الآن ساعت 3 صبح است.3 صبح پنج شنبه دوم اسفند.حالا كه فكر مي كنم، ميبينم
از دوم اسفند چند تا خاطره دارم.يك سريشون خوشحال و يك سريشون ناراحت.سرحال و دپرس.مثل زندگي همه مان.هميشه در يك نوسان سينوسي زندگي كردهايم و اتفاقا بيشتر وقتها از ته دل دپرسي رو خواستيم.نميدونم چرا...؟ شايد به خاطر فكراش.شايد به خاطر توهمات تصويرياش.شايد به خاطر خراب شدنش و اين كه از نو خودمون رو بسازيم.صداي چاووشي ميياد : "...رو زخمه عميقم".
الآن - كه چند دقيقه از ساعت 3 صبح هم گذشت – من ته دلم احساس غمگينانهاي دارم.دوست داشتم كه با چند نفر در ميان بگذارم.چه كساني بهتر از شما..؟
.................................................................................................
فيدل كاسترو پريروز بعد از پنجاه سال از قدرت كنار كشيد.او نماد يك انقلابي دو آتيشه بود كه طرفداران زيادي داشت و يك عمر براي ملتش مانند يك هنرپيشه چيره دست نقش بازي كرد.به قول براندو همه سياستمدارها را بايد بازيگر دانست(به چهره كاسترو در اين عكس دقت كنيد.مثل يك بازيگر سينما ژست گرفته است).سمبل و رهبر يك ملت بود.مردم با ديدنش غش و ضعف ميرفتند و به او اقتدا ميكردند. اين در حالي بود كه خود مردم زندگي نا به ساماني داشتند..او مثل تمام ديكتاتورها(مثلا شخصيت ناپلئون در رمان شاهكار و جاودانه جرج اورول يعني قلعه حيوانات) تصميم به انحصار و استثمار ملتي گرفت كه او را به جاه و مقام رسانده بودند.حالا كاسترو به تاريخ پيوسته تا آيندگان درباره او و كارهايش بهتر قضاوت كنند.قضاوتي كه مثل چارلز ديكنز ميتوانيم اميدوار باشيم از روي حقيقت باشد.
................................................................................................
يك سكانس عاشقانه در فيلم به حق ستايش شده شب يلدا(كيومرث پوراحمد) هست كه خيلي دوستش دارم(يكي از سكانسهاي اين عاشقانه تمام عيار و شخصي).جايي كه حامد(محمدرضا فروتن) تصميم ميگيرد تمام عكس هاي مهناز(الهام چرخنده) را براي هميشه به خودش بدهد و آنها را از طريق پريا پست كند.ديالوگهاي حامد عاليه : " آخرشه پريا.آخرشه و اول اين كه...در و ديوار اين خونه عذابم ميده پريا، چه بكنم؟ " جواب پريا(هيلدا هاشم پور) را كه ديگر همه از بر هستيم : "...بذار اين قدر خراشت بده تا تيزيش كم بشه " اما كاري كه حامد در انتهاي سكانس ميكند شاهكار است و چيزي است كه تجربه زندگي ميخواهد.تجربه برخورد مستقيم و بي واسطه با خوشي و غم.حامد كه سيگار به لب دارد و عكس مهناز در دستش است، فندك ميزند.مكث ميكند.فندك را پايين ميآورد و لحظهاي، شعله را زير عكس ميگيرد...فندك را بالا ميآورد و به جاي عكس سيگارش را آتيش ميزند.ته ته سكانس، دود سيگار حامد را ميبينيم كه دور عكس زن است...
...............................................................................................
مطلبم درباره سوئيني تاد هم افتاد براي دوشنبه هفته بعد؛ صفحه سينماي جهان روزنامه اعتماد.قرار بود امروز چاپ بشه كه نشد.قسمت نبوده حتما...صداي چاووشي هنوز مي ياد : "عزيزم، كار دل، نباشي، تمومه...عزيزم" الآن ساعت 3:25صبح است.شب و روزتان خوش.
