سینمای ما- فیلم سینمایی «اینجا بدون من»، روایت تراژیک و تلخی از مرگ آرزوهای افرادی است که میتوانستند فرد دیگری باشند. سومین ساخته «بهرام توکلی» قصهای روان و ساده از زندگی، آرزوها، دردها و درگیریهای انسانیهایی است که موقعیت اجتماعی و کمبودهای مادی و جسمانی، آنها را دچار بحرانهای روحی کرده و هر کدام از آنها آرزوهایی فروخورده دارند. بهرام توکلی در فیلمنامهای با اقتباس از نمایشنامه «باغ وحش شیشهای» نوشته «تنسی ویلیامز»، برشی از زندگی آدمهایی از قشر فرودست جامعه را روایت میکند که میان واقعیت تلخ و رویای شیرین در جدال هستند. روایت «اینجا بدون من» از شخصیت پسر خانواده با بازی روان، زیبا و احساسی «صابر ابر» آغاز و به وی نیز ختم میشود. «احسان» - صابر ابر - برای تامین مخارج زندگی مادر و خواهرش که از بیماری جسمی رنج میبرد، در کارخانه کار میکند. وی به نویسندگی و سینما علاقه دارد و اما در این را فقط میتواند به همراه دوست و همکارش «رضا» - پارسا پیروزفر - به سینما برود و گهگاهی در دفترچه کوچکش مطالبی یادداشت کند. «مادر» - فاطمه معتمد آریا - نیز در یک کارخانه کار میکند و در خطر از دست دادن شغلش قرار دارد. وی با دلسوزی برای تامین زندگی فرزندانش تلاش میکند و دغدغه اصلیاش توجه به دختر منزوی و گوشه گیرش است و در این راه چنان افراط میکند که گاهی واقعیت بیماری دخترش را انکار میکند. زندگی یکنواخت و کسل کننده این خانواده کوچک کارگری، زمانی با بحران روبرو میشود که رضا دوست احسان وارد خانواده آنها میشود.
تم اصلی داستان با این رویداد آغاز میشود که رضا به عنوان دوست احسان با داشتن شخصیتی واقع گرا، پا به دنیای خیالی خانواده احسان میگذارد و در همین گیر و دار، «یلدا» -نگار جواهریان - صدای وی را از داخل اتاق هنگام آواز خواندن شنیده و ضبط کرده و مدام به صدایش گوش میدهد و بدون آنکه او را ببیند، به رضا علاقهمند میشود. تلاش مادر خانواده برای به فرجام رساندن این عشق، خیال پردازیهای غیرواقعیاش، جدال احسان با مادر برای توجه وی به واقعیتهای موجود و در نهایت بحران روحی یلدا پس از اطلاع از نامزد داشتن رضا، صحنههای به یادماندنی را در ادامه فیلم خلق میکند.
در این میان هر کدام از شخصیتها به گونهای متفاوت برای فرار از تلخی واقعیت زندگی به دنبال مفری هستند. احسان به فکر خروج غیرقانونی از کشور است، مادر در خلوت خود به مرگ دستجمعی میاندیشد و یلدای بیمار نیز به کنج خلوت اتاق پناه برده است و از عدم علاقه رضا به نامزدش خیال میبافد. فیلم از گفتوگوهای جذابی برخوردار است که بازی احساسی همه بازیگران در اثرگذاری آنها موثر بوده است. ضمن آنکه کارگردان رگههایی از طنز نیز در متن گنجانده است.
سکانس پایانی و مهم فیلم، صحنه شیرین تحقق آرزوی مادر خانواده را نشان میدهد. جاییکه یلدا با رضا ازدواج کرده است، صاحب زندگی و فرزندی زیبا شده است و مطابق آرزوی مادرش در متن فیلم، دیگر برای راه رفتن از عصا استفاده نمیکند. مادر نیز به آرزوی دیگرش که بازنشستگی است، رسیده و از این همه خوشبختی مسرور است. اما آنچه که بیننده را با دیدن این صحنه راضی و پایان خوش قصه را باورپذیر نمیکند، گفتوگوهای احسان در ابتدای فیلم است. زمانی که برای فرار از این زندگی و یا شاید برای رسیدن به آرزوهایش از آن خانه خارج شده است و در اتوبوس و کنار شیشه پنجره میگوید: «زمانی که این داستان را میشنوید، ممکن است من دیگر اینجا نباشم». اینجاست که مخاطب با خود فکر میکند که کاش پایان این قصه چنین بود، اما افسوس که این فقط رویایی مثل همه رویاهای دیگر شخصیتهای درون داستان است.
«اینجا بدون من» با نگاه مبهم و چشمان اشک آلود احسان به نقطه و یا شاید آیندهای نامشخص به پایان میرسد، اما روایت تلخ مرگ رویاها و دردهای آدمهایی که شاید هر کدام از ما باشند، تا مدتها در ذهن مخاطب باقی میماند.