نگاهي به فيلم« طهران تهران» ساخته داریوش مهرجویی و مهدی کرم پور
بگو كجاست روزهاي آشنايي...
سینمای ما- سيد آريا قريشي: 1) داريوش مهرجويي با «طهران: روزهاي آشنايي» نشان ميدهد به ديدگاهي رسيده كه لااقل در سينماي ايران مشابهش را كمتر ديده بوديم. در اين ديدگاه قرار نيست به تماشاگر دروغ گفته شود.
قرار نيست زشتيها حذف و فقط زيباييها به رخ تماشاگر كشيده شوند. در ديدگاهي كه مهرجويي در آخرين اثرش نشان ميدهد، زشتيها هم وجود دارند. دلتنگيها، خرابيها، نداريها و نگرانيها. همه و همه در كنار زيباييها هستند و اتفاقاً خود را نشان هم ميدهند.
اما نكته اينجاست كه در ديدگاه مهرجويي، حتي اين زشتيها هم زيبا نمايانده ميشوند و فرصتي هستند براي لذت بردن از زندگي. اصلا همين زشتيها باعث ميشوند لذت ديدن زيباييهاي فيلم دو چندان شود. از اين منظر كه به ساخته مهرجويي بنگريم، روزهاي آشنايي اتفاقا خيلي هم فيلم واقعگرايي است. به شرطي كه از ظواهر كار عبور كنيم و به درونمايه اثر بنگريم. تماشاگر فيلم هم (لااقل در ضمير ناخودآگاهش) متوجه رئال بودن مضمون فيلم ميشود. براي همين در سكانس آمدن دختر خانم انصاري به خانه سالمندان و همخواني آهنگ «زمونه»، خيلي راحت به همراه پانتهآ بهرام ميخندد و گريه ميكند.
2) مهرجويي حالا به مرتبهاي رسيده كه به سادگي، تمام ظواهر و قواعد دست و پاگير را كنار ميزند و به معناي واقعي كلمه، فيلم «خودش» را ميسازد. فيلمي كه از جاي جاي آن، حضورعارفي به نام داريوش مهرجويي به چشم ميآيد. «طهران: روزهاي آشنايي» ساختاري سهل و ممتنع دارد. سادگي جاري در فيلم آن قدر زياد است كه در نگاه اول ممكن است به نظر بيايد هيچ چيز ندارد.
اما بعيد است در تاريخ سينماي ايران، كارگرداني غير از كيومرث پوراحمد توانسته باشد فيلمي با اين درجه از «ايرانيت» بسازد. مهرجويي در گذر زمان به يك نوع سادگي رسيده كه دست يابي به آن مستلزم گذر از پيچيدگيهاست. اين فرق ميكند با آن نوع از سادگي كه قرار است تماشاگر را گول بزند.
سادگي جاري در «طهران: روزهاي آشنايي» اتفاقا بيشترين احترام را براي تماشاگر قائل است و او را
به سادگي در تجربههاي شخصي خالق اثر شريك ميكند. اتفاقي كه در مورد بسياري از كارگردانان بزرگ جهان هم افتاده است. از جمله جان هيوستن كه از شاهين مالت و گنجهاي سيرامادره به فيلم ميني مالي چون «مرده» رسيد. حالا داريوش مهرجويي هم از «هامون» و «پري» به «مهمان مامان» و «طهران: روزهاي آشنايي» رسيده است.
3)اگر طبق اصول كلاسيك فيلم سازي به اين فيلم بنگريم، احتمالا حيرت خواهيم كرد از ديدن اين نكته كه انگار هيچ كدام از قواعد كلاسيك فيلم سازي در اين اثر به چشم نميخورند. به خصوص فيلمنامه كار كه در آن هيچ فراز و فرودي به چشم نميخورد. چند نفر دور هم جمع شدهاند و خوش ميگذرانند. همين! پس چه چيزي اين فيلم را به تجربهاي چنين دلنشين بدل كرده است؟ پاسخ همان چيزي است كه باعث ساخته شدن تمام شاهكارهاي تاريخ سينماي جهان شده است: وسعت ديد كارگردان. وسعت نگاه مهرجويي به اندازه همان كوههايي است كه در يك نما از بالاي برج ميلاد نشانمان ميدهد. فقط در فيلمي با اين وسعت نگاه است كه غم خرابي خانه در مقابل شادي لحظه تحويل سال از بين ميرود و تاريكي شب در برابر نور ريسههاي چراغ رنگ ميبازد. فقط شخصي با وسعت نگاه مهرجويي است كه در عين انتقاد از تجملاتي بودن و خودخواهي شاههاي قاجار، حواسش به زيبايي معماري كار هم هست. هر چند تمام اين زيبايي هم در برابر شادي و جستوخيز كودكانه آن دو بچه در كاخ گلستان ناچيز جلوه ميكند.
