سینمای ما - ماندانا مافیها: طيف قابليت‌های عباس کيارستمي از همه فيلم‌سازاني که سراغ دارم وسيع‌تر است. درام‌های انسان‌دوستانه‌ای که درباره زندگي ايراني ساخته، از «مسافر» تا «باد ما را خواهد برد»، در جشنواره‌های فيلم‌های هنری به حق ستايش شده‌اند. او فيلم‌نامه هم مي‌نويسد، فيلم‌نامه‌هايي که به اندازه يک تريلر روانشناسانه مي‌توانند تکان‌دهنده باشند -- مثل فيلم‌نامه فيلم کم‌تر ديده شده «سفر» (1363). او قادر است از ساده‌ترين کنش‌ها هيجان بيافريند، مثلاً از اين که آيا معلمي کتابچه کودکي را پاره خواهد کرد («خانه دوست کجاست؟»)، يا اين که آيا کودکي چهار ساله که با برادر نوزادش در خانه‌ای حبس شده مي‌تواند آتش اجاق را خاموش کند («کليد»). من فکر مي‌کنم که يکي از بزرگترين دستاوردهای سينمای مدرن ايران، تزريق مجدد عنصر تعليق به کالبد سينمای هنری است.

ولي گهگاه کيارستمي به سمت قطب مخالف اين طيف هم حرکت کرده است، يعني به سمت «درام‌زدايي» و ميني‌ماليسم افراطي. حرکت به سمت چنين ساختار مشخصي در «ده» (1381)، که از جمله درام‌های «ماشيني» اوست، ديده مي‌شد -- آدم‌ها در صندلي جلوی ماشين نشسته بودند و با هم حرف مي‌زدند، هر چند به شکلي «جايگشتي» (راننده‌های متفاوت، سرنشين‌های متفاوت). اين شکل از سختگيري در «پنج» (1382) به نهايت خود رسيد: پنج برداشت طولاني از چشم‌اندازهايي از آب که هر کدام چندين دقيقه طول مي‌کشيدند و در اوقات مختلف روز فيلم‌برداری شده بودند. مهم‌ترين کنش دراماتيک در آن فيلم حرکت چندين مرغابي از يک سوی قاب به سوی ديگر آن بود. مي‌شود گفت که ما خوره‌های فيلم مي‌توانيم هرچه مي‌خواهيم را در کيارستمي بيابيم -- از هيچکاک گرفته تا جيمز بنينگ.

و اکنون «شيرين» (1387) کنکاش بسيار نوآورانه ديگری را ارائه مي‌کند. گمان نمي‌کنم که تا مدت‌های مديد بتوانم فيلمي به اين خوبي ببينم.

بعد از سکانس عنوان‌بندی که روايت کلاسيک «خسرو و شيرين» را از طريق چند نقاشي ارائه مي‌کند، فيلم صدا را از تصوير جدا مي‌کند. آن‌چه که در طول 85 دقيقه بعدی مي‌شنويم، اجرای اين قصه توسط بازيگران است، همراه با موسيقي و افکت‌های صوتي. ولي هيچ‌کدام از اين‌ها را نمي‌بينيم. آنچه مي‌بينيم چيزي نزديک به دويست نما از تماشاگران زن اين درام است، که اغلب در قاب‌های بسته تکي ارائه مي‌شوند. هر ازگاهي مردی را پشت سر اين زنان، يا در حاشيه قاب مي‌بينيم. اين زنان تقريباً مستقيماً به دوربين نگاه مي‌کنند، و ما استنباط مي‌کنيم که واکنش آن‌ها به درامي است که داريم به آن گوش مي‌کنيم.

همين. نزديک‌ترين بديلي که برای اين فيلم به ذهن مي‌رسد، سکانس مشهور «زندگي مي‌کند» گدار است، جايي که فاحشه‌ای که آنا کارينا نقشش را بازی مي‌کند، در حين تماشای «ژاندارک» دراير اشک مي‌ريزد. حالا که فکرش را مي‌کنم، بديل نزديک‌تر خود فيلم دراير است، که تقريباً هرگز ژاندارک را با قاضي‌هايش را در يک نما نشان نمي‌دهد، و به اين ترتيب او را در فضای خفقان‌آور ويژه خودش محبوس مي‌کند.

