صفحه مناسب براي چاپگر


یادداشت‌های جشنواره‌ای امیر قادری؛ تئوری تازه درباره سینمای ایران: مواجهه با «هیچی»؛
شبانه روز» فیلم مرکزی جشنواره امسال است


سینمای ما - امیر قادری: یکی به داد ما برسد. «شبانه روز» را دیده‌ام و خیلی حرف‌ها داریم. چند وقت پیش امیدوارترین آدم‌ها بودیم و حالا که چند روز از جشنواره گذشته، انگار «دیوار هر چی مستراح‌اس، روی سرمون خراب شده.» اتفاقا این هیچ ربطی به برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی جشنواره ندارد. برگزاری ضعیف مراسم افتتاحیه را اگر کنار بگذاریم، بیست و هفتمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم فجر، یکی از با برنامه‌ترین دوره‌های این جشنواره بوده است. مشکل اما از خود فیلم‌هاست که انگار دیگر «وجود» داخلی و خارجی ندارند. افسرده و نگران در سالن سینما فلسطین ایستاده‌ایم و مدام داریم با جماعت حاضر در سینما سلام و احوال‌پرسی می‌کنیم. طبعا مشکل ما فقط این نیست که فیلم‌ها بدند. از این قبیل تجربه‌ها زیاد داریم. مشکل اصلی این جاست که دیگر از بد و خوب فیلم‌ها گذشته. که دیگر نمی‌دانیم باید درباره چی بنویسیم. باید روی پرده اتفاقی بیفتد که ما چه به عنوان تماشاگر و چه به عنوان منتقد، واکنشی نشان دهیم. اما امیدهای‌مان یکی پس از دیگری دارند نقش بر آب می‌شوند. ملودرام‌مان می‌شود «امشب شب مهتابه» که فکر نمی‌کنم بتواند، و اصلا بخواهد، ساده‌پسندترین تماشاگر غیر حرفه‌ای را ذره‌ای سر احساس بیاورد. نمونه بسیار خوبی برای این که بدانید اتفاقا فیلمفارسی خوب ساختن، چه قدر کار سختی است. (اگر اصلا به چنین اصطلاحی قائل باشیم.) این فیلم را بردارید و بگذارید در کنار هر کدام از فیلم‌های بازاری سینمای قبل از انقلاب و مقایسه‌اش کنید. شخصیت مرد داستان حتی حاضر نیست برای تاثیر گذاشتن روی بیننده، گوشه چشم‌اش را خم کند. به هنرمندهایی احتیاج داریم که زحمت بکشند، تکنیسین‌های خوبی باشند، مردم‌شان را دوست بدارند و صاحب این شجاعت باشند که ذره‌ای از احساس و تجربه‌های شخصی‌شان را با تماشاگرشان در میان بگذارند. از این طریق شاید بشود به سینمای متفاوت و مستقل و تجربی و معناگرا و فرهنگی هم رسید. (این‌ها اسم‌هایی است که در این جشنواره، هر کس فیلم بی‌فایده و پا درهوا می‌سازد، روی محصول‌اش می‌گذارد. درس‌مان را حفظ شده‌ایم). اما در شرایط فعلی ملودرام‌های‌مان تاثیرگذار نیست، فیلم‌های عرفانی‌مان خنده‌دار است، تجربی‌ها آماتوری می‌زنند و فیلم‌های داستان محور، هیچ شخصیت و هویتی ندارند.


