News
  • به کارگردانی پوریا آذربایجانی و بازیگری محمدرضا فروتن و شقایق فراهانی
    "عاشقانه‌های تجریش" 10 روز پیش در تهران کلید خورد
  •  
  • سومین رقیب نوروزی اکران مشخص شد
    "انتهای خیابان هشتم" نوروز 1390 روی پرده می‌رود
  •  
  • وضعیت تازه ترین ساخته بهروز افخمی
    تدوین "فراموش‌خانه" توسط بهروز افخمی و پسرش آیدین انجام می شود
  •  
  • 7 نهال به پاسداشت هفت هنرمند و فرهيخته ايراني كاشته شد
    رضا کیانیان سهم سینمای ایران از درختکاری بود
  •  
  • سریال نوروزی شبکه تهران برای پخش آماده می شود؛
    آخرین روزهای تصویر برداری موج و صخره در کیش
  •  
  • نام رقبای نوروزی این دو فیلم فردا اعلام می شود
    اكران «اخراجي ها 3» و «جدايي نادر از سيمين» در نوروز قطعي شد.
  •  
  • نادر طالب زاده حرف های مطرح شده درباره مهمان برنامه «راز» را كذب محض و تهمت‌ يك سايت‌ اينترنتي می داند
    اسدالله نيك‌نژاد جزو سنديكاي كارگردانان هاليوود است و نمي‌تواند فيلم مستهجن بسازد
  •  
  • گفت وگوی روزنامه نگار ایرانی مقیم ایتالیا با جرج کلونی درباره ایران
    جرج کلونی به ایران سفر می کند؟
  •  
  • یکی از مدیران سینمایی کشور علاقه شدیدی به بازیگر شدن دارد
    قول یکی از تهیه کنندگان به آقای مدیر برای ایفای نقش در سینما
  •  
  • فعالیت های تازه و جنجالی پیمان عباسی در سینما به سرانجام می رسد؟
    زندگی سوپراستار زن ایرانی با حضور احتمالی مهناز افشار، توفیق اجباری 2 برای روکم کنی اخراجیها 3 ، زندگی رضا ثادقی و پشت صحنه بازرگانی شبکه های ماهواره ای فارسی زبان
  •  
  • سایت "سینمای ما" در آستانه نوروز 1390 مشغول خانه تکانی اساسی در فضای مجازی است
    پوزش از کاربران گرامی سایت "سینمای ما" به دلیل مشکلات فنی در به روزرسانی و استفاده از رسانه
  •  

  • مهری ودادیان در 74 سالگی درگذشت
  •  
  • عنوان افتخاری برای آقای بازیگر
    عزت‌الله انتظامی رئیس جشنواره بین‌المللی فیلم شهر شد
  •  
  • پارسا پیروزفر برای اجرای نمایش در سال جدید برنامه‌ریزی می‌کند
    گروه بازیگری "گلن‌گری گلن‌راس" قطعی شد
  •  
  • آغاز نمایش جهانی برنده خرس طلایی جشنواره برلین
    تاریخ اکران عمومی «جدايي نادر از سيمين» در فرانسه اعلام شد
  •  
  • شاهکار دوست داشتنی اصغر فرهادی همچنان جایزه می برد + فهرست جوایز جهانی "درباره الی"
    «درباره الي» جايزه بهترين فيلم، فيلم‌نامه و بازيگري جشنواره‌ «سانتادومينگو» را به‌دست آورد
  •  
  • علیرضا سجادپور خبر نقل حرف هایش درباره فیلم های جشنواره در خبرگزاری فارس را تایید نکرد!
    یک خبر خوش در آستانه نوروز: از سال آینده اکران مخاطب خاص با آثار عباس کیارستمی شروع می شود
  •  

  • 108 فيلم در بخش مسابقه سينمايي ويديويي جشنواره كيش حضور دارد
  •  
  • به کارگردانی وحید اسلامی و تهیه‌کنندگی داریوش بابائیان
    "دزدان خیابان جردن" با بازی رضا شفیعی‌جم کلید خورد
  •  
  • پاسخ بدهید و جایزه بگیرید
    در مسابقه اینترنتی اکران فیلم "برخورد خیلی نزدیک" شرکت کنید
  •  
       




