صفحه مناسب براي چاپگر


حالا نقد مفصل امیر قادری برای فیلم محبوب‌اش: «درباره الی...»
«درباره الی...» در چهل‌سالگی «قیصر» / تراژدی سپیده...


سینمای ما - امیر قادری:

«...همان لحظه سخت انتخاب که برای هر آدمی شکل می‌گیرد. هر انتخابی یک جنبه اخلاقی دارد و فقط درجه ان است که فرق می‌کند. برخی نسبت به آن حساس‌اند و بعضی دیگر نه. می‌خواستم نشان بدهم که باید نسبت به جنبه‌های اخلاقی انتخاب‌های خودمان حساسیت و دقت بیش‌تری داشته باشیم...»
از حرف‌های پارک چان ووک درباره فیلم آخرش

زمان جشنواره و در اولین یادداشت‌ها برای فیلم درباره الی... نوشتم که نباید این فیلم تازه اصغر فرهادی را در چارچوب‌ها و با استانداردهای سینمای ایران سنجید. این فیلم، محصول 2009 سینمای جهان است و بی هیچ تخفیف و مراعاتی، در حد و مرزهای بهترین فیلم‌های سال این سینما. حالا و بعد از چند بار دیدن فیلم و گذشتن چند ماه از اولین دیدارش، نظرم فرق کرده است. درباره الی... نه فقط یکی از بهترین فیلم‌های 2009 که یکی از مهم‌ترین نشانه‌ها و پدیده‌های کشور ایران در سال‌های اخیر است... و البته نه فقط در حوزه هنر و فیلم و سینما. که این یک اتفاق مهم اجتماعی است. از جمله آثار هنری بزرگی که آمدن روزگاری نو را؛ نوید می‌دهند، خبر می‌دهند، هشدار می‌دهند؛ هر چه می‌خواهید، اسم‌اش را بگذارید. هر جور می‌خواهید فکر کنید... حالا باید ادعایم را ثابت کنم دیگر. باید درباره دلایل اهمیت‌اش بنویسم. پس:


درباره الی... از مهم‌ترین پدیده‌های اجتماعی و هنری این سال‌هاست چون:
 این نه فیلمی درباره طبقه متوسط ایرانی، که به شکل جزء مابانه و ریزبینانه‌ای، فیلمی است درباره طبقه متوسطی که ویژه و خاص این روزها و این سال‌هاست. آدم‌های این طبقه حتی با هم طبقه‌های پنج سال پیش‌شان هم کلی فرق می‌کنند. هنوز به انتهای مسیر نرسیده‌اند و در مسیره «شدن‌اند». این طبقه متوسطی است که حضور و وجودش در تاریخ این مملکت سابقه نداشته است. طبقه‌ای که برای اولین بار در مسیر تاریخی سرزمین ما، میدان و حوزه وسیع‌تری برای «انتخاب» دارد و هزینه این «آزادی» افزون‌‌تر برای او، این است که باید بیش از همیشه، «مسئولیت» این انتخاب را به دوش بکشد. انسان آزادی که انتخاب‌اش را در شرایط بسیار پیچیده‌تری به لحاظ اجتماعی و اخلاقی و حتی ارزش‌های فردی انجام می‌دهد. به طفلی می‌ماند که در جهانی با ارزش‌های گوناگون و پیچیده رها شده است و در اولین گام‌ها، صاحب زنگ هشداری شده است، صاحب آینه‌ای، صاحب فیلمی، به اسم «درباره الی...». حالا این نسل و طبقه هم، بعد از «نفس عمیق» و «سنتوری»، به شکل روشن‌تر و واضح‌تری نسبت به همیشه، اثر هنری خاص خودش را خلق کرده است. فرهادی آدم‌های فیلم‌اش را عریان در برابر خودشان و نتیجه عمل‌شان قرار می‌دهد و ارزش‌ها و الگوهای معمول فیلم‌های اجتماعی و شهری این