پيمان قاسمخاني ميگويد من فقط چیزهاى سرگرمکننده مىنویسم که مردم بخندند و کمى خوشحالتر باشند. همین
در اینجا انواع خل و چلها را داریم كه یکسریشان بیخطرند و یکسری هم میتوانند باعث دردسر بشوند/ سرگرمشدن در سینمای امروز ما فراموش شده است/ فقط روزنامههای ورزشی میخرم و دوتا مجله سینمایی/ آقاى سلحشور بهنظرم جزو معدود آدمهاى سرگرمکننده سینماست
سينماي ما- گفتوگوی اول تند و تیز بود و قرار بود خیلیها را به سردرد مبتلا کند، از آن سردردها که برخی دستمال دور سرشان ببندند و دور «خانه سینما» که وجود خارجی ندارد، دور «سازمانهای سینمایی ریز و درشت» دوره بیفتند که این چه نشتری بود که به قلبمان نشست و حالا چه باید بکنیم، قرار بود گفتوگوی من با «پیمان قاسمخانی» کاسه چه کنم چه کنم! را از دست فیلمنامهنویس بگیرد و بدهد دست گروهی دیگر از اهالی سینما! اما حاصل کار آن شد که کاسه چه کنم چه کنم مزبور یکی، دو هفتهای دست من بود و من برای تایید گفتوگو بدو دنبال پیمان و پیمان بدو (پیمان کجا میدوید، کجایش را نمیدانم!). و نهایتا یک صبح گرم تابستانی که چشم باز کردم، دیدم جا تر و بچه... نه این ضربالمثل اینجا کارآیی ندارد، پس دوباره مینویسم...
نهایتا یک صبح گرم تابستانی که چشم باز کردم دیدم که جاتر و کاسه نیست، یعنی گفتوگوی اولی در کار نیست و از آنجایی که کاسه مزبور (در اینجا یعنی مشکلی که برای فیلمنامهنویس پیشامد کرده بود) یک شبه دود شد و به هوا رفت (خدا را صدهزار مرتبه شکر) گفتوگوی ما هم دچار تحولاتی شد که گفتوگوی دوم و لید دوم از میانش برآمد. ناگفته نماند که در گفتوگوی اول مباحث جالبی مطرح شده بود که برخی از آنها به گفتوگوی دوم هم به ارث رسید از جمله مبحث شیرین «فراماسونری.» یعنی همان داستانهایی که از میان «سن پطرزبورگ» و «ساختمان پزشکان» و «قهوه تلخ» برآمد که فلان شخصیت داستان در دقیقه فلان دستش را داخل کتش کرد و این نماد فراماسونری است، یا بهمان شخصیت زیر ساعتی ایستاده که ده و ده دقیقه را نشان میدهد و دست داخل کت کردن اگر نماد فراماسونری نباشد این یکی دیگر حتما خودِ خودِ چشم شیطان است.
خلاصه آنکه خارج از زمان گفتوگو و وقتی عکاس روزنامه خواست با فراغ بال از سوژه عکس بگیرد، «پیمان» هرجای خانه ایستاد، با چشم تیزبینِ عقاب محورمان که نگاه کردیم دیدیم حقا که نمادی از نمادهای فراماسونری در عکس موجود است و کمکم خوف برمان داشت که نکند ما هم بعله! گفتوگو با نویسنده فیلمنامهها و سریالهای «مارمولک»، «شبهای برره»، «مرد هزار چهره»، «سن پطرزبورگ» و «ورود آقایان ممنوع» را بخوانید.
...................................................
در فیلمنامهنویسی هم مثل سایر شاخههای سینمایی مافیا وجود دارد؟مافیا به آن معنی شناخته شده نه! اما گروه وجود دارد آن هم معمولا برای کارهای تلویزیونی که نمیشود تنهایی انجامشان داد. در مورد کارهای سینمایی هم طبیعی است که آدمها به سراغ کسانی میروند که میشناسندشان و به آنها اطمینان دارند. چون آدم معمولا در این کارها با کسانى که با قلمشان آشناست، راحتتر است.
حالا اگر یک نفر بخواهد وارد این فضا بشود چه طور میتواند؟ کسی که رفیقی ندارد؟همانطور که من سالها پیش بدون داشتن هیچ رفیقی، بدون اینکه کسی را بشناسم وارد این کار شدم. نوشتهای که سر و شکل دارد و استاندارد باشد راه خودش را پیدا میکند. این طور نیست که نتوانی نوشته را به دست مردم برسانی.
