1) نزديك به بيست سال از روزي كه استيون سودربرگ 25 ساله نخل طلاي كن را در دستان خود گرفت ميگذرد.اولين فيلم سودربرگ با نام سكس، دروغ و نوار ويدئو نه تنها فيلم خوبي بود، بلكه باعث شكل گيري اتفاقات تازهاي شد.جشنواره فيلم كن به عنوان معتبر ترين جشنواره فيلم در سراسر دنيا، طي شش سال به چهار فيلم آمريكايي كه از متن سينماي مستقل سر برآورده بودند، مهمترين جايزهاش يعني نخل طلا را اهدا كرد – فيلم سودربرگ به همراه قسي القلب(ديويد لينچ)، بارتون فينك(برادران كوئن) و پالپ فيكشن(كوئنتين تارانتينو) - و باعث شد كه توجه سينمايي نويسان و خورههاي فيلم به بخشي از سينماي آمريكا جذب شود كه نام مستقل را بر پيشاني خود داشت.جذابيت سينماي دهه نود معطوف و مربوط به فيلمسازاني بود كه خواستگاهي به نام سينماي مستقل آمريكا را داشتند و باعث به وجود آمدن جرياني شدند كه سالها بعد نام پست مدرنيسم را به خود گرفت.در اين ميان تعدادي از فيلمسازان علائق و ايدههاي خاص خود را وارد جريان اصلي فيلمسازي در آمريكا يعني هاليوود كردند و در كمپانيهاي مهم مشغول به فيلم ساختن شدند. – افرادي مانند تيم برتون، كوئنتين تارانتينو و برادران كوئن – فيلمسازان مهمي مانند ديويد لينچ و جيم جارموش به سياق يكي از بزرگ ترين فيلمسازان تاريخ سينماي مستقل آمريكا يعني جان كاساوتيس، ترجيح دادند كه به همان شيوه توليدي گذشته فيلم بسازند و خود را اسير الزامات نظام سرگرمي سازي نكنند.فيلمسازي مانند استيون سودربرگ هم كه باعث ارج و قرب گرفتن اين سينما در اواخر دهه هشتاد ميلادي شده بود، راه ميانه را در پيش گرفت.هم فيلم پرخرج و استوديويي ساخت – يازده يار اوشن و دنبالههايش – هم علايقش را به هاليوود تحميل كرد – خارج از ديد و ارين براكويچ – و هم به شيوه گذشته تعدادي فيلم كم خرج را كارگرداني كرد – سلطان تپه و حباب – .سينماي مستقل آمريكا كه از اواخر دهه هشتاد تبديل به جرياني تاثير گذار شده بود به دليل مدلهاي مختلف فيلمسازي هر كدام از كارگردانها - كه باعث ميشد تعدادي از آنها در تعريف سينماي مستقل نگنجند – ماهيت مستقل بودن خود را از دست داد و به خاطر علائق و گرايشات مشترك همين فيلمسازان – ارجاع به فيلمهاي قديمي، شوخي با مديوم/خود افشاگري و شوخي/جدي بودن لحن فيلمها – نام پست مدرن را به خود گرفت و جريان غالب سينماي دهه نود با اين صفت دو كلمهاي در تاريخ سينما ثبت شد.
........................................................................................................................................
