مهراب
پنجشنبه 19 آبان 1390 - 13:31
30 |
|
|
|
آقای حسنی نسب در این که فیلم کارگردانی فوق العاده ای دارد تردیدی نیست اما این نوشته شما بیش از حد اغراق آمیز است . فیلمنامه و کارگردانی با وجود همه ی قوت ها در انتقال آن حس ِویژه به تماشاچی عادی تا حد زیادی ناکام می ماند برخلاف به همین سادگی . نمونه ی بسیار خوبی را مثال زدید؛ مهمان مامان ، که چند روز پیش از یکی از شبکه ها پخش شد تقریباً همین الگو روایی را دارد اما تماشاچی با اشتیاق تا انتها آن را دنبال می کند اما یه حبه قند حتی برای امثال من به فیلم های خاص علاقمندیم کسالت بار بود(برخلاف به همین سادگی) شما منتقد خوبی هستید تصور می کنم ، متأثر از شرایط موجود ... به اعتبار حرفه ای خود لطمه نزنید با این غلوها ؛ حمایت اجتماعی از فیلم ضروری است ولی این با نقد زیباشناختی تفاوت دارد.
|
مونا
پنجشنبه 19 آبان 1390 - 21:33
16 |
|
|
|
من هم با مهراب موافقم. فیلم زیادی یکنواخت و کسالت بار بود. به نظرم بیشتر مناسب مدیوم تلویزیون بود تا سینما
|
محسن منوچهری
جمعه 20 آبان 1390 - 12:39
20 |
|
|
|
همین یک حبه قندم ارزوست
همین یک حبه قندم ارزوست هیس!!....... کمی ساکت تر...بگذارید در ارامش و با ولع این فیلم خاطره انگیز را ببینم.به هم ریختن تمرکزم جشن و سور ساتم را عزا میکند.اری من همین یه حبه را میخواهم نه بیشتر.به والله همین یک حبه قندم ارزوست.اگر روزی انتظار و توقع بالاتری را طلب کردم چنان گوش مالیم دهید تا مزه قند از دهانم بپرد.در سالن سینما تنها به این تک دغدغه ام فکر میکردم که این چه سر و صداییست در سالن ..چرا همه پچ پچ می کنند..چرا با این تابلو فرش ایرانی سلوک را تجربه نمی کنند؟ این هم که شد همانند فیلمهای دیگر که زنگ خور موبایلت را به رخ میکشی!! دیگر چه جشنی بهتر از یک افتر پارتی ایرانی؟ نفهمیدم خالق در هم تنیدن این تار و پود یک تابلو فرش یک ایرانی بود یا دست خدا؟! یا شاید هم کوروساوا؟! بی ربط است؟؟ احسن و بارک الله به بهروز افخمی که با تمام اشکالات ریز و درشتش و البته نبوغی که در کارگردانی دارد زد به هدف.......جان فورد سایه اش بر یک حبه قند افتاده!!! به خدا قسم اگر در دست من بود میگفتم کاپولا و توپولا و دیگر دوستان هم در پارتی ما سهیمند. اصلا باعث افتخار است که تنها یک حبه ما را به یاد این بزرگان می اندازد.بهتر است یاد فورد فقید بیفتم تا یاد اینکه به دنبال راهکار منطقی برای دروغ نگفتنم بگردم!! تا اینکه بر سر ان دلیل منطقی سر از نا کجا اباد در بیاورم!!! و بارک الله به سید نازنین میرکریمی.راستی سید جان رنگ فیلمت چه رنگی بود؟! تمام رنگی؟! حتم دارم که سیاه و سفید نبود!! هر کسی یک نظری می دهد و به قول دوستم رنگ چوب بود!!! و دیگری می گوید جشن رنگها.تازه من میگویم رنگین کمان ایرانی بود!!! وای خدای من چقدر شیرین شد کام من.حبه قندی دیگر ارزانی دوستان دیگر.می توانند با بودجه اش فیلمهای وطن پرستانه بسازند!! همین یکی ما را بس است. این حبه قند انقدر واجب و حیاتی است که وقتی از فیلمی به حد انزجار رسیدی و حالت تهوع بهت دست داد کام تلخت را شیرین میکند و داروی کار امدیست. این سینما همان قدر به فرهادی و کیارستمی...حاتمی کیا و کیمیایی نیاز دارد که به شیرین کننده ای برای زخمهای التیام نیافته نیاز دارد! وای که چقدر همه چی اروم شد!! و من چقدر خوشحالم!! ودر اخر خوشحالم که کارگردانان درجه یک ایران دارند دو رقمی می شوند...فکر کن؟!!....همان قدر افتخار می کنم که هم وطن فرهادی دانشمندم که برای میرکریمی این خوشحالی را دارم و برای کیارستمی و مهرجویی.خدارو شکر وضع سینمای ما خیلی خوب است... خوووب