نوع تصويربرداري و نورپردازي سكانس طوري است كه انگار آن بچهها مركز جهانند و تمام آن زيباييها و تجملات، فرعي بر اصل كار. فقط آدمي مثل مهرجويي ميتواند از دل يك آهنگ تجاري، معناي زندگي را استخراج كند.
شخصيت اصلي مرد فيلم در يكي از آخرين نماهاي فيلم، زماني كه گروه ميخواهد در كنار برج آزادي توقف كند، ميگويد ما روزي ده بار از اينجا رد ميشويم. حكايت ما و فيلم مهرجويي هم همين است. مهرجويي استادانه تمام المانهاي زندگي روزانه ما را (كه هر روز چندين بار با آنها رو به رو ميشويم) در فيلمش مورد استفاده قرار ميدهد و در عين حال آنچنان از همه آنها آشناييزدايي ميكند كه تماشاي «طهران: روزهاي آشنايي» به تجربهاي بديع بدل ميشود.
4)نكته مهم تر اينجاست كه اپيزود مهرجويي به سادگي فاصله بين طبقات اجتماعي را از بين ميبرد. اينجا ديگر قرار نيست فقر فضيلت باشد، بلكه قناعت و لذت بردن از زندگي فضيلت است. اينجا ثروت به تنهايي كثيف نيست. درست استفاده نكردن از ثروت مذموم است. اينجا نحوه كسب ثروت مهم نيست، بلكه نحوه خرج آن مهم است. تفاوت نگاهها همين جاست كه مشخص ميشود.
5) اما همه اينها نبايد باعث شوند كه مشكلات فيلم ناديده گرفته شود. بعضي از سكانسها خوب از آب درنيامدهاند. از جمله سكانس زيارت حضرت عبدالعظيم كه انگار بيحوصله برداشته شده و تاثيرگذاري لازم را ندارد. همچنين در بعضي از قسمتهاي فيلم، سفارشي بودن فيلم روي داستان اثر منفي ميگذارد. از جمله در برخي قسمتهاي سكانس كاخ گلستان كه داستان فيلم عملا فراموش شده و شخصيت ها، دقايقي از فيلم را به صحبت مستقيم درباره معماري ايراني اختصاص ميدهند.
6) اما نكات مثبت فيلم آنقدر زياد است كه به راحتي ميتوان ضعفهاي فيلم را فراموش كرد. داريوش مهرجويي همان كسي است كه جامعه روشنفكري ايران مدتها به او احتياج داشت.
در مملكتي كه فاصله بين روشنفكران و مردم عادي روز به روز افزايش مييابد، مهرجويي كسي است كه ميتواند اين فاصله را پر كند. مهرجويي كه روزي در هامون، بهترين تصوير را از شكاف عميق بين روشفنكران و عامه مردم به تصوير كشيده بود، حالا به جاي اين كه به اعتراضهايش ادامه دهد، سعي در پر كردن اين شكاف دارد. مهرجويي حرف نميزند، عمل ميكند.
تهران: سيم آخر (مهدي كرم پور)
1) بعد از فيلمهاي «جايي ديگر» و «چه كسي امير را كشت» كه آثاري شخصي بودند. مهدي كرمپور در آخرين ساختهاش، مسيري متفاوت را برگزيده و با داستاني درگيركننده و ساختاري خطي و ساده، به فكر برقراري ارتباط با مخاطب عام است. حالا و بعد از تماشاي مجدد «طهران، تهران»، با اطمينان بيشتري ميگويم كه كرمپور براي هدف خود، مسير مطمئن و درستي را برگزيده است. فيلم ذهن تماشاگر را درگير خود ميكند، اما در مسيري مستقيم حركت ميكند و تلاش ميكند تا ذهن بيننده را معطوف حواشي نكند.
«تهران: سيم آخر»، نه روايت پيچيدهاي دارد و نه ساختارشكني ميكند بلكه حرفش را مستقيم و رك به تماشاگر ميزند.