    دو تک‌نگاری هوشنگ گلمکانی درباره دو چهره سینمای ایران؛ رسول صدرعاملی و فریدون جیرانی؛
    بی‌قرار و بی‌نوا

    سینمای ما - هوشنگ گلمکانی:

    ا- رسول صدرعاملی: بی‌قرار

    25 سال پيش در انتهای مطلبی درباره رهايی (نخستين فيلم رسول صدرعاملی) در شماره پنجم ماهنامه فيلم، پس از رديف کردن نکته‌هايی از خوب و بد اين فيلم، نتيجه گرفته بودم که به هر حال اين فيلم از فيلم‌ساز «بی‌تجربه»ای مثل صدرعاملی قابل قبول است. اين توصيف برای او خوشايند نبود و گاهی گلايه‌اش را با لبخند مطرح می‌کرد و ساخت مستند جنگی فتح بستان (که هنوز هم آن را نديده‌ام) و تهيه‌کنندگی فيلم خونبارش (امير قويدل، 1359) را نقض اين توصيف می دانست. می‌گفت اين‌ها هم تجربه است، در حالی که منظور نگارنده، تجربه در کارگردانی فيلم بلند داستانی بود. اين گلايه وجهی از روحيه صدرعاملی را نشان می‌داد که هنوز آن را حفظ کرده است: بلندپروازی. او هميشه روحيه‌ای بی‌قرار و رو به جلو داشته است. زمانی که روزنامه‌نگار بود هميشه به سراغ موضوع‌های دشوار می‌رفت و گزارش‌هايش از دادگاه خانواده، از مطالب پُرخواننده مجله اطلاعات هفتگی بود. در بحبوحه انقلاب به نوفل لو شاتو رفت و يکی از مسافران «پرواز انقلاب» بود. صدرعاملی بيست سال بعد اين تجربه‌اش را در قالب سريال خاطرات يک خبرنگار ريخت و محور روايتش روزنامه‌نگاری بود که بيست سال بعد به پاريس می‌رود و دنبال خلبان و مهماندار شرکت هواپيمايی ارفرانس در آن پرواز می‌گردد که تکيه‌گاه رهبر انقلاب هنگام پايين آمدن از پلکان هواپيما در مهرآباد بود.
    معلوم نيست تماشای رهايی، حالا که سينمای ايران و آثار خود صدرعاملی به مرزهای کيفی متفاوتی در مقايسه با آن سال‌ها رسيده، چه قضاوتی را برمی‌انگيزد، اما يک واقعيت هنوز هم به قوت خود باقی‌ست که رهايی از حيث موضوع و مضمون اولين فيلم متفاوت سينمای ايران در دوره شعار «جنگ جنگ تا پيروزی» بود. در حالی که فيلم‌های آن زمان عمدتأ در پی تقويت روحيه سلحشوری بودند و عراقی‌ها را آدم‌هايی يک‌بُعدی نشان می‌دادند، صدرعاملی موقعيت داستانی‌اش را طوری به پايان برد که رزمنده ايرانی (در عين اين‌که آسيب جنگ را بر پيکرش دارد) و نظامی اسير عراقی در يک مجلس شادمانی در برابر هم می‌ايستند و برادرانه يکديگر را در آغوش می‌گيرند. اين فرجام متفاوت و جسورانه (با توجه به فضای آن سال‌ها) تازه بعدها به شکل‌های ديگری در فيلم‌ها ظاهر شد و فيلم‌ها بُعدی ديگر از دشمن و وجه انسانی روابط طرفين را هم نمايش دادند.