2) از اواخر دهه نود ميلادي كارگردانان جواني وارد سينماي آمريكا شدند كه متمايز با فيلمسازان هم دورهشان فيلم ميساختند.فيلمهاي اين كارگردانان هم در پروسه توليدي ارزاني ساخته شده بودند و هم تمها و درون مايههاي سادهاي داشتند.شبيه فيلمهاي پست مدرن هم عصر خود نبودند و قوه محرك داستانشان از سادگي شگفت انگيز زندگي ميآمد نه از شور فيلمهاي قديمي.به همين خاطر شكل جديدي از فيلمسازي به وجود آمد كه در اوج سادگي به دنبال كشف وپيدا كردن لحظههاي غني و متعالي زندگي بود.زندگي روزمره با تك تك لحظات مسحور كنندهاش ارتباط تنگاتنگي با تار و پود داستانهاي اين فيلمها داشت.گرايش اصلي اين فيلمسازان ملودرام و كمدي بود و سعي ميكردند داستانهاي خود را از صافي اين دو گرايش عبور دهند تا هم سادهتر به نظر رسد و هم به جنس زندگي نزديك شود.زندگياي كه امكان بروز اين دو گرايش را بيشتر از هر گونه و غالبي به صورت بالقوه در خود دارد.پل توماس آندرسون(با فيلمهاي "جفت چهار"، "شبهاي بوگي" و "ماگنوليا")، وس آندرسون("راشمور" و "رويال تننبام") و الكساندر پين("انتخابات") به نامهاي شاخص اواخر دهه نود و اوايل هزاره جديد تبديل شدند و جريان تاثير گذاري را زمينه سازي كردند كه چند سال قبلترش امكان اثر گذاري آن از بين رفته بود؛ جريان سينماي مستقل آمريكا.تعداد اين فيلمسازان در اولين دهه هزاره سوم، هر چه پيش رفت بيشتر شد و امروز ميتوان از جرياني صحبت كرد كه انبوهي فيلم درجه يك در دل خود دارد.فيلمهايي كه هر چه قدر هم پيچيده باشند ساده به نظر ميرسند – مانند تابش ابدي يك ذهن بي لك(ميشل گوندري) – و سادگيشان با كلمهاي عجين و ممزوج شده كه كليد ورود به اين دنيا است؛ "عمق".فيلمهاي سينماي مستقل امروز آمريكا به حكايتهاي شيرين و تلخي ميمانند كه عمق سادگيشان آنها را از هر پيچيدگي، پيچيدهتر ميكند.اين "عمق" ناشي از سادگي و "لحظات به شدت زندگي شده و قابل همذات پنداري" باعث شده كه اين سينما كيفيتي سهل و ممتنع پيدا كند.فيلمهاي مهم و درخشاني مانند عشق پريشان(پل توماس آندرسون)، گمشده در ترجمه(سوفيا كاپولا)، بچههاي كوچك(تاد فيلد)، جونو(جيسون ريتمن) و راههاي جانبي(الكساندر پين) كه در دل جريان سينماي مستقل امروز آمريكا ساخته شدهاند، فيلمهايي هستند كه در نگاه اول "دير ياب" به نظر ميرسند و تماشاگر عجولتر را به اين نتيجه ميرسانند كه مثلا بگويد نكته خاصي در فيلمها به چشم نميخورد.گفتهاي كه ارتباط مستقيمي با همان كيفيت قبلا ذكر شده دارد.
.........................................................................................................................................
3) سينماي مستقل امروز آمريكا، هم به جريان اصلي فيلمسازي در هاليوود و هم به سينماي روز جهان خود را ثابت كرده است.بسياري از فيلمهايي كه در اين سينما ساخته شدهاند مورد توجه جشنوارههاي معتبر جهاني و اعضاي آكادمي اسكار قرار گرفتهاند – نمونهها فراوانند : عشق پريشان، گمشده در ترجمه، تابش ابدي يك ذهن بي لك، در اتاق خواب(تاد فيلد)، ماهي مركب و وال(نوآ بومبك) و ليتل ميس سانشاين(جاناتان ديتن و والري فاريس) – به نوعي اين فيلمهاي جديد، ادامه دهنده همان راهي هستند كه نزديك به بيست سال پيش "سكس، دروغ و نوار ويدئو" به وجود آورد؛ هم از نظر مورد توجه واقع شدن و هم از نظر رسيدن به جنسي از سادگي.به نوعي ميتوان شاهكار حالا كلاسيك شده استيون سودربرگ را در حكم پدر اين فيلمهاي جديد در نظر گرفت و به اين نتيجه رسيد كه براي ته نشين شدن الگوهاي فيلم سودربرگ بايد يك دهه ميگذشته تا اين الگوها در تار و پود سينماي آمريكا رسوب كند و ارزشهاي خود را نشان دهد.صرف نظر از فيلم سودربرگ به نظرم اين سينما، كهن الگوي نه چندان كهني دارد كه جايگاه و ريشهاش مربوط به ادبيات معاصر آمريكا است.