2) اما فارغ از درونمايهاش، «تهران: سيم آخر» فيلم نسبتا خوش ساختي هم هست. كارگرداني شسته و رفته كار، در كنار موسيقي تاثيرگذار، فيلمبرداري دقيق و تدوين مناسب باعث اين شدهاند كه هر چه در فيلم جلوتر ميرويم، تاثير فيلم روي تماشاگر زيادتر شود. فيلم فقط از چندپارگي فيلمنامه و بازيهاي
نه چندان دلچسبش لطمه ميخورد. وگرنه با خيال راحت ميتوانستيم بگوييم با يك فيلم بسيار خوب طرفيم.
3) « تهران: سيم آخر»، فيلم عميقي نيست. حرفهايش را در بسياري از موارد خيلي رو بيان ميكند. اما بر خلاف آن چه ممكن است در نگاه اول به نظر برسد، اين رو بودن باعث شعاري شدن فيلم نميشود (به جز در برخي دقايق).
پيچيدگي و عمق داشتن، براي فيلمي مثل سيم آخر كه قرار است پيامهاي صريح و مستقيم سياسي و اجتماعي منتقل كند، حسن و مزيت به حساب نميآيد. اتفاقا اين سادگي و مستقيم بودن، نشانه هوشمندي سازندگان اثر (به خصوص فيلمنامه نويسان كار) است كه ميدانند با چه نوع تماشاگري طرف هستند. اما اين مرز باريك بين رك بودن و شعاري بودن در برخي از دقايق رعايت نميشود و بنابراين در ميانه فيلم شاهد سكانسي مثل سكانس زورخانه و ديالوگهايي از قبيل «زندگي كن، ولي پهلوون باش» هستيم كه كليت فيلم را زير سوال ميبرند.
4) غير از شعاري بودن برخي از قسمتها و ديالوگها، «تهران: سيم آخر» سه ايراد عمده ديگري هم دارد. يكي از آن ها، پر و پيمان بودن بيش از حد داستان است. برخلاف خيلي از فيلمهاي ديگر كه از كمبود مايههاي داستاني رنج ميبرند، در «تهران: سيم آخر»، داستان آشكارا فشرده شده و اين گرچه باعث ضرباهنگ تندي شده كه از خسته شدن تماشاگر جلوگيري ميكند، اما از آن سو باعث شده تا تماشاگر نتواند آن طور كه بايد و شايد با شخصيتهاي اصلي فيلم احساس نزديكي كند.
اشكال ديگر «تهران: سيم آخر» اين است كه بر خلاف شخصيتها و اسمش، خود فيلم به سيم آخر نميزند. هر چند به نظر ميرسد سكانس زورخانه و برخي نماهاي كليپ پاياني به خاطر دريافت مجوز نمايش به فيلم اضافه شده باشند ولي به هرحال اين نماها، باعث گسستگي فيلم ميشوند. فيلم سعي ميكند همه را تبرئه كند! حتي آن مامور امنيتي كه به نظر ميرسد نقش مخالف ماجرا باشد هم فرصتي پيدا ميكند تا دفاع جانانهاي از خودش و امثالش بكند.
بنابراين «تهران: سيم آخر» در بسياري از دقايق به كبريت بيخطر شباهت پيدا ميكند! سومين ايراد هم اين است كه چنين طرح و فيلمي، مناسب آنچه كه ما با عنوان «فيلم سفارشي» ميشناسيم، نيست. در فيلمهاي سفارشي خارجي، از جمله «پاريس، دوستت دارم» و «نيويورك، دوستت دارم»، همواره شاهد نمايش جذابيتهاي شهر هستيم (حتي در تلخترين اپيزودها).
اما «تهران: سيم آخر»، فقط تلخيها و ناكاميها و فشارها را نشان ميدهد. اين نكته البته به تنهايي ضعفي براي فيلم به شمار نميرود. اما وقتي بدانيم كه با فيلمي سفارشي براي معرفي يك شهر طرفيم، از تماشاي اين اپيزود تعجب خواهيم كرد.
5) با اين وجود، «تهران: سيم آخر» به شدت اپيزود تاثيرگذاري است. دقتي كه در برخي از دقايق فيلم به چشم ميخورد، قابل ستايش است. فيلم بسيار آرام پيش ميرود و به تدريج وارد اصل ماجرا ميشود. «تهران: سيم آخر»، تاثيرگذارياش را از همين حركت حساب شده، هوشمندانه و تدريجياش ميگيرد.