ماه، سفر به ماه و عجایب آن در سینما، از کوبریک تا فیلمهای ردهٔ بی
تسخیر ماه و دل تماشاگر: زنان گربهای و مردان گرگنما در شبهای مهتابی
احسان خوشبخت - جدای از این که ماه موضوع هزاران شعر و آواز عاشقانه و غیر عاشقانه بوده، در سینما درآمدن قرص ماه باعث میشد تا لان چینی جونیِر نجیب و آرام در مرد گرگنما به دیو استحاله پیدا کند و از آن پیشتر لوییس بونوئل در سگ آندلسی، در یکی از مشهورترین کاتهای تاریخ سینما، بریدن چشم را به نمایی از ماه که به زیر ابر میرود «برش» داد. پرواز ای تی با دوچرخه از مقابل ماه، در سالهای ۱۹۸۰ و همزمان با طرح «جنگ ستارگان» ریگان دل بچهها را می بُرد. قبل از آن، در ۲۰ جولای ۱۹۶۹، آپولو ۱۱ اولین سفینه سرنشینداری بود که بر روی خاک مردهٔ آن کرهٔ خوش سیما نشست، یا به روایت تئوریِ توطئه، تظاهر کرد که روی ماه نشسته است.
طرفداران نظریهٔ توطئه، تماشای مستند هجوآمیز نیمهٔ تاریک ماه (ویلیام کارل،۲۰۰۲) را به تصاویر اصلی فرود آپولو ۱۱ ترجیح میدهند؛ مستندی که در مصاحبه با دانالد رامسفلد، هنری کیسینجر و بیوهٔ استنلی کوبریک قصد دارد نشان بدهد پخش تلویزیونی زندهٔ فرود بر ماه در واقع با هدایت ناسا و به کارگردانی استنلی کوبریک در استودیو ضبط شده است. اما فیلم بیشتر از آن که بخواهد حقیقت سفر به ماه را زیر سؤال ببرد، پرسشی دربارهٔ معنای اصالت و حقیقت در خود سینمای مستند است.
واقعیت این است که دیدن یکی از صحنههای آموزشی که برای تمرین نشستن بر ماه در ناسا درست شده بود، به تماشای یکی از دکورها و صحنهسازیهای فیلمهای علمی تخیلیِ ارزان دههٔ ۱۹۵۰ میماند و حتی فرود واقعی بر ماه نیز تفاوت چندانی با آن صحنهٔ نمایشی ناسا و صحنههای نمایشی استودیوهای هالیوودی نداشت: آنها همه از یکدیگر الهام گرفته بودند.
سفر به ماه موضوعِ انبوهی از فیلمهای علمی تخیلی است که مسألهای علمی را با بضاعت سینمایی ناچیز و تقلبهای گاه و بیگاه همراه میکند. این فیلمها تا حدی هم عالِم را راضی میکنند و هم جاهل را؛ هم تصویری از آرمانهای بشر برای فتح ناشناختههایند و هم نشانگر تکیهٔ او بر خیالبافیهای بیدردسر؛ در این فیلمهای هفتاد-هشتاد دقیقهای هم ماه تصرف میشود و همْ دلِ تماشاگران. این راه پیش از نیل آرمسترانگ توسط شعبدهباز فرانسوی ژرژ ملییس گشوده شده بود. او در ۱۹۰۲ در چشم ماه فرود آمد، اما با وجود این مکاشفهٔ بزرگ او در نهایت به اسباببازی فروشی ژندهپوش در ایستگاهِ راه آهن پاریس مبدل شد.
نیم قرن بعد وقتی پانصد میلیون بیننده در سراسر جهان به تماشای فرود آرمسترانگ بر ماه نشستند، صنعت سینما از رقم تماشاگرانی که از دست داده به هراس افتاد اما کمی بعد با نسخهٔ بدل «فرود آمدن بر ماه» در جنگ ستارگان که توسط جرج لوکاس سر هم شده بود عزت از دست رفته را دوباره به چنگ آورد. در این فاصله ایتالیاییها ماسیست را به جنگ مردانی از ماه بردند و سوزان ویشمن – متخصص فیلم های هرزهٔ سبک – که دیگر در دنیا برای «عرض اندام» نابازیگرانش مکانی باقی نمانده بود، آن ها را در برهنه بر ماه (۱۹۶۱) به آن بالا فرستاد.
