دانلود

 چند خاطره از رضا کیانیان: : در خیابان اتفاق افتاد... :: سينمای ما ::

   






چند خاطره از رضا کیانیان:
در خیابان اتفاق افتاد...

سینمای ما - رضا کیانیان:



روز - خارجى - خيابان بهار

خيابان بهار يك طرفه است رو به شمال. پر از بقالى و ميوه‏فروشى و لوازم شوفاژ است. به همين دليل هميشه چند كاميون نوشابه، شير يا آب معدنى دوبله پارك كرده‏اند و دارند جنس به بقالى‏ها مى‏رسانند و يا چند وانت دوبله پارك كرده‏اند و دارند ميوه خالى مى‏كنند و يا وسايل شوفاژ بار مى‏زنند. مردمى هم كه مى‏خواهند چيزى بخرند دوبله پارك مى‏كنند و براى خريد مى‏روند.

راننده‏گى در خيابان بهار مثل گذشتن از ميدان موانع است. در ضمن هميشه افرادى پياده دارند از خيابان مى‏گذرند. كه پيرزن و پيرمرد و كودك هم جزوشان هستند. و قوز بالاقوز آن است كه تعدادى موتورسوار دارند خلاف جهت مى‏آيند كه جزو لاينفك خيابان بهارند. چون يك ايستگاه پيك موتورى آن‏جاست. در نتيجه راننده‏گى در خيابان بهار چيزى فراتر از ميدان موانع است. بيشتر به يك بازى پرتحرك كامپيوترى شبيه است. تنها فرقش با بازى كامپيوترى اين است: كه كامپيوتر يك فضاى مجازى‏ست و نابودكردن موتورى‏هايى كه خلاف مى‏آيند و افراد پياده امتياز دارد. اما خيابان بهار مجازى نيست؛ و امتيازهايش برعكس است!

يك‏بار كه طبق معمول از آن‏جا مى‏گذشتم و داشتم به زور و شعبده، اتومبيلم را از كنار يك كاميون شير و ماست كه دوبله پارك كرده بود مى‏گذراندم، يك موتورى از روبرو آمد. با سرعت هم مى‏آمد. و خواست از بين اتومبيل من و كاميون بگذرد. جا نبود. به من اشاره كرد كه راه بدهم. امكان راه دادن نبود. گفتم: تو خلاف مى‏آيى بگير كنار رد بشم.

به حركتم ادامه دادم. موتورى مجبور شد عقب بكشد. من رد شدم. صداى فحش‏هايش را شنيدم. مثل هميشه، سعى كردم نشنيده بگيرم. وقتى به انتهاى بهار رسيدم و خواستم وارد بهار شيراز بشوم، طبق معمول يك گره ترافيكى بود. مجبور بودم بايستم تا گره باز شود. كه ديدم آينه بغل اتومبيلم خرد شد. ديدم همان موتورى دنبالم آمده و براى انتقام آينه بغلم را شكسته. بلافاصله پياده شدم. او كه دستپاچه شده بود نتوانست بگريزد. در پيچشى كه مى‏خواست انجام بدهد، زمين خورد. موتورش را رها كرد و خودش فرار كرد و كمى آن طرف‏تر ايستاد. گره ترافيكى انتهاى بهار شُل شد. چند اتومبيل رفتند. اتومبيل‏هاى پشت سر من شروع كردند به بوق‏زدن. تا مرا ديدند، شناختند و پياده شدند و به سمت من آمدند كه ببينند چى شده. در اين هيرو وير سلام‏عليك مى‏كردند و بعضى‏هاشان هم روبوسى.

موتورى جلو آمد و گفت: ببخشيد. من تازه شما رو شناختم. اگه از اول خودتونو معرفى كرده بوديد اين مكافاتها پيش نمى‏اومد.