خودت چه طور وارد شدی؟من دوره فیلمنامهنویسی رفتم و آقای سیفالله داد استاد یک کلاسم بود که پایاننامه کلاسم را بعدا ایشان تهیه کردند و این شد اولین فیلم سینمایی من، یعنی «من زمین را دوست دارم.»
جایی بحث دزدی فیلمنامه مطرح شده بود که بالاخره خیلی از فیلمنامهنویسان جوان در معرض دزدی هستند که ممکن است ایده خوبشان یا فیلمنامه خوبشان را ارایه بدهند و مورد سرقت قرار بگیرد و در شرافتمندانهترین حالت مورد کپیبرداری قرار بگیرد. برای این چه راهحلی اندیشیده شده؟ برای آن آدمی که نه کسی را در سینما میشناسد و البته کارش هم خوب است؟به نظرم دزدیدن فیلمنامه یا طرح آن، خیلی کار عاقلانهای نیست. رقم خریدن یک ایده از یک آدم تازه کار اصلا آن قدری نیست که ارزش دردسرش را داشته باشد که بعدا آبروریزی و شکایت پیش بیاید. از آن گذشته بعید میدانم که آدم درست و سینماگر خوب این کار را بکند.
و اگر اتفاق بیفتد؟سابقا برای مواقع خاصی که این اتفاق میافتاد، خانه سینمایی داشتیم که فیلمنامهها را در آن ثبت میکردیم، الان گویا در بنیاد فارابی این کار را میکنند.
تا به حال مورد سوءتفاهمهایی از این دست قرار نگرفتهای؟نه! از قدیم اگر دوستی به من میگفت این متن من را بخوان، به او میگفتم اگر متنت ثبت شده بخوانم، متن ثبت نشده را نمیخواندم چون ممکن است خواندنش به راحتی باعث سوءتفاهم بشود. چون حالا مثلا اگر بعدها سایهای از ایدهاش را در فیلمنامهای از من ببیند، بعدا دردسر خواهد شد. اما اگر ثبت شده باشد این دردسرها پیش نمیآید.
به خرید و فروش ایده اشاره کردی، مگر ایده را هم میفروشند؟طرح را میفروشند اما ایده که در حد تعریف کردن است که معقول نیست کسی بیاید و ایدهاش را تعریف کند اما به مرحله طرح که برسد، طرح مشتریهای خودش را دارد.
مثلا طرح را چند میفروشند و فیلمنامه را چند؟تا به حال طرح نفروختم و اصلا نمیدانم که چه طور است.
اما به هرحال فروش طرح رایج است؟راستش من آدمهای زیادی را در این زمینه نمیشناسم، من فقط دوستهای دور و بر خودم را میشناسم. «خشایار الوند» طرح زیاد دارد و طرح خوب میفروشد. او در جریان قیمت هست. اگر خواستید میتوانیم از او سوال کنیم. (با خنده) این را هم اضافه کنم که یکبار آمدم طرحی بفروشم ایدهای به ذهنم رسید و گفتم به تهیهکنندهای و گفت خیلی خوب است و این را بنویس و من میخواهمش. من هم گفتم چه عالی. پنج صفحه مینویسم و میفروشم. بعد که نوشتم دلم نیامد. دیدم که چه داستان خوبی شده و هنوز هم آن را نگه داشتم.
گفتی برای «گور به گور» یکسال و نیم وقت گذاشتی. اصولا فیلمنامهنویسها برای نوشتن یک فیلم چقدر زمان میگذارند؟سه، چهار ماه بیشتر فکر نمیکنم وقت بگذارند.
خب غیر از این کارها، کارهای دیگری هم انجام میدهی. مثلا الان در سریال «ساخت ایران» هم مشاور فیلمنامهنویس هستی؟البته بودم.
در شبکههای خانگی کار را چگونه ارزیابی میکنی؟ یا تله فیلمهایی که الان ساخته میشود. اینها را چطور ارزیابی میکنی؟تله فیلم را که تا به حال کار نکردهام و نمیدانم به چه شکل است. در شبکه خانگی هم کارم در حد مشاوره بوده که گفتم و آن هم داستانش این بود که خشایار الوند داستانی داشت که خیلی خوب بود اما ته نداشت. میانههای خوبی هم داشت اما پایانبندیاش درست نبود. با هم نشستیم و فیلمنامه را جلو بردیم و سیناپسهایش را با هم نوشتیم. حالا گویا در ضبط مطابق آن داستان پیش نرفتند. البته من کار خودم را کردم و از کار کنار کشیدم ولی به نظر میآید آنچه ما نوشتیم به دلیل شماری از گرفتاریها خوب از آب درنیامده.