سال‌ها، به این ترتیب کارکردهای وارونه‌ای می‌یابند. آخر، این بار الگوی داستانی پالایش‌گرانه سفر، نتیجه‌ای معکوس دارد و از سوی دیگر تمام این پیچیدگی‌های اخلاقی و انتخاب‌ها و مسئولیت‌ها، در جایی رخ می‌دهند دور از شهر. نمی‌شود تمام بار مسئولیت و ارتکاب گناه را به دوش نهادهای سیاسی و قضایی و اجتماعی و مردمی انداخت. و حتی نمی‌شود در دهلیزهای تو در تو و سایه برج‌های غول‌آسای متروپلیس تهران پنهان‌شان کرد. دیگر نه «شهر زیبا»یی در کار است و نه آئین‌های اسطوره‌ای – مذهبی فیلم «رقص در غبار» و نه مراسم جمعی «چهار شنبه سوری». به دریا نگاه می‌کنی و عکس خودت را در آن می‌بینی و با نتیجه انتخاب‌ات رو به رو می‌شوی و هزینه‌اش را در درون‌ات می‌پردازی. اواخر فیلم، نامزد ترانه که از راه می‌رسد، در جواب آدم‌هایی که انتخاب‌شان را کرده‌اند و حالا قرار است هزینه‌اش را بپردازند، اما جزا و خشونت و تحقیق یک نیروی خارجی را به قاضی سخت‌گیر درون‌شان ترجیح داده‌اند، می‌گوید: «من به پلیس چی کار دارم، می‌خوام سپیده رو ببینم.»


درباره الی... از مهم‌ترین پدیده‌های اجتماعی و هنری این سال‌هاست چون:
قهرمانی مثل سپیده خلق کرده است. وقتی از «آزادی انتخاب» حرف می‌زنیم و مسئولیتی که تولید می‌کند و هزینه‌ای که دارد، بیش و پیش از همه چیز باید از «حق»‌ای صحبت کنیم که به فرد فرصت چنین انتخابی می‌دهد.از این منظر، سپیده قهرمان فیلم ماست. «درباره الی...» بیش از آن که درباره شخصیت الی (ترانه علیدوستی) باشد، درباره سپیده (گل‌شیفته فراهانی) است. الی بهانه سپیده است. اصلا مخلوق ذهنی اوست. وسیله‌ای برای ابراز وجود تا حق انتخاب‌اش را به رخ بکشد. سپیده، برنامه مسافرت را جور کرده، درباره ویلای اجاره‌ای دروغ گفته تا این سفر جمعی به هم نخورد، بعدش الی را وارد جمع کرده، احمد (شهاب حسینی) را خبر کرده، تا با وجود مخالفت‌های همیشگی شوهرش امیر (مانی حقیقی)، فرصت و امکان یک زندگی تازه را به الی ببخشد. الی که از عشق فراوان نامزد سابق‌اش علیرضا خسته شده، به تنگ آمده، و حالا سپیده می‌خواهد کاری کند تا الی از این گرداب عشق، بیرون بیاید و انتخاب خودش را داشته باشد. گذر از دوران تسلط نیروهای عاشقانه به روزگار آزادی‌های فردی. انتخابی که شاید آرزوی خود سپیده بود و حالا که به هر دلیلی از کف‌اش رفته، به الی هدیه‌اش می‌کند و پایش می‌ایستد. این جاست که به نظرم می‌رسد، الی نه لایق عشق احمد است و نه حتی ارزش‌اش را دارد تا نظر ما را به عنوان شخصیت مرکزی داستان (که بیش‌ترین سهم را از نام فیلم دارد) به سوی خودش جلب کند. الی، کاتالیزور داستان است برای شناخت بیشتر و بهتر شخصیت سپیده. او مخلوق سپیده است، حق سپیده برای مبارزه و خلق یک دنیای نو. بهانه‌ای تا سپیده بتواند قوانین خودش را بسازد و از زیر سایه امیر و باقی شخصیت‌های داستان، خلاص