پنجشنبه 12 فروردين 1389 - 15:0











-

I تبلیغات متنی I
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------



RSS صوفيا نصرالهي



چهارشنبه 10 تير 1388 - 3:0

برای نیما و آرزو...

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (2)...



-کوچولوئک، این قضیه مار و میعاد و ستاره یک خواب آشفته بیش تر نیست، مگه نه؟
جوابی به سوال من نداد اما گفت:- چیزی که مهم است با چشم سر دیده نمی شود.
-مسلم است.
-در مورد یک گل هم همین طور است. اگر گلی را که در یک ستاره دیگر است دوست داشته باشی، شب، تماشای آسمان لطفی پیدا می کند. همه ستاره ها غرق گل می شوند.
-مسلم است...
-در مورد آب هم همین طور است. آبی که تو به من دادی، به خاطر قرقره و ریسمان درست به یک موسیقی می مانست.....یادت که هست....چه خوب بود.
-مسلم است...
-شب به شب ستاره ها را نگاه می کنی. اخترک من کوچولوتر از آن است که بتوانم جایش را نشانت بدهم.اما چه بهتر! آن هم برای تو می شود یکی از ستاره ها، و آن وقت تو دوست می داری که همه ستاره ها را تماشا کنی....همه شان دوست های تو می شوند....راستی می خواهم هدیه ای بت بدهم...
و دوباره خندید.
-آخ، کوچولوئک، کوچولوئک!من عاشق شنیدن این خنده ام!
-هدیه من هم درست همین است....درست مثل آب.
-چی میخوای بگی؟
-مردم ستاره هایی دارند که یکجور نیستند. برای بعضی ها که به سفر می روند ستاره ها راهنما هستند.برای بعضی دیگر فقط یک مشت روشنایی سوسو زنند. برای بعضی ها که اهل دانش اند هر ستاره معمایی است. اما این ستاره ها، همه شان زبان در کام کشیده و خاموشند.فقط تو یکی، ستاره هایی خواهی داشت که دیارالبشری مثلش را ندارد.
-چی می خوای بگی؟
-نه این که من تو یکی از ستاره ها هستم؟نه این که من تو یکی از آن ها می خندم؟...خب هر شب که به آسمان نگاه کنی برات مثل این خواهد بود که همه ستاره ها می خندند. پس تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند!
و باز خندید.
-و خاطرت که تسلا پیدا کرد(بالاخره آدمیزاد یک جوری تسلا پیدا می کند)از آشنایی با من خوشحال می شوی. دوست همیشگی من باقی می مانی و هوس می کنی با من بخندی. و پاره ای وقت ها همین جوری، برای تفریح، پنجره اتاقت را وا می کنی...و دوستانت از این که می بینند تو به آسمان نگاه می کنی و می خندی حسابی تعجب می کنند. آن وقت تو بهشان می گویی:«آره ستاره ها همیشه مرا به خنده می اندازند!» و آن ها هم یقین شان می شود که تو پاک عقلت را از دست داده ای. می بینی چه کلک حسابی بهت زده ام....
و باز زد زیر خنده.
***************************
.........................
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است.
می ترسی- به تو بگویم- از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
به تاریکی نگاه می کنی
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود
از یاد
می بری...

پی نوشت: نه مسافر کوچولو و نه شعر بامداد هیچ کدام برای تسلی نیست دوستان خوبم که می دانم غم تان انقدر بزرگ و عمیق است که کلمات برای تسلی دادن و تسلیت گفتن به کار نمی آیند. این ها فقط برای این است که بگویم: ما هستیم. کنارتان و همدردتان.
شما هم بنويسيد (2)...



شنبه 6 تير 1388 - 0:56

نامه چهارم: پایکوبان و دست افشان...........خداحافظ مایکل!

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (7)...



خبر مرگ اسطوره ای مثل مایکل جکسون در صبح یک جمعه دلگیر با آدم چه کارها که نمی کند! به خاطر حال و هوای انتخابات این روزها دست نگه داشتم و روزنوشت را به روز نکردم. نمی دانم این پست کوتاه آغاز دوباره است یا نه ولی به هر حال باید در رثای هنرمندی که سال های سال در روزهای تاریک دور به زندگی من و زندگی خیلی از دوروبری هایم معنا داد و روشن اش کرد، چیزی بنویسم. حتی کوتاه و حتی پراکنده و آشفته.

