| |
سينماي ما- هادي داداشي: در اغلب بررسيهايي كه با موضوع نحوه مواجهه بينندگان با تلويزيون صورت ميگيرد، اين نكته نمود بارزتري دارد كه بسياري از مردم همزمان با تماشاي اين رسانه به كارهاي جنبي ديگري از قبيل صحبت كردن با يكديگر يا تلفن، روزنامه خواندن، بازي و... نيز مشغول ميشوند. يكي از همين بررسيها در دهه 90 نشان داد دست كم 65 درصد مردم آمريكا چنين رفتاري دارند. اثبات و انتشار چنين نتايجي اگر براي دست اندركاران كسب آنها «آب» نداشته باشد، اما براي برخي از برنامهسازان وطني حتماً «نان» دارد؛ چرا كه با تأسي و استناد به اين تحقيقات خود را مجاب ميكنند كه يك برنامه موفق تلويزيوني اصولاً اگر در لحظاتي تبديل به يك اثر بنجل هم شود، اشكالي ندارد! استدلالشان هم اين است در دقايق مرده به مخاطب خود فرصت ميدهند به كارهاي عقب افتادهاش هم برسد، يا قضاي حاجت كند و هزار و يك كار ديگر! غافل از اينكه اين «لحظات» مرده و كسل كننده در سايه اين طور توجيه كردنها آرام آرام به «ساعات» تبديل ميشوند تا جايي كه سازندگانشان نيز تن به تماشاي آنها نميدهند، چه برسد به مردم. به هر حال...
اين مقدمه كوتاه را گفتم تا برسم به اينجا كه در غلبه حكومت چنين تفكري وقتي مواردي خلاف آنها پيدا ميشوند، شعور مخاطب را تا حد زيادي محترم ميشمارند و به مهمترين وجه تلويزيون يعني سرگرمسازي در وهله اول و سپس فرهنگسازي ميپردازند، بايد به آنان دست مريزاد گفت. در اين نوشته چهار نفر از مهمترين چهرههاي ماه رمضان امسال تلويزيون را انتخاب كردم تا درباره حضور اخيرشان بنويسم؛ هومن برقنورد، جواد رضويان، مهدي سلطاني و احسان عليخاني. از اين ميان ماجراي رضويان به كلي با سه نفر ديگر تفاوت دارد، ولي ناگزير نام او بين سه تن ديگر گنجانده شد تا يادمان بماند «اهميت» صرفاً نبايد براي استمرار درخشان توفيق هنرمندان معني شود، بلكه گاهي افول يك ستاره هم براي جلوگيري از تكرار حوادث مشابه، بايد مهم جلوه كند و شايد آسيبشناسي شود.
هومن برقنورد براي «دودكش»
بازيگري كه تعداد بازيهاي تلويزيونياش هنوز به تعداد انگشتان يك دست هم نرسيده، بعد از دو دهه فعاليت تئاتري امروز به بازيگري شش دانگ در تلويزيون بدل شده است. او پس از دو نقش جدي در سريالهاي متوسط به بالا، اما فراموش شدني «بيداري» و «فاكتور هشت» خوش شانس بود كه حسن فتحي به جاي امير جعفري، او را براي «اشكها و لبخندها» انتخاب كرد و او هم جواب اعتماد آقاي كارگردان را با حرفهايگري داد. اين اقبال همانطور كه خودش هم بر آن اذعان دارد (در عرصه بازيگري خيلي خوششانس بودم)، با «ساختمان پزشكان» به اوج رسيد و شاكله يك كمدين تمام عيار را از او ساخت. بازيگري كه ابايي ندارد ناگهان بعد از سه سريال كمدي، يعني «ساختمان پزشكان»، «چك برگشتي» و «دزد و پليس» ناگهان سر از يك نقش جدي ديگر در «زمانه» در بياورد و خيلي هم قابل باور ظاهر شود. اتفاقاً از اين حيث ميتوان او را به امير جعفري شبيه دانست. جالب آنكه برقنورد با گريم وكيل سريال آخر فتحي، همزمان در طنز «دودكش» هم جلوي دوربين ميرود و يك تنه نبض قصه را در دست ميگيرد. پيش از پخش سريال محمدحسين لطيفي، اتهام دستاندازي به تجربه امتحان پس داده زوج