روز - خارجى - كوچه‏اى در تهران‏

كوچه‏ى يك‏طرفه‏اى هست كه گذرگاه هميشگى من است. حوالى ميدان هفت‏تير. براى آمدن به خانه، از آن مى‏گذرم؛ و هميشه اتومبيلى و حتماً چند تا موتورى از روبرو مى‏آيند. خلاف مى‏آيند. بيشتر وقت‏ها، به آن‏ها راه مى‏دهم كه بگذرند. چون معتقدم از كنار شَر بايد گذشت. يا بهتر بگويم بايد ليز خورد و رد شد. گاهى هم كه عصبانى باشم بهشان راه نمى‏دهم تا دنده عقب بگيرند و رد شوم و البته تعدادى فحش هم بدرقه راهم مى‏شوند!

همين چند روز پيش كه باز هم از همان كوچه مى‏گذشتم، يكباره از سرِ پيچ يك فرعى چند موتورسوار با سرعت به كوچه يك‏طرفه پيچيدند. با اينكه هميشه مواظب هستم، اما جاخوردم و بوق ممتدى برايشان زدم. بدون توجه به من و بوق من گذشتند. فقط يكيشان ايستاد. به كنار او رفتم و پرسيدم: مى‏دانى اين كوچه يك‏طرفه است؟

گفت : معلومه كه مى‏دونم.

پيرمردى بود كه موهاى سپيدش زير كلاه كاسكت پنهان شده بود. من حرفى نداشتم كه ادامه بدهم. اما او گفت : آقا رضا حالت چطوره؟ هنوز خونت همون جاست؟

و ادامه داد : منو يادت نمى‏ياد؟ كلى برات عشق‏اله فرستادم.

پشت سرم يك اتومبيل بوق زد كه بگذرم. تا راه را باز كنم.

من حركت كردم. پيرمرد داد زد : خيلى قيافه مى‏گيرى. دارم دو كلمه باهات حرف مى‏زنم…

من رد شده بودم. از آينه نگاهش كردم. او هم رد شده بود.



روز - خارجى - خيابانى در تهران‏

در اتومبيلى بودم كه هر روز صبح مرا به سرِ صحنه فيلمبردارى مى‏برد. مرد مؤدبى بود. گفته بود كه چند سالى در ژاپن بوده. پول و پله‏اى جمع كرده و به ايران برگشته، با اتومبيلش در خدمت فيلم بود.

از خانه تا محل فيلمبردارى تعريف مى‏كرد و يا مى‏پرسيد. از همه چيز و همه جا و همه كس. به مردم خودمان هم خيلى انتقاد داشت. كه همديگر را رعايت نمى‏كنند. نزديكى‏هاى محلى فيلمبردارى به يك ترافيك برخورديم. كمى صبر كرد. كمى به اين طرف و آن طرف نگاه كرد. و كشيد به سمت چپ، يعنى سمتى كه اتومبيل‏هايش از روبرو مى‏آمدند. كه ترافيك را رد كند. كار او باعث شد كه در مسير مقابل هم يك گره ترافيكى ايجاد شود. سعى كرد گره را رد كند ولى ديگر دير شده بود. هر دو طرف خيابان بند آمد. من فقط او را نگاه مى‏كردم. گفت : مى‏بينين، يك ذره فداكارى وجود ندارد.

از همه دلخور بود.

گفتم : طرف ما ترافيك بود. اون طرفى‏ها كه داشتند راهشونو مى‏رفتند. شما خلاف رفتى و راهشونو بستى.

گفت : من كار دارم مثل اونا كه بيكار نيستم!



روز - خارجى - خيابانى در تهران‏

پشت چراغ قرمز ايستاده بودم. هوا زيادى گرم بود. كنار من يك مينى‏بوس بود كه دود اگزوزش مستقيم توى پنجره من مى‏زد.