شود. به این ترتیب سپیده، «انتخاب»‌اش را صریح و واضح انجام می‌دهد و مسئولیت‌اش را می‌پذیرد. خوشنامی و بدنامی‌اش را. ثواب و گناه‌اش را. درست به همین دلیل است که عاشق سنتی (که نه قرار است ردش کنیم و نه کنارش بگذاریم) در انتهای فیلم، طرف حساب‌اش را در ماجرای از دست رفتن الی می‌شناسد: «می‌خوام با اون خانمی صحبت کنم که الی رو دعوت‌ کرده این جا.» قطب‌های مخالف داستان، این جا به هم می‌رسند. باقی کاراکترها ناظرند. سپیده اگر نبود، علیرضا و الی، می‌توانستند داستان دیگری داشته باشند. راویان و قهرمانان یک قصه عاشقانه کهن. از خسرو و شیرین بگیر تا تریستان و ایزولد مثلا. که تولدشان و سرنوشت‌شان عشق با تعریفی است که اختیار را از انسان می‌گیرد؛ نه این که مسیرهای تازه‌ای برای انتخاب و اختیار در برابر او قرار دهد. سپیده اما الی را بالغ می‌خواهد. آورده‌اش کنار دریا تا با درون خودش و با انتخاب‌های تازه‌ای رو به رو شود. پس «درباره الی...» به نظرم بیش از آن که فیلمی باشد درباره ریا (که آن هم هست و بعدا درباره‌اش صحبت می‌کنیم) فیلمی است درباره گرفتن حق در این مسیر و به این شکل، که به انتخاب پرهزینه‌ای منجر می‌شود. اگر روزی روزگاری، قهرمان این ملت، «قیصر» بود که تلاش می‌کرد تا حق‌اش را در مسیر رسیدن به همان فضای عاشقانه، از نوع علیرضا بگیرد، حالا دوران جدید، قهرمان خودش را دارد. سپیده‌ای که حق‌اش را می‌خواهد تا عوض قرار گرفتن در حریم گرم و مومنانه عشق، خودش را به جهان انتخاب‌های گوناگون پرتاب کند و مسئولیت‌ و هزینه تنهایی و سرگردانی‌اش را بپذیرد. این طوری فیلم محبوب علیرضا، همان «قیصر» به نظر می‌رسد و فیلم محبوب سپیده، «درباره الی...». و بیچاره و سرگردان مایی که هر دو فیلم را دوست داریم و هر دو جهان را. و مانده‌ایم که چطور می‌شود گرما و خشونت آن عشق را، با آزادی و تنهایی و بی‌پناهی این انتخاب پیوند زد. سپیده، قیصر روزگار ماست، نه در کشتارگاه خونین، که در شمال باصفا و سرسبز. این یکی برای زندگی مبارزه می‌کند و نه برای مرگ، اما خشونت درون او چیزی کم از خشونت بیرونی قهرمان چهل سال پیش این مملکت ندارد. سپیده آخر قصه، هر چند که کم کم، و به تاوان این انتخاب، از دنیای پرشور میزانسن‌های جمعی اوایل فیلم خارج می‌شود، و همراهان‌اش کنارش می‌گذارند تا تنهای تنها با هجوم جهان عاشقانه خالص و گرم و خشن علیرضا رو به رو شود؛ اما در عوض در میان قاب‌های گوناگون فیلم، که آدم‌های مختلف داستان، از در و دیوارش بالا می‌روند، کم کم صاحب تشخص و فردیتی می‌شود. پس در نماهای آخر فیلم، پشت میز آن اتاق خلوت، تنها می‌ماند و به آدم‌هایی نگاه‌ می‌کند که ماشین‌شان، خرشان، در گل گیر کرده، و دل‌شان به این خوش است که به کمک همدیگر دارند بیرون‌اش می‌آورند تا چند دقیقه دیگر، چند روز دیگر، چند سال دیگر، دوباره در گل گیر کند.

