| |
سینمای ما - یك فيلم ايراني: با شخصيتهايي ايراني كه ما به ازا فرنگي ندارند. به اينجا تعلق دارند. همينجا. به اين مرز و بوم. همان خندهها. همان دلشورهها. همان اشكها.
فيلمي با عنواني متعلق به اينجا: «يه حبه قند». با سادگي نهفته در «يه» و نه «يك». همينطور در «حبه» نه «دونه». با فيلمنامهيي بسيار هوشمندانه مبتني بر بازي دراماتيك با يك حبه قند. حبهيي بازتابنده حركت دايمي در مرز باريك مرگ و زندگي، سياهي و سپيدي. شيريني و تلخي. در عين حال با عملكردي بسيار كليدي در روند قصه. اين ما هستيم كه ميدانيم پدربزرگ چگونه جان داده. فقط ما و نه آنها. نه آنهايي كه سرخوشانه از سويي به سوي ديگر ميروند.
خانه قديمي. باغ قديمي. بهشت نوستالژي بازها. قلمرو غم غربت بازها. شكسته شدن سكوت به بهانه عروسي. با موسيقي. با شوخي و خنده. با اميد. توصيف موشكافانهيي از حال و هواي خوشدلي به سنت ايراني. با بهرهگيري از جزييات ساده. خيلي ساده. بيش از حد خنديدن. مزه پراندن. خوشبيني و خوش خيالي. نمايش روابط در حال تغيير اعضاي يك خانواده، لبالب از احساس و همدردي، با حالتي شوخ و شادمانه و برجسته كردن نقطه ضعف بزرگترها و بزرگ شدن كوچكترها در تب و تاب پوست انداختن يك خانواده. آنچه به فيلمساز الهام بخشيده نه فقط قصه، كه چهرهها، اشيا، عناصر و رنگ هستند. مدتها بود چنين رنگآميزي استادانهيي در سينماي ايران نديده بوديم. قرمز. نارنجي. زرد. سبز. صحنهپردازيهاي سبكدار فيلم تماشايي است و فضاي ناب شاعرانهاش غبطهآور. جزييات پرشمار صحنهآراييها با طراحيهاي ساده و ناب با مهارت فراوان درهم آميخته شدهاند.
با تماشاي فيلم ميتوان دريافت با چه شوري ساخته شده. با چه حميتي. ساده، بيتكلف و گاهي بچگانه، در عين حال با صداقتي وصفناپذير. با صميميتي بيپيرايه. اين است غزلي متين و شيوا. پراحساس و شورانگيز. تصويري عميقا صميمانه با شخصيتهاي باهوش. آدمهاي شيطان. قابل مقايسه با بهترين آثار كانوني عباس كيارستمي. لبخندهاي غمگنانه و حالت گيج و سردرگم نگار جواهريان به نقش «پسنديده» ظرافتي والا دارد و فصل تغزلي تاب خوردنش فراموشنشدني است. حركت آرام او نه تنها افشاي انتظار او براي محبوب است بلكه نمايانگر جايگاه متزلزل او هم هست. بين رفتن و ماندن. بين گذشته و آينده.
ميتوان فيلم را قصهيي عاشقانه خواند. پسر و دختري كه جريان زندگي جدايشان كرده و به كمك نيرويي كه تنها ميتوان نام عشق بر آن نهاد به مدد يه حبه قند دوباره پيوند ميخورند. كمتر فيلمي در سالهاي اخير سينماي ايران تا اين حد بيننده، يعني در تماشاگراني كه بيمي ندارند خود را به جريان اثر بسپارند، را با خود ميبرد. تاثيري برتافته از از ديدگاهي عاطفي و با پختگي استثنايي القا ميشود. كانون اصلي اين تاثير ديدگاهي ريشخندآميز و خونسردانه است كه به فيلمساز امكان داده بدون غلتيدن به ورطه لودگي به قله بلندي دست يابد. در پس اين نمايش صداي شاعري ميآيد كه با محبت به دنياي اطرافش مينگرد. چيزي كه به آن نياز داريم. خيلي زياد.
|