دانلود

این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی... :: سينمای ما ::

   





جمعه 16 مرداد 1388 - 22:17

این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...


یکشنبه 25 مرداد 1388

همچنان برای من، این روزنوشت کامنت‌های درجه یک شماست. از جمله کامنت‌های مربوط به فیلم‌های محبوب‌تان. ممنون که همچنان دارید مقاله می‌نویسید و برایم می‌فرستید. نتیجه‌اش را به زودی می‌بینیم. امروز اما اول این کامنت ایمان درباره فیلم‌های محبوب‌اش را این جا هم می آورم. و بعد هم مقاله‌ای از خودم که پارسال درباره مه 68 نوشته بودم و پارسا پرهیز با نقل‌اش در کامنت‌های امروز، یادم انداخت‌اش. راستی تا جایی که امکان دارد اسم کامل‌تان را بنویسید. حالا این جا همه همدیگر را می‌شناسیم.

ایمان درباره فیلم‌های محبوب‌اش

همیشه از اینکه برای خودم توی سینما بهترین انتخاب کنم وحشت داشتم احساس می کنم اگه اینکار بکنم به هر حال فیلمایی ، بازیهایی، دیالوگایی، شاتهایی، یا هر چیز معرکه دیگه توی این چیز معرکه ، توی اولین عشق گرم وپایدار ، توی این کوکائین کلمبیا به هر حال جا می مونه . اگرهم جا بمونه مثل اینکه عاشق الویس باشی و فرانک سیناترا گوش بدی ، مثل اینکه به عشقت خیانت کنی . اما فقط اینجا می خوام بگم چه چیزای سینما می تونه آدمو اسیر کنه : بهترین برای من یعنی هق هق برای سکانس آخر چشمه ی آرنوفسکی (جاودانه تغزل سینما از تعریف عشق )، یعنی مرثیه سرایی کلینت منسل برای دنیا و انسان توی مرثیه ای بر یک رویای آرنوفسکی ، یعنی ابرو بالا بردن های براندو وقتی بالای سر سانی نمیخواد اشک بریزه (پدرخوانده ی 1) ، یعنی بارونی که کثافتای خیابونو می شوره ( راننده ی تاکسی) ، یعنی دعوا نکردن توی اتاق جنگ ( دکتر استرنج لاو: رکیک ترین سینما فحش به سیاست و سیاست مداران)، یعنی کلاه وینونا رایدر ( شب روی زمین )( راستی بامزه ترینشون کدومه: وینونا رایدر ، اودری هپبورن ، اودری توتو یا جین سیبرگ ) ، یعنی لدت بردن از بارونی آقای خوشتیپ ( سامورایی)، یعنی ریش شدن قلبت با شاهکاره گابریل یارد وقتی کریسنین اسکات توماس ،مرده، روی دستای رالف فاینس حمل میشه (بیمار انگلیسی ) ، یعنی لباس دریدن اندی دوفرین وقتی 3 تا زمین فوتبال کثافتو برای رسیدن به رستگاری خزیده (رهایی از شاوشنگ) ، یعنی : «مستی روبهم یاد داده» ی رابرت ردفورد به پل نیومن لایعقل (نیش) ، یعنی :«اه، دیدم چه طور سیب زمینی رو با ما مایونز میخورن» جولز (قصه های عامه پسند) یعنی نیمه ی تاریک صورت لیو اولمان ( پرسونا) ، یعنی گردن پر از تیر میفونه ( سریر خون) یعنی : « نه هنوز نه» استاد به «آماده ای تو؟» ی شاگرداش (ما دادایو) ، یعنی «بوگی» بلموندو به پوستر قوی تر ها سخت تر زمین می خورند ( از نفس افتاده)، یعنی بهت بعد از دیدن رد شدن دوربین از بین حفاظ پنجره ( حرفه :خبرنگار) ، یعنی «می تونی سوت بزنی؟» لورن باکال (داشتن و نداشتن) ، یعنی گیجی بعد از دیدن صورت رابرت بلیک ( بزرگراه گمشده) یا سورئال ترین ملودرام سینما (مرد فیل نما : لینچی ترین فیلم لینچ ) یعنی سربرگردوندن از دیدن ضجه ی مونیکا بلوچی (بازگشت ناپذیر ) ، یعنی خراب شدن یه چیز زیبا وقتی صورت جیرد لتو زیر دستای ادوارد نورتن ( باشگاه مشت زنی ) یا دیدن عجز قدرت سوپرقهرمانانه در برابر قهرمان ترین بدمن سینما( شوالیه ی سیاه) یا دیدن ساعتی که برعکس کار می کنه تا شاید عزیز ازدست رفته ای رو برگردونه (بنجامین باتن) یا قایم کردن عشق در اعماق مغز و قلب جایی که هیچ دستگاهی نتونه خاطرشو پاک بکنه ( درخشش ابدی یک ذهن پاک) یا عشق بازی با ویوالدی وقتی که تلاقی کلاسیک و مدرن ، خشونت و لطافت رو مینوازه( پیر پسر) یعنی اشکهای اینگرید ،آهنگ سام( کازابلانکا) یعنی نیویورک هرالد تریبیون جین سیبرگ (از نفس افتاده) ، یعنی بازی کین کوچولو با رزبادش وقتی که دوربین ازش به داخل خونه زوم بک میشه ( همشهری کین) یا بهت بعد دیدن صورت خندان ولز برای اولین بار با روشن و خاموش شدن چراغ ( مرد سوم ) یعنی تمام دست و پاهای قطع شده ی بیل رو بکش . تمام جاده های لینچ . سیبیل گروچو . تصلیب مسیح (مصایب مسیح) . آره بهترین سینما یعنی تمام خنده ها و گریه ها و انزجار و عصبیت های ما با سینما .

این  هم همان مقاله‌ای که پارسال برای مه 68 نوشتم و حالا به نظرم بخش مهمی از آن را از نزدیک تجربه کردیم:

سینمای ما - امیر قادری: موضوع این قدر جذاب است و برای نوشتن درباره‌اش این قدر منتظر مانده‌ام و صبر کرده‌ام که با این عجله و در ابن فرصت و جای محدود بهتر است تنها درباره یک جنبه‌اش بنویسم. درباره ابی فیلم «کندو»، وقتی با هزار بدبختی و کتک خوردگی، از هفت کافه عبور کرد، از جنوب تا شمال شهر، تا این که صندلی خودش را از دل آخرین کافه بیرون بکشد و رویش بنشیند، اما همه نکته جنبش 68 در این بود؛ حالا و بعد از این همه آرزو، تلفات، خشونت و درد، این صندلی را کجا بگذارد؟ اصلا باهاش چی کار بکند؟ به چه دردش می‌خورد؟ ××× این طوری است که تمام آن جنبش‌های مدنی و سیاسی دهه 1960 ( که نمونه و الگو و مظهرش شد: تظاهرات مه 1968 پاریس ) بیش و قبل از هر چیز، یک جور حرکت قدرت شکنانه جوانانه رومانتیک جلوه می‌کند، که شکست و بی‌نتیجه بودن‌اش از همان آغاز معلوم شده است؛ چه در برخی جنبش‌های اواخر دهه 1340 و اوایل 1350 ایران، چه در مبارزات نژادی و ضد جنگ در ایالات متحده، چه در بهار پراگ در چکسلواکی سابق و چه در جنبش‌های دانشجویی فرانسه. این مبارزان خیال‌پرداز جوان، بر علیه قدرت و جنگ، قد علم کردند در حالی که بعد از شکستن و پیروزی بر تمام این نهادهای قدرت حاکم، چیزی نداشتند که جایگزین‌اش کنند. تنها آرزوی جهانی پر از رویا و تخیل، جهانی مهربان و بدون جنگ، که در آن روح آدم‌ها، همراه با دود مواد روان‌گردان، بالاترین و عمیق‌ترین رهایی را تجربه کند. خب، این خودش فقط یک رویا بود، امکان پذیر نبود. هرج و مرج در این حد، تنها چیزی که می‌توانست از خودش به جا بگذارد، حس لحظه بود، همچون تک تک لحظات تابستان خیال‌انگیز 1967، که آمد و تجربه شد و رفت پی کارش، بی‌ این که امکان باز تولید داشته باشد. و نه تنها این، نه تنها دریغ و محرومیت، که کم کم آن روی سکه هویدا شد. این هرج و مرج رومانتیک، سویه دیگر خودش را نشان داد. خشونت و افسارگسیختگی که از دل آن لحظه‌های خیالی ناشی از پیروزی رویای جوانی بر نهادهای قدرت حاکم، زاده شد. وقتی فضای اثیری کنسرت‌های راک آن سال‌ها، به مرگ چند نفر در کنسرت مشهور رولینگ استونز ختم شد. وقتی جوان‌های عاشق، ناگهان با کابوس واقعیت رو به رو شدند و بار دیگر از خواب بیدار شدند و به زندگی روزمره برگشتند. دهه پر از حسرت 1970 که تمام شد، حالا نوبت سال‌های 1980 بود. دوران غلبه ریگانیسم و قوت گرفتن کانون‌های تمرکز و قدرت. از خانواده گرفته تا ابرقدرت غرب. رهبران و هنرمندان سال‌های پرآشوب گذشته، در دهه 1980 یا گوشه‌نشین شدند ( رابرت آلتمن )، یا مردند ( سام پکین‌پا و هال اشبی ) و یا جذب کانون‌های قدرت شدند و کانال‌های مناسب و مشخصی در دل این نهادها، برای تک و توک آرزوهای حالا دیگر کوچک‌شان به دست آوردند. دیگر کسی آرزوی جهان شاد و بی‌طبقه‌ای که بر آن تنها نیروی تخیل حکومت کند، نداشت. در همین حد تلاش برای حفظ محیط زیست بس‌شان بود. ××× پس سینما نیز همگام با این سه دهه حرکت کرد. دهه آرمان‌خواه (و اجازه بدهیم بگوییم: به شکلی دوست داشتنی و احترام برانگیز؛ معصوم و کور) 1960، فیلم‌های شاد و سرحال خودش را داشت. ( از جمله آثار ریچارد لستر با گروه بیتلز یا با کمی اغماض، فارغ‌التحصیل ) و همچنین فیلم‌هایی که سینما را به عنوان ابزاری برای تغییر جهان می‌دیدند ( مشخص‌ترین‌شان مستندهای کریس مارکر مثلا یا فیلم‌های ژان لوک گدار ). تا این که سرکوب‌های 1968 رسید. بهار پراگ، خزان شد و جنگ وبتنام ادامه یافت و ژنرال دوگل، پاریس را از دانشجوها پس گرفت. جنبش 68، به همه دلایلی که گفتیم، از درون و برون متلاشی شد و آدم‌هایی که طعم آن روزهای خیال‌انگیز با آرزوی رومانتیک خلق یک جهان آزاد، بی‌قدرت‌های سرکوب‌گر را در سر می‌پروراندند، سرخورده شدند. این شد که جوان‌های آخر فیلم «ایزی رایدر»، به عنوان یکی از نمونه‌ای‌ترین محصولات هنری موفق آن سال‌ها، وقتی در جست و جوی‌شان برای رسیدن به «آمریکای حقیقی» ناکام ماندند، همین طور و بی هیچ دلیلی، مرگ را تجربه کردند. این بی‌دلیل بودن مرگ‌شان در انتهای فیلم، به بن‌بست رسیدن همه آن رویاها را نشان می‌داد. ( نگوییم پوچ بودن، که به هر حال و برای لحظاتی هم که شده، آن آرمان‌ها را تجربه کرده بودند ). یا افراد «این گروه خشن» که حاصل زندگی‌شان جز مرگ، چیز دیگری نمی‌توانست باشد. این مرگ ناگزیر، در آثار دهه 1970 با شدت و قدرت بیش‌تری خودش را نشان داد. از جمله مثلا در «مرز ناپدید شدن» ساخته ریچارد سارافیان و «نشویل» و «مک‌کیب و خانم میلر» رابرت آلتمن و «رابین و ماریان» ریچارد لستر و «مترسک» جری شاتز برگ و «لنی» باب فاسی و «مکالمه» فرانسیس فورد کوپولا و البته شاهکار دست کم گرفته شده میکل‌آنجلو آنتونیونی «زابریسکی پوینت». به خصوص توجه کنید به پایان روشن‌گر این فیلم آخر که بعد از تجربه‌های فراتر از واقع میانه فیلم، آن چه بازه را می‌بندد؛ تنها نماهایی است از چند انفجار بزرگ. که همان قدر باشکوه‌اند که حسرت برانگیز. همان قدر زیبا که با تقدیری محتوم. دهه باشکوه – و تکرار می‌کنم رومانتیک – 1960، پایانی جز این چند انفجار زیبا نمی‌توانست داشته باشد. انگار که همه آن آرزوهای دلربا، تنها در خلاء امکان زندگی پیدا می‌کردند و تجربه‌شان چیزی در مایه‌های تجربه باشکوه و کوتاه و گذرا و آزاد لحظه انفجار بود. بازنده، آن‌ مردها و زن‌های قابل احترامی که لحظه شیرین انفجار را ابدی فرض کرده بودند



شنبه 24 مرداد 1388

امروز سر این برنامه «خاک آشنا» خیلی خسته شدم. یک تک پا آمدم این جا که فقط یادتان بیاورم کامنت‌های‌تان را که این روزها شاهکار شده‌اند از دست ندهید. به خصوص کامنت حسین جوانی را. سوال کاوه را جدی بگیرید: این روزها از هنرمند مورد علاقه‌تان توقع ساختن چه فیلمی دارید. و این که - می‌دانم کمی دیر گفتم - اما صفحه‌ای را که صوفبا در تهران امروز درباره سینما و غذا درآورده - به مناسبت اکران جولی و جولیا - را گیر بیاورید و بخوانید.

جمعه 23 مرداد 1388

1- خدایا... تازه از خواندن و پاسخ دادن به کامنت‌های‌تان خلاص شده‌ام. ممنون به خاطر همه تبریک‌ها و همه آرزوهای خوب و این همه فهرست‌های فیلم درجه یک. ولی دیگر باید جلوی خودم را بگیرم و کمتر به کامنت‌ها پاسخ مستقیم بدهم. هر چه قدر هم چیزی بگویید که آدم را ذوق زده کند.

2- لینک ترانه کره‌ای که احسان هاشمی گذاشته را از دست ندهید.

3- امروز چهل سالگی وود استاک بود. این کافه در شکل آرمانی‌اش می‌توانست یک ووداستاک باشد. انتظار داشتم بیش از این‌ها به‌اش اشاره کنید. این جان سباستین است از گروه لاوین اسپون‌فول در ووداستاک.

4- و این هم کامنت سعید که در فهرست بهترین‌هایی که فرستاده بودید (و منتظر بقیه‌اش هستم) خیلی حسابی از آب درآمده بود: برای نظرسنجی بهترین فیلمهای عمرمان : اول یک نکته رو بگم که من بسیاری از فیلمهای مهم و مشهور تاریخ سینما رو هنوز ندیده ام و هر چی بیشتر می بینم میفهمم که چقدر فیلم ندیده هنوز مانده. بیست انتخاب اول من شاهکار های بزرگی هستند که در تاریخ سینما به ابر فیلمهایی تبدیل شده اند که نمی توان آنها رو در اول اینچنین فهرست هایی ندید. بدون ترتیب : سه گانه پدرخوانده - سینما پارادیزو - دره من چه سرسبز بود - خوب بد زشت - روزی روزگاری در غرب - روزی روزگاری در آمریکا - پالپ فیکشن - سامورایی - دکتر ژیواگو - بوچ کسیدی و ساندانس کید - پرواز بر آشیانه فاخته - بدنام - آنی هال - این گروه خشن - کازابلانکا - هشت و نیم - ماجرای نیمروز - آپارتمان - بعضی ها داغشو دوست دارند - ریو براوو و انتخاب های بعدی که به نظرم همگی از شاهکار های تارخ سینما هستند : مرد عوضی - پرندگان - سرگیجه - پنجره عقبی - عشق در بعد ظهر - سان ست بلوار - سابرینا - غرامت مضاعف - بازداشتگاه 17 - بیست و یک گرم - جاده مالهالند - بزرگراه گمشده - گاو خشمگین - راننده تاکسی - رفقای خوب - رفتگان - بچه رزمری - ماه تلخ - محله چینی ها - بازگشت - همه چیز درباره مادرم - با او حرف بزن - لورنس عربستان - پل رودخانه کوای - برخورد کوتاه - همکلاس قدیمی - آمادئوس - جی اف کی - ای برادر کجایی - بارتون فینگ - مترسک - لوک خوش دست - مخمصه - نفوذی - میامی وایس - بیل را بکش - سگدانی - قرمز - آبی - مالنا - سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن - همه مردان رئس جمهور - خواب بزرگ - مونیخ - راه کارلیتو - خارج از دید - گوس داگ - لنی - پاپیون - ادوارد دسته قیچی - ماهی بزرگ - اد وود - روکو و برادرانش - شوالیه تاریکی - چشمان باز بسته - لئون - درخشش ابدی یک ذهن پاک - هانا و خواهرانش - رز ارغوانی قاهره - زلینگ - مورد عجیب بنجامین باتن - هفت - باشتگاه مشت زنی - زودیاک - چانگ کینگ اکسپرس - در حال و هوای عشق - اپیزود دست از فیلم اروس - 2046 - میل مبهم هوس - جذابیت پنهان بورژوازی - ماجرا - قله زابریتسکی - آگراندیسمان - قهرمان ( ژانگ ییمو ) - سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید - پلنگ صورتی - آنها به اسب ها شلیک می کنند - جویندگان - خوشه های خشم - دختری با روبان زرد - عزیزم کلمنتاین - مرد آرام - مش - چهارصد ضربه - ژول و ژیم - شکارچی گوزن - اینک آخرزمان - دنباله رو - آخرین اپراطور - پاریس تگزاس - آمارکورد - زندگی شیرین - جاده - مردی برای تمام فصول - جولیا - سرپیکو - بعد ظهر سگی - کریمر علیه کریمر - قصه عشق - پنهان - فارست گامپ - هیرو شیما عشق من - آواز زیر باران - تعطیلی رمی - شهر خدا - ارتباط فرانسوی - نینوچیکا - شهر گناه - فرار بزرگ - آوای موسیقی - کابو نیمه شب - بانی و کلاید - بیلیارباز - مرد سوم - شین - کلاه و انتخاب های شخصی تر من : بچه های کوچک - دیوار ( آلن پارکر ) - دیوانه وار - همدردی با بانوی انتقام جو - موسیقی و ترانه - پا برهنه در پارک - رابین و ماریان - مردی که آنجا نبود - شریک جرم - شیرینی شانسی - آوانتی - ایرما خوشگله - ضد مرگ - سیاره وحشت - چهار اتاق - آقای اسمیت به واشینگتن می رود - فیلمی کوتاه درباره عشق - زندگی دوگاه ورونیک - ستاره ساز - افسانه 1900 - نامزدی بسیار طولانی - ریچل ازدواج می کند - اگر می تونی منو بگیر - دوشیزه سان شاین کوچولو - فرزندان انسان - پیش از طلوع - پیش از غروب - تلما و لوئیز - بلید رنر - یک سال خوب - دشمن پشت دروازه ها - پی - مرثه ای برای یک رویا - چشمه - تاوان - چارلی و کارخانه شکلات سازی - بیتل جویس - یوزپلنگ - پاریس دوست دارم ( به جز چهار اپیزود آن ) - ارباب حلقه ها - بی خوابی - یادآوری - بوی خوش زن - علم خواب - جان مالکویچ بودن - اقتباس - سینکدانی نیورک - ساختار شکنی هری - امتیاز نهایی - ویکی کریستینا بارسلونا - منهتن - عشق و مرگ - جیب بر خیابان جنوب - خاکسترهای زمان - شبهای زغال اخته ای من - روزهای وحشی گری - اعترافات یک ذهن خطرناک - ترک لاس وگاس - پیشنهاد - خانه خنجرهای پرنده - خداحافظ لنین - این فرار مرگبار - سگهای پوشالی - صبحانه در تیفانی - پارتی - هزارتوی پن - انجمن شاعران مرده - روزهای واپسین - ترور جسی جیمز - فوت و فن کونگ فو - تاریخچه خشونت - داستان رابه - جری مگوایر - تقریبا مشهور - حادثه توماس کراون - معما - یکبار - به سوی طبیعت وحشی - زیرزمین ( کاستاریکا ) - زندگی زیباست - جونو - دنی براسکو - ملاقات با فاکر ها - محرمانه لس آنجلس - الیزابت تاون - انجمن دختران شلوار سیار - دسته سیسیلی ها - ماما میا - جاده روآلوشنری / مسیر تحول - بی وفا - بوسه فرانسوی - در بروژ - نیش - بگذار فرد مناسب وارد شود - نفرت - فارغ تحصیل - گمشده در ترجمه - گلهای پژمرده - هواشناس - را ههای جانبی مستند ها : مردی روی سیم - بولینگ برای کلمباین - راهی به خانه نیست - آخرین والس انیمیشن ها : در این یک مورد خودم رو محدود کردم به محصولات پیکسار.وگرنه باید اسم کلی کارتون رو اینجا ردیف می کردم. 1- وال ئی 2- کمپانی هیولاها 3- راتاتویی . و شگفت انگیزها انتخاب ویژه : مجموعه فیلمهای جیمز باند و نود درصد فیلمهای چاپلین - باستر کیتن - هارولد لوید - لورل و هاردی - برادران مارکس شاید بگویید تو که برداشتی هر چی فیلم هست ردیف کردی.ولی آنهایی که به معنای واقعی یک خوره فیلم هستند و همچنان به دنبال فیلم هایی می گردنند که ندیده اند و به مرگ سینما در حال حاضر اعتقادی ندارند، می دانند که این حجم از فیلم هایی که من گفتم گوشه ای از تاریخ درخشان صد و چند ساله سینما هست. به عنوان مثال خود من هنوز ( با عرض شرمندگی فراوان ) هیچ فیلمی از ژان لوک گدار یا کلود سوته یا وینست مینه لی ندیدم. و از ملویل فقط دو فیلم دیده ام. و در آخر اینکه به شدت منتظر انتخاب های دوستان قدیمی این کافه هم هستم.

5- صفحه سینمایی کم کم دارد نویسندگان و مترجم‌های ثابت‌اش را پیدا می‌کند. آن‌هایی که نبوده‌اند یا ننوشته‌اند و نفرستاده‌اند، بجنبند. به این آدرس همیشگی: ghaderi_68@yahoo.com


پنج‌شنبه22 مرداد 1388

بس که زیاد بود و وقت کم؛ کامنت‌های امروز و دیروز را هنوز آن‌لاین نکرده‌ام. (احتمالا تا یکی دو ساعت دیگر می‌شود) ولی از همه رفقایی که به شکل‌های مختلف تولدم را تبریک گفته‌اند، ممنون.  این کولاژ را هم Mouse فرستاده به همین خاطر که مجموعه‌ای است از عکس‌هایی که در تمام این مدت، در روزنوشت گذاشتیم. و گفته یکی از این عکس‌ها هیچ وقت در این روزنوشت نبوده اما. من متوجه نشدم که کدام یکی. ببینید و حال‌اش را ببرید. سالگرد این روزنوشت را که حدود یک ماه دیگر است به نظرم را من به شما تبریک خواهم گفت. شاید اصلا باید این تصویر را هم در همان سالگرد می‌گذاشتم تا امروز. اما به هر حال کادوی تولد بود. مثل کادوی امیرعباس صباغ، که خیلی ممنون امیر. یکی از بهترین هدایایی بود که امسال گرفتم.

سه‌شنبه 20 مرداد 1388

1- بهزاد رحیمیان به سنت هر ده سال‌اش دارد بهترین‌ فیلم‌های تاریخ سینمای منتقدان ایرانی را جمع و جور می‌کند تا در یک شماره کامل و ویژه مجله فیلم بدهد دست شما. من اما وسواس گرفته‌ام. از بچه‌های کافه می‌خواهم (به جز ماجرای مربوط به تولد!) باقی نظرسنجی‌ها را فعلا بی‌خیال شوند و بهترین فیلم‌های عمرشان را در حد همین گذری و دم دستی فهرست کنند. سلیقه‌مان شبیه هم است. گفتم چیزی از قلم نیفتد. محض یادآوری. همان فیلم‌هایی که همیشه درباره‌اش صحبت کرده‌ایم، یا احیانا فیلم و کشف جدیدی...

2- بچه‌های فعال کافه، مهمان جلسه شنبه سینمای ما برای «خاک آشنا» هستند. زمان و مکان برگزاری مراسم در خبرها آمده.شما نیازی به خرید بلیت ندارید. نفری‌ می‌توانید یک همراه هم با خودتان بیاورید. آبروی این جلسه‌اید و به زعم من جزیی از تحریریه این سایت. فقط لطفا بچه‌های فعال. کاش جا برای همه بود. منتظرتان هستم.

3- به همین زودی‌ها می‌نشینیم و درباره نمونه مطالبی که تا به حال فرستاده‌اید حرف می‌زنیم. کمبود مترجم همچنان به قوت خودش باقی است. چند نفر از بچه‌ها همان اول اعلام آمادگی در این حوزه کردند که اسم‌شان یادم رفته. و همچنین دوستی که چند وقت پیش ترجمه یک یادداشت دیوید لین بزرگ را به عنوان نمونه برایم فرستاد. دوباره خبری از خودش می‌دهد؟

4- امیر صباغ در کامنت‌ها، «آخرین درس» آلفونس دوده را که گفتم، گذاشته. از دست‌اش ندهید و بخوانید. آه ای دوران قصه‌های رومانتیک...

5- «دنباله‌رو»ی برناردو برتولوچی، تک تک قاب‌ها و میزانسن‌ها. استورارو و دلرو در اوج. درباره این فیلم در کافه بیش‌تر از این‌ها باید صحبت کنیم.

6- هورا، یکی از ده فیلم انتخابی عمر جاناتان دمی، رابین و ماریان است. شدیم دو تا. بچه‌ها فیلم‌ها را یادآوری کنید ها. بیش‌تر مهجورها و سلیقه‌های خاص خودمان را.

7-

 

 


دوشنبه 19 مرداد 1388

روزنوشت امروز از دل کامنت‌های شما در می‌آید. از اول‌اش می‌دانستم کدام فیلم برتون بهترین می‌شود. الان انگار یک فیلم دیگر در این نظرسنجی دارد اول می‌شود. این ماجرای «خبرهای مورد علاقه» در کامنت‌ها هم دارد شکل می‌گیردو خوب است که خبرهای علمی و اجتماعی و آی تی محبوب‌مان را هم با هم درمیان بگذاریم. که مرز میان این حوزه‌ها با مباحث فرهنگی، مدام دارد کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود. پیشنهاد هدایا کم کم دارد کاملا شیزو می‌شود و وایلدر زده شدن یکی از بچه‌ها، یادم انداخت به نمایی از «عشق در بعد از ظهر» که مدت‌هاست می‌خواهم در این کافه ازش تعریف کنم: وقتی آدری هپبورن ظریف سرخورده از عشق، با جعبه بزرگ ویلن سل‌اش دور می‌شود و دوربین از پشت سر نگاه‌اش می‌کند. چطور می‌شود این قدر این قدر این قدر آدم‌ها را دوست داشت؟

و به این عکس هم از لینکی که سعید گذاشته بود رسیدم. شکل آرمانی از کافه مورد علاقه‌ام را در نیمه دوم «الیزابت تاون» می‌بینم:



یکشنبه 18 مرداد 1388


1- در آستانه سالگردش، کافه ترکاند. بعد از 10 روز تعطیلی، به محض انتشار روزنوشت تازه، در 24 ساعت 40 تا کامنت گرفتیم یکی از یکی بهتر. ملت پشت میزهای‌شان نشسته‌اند.

2- برای نمونه مطالبی که قرار بود برایم بفرستید و تا به حال حدود 100 مقاله به دست‌ام رسیده: «همه زورتان همین بود؟» (اگر گفتید دیالوگ شاهکار چی بود؟)

3- سلیف کیتا را خیلی از شما شناختید و حالا نوبت سوال بعدی است. سراینده این ترانه کیست؟ «...ولی می‌خوام صدای قلبمو سایلنت کنم»... / بعد از دیالوگ «این صدای فلب منه یا تانک‌های آلمانی‌» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟) همچین چیزی نشنیده بودم. 

4- نظر سنجی بهترین فیلم تیم برتون که دارد پیش می‌رود. اما شخصا خیلی دوست دارم این نظرسنجی محمد هم در کامنت‌های کافه جواب داشته باشد: فرض کنید هیچ محدودیت مالی و ارتباطی وجود نداشت. برای تولدم که پنج شنبه همین هفته است، چی هدیه می‌دادید؟ خیلی دوست دارم بدانم به چی فکر می‌کنید.

1- در آستانه سالگردش، کافه ترکاند. بعد از 10 روز تعطیلی، به محض انتشار روزنوشت تازه، در 24 ساعت 40 تا کامنت گرفتیم یکی از یکی بهتر. ملت پشت میزهای‌شان نشسته‌اند.2- برای نمونه مطالبی که قرار بود برایم بفرستید و تا به حال حدود 100 مقاله به دست‌ام رسیده: «همه زورتان همین بود؟» (اگر گفتید دیالوگ شاهکار چی بود؟)3- سلیف کیتا را خیلی از شما شناختید و حالا نوبت سوال بعدی است. سراینده این ترانه کیست؟ «...ولی می‌خوام صدای قلبمو سایلنت کنم»... / بعد از دیالوگ «این صدای فلب منه یا تانک‌های آلمانی‌» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟) همچین چیزی نشنیده بودم.  4- نظر سنجی بهترین فیلم تیم برتون که دارد پیش می‌رود. اما شخصا خیلی دوست دارم این نظرسنجی محمد هم در کامنت‌های کافه جواب داشته باشد: فرض کنید هیچ محدودیت مالی و ارتباطی وجود نداشت. برای تولدم که پنج شنبه همین هفته است، چی هدیه می‌دادید؟ خیلی دوست دارم بدانم به چی فکر می‌کنید.
5- و این عکس که مال شماست. به خاطر رونق این روزهای این جا. وحید که می‌آید این جا، با خودش کلی عکس می‌آورد:

 

6- جواد رهبر به روز کرده با روزنوشتی که خیلی دوست دارم. صوفیا و شیدا هم به روز کرده‌اند. ولی مطالب‌شان را نگه داشته‌ام تا بعد.

شنبه 17 مرداد 1388


1 - دیگر تکرار نمی‌شود. دیگر این قدر دیر نمی‌آیم. قرار ما روزی - دو روزی یک بار. مثل همیشه.

2- ندا میری و خسرو خسروپرویز با هم ازدواج کردند. مبارک‌شان باشد. این اولین ازدواج میان آن‌هایی است که از طریق «سینمای ما» با هم آشنا شدند. این جور وقت‌هاست که آدم از ته دل کیف می‌کند.

3- جای آن‌هایی که نبودند، در جلسه نمایش «درباره الی...» در پردیس زندگی خالی بود. امیدوارم در برنامه‌‌های بعدی باشگاه فیلم سینمای ما، شما هم حاضر باشید. فعلا که با مشکل کمبود صندلی در بزرگ‌ترین سالن پردیس، دست و پنجه نرم می‌کنیم. شاید روزی روزگاری مخصوص بچه‌های کافه، باشگاه سینمایی زدیم. فکرش را بکنید. باشگاهی برای سلیقه‌های خاص. آره؟ ...راستی، واکنش‌های‌تان در برابر نقد «درباره الی»‌ام در مجله فیلم، حسابی دلگرم‌ام کرد. باید به نوشتم ادامه بدهم!

4- درباره روزنامه – که اسم‌اش تهران امروز است – عجله نکنید. مطالب بعضی بچه‌ها در یکی دو هفته اخیر چاپ شده، اما هنوز کارمان را شروع نکرده‌ایم. سر و شکل همه چیز قرار است از فردا تغییر کند. آرش خوش‌خو سردبیر روزنامه شده، و این یعنی که این صفحه سینمایی می‌تواند مال همه شما باشد. این شد که اصلا قبول کردم. از رفقای همیشه که صوفیا و جواد رهبر هستند و حامد مظفری و سیدآریا قریشی اضافه شده‌اند. این عنوان «نسل نو، نقد نو» که از امروز در سایت می‌بینید، سر ستون‌های روزنامه هم وجود دارند. در این مدت، حدود 200 نفر برای نوشتن و ترجمه ابراز آمادگی کرده‌اند.

5- اما از این به بعد دیگر با خودتان است. باید خودتان را تحمیل کنید. باید این قدر مقاله و نقد و ترجمه بفرستید که ارتباط‌مان محکم شود. همه‌اش که دست من نیست. توی این شلوغ پلوغی، مثل هر مورد دیگری در جهان، قانون داروین حاکم است. بهتر‌ها، با استعدادترها، برنامه‌ریزترها، عاشق‌ترها، زیباترها، جذاب‌ترها و پشتکاردارترها می‌مانند.

6- (وای الان به آخر ده دقیقه اول «علی» رسیده‌ام. وقتی موسیقی تمام می‌شود و ویل اسمیت آن راهروی بلند را دنبال می‌کند تا در ته راهرو را، محکم باز کند.)

7- و امیدوارم که که این سایت و این روزنامه، همچنان نقطه آغازی باشد برای فعالیت و همکاری همه ما با هم. نه فقط در مطبوعات.

8- خبر محبوب اول‌ام: پليس ايالت ايلينويز، براي شصتمین بار پيرزن 86 ساله‌اي را که بيش از نيم قرن است از مغازه‌ها دزدي مي‌کند، دستگير کرد. او که...

9- خبر محبوب دوم‌ام: اسكات مي‌گويد: «خيلي اتفاقي كتاب هاكسلي كه سال 1931 آن را نوشته بود، به دستم رسيد. متوجه شدم شركت فيلم‌سازي دي كاپريو امتياز توليد نسخه سينمايي آن را خريداري كرده است. او بحث توليد فيلم را مطرح كرد و من هم كه جذب حال و هواي قصه شده بودم، موافقت خودم را براي كارگرداني آن اعلام كردم.» وای خدا. فکرش را بکنید. سازنده بلید رانر، بخواهد مهم‌ترین کتاب عمر مرا را فیلم کند: «دنیای قشنگ نو».

10- خبر محبوب سوم‌ام: محققان ژاپني براي اولين بار موفق شدند با كمك دوربينهاي فوق حساس تصاويري را از درخشش انسان و نور ضعيفي كه از سلولهاي بدن ساطع مي شوند به ثبت برسانند. این سلول‌ها...

11- و خبر محبوب چهارم‌ام: زنان زیبارو، 16 درصد بیشتر از همتایان زشت تر خود، فرزند دارند و تعداد فرزندان زنان «بسیار زیبا» نیز 6 درصد بیش از زنانی با جذابیت کمتر است. از آن جایی که...

12- ...برگشتم بچه‌ها. توی همین فاصله یک معدن ساوند ترک‌های فیلم‌های دهه 1970 پیدا کردم. این لینک‌هایی را که خودتان در کامنت‌ها می‌گذارید، جدی بگیرید ها! فکرش را بکنید: ساوند ترک a little romance. یک رفیق دارم به اسم رضا شکرالله که الان ایران نیست و او هم این فیلم را خیلی دوست دارد. کاش زودتر یک سری به ما بزند.

13- و بخوانید این جمله دیوید تامسن را. فکر می‌کردم که فقط خودم به این نتیجه رسیده‌ام: «شخصا فکر مي‌کنم کاپولا «پدرخوانده: قسمت دوم» را براي تعديل تکريمي که در فيلم اول نثار جنايات سازمان يافته شده بود ساخت؛ بگذريم از اينکه نقشه‌اش با شکست مواجه شد.» فرق من این است که فکر می‌کنم هیچ هم با شکست مواجه نشد.

14- برگردیم به همان فرضیه معمول کافه، ماجرای «زنجیره آدم‌های جالبی که بعد می‌فهمید از یک جا به هم متصل بوده‌اند». و ناگهان در میانه خبری خواندم که: «جان کنت گالبرایت مشاور اقتصادی کندی». این گالبرایت را از دست ندهید. کتابی دارد به اسم «آناتومی قدرت» که انتشارات سروش به ترجمه اگر اشتباه نکنم، فیروزه مهاجر در دهه 1370 چاپ‌اش کرده. گالبرایت آن جا یک فرضیه دارد که در روزگار امروز، قدرت از «فرد» به «سازمان» منتقل شده است. وای اگر سازنده بلید رانر، کتاب آلدوس هاکسلی را فیلم کند.

15- ...منتظر همین لحظه بودم. لحظه‌ای که علی در مسابقه اول با لیستون، حاکم رینگ می‌شود و موسیقی لیزا جرارد و پیتر بورک، استارت می‌زند.

16- حسین جوانی هم این نقل قول از تاگور را برایم فرستاده (و در کامنت‌ها نگذاشته) پس مجبورم نقل‌اش کنم:
«تحجر می کوشدحقیقت را
در دستان امن خویش نگه دارد
و چنان سفت می گیردش
که حقیقت می میرد»

17 – بچه‌ها در روزهای آینده، درباره یک شاهکار بیش‌تر حرف خواهیم زد. دوباره دیدم‌اش و بی‌نظیر است. همین عبارت: بی‌نظیر. منظور «روزی روزگاری» امرالله احمدجوست. از این بهتر سراغ ندارم. شاید یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای جهان.

18 – این هم دو تا عکس. یک پوستر شاهکار از بنجامین باتن که مبزو گذاشته و یک عکس که آریان لینک‌اش را گذاشته بود. (گم کرده‌ام. آریان اگر داری، لینک عکس تابلوی STOP را دوباره بفرست.)



19 – بعد از نظرسنجی مصطفی برای برادران کوئن، امروز به یک سایت سینمای مستقل برخوردم که کاربران‌اش بهترین تیم برتون را انتخاب کرده‌ بودند. نتیجه‌اش شرم‌آور بود. شما اما واقعا بهترین برتون را انتخاب کنید.

20 – به زودی صاحب یک فهرست اولیه از بر و بچه‌هایی خواهیم شد که به عنوان مترجم و نویسنده با ما همکاری خواهند کرد. از این 200 نفر چند نفر خواهند ماند؟ یادداشت‌های‌تان را بر فیلم‌های روز خارجی یا روی پرده با وسواس بنویسید و نه سرسری با عجله و بفرستید: (مقاله ‌ها یا باید 1000 کلمه باشه یا 1200 و یا 2000 کلمه.) منتظرم. GHADERI_68@YAHOO.COM
21- هیچ کدام‌تان سلیف کیتا را می‌شناسد؟

... و بالاخره این که امشب را بیدار نشسته‌ام تا صبح، فیلم‌های مایکل مان در DVD، که پخش شود و من درباره «دشمن مردم» بنویسم. دوباره هیپنوتیزم‌اش شدم.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

فاطمه
جمعه 16 مرداد 1388 - 23:42
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در خیابان‌های شب

جایی برای قدم زدن من نمانده.

چشمانت

تمام گستره‌ی شب را اشغال کرده‌اند!

رضا رادبه
جمعه 16 مرداد 1388 - 23:53
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

این یادداشت خیلی خوب بود برادر. بعد از آن قضایای روزنامه راستگرا که بنده هم از صحنه گردانان آن بودم!! این که هیچ گلایه ای نکرده بودی و فقط یه جا اسم روزنامه را گفته بودی عالی بود که همه چیز معلوم شد. عتابی اگر بود و گلایه ای از جهت قدر عزیزت پیشم بود جان تو و صمیمانه عذر می خواهم. پوستر بنجامین باتن هم شاهکار بود ؛ فیلم را آنچنان دوست ندارم اما با دیدنش دلم تنگ شد برای هر جا که تاراجی . پی. هنسون توی بنجامین باتن هست. چقدر قشنگ تمام آن پرده های " باکره ی مقدس و نوزاد" به تمامی وارونه شده از نوزادش که پیر است و باکره ی مقدسش که سیاه. آخر آنکه توی آن معدن "ساوند ترک" اگر ساوند ترک "مکالمه" هست که خوش به سعادتت که من همه جا گشتم و پیدایش نکردم.

امیر: نیست رفیق. ولی خوشحالم که اسم تاراجی پی هنسن را آوردی... 

فاطمه
شنبه 17 مرداد 1388 - 0:27
-11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلیف کیتا یه خواننده‌ی ۶۰ ساله‌ی پاپ آفریقاییه اهل کشور مالی. آهنگهاش هم از موسیقی اسپانیایی و کوبایی و پرتقالی تأثیر گرفته. http://www.africahit.com/news/article/playlist/mandingue/3888/

امیر: تقلب کردی یا واقعا می‌دونستی؟ حالا یکی بگه توی کدوم فیلم مایکل مان از ترانه‌هاش استفاده شده.