البته وضعيت به اين سادگي که گفته‌ام نيست. پيش از هر چيز بايد پرسيد: ماهيت اين اجرا چيست؟ آيا يک نمايش‌نامه است؟ افکت‌های صوتي سنگين، موسيقي پر التهاب، و شيوه ضبط صدای بازيگران تداعي‌گر اجرای يک نمايش‌نامه نيستند. و سرچشمه صدای قطرات آبي که هر از گاهي از بلندگوی سمت راست به گوش مي‌رسد چيست؟ ماهيت تصويري داستان زدوده شده، ولي حضور داستان در باند صوتي به همان اندازه ملموس است که حضور صورت زنان در تصوير فيلم. چيزي که اين زنان به تماشايش نشسته‌اند، نه سينما است و نه تئاتر، بلکه تلفيقي است از تجربه شدت يافته يک رخداد صوتي-تصويري.

و از آن مهم‌تر: صورت‌ها. بعضي از آن‌ها را بيشتر از يک‌بار مي‌بينيم، ولي صورت‌های جديد در طول فيلم دائماً به ما معرفي مي‌شوند. اغلب اوقات، اين صورت‌ها در فضايي نامشخص ديده مي‌شوند. به ندرت متوجه چگونگي قرار گرفتن اين زنان در کنار يکديگر مي‌شويم. همه فوق‌العاده زيبا هستند، چه پير و چه جوان. و دائره‌المعارفي از حالاتي که يک صورت مي‌تواند به خودش بگيرد به ما ارائه مي‌شود: بي‌تفاوت، حواس‌جمع، متمرکز، متحير، خرسند، دردمند، نگران. در طول صحنه‌های جنگ، سرها برمي‌گردند، نگاه‌ها دزديده مي‌شوند، دست‌ها با نگراني جا‌به‌جا مي‌شوند. بهترين گزينه برای نقد اين فيلم احتمالاً پل اکمان است، سرشناس‌ترين متخصص زير و بم‌های حالات چهره در جهان.

اولين قطره اشک، طبق محاسبه من، در دقيقه سي و هشتم ريخته مي‌شود، در صحنه‌ای که خسرو و شيرين زير باران به هم مي‌رسند. از آن لحظه به بعد، اشک‌ها از گونه‌ها سرازير مي‌شوند، بر لب‌ها مي‌لغزند، بر بيني‌ها و گردن‌ها جاری مي‌شوند. اين فيلم تجربه در حد آبسورد نابي در ايجاد حس همدلي از طريق صورت انسان است. فيلم ما را به وسيله داستاني که در جايي ديگر، جايي پشت سرمان، رخ مي‌دهد تحريک مي‌کند و گويش تغزلي و جلوه‌های صوتي ناگهاني اين حس را تقويت مي‌کنند؛ ولي مهم‌ترين عامل درگير کننده، حالت گويای همين صورت‌ها است. اين جشني است برای نورون‌های آيينه‌ای مغز ما (Mirror Neurons). اگر به نماهای واکنشي علاقه‌منديد، بايد اين گفته دراير را به خاطر بسپاريد که «چهره انسان چشم‌اندازي است که هرگز از کنکاش در آن خسته نخواهيد شد.»

يک‌بار از کيارستمي پرسيدم که چگونه بازي‌های فوق‌العاده «شات / ريورس‌شات» را در فيلم‌هايي چون «زير درختان زيتون» و «طعم گيلاس» از بازيگرانش گرفته است. گفت که، به سادگي، همه ديالوگ‌ها و واکنش‌های يک بازيگر را فيلم‌برداری مي‌کند و بعد به سراغ بازيگر ديگر مي‌رود. اغلب پيش مي‌آيد که دو بازيگر با هم سر صحنه حاضر نيستند، به‌خصوص به هنگام فيلم‌برداری سکانس‌هايي که در ماشين مي‌گذرند. اين رويکرد مونتاژ-محور، که فضايي مصنوعي يا ساختگي را صرفاً از طريق برش پلان‌ها به يکديگر خلق مي‌کند، در «شيرين» به نهايت خود مي‌رسد. اين‌جا حاشيه صوتي فيلم نقش همان «نمای واکنشي» يا «ريورس‌شاتي» را بازی مي‌کند که هرگز ديده نمي‌شود. گفته شده که واکنش بازيگران کيارستمي در اين فيلم به نقطه‌هايي بوده که روی تکه مقوايي بالای دوربين در حرکت بوده‌اند! و کيارستمي گفته که فکر استفاده از قصه «خسرو و شيرين» بعد از فيلم‌برداری از صورت اين زنان به ذهنش رسيده است. با وجود اين، «شيرين» يکي از بزرگترين نمونه‌های بازيگری گروهي به حساب مي‌آيد، هرچند که بازيگران هرگز در زمان و فضايي واقعي در کنار هم قرار نگرفته‌اند. (معجزه‌گران جلوه‌های ويژه پرده آبي، ياد بگيريد!) مثل گدار، کيارستمي (شايد از طريق برسون) همواره در حال خلق دوباره قانون کولشوف است.