|
محسن منوچهری
جمعه 20 آبان 1390 - 12:41
-6 |
|
|
|
همین یک حبه قندم ارزوست هیس!!....... کمی ساکت تر...بگذارید در ارامش و با ولع این فیلم خاطره انگیز را ببینم.به هم ریختن تمرکزم جشن و سور ساتم را عزا میکند.اری من همین یه حبه را میخواهم نه بیشتر.به والله همین یک حبه قندم ارزوست.اگر روزی انتظار و توقع بالاتری را طلب کردم چنان گوش مالیم دهید تا مزه قند از دهانم بپرد.در سالن سینما تنها به این تک دغدغه ام فکر میکردم که این چه سر و صداییست در سالن ..چرا همه پچ پچ می کنند..چرا با این تابلو فرش ایرانی سلوک را تجربه نمی کنند؟ این هم که شد همانند فیلمهای دیگر که زنگ خور موبایلت را به رخ میکشی!! دیگر چه جشنی بهتر از یک افتر پارتی ایرانی؟ نفهمیدم خالق در هم تنیدن این تار و پود یک تابلو فرش یک ایرانی بود یا دست خدا؟! یا شاید هم کوروساوا؟! بی ربط است؟؟ احسن و بارک الله به بهروز افخمی که با تمام اشکالات ریز و درشتش و البته نبوغی که در کارگردانی دارد زد به هدف.......جان فورد سایه اش بر یک حبه قند افتاده!!! به خدا قسم اگر در دست من بود میگفتم کاپولا و توپولا و دیگر دوستان هم در پارتی ما سهیمند. اصلا باعث افتخار است که تنها یک حبه ما را به یاد این بزرگان می اندازد.بهتر است یاد فورد فقید بیفتم تا یاد اینکه به دنبال راهکار منطقی برای دروغ نگفتنم بگردم!! تا اینکه بر سر ان دلیل منطقی سر از نا کجا اباد در بیاورم!!! و بارک الله به سید نازنین میرکریمی.راستی سید جان رنگ فیلمت چه رنگی بود؟! تمام رنگی؟! حتم دارم که سیاه و سفید نبود!! هر کسی یک نظری می دهد و به قول دوستم رنگ چوب بود!!! و دیگری می گوید جشن رنگها.تازه من میگویم رنگین کمان ایرانی بود!!! وای خدای من چقدر شیرین شد کام من.حبه قندی دیگر ارزانی دوستان دیگر.می توانند با بودجه اش فیلمهای وطن پرستانه بسازند!! همین یکی ما را بس است. این حبه قند انقدر واجب و حیاتی است که وقتی از فیلمی به حد انزجار رسیدی و حالت تهوع بهت دست داد کام تلخت را شیرین میکند و داروی کار امدیست. این سینما همان قدر به فرهادی و کیارستمی...حاتمی کیا و کیمیایی نیاز دارد که به شیرین کننده ای برای زخمهای التیام نیافته نیاز دارد! وای که چقدر همه چی اروم شد!! و من چقدر خوشحالم!! ودر اخر خوشحالم که کارگردانان درجه یک ایران دارند دو رقمی می شوند...فکر کن؟!!....همان قدر افتخار می کنم که هم وطن فرهادی دانشمندم که برای میرکریمی این خوشحالی را دارم و برای کیارستمی و مهرجویی.خدارو شکر وضع سینمای ما خیلی خوب است... خوووب
|
مرجان
جمعه 20 آبان 1390 - 18:29
-18 |
|
|
|
نام اقای منوچهری که این یادداشت را دادند برایم اشناست!!فکر کنم نویسنده یک سایت سینمایی باشند!!! ولی اغراق زیادی کردند.اما قشنگ بود.
|