    فيلم دوم صدرعاملی (گل‌های داودی، 1363) باعث باز شدن راه موفق تازه‌ای در سينمای آن زمان شد. در سال‌های پس از انقلاب، موضوع فيلم‌های ايرانی فقط در محدوده چند موضوع دور می‌زد: انقلاب و مبارزه با ساواک و رژيم شاه، فيلم‌های روستايی درباره ستم خان‌ها و مالکان بر روستاييان (که گاهی مرزهای مشترکی با موضوع اول هم پيدا می‌کرد)، اعتياد و قاچاق مواد مخدر (که آن هم در مواردی به دربار و قدرتمندان سياسی پيش از انقلاب مربوط می‌شد)، تاريخ، و جنگ. گل‌های داودی به همراه مترسک (حسن محمدزاده) و راه دوم (حميد رخشانی) از نخستين ملودرام‌های آن زمان بود که به‌خصوص فيلم صدرعاملی به دليل موفقيت تجاری و حمايتی که از آن شد، بر بدنه سينمای ايران تأثير گذاشت و در شرايطی که در مورد انتقاد اجتماعی و سياسی در فيلم‌ها حساسيت رسمی وجود داشت، تا چند سال ملودرام محبوب‌ترين ژانر سينمای ايران بود. صدرعاملی در پاييزان (1365) آشکارا تلاش کرد به ملودرامش عمق بيش‌تری ببخشد اما شکست اين فيلم باعث آغاز دوره‌ای در کارش شد که او تا فيلم موفق ديگرش دختری با کفش‌های کتانی (و شروع دوره‌ای ديگر در کارنامه‌اش) بيش‌تر خودش را به عرصه توليد و پخش فيلم و فعاليت‌های صنفی مشغول کرد. در اين فاصله البته دو فيلم ديگر هم ساخت که هر دو ناموفق بودند. قربانی (1371) يک ملودرام اجتماعی/ حادثه‌ای بر اساس داستانی واقعی بود که با سابقه و گرايش‌های ژورناليستی او پيوند داشت. در سمفونی تهران (1373)، که فيلمی بيگانه با کل کارنامه‌اش است، صدرعاملی تلاش کرد يک فيلم سفارشی و کاربردی از نوع آثار کانونی را تبديل به عرصه‌ای برای تجربه‌گری کند. اما اين فيلم پس از شرکت در چند جشنواره اصلأ نمايش عمومی نداشت. در همين سال‌ها، او با ارجاع ديگری به دوره روزنامه‌نگاری‌اش دست به تحقيق گسترده‌ای در مورد پرونده معروف پدرام تجريشی زد و چندين ساعت هم فيلم گرفت. ابتدا می‌خواست يک مستند بسازد. بعد فيلم‌نامه‌ای برای يک فيلم بلند داستانی نوشت و سرانجام معلوم نشد چرا حاصل چند سال کار- همان فيلم‌نامه - را فروخت که با تغييراتی تبديل شد به می‌خواهم زنده بمانم (ايرج قادری).
    صدرعاملی در زمينه پخش و تبليغات هم کارهايی کرد که در سينمای ايران نوآوری بود. مثلأ در حالی که کم‌تر پخش‌کننده‌ای برای پخش فيلمی از کيارستمی رغبت نشان می‌داد، او پخش مشق شب را پذيرفت و برای تبليغش هم سنگ تمام گذاشت. شيوه‌های تبليغاتی او هميشه فراتر از چيزی بود که پخش سنتی سينمای ايران با آن آشنا بود و يکی از مشهورترين‌شان تبديل کردن ويرانه سينما آزادی به مکانی برای تبليغ دختری با کفش‌های کتانی (1373) و پيش‌فروش بليت‌هايش بود که تا سال‌ها در ياد خواهد ماند. اصلأ تبديل شدن روی جلدهای ماهنامه فيلم به عکس فيلم‌های ايرانی به عنوان آگهی، با همن پيشنهاد صدرعاملی برای فيلم رهايی در شماره پنجم آغاز شد که تبديل به رويه جاری همه مجله‌های سينمايی بعدی هم شد.
    با دختری با کفش‌های کتانی او يکی از آغازگران سينمای انتقادی/ اجتماعی و توجه به دنيای جوان‌ها بود که سال‌ها در سينمای ايران تقريبأ ناديده گرفته شده بودند. البته با شروع دوره موسوم به «دوم خرداد» از اين گونه فيلم‌ها زياد ساخته شد، اما صدرعاملی ساخت اين فيلمش را پيش از آغاز اين موج آغاز کرده بود. گفته می‌شود که تحت تأثير همين فيلم، شهرداری تهران نهادی با نام «خانه ريحانه» برای پناه دادن به دختران فراری تأسيس کرد که بعدها متأسفانه به دليل سوءمديريت تعطيل شد.
