| |
احسان خوشبخت - آیا فیلمی را میشناسید که وقتی ساعت 8:45 شب وارد سالن سینما شوید، زمانی که روی پرده نشان داده میشود 8:45 باشد و اگر تصادفاً یک ربع ساعت دیر به نمایش فیلم برسید، وقتی به پرده نگاه میکنید زمان روی پرده ساعت ۹ شب را نشان دهد؟ آیا فیلمی را میشناسید که طول آن ۲۴ ساعت باشد و زمان روایی با زمان محلی – آنچه در ساعت مچی یا روی موبایلتان میبینید – یکی باشند؟ یک فیلم، و فقط یک فیلم، در تاریخ با چنین مشخصاتی وجود دارد، اما باید پیشاپیش به چند نکته دربارۀ آن اشاره کنیم:
اول – این فیلم، به معنای واقعی کلمه یک فیلم نیست، بلکه هزاران فیلم است که به یک فیلم واحد تبدیل شده؛ دوم – این فیلم تنها متعلق به دنیای سینما نیست، چون موزهها آن را نمایش میدهند، اگر چه در سینما یا خانه هم قابل تماشاست. برای توضیح این پدیدۀ استثنایی از کتایون یوسفی که اوقاتش را در گالریها میگذراند و سه بار، در ساعات مختلف، به تماشای فیلم (یا بخشهایی از آن) رفته خواستم تا چیزی دربارۀ فیلمِ عجیب و ۲۴ ساعتۀ ساعت (۲۰۱۱) بنویسد:
«پاییز گذشته گالری وایت کیوب (White Cube)، یکی از مهمترین مکانهای نمایش هنر معاصر در لندن، کار ویدئویی ۲۴ ساعتهای را ارائه کرد که ماده خامش چیزی نبود جز تاریخ سینما. صفهای طویل انتظار برای ورود به گالری در طول یک ماه نمایشش، نشان دهنده طیف وسیع مخاطبان بود. ساعت، آخرین اثر هنرمند و آهنگساز آمریکایی، کریستین مارکلی، مونتاژی است از تکههایی از چند هزار فیلم که در آنها در کلام یا تصویر به ساعت ارجاع داده شده باشد. به عبارت دیگر فیلم مجموعهای است از تصاویر رنگی، سیاه و سفید، از انواع ژانرها و دورهها و کشورها، مشهور یا ناشناخته، که مستقیم یا غیرمستقیم رابطه میان وقایع یا آدمها با ساعات شبانهروز را نشان میدهند؛ درحالیکه طول برخی بیشتر از چند ثانیه نیست. نتیجه، همنشینی حیرتانگیزیست از چهرههای منتظر یا شتابان یا مشوش، قطارهای در حال حرکت، زنگهای تلفن، بمبهای در حال انفجار در مقابل انواع ساعتهایی که داستان وابسته به آنهاست. اما این، همه ماجرا نیست. نکته اینجاست که تصاویر طوری کنار هم چیده شدهاند که اگر با ساعت محلی تنظیم شوند (آنچه در گالری انجام شده بود) فیلم نقش ساعت مچی تماشاگران را بازی میکند. به این معنی که اگر حوالی نیمروز به گالری میرفتید گری کوپر را در نیمروز میدیدید؛ اگر هفت بعدظهر آنجا بودید نیکل کیدمن و تام کروز در فضای کوبریکی مشغول حاضر شدن برای مهمانیِ چشمان کاملاً بسته بودند؛ 4:21 کلینت ایستوود در حال شلیک در به خاطر چند دلار بیشتر.
باور همین چند جمله ممکن است دشوار به نظر آید. اما دیدن فیلم، به خصوص اگر بیننده چیزی از این داستان نداند و به طور گذری وارد زیر زمین تاریک گالری شده باشد، چنان شوک بزرگی است که برای هوشیار شدن کمی زمان لازم است. منطبق بودن ساعت بازیگران با ساعت تماشاگران مرزهای دنیای مجازی و واقعی را مغشوش میکند و تغییر مکانها، هنرپیشهها، دورههای تاریخی و حالات عاطفی با آن سرعت، تأثیر مسخ کنندهای به همراه میآورد. ممکن است بیننده بدون اینکه متوجه باشد مدت طولانی را به تماشا بگذراند، با اینکه مدام،گاه هر چند ثانیه یک بار ساعت به او گوشزد میشود. هیچ روایت به خصوص یا دلیلی که بخواهد فیلم را دنبال کند در کار نیست اما باز هم به تماشا ادامه میدهد؛ تصاویر او را به خلسه فرو میبرد. طوریکه تصمیم ترک گالری برای بیننده تبدیل به یک جدال دشوار با خویشتن میشود.