برقنورد و بهنام تشكر حسابي روي دوش «دودكش» سنگيني ميكرد. با اين حال پس از تماشاي اثر نياز به رفع اتهام حس ميشد. اينجا برخلاف «ساختمان پزشكان» و «دزد و پليس»، برق نورد در قالب شخصيت فيروز، در عين سادگي و خلوص، ابعاد عاقلانهتر را در قياس با تشكر در نقش نصرت صاحب است. حضور اين زوج در «دودكش» با همين تمهيد كوچك، فرمول قديمي كمديها را باز هم به كار بست. همانطور كه از ميان استن لورل و اوليور هاردي، كاراكتر چاقتر هميشه تا حدي معقول يا بهتر بگويم كمتر احمق جلوه ميكرد يا بين دين مارتين و جري لوئيس، اولي آدم حسابيتر نشان ميداد يا از ميان بولك و لولك، پسرك قدبلند مغزش آكبند نبود تا از دل اين تضاد، كمدي سر بيرون بياورد. اين بار هم تقريباً همه منتظر بودند تا تشكر در قامت ماندگار دكتر نيما افشار، بي اخلاقيها و گندكاريهاي برادر بد سابقهاش ناصر ـ برقنورد را جبران كند، اما همگي رو دست خورديم. در واقع طي طي يك جا به جايي، پيش بينيها غلط از آب درآمد و آشناييزدايي شد.
برقنورد با صراحت در دودكش بازي به شدت پر آب و تاب و بيرونيتري دارد. او با كمك همين شلوغكاري، هم در راستاي كليشهشكني در بستر اين جا به جايي حركت ميكند و هم با بهرهگيري از فضايي كه فيلمنامه چهارچوبدار برزو نيكنژاد در اختيارش قرار داده، ديگر بازيگران ـ كاراكترها را زير سايه شخصيت بزرگ خانواده و سرپرستوار فيروز ـ هومن برقنورد نگه ميدارد. البته برقنورد بازيخوري يا دوربين دزدي نكرده و اين شكل تعبير با هيچ سنجاقي به كارنامه او نميچسبد، اما اتخاذ شيوه مذكور، ناخواسته كار همبازيانش و چه بسا سازندگان را نيز دشوار كرده است. توجه كنيد به تلاش فراواني كه سيما تيرانداز و به ويژه تشكر در سكانسهاي مشترك با برقنورد دارند تا مبادا زير حضور پررنگ او محو شوند. همينطور در نظر بياوريد خيلي سكانسهاي سريال كه فيروز در قصه غايب است و خلاء ناشي از اين غيبت، براي ضرباهنگ مشكلساز ميشود. شيريني كودكانه فيروز، در عين جثه درشت بازيگرش به زيركي با رفتارهاي مطلوب ايراني چون خانواده دوستي، مردمداري، در نظر داشتن مفاهيمي مانند حلال و حرام، غرور مردانه ـ كه روي مهم بودن آن براي او در تمسخر استفاده از اصطلاح مرد بودن توسط نصرت به خوبي تأكيد ميشود ـ و... عجين شده است. همين نكته در كنار اهن و تلپ و توپيدنهاي دائمياش به نصرت يا برادرش بهروز (امير حسين رستمي) از او چهرهاي بامزه براي مخاطب ساخته است. ضمن آنكه تضادهاي فكر شده رفتاري او نيز رشتههاي هرگونه ارتباط با مرزبنديهاي مكرر آدم خوب و آدم بد را گسسته است.
برقنورد در يكي از گفتوگوهايش گفته زياد اهل فيلم ديدن يا كتاب خواندن نيست؛ با اين وجود بيراه نيست او را بازيگري غريزي بدانيم تا مقيد به تكنيك، اما هر چه كه هست، او را به چهرهاي دوست داشتني حتي در نقشهاي منفي بدل كرده است. مردي كه در چند هفته اخير به «آمپاس»هايش كاملاً عادت كردهايم و كلافه شدن او از «قمپز» در كردن، «لغز» خواندن، «مغلطه» كردن و «انقلت» آوردن اطرافيان را به خوبي درك ميكنيم! او به اين زوديها تمام نميشود. فقط حيف كه زمان پخش «دودكش» در لبنان سر كار بود و نتوانست طعم خوش بازتابهاي مثبت كارش را از نزديك در وطن بچشد.