رامین
شنبه 17 مرداد 1388 - 1:0
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1-آخ که چه حالی داره به فیلمهای تیم برتون فکر کنی و انتخابشون کنی.مثه اینکه گرسنه وارد یه شیرینی فروشیه معرکه شدی و می خوای از بین شیرینی های خامه ای یه توی یخچالش یکی دوتا رو انتخاب کنی اوووم.... من که "اد وود" و" ادوارد دست قیچی" رو می خوام واااای "ماهی بزرگ"... 2-کنسرت رضا یزدانی+دیدن فیلم فرمان آرا با برو بچه های سینمای ما میتونن بهونه های خوبی باشن واسه اینکه آخر هفته رو بیایم تهران. (البته دومیش بستگی داره به اینکه بشینم و ببینم شانس باهام هست و اسمم توی اون لیست میاد والا که ...گور پدر دل ما دل شما شاد باد....مال کدوم فیلم بود؟) 3-واسه بار دوم دارم "به خاطر یک فیلم بلند لعنتی" رو می خونم اونم با دقت (چقدر مهمه این دقت ها... زده پدر صاحب بچه رو درآورده) ولی عجب رمانی یه ها..... 4-امیر از دوشنبه قرار شد پخش فیلمهای دانشگاه رو استارت بزنیم قرار شد از سینمای امریکا شروع کنیم بر اساس کارگردان بریم جلو (اونهای که حالا یه جورایی حق بیشتری دارن) کلی با بچه ها بحث کردیم که با کی شروع کنیم و بعد یهو یادمون افتاد که به یاد "آقای کیمیایی" و کارگردانش که جلسات کانون فیلممون رو استارت زدن ازت بخوایم یه بار دیگه مارو سرافراز کنی و تو بگی که با کی شروع کنیم؟ کی رو پیشنهاد میکنی؟

امیر: سوته دلان - میلوش فورمن - بیا تهران، برای شما جا هست. عوض اون کتاب هم برو سر وقت یه موضوع دیگه. همین مقاله خوب بود رامین جان.

سعید
شنبه 17 مرداد 1388 - 1:17
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای نظرسنجی بهترین فیلم های تیم برتون: 1- ادوارد دسته قیچی 2- ماهی بزرگ 3- اد وود با احترام به اسلیپی هالو و بیتل جویس ( مریخ حمله می کند رو ندیدم )

امیر: چه شاهکاری رو هم ندیدی.

حسین لامعی
شنبه 17 مرداد 1388 - 1:39
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام به همگی مخصوصا آقای قادری.... آقای قادری، یادته قبلا یه نظر سنجی راه انداخته بودی که: "بهترین فیلم تاریخ ایران، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر مرد و بهترین بازیگر زن" رو به نظر سنجی عموم گذاشته بودی و استقبال بی نهایت بی نهایت زیادی شده بود؟!؟! میخوام بدونم چرا نتیجش رو اعلام نکردید؟! چرا بعد این همه مدت نتیجش اعلام نشد اون نظر سنجی؟! آیا به علت گستره ی فراوون نظرات، و وقت نداشتن شماست!؟ یا دلیل دیگه داره؟! دلیلش اینه که شما وقت ندارید اون نظر های بسیار بسیار زیاد رو بشمارید یا دلیل خاصی داره اعلام نشدن نتایج؟! خوشحال میشیم دلیلش رو بگید...... یا علی مدد.

امیر: قبل از جشنواره فجر بود و مشکل همین بود که گفتی حسین جان: «به علت گستره ی فراوون نظرات، و وقت نداشتن ما». لینک‌اش رو بفرستم، کسی هست که دست به کار بشه؟

رامین
شنبه 17 مرداد 1388 - 1:56
12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

میلوش فورمن. عجب پیشنهادی خداییش .... نفست حق

پرواز بر فراز آشیانه فاخته،والمونت،رگتایم...حقشه دستت و بوسید واسه نوشتن همچین اسمی.

خوب بود؟ گیر کرده بود تو کلم این رمانِ .

این اوتیس تیلور چیکار کرده!معتوم نیست این "دشمن مردم" می خواد با ما چیکار کنه؟!

من و باگ(خداحافظ گاری کوپر)
شنبه 17 مرداد 1388 - 4:16
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

آقا یک پیشنهاد از این به بعد هر هفته یک فیلم را بعنوان خوراک هفته و هر ماه یک کتاب را بعنوان سالاد ماه معرفی کنید. حالا این معرفی می تونه دسته جمعی باشه یا خودتان معرفی کنید.

امیر: بسیار عالی. هر کس پیشنهاد خودش. از همین هفته شروع می‌کنیم.

رضا بهروز
شنبه 17 مرداد 1388 - 4:21
-18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

براي تيم برتون:

بين ماهي بزرگ و ادوارد دست قيچي و ادوود چندان نمي توانم فرق بگذارم كه هركدامشان در يك بحري سرآمدند. در رده بعد سويني تاد و چارلي و كارخانه شكلات سازي را مي گذارم كه بسيار محترمند. و البته انيمشن هاي استاپ موشن اش كه جاي سوايي دارند براي خودشان، مخصوصا كابوس پيش ار كريسمس و عروس مرده. (و البته من هم مريخ حمله مي كند رو هنوز نديدم با عرض شرمندگي).

خيلي خوبه كه ميخواي به روزي روزگاري بپردازي كه واقعا شاهكار مهجوري است بايد اين بي توجهي رو جبران كنيم. توي اين سريال اون سكه خارجي رو كه ديدي چطور بين آدما دست به دست شد و سرآخر صاحاب آخريشو به درك واصل كرد و باز رفت به سرنوشت نامعلومش. ويا بخش مورد علاقه ام جايي كه يكي از ياران باوفاي مرادبيگ در غيابش ميخواد براش يار جمع كنه و هر دفعه براشون شير ميريزه و توضيحاتي ميده و تا گير كار يا مشكلو ميگه بهشون جامپ كات رفتنشون به تاختو مي بينيم. اين سكانس عاليه.

ضمنا يه سوال فني؛ شما نويسنده اي حرفه اي طول مقاله رو چطور اندازه مي گيرين؟ منظورم همون تعداد كلماتشه، يكي كي كه نميشمارين! فقط چند جمله در جهت اينكه چطور طول مقاله رو مديدرت كنيم راهنمايي كن.

سیاوش پاکدامن
شنبه 17 مرداد 1388 - 5:44
34
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در آستانه چند سالگی یا این گروه خشن ( همین جور برای شارژ شدن این تیتر را گذاشتم ) /////// تذکر جدی: در هنگام خواندن اسامی موسیقی متن فیلم دسته سیسیلی ها را اجرا کنید////////// . . ..... و با حضور : . ابراهیم ..... آرمین ابراهیمی ..... علیرضا احمدی ..... کاوه اسماعیلی ..... حامد اصغری ..... کاوه افتخاری ..... الهام ..... محمدجواد امیرآبادی ..... ساسان امیرکلالی ..... امین ..... مصطفی انصافی ..... علیرضا اویسی ..... حامد ایمانی ..... محمدحسین آجورلو ..... فواد آرام ..... شهرزاد آریانا ..... سیاوش آقارضی ..... خاطره آقائیان ..... آلفردو گارسیا ..... احسان ب ..... فرهاد بامداد .... .بختیاری ..... بردیا ..... بهرنگ ..... رضا بهروز .....سیاوش بیات.....سیاوش پاکدامن.....مهدی پورامین.....پوریا پورزند.....فرهاد ترابی.....سارا ترابی.....الهه تقی زاده.....تلخ زبون.....تونی راکی مخوف.....تیکران.....ماندانا جباری.....امید جعفری.....حمید جعفری ( دست قیچی) .....امیرحسین جلالی.....مصطفی جوادی.....پیمان جوادی.....ح.گ.ح.....علیرضا حسن خانی.....سعید حسینی.....حمید رضا.....رضا خاندانی.....خشایار.....علی خطیبی.....بهروز خیری.....محسن دراگون.....حمید دهقانی.....فرید ذاکری.....رضا رادبه.....مهدی رحمن.....احسان رحیم زاده.....محسن رضازاده.....جواد رهبر.....ریحانه.....هوتن زنگنه.....سارا.....مهتاب ساوجی (مانا) .....سجاد.....سرپیکو..... سعیده.....جمشید سعیدی.....حنانه سلطانی.....سمیرا.....سوفیا.....سهند خانم.....سینا.....شوجی.....شیده.....علیرضا شیرنشان.....شیوا.....صالح.....امیر صباغ.....حامد صرافی زاده.....علی طهرانی صفا(عطص) .....سجاد عابدینی.....پویان عسگری.....عشق سگی.....عقیق .....م. عمرانی.....غزاله.....نوید غضنفری.....امید غیائی.....ف.م.ا.....فرزاد.....هومان.....فرزادیگانه.....فرشید.....فواد.....امیر قادری..... وحید قادریحمید قدرتی.....سید آریا قریشی.....بهروز قهرمانی.....عقیل قیومی.....رضا کاظمی.....سمیرا کردنیا.....شقایق کسرایی..... ویدا کوهی.....آریان گ. .....ح. گ. .....حسین لامعی.....مریم م. .....امیر م. .....امین م. .....مازیار.....متین.....مرمر.....مزدک.....علی مظفری.....حامد مظفری.....منگ.....ندا میری.....رضا نبی زاده.....صوفیا نصرالهی.....نقاش خیابان چهل و هشتم.....علی نواصرزاده(ارتش سایه ها) .....امیررضا نوری پرتو.....محمد نیک نهاد.....علی نیکنامی.....نیما.....وحید.....احسان ه.....هادی.....احسان هاشمی.....سعید هدایتی.....سحر همایی.....محمدهنردوست.....یحیی.....7.....david.....farshid.....hamed.....محمدjuve.....kid.....mebzo.....mouse.....Ramtin..REZA.....siavash.....wall_e..... Z_is_dead و......... همه کسانی که ما را در ساخت این کافه یاری کردند.

امیر: از اینی که نوشتی خیلی بیش‌تر بودیم توی این نزدیک به سه سال. این کمیته رو هم حفظ کن. این کافه لازم داره

سیاوش پاکدامن
شنبه 17 مرداد 1388 - 5:46
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نکاتی چند درباره کامنت بالا:

1- در نوشتن اسامی هیچگونه حب، بغض، تنگ یا گشادنظری وجود ندارد و سعی شده تا از همه کسانی که از اولین روز افتتاح کافه به اینجا رفت و آمد کردند، یاد کنیم لذا هرگونه جا افتادن اسامی سهوی بوده میباشد.

تبصره یک: گرچه باید اذعان کرد که بودند کسانی که گذری رد شده اند و دیگر پیدایشان نشد، به تشخیص شخص کمیته امور اعضا و حضور و غیاب!! اسمشان در لیست نیامد.

تبصره دو: کمیته امور اعضا و حضور و غیاب آماده پذیرش هر گونه اعتراض احتمالی میباشد.

2- کمیته فقط امیدوار است که به علت مشکل ابدی و گویا ازلی کافه، فاصله ها و اینترها از بین نرود و یکدفعه اسامی مختلط نشود و مجبور شویم برای ادای پاره ای از توضیحات به کهریزک سفر کنیم.

3- فکر کنم فهمیدن اینکه اسامی به ترتیب حروف الفبای نام خانوادگی است زیاد سخت نباشد وطبیعی است کسانی که فقط نام کوچکشان موجود بود وسط نامهای خانوادگی بُر خوردند.

تبصره یک: افرادی که از اسامی انگلیسی استفاده کردند هم جریمه شان این است که ته صف بایستند.

با تشکر

کمیته امور اعضا و حضور و غیاب کافه

mouse
شنبه 17 مرداد 1388 - 6:8
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- داشتم خبرای اینترنتی رو مرور می کردم و مث همه این روزا با خوندن هر خبر اعصابم خوردتر از قبل می شد . بعد مدت ها کشیده شدم اینجا... چقدر اینجا عالیه . مثل قبلا . سرشار از نور و امید و شور و هیجان و همه ی چیزایی که جاهای دیگه کمتر پیدا می شه . 2- سلیف کیتا تو فیلم علی مایکل مانه دیگه . قسمت آفریقایی فیلم . و اگه اشتباه نکرده باشم تو مستند آقای کیمیایی از یه تیکه هاییش استفاده کردی( مطمئن نیستم البته ) 3- http://www.soundtrack.net/albums/database/?id=2936 4- دنیای قشنگ نو ... نه . بازیگراش قراره کیا باشن ؟ ضمنا یک کتاب دیگه هم با همین عنوان داریم . نویسندش یادم نیست کیه . در اسرع وقت براتون سرچ می کنم .

امیر: جات خالی بود. نه تو اون مستند نبود.
mouse
شنبه 17 مرداد 1388 - 6:14
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

5- الان خوندم که فیلمنامه نویسش فرهاد صفی نیاست .

فاطمه
شنبه 17 مرداد 1388 - 7:11
23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

قطعه موزیک «فردا» در فیلم «علی»، مال سلیف کیتاست.

بهرنگ
شنبه 17 مرداد 1388 - 7:23
26
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بهتر نبود نظر سنجی رو برعکس میذاشتی ؟! من تقریبا همه رو غیر از سویینی تاد دوست دارم ولی بهر حال اینها رو بیشتر دوست دارم:

1)Edward Scissorhands

2)Big Fish

3)Mars Attacks!

4)Ed Wood

در مورد ترجمه هم که پرسیده بودی راستش دوست دارم ولی الان دارم واسه ارشد میخونم و دیگه وقت واسه کار دیگه ندارم به همین خاطر هم واسه همکاری تو اون روزنامه اعلام آمادگی نکردم چون میدونستم نمیتونم. روزی یک ساعت میام اینترنت تا فقط از قافله عقب نمونم همین البته هیچ علاقه یی به ادامه تحصیل تو رشته ی خودم ندارم ولی گاهی وقتا برای فرار از بعضی چیزا مجبوریم کارهایی بکنیم که دوست نداریم

علی
شنبه 17 مرداد 1388 - 8:15
-12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام امیر . کافه نشریه مجازی هنر هم راه افتاد . یک سری بزن . www.artmag.blogfda.com

سید آریا قریشی
شنبه 17 مرداد 1388 - 9:1
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1) امیدوارم هم شما از این به بعد به موقع سر قراراتون حاضر شید و هم ما کافه نشینان.

2) متأسفانه تو این جلسه ی خاک آشنا نمی تونم حضور داشته باشم. چون تهران نیستم. ایشالله جلسات بعدی. درباره ی الی که حسابی بهمون حال داد.

3) اعتراف می کنم علی تنها فیلم مایکل مانه که دوستش ندارم. نمی دونم چرا. ولی به دلم نمی شینه.

4) سلیف کیتا رو که خداوکیلی نمی شناسم. ولی با این توضیحاتی که فاطمه داد و این همه علاقه ای که شما تو این روزنوشت به فیلم علی نشون داده اید، نیاز به هوش بالایی نداره که بشه فهمید موسیقیش تو چه فیلمی استفاده شده! البته احتمال خیلی کمی هم هست که تو وثیقه هم استفاده شده باشه. ولی 99 درصد علی!

5) این میلوش فورمنتان معرکه بود. چه کارگردانی رو هم انتخاب کردید!

6)درباره ی جمله ی تامسون من فکر می کنم اتفاقاً کاپولا شکست خورد. حتی در آخر قسمت دوم هم من بیشتر عظمت قدرت رو به یاد میارم تا عواقب قدرت رو. تا حالا کسی به این نکته فکر کرده که تصویر مایکل که در یک باغ بزرگ به تنهایی نشسته، چقدر رؤیایی و دور از دسترسه. این تنهایی رو اتفاقاً من دوست دارم! ما که همه تنهاییم. حداقل اگه قرار آدم تنها باشه، مثل مایکل کورلئونه تنها باشه. با همه رنج ها و مصائب وحشتناکش. بی خود نیست که می گن دنیای پدرخوانده ها، دنیای تناقض هاست!

7) چه جالب که بعد از برادران کوئن نوبت به تیم برتون رسید. فیلم سازانی که از قضا در یک دوره از همه شان خوشم اومد. از تیم برتون اون قدر فیلم ندیدم که بخوام انتخاب کنم. ولی از میان اونایی که دیدم: 1) ماهی بزرگ 2)بیتل جویس 3)اد وود 4)اسایپی هالو 5)سوئینی تاد و...!

8) دشمنان مردم رو دیدی؟ دیدید استاد هنوز محکم سرجاش وایساده؟

رضا پورديان
شنبه 17 مرداد 1388 - 9:44
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

مدتها دنبال نسخه خوبي از بليد رانر مي گشتم واز ريدلي اسكات سه فيلم را دوست دارم 1. بيگانه 2. بليد رانر با آن سكانس شگفت انگيز پاياني هر چند كه رويكرد فيلم به آندروئيد ها در ست برعكس نظر فيليپ كي ديك بود. 3. باران سياه الوكيشن ين يكي آخري(تمام كمال يك فيلم دهه هشتادي) مي تواند محلي باشد كه در آنجا تجسم واقعي فضاي بليد رانر را ببيني توكيوي سياه وكثيف.حيف كه ريدلي اسكات اين سالها فقط آشغال ساخته . در مورد دنياي قشنگ نو هم آيا هاكسلي همانند جرج ارول با تقليل دادن زندگي بشر به يك جنبه( جنسيت) خود مانند همان يكسويگي فضاي اثرش نشده است؟ ميلان كوندار جايي گفته كه در همان دوران هاي تاريك مردم عاشق شدند لطيفه هاي ممنوع گفتند و حاكميت كمونيسم را و لو در خفا به سخره گرفتند آيا در 1984 كه زندگي انسان فقط داراي بعد سياسي است اثر به همان روش حاكماني كه توضيح داده روي نياورده است؟

امیر: کی می‌گه در 1984 اثر تنها دارای بعد سیاسی است؟ بعد هم این که «دنیای قشنگ نو» کجا و 1984 کجا. کتاب هاکسلی بسیار بسیار به نظرم اثر بهتری است.

آریان .گ
شنبه 17 مرداد 1388 - 12:9
21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- لینک اون عکسی که گفتی امیر خان : http://wvs.topleftpixel.com/photos/2009/07/stop_on_green_01.jpg 2- سلیف کیتا هم که ترانه اش رو تو <علی> شنیدیم 3- اما حالا که صحبت از مایکل مان شد مصاحبه با ماریون کوتیار : http://www.denofgeek.com/movies/279530/marion_cotillard_public_enemies_press_conference_report.html مصاحبه با جانی دپ : http://www.collider.com/2009/07/01/johnny-depp-interview-public-enemies/ مصاحبه با مایکل مان : http://www.indielondon.co.uk/Film-Review/public-enemies-michael-mann-interview کلیپ هایی از فیلم و پشت صحنه و فرش قرمز : http://www.mymovies.net/player/default.asp?t=Public+Enemies&filmid=3648&ftrid=11221&s=1&n=2
Sana
شنبه 17 مرداد 1388 - 13:0
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
واسه ترجمه پایم بدجوری/ خوب باید چیکار کنیم؟؟

امیر: میل بزن: ghaderi_68@yahoo.com
علیرضا اویسی
شنبه 17 مرداد 1388 - 13:17
-23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام امیرجان چند وقتی بیمارستان بودم نتونستم بیام و در فضای فضای کافه شناور بشم حیف ولی حالا اومدم درود بر تو که با این سایت هنوز جریان نشاط رو توی عشاق سینما نگه داشتی همه روزنوشت یک طرف پوستر بنجامین این طرف شکر در کف موندم انشا الله تو اکران خصوصی خاک آشنا ببینمت یا علی

تداعی
شنبه 17 مرداد 1388 - 13:19
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

همین امروز یعنی شنبه "تهران امروز" رو که با تغییر گرافیک اسمش "امروز" خونده میشه خریدم البته اول فکر کردم روزنامه جدیدی دراومده و واسه همینم بود که کنجکاو شدم بخرمش! گرافیک زیبایی داره شبیه به مجله مردم و جامعه اما جذابیت متنی اش اگه بخوایم از صد نمره بدیم...عدد نمیگم چون نمره قبولی رو میگیره و این واسه شروع خیلی خوبه!

امیر جان اگه میتونی همون طور که گزارش اکران ایران رو تو شماره امروز کار کردی واسه سینمای جهان هم همینجوری هر هفته یه گزارش بدین. از نظر ترجمه خیالم راحته چون اینطور که خودتم گفتی هم جواد رهبر کنارته هم حامد مظفری که هر دو نفرشون نثر زیبا و روونی دارن..پس زودتر بخش خارجی رو راه بنداز که وقت تنگ است و ...

ریحانه
شنبه 17 مرداد 1388 - 13:55
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

«من تنها می‌خواستم آن طور که در کنه وجودم بود زندگی کنم. چرا این کار این قدر سخت بود؟»

امیر: از کجا یادت اومد این جمله هسه رو؟ و این که قبلا هم گفتم. بالاخره یه نقد به سنتوری داریوش مهرجویی می‌نویسم و این جمله رو می‌ذارم بالاش.

کید
شنبه 17 مرداد 1388 - 14:0
28
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1_ ماهی بزرگ(شاهکار.صحنه ای که البرت فینی تو وان نشسته و جسیکا لانگ میره بغلش وحشتناکه.یه مدت پیش با یکی از بچه ها حرف میزدم بعد قاطی کردم که ادوارد بلوم شخصیته فیلمه یا دنیای واقعی)ادوارد دست قیچی(یه دوره افسردگی داشتم که به مدت یک هفته هر شب ادوارد دست قیچی رو نگاه می کردم و هر وقت میرسید به اونجا که ادوارد از یخ مجسمه میسازه و کیم توی تراشه های یخ میرقصه و وقتی که کیم تو خونه به ادوارد می گفت بغلش کنه نمیتونستم گریه نکنم.توصیه اش می کنم.فیلمه تو اون دوره شدیدا جواب داد)اد وود(وای اون صحنه که اد با اورسن ولز روبه رو میشه.ولز بهش میگه که باید رویاهای خودمون رو بسازیم چون رویاها ارزش جنگیدن رو دارن.یادمه این تیکه رو برای داداشم گذاشتم وقتی دید گفت فیلمای تیم برتون همش درباره ساختنه رویا هاست؟نه؟گفتم چاکریم دیگه به هر حال)بیتل جویس و اسلیپی هالو و بازگشت بتمنش هم خدان.من سویینی تاد و سیاره میمون ها و چارلی رو هم خیلی دوست دارم. 2_"تو خود را در پشت کسوف,روح و زیرکی شیطان پنهان می کنی تا سعادت تو ما را زجر ندهد!اما این کار بیهوده است چون تقدس از اعماق نگاهت می درخشد"اینو دیشب خوندم و سریعا یاده پل نیومن عزیزم افتادم. 3_ سلیف کیتا ساند تراکا علی رو خونده.من سم کوک رو هم خیلی دوست دارم.اونی که 10 دقیقه اول یه اهنگی رو تو کافه همزمان با اماده شدن علی داره میخونه.علی میگه من بهترین بوکسورم سم کوکم بهترین خواننده است.دنبال البوماش بودم.یه البومشو پیدا کردم که خوب نبود متاسفانه.کلا علی خداست ولی تا اونجا که قهرمان میشه(فکر کنم 22 دقیقه اول میشه) سطحش از شاهکار بالا تره.60 بار تا اونجاشو دیدم.اون رقصه پاهاش با اون اهنگه وحشتناک.عجب پوسته خوشرنگی داره ویل اسمیت .کاکائوییه.اون لحظه که انگار حرکت اهسته اس و دوربین عکس میگیره و تصویر اون یکی بوکسوره رو نشون میده و بعد اون دهنیه از دهنش میفته و علی می فهمه قهرمان شده یعنی خداست.مو به تنه ادم سیخ میشه.الان یه مدته فیلمش دستم نیست ندیدم این تیکه هاشو.یا اون تیکه که تو زئیر دارن باهاش درباره همون مزخرفات صحبت می کنن و علی داره به رقص یه سری جلو روش نگاه می کنه و یه کم که میگذره دیگه صدای اونا شنیده نمیشه و علی هم داره با اونا میرقصه.وحشتناکه....

امیر: _"تو خود را در پشت کسوف,روح و زیرکی شیطان پنهان می کنی تا سعادت تو ما را زجر ندهد!اما این کار بیهوده است چون تقدس از اعماق نگاهت می درخشد" عالیه. از کجا آوردیش.و این که آره. تا اون جاش که شاهکاره فیلم.

حسن
شنبه 17 مرداد 1388 - 14:20
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام می خواستم بحث قبلی رو ادامه بدم

من موافق با آقا یا خانم من در بعضی از قسمتهای کامنتش هستم نه همه به و با بخش نقد شخصیت آقای قادری موافق نیستم در حقیقت با یکسری بحث در مورد هویت ایرانی نه توضیح شخصیت فرد دیگر

بحث خوبی شد اتفاقا در مورد مطلب آقای قریشی باید بگم همون بحث کلی خیلی بهتره اصلا کار سینما هم همینه که نگاه ما رو عوض کنه و ما رو به نتایج کلی برسونه و چون بحث کلی آدمو به یک جاهایی میرسونه ولی واسه بحثهای جزئی خیلی میشه مطلب نوشت تا دلتون بخواد همین درگیری شدن تو جزییات ما رو به اینجا رسونده و اینکه توجه به جزییات هم لازمه اما به وقتش همین اول جای کلمه بی هویتی رو با کلمه دور شدن از فرهنگ ایرانی با اجازه آقا یا خانم من عوض کنم چون شبهه های زیادی ایجاد می کنه و تا حدودی کلمه کلی هستش و شاخه های زیادی رو شامل میشه که ذهن انسان رو به خیلی سمتها می بره و اینکه کامنت آقا یا خانم من رو فقط شامل اینجا نمی دونم بلکه اون رو میشه به جامعه تعمیم داد و فرهنگ . و حالا برسیم به دوری از فرهنگ ایرانی که امروزه با یک نگاه مختصر میشه به اون رسید و ترس آدم وقتی بیشتر میشه که شما گفتید : پس تف به این هویت. من بی هویتی رو به چنین هویتی ترجیح می دم! این نگاه فکر منو به یک جا می بره که چقدر راحت گذشتید از این هویتتون و ایران و فرهنگ ایرانی رو مقایسه کردید یا فیلم اخراجی ها و اون رو زیر سوال بردید و زحمت تمام هنرمندان را زیر سوال بردید !! همین کشور ایتالیا رو نگاه کنید با اینکه توش جدیدترین فن آوری و نداشتن دین واحد که خود جای بحث دارد که چرا ما شیفته آنها شدیم ولی باز هم می بینیم از هویت بومی شون و اعتقاداتشون ذره ای عقب نشینی نمی کنن و نمیذارن خدشه ای به اون وارد بشه و به خوبی حفظش کردن در عین حالیکه از تکنولوژی هم عقب نیفتادن و حتی این فرهنگ رو به همه جهان نیز انتشار می دن ولی شما می گید که من بی هویتی رو به چنین هویتی ترجیح می دم! چه زود پایین اومدید از هویتتون در حالیکه اونا با چنگ و دندون حفظش کردن چرا ما نقش یک مادر ایرانی رو تو فیلم مثلا به همین سادگی باور نمی کنیم و حس همذات پنداری ما رو بر نمی انگیزه ولی با یک بازیگر خارجی همذات پنداری می کنیم به نظر شما چون فیلم به همین سادگی فیلم خوبی نیست فکر نکنم دلیش این باشه به نظرم تنها شیفته سینمای غرب شدن است چون اونها رو بیشتر و بهتر از خودمون قبول داریم و حتی اگه یک فیلم بد هم به خورد ما بدهند باز هم از آن تعریف می کنیم چون دچار یک بیگانگی فرهنگی شدیم و از مطرح کردن فرهنگ خودمون می ترسیم همون کاری که کشورهای دیگه نترسیدنو انجامش دادن و حالا به خودشون می بالن چرا ما هر روز بیشتر به سمت فرهنگ غربی می ریم و اونو توی زندگی خودمون آوردیم در حالیکه اونها فرهنگ نه چندان خوشایندشون به عقیده خودم رو حفظ کردن دلیل های مختلفی می تونه داشته باشه یکیش اینکه دیگه ذهن ما توانایی خلق کردن و آمیخته کردن اون رو با فرهنگ خودمون نداره دیگه نمیشه توی هنر، مخصوصا سینما دست به خلق فیلمی مطابق با فرهنگ خودمون بزنیم چون اینقدر فاصله گرفتیم از خودمون و به همان صورت به سمت فرهنگ غربی رفتیم که خلق کردن برای ما سخت شده و حتی غیر ممکن چون ذهن دیگر آن ذهن سابق نیست آنقدر این فرهنگ غربی در ما به صورت آرام و غیر ملموس رخنه کرده که ما حتی احساسش نمی کنیم و برای ساختن فیلم سریع به سمت یک نسخه خارجی می ریم و با یک تغییرات کوچک اونو تبدیل به فیلم ایرانی می کنیم با کیفیت نازل چطور سریالی مثل جومونگ به راحتی توانسته دل مردم را تسخیر کند آن هم یک افسانه و از همه مهمتر فرهنگ کشور کره را با آن همه پیشرفتش را وارد ایران کرد و به راحتی روح و ذهن مردم را درگیر کرد ولی ما از فرهنگ خودمون دور شدیم و دوست داریم مدلهای غربی را در زندگی و کارمون دخالت بدیم و تا حدودی از مطرح کردن فرهنگ خودمون ابا داریم چرا دیگر به ساخت سریالی مانند افسانه سلطان و شبان و حتی قدرتمندتر از آن و حتی بهتر از جومونگ و دیگر سریالهای این چنین اقدام نمی کنیم چون دیگر این ذهن اینقدر با فرهنگ های غربی آمیخته شده که دیگر توانایی خلق چنین سریالهایی نداره و اگر هم داشته باشد نه با پخش جهانی بلکه فقط برای مردم خودمان قابل دیدن است . مرحوم شریعتی در زمان حیاتش و در حسینیه ارشاد وقتی داشت در جمع جوانان ان روزگار صحبت می کرد ترس خود را از این دوری از فرهنگ بیان کرد و گفت من روزی را می بینم که دیگر حسینه ارشادی نباشد یا اگر هم باشد دیگر جوانانی مثل حالا رقبتی برای آمدن به آن نداشته باشند ترس مرحوم شریعتی تا حدودی دارد به حقیقت تبدیل میشود و این فرهنگ بیگانه را به راحتی می توان در جامعه و از در و دیوار شهر و مردم و روحیاتشان دید در حالیکه همین مردم علاقه مند سریال خارجی مثل جومونگ شدند یعنی کاری که ما باید برای فرهنگمون می کردیم اونا انجامش دادند در مورد این گفته شما که گفتید : متأسفانه در طول سالیان سال، اون چه که هویت ایرانی و سنتی ما تلقی شده، در عمل ما رو از تحولات بین المللی دور کرده و بیشتر مثل یک پیله بوده که حفاظی شده بین ما و دنیا هم باید بگم که هویت ایرانی ما باعث عقب ماندگی ما نشده بلکه ما در کشورهای خارجی به جای اینکه دنبال عوامل پیشرفتشان برویم دنبال یکسری جزئیات و افکار غلط آنها رفتیم نه ایده هایی که انها برای پیشرفت داشتند. در پایان آهنگ سریال سالهای دور از خانه را برای دانلود قرار می دم یکبار دیگه دانلودش کنید و گوش بدید اگه روی شما تاثیر گذاشت و حالتون رو دگرگون کرد ببینید که یک سریال خارجی چه تاثیری پس از این همه سال از پخشش روی ما گذاشته که ما با سریالهامون نتونستیم اون تاثیر جهانی رو بزاریم به امید اون روز که ما هم بتونیم

لینک دانلود : http://www.mediafire.com/?4ytgyinngwq

پارسا پرهیز
شنبه 17 مرداد 1388 - 17:13
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام جناب قادری شاگردتون هستم جسارتا یه چیزایی قلمی کردم به خاطر واکنش هایی که پیش بینی میکنم نتونستم اسم واقعی بنویسم اما از شما انتظار دارم دستمو بگیرید این قدمای اوله راستی نمیدونم تو یه پست جا بشه یا نه

یا حق

پس از مدتها وسواس و وسوسه فکری وپس از خواندن انواع نقد های رنگارنگ و بویژه دو نوشته ارزشمند امیر قادری و امیر پوریا و اشاره گزنده ایشان به نقدهای سرپایی و شفاهی و پس از مراجعه به شماره قبل ماهنامه فیلم و مصاحبه جناب فرهادی تصمیم گرفتم اینبار بنده نماینده آن نقد های سر پایی باشم به صورت مکتوب.!

همه چیز از آنجا آغاز می شود که نباید می اندیشدیم الی زنده مانده؛ با دیدن تصویر ناواضح آن نعش در سرد خانه و عکس العمل های علیرضا و اینکه فقط او جسد را می بیند و خواندن نقد رضا کاظمی نباید پایان بازی برای این قصه می اندیشیدیم زیرا ضعف های روایی و کمبود شخصیت پردازی در پس پایان بازپنهان می شوند.

من هم با جناب پوریا موافقم که این فیلم بی جا می کرد که واقعیت روی داده را صریح بیان نکند اگر قصدش نشان دادن قضاوت های عجولانه و فرصت طلبانه و مسئولیت ناپذیری و دروغ های مصلحت آمیز و بری دانستن دامان خود از گناهان و عواقب آن بود.

فیلم در این باره است به قول جمله درخشان امیر قادری درباره راستگو های درغگو است و دروغگو هایی که راستگویند ؛ درباره اختلاط مرز راست و دروغ و پیچیده بودن تشخیص اینکه حد ومرز صحت و کذب کجاست .

با قصه به آب زدن و مرگ الی خیلی خوب اهداف و افق های فیلم محقق می شود و جمع دچار اضطراب و وحشت حقیقت و ذات سست عهد وبد پیمان درونی شان بروز می کند، اصلا این فیلم از آنجا آزارنده و تلخ است که خود ما جای امیر یا پیمان یا احمد یا نازی یا شهره... به نوبت خودمان را حس می کنیم و موضع می گیریم و اعلام برائت می کنیم و پایش بیفتد دروغ های مصلحت آمیز می گوییم و شهادت های کذب می دهیم و برای قضاوت های سطحی مان ادله جور می کنیم سطحی تر! اما حالا که خوشبختانه همان راستش را بگوییم کافی است،فقط همه راست ها را نمی گوییم!چقدر لجمان می گیرد از اینکه سپیده از اینکه درباره الی چه فکری می کنند اینجور به هم ریخته مدیریت بحرانش چقدر ضعیف است!

حالا بیایید فکر کنیم الی نمرده است نه تنها برای نجات آرش به آب نزده خود کشی هم نکرده است. الی فقط به این فکر می کرده که یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است الی به مادرش دروغ می گوید ، الی مادرش را نیز وا می دارد که به دروغ به کسی از جمله علیرضا نگوید او به شمال آمده الی شخصیت و مخلوقی ساخته سپیده نیست از جایی که در دلش به او پوزخند می زند و راهش را جدا می کند و نقشه خود را می کشد؛ او فقط یک روز می ماند و التماس و اصرار سپیده بیهوده است او در کنار جمع خوش نمی گذراند به بچه ها می پردازد تا مجبور به این رویارویی دروغین ونخ نما نشود به آشپزخانه می رود با کوچکترین بهانه ای از جمع خارج می شود اما این جدا از حس پشیمانی و گناه خیانت به علیرضا (اگر باشد) حس تردید و دودلی است بخاطر تصمیمی که گرفته، احمد بیچاره تنها یک بازیچه است تنها یک بهانه است تا نقشه نهایی اش را عملی کند ؛ تا برای تنبیه علیرضا برای تنبیه سپیده برای تنبیه مادرش برای تنبیه همه اطرافیانی که حق انتخاب او را گرفته اند دست به سخت ترین و عجیب ترین انتخاب بزندگم و گور شود درست مثل بادبادکش بی خیال و رها، حتی ساک دستی و موبایل هم لازم نیست باید علیرضا و همه کسانی که شئون انسانی ات را رعایت نمی کنند داغدار یک رابطه از دست رفته کرد علیرضا دوست داشتنی بود و دوستش می داشتی اما "وسواس پرسیدن"ش و داستان تلقی او از عشق کلافه ات کرده بود مگر نه؟

باید داغش می کردی باید می رفتی چنان بی مقدمه که دست بدامان جسد های سرد خانه بشوند برای سلب مسئولیت. باید این جمع دوستان جدید را که حق انتخاب تو را رعایت نکردند که هیچ وقت نخواستند به حرفهای تو هم گوش دهند نهیبی می زدی، بیچاره احمد، بیچاره احمد که فکر می کرد تو 24 ساعته تصمیم می گیری که نفهمید سکوتت از رضایت نیست، که هیچ وقت نظر تو را نخواست...

الی بدلایل من یا به هر دلیلی از علیرضا و رابطه شان با او بریده و این سفر را مقدمه ای برای ختم این نامزدی یافته اما قصد ندارد از چاله در آمده در چاه بیفتد، احمد با وجودی که پسر خوب وبا انصافی است (شهاب حسینی نمی تواندبا بازی اش به من القا کند که در آلمان زیسته و از آنجا برگشته) آنقدر باهوش نیست که الی آمده باشد عاشق اش بشود؛ حتی آنقدر با هوش نیست که بفهمد الی نیامده عاشق اش بشود.

الی می خواهد علیرضا را تنبیه یا شاید مایوس کندو خودخواهی و کوتاه نظری این جمع و زیر لب خندیدنشان سر سفره نیز او را مصمم تر می کند که طبق منطق خشن اش عمل کند هر چند بعدا درباره او بگویند که خیلی آدم بی منطقی باید باشه که....

"آخه مامان الی که مثه ممان تو نیست خاله جون.."

سئوال اینجاست که

آیا با زنده بودن الی دیگر ایرادی بر قضاوت های این جمع وارد است و دیگر می توان به نقد طبقه ای که ازان بر خواسته اند پرداخت؟ اگر یک درصد فرض کنیم الی زنده است دیالوگی که به عمد چند بار در فیلم تکرار می شود آیا بار و مسئولیت گناه از دوش جمع همسفر برداشته می شود؟ مگر پیمان نمی گفت" او دیگه مرده تو داری غصه چی رو میخوری" حالا که الی ما زنده است و آگاهانه به سفر" هاچ زنبورعسلی" اش رفته است آیا می توان شهره و نازی و احمد و پیمان و ... را بخشید که فقط نتوانسته اند جلوی خندیدنشان را بگیرند یا مراسم نامزد بازی راه انداخته اندیا بعضی حرفهایشان کنایه آمیز بوده است؟ شاید اینها راببخشیم اما نمی توانیم آنها را بخاطر پنهان کاری آخر داستان ببخشیم حداقل الی نمی تواند ببخشد چون هنوز زنده است و می تواند در مورد تصمیمات و اعمالش توضیح بدهدیا شاید هم خوشحال است که جماعت به این سادگی مرگش را باور به آن اقرار و دستاویز هایی برای توجیه بی تقصیری خود می جویند شاید علیرضا هم قانع شود دیگر دنبال او نگردد یا ساکش را با خود نبرد.

در این فیلم سپیده والی هر دو به رستگاری می رسند والی زودتر انجا که حتی از خیر ساک و موبایل هم می گذرد و مانند بادبادکی رها می شود ساک میتواند بعدا کلید رستگاری علیرضا هم بشود.

علیرضا می گوید" نترسین من حالم بد تر از این نمیشه" ؛ او از صورت نشسته سپیده و درخواستش برای نشستن ودرخواست او از علیرضا برای اینکه بنشیند و حالت چهره اش زمانیکه میگوید "نه! نگفت " کد های لازم را میگیرد بخشی را هم از ساک الی بر می دارد و بخشی را از جسدی که الی برایش در سرد خانه به یادگار گذاشته است حالا می توان ندامت و امید به رستگاری را در چهره او دید چهره ای که پس از شنیدن "نه نگفت" عکس العمل حادی نشان نمی دهد.

الی با بد جنسی و مکر فراوان همه همسفران و همه ما را سر کار می گذارد تا ادله سست بیابیم تا شهادت های دروغین یدهیم تا مرثیه سر بدهیم بر مصیبتی که اتفاق نیفتاده آنگاه که مصیبت اصلی تعطیلی محکمه وجدانی است که همگی در آن محکوم بودیم.

او حتی برای مجازات علیرضا خبر از پیش نمی دهد و حکمش را نمی خواند و از جنس عذاب های الهی بناگاه و نا آگاه است.

حرفم زیادی طولانی شد بحث را با ذکر 4 نکته که 3 تاش در مورد بازیگری است به پایان می برم:

داستان حریم گرم ومومنانه عشق در نوشته امیر قادری بزرگوار اذیتم می کند؛ اینکه عشق چنان تعریفی بیابد: مزاحم و مانع حق انتخاب های چند گانه .