درباره الی... از مهم‌ترین پدیده‌های اجتماعی و هنری این سال‌هاست چون:
تعریف بسیار بسیار پیچیده‌ای از مفهوم صداقت و ریا با تماشاگرش در میان می‌گذارد. ظرافت و دقت دروغ سنج اصغر فرهادی، نسبت به دو فیلمنامه تحسین شده اخیرش یعنی چهارشنبه سوری و دایره زنگی، معلوم نیست چه جوری، ولی ظرف این چند ماه خیلی خیلی بالاتر رفته است. یعنی اصلا قابل مقایسه نیست. قرار نیست با تعریف دم دستی دایره زنگی از مردمی که در خانه‌های‌شان تپیده‌اند و دروغ بار هم می‌کنند و با خودشان و جامعه‌شان رو راست نیستند، سر کنیم و همچنین شعله‌‌های آتش ناشی از عقده‌های مردمی که شهر را در شب چهارشنبه سوری پر کرده‌اند. حتی با کنکاش نه چندان ظریف فرهادی در شهر زیبا با مفهوم «حق فردی» که با حقوق دیگر انسان‌ها به تعارض می‌رسد هم فاصله داریم. درباره الی... همه این حرف‌ها را در چارچوب بسیار ظریف‌تری مطرح می‌کند. این یک اثر هنری است که در آن، راست‌گوها دروغ‌گو هستند و دروغ‌گوها راست‌گو. چون نظام ارزشی پیچیده‌ای را مطرح می‌کند که بر پایه وظیفه انسان برای خود بودن استوار است. فرهادی این بار استانداردهای صداقت را چنان در سطح بالایی مطرح می‌کند که جز سپیده ظاهرا دروغ‌گو و پنهان‌کار، کس دیگری در چارچوب آن نمی‌گنجد. خالق این اثر، چنان مرزهای سختگیرانه‌ای می‌کشد و گناه خود نبودن را به گونه‌ای از شرک پیوند می‌دهد، که به نظرم اغلب ما مردمان ظاهرا راستگو، که در سکانس آخر فیلم، الی را انکار کردیم، در میان این مشرکان قرار می‌گیریم. این جهانی است که در آن، عبور مورچه‌ای بر سنگی سیاه، به دقت رصد می‌شود. پس وقتی باقی آدم‌های داستان، در انتها، اتفاقا به راستی، وجود الی را انکار می‌کنند، خیلی زود در برابر سپیده‌ای قرار می‌گیرند که برای چند روز هم که شده، تلاش‌اش را کرد تا شرایطی برای خودش و الی فراهم کند تا اندکی به آن چه خود می‌خواهند نزدیک شود. جای خالی چنین درکی از مفهوم صداقت در برابر ریا، در گفتمان این سال‌های ما خالی بوده است. پس در این مسیر پیچیده، دروغ‌های سپیده و مخلوق‌اش الی را برای رسیدن به حق‌شان و خودشان، می‌بخشیم و راست‌های بقیه را نه. و پیش از این گفتم که نظام ارزشی «درباره الی...»، ستاندن حق و آزادی انتخاب را بیش از این راست و دروغ‌های ظاهری می‌شناسد و می‌پسندد. آخر فیلم که سپیده مجبور می‌شود راست دروغین‌اش را بگوید،تصویر قطع می‌شود به شوهرش امیر، که شاید بیش از هر کس دیگر، نابودی الی را لازم داشت تا مطمئن شود سپیده با او خواهد ماند. که شکست‌اش را در مسیر هر جور تعیین مسیر و رسیدن به انتخاب شخصی را باور خواهد کرد. یکی هم که در جمع مسافران فیلم حاضر است تا مسئولیت انتخاب‌اش را به دوش بکشد و هزینه‌اش را بپردازد، بقیه نمی‌گذارند.

