سعید حسینی
چهارشنبه 17 تير 1388 - 23:20
-19 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
تسلیت می گویم
|
wall_e
چهارشنبه 17 تير 1388 - 23:27
-3 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
تسلیت میگم,این روزها فقط امید به آزادی کمک میکنه دردها را تحمل کنیم.مواظب آرزوی نازنین باش...هیچی نمیشه گفت جز اینکه تنها نیستید..
|
رضا خاندانی
چهارشنبه 17 تير 1388 - 23:46
-13 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
سلام نیما جان. به نظرم کلمات برای همچین غم سنگینی سخت میتونن کمک کنن ولی همین الان که داشتم نوشته ات را میخوندم اه باران استاد شجریان رو گوش میدادم فکر کنم تو این موقعیت بد نباشه واسه گوش دادن. از ته قلبم به تو و همسر گرامیت تسلیت میگم که البته این روزا هممون عزاداریم!!
|
ریحانه
چهارشنبه 17 تير 1388 - 23:53
1 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
من واقعا متاسفم....غیر از این واقعا چی میتونم بگم؟ پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است....
|
یک غریبه
پنجشنبه 18 تير 1388 - 9:19
0 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
فقط صبر از خدای بزرگ برای این خانواده سوگوار آرزوی صبر و شکیبایی میکنم
|
farshid
پنجشنبه 18 تير 1388 - 12:1
7 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
شنیدن خبر مرگ ادمها همیشه تکان دهند ه است این که یک نفر که تا دیروز بود حالا نیست و همه ی قصه و غصه ها سر همین واژه ی پر ابهام(( نیست ))شکل می گیرند .خیلی ها را می شناسم که روزی برایمان هست بوده اند ولی حالا هر چند زنده هستند برایمان ((نیست)) شده اند و ادم هایی که مطمئن هستیم که مرده اند و به خاک سپردیم ولی هستند انگار هنوز جا پای قدم هایشان را می بینیم یادمان هست چه می خواستند از این افسانه ی رمز الود زندگی . قصه ی بود و نبود ادم ها قصه ی غریبیست نمی دانم اولین بار سر دیدن کدام فیلم این جمله را شنیدم که ((به خواب می ماند این زندگی)) پجه که بودیم وقتی یکی از نزدیکان می مرد سراغش را که می گرفتیم می گفتند فلانی رفته به اسمان و ما باور می کردیم .گاهی نگاهی به اسمان ابی می کردیم و فکر می کردیم ان عزیز از دست رفته حالا برای خودش ان بالا چکار می کند . وقتی کیدمن روایت مرگ خودش و بچه هایش توی فیلم ((دیگران))راتعریف می کند احساس عجیبی به ادم دست می دهد فاصله ی میان مرگ و زندگی انگار برداشته شده و شاید تاثیر مردگان بیشتر از خیلی ادم های به ظاهر زنده است .((مرگ پایان کبوتر نیست)) قصه ی غصه ی ادم هایی که از دست می دهیم ان قدر تلخ است که فقط گذشت عقربه های فولادین زمان می تواند به ما کمک کند تا باور کنیم که این ادم های رفته هنوز هستند هنوز ادامه دارند هر چند لبخند زیبایشان را نمی بینیم ولی کاش مثل انیمیشن ((بالا )) که فقط خلاصه ی داستان زیبایش را شنیده ام خیال کنیم که رفتگان ما با بادبادک هایی که ساخته اند به سرزمین رویاهایشان سفر کردند .پس نگران نباشیم فقط خدا می داند مسافران کجای اسمان دارند به سفر خودشان ادامه میدهند .خوب گوش کنید انگار صدای خند ه هایشان از اسمان می اید . farshid
|
علیرضا شیرنشان
جمعه 19 تير 1388 - 11:27
-2 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نیمای عزیز و خانم فراهانی تسلیت مرا بپذیرید
|
سید آریا قریشی
جمعه 19 تير 1388 - 12:10
5 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
سلام آقای حسنی نسب. تسلیت میگم.
|
sana
جمعه 19 تير 1388 - 13:57
21 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من گر از قفس گريزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهي به گلشني ندانم که ديده برگشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سينه نزديک به من هر آن که نزديک، ازو جدا، جدا من! نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي که تر کنم گلويي به ياد آشنا من ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟ که گويدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ ستارهها نهفتم در آسمان ابري دلم گرفته اي دوست ، هواي گريه با من
|
آریان.گ
شنبه 20 تير 1388 - 12:31
-1 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
هر چند دیر ولی تسلیت میگم و آروزی نمیتوانم داشت مگر آرزوی صبر و اینکه امیدوارم روزی در شادی هایتان شریک باشیم .
