(زنده باد داستان کوتاه!) هنوز هم اگه کسی ازم بخواد یک مجموعه داستان کوتاه عالی بهش معرفی کنم ،بی درنگ (لاتاری،چخوف و داستان های دیگر )اولین انتخاب منه.چاپ دوم کتاب رو موقعی خریدم که هنوز چند ماهی به اکران (گاو خونی مونده بود.)مدرس صادقی رو نمی شناختم و کتاب رو به صرف تبلیغ یکی از همکلاسیهام خریدم.این اولین باری بود که داستانی از کارور،آن بیتی ،ایشی گورو و جکسن و... می خوندم و هنوز که هنوزه حسودیم می شه به هر کسی که برای اولین بار داستانهای کتاب و خصوصاًشام خانوادگی،ذوق زبان و لاتاری و می خونه....اسم مدرس صادقی یک جایی توی ذهنم به عنوان یک مترجم خوب!و خوش سلیقه حک شد.کسی که قبل از همه ایشی گورو و کارورو...رو به ما معرفی کرد! (موقع ساخت گاوخونی یاد چی می افتادید؟افخمی:خیلی ها بودند.البته هیچکاک اول از همه بود .از جدیدترها تارانتینو و دیوید لینچ هم بودند.) هنوز که هنوزه برام سواله چرا من با دیدن صحنه ی پایانی بزرگراه گم شده می زنم زیر گریه،چرا انقدر مرعوب و مجذوب فضا سازی فوق العاده ی فیلمی می شم که همچنان از داستانش سر در نمی یارم ؟!...گاو خونی و که دیدم حس تقریباً مشابهی داشتم.می دونستم این از اون دست کارهاییکه فقط یکبار می بینمشون،اما همون تماشای یکبار هم برام به تجربه ای ماندگار بدل می شه.راستش علی رغم تاثیرگذاری فیلم چندان تشویق نشدم برم کتابشو بخرم.اصرار داشتم که کتاب و نخونده باید این فضاسازی رویاگون و دلچسب رو به حساب کارگردان کارکشته ای به نام افخمی ثبت کرد. (مدرس صادقی:فرم در حین کار به دست می آید .آن چیزی که اول از همه بهش فکر می کنم پلات است،یعنی قصه ای که قرار است تعریف کنم.برای من همه چی با قصه شروع می شود.) وقتی تو کتابفروشی پکا دستم بی اختیار رفت طرف آب و خاک نمی دونم چرا اصرار داشتم یک دلیل درست و حسابی برای خریدنش پیدا کنم.شاید بخاطر اینکه اسم مدرس صادقی یک جایی اون ته توهای مغزم حک شده بود،شایدم چون از طرح جلد کتاب خوشم اومد،یا نه شاید چون از سطرهای آغازین توضیح واضحات کتاب:این یک داستان عاشقانه است و هیچ پیام پنهانی در پس آن و در لا به لای سطرهای آن وجود ندارد.خوشم اومد. به هر حال وقتی بعد از دو روز بی خوابی داشتم با ذوق و شوق از تجربه ی لذت بخش خوندن کتابی که بطور مشخص تو فصل چهارم نفسم و بند اورد برای دوستم حرف می زدم ،دیگه خیلی دلیل خریدن کتاب مهم نبود! حالا دیگه از یک چیز مطمئن بودم ،اینکه مدرس صادقی یک قصه گوی بی نظیره.من بدجوری عاشق همون جمله های طولانی و یکبندی شدم که بدون آنکه محسوس باشه از زوایای مختلف همه کاراکترهای داستان و زیر نظر گرفته بودو به ما معرفی می کرد و در عین حال هیچ قضاوتی درباره ی هیچ کدام نداشت.و این تو دوره و زمونه ی ما کم چیزی نیست.پاش بیفته دوست دارم بیشتر درباره ی این ویژگی ،این استعداد ناب صادقی حرف بزنیم.داستان گوی خوب بودن کم کاری نیست.کم تخصصی نیست.این خیلی حرفه که در بین نویسندگان ادبیات معاصر این مملکت یکی باشه که براش قصه گفتن دغدغه ی مهم تری از فرم باشه! و صد البته که همین آقای نویسنده خودش می گوید که در حین کار به فرم مورد نظرش می رسه که تا الان همیشه مورد تائید بوده. (هیچ کدام از کاراکترهای داستان های من اصلاً قهرمان نیستند .هیچ آدم خوب خوب یا بد بدی توی دنیا وجود ندارد ....) این از اون ویژگی هایی نیست که تو هر فیلم یا نوشته ای ازش خوشم بیاد ،نه.از اتفاق اگر آمار بگیرم فکر می کنم تعداد آثار مورد علاقه ام که بطور مشخص یک قهرمان خوب و یک آدم بد داره بیشتره!اما درباره ی کارهای صادقی این از اون ویژگی هاییکه خیلی دوستش دارم.اینکه نمی تونی درباره ی هیچ کدوم از شخصیت های کارهاش قضاوت قاطعی داشته باشی ،حتی درباره ی هر سه تا پدر این کار آخری(بیژن و منیژه) ،هیچ کدام آدم های بد مطلقی نیستند،کما اینکه شخصیت های اصلی هم آدم های قهرمان و کاملاً پاکی نیستند! ....اينها واقعيتهايي هستند كه شكل متفاوت و كمتر ديده شدهاي دارند.خيلي در معرض ديدمان نبودهاند و دستمالي نشدهاند(به همين خاطر عادي به نظر نميرسند و مي شود از لفظ غير عادي براي توصيفشان استفاده كرد). و این هم یکی دیگه از همون ویژگی های نابیست که من در سه چهار کاری که از صادقی خوندم(با احتساب داستان های کوتاهش!)بسیار دوست دارم و ستایش می کنم. پ.ن:متاسفانه سه گانه ی مشهور صادقی رو نخوندم و باید ر اولین فرصت برم سراغش اما باید اعتراف کنم خیلی از داستان کوتاهاش خوشم نمی یاد. پ.ن:ای کاش خودت یا دوستانی که واردتر هستند بیشتر به شباهت کینگ و لینچ و صادقی اشاره می کردند،برام جالبه.راستش من خیلی مدرس صادقی رو نمی شناسم. پ.ن:در آخر راستش باید این رو هم اعتراف کنم که صادقی از اون دست آدم هایی که کلاً جذابند.با وجودیکه از نزدیک ندیدمش اما راستش آدمی که جیپ و دوچرخه داره وتو هر عکسی که ازش چاپ می شه با چشم های نافذ و باهوشش به مخاطب این طوری نگاه می کنه و به قول سروش صحت توی کتابخونه ش هم کتابهای جیبی پلیسی از ژرژسیمنون تا جیمز باند پیدا می شه و هم تاریخ طبری آدم جذابیه دیگه!
|