دائم فکر می کنم این که مایکل جکسون هنرمند متعهدی بود، به محیط زیست بها می داد، بچه ها را دوست داشت و با تبعیض نژادی مبارزه می کرد چقدر در عشق این همه هوادار جان برکف اش در سرتاسر دنیا موثر بوده؟این که خود من انقدر مایکل جکسون را اسطوره می دیدم به خاطر تعهدات انسانی اش بوده؟این ها را که می نویسم همه ویدیوهای مایکل دارند پشت سر هم پخش می شوند و به دیوارهای خاطره قلب و مغزم ضربه می زنند. موزیک ویدیوها را که می بینم خوب می فهمم که اسطوره ها هیچ وقت کهنه و قدیمی نمی شوند. چون چیزی ورای زمان در هنر جاری است. حالا می بینم که اگر مایکل جکسون برای میلیون ها نفر در سرتاسر کره زمین، پیر و جوان و زن و مرد و از هر رنگ و نژادی انقدر عزیز و محترم بوده اول از همه به خاطر هنری است که داشته و مردم این چیزها را خیلی خوب می فهمند. تعهد مایکل جکسون از عشقش به آدم ها و از آن مهم تر از هنرش ناشی شده. این تعهد واقعی قابل ستایش است. وگرنه اثر و هنری که به دنبال تعهد بیاید انقدر ماندگار نخواهد بود. اگر مایکل جکسون آزادی را خوب می فهمید و برایش می خواند به خاطر رقص موزون پاهایش بود. پاهایی که دائم در تکاپو بودند. همه حرکات اش سرشار بودند، سرشار از آزادی ذهن و روح، عشق و هنر. حتی وقتی موزیک ویدیوی the earth song را می بینم که به نظرم هنوز و بعد از این همه سال هم بهترین و تاثیرگذارترین ویدیویی است که برای یک آهنگ ساخته شده، حتی در این ویدیو که مایکل نمی رقصد، باز کوبیدن پاهایش بر روی زمین وقتی دستانش را به درخت ها گرفته، بهترین و گویاترین تصویر از پایمردی، از شور و از آن حس عشق به خاک و به مردم زمین است. چه کس دیگری را می توانید در ذهنتان بیاورید که رقص باشکوه پاهایش مفهوم دقیق ریتم و رهایی را در خودش داشته باشد؟ کدامیک از مریدان خود جکسون در طول این همه سال توانستند یکی از حرکات او را به خوبی خودش و با آن معنا و مفهوم نهفته در هر حرکت دست و پا اجرا کنند؟ دلیلش هم این است که برای مایکل جکسون این ها فقط حرکت نبود. حرکات برای او مثل کلماتی بودند که از قلم یک نویسنده بر روی کاغذ جاری می شوند تا افکارش را بیان کند.
درباره رقص باشکوه و رهایی بخش پاهای مایکل جکسون، درباره عشق هوادارانش و اعتمادشان به او، درباره بیلی جین و you are not alone، در کامنتی که در بخش «روزنوشت‌های امیرقادری» گذاشته ام و در خود روزنوشت اش هم آورده به تفصیل نوشته ام.(همین جا هم باید از امیر تشکر کنم که تشویق‌ام کرد تا جرات نوشتن درباره یکی از مهم ترین خاطرات زندگی ام را پیدا کنم.) طولانی ترش نمی کنم. فقط می خواهم یک بار دیگر از آن حرکت moon walk بگویم که دقیقا کلمه ای است که باید در توصیف حرکت پای جکسون به کار برد. درست مثل راه رفتن روی ماه: سبک و بی وزن و جاری و رها در فضا. دارم فکر می کنم اگر مایکل انقدر به مردم زمین علاقه نداشت نمی توانست این طور آزاد و بی وزن راه برود. درست مثل این که دارد روی کره ماه قدم می زند....

