طلعت: با چي اومدي؟ رضا: با اسب؟ طلعت: هفت تيرت كو؟ ......... بازم كه اومدي اينجوري شل و شيدا نبايد بپرسم چرا؟ ................ الانم كه داري ميري، بازم انگار اول اون سه روزيه كه بايد منتظرت باشم ردپاي گرگ *** زيور: برو بدبخت؛ برو صدتا زن بگير. خودم هندونه ميفروشم صدتاي تو رو هم حريفم... چطوري داداش؟ دندان مار *** سكوت و نگاه و اشك... چال تعويض روغن... سوسوي چراغ و سايه روي ديوار چال مكانيكي: رستم و گلبخت گروهبان ... و ما در انتظار تكرار معجزهايم
|