اين مجموعه وسيع واکنش‌های زنانه به حکايتي عاشقانه يادآور اين نکته است که، علي‌رغم حضور مرکزی مردان در فيلم‌های کيارستمي، او زنان را هميشه در مقام موجوداتي قاطع، هرچند رمزآلود، به تصوير کشيده است. در «زير درختان زيتون» و «ده»، زنان مصرانه راه خودشان را مي‌روند. زيربنای فيلم «شيرين» اول در فيلم کوتاه «رومئوی من کجاست؟» طراحي شده بود؛ ‌جايي که زنان به تماشای فيلم «رومئو و ژوليت» نشسته بودند. ولي احساسات مستتر در آن فيلم، اين‌جا با قاطعيت بيشتری عرضه شده‌اند، به‌خصوص هنگامي که شيرين مي‌گويد: «لعنت بر اين بازی مردانه که عشق نام دارد!»

و نکته آخر اين که: پيش از اين، کيارستمي مضمون «توليد» يک فيلم را در قصه «زير درختان زيتون» تنيده بود. حال، فيلمي ساخته درباره «ديده شدن» يک فيلم، يا ديده شدن ايده شدت‌يافته يک فيلم (و اين اولين بار است که من فيلمي با اين مضمون مي‌بينم). چيزي که در اين صورت‌‌های مسحور شده و دست‌هايي که پيرامون اين صورت‌ها پرپر مي‌زنند مي‌بينيم، تصوير ما تماشاگران است، از نقطه نظر فيلم.




منبع : سینمای ما

به روز شده در : سه‌شنبه 18 فروردين 1388 - 23:44

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب |

نظرات

شعبون
چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 10:15
1
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

از استاد مسلم سینمای ایران چیز دیگه ای هم انتظار نمیره !


چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 13:1
-28
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

استاد کیارستمی در دنیا بی نظیر است.

به او افتخار می کنم...


چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 14:19
6
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

ولي گهگاه کيارستمي به سمت قطب مخالف اين طيف هم حرکت کرده است، يعني به سمت «درام‌زدايي» و ميني‌ماليسم افراطي. حرکت به سمت چنين ساختار مشخصي در «ده» (1381)، که از جمله درام‌های «ماشيني» اوست، ديده مي‌شد -- آدم‌ها در صندلي جلوی ماشين نشسته بودند و با هم حرف مي‌زدند، هر چند به شکلي «جايگشتي» (راننده‌های متفاوت، سرنشين‌های متفاوت).!!!!!!!!!!!!!!!

عجیب تر از این نمیشه ده از دراماتیک ترین و پر کشمکش ترین فیلمهای کیارستمی است دقیقا یک دوئل جانانه

راننده های متفاوت هم درکار نیست تنها راننده ی فیلم شخصیت اصلی فیلم مانیا اکبری است

sina
چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 20:53
-13
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

عباس کیارستمی افتخار سینمای ماست و معتبرترین جایزه سینمایی را برده است .

راستی به وبه من سر بزنید درمورد سینماست.

sina72.blogfa.com

مزدک
چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 23:29
-7
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

نامه به امیر قادری

اول از اینکه در این نوشته مجبورم سطح کلام را پایین بیاورم و در مورد مسایلی صحبت کنم که شاید برای عده ای از دوستان کاملن روشن و تکراری باشد پوزش می طلبم ولی چون در این مطلب روی سخنم با دوست گرامی اقای امیر قادری است مجبورم این کار را بکنم. ( بخشی از مطلب را در فرم داستانی می اورم شاید بهتر بتوانم منظورم را بیان کنم هر چند این داستان ها کاملن از روی حقیقت برداشت شده است و لازم به توضیح نیست که من اصولن داستان نویس نیستم )

- مدتی پیش در تلوزیون خبری پخش شد در مورد جشن بزرگی که در یکی از کشورهای اسیایی توسط عده ای سرمایه دار محترم و باشخصیت برای میمون ها برگزار شده بود و در این جشن میمون ها انواع کیک و میوه جات لوکس را بر سر و صورت هم می زدند و شادی می کردند که صحنه ی بسیار جالب و خنده داری بود و من از دیدن این صحنه ها بسیار لذت بردم چون هم به میمون ها خیلی خوش می گذشت و هم ادم هایی که انجا بودند و چه چیزی از این بهتر که ادم شادی دیگران را ببیند نمی دانم اقای قادری هم این صحنه را دیده و لذت برده است یا نه چون ایشان برای مقوله ی لذت بردن و خوش گذراندن ارزش زیادی قایل هستند که اتفاقن فکر خوبی است.

