صفحه مناسب براي چاپگر


حرف‌هاي جالب كيانوش گرامي درباره سينما و سينماگران
ماجرای قهر با کیمیایی، دلخوري از «سنتوري» تا دفن خسرو شكيبايي و ...


سينماي ما- با توجه به جثه و فیزیک خاص او معمولا نقش‌هایی مثل شرخر، باج‌گیر، داش مشدی و کلاه مخملی به او پیشنهاد می‌شود. هنر او در این است که همین نقش‌های کوتاه و کم‌رنگ را بامزه و جذاب اجرا می‌کند؛ طوری که حالا برایش نقش‌های بلندتر و موثرتر می‌نویسند و حضورش را در فیلم پررنگ‌تر می‌کنند. او آدم خاصی است. تیپ خاصی دارد و بیش از بازی کردن صرف حضور اوست که در صحنه‌ها جلب توجه می‌کند. کیانوش گرامی به تازگی در گفت‌وگویی حرف‌های جالبی زده از این‌که از صدتا عشق‌اش یکی‌اش سینما نبوده، از قهرش با کیمیایی و...تا مراسم تدفین شکیبایی. بخشی از صحبت‌های او را در ادامه می‌خوانید.


رفتم تو کار لوازم یدکی ماشین

سال 54. حسن سلطانی که فیلمبردار است، آن زمان همسایه ما بود. با حمایت او رفتم سرکار و پانزده تا تک تومنی حق الزحمه گرفتم. سال بعد با نادر ابراهیمی کار کردم و بعدش ترک تحصیل کردم و رفتم تو کار لوازم یدکی ماشین. تا سال 60 در خیابان چراغ برق کار می‌کردم و....


عباس جدیدی شاگردم بود

زمانی کشتی‌گیر بودم و یکی از شاگردانم عباس جدیدی است که برایش خیلی زحمت کشیدم تا این‌که زانویم آسیب دید.


صد تا عشق داشتم که یکی‌اش سینما نبود

اگر صد تا عشق داشتم یکی‌اش سینما نبود! علاقه‌ام بعدا ایجاد شد. من برای کاسبی و کمک به مخارج زندگی‌ام وارد سینما شدم و برایم فرق نمی‌کرد که در کجا کارگری کنم، فقط کار می‌کردم.


هر چقدر کیمیایی سعی می‌کرد نمی‌توانستم

سعی می‌کردم سر فیلم کیمیایی هم راحت باشم ولی نمی‌شد. بلد نبودم. هر چقدر هم کیمیایی سعی می‌کرد نمی‌توانستم. فکر می‌کنم این اتفاق در "میوه ممنوعه" افتاد. چون فتحی از بچگی من را می‌شناخت. سعی کرد من را به نقطه‌ای برساند که بتوانم راحت باشم.


خجالت نمی‌کشم که در میان مردم باشم

شاید الگویم برای نقش‌ها، دوستانم باشند. چون یک عمر با آدم‌های این مدلی دوست بوده‌ام و می‌توانم این نقش‌ها را بازی کنم. وگرنه خیلی‌ها می‌آیند نقش لات و مشدی را بازی می‌کنند اما یکی دو بار بیشتر نمی‌توانند. فکر می‌کنم اگر در نقشم موفق بوده‌ام به خاطر این است که از مردم دور نشده‌ام. تمام مهمانی‌ها و هیات‌هایم را می‌روم، خریدهایم را اکثرا خودم انجام می‌دهم حتی اگر در خیابان هندوانه ارزان ببینم می‌خرم! در حالی که خیلی‌ها می‌گویند این کار را نکن ولی من خجالت نمی‌کشم که در میان مردم باشم و مثل همه مردم زندگی کنم.


شکیبایی را خودم گذاشتمش تو قبر

براندو، گری کوپر و آل پاچینو را خیلی دوست دارم. خسرو شکیبایی را خیلی دوست داشتم. خودم گذاشتمش تو قبر. خدا بیامرزدش که مرد بی‌نظیر و نازنینی بود.


اگر می‌دانستم نقشم در سنتوری این است بازی نمی‌کردم

دوست داشتم با آقای مهرجویی کار کنم آقای شریفی‌نیا من را برد. البته اگر می‌دانستم نقشم در سنتوری این است بازی نمی‌کردم. دوستش نداشتم.


حافظه کوتاه‌مدت و بلند مدت من کلا رفوزه است!

"به چیزی که دل نداره دل نبند" تو فیلم مرسدس. البته بیشتر ما به دیالوگ‌هایی که می‌گوییم عمل نمی‌کنیم. محیط سینما خیلی پولکی شده. این به سینما و کلا هنر خیلی ضربه می‌زند. ضمنا از من درباره دیالوگ نپرس. حافظه کوتاه‌مدت و بلند مدت من کلا رفوزه است!


ماجرای قهر با کیمیایی

بماند. انگار یک پدر و پسر یا دو تا برادر مشکل داشته‌اند؛ اما این وسط کسانی که من و آقای کیمیایی برایشان رفاقت کرده‌ایم وساطت نکردند که ما را با هم آشتی بدهند و کدورت‌ها را پاک کنند و باز خودمان با هم خوب شدیم. بعضی از اطرافیان کیمیایی دروغ می‌گویند، چاپلوسی می‌کنند و واقعیت‌ها را به او نمی‌گویند.