بنظرم این حریم گرم و مومنانه و مقدس اگر شکل گرفته باشد شکستنش را هرگز نمی توان بخشید اگر رابطه ای دو سویه و متقابل باشد حریمی که کسی دل وجان و جسم و آبرویش را به پایش ریخته چطور و با چه عنوانی می توان آنرا خدشه دار کرد آنچه من فرار از آنرا مستحق و بجا می دانم نه فرار از قیود و پا بست های لاجرم و ناچار تعهد به دیگری بل قیود تحمیلی و فرم های نامتوازن رابطه است فرار از زندانتفکر طبقه خاصی از جنس مذکر که همسرش را در نهایت بیش از ضعیفه ای نمی داند والا الی یا هر کس دیگری چطور می خواست جواب 2 سالی را که علیرضا پای این نامزدی و آینده ای موهوم گذاشته بود بدهد.

بازی گلشیفته فراهانی در نقش سپیده نقش کلیدی و حساس فیلم پر از اغراق و زوائد است اتفاقی که در بسیاری از دیگر فیلم های اخیر ایشان نیز افتاده است.آیا حقیقتا برای خلق یک شخصیت یاغی و متعارض با شاخک های حساس وجدانی و حساس نسبت به انتخاب های اخلاقی این حجم از اغراق در بازی و میمیک و کلام (با توجه به نحوه خاص بیانی گلشیفته که معصومیت ظاهری آن به نقطه ضعف کار های اخیرش بدل شده) و داستان تکراری بهم ریختن گریم صورت او دادن وضعیت و حالت اضطراب و اضطرار و پریشانی که باز هم نقطه ضعف مکرر اوست لازم بود؟

بازی ایشان ضعیف ترین بازی فیلم است.

بازی مانی حقیقی در نقش امیر خارق العاده است که بخشی اش نیز به خاطر جذابیت های خود نقش است؛ من همانقدر که تحکم علیرضا آزارم می دهد نا فرمانی و خودسری و بی اعتنایی سپیده به همسرش و اینکه سر او برای دردسر درد میکند و کار را تا آنجا پیش می برد که امیر دست رویش بلند کند آزارم می دهد، سپیده فرماندهی است که سربازانش را به میدان جنگی خطیر می کشاند- بی آنکه خود راضی به این همراهی باشند -تنها به خاطرفرو نشاندن آتش جاه طلبی اش (او حتی تا آخرین لحظات حاضر به عقب نشینی نیست و مسئولیت شکست را نیز به تنهایی به عهده می گیرد) هر چند از جاه طلب دیگری چون الی بازی می خورد وبه گریه می افتد یا از جاه طلب دیگری کتک!

امیر آنجا که بخاطر رفتار سپیده موءاخذه اش می کند یا آنجا که دروغ هایش درباره پیدا شدن موبایل را تاب نمی آورد یا آنجا که بخاطر درگیر شدن با الی کم مانده با احمد نیز درگیر شود حداقل برای من یک شخصیت سمپاتیک است؛ هیچ چیز آزارنده تر ازین برای یک مرد ایرانی نیست که مرد دیگری که هیچ دل خوشی هم ازو ندارد بخواهد واسطه دعوای زن وشوهریشان بشود.

اوج بازی حقیقی را من صحنه ای می دانم که ازوشب هنگام زمان کشیدن قلیان در مورد الی می پرسند واو هنگام شکستن تخمه با کلام ومیمیکش بهتریت و گویا ترین بازی را می کند : خوبه...من چی بگم...خوببه..

یکی دیگر از عجایب بازیگری این فیلم لحظه ایست که خرد سال ترین کودک فیلم می خواهد خبراز غرق شدن آرش بدهد بازی و کلام و گریه کودک که به شکل وحشتناکی طبیعی است و همانقدر غیر قابل اعتنا از طرف بزرگترها که در بهترین حالت تنها به پس گردنی خوردن پدرش می انجامد همین الان هم مو بر تن من سیخ می کند.

علی رستگار
شنبه 17 مرداد 1388 - 18:1
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1-اول تبریک به ندا وخسرو ولی به قول نیچه کبیر:" اگر همسران در کنارهم نمی زیستند شمار زناشویی های نیک بیشتر می بود." 2- آقا این نمایش خصوصی خاک آشنا کی وکجاست؟ مام می تونیم بیایم؟ 3-در ضمن تولد داستین هافمن عزیز هم مبارک. 4- آقا درسته که تحقیر گدار مناسبتی نداره اما بخشی رو هم بذارین واسه کارای کلاسیک تا بهونه ای باشه برای انعکاس دلنوشته های ما و سایر علاقمندان. فیلمای جدیدو زیاد نمی بینم. آدمو به نوشتن ترغیب نمی کنه اگه قلقلکم داد چشم می نویسم و می فرستم براتون.

امیر: فیلم کلاسیک هم خوبه. منتها در قالب 2000 کلمه‌ای.

مجیب
شنبه 17 مرداد 1388 - 18:21
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

andyradicpersianfans.blogfa.com 1-marc attacks! 2-Edward Scissorhands 3-big fish امیر خان اگه بخوای بین کارگردانای آمریکا رتبه بدی ،مینگلا چندم میشه؟(می خوام ببینم من زیادی دوسش دارم یا واقعا دوست داشتنیه؟) بقیه دوستان هم ممنون میشم نظر بدن.

امیر: «آقای ریپلی با استعداد»ش خیلی خیلی فیلم خوبیه. با یک کیت بلانشت درجه یک بی‌همتا در یک نقش فرعی.

نازنین
شنبه 17 مرداد 1388 - 20:6
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد

بر گردن او بماند و بر ما بگذشت

دلم خیلی گرفته و مدام این روزها این شعر که تناسب عجیبی هم با این روزها داره به ذهنم میرسه با خودم زمزمه میکنم

گاهی کتابها و فیلم ها ی خوب و شعر های دوست داشتنی و حتی یک جمله بیشتر از دوا و روانشناس و سفر و......میتونن به آدم کمک کنن

اقا امیر جواب من رو هم ندادید آخر!

مطالب من رو خوندید ؟

تو اولین فرصت براتون نقد هم میفرستم راستش این مدت خیلی درگیر بودم نشد چیزی بنویسم.

ارتش سایه ها
شنبه 17 مرداد 1388 - 20:9
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

می دونی امیر....این روزها...همه چیز طولانی به نظر می رسد...و گاهآ خیلی دور...یادمه اون یک باری که از دور دیدمت که سر تخت طاووس از شور و حال مردم قبل از انتخابات فیلم می گرفتی ...نزدیکت نشدم که سلام کنم...گفتم این حال و این هوا احتیاج به سلامهای کلیشه ای ندارد...از بس همه چیز یگانه بود...پر از عشق ورزی بود...حالا به خودم می گویم...پسر 4 ماه است که گذشته....60 روز است که خدوند را بزرگترین چیز توی دنیا می دانم و دلم حسابی گرفته است...سارتر بزرگ می گفت: انسان بابت هر انتخابش مسئول است...مسئول کل دنیا...مسئول اینکه شاید اگر طور دیگری عمل می کرد کل کائنات مسیر دیگری می پیمود.... به خودم می گویم...شاید اگر آن روز سر میدون فاطمی جلو آمده بودم و سلامی می کردم ...الان دنیا طور دیگری بود...تلخ نبود اینقدر.... " مونتسکیو " میگوید : هنر عدالت آن نیست که همه گناهکاران به مجازات برسند ، هنر عدالت آن است که هیچ بی گناهی به مجازات نرسد ." نمی دونم....خیلی مخلصیم مهندس...ازین که شور و هیجان می دهی ...ممنونم...اما هنوز خاطره فیلم های افشاگرانه رو که فراموش نکرده ای امیر؟

امیر: پس سلاملیکمون از اون موقع تاحالا مونده. فکرش رو بکن چه قدر جا افتاده شده. دیگه باید برسه. همراه ملویلا.

نازنین
شنبه 17 مرداد 1388 - 20:10
17
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت دلم خیلی گرفته و مدام این روزها این شعر که تناسب عجیبی هم با این روزها داره به ذهنم میرسه با خودم زمزمه میکنم گاهی کتابها و فیلم ها ی خوب و شعر های دوست داشتنی و حتی یک جمله بیشتر از دوا و روانشناس و سفر و......میتونن به آدم کمک کنن اقا امیر جواب من رو هم ندادید آخر! مطالب من رو خوندید ؟ تو اولین فرصت براتون نقد هم میفرستم راستش این مدت خیلی درگیر بودم نشد چیزی بنویسم.

امیر: حتما. منتظرم. اون مطالب که خوندنی بودن.

حامد ب
شنبه 17 مرداد 1388 - 20:45
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1. اين قضيه زنان زيبا شايد اين حكمت پشتش باشه: تكثير زيبارويي در نسل ها متمادي.

2. اميدوارم كه جرم تلقي نشه: ساده بگم من از تيم برتن خوشم نمي آد همين طور از ادا اصول اين جاني دپ كه تو اكثر فيلماش بازي كرده. اين دومي مصداق جمله ي قصار وين بزرگه: "بازيگراي امروزي زيادي كمر باريك شدن"

وقتي اون همه خون و وحشي بازي رو تو سويني تاد رو ديدم بدجوري كلافه شدم كه چه بلايي سر ژانر مينله لي و جينجر راجرز و فرد آستر و ... آورده شده.

باور نمي كنيد ولي نمايش اون همه شكلات و خامه تو فيلم "چارلي و ...." داشت خفه ام مي كرد و هوس پفك و فلفل ترشي كرده بودم. حالا هم دست گذاشته رو "آليس و گربه چشاير و بي بي دل" فكر كنم مي خواد خاطره فيلم عمو والت رو خراب كنه. بتمن هاش هم كه ...

3. امير خان سر قولت وايسا و اينجا رو آپ نگه دار

4. كسي مي داند چرا "احمدجو " فيلم نمي سازد؟ يه مدت بحث سينماي ملي رونق داشت ولي كسي به سراغ او نرفت.

wall_e
شنبه 17 مرداد 1388 - 21:10
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

روزنامه راستگرا!!!

من اکثر فیلم های تیم برتون رو دوست دارم اما "big fish" عزیزترینه.چند بار دیدمش و هنوز بعضی وقتا دلتنگش میشم.گاهی وقتا ,عموما لحظه های سخت و دردناک ,ماهی بزرگ یه مرحم و امیده برام...

نوید وزیری
شنبه 17 مرداد 1388 - 21:49
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

منم تهران امروز شنبه رو گرفتم. خیلی خوشگلتر از قبل شده سینماییش هم خوبه ، یادداشت خودتم باحال بود داش امیر اما سینمای جهان برسون که خیلی وقته یه روزنامه نخوندم که درست و حسابی به هالیوود پرداخته باشه. همه روزنامه های حتی اون بانی فیلم که مثلا اختصاصی سینماییه کارشون شده کپی برداری از سایتای سینمایی و بدتر از همه اینکه اکثرا مطالب سینمای ما رو بدون ذکر منبع کپی میکنن... در هر صورت دوست دارم خرق عادتتونو تو بخش خارجی هم نظاره گر باشیم موفق باشی.

امیر: حالا که این طور شد، امروز یکشنبه بگیر و حالش‌ رو ببر.

سعید
شنبه 17 مرداد 1388 - 22:4
-22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

آره امیر خان، می دونم تا حالا چه شاهکاری رو ندیدم.تعریفش رو از خیلی ها شنیدم.لامصب گیر نمیاد آخه.راستی این تهران امروز سایت هم داره؟اگر آره، آدرس اش رو لطف می کنی؟

سید آریا قریشی
شنبه 17 مرداد 1388 - 23:48
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در جواب دوست گرامی، حسن:

اولاً ممنون که حوصله داشتید و کامنتم رو خوندید و از اون مهم تر حوصله داشتید و جوابی به اون دادید. و اما در جوابتون.

من باز هم سؤال اوائل کامنت قبلی رو مطرح می کنم. فرهنگ ملی چیه؟ تو این مملکت، چه الگوی دینی، ملی و تاریخی وجود داره که هویت ما رو تعیین بکنه؟ فرهنگ ایرانی چی بوده که ما اون رو با فرهنگ غربی عوض کردیم؟ امروز چی داره به خورد ما مردم داده میشه؟ مگه همین آقای صفار هرندی نبود که اخراجی ها 2 رو یک فیلم فرهنگی و ارزشی نامید؟ وقتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامیمون، اخراجی ها 2 رو به عنوان یک الگو معرفی می کنه، طبیعیه که من بگم تف به این هویت! باز هم این حرفم رو تکرار می کنم. ولی به شرطی که الگوی من اخراجی ها باشه. وقتی الگوم بشه یه الگوی اصیل، طبیعیه که اون رو با صد تا الگوی غربی هم عوض نمی کنم. البته اگه بخوام نظر قطعیم رو بگم، اصلاً تو این دنیای ما الگوی داخلی و خارجی معنا نداره. پس دهکده ی جهانی که می گن یعنی چی؟ من وقتی الگویی مناسب برای زندگیم ببینم، اون رو تو ذهنم ثبت می کنم. چه داخلی و چه خارجی. حالا وقتی تو داخل تلاش زیادی نمی شه که الگوی مناسب داخلی برای مردم تعریف بشه، طبیعیه که من هم برم به سمت الگوهای خارجی. با این وجود دوست عزبز. شما گویا از نوشته ی من فقط بخش تف به این هویت رو دیدی. در حالی که همونجا اشاره کردم هامون و قیصر و سوته دلان و درباره ی الی رو دوست دارم. همه ی این ها فیلم های ایرانی ان. هامون حتی در میان بیست فلیم محبوب کل زندگی ام قرار داره. همین الآن تو صفحه ی اصلی سایت مقاله ای به قلم من قرار داده شده که تو اون اشاره کردم علی رغم همه ی تمجیدهایی که از ماجرای آنتونیونی می شه، من درباره ی الی رو به این فیلم ترجیح می دم. یعنی به جای این که چشم بسته مرعوب اسم بزرگ آنتونیونی بشم، نظر شخصیم رو گفتم. اگه الگوی مناسبی جلوی چشمم قرار داده بشه، قطعاً اون رو می پذیرم. ولی اگه قرار باشه اخراجی ها فیلم ارزشی و فرهنگی مون باشه...تف به این هویت و تف به این فرهنگ. شما گفتید که: "چرا ما نقش یک مادر ایرانی رو تو فیلم مثلا به همین سادگی باور نمی کنیم و حس همذات پنداری ما رو بر نمی انگیزه ولی با یک بازیگر خارجی همذات پنداری می کنیم به نظر شما چون فیلم به همین سادگی فیلم خوبی نیست فکر نکنم دلیش این باشه به نظرم تنها شیفته سینمای غرب شدن است ". چه کسی گفته نقش مادر تو به همین سادگی در ما همذات پنداری ایجاد نمی کنه؟ باز هم ارجاعتون میدم به اشاراتی که تو اون کامنت به فیلم های خوب ایرانی کردم. بنابراین قرار نیست چشم بسته از سینمای غرب یا از هنر غرب طرفداری کنیم.

شما در جواب اون حرف من که هویت ایرانیمون رو در طول تاریخ به یک پیله تشبیه کردم گفتید "هویت ایرانی ما باعث عقب ماندگی ما نشده بلکه ما در کشورهای خارجی به جای اینکه دنبال عوامل پیشرفتشان برویم دنبال یکسری جزئیات و افکار غلط آنها رفتیم نه ایده هایی که انها برای پیشرفت داشتند." همین که ما همیشه در مواجهه با هر چیز اصل کار رو ول می کنیم و به حواشی می پردازیم، جزئی از "همین" هویت ایرانی ماست. نیست؟

kid
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 0:18
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اون جمله رو توحکمت شادان نیچه خونده بودم و اینکه خیلی حال کردم که اقای ریپلی با استعدادو دوست داری.

baran
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 10:4
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اگر میتوانستم بیشتر از یک بار بمیرم خدا را شرمنده میکردم.

این روزها خوردم به ته خودم انتهای هر ادمیزادی به ترسناکی من است؟ نمیدونم و نخواهم دانست چه بلایی دارند این افکار وحشی بر سر هم میاورند نمیدانم اما انگار گوشه مغزم را تاولی بزرگ سرخ کرده است و من سرمای شب را دوست دارم یه امشب نیا صبح!

بنجامین موجودی که اشتباه میخواندنش چه در مغز پوچ من محبوب است با ان زشتی خلقت و ان معصومیت مرگ

عاشقتم وقتی عاشق کیت بلانشت بزرگ میشوی وقتی کیت پا برهنه میرقصد و میرقصد و تو بنجامین پیر کوچک شدنت بزرگی من است,چه خوب که ازش گفتی اقای قادری عزیز

تیم برتون و جانی دپ انقدر در هم گره خوردند که گاه حاصلشان ناشناخته ای بزرگ است!

و من عاشق تمامی این نا شناخته های بزرگم و بس

.

اره وفادار بمانید روزی ,دو روزی همیشه!

موفق باشید

بهرنگ
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 12:24
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
http://archive.sensesofcinema.com/contents/directors/02/melville.html http://blogs.wsj.com/speakeasy/2009/07/04/public-enemies-composer-elliot-goldenthal http://www.getthebigpicture.net/blog/2009/5/13/depp-bale-cotillard-in-new-public-enemies-posters.html http://www.empireonline.com/gallery/image.asp?id=32236&caption=&
gallery=2232

امیر: چه لینک‌هایی. یکی دو تاشون کاش زودتر دستم می‌رسید.
حمید
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 13:17
-5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام من روز شنبه 4 تا از فیلمهای بیلی وایلدر به اسم های : آخر هفته از دست رفته / سانست بلوار / بعضی ها داغشون رو دوست دارن و آپارتمان را دیدم و بعد از اون این فیلمها تمام فکر و ذهن من رو مشغول کرده و هر کاری میکنم فکرشون از ذهنم بیرون نمی ره و حتی دیشب تو خواب هم خواب فیلما رو دیدم. به نظر شما من چکار باید بکنم که از دست فکر کردن در مورد این فیلمها خلاص بشم .

امیر: ناپرهیزی کردی. این دنیا که هیچی، اون دنیا هم باهاتن. اما این که یه فیلم بیاد توی خواب آدم... این که باید هم این جوری باشه.
رضا پورديان
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 14:7
28
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اين فيلم جديد مان را مقايسه كنيد با فيلم ديلينجر جان ميليوس با بازي وارن اوتس(كه آنهم تحت تاثير باني وكلايد است) آيا فيلمي در باره ي يك آدم ياغي بايد اين همه قاب بندي ها شكيل وكار شده داشته باشد؟

با ديدن اسم فينچر ياد بازي افتادم راستي اگر پايان فيلم بازي اين قدر سر راست نبود ما با فيلم پيچيده تر مبهم تر و جذاب تري روبه رو نبوديم؟ خوب است حداقل فينچر از آن پاياني را كه براد پيت مي گفت براي هفت فيلم برداري كرده بودند استفاده نكرد.

باران سياه ريدلي اسكات را ديده ايد؟ يك فيلم دهه هشتادي خالص. انگار ما بليد رانر را در دنياي واقعي و در يك توكيو شلوغ تيره و تار ملاقات مي كنيم. حيف كه با عرض معذرت اسكات اين سالها فقط دارد فيلم هاي متوسط به پايين مي سازد.

در مورد دنياي قشنگ نو آيا با خلاصه كردن زندگي انسان به يك جنبه ي آن جنسيت ولو به خاطر قالب آينده نگرانه اش مثل 1984 جرج ارول كه زندگي فقط در آن يك بعد داشت سياسي نگرش داستان به انسان مثل همان حاكماني كه توصيف كرده نيست؟ ميلان كوندار جايي گفته كه در سالهاي تاريك حكومت هاي توتاليتر هم مردم شوخي كردند عاشق شدند و لطيفه هاي ممنوع در باره ي حكام بلوك شرق گفتند.

يك نكته ديگر . . . گاهي آدم منتظر فيلم خاصي مي ماند و سرفرصت آن را مي بيند و گاهي هم اين فيلم ديدن حالت نابهنگام و تصادفي دارد اما براي من جذاب ترين شيوه همين ديدن نابهنگام است مثل ديدن قطار افسار گسيخته در يكي از ملال آوردن روزهاي آموزشي

ديدن در خانه همچون غريبه هاي نيكيتا ميخايلكوف كه انگار روزي روزگاري در غرب لئونه را در خواب و با منطق آن ببينيد.

ديدن آن صحنه اي كه استيو مك كويين و داستين هافمن در ميان گل ولاي مرداب به آرامي براي گرفتن پروانه ي آبي دست دراز مي كنند و آن تم جادويي به شكل محوي به گوش مي رسد وافسر نگهبان كه تازه پستش را عوض كرده مثل شبحي سرگردان حاضر شود و به شما كه بق كرده بعد از ساعتها خستگي پست دادن مبهوت اين صحنه هستيد بگويد پسر مشكل خانوادگي داري ؟ و تو هم خوشحال شوي كه چنين نظري دارد و سر آخر ديدن تضمين سينمايي سرگيجه در دوازده ميمون جايي كه جيمز استوارت به تنه درخت كه كيم نواك روي آن انگشت مي گذارد اشاره مي كند وي مي گويد من اينجا به دنيا آمدم و همان جا كه انگشت گذاشتي خواهم مرد و بعد بروس ويليس خسته از رفت وبرگشت هاي زماني ( مثل رفت برگشت ميان دنياي تاريك ذهن و واقعيت) بگويد:

فيلم ها عوض نمي شوند. نمي توانند عوض شوند اما هر بار كه نگاهشان مي كنيم انگار فرق كردند چون اين مايي كه داريم عوض مي شويم.

به تيم برتون اشاره شد راستي چه مي شود اگر يكي از اهالي اين شهرستان رويايي دهه پنجاهي ادوارد دست قيچي( مثل شهر ستان مخمل آبي) ناگهان دريابد دارند از توانايي ذهني او در يك جنگ بين سياره اي استفاده مي كنند و او در واقع در دهه 90 است نه 50 كتاب زمان از كار افتاده ي فيليپ كي ديك ( كه راستي نظر او در مورد آندروئيد ها دقيقا برعكس فيلم بليد رانر است) فردريك جيمسون مي گويد اگر مي خواهد مستندي در مورد دهه 50 بسازديد اين كتاب مصالح خوبي در اختيار شما مي گذارد.

راستي يك پيشنهاد به كميك هاي آلن مور هم نگاهي بياندزيد. بتمن او شگفت انگيز است و همين طور wachman و همين طورV for Vendetta .

رضا پورديان
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 14:28
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در مورد كامنت جديد متاسفانه تاييد كامنت قبلي را نديده بودم.

اما در مورد دنياي قشنگ نو فكر مي مي كنم هاكسلي خبر از ژنتيك نداشت چون خانواده و تربيت فرزندان در ژن هاي انسان است وبه اين زودي نمي توان آن را به راحتي كه در رمان مي بينيم حذف كرد و به دنياي وحشي فرستاد ( حتي با وجو د تحولات جديد در زمينه همانند سازي ژنوم)تحولات بعد از انقلاب 1968 هم نشان داد كه خانواده اگر چه دچار بحران شده اما همواره مدل هاي جديد را جستجو كرده و سر آخر مدل هاي با ثبات تر باقي ماندند. هكسلي نظريه اش در مورد جنسيت بر مي گردد به انديشه ي زوال غرب اشپلنگر ارتگاي گاست و ديگران منظورم اين نيست كه از آنها تاثير گرفته و هرچند كه بسيار از فصول رمان در عصر پست مدرن تحقق يافتند اما فرار به دنياي وحشي چاره ي مترو پوليست نيست. در مورد 1984 هم به نظرم من خلق اين چنين فضاي آهنيني از كنترل با پيش بي ناپذيري انسان كه جور در نمي ايد.

نوید وزیری
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 14:59
42
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امروزم به توصیه ات عمل کردم و تهران امروز گرفتم. الان واسه نظر دادن زوده اما دوست داشتم تو ستون یادداشت یه مقاله تند و تیز مینوشتی راجع به هر چی که دوست داری! سینمای جهان چه روزایی چاپ میشه؟ فقط یکشنبه یا بازم دارین؟


يکشنبه 18 مرداد 1388 - 15:47
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

http://www.persiancartoon.com/site_files/Mohammad-Tahani-2.jpg


يکشنبه 18 مرداد 1388 - 15:50
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

http://persiancartoon.com/news.php?news_uid=3482

مجیب
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 15:53
33
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امیر خان نوشتی:امیر: «آقای ریپلی با استعداد»ش خیلی خیلی فیلم خوبیه. با یک کیت بلانشت درجه یک بی‌همتا در یک نقش فرعی.

منظورم من بیشتر به بیمار انگلیسی و کوهستان سرد بود، فکر میکردم برجسته ترین کاراش اوناس؛ نظر شما چیه؟

من و باگ(خداحافظ گاری کوپر)
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 16:42
15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

آقا در راستای پیشنهاد قبل

" یک پیشنهاد از این به بعد هر هفته یک فیلم را بعنوان خوراک هفته و هر ماه یک کتاب را بعنوان سالاد ماه معرفی کنید. حالا این معرفی می تونه دسته جمعی باشه یا خودتان معرفی کنید.

امیر: بسیار عالی. هر کس پیشنهاد خودش. از همین هفته شروع می‌کنیم."

داستان علنی کنید تا جنگ شروع شود)

خوراک هفته( فیلم): آنی هال (وودی الن)

سالاد ماه(کتاب): خداحافظ گاری کوپر(رومن گاری)

* فصل اول کتاب خداحافظ گاری کوپر تا عمر دارم فراموش نمی کنم یک شاهکار در معرفی شخصیتها نخوانید از دست دادید

وودی الن را دیگر نگو همین بس که بگویم " نباید کسی را با تعریف معرفی کرد، باید به افراد فرصت درک داد تا خود پ‍ی به شخصیت فرد ببرند"

حنانه سلطانی
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 16:45
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نمیدونم بقیه هم این مشکل رو دارند یا نه ولی من خیلی سخت تهران امروز رو پیدا می کنم!امروز که پنج شش تا کیوسک رفتم و نبود! اول یه فکری به حال این نایابی اش بکنید امیر جان!

امیر صباغ
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 17:59
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- اونایی که به تناسخ اعتقد دارن اینجا رو ببینند : http://thebigview.com/pastlife/ 2 - اونایی که با براتیگان حال می کنند برن اینجا : http://reflectional.blogfa.com/post-33.aspx 3- اینم یه داستان کوتاهه که خوندنش توصیه میشه : http://reflectional.blogfa.com/post-46.aspx 4- روزی مردی که عاشق شده بود، در خیابان قدم می زد. مرد به چهار راهی رسید و ایستاد... از آنجا که عشق او را حساس و بااحتیاط ساخته بود ، نگاهی عمیق به چپ و راست خیابان انداخت . و بعد دوباره سمت چپش را با دقت نگاه کرد. خیابان خلوت و خالی بود. مرد آهسته وسط خیابان رفت. ناگاه اتوبوسی که از رو به رو می آمد مرد را زیر گرفت. 5- زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد . آلفونس دوده 6- قبل از ازدواج دربارۀ تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، حالا شش فرزند دارم ولی دارای هیچ گونه نظریه ای نیستم . روچستر 7- چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش . ویلیام شکسپیر .8- زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو (خانما کلی حال کنن !!!)

امیر: یاد داستان‌های آلفونس دوده بخیر. یک «آخرین درس» داره که پیدا کنین و بخونین‌اش. یادش بخیر اون زمانایی که قبل خواب از این قبیل داستانای فرانسوی می‌خوندیم. و این که بعضی جمله‌ها عالیه. برنارد شاو هم همیشه درست می‌گه.
امیر صباغ
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 18:12
15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

9 - بدترين و خطرناکترين کلمات اينست: «همه اين جورند». تولستوی

10 - يا چنان نمای که هستی، يا چنان باش که می‌نمايی

«بايزيد بسطامی»

11- هيچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده‌ی شعری شاعر آن لحظه‌ی شعر است. پابلو نرودا

12- بزرگترين درس زندگی اينست‌که گاهی احمق‌ها هم درست می‌گويند.

وينستون چرچيل

13 - سکوت جوابی غيرقابل پاسخ است. ج. ک. چسترتون

14 - ديوانگی بشر آنچنان ضروری است که ديوانه نبودن خود شکل ديگری از ديوانگی است. پاسکال

15- انسان برای پيروزی آفريده شده است، او را ميتوان نابود کرد ولی نميتوان شکست داد. «ماهيگير ودريا» ارنست همينگوی

16 - شما ممکن است بتوانيد گلی را زير پا لگدمال کنيد، اما محال است بتوانيد عطر آنرا در فضا محو سازيد. ولتر

17- بنده آنی که در بند آنی. «ابوسعيد ابو‌الخير»

18- وقتی همه با من هم‌عقيده می‌‌شوند تازه احساس می‌کنم که اشتباه کرده‌ام. «اسکار وايلد»

19- ایمان داشته باش که کوچک ترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود........." ویکتور هوگو "

20 - وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می خواهد بخرد ، می بیند معده اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی کند . شاتو بریان

تونی راکی مخوف
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 18:24
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام. 1- شرمندم رفیق که نتونستم دستورت رو انجام بدم. همون یادداشت و .... رو میگم. آخه توی همون گیر و دار بود که تلفن لعنتی زنگ خورد و خبر اومد که پدربزرگ هم رفت. پدربزرگ مادری. کسی که با اینکه زیاد ندیده بودمش ولیکن خیلی دوستش داشتم. شاید باورتون نشه که یک مرد با سواد معمولی، انگلیسی رو مثل بلبل صحبت میکرد. آخه کارمند شرکت نفت بودن همین چیزها رو هم داره. و یادم میاد که مادرم تعریف میکرد که پدربزرگ هر پنجشنبه دست بر و بچه ها رو میگرفته و میرفتن سینما. که مثلا ده فرمان و بن هور و هزار تا فیلم دیگه رو توی سینما ببینن. 2- ولی به هر حال روزگار بهم یاد داده که محکم باشم. پدر بزرگ که جای خود داره ، خودمون هم یک روزی خواهیم رفت. ولی به قول جولز توی پالپ فیکشن : " باید یاد بگیریم با این موضوع واقع بینانه برخورد کنیم." این پالپ فیکشن لعنتی اینجا هم جواب میده. نمیدونم که استاد چه چاشنی ای ریخته توی این غذاش که شب و روز مزه دهن ماست. 3- راستش الان فکر میکنم برام زوده که سراغ نقد نوشتن برم. ولی به هر حال به زودی شروع خواهم کرد. پس فعلا ترجمه ها رو از ما بپذیر تا بعد تر برسیم به نقد انشاا... . 4- سوال از رییس: شما مشخص میکنین که چی ترجمه کنیم یا نه هرچیزی که خودمون خواستیم؟ 5- اون کامنت من که حاوی اسم و شماره موبایل و ایمیل بود ، رسید؟؟؟ 6- لعنت بر من . داشتم این کامنت رو با یک اشتباه کله گنده می فرستادم که خدا نجاتم داد. اینقدر شهامت دارم که بگم اون نقل قول از پالپ فیکشن رو مارسلوس والاس به بوچ میگه و نه جولز. 7- و این هم یک دیالوگ از یکی از بهترین فیلمهای عمرم. "وقتی بچه بودم ، عادت داشتم تابستونا برم مزرعه عموم . اون یه اسب شخم زن داشت که هر روز باهاش کار میکرد و واقعا اونو دوست داشت. یه روز اون اسب به نفس نفس افتاد و نمیتونست سرپا باشه. پدرم گفت حاضره اونو بکشه. ... میدونین عموم چی گفت؟ - نه "میور" عموت چی گفت؟ گفت چرا از کسی بخوام اسبی رو بکشه که هنوز جون داره!" این پایان نیست...

امیر: فعلا با همون ترجمه شروع کن. همون موضوعی که دل خودت می‌گه. فقط زیاد بی‌ربط به فیلما و حوادث روز نباشه. در همون قالب‌های 1000 یا 2000 کلمه ای.
matin
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 18:32
20
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نقدي بر واپسين اثر فينچر (بنجامين باتن)

محمد هنردوست
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 19:21
-7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تیم برتون را هیچ جا درک نمی کنند . نه اسکار -نه آی ام دی بی - نه روشنفکران کن و ونیز و نه مردم معمولی ( فیلماش فروش ندارن ) این بزرگترین دلیلی است که بسیار بسیار دوستش دارم . برتون برای من سنگ محک مردم است . آدم ها برای من دو دسته اند : 1- آنها که برتون را درک می کنند . 2- آنها که برتون را درک نمی کنند. و یک چیز را هم مطمئنم این که از برتون بهتر پیدا نمی شد و نمی شود تا بهترین کتاب بچگی های مرا فیلم کند . تا مارس 2010 و اکران شدن تیم برتون - لوئیس کارول.

بهترین فیلمهاش هم :

0- آلیس در سرزمین عجایب

1- اد وود

2 - ادوارد دست قیچی

3 - سوینی تاد

4 - ماهی بزرگ

5 - وینسنت

به دوستانی که برتون را دوست ندارند ( این رمز برتون و دوستدارانش است) :

آندره ژید : سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری .

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 20:30
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1- تفالی تقدیم به ندا میری و خسرو خسروپرویز:

.

ساقی به نور باده برافروز جام ما.................مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما///////

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم...............ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما////////

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.................ثبت است بر جریده عالم دوام ما//////

.

نکته اول: هرگونه شائبه تقلب در این تفال شدیدا و قویا تکذیب میشود و تهمت زنندگان احتمالی به شدت مورد پشیمانی قرار خواهند گرفت.

نکته دوم: ندارد.

.

...........................................................................................................................

2 – این تهران لعنتی فقط همین برنامه ها و نشستهایش است که مرا مجاب به وجودش میکند (جایزه ی ویژه برای درآوردن مفهوم از این جمله)

3- برای رضا بهروز: البته من مقاله نویس نیستم ولی word باز هستم و شما با حضور در منوی tools و استفاده از ابزار word count به مراد دلت خواهی رسید. البته در 2007همین کار را هم نیاز نیست بکنی و در پایین سمت چپ صفحه نوشته است words این تعداد.

4- و اما برتون. اول اینکه دوست دارم این سایت مستقل را ببینم و اینکه چرا جوابش شرم آور است. مگر آنها امریکن پای را انتخاب کرده اند؟؟ دوم اینکه ادوارد دست قیچی همیشه آن بالا خواهد بود و مریخ حمله میکند (که تازگیها دیدم و دنیای دیوانه اش از آنهایی است که مفتونم میکند و یک روز باید زنجیره این دیوانگی را در فیلمهای کارگردانان مختلف بیرون بکشم) و اد وود. و همچون کوئن ها اینجا هم یک فیلم در رده n ام دارم....چارلی و کارخانه شکلات سازی

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 20:31
31
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اصلا با این قضیه زیبایی که قبلا هم بحثش مطرح شده بود، نمیتوانم کنار بیایم ..... مگر زشتی و زیبایی دست ماست که حالا بیاییم از هم جداشان کنیم، حلوا حلوا کنیم و با افتخار بگوییم خوشگلا باید برقصن ..... زیبایی مهم است اما فضیلت نیست و ما حق نداریم (و به صورت فاشیست گونه ای تاکید میکنم حق نداریم ) اینطور با موضوع برخورد کنیم. فکر میکنید نژاد پرستی شاخ و دم دارد؟!

از نفس افتاده
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 20:59
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
هی پسر هر وقت می خوام انرژی بگیرم و شاد بشم میام اینجا. یکی دوسالی میشه . روزنوشت هات رو زود به زود آپدیت کن. منتظر نقد آخر مایکل مان هستم ازت.

امیر: چه تعریفی از این بهتر؟ ممنون. تازه انرژی می‌خوای، این نوشته‌ام برای مایکل مان که امروز صبح تموم شد!
رامین
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 21:4
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
15 دقیقه فیلم را هنگام پلک زدن از دست میدهیم! تحقیقات دانشمندان دانشگاه توکیو نشان داده که اطلاعات بصری دریافتی مغز انسان هنگام پلک زدن به مدت 450 میلی ثانیه متوقف می شود. یعنی در هر دقیقه به طور متوسط 6 ثانیه را از دست می دهیم. آقای ناکانو از دانشگاه توکیو در ژاپن می گوید این به معنای این است که هنگام تماشای یک فیلم سینمایی 150 دقیقه ای، ما 15 دقیقه آن را نمی بینیم. اما این تحقیقات نشان داده که مغز انسان به نوعی این حجم بالای اطلاعات از دست رفته را جبران می کند.

امیر: پس بگو چرا یه فیلم خوب رو چند بار می‌بینیم. یعنی من 15 دقیقه از مثلا سامورایی رو ندیدم؟ هورا!
نازنین
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 22:21
-21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام

دیالوگ برای فیلمه شهر گناهه

اونجایی که میکی روک (آخ اسمش تو فیلم چی بود؟) رو زنها بستن( البته در واقع خیال میکنند بستن) به میز و هی مشت میخوابونن تو صورتش و طرف با خونسردی برمیگرده میگه همه زورتون همین بود؟

رامین
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 22:23
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

"همه زورتان همین بود؟" این که مال سین سیتی رفیق . وقتی مارو دفعه اول که می خوان اعدامش کنن و نمی میره.

سید آریا قریشی
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 22:26
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1)خوبه که کامنتم تا الآن 34 تا نظر منفی گرفته. چون شاید نشون بده حداقل 34 نفر اون رو خوندن!

2)امشب دوباره فیلم ام رو دیدم. چه کرده این فریتز لانگ! چه فیلم تر و تازه ای. دادگاهی که قاضی اون به جرم قتل تحت تعقیبه!

Reza
يکشنبه 18 مرداد 1388 - 22:54
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- امیر یه نگاه سرسری تو imdb انداختم تولدت با آلفرد هیچکاک تو یه روزه با جان کازال هم یه روز اختلاف داری ؛ بازیگری که کلا فکر کنم 5 تا فیلم بازی کرد و هر 5 تاش هم شاهکارهای اساسی بودن . برای تولدت هم اگه گیر میومد یه دی وی دی اوریجینال پالپ فیکشن می گرفتم . 2- پنجشنبه قراره بزرگترین مسابقه شطرنج جهان بین مرتضی محجوب و 500 نفر برگزار بشه . منم ثبت نام کرده بودم که مثل اینکه انتخاب شدم . شک دارم اصلا چنین چیزی امکان پذیر باشه و مسابقه به اتمام برسه ( در خوشبینانه ترین حالت بین 17 تا 24 ساعت طول میکشه ) ولی احتمالا شرکت می کنم . 3- نظر سنجی تیم برتون : 1- ادوارد دست قیچی 2- ماهی بزرگ 3- اد وود . من هم "مریخ حمله می کند" رو ندیدم که البته میخواستم ببینم و تقصیر کتاب راهنمای فیلم روزنه شد که ازش بد نوشته و منصرفم کرد ولی به زودی می بینم .

امیر: حتما شرکت کن و برای ما هم تعریف کن. اما مریخ... شاهکاره. یکی از بهترین‌ها. شک‌ نکن.
حسین لامعی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 0:20
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام به همگی مخصوصا آقای قادری..... آقای قادری، در کامت قبلیم از سرنوشت نظر سنجی بزرگی که قبلا برگذار کرده بودم پرسیدم، که چرا تا کنون اعلام نشده؟؟ کهشما در جواب کامنتم نوشتید: "لینک‌اش رو بفرستم، کسی هست که دست به کار بشه؟" اگر به من اطمینان داشته باشد و لینک نظر سنجی رو بدید در عرض کمتر از 4-5 روز، شایدم کمتر، نتیجش رو به شما اعلام میکنم کامل، مخصوصا که این شبها سرم واقعا خلوته و تا صبح بیدارم......... فقط آقای قادری، یه سوالی برای من پیش اومده در مورد اعلام نتایج. شما 3 "کارگردان،فیلم، بازیگر مرد و زن"، برتر در نظر سنجی رو به چه گونه اعلام میکنید؟! "فرض را بر این بگذارید که مثلا 200 نفر نظر دادند که داریوش مهرجویی برترین کارگردان تاریخ سینماست و اسمش را اول نشوتند و 10 نفر گفتند مهرجویی دومین کارگردان برتر سینمای ایران است و اسمش را دوم نوشتند.....حال اگر 199 نفر نظر دادند مثلا کیمیایی برترین کارگردان تاریخ سینماست! و 100 نفر اعلام کردند کیمیایی دومین کارگردان تاریخ برتری سینماست!، شما مهرجویی را برترین اعلام میکنید یا کیمیایی را؟! یعنی ملاک شما فقط آنهاییست که اسم کارگردانها را اول نشوتند یا دومین نظر آنها هم تاثیر گذار است ؟! در یک کلام چگونه نتیجه ی نهایی را باید اعلام کرد؟! " آیا: در این نظر سنجی که هر شرکت کننده در هر قسمت(بهترین کارگردان،فیلم،بازیگر مرد و بازیگر زن) به 3 نفر رای داد، فقط باید رای اصلی و اولینش را حساب کرد؟! و مثلا کارگردانی که بیشترین رای اولی را آورد میشود اول، و کارگردانی که دومین رای اولی را آورد میشود دوم و کارگردانی که سومین رای اولی را آورد میشود سوم؟! آیا در هر 4 نظر سنجی انجام شده(کارگردانی،فیلم،بازیگر مرد و زن) که هر کس در هر قسمتش 3 رای داده، فقط اولین و برترین رای افراد ملاک است؟! و رای دوم افراد در هر نظر سنجی اهمیتی ندارد؟!" ممنون میشم کمی توضح بدی....... و به هر حال اگر علاقه مند باشید، و لینکش را هم بدید، من در عرض 4-5 شب، شایدم زودتر، نتایج کامل را به شما اعلام میکنم.........ضمنا آگاه شدن از نظر مردم برای من جذابیت زیادی داره واقعا...... یا علی مدد

امیر: تا فردا می‌فرستم. درباره نوع امتیاز دهی صحبت می‌کنیم.
حسین لامعی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 0:23
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام به همگی مخصوصا آقای قادری.....