درباره الی... از مهم‌ترین پدیده‌های اجتماعی و هنری این سال‌هاست چون:

چنین فیلمی که درباره آزادی فرد و حق انتخاب اوست، چطور می‌تواند تبدیل به اثر هنری بشود، از نوع تمامیت‌خواهی که راه را بر هر گونه مکاشفه و قضاوت تماشاگرش ببندد؟ این جا خالق اثر، روی مرز باریک میان ابهام و اطمینان، طرح معما و گره‌گشایی حرکت می‌کند، طوری که نه داستان برای تماشاگر از دست می‌رود و نه ذهن او اسیر نظام داستانی سفت و محکم و خلل ناپذیر فیلمساز می‌شود. فرهادی میزان ابهامات فیلم را کنترل می‌کند و در عین به مخاطب اجازه می‌دهد تا در مسیر شکل گرفتن داستان مشارکت کند. اگر به نظرم می‌رسد که فضای تماتیک واقعا روشنفکرانه درباره الی... (که محافظه کار نمی‌شود و ذره‌ای از تناقض‌های ذاتی قصه‌اش کوتاه نمی‌آید)، بسیار با ابتذال و ساده‌انگاری‌های پوشیده و پنهان در پناه یک جور گنده نمایی روشنفکرنمایانه آثار ظاهرا هنری سینمای ما تفاوت دارد، همان طور هم فکر می‌کنم که ساختار چند لایه و بازیگوش و پر سوراخ و سنبه داستان، حاصل کار نویسنده‌ای است که تکنیک نوشتن یک مثلا ملودرام کلاسیک را داشته، اما با آگاهی و دانایی، از شاخ و برگ آن کاسته و حذفیات داستان را بر پایه یک نظام روشمند و دقیق انجام داده است، تا مخاطب در مسیر مهندسی شده مورد نظر نویسنده، آزادی داشته باشد و از حد تاثیر خارج نشود. این فرق می‌کند با کمبودهای داستانی و ضعف‌های شخصیت‌پردازی که در مملکت ما با اصطلاحاتی مثل «پایان باز» و «امکان مشارکت مخاطب با اثر هنری»، توجیه می‌شود. از این گذشته راست‌اش توقع چنین واقع‌نمایی را این روزها حتی از محصولات درجه یک بین‌المللی هم نداشتم. کمتر صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که تماشاگر را از پی‌گیری ماجرا منفک کند، و فیلمساز تمام تلاش‌اش را برای حضور نامحسوس خود و گروه‌اش به خرج داده است. اگر فیلمساز بودم، اولین آرزویم شاید این بود که تا جایی که می‌شود، جای کات در فیلم‌ام کمتر مشخص باشد. در درباره الی... این اتفاق افتاده، در شرایطی که کمترین نمای بلند را در فیلم داریم. شاید از جمله به این دلیل که تعداد قابل توجهی از پلان‌های فیلم به همدیگر مچ کات می‌شوند. آن‌هم از طرق خاصی مثل دنبال کردن عنصری در پس زمینه، یا جهت نگاه آدم‌های حاضر در کادر.