نه راه پس داشتم، نه راه پيش. شيشه پنجره را بالا كشيدم. هواى داخل ماشين آنقدر گرم شد كه بلافاصله چكه‏هاى عرق را پشت گوشم احساس كردم كه از گردنم پايين مى‏آمدند. پشتم كه به صندلى چسبيده بود خيس شد. به سمت فرمان خم شدم تا خيسى پيراهنم باد بخورد و خنك شود. يادم آمد شيشه پنجره را بالا كشيده‏ام. به چراغ نگاه كردم هنوز قرمز بود. شماره نداشت كه بفهمم كى سبز مى‏شود. اگزوز مينى‏بوس دود مى‏كرد. راننده مينى‏بوس گاه به گاه گاز مى‏داد. نمى‏دانم براى چى. فقط دود بيشترى را به هوا مى‏فرستاد. با چند بوق از اتومبيل‏هاى پشت سرم، متوجه شدم چراغ سبز شده است. دنده يك گذاشتم و منتظر بودم تا جلويى‏ها بروند. بالاخره نوبت من رسيد. به محض اينكه وارد چهارراه شدم يك موتورسوار كه چراغ قرمز را رد كرده بود، از جلوى من رد شد. نزديك بود تصادف كنم. بوق زدم و موتورسوار لاى ماشين‏ها گم شد. نگاه كردم. يك پليس جوان آن‏طرف‏تر زير سايه ايستاده بود و با كسى حرف مى‏زد. به تنها چيزى كه توجه نداشت ترافيك و آمدوشد اتومبيل‏ها و موتورى‏ها بود. از چهارراه كه رد شدم كنار كشيدم و ايستادم. پياده شدم و رفتم به سمت پليس. كسى كه با او حرف مى‏زد تا مرا ديد خوشحال شد و سلام كرد. پليس هم برگشت. او هم مرا شناخت و به سمت من آمد و سلام كرد. جواب دادم و پرسيدم : شما براى چى اينجا ايستادى؟

پرسيد : چطور مگه؟

به چهارراه اشاره كردم، در همان لحظه دوتا موتورى داشتند چراغ قرمز را رد مى‏كردند.

گفتم : اينا چين؟ چرا بهشون چيزى نمى‏گى. الان نزديك بود تصادف كنم.

كسى كه با پليس حرف مى‏زد گفت : شما هم حوصله دارين ها. چرا خون خودتو كثيف مى‏كنى. برو فيلمت رو بازى كن، تا ما كِيف كنيم.

پليس هم گفت : اونارو ولشون كن. حال خودت چطوره؟

گفتم : شما براى چى اينجا وايسادى؟ چرا گذاشتنت اينجا؟

گفت : هيچى، مترسك! به من كه برگ جريمه نمى‏دن. باز كلاغ‏ها از مترسك يه حسابى مى‏برن. اينا از ما هيچ حسابى نمى‏برن!



روز - خارجى - يكى از فرعى‏هاى خيابان بهار

در خيابان بهار يك فرعى هست كه به خيابان شريعتى راه دارد. اين كوچه يك‏طرفه است. اما طبق معمول از طرف مقابل هم به اندازه كافى و وافى اتومبيل و موتور مى‏آيند.

متخلفين با انصاف وقتى مى‏بينند، اتومبيلى از روبرو مى‏آيد، كنار مى‏كشند و راه مى‏دهند تا اتومبيلى كه راه از آنِ اوست بگذرد و بعد به خلافشان ادامه مى‏دهند.

اما متخلفين بى‏انصاف از دور چراغ مى‏زنند. يعنى من دارم خلاف مى‏آيم. بكش كنار!

اما متخلفين بى‏انصاف و به قول خودشان «با حال»! چراغ مى‏زنند و عشق‏اله مى‏رسانند و با لبخند - كه معنى‏اش اينست كه چكار كنيم، چاره‏اى نداريم. مملكت نيست كه…. - اشاره مى‏كنند بكش كنار تا رد بشيم!