- چند روز بعد شبکه ی چهار مستندی درباره ی فقر و گرسنگی در افریقا نشان می داد و ملیون ها انسانی که حتا نمی توانند اولین نیازهای حیوانی خود را براورده سازند و در فقر بدنیا می ایند و در فقر می میرند و مثل شخصیت فیلم ملیونر زاغه نشین خوش شانس هم نیستند که دریک مسابقه تلوزیونی پول زیادی به جیب بزنند.

- چند روز مانده به عید یکی از دوستانم که در یکی از ادارات دولتی و با حقوق مناسب و به عنوان معاون یکی از بخش های مهم مشغول به ... است را دیدم که با ماشین 206 خود جلوی پای من ترمز کرد و در راه همش از برنامه هایش برای رفتن به گردش به این جا و ان جا در تعطیلات چندین نوروز سخن می گفت البته کمی هم در مورد برنامه اش برای خریدن خانه ی جدیدی که می خواست با دریافت وام از اداره شان انجام دهد سخن گفت . نمی دانم چرا وقتی از ماشین پیاده شدم یاد دوران مدرسه افتادم یاد ان شوخی ها و دوران خوش ، انزمانی که شاید زندگی را جور دیگر می فهمیدیم یاد همین دوستم که معمولن نمره ها یش پایین تر از بقیه بچه ها بود هر چند دوست مشترکی به نام کامران داشتیم که از شاگردان زرنگ کلاس بود و همیشه به او در درس کمک می کرد ولی نتیجه زیادی حاصل نمی شد. اصولن او به جز درس در زمینه های دیگر هم چندان استعدادی نداشت.

فردای انروز دوستم کامران را دیدم . کامران در یکی از کارخانه های خصوصی و با حقوق بسیار کم کار می کرد از او خواستم که شب عید همدیگر را ببینیم و جایی برویم ولی او گفت که شب عید در کارخانه شیفت است و نمی تواند بیاید و گفت اگر بتوانم شیفتم را جابه جا کنم شاید بعد از ظهر روز سیزده را بتوانیم با هم بیرون برویم و در راه همش از این صحبت می کرد که چگونه باید شیفتش را تغییر دهد و نگران بود که مبادا مشکلی پیش بیاید.

- نمی دانم لازم است این بحث ها را ادامه دهم یا نه حتمن بسیاری از شما نمونه ی این داستان ها را بسیار دیده اید و بهتر تاز من می دانید. البته من به خاطر اینکه از لذت اقای قادری کاسته نشود و خاطرشان ازرده نگردد و در ضمن مرا متهم به شعار دادن و عقده ای بودن نکنند مجبور شدم بخش های زیادی از واقعیت را سانسور کنم و بسیاری از واقعیت های تلخ را نیاورم. و در مورد اینکه چطور و تحت چه شرایطی کامران اکنون اینجاست و ان دوست دیگرم انجا هم شاید نیاز چندانی به توضیح نیست و بسیاری از شما موارد بیشماری از این نوع را تجربه کرده اید و یا دیده و شنیده اید. ( البته در هر موضوعی ممکن است استثنا وجود داشته باشد ولی باید دانست که هرچند که استثنا در جای خود مهم و قابل بررسی است ولی در هنگام قضاوت استثنا را جای قاعده گذاشتن چیزی جز حماقت یا رذالت نیست به قول هگل که می گوید : حقیقت همان کلیت است و برشت که می گوید : انکه به استثنا می اندیشد احمق است. )

- دوستان یک واقعیت در جهان وجود دارد که اگر کسی انرا درست درک نکند و اگاهانه یا نااگاهانه از نظر دور کند تمامی نگاهش به زندگی و حرفهایی که می زند و کتاب هایی که می نویسد و فیلمهایی که میسازید و موسیقی که می افریند و... سطحی و در بهترین حالت بی فایده و در بسیاری موارد مضر می گردد . بسیاری از شما این واقعیت تلخ را بهتر از من درک کرده اید ولی من دوباره انرا اینجا برای خودم و اقای قادری تکرار می کنم :