گاه قطعات یک فیلمِ به خصوص در طول این فیلمِ ۲۴ ساعته پخش شدهاند و حقه زمان سینمایی را بر ملا میکنند. به علاوه حالاتی مانند تعلیق، ترس، غم و... در همان زمان بسیار محدود به طور کامل منتقل میشود. تماشای فیلم، به خصوص برای سینمادوستان هیجانی بیاندازه دارد. این اثر کریستین مارکلی نه تنها رژهای است از فیلمها و هنرپیشههای محبوب و ناشناخته بلکه تاریخچهای است از شیوههای مختلف اعلام ساعت در تاریخ سینما.
مارکلی فیلم را در طول دو سال و به کمک ۶ دستیار که در پیدا کردن و برش قطعات با او همکاری کردند ساخته است. اما تدوین نهایی را به طور کامل خود انجام داده و آنچه در مورد کنار هم قرار دادن صحنهها استثنایی به نظر میآید خلق نوعی پیوستگی یا به عبارتی توهم پیوستگی میان تکههاست. سادهترین نمونه آن میتواند این باشد: شخصیتی از یک فیلم سیاه و سفید قدیمی صدای زنگ خوردن ساعت را میشنود، سرش را بر میگرداند تا نگاهی به آن اندازد. نمای بعد از فیلمی رنگی به سمت ساعت حرکت میکند. مارکلی در مورد آن میگوید: «از قطعهای ناگهانی و تدوین سریعی که همه جا شاهدش هستیم خسته شدهبودم. پیوستگی دروغینی که در ساعت سعی داشتم پیاده کنم برای من بیشتر مرتبط با حالت گذر زمان است. ممکن است حرکات و حالتها از فیلمی به فیلم دیگر جریان نامحسوسی داشته باشند اما از تصویر رنگی به سیاه و سفید رفتهایم و به هر حال میبینیم که دروغین است، با این وجود باز هم این پیوستگی را باور داریم. به نوعی ساختارشکنی سینما میماند. همه حقهها را میبینید و آن را میپذیرید.» بخش مهمی از این یکپارچگی نیز از استفاده خاص از صدا میآید که حاصل کار کوئنتین چیاپیتا، طراح صدای فیلم است.گاه تصویر، ما را به فیلم بعدی میبرد در حالیکه صدا هنوز ادامۀ نمای قبل است اما به دلیلی با این تصویر نیز همخوانی دارد. یا صدایی را بر روی تصویر میشنویم که چند ثانیه بعد معلوم میشود مربوط به فیلم بعدیست. به این ترتیب این نکات ظریف در صدا و تصویر در برخی موارد حتی داستانی جدید خلق میکنند.
بعد از بیرون آمدن از گالری ممکن بود تا مدتی هر بار که به ساعتی نگاه میانداختید، این نماهای زندگی واقعی را ناخودآگاه مانند نمایی از فیلم میدیدید، تخیلتان ناخودآگاه به کار میافتاد و شروع به بافتن داستانی برایش میکردید. از طرفی از آنجا که به هر حال تماشای کار به طور کامل تقریباً برای کسی مقدور نبود حسرت دیدن آنچه ساعتهای دیگر اتفاق افتاده همیشه به دل میماند. (در روزهای عادی امکان دیدن اثر فقط در طول ساعات کاری گالری ممکن بود اما در روزهای خاصی گالری برای نمایش کامل، تمام شبانه روز به روی مخاطبان باز بود.)»
سوال اینجاست که این اعجوبهها چگونه ساعت 2:32 بعدظهر را از یک فیلمی مهجور کُرهای پیدا کردهاند؟ چه زمانی صرف شده و چه ایمانی به این کار وجود داشته که برای پر کردن فاصلۀ 2:24 تا 2:28 حداقل پنجاه فیلم مختلف، از لورل و هاردی تا برگمان و اکشنهای هالیوودی، به همدیگر بپیوندند تا زمانی یکپارچه خلق کنند.
این فیلم در عین حال ارزشی برابر با یک کتاب جامع تاریخ سینما را هم دارد. مارکلی و گروه شش نفرهاش در حین تحقیق دو سالهشان دریافتند که مثلاً هیچ اشارهای به زمان در فیلمهای بالیوودی وجود ندارد! فیلمهایی که زمان بین ساعت 5 تا 5:30 صبح را نشان بدهند خیلی اندکند! باید صدای فیلمهایی که گفتارمتن دارند را حذف کنند، چون هر نوع گفتار متن باعث میشود تا زمان «حال» در فیلمها به «گذشته» تبدیل شود. اگر صدای یک انسان روی واقعهای شنیده شود، معنیاش این است که این واقعه در گذشته رخ داده، چراکه انسان فقط بر گذشته احاطه دارد و حال از کنترل او خارج است. درسهای زیباییشناسی، تاریخی و فلسفی برای خالقان این فیلم باید بیپایان بوده باشد.
