صفحه مناسب براي چاپگر


نامه‌ای برای پیمان ابدی به مناسبت چهلمین روز درگذشت‌اش؛
دوستش داشتیم و دوستش خواهیم داشت...


سینمای ما - امیرحسین بزرگزادگان: به گفته خود پيمان ابدي او به ايران آمد تا با حضور در سينماي ميهن ثابت كند كه بدلكاري در سينما فقط كتك خوردن جاي بازيگرهاي اصلي از بيك ايمانوردي و... نيست، تصميم داشت تا با كمك در ساخت فيلم‌هاي اكشن خطرات را به جوانان گوشزد كند تا آنها با شناخت حوادث بيشتر احتياط كنند.
پيمان به‌عنوان يك دكتر روانشناس بهترين راه را انتخاب كرده بود. فيلم و سينما كه بعد از فوتبال، بيشترين خواهان را داشت و دارد و گاه چه بسا بيش از فوتبال! او مي‌گفت: «تا چه زمان بايد فقط فيلم‌هاي اجتماعي و عشقي بسازيم و مشكلات خانوادگي را به نقد بكشيم، اين سينما نياز به فيلم‌هاي اكشن درجه اول دارد، اكشن‌هايي كه نزديك به واقعيت باشند و مخاطب با ديدن آنها به جاي كف و سوت، شوكه شود و بترسد. اين فيلم‌ها در اصلاح رانندگي كردن در كشور به‌خصوص براي جوان‌ها مي‌تواند تاثيرگذار باشد. اگر ما سينمايي پرهيجان داشته باشيم از فوتبال هم بيشتر طرفدار پيدا مي‌كند.»
پيمان ابدي با آن شخصيت دوست‌داشتني و آرام كه در حرفه‌اي بودنش نيز شكي نيست براي هميشه و با يك سهل‌انگاري كه هنوز معلوم نيست از كجا صورت گرفته براي هميشه به خاطره‌ها پيوست و حال شاگردان وي تنها و بهترين ادامه‌دهنده راهش خواهند بود. محبوبيت وي را كساني چون شهاب حسيني، عليرضا خمسه، محمدرضا گلزار، پوريا پورسرخ و ديگر عزيزان سينمايي بهتر به زبان آوردند و با حضور در مراسم‌ يادبود وي، بسيار از ناگفته‌ها به اثبات رسيد. در پايان اين دست‌نوشته آشفته چند خطي را خطاب به پيمان مي‌نويسم، به كسي كه دوستش داريم و خواهيم داشت.

سلام پيمان عزيز
اميدوارم حال همگان خوب باشند كه مي‌دانم نيست و تو هم كه ديگر نيستي تا جوياي احوالت شوم. يادش بخير همان روزهايي كه تازه به ايران آمده بودي وقتي براي تحقيق درباره تو اسمت را با حروف زبان مادري در سايت‌هايي چون Google، جست‌وجو كردم چيزي نيافتم اما در اين شب‌ها جايي را در اين رسانه‌ها و دنياي مجازي خواستم پيدا كنم كه نامت نباشد تا نبودنت را فراموش كنم اما نشد.
رفيق‌ات (بخونيد دشمن!) يا همان دروغ بنويس چند روز پيش واقعيت را نوشته بود که ساده از آن گذشتيم: «به زودي حلواي او را خواهيم خورد چون يا خودش را به كشتن مي‌دهد يا به جرم كشتن يك نفر ديگر او را قصاص مي‌كنند». او از سر ناسازگاري اينطور نيشدار نوشته بود، اما ما هم مثل تو همه چيز را به فال نيك مي‌گيريم و ساده مي‌گذريم. البته اين روزها اين جمله را از وبلاگ خويش برداشته تا به جرم پيش‌بيني شريك جرم (قتل!) نشود. تو كه آدم‌هاي ترسو را خوب مي‌شناسي دوست شجاع من! پيمان تو مي‌داني كه اين بختك مرگ و از دست دادن عزيزترين‌ها چيست كه به جان سينماي ما افتاد. راستي گفتم بختك ياد يوسف صيادي عزيز افتادم كه در مراسم سومين روز درگذشت تو مي‌خواستم از وي بپرسم از آن فيلم (بختك) او چه عزيزاني را از دست داديم، اول عمو خسرو شكيبايي و حال هم پيمان ابدي!
امان، امان از اين ديناي بي‌وفا كه آخر چه ساده رفتي و‌اي كاش در لحظه آن طور كه شنيديم كوكتل مولوتوف از دستان تو رها نمي‌شد تا تمركزت را به هم بريزد.
خودت مي‌گفتي هميشه بايد ماشين مورد نظر را از بنزين خالي كرد اما آن 80 ليتر بنزين پشت اتوبوس چه مي‌كرد نمي‌دانم! چقدر اشك بريزيم چقدر لابه‌لاي اين كلمات خاطرات را زنده كنيم؟ بگذار همچون تو سكوت كنيم، سكوت تو همچون نام و ياد خاطره‌ات ابدي خواهد بود و ما سكوتي براي چند لحظه براي فراموشي غم ابدي‌ها!
ابدي تا ابد خداحافظ!