×××


درست به همین خاطر است که به نظرم می‌شود فیلم «شبانه روز» را محصول نمونه‌ای جشنواره امسال در نظر گرفت. فیلمی که «هیچ» را با بسته‌بندی شکیلی عرضه می‌کند. البته باز جای شکرش باقی است. همین که ویترین چشم‌نواز است. که نمای درشت چهره هنرپیشه‌ها خوب است. که جلوه‌های تصویری فیلم در مواردی دلچسب هستند. که طراحی صحنه و لباس‌اش شیک و جذاب است. اما حیرت می‌کنید از این که این تعداد بازیگر حاضر شده‌اند در این تجربه مطلق هیچی، حضور پیدا کنند. این «تنهایی بشر مدرن» را اگر کنار بگذاریم، فیلم بر پایه هیچ مطلق بنا شده. آدم‌ها نه ربطی به هم دارند و نه به دوره و زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، بعضی از میزانسن‌ها بی‌فایده و آماتوری‌اند. (این که یک بازیگر داخل کادر باشد و بعدش بدود و برود و چند قدم آن طرف‌تر دوباره توی کادر بایستد مثلا) چه رابطه‌ای بین این شخصیت‌ها وجود دارد. از کجا آمده‌اند و می‌خواهند کجا بروند. تو رو خدا پای ساختار مدرن را وسط نکشید که خوب‌اش را دیده‌ایم. که می‌دانیم آن هیچ هنرمندانه که در «آخرین روزها»ی گاس ون‌سنت و «ماجرا»ی آنتونیونی و «مک‌کیب و خانم میلر» رابرت آلتمن گیر می‌آید، چه قدر با این «هیچی» فاصله دارد. کارشناسان امنیت روانی مملکت باید بنشینند و سر این بحث کنند که چرا در آثار هنری این روزهای ما، این قدر «ایده» وجود دارد و نه «اجرا». که توانایی به ثمر رساندن و به فعلیت درآوردن هیچ ایده‌ای را نداریم. مثلا ایده حضور شخصیت مرکزی مردی که به صداها گوش می‌دهد را در مکالمه کوپولا و قرمز کیشلوفسکی و انفجار دی‌پالما، با میکائیل شهرستانی «صداها»ی فرزاد موتمن مقایسه کنید. سه تای اولی اجرای ایده‌ای است که در این آخری فقط هست. نه این که انتظار داشته باشیم فرزاد موتمن؛ کوپولا و کیشلوفسکی و دی‌پالما باشد. ولی گفتم که. این روزها موقع تماشای فیلم‌هایی مثل «امشب شب مهتابه» و «شبانه‌روز»، داریم با «هیچی» دست و پنجه نرم می‌کنیم. و کارشناس‌های ما که این روزها بیش از هر زمان دیگری عاشق ایده‌ها می‌شوند، چون چیز دیگری در برابر چشم و دست‌شان ندارند. تازه مثال من در مورد فیلم «صداها»، مقایسه‌ای بود میان آثاری که شخصیت اصلی‌شان مرد منفعل‌ای است که تحت تاثیر امواج خارج از محدوده تحت کنترل‌اش قرار می‌گیرد. اگر بخواهیم دنبال «قهرمان» بگردیم و شخصیت‌هایی که قرار است پای‌شان روی زمین محکم باشد و ما تماشاگرها را وارد تجربه‌ تازه‌ای کنند، که اصلا به زمین گرم می‌خوریم. شکست مطلق. به این ترتیب فقط شخصیت منصور (کامبیز دیرباز) در «عیار 14» را داریم که در اندک زمانی که در اختیار دارد، تنها می‌تواند بطری نوشیدنی‌اش را بچلاند و نام شخصیت مقابل‌اش را تغییر دهد: «حسام. همون حسام راحت‌ترم.». در چنین شرایطی کم کم نفرت بهرام بیضایی از تمام خلایق به جز خودش و دور و بری‌هایش، به عنوان یک واکنش صادقانه انسانی، ارزش پیدا می‌کند. هر چه نباشد، «فحش خوردن» از «هیچ دیدن» بهتر است. ماجرا وقتی وحشتناک‌تر می‌شود که یادمان بیاید سید جمال ساداتیان، تهیه کننده این «هیچی» شبانه روز، پیش از این فیلم‌هایی مثل «به رنگ ارغوان» و «چهارشنبه سوری» تهیه کرده است.


×××


دیشب وقت گفتگو با پرویز شهبازی، دست کردم و این دی وی دی «حادثه جویان» روبر انریکو را گذاشتم توی دستگاه که همین جور برای خودش پخش شود، و رسیدم به آن نمای درشت جووانا شیمکاس که در مرکز ماشین‌های اسقاطی، به برخورد دو ماشین اوراق نگاه می‌کند که با جرثقیلی محکم به هم کوبیده می‌شوند. وای خدا... بعد ما بلند شده‌ایم آمده‌ایم جشنواره فجر و عوض آن وجود بزرگ در پس هیچ، «هیچی مطلق» نگاه می‌کنیم.

(عکس: بخش‌هایی از استوری برد شبانه روز)