این یادداشت را به مناسبت همکاری دوباره رسول صدرعاملی و ترانه علیدوستی بخوانید؛
ترانه به خانهاش بازگشته است
سینمای ما - برنامه ی تجلی اراده ملی در حاشیه ی جشنواره 27 فیلم فجر و سینمای فرهنگ تهران در حال برگزاری بود که ماشین ترانه علیدوستی مقابل دفتر رسول صدر عاملی توقف کرد. آنجا در شبانگاه 26 بهمن ماه برنامه ی تقدیر سازمان ها و نهادها از فیلم های جشنواره فجر بود و اینجا ترانه علیدوستی به سرمنزل برگشته بود. به جایی که اولین تصاویر او برای ثبت در تاریخ سینمای ایران ضبط شده بود.
اگر الی در دریای شمال ایران غرق شده و پری وش برخاسته بود، حالا کرانه ی مازندران ِ تهران پذیرای بازیگری بود که همچون اسب عصاری پس از هفت سال به نقطه ی صفر مرزی رجعت کرده است. اما این کجا و آن کجا!؟
هفت وادی سلوک و طی طریقت اگر جولانگاهی برای تزکیه و تربیت نفس است، ترانه علیدوستی از پی گذر از منزل های خوشْ طینت، از جبر و اختیار شهر زیبا و هجوم ِواقعیت ِ مژده به سور و عزای چهارشنبه و بزنگاه ِ هجرت و عودت ِکنعان و عقلانیت ِ وهم گریز و وهم پذیر ِتردید و پیش داوری و قضاوت و آرزوی ناکام ِهروله به سوی خوشبختی در الی گذشته بود و حالا با ره توشه ی پرباری از تجربه و افتخار و اعتبار به نقطه ی آغاز برگشته بود.
آن باوفا کبوتر جلدی که پر کشید اکنون به خانه آمده اما عوض شده ست
دگرگونی ترانه علیدوستی اما از نوع رو به رشد آن بود. در هیچ مقطعی درجا نزد. نیازمندی های روح اش از عالم هنر و فرهنگ را می دانست و برای این خواستن نیز به مهندسی ِدقیق ِ میدان ِخواسته هایش پرداخته بود. راه برایش مشخص بود و هست؛ بر همین منوال بود که در برزخ ِ استحقاق برای پذیرش نقش ِ ترانه پرنیان گفته بود: که اگر نقش برای او نمی شد دلش می سوخت؛ و برای پرهیز از این شکست! تا سرحد پیروزی ِکامل، تا خود ِخود تالار وحدت و کسب سیمرغ بلورین،یکْ نفس تاخت. امضایش را چنان قشنگ و چشم نواز بر پیشانی اولین نقش ِِزندگی سینمایی اش نهاد که پروسه ی حضور و ظهور و تجلی و مقبولیت و مشروعیت اش در سینمای ایران، یکی از پاک ترین و محقانه ترین شرائط انتخاب و پذیرش بازیگر باشد.
صدر عاملی که از همان ابتدا بر ناصیه ی او به رصد نبوغ ذاتی اش نشسته بود، از گروه تولید من ترانه پانزده سال دارم خواست که برای پیشبرد روند صحیح کار به ترانه علیدوستی به چشم یک بازیگر حرفه ای بنگرند. چرا که غیر از این نباید می بود و او استحقاق اش را داشت و بیش از این نیز می توانست باشد.
اگر پایان ِروزهای اکران من، ترانه پانزده سال دارم در بهار 1381 را نقطه ی فصل ِحرفه ای علیدوستی با رسول صدرعاملی بدانیم، میعادگاه جشن نهم سینمای ایران در شهریور 84 و حضور همزمان هر دو روی سن، یادآور خاطره ی نیک ِ آن فیلم بود. و کیست که بگوید ترانه علیدوستی از آن فصل و وصل تا شهرزیبای اصغر فرهادی ، از راهنمایی های صدرعاملی بهره نمی برد!؟ شاگرد، نمک شناس بود و حرمت ِسفره را می دانست و صد البته ترانه علیدوستی مغرورتر از آن است که استقلال شخصیتی اش وامدار بماند. یک احترام توأمان. یک غرور دلپذیر.
و حالا...
زمان چرخید و فیلم اول و بازیگرش با تحسین بی شمار واقع شد و فیلم های دیگر و موفقیت های دیگر و حضورهای یگانه و کم همتا... تا 26 بهمن 1387که رسول صدرعاملی آنرا به عنوان تاریخ آغاز پروسه ی تولید فیلم زندگی با چشمان بسته اعلام کرده بود.
صدرعاملی که پس از بهار دل انگیز 81 و پایان اکران عمومی فیلم، بر پشت پاشنه های ترانه علیدوستی دعای خیر۫پیش و کاسه ی آب ِآمین فرستاده و ریخته بود، حالا در انتهای بهمن گرم 1387 پذیرای بازگشت کبوتری بود که لحظه های درست پروازش را اولین بار در مقابل دوربین او نوید داده بود.
به گفته ی بزرگان، تاریخ دو بار تکرار می شود؛ یکبار به صورت تراژدی و دیگر بار به وجه ِکمیک ِآن سیرت. و عجب از این گوشه ی تاریخ که راویان می گویند تکرار دوباره اش مثل همان نسخه ی اولیه وزین و معتبر و محترم است.
بی جهت و بی نشانه نیست که به پاسداشت 25 اسفند 79 که زمان پایان فیلمبرداری من ترانه پانزده سال دارم بود، حالا عکس یادگار آغاز روزهای فیلمبرداری زندگی با چشمان بسته را در روز 25 اسفند 87، ترانه علیدوستی کلاکت می زند.
ترانه ای که روزی از دفتر صدرعاملی در انتهای پرونده ی فیلم من ترانه ... با احترام رفته بود ، حالا خانم علیدوستی ای ست که با عزت بازگشته است. راهپیمایی او در این مسیر ( از اسفند 79 تا اسفند 87) و سلوک رفتاری اش، انگار همان صبر و استقامت و معصومیت و هوشمندی ِ ترانه پرنیان.
شادمانی این رفت و برگشت را نمی دانم توانستم که خوب بیان کنم یا نه !؟
زندگی با چشمان بسته و حضور مجدد ترانه علیدوستی در فیلم دیگری از رسول صدرعاملی، یکی از بهترین بازگشت های تولید کنندگان سینمایی و شیرین ترین لحظات کارنامه ی اوست. قدّ ترانه علیدوستی بلند شده، اما برای وارد شدنش از درب، نباید خم بشود. اینجا خانه ی اوست.