آخرین بخش روزنوشتم را تقدیم می کنم به همه کسانی که تعهدشان از هنر و عشقشان ناشی می شود و نه بر عکس:


زمانی فرا می رسد

وقتی که ما آن صدای بخصوص را می شنویم که ما را فرا می خواند

زمانی که باید همه دنیا گرد هم بیایند و یکی شوند

مردم دارند می میرند

وقتش است که به کمک زندگی بشتابیم

زندگی که بزرگترین هدیه ای است که به ما داده شده

نمی توانیم همین طور هر روز را سپری کنیم

و تظاهر کنیم که کسی در گوشه ای از دنیا بالاخره بالاخره چیزی را عوض خواهد کرد

همه ما قسمتی از خانواده بزرگی هستیم که خداوند خلق کرده است

و حقیقت این است که تنها چیزی که ما به آن محتاجیم عشق است

ما همه دنیا هستیم

ما همه بچه ها هستیم

ما روزهای روشن تری را می سازیم

پس بیا با هم شروع کنیم

ما انتخاب هایمان را می سازیم

ما زندگی هایمان را نجات می دهیم

من و تو با هم روزهای بهتری می سازیم

قلبت را برای آنان بفرست

تا بدانند که کسی به آن ها اهمیت می دهد

تا آزادتر و قوی تر زندگی کنند

همان طور که خداوند به ما نشان داد و سنگ را به نان تبدیل کرد

پس همه ما باید به هم کمک کنیم

وقتی کاملا خسته و تنها هستی

و هیچ امیدی نمی بینی

اما اگر فقط باور داشته باشی

که امکان ندارد سقوط کنیم

آن وقت است که می فهمیم اوضاع وقتی عوض می‌شود همه ما، متحد با هم، کنار هم ایستاده باشیم.

ما همه دنیا هستیم

ما همه بچه ها هستیم

ما روزهای روشن تری را می سازیم

پس بیا با هم شروع کنیم

ما انتخاب هایمان را می سازیم

ما زندگی هایمان را نجات می دهیم

من و تو با هم روزهای بهتری می سازیم... .

(این آهنگ را مایکل جکسون به همراه جمعی از بزرگان دنیای موسیقی مثل لونل ریچی، ری چارلز، پل سایمون و باب دیلن و .... برای آفریقا خوانده اند. بعدها پاواروتی هم در یکی از کنسرت های خیریه اش به همراه گلوریا استفان آن را اجرا کرد. شعر و آهنگ هم از خود مایکل جکسون و لیونل ریچی است.)
پی نوشت: اگر اجازه بدهید این یک نامه را به پدر و دایی ام تقدیم کنم که در6-7 سالگی مرا با جادوی موزیک ویدیوهای مایکل جکسون آشنا کردند و تا 3-4 صبح مرا در عیش و شور و شوقشان شریک می کردند تا با هم شاهد قدم زدن یک اسطوره بزرگ روی ماه باشیم. کسانی که واقعا معنای گام های جکسون را می دانستند و به من هم یاد دادند. هرچند که مدت هاست دیگر دایی ام در ایران نیست و پدر هم حوصله بیدار نشستن تا صبح را ندارد.







شما هم بنويسيد (7)...



جمعه 1 خرداد 1388 - 6:5

به افتخار تارانتینو و همه وسترن‌های اسپاگتی + برای رویاهای امیر قادری، نیما حسنی‌نسب و مهدی عزیزی

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (8)...