بسياري از لحظات، حسها و موقعيتهاي ساده داستاني كه در فيلمهاي جديد وجود دارد، از خلال سطرهاي درخشان داستان سهل و ممتنع جروم ديويد سلينجر به وجود آمده.همان بدبيني، رندي، طنازي و از همه مهمتر سادگي سرشار از عمقي كه در "ناتور دشت" وجود دارد، اساس و بنيان سينماي مستقل امروز را سبب شده است.آدمهاي اين سينما به طرز عجيبي شبيه به هولدن كالفيلد هستند – بري ايگان(آدام سندلر) در عشق پريشان، جوئل(جيم كري) در تابش ابدي يك ذهن بي لك، والت(جسي آيزنبرگ) در ماهي مركب و وال، راوي(جيوواني ريبيزي) در خودكشي باكرهها، مايلز(پل جياماتي) در راههاي جانبي و جونو(الن پيج) در جونو، مثالهاي خوبي در اين زمينه هستند – و مانند او به دنيا و آدمهايش نگاه ميكنند.جنس حسرتها و غم غربتهاي اين آدمها هم تركيب مليحي از معصوميت و از دست دادن است كه يكي ديگر از شخصيتهاي شاهكار جي.دي.سلينجر، يعني فيبي خواهر كوچكتر هولدن – با آن كلاه قرمز معروفاش - را به ياد ميآورد.چهار دهه پيش بيلي وايلدر كبير تلاش زيادي به خرج داد تا "ناتور دشت" را از كاغذ به روي نگاتيو بكشاند اما تلاش او به دليل مخالفت خود سلينجر بينتيجه ماند.داستان نويسنده بزرگ هيچ وقت به فيلم تبديل نشد.اما حالا و بعد از گذشت بيش از پنج دهه از نوشته شدن رمان، فيلمهاي خيلي خوبي در دل جريان سينماي مستقل امروز آمريكا ساخته شده كه ميتوان آنها را وارياسيونهاي مختلفي از آن داستان دانست.وارياسيونهايي كه هر كدام هولدن و فيبي كالفيلد مربوط به خود را دارند.
.............................................................................................................................
4) نوع و كيفيت حضور بازيگران در فيلمهاي اين چند سال سينماي مستقل آمريكا، يكي از ويژگيهاي منحصر به فرد و قابل توجه اين جريان سينمايي است.سه گرايش عمده در اين سالها وجود داشته كه اولي احيا و استفاده از بازيگران قديمي بوده است.بازيهاي درخشان فيليپ بيكر هال در "جفت چهار"، برت رينولدز در "شبهاي بوگي"،جين هاكمن و آنجليكا هيوستن در "رويال تننبام"، جيمز وودز و كاتلين ترنر در "خودكشي باكرهها"(سوفيا كاپولا)، جولي كريستي در "دور از او"(سارا پولي) و الن آركين در "ليتل ميس سانشاين" مثالهاي خوبي در اين زمينه هستند كه نشان از هوش سازندگان فيلمها در انتخاب درست و هدايت صحيح اين بازيگران قديمي دارد.گرايش ديگر، كشف كردن و مورد توجه قرار دادن قابليتهاي تازه از بازيگراني بود كه هر كدام به نوعي در قالبي خاص كليشه شده بودند.آدام سندلر و اميلي واتسون در "عشق پريشان"، بيل موري در "گمشده در ترجمه"، جيم كري در "تابش ابدي يك ذهن بي لك"، جف دانيلز در "ماهي مركب و وال" و توني كولت در "ليتل ميس سانشاين" نشان دادند چه بازيگران خوب و منعطفي هستند كه ميتوانند نقشهايي بسيار دور از كاراكتر تثبيت شده سينمايي خود را بازي كنند.آخرين گرايش هم مربوط به خدمتي ميشود كه اين فيلمسازان در قبال سينماي آمريكا انجام دادند.يعني معرفي و وارد كردن چهرههاي تازهاي به متن اين سينما.بازيگراني مانند پل جياماتي، جان.سي.رايلي، ريز ويترسپون، جيسون شوارتزمن، كرستن دانست،اسكارلت يوهانسن، جاش هارتنت، اميلي هرش، الن پيج و از همه مهمتر فيليپ سيمور هافمن بزرگ كه بدون ذرهاي اغراق ميتوان او را يكي از پنج بازيگر عالي حال حاضر سينماي آمريكا به حساب آورد.
............................................................................................................................
5) بحث در مورد سينماي مستقل امروز آمريكا ادامه خواهد داشت و در مقاله بعدي الگوها و فضاهاي مختلف اين سينما را با نگاهي به درون مايه شاهكاري به نام "جونو"(جيسون ريتمن) بررسي خواهيم كرد.
* نام يكي از داستانهاي كوتاه و درخشان جروم ديويد سلينجر كه اولين بار سپتامبر 1941 در مجله اسكواير به چاپ رسيد.
بازگشت به روزنوشت هاي پويان عسگري