سینمای ما- اندیشه فولادوند شاعر و بازیگر 27 ساله و خوش آتیه سینما اولین بار با ایفای نقشی در فیلم «سربازهای جمعه» مسعود کیمیایی به سینما آمد که باعث شده هنوز خیلی ها او را با «نقره» این فیلم بشناسند. با وجود پیشنهاد ها برای حضور در تلویزیون، تنها سینما را برگزیده و حضوری در تلویزیون نداشته است. اندیشه فولادوند پیش از آنکه به عنوان یک بازیگر شناخته شده باشد، یک شاعر است و کتاب شعری از او با نام «عطسه های نحس» منتشر شده و دفتر شعرهایش شامل اشعار او از دوران کودکی تا به امروز است. آخرین کار سینمایی که اولین حضورش در شهرستان نیز محسوب می شود بازی در فیلم «سنگ اول» به کارگردانی ابراهیم فروزش است که نقش اصلی فیلم با اوست و در شهرستان ملایر، یکی از شهرستان های استان همدان تصویربرداری می شود. گفتنی است پیش از این در فیلم های «مریم مقدس»، «سربازهای جمعه»، «اپیزودهای سه گانه ستاره ها»، «سنگ كاغذ قيچي»، «چهارانگشتی»، «سن پترزبورگ» و «یک خاطره بگو حواسمو پرت کن (زندگی با چشمان بسته)» به ایفای نقش پرداخته است. اهل مصاحبه نیست اما گفت و گو با ما را پذیرفت. در خصوص فیلمش در هنگام ضبط فیلم گفت و گویی با وی انجام دادیم و بارها حرف هایمان به خاطر فیلم قطع شد. مصاحبه ما با فولادوند در ماه تولدش، با چنین فضایی انجام شد که در ادامه می خوانید:
با یک سوال کلیشه ای شروع می کنم و این که چطور شد در «سنگ اول» بازی کردید؟
يك روز از دفتر آقاي فروزش به من زنگ زدند و گفتند: «ميخواهيم قصهاي بسازيم و ميخواستيم شما فيلمنامه را بخوانيد و ببينيم ميتوانيم همكاري كنيم.»
شما فيلمنامه را خوانديد؟
بله من همان شب فيلمنامه را شروع كردم. البته همان موقع كه گفتند فروزش ميخواهد كار را بسازد براي من كافي بود. چون ايشان را ميشناختم و ميتوانستم حدس بزنم فضاي فيلم در چه احوالاتي است. اما طبق رسم سينما و دعوت به كار، همان شب آن را خواندم و بسيار لذت بردم.
تجربه حضور در شهرستان چطور بود؟
خيلي جالب بود. چون اين هفتمين فيلم من بود. «سربازان جمعه»، «سه اپيزود ستارهها»، «سنگ كاغذ قيچي»، «سن پترزبورگ» و «زندگي با چشمان بسته» كاملا در تهران بود و تنها 11 روز از فيلم چهار انگشتي در شهرستان بود و اين اولين تجربه من محسوب ميشود كه به طور كامل در شهرستان فيلمبرداري ميشود.
ملاير و اين روستا و همكاري مردم را چگونه ديدهايد؟
همكاري مردم را فوق العاده ديدهام. فرهنگ غريب عاطفي اينجا حاكم است. بسيار روابط عاطفي مستحكم است. منهاي خاصيت مهمانپذيري و غريبنوازي كه در فرهنگ ايراني جايگاه ويژهاي دارد، اينجا اين روابط چند برابر است و مردم بسيار هنردوست و هنرفهم هستند و من بسيار از اين روابط حيرت كردم.
كار «ابراهيم فروزش» خارج از ژانر كودك ريسك نبود؟
من از اين تقسيمبنديها ندارم و به آن معتقد نيستم. فروزش فيلمساز بزرگي است. هر فيلمساز بزرگي، در هر ژانري بخواهد كار كند موفق است و اين بستگي به شرايط دارد كه قهرمان فيلم كودك يا 14 ساله يا 18 ساله باشد. كار با فروزش تجربه خوبي ميتوانست براي من باشد. برخي از همكاران ما هستند كه براي سينما تقسيمبندي بين تجاري و هنري قائل هستند. من خيلي با اين تقسيمبندي موافق نيستم. اگر فكر كنيم اين تقسيمبنديها وجود دارد، آقاي فروزش و همنسلان ايشان در گروه سينماي هنري محسوب ميشوند حضور در چنين سينمايي براي من كه در گروه ديگر فعال بودهام، فرصت خوبي است تا يك شاعرانگي را در سينما تجربه كنم.