افزوده: برای رویاهای امیر قادری، نیما حسنی نسب و مهدی عزیزی

مهتاب عزیز نوشته بود که کاش روزنوشت ها لحن خاص خودش را حفظ کند و مطالبی مثل این همان صفحه اول سایت باقی بماند. تصمیم گرفتم این تکمله را اضافه کنم تا هم سبک و روال روزنوشتی حفظ شود و هم این که بگویم اتفاقا چرا این مطلب انقدر شخصی هم است که به نظرم جایش در روزنوشت باشد!
راستش معمولا آدم تنبلی هستم. این معمولا را گفتم چون اگر کاری را دوست داشته باشم یا روزی شاداب و سرحال باشم، آن وقت می توانم 24ساعته و بدون وقفه کار کنم. فقط کافی است که استارت اولیه زده شود تا با سرعت پیش بروم. یکی از کارهایی هم که موقع انجامش تنبلی ام به شدت عود می کند، گردآوری مطلب است. این که بگردی و از بین هزاران و میلیون ها صفحه اینترنتی چیزی را پیدا کنی که باب سلیقه ات باشد و دلت بخواهد با دیگران تقسیمش کنی، اصلا کار ساده ای نیست. اما روزی که مطالب زیر درباره تارانتینو را نوشتم، روز خوب زندگی ام بود و من اصل اصل خود همه انرژی های عالم بودم. صبح زود فهمیده بودم که شیدا با تارانتینو حرف زده. این شد که از بعد از ظهر تا 12 شب نشستم و هر چیز جالبی که درباره «حرامزاده های ضایع»در اینترنت پیدا می شد را جمع کردم تا کمی از این انرژی که در من جمع شده بود در فضا آزاد شود و به دوستانم هم برسد. اما این که چرا خبر مصاحبه با تارانتینو انقدر به من انرژی داده بود داستان مفصلی دارد. مهم ترین اش این بود که قدر تفکر دوستانم، مدیران همین سایت "سینمای ما"، را بدانم. یادم افتاد که از همان روزهای اول شکل گیری سایت، امیر قادری و نیما حسنی نسب و مهدی عزیزی با اطمینان از موفقیت و پیروزی سایت و جهانی شدن اش می گفتند. آن اوایل که هیچ نشانی از این حرف ها نبود و تازه می خواستند سایت را به مخاطبان داخلی معرفی کنند. با این حال مصاحبه با تارانتینو، هر چند کوتاه، ولی نشان داد که تفکر کلان تاثیر خودش را گذاشته است و دوستان ما دارند به آن چه می خواهند دست پیدا می کنند. در این روز و روزگاری که بیشتر ما خسته و کم انرژی هستیم چه چیزی امیدبخش تر از این وجود دارد که ببینیم دوستانمان دارند به رویاهایشان تحقق می بخشند؟ داشتن خبرنگار اختصاصی در کن و گپ خودمانی با تارانتینو یا مصاحبه با دیوید بوردول، لااقل برای ما که این جا زندگی می کنیم، آرزوی نزدیکی نبود. همه این فکرها باعث شد حالم انقدر خوب بشود که خودم دلم بخواهد بنشینم و تک تک نکات فیلم تارانتینو را پیدا کنم و ترجمه کنم تا لذتش را با هم شریک بشویم.
بعد این آرزوی دور که حالا به حقیقت پیوسته بود مرا به یاد روزهای دور بچگی ام انداخت. چند تا رمان فرانسوی خوانده بودم و غرق فرانسه قرن هجدهم بودم. انقدر فضای زیبایی بود که تصمیم داشتم ملکه فرانسه بشوم! هر چه پدر و مادرم می گفتند که الان 200 سال از این قصه هایی که می خوانی گذشته و فرانسه اصلا پادشاه و ملکه ای ندارد، به خرج من یکی نمی رفت. کمی بعد که فهمیدم راست می گویند و انگار باید رویای ملکه فرانسه شدن را به گور ببرم، به خیال خودم آمدم یک رویای منطقی و عملی برای خودم بسازم. انگلستان هنوز ملکه اش را داشت و اگر امکان حکومت بر بریتانیای کبیر نبود، راضی شده بودم که به پاس یک حرکت متهورانه یا تاثیرگذار یا هنرمندانه، لااقل یک لقب "بانو" از دربار انگلستان دریافت کنم!!!رویای یک لقب اشرافی داشتم و خرامیدن در تالارهای اروپا!
بچه های کوچک بزرگ می شوند و رویاها و آرزوهای بزرگ و گاه محالشان، کم کم فراموش می شود. معمولا زمانه بهشان یاد می دهد که به چیزهای کوچک دست یافتنی فکر کنند. (که حتی اگر همین را هم درست یاد می گرفتیم که از چیزهای کوچک دست یافتنی لذت ببریم، زندگی بهتر و شیرین تر از چیزی می شد که هست!)
مصاحبه با تارانتینو لااقل برای من از این جهت انرژی مضاعف داشت که احساس کردم واقعا با نیروی خواستن می شود به هر چه که از صمیم قلب (بخوانید از ته ته دل) می خواهیم برسیم. چه تارانتینو باشد چه برد پیت و چه دیوید بوردول و چه....!من هم دوباره به رویاهای کودکی ام فکر کردم!!! :-)