مهدي سلطاني براي «مادرانه»
اندام ورزشكاري به ضميمه يك گوش شكسته كه به ما يادآوري ميكند احتمالاً با يك كشتيگير طرف هستيم، چشمهايي سبز با آن نگاه نافذ و صدايي كلفت و مردانه همه و همه از مهدي سلطاني در وهله اول تصويري خشن و چه بسا يكه بزن به ذهن متبادر ميكند. با اين اوصاف اما او كاريزمايي نهفته و مرموز دارد. خاصيتي كه موجب شده در نقشهاي منفي يا ضد قهرمان از جمله جميل در سريال «ديوار» يا اردلان تمجيد «مادرانه» نيز به طرز عجيبي سمپاتيك تلقي شود. سلطاني اما وراي لايه غلطانداز خشن ظاهرياش، يك بازيگر تحصيلكرده است و پس از سالها كار تئاتر، تلويزيون او را به شهرت رساند. او را هم مانند برقنورد ميتوان كشف حسن فتحي لقب داد. اين دانشآموخته بازيگري از دانشكدههاي هنرهاي زيبا و سينما و تئاتر دانشگاه هنر و دكتراي تئاتر از دانشگاه آوينيون فرانسه، اگرچه در سال 74 با سريال «كارآگاه» حسن هدايت و چند نقش كوچك ديگر تلويزيون را تجربه كرد، اما 15 سال منتظر ماند تا فتحي نقش حاج بهزاد «در مسير زايندهرود» را به او بخشيد تا اين مديوم فراگير او را به شهرت لازم برساند. اگر كارنامه محدود سينمايي و تلويزيوني سلطاني را بسنجيم، در مييابيم در واقع اين حاج بهزاد، جميل و اردلان بودند كه سكوي پرتاب او شدند.
سلطاني را بايد نسل جديدي از بازيگران تلويزيوني در ايران قلمداد كرد كه چندان از پارامترهاي مألوف يك ستاره برخوردار نيستند، اما با چنان تسلطي صحنه را در اختيار ميگيرند كه نميتوان ناديدهشان گرفت. سلطاني همانطور كه ديالوگها را مال خود ميكند، بازي در سكوت هوشمندانهاي نيز دارد. در نماهاي دو نفرهاي كه شاهد بازي او با يك بازيگر ديگر هستيم، لحظاتي كه نوبت ساكت بودن او و صحبت كردن طرف مقابل است، سلطاني نه اكت نادرست دارد و نه حكم چوب خشك را پيدا ميكند. او يا با حالت نگاهش دوربين را به سمت خود ميكشد يا با شكل خاصي از گرداندن سر يا حركات دست، حس دروني شخصيت را در قبال حال و هواي جاري در پلان پديدار ميكند. خيلي از سكانسهاي «مادرانه» مديون اين شيوه از نقشآفريني اوست. براي تشريح بهتر جنس بازي سلطاني بايد اشارهاي هم به ويژگيهاي فيلمنامههاي سعيد نعمتا... داشت. فيلمنامههايي كه خاطر سينما دوستان را به سمت قلم مسعود كيميايي ميبرد. در دنياي نوشتههاي نعمتا... از اثر درخشاني چون «زير هشت» در اشل پايينتر آن «ديوار» و يا همين «مادرانه» - كه براي نويسندهاي چون او هنوز اثري متوسط محسوب ميشود- ، كنش و واكنشها، مناسبات و لحن و ادبيات پرسوناژها بسيار به متون حماسي تنه ميزند. گويي كاراكترها در رزمگاه زندگي و روياروييهايي ناگزير يا خودخواسته، بايد با بياني شعرگونه آنقدر مناظره كنند تا بخشي از روايت كامل شود و قصه جلو رود. ضمن آنكه به سبك اين آثار در نمونههاي ادبي كهن فارسي چون شاهنامه، تراژديهاي بزرگ و كوچكي نيز خلق ميشوند و احساسات، آرزوها و درونيات تماشاگر را به چالش ميكشند. نعمتا... در اين سبك متمايزش، هر چند گهگاه و شايد نامحسوس از ريل خارج ميشود يا خارج ميخواند، اما كليت فيلمنامهاش هنوز يكدستي