يكبار كه از اين فرعى و در جهت درست، مى‏گذشتم، يكى از اين متخلفين بى‏انصاف و با حال! از روبرو چراغ زد من به راهم ادامه دادم. او مى‏آمد و چراغ مى‏زد. تا رسيد شاخ به شاخ من. چند اتومبيل كنار كوچه پارك كرده بودند و فقط براى گذر يك اتومبيل راه بود. با پررويى و لبخند حاكى از با حالى! چراغ زد و اشاره كرد كه برو عقب تا به جايى برسيم كه من رد بشم! من فقط ايستاده بودم. خورشيد به شيشه‏ى او مى‏تابيد و من در تاريك‏روشنى بودم. چند بار ديگر چراغ زد و بالاخره طلبكارانه پياده شد و عصبى به سمت من آمد كه يقه‏گيرى كند. وقتى كنار پنجره من رسيد، مرا شناخت. كمى خودش را جمع كرد. لبخند حاكى از با حالى‏اش دوباره روى لبانش نشست و گفت : شما ديگه چرا؟ شما كه آدم بافرهنگى هستى. شما الگوى جامعه‏اى. ما بى‏فرهنگيم. حالا دنده عقب بگيرد تا رد شيم. رفت و سوار اتومبيلش شد و دنده يك گذاشت و اشاره كرد كه برو عقب!



روز - خارجى - ظهر عاشورا - خيابان‏

نمى‏دانم چرا، ولى روزهاى تعطيل و بخصوص تعطيلات مذهبى بيشتر مردم در خيابان‏ها هيچ قانونى را رعايت نمى‏كنند.

از هر جايى مى‏گذرند و به هر طرف كه بخواهند مى‏رانند.

يك روز عاشورا كه از خانه حافظ احمدى برمى‏گشتم، نذرى گرفته بودم و به خانه مى‏بردم. به چهارراهى رسيدم و چراغ قرمز شد. ترمز كردم و ايستادم. اتومبيل پشتى كه گويا انتظار نداشت من ترمز كنم، با شدت بيشترى ترمز كرد تا به من اصابت نكند.

بوق زد كه حركت كن. با اشاره چراغ قرمز را نشانش دادم. پياده شد و گفت :

نوكرتم، امروز مال امام حسينه. چراغ قرمز و سبز نداريم. راه بيفت.

به من كه رسيد. مرا شناخت. سلام كرد و گفت : از شما بيشتر از اينا انتظار داشتيم. يك هنرپيشه باحال كه روزعاشورا پشت چراغ‏قرمز واى‏نمى‏سته. شورحسينت كجارفته؟


منبع : بخارا

به روز شده در : چهارشنبه 19 فروردين 1388 - 22:26

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب |

نظرات

mahdi
پنجشنبه 20 فروردين 1388 - 13:4
7
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

che mellat bahali dashtim o nemidonestim !!!!!!!!!!!

203
جمعه 21 فروردين 1388 - 1:18
-7
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

ایشون احیانا با اون آقای راننده که می بردشون محل فیلمبرداری نسبت ندارن!!!!!!!!!


جمعه 21 فروردين 1388 - 2:31
6
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

خيلي جالب بود... ممنون از اين مطلب... خدا پدر و مادرتو بيامرزه آقاي كيانيان چقدر دلم مي خواست يكي اين حرفا رو بزنه

marzieh
جمعه 21 فروردين 1388 - 11:21
0
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

manam bachegiam hamishe saate 4 too kooche vai misadam ta reza kianian ba renoye sabz rangesh az koochamoon rad beshe man barash dast tekoon bedam. taghriban kare har roozam hamin bood!! oonam bande khoda baram boogh mizadam:D

سین
جمعه 21 فروردين 1388 - 19:11
-5
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

اقای کیانیان اگه روزی خلاف کنید مثلا یه سربالایی یک طرفه رو درجهت عکس بالا برید. و اگر در انتهای راه پلیسی با قبض جریمه ایستاده باشه مطمئن باشید اکثر راننده هایی که در جهت خلافشان رانندگی می کنید برایتان با چراغ وبوق علامت می دهند تا جریمه نشوید!!