امروز غوغای فیلم کوئنیتن تارانتینو در جشنواره کن بود. به عشق استاد و فیلم‌اش، نشستم و این دو گزارش را برای سایت گردآوری و ترجمه کردم. این جا پالپ فیکشن باز زیاد داریم.  دیدم خوب است این گزارش‌ها را این جا تکرار کنم. منتظر نظرهای شما هم هستم.


کوتاه از این جا و آن جا درباره «بی آبروهای لعنتی» در کن : من برای همه مردم روی کره زمین فیلم می سازم



1)نسخه نهایی فیلمنامه «بی آبروهای لعنتی» 165 صفحه بوده و به پنج فصل با عنوان های زیر تقسیم شده است:
*روزی روزگاری.......نازی های فرانسه را اشغال کردند
** بی آبروهای لعنتی
***شب آلمانی در پاریس
****عملیات کینو
*****انتقام صورت گنده
2)این فیلمنامه بهترین فیلمنامه تارانتینو تا امروز است. ترکیبی از عشق او به انواع ژانرها و فیلم های قدیمی سینماست: از فیلم های جنگی و وسترن ها بگیرید تا حتی فیلم های آلمانی دوره پیش از جنگ جهانی. او در این فیلم علاقه اش را به زنان قدرتمند در عرصه سیاسی، گپ و گفت های به ظاهر بی اهمیت و عشق اش را در به تصویر کشیدن همه نهایت ها به طور کامل نشان می دهد. در این فیلم هم مرزها را چه در داستانش و چه از نظر بصری می شکند. (فلاش بک های این فیلم نهایت پیشرفت موج تارانتینویی است: وقتی کسی دارد فکر می کند یک حباب از افکارش بیرون می زند که یک شخصیت را معرفی می کند در حالی که شخصیت دیگری در یک شات به سبک وسترن های اسپاگتی است!)
3)جی.هوبرمن از ویلیج ویس با این که فیلم را دوست نداشته اما به موجی که روز نمایش فیلم در کن اتفاق افتاده بوده اشاره می کند. و از کنفرانس مطبوعاتی فیلم یاد می کند که رسانه ها از فیلم تارانتینو و خود وی تمجید زیادی کرده اند. هوبرمن این فیلم را به نوعی تز و دکترین تارانتینو می داند که عناصر تارانتینو در آن به شدت دیده می شود. او«بی آبروهای لعنتی» را تارانتینوزده می خواند و می گوید که از نظر مردم ممکن است فیلم حتی بیشتر از آن که یک حمام خون تارانتینویی باشد در ارجاعات سینمایی به وسترن های اسپاگتی غرق شده باشد. هوبرمن با این که از فیلم خوشش نیامده و آن را ضد اخلاق و کمی زیاده از حد طولانی می داند با این حال اعتراف می کند که بازی های فیلم پرشور و دیالوگ های آن خیلی خوب هستند. هوبرمن همچنین معتقد است که فیلم تارانتینو که قرار است آگوست امسال اکران شود، مردم را به سینماها می کشاند.
