پنجشنبه 12 فروردين 1389 - 15:18











-

I تبلیغات متنی I
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------



RSS صوفيا نصرالهي



شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 21:41

وظیفه تماشاگر در پدیده پرفروش شدن فیلم‌های بد چیست؟

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (9)...

نامه دوم : دایره اعتماد!



راستش سوژه روزنوشت دوم ام از اول چیز دیگری بود اما همان طور که فکر می کردم در فاصله این دو روزنوشت فکرم مشغول موضوعی شد که تصمیم گرفتم اول درباره آن با هم صحبت کنیم. حرف های امروز بیشتر درباره جستجوی زیبایی است تا مثال و شاهدی بر آن!
چند روزی بود که داشتم مجله فیلم های قدیمی ام را ورق می زدم و جدول فروش فیلم های این یکی دو سال اخیر را نگاه می کردم. به فروش بالای فیلم ها در این چند سال اخیر(و نه فقط امسال) فکر کردم. و بحث هایی که سر فروش بعضی فیلم ها به وجود می آید. برخی از فروش چند میلیونی و حتی میلیاردی برخی فیلم ها(چه کمدی و چه جدی) ناراحت می شوند و مدام در پی توجیه و تفسیر این ارقام هستند که مثلا چه طور شده فلان فیلم ضعیف انقدر با اقبال عمومی مواجه شده و برخی هم از این اتفاق استقبال می کنند و معتقدند همین فروش هاست که می تواند ضامن چرخیدن چرخ سینمای ایران باشد یا حتی معتقدند که اگر فیلمی پرفروش شده پس حتما صداقتی پشت آن فیلم وجود داشته که مردم آن را فهمیده اند و به سراغش رفته اند. نظر هر دو گروه البته محترم است هرچند من بالشخصه با گروه اول بیشتر موافقم. اما داشتم فکر می کردم که دلایل ام را چه طور توضیح بدهم که دست روزگار به دادم رسید و همین روزها کتابی خواندم که حرف دل من را زده بود. جوزف هوفمان نوازنده بسیار مشهور پیانو و از شاگردان روبنشتاین یکی از غول های نوازندگی و آهنگسازی بوده است. او کتابی نوشته به نام«نوازندگی پیانو» که به همت رضا معالجی و نشر پیک فرهنگ به فارسی هم منتشر شده. هوفمان در این کتاب راهکارهای ساده، کاربردی و اصولی برای نوازندگان موسیقی کلاسیک ارائه می کند. یکی از مواردی که هوفمان به آن اشاره کرده بود که به نظرم به بحث ما هم مربوط می شود این بود:
«هرگز به کنسرت های ضعیف نروید. همان طور که نمی توان از یک اجرای بد، درست اجرا کردن را فرا گرفت، عادت کردن گوش به یک اجرای ضعیف بسیار خطرناک است. اگر پدری فرزند خود را وارد جمعی از اوباش کند تا به او بیاموزد که چگونه رفتار کند در مورد او چه فکر خواهید کرد؟ این تجربیات بسیار خطرساز هستند. شما با رفتن به کنسرت های ضعیف در واقع آن فرد کلاهبردار را تشویق می کنید تا به جنایت خود علیه طبع نیک و روح موسیقی ادامه دهد و شما تبدیل به همدست او می شوید. به علاوه شما کمک کرده اید که سطح استاندارد درک موسیقی در جامعه شما پایین بیاید، تا جایی که حتی ممکن است کنسرت های خوب دیگر با اقبال چندانی رو به رو نشوند. اگر شما خواهان آن هستید که در شهر شما کنسرت های خوبی اجرا شود، حداقل کاری که می توانید انجام دهید آن است که کنسرت های ضعیف را مساعدت نکنید... »