قادری گرامی افرادی در جهان ما وجود دارند که وقت ندارند در طول سالها به همه ی ویلاهای خود در سراسر جهان سر بزنند و مردم بسیار زیادی هم هستند که بزرگترین ارزوی شان داشتن یک سرپناه معمولی و یک شغل ابرومند است . عده ای هزاران و ملیون ها دلار را برای سرگرم شدن خود و در جشن میمون ها و اسب ها و خوک ها خرج می کنند و همزمان در همان لحظاتی که اینان مشغول خوشگذرانی هستند عده ی زیادی از گرسنگی می میرند تکرار می کنم می میرند اقای قادری می دانید مرگ یک انسان چه فاجعه ی جبران ناپذیری است.

حال منصفانه جواب دهید ملیون ها کارگر ، کشاورز ، دانشجو ، کارمند رتبه پایین و افراد بیکار نگه داشته شده و کم درامد و بی درامد کجای سینمای جهان قرار گرفته اند. من بحثم فقط در مورد سینمای ایران نیست و در مورد سینمای جهان صحبت می کنم .

چند درصد مردم جهان ملیونر و یا رییس شرکتهای بزرگ و یا فوتبالیست حرفه ای و رییس بیمارستان و یا خواننده ی حرفه ای و افراد طبقه ی سرمایه دار هستند و چند درصد طبقه ی پایین و در سینمای جهان چند درصد از فیلمها و کارگردان هایی که شما انها را بزرگ می دانید به طور ریشه ای به مشکلات افراد این طبقه که اکثریت مردم جهان را تشکیل می دهند می پردازند و بعد نتیجه می گیرند که این بی عدالتی ها از بین رفتنی است و باید از بین برود وانسان روزی اینکار را انجام می دهد و تا این بی عدالتی های اشکار وجود دارد سخن گفتن از بسیاری مسایل جز دروغ و حقه بازی نیست و در بهترین حالت ساده لوحی است و ساده لوحی بیشتر ان است که فکر کنیم این کار با سلام و صلوات و خواهش و تمنا بدست می اید. چند درصد ؟ نود درصد ؟ هشتاد درصد ؟ پنجاه درصد ؟ سی درصد ؟ بیست درصد ؟ ده درصد ؟ پنج درصد ؟ و یا باز هم کمتر !!!

در فیلمهایی که امثال برای اسکار نامزد شده بودند چند نمونه از این فیلم ها وجود داشت در اسکار پارسال چی ؟ در کل تاریخ هالیوود چند تا از این فیلمها را دیده اید در سینمای اروپا چند درصد در سینمای اسیا چند تا ؟ در دیگر جاهای جهان چقدر؟

من نمی گویم که هیچ فیلمی نبوده است به خصوص در اروپا و در سینمایب نو ریالیسم ایتالیا فیلمهای بسیار خوبی برای مثال اوردن وجود دارد . در گوشه و کنار سینمای امریکا و اسیا و جاهای دیگر هم این نوع فیلمها البته به تعداد بسیار کم وجود دارد . و معمولن به ناحق مهجور می مانند.

من نمی گویم اصلن نباید در مورد زنگی اشراف و ثروتمندان فیلم ساخت ولی نباید جوری باشد که انگار اینها کلیت مردم را تشکیل می دهند و اینها تنها افراد با ارزش این جامعه اند.

اگر کارگردانانی که در مورد این افراد فیلم می سازد نگاه واقع بینانه ای همچون بالزاک داشتند که مشکلی نبود و می توانست راه گشا باشد . ولی چند درصد فیلمهای جهان با دیدی عمیق به روابط موجود در جهان ، جهانی که پول و سرمایه بر ان حکومت می کند و نه انسان ، جهانی که انسان و انسانیت را همچون کالایی در بازار به فروش گذاشته است.

