يادداشت نيما حسنينسب به بهانه مدالهاي طلاي المپيك: سوريان و نوروزي يا ليلا حاتمي؟ مساله هنوز هم اين است
قهرمانان و مليپوشان عرصه هنر و فرهنگ شايسته ارجگذاري و تقدير و تبريك نيستند؟
سينماي ما- نيما حسنينسب: قبل از هر چيز موضوعي را روشن كنيم؛ قهرماني ورزشكاران ايراني در المپيك لندن غرورآفرين و خوشحالكننده است و باعث افتخار و آنها همگي شايستهي تقدير و تشويق. كمتر كسي پيدا ميشود كه از خبر مدال طلاي كشتي فرنگي حميد سوريان و اميد نوروزي در المپيك لندن خوشحال نشده باشد و اين افتخارآفرينيهاي جهاني براي ايران را تحسين نكند. خيليها با تماشاي آن چند دقيقه مسابقه به وجد آمدند و با سوت داور به هوا پريدند و موقع رفتن قهرمانان ما روي سكوي اول جهان در لندن بغض كردند و خنديدند... اما از اين جمع پرشمار، چند نفر خبردار شدند كه همين روزها يك ايراني ديگر هم يك مدال بااعتبار در حوزهي ديگري گرفت؟ چه كسي ميتواند با متر و معيار مقايسه و عيارسنجي ثابت كند مدال طلاي المپيك مهمتر و افتخارآميزتر است يا نشان شواليه هنر و ادب؟ اميد نوروزي به عنوان قهرماني تازهآمده و حميد سوريان به عنوان نابغهي بيچون و چراي كشتي دنيا كه جاي خود دارند، ورزشكارهاي اندك و رده آخريِ ورزش بانوان در المپيك هم به بانوي هنرمندي چون ليلا حاتمي و افتخارآفرينيهاي متعددش در دو سال اخير ترجيح داده شده است!
يك دهه پيش كه حسين رضازاده يكي از مدالهاي طلاي وزنهبرداري را گرفت، در مطلبي با تيتر «عباس كيارستمي يا حسين رضازاده: مساله اين است» در ماهنامه "فيلم" به اين موضوع اشاره كردم كه اينهمه تفاوت و تبعيض در نگاه و توجه و تبليغات رسانهاي ميان فضاي ورزش با عرصهي هنر و فرهنگ از كجاست؟ آن روزها عباس كيارستمي با «طعم گيلاس» نخل طلاي پنجاهمين جشنوارهي فيلم كن فرانسه را براي اولين بار به ايران آورده بود و هيچ خبري از اين موفقيت بزرگ جهاني در رسانههاي اصلي و راديو تلويزيون نبود، كسي در حوزهي مديريت فرهنگي دولتي حرفي از اين جايزه نزد و پيام تبريكي نفرستاد، تلويزيون هيچوقت لحظهاي از اين اتفاق فرهنگي را نشان نداد و كيارستمي در سكوت خبري و در فضايي ملتهب به ايران آمد و حتي در كمال تاسف - به دليل بزرگكردن عامدانهي يك حاشيهي ساده موقع دريافت جايزه - بهصورت نيمهمخفيانه از فرودگاه روانهي خانه شد!
در آن نوشته پرسيدم چهگونه است كه رضازاده را براي افتخارآفريني و مدالآوري در سطح جهان به عرش ميبريم، از در و ديوار پيام تبريك و آهنگ «مليپوشان پيروز باشيد» ميبارد، در و ديوار شهر و كشور آذين ميشود و مراسم استقبال از قهرمان غلغله است، اما كوچهي كيارستمي خاليِ خاليست؟ امسال، يك دهه بعد از آن روزها، حكايت همچنان باقيست...
اصغر فرهادي يك سال تمام روي سكوها و صحنههاي جهاني رفت و مدالها و تنديسهاي ريز و درشت گرفت، اما دريغ از يك خبر سادهي رسانههاي دولتي. آيا خرس طلايي و اسكار و گلدن گلوب بهقدر مدال طلاي ورزش جهان ارزش خبررساني نداشت؟ آيا نشان شواليهي هنر و ادب يك هزارم مدال برنز و نقره وزنهبرداري المپيك هم نياز به پوشش رسانهاي و تقدير ملي نداشت؟ اين قهرمانان و مليپوشان عرصهي هنر و فرهنگ شايستهي ارجگذاري و تقدير و تبريك نبودند؟ چرا كسي اين صحنهها را نديد؟
اميد نوروزي و حميد سوريان (ها) تا كجا قرار است چنين به عرش برده شوند و وقتي استفادهي تبليغاتي/ رسانهاي تمام شد، به حال خود رها شوند تا نياز تبليغاتي بعدي يا شايد مدالي ديگر. چرا با اين هاي وهوي رسانهاي و تبليغات هدفمند مقطعي برايشان فضايي ايجاد ميكنند كه حاصلش گاه و بيگاه به حاشيهها و شرايط نامتعادل روحي رواني و فكري منجر شده و متاسفانه مثالهاي اين صعود و سقوطها طي اين سالها كم هم نيستند. از سوي ديگر چه انگيزهها و شور و شوقهاي هنرمندانه كه در اين سكوت دردناك ميسوزد و چه بسيار سرخوردگيها كه از اينهمه بيتوجهي و (حتي) حمله و هجمه و حواشي براي اصحاب فرهنگ و هنرمندان در سطح بينالمللي ايران ايجاد شده و ميشود.
هيچ فكر كردهايم كه اينهمه تبليغ و تشويق و قيل و قال براي ورزشهايي مثل كشتي و وزنهبرداري و تكواندو و بوكس (تنها رشتههاي جهانيِ افتخارآفرين ورزش ايران) و اين ميزان بايكوت خبري و رسانهاي و سكوت تبليغي و تشويقي براي فرهنگ و هنر چه تاثير و تصويري در ذهن نسلهاي آينده خواهد گذاشت؟ يا كودك و نوجوان ايراني – كه بحق سوداي اعتبار و افتخار و اشتهار دارد - را به كجاها خواهد كشاند و از كجاها دور خواهد كرد؟ با اين همه تناقض و تبعيض به مسيري ميرويم كه انگار از جايگاهها و تريبونهاي رسمي جار ميزنند «نزد ما هنر و فنر يكسان است» (!) يا شنيده ميشود «زور بازو و جنگآوري آموز اگر طالب فيضي»(!)
باقي ميماند افسوسي بيپايان كه انگار قرار نيست چيزي تغيير كند؛ از عباس كيارستمي تا ليلا حاتمي، حكايتِ غربتِ هنر و فرهنگ است و از حسين رضازاده تا حميد سوريان حكايتِ هياهو و قيل وقال است... تا اطلاع ثانوي انگار از تريبونهاي رسمي فقط و فقط ترانهي «ورزشكاران ... دلاوران ... نامآوران» به گوش خواهد رسيد.