آقای قادری، در کامت قبلیم از سرنوشت نظر سنجی بزرگی که قبلا برگذار کرده بودم پرسیدم، که چرا تا کنون اعلام نشده؟؟ کهشما در جواب کامنتم نوشتید: "لینک‌اش رو بفرستم، کسی هست که دست به کار بشه؟"

اگر به من اطمینان داشته باشد و لینک نظر سنجی رو بدید در عرض کمتر از 4-5 روز، شایدم کمتر، نتیجش رو به شما اعلام میکنم کامل، مخصوصا که این شبها سرم واقعا خلوته و تا صبح بیدارم.........

فقط آقای قادری، یه سوالی برای من پیش اومده در مورد اعلام نتایج. شما 3 "کارگردان،فیلم، بازیگر مرد و زن"، برتر در نظر سنجی رو به چه گونه اعلام میکنید؟!

"فرض را بر این بگذارید که مثلا 200 نفر نظر دادند که داریوش مهرجویی برترین کارگردان تاریخ سینماست و اسمش را اول نشوتند و 10 نفر گفتند مهرجویی دومین کارگردان برتر سینمای ایران است و اسمش را دوم نوشتند.....حال اگر 199 نفر نظر دادند مثلا کیمیایی برترین کارگردان تاریخ سینماست! و 100 نفر اعلام کردند کیمیایی دومین کارگردان تاریخ برتری سینماست!، شما مهرجویی را برترین اعلام میکنید یا کیمیایی را؟! یعنی ملاک شما فقط آنهاییست که اسم کارگردانها را اول نشوتند یا دومین نظر آنها هم تاثیر گذار است ؟!

در یک کلام چگونه نتیجه ی نهایی را باید اعلام کرد؟!

" آیا: در این نظر سنجی که هر شرکت کننده در هر قسمت(بهترین کارگردان،فیلم،بازیگر مرد و بازیگر زن) به 3 نفر رای داد، فقط باید رای اصلی و اولینش را حساب کرد؟! و مثلا کارگردانی که بیشترین رای اولی را آورد میشود اول، و کارگردانی که دومین رای اولی را آورد میشود دوم و کارگردانی که سومین رای اولی را آورد میشود سوم؟!

آیا در هر 4 نظر سنجی انجام شده(کارگردانی،فیلم،بازیگر مرد و زن) که هر کس در هر قسمتش 3 رای داده، فقط اولین و برترین رای افراد ملاک است؟! و رای دوم افراد در هر نظر سنجی اهمیتی ندارد؟!"

ممنون میشم کمی توضح بدی.......

و به هر حال اگر علاقه مند باشید، و لینکش را هم بدید، من در عرض 4-5 شب، شایدم زودتر، نتایج کامل را به شما اعلام میکنم.........ضمنا آگاه شدن از نظر مردم برای من جذابیت زیادی داره واقعا......

یا علی مدد

mouse
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 4:54
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

محصول تو امروز می رسد و محصول من فردا.

پس به نفع هردوی ماست که من به تو کمک کنم و تو هم فردا به کمک من بشتابی.

ولی من به تو لطفی ندارم و می دانم تونیز چنین هستی.

پس به خاطر تو رنجی را برخود هموار نمی کنم و می دانم اگر به امید اینکه تو نیز زحمت مر پاسخ گویی در کنارت رنج کار را برخود هموار کنم , نومید خواهم شد و بیهوده دل به قدردانی تو بسته ام .

پس تورا وامی گذارم با کار خود و تونیز با من چنین کنی .

فصل ها می گذرند و ما بی بهره از اعتماد متقابل و امنیت , هردوخرمن خود را از دست می دهیم .

دیوید هیوم

رضا بهروز
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 6:8
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام اميرجان من روز تولدت بهت يه كافه واقعي هديه مي دم. بايه طراحي كم نور و آرام با يه سن براي موزيك زنده با يه پيانويي گيتاري چيزي. يه ديوارشو با يه ال سي دي بزرگ پر مي كنم تا كافه رو هر وقت خواستي تبديل به سنمايي كني همراه با بهتين سيستم صوتي و البته با اينترنت وايرلس. ديواراي ديگه رو با پوستر فيلماي محبوبت پر مي كنيم و بهترين جا رو مي ديم به سامورايي. با بهترين قهوه ها و قشنگترين ظرفها و شمع ها و گلها با مجموعه بهترين قطعات موسيقي، مناسب هر حالت و حالي و با كلي صندلي لهستاني كهنه اما روپا و با پنجره اي رو به خياباني خلوت و پر درخت كه تو هر فصلي يه چشم انداز خاص داشته باشه و البته كلي رفيق كه اونجا رو پاتوق كنن و رونق بدن. به علاوه آدماي تك و زوج و عشاقي كه اين وسط مشتري ميشن و ميان و ميرن و باز ميان و آخرش ميشن جزو رفقا. صبر كن ببينم اصلا تو شايد نخواي كافي من بشي. اينم مشكلي نداره مديريتشو بده به يكي از رفقا خودت هر وقت حال كردي بيا و بگو و بشنو و بنويس و حالشو ببر. بدون محدوديت ميشه همه دنيا رو به يه رفيق هديه كرد. اما وقتي آدم خودش ذاتا محدوده، همه دنيا كه بدردش نميخوره بايد يه گوشه دنجشو انتخاب كرد و هديه داد كه دنياش بشه. راستي اسمشو چي بذاريم؟ اسمش با خودت، انتخاب كن. تولدت مبارك يا حق.

امیر: می‌ذاریم: کافه سامورایی
Red Ribbon
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 7:56
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

هنوز آلیس در سرزمین عجایب رو ندیدم ولی مطمئنم توپه. بهترین های تیم برتون تا اینجا (متاسفانه برای بعضی از کارگردانهای زنده نمیشه از عنوان "تا اینجا" استفاده کرد):

1- ادوارد دست قیچی

2- ماهی بزرگ

3- سویینی تاد

4- عروس جنازه ها

5- اد وود

mebzo
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 9:29
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

فیلم های برتون هر کدوم دنیایی داره .... مثلا من آخرین فیلمی که ازش دیدم اد وود بود و هر کاری می کنم تا قضاوت منصفانه ای داشته باشم براش و فیلم های قبلیشم در نظر بگیرم نمی تونم اما کلا اد وود و بیگ فیش اول و چارلی و کارخانه شکلات سازی دوم ... آهنگه اوشین و که حسن تو کامنتش برای دانلود گذاشته بود و دارم گوش می دم .... بچه بودم که اوشین و می داد و زیاد چیزی ازش یادم نبود اما الان که آهنگ و گوش می دم تصویراش داره میاد ...

mebzo
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 9:30
25
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بنجامین : همه چی زودگذره

دیزی : اما عشق من به تو ، نه

بنجامین : بعضی چیزا،هرگز تغییر نمی کنند

نوید وزیری
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 10:39
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

آقا امروز دوشنبه است و من هر چی گشتم تهران امروز رو پیدا نکردم.توزیعش لنگ میزنه حتما پیگیری کنین . من سمت شرق تهران هستم حوالی نارمک

سید وحید
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 10:40
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
فکر کنم به همین زودیا باشه که تو با ساسی مانکن یه آهنگ بدیا! یا اقلا feat ! نه؟! کادوی من هم: یه شب شامو با جناب تارانتینو... با تماشای سامورایی به اتفاق استاد! مبارکه! (شاید یه روزی عملی شد. کی می دونه؟!)

امیر: دقیقا... کی‌ می‌دونه؟
امیر صباغ
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 10:44
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
آخرين درس - آلفونس دوده آن روزمدرسه دیرشده بودومن بیم آن داشتم که موردعتاب معلم واقع گردمعلی الخصوص که معلم گفته بوددرس دستورزبان خواهدپرسیدومن حتی یک کلمه ازآن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس وبحث مدرسه رابگذارم وراه صحراپیش گیرم.هواگرم ودلپذیربودومرغان دربیشه زمزمه ای داشتند.این همه خیلی پیشترازقواعددستورخاطرمرابه خودمشغول می داشت امادربرابراین وسوسه مقاومت کردم وبه شتاب راه مدرسه راپیش گرفتم. وقتی ازپیش خانه ی کدخدامی گذشتم دیدم جماعتی آنجاایستاده اندواعلانی راکه بردیواربود می خوانند.دوسال بودکه هرخبرهلال انگیز(ی)که برای ده می رسیدازاین جامنتشرمی گشت. ازاین رومن_بی آن که درآنجاتوقفی کنم-باخوداندیشیدم که «بازبرای ماچه خوابی دیده اند؟» آن گاه سرخویش گرفتم وراه مدرسه درپیش وباشتاب تمام خودرابه مدرسه رساندم. درمواقع عادی اوایل شروع درس شاگردان چندان بانگ وفریادمی کردندکه غلغله ی آنها به کوی برزن می رفت.باآوازبلنددرس راتکرارمی کردندوبانگ وفریادبرمی آوردندومعلم چوبی راکه همواره دردست داشت برمیزمی کوبیدومی گفت «ساکت شوید!» آن روزهم من به گمان آن که وضع همان خواهدبودانتظارداشتم که درمیان بانگ وهمهمه ی شاگردان آهسته وآرام به اتاق درس درآیم وبی آن که کسی متوجه ی تاخیرورودمن گرددبرسرجای خودبنشینم امابرخلاف آنچه من چشم می داشتم آن روزچنان سکوت وآرامش درمدرسه بودکه گمان می رفت ازشاگردان هیچکس درمدرسه نیست. ازپنجره به درون اتاق نظرافکندم شاگردان درجای خویش نشسته بودندومعلم باهمان چوب رعب انگیزکه همواره دردست داشت دراتاق درس قدم می زد.لازم بودکه دررابگشایم ودرمیان آن آرامش وسکوت وارداتاق شوم.پیداست که تاچه حدازچنین کاری بیم داشتم وتاچه اندازه ازآن شرم می بردم امادل به دریا زدم وبه اتاق درس واردشدم لیکن معلم بی آنکه خشمگین وناراحت شودازسرمهرنظری برمن انداخت وبالطف ونرمی گفت:«زودسرجایت بنشین نزدیک بوددرس را بی حضورتوشروع کنیم.» ازکنارنیمکت هاگذشتم وبی درنگ برجای خودنشستم.وقتی ترس وناراحتی من فرونشست وخاطرم تسکین یافت تازه متوجه شدم که معلم مالباس ژنده ی معمول هرروزرابرتن نداردوبه جای آن لباسی راکه جزدرروزتوزیع جوایزیادرهنگامی که بازرس به مدرسه می آمدنمی پوشیدبرتن کرده است. گذشته ازآن تمام اتاق درس راابهت وشکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فراگرفته بوداماآن چه پیشترمایه ی شگفتی من گشت آن بودکه درانتهای اتاق برروی نیمکتهایی که درمواقع عادی خالی بودجماعتی راازمردان دهکده دیدم که نشسته بودند.کدخداومامورنامه رسانی وچندتن دیگرازاشخاص معروف درآن میان جای داشتندوهمه افسرده ودل مرده به نظرمی آمدند.پیرمردی که کتاب الفبای کهنه ی همراه داشت آن رابرروی زانوی خویش گشوده بودوازپس عینک درشت وستبربه حروف وخطوط آن می نگریست. هنگامی که من ازاین احوال غرق حیرت بودم معلم رادیدم که برکرسی خویش نشست وسپس باهمان صدای گرم اماسخت که هنگام ورودبامن سخن گفته بودگفت:«فرزندان این بارآخراست که من به شمادرس می دهم.دشمنان حکم کرده اندکه درمدارس این نواحی زبانی جززبان خودآنهاتدریس نشود.معلم تازه فرداخواهدرسیدواین آخردرس زبان ملی شماست که امروزمی خوانید.ازشماخواهش دارم که به درس من درست دقت کنید.» این سخنان مراسخت دگرگون کرد.معلوم شدکه آن چه بردیوارخانه ی کدخدااعلان کرده بودند همین بودکه:«ازاین پس به کودکان ده آموختن زبان ملی ممنوع است.»آری این آخرین درس زبان ملی من بود.مجبوربودم که دیگرآن رانیاموزم وبه همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم.چه قدرتاسف خوردم که پیش ازآن ساعت های درازی راازعمرخویش تلف کرده وبه جای آنکه به مدرسه بیایم به باغ وصحرارفته وعمربه بازیچه به سربرده بودم.کتابهایی که تاهمین دقیقه درنظرمن سنگین وملال انگیز می نموددستورزبان وتاریخی که تااین زبان به سختی حاضربودم به آن نگاه کنم اکنون برای من درحکم دوستان کهنی بودندکه ترک آنهاوجدایی ازآنهابه سختی ناراحت ومتاثرم می کرد.درباره ی معلم نیزهمین گونه می اندیشیدم.اندیشه آنکه وی فرداماراترک می کندودیگراورانخواهم دیدخاطرات تلخ تنبیهاتی راکه ازاودیده بودم وضربات چوبی راکه ازاوخورده بودم ازصفحه ی ضمیرم یک باره محوکرد. معلوم شدکه به خاطرهمین آخرین روزدرس بودکه وی لباس های نوخودرابرتن کرده ونیزبه همین سبب بودکه جماعتی ازپیران دهکده ومردان محترم درانتهای اتاق نشسته بودند.گفتی تاسف داشتندکه پیش ازاین نتوانسته بودندلحظه ای چندبه مدرسه بیایندونیزگمان می رفت که این جماعت به درس معلم ماآمده بودندتاازاوبه سبب چهل سال رنج شبانه روزی ومدرسه داری وخدمت گزاری قدردانی کنند. دراین اندیشه هامستغرق بودم که دیدم مرابه نام خواندند.می بایست که برخیزم ودرس راجواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خودرابدهم تابتوانم باصدای رساوبیان روشن درس ودستورراکه بدان دشواری بودازبربخوانم امادرهمان لحظه ی اول درماندم ونتوانستم جوابی بدهم وحتی جرات نکردم سربردارم وبه چشم معلم نگاه کنم. دراین میان سخن اوراشنیدم که بامهرونرمی می گفت:فرزندتوراسرزنش نمی کنم زیراخودبه قدرکفایت متنبه شده ای.می بینی که چه روی داده است.آدمی همیشه به خودمی گویدوقت باقی است درس رایادمی گیرم امامی بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد.افسوس:بدبختی مااین است که همیشه آموختن رابه روزدیگروامی گذاریم.اکنون این مردم که به زوربرماچیره گشته اند. حق دارندکه ماراملامت کنندوبگویند:«شماچگونه ادعاداریدکه قومی مستقل هستیدوحال آنکه زبان خودرانمی توانیدبنویسیدوبخوانید؟»بااین همه فرزندتنهاتودراین کارمقصرنیستی.همه ی ماسزاوارملامتیم. پدران ومادران نیزدرتربیت وتعلیم شما چنان که بایداهتمام نورزیده اندوخوش ترآن دانسته اندکه شمارا به دنبال کاری بفرستندتاپولی پیش تربه دست آورند.من خودنیزمگردرخورملامت نیستم؟آیابه جای آن که شمارابه کاردرس وادارم بارهاشماراسرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام وآیاوقتی هوس شکاروتماشابه سرم می افتادشمارارخصت نمی دادم تادرپی کارخویش بروید؟ آنگاه معلم ازهردری سخن گفت وسرانجام سخن رابه زبان ملی کشانیدوگفت:«زبان مادرشمارشیرین ترین ورساترین زبان های عالم است ومابایداین زبان رادربین خویش همچنان حفظ کنیم هرگزآن راازخاطرنبریم زیراوقتی قومی به اسارت دشمن درآیدومغلوب ومقهوربیگانه گرددتاوقتی که زبان خویش راهمچنان حفظ می کندهمچون کسی است که کلیدزندان خویش رادردست داشته باشد.آنگاه کتابی برداشت وبه خواندن درسی ازدستورپرداخت.تعجب کردم که باچه آسانی آن روزدرس رامی فهمیدم.هرچه می گفت به نظرم آسان می نمود.گمان دارم که پیش ازآن هرگزبدان حدباعلاقه به درس دستورگوش نداده بودم واونیزهرگزپیش ازآن باچنان دقت وحوصله ای درس نگفته بود.گفتی که این مردنازنین می خواست پیش ازآنکه ماراوداع کندودرس رابه پایان بردتمام دانش ومعرفت خویش رابه مابیاموزد وهمه ی معلومات خودرادرمغزمافروکند. چون درس به پایان آمدنوبت تحریروکتابت رسیدمعلم برای ماسرمشق هایی تازه انتخاب کرده بودکه بربالای آن هاعبارت «میهن سرزمین نیاکان زبان ملی» به چشم می خورد.این سرمشق هاکه به گوشه ی میزهای تحریرماآویزان بودچنان می نمودکه گویی درچهارگوشه ی اتاق درفش ملی مارابه اهتزازدرآورده باشند.نمی توان مجسم کردکه چه طورهمه شاگردان درکارخط ومشق خویش سعی می کردندوتاچه حددرسکوت وخموشی فرورفته بودند.درآن سکوت وخموشی جزصدای قلم که برکاغذکشیده می شدصدایی به گوش نمی آمد.بربام مدرسه کبوتران آهسته می خواندندومن درحالی که گوش به ترنم آنهامی دادم پیش خوداندیشه می کردم که آیااینهارانیزمجبورخواهندکردکه سرودخودرابه زبان بیگانه بخوانند؟ گاه گاه که نظرازروی صفحه ی مشق خودبرمی گرفتم معلم رامی دیدم که بیحرکت برجای خویش ایستاده است وبانگاه های خیره وثابت پیرامون خودرامی نگردتوگفتی می خواست تصویرتمام اشیای مدرسه راکه درواقع خانه ومسکن اونیزبوددردل خویش نگاه دارد.فکرش رابکنید!چهل سال تمام بودکه وی دراین حیاط زندگی کرده بودودراین مدرسه درس داده بود.تنهاتفاوتی که دراین مدت دراوضاع پدیدآمداین بودکه میزهاونیمکت هابراثرمرورزمان فرسوده وبیرنگ گشته بودونهالی چندکه وی درهنگام ورودخویش درباغ غرس کرده بوداکنون درختانی تناورشده بودند.چه اندوه جان کاه ومصیبت سختی بودکه اکنون این مردمی بایست تمام این اشیای عزیزراترک کندونه تنهاحیاط مدرسه بلکه خاک وطن رانیزوداع ابدی گوید. بااین همه قوت قلب وخون سردی وی چندان بودکه آخرین ساعت درس رابه پایان آورد.پس ازتحریرمشق درس تاریخ خواندیم.آن گاه کودکان باصدای بلندبه تکراردرس خویش پرداختند.یکی ازمردان معمّردهکده که کتاب رابرزانوگشوده بودوازپس عینک ستبرخویش درآن می نگریست باکودکان هم آوازگشته بودوباآنها درس راباصدای بلندتکرارمی کرد.صدای وی چنان باشوق وهیجان آمیخته بودکه ازشنیدن آن برماحالتی غریب دست می دادوهوس می کردیم که درعین خنده گریه سرکنیم.دریغا!خاطره ی این آخرین روزدرس همواره دردل من باقی خواهندماند.دراین اثناوقت به آخرآمدوظهرفرارسیدودرهمبن لحظه صدای شیپورسربازان بیگانه نیزکه ازمشق وتمرین بازمی گشتنددرکوچه طنین افکند.معلم بارنگ پریده ازجای خویش برخاست.تاآن روزهرگزویدرنظرم چنان پرمهابت وباعظمت جلوه نکرده بود.گفت: «دوستان،فرزندان،من...من...» امابغض واندوه صدادرگلویش شکست.نتوانست سخن خودراتمام کند.سپس روی برگردانیدوپاره ای گچ برگرفت وبادستی ازهیجان ودردمی لرزیدبرتخته سیاهاین کلمات راباخط جلی نوشت «زنده بادمیهن!» آنگاه همان جاایستاد،سررابه دیوارتکیه دادوبدون آنکه دیگرسخنی بگویدبادست به مااشاره کردکه «تمام شد.بروید،خدانگهدارتان باد!»

امیر: مرسی... مرسی... مرسی... توی مجلات قدیمی داشتم‌اش و گمش کرده بودم.
کاوه اسماعیلی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:18
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
آقا ما یه کامنتی گذاشته بودیم که تویش خبر محبوبم را نوشته بودم که داستان "ناتوردشت 60 سال بعد" در آمده که هر چند به خاطر کپی رایت و این حرفها توقیف است اما داستان فرار هولدن کالفیلد از خانه سالمندان است که آدم را یاد "رابین و ماریان" می اندازد.بعد اینکه تولد ندا و خسرو خسروپرویز را خیلی خیلی تبریک گفته بودم و یاد آن روزها افتاهد بودم که همین جمله"همه زورتان همین بود؟"سین سیتی را گذاشته بودی و گفته بودی ازتان ناامید شدم رفقا.بعد هم فیلمهای تیم برتون را انتخاب کردم با جمله معترضه اینکه مگر آدم بین بچه هایش می تواند انتخاب کند.1.ادوارد دست قیچی(نوبت سایه خیالش رسیده فکر کنم)2.بازگشت بتمن(در این مورد به خصوص من یک طرفدارم و با استانداردهای معمول این فیلم را نمی سنجم)3.آلیس در سرزمین عجایب(اوردوز فانتزیست.شک نکنید)4.ماهی بزرگ 5.چارلی و کارخانه شکلات سازی .............بعد هم اینکه دلت می آید بنشینی نسخه بی پدر مادر فیلم مایکل مان را ببینی؟از آن هم نور و رنگ واقعی چشم بپوشی که چی میخواهی یادداشت بنویسی؟...این عکس میامی وایس را هم نمی دانم از کجا آورده اید.به فکر قلب ما هم که نیستید لااقل اگر داری لینک کیفیت بالایش را برسانید ما جلوی چشممان بگذاریم.و اینکه پایه روزی روزگاری هم هستم.پایه آقای ریپلی با استعداد هم هستم که چند برابر از نسخه آلن دلونی زیر آفتاب سوزان بهتر است.و پایه پدرخوانده 2 که با دیدگاه من از یکش هم بهتر است.

امیر: این قدر نکته خوب توی کامنت‌ات بود که گذاشته بودم کنار یکی یکی به‌شون اشاره کنم. نمی‌ذاری که.
محسن دراگون
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:18
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

من ادم حسودیم . عاشق این حس خاص حسادتم که یه جورایی قلقلکم میده برای بهتر بودن ، حرکت کردن و رسیدن .

من یک حسود عاشقم . حرفیه؟

احسان هاشمی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:27
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام در مورد جلسه "خاک آشنا" با اینکه ثبت نام کردم نمی تونم بیام، متاسفانه شنبه باید قم باشم. اما چند گله: امیر جان، شما که همیشه طرفدار شهرستانی ها بودین، یعنی چی که یه روز بیان بلیط بگیرن، یه روز بیان جلسه، خودتون حساب کنین این همه هزینه ی مادی و معنوی رو، تازه تهران رو هم که نمی شناسن و دیگه بدتر! البته متوجه هستم که اونایی که کامنت دادن رو، گفتین همین جوری بیان،که این شیوه رو هم قبول ندارم ، چون باعث بی قانونی و هرکی هرکی شدن میشه، یاد بلیط فروشی برای دربی افتادم!!، چرا نباید بعد سالها به این «حرفه ای» بودنه برسیم؟ و از اون مهمتر چرا سایت «سینمای ما» باید گرفتار این رفتارهای سنتی و قدیمی و شهرستانی اذیت کن! بشه؟ شما که همیشه ایده های بکر و تازه داشتین و حلال مشکلات بودین و اگه علاقه ای به سایت بوجود اومده به خاطر همین خصوصیات شما بود، همین که حساس بودین نسبت به جزییات، مثلا توی فرم این جلسه، داشتن همراه الزامی بود،خب شاید یکی بخواد تنها بیاد!،یا مثلا من چیزی به عنوان "پیک" برای تحویل بلیط توی فرم دیدم ولی انگار نه انگار اونو گذاشتین و حالا همه باید بیان دفتر سایت تا بلیطشونو بگیرن، نکنین این کارو با ما! نکنین! خلاصه بچه ها مواظب باشین که خیی دارین دیده می شین یا بهتر بگم داریم دیده میشیم.

امیر: همه‌اش حرف حساب. ولی قدم به قدم.
احسان هاشی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:28
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای سیاوش پاکدامن:

با این کامنتی که تو نوشتی(همون که اسم همه ی بچه هارو آوردی) فک کنم لقب "پیرمرد حوصله"!! برازنده ات باشد که سعی می کنیم طی مراسم باشکوهی، تنت کنیم، آره عمو جان!

البته اگه نوشتم "پیرمرد" تقصیر خودته چون خودت گفتی بودی که ما جوونیامون مث «احسان هاشمی» این همه انرژی داشتیم و حالا نداریمو و از این حرفا.....

موفق باشی

احسان هاشی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:29
-7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای سید آریا قریشی:

تو هم احساس می کنی این قضییه ی دادن امتیازهای مثبت و منفی به کامنت ها یه کم بو داره، آخه تا حالا اینقد مخالفت سابقه نداشته، شاید یکی، یه جایی، وقت داشته و هی .....آره دیگه .....نکنین از این کارا، نکنین! خوب نیست!، عیبه! ، بده!، دیگه نمی گم زشته چون امکان داره بگین زشت اونه که..... ای خدا.

خدایا آخر و عاقبت همه ی ما رو خودت ختم به خیر کن.

الهی آمین

احسان هاشی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:29
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اختصاصی برای بچه های کافه:

یه فکری به سرم زد، خب همه بچه های کافه گوش کنین، امیر جان با شما نبودم! شما لطف کنین برین سر وقت کامنت بعدی!! خب بچه ها.....اِ اِ نخون دیگه!! آقا امیر، گفتم، کامنت بعدی لطفا! ای بابا ما اینجا یه دقه نمی تونیم برا خودمون باشیم؟! عجب گیری کردیما!

خب، حالا که این طوری شد، پس بچه ها گوشاتونو بیارین جلو تا فکرمو بگم، حالا شد:

هیشکی کادوشو برای امیر نمی گه تا روز تولدش، روز تولدش هم با شروطی سیل کامنتامونو براش می فرستیم، به نظر من شروطمون این باشه که، امیر روز و ماه و "سال" تولدش رو بگه و بعد هم بگه که بزرگترین آرزوش چیه؟

خب امیدوارم این اولین تجمع حق طلبانه! بچه های کافه برای تحت فشار قرار دادن نهاد حاکم(امیر) باشه.و از این به بعد با تحصن و اعتصاب و ....این قبیل سیاسی بازیا، زودتر به چیزایی که می خوایم برسیم.

خب،بچه ها وقت نداریم فقط تا پنج شنبه، پس هر کی موافقه،اولا فعلا کادوشو نگه و ثانیا یه جوری موافقتشو با این کامنت اعلام کنه تا به درخواستامون برسیم، یعنی بعد از اینکه امیر جواب سوالای مارو داد، ما هم کادومونو میدیم بهش نه ببخشین می گیم بهش!

البته هر کدوم می تونید درخواست دیگه ای داشته باشین ، در ضمن فراموش نکنین که تولد امیره نه تولد ما!

خب رای گیری می کنیم، "آریا" تو چی می گی؟، "سیاوش" تو چی فک می کنی؟ "کاوه" نظر تو چیه؟ و.....

بچه ها بدویین که دیر شد.

احسان هاشمی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:30
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امیر جان در مورد کادوی تولدت هم دارم فک می کنم، فعلا اگه گفتی این دیالوگ مال کدوم فیلم بود؟

«- تولدت مبار ک باشه.

حالا چند سالت شد؟(خنده ی جمع)

- اِ خانوم.......»

رضا بهروز
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 11:57
53
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

Cafe le Samourai

عالیه! یعنی میشه؟ وصف العیش نصف العیش!

شاد باشی و سرزنده

احسان هاشمی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 12:45
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
واقعا نمی دونی این دیالوگ مال کجاس یا نخواستی بگی؟ «- تولدت مبار ک باشه. حالا چند سالت شد؟(خنده ی جمع) - اِ خانوم.......» راهنمای این که مال یکی از فیلمای مهرجوییه.

امیر: لیلا. آره؟
سرپیکو
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 13:24
-7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- سلام بر همه دوستان. 2- کافه روز به روز گرم تر و بهتر و حرفه ای تر می شود/خوشحالم و تبریک میگم. 3- نقدها و مصاحبه ها در شماره اخیر ماهنامه فیلم، یک کار تازه و متفاوت بود و البته فوق العاده/ دستتان درد نکند. 4- بعد از خواندن مطالب درباره فیلم (درباره الی) یک بار دیگه رفتم سینما و این فیلم رو دیدم (تو شهر ما 5 روزی هست اکران شده) این شد سومین بار و تا حالا برای یک فیلم سه بار به سینما نرفتم/ سینمای ایران باید به این فیلم افتخار کند، در این فیلم مخصوصا آن سکانس نفس گیر (غرق شدن آرش و ...) در تاریخ سینمای ایران، ندیده ام همچین چیزی، محشر است! 5- یک تبریک هم دارم برای ندا میری و خسرو خسروپرویز... برایشان آرزوی خوشبختی دارم که حق مسلم شان است. 6- این دیالوگ، مرلین مونرو و کلارک گیبل در (ناجورها) را خیلی دوستش دارم/ مونرو: خانه ی شما کجاست؟... گیبل: همین جا، دٌور من... و این دیالوگ، لیزا مینلی در فیلم کاباره که می خواند: همه برندگان را دوست دارند، پس کسی مرا دوست ندارد!... 7- و این گفته را که تازه در جایی خواندمش: وقتی نیچه یال و گردن اسبی را که شلاق خورده است در آغوش می گیرد و با صدای بلند می گرید برای دکارت که حیوان را ماشین جاندار میداند طلب مغفرت میکند. 8- نظر سنجی برای فیلم های (تیم برتون) 1- ماهی بزرگ 2- ادوارد دست قیچی 3- مریخ حمله می کند.

امیر: ناجورها و مینه‌لی‌ات عالی بود پسر.
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 13:35
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اول از گلاویژ نادری باید تشکر کنم که با اینکه کافه اش را به روز نمیکند ولی عکس اخرین مطلبش مرضیه برومند است که هر وقت به ته صفحه میرسم با نیشخند معرکه ای به من نگاه میکند و کلی انرژی میگیرم.

دوم داشتم پرونده مردی روی سیم را میخواندم (از دستش ندید) که ییهو دیدم ای دل غافل، پایین صفحه هنوز اسم و رسم کافههای قدیمی دیده میشه، مثل شمرونی ها (شادی طلوعی) و آسیاب بادی های ذهنت (نوید غضنفری). و نکته انرژی بخشش این بود که فهمیدم نوید یک کافه تازه راه انداخته ..... این رو که دیگه اصلا از دست ندید

و احسان thumbs up

سیاوش پاکدامن
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 13:38
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

پیری و هزار درد ....اینهم نشانی کافه جدید نوید....http://barfly.blogfa.com/

sepehr
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 13:50
29
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام آقای قادری فیلم" آقای کیمیایی" رو چه جوری میشه دید؟

بهترین فیلمای تیم برتن:

1- اد وود

2- ادوارد دست قیچی

3- ماهی بزرگ

4- سوئینی تاد

5- اسلیپی هالو

(سیاره ی میمون ها رو ندیدم)

سعید
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 14:38
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای کاوه اسمائیلی :

http://www.allmoviewalls.com/framepic.php?id=3590&size=1680_1050

و اما بقیه اش :

http://www.allmoviewalls.com/movies/499-Miami%20Vice%20wallpapers.html

حمید
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 14:38
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام چرا ناپرهیزی کردم؟ / بدیش اینه که تو خواب کنار شخصیتهای فیلم قرار می گیرم و باهاشون صحبت و مشورت میکنم و یه جورایی تو همون خیابونهای قدیمی قرار می گیرم و اینکه امروز خواستم دو تا دیگه از فیلمهای بیلی وایلدر رو ببینم که ترسیدم و نگاه نکردم چون حال و هوای فیلمها تازه داره از سرم میره و اینکه فراموشی رو اگه نداشتیم دیگه چی میشد رفتیم فیلم ببینیم یه چیزی یاد بگیریم رفتیم توش ولمون هم نمیکنه عجب جادویی میکنه این سینما اینو من تازه حس کردم / یه سوال داشتم اینکه فیلمهای بیلی وایلدر رو اصلا دوست دارین اگه دارین کدومش من که از بعضی ها داغشون رو دوست دارن خوشم اومد ببخشید ممنون.

امیر: این جانب، عاشق هر چیزی که جایی‌اش اسمی از بیلی وایلدر امده باشه. تازگی‌ها داشتم عشق در بعد از ظهر رو نگاه می‌کردم و به نظرم رسید این پیرمرد بدبین، چه قدر آدمای دنیا رو دوست داشته.
آریان.گ
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 15:30
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امیر خان این عکس میامی وایس مارو زمین گیر کرد به خدا !

برای نظر سنجی تیم برتن :

1- ماهی بزرگ 2- ادوارد دست قیچی 3- اد وود

رضا معروفی : 8 تا تخم مرغ میندازی تو کره ...محلی ... زردشو بهم نزنیا... میخوام وقتی میخورم ... ببینم ... رویت کنم ... زردشو که بهم میزننو جنجال تو تابه را میندازنو جنگ بین زرده و سفیده و کره و نمک و 2 پر گوجه فرنگی مغلوبه میشه و میذارن جلوت ... جیگر میخواد ... جیگر میخواد بگی محلی نیست

بهرنگ
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 16:15
-18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
گفتی تولدته یاد فیلم game فینچر افتادم که توش شان پن چه تولد باشکوهی واسه مایکل داگلاس گرفته بود! گرچه فکر نکنم تو از اینجور هدیه ها خوشت بیاد واسه همین میبردمت آمریکا تا فیلم جدید استاد رو از نزدیک ببینی گرچه این فیلم دو سه هفته دیگه اکران میشه ولی واسه ی تو ترتیب یه اکران افتخاری رو میدادم! http://images1.fanpop.com/images/photos/1500000/Tim-Burton-tim-burton1574215-791-1024.jpg
  
 امیر: این نقاشی از تیم برتون بر اساس سلف پرتره‌ای که نورمن راکول کشیده و این نورمن راکول نقاش محبوب منه .  یادم انداختی که اگه پیدا کردم، امشب چند نمونه از کاراش رو بذارم.
بردیا
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 18:47
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام ، تو روزنامه اعتماد یه مطلب خوندم راجع به آژانس شیشه ای ۲ از ابراهیم رها ، با اجازه اش اینجا می نویسمش چون دوست دارم شما هم بخونیدش.هر چند زیاد به حال و هوای این کامنت ها نمی خوره، اما حیفه. با طنز شروع می شه ولی ... .

۲،۳ خط آخرشو با دقت بخونین.

اين روزها در 10 سالگي فيلم «آژانس شيشه يي»، بحث اين اثر سينمايي، در مطبوعات مطرح است و گفته مي شود شايد حاتمي کيا بخواهد آژانس 2 را بسازد. من زحمتش را کم مي کنم و برايش فيلمنامه اش را همين جا مي نويسم.

فيلمنامه

بيست و سوم خرداد؛ حاج کاظم در دفتر آژانس زير مبل ها، روي ميزها، و لاي کاغذها را مي گردد. مسوول آژانس از او مي پرسد؛ دنبال چي مي گردي؟ و او جواب مي دهد؛ دنبال رايïم،

بيست و پنجم خرداد؛ حاج کاظم بين انبوهي از جمعيت ديده مي شود. يکي از مردم از او مي پرسد حاج کاظم شما هم اومدين؟ او مي گويد؛ به من نگو حاج کاظم، از اين به بعد اسم من حاج خس و خاشاکه،

سي ام خرداد؛ يک جوان 18ساله در خيابان سوار بر موتور، حاج کاظم را مي گيرد و مي گويد؛ ما هشت سال نجنگيديم که شما بچه قرتيا الان توي خيابون قر بدين،

يک ماه و نيم بعد؛ از اينجا نقش حاج کاظم را به جاي پرويز پرستويي، محمد ورشوچي يا احمد پورمخبر بازي مي کند. حاج کاظم براي اعتراف مي آيد جلوي دوربين تلويزيون و دقيقاً مثل فيلم آژانس شيشه يي خطاب به همسرش حرف مي زند؛

فاطمه جان، فاطمه. من در زندان فرصت فکر کردن پيدا کردم و هي فرصت فکر کردن پيدا کردم و هي پيدا کردم، البته باور کن رفتار بازجوها با من خوب بود و همه اش از من امضا مي گرفتند،

فاطمه جان، فاطمه من اعتراف مي کنم. راستش تقصير ميرحسين موسوي بود که بچه ها در جنگ کشته شدند. او نخست وزير جنگ بود و بنا به استدلال هاي امروز کشته شدن همرزمان من پاي اوست. الان هم عادتش را ترک نکرده و باعث آمدن مردم به خيابان ها شده و عامل کشته شدن آنهاست، من پيشنهاد مي دهم او را بگيرند. هم براي اين چند روز، هم براي آن چند سال. خيلي بگيرند،

فاطمه جان، فاطمه. من اعتراف مي کنم. تو مواظب سلمان باش، مواظب ابوذر باش. من پدرم، طاقت ندارم آنها را در بازداشتگاه ببينم. من اعتراف مي کنم و به اين فکر مي کنم خوب شد عباس حيدري توي همان هواپيما پرکشيد و رفت.

یلدا نامجو
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 19:13
17
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امیرخان! اولا که من کادو بهت یه سری کامل دی وی دی های ارژینال تارانتینو رو میدم+یه سری فیلمای کیمیایی+یک...+ یه خانم خوبو معرفی می کنم بهت واسه ازدواج ضمنا تهران امروزو دیدم، گرافیکش خیلی بهتر شده اما مطالب یه ذره خنثی هستن! اگه میشه یه کم بجنبین به خصوص تو بخش سینمای هالیوود! بابا مطلب روز چاپ کنین! فیلمای روز، گفتگوهای داغ و از این جور چیزا

امیر: کمک می‌کنی؟ و این که کمی صبر داشته باشین. تازه صفحه بندی‌اش درست شده...
sana
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 19:14
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در مورد کادوی تولد چهارشنبه میگیم ................... پیشاپیش یه عالمه تبریک ک ک ک ک ک ک

سید آریا قریشی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 20:37
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در جواب احسان هاشمی:

احسان جان موافقم شدید. با جفت کامنتایی که دربارم گفتی موافقم!

سید آریا قریشی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 20:52
-21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تو رو قرآن یکی به من بگه این سیستم امتیازدهی چطوریه؟ من یه نوشته تو روز نوشت قبلی گذاشتم و +1 گرفته. حالا یه نوشته در همون رابطه گذاشتم(یعنی با همون مضمون دقیقاً). دیشب -34 گرفته بود. باورتون می شه؟!! و امشب یهو شده -8!! باز هم باورتون می شه؟! این جا چه خبره؟!!

امیر صباغ
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 21:8
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

یه خبر جالب :

محققان آمریکایی دریافتند که شکم افراد بزرگسال دارای نوعی مغز دوم است که قادر است سلولهای نورونی جدید را بسازد.

به گزارش مهر، دانشمندان دانشگاه کلمبیا سلولهای نورونی را یافتند که دیواره داخلی روده را پوشانده اند. این سلولها که همانند مغز دوم هستند با تحریکات درست انتقال دهنده های عصبی خوش خلقی می توانند حتی در افراد بزرگسال نیز رشد کنند. انتقال دهنده عصبی، سروتونین نام دارد.

این دانشمندان دریافتند که می توان با تحریک دیواره روده با سروتونین و داروهای مناسب، سیستم عصبی را به تولید نورونهای جدیدی تحریک کرد.

براساس گزارش Journal of Neuroscience، در این تحقیقات دانشمندان مشاهده کردند که در موشهای بزرگسال تمام فضاهای سیستم عصبی حاضر در دیواره روده می تواند در حضور سروتونین سلولهای نورونی را رشد و تکثیر دهد. این درحالی است که تنها دو فضا در مغز افراد بزرگسال وجود دارد که قادر به تولید سلولهای نورونی جدید هستند.