    موفقيت دختری با کفش‌های کتانی، اوج من ترانه پانزده سال دارم (1380) را در پی داشت که هنوز هم بهترين فيلم کارنامه اوست و نشان داد که وسواس‌ها و حساسيت‌های صدرعاملی افزايش يافته است (ضمن اين که يک بازيگر جوان و بااستعداد را به سينمای ايران معرفی کرد). اين فيلم همچنين نشانی از ارتقای توانايی‌های فيلم‌ساز در اجرای ظريف ايده‌هايی بود که جنبه‌های هنری آثارش را افزايش می‌داد، بی‌آن که تعلق او را به سينمای بدنه نفی کند. اهميتش هم در همين است. صدرعاملی با ديشب باباتو ديدم آيدا (1383) تلاش کرد سه‌گانه‌اش درباره مسائل اجتماعی دختران جوان را کامل کند. اين فيلم گرچه از حيث مضمونی پيچيدگی و ظرافتی بيش از دو فيلم قبلی داشت اما موفقيت آن‌ها را تکرار نکرد (يا لااقل آن سير صعودی را ادامه نداد)، زيرا در دوره‌ای ساخته شد که سينمای ايران و خود فيلم‌ساز تجربه‌های بسيار را از سر گذرانده بودند و فيلم در پرداخت فيلم‌نامه و اجرايش نياز به عمق و ظرافت‌های بيش‌تری داشت. تغيير مسير او از سينمای اجتماعی به فيلم‌های موسوم به معناگرا - يا سينمای دينی - با شب و هر شب تنهايی، حتی اگر در پی سفارشی بوده باشد يا همراهی با فضای موجود، باز هم حاکی از ميل صدرعاملی به تجربه‌گری است. شب البته فيلمی استاندارد بود که نه امتيازی به کارنامه او افزود و نه از آن کاست، اما هر شب تنهايی به خاطر ظرافت‌هايی که يادآور بهترين فيلم کارنامه‌اش (من ترانه پانزده سال دارم) است، تحسين شد. اين فيلم که در جشنواره فيلم‌های مذهب امروز ايتاليا جايزه بهترين فيلم و در جشنواره شيکاگو جايزه تماشاگران را گرفته بود، در جشنواره اخير فجر هم برنده ديپلم بخش سينمای معناگرا شد. صدرعاملی در همين جشنواره داور بخش مسابقه سينمای ايران بود و به همين دليل فيلمش از دور رقابت خارج شد؛ ضمن اين که او يکی از پنج سينماگری بود که در اين جشنواره بزرگ داشته شد. صدرعاملی به عنوان يک سينماگر فعال، فرصت‌های مختلف را برای اظهار نظر ناديده نمی‌گيرد؛ از جمله حرف‌هايش در «مؤسسه گفت‌وگوی اديان» و همچنين اظهار نظرش در جشنواره فيلم پليس درباره حجاب و حرف‌هايش درباره بهرام رادان در روزهای جشنواره فجر که بازتاب‌هايی داشت و منجر به توضيحات تکميلی او شد. قرار است هر شب تنهايی به زودی روی پرده برود و بازتاب‌هايش می‌تواند برای صدرعاملی روشن‌گر باشد؛ به‌خصوص که او از جمله سينماگرانی است که به نقد آثارش بسيار اهميت می‌دهد. صدرعاملی در فيلم تازه‌اش زندگی با چشمان بسته باز مسير تازه‌ای انتخاب کرده، اما رشته ظريفی همه بخش‌های کارنامه او را به هم پيوند می‌دهد که همان روحيه جست‌وجوگری و ميل به ارتقا است.