زندگی توی این ملت جالبتره یا مثلا در یک کشور اروپایی که اگه یک اشغال توی خیابون بندازید همه پیرزنهای پارک به پلیس خبر چینی می کنند؟

شاید برای همینه که ایرانیها همیشه دور از وطن که باشنددلتنگ ایران هستند.میون این همه مملکت قانونمند دلم می خواد این یه وجب خاک خدا همینجوری بمونه .

مریم
شنبه 22 فروردين 1388 - 8:35
2
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

آه. جانا سخن از زبان ما می گویی

امیر
شنبه 22 فروردين 1388 - 11:24
5
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

آاای گفتی آقای کیانیان من نمیدونم این چند هزار سال فرهنگ که می گن کجاست ؟؟؟!!بعضی ها واقعاً چندش آورند...

عباس
يکشنبه 23 فروردين 1388 - 7:56
12
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

بی فرهنگی و قانون شکنی میراث ایرانی مخلوط شده با اعراب است.

اکرمی
يکشنبه 23 فروردين 1388 - 18:37
5
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

آقای کیانیان بهترین کار اینه که شما منزلتون رو تغییر بدید!!!!!!

خطاب به سین
يکشنبه 23 فروردين 1388 - 18:51
5
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

((زندگی توی این ملت جالبتره یا مثلا در یک کشور اروپایی که اگه یک اشغال توی خیابون بندازید همه پیرزنهای پارک به پلیس خبر چینی می کنند؟)) و قبل از آن هم پز دادن به خلاف

راستی آدم چه حالی بهش دست میده وقتی این کامنت رو میخونه ؟ حالا باز خوش به حا کیانیان که یک چهره ماتندگار و به محبوب در میان توده مردم و هم روشنفکران و فرهیختگانه و امکان این رو داره که اگر یکی از قماشه همین سین جلوش مرتکب دیوونه بازی شد در صورتی که بخواد بهش اعتراض کنه و طرف هم به جایه اینکه براش تیزی بکشه و چماق و زنجیر باهاش گپ بزنه از خوبی هاش بگه وای به حاله ادمهایی مثل ما که نه مثل کیانیان سر شناسیم و نه مثل این ادمها اهله دعوا زور رو بازو

این سین که همچین مزخرفی رو گفته شک نکنید که اصلا معنی و مفهفوم احترام گزاشتن به دیگران شناخت حق مسلم دیگران رو اصلا در خواب هم نمیتونه درک کنه این ادم انگار اصلا از تمدن بویی نبرده چون یکی هست یه غلطی میکنه و نمیدونه چ غلطی میکنه اما این ادم عذر بدتر از گناه میاره یعنی از کاری که نباید بشه دفاع و شده میکنه این دسته عمیقا جاهلند و عاجز ار درک کوچکترین حقی البته دربینه ادمهایه خلاف کار (یا به قول کیانیان شرور )از این دست هم زیادند یعنی امساله سین یا همون ادمهایی که به راحتی میدونند دارن حق کشی میکنن و تازه پز هم میدند که ببینید ما چه قدر واردیم که هم زیر ابی میریم هم به ریشتون میخندیم تو سرتون هم میزنیم اره دا اش مشکلیه ؟