یعنی به مشکل خاصی برخورد کردهاند؟از گرفت و گیرهای این کار خبر ندارم اما با بچههای قهوه تلخ هم که حرف میزدم همگی مینالیدند. خلاصه کمی جو نگرانی بر همه چیز حاکم است. مثلا فکر میکنند اگر یک فیلمی اکران شود چه اتفاقی میافتد. قبلا هم گفتم که از سینما و تلویزیون توقع تاثیرگذاری کمی بیخود است. مثلا سر سریال «برره» میگفتند شما دارید زبان فارسی را از بین میبرید. استادان دانشگاه اعتراض کرده بودند در حالی که همه چیز تمام شد و رفت. کسی الان از اصطلاحات آن سریال چیزی در خاطر ندارد.
یا یادم میآید سر «آدم برفی» چقدر از این مشکلات پیش آمد و این فیلم اکران شد و آب از آب تکان نخورد. متاسفانه گروه اندکی هستند که فکر میکنند اگر مثلا مردم فلان جمله را در فیلمی بشنوند چه اتفاقها که نمیافتد. یک سری هم که همیشه آمادهاند که بیایند در خیابان و بیلبورد فیلمها را پایین بکشند. نمیدانم واقعا این اتفاقها به چه صورت میافتد. از وزارت ارشاد توقع میرود که لااقل پای پروانههایی که داده، بایستد ولى واقعا وزارت ارشاد هم این وسط تصمیمگیرنده نهایى نیست.
قسمت دوم «سن پطرزبورگ» به کجا رسید؟درباره قسمت دوم کوتاه آن که الان خیلی گرفتارم. محسن تنابنده هم سر سریال حضرت محمد (ص) است و حالاحالاها گرفتار است. در آینده شاید دوباره دربارهاش فکر کردیم. الان هیچ چیز قطعی نیست.
یعنی اینکه گفته بودند از پاییز مجددا فیلمبرداری شروع میشود، موثق نبوده؟نه. موثق نبوده است.
این روزها چه کار میکنی؟ چه مینویسی؟الان یک سریال هست که ممکن است برای ماه رمضان پخش شود و ممکن هم هست بگذارند برای بعد از ماه رمضان. مهراب فیلمنامه را مینویسد و من مشاورش هستم و برایش خط داستانی درمیآورم. پشت سرش هم ایدهای دارم که احتمالا به زودی راه میافتد.
مشاور فیلمنامه دقیقا چه کار میکند؟بستگی دارد. الان همان چیزی که گفتم در کار «ساخت ایران» پیش آمده است. برای قصه حرف زدم و برای پیش رفتن داستان و طراحی کار کمکش کردم. یعنی من هیچ سکانس و دیالوگی ننوشتم. موقعیت تازه اگر به ذهنم رسید، گفتم. مشاوره عملا چنین چیزی است.
سرپرستی دقیقا چه کاری است؟سرپرستی یک کار شبانهروزی است که ناظر بر تکتک قسمتهاست. تکتک متنها باید خوانده شود. روی خط داستان باید نظر و ایده داشته باشی. شخصیتها را باید طراحی کنی. چون قسمتهای مختلف را نویسندگان مختلف مینویسند نباید از هیچ شخصیتی کاری که انتظار نمیرود سر بزند و یکدستسازی شخصیتها برعهده سرپرست است. نخ تسبیحهای کمرنگ و زیرین داستان به دست سرپرست است. فرض کنید دو شخصیت هستند که به یکدیگر علاقهمند هستند، تنظیم روابط اینها برای طبیعی درآمدن داستان برعهده سرپرست است و البته گاهی اوقات بازنویسی.
فیلمنامه اثر هنری است؟نه. در واقع من بعضی وقتها در هنر بودن خود سینما هم شک مىکنم.
سینما و تلویزیون رسانههای مستقلی هستند؟مستقل دقیقا به چه معناست؟ معنایش را بگو تا بگویم که سینما هم هست یا نه؟
یعنی اگر به عنوان یک اثر هنری به آن نگاه کنیم، میتواند خودش با درونیاتش، خودش را جلو ببرد یا وابسته به مقتضیات بیرونی هم هست؟خب، جواب این سوال را نمیدانم چون فیلم داریم تا فیلم. بعضی فیلمها با این تعریف مستقل هستند و بعضی هم نه.
وضعیت فیلمنامهنویسی در ایران را چطور ارزیابی میکنی؟ ما در ایران فیلمنامهنویس خوب داریم؟بله. حتما داریم. مگر میشود نداشته باشیم. الان اسم نمیبرم تا باعث دلگیری کسی نشود اما فیلمنامههای خیلی خوب هم داریم.