    2- فريدون جيرانی: بی‌نوا

    گفت: «امروز آقای جيرانی را توی خيابان ديدم، اما مطمئن نيستم که خودش بود.» توضيحی هم داد درباره مشخصات ظاهری کسی که ديده. به مشخصات فريدون می‌خورد، اما شبيه مشخصات خيلی آدم‌های ديگر هم بود. بعد ناگهان يک نکته مهم ديگر به يادش آمد: «داشت با خودش حرف می‌زد.» گفتم: «پس حتمأ خودش بوده! خودِ فريدون بوده!»
    حالا که کم‌تر شانس ديدارش را دارم، اما تا جايی که يادم می‌آيد، فريدون جيرانی خيلی وقت‌ها که تنها بود با خودش حرف می‌زد. پس حالا هم اين عادتش را ترک نکرده. بيش‌تر موقعی با خودش حرف می‌زد که داشت فيلم‌نامه می‌نوشت يا به فيلم‌نامه‌ای فکر می‌کرد و به جای همه شخصيت‌ها ديالوگ‌ها را می‌گفت. حالت نجوا هم نداشت. کاملأ واضح، کمی بلندتر از نجوا. می‌خواست ببيند اين جمله‌ها توی دهان يک آدم زنده چه ريختی می‌شود. اگر جمله‌ها خوب در دهان نمی‌چرخيد، پاک می‌کرد و دوباره می‌نوشت. با مداد می‌نوشت و هميشه چند تا مداد سرتراشيده آماده، مدادتراش و پاک‌کن کنار دستش بود.
    اين که فعل همه جمله‌هايم ماضی مطلق است، به همان دليل است که - گفتم - سال‌هاست او را توی خانه و جز در برخوردهای اتفاقی نديده‌ام. چند بار هم به دفتر مجله آمده تا مطلبی را که قولش را داده، پس از چند بار بدقولی - که يکی ديگر از عادت‌های ترک‌نشدنی اوست - بدهد. فريدون فقط موقع ديالوگ نوشتن نبود که با خودش حرف می‌زد. خيلی وقت‌ها چيزهای ديگری را هم نجوا می‌کرد؛ آرام‌تر از ديالوگ‌هايش. اولش نمی‌فهميدم چه می‌گويد، اما بعد فهميدم که دارد با خودش آنونس فيلم می‌گويد. جمله‌های گوينده متن را با هيجانی کنترل‌شده می‌گفت. مثلأ: «آن مرد که بود؟... در پی چه می‌گشت؟... نهايت حادثه و هيجان... با شرکت برت لنکستر، کتی جورادو،... فيلمی از...» يادم رفت از همسرش طوبا بپرسم که آيا فريدون شب‌ها توی خواب هم حرف می‌زند يا نه. بعدها از دوستی شنيدم که علاوه بر تک گويی ديالوگ‌ها، افکت‌ها را هم خودش می‌گويد. اين دوست تعريف می‌کرد که در خيابان، او را بی‌اعتنا به همه جا ديده که داشته افکت چکاچک شمشير يا احيانأ صدای تيراندازی را به قول بهزاد عشقی بازتوليد می‌کرده است. شخصأ و با دهان مبارک.
    ماجرای بامزه‌ای را که اکنون نزد عده‌ای تبديل به يک شوخی افسانه‌گون شده، خودم از نزديک شاهد بودم. اما البته پس از بيست و چند سال، آن قدر توی ذهن آدم، واقعيت و خيال آميخته می‌شود که مطمئن نيستم چه‌قدرش واقعيت است، چه‌قدرش خيال خودم، و چه‌قدرش تأثير روايت‌های ديگران از اين ماجرا. حتی اگر يکی همين الان يک تکه فيلم مستند فرضی از آن «واقعه» نشانم بدهد که با روايت من فرق داشته باشد، می‌گويم حق با شماست، من اشتباه کردم. در آن ماجرا مهدی صباغ‌زاده و بيژن امکانيان و غلامرضا موسوی هم بودند. توی خانه فريدون. مثل هميشه وقتی که بحث سينما پيش می‌آمد و اختلاف نظری