4)نمایش فیلم در کن کاملا منتقدان را به دو قطب جدا تقسیم کرده است!تعدادی از آن ها فیلم را ستایش کرده اند و گروهی دیگر گفته اند که هرچند فیلم سرگرم کننده ای است اما شاهکار محسوب نمی شود. وریتی در یادداشتی نوشته بود:«تماشای فیلم بی آبروهای لعنتی یک تفریح فوق العاده است. اما فیلم خیلی با تماشاگرش درگیر نمی شود. فیلم به طور قطع هنرمندانه ساخته شده و نمی توان آن را از فیلم های بدنه دانست. تارانتینو شما را با شخصیت ها، عنوان ها، سرفصل ها و مجموعه موسیقی از فیلم بیرون پرت میکند. شما بی واسطه وارد دنیای فیلم نمی شوید بلکه با فاصله به آن نگاه می کنید. میزانسن های فیلم استادانه است و ارجاعاتش قابل تحسین. این فیلمی است که اگر برای بار دوم آن را ببینید چیزهای بیشتری هم نصیبتان خواهد شد. من که برای دوباره دیدنش بی تاب هستم.»
5)اسم کاراکتری که برد پیت نقش اش را بازی می کند، ستوان آلدو رین است که در واقع ادای دینی بوده به بازیگر قدیمی سینما: آلدو ری!
6) بسیاری از بازیگرانی که در ابتدا قرار بود در فیلم بازی کنند به دلیل تداخل برنامه زمان بندی فیلم جایشان را به افراد دیگری دادند. در این میان ایزابل هوپر که تارانتینو او را برای نقش مادام می می یو در نظر داشت، به خاطر رفتار توهین آمیزش با کارگردان و خلق و خوی تندش کنار گذاشته شد و به جای او از مگی چئونگ استفاده شد.
7) لئوناردو دی کاپریو مایل بود نقش هانس لاندا را بازی کند اما تارانتینو می خواست برای ایفای این نقش از یک بازیگر آلمانی استفاده کند.
8) سال 2005 بود که تارانتینو اعلام کرد فیلمنامه ای درباره جنگ جهانی دوم نوشته اما لازم است تا آن را به فیلمنامه ای تبدیل کند که بشود از روی آن فیلم ساخت! او گفت که نوشتن فیلمنامه و تبدیل آن به متنی که بشود از روی آن فیلم ساخت دو کار کاملا متفاوت است.
9)منتقدان فرانسوی خیلی فیلم را دوست داشته اند. و بعد از نمایش فیلم، مردم یازده دقیقه ایستاده مشغول تشویق کردن بوده اند.
10)بعد از اتمام ساخت فیلم، تارانتینو گفته بود که این فیلم نزدیکترین اثرش به فیلم«قصه های عامه پسند(پالپ فیکشن)»است.
11)مخالفان و موافقان فیلم در این باره متفق القول هستند که دیالوگ نویسی تارانتینو برای این فیلم بسیار استادانه و هوشمندانه است.
12)راجر ایبرت فیلم تارانتینو را فیلمی درباره تاریخ جنگ اما به سبک و سیاق خود تارانتینو می داند که سبک دیالوگ نویسی ویژه او جای بسیاری از صحنه های اکشن فیلم را پر کرده است. ایبرت البته نوشتن درباره فیلم را به زمان اکران آن موکول کرده و گفته:«این اصلا به این معنی نیست که از فیلم بدم آمده بلکه می خواهم زمانی درباره آن بنویسم که ذهنم درگیر کن و خود تارانتینو و حضورش در کن و این که صنعت سینما دارد به کجا می رود و افکار غیرمرتبط با اصل فیلم نباشد.»
13)نام فیلم«inglorious bastards » از یک فیلم کوچک ایتالیایی دهه 70 گرفته شده که البته ساختار و موضوع فیلم تارانتینو هیچ ربطی به آن فیلم ندارد.