جایی گفته بودی باید فیلمنامهنویسهایمان را به دانشگاههای آمریکایی بفرستیم!هنوز هم میگویم. البته اگر به من نگویند که از آمریکا پول میگیرم. من هرگز آمریکا را در زندگیام ندیدم.
خب حالا که آمریکا را هم ندیدی پس چرا چنین توصیهای داری؟چون پایتخت سینمای تجارى جهان است و تکنیکهایی در فیلمنامههای سریالهایشان میبینم که عالی است. من هم البته برای ساخت سریال این توصیه را کردهام چرا که آنها کاملا دارند با آموزش و به صورت حرفهای پیش میروند و شک دارم که ما چنین کسانی را داشته باشیم.
یعنی فیلمنامهنویسهای مطرح ما نمیتوانند این آموزشها را بدهند؟ خودت!اعتراف میکنم که خود من این شیوه کار گروهی را بلد نیستم. این سرپرست نویسندگانی که ما داریم کار کاملا مندرآوردی است. آنجا سرپرست کسی است که گروه دارد نه کسی که بنشیند و تکتک متون را بازنویسی کند. میخواهم بگویم نوشتن داستانهای طولانی سریالی کار من نیست و برای اولین بار دارم در همین متن سریالی که زیر دست دارم، امتحانش میکنم. همیشه اپیزودی مینوشتم. الان میبینم پیش بردن چندین خط داستان در کنار هم اصلا کار سادهای نیست. این را در سینما بلدم اما برای 30 قسمت، کار واقعا سختی است. با اینکه سریالهای ایرانی را کمتر میبینم اما میدانم که آن سیر سریالی که ما سراغ داریم مثلا در سریالی چون «Breaking bad»که همین الان هم به همه تماشایش را پیشنهاد میکنم در ایران وجود ندارد. برای همین فکر میکنم خوب است برویم یاد بگیریم.
شاید درستاش این باشد که یک سری آدم بورس شوند و بروند یاد بگیرند و برگردند. اگر هم نه لااقل کارگاهی بگذاریم که همه دور هم بنشینیم و از هم یاد بگیریم. مثلا میتوانم کلیاتی از فیلمنامهنویسی را یاد بدهم اما اینکه بخواهم فیلمنامه سریال یاد بدهم، نمیتوانم، چون اصول خودش را دارد.
جایی گفته بودی مشکل سینمای ایران فیلمنامه نیست. مشکل سینمای ایران مشخصا چه چیزی است؟آن زمان فکر کنم احتمالا حمیت صنفیام زده بوده بالا، اما طبیعتا مشکل فیلمنامهنویسی داریم. تنوع سوژههایمان زیاد نیست. یکسری داستانهای خاص و جذاب هست که کمتر سراغشان میرویم و بیشتر سوژههای کم دردسر را انتخاب میکنیم. درصدی از مشکلات امروز سینمای ایران مسلما متوجه فیلمنامهنویسی است. البته من همیشه گفتهام سهم بقیه بخشهای سینمایمان هم در این مشکلات اندازه فیلمنامهنویسیمان است.
چرا که من در سینمای ایران اتفاق خاصی نمیبینم که بخواهد خودش را بالاتر از فیلمنامهنویسیاش بداند که بگوییم مشکل ما فیلمنامه است. من فکر میکنم عموما فیلمنامههای متوسط سینمای بدنه ایران در اندازههای کارگردانی آنهاست. یعنی کارگردانی چیزی به آنها اضافه نمیکند مثلا در هالیوود فیلمهایی را میبینیم که فیلمنامههایشان سوراخهای بزرگی دارد که اشکت درمیآید از تماشایشان اما کارگردانی فیلم را قابلتحمل و حتی جذاب میکند.
گزارشی چند روز پیش منتشر شد مبنی بر اینکه سینما 45درصد نسبت به میزان خودش در سهسال گذشته افت مخاطب داشته است. وضعیت سینمای امروز ایران را به عنوان یک فرد شاخص در این حرفه، در چه چیز میبینی؟ چرا هر روز بدتر از دیروز؟اگر مشکل را میدانستیم که حلش میکردیم. اما در این خصوص نظرم این است که واقعا فیلمها برای خود من شخصا از دید مخاطب و نه یک فیلمنامهنویس، جذاب نیستند که بتوانم به خاطرش وقت صرف کنم و بروم سینما. یعنی اینکه چیزی که به عنوان تجربه جمعی در کنار مردم بخواهم تماشایش کنم، آن را در خودم نمیبینم. اینکه بخواهم همراه یک جمع، بخندم یا بترسم در من و خیلی از ما از بین رفته و کارهای امروز اینگونه ما را ترغیب نمیکند. اما در همین اوضاع هم فیلم رضا عطاران «خوابم میآد» این حس را داشته و ثابت کرده که این شکلی نیست که مردم دیگر دلشان با سینما نباشد و سینما شکست خورده باشد. چنین استثناهایی ثابت میکند که مردم اگر خوراک خوب بگیرند میروند سینما و با میل هم میروند.