از آن سو مایهٔ تعجب است که چرا روسها که در دوران جنگ سرد رقابت فضایی تنگاتنگی با آمریکا داشتند به جای تبعید و محروم کردن کارگردانهایشان، از آنها نخواستند که چند فیلم علمی تخیلی آبرومند با موضوع ماه و فضا بسازند. اگر راجر کورمن و دستیار او فرانسیس کاپولا نبودند هرگز باخبر نمیشدیم که در شوروی تلاشهای پراکندهای مانند نبرد آن سوی خورشید (میخائیل کارژوکوف و الکساندر کوزیر،۱۹۶۰) برای ساخت این فیلمها شده که البته به لطف دوبلهٔ انگلیسی و تدوین مجدد – و حتی تغییر داستان – توسط کورمن و گروهش به پردهٔ درایون سینماهای شهرهای کوچک آمریکایی راه پیدا کرد.
یکی از باورنکردنیترین و ضدعلمیترین همهٔ آن فیلمها زنان گربهای کرهٔ ماه (۱۹۵۳) بود؛ فیلمی ارزان با شرکت مری ویندزور و ویکتور جوری (خودتان حساب کار را بکنید، فیلمی که رُل اولهایش ویندزور - ملکهٔ زنان بدِ سینما - و جوری باشند!) که در آن فضانوردان به ماه پا می گذارند و میفهمند که در ماه هم حیات وجود دارد و ساکنان آن زنان گربهایاند. لازم به توضیح نیست که این ساکنان خیلی خطرناک صرفاً آدمهاییاند که لباس سیاه تنگی به تن کرده و آرایشگر فیلم خطِ چشم ممتدی برایشان کشیده شده است. تصادفاً محل سکونت آنان مثل معابد دو هزار سال پیش در کرهٔ زمین است و کار این گربهها اجرای رقصهای آیینی است که اگر colorized (رنگی) شود میتواند به عنوان ویدئوی ایروبیک صبحگاهی برای خانمهای خانهدار به کار بیاید. این تمدن بزرگ ناشناخته که البته فقط از هشت نفر تشکیل شده، دمار از روزگار فضانوردان چاق سفینه در میآورد. در لابلای این حوادث یکی دو عنکبوت غولپیکر، که احتمالاً از فیلم دیگری باقی ماندهاند و کارگردان تصمیم گرفته آنها را در اینجا هم استفاده کند، از بالا روی سر فضانوردان فرود میآیند و نخهایی که آنها را کنترل میکند و دست و پای پشمالویشان را تکان میدهد، حسابی در دست و پای فضانوردان گیر میکند (باور نخواهید کرد اگر موسیقی عالی المر برنستاین را – در یکی از اولین کارهایش – به روی این دنیای گربهای فاقدِ علم و تخیل ببینید.)
این فیلم چکیدهای از خواستههای بشر – یعنی همهٔ ما، منهای دانشمندان ناسا و سایر مراکز فضایی – از این کُرهٔ خالی را به نمایش میگذارند: طلا، زنان، وحشت، عجایب و نگاه به زمین از بالا و دوردستها. همهٔ آن چه که در زمین ناکافی به نظر میرسد یا هرگز وجود ندارد در سیارههای دیگر در انتظار ماست. این دروغ بزرگی است که سینما به خوبی به خورد همه داده است.
تخیل کارگردان زنان گربهای، به نسبت ملییس ۶۰ سال عقب است و از علوم رایج عصر پیش از اختراع چرخ در ساخت فیلم استفاده شده است. حتی فیلمهایی که در چنین حضیضی از بودجه و خلاقیت قرار ندارند، و از قرار داستانی و بازیگر مشهور دارند، هنوز در قیاس با اسکلتهای رقصان ملییس عاری از تخیل و آرزوهایی نابیاند که انسان آنها را در ماه میدید.
در سینما، ما تماشاگران، بیش از آن که شیفتهٔ جنبهٔ علمی چنین کاوشهایی باشیم به دنبال این هستیم که با دیدن قرص کامل ماه به یاد فرد آستر و سید چریس در سنترال پارک افتاده و یا در یکی از کوچههای خودمان با دیوارهای گلی «امشب شبِ مهتابه» را زیر لب زمزمه کنیم. ما تماشاگران فیلمها رؤیاپردازتر از آنیم که برایمان مهم باشد آیا آرمسترانگ واقعاً بر ماه نشست یا نه.