| |
سینمای ما- احسان خوشبخت –
آنچه گذشت: بعد از یک روز فراموش نشدنی با سینمای ایران، آخر هفته سر رسید و هوای مطبوع تابستانی ناگهان پاییز شد. ادینبورو به چهرهٔ سرد و سنگیِ با اقتدارش برگشت، و فیلمها در سالنهای تاریک بهترین پناهگاه برای در امان ماندن از باد و باران باقی ماند.
امروز زودتر از زمان همیشگی بیدار میشوم تا صبحانه را با نیل مک گلون باشم. نیل برای دو فستیوال Il Cinema Ritrovato در بولونیای ایتالیا و «آفتاب نیمه شب» در فنلاند کار تحقیق و برنامه ریزی انجام میدهد. روزها کارمند دولت است و شغلی دارد که از آن بیزار است و شبها مشعل سینما را زنده نگه میدارد. نیل برایم دو فیلم صامت غافل گیر کننده از جان فورد سوغات آورده که در آرشیوهای چک پیدا شدهاند و تقریباً هرگز دیده نشدهاند.
ساعت یک بعدظهر افتتاحیه فیلم «داستان سینمای کودکان» است (که نیل مشاور تحقیقاتیاش بوده) و ما تا آن موقع به اندازه دو فیلم وقت داریم:
فیلم اول - یکی از بهترین کارهایی که در چند سال اخیر از سینمای آمریکای لاتین دیده شده و تجدید نظری فرمالیستی در موضوعات مورد علاقه کشورهای دیکتاتورزده، یعنی حافظه و اماها و چراهای صحت تاریخ رسمی، فیلم Avanto Popolo است، به معنای «خلق، به پیش».
این فیلم برزیلی ساختهٔ مایکل وارمن داستان مردی است که بعد از جداشدن از همسرش پیش پدر پیرش برمی گردد و جستجویی را در بین عکسها، فیلمها و آلبومهای موسیقی پدر آغاز میکند تا خاطرهٔ برادر گم شدهاش که در دهه ۱۹۷۰ برای تحصیل به شوروی رفته و بعد از آن گم شده را زنده کند.
نماهای طولانی و عالی از گوش دادن به موسیقی یا تماشای فیلمهای تجربی در این کار تحسین برانگیز وجود دارد ولی با وجود تمام تجربههای خاصی که در روایت ارائه کرده اساساً فیلمی کمدی است.
فیلم دوم - روبر برسون به بحران اقتصادی یونان واکنش نشان میدهد یا به طور دقیقتر، الیاس جیاناکاکیس یونانی در «لذت» ، سبک برسون در دو فیلم «پول» و «ژاندارک» را سرمشق روایت فیلمی قرار داده که بر اساس داستان واقعی زنی است که کودکی را میدزدد و از او مثل فرزند خودش مراقبت میکند. رجوع به برسون امکان این نتیجهگیری را طرح میکند که بحران یونان بیشتر از اقتصادی، بحرانی اخلاقی است. فیلم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده است.
ساعت یک افتتاحیه فیلمی است که من نقش کوچکی در ساخت آن داشتهام («داستان سینمای کودکان»ساخته مارک کازینز) و بعد از معرفی اولیه فیلم در کافی شاپ سینما منتظر پایان نمایش فیلم میمانیم.
جلسه پرسش و پاسخ، مثل همه چیزهایی دیگری که تا به حال از مارک دیدهام، به جلسهای منحصر به فرد تبدیل میشود، به خاطر بی غل و غشی مارک و این که این خاکیبودن را به یک سبک سینمایی – به موازات سبک زندگی – تبدیل کرده است. روی صحنه و همراه با مارک، برادرزادههایش بن و لورا هم حضور دارند که در فیلم بازی کردهاند و همین طور دکتر پاسکوئاله اینونه که استاد دانشگاه ادینبورو و متخصص سینمای ایتالیاست و بعد این جلسه به هم معرفی میشویم.
باران بیرون و تعطیلی روز شنبه باعث شلوغی دور از انتظاری در ساختمان Filmhouse شده که مایهٔ خوشحالی است.
به نمایش ساعت چهار «دختری روی تاب مخمل قرمز» (۱۹۵۵) ساختهٔ ریچارد فلیچر، در بخش مرور بر آثار این کارگردان آمریکایی در فستیوال ادینبورو میروم، که به نظرم یکی از بهترین کارهای اوست و از نظر تراکم میزانسن و درهم تنیدگیاش در دکور و داستان عشق آتشینی که به تراژدی، مرگ، تنهایی و سقوط از مقام اجتماعی میانجامد با سینمای مکس افولس قابل مقایسه است. فیلم رنگی و سینمااسکوپ است و استفاده درخشانش از قاب عریض موضوع یک سخنرانی توسط پاسکوئاله بوده که من متأسقانه از دست دادم.
بعد از فیلم کریس فوجی وارا، کارگردان هنری فستیوال و مردی که این قدیمیترین فستیوال سینمایی بدون وقفه جهان را از سقوط نجات داد، ملاقات میکنم و از تاثیر کتاب مهم او دربارهٔ ژاک تورنر بر خودم میگویم. کریس نیمی ژاپنی و نیمی آمریکایی است و بهترینهای هر دو فرهنگ را در خود جمع کرده است. حداقل این چیزی است که از کتابهایش، مقالاتش و ظاهر آرام و خوددارش دستگیرم میشود.
باران شدت میگیرد و جمعیت بیشتر و بیشتر میشود؛ امروز میشود زودتر تعطیل کرد و به خانه رفت.
|