رضا خاندانی
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 21:17
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام به امیر خان و بر و بچ باحال. بهترینهای تیم برتن عزیز: 1-ادوارد دست قیچی 2-سویینی تاد 3-ادوود و اما تولدی واسه امیر عزیز:دوست داشتم یه مهمونی میگرفتم واست با حضور:الکسی-فینچر-تیم برتن-جانی دپ-ال پاچینو-استاد مان-اسکورسیزی-کوین اسپیسی-کیمیایی-مهرجویی-فرمان ارا-فرهادی- انتظامی-گلشیفته-نیما حسنی نسب-صوفیا نصرالهی-وحید قادری-مهدی عزیزی-جواد رهبر-سیاوش پاکدامن-امیر رضا نوری پرتو-کاوه اسماعیلی-محمد حسین اجرلو-پژمان راهبر- سیامک رحمانی- شاهین رحمانی- حمیدرضا صدر- امیر صدری- نادر داوودی-سعیده اسلامیه- رضا خدادادی- مزدک علی نظری- امیر مهدی ژوله- ابراهیم افشار- عادل فردوسی پور- علی کریمی و.... مطمینن روح بزرگ استاد بیلی وایلدر که حتما" اونجا خواهد بود. امیر جان تولدت پیشاپیش مبارکککککککککککککککک

امیر: ممنون رضا جان. ولی بعضی از این اسما واقعا برام جالب بودم آوردن‌شون.
سرپیکو
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 21:59
26
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

جای شما خالی همین امشب برای چندمین بار (آمارکورد) فلینی رو دیدم/ این فیلم رو عاشقشم! و این دیالوگ ها رو: « همه تو این شهر به ما می خندن، حتی خروس ها!» و...

«پدربزرگ من آجر می ساخت، پدر من هم آجر می ساخت، من هم آجر می سازم، خانه ما کجاست؟»...

حمید
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 22:34
-20
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام

قول میدم این آخرین مطلبی است که می نویسم و دیگر مزاحمتان نمی شوم / امروز در مورد بیلی وایلدر یک جستجو توی ویکیپدیا و imdb کردم دیدم : کوچکترین فرزند خانواده بوده ، سال اول دانشگاه اونو رها می کنه در یک روزنامه به عنوان نامه رسان و گزارشگر مشغول میشه و بعد به برلین میره و بعد از این دوران جدید و نواش شروع میشه و بعد عاشق میشه و بعد شغلش رو ول میکنه و در مدت بیکاریش به یک کافه میره با چند جوان فیلمساز آشنا میشه جرقه اصلی زندگی زندگی فیلمسازیشم از همین جا شروع میشه و تبدیل به فیلمساز مطرحی میشه ( گاهی اوقات سرنوشت چه چیزایی واسه آدم رقم میزنه که اصلا فکرشم نمیتونه بکنه ) و از همه مهمتر مطلبی است که خودش روش تاکید داشته و هدفش تو فیلمسازی بوده همان نکته بود که من رو چند روز درگیر کرده و خواست خودش بوده و حداقل روی من جواب داده که گفته : اگر بتوانم با سبک و شیوه ام ، تماشگران رو سرگرم کنم و به اونا انگیزه بدم که تا 15 دقیقه پس از ترک سینما درمورد فیلم صحبت کنند احساس رضایت می کنم . روی من که بیشتر از 15 دقیقه تاثیر داشته و اینکه عشق در بعداظهر جز 2 تا فیلمی بوده که امروز می خواستم ببینم ولی گذاشتم واسه چند روز بعد تا اینکه چند روز آینده رو به امید دیدن اونا سپری کنم چکار کنم که ما آدما به امید هستش که زنده ایم واسه همین دائم واسه خودمون امید میسازیم ببخشید که این 2 روز مزاحمتون شدم قول میدم دیگه مزاحم نشم فقط خواستم احساسم از فیلما رو یک جا بیان کنم و گفتم کجا بهتر از اینجا و اینکه ممنون از همراهی این 2 روز شما لذت بردم در آخر لینک دو تا عکس از بیلی وایلدر با چهره همیشه خندانش رو واسه دل خودم اگه اشکالی نداره میذارم

http://exopolis.files.wordpress.com/2009/07/billy-wilder.jpg

http://z.about.com/d/classicfilm/1/0/5/7/-/-/Billy_Wilder.jpg

ممنون و موفق و پیروز باشید

رامین
دوشنبه 19 مرداد 1388 - 22:36
-22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
امیر جون من پیشایش تولدت رو تبریک می گم چون روز تولدت نمی تونم بیام کافه و تو راهم , happy birthday to you و کلی از این حرفهای خوب رو از ما بپذیر .... و دوست دارم اینارو واست کادو کنم : 1-بلیت رفتن به یه اجرای live از آهنگ sultans of swing دایر استیر +یه همراه 2- یک سری کامل دی وی دی های ارژینال حضرت ملویل 3- یه فاب عکس معرکه و بزرگ از بانو آدری هپبورن.

امیر: دومی و سومی‌اش رو داریم. اولیش اما سه سال پیش و در یک فرصت کمیاب از دستم رفت. برسون.
تکتم سنایی
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 0:31
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

...می دونم این کامنت غیر قابل چاپه اما خب تو خواسته بودی بگیم چی میدیم کادوی تکتم خانم هم این بود. تولدت جدا" مبارک من کامنت کم می ذارم اما اهل کافه هستم.

امیر: همیشه باشی. کادوهات زیادی 1968ای بود. نشد بذاریم این جا. بیش‌تر سر بزن.

رضا رادبه
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 1:16
-7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بدترین فیلم برتون که به نظرم "سیاره میمون ها" ست. اما من ماهی بزرگ ، کابوس شب پیش از کریسمس و بتمن های برتون را از بقیه بیشتر دوست دارم . عجب عکسی گذاشتی از "الیزابت تاون" ، نقدت اسم خوبی داشت شبیه آن اسمها که حمید رضا صدر روی نقد ها و مطالب سایه خیال می گذاشت ، مثل "کسی مثل او" (لئون) ، "انجا دشمنی انتظارت را می کشد" (سایه خیال کوبریک ) ، "یکه و تنها در یک خیابان خاکی مرده ای " (سایه خیال فرد زینه مان) . تو ماشین مجله را ورق می زدم که دیدم نوشته "تو مردی که من زنده شدم" و آه از نهادم بر آمد که دیدم عکس اورلاندو بلوم را بالای مطلب گذاشته اند که نقد الیزابت تاون است. یک بار بیشتر ندیدمش اما جند جایش مانده دقیق و شفاف به یادم و حالم خوب می شود وقتی یادش می افتم آن فصل تلفن حرف زدن از شب تا صبح آن اجرای پایانی که همه چیز می ریزد به هم و تما شاچی اما می داند که هیچ اتفاق بدی نخواهد افتاد آن پسر عموی راک باز اورلاندو بلوم که عجب خط ریش حقی دارد و چه دلچسب است بازی می کند "پل اشنایدر" به نقش این پسر عمو آن سفر طولانی پایانی و آن عکس ها و آهنگ ها و تمام آن رستوران های بین راه ، متل ها، مزرعه ها و حسی که انگار خودت هستی که مسافری . بالکن متل لورین و مارتین لوتر کینگ و صدای u2 که ناگهان بلند می شود به in the name of the love اگر می شد پوستر کمپانی همین الیزابت تاون را پیدا کنم کادوی تولدت می شد . حالا که پوستر اصلش نیست ولی تصویرش را برایت mail کردم مبارک باشد تولدت راستی smokin' aces را دیده ای؟ اگر ندیدی حتما" ببین

امیر: ندیدم. دارمش. می‌بینم. و این که خط ریش اشنایدر را عالی گفتی.

آیسان
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 8:25
-23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

وایلدر زده شده یعنی چه ؟ !!! اصطلاح جدیده

سارا
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 9:22
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نقد فیلم : زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند گاهی یک واقعه زخمش روی حافظه خیلی عمیق است. آن‌قدر که تا آخر عمر رهایت نمی‌کند. دست‌کم مطمئنم برای «ارنست همینگوی»، خاطره‌ی جنگ‌های داخلی اسپانیا تاثیری چنین داشته. آن‌قدر که «برفهای کلیمانجارو» و «وداع با اسلحه» و «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» نمونه‌هایی از خاطرات و تجربیاتی باشد که همیشه با او ماندند. فیلم «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند»، یکی از آثار به‌یاد ماندنی است که از روی داستان همینگوی ساخته‌شد. این فیلم که محصول ۱۹۴۳ هست، اولین فیلم رنگی اینگرید برگمن محسوب می‌شود و کارگردانی آن را «سم وود» بر عهده داشت. «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید» یکی از آن فیلم‌های کلاسیک فوق‌العاده است که همیشه دلم می‌خواسته درباره‌اش بنویسم. روایت بی‌نقص، بازی‌های عالی، مانوس شدن بازیگران با لوکیشن طبیعی و دشوار، کارگردانی خوب و داستان پر کشش عاشقانه، برگهای برنده‌ی این فیلم هستند. البته، این فیلم مثل «هر» فیلم رمانتیک دیگری نیست. تفاوت اساسی آن با دیگر فیلم‌های از این دست در دو نکته است: شکل بخشیدن به عشق در بستر یک جنگ سیاسی و اجتماعی و حضور زوج برگمن- کوپر به‌عنوان قهرمانان داستان . روبرتو جردن (گری کوپر) یک استادیار آمریکایی در اسپانیا بود. با شروع جنگ‌های داخلی، او به نفع جمهوری‌خواه‌ان وارد مبارزه می‌شود. تخصص او طراحی و اجرای انفجارهای بزرگ است. به او ماموریت داده می‌شود درست در زمان آغاز حمله در یکی از مناطق جنگی، پل واصل میان خطوط دشمن را منفجر کند. او برای این کار از شورشیان اطراف آن محل به سرکردگی پابلو( آکیم تامیروف) کمک می‌خواهد، اما پابلو دیگر مرد میدان نیست و می‌خوارگی می‌کند و همسرش، پیلار (کاتینا پاکسینو) که اداره‌ی گروه عملاً با اوست از روبرتو حمایت می‌کند. روبرتو عاشق ماریا (اینگرید برگمن)، دختر زیبایی که با گروه زندگی می‌کند می‌شود و…. عشق اینگرید برگمن و گری کوپر بزرگ است، در حد نام سینما است، اصلاً در این عشق «چیز» بزرگی که ورای توصیف با کلمات است، نهفته شده. ارزش این فیلم به نمایش عشق و تلاش ستارگان تکرار ناپذیر سینما است. آن زیبایی مقدس و معصومی که در اینگرید برگمن نهفته است و هیچ زن بازیگر دیگری صاحبش نشد، آن جذبه‌ی مردانه‌ای که گری کوپر داشت و بازیگرهای الآن از آن بی‌بهره‌اند خیلی بزرگ‌تر از کلمات هستند. این فیلم در سالی اکران شد و در مراسم اسکار به نمایش در آمد که فیلم‌های به‌یاد ماندنی «کازابلانکا» و «آهنگ برنادت» را به‌عنوان رقیب مقابل خود می‌دید و به همین خاطر، از ۸ رشته‌ی اسکار که نامزدش بود. تنها به یکی بسنده کرد. باور دارم هالیوودی‌ها به برگمن پس از ماجرای رابطه با «روبرتو روسولینی» و تولد دوقلوهایش بی‌مهری کردند و تا مدت‌ها برخورد سردی با برگمن داشتند اما بازی خوب او در «آناستازیا» بالاخره اعضای مقدس‌نمای آکادمی را مجبور کرد برای دومین‌بار به او اسکار بهترین بازیگر زن را بدهند. یکی از آن دردسرهایی که برگمن همیشه در زمان بازیگری‌اش داشت، قد ۱۸۰سانتیمتری‌اش در زمانی بود که زنان بازیگر حداکثر ۱۶۰ سانتیمتری بودند! معمولاً در آخر مصاحبه در هر فیلمی کارگردان‌ها به او می‌گفتند در روزهای فیلم‌برداری کفش پاشنه‌بلند نپوشد و او همیشه خجولانه می‌گفت:«اما من الان هم کفش پاشنه‌بلند نپوشیده‌ام!» همین قامت بلند او کار دست «همفری بوگارت» داد و او که کوتاه‌تر از برگمن بود، مجبور شد در «کازابلانکا» حسابی زیر کفشش تخته بگذارد تا کمی قدش از اینگرید بلندتر شود. شاید کمتر کسی بداند یکی از دختران برگمن، ایزابلا روسولینی، اکنون بازیگر است و شباهت عجیبی به مادرش دارد. مشهورترین فیلم او «مخمل آبی» است که مورد توجه اکثر سینما دوستان واقع شد. گری کوپر هم اعجوبه‌ای بود. او در کنار بوگارت، زوج بازیگران فوق‌العاده جدی بودند. می‌گویند در مصاحبه‌ای رادیویی هرچه مجری از او می‌پرسید او فقط با «بله» جواب می‌داد، دست آخر مجری از او پرسید:«شما غیر از بله حرف دیگری بلد نیستید؟» و کوپر جواب می‌دهد:«نه!». بازی کاتینا پاکسینو حرف ندارد. به نظرم هر زن هنرپیشه‌ای که قرار است نقش یک شیرزن را بازی کند، باید چند بار بازی ناب و قدرتمند او را تماشا کند. تنها اسکار این فیلم را هم خود او برای بهترین بازیگر زن نقش مکمل دریافت کرد. «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» روایت عشق در برابر خون و گلوله و جنگ است. روایت ایستادن مردان و زنان بی‌نظیری که در برابر سفاهت و وقاحت دیکتاتورها می‌ایستند و جانشان را فدا می‌کنند. برای آن‌ها همه چیز جمهوری بود! عشق، آن پل، زندگی… به بودن جمهوری می‌ارزید. و به‌قول نیکول کیدمن در «ساعت‌ها»: «یکی باید بمیرد تا دیگران قدر زندگی را بدانند!» یکی باید بایستد تا معشوق برود و نجات یابد، تا عشق زنده بماند. و به باورم، تاریخ را همین روایت ساخته و می‌سازد. این هرگز یک پایان نیست

امیر: خوب می‌نویسی سارا. باید ادامه بدهی و البته این قدر از روی موضوع‌ها نپری. این روزها که مقاله‌های بچه‌ها به دست‌ام می‌رسد، بزرگ‌ترین مشکل اینترنتی نوشتن‌تان است. صبر ندارید و روی موضوع‌ها مکث جدی ندارید. اما تو خوب می‌نویسی و خوب می‌توانی از یک موضوع به موضوع دیگر بروی بی‌ این که خواننده حواس‌اش بپرد. این فیلم محبوب من هم هست. کاری به خودش ندارم، هیچ فیلم دیگری را در تاریخ سینما نمی‌شناسم که دو بازیگرش روی پرده این قدر به هم ابراز علاقه کنند و آدم هیچ خسته نشود. که پر بگیرد. منتظر یادداشت‌های بعدی شما...

نازنین
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 10:18
23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

من دوست دارم فیلم های بیلی وایلدر رو ببینم اما پیدا نمیکنم خیلی جاها سر زدم و بی نتیجه بود اکثرا فقط فیلم های روز رو دارن

کسی میتونه راهنمایی کنه؟

mebzo
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 10:43
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

عاشق این کامنت های پست خزای سایتم ... یه مدت که گلزار رو بورس بود یه تنه همه ی این پست ها به نامش بود ... یه چند وقتیه نیست و انشاالله با دو خواهر ! برگرده و ما رو از این کامنت ها محروم نکنه .

این روزا این پسته عکس های هنرمندان بعد از دیدن تئاتر سگ سکوته که ما رو دوباره به دیدن این کامنت ها مفتخر کرده .

حتما برید نگاه کنید . اسم های کامنت گذارا خیلی جالبه و اینکه همه با تعصب خاصی از نظری که دارن دفاع می کنن بعد به جوابه جوابه نظرشون هم میان جواب می دن ... تو این پست لحظه ی مرگ ! و عکس های باران کوثری و دشمنی نیما ! و اینجور جیزا بحثه ...

jeremy brett
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 10:46
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امممممممممم.................

کادو......................

یه میز خال بهت کادو میدم امیر.....

یه میز خالی تو یه کافه.............

یه میز خالی تو یه کافه شلوغ.....

یه سکانس و یه میز خالی تو یه کافه شلوغ...

یه میز خال کنار میزی که neil وvincent و روش نشستن

یه میز کنار نازترین ترکیب آدم بده و پلیس تاریخ.....

امیر فقط بی جنبه بازی در نیاری بری بپری تو بقلشون,یادن نره اونور پشت دوربین استاد حواسش به همه چی هستا.

اصلا من مخمصه رو همینجوری دوست دارم,یه 5 دقیقه فقط بشین و ببین و گوش کن و لذت ببر

یلدا نامجو
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 10:48
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امروز نتونستم تهران امروز و پیدا کنم.چقدر توزیع این روزنامه نامناسبه! کیوسک دار محله مون میگه یه روز میاد فردا نمیاد!؟؟؟

محسن
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 12:28
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام تولد شما همزمان شده با تولد سلطان ترس جهان هیچکاک تبریک می گم هدیه تولدم هم دو تا عکس بامزه هست http://www.tinypic.info/files/37trabu3t0rsly06w2ni.jpg http://www.tinypic.info/files/eqvavgsilxun88g7mkga.jpg کافیه ؟

امیر: ممنون. خوشمزه بود.
علی ایوبی
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 12:54
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امیر جان بار اول که دارم برای شما کامنت می ذارم،ولی خب خیلی وقته که شما رو می شناسم.از حدود سال هشتادو گفتگوی شما با بهروز افخمی تو شماره نوروز مجله فیلم.هفته نامه تماشاگران رو هم می خوندم ولی یادم نیست شما هم اونجا مطلب می نوشتی یا نه! ولی خوب یادمه که یکی از طرفداراش بودی. بعدشم ردتو تو ویژه نامه آخر هفته روزنامه حیات نو و مجله یک هفتم زدم تا اینکه روز نامه شرق در اومدو شما اونجا هم مطلب می دادی ،درست یادمه که از نقد شما به فیلم بوتیک مطمئن شدم که منتقد محبوب منی و شروع کردم به جمع کردن نقد های شما(آرشیو کامل مطالب شما توی روزنامه شرق رو دارم اگه خواستی بگو). می دونم یادت نیست ولی چهار سال پیش زمان انتخابات ریاست جمهوری شما رو توی میدان ولی عصر دیدم و با هم صحبت کردیم .اون موقع گفتی که می خوای یه سایت بزنی ،حالا من هر روز به سایت شما سر میزنم و مطالب شما رو پیگیری می کنم. نمی دونم چرا بعد از این همه سال دوستی غیر مستقیم حالا شروع کردم به کامنت گذاشتن برای روزنوشتت.ولی خب خیلی دوست دارم که این شروعی باشه برای یک دوستی درست و حسابی. برای اینکه این اول کار دست خالی نیومده باشم یه سایت رو به شما پیشنهاد می کنم،خدا کنه قبلا ندیده باشی! مخلصیم . علی ایوبی www.covertarget.com

امیر: واقعا چهار سال پیش به‌ات گفتم می‌خوام سایت بزنم؟ چه یادآوری امیدبخشی در یک شب سخت... خلاصه خوش اومدی.
آرش
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 14:0
17
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام !به زودی وبلاگ من با نام «کارگری در روزنامه» و نشانی http://arashfahim.blogfa.com آغاز به کار می کند. مطالب سینمایی خواهد داشت. یا علی!

نوید وزیری
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 20:44
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

چرا واسه ساعت 25 آنتونی کوئین یه پرونده نمیری؟

خیلی فیلم جالبیه!

راستی تهران امروز هم داره کم کم جون میگیره. تبریک میگم اما من بیشتر به سینمای هالیود علاقه دارم و دوست دارم به این سینما بیشتر بپردازین

همسایه
سه‌شنبه 20 مرداد 1388 - 21:42
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

میبخشی امیر جان ولی تیتر روزنامه تهران امروز رو که دیدم از خریدش منصرف شدم چه ادبیات دافعه برانگیز آشنای کیهانی داشت!!

دوست ندارم پولم تو جیبه این نوع.........بره

شرمنده

محمد مهدی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 0:40
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

چه کادوهایی به به از این دوستان خوب

نمی دانم کی می خواهید این بساط لوس و خنک را بر هم بزنید.

جسارت نشود آقای قادری . تولد هر کس برای خودش و مجموعه ای از آدمهای اطرافش اتفاقی مبارک است اما این بازی ننر و بچه گانه از برای چه است؟

نکند این هم از همان ورزشگاه ها و استادیوم ها در می آید که شما و باندتان در آنجا کسب دانش کرده اید؟

خیلی وقت بود می خواستم یادداشتی بنویسم و بگویم که فاتحه نقد فیلم را خواندید و رفت پی کارش اما حوصله ای نبود حرف های هزار بار گفته را بازگوییدن و همان جواب ها را شنیدن که این برای نسل امروز است و این ماییم که زنده ایم و در بهمان فیلم هالیوودی

فلان هنرپیشه به فلان کسک گفت که " چرا حال نمی کنی ؟ "

نه آقای عزیز شما امروز را نمی شناسید و متاسف بگویم که کم سوادی و بی دانشی عمیق شما کم کم دارد کار را به جاهای باریک می کشاند.

خانم عزیزی کادوی 1968 ای می فرستی و لابد خیلی جالب است و آن یکی از خط ریش یک بابایی توی یک ملودرام صد در صد آبکی و به تمام معنی هالیوودی (من تصادفا" این شاهکار بی بدیل را دیدم و باید بگویم یک ستاره بیشترامتیاز نمی دهم به آن) خوشش می آید و آن دیگری مجلسی ردیف می کند از وایلدر تا کیمیایی و همه یادشان رفته این حرف ها مال بچه های دبیرستان است و یادشان رفته امروز کشورمان در چه دوران و روزهایی است و چه بر فرهنگ این مملکت می رود که تماما" جومونگ و رستگاران و یوزارسیف آن را قبضه کر ده اند و حرف از کیارستمی حالا دیگر مثل فحش است و باید "درباره ی الی " را مثل چماق به فرق ما آدم های ندید بدید کوبید که ببینید حضرت استاد چه شاهکاری ساخته اند.

ول کنید آقایان و خانمها کدام شاهکار؟

ول کنید نقد فیلم را بروید همان فیلم های صد من یه قاز را ببینید و تخمه ای بشکنید و خوش باشید که تارانتینو این بار توی فیلمش کدام هنر پیشه ی درجه هشت را به بازی می گیرد و یک ملودرام قرار دادی و بی معنی بشود بنجامین باتن تان و آن فیلم هندی تمام اسکار ها را درو کند

ول کنید بگذارین ماها به کارمان برسیم

حامد ايماني
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 1:16
23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

خوراك هفته/سالاد ماه: سه شنبه ها با موري

شانزده ، هفده سالم بود كه در يكي از اين سه‌شنبه‌شب‌هاي گم و گور زندگيم از شبكه دو فيلم تلويزيوني سه‌‌شنبه‌ها با موري را ديدم. حالا در نظر بگيريد كه نقش موري، اين استاد پير و با حال و با صفا و پر از شور زندگي را جك لمون بازي كند (فكر كنم آخرين فيلمش بود) و صداي گرم مرحوم نوذري هم بنشيند بر روي صدايش، چه مي‌شود...آن شب نشستم به تماشا و تا مدتها شيريني ‌اش همراهم بود. بعدها هم فهميدم كه اين فيلم بر اساس كتاب معروفي‌ست؛ خواندم و به همه دوستانم پيشنهاد مي‌كنم آنرا بخوانند.

داستان از اين قرار است كه نويسنده كتاب، ميچ آلبوم، موفق مي‌شود موري، استاد محبوب و پيرش را، در آخرين ماه‌هاي زندگي‌اش پيدا كند؛ اما موري با اينكه مي‌دانست كه قرار است بميرد هر سه‌شنبه ميچ را پس ازصرف صبحانه در جوار پنجره اتاق مطالعه‌اش (تا بتواند گياه مورد علاقه‌اش را تماشا كند) مي‌پذيرد و دوباره مثل گذشته‌ها كلاسي برپا مي‌شود در باب مفهوم و كيفيت حقيقي زندگي كردن. (درسي از اين مهمتر و شيرين‌تر سراغ داريد؟) درس‌هايي درباره عشق، كار، خانواده، كهنسالي و سرانجام مرگ. اين كلاس تنها يك دانشجو داشت و نمره‌اي در كار نبود - اما مي‌بايست گاه‌گاهي نيز اعمال جسماني انجام دهي، مثل بلند كردن سر استاد و قرار دادن آن در بهترين قسمت بالش، و يا قرار دادن عينك استاد روي قوز بيني او. بوسه‌ي خداحافظي افتخار ديگري‌ بود كه مي‌توانستي نصيب خود كني... و به گفته خود نويسنده جشن‌فارغ‌التحصيلي مراسم خاكسپاري استاد پيرم بود.

بدون شك همه ما روزگاري پدربزرگي، مادربزرگي، معلمي، دوستي، عشقي، بزرگي و صبوري در كنار خود داشته‌ايم (و يا داريم) كه بهتر از ديگران درك‌مان مي‌كرده و نگاهش به زندگي عميق‌تر از ما بوده و پناه دلتنگي‌هامان مي‌شده اما (طبق معمول) ارزش‌گذاري‌هاي اشتباه در زندگي‌مان‌ باعث شده آنطور كه بايد قدر لحظه‌هاي در كنار او بودن را ندانيم و وقتي از دست رفت تازه فهميديم كه افسوس ديگر هيچ كس ذره‌اي قادر به پر كردن سهمي كه او در زندگي و آرامش‌مان داشته نيست.

amin68
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 5:29
9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
بهترین های من 1.هفت 2.سه گانه پدرخوانده 3.رستگاری از شاوشنگ 4.راننده تاکسی 5.گاو خشمگین 6.بازی 7. کلوپ مشت زنی 8.شوالیه تاریکی 9.دوستان خوب 10.مظنونین همیشگی 11.درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش 12.پرستیژ 13.مخمصه 14.ممنتو 15.روزی روزگاری در آمریکا 16.شجاع دل 17.در بروژ 18.بنجامین باتن 19.عزیز میلیون دلاری 20.امیلی پولین 21.حس ششم 22.رودخانه مرموز 23.زودیاک 24.پالپ فیکشن 25.بچه های آسمان و...........

امیر: می‌خوام از این بعد برای هرفهرست اعلام کنم. 11 تا از این‌ها توی فهرست من هم هست. فقط این که سه دهه آخر سینما بود. همه‌ قامت محبوب‌مان را ببینید.
حبیب محمدزاده
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 6:2
22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

ما/در ایران عزیز

با هیچ دختر بچه ای

همکلاسی نبوده ایم

و پلیسهای زن

زیاد ندیده ایم

***

چند سالی پیش از این

در کشور کوچک همسایه

ـ کشور دوست و برادر ـ

زنی که چشمان زیبایی داشت

و هفت تیرش را

به کمر باریکش بسته بود

به من فرمان ایست داد

چند سالی می شود که

قلبم ایستاد

***

مرد

از پشت تفنگ

همه چیز را

زیر نظر داشت

لعبتان حور

لعبتان غلمان

ما فکر می کردیم

او هرگز

تیری در بهشت

شلیک نمی کند

***

زندگی

ابتدای مرگ است

با تو زندگی نخواهم کرد

***

من روی صندلی نبودم / کسی روی صندلی تیغ کشیده بود

من نبودم / ابر صندلی بیرون زده بود

داشت گریه می کرد

سارا
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 6:55
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نقد 2

سینما پارادیزو

خواننده‌ی عزیز! چقدر میانه‌ات با سینما خوب است؟ چقدر فیلم می‌بینی؟ چقدر شده با یک فیلم تکان بخوری، اشک بریزی، از آن یاد بگیری یا بخندی؟ اگر سینما را دوست داشته‌باشی، واقعاً، “سینما پارادیزو”ی جوزپه تورناتوره، محصول مشترک ایتالیا و فرانسه در سال ۱۹۸۸، رویایی‌ترین روایتی است که از سینما خواهی دید.

سالواتوره دی‌ویتا(ژاکوس پرین) کارگردان مشهور و موفقی در سنین میانه‌سالی است و در رم زندگی می‌کند. مادرش(پاپلا ماگیو) با او تماس می‌گیرد که پس از ۳۰ سال، باز به روستای کوچکش بازگردد، زیرا آلفردو(فیلیپ نوآره) مرده ‌است. و این خبر، بهانه‌ای می‌شود تا ذهن سالواتوره به اواخر دهه‌ی ۴۰ برگردد. کودکی، آلفردوی آپاراتچی سینما، مردم، مادرش، سینما و عشقش…

“سینما پارادیزو” حکایت زیبای همزیستی و قرابت سینما و مردم است. شب‌های طولانی که مردم وقت زندگی را داشتند و آنقدر وقت داشتند که “اوقات فراغتی” واقعی برایشان وجود داشته‌باشد و بعد، تمام آن وقت اضافه را در سینما پر کنند. تمام رویاهایشان در دیدن وصال عشاق فیلم،خلاصه می‌شد و رویای عشق بازیگران، دل‌هایشان را روشن می‌کرد. سینما چنان تاثیری در زندگیشان داشت که عاشق شدنشان، عشق‌ورزیشان، آزار و اذیت‌های ساده‌شان و شادی‌هایشان را در آن‌جا بدست می‌آوردند. روزهایی که فیلم‌های صدا دار به نمایش در می‌آمدند اما مردم هنوز با فیلم‌های صامت چارلی چاپلین قهقهه می‌زنند. روزهایی که قبل از نمایش فیلم، یک گزارش مفصل درباره‌ی جنگ را تماشا می‌کردند. روزهایی که سینما دم می‌کرد، یخ می‌بست و فیلم‌ها آتش می‌گرفتند.

البته، فیلم “سینما پارادیزو” پیام‌های خوبی چون نفی سانسوردارد. به یاد بیاورید به مضحکه گرفتن پدر روحانی که فیلم را برایش نمایش می‌دادند و او زنگوله‌اش را با هر صحنه‌ی بوسه‌ی قهرمانان فیلم تکان می‌داد تا آلفردو، آن قسمت نگاتیو را ببرد و در برشی زیبا، یکی از همین دفعات به صدا در آوردن زنگ و صدای ناقوس کلیسا یکی می‌شود. “سینما پارادیزو” در به نمایش در آوردن عشق و نوستالژی بسیار موفق عمل می‌کند. داستان تلخ و سوزناک سالواتوره و النا، بسیار اشک‌انگیز است و سینما،در رگ و نبض عشق آنان جریان دارد.

“جوزپه تورناتوره“ی بزرگ، شاهکاری به تمام معنا ساخته که هرگاه بخواهیم از نفس سینما سخن بگوییم،نام فیلم او را به عنوان مثالی شاخص ذکر کنیم. او در فیلمی نزدیک به سه ساعت، شخصیت‌ها را با دقت و حوصله می‌پرورد و در یک‌سوم پایانی فیلم، ضربه‌های اساسی را به بیننده وارد می‌کند. بازی‌ها، واقعاً دیدنی است. خدا می‌داند که سالواتوره‌ی کوچک، چقدر با کارهایش بیننده را می‌خنداند، چقدر بیننده دلش به حال فقر و نجابت مادر جوان و بیوه‌اش می‌سوزد، چقدر عشق سالواتوره و النا را دوست دارد و چقدر با سالواتوره‌ی میانسال همدرد می‌شود. تازه، به همه ی اینها شخصیت دوست‌داشتنی آلفردو را هم باید اضافه کرد. اما این فیلم اگر عنصری غیر از همه‌ی اینها را در خود نداشت، امروز اینقدر به یاد ماندنی نمی‌شد. “انیو موریکونه” موسیقی‌ای برای فیلم ساخته که کمترین توصیفش، شاهکار است. خود من، عاشق آن موسیقی سکانس آخر فیلمم که اگر اشتباه نکنم، نام آن قطعه “Love Them For Nana” هست.

انتخاب زیباترین صحنه‌ی فیلم واقعاً سخت است، اما عشاق سینما متفق‌القولند که سکانس پایانی فیلم بسیار زیباست. من کسی را سراغ ندارم که آن سکانس را ببیند و همراه سالواتوره همزمان اشک نریزد و لبخند نزند و همین‌جاست که تمام احساس شگفتی سالواتوره از هدیه‌ی آخر آلفردو، دیگر ورای آن می‌شود که با کلام بیان شود و تنها زبان موسیقی موریکونه را می‌طلبد. سکانس آخر فیلم، هدیه‌ی سینمای پیر با بیش از صد سال قدمت است و جان کلام آن چیزی است که سینما بخاطرش خلق شد. سینما، از همان فیلم “ورود قطار به ایستگاه” برادران لومیر، تا فیلم‌های صامت، سیاه‌وسفید و رنگی، فقط تلاش کرده عشق را به بیننده القا کند. این سکانس پایانی، چنان تاثیرگذار بود که “محسن مخملباف” در سکانس پایانی “ناصرالدین شاه، آکتور سینما” مشخصاً به آن ادای دین کند، گیرم با وجود محدودیت‌ها، کمی متفاوت‌تر اما کاملاً مشخص.

باید “سینما پارادیزو” را دید. دوباره، چند باره. باید عاشق سینما شد، حداقل یکبار دیگر. سینما، آنجوری که “سینما پارادیزو” نشان می‌دهد مقدس است، واقعاً بهشت است، خود عشق است. پس؛ به افتخار عشق، زنده‌باد سینما!

و همچنان زندگی ادامه دارد نگرانش نباشید

احسان هاشمی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 8:25
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1.خیلی دوست داشتم،این جلسه ی خاک آشنا رو بیام ولی یه پایان نامه دارم که حداکثر باید تا چهار هفته ی دیگه تحویلش بدم و من هم هنوز اول راهم!، اینترنت هم که فقط میام یه سر به کافه میزنم و کامنتارو می خونمو و اگه تونستم چیزی می نویسم و میرم،ولی الان می ترسم که نکنه جلسه مثل جلسه اول شلوغ نباشه و خلاصه می خوام بگم همه جوره حاضریم به جلسه رونق بدیم حتی اگر کار به جمع کردن آدم و این حرفا بکشه! 2.اون دیالوگ هم مال «لیلا» بود، نمی دونم چرا بعضی از دیالوگهای این فیلم همیشه توی ذهنم زنگ می خوره، مثل همین دیالوگ جمیله شیخی روز تولد "لیلا" که یهو در میاد که:حالا چند سالت شد؟ و یا "ممنون" "ممنون" گفتنای "لیلا" که خودم خیلی وقتا با همون لحن از اطرافیان تشکر می کنم! و خیلی دیالوگای دیگه. 3.راستی این "تهران امروز" فقط مال تهران امروزه یا شهرستان های این روزها هم ازش نصیب خواهند برد؟ هرچند که با توجه به کامنتای بچه ها مثل اینکه همون تهران هم خیلی ازش نصیب نمی بره!(منظورم توزیع نامناسب بود) 4.مثل اینکه شورش ما هم علیه قدرت زیاد طرفدار نداشت و همین روزا باید به شکستم اعتراف کنم. 5.در مورد کادوی تولد هم که فکر کنم الان تکراری شده و یاید فکر یه کادوی تازه باشم، اگر عمری بود ایشالا 22 مرداد، یعنی فردا. 6.ندای درونی من در حال حاضر: پاشو! پاشو! برو پی کارو زندگیت!، دوستات همه دفاع کردند و رفتند...(یاد نوحه ی صادق آهنگران افتادم!) توی هی بیا اینجا کامنت تولید کن،پاشو دیگه، الان باید تا اون سر شهر بری، اینا پایان نامه نمی شه برای تو...(البته ندای درونی من اینقدرا هم با ادب نیست چون چندتا بد و بیرا هم بهمون گفت که ننوشتم، تا کار به کتک کاری نکشیده برم، فعلا خدافظ!)

امیر: این چه طرز فکری است؟ جلسه به اندازه کافی شلوغ هست. اما بچه‌های این جا آبروی سایت هستند. می‌خواهم یک جوری فضای بحث‌های این جا به جلسات گفتگو با هنرمندان هم کشیده شود.
یلدا
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 9:50
9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

توزیع تهران امروز افتضاحه. امروز از شهرک غرب تا سیدخندان اومدم تا تونستم این روزنامه رو پیدا کنم...سینمایی هم که فقط یه صفحه داشت! البته بازم خوب بود که نقد یه فیلم روزو کار کرده بودین اونم کمدی جدید جود اپاتو که عشق منه!

k1
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 10:36
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
اقا قادری !مردونه يه سوالی ازت بپرسم راستشو ميگی؟ خودت وقتی تيترهای تهران امروز ميبينی به سردبير و صاحب امتيازو... فحش نميدی؟نميدی؟

امیر: ما که هنوز کارمون رو درست و حسابی شروع نکردیم. از راه دور دارم کنترل‌اش می‌کنم و بعضی‌هاش رو دیدم. ولی فضا و رفقایی که اون جا وجود دارن، و اون تیترهایی که دیدم، به خدا نه. این روزها هم که خیلی خوشگل‌تر شده! اصلا مطالب‌اش رو که خودتون دارین می‌نویسین.
بهروز خیری
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 11:12
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

به نام نامی دوست - چه خوب که به دنیا آمدی « نمیدونی تو چه مشکلی گیر کردم، نمیتونم برای گرفتن هدیه برات تصمیم بگیرم ... اولش فکر کردم یک خودنویس برات بگیرم ... ولی دیدم خودت یکی داری . بعد فکر کردم شاید یک ویلا تو جنوب فرانسه ... اما اون هم کادو گرفتنش مشکله ... » انتخاب کادو برای کسی - برخلاف نظر عزیزی که در کامنتی این کار رو سخیف و مبتذل یافته بود و فاتحه ای برای فرهنگ و عمق بودن و درخواست داشت راحتش بگذاریم- بهانه ای خوبی است برای یاد آوری آنچه دوستش داریم برای آنان که دوستشان داریم و این در درجه اول شامل خودمان می شود و آنچه به نوعی در آرزوی داشتنشان و یا هدیه گرفتنشان بوده ایم و چه عیاری بهتر از این برای دانستن سلیقه ها و شناخت همدیگر. * کوچولو که بودم دنیایم دنیای مینی کارها بود و تفنگهای شکلات پران. کوچکترین عضو از 6 فرزند خانواده بودم و با بزرگترین برادرم حدود 20 سال تفاوت سنی داشتم. هدید می رسید ولی جشن تولد مرسوم نبود ولی آن سالها جالب ترین هدیه، هدیه ای بود که هرگز آورده نشد و آن تخته سیاه جادویی آقای وپی بود که برادر بزرگترم که 5 سالی از من بزرگتر بود و بعد از ظهر ها برای کمک به دو برادر دیگرم به فروشگاه لوازم عکاسیمان می رفت، قول آوردنش را به من داده بود و نمیدانم چرا همیشه از یادش می رفت بیاورد. در این سالها اگر می خواستم برایت هدید انتخاب کنم حتماً آوردن پروژکتور سوپر 8 و فیلم و کارتونهای دوبله پارتیان فیلم بود برای تماشا که بهترین کادو بود برایم. * کمی که بزرگتر شدم کارم سرو ته آوردن هزار باره یِ مجله های «دانشمند» و بعد ها «ماشین» برادر دیگرم بود که حدود ده سال از من بزرگتر بود و عشق ماشین. آن سالها گردش با ب. ام . دبیلوِ 2002 اش با آن پخش پایونیر و پانل دو طبقه اش عالمی بود. انتخاب آن سالهایم برایت لوتوس اسپرایت راجرمور در جمیزباند بود که مثل زیردریایی می توانست وارد آب شود. * یواش یواش سیبیلم سبز می شد که عاشق شخصیت های تک و تنها و مرفه اش شدم. توماس کروان ، دیابلو، بتمن و مخلوطی از اینها خانه های با حداکثر امکانات و تجهیزات تکنولوژیک . زمانی که فکر می کردم می توانم تمام دنیا را تغییر دهم. اگر در آن زمانها بودیم خانه ای مثل خانه بیل گیتس برایت هدیه می کردم. سالن نمایش فیلمش فوق العاده است با دستگاه اتوماتیک ساخت پاپ کورنش. * بعد هم که « بزرگ شدیم و دنیا چرک شد » - عنوان ترانه ای ترکی – دوران خدمت بود و مواجه شدن با زاویه های دیگری از دنیا. زمانی که شروع کردم به تغییر دادن خودم و در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست پرتابم کرد در دنیایی دیگر و عاشق شدم و دنیا دوباره برایم رنگی دیگر یافت. در این دوره اگر بودم برایت کتابهای مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته – مخصوصاً جلد در سایه دوشیزگان شکوفا- را هدیه می کردم و هرچه را که امکان داشت تا عاشقت کند. * و اما حالا – که به اقتضای حال بودنش – فکر می کنم که از همیشه بیشتر می دانم، علی القاعده باید به تعادل بین آرزو و خیال و آنچه عملی است برسم ولی ترجیح میدهم هنوز انتظار رسیدن تخته سیاه آقای وپی را بکشم و چهارچنگولی پروژه ای را که با تیمی روی آن کار می کنیم بچسبم که اعتقاد دارم می تواند هرچند به قدر اپسیلونی در جامعه مفید باشد. آری رفیق خوبم من همین هستم. جمیع اضداد- آرزو مغزیی انیشتینی و روحی بنجامین باتنی – و نمی خواهم به تعادل برسم برای همین هم برایت امروز خودنویسی می گیرم که در ویلایی در جنوب فرانسه با آن بتوانی نقدهایت را به بهترین شکل ممکن بنویسی . چه خوب که هستید. یاحق

امیر: کادوی ما این که یک روز برای یکی از صفحه‌ها و پرونده‌هایم مقاله بنویسی و این که بچسب به پروژه‌ات رفیق.