دارد. جهان فيلمنامههاي او و طرز جملهبندي آدمهايش با هنرمندي به واقعيت زندگي ايراني پيوند زده شده و ابهام آميز نيست. مخاطب ايراني شايد شبيه آدمهاي قصه او صحبت نكند، اما با آن غريبي هم نميكند و پس نميزند. به مهدي سلطاني برميگردم. در مادرانه به سبب حضور مداوم اردلان، اين بازيگر چه بسا كاركرد خطيري به نسبت سايرين هم دارد. او در هجوم انبوهي از اتفاقات سناريو، بايد از هر فرصتي نيز براي آشكار كردن وجوه شخصيتش به تماشاگر به جهت همدلي و درك شرايط او بهره بگيرد. مهمتر آنكه عملكرد او بايد جوري باشد تا بيننده را باور كند و برايش دل بسوزاند. از سويي اردلان، با وجود آنكه از زمان حضور ما در جمع خانوادهاش هيچ عملكرد غير قانوني نداشته و حتي در صدد جبران مافات است، اما به قول خودش «گذاشتهاش ولش نميكند». اين «گذشته» مانع بزرگي سد راه تطهير اردلان است و در نتيجه به نوعي به ضدقهرمان نگه داشتن او كمك ميكند. حال آنكه او قهرمان اصلي است و تماشاگر محكوم است تا براي لذت بردن از سريال خود را به او بسپارد و به اين آدم اعتماد كند. اردلان اگر چه از سوي همسر سابقش رعنا (لعيا زنگنه) يك «قلدر» خوانده ميشود و رفتارش هم اين طور مينمايد، اما در اصل هر جا نياز به قلدري حس شده، ملايمت به خرج مي دهد يا عقلاني عمل ميكند. چه وقتي از سوي برادر مريم سيلي ميخورد و چه زماني كه دخترش رها مدام او را تحقير ميكند. اين روش در تلفيق با تحكمها و برخوردهاي جسارتآميز اردلان، هنرمندانه از صافي نگاه سلطاني گذشته و به وزن او در داستان افزوده است. ساموئل فولر كارگردان فقيد آمريكايي معتقد بود «هنرپيشه قادر است صحنهاي را بسازد يا از بين ببرد» حالا ميخواهد فيلمنامه منسجمي در اختيار باشد و به زيبايي هم كارگرداني شود. در هر صورت باز هم يك بازي بد همه چيز را بر باد مي دهد. سلطاني اينجا خيلي از صحنهها را ساخته است.
با تمام اين اوصاف، بيشك در اوج ماندن اين بازيگر رابطه تنگاتنگ و عميقي دارد با انتخابهايي كه در آينده خواهد داشت.
احسان عليخاني براي «ماه عسل»
از آنجا كه كشور ما خيلي چيزهايش شبيه به خيلي چيزها در ساير كشورها نيست و تعريف «قواعد» براي هر مفهومي، وابسته به بسياري از امور فرامتني است، طبعاً مجريگري در تلويزيون هم از همين قاعده تبعيت ميكند. در تلويزيون ما اصولاً يك مجري شاخص، كسي نيست كه برنامه پر بينندهاي دارد، اجراي كم نقصي ارائه ميدهد، جملاتش سر و ته دارند، چهرهاش فتوژنيك است و... تصوير درستي از رسانه در ذهن دارد. يعني شما در صدا و سيماي ما ممكن است اين خصوصيات را هم داشته باشيد، اما بزودي بر اساس همان معيارهاي فرامتني، بايكوت و به اصطلاح ممنوعالتصوير شويد (لطفاً عادل فردوسيپور را به دلايلي كه ميدانم و ميدانيد، از اين مبحث فاكتور بگيريد!). در عوض شدت خنثي، بيآزار و به ويژه بيمزه بودن شما- با احترام به تمام مجريان و گويندگان شاغل رسانه ملي- شانستان را براي ادامه بقا و تثبيت، ارتقا ميبخشد. در چنين كيفيتي، حتي اگر مثلاً اسماعيل ميرفخرايي يا در نسخه غيروطني، لري كينگ و اپرا وينفري نيز باشيد، زياد