14)موضوع فیلم درباره انتقام از هیتلر و سقوط خیالی رایش سوم است. ریچارد کورلیس در این رابطه گفته:«تارانتینو اولین کسی نیست که آرزوی سقوط رایش سوم را داشته اما بدون شک اولین کسی است که دو ساعت و نیم فیلم را به این موضوع اختصاص داده است.»
15)شروع فیلم با صحنه درخشانی است که طی آن دو قهرمان اصلی فیلم شوسانا دریفوس(ملانی لوران) و کلنل هانس لاندا(کریستف والتز) به تماشاگر معرفی می شوند و پایان فیلم هم جمله ای است که برد پیت در نقش ستوان آلدر رین به زبان می آورد:«این احتمالا شاهکار من است.» و با توجه به حرف های تارانتینو در کنفرانس مطبوعاتی اش به نظر می رسد این جمله ای است که خود او خطاب به تماشاگران اش می گوید.
16)الی راس بازیگر یهودی فیلم تارانتینو در کنفرانس مطبوعاتی ابراز داشت:«برای من این فیلم درست مثل مراسم ذبح در شریعت یهود بود که کمی عریان تر به تصویر کشده شده. من همیشه از کودکی مجذوب این مراسم بودم.»
17)تارانتینو در جلسه مطبوعاتی فیلمش در کن گفت:«من برای همه مردم کره زمین فیلم می سازم.»
18)این لیست ساندترک هایی است که تارانتینو در «بی آبروهای لعنتی» از آن ها استفاده کرده است:
"The Green Leaves of Summer": دیمیتری تیومکین از فیلم Alamo
"After The Verdict": انیو موریکونه از فیلم the big gundown
"L'incontro Con La Figlia": انیو موریکونه از فیلم بازگشت رینگو
"White Lightning: چارلز برنستاین از فیلم white lightning
""Il Mercenario (Reprisa)” : انیو موریکونه از فیلم il mercenario
"Slaughter": بیلی پریستون از فیلم کشتار
"Algiers, November 1954": انیو موریکونه و جیلو پونته کوروو از فیلم نبرد الجزیره
"The Surrender (La resa)": انیو موریکونه از فیلم the big gundown
"One Silver Dollar (Un Dollaro Bucato)": جیانی فریو از فیلم خون برای یک سکه نقره
"Bath Attack": چارلز برنستاین از فیلم تثلیث
"Davon Geht Die Welt Nicht Unter": برونو بالتز، مایکل جری
"The Man With The Big Sombrero": جون هاوک از فیلم hi diddle diddle
"Ich Wollt Ich Waer Ein Huhn" : هانس فریتز بکمن، پیتر کرودر
"Cat People (Putting Out Fire)" : دیوید بووی از فیلم cat people
"Mystic and Severe": انیو موریکونه از فیلم death rides the horse
"The Devil's Rumble" : مایک کرب از فیلم فرشتگان شیطان
"Zulus" : المر برنستاین از فیلم zulu dawn
"Un Amico" : انیو موریکونه از فیلم رولور
"Tiger Tank": لالو شیفرین از فیلم قهرمانان کلی
"Eastern Condors: Rabbia e Tarantella" :انیو موریکونه از فیلم Allonsanfan