حامد ب
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 11:15
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

به به! اون شماره نوروزي كه بهزاد رحيميان فهرست بهترين هاي عمر ما رو منتشر كرد رو خيلي دوست داشتم و چند باري خواندمش. اين يكي اميدوارم پر پيمان تر از قبلي باشد.

بهترين فيلمهاي عمر ما يكي دو تا نيست و بهترين فيلم هاي تاريخ سينما هم نيست. فيلمهايي است كه در كنج خلوت و تنهايي به كارمان مي آيد. همنشيني است براي روزهاي تنهايي و تصاويري است كه در گوشه ذهنمان ته نشين شده است. بهترين فيلم هاي عمر ما آنهايي است كه مكرر به ديدن و شنيدنشان تمايل و به خواندن درباره شان علاقه نشان مي دهيم.

اگر مي خواهيد بهترين فيلم هاي عمرتان را بهتر بشناسيد ببينيد كه با خواندن نقدها و شنيدن نظرهاي منفي درباره كدام فيلم ها بهتان برميخورد و جدا ناراحت مي شويد.

بهترين فيلمهاي عمر ما آنهايي هستند كه دوست داريم آنها را در سالن و بر پرده ببينيم نه در قاب كوچك

پیمان جوادی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 14:29
40
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

در اولین قسمت از سری کتابهای شور انگیز هری پاتر و مدرسه جادوگریش٬ هری روبری آینه ای می ایستد که در آن نه صورتش را که آروزهایش را می بیند.او خودش را در کنار پدر و مارد مرده اش در آینه می بیند.چیزی که در آن لحظه بزرگترین آروزی هری است. مدیر پیر مدرسه درباره این آینه می گوید: وقتی کسی روبروی این آینه ایستاد و تنها خودش را همانطور که هست دید آنوقت است که به معنای واقعی خوشبخت است. ما٬ عاشقان هری پاتر٬ در هر سن و سالی که باشیم همگیمان حرفهای این معلم پیر را خیلی زیاد جدی می گیریم چون دوستش داریم.چون مثل مادر بزرگ و پدر بزرگهای خودمان است و همیشه خوب و مهربان است. دیروز روبروی آینه ایستاده بودم و به آرزوهایم فکر می کردم .به چیزهایی که از خودم می خواهم و به چیزهایی که از دنیا می خواهم که یاد آینه این معلم پیر مدرسه جادوگری هاگوارتز افتادم. داشتن آروزهای بزرگ خوب است. همه انرژی ای را که برای بالارفتن نیاز داری همین آرزوها به تو میدهند ولی غصه خوردن و حسرت خوردن جلوی آینه از چیزهایی که نیستی یا نداری هرگز چیزی را حل نکرده است. دارم روی خودم تمرین می کنم که هر وقت روبروی آینه ایستادم از اینکه وجود دارم آنقدر خوشحال باشم که حس کنم خوشبخت تر ازمن کسی نیست.

امیر: دیر به دیر سر می‌زنی. ولی کامنت‌هات درجه یک‌اند. استفاده می‌کنم همیشه.

سرپیکو
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 17:23
-17
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

به قول خودت امیرخان، کلی وسواس داره انتخاب بهترین ها و همینجوری دم دستی و گذری ... و البته با اجازه از بزرگان. بهترین های من: 1- جویندگان (جان فورد) 2- این گروه خشن (سام پکین پا) 3- زیر بام های پاریس (رنه کلر) 4- بودن یا نبودن (ارنست لوبیچ) 5- طلوع (فردریش ویلهلم مورنا) 6- اسب کهر را بنگر (فرد زینه مان) 7- دکتر ژیواگو (دیوید لین) 8- توهم بزرگ (ژان رنوار) 9- خواب بزرگ (هاوارد هاکس) 10- سانست بولوارد (بیلی وایلدر) 11- فیلمی کوتاه درباره کشتن (کریستف کیشلوفسکی) 12- موشت (روبرت برسون) 13- روزی روزگاری در غرب (سرجیو لئونه) 14- بهترین سال های زندگی ما (ویلیام وایلر) 15- در یک شب اتفاق افتاد (فرانک کاپرا) 16- سرگیجه (آلفرد هیچکاک) 17- مردی با دوربین فیلمبرداری (ژیگا ورتوف) 18- شب شکارچی (چارلز لاتن) 19- دهه پرشور بیست (رائول والش) 20- شین (جرج استیونس) 21- داستان وست ساید (رابرت وایز) 22- سامورایی (ژان پیر ملویل) 23- تیری در تاریکی (بلیک ادواردز) 24- سال آخر در مارین باد (آلن رنه) 25- مرگ در ونیز (لوکینو ویسکونتی) 26- چهارصد ضربه (فرانسوا تروفو) 27- نام من هیچ کس است (تونیو والری) 28- ولگرد ها(فدریکو فلینی) 29- مزد ترس (هانری ژرژ کلوزو) 30- سکوت (اینگمار برگمان) 31- حرفه: خبرنگار (آنتونیونی) 32- نشانی از شر (اورسن ولز) 33- معجزه در میلان (ویتوریا دسیکا) 34- بوچ کسیدی و ساندس کید (جورج روی هیل) 35- خانه دوست کجاست؟(کیارستمی) 36- سرپیکو (سیدنی لومت) 37- مترسک (جری شاتزبرگ 38- روشنی های شهر (چاپلین) 39- آخرین نمایش فیلم (پیتر باگدانوویچ) 40- آشوب (آکیرا کوروساوا) 41- اوگتسو موتوگاری (کنجی میزوگوجی) 42- سازشکار (یرناردو برتولوچی) 43- باری لیندون (استنلی کوبریک) 44- صورت زخمی (برایان دی پالما) 45- ترن (جان فرانکن هایمر) 46- پسر عموها (کلود شابرول) 47- شهر دیوانه (کوستا گاوراس) 48- جمعیت (کینگ ویدور) 49- MASH (آلتمن) 50- پالپ فیکشن (تارانتینو) 51- آنان قابل چشم پوشی بودند، دره من چه سبز بود، خوشه های خشم، مردی که لیبرتی والانس را کشت (جان فورد) 52- مرد مرده (جارموش) 53- دیوانه ای از قفس پرید (میلوش فورمن) 54- بر دشت رفیع بتاز، سگ های پوشالی، این فرار مرگبار، حماسه کیبل هوگ، سر آلفرو گارسیا را برایم بیاور(پکین پا) 55- مخمصه (مایکل مان) 56- اینک آخر آلزمان (فرانسیس فورد کاپولا) 57- دوئل (استیون اسپیلبرگ) 58- مرد سوم (کارول رید) 59- شوالیه تاریکی 60- در بروژ 61- بابل (ایناریتو) 62- چه (استیون سادربرگ) 63- عشق و مرگ (وودی آلن) 64- دوباره بزن سام (هربرت راس) 65- نازارین (لوئیس بونوئل)66- خوب بد زشت، روزی روزگاری در آمریکا (سرجیو لئونه) 67- ژنرال (باستر کیتن) 68- آخرین غروب (رابرت آلدریچ) 69- دوران کولی ها (امیر کوشتوریتسا) 70- کنار برکه طلایی (کارل مالدن) 71- راننده تاکسی (اسکورسیزی) 72- آسمان برلین (ویم وندرس) و ...

امیر: بارک‌الله پسر. چه خوب فیلم می‌بینی. بیا. نام من هیچ کس از قلم افتاده بود که یادم آمد. کنار برکه طلایی هم به نظرم مال مارک رایدل است و نه کارل مالدن.

سید آریا قریشی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 17:33
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

و اما در مورد محبوب ترین فیلم های عمر. من خیلی فرصت فکر کردن ندارم و ممکنه یه سری از فیلم ها جا بیفته. من اونایی که الآن تو ذهنمه رو نام می برم و اگه باز چیزی یادم اومد بعداً اضافه می کنم. (توضیح این که غیر از دوتای اول، بقیه به ترتیب نیستن): 1) پدرخوانده 2 2) پدرخوانده 3) کازابلانکا 4) گاو خشمگین 5) راننده تاکسی 6) شوالیه ی تارکی 7) جایی برای پیرمردها نیست 8) مخمصه 9) نوسفراتو (فردریش ویلهلم مورنا) 10) روزی روزگاری در آمریکا 11) مکالمه 12)سامورایی 13) روشنایی های شهر (چاپلین) 14) طلوع (فردریش ویلهلم مورنا) 15) پالپ فیکشن 16) رفقای خوب 17) هامون 18)خیایان های پایین شهر

امیر: احتمالا بیش‌ترین مشترک: بالای 12 تا فیلم.

رسول
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 17:54
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

من به شدت استقبال می کنم از این که امثال محمد مهدی و همفکرانش به کار خودشان بپردازند و بگذارند امیر قادری و همفکرانش هم به کار خودشون برسن. کسی که الیزابت تاون رو صد در صد آبکی می دونه (و چه مغرورانه و احمقانه فکر می کنه حتماً حتماً حتماً نظر خودش درسته و نظرای مخالف همه پشمن) و به تارانتینو و امیر قادری و بنجامین باتن این قدر راحت توهین می کنه، حتماً فیلم مورد علاقه اش اخراجی های آقای ده نمکیه! باشه محمد مهدی تو درست میگی. شما تماشاگر فهمیده و فرهیخته برو اخراجی هاتو ببین و بذار ما تماشاگران عامی و نفهم که طرفدار یه آدم معلوم الحالی مثل امیر قادری هستیم، بریم بنجامین باتن رو ببینیم. [...] و این که کامرون کرو واقعاً چقدر ناراحت شد که آدمی مثل تو به فیلمش یه ستاره داده. لابد دیگه از این به بعد از ناراحتی فیلم نمی سازه!! یه نکته دیگه این که فاتحه نقد فیلم ما رو امیر قادری نخونده. ولی بی شک فاتحه فرهنگ ما رو آدم هایی مثل تو خوندن. آدمایی که با طرز فکر مخالفشون اصلاً کنار نمیان و فقط تا نوک دماغ خودشونو می بینن.

امیر: رسول ما این جا این قدر عصبانی نمی‌شیم معمولا دوست من.

آریان گلصورت
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 18:24
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اين به مناسبت تولد کافه دار عزيز ما که چند وقتيکه کافه اش به اوج برگشته تا کور شود هر که نتواند ديد . اسمشو هديه هم ميشه گذاشت . به نظرم که ضيافتيست :

يه سالن تاريک و خالي سينما . تنهاي تنها . فيلمي ميره رو پرده که تشکيل شده از تمام لحظات ناب فيلمهايي که دوستشان داريد و باهاشون زندگي کرده ايد همه آن لحظه هاي نوستالژيک و خاطره انگيز. تمام آن فيلمهايي که از بچگي تا حالا با آنها زندگي کرديد که دوستشان داشتيد

همه هستند از جان فورد و وايلدر بگير تا تارانتينو و تيم برتن . از اسکورسيزي و ديويد لين و لئونه بگير تا مايکل مان و فينچير .از دکتر ژيواگو و رابين و ماريان تا جوليا و بنجامين باتن . کسي , فيلمي , سکانسي و نمايي از قلم نيوفتاده . تمام آن پل نيومن ها وپاچينو ها. از ادي تند دست بگير تا سرپيکو . جولز و وينسنت و راندال مک مورفي و خلاصه همه . بانو هپبورن هم که جاي خود دارد . قيصر و سيد و رضا معروفي و علي سنتوري رو هم يادمان نرفته .

حتي هومر سيمپسون , وال-اي و لورل هاردي هم هستند . اما براي نماي آخر فيلم . بايد دنبال نمايي گشت که عمق داشته باشد که گذشته و حال و آينده را بشود درش ديد که پايان نباشد که زندگي درش جريان داشته باشد . براي اين نماي آخري ميرويم سراغ ملويل بزرگ و شاهکارش سامورائي و نماي آخرش .

شد يه جورايي مثل آخر سينما پاراديزو . راستش اين يه جورايي آرزوي خودمم هست . ميگن بهترين ها را براي بهترين دوستانتان بخواهيد همين است ديگر .

اينم ديروز يه جا خوندم که اينجا ميارمش . فدريکو فليني : از آمارکورد به راحتي متوجه ميشويد که من چيز زيادي از مدرسه ياد نگرفته ام و در عوض بيشتر با خودم و زندگي ام حال کرده ام . حتي يک کلمه جمله عدد يا فرمولي را از يوناني لاتين رياضي يا شيمي به ياد ندارم ولي به خوبي ياد گرفته ام که چگونه روح نگرش و درست ديدن را در خودم پرورش دهم . آمارکورد فيلم کوچکي است يک ستاره کوچک

بهرنگ
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:13
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

چون نگفتی فیلم های عمرمون رو از بین ایرانی ها انتخاب کنیم یا خارجی ها من فقط خارجی ها رو میگم البته اینا دم دستی ترین ها هستند: 1) پدر خوانده 2) پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته 3) پالپ فیکشن(و بیل را بکش) 4) خوب بد زشت 5) اتوبوسی بنام هوس 6) گربه روی شیروانی داغ 7) هفت 8) راننده تاکسی(و گاو خشمگین و رفقای خوب) 9) غرور و تعصب 10) بدو لولا بدو 11) فارست گامپ 12) آنی هال 13) سینما پارادیزو 14) رستگاری در شاووشنگ 15) کازابلانکا 16) جاده مالهالند 17) بازگشت(volver) 18) زندگی دوگانه ی ورونیک 19) فارگو 20) lock stock and two smoking barrels لیست من از این خیلی بیشتره ولی دیگه نمیخواستم از 20تا بیشتر بنویسم. توی لیست من هیچ فیلمی از کارگردان شماره یک من یعنی کوبریک نیست چون همه ی فیلم هاش روبه یک اندازه دوست دارم . http://www.westga.edu/~history/images/Norman%20Rockwell%20at%20Oak%20Mountain%20School.jpg http://content.answers.com/main/content/img/getty/0/5/3229205.jpg http://arthistory.about.com/od/from_exhibitions/ig/american_chronicles/

امیر: ده تا مشترک. و این که وای چه نورمن راکول‌هایی. دمت گرم پسر.

یلدا
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:27
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تهران امروزو خریدم. سرمقاله اش واقعا کفرمو دراورد اما خوب من روزنامه رو واسه صفحه سینماییش خریدم که اونم فقط یه صفحه بود با یه نقد از مردم بامزه. باکس افیس پایین صفحه ایده جالبی بود و همین طور معرفی مختصر دو فیلم اول اما دوست داریم حداقل یه روز تو هفته چهار صفحه فقط خارجی باشه! مفهومه؟

امیر: بذارین. بذارین بریم جلو. بذارین دو صفحه سیمپسون جواد رهبر دربیاد. تو صبر کن هنری هیگینز تو صبر کن. کاوه کجایی رفیق؟

mebzo
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:37
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

من همیشه با سواله بهترین فیلم های عمرم مواجه می شم هنگ می کنم چون همیشه برای فیلم ها هم نکات خوب تو ذهنم دارم هم بد ولی یه فیلم هست که بدون درنگ اسمشو می گم مگنولیا اینم یه خبر جالب از یه نابغه کنار گوش ما : سازمان سنجش بدلیل شک داشتن به نفر اول کنکور تجربی و زبان دوباره از او امتحان گرفت. به گزارش مهر، عبدالرسول پورعباس عصر سه شنبه در مراسم تقدیر از برترینهای کنکور سال 88 پس از اعطای لوح تقدیر به رستگار رحمانی تنها از جوانرود که دارنده رتبه های اول گروههای آزمایشی علوم تجربی و زبانهای خارجی کنکور امسال بود، گفت: رستگار رحمانی سال 82 دیپلم می گیرد و تا سال 85 در کنکور شرکت نمی کند. سال 85 پس از شرکت در کنکور موفق به کسب رتبه 30 در گروه آزمایشی علوم ریاضی می شود اما به دلیل اینکه به سربازی اعزام می شود نمی تواند به دانشگاه راه یابد. وی افزود: رحمانی با شرکت در کنکور 88 رکورد شکست و در دو گروه آزمایشی رتبه اول را به دست آورد. در کنکورهای گذشته بودند افرادی که موفق به کسب رتبه اول در یک گروه آزمایشی و دوم یا سومی در گروه دیگر می شدند اما اینکه داوطلبی در دو گروه آزمایشی رتبه اول را به دست آورد بی سابقه بوده است. رئیس سازمان سنجش آموزش کشور گفت: وی معدل پائینی را در هنگام ثبت نام درج کرده بود و سازمان سنجش شک کرد و از وی خواست تا در امتحان مجدد سازمان شرکت کند که در این آزمون نیز موفق شد و درصد بالایی را از دروس به دست آورد. وی ابراز امیدواری کرد رستگار رحمانی تنها از برجستگان آینده باشد. رستگار رحمانی تنها نیز در این مراسم ضمن تشکر از مسئولین سازمان سنجش گفت: اینکه در سالهای 82 تا 85 اقدام به شرکت در کنکور نکردم دلیلش محفوظ بماند برای خودم اما در سال 85 به دلیل اعزام به خدمت سربازی نتوانستم به دانشگاه راه یابم.

امیر: عالی بود. نکته‌اش رو گرفتی.

K1
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:38
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

ولی تیتر اصلی , سرمقاله , صفحه سیاسیش که ما نمینویسم!تیتر هر روزنامه ای هم معرف نگاهشه درسته؟ شما همیشه تو مطالبت یه نقدی به فضای ریاکارانه ی امروزی جامعه داشتی ,با این همه ادم هم سر همین بحث , جدل و دعوا کردی,کم هم نیاوردی ما هم واسه همینه که ازت خوشمون میاد. حالا وقتی ادم تیترهای به قول دوستی "اشنای کیهانی "رو تو این روزنامه میبینه دست و دلش میلرزه,ادم با خودش میگه مگه امیر قادری اینارو نمیبینه؟ ما صداقتت رو دوست داریم اقای قادری!پس لطفا یه نگاهی به تیترهای" تهران امروز" بنداز.

امیر: نمی‌دونم. ولی واقعا متوجه این چیزی که می‌گی در تیترهای روزنامه نشدم. کاش بچه‌ها نظر بدن. البته نه در مورد صفحه سینمایی که هنوز درست و حسابی شکل نگرفته.

علیرضا اویسی
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:53
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام امیر جان خیلی دوشت داشتم بیام خاک آشنا ثبت نام هم کردم ولی در بسترم نمی تونم در ضمن فضای کافه هم خیلی قشنگ شده حیف که این روزها اصلا حال هیچی رو ندارم حتی کافه گرم تو رو تو این شرایط کشور حتی فکر کردن هم برا سخت شده به امید گرمی همیشگی کافه ات.

امیر: چرا توی بستر؟ چیزی شده؟

 

wall_e
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 19:54
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

هدیه من به امیر قادری عزیز: اول یه کلاه خوشگل مثل کلاه "جف کاستلو"ی فراموش نشدنی !امیدوارم وقتی کلاهو سرش میذاره مثل کاستلو یه دستی به کلاه بکشه و در آینه به خودش و دنیا نگاه محکمی بکنه و در و ببنده و بره!حالا میرسیم به مرحله بعدی:توی جیب پالتوی بلندی که با مایکل مان براش خریدیم یه سوییچ ماشین پیدا میکنه که جاسوئیچیشو از داداشم گرفتم:پیراهن 7 یوونتوس!همین طور که با اسانسور پایین میره به 7 تا گلی که دیشب الکس زده فکر میکنه و میخنده-البته این خنده مثل خنده بوچ وقت دوچرخه سواریه!!به پارکینگ میرسه و هنوز نمیدونه کدوم ماشینو باید سوار شه که ریموتو میزنه و میفهمه اون بنزکروکی مشکی با تودوزی قرمز منتظرشه!سوار میشه و روی صندلی یه عینک آفتابی-بازم از نوع کالین فارلی-پیدا میکنه.عینکو به چشماش میگذاره و همین که میاد ماشینو روشن کنه میبینه کنارش یه عالمه پاسپورته.همه به نام و عکس امیر اما ملیتهای مختلف,کاپولا کمک کرده این همه پاسپورتو پیدا کنم تا امیر بتونه راحت هرجا خواست سفر کنه!حالا دیگه این یکی با خودشه که هرجا خواست بره!هرجا حتی الیزابت تاون!! !لازم به ذکره که وقتی به دریا رسید ,اون قایق موتوری خفنه منتظرشه!!!!!راستی یادم رفت بگم یه پوستر از "هومر سیمپسون" هم تو ماشینه که هروقت دلش برا ما تنگ شد یه نگاهی بهش بندازه!!!! تولدت مبارک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

امیر: زندگی رویایی امیر قادری...


چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 20:2
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای امیر قادری:

تولد... تولد... تولدت مبارک...

تولدت هزار بار مبارک!

Happy Birthday To You!

Bon Anniversaire!

Buon Compleanno!

С Днем Рождения!

feliz cumpleaños a te!

Alles Gute Zum Geburtstag!

محمد هنردوست
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 22:31
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

فیلم هایی که به من زندگی - خاطره - امید - درد - ترس و عشق دادند. 1- فیلمی کوتاه درباره عشق 2 - اتوبوسی به نام هوس 3 - آبی - سفید - قرمز 4 - پدرخوانده 5 - ذهن زیبا 6 - آملی پولن 7 - فارست گامپ 8 - تقریبا مشهور 9 - شهر خدا 10 - مظنونین همیشگی 11 - مالنا 12 - سلطان کمدی 13 - هوش مصنوعی 14 - اشک ها و لبخند ها 15 - پرتقال کوکی 16 - مرثیه ای برای یک رویا 17 - هفت 18 - عصر جدید 19 - رقصنده در تاریکی 20 - دونده امیر نادری 21 - روز گراند هاگ 22 - stand by me 23 - بچه رزمری 24 - سیمپسون ها 25 - دکتر ژیواگو 26 - بربادرفته 27 - پاپیون 28 - کشتن مرغ مقلد 29 - شانس کور 30 - دایره سرخ و مری پاپینز - راننده تاکسی - شبی در اپرا - اد وود - ادوارد دست قیچی - رین من - جری مگوایر - لئون - کریمر علیه کریمر - جن گیر - وال ای - اجاره نشین ها - لبوسکی بزرگ - از نفس افتاده - سرگیجه - روانی - 2001 ادیسه فضایی - غلاف تمام فلزی - پالپ فیکشن - سین سیتی - روح و خانم میور و..........

امیر: 22 تا مشترک داریم.

مسعود صفری
چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 23:20
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امیر آقا! با مرام! من دو تا کامنت ساده گذاشتم چون از اینجا خوشم میاد"تایید نشد! چرا؟!

امیر: کامنت‌هات نرسیده دوست عزیز.

حسین لامعی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 0:20
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام به همگی......

آقای قادری، تیتر اصلی و بزرگ بانی فیلم رو خوندی؟! نوشته: هنرمندان بزرگ ایران، و اهالی فرهنگ، با هم نامه نوشتن، "در جهت حمایت صریح و کامل، از جواد شمقدری......"

آقای قادری عزیز، جون هر کی دوست داری تو هم تو این سایت(سینما ما) یه حمایت همه جانبه از "جواد شمقدری" انجام بده......

همه ی هنرمندا و دل سوزان فرهنگ شدیدا علاقه دارن شمقدری بیاد....حتی بانی فیلم نامه ی حمایتیه هنرمندا رو تیتر اصلی خودش کرده، که بزرگان فرهنگ و هنر شدیدا از شمقدری حمایت کردن........

الان احمدی نژاد هر جور شده دوست داره شمقدری بیاد! و این بهترین فرصته که به مجلس فشار بیاریم به شمقدری رای اعتماد بده.....الان میگن تنها مشکل برا وزیر ارشاد شدن شمقدری، مجلسه! که احمدی نژاد رو تهدید کرده که اگر شمقدری بیاد قطعا رد صلاحیت میشه.....

الان که هنرمندان بزرگ و اهالی فرهنگ یک نامه ی بلند بالا نوشتند در جهت حمایت از شمقدری و بانی فیلم تیتر اصلی خودش کرده، خیلی خوبه که سایت بزرگ "سینما ما" هم از طرف ما عاشقان هنر حمایتش رو از جواد شمقدری، که کارگردان سینماست و مرد محبوب اهالی هنر،اعلام کنه.....

یا علی مدد

سعید حسینی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 0:54
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بهترین فیلم های عمر من تا این لحظه: 1_روزی روزگاری امریکا 2_تحقیر 3-گاو خشمگین 4_پالپ فیکشن 5_ مونیخ 6_فهرست شیندلر 7-خوب بد زشت 8_ راننده تاکسی 9_مهر هفتم 10_جاده 11_ علی سنتوری12-پایین شهر 13_ پل رودخانه کوای 14-پرندگان 15-آپارتمان 16سامورایی 17_آبی 19-ایرما 20_تایتانیک

امیر: حداقل 10 تا تا این لحظه...

رضا رادبه
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 1:8
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

فیلم های محبوب مان کدام است؟ اگر بگوییم سرگیجه و همشهری کین و قاعده بازی و هفت سامورایی ؛ فقط خواسته ایم ادا در بیاوریم؟ یا اینکه واقعا" دوستشان داریم؟ بنده خب بی هیچ فضل فروشی تمام شان را دوست دارم و فکر میکنم این که همیشه همشهری کین آن بالای بالا باشد راستش چندان هم بد نیست ؛ بگذار سینما بازها چیزی داشته باشند بی خدشه و حرف و حدیث و به نظرم بهترین حرف ها را راجع به همشهری کین کامبیز کاهه خیلی وقت پیش در نظر سنجی "دنیای تصویر " نوشته که چرا آن بالاست و ظاهرا" آن بالا خواهد ماند. این فهرستی از چند فیلم است که خیلی دوستشان دارم بی هیچ ترتیب و اولویتی (عددها فقط برای راحت تر شدن کار است) و سعی کردم از هر کاگردان یک فیلم را انتخاب کنم 1. راننده تاکسی و عصر معصومیت و تنگه وحشت (اسکورسیزی) 2. باد ( شوستروم) (اگر از من بپرسید سیتمای صامت فقط شاهکار دارد) 3. آشوب ، سگ ولگرد ، پستی و بلندی ، درسو ازالا (تو بخوان هر فیلمی که امپراتور کوروساوا ساخته باشد) 4. مهمان خانه ی شیطان (کوبایاشی) (اگر از آنها باشید که این شاهکار را در هنر هفتم سالهای خیلی خیلی دور ، گمانم 73 بود ؛ دیده باشید و تا الان دربدر دیدن دوباره اش باشید می فهمید چه می گویم , مخصوصا" تماشایش را به تو امیر قادری به شدت توصیه می کنم فکر کن کوبایاشی فیلم ملویلی ساخته باشد چه شاهکاری در می آید) 5. سامورایی (ملویل) و لئون (بسون) 6. آواز در باران (دانن ، کلی ) و یک آمریکایی در پاریس و ژِی ژی (مینه لی ) ( اصلا" تو بگو کل آن موزیکال ها ی دهه ی50) 7.سرگیجه ، بدنام ، family plot ، پرندگان ( باز هم اصلا" بگو همه ی هیچکاک) 8. دراکولای برام استوکر (کوپولا) 9. فهرست شیندلر و E.T و A.I و مونیخ و ایندیانا جونزها (اسپیلبرگ) 10. چشمه (دارن آرنوفسکی) و پس از زندگی (هیرو کازو کوریدا) (هر دوی آن ها درباره ی مرگ است اولی قصه ی مردی است که می خواهد زنش هیچ گاه نمیرد و دومی داستان مرده هایی است که در مهمانخانه ای مقیم شده اند که بهترین خاطره هاشان را از روی خروار خروار نوار vhs بیابند و بازیش کنند و به ابدیت بروند ، پس از زندگی را فقط یکبار در جشنواره فجر دیدم ( سال 78 یا 77) و مات و مبهوت شدم این هم لینکش در IMDb http://www.imdb.com/title/tt0165078/ 11. سینما پارادیزو (تورناتوره) و بچه های خیابان (نانی لوی) ( فکر کنم سال 69 یا 70 بود که بچه های خیابان را سینما آزادی و عصر جدید نشان می داد و 4 بار دیدمش همان روزها و برایم بهترین فیلم تاریخ سنما شده بود 12. ادیسه فضایی 2001 (کوبریک) ( هنوز هم نمی شود فهمید با چه اسطرلابی این فیلم را ساخته که حالا هم دهانت از حیرت باز می ماند وقت دیدنش) 13. عصر جدید (چاپلین) و فیلمبردار ( سجویک ، کیتن) (عصر جدید که عصر جدید است اما چه جلسه ای بود نمایش فیلمبردار در فیلمخانه ملی سالهای 77 که ملت از بس خندیده بودند نای رفتن به خانه نداشتند ) 14. آپارتمان (وایلدر) (به ظرافت یک مینیاتور) 15.داستان توکیو (ازو) و داستان وست ساید (وایز ، رابینز) 16. ایوان مخوف (ایزنشتین) و سولاریس (تارکوفسکی) و پدر یک سرباز ( چیخایادزه) 16.برخورد کوتاه (لین) و End Of The Affair (جوردن) 17. ارباب حلقه ها (جکسون) 18. انجمن شاعران مرده و استاد و فرمانده ( ویر) ( افسوس ! استاد و فرمانده را اگر 14 یا 15 ساله باشی و ببینی باید مجنونت کند ، حیف که پیتر ویر فیلمش را آن موقع که من نوجوان بودم نساخت) 19. جاسوسی که دوستم داشت (گیلبرت) و اکتاپوسی ( گلن) و گلد فینگر (یانگ) 20.شاهین مالت ( هیوستن) و گذرگاه تاریک ( دیوز) ( دیدن این دو فیلم بوگارت در جمعه های دهه ی شصت ردش تا الان مانده) 21. مردی برای تمام فصول (زینه مان) و یادداشت های کوییلر (آندرسون) (این ها هم یادگارهای جمعه های جادویی دهه ی شصت است .چه نسخه ی تر و تمیز و خوبی داشت تلویزیون از یادداشت های کوییلر و من تمام مدت فیلم فکر می کردم چقدر شبیه عروسک باربی می ماند این دختره تو فیلم که بعدها نامش را یاد گرفتم ، سنتا برگر) 22.لیلا ( مهرجویی) ( خود مهرجویی هم شک دارم بتواند دیگر مثل لیلا را بسازد)

امیر: این بار دیگر بی‌خیال مشترک‌ها. به این فهرست نگاه می‌کنم و عشق سینما را می‌بینم، با تمام قامت‌اش. و این که هی پسر، تو یادداشت‌های کوئیلر عصر جمعه را یادت هست؟ با آن ساندویچ خوردن الک گینس‌اش، وقتی طرح عملیات را شرح می‌دهد؟

فاطمه
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 2:10
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

فیلمهای مورد علاقه من: ۱- بی‌خوابی ۲- پاپیون ۳- سه گانه پدر خوانده ۴- مخمصه ۵- غلاف تمام فلزی ۶- باشو غریبه کوچک ۷- ذهن زیبا ۸- پرنده خارزار ۹- لیلا ۱۰- راننده تاکسی ۱۱- هامون ۱۲- کازابلانکا ۱۳- سه‌شنبه‌ها با موری ۱۴- گیلانه ۱۵- آخرین تانگو در پاریس ۱۶- یادداشت کویلر ۱۷- دونده ۱۸- اجاره نشینها ۱۹- پیانیست ۲۰- صورت زخمی

امیر: چهار مورد مشترک

مسعود صفری
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 2:24
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام:اول تولدت مبارک"شدیدا!مبارک به معنای واقعی. هدیه ی تولد:یه پاکت سیگار ده فیلم برترمن:1-خیالبافها2-باشگاه مشت زنی3-آپارتمان4-پالپ فیکشن5-دور افتاده6-سرگیجه7-پرتغال کوکی8-نفرت(La Haine) 9-رقصنده در تاریکی10-رفقای خوب

امیر: آفرین که «نفرت» ماتیو کاسوویتس یادت بود.

هما
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 4:9
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

http://www.youtube.com/watch?v=EAMm0Ggwdfw&feature=related

ino hameye kasayi ke majbooran az poshte shishe ba ham harf bezanan bebinan .

tavalode shoma ham mobarak jenabe ghaderi

کافه اسپرسو
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 4:25
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

«گلدان تنها به یمن تهی بودنش مفید است. فضای خالی در دیوار است که به کار پنجره می‌آید. به این طریق، خلاء در اشیا است که آنها را مفید می‌سازد.»

"لائوتسه"

*آخ كه چه زجري تو كشيدي علي جون/ تو همون تنهايي‌هات بود كه به راهت رسيدي/ به" لائوتسه" به بودات/ به علي و حلاجت/ به حافظت...

[ هامون- داريوش مهرجويي ]

Z_is_dead
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 5:54
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
کاملا" تصادفی و بر اساس آنچه در ذهنم آمد: 1) بازگشت ناپذیر (Irreversibale) 2) تنها ایستاده ام! (I stand alone) 3)بانی و کلاید 4)جذابیت پنهان بورژووازی 5)قصه های عامه پسند! 6)رزمناو پوتمکین 7)چقدر دره من سرسبز بود! 8)خوب بد زشت 9)خرابکاری(هیچکاک) 10)دیوار(پینک فلوید) 11)پاپیون 12)رفقای خوب،گاو خشمگین،راننده تاکسی و کازینو از اسکورسیزی! 13)تلما و لوییز 14)سال گذشته در مارین باد! 15)JFK 16)دستهُ سیسیلیها،سامورائی،دایرهُ قرمز و کسوف از آلن دلون! 17)تعطیلان آقای هیلو (ژاک تاتی)! 18)1900 19)ماجرا ماجراست(لینو ونتورا ...)! 20)صورت زخمی و تسخیرناپذیران،پدرخوانده ها!فهرست شیندلر،مونیخ،نجات سرجوخه راین و ایندیانا جونزها،ارابهُ شبح،سکوت،حرفه-خبرنگار،چوپان خوب،پرواز بر فراز آشیانهُ فاخته،چهارصد ضزبه،TORA TORA TORA!،جهنم در اقیانوس آرام،ماجرای توماس کراون،طبیعت بیجان،چشمه،میامی وایس،،عمر مختار،باراباس،آپاراجیتو،گوزنها،دزد دوچرخه،ُامبرتو دی،نقطه ضغف،دستفروش،ناخدا خورشید،سگهای پوشالی،شاهین مالت،خارش هفت ساله!،آپارتمان،مرد عوضی،VAG THE DOG،روولور،قاپ زنی،سرِ آلفردو گارسیا را برام بیار!!!،گنجهای سیه رامادره،بازداشتگاه شماره ُ 17،حفره،سقوط،هفت،مظنونین همیشگی،بعد از خواندن بسوزان،خانه سیاه است!،هشت و نیم،شب،کلاه،ریفی فی،نبرد الجزیره،Z،حکومت نظامی،شبکه،آخرین لبخند،Run Lola Run،مردي براي تمام فصول،شكارچي گوزن،جكي براون،سزار كوچك،مايكل كلايتون،Reservoir Dogs،ملاقات بافاكرها،رودخانه مرموز ،فارگو،Be Cool،سه هزار مايل تا گريسلند،بهشت و زمین، چشمان باز بسته!،غلاف تمام فلزی،باد،هفت،بابل، سامورائی،نوستالژیا،یادداشتهای کوئیلر،تمام مردان رئیس جمهور،نیش،بوچ کسیدی و ساندنس کید،لنی،کابوی نیمه شب،روزی روزگاری در آمریکا،جلادان نیز میمیرند!!!...؟؟؟ نه نه، این لیست تمام شدنی نیست!!!

امیر: ا... ماجرا ماجراست! یادته؟
سارا
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 6:6
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
نقد 3 ادوارد دست قیچی یکی از واضح‌ترین خاطرات نخستین زندگیم را، قیچی شکل داده! شاید ۲ سالم بود که داشتم گوشه‌ی اتاق نشیمن خانه‌مان بازی می‌کردم که برادرم که حدود ده، یازده سالش بود قیچی به دست آمد و از او خواستم کاغذی که دستم بود قیچی کند؟! که او همراه با کاغذ دستم را نیز برید. برای همین اصلاً قیچی دوست نداشتم و تا سالها از کار کردن با قیچی فرار می‌کردم. ربطی به حرف‌های امروزم نخواهد داشت، ولی خب! دیدگاهم راجع به قیچی بود! «تیم برتون» با «ادوارد دست‌قیچی» همزمان با اینکه قیچی را در ذهنم بدل به تیغه‌ای معصوم کرد، افسانه‌ای زیبا را در ذهنم شکل داد: «چه می‌شود که برف می‌بارد؟» او در سال ۱۹۹۰، یکی از خلاقانه‌ترین آثار تاریخ سینما را روی پرده جان داد. دخترکی در شب برفی، از مادربزرگش می‌پرسد چه اتفاقی می‌افتد که برف می‌بارد؟ و مادربزرگ، برای رسیدن به جواب برای نوه‌اش داستان زندگیش را می‌گوید. پگ(دایان ویست) زنی میانسال است که اجناس مختلف را در محله‌شان برای فروش تبلیغ می‌کند، اما معمولاً موفق به فروش چیزی نمی‌شود. روزی به امید داشتن مشتری، به قلعه‌ی اسرارآمیز بالای تپه‌ی مشرف به شهر می‌رود و در آنجا پسر جوانی به اسم ادوارد( جانی دپ) را می‌یابد که بجای دست،۵ پنجه‌ی قیچی وار دارد. پگ دلش به حال جوان می‌سوزد و او را با خود به خانه‌اش می‌برد. حالا مسئله، جا افتادن ادوارد با جامعه‌ی کنجکاو و خانواده و دختر جوان پگ، کیم(ویونا رایدر)، است… باز هم تیم برتون… باز هم امضاهای آشنای دنیای فانتزی او در تک‌تک صحنه‌های فیلم و باز هم دید یکتای او از مسائل! تیم برتون، هیچوقت کار تکراری و کهنه‌ای ندارد. نمی‌توانید بگویید دستش رو می‌شود و دیگر حرف‌هایش تازگی ندارد. با تمام «قرابت» و آشنایی که در کارهایش می‌بینید، «بداعت» را قربانی نمی‌کند. پیش‌تر، در پست «ماهی بزرگ» نوشته‌ام که تیم برتون دیدی سیاه نسبت به حال و محیط اطراف قهرمانانش دارد. گذشته شیرین و دلپذیر است و حال، سیاه، بی‌اعتماد و قاتل خوبی‌هاست. نمونه‌اش هم البته خود «ماهی بزرگ» و «سویینی تاد» است. در فیلم «ادوارد دست‌قیچی»، آن دید ناامن اطراف قهرمان نمود بیشتر دارد. ادوارد از دنیای دردآور تنهایی، به میان جامعه‌ای پرتاب می‌شود که مهربانیش اندک است و از تفاوت ادوارد سوء استفاده می‌کند. آدم‌های کنجکاو و مهربان و ساده، کم‌کم به استظهار از تفاوتشان با ادوارد، حس مالکیت به او می‌یابند و او را قربانی دروغ‌هایشان می‌کنند و اگر نمی‌توانند ادوارد را به رنگ و ظاهر خود در آورند، او را چون برده‌ای به خدمت می‌گیرند. در این میان، ادوارد، همچنان به جرم سادگی ذاتی‌اش، نمی‌تواند پاکیش را تغییر دهد و در برابر جامعه‌ی وحشی بایستد. پس شاید همان بهتر باشد که این مردم درنده‌خو با هم تنها باشند و ادوارد خودش را آلوده‌ی دنیای سیاه آنها نکند. برگ برنده‌ی برتون، البته بازیگر محبوبش «جانی دپ» است. من به غیر از جانی دپ و جیم کری، بازیگری را به خاطر نمی‌آورم که صورتشان اینقدر گریم‌پذیر باشد. هیچکدام از فیلم‌ها و کاراکترهای جانی دپ، مثل دیگری نیست و این، نهایت هنر یک بازیگر است که بازه‌ی متفاوتی از نقش‌ها را ایفا کند و کودک، کارخانه‌دار، عاشق، ملوان و قاتل شود. چقدر دپ از ادوارد تیپ دوست‌داشتنی‌ای ساخته! موجودی معصوم و عزیز که باید او را از دنیای بد بد بد اطرافش و البته دستهای قیچی‌‌وار خودش محافظت کنی تا صورتش بیشتر از این خراشیده‌نشود. بازی دپ اینقدر عالی است که دیگر هیچ‌کس دیگر را نمی‌بینید. برتون در این فیلم به قهرمان کودکیش«وینسنت پرایس» هم ادای دین کرده و نقش مخترع ادوارد را به او داده‌است. این فیلم، البته موسیقی بسیار عالی، آشنا و خاطره‌انگیز دارد و سبک روایت تیم برتون نیز بر همه‌ی اینها علاوه می‌شود، تا یک فیلم بدیع و دلپذیر را شاهد باشید. آدم بدبینی نیستم. حقیقتش، هیچوقت نبوده‌ام. اما همیشه دوست دارم باور کنم دنیا، آنجوری که تیم برتون روایت می‌کند واقعی است. دنیای قصه‌ها را دوست دارم و «هانسل و گرتل» را، به شرطی که برتون تعریف کند باور می‌کنم. همانطور که حالا مطمئنم «آلیس در سرزمین عجایب» واقعی است و دلم می‌خواهد سر از قصه‌ی «فرانکنوینی» و داستانش که کار آینده‌ی برتون است، در آورم. من عاشق داستانم، عاشق داستان پسری که بخاطر اوست که برف می‌بارد، پسری با قلبی به شیرینی یک بیسکوییت خانگی داغ! همچنان ...