مارکلی در مصاحبهاش با سایتاندساند میگوید تماشاگری که در سالن ساعت را میبیند با نگاه کردن به ساعت خود به نوعی در بازی فیلم سهیم میشود. او تصمیم میگیرد به قراری که یک ربع دیگر دارد برود و تماشای فیلم را رها کند، یا به سر قرار نرود و باقی فیلم را ببیند. هر ساعت مشخصی که او وارد سالن شود، دقیقاً میداند که چه بخشی از فیلم را خواهد دید. اگر باید ساعت هشت جایی برود و حالا ساعت هفت است، میتواند با خیال راحت فیلم را تا نزدیکیهای ساعت هشت فیلم ببیند و لازم نیست به ساعتش نگاه کند. چون زمان فیلم او را ناخودآگاه متوجه زمان حقیقی، و زمانی که لازم است سالن را ترک کند میکند.
مارکلی، متولد آمریکا، بزرگ شدۀ سوییس و مقیم لندن، فیلم تجربی خارقالعادۀ دیگری هم ساخته که ویدئو کوارتت (۲۰۰۲) نام دارد. او نه تنها فیلمی چهارده دقیقهای ساخته، بلکه با استفاده از سینما، موسیقی خلق کرده است. در این فیلم چهار صحنه اجرای موسیقی، در هر شکلی که تصورش را بکنید، به طور موازی و در کنار هم روی پردهای که به چهار بخش تقسیم شده نمایش داده میشوند. علاوه بر تدوینی که حرکتهای بین چهار تصویر را به نوعی به هم پیوند میدهد، موسیقی این صحنهها با هم ترکیب شده و موسیقی تازهای، به رهبری یا تنظیم مارکلی، خلق میکند. در یک قطعه هارپو مارکس هارپ میزند، کری گرانت پشت پیانو مینشیند، توپول در ویلن زن روی بام ساز خودش را بر بلندی بام مینوازد و کاترین گریسون در موزیکالی تکنیکالر آواز میخواند. مارکلی کوارتت سازهای زهی خودش را از تکه فیلمهای مختلف میسازد. سولوی آکاردئون را از فیلمی از دهه ۱۹۵۰ با موسیقی ارکسترال که چند دهه قبل یا بعد ضبط شده تلفیق میکند. در فیلم او پیت تاونزند با راخمانینف همنوازی میکنند. بانجوی مشهور رهایی (نجات یافتگان) با فلوت اریک دالفی در جاز در روزی تابستانی، گیتار شون پن در شیرین و پست و پیانوی اسکار لیوَنت در موزیکالی از متروگلدوینمیر یک کوارتت صوتی/تصویری میسازند. تلفیق تصاویر و اصوات، فیلم دیگر و موسیقیِ دیگری میسازند. باب دیلن سازدهنی میزند و بقیه سازها را در تصویر کناری دیک ون دایک در مری پاپینز برای او میزند. پرسشی که فیلمهای او به ذهن بیننده میآورد این است که آیا با فیلمها نمیشود همه فرمهای بصری و صوتی را خلق کرد و حتی فراتر از آن فرمولها و قوانین فیزیک را با استفاده از سینما نشان داد؟
به ذهنم رسید که اگر نسخه بلو ری فیلم منتشر شود (چون مطمئناً ۲۴ ساعت روی یک دیویدی جا نمیگیرد)، مارکلی میتواند کاری بکند که هر بینندهای بتواند ساعت فیلم را با ساعت محلی تنظیم کند. مثلاً ساعت دوازده نیمه شب تهران را ساعت فیلم «سِت» شود و هرکس خواست بگذارد فیلم برای یک روز تمام روی تلویزیونش نمایش داده شود و هر وقت از جلوی آن رد شد ساعتی که در فیلم میبیند با ساعت اطاق یکی خواهد بود. پیش از اینکه چنین اتفاقی بیافتد موزه هنرهای معاصر تهران میتواند وارد صف طویل متقاضیان این فیلم شود، که شامل مشهورترین موزههای هنر مدرن در جهان میشود و این بیست و چهار ساعت به زودی گردشش را دور کرۀ خاکی آغاز خواهد کرد. به نظر میرسد بلاخره یک انسان، در دنیای هنر، قادر به خلق زمانِ جاری شده است.
|