گزارش کنفرانس مطبوعاتی: تارانتینو «پست فطرت‌های ضایع» را معرفی می کند!


در کنفرانس مطبوعاتی جدیدترین فیلم تارانتینو در جشنواره کن امسال ، «پست فطرت‌های ضایع»، کوئنتین تارانتینو به همراه بازیگران فیلم اش، برد پیت، دایان کروگر، ملانی لوران، کریستف والتز، مایک میرز، مایکل فاسبیندر، دانیل بروئل و الی راس حضور یافتند.
کوئنتین تارانتینو در این جلسه ابتدا درباره حضور فیلم اش در کن صحبت کرد:
«لااقل برای من، هیچ جایی مثل کن برای فیلمسازان روی زمین وجود ندارد. یکی از چیزهایی که خیلی در مورد کن دوست دارم و به نظرم فوق العاده می آید این است که در طی این چند روزی که این جا و یا در ریویرا هستیم تنها چیزی که واقعا برای همه اهمیت دارد، سینما است. منظورم این است که گاهی حتی چیزهایی که مردم خیلی در مورد آن ها سر و صدا راه می اندازند هم خالی از شور و شوق واقعی است. اما این جا قضیه فرق می کند. و واقعیت دوست داشتنی بعدی این است که مطبوعات از سرتاسر جهان این جا حضور دارند. از آمریکا، فنلاند، ایسلند و هرجای دیگری که فکرش را بکنید. و یک چیزی در مورد همه این ها وجود دارد. شما فیلمتان را نمایش می دهید و ناگهان بوووم! همه در یک زمان مشخصی شروع می کنند درباره آن حرف زدن و بحث کردن. همه فیلمتان را سبک سنگین می کنند. درست مثل این می ماند که شما یک راز مهمی را برای سرتاسر کره زمین فاش کرده اید و حالا همه دارند درباره آن حرف می زنند. و این هاست که مرا تکان می دهد. من یک فیلمساز آمریکایی نیستم. من برای همه کره زمین فیلم می سازم و کن جایی است که فیلم های مرا به دنیا معرفی می کند.»
تارانتینو درباره شخصیتی که کریستف والتز نقش اش را بازی می کند یعنی هانس لاندا هم توضیحاتی داد:
«وقتی موقع نوشتن فیلمنامه به شخصیت کلنل لاندا رسیدم، فهمیدم که دارم یک شخصیت خیلی تاثیرگذار خلق می کنم. و یکی از چیزهایی که در مورد این کاراکتر حسابی جلب توجه می کند این است که او یک نابغه چندزبانی است. همان موقع می دانستم بازیگری که برای این نقش انتخاب می کنم باید به اندازه خود کلنل لاندا نابغه باشد و به خوبی به چند زبان مسلط باشد وگرنه نمی تواند نقش اش را درست از آب دربیاورد و روی پرده به دام می افتد. در نتیجه شروع کردم به گشتن و انتخاب بازیگران در آلمان. اما فایده ای نداشت. نمی توانستم کسی را پیدا کنم که 100% چیزی را که می خواستم داشته باشد. یکی می توانست به فلان زبان شعر بگوید ولی قادر نبود به آن یکی زبان صحبت کند! و بازیگر این نقش باید می توانست که به هر زبانی که صحبت می کند شعر هم بگوید! خلاصه کنم به جایی رسیدم که دیگر مطمئن شده بودم کسی را که می خواهم پیدا نخواهم کرد. به تهیه کننده زنگ زدم و گفتم اگر تا آخر هفته بازیگر نقش لاندا پیدا نشد انصراف می دهم و به جایش فیلمنامه را منتشر می کنیم. و تهیه کننده، لورنس و بقیه خیلی در ابن باره خونسرد عمل کردند و گفتند :«پس معامله تمام است. ما فقط یک هفته دیگر روی پیدا کردن لاندا کار می کنیم.» همه زندگی ما تا مدت ها شد: لاندا، لاندا،لاندا. و فقط می توانم این را بهتان بگویم روزی که کریستف وارد اتاق شد و نشست و دو تا از صحنه ها را خواند و اجرا کرد، من و لورنس که کنار هم نشسته بودیم گفتیم: «پس بالاخره ما این فیلم را می سازیم.»
برد پیت هم که در کنفرانس مطبوعاتی حضور داشت کمی از چگونگی وارد شدن اش به این پروژه صحبت کرد:
«اواخر تابستان بود که کوئنتین با این فیلمنامه به من سر زد. و ما درباره فیلمنامه و فیلم تا پاسی از شب با هم صحبت کردیم. فردا صبح بیدار شدم و پنج تا شیشه خالی نوشابه را روی زمین دیدم و موافقت کردم که در این فیلم بازی کنم. در نتیجه حدود شش هفته بعد بود که یونیفورم پوشیدم و به هیئت ستوان آدیو رین درآمدم. حالا دیگر خودتان تصور کنید. کوئنتین هشت سال روی این فیلمنامه کار کرده بود و آن شب به من گفت که ما با این فیلم به کن می رویم. و من در عرض یک شب متقاعد شدم که در آن بازی کنم. و همه این ها حدود ماه آگوست یا چیزی در آن حدود اتفاق افتاد. همان لحظه که فیلمنامه را خواندم می دانستم که چنین کارهایی در زندگی به ندرت ممکن است برای آدم پیش بیاید. و آن لحظه احساس غرور و برتری می کردم که این فیلم به من پیشنهاد شده است. و احساس کردم که لیاقت این لحظه و این حضور را دارم و خب خیلی خوشحالم که در نهایت این لحظه فرا رسید.»


شما هم بنويسيد (8)...

|< <  1 2 3 > >|











  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
Page created in 1.85032701492 seconds.