نکته بعدی آنکه آن چه نباید فراموش کنیم وجهه سرگرمکننده سینماست. خیلیها معتقدند فیلم حتما باید پیامی داشته باشد، اما سینمای تجارى بیشتر باید برای مردم سرگرمکننده باشد. مردم اکثرا میروند سینما که خوش بگذرانند و این خوشگذراندن لزوما به این معنی نیست که شادی کنند. میتوانند فیلم ترسناک خوب ببینند، فیلمی ببینند که در آن خوب گریه کنند، مهم این است که خوب سرگرم بشوند و من فکر میکنم این قضیه در سینمای امروز ما فراموش شده است.
اما درخصوص همین سرگرمی هم سابقا بهتر میتوانستیم مخاطب را سرگرم کنیم. الان نهایتا همین کمدیهای سخیف وجود دارند که تلاش میکنند مردم را سرگرم کنند...خب، آنها هم معمولا سرگرم نمیکنند. حرف من این است، این طور نیست که ما اساسا فیلم خوب نداشته باشیم، فیلمهای خوب هم داریم اما همان فیلمهای خوبمان هم به اندازه کافی سرگرمکننده نیستند. همین الان فیلم رضا عطاران را دوست دارم حتما در سینما ببینم و یکی از دلایلش هم این است که دوست دارم ببینم اکبر عبدی در نقش زن چه طور ظاهر شده. این یک زرنگی و هوشمندی است که عطاران از آن استفاده کرده است. اما نکته بعدی آنکه جذابیتهایی برای سینما هست که من در فیلمهای اخیر ندیدهام. اکثر فیلمهای جدید جنسشان تلویزیونی است. یعنی این فیلم را اگر در دیویدی ببینید یا در سینما آنقدر تفاوتی ندارد. به هر حال باید رگ خواب مردم را پیدا کرد و دید چه چیز را دوست دارند.
خب این کار سینماگرهاست طبعا. سینما در بین هنرهایی که الان نفس میکشند قالبی است که حیاتش به حمایتهای دولتی (خواه ناخواه) گره خورده. نویسنده و شاعر و موزیسین لزوما نباید ربطی به دولت داشته باشند و حمایت بشوند منتها سینما از اول عادتکرده و حالا هم با بستن خانه سینما این عادت پررنگتر میشود. رسمی هم میشود. پس دولت هم مقصر بوده که سینما به این حال و روز افتاده! نه؟این جزو آن بحثهای کلانی است که در تخصص من نیست. واقعیتش این است که من در شیوه کار خودم همیشه فقط مستقیم با تهیهکننده در ارتباط بودم و کارهایی هم که کردهام جزو کارهای دولتی نبوده که بدانم حمایت دولت تا چه اندازه است اما این را میدانم که اعتماد نسبت به سینماگرها کمتر شده. شرایط اقتصادى و بىعلاقگى مردم به سینما هم دست به دست هم داده و خیلىها دست و دلشان به کار نمىرود. واقعا اوضاع شاهکارى نیست.
برای رفع این بیاعتمادی چه کردهای، تعاملی، توافقی، تقابلی؟من در این موارد یک سیاست دارم؛ مینشینم یک گوشه و هیچ کاری نمیکنم. کاری اصلا از دست من برنمیآید...
فکر نمیکنی تندادن به اینها (که در حرفه خود ما هم هست و به نوعی تندادن به ممیزی صنفی است) در محیط سینمایی باعث این شرایط فعلی شده است؟فقط این را بگویم که در این شرایط غبارآلود هر حرفی بزنید ممکن است باعث برچسب خوردن و انگ زدن بر علیهات بشود. راه دیگری هم سراغ ندارم جز اینکه گلهام را حالا اینطور ابراز کنم. نمیخواهم الان حرفی بزنم که پس فردا بگویند این آقای فلان طرفدارِ بهمان، فلان حرف را هم زد! من مطلقا آدم سیاسیای نیستم و همین فیلمنامهنویسی خودمان را هم بالاتر از سیاست میدانم چه برسد به کلیت «هنر» اگر هم گاهی از یک گرایشی حمایت کردم و گرایشی داشتم فقط از این جهت بوده که حس کردهام آن تفکر به فرهنگ احترام بیشتری میگذارد. در واقع به انسان احترام بیشتری میگذارد. کلا سیاسی نیستم. حتی روزنامههایی هم که میخرم سیاسی نیستند. با عرض شرمندگی من حتی «شرق» هم نمیخرم. روزنامههای ورزشی میخرم و دوتا مجله سینمایی. ولی به راحتی اینجا انگ سیاسی بودن به آدم زده میشود.