نبايد به تداوم ميكروفون گرفتن و تريبون داشتن اميدوار شويد! حالا خودتان كلاهتان را قاضي كنيد كه در استاندارد(؟!) فعلي، چقدر فردي مانند احسان عليخاني بايد براي بودن و برنامه گرفتن مصر و پوست كلفت باشد. تازه در مقطعي كه يك مجري در حد و اندازه مرتضي حيدري ترجيح ميدهد در مقابل رييس جمهور سابق صرفاً لبخند بزند، عليخاني مصمم است تا لب به انتقاد باز كند و مزه كنار گذاشتن را هم بچشد. اما او آنقدر خوش شانس بود كه در قحط الرجال مجريان كاربلد، چهرههايي چون حسن جوهرچي يا علي ضيا را جايگزين خود ديد تا مسؤولان تلويزيون را متقاعد به بازگرداندنش كند! امروز كه دايره مجريان مغضوب، رانده شده، مورد بيمهري قرار گرفته – يا هر صفت ديگري از اين دست كه به ذهنتان ميرسد- هر آن گستردهتر ميشود، در وهله نخست بايد به همت عليخاني آفرين گفت. عليخاني نه فرزاد جمشيدي است و نه رضا رشيدپور يا جواد يحيوي؛ اما مجري مطلوب مديران صدا و سيما هم نيست. سوال اينجاست كه پس چطور سه كنداكتور فوقالعاده شب يلدا، نوروز و ماه رمضان را بيوقفه از آن خود ميكند و هر بار نيز كلي حاشيه را به جان ميخرد. خودش گفته «سعي ميكنم كمتر حضور داشته باشم و فقط موقعيتها و بزنگاههايي را انتخاب ميكنم كه دوستش داشته باشم. ترجيح ميدهم اگر حرفي براي گفتن ندارم، حضور نداشته باشم. از دم دستي شدن پرهيز دارم. اعتقاد دارم در عرصه اجرا وقتي خودت هستي، متفاوتتريني چون شبيه تو وجود ندارد.» راست ميگويد. او دقيقا مصداق همين تعابيري است كه ارائه ميدهد. با غيبت در كنداكتورهاي مرده تلويزيون، هم خودش را به روز ميكند و هم مانع اشباع بيننده و طرفدارش ميشود. ضمن آنكه در مواجهه با مهمانان و موضوعات برنامهاش متدهاي تكراري، نخ نماو تاريخ مصرف گذشته همكارانش را دور ميريزد. مهمان عليخاني حتي اگر يك بازيگر بارها ديده شده هم باشد، از او چيزهايي را بيرون ميكشد كه با طراوت و جذاب باشد. در حقيقت، او از مردم عادي بازي ميگيرد و آنان را رندانه به نفع تولد لحظات و تكاندهنده در برنامهاش هدايت ميكند. هر چند بماند آنكه در سناريوي او رويدادهاي نامتعارفي چون تقديم يك كودك به زوج نابارور هم مجال ظهور پيدا ميكند. خب، فراز و نشيب جزو لاينفك برنامهسازي است. اگر چه شخصاً علاقهمند به اجراهاي او نيستم و صفحههاي مجازي حاميان او را ذيل عناويني چون «قبيله هواداران»، «كمپ هواداران» و يا «هواداران شيش آتشه» احسان عليخاني نميفهمم، ولي استمرار حضور او در تلويزيون را مثل نان شب واجب ميدانم. هيچ دقت كردهايد شبكه هاي ماهوارهاي رقيب صدا و سيما، بخصوص «من و تو» از ناحيه سرمايهگذاري روي مجريانشان چطور به اهداف خود نزديك و نائل ميشوند. در چنين شبكهاي، هر مجري بنابر قابليتها و جذابيتهاي فردي اش مأموريتي را به عهده ميگيرد و حجم عمدهاي از برنامهها را به خود معطوف ميكند. اين مهرهچيني مجريان، فارغ از استنباطهاي سياسي يا تحليلهاي اجتماعي، به هر حال جواب داده است. پس چطور تلويزيون ما قدرشناس مجريان موفق خود نيست و به هر بهانهاي يكي يكي آنان را ميتاراند و مهره سوزي ميكند.