|
صوفیا نصرالهی
يکشنبه 21 تير 1388 - 0:43
-6 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نیماجان متاسفم که بازگشتت برای چنین اندوه بزرگی بود. حقیقتا چیزی به جز همان هایی که برای تو و آرزو نوشته ام، ندارم که بگویم. بعضی زخم ها هیچ خنکای مرهمی درمانشان نیست. بار این اندوه انقدر بزرگ است که به مرهم برایتان فکر نمی کنم، تنها فکرم فقط همراهیتان برای به دوش کشیدن بار اندوه است. و این هم کلام شاعر است: نه! هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ای دل بسته بودم... آرزوی عزیز و نیماجان سخت است ولی شب را هرگز باور نکنید.
|
شیده
دوشنبه 22 تير 1388 - 4:37
-2 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟ جریان باد را پذیرفتن وعشق را که خواهر مرگ است وجاودانگی رازش را با تو در میان نهاد پس به هیات گنجی در امدی بایسته و ازانگیز گنجی از ان دست که تملک خاک و دیاران را از این سان دلپذیر کرده است نامت سپیده دمی است که بر پیشانی اسمان می گذرد و ما همچنان دوره می کنیم شب را روز را هنوز را.......... مهم نیست که عزیزی که دیگر در بینمان نیست را نمی شناسم از دست دادن بعضی ها ربطی به شناخت ندارد اینکه جوانی در اوج نشاط و زندگی را از دست داده ایم برای همه غم انگیز است از ان زمان هایی است که ادم رویش نمی شود سراغ خانواده عزادار برود که نکندگفتن هر جمله ای برای تسلا احمقانه جلوه کند اما نمی شود هم نگفت که چقدر متاسفیم که وقتی خانواده ی شبنم را تصور می کنیم بی اختیار بغضمان می گیرد که شبنم عزیز عزیزانمان بوده که............. در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح ادم را در انزوا می خورد و می تراشد
|
فواد دهقاني
جمعه 26 تير 1388 - 21:45
-2 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نيما جان سلام و تسليت فراوان.از شنيدن اين خبر در ميان اين اندوه فراوان بيشتر از پيش ناراحت و متاثر شدم.اميدوارم براي خودت و خانمت غم اخرتون باشه.چند بار سعي كردم تماس بگيرم ولي با اين اوضاي موبايل موفق نشدم.باز هم تسليت ميگم و براتون صبر آرزو مي كنم.(فواد دهقاني-شيراز)
|
نسرین
شنبه 27 تير 1388 - 21:49
16 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
بی تو با خاطره هایت چه کنم ! یاد هستی برای استاد خسرو شکیبایی تو کلبه ی درویشی ما خوشحال میشم سر بزنی منتظرم یاعلی
|
سعید سرحدی
دوشنبه 29 تير 1388 - 9:25
-7 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید بدنیا می آیند و به گلهایی که خوشبو تر از همه خاطره های زمین هستند ، از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست ... من با تمام وجود عشق شما را به شبنم جان و غم از دست دادن ایشان را حس می کنم و در این اندوه با شما شریک هستم. خدمت نیما جان و خانواده محترمشان تسلیت عرض می کنم و در ادامه راه زندگی ، راهی پر از نشاط و شادی برای شما آرزو مندم.
|
هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 2:10
13 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نیما جان به شما و خانواده محترمتون تسلیت می گم .
|
کیوان هنرمند
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 18:54
-9 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نیما و آرزو جان: این دنیا به هیچ کس وفا نمی کند. همه ی ما رفتنی هستیم. غم از دست دادن شریک لحظه های خوب، سنگین و اندوه بار است. با امید سلامتی و لحظه هایی شاد برای شما دوستان عزیز.