از حواشی سینما گفتی و اینکه نمیخواهی قاطی این مسایل شوی، اما خودت در تلویزیون «ساختمان پزشکان 2» را داشتی جلو میبردی که گویا به مشکل برخوردید و قسمت دوم سریال شروع نشده، زیرآبش زده شد؟چه کسی گفته به مشکل برخورد. اصلا اینطور نبوده. توقف پروژه به پیشنهاد خود ما بود.
اما باور عمومی آن است که به خاطر هجمهای که از سمت سایتهای مشخص مبنی بر این موضوع که ساختمان پزشکان فلان است و بهمان است، ساخت آن نیمهکاره ماند. حالا اگر خودتان عقیده دارید که به مشکل برنخورده و خودتان پروژه را متوقف کردهاید، مساله آن میشود که صدایتان شنیده نشد در این خصوص...آخر صدایمان اصلا درنیامد که کسی بخواهد صدایمان را بشنود. حرفی نزدیم چون حقیقت این است که این هجمه و اتهامات به قدری پیش پا افتاده مطرح شد که ارزش جواب دادن نداشت.من فکر میکنم ریشه اینها در مشکلی است که یک سری از این دوستان با آقای ضرغامی دارند و حالا یکبار برای «تا ثریا» میزنند و یکبار هم برای «ساختمان پزشکان».
حتی مستند هم ساختند درباره این اقدامات خرابکارانه!بله مستندى ساختهاند در مورد «ساختمان پزشکان» که گویا در چند دانشگاه نمایش دادند و من هنوز آن را ندیدهام. گمان میکنم این تصور به وجود آمده که بهخاطر فشارهایى از این دست، جلوی ساخت قسمت دوم این سریال را گرفتهاند. ولى واقعیت این است که مسوولان تلویزیون آنقدرها هم که دوستان تصور مىکنند ترسو نیستند که با چهارتا اعتراض بىربط و بىپایه و اساس جلوى ساخت یک سریال موفق و پربیننده را بگیرند. البته نه که چنین چیزی غیرممکن باشد. نمونهاش را در «شبهای برره» داشتیم که با وجود اینکه خود مسوولان تلویزیون کار را دوست داشتند ما مجبور شدیم کار را متوقف کنیم، اما در این مورد کار نکردن پیشنهاد خود من بود.
اما ماجرای ساختمان پزشکان چیز دیگری بود، از اتهامهایی چون ترویج همجنسگرایی گرفته تا...درست است. وقتی من شنیدم در مورد «ساختمان پزشکان» هم چنین صحبتهایی هست، به اتفاق محسن چگینی پیش آقای تخشید رفتیم و در حالیکه خودم پیشنهاد کرده بودم سری دوم این مجموعه را کار کنیم به ایشان گفتم من منصرف شدم. گفتند چرا؟ گفتم چون چنین جوی علیه این سریال هست و الان حال و حوصله فشارهای بیرونی را ندارم چون ممکن است به اصل کار لطمه بزند. ضمن اینکه در قسمت آخر «ساختمان پزشکان» من داستان را بسته بودم. کسانی که دیدند میدانند که همه با هم ازدواج کردند و زمان گذشته بود و در واقع این قسمت را برای پایان نوشته بودم.
گفتم اجازه بدهید این کار را نکنیم و برویم برای یک طرح دیگر و گفتند حیف است و مردم دوستش دارند و من گفتم حالا پیگیری بکنید و مشورت کنید. بعد، از من طرح دیگری خواستند که من بردم و تایید کردند و احتمالا به زودی کار شروع خواهد شد. به همین خاطر این سریال را خودمان کنار گذاشتیم و فتحی نبود توسط کسی. کسی چنین فکری نکند. نظراتی که در مورد این سریال بود واقعا بعضیهایش خیلی غریب بود. مثلا یکی نوشته بود اینها منعکسکننده نظریات فروید یهودی هستند. من به شخصه اصلا نمیدانستم فروید یهودی است. بعد اینکه اصلا مشکلش چیست که او یهودی است؟
سوما اینکه من به این حرف افتخار نمیکنم اما من فروید را خوب نمیشناسم. یعنی در همان حدی میشناسم که شما یا هر کس دیگر که متخصص روانشناسی نیست میتواند بشناسد. میدانم کسی بوده که ریشه مسایل روحی را در مسایل جنسی افراد میجسته. دلیل اینکه شما در سریال نام فروید را میشنوید یا عکسش را میبینید فقط این است که از همه روانشناسها معروفتر است و تنها روانشناسی است که ممکن است اسمش به گوش عامه مردم خورده باشد. اگر قهرمان سریالمان مثلا دانشمند بود عکس انیشتین را به دیوار مىزدیم. به همین سادگى. این وسط سوالى که برایم مطرح است این است که اصولا من چه سودى در ترویج افکار فروید یا ترویج روش زندگى غربى در جامعه دارم؟ من فقط چیزهاى سرگرمکننده مىنویسم که مردم بخندند و کمى خوشحالتر باشند. همین.
