انتقاد شدید رجانیوز از فیلم "شاعر زبالهها"
تصاویر سوپر شعاری از روشنفکری که "روزنامه و شیر میخورد و شعر بیرون میدهد"
سینمای ما- "شاعر زبالهها" مبین عقب ماندهترین نوع بیان سینمایی و نگاه به اجتماع است که در زیر و زبر خود واجد مهر و امضای تنها یک نفر است؛ محسن مخملباف. برای کشف این مسئله نه نیازی به تیتراژ است تا نام مخملباف را بر سینه آن ببینیم، نه الزامی به اطلاعات پیشین در باب فیلم. همین که در فیلمی شاهد تصاویری سوپر-شعاری از روشنفکری که "روزنامه و شیر میخورد و شعر بیرون میدهد"، سیاهنماییهای غیر سینمایی چون "جوانی که میخواست موسیقیدان شود و رفتگر شد"، المانهای بی سر و ته و پرابهام سیاسی، صرفا در سطح دیالوگ و چند صدای خارج از قاب و به طور کلی هر گونه وراجی غیرسینمایی باشیم، خود به خود سر و کله مخملباف پیدا میشود.
سینما در نگاه امثال مخملباف به طور کلی هیچ گونه موضوعیتی ندارد و تنها محملی است برای فریادهای عصبی و بی سر و ته سیاسی که دست بر قضا دورهای به دوره دیگر تغییر میکند و حتی در این مورد هم ثباتی ندارد. به همین جهت ماهیت و جنس تصاویر شاعر زبالهها تفاوت خاصی با آثار پیشین مخملباف ندارد و صرفا شعارها و نمودهای سیاسی معکوس شده است. این مسئله در سطح ماندن بیان سینمایی نشان میدهد که اساسا نگاه و بینش سیاسی هم اصالتی ندارد، وگرنه نگاه رادیکال سیاسی در فیلم به هیچ وجه مذموم نیست. (شهید آوینی در نقدی که بر دو فیلم "نوبت عاشقی" و "شبهای زایندهرود" نوشته است، به روشنی نشان میدهد که تفاوت خاصی بین مخملباف سازنده "توبه نصوح" و "استعازه" با مخملباف مستحیل شده وجود ندارد، چرا که نه نوع نگاه دینی وی در سینما اصالتی داشت و نه ژستهای دموکراتیک امروزش).
کافیست به چند نمونه از نوع بیان سینمایی در "شاعر زبالهها" نگاهی بیندازیم. در صحنههای ابتدایی فیلم که شاهد جستوجوهای جوان برای یافتن کار هستیم، در مصاحبهای از وی سوال میشود که متعلق به کدام جناح سیاسی است و وی که از مختصات این دو جناح ابراز بی اطلاعی میکند در جواب مصاحبه کننده که او را به دلیل عدم داشتن بینش سیاسی مردود میداند میگوید: "هر موقع هر کدامشان حرف حسابی زدند من آنطرفیام." (نقل به مضمون.) این صحنه برش میخورد به تعویض تابلوهای راهنما توسط ماموران شهرداری که تابلو سمت چپ را به سمت راست تغییر میدهند! جدا از نگاه خنثی و رقت انگیز سیاسی که اساسا هیچ تاکیدی بر ایدئولوژی و دفاع و پاسداری از آن ندارد، این صحنه از نظر عمق استفاده از امکانات سینمایی هم سطح کودکی است که برای کشیدن تصویر یک انسان از اشل "چشم، چشم، دو ابرو" استفاده میکند!
نمونهای دیگر، تصویر شاعر روشنفکر است. شاعری که در طبقه دوم یک خانه قدیمی زندگی میکند و به هیچ عنوان از آن خارج نمیشود. هر روز یک نفر به وسیله سبد، شیر و روزنامه روزانه وی را برایش مهیا میکند و او هم به زعم خودش میخورد و "شعر پس میدهد". مرتب خود را "گاو" خطاب میکند که "در این کشور مانده" و دست آخر هم به شکل عجیبی کشته میشود (یا خودکشی میکند)! هر چقدر هم در ذهن کنکاش کنیم بعید است تصویری محملتر و مضحکتر از این، از یک روشنفکر در فیلمی یاد کنیم. شاعری که انزوایش طبق همان استراتژی "چشم، چشم، دوابرو" با عدم خروجش از خانه و وضعیت وخیمش با دیالوگهای پرتمطراق شیر و روزنامهای نشان داده میشود.
حقیقتا این چگونه شاعر و روشنفکری است که بدون مراوده با جامعه و مردم قادر به تولید شعر و اثر هنری است! بدیهی است که کمترین حس همذات پنداری با چنین شاعر دور از ذهن است. همین دو نمونه کافی است تا صورت باقی فیلم برای تماشاگر هویدا شود. در عین حال فیلمنامههای مخملباف هم به گونه ای است که امکان دخل و تصرفی در آن وجود ندارد و آنچنان تصاویر گل درشت هستند که کارگردان قادر به تصحیح آن نیست. "محمد احمدی" در اولین تجربه کارگردانیاش نتوانسته تغییری در روند فیلمنامه ایجاد کند و هر چند نوع تصاویر از فیلمهای مخملباف قابل تحملتر است، با این وجود به نظر میرسد از اساس در انتخاب فیلمنامه ره به خطا رفته و به نوعی خانه از پایبست ویران است.
"شاعر زبالهها" محتوی ایدهای است که میتوانست اثری درخور و حتی فوق العاده باشد. رفتگری که از مجرای محتوای زبالههای هر خانه به زندگی افراد خانه نزدیک میشود دارای پتانسیل برای ساخت یک فیلم جذاب است. ولی به علت سینما نشناسی و سهل انگاری سازندگان، شاهد از بین رفتن سوژهای زیبا و جذاب هستیم.