امیر: نثرت بهتر از ایده‌های فیلمیک‌اته. جدی ادامه بده و ما می‌خونیم. از ادوارد یادت بیار اون صحنه‌ای رو که موی جلوی چشم سگه رو کوتاه کرد. یک آن شاهکار.
علی جعفرآبادی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 6:52
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام امیر .اول یک کتاب پیشنهادی . کتاب کوچک کارگردانان ، جلد مربوط به آلفرد هیچکاک یک مرجع جمع و جور هیچکاک است . عالی است . و بعد هم سینمای تارانتینو که احتمالا خواندیش . فیلم های محبوب من . بی ترتیب و شماره . پالپ فیکشن . فارگو . همشهری کین . سر گیجه . شوالیه تاریکی . بابل . پدر خوانده ها . غلاف تمام فلزی . در باره الی . درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش . هفت . هامون . کازابلانکا .جایی برای پیر مرد ها نیست . نان وعشق و موتور هزار ! و آپارتمان .

آریان گلصورت
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 7:8
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1-پدرخوانده 1و2 2- خوب بد زشت 3- روزی روزگاری در غرب 4- پالپ فیکشن 5- دیوانه از قفس پرید 6- رفقای خوب 7- راننده تاکسی 8- گاو خشمگین 9- روانی 10 باشگاه مشت زنی 11 – هفت 12 بنجامین باتن 13 – ممنتو 14- آملی پولن 15 – درخشش 16- سگدانی 17 – سامورائی 18 –غلاف تمام فلزی 19- نیش 20 - بوچ کسیدی و ساندنس کید 21 – لوک خوش دست 22- بیلیارد باز 23 – مرد سوم 24 – آپارتمان 25 – آرواره ها 26 – لبوفسکی بزرگ 27 – فارگو 28 – آنی هال 29 – مخمصه 30 – اینک آخرالزمان 31 – آمارکورد 32 – صورت زخمی 33 – سر پیکو 34 – بعد از ظهر نحس 35 – مترسک 36 – جویندگان 37- سگ های پوشالی 38 – دنباله رو 39 – پاپیون 40 – ماهی بزرگ 41 – سینما پارادیزو 42 – بچه رزمری 43 – پنهان 44 – بازی های مسخره 45 - با او حرف بزن (آلمودوار) 46 – محله چینی ها 47 – رستگاری در شاوشنگ 48 – مسیر سبز 49- مظنونین همیشگی 50 – پنجره عقبی 51- لورنس عربستان 52 – لئون 53 – مرثیه ای برای یک رویا 54 – بدو لولا بدو 55- جایی برای پیر مردها نیست 56 – این گروه خشن 57 – بری لیندون 58 - مردی که لیبرتی والانس را کشت 59- حرفه : خبرنگار 60 – تمام لورل هاری ها ایرانی : قیصر . گوزنها . رد پای گرگ . لیلا . سنتوری . هامون.
 
امیر: چه ایرانی‌های خوبی. مختصر و مفید.

پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 7:17
-18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بهترین فیلمهای عمر من :

دزد دوچرخه

کازابلانکا

دوزن ( ویتوریو دسیکا )

السید

سربازهای یک چشم ( مارلون براندو )

آوای موسیقی ( اشکها و لبخندها )

دلاور ( مل گیبسون )

طعم گیلاس

آژانس شیشه ای

سگ کشی

نیمه پنهان

علیرضا اویسی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:16
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

هیچی 1 عمل کردم که خودش چیزی نبود ولی به قول یار غار بعدش حسابی بهمون حال داد آسفالت شدم انشا الله تو برنامه های بعدید راستی این چند وقت که نبودم تو کافه جنب و جوش عجیبی ایجاد شده چه خبره ؟

احسان هاشمی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:25
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

از اونجایی که شورش ما برای ایجاد یک ائتلاف قوی برای تحت فشار قرار دادن نهاد قدرت در کافه، با شکست مواجه شد، پس باید از خیر دست یابی به خواسته هامون (فعلا!) بگذریم، البته در آینده ای نزدیک در زمان انتشاراعترافات خود، به عوامل پشت پرده این جریان اشاره خواهم کرد که شک نکنید برو بچه های سفارت انگلیس جزئشان بودند!

اما، اما و اما چند سال پیش در چنین روزی ، روز بیست و دوم مرداد ماه ،سال؟! امیری به دنیا آمد "قادری" نام و ......«خودتون که دیگه بهتر از من از کار و بار و زندگی و قصه هاش خبر دارین»، و.....کادو:

کادوی شماره ی یک:

خب، از اونجایی که هیچ محدودیتی برای نوع کادوهامون نداریم من هم کادومو می گم،هر چند یه کم تکراری شده ولی اگه خوب دقت کنید متوجه تفاوت هاش میشد، از قدیم گفتن آرزو بر جوانان عیب نیست:

من یه قرار شام توی یه جای دنج و تر و تمیز با یکی از هنرمندای مورد علاقه ی امیر رو هدیه می کنم، البته فرقش با کادوی دوستان اینه که انتخاب هنرمند و جاش با خود امیره، هنرمند مرده یا زنده هم برای من فرقی نمی کنه!، البته فقط یکی، فقط یکی و نه بیشتر، من اونقد را هم که شما فکر می کنین، پر نفوذ نیستم!

امیر جان، حالا انتخاب کن و همین امشب سر میز حاضر شو!

ادری هپبورن؟

آل پاچینو؟

تارانتینو؟

بیلی وایلدر؟

تیم برتون؟

و

.

.

.

دِ بگو دیگه!، خیلی کار دارم، باید با عوامل این دنیا و اون دنیا هماهنگ کنم، خودت که دستت تو کاره، می دونی که چقد سخته.

چه کسی و کجا؟

هان؟

احسان هاشمی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:27
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

کادوی شماره ی دو:

راستی تا حالا زده به سرتون آهنگ «کره ای» گوش کنین، خب فکر نمی کنم! این آهنگ هم یه کادوی دیگه است، به امید اینکه امیر از این سال جدید زندگیش بیشتر به هنر این گوشه ی دنیا که خودمون نشستیم (شرق) توجه کنه، کاش وقت داشتم یه کلیپ براش درست می کردم ایشالا سال بعد!

http://www.4shared.com/file/124729838/44dc3126/ni_ga_nal_dduh_na-_Kim_Bum_Soolite.html

احسان هاشمی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:29
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
کادوی شماره ی سه: غیر از کادوی های بالا یه کادوی سینمایی هم دارم که تقدیم می کنم «باز هم به "امیری" که دوستش داشتیم و داریم و ...»: یه سکانس از فیلم محبوب این روزهایت: احمد: سلام مامان، سلام، خوبی؟ خوبم، چطوری قربونت برم؟ چیزی می خوری؟ خب آره مامانِِِ من، قربونت برم، معلومه که می خورم. فکر می کرد اونجا چیزی گیر نمیاد، آدم بخوره. الی: آخی. احمد: یه دفه تو فرودگاه هامبورگ، چمدونم رو باز کردن، یه شیشه ترشی شکسته بود، اگه بدونی چه بوی سرکه ای بلند شده بود، آی آبروم رفت. الی: حتما این چند روزه که برگشتین خیلی خوشحالن. احمد: فوت کرد دو سال پیش. الی: آخ، ببخشین. احمد: تو همون خر تو خری طلاق بازیای منو، گرفتاریا و .... الی: یه چیزی بپرسم ناراحت نمی شین؟ احمد: درباره ی مسائل ناموسیه؟ الی(می خندد): نه. احمد: بپرسین. الی: چرا جدا شدین؟ احمد: از کدوم یکیشون؟ الی(می خندد): اگه دوست ندارین نگین. احمد: چرا می خوای بدونی؟ الی: خب، ...نمی دونم،..... بالاخره دیگه. احمد: بالاخره دیگه....هیچی، یه روز صب از خواب پاشدیم، دست صورتمونو شستیم، صُبونمونو خوردیم، گفت: احمِت، بِسا آین اِمره ویتچیکن، آروسایسکین ارو آیده....ها؟ الی(می خندد): چی؟ احمد: بگو. الی: چیو؟ احمد: بِسا. الی: بِسا. احمد: آین اِمره ویتچیکن. الی: ویتچر...(می خندد) (گوشی الی زنگ می خورد) الی: ببخشین. احمد: می خوای وایسم کنار. الی: نه، آشناست، بعدا خودم بهش زنگ می زنم، خب، یعنی چی؟ احمد: یعنی یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی پایانه.......قشنگه. الی: آره واقعا! امیر جان، ایشالا که باقی عمرت هم «یه شیرینی بی پایان» باشد. تولدت مبارک! . . .آخرش نگفتی«حالا چند سالت شد؟»

امیر: ترانه کره ای هم ایده‌ای خوبیه. هر چیز خوبی از هر جایی. 35.
تونی راکی مخوف
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:30
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام 1- برای فیلمهای عمر: 1- پدرخوانده 1 و2 2- روزی روزگاری در آمریکا و سینما پارادیزو 3- دکتر ژیواگو و مالنا و بعد: کازا بلانکا - بوچ کسیدی و ساندنس کید – پدر خوانده 3 - این گروه خشن - فهرست شیندلر – جویندگان – سه رنگ: آبی سفید قرمز – دزد دوچرخه – آشوب – پالپ فیکشن – خوب بد زشت – غرامت مضاعف – دایره سرخ - مخمصه – گاو خشمگین – راننده تاکسی– راشامون – مونیخ – نجات سرباز رایان – سانست بولوار – هفت - لیلا – پلهای مدیسن کانتی – لارنس عربستان – آپارتمان – ده فرمان کیشلوفسکی ( به خصوص فیلمی کوتاه درباره والدین) و ….. 2- برای بهترینهای برادران کوئن : 1- مردی که آنجا نبود 2- فارگو 3- ای برادر کجایی 3- برای بهترینهای تیم برتون: 1- چارلی و کارخانه شکلات سازی 2- ماهی بزرگ 3- ادوارد دست قیچی 4- کادوی تولد امیر: 1- پیراهن اصل شماره 10 یوونتوس 2- مجموعه DVD کامل پدرخوانده (شامل 5 دیسک با پشت صحنه و بند و بسات) که دومی رو هر وقت دستور بدی در خدمتم و اولی رو هر وقت تونستم گیر بیارم بر چشم. 5- به نظرم وقتی این نظر سنجی تیم برتون به ساحل رسید همین نظر سنجی رو برای بیلی وایلدر داشته باشیم. که فکر کنم خیلی سخت میشه انتخاب 3 فیلم از بین این همه فیلم محبوب استاد. این پایان نیست................

امیر: چارلی اول؟ چه جالب و این که برای وایلدر فکر خوبیه.

پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:46
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

بهترین فیلمهای عمر من که البته بیشترشان ایرانی هستند:

کازابلانکا

دزد دوچرخه

دو زن ( ویتوریو دسیکا )

السید

سربازهای یک چشم ( کارگردان: مارلون براندو )

آوای موسیقی ( اشکها و لبخندها )

فرار از تله

گوزنها

باشو غریبه ی کوچک

ناصر الدین شاه آکتور سینما

دلاور ( مل گیبسون )

بچه های آسمان

طعم گیلاس

آژانس شیشه ای

عروس آتش

زیر پوست شهر

رنگ خدا

باران

سگ کشی

نیمه ی پنهان

ارتفاع پست

مارمولک

و تقاطع

سعید حسینی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:47
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

به نظرم صحبت های بهمن فرمان ارا و اینکه در 4 سال اینده فیلم نمی سازم یک فاجعه است برای یک هنرمند و یک روشنفکر واقعا چرا با این جامعه پر انرژی هنرمندان اینقدر بی حال اند اگر گدار و تروفو کاگردان های بزرگی شدند به خاطر این بود که انرژی جامعه فرانسه رو به پرده ها منتقل کردند خلاصه در این مورد می شد مقاله انتقادی مفصلی نوشت اما به هر صورت بهمن فرمان آرا شنبه مهمون شما است و نباید دلخوری پیش بیاد اما هر کدوم از بچه های کافه که تو جلسه شنبه بودند این انتقاد از این نوع نگاه به فرمان آرا منتقل کنند.

سعید
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:52
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

ای وااااای ای واااای واقعا عکسی بهتر از این می شدد از درباره الی گزاشت که تمام انرزی فیلم توی یک عکس جمع شده باشه واقعا طراحان بی سلیقه پوستر فیلم چرا روی این عکس کار نکردند امان از این عکس فقط چند دقیقه بدون پلک زدن این عکس رو نگاه کنید رفتم که قابش کنم : http://www.cinemaema.com/index.php?module=pagesetter&type=file&func=get&tid=26&fid=image9&pid=1390

محمد_Juve
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 8:53
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام امیر جان ببخشید که دیر اومدد

مرسی از بچه ها به خاطر شرکت در نظر سنجی تولد

ازت تشکر می کنم که نظر سنجی رو در روزنوشت قرار دادی تا بچه ها جواب بدن

من مسافرت بودم و بعد از چند روز اومدم و کاملا ذوق زده شدم از پاسخ به نظر سنجی

خودمم حالا کادوی تولدت رو می گم.

راستی ماجرای این خاک آشنا چیه من بلیط تهیه نکردم ( گفتی بدون بلیط ؟؟؟؟؟)

در ضمن من محمد غلامی یا ( محمد _ juve )

یه چیزه دیگه : خودتم باید جواب بدی

امیر صباغ
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 9:36
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

امیر دیروز یه بسته فرستادم دفتر سایت ،دستت رسید ؟

نیما وزیری
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 9:45
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
اول تهران امروز: نقد مفصل مردم بامزه رو خوندم. مطلب جالبی بود به خصوص شروعش که ایبرت با یه جمله گذاشته بود تو کاسه جود اپاتو. گپ جود اپاتو هم اونجاش بامزه بود که میگه فیلمی ساخته که هم سالمه و هم سرگرم کننده! جدول پرفروشا رو هم فکر کنم جلوتر از همه روزنامه ها حتی بانی فیلم کار کردی اما ای کاش یه شرحی بر جدول هم ارائه می کردین. دوم فیمهای مورد علاقه ام 1. رستگاری در شائوشنک 2. مایل سبز 3. گربه روی شیروانی داغ 4. اعتراف(هیچکاک) 5. ساعت 25 (آنتونی کوئین) 6. پالپ فیکشن 7. سکوت بره ها 8. مادر (علی حاتمی) 9. وقتی همه خوابیم 10. والکری
Z_is_dead
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 11:39
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سوال===>«این صدای فلب منه یا تانک‌های آلمانی‌» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟) جواب:===>کارابلانکا در ضمن تولدت مبارک رفیق. هدیه ام را اما الان مطرح نمیکنم،که بعدتر خواهم گفت. Best kinldy regards

امیر: اون یکی هم متن یه ترانه از ساسیه!
Z_is_dead
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 11:41
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سوال===>«این صدای فلب منه یا تانک‌های آلمانی‌» (حداقل این یکی را بگویید از کجاست؟)

جواب:===>کارابلانکا

در ضمن تولدت مبارک رفیق.

هدیه ام را اما الان مطرح نمیکنم،که بعدتر خواهم گفت.

Best kindly regards

محسن حدادي
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 11:43
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام. محسن حدادي هستم. ايميل شما را مي خواهم فوري. يك مطلبي نوشتم دوست دارم هم بخوانيد و همخ قبل زا انتشار در هر جايي اگر صلاح دانستيد شما آن را منتشر كنيد. اميدوارم يادتان آمده باشد كي هستم؟ كتاب نيوز را كه سر بزنيد كافي است اگرچه

qobar.blogfa.com

هم وبلاگ من است.

احسان
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 11:59
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امیرخان تولد مبارک!ان شاءالله کافت همیشه برپا باشه! فیلمهای برترم بدون ترتیب: جاده مالهالند-کله پاک کنی- کیل بیل!-مخمصه-شریک جرم(collateral)- چشمان تمام بسته-شکستن امواج-راننده تاکسی-سلطان کمدی-بوتیک-هفت-باشگاه مشتزنی-زودیاک-بازی-ایرما خوشگله-نفرت-مارادونای کاستاریکا-وقتی بابا به ماموریت رفته بود-زیرزمین- پرسونا-فریادها و نجواها-نور زمستانی-هوش مصنوعی-در بروژ-دیوانه ای از قفس پرید-مترسک-بوی خوش زن-فیلم کوتاهی درباره کشتن-مظنونین همیشگی-طلای سرخ-اد وود- چارلی و کارخانه شکلات سازی-بازگشت(روسی)-آملی پولن-سیمپسونها-شما زنده ها و خیلی های دیگه موفق باشی و نویسا

امیر: ایشالا و شما.
امیر صباغ
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 12:4
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
فیلم های من (بدن ترتیب) : - راننده تاکسی – مرثیه ای بر یک رویا – روزی روزگاری آمریکا – زودیاک – با او حرف بزن (آلمودوار) – head on (فاتح آکین) – پدر خوانده – داگ ویل – داستانی کوتاه درباره عشق – درخشش– خوب ،بد ، زشت – پاپیون – مخمصه – کازابلانکا – آپارتمان - سانست بلوار- آنی هال - سینما پارادیزو - این گروه خشن - پالپ فیکشن – الکساندر (سوخوروف) – سامورایی – مرد مرده – جایی برای پیرمرد هانیست – مالنا – تاوان و .... (فعلا چیز دیگه ای یادم نمی آد)
سعيده
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 12:22
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

_هر زماني بخواد مي تونه بره. اگه اون آرزوهاي روشني داشت اگر قطعا مصمم بود حقيقت رو كشف كنه ما نمي تونستيم مانعش بشيم..._

تولدت مبارك رئيس.

روز تولدت برات با تمام وجود داشتن آرزوهاي روشن رو آرزو مي كنم.

wall_e
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 12:59
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
من چندوقتیه می تونم راحت به کل دنیا اعلام کنم می خوام فیلم ببینم و کسی مزاحمم نشه .پس یه دنیا فیلم ندیده دارم.اما از بین همین فیلم هایی که دیدم هم نمیتونم بهترین ها رو انتخاب کنم.گاهی یه نگاه,یه لبخند,یه دیالوگ اینقدر اثر گذاره که دنیامو تغییر میده.پروژه عمرم ابنه که یه روزی همه این "لحظات"رو بنویسم و با خیال راحت ازین دنیا برم!!اما دیگه چون مشتری همیشگی اینجام ,فیلمایی که همین الان به یادم میادو مینویسم:بدون ترتیب,چون هنر نابه و به مقایسه احتیاج نداره! *زندگی زیباست(بنینی)*ماهی بزرگ*ای برادر کجایی؟*کازابلانکا*رومن هالیدی*پالپ فیکشن*میامی وایس*مخمصه*صورت زخمی*شاهین مالت*دره من چه سرسبز بود*لیلا*هامون*آبی*بنجامین باتن*اتوبوسی به نام هوس*همه چیز درباره مادرم*سینما پارادیزو*مالنا*دیوانه از قفس پرید*این گروه خشن*در بروژ*سامورای*ارتش سایه ها*جولیا*ادوارد دست قیچی*شب های بلوبری من*تغییر چهره*خوشه های خشم*توت فرنگی های وحشی*مسافران*درباره الی*رستگاری در شاوشنگ*2001ادیسه فضایی*شیندلر لیست*آپارتمان*بعضی ها داغشو دوست دارن*سر آلفدرو گارسیارا برایم بیاور*21 گرم*وانس*الیزابت تاون*جولنی بدون جوانی*مرا به یاد بیاور,عشق من*کلاس *درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش*پینوشت:دوستت دارم*سیمپسون*بی وفا*بیمار انگلیسی*اپولو 13*بیل را بکش*آنالیز کن*قبل از طلوع*نیش*خانه خنجرهای پران*مولن روژ*شجاع دل*یاران اوشن*مسیر سبز*فیل*شمال از شمال غربی*مسیر انقلابی*پنجره عقبی*سه میمون*به خاطر یک مشت دلار*و وال-ای.... من که گفتک نمیتونم انتخاب کنم....یه عالمه فیلم ندیده...چقدر عمر لازم دارم!!!!

امیر: بعضی انتخابات جالب بود. مثلا بی‌وفا. و این که کاش یه بار بیای درباره جوانی بدون جوانی استاد توضیح بدی. من که هیچی نفهمیدم ازش.
Reza Jamali
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 13:36
28
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
فیلم های مورد علاقه ام : 1. آیداهوی خصوصی من 2. آگراندیسمان 3. 400 ضربه 4. پالپ فیکشن 5. راننده تاکسی 6. رازها و دروغ ها 7. فیل 8.پت گارد وبیلی د کید 9. این گروه خشن 10. آپارتمان 11. رقصنده در تاریکی 12. گنج های سیاراماتره 13. سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور 14.زنی تحت تاثیر 15. بعضی ها داغشو دوست دارن 16. ریو براوو 17. زنگ های نیمه شب 18.زندگی یک معجزه است 19. برش های کوتاه 20. نفس عمیق

امیر: چه پکین‌پا باز.
بابک
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 14:54
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

نمی دانم چقدر موضوعیت دارد اما به نظرم این قسمت از یادداشت سوسن شریعتی در مورد حوادث این روزها جایش در این کافه خالیست:

من اعتراف مي‌کنم که مثل آنها نمي‌توانم به دنبال راي‌ام بدوم. نفس ندارم. آن نسل سومي نمي‌داند که تجربيات آدم را از نفس مي‌اندازد. نمي‌داند که خاطره‌ها آدم را بدبين، بيزار و خسته مي‌کند. اصلا راي‌ام مال تو. نخواستم.‌اي کاش به دنبال راي‌اش نمي‌دويد تا کهنسالي من اينقدر مشهود نبود.‌اي فرياد: اين همان دختري است که مي‌گفتم بي‌هويت، هماني که برايش وعظ مي‌کردم که «اصولا به لحاظ ايدئولوژيکي» يا «اساسا نسل بحران زده شما….». عجب ! دارد از من جلو مي‌زند و من افتاده‌ام به نفس‌نفس. آمدم نگهش دارم تا باز برايش موعظه کنم: «اساسا»… تا معلوم نشود از او عقب افتاده ام: «اصولا»… مگر مي‌شود به نام زندگي مُرد؟ مگر مي‌شود بي‌ايمان، جان داد؟ مگر مي‌شود بي‌عقيده زد به خيابان. مگر مي‌شود به سياست بي‌اعتنا بود و اينچنين دنياي کهن سياست را به ترديد و شکاف انداخت.

براي جيغ و بوق و رنگ شايد بشود اما پس از آن که اين هر سه ممنوع شد باز چرا آمد، به نام چي آمد، با تکيه بر کي؟ ‌اي کاش نمي‌آمد. اگر نمي‌آمد من هنوز مي‌توانستم برايش موعظه کنم و درس اخلاق و ضرورت داشتن عقيده و… حالا چي؟ موجوديت جديدي سر زده است و من نمي‌شناسمش. شبيه ديروز نيست.نه در رفتار سياسي‌اش و نه در کليشه‌هاي عقيدتي‌اش. اين نسلي که سومش مي‌خوانند پراگماتيسم، کم حافظه و مدعي…مرا با حجم سنگيني از خاطره و روياها تجربه جا گذاشته است. وايسا، ايست! مي‌خواهم به تو آگاهي بدهم. کجا؟ و حالا مانده‌ام روي دست خودم. نه مي‌توانم به ديروز تجربه‌هايم مباهات کنم و نه به امروز سبکبالي‌ام. تجربه‌اي که مرا از فرط راديکاليسم به محافظه کاري کشانده است. حضور پا به پاي اين جواناني که نسل سومي‌اش مي‌نامند و به نام زندگي و براي زندگي خطر مي‌کنند کار شاقي است. نه مي‌توانم دنبال آنها راه بيفتم و نه ديگر آنها به دنبال من خواهند آمد. بر مي‌گردم به خانه. روشنفکر عرصه عمومي؟ شهروندي خواهان پس گرفتن راي خويش؟هيچ‌کدام. مي‌روم تا اطلاع ثانوي عارف مي‌شوم. بعدها خواهند گفت:عجب هشياري‌اي حتي اگر امروز بگويند:‌اي آدم بزدل !هميشه همينجور بوده است. اين نسل سومي ِ شلاق به‌دست اين را نمي‌داند

سرپیکو
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 14:59
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

ای وای اشتباه نوشتم/ عجله داشتم به جای مارک رایدل نوشنم کارل مالدن، بیچاره کارل مالدن!...

سرپیکو
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 15:1
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تولدت مبارک.

سجاد عابدینی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 15:2
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تولدت مبارک امیر.

هدیه ی من:

متروی شهر تهران و ایستگاه هاش رو برات درست مثل نقشه ای که چند وقت پیش گذاشتی تغییر شکل می دادم (همون که این بار خود نقشه گنج بود)و فضای هر ایستگاه رو متناسب با فیلمش می ساختم و ...

نتونستم بیام نمایش "درباره الی ..." ولی کلی با عکس هاش و فضای مراسم حال کردم.مراسم بعدی سعی می کنم بیام.

این روزنامتون یه سایت نداره؟ما شهرستانی ها چه طوری دسترسی داشته باشیم؟

حامد ب
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 15:5
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
توصيفم از بهترين فيلمهاي عمر ما را در كامنت قبلي گذاشتم حالا نوبت فهرست من است. معمول اين است كه از هر كارگردان تنها يك فيلم بر گزينيم. طبيعي است كه اين فهرست ها ثابت نيست و در طول زمان جابجا مي شوند. حضور برخي از فيلمها علاوه بر خاطره انگيز بودن خودشان، به خاطر بازيگران آنها هم هست كه به آنها اشاره كرده ام. با احترام به باقي فهرستها و فهرست بازها. از جهان: 1. كنتسي از هنگ كنگ (چارلي چاپلين) با حضور سوفيا لورن و مارلون براندو 2. نيويورك نيويورك (مارتين اسكورسيزي) با حضور ليزا مينه لي 3. آينه (آندره تاركوفسكي) 4. شب آمريكايي (فرانسوا تروفو) 5. يك روز در مسابقه اسبدواني (سام وود) با حضور برادران ماركس 6. آواز در باران (استنلي دانن جين كلي) 7. آفريكن كويين (جان هيوستن) 8. شمال از شمال غربي (آلفرد هيچكاك) با حضور كري گرانت 9. دختري با روبان زرد (جان فورد) 10. لورنس عربستان (ديويد لين) 11. محبوب زنان (جري لوئيس) 12. گيلدا (چالرز ويدور) با حضور ريتا هيورث 13. جادوگر شهر از (ويكتور فلمينگ و كينگ ويدور) 14. مهماني (بليك ادواردز) 15. پرورش بيبي (هوارد هاكس) 16. سه گانه ارباب حلقه ها (پيتر جكسن) 17. مهرويان زيگفلد (وينست مينه لي) با حضور رويا سازان ابدي كمپاني مترو گلدن ماير 18. دايي جان (ژاك تاتي) 19. پاپيون (فرانكلين ج شفنر) با حضور استيو مك كوئين 20. شبي اتفاق افتاد (فرانك كاپرا) 21. سرزمين بزرگ (ويليام وايلر) 22. صحرا (زولتان كوردا) با حضور همفري بوگارت 23. بابا لنگ دراز (ژان نگولسكو) با حضور فرد آستر 24. صليب آهنين (سام پكين پا) 25. 21 گرم (آلخاندرو گونزالس اينارتيو) 26. مونيخ (استيون اسپيلبرگ) 27. گربه هاي اشرافي (والت ديزني) 28. ملاقات با فاكرها (جي روچ) با حضور داستين هافمن و باربارا استريسند 29. بازگشت (آندره زوگايستف) 30. رودخانه بدون بازگشت (اتوپرمينجر) با حضور مرلين مونرو و رابرت ميچم ايران: 1. كمال الملك (علي حاتمي) 2. شايد وقتي ديگر (بهرام بيضايي) 3. سلطان قلبها (محمد علي فردين) 4. جهان پهلوان تختي (بهروز افخمي) 5. ردپاي گرگ (مسعود كيميايي) 6. آژانس شيشه اي (ابراهيم حاتمي كيا) 7. مزرعه پدري (رسول ملاقلي پور) 8. بوتيك (حميد نعمت الله) 9. سلام سينما (محسن مخملباف) 10. ليلا (داريوش مهرجويي)

امیر: خوشم اومد از این استقلال رایت. و این که سلطان قلب‌ها عالی بود.
علی ایوبی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 15:22
21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

تولدت مبارک.

من همین شمشیر "هاتوری هانزو"رو بهت کادو میدم. باید قدر این شمشیر رو دونست، بالاخره نقش اول دو تا از فیلم های تارانتینو بوده و چند وقتی فکر استاد تارانتینو رو به خودش مشغول کرده . خود این یعنی ارزش.

سید آریا قریشی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 17:6
-12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
man dishab ye nazari gozashtam ke engar nist! vase hamin 2bare mizaram. kadoye man baraye tavallode Aghaye ghaderi: forsate tamashaye 3ganeye GODFATHER be hamrahe 3 nafar: Francis Ford Copppla, John Hess va David Thomson va badesh ham yek mize gerde 4nafare ba barresie in mozoo ke ghodrat va ghodrat madarie jari dar in segane, ta che had dar donyaye ma be cheshm miad va vagheiat dare.

امیر: آدم هر چی رو می دونه که نمی‌گه آریا جان.
سید آریا قریشی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 17:28
27
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
va in ke chand film az dahe haftad yadam umad ke vaghean ba tamame vojood fekr mikonam heife tu har liste behtarinhaii jashoon khali bashe: One Flew Over the Cuckoo's Nest Scarecrew Chinatown Serpico Dogday Afternoon Five Easy Pieces Papillon Lenny All The President's Men va hamchenin chand filme samet: The Passion of Joan of Arc Pandora's Box Sunrise (F.W.Murnau) A Dog's life The Cabinet of Dr Caligari The Battleship Potemkin Metropolis va... dar zemn chand ta filme motofasrregheye Dge ke serie
ghabl yadam raft eshare konam: The Treasure of Sierramadre, M, Amadeus

امیر: sunrise رو دفعه پیش هم توی فهرست‌ات آورده بودی.
سید آریا قریشی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 17:31
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

http://www.motechposters.com/title/shutter-island-2009/

تیکران
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 18:22
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
فیلمهایی که دوستشون دارم: سگ کشی، ربه کا،فهرست شیندلر، داستانهای عامه پسند،آقای هالو،کازابلانکا، پاپیون، دیوانه از قفس پرید، راننده تاکسی و رستگاری در شائوشنک یه سوال هم دارم: تهران امروز فقط روزهای زوج سینمایی داره یا هر روز ؟ اگه میشه یه کم بخش سینمایی این روزنامه رو معرفی کن.ممنون

امیر: هر روز. حتما. به زودی.
بهروز قهرمانی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 18:24
12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام، دوم: من همیشه دیر به دیر بهت کامنت میدم چون حال نوشتن رو ندارم اول: اخ که چقدر من از اینجور بازیها با فیلمها خوشم مییاد یعنی اگه با من بود هر روز از این برنامه ها واسه طرفدارها و مخاطبام می چیدم ( دلیلش بمونمه واسه یه نوشته دیگه البته اگه بازم حال داشتم!) حالا اینم ده تای من: 1- سینما پارادیزو 2- پالپ فیکشن 3 بیا را بکش 1 4- بیل را بکش 2 5- اپارتمان 6- سابرینا 7- مالهالند درایو 9- سرگذشت عجیب بنجامین باتن 10 - 3Iron اثر جاودانه کیم کی دوک 11- مالنا 12- کازابلانکا 13- عشق در بعد از ظهر ( بیلی وایلدر) و ... در مورد این اخری هیچ موقع سکانس خداحافظی ادری هیپرن با گری کوپر در ایستگاه قطار را فراموش نمی کنم به نظر من کاش سینما می توانست این سکانس را به عنوان یک تابلو نقاشی می کشید و در گوشه خانه اش در یک جای دنج برای عاشقانش قرار می داد تا ازتماشایش لذت ببرند
صاد
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 19:12
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام ! 1)تولدت مـــــــــبارک امیر عزیز! 2)خواهش میکنم پرونده ای برای "تـــیم بــــرتون" در مجله فیلم درست کنید.خواهش میکنم ! 3)فیلم های مورد علاقه ام: 1-گرسنه{(Sult (1966)این شاهکارو به طور اتفاقی در برنامه سینما اقتباس دیدم.دانمارکیه!}.2- اتاق سبز(تروفو) 3-سه رنگ(آبی سفید قرمز) 4-فارنهایت451(تروفو) 400ضربه و سینما پارادیزو و تمامی فیلم های تـــیم بــــرتون رو دوست دارم! و البته دربـــــــاره الی رو ...

امیر: برای تیم برتون توی فکر از این بیش‌ترش هستم ایشالا.
حسین لامعی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 19:22
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام به همگی......

آقای قادری سلام، قطعا مطلب بسیار مهم و شدیدا جنجالی سایت "خبر آنلاین" رو که امروز رو سایتش گذاشته رو خوندی؟! تا اون جا که میدونم خود شما با خبر آنلاین در ارتباطی و حتما در جریان ماجرایی که نوشته هستی.......!

خواهش میکنم سیاست مدار بودن رو این دفعه بزار کنار آقای قادری و این خبر جنجالی که خبر آنلاین گذاشته رو وبش رو ، تو "سینما ما" بذار.......

تیتر مطلب اینه: "یک واقعه تأسف‌آور در سینما

زندان؛ عاقبت‌ شوخی با نواب‌صفوی"

خط اول مطلب هم نوشته: فرهنگ > سینما - حسام: "سید. . . یا 250 میلیون به من پول میدی، یا می‌ری زندان"

آقای قادری، اگر این مطلب رو سایتت قرار بگیره، جدا از این که به طور حتم رکورد کامنت ها ی مردمی در یک "پست" شکسته میشه، قطعا یک افشاگری بسیار بزرگ هم هست و مردم از حقایق مطلع و آگاه خواهند شد.....

این که فقط به خاطر یک شوخی بسیار ساده دز فیلم طنز "توفیق اجباری" با حسام نواب صفوی، این آقا(حسام نواب صفوی) میره شکایت رسمی از تهیه کننده ی فیلم میکنه!! و میندازتش گوشه ی زندون!!! و میگه 250 میلیون بده تا رضایت بدم!! و بعد از پا درمیونی بزرگان سینما میگه: خوب، 100 میلیون بده!!! تا رضایت بدم!" واقعا یک فاجعه ی بزرگیه که اگر سایت "سینما ما" در قبالش سکوت کنه و لینکه مطلب رو درون سایت قرار نده یک خیانت بی نهایت بی نهایت بزرگ رو انجام داده.......

لینک مطلب افشاگرانه ی "خبر آنلاین" اینه آقای قادری:

http://khabaronline.ir/news-14591.aspx

آقای قادری، این حق مردمه که حقایق رو بدونن و آگاه باشن....

یا علی مدد

حسین لامعی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 19:25
-12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام به همگی......

آقای قادری سلام، قطعا مطلب بسیار مهم و شدیدا جنجالی سایت "خبر آنلاین" رو که امروز رو سایتش گذاشته رو خوندی؟! تا اون جا که میدونم خود شما با خبر آنلاین در ارتباطی و حتما در جریان ماجرایی که نوشته هستی.......!

خواهش میکنم سیاست مدار بودن رو این دفعه بزار کنار آقای قادری و این خبر جنجالی که خبر آنلاین گذاشته رو وبش رو ، تو "سینما ما" بذار.......

تیتر مطلب اینه: "یک واقعه تأسف‌آور در سینما

زندان؛ عاقبت‌ شوخی با نواب‌صفوی"

خط اول مطلب هم نوشته: فرهنگ > سینما - حسام: "سید. . . یا 250 میلیون به من پول میدی، یا می‌ری زندان"

آقای قادری، اگر این مطلب رو سایتت قرار بگیره، جدا از این که به طور حتم رکورد کامنت ها ی مردمی در یک "پست" شکسته میشه، قطعا یک افشاگری بسیار بزرگ هم هست و مردم از حقایق مطلع و آگاه خواهند شد.....

این که فقط به خاطر یک شوخی بسیار ساده دز فیلم طنز "توفیق اجباری" با حسام نواب صفوی، این آقا(حسام نواب صفوی) میره شکایت رسمی از تهیه کننده ی فیلم میکنه!! و میندازتش گوشه ی زندون!!! و میگه 250 میلیون بده تا رضایت بدم!! و بعد از پا درمیونی بزرگان سینما میگه: خوب، 100 میلیون بده!!! تا رضایت بدم!" واقعا یک فاجعه ی بزرگیه که اگر سایت "سینما ما" در قبالش سکوت کنه و لینکه مطلب رو درون سایت قرار نده یک خیانت بی نهایت بی نهایت بزرگ رو انجام داده.......

لینک مطلب افشاگرانه ی "خبر آنلاین" اینه آقای قادری:

http://khabaronline.ir/news-14591.aspx

آقای قادری، این حق مردمه که حقایق رو بدونن و آگاه باشن....

یا علی مدد

دوست
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 19:46
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

به خاطر حاج كاظم، چيزي بگوييد آقاي حاتمي‌كيا

«اين ايام بعضي شوخي و جدي ازم آدرس حاج‌كاظم و سلحشور و اصغر و سلمان و عباس رو مي‌گيرن. عزيزم من مثل شما گاهي وقتا اونا رو مي‌بينم. از شما چه پنهون يه وقتايي فهميدم كه شونه‌به‌شونه هم وايستاديم ولي ساكت. بياييد گيوه‌هاي مكاشفه رو ور بكشيم و بريم تعقيبشون. ببينيم كجا مي‌رن؟ با كي نشست و برخاست دارن؟ حرف دلشون چيه؟ حال و روزشون چيه؟ حال و روزشون چطوره؟ نكنه دارن آژانس 2 رو مي‌سازن و ما بي‌خبر نشستيم. ممنون‌تون مي شم منو از دلشورگي دربيارين.»

