – این هم دو تا عکس. یک پوستر شاهکار از بنجامین باتن که مبزو گذاشته و یک عکس که آریان لینکاش را گذاشته بود. (گم کردهام. آریان اگر داری، لینک عکس تابلوی STOP را دوباره بفرست.)
19 – بعد از نظرسنجی مصطفی برای برادران کوئن، امروز به یک سایت سینمای مستقل برخوردم که کاربراناش بهترین تیم برتون را انتخاب کرده بودند. نتیجهاش شرمآور بود. شما اما واقعا بهترین برتون را انتخاب کنید.
20 – به زودی صاحب یک فهرست اولیه از بر و بچههایی خواهیم شد که به عنوان مترجم و نویسنده با ما همکاری خواهند کرد. از این 200 نفر چند نفر خواهند ماند؟ یادداشتهایتان را بر فیلمهای روز خارجی یا روی پرده با وسواس بنویسید و نه سرسری با عجله و بفرستید: (مقاله ها یا باید 1000 کلمه باشه یا 1200 و یا 2000 کلمه.) منتظرم.
[email protected]21- هیچ کدامتان سلیف کیتا را میشناسد؟
... و بالاخره این که امشب را بیدار نشستهام تا صبح، فیلمهای مایکل مان در DVD، که پخش شود و من درباره «دشمن مردم» بنویسم. دوباره هیپنوتیزماش شدم.
شما هم بنويسيد (320)...