قصد سیاه نمایی ندارم اما ساده لوح هم نیستم و معتقد نیستم که خود را گول بزنم که " هر کجا باشم اسمان مال من است " بلکه همچون بسیاری از مردم جهان معتقدم که زمین متعلق به انسان و همه ی موجودات است و امید کامل دارم که دیر یا زود انسان و انسانیت بر جهان حاکم خواهند شد و شاید برای شما این شعار باشد ولی برای بسیاری مردم این بزرگترین حقیقت است . چرا که انسان همانگونه که تاریخ نشان می دهد همانگونه که برده داری اولیه و برده داران را در اعماق تاریخ دفن کرد به این بی عدالتی ها هم پایان میدهد . من فکر می کنم که هنر را وظیفه ای است و کسی که هیچ وظیفه و تعهدی را به این موضوع نداشته باشد هرگز شایسته ی عنوان هنرمند نمی گردد هر چند صد ها جایزه ی بزرگ و کوچک هم به او بدهند. ( حال می خواهد در زمینه ی سینما فعالیت کند یا تاتر یا ادبیات یا موسیقی یا نقاشی و ... و از این نظر هیچ تفاوتی وجود ندارد )

دوست گرامی هر جامعه ای بنا به نوع روابط تولیدی و جریانهای اقتصادی حاکم فرهنگ خود را به وجود می اورد پس زمانی که یک فیلمساز می خواهد در مورد یک معضل فرهنگی و یا اجتمایی و سیاسی سخن بگوید باید به ریشه های این معضل بپردازد چرا که این نابرابری های اقتصادی است که نابرابری ها و معضل های اجتمایی و فرهنگی و سیاسی را به وجود می اورد و پرداختن به روبنا بدون در نظر گرفتن زیربنای ان نمی تواند چندان ثمر بخش باشد در این صورت فیلم این کارگردان روبنایی و سطحی و در بیشتر اوقات بی ثمر و حتا گمراه کننده می گردد که بود و نبودش یکی می شود و گاهی نبودش بهتر از بودش .

خوشبختانه در ایران تعدادی از این هنرمندان را داریم که مایه افتخار ما هستند نیما یوشیج و ... در شعر احمد محمود و دولت ابادی و ساعدی و... در زمینه ی رمان را می توان از این دسته نامید. در تاتر هم اکبر رادی در کنار بهرام بیضایی شاخص ترین چهره در این زمینه اند و در سینمای ایران هم دو چهره کاملن متمایز شده اند :

1- بهرام بیضایی 2- داریوش مهرجویی

ادامه دارد

www.mazdakk.blogfa.com

مزدک
چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 23:46
-4
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

کاوه اسماعیلی گرامی درود بر شما و همه ی دوستان هنردوست و حقیقت جو

تشکر از اینکه نظر مرا خواندی و مانند بسیاری از مخالفان رو به توهین نیاوردی و این مرا امیدوار می کند که شاید تو هم روزی مثل من بیندیشی . البته اینکه می گویم مثل من بیندیشی را دلیل بر نخوت من نگیر چون من هم به هر حال شاید روزی چون تو عاشق فیلمهای تیم برتون ( به خصوص ادوارد دست قیچی )و فینچر ( به خصوص هفت و بازی ) و اسکورسیزی بودم ولی بعدها با اندکی تعمق بیشتر و. در اثر اشنایی با اندیشه های مختلف دیدم نسبت به گذشته تغییرات بنیادینی کرد و اکنون بسیاری نظرات من شاید برای خیلی ها عجیب باشد . به هر حال برای درک بهتر دیدگاه من ( که البته من این دیدگاه و اندیشه را به وجود نیاورده ام بلکه تنها قسمت اندکی از این اندیشه ی عمیق را از دیگران اموخته ام ) می توانی نامه ی من به قادری را در همین جا بخوانی . اگر باز هم نظرت همچنان پابرجاست نکته ی دیگری را خدمت شما دوست بزرگوار عرض می کنم شاید تلنگری باشد بر ذهن و اندیشه ی همه ی ما:

دوست گرامی مقدار مواد غذایی که امروز در جهان ما تولید می شود خیلی بیشتر از مقدار مورد نیاز همه ی بشر امروز است ولی عجیب ان است که با وجود این موضوع ملیون ها نفر همچنان در جهان در گرسنگی به سر می برند و به علت عدم دسترسی به مواد غذایی لازم می میرند ( لطفن روی کلمه ی می میرند کمی بیشتر مکث کن )

ایا تو هم مثل اقای قادری منتقد بزرگوار سینمای ما فکر می کنی که این حرف من شعار است یا واقعیت است ؟ اگر شعار است که هیچ ولی اگر واقیعت دارد به نظر شما اگر کسی با توجه به این موضوع اساسی بشری فیلمهای عمیق و هنرمندانه ای بسازد و یا داستانهای ژرفی بنویسد و یا ... اشعار داده است ؟

دوست حقیقت جو، من این یک مثال اشکار از میان هزاران مورد از ظلم های نظام حاکم بر جهان را که اساسش به جای انسانیت بر پول و سود بیشتر زورمندان استوار است را برای روشن شدن موضوع اینجا اوردم . نمی دانم این موضوع اصلن برای تو ارزشی دارد یا نه . امیدوارم که مرگ ملیون ها انسان و سلب زندگی شاد همراه با رفاه برای ملیون ها نفر دیگر برایت مهم باشد که اگر چنین نباشد دیگر حرفی برای تو ندارم و تمام نظراتت را با کمال میل می پذیرم.