كار با نابازيگران چطور است؟
بسيار سخت. دليلش اين است كه وقتي هميشه با بازيگران حرفهاي و در سينماي قصهگوي شهري كار ميكنيد، خيلي سخت است كه در قصهاي كار كند كه به يك كار مستند نزديك باشد و رئاليسم غليظي در آن جاري است و قرار است با تعدادي نابازيگر مواجه شويد. اين اصطلاح نابازيگر را نميفهمم چون معتقدم هر كسي جلوي دوربين برود و يك سري حركات را كه به او ميگويند انجام ميدهد و در راستاي فيلم خود را كنترل ميكند بازيگر است. اما كار با بازيگران بومي براي من سخت است. چون دائما در اضطراب هستي كه تفاوتي ميان تو و آنها وجود نداشته باشد. آنها آدمهاي داستان هستند و ما نقش آنها را بازي ميكنيم. به خصوص در اين فيلم كه با گويش محلي هم هست و گويشهاي اصيلي دارند كه ما صرفا اين گويش را تقليد ميكنيم. جبران اين فاصله يك زحمت زيادي ميبرد و در هيچ يك از 6 فيلم قبلي كه نقشهاي دشواري داشتم، به اندازه اين فيلم استرس قبل از هر پلان را تجربه نكردهام. من و آقاي تنابنده تمرين زيادي براي تقليد صداي آنها انجام ميدهيم كه خيلي كار ميبرد. من تلاش خودم را انجام دادهام و اميدوارم نتيجهاش هم رضايت بخش باشد. كار با اينها سخت اما جذاب است.
در مورد نقش تان توضيح ميدهيد؟
نميتوانم نقش و داستان را توضيح بدهم. اما بر خلاف نقشهايي كه براي زنها اين روزها نوشته ميشود، اين زن داراي پارادوكس است. يك زن روستايي با تمام ويژگيهاي روحي يك زن ساده روستايي است كه به خاطر مشكلاتي كه براي شوهرش به وجود ميآيد دچار تغييراتي ميشود كه او را داراي پيچيدگي ميكند. با توجه به اينكه كل قصه در 7-8 روز ميگذرد، حفظ تماتيك و يكدست درآوردن حسهاي او كار دشواري است كه به طور منظم اين پيچيدگيها را پيدا ميكنيم.
به نظرتان نقشهاي قبليتان منفي بوده است؟
ما شخصيتي در فيلم ميبينيم كه معتاد است و ميگويند منفي است. مگر هر كسي معتاد است منفي است؟ يا زني كه بچه به دنيا ميآورد را مثبت ميناميم. كاراكترهاي شهري در سينماي قصهگو داراي پيچيدگيهايي هستند كه ناشي از مسائلي است كه در شهر ميگذرد. حال وقتي اين پيچيدگيها را به روستا ميآوريم، نقش متفاوت ميشود. به همين دليل «نقره» سربازان جمعه كه از يك طبقه بالاي جامعه بود يا بازيگر ستارهها 2 كه از جنوب شهر آمده بود در فضاي ده متفاوت ميشوند. من نقش يك زن باردار را بازي ميكنم و من چون تا حالا حس مادرانه را بازي نكردهام، اين بخشش برايم خيلي مهم است و حس مادرانهاي در اين كاراكتر جاري است كه در نقشهاي قبليام نبود.
نقشها چقدر بر اندیشه فولادوند تاثیر ميگذارد؟
اين سوالي است كه از بازيگران ميشود و جواب كليشهاي هم وجود دارد. اما ما بازيگران شغلمان اين است كه مدتي ميآييم و نقشي را بررسي و بازي ميكنيم. بخشي از كاراكتر در تو دخالت ميكند اما ادغام شدن تو و كاراكتر به اندازه عمر فيلمي است كه بازي ميكني. بعد مانند هر هنرمند ديگري از اثر و نقشت جدا ميشوي. شما وقتي يك غزل مينويسي تا لحظهاي كه داري غزل را مينويسي با كلمه به كلمه و مصراع به مصراع و بيت به بيت همزيستي ميكني و دخالت ميكني تا به وجود ميآيد. اما وقتي غزل تمام شد از آن جدا ميشوي و ميتواني آن را دوست داشته باشي يا نداشتهباشي. با پايان فيلم، كاراكتر تمام ميشود و در جامعه به زيست خود ادامه ميدهد و در بهترين نوعش اين اتفاق ميافتد.