|
بهروز خیری
شنبه 3 مرداد 1388 - 19:17
10 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
به نام نامی دوست - برای نیمای عزیز بوی باران، سوز باد بوی یاران، سوز یاد. حس مشترک از دست دادن یاری و یادی. تلخی خاطرات شیرینی که امیدی به بازآفرینشان نیست. کجا نوشته بود، «هنگامی دیگر نیستیم که یادی از ما نباشد.» پس یاد باد یاد یاران. دیالوگی از «مردی که آنجا نبود» Ed Crane:"Sooner or later everyone needs a haircut." اد کرین : « دیر یا زود هرکسی به کوتاه کردن موهایش نیاز دارد. » وقتی همدیگر را از دست می دهیم – فیزیکی یا معنوی – تازه به یاد همدیگر می افتیم. مکانیزم به یاد بودن به کار می افتد و لحظه هایمان پر می شود از همه چیز و هر چقدر روحمان وسیعتر همه چیزمان بیشتر. «هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوى ما بازگردانيده مىشويد.» - سوره انبیا آیه 35- هنگامی که استعداد در این دنیا بودنمان تمام می شود باید که راهی شویم با هرچه که در پشت سر داریم ولی پیش رویمان هنوز بسته نمی شود بل در تمامی عالم - و بیشتر در کسانی که دوستترشان داریم- امتداد می یابیم. طول این امتداد نه به مدت زمان بودنمان که به کیفیت بودنمان بر می گردد. شماری از آنها عینی است ولی بیشترشان چنان با همه مان و در عالم عجین می شوند که جز حضرت دوست کسی قادر به رصد کردنشان نیست. مونولوگی از «مردی که آنجا نبود» Ed Crane: "Well, it's like pulling away from the maze. While you're in the maze you go through willy-nilly, turning where you think you have to turn, banging into the dead ends, one thing after another. But get some distance on it, and all those twists and turns, why, they're the shape of your life. It's hard to explain. But seeing it whole gives you some peace. ... I don't know where I'm being taken. I don't know what I'll find, beyond the earth and sky. But I'm not afraid to go. Maybe the things I don't understand will be clearer there, like when a fog blows away. Maybe Doris will be there. And maybe there I can tell her all those things they don't have words for here." اد کرین : «خوب، این شبیه بیرون آمدن از هزارتو ست. تاوقتی که درون هزارتویی گنگ و بی اختیار می روی، جایی که فکر می کنی باید بدوی ، می چرخی، به بن بست می خوری، یکی بعد از دیگری. اما با کمی فاصله گرفتن از آن و تمام پیچ و تابهایش، می فهمی به چه دلیل، آنها شکل زندگیت هستند. توضیح دادنش مشکل هست. اما گفتنش قدری آرامت می کند... نمیدانم به کجا برده خواهم شد. نمیدانم چه خواهم یافت، در ورای زمین و آسمان. اما از رفتن نمی ترسم. شایدچیزهایی که درک نمی کنم آنجا شفاف خواهدشد، مثل زمانی که مه از بین می رود. شاید دوریس آنجا خواهد بود و شاید آنجا خواهم توانست همه آنچه را که اینجا کلماتی برایشان وجود نداشت به او بگویم.» آنهایی که می روند همچنان که چیزهایی این جا به میراث می گزارند، چیزهایی نیز از ما با خود به آن طرف می برند. نمی دانم شاید ما ذره ذره می میریم و منتقل می شویم. شاید هم با این تغییر و تحول ها هیچ وقت کم نمی شویم و مدام در تکثیر و بیشتر شدن باشیم. شاید تعالی همین باشد. شاید. زندگی را خیلی دوست دارم برای همین یاد گرفتنها و در یاد شدنها. مرگ را نیز چون به زندگی معنا می دهد. مرگ و زندگی هر دو زیبایند چون ما زیباییم. پس زنده باد مرگ. کسانی که دوستشان داریم شاید در آن طرف با سپیدیی روبرو باشند که « اد کرین » در انتها به آن رسید. پروردگارمان آنقدر مهربان هست که برایمان در آنجا زندگی بهتری تدارک دیده باشد، گیرم که برای بعضی هایمان شرایط بسیار بهتر خواهد بود. نوشته هایی از « قهرمان » "People give up their lives for many reasons. For friendship, for love, for an ideal and people kill for the same reasons..." «مردمان جانشان را بخاطر دلایل بسیاری می دهند. به خاطر دوستی، به خاطر عشق و به خاطر یک آرمان و مردمانی به همین دلایل می کشند...» خدایا ما را از کسانی قرار ده که بخاطر دوستی ها و عشق ها و آرمانهایمان زندگی می کنیم و اجازه می دهیم که دیگران نیز زندگی کنند تا روزی که احضارمان می کنی. چه خوب که هستید. یا حق
|
مريم.م
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 10:23
-20 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
هميشه توي اين موقعيت ها كه ميشه يه ذره زبونم بند مياد هممون ميدونيم كه اين اتفاق خيلي بدي بود هيچي نميتونم بگم مگر اينكه اقاي حسني نسب و خانم فراهاني تسليت ميگم و به قول سهراب سپهري مرگ پايان كبوتر نيست يه جمله ي قشنگ هم توي rachel getting married كه ميگه خدا بهم اجازه بده آرامش قبول كردن چيزايي كه نميتونم قبول كنم تشويق براي تغيير چيزايي كه نميتونم و عقل كه فرقشو بدونم ميگه كه ادامه ميده چون كار ميكنه اگه تو روش كار كني
|
نسیم
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 1:51
6 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
باز هم همان دریغ و حسرت همیشگی ... ناگهان چقدر زود دیر می شود
|
حمید
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 0:14
-4 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
بهتر نیست در این سوالها و جوابهای سینمایی ، سوالها هم قرار داده بشه.