* ديالوگي از فيلم شب يلدا(كيومرث پوراحمد)
بازگشت به روزنوشت هاي پويان عسگري
مصطفی جوادی
پنجشنبه 2 اسفند 1386 - 16:16
-9 |
|
|
|
قرار نبود این لیست زیادی بلند و پر از عتیقه جات! را بفرستم. ولی خوب صوفیا اصرار داشت و این شد که می بینی. قاعدتا خیلی ها فیلم ها بوده اند که قسمت شان بوده از قلم بیفتند! پس در ادامه عاشقانه ها و البته بدون ترتیب: فصل گردش دسته جمعی در "زندگی کولی وار" کوریسماکی صحنه شنا در "مخلوقی از تالاب سیاه" جک آرنولد سکانس های مشترک کلاوس کینسکی و ایزابل آجانی در"نوسفراتو"ی هرتزوک فصل پایانی "مک کیب و خانم میلر" آلتمن شب قبل از رفتن دولی بل در "دولی بل را به یاد می آوری؟" سکانس زیر باران در "در حال و هوای عشق" عشق یک طرفه آدل در " داستان آدل ه " عشق یک طرفه پالا( دختر میمونی) در " زن وحشی اسیر" ادوارد دیمیتریک عشق کاراگاه به لورا در "لورا"ی اتو پرمیجر معاشقه کالیگولا با جسد معشوقه اش در "کالیگولا" تینتو براس رابطه مارتا و لئون در آخرین فیلم براس " عشق من" فصل پایانی" جدال در آفتاب" کینگ ویدور تنها ماندن کاترین دونوو در خیابان پس از رفتن آلن دلون در "یک پلیس" ملویل خاطره ای که مباشر گنگسترها برای بیلی در "بیلی بتگیت" تعریف می کند(اینکه در جوانی با کشتی سفر می کرده و در کشتی روبه رو دختری را دیده که عاشقش ششده و هنوز به او وفادار است ) صحنه ملاقات در زندان در "جیب بر" آخرین ملاقات با میم در "درخت گلابی" بلند شدن ژانگ زی یی از بستر بیماری با شنیدن صدای معشوق اش در "راه خانه" ژانگ ییمو فصل پایانی "بندر مه آود" مارسل کارنه جانی گیتار و....
امیر: بارک ا... مصطفی. یک چیزی توی وجود تو هست پسر که قیمت داره.
|
امير جلالي
شنبه 4 اسفند 1386 - 15:21
-1 |
|
|
|
سلام پويان جان، راستش از همون شب بندري خوري فرحزاد فهميدم كه چند چندي و همون جا بود كه به خودم گفتم عجب بساطيه ها... و اينكه يادت هست بهم گفتي بدترين كار يك مرد اينه كه از عاشق شدنش پشيمون بشه؟ سكانسهارو هم كه بروبچه ها گفتن ديگه،من ميگم تمام اون لحظات خوبي كه داشتيم و حالا خاطره هاي خوبشون مونده...يادته كه رفيق؟هنوز چهره ات وقت گفتن اين ديالوگ تو قاب آينه ماشين يادمه... خيلي مخلصيم استاد،خوش باش كه ما هم خوب بشيم.
|
شنبه 4 اسفند 1386 - 23:18
18 |
|
|
|
من با زخم زبونات رفیقم مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم نه. حالا که دوباره میخونم ، میبینم که این نوشته فلان و شر و اینا نیست. ببخشید. خوبه. شب یلدا رو هم هستیم.
|
وحید
شنبه 4 اسفند 1386 - 23:44
-3 |
|
|
|
دقیقا به همین دلیل بازیگر بودن سیاستمدارها است که از 99% آنها بیزارم. راستش انقدر الان خسته ام که چشمام داره میره.ولی معتاد سایت شدم دیگه باید امشب هم مثل هر شب می اومدم یه سری میزدم.خوشحالم که دوباره برگشتی.پس باش و بنویس که بودنت باعث دلگرمی ماست.
|
پويان عسگري
يکشنبه 5 اسفند 1386 - 0:56
-11 |
|
|
|
ا...واقعا فهميدي امير..؟ فكر ميكردم كه آدم پرده پوشي شدم.ولي مثل اين كه سوتي دادم، مرد.مهم اينه كه هيچ وقت پشيمون نباشيم...دمت گرم پسر كه اون ديالوگ يادته...دمت گرم.
|