وجود داشت، توی سروکله هم می‌زدند، گاهی هرچه از دهن‌شان درمی‌آمد نثار هم می‌کردند، اما به فاصله چند فريم، دوباره اوضاع به روال شوخی و خنده می‌گذشت. انگار نه انگار که چند دقيقه پيش، داشتند چه‌ها بار هم می‌کردند. اين روحيه خوبی است و کمياب. فريدون داشت با پسرش ياشار که آن موقع يکی‌دو ساله بود بازی می‌کرد و او را بالا و پايين می‌انداخت. دو قدم آن طرف‌تر، مهدی و بيژن و رضا داشتند سر فيلمی با هم بحث می‌کردند. يادم نيست موضوع چی بود. فقط سر نکته‌ای با هم اختلاف نظر داشتند. مثلأ مهدی می‌گفت توی فلان فيلم کرک داگلاس بازی می‌کرده و بيژن معتقد بود آنتونی کويين. يک همچو چيزی. فريدون درست در وسط آن اسم‌ها، ياشار را بالا انداخته بود که بی‌هوا برگشت و اسم ديگری گفت يا يکی از اسم‌ها را تأييد کرد. ياشار هم افتاد زمين! درست مثل يک کمدی آبسورد از نوع آثار روی آندرشون.
    من شرمنده فريدون و ياشار و واقعيت هم هستم. اين ماجرا هر قدرش هم خيالی باشد، داستانی‌ست که درباره فريدون جيرانی و بر اساس خلق و خوی او ساخته شده و شکل گرفته و هر کس که شنيده، برای کسی که آن را نشنيده، با دو قصد روايت می‌کند: عشق جنون‌آميز به سينما، و گيج‌بازی‌های فريدون؛ که شايد هم مقداری از اين دومی حاصل همان جنون اولی باشد. ديگر به ياد نمی‌آورم چند بار در آن سال‌هايی که بيش‌تر همديگر را می‌ديديم،؛ می‌نشستيم و خاطرات‌مان از سينما رفتن‌های‌مان در مشهد را برای هم تکرار می‌کرديم. اين که مثلأ قسمت نگه‌داری دوچرخه‌ها در سينما هما، توی خود سينما، در راهروی منتهی به دستشويی بود. بليت که می‌خريديم بايد با دوچرخه می‌رفتيم توی سينما، دوچرخه را تکيه می‌داديم به يکی ديگر از دوچرخه‌هايی که توی راهرو به ديوار تکيه داده شده بود، متصدی مربوطه يک قبض کوچک دوتکه از بسته قبض‌هايش می‌کند، يک تکه‌اش را می‌گذاشت روی دسته دوچرخه و گير می‌داد به جايی از دسته ترمز، و يک تکه‌اش را به عنوان رسيد، می‌داد به خودمان. يا فروش صندلی در سانس‌های شلوغ به تماشاگران ايستاده به قيمت يک ريال (و اگر سينما خيلی شلوغ بود، دو ريال). يا يادآوری اين که نوشابه‌فروش سينما فردوسی با چه لحنی، در حالی که سربازکن را با ريتم منظمی به بدنه جعبه فلزی نوشابه‌هايش می‌زد، برای نوشابه‌ها تبليغ می‌کرد. يا سالن تابستانی سينما سعدی که فيلم حادثه توماس کراون را در آن ديديم کف‌اش شن‌ريزی بود. يا سالن تابستانی متروپل که فيلم تپلی را در آن ديديم حوضچه‌ای کنار رديف‌ صندلی‌ها داشت با فواره‌ای کوچک که در طول تماشای فيلم، افکتش در گوش ما بود. يا سينماهای کريستال و ايران درب‌وداغان‌تر از بقيه بودند و بليت رديف‌های جلويی هشت ريال بود، در تناسب با جيب ما، يا خاطرات فريدون از فيلمی ايتاليايی که در ايران با نام «سرگذشت فريدون بی‌نوا» نمايش داده شده بود و به خاطر حضور اسم خودش در نام اين فيلم، آن را به ياد داشت، ولی من هيچ خاطره‌ای از آن نداشتم و بعدها اسم اصلی‌اش را پيدا کرديم (ماجراهای يک شاهزاده بی‌نوا، پيترو فرانچيشی، 1952)؛ يا فيلم هِنسای عرب که مدام اسمش را تکرار می‌کرد و آن را هم نديده بودم... هر دو هم می‌دانستيم که داريم خاطره‌های تکراری می‌گوييم و هر دومان خاطره‌های يکديگر را از حفظ هستيم، اما مثل مزمزه کردن يک شکلات خوشمزه بود.