درست که فکر کنیم می بینیم که استدلال هوفمان درباره همه هنرها از جمله سینما صدق می کند به شرط این که درست متوجه عمق کلمات بشویم. سطحی و ظاهری با آن برخورد نکنیم. نمی خواهیم فیلم ها را برحسب دسته بندی های عجیب و غریب ببینیم. فیلم ضعیف به هیچ عنوان زیر مجموعه کمدی یا سینمای بدنه یا تجاری یا چه می دانم هر تقسیم بندی دیگری نیست. این فیلم ضعیف می تواند جزو فیلم های جشنواره ای باشد. می تواند فیلم یک کارگردان نام آشنا یا اولین کار یک کارگردان جوان باشد. منظور فقط فیلم خوب و بد است. بعد حمایت از این فیلم های بد باعث می شود که نه تنها سازندگان همان فیلم که نیروهای جوان و تازه نفسی که وارد کار می شوند هم به دنبال ساخت فیلم های ضعیفی بروند که از هیچ کدام از اصول فیلمسازی، زیباشناسی و حتی اخلاقی پیروی نمی کنند. بدیهی است تماشای فیلمی که فکر و اندیشه ای برای ساختش هزینه نشده(هرچند از نظر مادی و تولید فیلم گران یا ارزانی باشد)، برای تماشاگرش هم نفعی در بر ندارد. مثالی هم برایتان دارم. چند سال پیش فیلم «عروس خوشقدم» اکران شد که اگر بخواهیم حالا و با فیلم های ضعیفی که این یکی دو ساله دیده ایم مقایسه کنیم، احتمالا دیگر چندان هم ضعیف و وحشتناک به نظر نمی رسد. خلاصه «عروس خوشقدم» فروش فوق العاده ای در زمان خودش داشت. اما فیلم به جز بهره گیری از چهره و سیمای بازیگرانش هیچ نکته جذاب دیگری نداشت. هر که از سالن بیرون می آمد داشت غر می زد که چه فیلم بی مزه ای! با این حال فروخت. همین اتفاق اخیرا در مورد فیلم«چهارچنگولی» هم افتاد که همه می گفتند شوخی های مستهجنی دارد و ما رویمان نمی شود که با بزرگترمان یا بچه هایمان به دیدن فیلم برویم. اما این فیلم هم فروخت و خوب هم فروخت!
پس این وسط یک نکته هم باقی می ماند. هوفمان در ادامه نکته ذکر شده، می نویسد:
«چنان چه در مورد شایستگی یک کنسرت شک دارید، می توانید به راحتی از معلم موسیقی تان نظر خواهی کنید. او مسلما از اطمینان شما استقبال می کند...»
این جاست که به نظرم باید مثلث فیلمساز-منتقد-تماشاگر شکل بگیرد. این منتقد یا استاد آشنا به سینماست که باید فیلم را معرفی کند. از طرفی منتقد باید در کارش انقدر صادقانه و به دور از تعارفات و ملاحظات رفتار کند که تماشاگر به او اعتماد داشته باشد. فیلمساز هم باید سعه صدر داشته باشد تا منتقد بدون نگرانی از واکنش ها عقیده اش را ابراز کند.
آخرین مورد هم این که منظورم اصلا این نیست که منتقدان مرجع فیلم دیدن مردم بشوند. چون آن چه هوفمان گفته درباره موسیقی کلاسیک بوده که به نسبت سینما حیطه خاص تری است و به اندازه سینما هم عمومیت ندارد. اما به نظرم اعتماد تماشاگر به منتقد یا حتی فیلم بین های حرفه ای باعث می شود جدول فروش فیلم ها متعادل شود که درنهایت به نفع کل جریان سینما خواهد بود. این طوری دیگر یک فیلم ضعیف فروش سرسام آوری نمی کند و فیلم های قوی هم در حد شایستگی و برتری شان نسبت به باقی فیلم ها قدر می بینند. این طوری منتقدان برای صادق تر بودن تلاش می کنند، فیلمسازان برای بهتر بودن و تماشاگران برای زیباتر بودن. و دایره ما کامل می شود.
خب این ها نظر من بود که از قضا این بار کمی طولانی شد. دوست دارم نظر شما را هم درباره رابطه منتقدان و مردم، استدلال هوفمان و این که چقدر برای سینما هم می تواند مصداق داشته باشد بدانم.
شما هم بنويسيد (9)...



شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 16:22

نامه اول: ای دردهای عشق!*

لینک این مطلب

شما هم بنويسيد (10)...

چه طور می شود قبل از دیدن فیلمی فهمید که دوستش داریم یا نه؟اصلا می شود؟ هیچ وقت قطعا که نمی شود اظهار نظر کرد ولی به گمانم کمی بستگی به این دارد که چقدر خودمان را بشناسیم و این که برخی علایقمان دسته بندی های مشخصی داشته باشند، مثلا فلان ژانر را ترجیح بدهیم یا حضور فلان بازیگر در فیلم ها حس خوبی به ما بدهد.
به هر حال خودم هم درست نمی دانم از کجا فهمیدم که اگر این فیلم «نامه ی زن ناشناس» را ببینم حتما عاشقش می شوم. ماجرا بر می گردد به همین یکی دو ماه پیش. وقتی کتاب«گشت و گذاری در سینما با اسکورسیزی» ترجمه مازیار اسلامی را ورق می زدم و یک سکانس کوتاه از فیلم «نامه یک زن ناشناس» را در آن خواندم. خیلی اتفاقی بود. چرخ اقبال به کام من گشته بود که چشمم به آن خورد و گرنه بین این همه فیلم ممکن بود تا مدت ها سعادت دیدن اش نصیبم نشود. آخر خودم این کتاب را ندارم. خانه یکی از دوستان دیدم و در فرصتی که پیش آمد ورقش زدم. حالا خودتان حساب کنید که چقدر خوش شانس بودم که در یکی از همان صفحه ها اسکورسیزی صحنه ای از این فیلم را تعریف کرده بود. خیلی ساده هم تعریف کرده بود ولی با خواندن همان چند خط گفتم که این فیلم من است و باید آن را ببینم. توضیح اسکورسیزی کبیر از این سکانس خیلی مختصر بود. مرد پیانیست بی بند و بار جوانی در ایستگاه قطار دارد از دختری که عاشقش است خداحافظی می کند. دختر از بی وفایی های مرد خبر دارد و همان طور که مرد دارد با جملات محبت آمیز از دختر خداحافظی می کند زنی دائم مرد را صدا می زند که :«استفان، دیر شد. قطار دارد می رود.» (البته استاد اسکورسیزی بهتر از من این سکانس را تعریف کرده بود!اما اصلش همین بود.) و همین چند خط را که خواندم فهمیدم احتمالا فیلم را دوست خواهم داشت. در حالی که در کمال شرمندگی خودم، آن موقع نه ماکس افولس را می شناختم و نه لوییس ژوردان و نه خیلی طرفدار جوآن فونتین بودم.
خلاصه فیلم را دیدم و در یک کلام عاشقش شدم. یک عاشقانه آرام و جذاب با بازی های بی نظیر. بعد از دیدن اش حال خیلی خوبی داشتم. از آن وقت هایی بود که برمی گردی و به خودت می گویی که انگار این فیلم را اصلا برای من ساخته بودند. بس که لذتی که برده ای ، شخصی و درونی است. از آن فیلم هایی است که می توانی با آن دوباره عاشق سینما بشوی. برای این که شما را در لذت تماشایش شریک کنم یک سکانس اش را برایتان تعریف می کنم.آن هایی که قدر گوهر را می دانند از همین سکانس احتمالا متوجه حرف هایم می شوند و اگر تا به حال فیلم را ندیده اند به دنبالش می روند:
دختر بعد از مدت ها موفق شده با مردی که سال ها عاشقش بوده سر صحبت را باز کند. و مرد هم به نظر می رسد شیفته این دختر پر رمز و راز شده. برای اولین بار با هم به پارک برفی می روند و قدم می زنند.
مرد: من هیچ وقت زمستونا این جا نیومده بودم. انگار زمستونا خیلی دلپذیرتر و زیباتره. نمی دونم چرا؟!
دختر: احتمالا به این خاطره که ترجیح میدی تجسم کنی که توی بهار چه شکلی میشه. اما اگه بهار باشه اون وقت دیگه چیزی برای خیالپردازی وجود نداره!
خب این از داستان من. برایتان از زیباترین چیزی که این روزها حس اش کرده بودم، نوشتم. از حالا تا هر وقت که باشم قرار است این جا درباره همه چیزهای زیبا و دوستداشتنی دنیا بنویسیم. من و شما. حتی اگر یک بیت شعر باشد.(لااقل خود من فکر می کنم که یک بیت شعر کامل می تواند زیباترین چیزی باشد که در جهان وجود دارد.) این نامه ها یادگاری می ماند و سال های بعد که برگردیم یادمان می اندازد که جوانی مان چه طور گذشت و چه چیزهایی بودند که زندگی را برایمان زیبا کردند. بعد آن موقع که ممکن است خسته و دلگیر از سال های طولانی باشیم شاید خواندن همین نامه ها کمک کند تا انگیزه های جدیدی برای زندگی بهتر پیدا کنیم. که یادمان بیاید که وسط همه مشکلات، دیدن یک فیلم، شنیدن یک قطعه موسیقی و خواندن یک کتاب چقدر مهم است و چقدر می تواند حال مان را خوب کند و چقدر کمکمان می کند که آدم بهتری باشیم.(فقط همین جا باید قول بدهیم که مسن شدن عاقلمان نکند. عاقل به این معنی که بخواهیم احساسات و لذت های جوانی مان را مسخره کنیم.) اگر یک جمله مسافر کوچولو را همیشه آویزه گوشم داشته باشم همین است که:«چیزی که زیباست بی گفت و گو مفید هم هست.» و هنر بهترین جلوه گاه همه زیبایی هاست. پس با هم می گردیم و هر چیز زیبایی را که پیدا کردیم به هم نشان می دهیم تا آدم های بهتر و دلچسب تری بشویم.
کلی چیزهای خوب و زیبا در دنیا هست. از همین حالا بگویم که نامه هفته بعد....!اما نه!پشیمان شدم. بگذارید با زمان پیش برویم از حالا تا هفته آینده راه زیادی است و ممکن است اتفاقات خوب و بد زیادی بیفتد.

(* ای دردهای عشق اسم شعری از پل ورلن است.)
شما هم بنويسيد (10)...

|< <  1 2 3











  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
Page created in 1.70072603226 seconds.