حال نگاه کنیم که حرف من چه بود که چنین باعث براشفتن بسیاری از دوستان شد. ( دوباره ی باید بگویم که این حرف را من از خودم به وجود نیاورده ام بلکه تنها انرا اموخته ام )

تمامی مسایل و موضوعات و معضلات اجتمایی و فرهنگی و سیاسی و هنری هر جامعه ای ریشه در معضلات و نابرابری های اقتصادی جامعه دارد . ( حال هر کسی می تواند این دیدگاه را به نقد علمی بکشاند )

اکنون یک هنرمند اندیشمند مثلن در زمینه ی سینما را در نظر بگیریم که قصد دارد از طریق هنر سینما به طرح معضلی اجتمایی بپردازد. من وقتی توجه به ریشه ها را در فیلم ایشان نمی بینم به نظرم می رسد که این سینماگر اندیشه ی عمیقی ندارد و اگر اعتراضی هم به شرایط موجود دارد اعتراضش به دلیل عدم توجه به ریشه ها سطحی و غیرکاربردی خواهد بود .

دوست سینمادوست من

اگر نام اسکورسیزی و فینچر را اوردم به خاطر جلب توجه و یا کینه ی شخصی نبود. البته من می دانم که سطح کار این فیلمسازان از بسیاری دیگر از کارگردانها بالاتر است و کسی مثل اسکورسیزی در برخی فیلمها مثلن راننده ی تاکسی به خصوص انجا که با کاراکتری که جودی فاستر نقشش را ایفا می کند برخورد می کند به موضوعی ریشه ای تا حدی نزدیک می شود ولی بعد دوباره فاصله می گیرد چرا که شجاعت لازم را ندارد و حاضر نمی شود فیلم خطرناکی ( همچون فیلمهای خطرناک بیضایی و... ) بسازد و در خیلی دیگر از فیلمهای بعدیش چندان اثری از توجه به ریشه ها وجود ندارد . ( حال شما می توانید این بخش را قبول نداشته باشید و چند نمونه برای رد این حرف من ( عدم توجه برتون و فینچر و اسکورسیزی و بخش اعظم سینمای امروز جهان به ریشه ها ) بیاورید .

دوست گرامی گفته اید که فیلم بیضایی خوب نیست و خطرناک است . من بر خلاف نظر تو معتقدم فیلم خوب اتفاقن فیلمی است که خطرناک باشد ( البته برای دستهای پول و زور که جای انسانیت را تنگ کرده اند و هر ساله عامل مرگ ملیون ها انسان هستند ، همانا که به خاطر لذت و خوشی خودپسندانه ی خود حق لذت بردن از زندگی شاد و همراه با رفاه و ازادی را از ملیون ها و بلکه ملیاردها انسان روی کره ی زمین سلب کرد ه اند. همانها که ملیون ها و ملیاردها دلار و پوند و فرانک و ریال و ... را در جشن میمون ها و اسب ها و خوک ها به هدر می دهند و تنها چیزی که به ذهن شان نمی رسد این است که با همین پول و مواد غذایی می شود جلوی مرگ انسانهای بسیاری را گرفت ) اثر کارگردانی که در هنگام خلق اثرش همچون همان سرمایه داران بی درد به درد ملیارد ها انسان بی توجه باشد برای من ارزش چندانی ندارد . کارگردانی که همچون موجودی بی ازار تسلیم جریان سرمایه و زور است چه دردی می تواند از انسان های امروز دوا کند ؟