|
هادی
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 19:59
9 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
متاسفم. بعد از مدتی آمدم سر بزنم که این خبر ناخوشایند را دیدم. خداوند به بازماندگان صبر و سلامت ارزانی کند.
|
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 21:43
-6 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
نیما و آرزوی عزیز این روزها هر کسی گفت تسلیت می گم درکتون می کنم فکر نکنین واسه دلداری می گن.... شاید دیروز و روز های پیش فقط تعارف بود این حرفها ولی اینروزها حرف حس کردن داغ عزیز و جوان و جگرگوشه با گوشت و پوست و استخوانه. تسلیت میگم و هممون درکتون می کنیم
|
علی حبیبی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 14:48
-23 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
خدایش بیامرزاد . من نیما حسنی نسب را از20 سالگی مجله فیلم و با یک سگار می شناسم . امیدوارم هرکجا که هست سیگارش روشن باشد تا که ایام به کامش گردد . ضمناً فصا مشترک حقیر با شما استاد گرامی هامون نیز هست . یا علی
|
نوشین
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 13:28
8 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
شعر زیبا حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد به او " حميد مصدق خرداد 1343" تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت " جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق" من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل من گفت: برو چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين پندارم كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
|
nima
جمعه 10 مهر 1388 - 11:59
-4 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
سلام . همينجور كه به زندگي احترام مي زاريم بايد به مرگ هم احترام بزاريم.
|
شی
شنبه 11 مهر 1388 - 10:57
7 |
|
|
|
پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مُردنی ست
سلام تسلیت می گم روحش شاد و قرین رحمت حق
|
خسرو
دوشنبه 13 مهر 1388 - 14:25
3 |
|
|
|
سلام آقاي نسب لطفا حالا که مشکلات مديريتي سينماي ما حل شد سر و ساماني هم به وضعيت روزنوشت ها بديد. لطفا از جوان هاي خوش ذوقي مثل نويد غضنفري و پويان عسگري استفاده کنيد و در کنارش از بزرگان عرضه مطبوعات مثل امير پوريا و دکتر صدر و آقاي حسن حسيني. لطفا وضعيت روزنوشتها رو از اين شکل بچه بازي بودنش دربيارين.
|
lمشتری ثابت کافه بغلی ...... که رفت
سهشنبه 14 مهر 1388 - 15:5
-53 |
|
|
|
هی رفیق دیگه باید یه دستی به این کافه خاک گرفته ات بزنی همسایه ات هم که رفت خودتی فعلا
|
آقا شجاع
چهارشنبه 29 مهر 1388 - 16:57
15 |
|
|
|
تسلیت میگم نیما خان. یک سئوال: نمی خوای یک فکر اساسی به حال سینمای جهانتون بکنی؟ چندماهه که تعطیل شده به کل. حیفه به خدا.
|
farshid
يکشنبه 10 آبان 1388 - 18:54
1 |
|
|
|
خبر شروع پیش تولید فیلم سینمایی به کارگردانی نیما حسنی نسب یکی از خبرهای خوب این سال است .بدون شک تجربیات تحلیل و زندگی با سینمای نیما کمک زیادی به ساخت این فیلم خواهد کرد .ارزوی موفقیت دارم . farshid
|
نیما
جمعه 25 تير 1389 - 22:50
0 |
|
|
|
همین جور ورداشتی شعر شاملو رو چسبوندی به این خانوم.خجالت داره چون جنابعالی عزاداری دلیل نمیشه همه چیو به مسخرگی بکشونی
|
ذشاشق
سهشنبه 1 آذر 1390 - 17:2
5 |
|
|
|
tasliat
ارام باش عزیز من ارام باش حکیت دریاست زندگی.گاهی درخشش افتاب برق و بوی نمک ترشح شادمانی !گاهی هم فرو میرویم چشمهامان را میبندیم همه جا تاریکیست... دوباره سر از اب بیرون می اوریم وتلالو افتاب را میبینیم زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری طالع میشود...
|