براي فيلمي شعر گفتهبوديد؟
فيلمي براي تهران بود كه داريوش مهرجويي، سيفالله داد و مهدي كرمپور سه اپيزود آن را ساختند و از من خواستند ترانهاي براي سه نسل مختلف و مواجهه با تهران، بگويم. من يك ترانه براي اين فيلم كار كردم و كارن همايونفر آهنگ را ساختند و رضا يزداني كه در اپيزود سوم بازي ميكند، ترانه را خواند.
توضیحاتی رو هم در خصوص کتاب شعرتان بدهید.
مجموعه اشعارم که از کودکی تا به حال سروده ام را در کتابی به نام «عطسه های نحس» انتشارات ثالث در سال 1387 منتشر شده است.این مجموعه شامل 45 شعر می باشد.
در پایان یکی از اشعار موجود در کتاب عطسه های نحس با نام «انفجار لاشه» از اندیشه فولادوند:
خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
ته مانده های سیگار در استکانی از چای
هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار
منبع :
سینماروز
به روز شده در :
دوشنبه 4 آبان 1388 - 16:58
| |
نظرات
سهشنبه 5 آبان 1388 - 14:38
1
ممنون.
سیاوش
چهارشنبه 6 آبان 1388 - 7:36
8
عاشقشم سرشار از درک
مرسی
پنجشنبه 7 آبان 1388 - 14:4
-1
حداقل عکس جدید این خانم رو می زدید
و اسم اون بنده خدایی که مصاحبه رو انجام داده می زدید
مرسی
sara
پنجشنبه 7 آبان 1388 - 15:48
-4
andisharo dos daram chon shaere
hani
جمعه 11 تير 1389 - 12:0
9
hani
andishe roohe forooghe farokhzad ast
سارا
چهارشنبه 17 فروردين 1390 - 6:5
7
کلا باهاش حال مي کنم هم با شعرش هم با خودش هم با بازيش.اميدوارم زود بري اون بالا بالاها.
سمیرا
چهارشنبه 23 آذر 1390 - 12:12
-1
uli hasti sherato khili khili dost daram
عادل
سهشنبه 6 دي 1390 - 7:21
1
سلام بانو ف.ولادوند گرامی
نمی دونم چرا ولی تازه تونستم به دکلمه هاتون دست پیدا کنم
نمی دونم چی بگم واقعا عمیق و زیبا و ... فقط همین سه نقطه می تونه بیانگر نوشته های شما باشه.
هستی
دوشنبه 12 دي 1390 - 9:40
0
دوستت دارم...
amino
دوشنبه 12 دي 1390 - 17:40
5
زیبا بود..
وقتی خوندم ...کشیدم..هزاران سیگار پشت سیگار
صبا
چهارشنبه 14 دي 1390 - 12:11
5
ابهام داشت ولی حقیقت بود
زهرا
چهارشنبه 14 دي 1390 - 12:20
1
دوستت دارم عزیزم بازیت حرف نداره
masiha
جمعه 16 دي 1390 - 11:19
-3
سیگار پشت سیگارم شد شعر آخه اندیشه!
saman
جمعه 16 دي 1390 - 14:52
0
« حرف های شخصی » خیلی قشنگ بود
بازم با رضا یزدانی کار کنه خیلی خوب می شه
هر دوتاشون خیلی باحالن
سپیده
پنجشنبه 22 دي 1390 - 21:36
7
خیلی قشنگه شعرات اندیشه جون منم بعضی مواقع شعر میگم و دوس دارم چاپ بشه و امیدوارم زندگیه موفقی داشته باشی ......و ب ارزوهات برسی
مانی
پنجشنبه 29 دي 1390 - 18:29
1
اندیشه جان
بازیت عالیه و اشعارت زیبا
سینا
شنبه 1 بهمن 1390 - 14:28
-7
تشکر از اندیشه فولادوند
اندیشه جان من واقعا ازت خوشم آمد هم از بازی کردن در فیلمت وهم از شعرت وهفته قبل هم در برنامه گلخانه خیلی خیلی خوب حرف زدی اصلا دهانم باز ماند. من هر روز تو را دعا می کنم که خدا تو رو همیشه سعادتمند کند.......