مساله این است که اینها به نظر ابزاری است که برای تعطیل کردن هر نهادی و اثری که لازم باشد به کار میرود، «ساختمان پزشکان» صدا و سیما هم یکی از آنها! به عقیده این افراد اینها مانیفست شماست که مینویسید. اینطور است؟این را باید یکبار برای همیشه روشن کرد که هر جملهای در متن، لزوما مانیفست نویسندهاش نیست. شاید اصلا این جملات از ذهن کاراکتر منفی فیلم بیرون بیاید. همانطوری که یادم است یکی از چیزهایی که به «ساختمان پزشکان» گیر داده بودند این بود که یکی از شخصیتها درنزده میآید تو. و این جزو مشکلات کار شده بود که ما به عنوان عوامل این سریال، نوعی زندگی را ترویج میدهیم که در آن مردم درنزده میآیند تو و محرم و نامحرمی رعایت نمیشود. این تبدیل شد به توطئهای از طرف ما برای ضربه زدن به فرهنگ مردم.
خب چرا این اقدامات خرابکارانه را میکنی؟ صریحا توضیح بده!دو، سه نکته در این مساله هست. من خودم کسی هستم که قبل از ورود همیشه در میزنم و اصلا چنین روشی را تایید نمیکنم. بعد هم این آدم، اصلا آدم خوبی نبود. در نتیجه آن فرهنگی که میخواستیم ترویج کنیم فرهنگی نبود که از طریق آدم بد داستان بخواهیم ترویج کنیم اما از همه اینها بدتر اینکه این اتفاق سرصحنه میافتاد و آن شخصیت «هومن» باید در میزد و میآمد داخل اما فیالبداهه در نزد. اتفاق عجیب و غریبی نیست واقعا. اینکه دنبال هر چیزی بگردی در برنامه و لحظاتی پیدا کنی برای مچگیری، عجیب است.
و دلیل این همه ریزبینی را چه میبینی؟بعضیها که ذهنشان بیمار است . عدهای هم بهنظرم با صدا و سیما مشکل دارند که لابد دلایل سیاسى دارد.
اصلا سازوکار تلویزیون برای قبول کردن یک طرح چگونه است؟من خیلی درگیر این مسایل نمیشوم و این کارها را عموما تهیهکننده پیش میبرد.
آنجا هم شورایی دارند که متن را میخوانند؟بله. باز یک نکته هم همین است. تلویزیون چند مرحله ممیزی دارد. از همان مرحله اول کسانی به عنوان ناظر کیفی بالای سر کار هستند و متن چندبار خوانده میشود و در مورد «ساختمان پزشکان» که بیشتر هم خوانده شده بود. ممیزی پخش هم که از همه سختگیرتر است چون معتقد است ممکن است چیزهایی در فیلمنامه بوده که خوب اجرا نشده یا متفاوت اجرا شده است. برای همین پخشیها حواسشان جمعتر است. اما مهمترین ممیزها خودمان هستیم که بعد از این همه سال خطوط قرمز را میشناسیم و وقت و سرمایه خودمان و تلویزیون را هدر نمىدهیم و برای همین کارهایمان به کمترین ممیزی برمیخورد.
این رعایت کردن خطوط به اصل کار ضربه نمیزند؟گاهی ضربه میزند و گاهى باعث بروز خلاقیتهایی مىشود. اما مسلما ضربههایش بیشتر از خلاقیتهایش است. ولی این شیوهای است که ما آن را پذیرفتهایم و با آن کار میکنیم.
نقدی خواندم که در همین زمینه بود. نوشته بود خیلیها با تلویزیون کار نمیکنند اما گروه پیمان قاسمخانی این کار را میکنند و این مضرات را پذیرفتهاند، پس جای گلهای وجود ندارد؟بله، حتما قبول کردهایم. کارمان این است. الان کارکردن در سینما برای من سختتر از کار کردن در تلویزیون است. بالاخره باید زندگی من هم بگذرد. گاهی دوست داشتم منبع درآمد دیگری داشتم و پاهایم را دراز میکردم و فقط کارهایى که دوست داشتم مینوشتم، اما دنیا به این خوبی نیست. مجبوریم خیلی جاها از ایدهآلمان کوتاه بیاییم. با همه اینها در مجموع سرخوردهام از اینکه فکر میکنم میتوانستم کارهای بهتری بکنم و جایگاه بهتری داشته باشم.
در مورد «ساختمان پزشکان» مساله دیگری که مطرح شده بود، این بود که میگفتند شما ترویج زندگی ونک به بالا را میکنید. راست میگفتند؟این سریال یک کار خانوادگی و کار بدون حرفی بود اما این ونک به بالا برای خودش مساله دیگری است. یک چیزی هست که به تازگی تبدیل به فحش شده. یعنی کسانی هستند در سینما که ونک به بالا مینشینند و مخاطبشان مخاطب تهرانی ونک به بالاست. اتفاقا من هم تهران زندگی میکنم و ونک به بالا، اما این گناه من نیست. من همینجا به دنیا آمدهام. متعلق طبقه متوسط تهرانم و آدمهاى طبقه خودم را بلدم بنویسم و آدمهای طبقات پایینتر و بالاتر را به این خوبى نمیشناسم.
یک پرانتز باز میکنم؛ اخیرا کاری پخش شد به اسم «پشت کوههای بلند» که به نظرم کار درخشانی است. مدتهاست کار طنز به این خوبی ندیدهام. این نمونه کاری است که من در کمدی بسیار میپسندم و خیلی هم دوست دارم بتوانم چنین چیزی بنویسم اما بلد نیستم چون هیچ وقت چنین فضاهایى را تجربه نکردهام و میدانم اگر روزى چنین فیلمنامهاى بنویسم قلابى و تصنعى میشود و خودم دوستش نخواهم داشت. این محدودیت و نقطه ضعف من است و از بابتش خوشحال نیستم، ولى کارى هم از دستم بر نمىآید. راهحل این مشکل هم ساده است. نویسندهها و کارگردانهاى درخشانى مثل آقای احمدجو تربیت کنید تا انحصار سریالهاى ونک به بالا را که حوصله خودمان را هم سر برده، بشکنند.
خب عدهای با همین توهم توطئه زندگی میکنند دیگر! حتی در این بازار تهمتها باب شده بود که فراماسونر هم هستی!آن را که اصلا شوخی گرفتم و داستان مفرحی هم بود. یک چیزی نوشته بودند در مورد اینکه در «سنپطرزبورگ» یکجا شیشه عینکم بیرون میپرد و این جا یک چشم شدن علامت فراماسونهاست. یا مثلا در «قهوه تلخ» در فلان قسمت در دقیقه 33، سیامک انصاری دستش را در پیراهنش کرده. عدد 33 و دست در پیراهن بردن نشان فراماسونهاست. اینها جمعی هستند که دارند شوخی میکنند که شوخی بامزهای هم هست. اگر هم جدی میگویند واقعا خدا حفظشان کند!
در اینجا انواع خل و چلها را داریم. یکسریهایشان بیخطرند و یکسری هم میتوانند باعث دردسر و گرفتاری بشوند. اینها حرفهایی است که شاید با صحبت کردن و اینکه ما بگوییم بیایند سر صحنه و ببینند که چه چیزهایی درجا سر صحنه رخ میدهد، حل شود. چیزهایی هم هست عین در زدن «هومن برقنورد» که تا سه، دو، یک گفتیم هومن در را باز کرد و آمد تو. توطئه و نقشهاى در کار نیست. این طوری میتوانم سریال «یوسف پیامبر» را هم مونتاژ کنم که بشود چنین چیزهایی از داخل داستانش درآورد. این روش درستی نیست. ما از جایی پول نگرفتیم که زندگی غربی را رواج دهیم. سودی هم برایمان ندارد. بهتر است باهم دعوا نداشته باشیم و دوست باشیم.
از سریال «یوسف پیامبر» گفتی! مثل اینکه قصد داری پای فرجالله سلحشور را به این مصاحبه باز کنی.نه واقعا، اتفاقا آقاى سلحشور بهنظرم جزو معدود آدمهاى سرگرمکننده سینماى ایران است. البته فیلمهایش نه، خودش. شنیدم جایى گفته که اسپیلبرگ وقتى شنیده او مىخواهد سریال حضرت موسى را بسازد براى ضربه زدن به کار او رفته و یک پروژه سینمایى حضرت موسى راه انداخته. شخصا این میزان از توهم را خیلی مىپسندم.