    اين خاطره‌گويی‌ها اغلب موقعی پيش می‌آمد که فريدون می‌آمد به خانه ما تا دوره‌های مجله‌های قديمی‌ام را بگذارم روی ميز و هر کدام يک جلد را برداريم و ورق بزنيم و عنوان‌های مطالب مفيد برای طرح‌های تحقيقی را توی دفترهای کاهی يادداشت کنيم برای روزی روزگاری که اين‌ها تبديل بشود به مقاله يا کتاب. هر دفتر عنوانی داشت: سالن‌های سينما، ورود فيلم، اقتباس، نقد فيلم و غيره. من که بعدها فرصت کار تحقيقی را از دست دادم، ولی فريدون لابه‌لای همه کارها و بدقولی‌هايش، ادامه داد. سال‌هايی که در روزنامه «اطلاعات» کار می‌کرد، بيش‌تر وقتش توی آرشيو روزنامه می‌گذشت. بعدها هم بسيار به کتابخانه ملی رفت و کلی يادداشت و کپی و سند جمع کرده که با روحيه‌ای که از او می‌شناسم، بعيد است نظمی به آن‌ها داده باشد که بشود راحت استفاده‌شان کرد. با اين حال، با وجود شلختگی‌های ظاهری‌اش، در زمينه‌های مختلف سينمای ايران ذهن منظم و تحليل‌گری دارد. تحليل‌هايش هم معمولأ قابل قبول هستند و متکی به مستندات.
    فريدون جيرانی که تا ساختن اولين فيلم خودش يک فيلم‌نامه‌نويس حرفه‌ای بود، حالا سوداهای ديگری در سر دارد اما همچنان در هر دو زمينه، آدمی پيرو آموزه‌های کلاسيک و آکادميک است. برخلاف ظاهرش خيلی دودوتا چهارتا و حسابگرانه رفتار می‌کند. فيلم که می‌بيند محاسبه می‌کند که مثلأ معارفه در دقيقه (يا پرده) چندم اتفاق افتاده، گره‌افکنی و اوج‌ها و گره‌گشايی در کدام دقيقه. منتها نمی‌دانم چرا برای ساخت اولين فيلمش صعود آن جور بی‌گدار به آب زد که چنان شکستی خورد؛ شکستی که ده سال طول کشيد تا فريدون بی‌نوا از زير بارش قامت راست کرد و خوش‌بختانه با قرمز و دوره‌ای که پس از آن آغاز شد، کمی جبران آن ده سال را کرد. اما او هنوز در کارنامه فيلم‌سازی‌اش آدمی محتاط و محافظه‌کار و اهل حساب و کتاب است. پس از قرمز چند فيلم قابل توجه ساخته، اما نه آن قدر که آدم را به وجد بياورد.
    فريدون جيرانی يک ابن‌مشغله است و به همراه اميد روحانی دو رکورددار پيچاندن و بدقولی هستند اما به طور عجيبی آدم از بدقولی‌های‌شان خيلی عصبانی نمی‌شود. فريدون دست رد به سينه کسی نمی‌زند. نه نمی‌گويد. هم‌زمان مقاله می‌نويسد، فيلم‌نامه و طرح می‌نويسد يا بازنويسی می‌کند، مجری برنامه تلويزيونی می‌شود، برنامه تلويزيونی می‌سازد، مصاحبه می‌کند، در طرح‌های مختلف مشارکت می‌کند، سريال می‌سازد، قرارداد ساخت فيلم می‌بندد، از يکی منصرف می‌شود و سراغ طرح ديگری می‌رود، و در عين حال به چند کار ديگر هم فکر می‌کند. بنابراين مدام ناچار می‌شود بدقولی کند و حتی آن قدر وقت ندارد که به سلمانی و دندان‌پزشکی برود.