و بسیاری از ما هم بارها نمونه هایه مختلفی از این بابات دیدیم که سر یه بی حرمتی به حق مسلم دیگران کار حتی به ضربه مغزی و مرگ هم کشیده اونوقت ادمی جاهل مثل سین از لجن زاری که خودش و امسالش به پا کردند این طور دفاع میکنه اصولا در این مملکت حفظ مقامه انسانی کم اهمیترین مسئ له ای هست که میتونه وجود داشته باشه و این کاملا ریشه داره به خود خواهی خود پرستی وقیح بودن و ... بسیاری از ایرانیان ... تو که اسمت رو گزاشتی سین اگر به اروپا بری و تو اشغال رویه زمین پرت کنی اون پیر زنه یا پیرزنها اولین کاری که میکنن اینه که با 80 سال سن و کمر خمیده خم میشن رو زمین تا کثافت تو رو جمع کنن و بهت بفهمونن که اینجا با باغ وحش خیلی فرق داره حتی در باغه وخش هم برایه حیوانات جایه بخصوصی قائل میشند در همون محوطه قفس و با اموزش بهشون میفهمونن که بری اینجا کارت رو بکنب اما تو تا این حد هم نمیخوای بفهمی و متوجه بشی

ببین این مسئله چه قدر اهمیت داره( _اشغال ریختن_) که به قول تو میشه براش جریمه گزاشت یعنی اونقدر مسئله غیر عادیه که یه همچین برخوردی بهش میشه و اصلا چرا باید در یه محیط تمیز و عمومی که ادم برایه تازه شدن بهش وارد میشه علی رغم وجود دها سطل زباله بزرگ و چند سرویسه بهداشتی باید اشغال را رویه زمین ریخت و این طور به حقوقه دیگران بی احترامی کرد ؟ البته تو و هم ردیفات اونقدر در مسائله فاجعه اور و دور از انسانیت مثل همین خلافکاریها و شرارتها غرق شدین که دیگه ریختن کثافتت رو رویه زمین مشکلی نمیبینی و اگر کسی بگه این کار خوب نیست میگی بابا بابا ما تمامه لاینه اتوبانه حکیم غرب به شرق رو یه طرفه رفتیم به ...ممونم نبود این که دیگه هیچ جوره رقمی نیست راست هم میگی در مملکتی مثل ایران و لجنزاری مثل تهران که ساخته و پرداخته اماله توءه و مثل اب خوردن ادم سر خلافکاری هایه امساله تو جونش رو از دست میده اینا فقط سوسول بازیه میدونی چرا ؟

چون از وقتی چشم باز کردی یا زدن تو سرت یا شاهد تو سری خوردن دیگرون بودی یا بهت آموزش دادن اگه نتونستی تو سر بزنی زیر پا رو خالی کن تا کارت پیش بره تو هم خودت در این دام گیر کردی و دائما میخوای توسری هایی که خوردی و اوقاتی که ازت تلخ شده رو با تلخ کردن اوقات دیگران جبران کنی تا یه ذره مغزت اروم بگیره تا بعد چرتکه بندازی کجا اتیش بسوزونی اوقات کدوم بدبختی رو تلخ کنی اصولا زیبایی شناس جرم شدی با جرم بزرگ شدی و از جرم لذت بردی با جرم کارت رو پیش میبری و با جرم محبت میکنی ( همون چشمک زدن با نور بالا که داداش حواست باشه پلیس واساده ها ) چون مثل خیلی هایه دیگه ایرانی هستی و خود خواه و وقیح اصلا نمیتونی مفهومه مهربانی و حرمت و حقوقه دیگران رو درک کنی وقتی تو خیابون میای میگی خیابون ماله خداست حالا بنده بدبخت چه گناهی کرده که باید این طور زجر گناه نکرده رو پس بده میگی همش ماله م.نه من که خرم از پل گزشت چه باک کاره دیگران گیر کنه یا نه

