
1.این روزا همش حواسم به جیب عقبه شلوارمه.از روزی که آواز گنجشگها رو دیدم و بعدش حرفهای مهرجویی که هر کی فیلم قاچاق سنتوری رو ببینه حرومه و اله وبله ،بدجوری وجدان و اخلاق گرایی یقمو چسبیده. راستش چند روز پیش رفته بودم ویدیو کلوپ محلمون و چندتایی فیلم (مجاز!) برداشتم.هر دو دقیقه یک بار فروشنده می گفت سنتوری هم دارما. یه مدتی مقاومت کردم و خودمو زدم به نشنیدن.اما نشد که نشد.نتونستم خودمو از لذت دوباره و چندباره دیدن فیلم محروم کنم.اما حروم و حلال چی ! دو هزار تومن ناقابل بالای فیلم دادم و یه دو هزاری هم همون لحظه (مثل رضا ناجی آوازگنجشکها) از بقیه پولهام جدا کردم و گذاشتم تو جیب عقبم که چند روز دیگه با قبض موبایلی که می آد یه دفعه برم بانک و بریزم به حساب جناب مهرجویی و فرازمند. این روزا همش نگرانم که نکنه یه وقت حواسم نباشه یا پول کم بیارم و این دوهزار تومنی رو از جیب عقبم خرج کنم و بلایی مثل آواز گنجشکها سراغم بیاد .شاید اونوقت هواپیمایی چیزی از آسمون درست تو سرم سقوط کنه. نه،انگار همین فردا باید برم بانک.ولی اگر هم تا فردا برام اتفاقی افتاد خیالی نیست ،چند باری تو این روزا سنتوری دیدم و آخر عمر خوبی داشتم.
2.هانیه: اگه بخوایم گام عوض کنیم چکار می کنیم؟
علی:خرک هارو پس و پیش می کنیم
هانیه:وسط اجرای قطعه؟
علی:نه،خب از قبل یه فکری واسش می کنیم
هانیه:انگار یه ذره سازه محدودیه؟ مثلا چی بهش میگن...این شور..
علی:شور...شور
هانیه:مثلا بخوایم از شور بریم توی اصفهان یا مثلا ماهور چکار می کنیم؟
علی:وسط اجرای قطعه؟
هانیه:بله
علی:خب می زنیم تو سر خودمون
شما هم بنويسيد (5)...