| |
سینمای ما- احسان خوشبخت - قطار نه و نیم صبح لندن از ایستگاه کینگز کراس که دیوارهای آجری قرون گذشته را با سازه ای از فولاد و شیشه پیوند داده من را به سوی شهر افسانه ای ادینبورو میبرد. زیر نور خیره کننده تابستان دشتهای سبز و مزارع زرد از کنار پنجرهٔ قطار میگذرند و تکرارشان تأثیری مثل رویاهای نزدیک به صبح میگذارد.
بین خواندن کتاب درخشان تد هرشرون دربارهٔ نورمن گرنتز (با نام «نورمن گرنتز: مردی که از موسیقی جاز برای اشاعه عدالت استفاده میکرد») و به خواب رفتنهای کوتاه و به گوش گذاشتن هدفون برای شنیدن کشف تازهام - آلبومی از مایکل بلومفیلد از سال ۱۹۶۹ - به تناوب تغییر موقعیت میدهم و بینشان را با گاز زدن به ساندویچ غول آسای نان و پنیر پر میکنم.
مقصد فستیوال فیلم ادینبورو در اسکاتلند است، فستیوالی که کاتالوگ ۲۲۰ صفحه ای اش نوید نمایش بیش از ۳۰۰ فیلم بلند و کوتاه را از چهارگوشه جهان میدهد.
بعد از غلبه بر گیجی صبح و کندی طبیعیِ پیش از قهوهٔ دوم متوجه مسافر روبروییام میشوم: خانمی میان سال که باید استاد دانشگاه باشد و در حال تصحیح متنی است که چندان از آن لذت نمیبرد، متنی که شاید دست نوشته دانشجویی از زیر کار در رو باشد. اما کمی بعد وقتی سر صحبت باز میشود، اما بعد از مکالمه ای با او که یک سرش دربارهٔ کریستوفر واکن است و سر دیگرش دربارهٔ مل بروکس دستگیرم میشود که این خانم میان سال کمدینی است که دارد برگه شوخیها و جوکهای امشب اش را برای اجرایی در رادیوی اسکاتلند تنظیم میکند. میپرسم که آیا کمدین ها در حین نوشتن به شوخیهای خودشان میخندند. پاسخ میدهد بعضی وقتها. کمی بعد دربارهٔ بیلی وایلدر حرف میزنیم و همین جاهاست که قطار منظره های تنبل تابستانی را پشت سر میگذارد و در ایستگاه مرکزی ادینبورو پهلو میگیرد.
بالا رفتن از پله های تمام نشدنی ایستگاه روی پله ای برقی که اودسای آیزنشتاین را به عصر تکنولوژی آورده، تبادل ایمیل و خداحافظی. آیا یکی از ما دوباره به آن دیگری خواهد نوشت؟ خود این میتواند مثل پایان «کسوف» آنتونیونی موضوع یک سکانس سینمایی باشد، البته منهای جدیت آن.
باید حدود ۲۰ دقیقه پیاده رویی کنم تا به Filmhouse، مرکز سینمایی شهر، برسم، کارتم را بگیرم و به ماراتون بپیوندم.
قبل از همه چیز باید مارک را ببینم. مارک کازینز کارگردانی ایرلندی است که سالهاست اسکاتلند نشین نشده و من به بهانه های مختلف دربارهٔ فیلمهایش، به خصوص مستند ۱۵ ساعته اش دربارهٔ تاریخ سینما «داستان فیلم: یک اودیسه» نوشتهام. فیلم تازه او که در فستیوال کن با استقبال زیادی مواجه شد و قرار است نمایش افتتاحیهاش در جزیرهٔ بریتانیا همین شنبه در فستیوال ادینبورو اتفاق بیفتد «داستان سینمای کودکان» نام دارد و دربارهٔ رابطهٔ کودکی و سینماست.
من نقش بسیار کوچکی در ساخت این فیلم داشتهام و دلیل اصلی حضورم در ادینبورو همین است. بعد از پیدا کردن مارک در کافه تریای «فیلم هاوس» با هم عازم آپارتمان سفید ژان کوکتویی او در سوی دیگر شهر میشویم؛ قرارگاه سینمایی مورد علاقه من در ادینبورو که هم محل زندگی است و هم دفتر کار Four Way Pictures که روش درش نوشته شده «خفه شو و توافق کن»!
در آشپزخانه از همه چیز حرف زده میشود (عناوین مهم: دور دنیا با اورسن ولز؛ فیلم موزیکال تازهٔ مارک در سوئد که خواننده اصلی گروه ABBA موسیقیاش را میسازد؛ انتخابات در ایران؛ بلفاست؛ فرانک لوید رایت) و زمان به سرعت برق و باد میگذرد. ساعت شش و نیم افتتاحیه فستیوال است و مراسم فرش قرمز و نمایش اولین فیلم. کد لباس پوشیدن فستیوال Black Tie است که معنیاش الزامی بودن کراوات یا پاپیون مشکی است. مارک با کیلت (پوشش اسکاتلندی که ممکن است به آن دامن بگویید، اما خب البته که دامن نیست) تیره و پیراهن و پاپیون سیاه خودش را در محدوده های هنر پانک شیک میکند و بعد با جستجویی در کمد لباس، کراوات مشکی پدرش را برای من پیدا میکند. حالا مشکل این است که هیچ کداممان گره زدن کراوات بلد نیستیم. این که ماجرای گره به کجاها رسید را برای یک داستان کوتاه کمیک محفوظ نگه میدارم.
حالا با مارک روی فرش قرمز فستیوال فیلم ادینبورو هستیم. نور فلاش ها، زرق و برق لباسها، شیکی مفرط و صورتهای درآمده از دل یک فیلم تبلیغاتی (یا یک موزیکال متروگلدوین میر) برای من بچه شهرستانی کمی زیادی است و فکر میکنم از بیرون باید مثل ژاک تاتی گم شده در ساختمانی فوق مدرن به نظر برسم.
پنج دقیقه بعد پیشروی خجولانه من را به ردیف بالای سالن سنگین و کهنه و فاخر «فستیوال تیتر ادینبورو» میرساند. مارک که خودش قبلاً مدیر فستیوال فیلم ادینبورو بوده باید آن پایین و نزدیک صحنه بنشیند.
اما جای من همان جایی است که مرحوم دکتر کاوسی در ترجمهاش از فیلم مارسل کارنه ردیف «بهشت نشینان» میخواند؛ بچه های اون برو بالا.
بعد از مقدمه مدیر اجرایی فستیوال و بعد از او کارگردان هنری آن که کریس فوجی وارای نامی است (مولف کتابهایی بی نظیر دربارهٔ جری لوییس و ژاک تورنر) فیلم افتتاحیه روی پرده میرود. اسم فیلم هست «نفس عمیق» (Breathe In) و حالا میتوان واقعاً نفسی عمیق کشید. نمایش آغاز شده است.
باقی قصه را فردا در «سینمای ما» بخوانید.
|