به ایرانیهایه دور ا ز وطنی اشاره کردی که به خاطر لجنی که تو هم سلکات درست کردین دلتنگ میشن نه اشتباه نکن مگه اینکه اون ها هم از جنس تو باشند که متاسفانه اکثرشون از جنس تو هستند.. ندیدم ایرانی انسان یا انسانه ایرانی که یکی از اصلی ترین دلایله مهاجرت یا فرارش از وطن فرار از تو از جنس تو نبوده باشه اگر هم غم غربتی هست که مصالما هم هست به خاطر تمکدن شکوهمندیه که الان حتی سرستوناش هم خرابه و به یغما رفته توسط تویی که در خیابون و کوجچه یه طرفه این اعماله روان نزند رو انجام میدی وقتی هم ب شیراز و اصفهان میرسی با نوک ضامن دارت رو سر ستونهایه تخت جمشید یا روی سنگ مزار سعدی مینویسی رفیقه بی کلک مادر و تو فرار از سویه تویی که ... چی بگم ؟؟

بزار برایه درست تر جا افتادن مطلب یه خاطره ای که به واقع اتفاق افتاده بود و در جایی خونده بودم رو نقل کنم کامنته سین با تو هستم ...در یکی از این پارکهایی اروپایی ( که معلوم نیست چرا اینقدر از تمیزیش بدت میاد ) مرغابی هایی بودند که در برکه پارک شنا میکردند و اصولا از سرگرمیهایه و زیبائیهایه اون پارک بودند بعد از مدتی نگهبانها مشکوک میشند به کم شدن تعداد مرغابی ها مسئله رو به مسئولین گزارش میکنند و بعد از برسی مشخص میشه که حدس نگهبانها درست بوده نگهبانها مجبور میشند به کشیک دادن شبانه برایه گیر انداختن دزد اونها موفق میشند چند نفر رو دستگیر کنند در حین ارتکاب جرم و به پلیس تحویل بدن .. پلیس در همون بر خورد اول میفهمه این افراد ایرانی هستند و هدفشون از دزدیدن مرغابی ها کباب کردنشون بوده که این کار رو هم کردند و نمونه هایه بسیاره دیگه که خیلیها مثل تو میدونین جریانش چیه از افتضاحاتی که در زاپن دوستات بار میوردند گرفته تا کثافت کاری هایی که این اواخر در کانادا و استرالیا و هند و مالزی دانشجو هایه ایرانی ( دختر و پسر ) بار میارن حالا اگر از تو و دوستات بپرسن نظرت چیه چی جواب میدی ؟

من که فکر میکنم میگی (( اخه زونه داداش حیف نیس سنتا مرغابی توپول الکی واسه خودشون بچرن ما واسیم تماشا علافشون ؟... زونه حاجی جایه این کفتر فرنگیا بهتر نیست تو ماکروفر باشه اخه اسگول بازی نیس اینا الکی اینجا بچرن بزار اقالا یه سودی داشته باشن این همه دون بپاشون ریختن تا خوب گوشت بدنو کباب شن دیگه نه حاجی ؟؟ )) خیلی سعی کردم به زبون خودت با حات حرف بزنم کامنتی که خودت رو سین معرفی کردی