این جا دیگر نمی‌شود شخصیت‌پردازی هنگام نوشتن فیلمنامه را از بازیگری که آن را ایفا می‌کنند جدا کرد. کامل‌ترین و موثرترین نوع شخصیت‌پردازی، جوری که از روی کاغذ و متن فیلمنامه شروع می‌شود و در مسیر رسیدن به بازیگر و تماس با فضای روزهای فیلمبرداری ادامه پیدا می‌کند و کار خلق شخصیت‌ها حتی به مرحله تدوین هم می‌کشد. مثال دم دستی که الان توی ذهن‌ام هست، می‌تواند زودیاک دیوید فینچر باشد که موقع تماشای آن فیلم هم هر کاری می‌کردم نمی‌توانستم مرحله شخصیت‌پردازی روی کاغذ و مرحله اجرای بازیگر را از هم جدا کنم. مارک روفالو، رابرت داونی جونیور و جیک گیلنهال آن فیلم هم، مثل مانی حقیقی و گل‌شیفته فراهانی و پیمان معادی و صابر ابر و رعنا آزادی‌ور و ترانه علیدوستی و احمد مهران‌فر و مریلا زارعی «درباره الی...» شخصیت‌ها را به جزیی از زندگی خودشان تبدیل کردند. یعنی مثلا نمی‌فهمیدیم که وقتی مارک روفالو دست‌‌اش را این طوری حرکت می‌دهد، به خاطر روفالو بودن‌اش است، یا نقشی که بازی می‌کند. و این بیش از هر چیز در شکل و نحوه و آهنگ و ریتم بیان دیالوگ‌ها خودش را نشان می‌دهد. فیلمبرداری حسین جعفریان و تدوین هایده صفی‌یاری هم به سالم ماندن این زندگی جلوی دوربین کمک می‌کنند و با انتخاب‌های‌شان، باعث می‌شوند که این واقع‌نمایی، موثرتر واقع شود. این طوری است که درباره الی... خارج از همه کارکردهای تماتیک و فرمی‌اش، به تصویر آینه‌واری از جهان اطراف‌اش تبدیل شده. آیندگان می‌توانند این فیلم را ببینند و بدانند که ما چه جوری مسافرت می‌رفتیم. با چه آهنگی حرف می‌زدیم. چه غذایی می‌خوردیم. چه لباسی می‌پوشیدیم. کجا جمله‌های‌مان را خلاصه می‌گفتیم. کدام کلمه‌ها را می‌کشیدیم. اتفاقی که مثلا در دهه 1350 با گوزن‌ها افتاده و 1360 با هامون و اجاره‌نشین‌ها و دهه 1370 احتمالا با آژانس شیشه‌ای. به همین ترتیب فرهادی و گروه‌اش، از مرحله نوشتن داستان بگیر تا ختم امور فنی فیلم، تا جایی که توانسته‌اند از شاخ و برگ‌ها و اضافه‌ها زده‌اند، اما خیلی خوب به آن «کم» جذاب و لازمی که باقی مانده، چسبیده‌ و رس‌اش را کشیده‌اند. درباره الی... به شکل شگفت‌انگیزی هم در جزء، جواب می‌دهد و کار می‌کند و هم در کل. پر از جزئیاتی که ظاهرا بداهه، خلق شده‌اند، اما جور دیگری نمی‌شود به کل اثر، در آن لحظه فکر کرد. به تدوین لحظه ورود الی به جمع (وقتی با احمد دوری زده‌اند و برگشته‌اند) توجه کنید و نمای نقطه نظر علیرضا هنگام ورودش به محوطه خانه ساحلی، و همچنین وقتی که دوربین، موقع آخرین نصیحت‌های امیر به سپیده (که آخرین دلایل‌اش را می‌آورد تا سپیده را به دروغ گفتن راضی کند) روی صورت سپیده می‌ماند و به سمت امیر برنمی‌گردد.
از همه این‌ها می‌خواهم به این نکته برسم که اصغر فرهادی، انگار یک اتاق نمایش در ذهن‌اش دارد که در آن کل فیلم‌اش را دیده است. همگنی تمام عناصر فیلم از این جا می‌آید. درباره الی... حاصل یک جور فوران خلاقیت است که پیش از هر چیز در ذهن فیلمساز اتفاق افتاده و بعد مسیرش را پیدا کرده است.