چهرهاي چون احسان عليخاني اگر يك مجري ايدهآل تمام عيار نيست، شايد ظرافت كلامي مكفي ندارد و اندوخته فكري او غني نباشد و...، اما رگ خواب بينندهاش را ميشناسد. او خيليها را وادار ميكند رسيورشان را دست كم براي ساعتي تعطيل كنند و اين، اصلاً شوخيبردار نيست. آن هم با برنامهاي كه بودجهاش يك چندم كلي از سريالهاي به ظاهر فاخر و دهان پركن تلويزيون هم نميشود. توليدات و مجموعههايي كه راحت و خونسرد، قافيه را به برنامههاي بعضاً بيارزش ماهواره نيز باختهاند.
جواد رضويان براي «خروس»
نه! اشتباه نكنيد، در اين قسمت در باغ سبزي كه باز بود بسته ميشود و به به و چهچه گفتنها ته ميكشد! آيا اين جواد رضويان يك هنرمند تمام شده است؟! در صحت اين قضيه، شك نكنيد.
چشمگير بودن او در ماه رمضان نيز نه از حيث مثبت بودن آن كه بيشتر به دليل نزول او به عنوان يكي از كمدينهاي مشهور اين سالها، مد نظر قرار دارد.
جواد رضويان در سالهاي دورياش از تلويزيون، آن قدر در فيلمهاي سينمايي درجه پايين شبه كمدي حاضر شد تا امروز، اعتبار حاصل از همكارياش با مهران مديري را در دهه 80، از دست رفته ببيند. در بررسي كارنامه تلويزيوني اين كمدين، اما مهمترين نكتهاي كه جلب نظر ميكند، آن است كه عمده كارهاي او جز همكاريهايش با مديري، آثاري سطح پايين و كم اهميت از آب درآمدهاند. هر چند پيش از پيوستنش به تيم مديري ميشد رگههايي از خلاقيت و طنازي را در «سيب خنده» در او يافت، اما معمولاً او به محض جدايي از مديري در بازيگري به كاميابي نرسيده است. «باغچه مينو» (مرحوم رضا صفدري)، «مأمور بدرقه» (سعيد سلطاني) و يا «قرارگاه مسكوني» و «ارث بابام» (هر دو ساخته خودش) از جمله سريالهايي هستند كه رضويان بازيگر در آنها درجا زده است. در عوض شهرتي كه «پاورچين» مديري و نقش داود برره در سال 81 براي اين بازيگر دست و پا كرد، موجب شد سيل پيشنهادهاي بيمايه به سوي او سرازير شود تا او هم با جديت به بيشترشان نه نگويد. پس از آن هم سه سال بعد در سال 84 با «جايزه بزرگ» بازگشت و اتفاقاً گل هم كرد تا ثابت شود فقط مديري ميتواند از او در جاي مناسب استفاده كند. به نظر ميرسد رضويان خود هم آن قدر باهوش هست كه از اين تكرار نقشهاي تهي از ذوق و قريحه به نام كمدي به ستوه آمده باشد و اين را از رجوعش به پشت دوربين در مقام كارگردان ميتوان حدس زد. قرارگاه مسكوني پتانسيل آن را داشت تا يك سريال جمع و جور با نمك باشد، البته اگر آنقدر دچار جرح و تعديل و مميزي نميشد. ديگر تجربه كارگرداني او در ايام نوروز دو سال پيش به نام «كسي خوابه؟» يك جنگ فانتزي لوس و خنك بود. با اين وجود، «مهمانان ويژه» او كه بهار پارسال روي آنتن شبكه تهران رفت، با كمي اغماض بهترين سريال اوست كه خودش در آن بازي نداشت. مجموعهاي كه نشان داد شايد زمان آن رسيده او براي چند سال صرفاً به پشت دوربين بازگردد و قيد بازي را بزند.
رضويان امسال بعد از چند سال دوري از تلويزيون، دوباره با سريال «خروس» بازگشته است. سريالي كه رضويان نقش چنداني در معدود موقعيتهاي كمدي آن ندارد و چون چندان هم اهل بداهه گويي نيست، كاري از پيش نبرده است. كل هنر او در اينجا آن است كه صدايش را توي گلوي بيندازد و با صداي بلند نهيب بزند كه «بله...!». انتخاب رضويان با حجم انبوهي از آثار كمدي در نقشي جدي، سم مهلكي براي او و مجموعه «خروس» بوده است. نميخواهم بگويم اين سريال تير خلاصي براي اين بازيگر بود، اما بي شك در آينده اطلاق لفظ كمدين را به او كاملاً مشكل ميكند
|