اگر صحبت از پلیس میکنی پلیس اونجا صرفا برایه موارد حاد و غیر طبیعیه اونجا فرهنگ رو با پلیس بازی نمیسازن بلکه اگر مردم رعایت حال دیگران رو میکنن میدونند که دیگران و حقه دیگران و احترام گزاشتن یعنی چی و چه سودی داره ؟ حرمت رو میشناسن مهربانی رو میشناسن میفهمن همونطور که نبود تمیزی و احترام و ... خیلی بده و اذیتشون میکنه در مورد دیگران هم این مسئله کاملا صادقه پس با رعایت حق دیگران مهربانی میکنند پس دیگه اصلا چرا باید اشغال ریخت رو زمین که تو این قدر ماتمش رو گرفتی میفهمم اگه تو امساله تو یه شب برین زنو یا برلین یا مونیخ یا اسلو یا امستردام یا ... یه شبه اونجا رو از تهرون بیشتر به گند میکشین اونجا اگر پلیس برایه یه بار دوم مثالا به خاطر اینکه شهر رو با محله زندگیت اشتباه گرفتی و اشغال ریختی جایی که نباید میریختی دستگیر کنه دیگه جریمه نمیکنه میفرستدت مطب روانپزشک تا مشکلت حل بشه همون مشکلی که به خاطرش لایی میکشی به خاطرش آینه بغل میشکنی به خاطرش تو لاینه یک بزرگراه داری با سرعته 100 تا میری نور با لا هم میدی بعد شیشه رو میدی پایین فحشه ناموسی میدی همون مشکلی که به خاطرش کوچه یه طرفه رو میای بعد راه که نمیدی هیچ اونچنان درگیری ایجاد میکنی که طرف کارش به ای سی یو میکشه همون مشکلی که به خاطرش صدایه 6 تا باندت رو تا آخر باز کردی با شیشه پایین تو خیابون باریک جلو هر ننه قمری ترمز میزنی و وای بروزی که یکی از پشت بهت نا خواسته میزنه علاوه بر اینکه تیکه تیکش میکونی حسابی هم تیغش میزنی همون مشکلی که به خاطرش سر پایینی یه طرفه روو با شیبه تند رو با سرعت 50 تا پایین میای بد بخت اونی که داره سربالایی رو که 200 تا ماشین پشتشن رو بالا میاد همون مشکلی که به خاطرش از این لجن بازیها تو کامنتت دفاع کردی وای به تو و دنیایه تاریکت وای به ایران که این روزها رو هیچ وقت در رویا هایه 7 هزار سالش هم نمیدید

ما رو که هیچ امیدی به تو نیست ای کاش میشد از وجودت کتر ضربه میخوردیم خوش به حاله کیانیان که یه چهره سرشناسه و در مواجه با این دیوانگان کارش راحته ما که هم باید زجر روان پریشیشونه پس بدیم هم فحشش رو بخوریم هم احتمالا کتکش رو

و وای به حاله سینمایه ما که اجازه میده یه همچین مطالبی چاپ بشه اونوقت حرفهایه حق دیگر رو سانسور بکنه

hamid
چهارشنبه 26 فروردين 1388 - 17:29
5
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

یادمه دقیقا 9 سال قبل بقول خودشون روز - داخلى - توی همین خیابون بهار شمالی - توی یک نانوایی سنگک اتفاقا همین جناب کیانیان بداخلاق رو دیدم که تشریف آوردن و باز هم بقول خودشون با یک قیافه حق بجانب از روی باحالی یک صف طول و طویل رو بیخیال گرفتن رفتن جلو و وایسادن با یکی دوتا از پیرمردهای جلوی صف به سلام علیک و هنوز 2 دقیقه نگذشته با نان سفارشی سنگ پاک شده با همون سبکی که وارد شدن از جلوی یک صف جوون و پیر منتظر تو صف راهشون رو گرفتن و رفتن. حالا میان دق و دلنامه از موتوری ها و ترافیک برای مردم نشر میکنن! کاش میدیدمش تو روش بهش میگفتم تو لطفا زرنگ بازیهای ناشی از با حالیت رو مقاله کن بذار تو اینترنت!

صبا
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 6:26
3
موافقم مخالفم
 
در خیابان اتفاق افتاد...

اقا رضا مثل ما مترو سوار شو ....اگه لای در نمونی.. همه با فرهنگن

پانی
پنجشنبه 6 خرداد 1389 - 20:2
10
موافقم مخالفم
 

شما اینجا زندگی برات سخته استاد، چون هم زیادی می فهمی و هم زیادی میبینی

سهیل
سه‌شنبه 16 شهريور 1389 - 14:57
0
موافقم مخالفم
 
شخصیت شما آقای کیانیان

من با شما چند بار توی محل برخورد داشتم و حتی باهاتون عکس انداختم!

واقعا یه مرد خاکی و مردمی هستی

همیشه زنده و پیروز باشی

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���