    در سال 87 جيرانی خيلی توی چشم بود. حضور مداومش در برنامه دو قدم مانده به صبح شبکه چهارم به عنوان کارشناس سينمايی ادامه پيدا کرد. او به عنوان کعب‌الاخبار سينمای ايران که از سابقه و تاريخ دور و نزديک آن باخبر است و ضمنأ در زمينه‌های مختلف تحليل هم دارد، انتخاب خوبی برای اين برنامه است. البته از يک جايی به دليل حرف‌های برخی از شرکت کنندگان، و تذکرهايی که داده شد، جيرانی شروع کرد به افتادن از آن ور بام و گاهی انگار در جايگاه مقام مسئول در صدد پاسخ‌گويی به انتقادهای مهمانان برنامه و ماستمالی و جمع‌وجور کردن قضايا برمی‌آمد. سريال مرگ تدريجی يک رؤيا هم که از او پخش شد به دليل مايه‌های ضدروشنفکرانه‌اش انتقادهای بسياری را متوجه او کرد، هرچند که رييس سازمان صداوسيما در مراسمی جيرانی و سريالش را تحسين کرد و به آن جايزه داد. جيرانی در دهه فجر برنامه‌ای درباره سريال‌های موفق سی سال اخير در زمينه تاريخ و انقلاب داشت که ميزانسنی شبيه دو قدم مانده به صبح داشت و در مرور کانال‌ها، دُز جيرانی تلويزيون بالا رفته بود. آخرين خبر مربوط به او اکران غيرمنتظره فيلم ناکامش ستاره می‌شود پس از پايان جشنواره بود که قرار بود پارسال روی پرده برود ولی به دليل آشنای سوءتفاهم و انتقادناپذيری و اين که به هيچ کس نبايد از گل نازک‌تر گفت و همه آدم‌های شريفی هستند و هيچ کس توی هيچ صنفی دست از پا خطا نمی‌کند، پس از «پاک‌سازی» و پاستوريزه شدن به عنوان يک چيز بی‌خاصيت روی پرده رفت. به اين ترتيب سه‌گانه‌ای که می‌توانست يک اتفاق در سينمای ايران و کارنامه سازنده‌اش باشد، نابود و به قول عوام مرده‌مال شد. اين اتفاق، حواشی برنامه دو قدم مانده به صبح و سريال مرگ تدريجی يک رؤيا و همه حواشی دوروبر جيرانی چيزهای عجيب و غيرمنتظره‌ای نيستند. به هر حال وقتی که کسی اين رويه و اين جور کار و زندگی را برای خودش انتخاب می‌کند، از اين حواشی هم گريزی نيست.


    منبع : ماهنامه فیلم

    به روز شده در : سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 14:56

    چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

    اخبار مرتبط

    نظرات

    سعيد
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 15:24
    -13
    موافقم مخالفم
     
    شوقی در نگاه‌تان هست...

    هوشنگ گلنكاني منتقد درجه يكي است.


    دوشنبه 2 آذر 1388 - 17:11
    3
    موافقم مخالفم
     

    چرا آقای گلمکانی همون حرفایی که تو مجله فیلم زده آورده کسی مثل چیرانی ارزش فکر کردن نداشت ؟

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید


    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات