| |
کتایون یوسفی - آلن رنه کارگردان فرانسوی و یکی از چهرههای مهم سینمای مدرن به حساب میآید. نام او با فرمالیسم و مدرنیسم گره خورده است و زمان و خاطره، کلمات کلیدیای هستند که همواره در نقدها و توصیف فیلمهایش به کار میروند. او با بهرهگیری از ادبیات، استفاده از ساختارهای روایی نو، فیلمبرداری زنده و دلپذیر و تدوینهای شاعرانه، خالق برخی از بحثانگیزترین و جنجالیترین آثار در چند دهه اخیر بوده است.
وی در سوم ژوئن ۱۹۲۲ در برتانی، فرانسه، به دنیا آمد. به علت ابتلا به آسم در ۱۴ سالگی مدرسه را ترک کرد و ادامه تحصیلات خود را در خانه گذراند. شیفتهٔ ادبیات بود و این گرایش در تمام سالهای فعالیت حرفهایاش با او ماند (در سالهای آتی، چه فیلمنامههای فیلمهای داستانیاش و چه گفتار متن فیلمهای مستندش توسط چهرههای شناختهشده حوزهٔ ادبیات نوشته شدند). سرگرمیاش خواندن داستان مصور بود که البته تاثیری عمیق بر آثارش گذاشت. به گفته خود او «دانستههایم در مورد سینما به همان اندازه که از سینما میآید از داستان مصور نشات میگیرد». در سفر خود به پاریس در ۱۹۳۹ مجذوب تئاتر شد. بین سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۲ در کلاسهای بازیگری رنه سیمون شرکت کرد و در ۱۹۴۳ وارد مدرسه سینمایی ایدک، در رشته تدوین شد.
در ۱۹۴۵ برای خدمت سربازی به ارتش پیوست. سالهای ۴۵ و ۴۶ را در آلمان و اتریش گذراند و همزمان به عنوان بازیگر با گروه تئاتری سیار آرلکن همکاری میکرد. بعد از بازگشت به پاریس در ۱۹۴۶ به عنوان مستندساز وارد حرفه فیلمسازی شد و با وجود علاقهای که به تئاتر و بازیگری داشت تا سال ۱۹۵۸ گرفتار اسناد، نقاشیها و بناها باقی ماند و تنها پروژههای سفارشی را انجام داد (البته به عنوان دستیار کارگردان، فیلمبردار و دستیار تدوینگر در چند فیلم داستانی نیز همکاری کرد). اغلب این مستندهای اولیه درباره هنرمندان و هنرهای تجسمی بودند و به الگویی برای مستندهای هنریِ بعد از خود بدل شدند.
در ۱۹۵۵ شب و مه را ساخت که مستندی درباره یکی از اردوگاههای کار اجباری نازی بود و گفتار روی فیلم را ژان کایرول، نویسندهای که خود یکی از اسرای این اردوگاهها بود، نوشت. رنه در این فیلم با حرکت میان گذشته و حال، به ماندگاری تاثیر این فاجعه در خاطره جمعی اشاره کرد که در هیروشیما عشق من (۱۹۵۹) نیز این مضمون را پی گرفت. فیلمهای کوتاه او در مجموع نه تنها موقعیت او را تثبیت کردند (وانگوگ برنده جایزه دوسالانهٔ ونیز و دو سال بعد اسکار شد، در ۱۹۵۴ مجسمهها هم میمیرند و در ۱۹۵۶ شب و مه جایزه ژان ویگو را دریافت نمود)، بلکه شمایی از مسیری بودند که در فیلمهای داستانیاش پی گرفت: دوری او از فیلمسازی رئالیستی، توجهش به دنیای درونی و ذهنی، اهمیت تدوین و کاربرد خلاقانه حرکت دوربین، در همه آنها مشهود بود.
هیروشیما عشق من (۱۹۵۹)، نوشته مارگریت دوراس، اولین فیلم بلند داستانی او بود که موفقیت چشمگیری برای او به همراه آورد. آغاز ساخت فیلمهای بلند داستانیاش با موجنوی فرانسه همزمان بود، اما نمیتوان وی را کاملا در حلقه نویسندگان و فیلمسازان موج نو به حساب آورد. بیشتر در ارتباط با گروه فیلمسازان موسوم به کرانهٔ چپ (از جمله انیس واردا، کریس ماکر، هانری کولپی) شناخته میشد که گرایشهای سیاسی، آزمودن فرمهای سبکی جدید و توجه خاص به ادبیات در کارهایشان مشترک بود. از آن گذشته فیلمسازان موج نو از حوزه نقد به فیلمسازی رو آورده بودند درحالیکه رنه رویهای عکس آن را طی کرده بود و زمانیکه در اواسط دهه پنجاه فیلمسازان موج نو هنوز مشغول سر و شکل دادن به نظریاتشان بودند رنه تجربه تقریباً دو دهه کار عملی را پشت سر داشت. وی هرگز خود را مؤلف فیلمهایش نمیدانست و همکاری خلاقانه همه عوامل از همان ابتدا یکی از مشخصات روند فیلمسازیاش بود. از میان کسانی که برای فیلمهای مختلف با او همکاری داشتهاند میتوان به کریس مارکر، مارگریت دوراس، آلن رب گریه، خورخه سمپرون و استیون سوندهایم اشاره کرد.
سه فیلم آغازین او، هیروشیما عشق من، سال گذشته در ماریینباد (۱۹۶۱) و مورییل (۱۹۶۳) به نمادهای مدرنیسم در دهه ۱۹۶۰ بدل شدند. میتوان گفت فیلمهایی که بین سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۸ ساخت، مطالعهٔ رابطه میان آنچه از سر گذراندهایم، آنچه از آن به یاد میآوریم و آنچه در مورد آن تخیل میکنیم، بودند. همچنین اشاره به مضامین سیاسی، کنکاش در رابطه میان ساختار و محتوای فیلم و همکاری با نویسندگان مهم رمان نو در همه آنها به چشم میخورند. با دوستت دارم، دوستت دارم (۱۹۶۸) که موضوع زمان ناپیوسته را در قالبی علمی-خیالی ارائه کرد، تغییری در مسیر فیلمسازی او مشخص شد. فیلم، شکست تجاری بزرگی برای او بود و بعد از آن تا سال ۱۹۷۴ فیلمی نساخت و مدتی را در آمریکا و بر سر پروژههای ناتمام گذراند. در سالهای بعد که حضور موضوعات سیاسی و اجتماعی در فیلمها معمول شدند، رنه به تدریج از این مضامین فاصله گرفت و به فیلمهایی شخصیتر و شوخطبعتر پرداخت؛ اما همچنان آزمودن فرم روایت و ساختار فیلم را ادامه داد. در ۱۹۸۰ با علاقهٔ همیشگی که به کنکاش در پیچیدگیها و مکانیزم ذهن داشت، عموی آمریکایی من را بر اساس نظریات هنری لابوریت، عصبشناس فرانسوی، ساخت. از سالهای دهه هشتاد دورهٔ دیگری در فیلمسازی رنه آغاز شده است. در این فیلمها مشخصاً از فرهنگ عامه کمک میگیرد و به خصوص موسیقی و ارجاعاتی به تئاتر نقشی محوری پیدا میکنند. رنه در این دوره، کار با گروه کوچکی از بازیگران (متشکل از سابین آزما، پیر آردیتی، آندره دوسولیه و گاه فانی آردان) را ادامه داده است و در چند مورد از نمایشنامههایی نیز اقتباس کرده است. در تعدادی از این فیلمها، وی تماشاگر را میان چیزی بین سینما، تئاتر و تئاتر فیلمشده رها میکند و نشان میدهد که این دو فرم هنری را مقابل هم نمیبیند. وی همچنین تاکنون دو موزیکال ساخته است: همان ترانه آشنا (۱۹۹۷) و نه روی دهان (۲۰۰۳).
رنه در طول بیش از شصت سال فعالیت حرفهایاش (که همچنان ادامه دارد) سعی داشته است تا امکانات رسانهٔ سینما را برای مطالعهٔ رابطه بین گذشته و حال، تخیل و واقعیت بیازماید. از طرفی اهمیت ساختار برای رنه چنان است که به گفته خود او، ایدههایی از فرم و ساختار فیلم را گاه حتی پیش از شکلگرفتن پلات و شخصیتها در سر دارد. در طول این سالها هرگز چیزی را تکرار نکرده است و همواره میان مضامین، ژانرها و فرمهای تازه در حرکت بوده است. با این وجود خلوص عاطفی، ظرافت بصری و زیبایی ریتمیک فیلمها به همراه حضور همیشگی مضامین مرگ، عشق، فقدان و خاطره، امضایی شخصی برای او ایجاد کرده است.
|