مروری بر سینمای بیلی وایلدر، نابغهٔ کمدیهای سیاه و فیلمهای سیاه بدون لبخند
موقعیت: کاملاً ناامیدکننده، اما نه چندان جدی
احسان خوشبخت - بیلی وایلدرْ فیلمنامهنویس، فیلمساز، کلکسیونر آثار هنری و بیشتر از همه مردی شیفتهٔ زندگی و لذتهای آن بود. او به دستهای از کارگردانان سینما تعلق داشت که زندگی برایشان معقولهای پیچیده و نه چندان امیدبخش بود، اما در عین حال هیچ چیز مانع از مغازلهٔ دائمشان با زندگی نمیشد. به قول دوست و بازیگر همیشگیاش والتر ماتائو او دنیا را تراژدی یا کمدی نمیبیند، او دنیا را همان طور که هست میبیند و این نگاه، یا این دنیا، بعضی وقتها تراژدی به نظر میرسد و گاهی کمدی. وایلدر بدبین و تلخاندیش است. بدبین این توانایی را دارد که به دنیا نگاه کند، واقعیتها را بیپرده ببیند اما همچنان لبخند را بر لبانش حفظ کند. در دنیای وایلدر همیشه میدانیم که موقعیت کاملاً ناامیدکننده است، اما جدی نیست!
فیلمهای وایلدر مانند بسیاری از معاصرانش و بهخصوص استاد اول او ارنست لوبیچ به نگرش کمالگرایانه بر اجزاء استوارند و در ضمن حاوی دیدگاههای تازهای به جنسیت و هویت هستند که تنها از نگاه یک اروپایی جان سالم به در برده از وحشت نازیسم برمیآید. فیلمهای لوبیچ و وایلدر داستانهای تقابل جنسیتها را برای همیشه از نابالغی و طفرهرویهای رایجشان در سینمای آمریکا دور کرده و به آن جنبهای فرهیخته و در عین حال بسیار مفرح بخشیدند. همین طور وایلدر به عنوان یکی از پیشگامان مسلم سینمای نوآر، با شاهکارهایی چون غرامت مضاعف، سهمی مضاعف در بلوغ زودهنگام سینمای واقعگرا و بیتعارف و حاشیهٔ آمریکا دارد.
بیلی ساموئل وایلدر (۲۰۰۲-۱۹۰۶) در وین به دنیا آمد. او در اروپای بعد از جنگ اول به عنوان روزنامهنگار، خبرنگار جنایی و حتی منتقد فیلم ظاهر میشود. بهسرعت جذب برلین ــ یکی از مراکز مهم روشنفکری و البته خوشگذرانی در اروپای آن سالها ــ شد و اولین حضورش در سینما نوشتن فیلمنامهٔ مردم در روز یکشنبه برای رابرت سیودماک بود. این فیلم چهار کارگردان بزرگ را به سینمای آیندهٔ جهان معرفی میکند (وایلدر، سیودماک، فرد زینهمان و ادگار اولمر). به قدرت رسیدن هیتلر در ۱۹۳۳ وایلدر یهودی را مجبور به ترک برلین میکند. در پاریس اولین فیلمش بذر بد را میسازد که یکی از عجیبترین فیلمهای کارنامهٔ او باقی مانده است. وایلدر بدون دانستن یک کلمه انگلیسی با پیتر لوره به آمریکا میگریزد. اقبال زودتر از حد تصور نصیبش میشود و با نوشتن فیلمنامههای مهمی برای لوبیچ، هاکس و میچل لایزن موقعیت خود را در هالیوود تثبیت میکند.
نخستین فیلم آمریکاییاش بزرگ و کوچک (۱۹۴۲) آشکارا نشاندهندهٔ علاقهٔ او به رمان لولیتاست که نویسندۀ آن، ولادیمیر ناباکوف، بعدها به یکی از دوستان نزدیک وایلدر تبدیل میشود. عشقهای غیرممکن از این پس تا آخرین کمدیهایِ بزرگی که وایلدر ساخت به عنوان یکی از تمهای مهم آثارش تکرار میشوند. طراوت بزرگ و کوچک به عنوان یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینما، همچنان محفوظ مانده است.
با پنج قبر تا قاهره (۱۹۴۳) وایلدر جا پای هیچکاک میگذارد و با غرامت مضاعف (۱۹۴۴) نَفَس سختگیرترین منتقدان را هم بند میآورد. با ساختن تعطیلی ازدسترفته (۱۹۴۵) و درو کردن اسکارها دیگر به یک خودی و «نام بالای عنوان» تبدیل میشود. [وقتی کارگردانی مهم و معروف باشد در عنوانبندی فیلم مینویسند «تعطیلیِ از دست رفتهٔ بیلی وایلدر» یا هر نام دیگری]
از این پس فیلمهای او بین نوآرهای متکی بر طنزی سیاه و کمدیهایی با نیش و کنایه و بدبینی استهزاءآمیز در نوسانند. در دستهٔ اول سانست بلوار (۱۹۵۰) و تکخال در حفره (۱۹۵۱) ساخته میشوند اگرچه درام جنگ جهانی دوم بازداشتگاه ۱۷ (۱۹۵۳) و اقتباس آگاتا کریستی شاهد برای تعقیب (۱۹۵۷) هم بیشتر به این نوع از فیلمهای وایلدر نزدیکاند تا کمدیهای او.
وایلدر در سیزده فیلم از ۱۹۵۷ تا ۱۹۸۱ که بیشترِ انرژی و شوق و حیات سینماییاش را تشکیل میدهند با ای ال دایموند به عنوان فیلمنامهنویس همکاری میکند که اوج این همکاری را در بعضیها داغشو دوست دارن (۱۹۵۹) و آپارتمان (۱۹۶۰) میتوان دید.
با گذار از شصت سالگی فیلمهای او به فصاحت، شیرینی و وضوحی رسیدند که کمتر کمدیسازی در تاریخ سینما به آن دست پیدا کرده بود. در عین حال این فیلمها هرچه بیشتر از واقعیتها دور شده و لحن خیالپردازانهتری به خود گرفته بودند.
با این که وایلدر همیشه دلیل اصلی روی آوردنش به کارگردانی را «مواظبت کردن از فیلمنامههایش» که معمولاً به دست بقیهٔ کارگردانها خراب میشد عنوان کرده، اما آثار او – از همان فیلم نخستین – چنان محکم و عالیاند که این ادعا را فقط باید به حساب تواضع فیلمساز گذاشت. با وجود حضور تاریخیِ پارهای مخالفان با وایلدرِ کارگردان، او همچنان یکی از بزرگترین سینماگرانی است که میشناسیم.
به شهادت آثارش او هرگز خود را محدود به مصور کردن فیلمنامههای درخشانش نکرده است. البته شکی نیست که این فیلمنامههای دقیق و پرجزئیات در زمانهایی که حوصلهای برای کارگردانی وسواسی نمانده بود به کمکش میآمدند (مانند آخرين فيلمش بادی بادی).
در میان خیل عظیمی از ستارگان کلاسیک، از باربارا استنویک تا همفری بوگارت و از گری کوپر تا جیمز کاگنی و ری میلاند، وایلدر از جک لمون و والتر ماتائو بیشترین بهره را برده، در حالی که ویلیام هولدن بعضی از بهترین بازیهایش را مدیون فیلمهای وایلدر است.