درباره الی... از مهم‌ترین پدیده‌های اجتماعی و هنری این سال‌هاست چون:
به تمام این دلایل، این فیلمی است که آغازگر موج نوی سینمای ایران در جشنواره‌‌های گوناگون شده است. مهم جایزه جشنواره برلین و ترایبکا نیست. این فیلمی است متعلق به دورانی جدید، از آدم‌ها و طبقه‌ جدید، با معضلات و مشکلات تازه، که فیلم و فیلمسازش را خلق کرده است. وقتی در یادداشت شب تماشای فیلم در جشنواره فیلم فجر، به شباهت خط داستانی‌ درباره الی...، با ماجرای میکل‌آنجلو آنتونیونی اشاره کردم (اتفاقی که در ذهن هر کدام از تماشاگرهای فیلم فرهادی، که فیلم آنتونیونی را هم دیده باشند، می‌افتد) هیچ فکر نمی‌کردم که این شباهت، بعدها از سوی تماشاگران و منتقدان دیگری که همین نکته به ذهن‌شان رسیده، به عنوان یک نکته منفی مطرح شود. بس که درباره الی...، مسیر متفاوتی را، چه در الگوی روایتی و خصلت‌های فرمی، نسبت به ماجرا دنبال می‌کند. شب اولی که ماجرای شباهت میان این دو فیلم را مطرح کردم اما منظورم شباهت‌های دیگری بود که حالا فیلم اصغر فرهادی هم می‌تواند مثل ماجرای آنتونیونی، آغازگر موج مدرن سینمای ایران در سطح جهانی باشد. و حوزه‌های تازه‌ای در صنعت سینمای ما بگشاید، که تا پیش از این، کسی انتظارش را نداشت و لزومش را حس نمی‌کرد. این‌ها اتفاقاتی است که برای سینمای ایتالیا پس از نمایش ماجرایی افتاد که در ایتالیای پانزده سال پس از جنگ ساخته شده بود، و حالا این یکی بیست سال پس از جنگ تحمیلی، خلق شده است. این فیلمی است که حضورش بر پرده سالن‌های سینما در خیابان‌هایی که این روزها چنین ماجراهایی را تجربه می‌کردند، اصلا اتفاقی نبود. این فیلمی است که بیش از هر محصول دیگر این سال‌ها، شانس حضور در میان پنج نامزد بهترین فیلم خارجی سال در مراسم اسکار را دارد. می‌شود عوض تصمیم‌گیری‌ در مهلت نهایی و اعلام نام نماینده ایران در آخرین لحظه، از همین حالا برای این حضور برنامه‌ریزی کرد تا این فرصت برای سینمای ما از دست نرود.

حرف‌های پارک چان ووک، سازنده فیلم محبوب ما همکلاسی قدیمی که اول این نوشته نقل کردم، البته فقط آغاز ماجراست. رسیده‌ایم به جایی که بفهمیم مفهوم اخلاق و انتخاب اخلاقی، بسیار پیچیده‌تر از آنی است که بخواهیم همین جا ختم‌اش کنیم. نتیجه پافشاری و مبارزه قهرمان داستان ما، سپیده، اما فقط تنهایی آخرش نیست. (این طوری، به فکرم می‌رسد که ماجرای آنتونیونی می‌تواند قسمت بعدی درباره الی... باشد که با رابطه ماساری و فرزتی عوض فراهانی و حقیقی، آغاز می‌شود.) اگر سپیده نبود، الی – حالا چه مرده یا زنده – فرصت آن چند دقیقه بادبادک هوا کردن را پیدا نمی‌کرد. در شرایطی که معلوم بود کسی بالای سرش نیست و آن بادبادک را محض دل خودش و کودکی که آن حوالی بازی می‌کند، به آسمان فرستاده است. این که بعدش چه شد، نتیجه‌اش چه بود، چه هزینه‌ای برای همان یک لحظه شور و شعف ناشی از خود بودن پرداخت، بحث دیگری است. دل‌ام بیش‌تر از این سوخت که سپیده، موقع بادبادک هوا کردن، رفته بود خرید و نبود که حاصل کارش را تماشا کند. که برای لحظه‌ای هم که شده، «خود» الی را ببیند.