درست است که امروز جریان پول و حمایت مستقیم و یا غیرمستقیم از جریان زور و سرمایه بر سینمای جهان حاکم است ولی این دلیل نمی شود که ما زحمتهای ارزشمند افرادی که در مقابل این جریان ایستاده اند را از یاد ببریم و از ان تجلیل نکنیم . از چاپلین بزرگ گرفته تا سینمای نوریالیسم ایتالیا و گدار و تروفو در فرانسه ، از ایلماز گونی در ترکیه گرفته تا بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در ایران و در بسیاری دیگر از کشورها سینماگران بسیاری که برخی به دلیل همین اندیشه ی ریشه ایشان مهجور مانده اند همیشه هنرمندان اندیشمندی بوده اند که به مردم و ارزوها و رویا ها و خواسته های حقیقی انان پرداخته اند ( کلیت مردم و نه بخش کوچک وابسته به جریان سرمایه ) در زمینه های دیگر هنری هم در ایرن وجهان نمونه های قابل ذکر کم نیستند.

بهرام بیضایی همیشه برای مردمش فیلم ساخته است و حاضر نیست به خاطر پول و منافع شخصی اش حقیقت را پایمال کند چنانچه خیلی ها در سینمای ایران و جهان کردند و مزدش را هم گرفتند .

من به شدت معتقد هستم که کار هر هنرمندی باید مورد نقد و واکاوی قرار گیرد و بیضایی و مهرجویی و هیچکس دیگرهم از این قاعده مستثنا نیستند اما با کدام اندیشه و کدام منتقد می خواهد بیضایی را نقد کند با اندیشه ای مدرن و روبه جلو و انتقادی و یا اندیشه ای کهنه و واپسگرا و بی ازار

منتقدی که به بیضایی خرده می گیرد که چرا در فیلمش به روابط ظالمانه ی حاکم بر جهان در دست سرمایه ( در این اثر سینمای ایران به عنوان بستر ابراز اندیشه قرار گرفته است { 1 } ) تاخته است و از او خواسته است که به جای عصبانیت و انتقاد از این جریانات از خود انتقاد کند !!!!!!! بعد اسم این حرف خود را نقد دانسته و خواستار پاسخی منطقی به نقد خود گشته است. باید خدمت این منتقد مخالف نقد اجتمایی ریشه ای !!! عرض کرد که اقای قادری شما اصولن نقدی نکرده اید که انتظار پاسخ دارید. با این حرف شما خود عملن خودتان را از جرگه ی منتقدان بیرون انداخته اید . اخر این چه منقدی است که مخالفت خود با جریان نقد کاربردی را اشکارا به همگان اعلام می دارد. !!!

بهرام بیضایی به عنوان یک اندیشمند و نویسنده و کارگردان سینما فیلمی ساخته است و حال وظیفه منتقدان راستین ان است که فیلمش را دیده و به نقد و بررسی نقاط ضعف و قدرتش ( اگر قدرتی دشته باشد ) بپردازند نه انکه از کارگردان سینما بخواهند که دست از نقد اجتمایی خود بکشد .

برای خودم و همه ی دوستان ارزوی نگاهی عمیق تر و حقیقت جو را دارم.

اگر دوستان محترم نقدی بر این نوشته ی من دارند حاضرم با کمال میل انرا بخوانم و اگر دلایلی منطقی در رد نظر من نوشته شود امیدوارم هنوز انقدر ذهن حقیقت جویی داشته باشم که بتوانم انرا درک کرده و بپذیرم.

با تشکر مزدک www.mazdakk.blogfa.com

1 - .( در وقتی همه خوابیم سینما بستر این انتقاد ریشه ای قرار گرفته است بعضی ساده لوحانه و برخی مغرضانه گفته اند که دغدغه ی بیضایی تنها مشکل شخصی با یک تهیه کننده بوده است ولی اگر عمیق تر بنگریم خواهیم دید که دغدغه ی بیضایی نه فقط تسویه حساب با یک یا چند تهیه کننده ی نیست بلکه انتقاد او فقط به مقوله ی فیلمسازی هم محدود نمی شود بلکه او سینما را تنها به عنوان بستر استفاده کرده است تا همان حرف و اندیشه ی مخالف جریان سرمایه و زور همیشگی خود را با تکامل یافتگی بیشتر و در قالبی دیگر زده باشد چنانچه در فیلمهاتی دیگرش بسترهای دیگری را برگزیده است )


پنجشنبه 20 فروردين 1388 - 8:50
18
موافقم مخالفم
 
باز برای اولین بار در سایت «سینمای ما» می‌خوانید - پس از «درباره الی»، دیوید بوردول درباره «شیرین» می‌نویسد؛

مثل تمام فیلم های کیارستمی ساده و زیبا(((دوستت دارم استاد)))

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���