اين چند خط را ابراهيم حاتمي‌كيا نوشته است. فيلمساز سرشناس كشورمان كه به قول يكي از دوستان، پس از مدت‌ها سكوت را شكسته است. آقا ابراهيم قلم‌رنجه كرده‌اند و در يك سايت سينمايي به قصد پاسخ به خيل جوان‌هايي كه مي‌خواهند بدانند «هنرمند» چه در سر دارد، از دلشورگي گفته‌اند. آقا ابراهيم گفته‌اند بياييدگيوه‌هاي مكاشفه را ور بكشيم و برويم تعقيب حاج‌كاظم و سلحشور و عباس. من مي‌خواستم بنويسم آقاي حاتمي‌كيا چرا جوان‌ها را دنبال نخود‌سياه مي‌فرستيد؟ آنها مي‌خواهند بدانند شما كجا هستيد؟ مي‌خواهند بدانند فيلمساز متعهد و دردمندشان به چي فكر مي‌كند، چه‌كار مي‌خواهد بكند و شما به جاي آنكه به آنها پاسخ بدهيد، سر آنها را به پرسش‌هاي قشنگ خود گرم كرده‌ايد. اما فايده ندارد. آقاي حاتمي‌كيا. ديگر وقت اين حرف‌ها گذشته است. گذشت دهه 70 كه مي‌توانستيد «از كرخه تا راين» و «آژانس شيشه‌اي» بسازيد، همه را بلاتكليف بگذاريد (بگوييد حقيقت در ميان ابر و مه پنهان است). فيلم‌هاي زيبايتان كه ما همه با لذت تماشايشان كرده‌ايم و به ستايش‌شان نشسته‌ايم. اما حالا ديگر دهه 70 نيست آقا ابراهيم. آخرهاي دهه 80 است و حاج‌كاظم شما اگر تكليفش را با سلحشور هم روشن نكرده باشد با خودش روشن كرده است و ما قرار نيست حاج‌كاظم و سلحشور را تعقيب كنيم، ببينيم كجا هستند، آقا ابراهيم. خطاب ما به شماست. به هنرمند فرهيخته و دلسوخته اين مملكت و مي‌خواهيم ببينيم تكليف‌تان با خودتان روشن شده است يا نه. مي‌خواهيم ببينيم باز هم مي‌خواهيد فيلم‌هاي پيچيده‌نما بسازيد و با تظاهر به گفتن حرف‌هاي خيلي بزرگ هيچ نگوييد يا بالاخره حرفي مي‌زنيد. به ما نگوييد كه هنوز در مكاشفه‌ايد آقاي حاتمي‌كيا. اين حرفي نيست كه كسي از شما بپذيرد. اوضاع شفاف‌تر از آن است كه كسي بخواهد همچنان خود را به مكاشفه بزند. اين شامل حال شما هم مي‌شود آقاي حاتمي‌كيا. شمايي كه زير هيچ بيانيه‌اي را امضا نمي‌كنيد و له يا عليه هيچ‌كس چيزي نمي‌گوييد تا به تريج قباي كسي برنخورد. شما كه در اوج هياهو متن‌هاي رمانتيك براي جوان‌ها مي‌نويسيد و آنها را به مكاشفه دعوت مي‌كنيد اين روزها كه همه جايگاه‌شان را معلوم مي‌كنند و حتي اگر آن را فرياد نزنند، به زبان بي‌زباني ابرازش مي‌كنند اما شما ... مي‌توانيد همچنان در محافل خصوصي از دغدغه و مواضع‌تان بگوييد. اما چه فايده كه وقتي برايتان بيانيه‌ها را مي‌فرستند گوشه عافيت مي‌گزينيد و مي‌گوييد: «موجب نفاق مي‌شود» بيانيه از هر دو طرف را مي‌گويم. از مصاحبه‌هاي تند و تيزتان چه فايده كه وقتي پيش از چاپ مي‌خوانيدش همه تندي‌ها را خط مي‌زنيد تا خداي‌ناكرده آب در دل كسي تكان نخورد. همه اين حرف‌ها هم براي اين نيست كه با ما باشيد آقاي حاتمي‌كيا. هيچ زوري بالاي سرتان نيست كه اگر زوري هم باشد بالاي سر ديگران است. شما مجبور نيستيد با همه آن همكارانتان كه فهرست‌هاي چند‌صد نفره مي‌دادند و موضع‌شان را مي‌گفتند كه حالا بيانيه مي‌دهند و حرفشان را مي‌زنند، در يك صف بايستيد. حرف من فقط اين است كه اگر نيستيد، صف‌تان را جدا كنيد. بگوييد جايتان كجاست تا اين جوان‌ها كه هنوز در قامت شما يك انقلابي را مي‌بينند گوشي دست‌شان بيايد. متوجه شوند كه هنرمندشان وقتي از تعهد حرف مي‌زند يعني چه. شما كه همه اين سال‌هاي اخير نشان داده‌ايد پاي چه چيزي مي‌ايستيد و به چه متعهد هستيد. چه آنجا كه مي‌خواهيد حرف جنگ و آرمان بزنيد اما زنگ گوشي سامسونگ امان نمي‌دهد و چه آنجا كه مي‌خواهيد از دغدغه‌هاي انسان امروزي حرف بزنيد اما بيلبوردهاي شهرداري نمي‌گذارند. مي‌دانيد چي دارم مي‌گويم آقاي حاتمي‌كيا. «به نام پدر» و «دعوت» را مي‌گويم. فيلم‌هايي كه مي‌گوييد همچنان براي دلتان ساخته‌ايد و اگر اينگونه باشد تكليف ما هم با دلتان، با هنرمند محبوب‌مان روشن است. اما اگر نيست، اگر واقعا به آن چيزهايي كه مي‌گويند در خلوت مي‌گوييد اعتقاد داريد، يك بار آن را به صداي بلند اعلام كنيد.

آقاي حاتمي‌كيا، هنرمندان شاخك‌هاي حساس جامعه‌اند. اينها را شما بهتر از ما مي‌دانيد. مردم، هنرمندان را دوست دارند و گمان‌شان اين است كه آنها جلوتر از بقيه حركت مي‌كنند كه توفان را پيش از بقيه مي‌فهمند و با قلم و زبان و دوربيني كه در دست دارند بايد هشدار جامعه باشند. بايد پيشتاز باشند. اين روزها هم حتما مي‌بينيد كه مردم چطور تكليف‌شان را با هنرمندانشان روشن مي‌كنند. با كساني كه حاضرند پاي حرفشان بايستند و آنها كه زانو مي‌زنند. اين مردم تكليفشان را با شما هم خواهند دانست. حتي اگر هيچ نگوييد و سكوت كنيد كه سكوت هم خود تصميم و اراده‌اي است.

از گستاخي اين واژه‌ها هم دلگير نشويد. كمي گستاخي شايد لازم بود تا كمي برافروخته شويد و چيزي بگوييد. هرچه مي‌خواهد باشد. اگر نه خودتان هم مي‌دانيد كه جوان‌هاي مخاطب شما حواسشان جمع است و فرق دوغ و دوشاب را مي‌فهمند. فرق هنرمندي كه هزينه مي‌دهد و از حق مي‌گويد با كسي كه در خنكاي خانه‌اش مي‌ماند و مي‌پرسد «نكنه دارن آژانس شيشه‌اي2 را مي‌سازن و ما بي‌خبريم» را مي‌دانند. وقت «رد گم‌كردن» و «قهرمان همه بودن» گذشته است آقا ابراهيم. به همه آن دوستان شهيد و رفقاي دريا‌دلتان كه همواره حرفشان را مي‌زنيد بينديشيد و كمي جسارت داشته باشيد آقاي حاتمي‌كيا. نتيجه‌ هرچه مي‌خواهد باشد. ما هنوز مي‌خواهيم دوست‌تان داشته باشيم. به‌خاطر عباس و سلحشور و فاطمه. به‌خاطر حاج‌كاظم.

سيامك رحماني

* منبع : روزنامه اعتماد ملی

رضا خاندانی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 20:15
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام 1-پدر خوانده 2-سینما پارادیزو 3-درخشش ابدی یک ذهن پاک 4-زندگی زیباست 5-هفت 6-باشگاه مشت زنی 7-زودیاک 8-مرحوم 9-سفید 10-قرمز 11-ابی 12-زندگی 2گانه ورونیک 13-د ریدر 14-بیمار انگلیسی 15-درباره الی 16-خوب بد زشت 17-بیل را بکش 1و2 18-کنستانتین 19-بازی 20-ترمینال 21-بازگشت 22-بوی خوش زن 23-درخشش 24-ادوارد دست قیچی 25-عطر(پرفیوم) 26-روانی 27-پالپ فیکشن 28-بزرگراه گمشده 29-کازابلانکا 30-8میلیمتر2 31-گلادیاتور 32-ماه تلخ 33-21 گرم 34-سرپیکو 35-خانواده سمپسونها 36-بابل 37- سکوت بره ها 38-شوالیه تاریکی 39- مسیر سبز 40-مرد مرده

امیر: فهرست عجیبی بود.
علی جعفرآبادی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 20:32
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امیر . فیلم های من : 1- پالپ فیکشن 2- همشهری کین 3- سر گیجه 4- هفت 5- فارگو 6- درباره الی 8- پدرخوانده 9 – راننده تاکسی 10- نان و عشق و موتور هزار ! ( به خدا ) بعد یک سوال بی ربط : این کتاب ماجراهای تام سایر ارزش خریدن دارد ؟ هدیه تولدت هم : شمشیر هاتاری هانزو !

امیر: حتما حتما بخرش. اولین چیزی که باید ابتیاع کنی (!) همین است.
علی خطیبی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 21:1
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امیر جان ، تولدت مبارک. من تولد اونایی که دوستشون دارم رو با این شعر تبریک میگم. این بار تقدیم تو : با هفتا آسمون پُر از گُلای یاس و میخک ، با صد تا دریا پُر ِ عشق و اشتیاق و پولک ، فقط می خوام بهت بگم تولدت مبارک ، فقط می خوام بهت بگم تولدت مبارک. اگه میشد دوست داشتم کادوم بهت این باشه : جلسه تماشا و پرسش و پاسخ فیلم « لعنتی های بی آبرو » استاد تارانتینو در پردیس سینمایی زندگی با حضور براد پیت ، کوئنتین تارانتینو و راجرت ایبرت (منتقد محبوب خارجی ام) . راستی امیدوارم که به فهرست نسبتا عجیبم نخندی. دوست دارم ببینم در چند مورد لیستمون مشترکه ؟ راستی این فیلم ها رو به ترتیبی که یادم اومد نوشتم. به ترتیبش زیاد دقت نکن : 1. راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی) / 2. پدرخوانده 2 (فرانسیس فورد کاپولا) / 3. منهتن (وودی آلن) / 4. سنتوری (داریوش مهرجویی) / 5. تایتانیک (جیمز کامرون) / 6. پالپ فیکشن (کوئنتین تارانتینو) / 7. مه (فرانک دارابونت) / 8. عجیب تر از داستان (مارک فوستر) / 9. سینما پارادایزو (جوزپه تورناتوره) / 10. باجه تلفن (جوئل شوماخر) / 11. دزد دوچرخه (ویتوریو دسیکا) / 12. پول ها رو بردار و فرار کن (وودی آلن) / 13. اگه می تونی منو بگیر (استیون اسپیلبرگ) / 14. در بروژ (مارتین مکدوناف) / 15. مورد عجیب بنجامین باتن (دیوید فینچر) / 16. میلیونر زاغه نشین (دنی بویل) / 17. انیمیشن راتاتویل (بِرَد بِرد) / 18. لیلا (داریوش مهرجویی) / 19. درباره الی (اصغر فرهادی) / 20. دو هافتایم در جهنم (ویم وندرس) / 21. انیمیشن بالا (با اینکه هنوز ندیدمش ولی عاشقشم به ویژه به خاطر ماجرای اون دختر سرطانی). موفق باشی. شب خوش.

امیر: هفت تا. ضمن این که اون فیلم خاطره‌انگیز (از کجا اینو یادت بود؟) مال ویم وندرس نیست. اصلا مجارستانیه.
بردیا
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 21:34
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
امیر جان سلام یکی دو روز قبل از اینکه بیام تهران، درباره الی تو کیش اکران شد. گفتم دیگه می رم تهران می بینم. وقتی اومدم اینقدر کارای مختلف پیش اومد و یه روزم که بلیط گیرم نیومد، نشد برم سینما تا امروز. خود فیلم که هیچی.شاهکار. حرف دیگه ای دارم. می خوام از این بگم فاصله سینما تا خونه رو لحظه شماری می کردم تا بیام نقد تو رو در موردش بخونم . تا یه بار فیلم با نگاه تو ببینم. این لحظه شماری یه جورایی بعد از هر فیلمی که می بینم و دوست دارم وجود داره. دیدن درباره الی تو روز تولدت تو و خوندن اون نقد عالی، که ۳،۴ تا جمله اش تو ذهنم حک شد، تبدیل به یه خاطره ی شیرین شد برام. امروز تولدته و تو این چند روز یه عالمه کادوهای رویایی و فوق العاده از بچه ها گرفتی. به خاطر اون لحظه شماریه، اون حس خوبی که از خوندن نوشته هات بهم دست می ده و تمام چیزهایی که تو این چند ساله ازت یاد گرفتم ازت ممنونم . دلم می خواد یه انرژی مثبت ، یه حس خوب بهت هدیه بدم برای ادامه این مسیری که تو زندگیت پیش گرفتی و به نظرم تا اینجاشو درست اومدی. تولدت مبارک.

امیر: دادی و این که خیلی خیلی ممنون. همون بردیایی که مقاله سریال برام فرستاده بود؟ آره؟
سروان رنو
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 21:57
15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- بهترین فیلم های عمر ( بدون ترتیب) : پدرخوانده - کازابلانکا - سینما پارادیزو - مخمصه - ترمیناتور دو - بدنام - گلادیاتور ... ( ولش کن... شکنجه ای از این بالاتر نیست که بخوای از بین دهها شاهکار فقط ده تاش رو انتخاب کنی. خیلی به مغز فشار میاره... تازه اون دنیا جواب کارگردان های محبوبمون رو چی بدیم؟) 2- تولدت مبارک ( منظورم هیچکاک بود نه تو ! ) 3- روزی روزگاری محشره. محشر. اینو همون موقع که 15 سال پیش اولین بار پخش میشد گفتم و کسی باور نکرد. برای شاهکار شدنش فقط لازمه کارگردانش رو بکشیم اونوقت دیگه تمومه !

امیر: آره. گذاشتم‌اش توی بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای جهان.
نازنین
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 22:13
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام تولت مبارک توی سفرم و ذهنم خیلی مشغوله اما در مورد اون لیست ،فیلم های مورد علاقه ام رو حتما جمع و جور میکنم تو مغزم و بعد رو کاغذ میارمشون و برات میفرستم در مورد کادوی تولد خیلی فکر کردم من برات یه سینما میخریدم با100تا صندلی یه سالن بسیار شیک و تمیز و زیبا مثل یه هتل 6ستاره و مجهز به آخرین فن آوری های پخش فیلم تو دنیا یه دنیای کوچیک و معرکه مثل یه بهشت برای خودت و رفقات (اما فیلم هاش دیگه پای خودته ها گفته باشم) بازهم تولدت مبارک امیدوارم این سال از زندگیت یکی از خاطره انگیز ترین وبهترین سالهای عمرت باشه طوری که همه لحظاتش رو برای نوه هات تو ایام پیری تعریف کنی بالذت و افتخار. تا بعد.

امیر: چه قدر خوب. چه قدر خوبه که یه نفر برای یه نفر دیگه این قدر خوبی و خوشحالی رو بخواد. خیلی خیلی خیلی ممنون از ته دل.
محسن
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 22:23
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

با همسایه موافقم

منم شرمنده

ارتش سایه ها
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 22:24
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
حالا که حرف سر انتخاب بهترینهاست من هم کمی می نویسم: 1: خاموشی دریا 2: دایره سرخ 3: کلاه 4:پلیس 5:سامورایی 6:غرامت مضاعف 7:ارتش سایه ها 8:حکومت نظامی 9:بدنام 10:نفس دوباره 11:چشم اندازی در مه 12:حفره 13:این گروه خشن 14:هم خود ردپای گرگ هم خود اون نامه معرکه توی فیلم 15:مخمصه 16: سارق 17:بودن یا نبودن 18:مک کیب و خانوم میلر 19: خداحافظی طولانی 20:دکتر ژیواگو

امیر: اغلب‌اش مشترک. همون طور که حدس می‌زدم علی جان.
امین مهتدی
پنجشنبه 22 مرداد 1388 - 23:42
22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

یک رسم ایرانی.....

سوال اینجاست چرا ما همواره سعی می کنیم هر چیز را با متر و معیارهای خودمان بسنجیم.چرا همه را در تیم فکری خودمان یارکشی می کنیم.به نطر می رسد هر فرد تا زمانی نزد عده جایگاه دارد که مسیرش با مسیر آن ها یکی باشد،بعضی ها تنها زمانی مورد توجه قرار می گیرند که بتوانند کار گروهی را راه بیندازند.اساساً آدم ها بزرگ در ایران تنها به باید مجسمه هایی باشند،برای عکس یادگاری گرفتن عده ای کنار دستشان، و اگر بخواهند تحرکی کنند عاقبتشان پتک و تبر و تخریب است. این گونه رفتار منحصر به عده ی خاصی نیست.چپ و راست و فقیر و غنی و اصولگرا و اصلاح طلب، هنرمند و کارگر و صنعتگر فرقی نمی کند.این یک رسم ایرانی است.

جناب آقای حاتمی کیا،شما فیلمی ساخته اید که همه آن را به خاطر نمایش تقابل تفکرات مختلف در جامعه می شناسند و آن را آینه ی رخدادهای آن روزهای جامعه می دانند.اما در طی این سال ها که از ساخت آژانس می گذرد،این فکر به نظرم می رسد که موقعیت که در فیلم شکل می گیرد نتیجه برخورد تفکرات مختلف در جامعه نیست.بلکه شما این موقعیت را ساخته اید که در آن برخورد این تفکرات شکل گیرد.سوال اینجاست که هر هنرمندی باید شرایط جامعه خود در قالب یک ساختار در اثر هنری بازگو کند.بله، اما عموما هنرمندان ما بازگو کننده جهان شخصی و دغدغه های خود در آثارشان اند تا نمایش دهنده ی رخدادهای اطرافشان.سینماگران ما به جای اینکه با رصد جریان های اطرافشان و تحلیل و بررسی آن و استخراج نتایجی از این تحولات و سپس ترجمه ی دراماتیک و ساخت آن به زبان سینمایی،ابتدا در فصای ذهنی خودشان و با استفاده از برداشت هایشان از محیط بیرون،شاخه های فکری و تفاوت های و تعرضاتشان را شکل می دهند و سپس به دنبال ما به ازای بیرونی آن می گردند.یعنی مسیر بر عکس طی می شود.خب اشکالش چیست.یکی از آن ها این است که فقط بعضی وقت ها این جهان ذهنی به آنچه واقعیت اطراف ماست شباهت دارد،اما در موارد زیادی این جهان آنقدر از حقیقت ماجرا دور است که از جانب مخاطب پس زده می شود.اشکالش در این است که در موارد زیادی، تعصبات و دلایل شخصی،لجباری،انقام گیری،عصبانیت های دوره ای می شود دلیل ساخت یک فیلم.عیب آن این است که گاهی جهان ذهنی فیلم ساز به جای جهان حقیقی اطراف ما جا زده می شود. فیلم های ما تبدیل شده اند به مونولوگ های طولانی فیلم سازان درباره ی اطرافشان از دریچه ذهن خودشان.بهتر نیست تا دوربین را از سمت خودمان به سوی دیگران بچرخانیم و این جستجو و مکاشفه را در آن سو ادامه دهیم. نکته ی دیگری که به ذهن می رسد این است که در بسیاری از فیلم های ما که آژانس هم جزء آن ها است ،شخصیت ها به عنوان یک مدل از یک نوع تفکر و شیوه زندگی می باشند. در حقیقت چیزی که روی پرده سینما نایاب شده، شخصیتی است که به عنوان یک انسان،با تمام جنبه ها ، بالا و پایین ها و نقاط ضعف و قوت نمایش داده شود تا به عنوان مدلی از یک نوع مرام و فکر و شیوه.این چه چیزی را باعث می شود،یک بعدی شدن شخصیت ها،آدم های قابل پیش بینی.چرا،چون باید آینه تمام قد گروهی باشندکه به آن تعلق دارند.این نوع شخصیت پردازی باعث می شود به جای آنکه جدال باورها و تفکرات متفاوت در درون شخصیت ها شکل بگیرد در بیرون و میان آنها روی دهد.اتفاق دیگر تقسیم بندی است که میان آدم ایجاد می شود و اینکه این شخصیت شباهت هایی به برخی افراد جامعه دارند اما چون پرداخته شده اند تا به عنوان یک مدل ایفای نقش کنند از نمونه های واقعیشان بسیار فاصله می گیرند،پس چه می شود عده ای،آن گونه که نیستند نمایش داده می شوند.می خواهم از این نکته استفاده ای بکنم.جناب آقای حاتمی کیا شما گفته بودید که پاشنه های خود بکشیم و به جستجوی آدم های آژانس برویم،شاید یکی از دلایلی که ما دیگر آنها را نمی بینیم این باشد که آنها خود را از ما مخفی کرده اند.آنان که روزی برخی از دغدغه های خود را بر روی پرده دیدند،اما با گذشت زمان مشاهده کردند که دیگر دغدغه هایشان نمایش داده نمی شود.دیدند که گویا همواره وسیله برای بیان نظرات دیگران بوده اند.همواره آن گونه معرفی شده اند که نیستند.خسته شده اند که در مسائل اجتماعی و سیاسی، نردبانی بوده اند تا از آنها بالا روند.و هر وقت هم که تنشی دربگیرد آنها بهترین هدف برای ترکش های آن خواهند بود و آنانند که از چپ و راست می خورند.بی اعتمادی آنها است که خودشان را از ما پنهان می کنند.آنها فقط می خواهند زندگی کنند و بر سر عقایدشان بمانند و قبول کنیم ما تنها برای آن دردسر داریم. دردی که ازشان دوا نکردیم هیچ بر آن ها هم افزوده ایم.این بی اعتمادی تا بر طرف نشود اوضاع همین خواهد بود.

به نظر می رسد مبنای تقسیم بندی افراد در این کشور طرز تفکر ما نسبت به آنهاست نه نوع اعتقدات خوشان. ما همه را از پشت فیلتر نگرش خودمان می بینیم.این در حالی که جهان بینی ما باید در مرحله تحلیل،بررسی و حل مسائل به کار آید، نه در زمان رصد و مطالعه ی حقایق.دقت کنید این همان رسم ایرانیست.

kid
جمعه 23 مرداد 1388 - 0:5
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اقا با یه روز تاخیر تولدت مبارک.ایشالا هر چه قدر خواستی زندگی کنی و لذت ببری.بقیه رو هم بی نصیب نذاری.من بهت کادو یه شمشیر هاتوری هانزو میدادم.چون فقط با یه شمشیر هاتوری هانزو دیگه قابل مقایس.

بهرنگ
جمعه 23 مرداد 1388 - 9:29
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

وای من یادم رفت فیلمهای آپارتمان و مضنونین همیشگی رو توی لیست خودم بیارم اینو بهش میگن گناه کبیره.

http://www.ilgiornale.it/art_jpg.php?ID=234501&X=800&Y=800

http://www.goldograph.com/webimages/photo/car.png

jeremy brett
جمعه 23 مرداد 1388 - 10:40
21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

http://www.imdb.com/title/tt1127896/

ارتش سایه ها
جمعه 23 مرداد 1388 - 12:30
-36
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

اینو یادم رفتا... 21: سکانس جادویی کافه توی جولیای فرد زینه مان 22: سکانس تردید توی روز شغال و چرخش به سمت پاریس.

امیر: هر دو تاش هست علی جون. خیال‌ات تخت.

علی
جمعه 23 مرداد 1388 - 12:31
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
آمریکایی ها: 1. 3گانه ارباب حلقه ها 2. پدر خوانده 1 3. نشانی از شر 4. گاو خشمگین 5. همشهری کین 6. چشمان کاملا بسته 7. مخمصه 8. ماجرای نیمروز 9. فارگو 10. پالپ فیکشن غیرآمریکایی ها: 1. قرمز/کیشلوفسکی 2. تشریفات ساده/تورناتوره 3. بازگشت/زوگیانتسف 4. هامون/مهرجویی 5. پنهان/هانکه 6. آملی پولن/ژونه 7. تشریفات/شابرول 8. رقصنده در تاریکی/فن تریه 9. Head on /فاتح آکین 10. Let the right one in انتخابات شخصی تر: 1. دکتر ژیواگو 2. تکخال در حفره 3. مردی که لیبرتی والانس را کشت 4. پیش از غروب 5. رستگاری از شاوشنگ 6. سینما پارادیزو 7. جاده مالهالند 8. مچ پوینت 9. عمر مختار 10. لنی 11. مردسوم 12. یک سال خوب/ریدلی اسکات 13. ویریدیانا 14. شمال از شمال غربی

امیر:‌ عمر مختار و یک روز خوب‌ات کله‌پام کرد.
سعید
جمعه 23 مرداد 1388 - 12:42
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
برای نظرسنجی بهترین فیلمهای عمرمان : اول یک نکته رو بگم که من بسیاری از فیلمهای مهم و مشهور تاریخ سینما رو هنوز ندیده ام و هر چی بیشتر می بینم میفهمم که چقدر فیلم ندیده هنوز مانده. بیست انتخاب اول من شاهکار های بزرگی هستند که در تاریخ سینما به ابر فیلمهایی تبدیل شده اند که نمی توان آنها رو در اول اینچنین فهرست هایی ندید. بدون ترتیب : سه گانه پدرخوانده - سینما پارادیزو - دره من چه سرسبز بود - خوب بد زشت - روزی روزگاری در غرب - روزی روزگاری در آمریکا - پالپ فیکشن - سامورایی - دکتر ژیواگو - بوچ کسیدی و ساندانس کید - پرواز بر آشیانه فاخته - بدنام - آنی هال - این گروه خشن - کازابلانکا - هشت و نیم - ماجرای نیمروز - آپارتمان - بعضی ها داغشو دوست دارند - ریو براوو و انتخاب های بعدی که به نظرم همگی از شاهکار های تارخ سینما هستند : مرد عوضی - پرندگان - سرگیجه - پنجره عقبی - عشق در بعد ظهر - سان ست بلوار - سابرینا - غرامت مضاعف - بازداشتگاه 17 - بیست و یک گرم - جاده مالهالند - بزرگراه گمشده - گاو خشمگین - راننده تاکسی - رفقای خوب - رفتگان - بچه رزمری - ماه تلخ - محله چینی ها - بازگشت - همه چیز درباره مادرم - با او حرف بزن - لورنس عربستان - پل رودخانه کوای - برخورد کوتاه - همکلاس قدیمی - آمادئوس - جی اف کی - ای برادر کجایی - بارتون فینگ - مترسک - لوک خوش دست - مخمصه - نفوذی - میامی وایس - بیل را بکش - سگدانی - قرمز - آبی - مالنا - سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن - همه مردان رئس جمهور - خواب بزرگ - مونیخ - راه کارلیتو - خارج از دید - گوس داگ - لنی - پاپیون - ادوارد دسته قیچی - ماهی بزرگ - اد وود - روکو و برادرانش - شوالیه تاریکی - چشمان باز بسته - لئون - درخشش ابدی یک ذهن پاک - هانا و خواهرانش - رز ارغوانی قاهره - زلینگ - مورد عجیب بنجامین باتن - هفت - باشتگاه مشت زنی - زودیاک - چانگ کینگ اکسپرس - در حال و هوای عشق - اپیزود دست از فیلم اروس - 2046 - میل مبهم هوس - جذابیت پنهان بورژوازی - ماجرا - قله زابریتسکی - آگراندیسمان - قهرمان ( ژانگ ییمو ) - سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید - پلنگ صورتی - آنها به اسب ها شلیک می کنند - جویندگان - خوشه های خشم - دختری با روبان زرد - عزیزم کلمنتاین - مرد آرام - مش - چهارصد ضربه - ژول و ژیم - شکارچی گوزن - اینک آخرزمان - دنباله رو - آخرین اپراطور - پاریس تگزاس - آمارکورد - زندگی شیرین - جاده - مردی برای تمام فصول - جولیا - سرپیکو - بعد ظهر سگی - کریمر علیه کریمر - قصه عشق - پنهان - فارست گامپ - هیرو شیما عشق من - آواز زیر باران - تعطیلی رمی - شهر خدا - ارتباط فرانسوی - نینوچیکا - شهر گناه - فرار بزرگ - آوای موسیقی - کابو نیمه شب - بانی و کلاید - بیلیارباز - مرد سوم - شین - کلاه و انتخاب های شخصی تر من : بچه های کوچک - دیوار ( آلن پارکر ) - دیوانه وار - همدردی با بانوی انتقام جو - موسیقی و ترانه - پا برهنه در پارک - رابین و ماریان - مردی که آنجا نبود - شریک جرم - شیرینی شانسی - آوانتی - ایرما خوشگله - ضد مرگ - سیاره وحشت - چهار اتاق - آقای اسمیت به واشینگتن می رود - فیلمی کوتاه درباره عشق - زندگی دوگاه ورونیک - ستاره ساز - افسانه 1900 - نامزدی بسیار طولانی - ریچل ازدواج می کند - اگر می تونی منو بگیر - دوشیزه سان شاین کوچولو - فرزندان انسان - پیش از طلوع - پیش از غروب - تلما و لوئیز - بلید رنر - یک سال خوب - دشمن پشت دروازه ها - پی - مرثه ای برای یک رویا - چشمه - تاوان - چارلی و کارخانه شکلات سازی - بیتل جویس - یوزپلنگ - پاریس دوست دارم ( به جز چهار اپیزود آن ) - ارباب حلقه ها - بی خوابی - یادآوری - بوی خوش زن - علم خواب - جان مالکویچ بودن - اقتباس - سینکدانی نیورک - ساختار شکنی هری - امتیاز نهایی - ویکی کریستینا بارسلونا - منهتن - عشق و مرگ - جیب بر خیابان جنوب - خاکسترهای زمان - شبهای زغال اخته ای من - روزهای وحشی گری - اعترافات یک ذهن خطرناک - ترک لاس وگاس - پیشنهاد - خانه خنجرهای پرنده - خداحافظ لنین - این فرار مرگبار - سگهای پوشالی - صبحانه در تیفانی - پارتی - هزارتوی پن - انجمن شاعران مرده - روزهای واپسین - ترور جسی جیمز - فوت و فن کونگ فو - تاریخچه خشونت - داستان رابه - جری مگوایر - تقریبا مشهور - حادثه توماس کراون - معما - یکبار - به سوی طبیعت وحشی - زیرزمین ( کاستاریکا ) - زندگی زیباست - جونو - دنی براسکو - ملاقات با فاکر ها - محرمانه لس آنجلس - الیزابت تاون - انجمن دختران شلوار سیار - دسته سیسیلی ها - ماما میا - جاده روآلوشنری / مسیر تحول - بی وفا - بوسه فرانسوی - در بروژ - نیش - بگذار فرد مناسب وارد شود - نفرت - فارغ تحصیل - گمشده در ترجمه - گلهای پژمرده - هواشناس - را ههای جانبی مستند ها : مردی روی سیم - بولینگ برای کلمباین - راهی به خانه نیست - آخرین والس انیمیشن ها : در این یک مورد خودم رو محدود کردم به محصولات پیکسار.وگرنه باید اسم کلی کارتون رو اینجا ردیف می کردم. 1- وال ئی 2- کمپانی هیولاها 3- راتاتویی . و شگفت انگیزها انتخاب ویژه : مجموعه فیلمهای جیمز باند و نود درصد فیلمهای چاپلین - باستر کیتن - هارولد لوید - لورل و هاردی - برادران مارکس شاید بگویید تو که برداشتی هر چی فیلم هست ردیف کردی.ولی آنهایی که به معنای واقعی یک خوره فیلم هستند و همچنان به دنبال فیلم هایی می گردنند که ندیده اند و به مرگ سینما در حال حاضر اعتقادی ندارند، می دانند که این حجم از فیلم هایی که من گفتم گوشه ای از تاریخ درخشان صد و چند ساله سینما هست. به عنوان مثال خود من هنوز ( با عرض شرمندگی فراوان ) هیچ فیلمی از ژان لوک گدار یا کلود سوته یا وینست مینه لی ندیدم. و از ملویل فقط دو فیلم دیده ام. و در آخر اینکه به شدت منتظر انتخاب های دوستان قدیمی این کافه هم هستم.

امیر: عاشقتم سعید. عالی بود. این فهرست کسی بود که با سینما نفس می‌کشد. این‌ام مال تو. شماها فقط چرا اسم کامل‌تان را نمی‌نویسید و ای‌میل‌تان را؟

 
از نفس افتاده
جمعه 23 مرداد 1388 - 12:46
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

برای هدیه تولدت من می تونم یه پیشنهاد خوب بدم: سفر به دل طبیعت وحشی...نمی دونم تاحالا یکی دو روز توی طبیعت موندی یا نه؟...به چنان آرامش و تعادلی می رسی که چند ماه باهاش شارژی...

برای نازنین : من فیلم های بیلی وایلدر رو دارم...می تونی با ایمیلم تماس بگیری...mysheks@gmail.com

سعید
جمعه 23 مرداد 1388 - 14:55
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

1- یک دمت گرم دیرهنگام : این نقد درباره الی شما حرف نداشت.بدون تعارف بهترین نقدی بود که تا حالا درباره این فیلم خواندم.در ضمن دوستان مطالب امیر پوریا رو هم از دست ندهند.

2- کتاب خداحافظ گری کوپر که دوستمان گفت خداست.من تا به حال نشده با کتابی گریه ام بندازه ( برعکس سینما و موسیقی ).ولی این کتاب تنها کتابیست که جملات آخرش رو که می خواندم نمی توانستم جلوی اشکهام رو بگیرم.احتملا بعد از کتاب جاودانه ابله داستایفسکی و در کنار ناطوردشت و دنیای قشنگ نو محبوب ترین کتاب زندگی ام هست.

3- برای چندمین بار می گم.این سایت روزنامه تهران امروز رو زودتر ردیف کنید خواهشا.و اینکه یک آماری بدهید که صفحه سینمایی چه روزهایی چاپ می شود.

4- کسی فیلمی به نام معلم مدرسه می شناسد؟ یک کمدی ایتالیایی هستش.

5- نوید غضنفری وبلاگ زده.قلم معرکه ای داره.از دست ندهید.آدرس اش رو آقای پاکدامن چند تا کامنت بالاتر گذاشته.

سعید
جمعه 23 مرداد 1388 - 15:2
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
راستی فیلم های ایرانی هم می شود انتخاب کرد؟ اگر آره که این ها انتخاب های من هستند : بدون ترتیب : لیلا - هامون - دختردایی گمشده - اجاره نشین ها - درخت گلابی - سنتوری - ردپای گرگ - حکم - نفس عمیق - درباره الی - شوکران - مادر - سوته دلان - بوتیک - و بعد : پری - مهمان مامان - سارا - دندان مار - سرب - قیصر - گوزن ها - شب یلدا - ماهی ها عاشق می شوند - جهان پهلوان تختی - حاجی واشینگتن - دلشدگان - خیلی دور خیلی نزدیک - عیار 14 - بی پولی - شبهای روشن - چند تار مو - ده - طعم گیلاس - بوی کافور، عطر یاس - من ترانه پانزده سال دارم - هوو - کنعان - کندو - آژانس شیشه ای - روبان قرمز - از کرخه تا راین - ارتفاع پست - تنها دوبار زندگی می کنیم - نان عشق و موتور 1000 - لیلی با من است - فرش باد - سفر به چزابه - بودن یا نبودن - هر شب تنهایی.

امیر: ایرانیانیای هممون فکر کنم توی یک حد و حدوده. و این که چه خوبه سلیقه‌ات.
فرهاد
جمعه 23 مرداد 1388 - 16:51
-20
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
سلام امير جان ، تولدت خيلي خيلي مبارك . 1 - سينما پاراديزو 2 - خانم سانشاين كوچولو 3 - پرتغال كوكي 4 - افسانه 1900 5 - پنهان ( ميشائيل هانكه) 6 - گلادياتور 7 - شكستن امواج ( شاهكار لارنس فون تريه) 8 - داگويل 9 - 21 گرم 10 - شهر اشباح ( اثر هايائو ميازاكي)

امیر: این خوب بود: خانم سانشاين كوچولو
فرهاد
جمعه 23 مرداد 1388 - 16:53
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلام

و 3 فيلم تيم برتون

1 - ماهي بزرگ

2 - چارلي و كارخانه شكلات سازي

3 - سويني تاد

سعیده
جمعه 23 مرداد 1388 - 18:9
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
_«هر زمانی بخواد می تونه بره. اگه اون آرزوهای روشنی داشت اگه قطعا مصمم بود حقیقت را کشف کنه ما نمی تونستیم مانعش بشیم...»_ تولدت مبارک رئیس. برات با تمام وجود آرزو می کنم که همیشه آرزوهای روشن داشته باشی. (ظاهرا کامنت تبریک دیروزم نرسیده با تاخیر تبریک ما رو بپذیر.)

امیر: چه جمله قشنگی. از کجا آوردی؟

جمعه 23 مرداد 1388 - 18:21
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
هدیه تولد من : یک ادم کوچولو که تو دلت ورجه وورجه کنه.

امیر: محشر بود. چسبید به دلم.
Reza
جمعه 23 مرداد 1388 - 18:39
15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
1- دیروز تو مسابقه شطرنج مرتضی محجوب با 500 نفر شرکت کردم؛ سالن یادگار امام ورزشگاه انقلاب که عین سونا بود و یک کم اذیت می کرد . حدود ساعت یک ربع به ده مسابقه شروع شد و از 500 نفر حدود صد نفر بچه های 8-7 ساله بودن که البته بعضی هاشون حرفه ای به نظر می رسیدن . بازی من تقریبا با شرایط مساوی پیش می رفت و از نظر مهره حتی یه فیل جلو بودم ولی حریف به طور جزئی برتری داشت؛ راحت می تونستم تا 15-10 حرکت دیگه دووم بیارم و احتمالا مساوی کنم ولی خیلی خسته بودم و حدود ساعت 30/10 شب و در حرکت 18 از ادامه مسابقه انصراف دادم . ( امروز همون وضعیت مهره ها در حرکت 18رو تو کامپیوتر اجرا کردم که در حالت Auto play با خودش بازی کنه که تا حرکت 62 مقاومت کرد ) من ندیدم ولی بچه ها می گفتن به بازیکنایی که احتمال بردشون می رفت پیشنهاد سکه داده بودن که انصراف بدن ضمن اینکه از یه مورد خبر دارم که داورها یکی از بازیکن ها که جلو بود و احتمال بردش می رفت رو با بهانه های الکی سه اخطاره و بازنده کردن . ناهار و شام هم ساندویچ کالباس دادن که در این شرایط مناسب نبود (البته بچه ها می گفتن هر کی تا صبح بمونه صبحونه کله پاچه میدن!) واقعا فکر نمی کردم محجوب بتونه دووم بیاره ولی حالا تمرین های مناسب یا چیز دیگه ای در کار بود خیلی خوب مقاومت کرد و تا ساعت 30/10 که من بودم خیلی راحت کار کرد ضمن اینکه فکر کنم تعداد انصرافی ها خیلی بیشتر از مات شده ها بود . در کل تجربه جالبی بود . 2- اون داستان(آخرین درس) متن درسی کتاب ادبیات فارسی ما تو سوم دبیرستان یا دوره پیش دانشگاهی بود . 3- بهترین فیلم های من : (به ترتیب 20 تای اول و فقط خارجی) : 1- پالپ فیکشن 2- پدرخوانده1و2 3- هفت سامورایی 4- سرگیجه 5- رفقای خوب 6-راننده تاکسی 7-ریو براوو 8-سانست بلوار 9- شکارچی گوزن 10- تلالو 11- نابخشوده 12-امتیاز نهایی 13- باشگاه مشتزنی 14- سانشوی مباشر 15- سینما پارادیزو 16- مخمل آبی 17-آواز در باران 18- قرمز 19- برش های کوتاه 20- فارگو .

امیر: ده تا مشترک.
تازه وارد
جمعه 23 مرداد 1388 - 18:51
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
ببخشيد...كافه كجاست؟اينجا كه كامنت بزارم يعني اومدم تو كا فه؟ لطفا ادرس كافه رو به من بديد.

امیر: این جا کامنت بذاری؛ یعنی اومدی توی کافه.
فرهاد
جمعه 23 مرداد 1388 - 19:8
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

سلاام

امير جان من اسم يكي از ده فيلم عمرم رو فراموش كرده بودم ...

به قول احمد : اي واي ، اي واي

....فيلم بي نظير و تراژديك " كوهستان بروكبك "

امير جان خيلي دوست دارم نظرت رو در مورد اين فيلم و موسيقي گوستاو سانتوئولالا برام بگي ...

علي
جمعه 23 مرداد 1388 - 20:25
-5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
بدون ترتيب: 1- ويريديانا، 2- پدرخوانده 1، 3- سرگيجه، 4- آثار لورل و هاردي، 5- بل دو ژور، 6- ارتش سايه ها، 7- دايره سرخ، 8- روز شغال، 9- بعضي ها داغش رو دوست دارن، 10- حفره (ژاك بكر)

امیر: هی پسر، چند تا انتخاب‌ات عالیه. دوست داری بنویسی؟ و این که کاش بیش‌تر این دور و برا بیای. «آثار لورل و هاردی...»
سرپیکو
جمعه 23 مرداد 1388 - 21:27
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

دیگه فیلم های خوب همشون ساخته شدن! از فیلم (هدف ها) پیتر باگدانوویچ.

رضا رادبه
جمعه 23 مرداد 1388 - 23:15
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی

این داستان شکایت جناب آقای نواب صفوی خیلی با نمک است و باز هم ثابت می کند که هنوز که هنوز جماعت سینما حرفه ای نشده اند و چیزی که ندارند "جنبه" است.

بنده "توفیق اجباری" را دیده ام اما الان هرچی به حافظه فشار می آورم آن هتک حرمت اصلا" یادم نمی آید که چه بود اما یادم می آید که گای ریچی در اپیزودی که برای "استخدام" ساخته بودچه شوخی هایی با مادونا کرد و تونی اسکات چه جوری مارلین منسون را دست انداخت و چه جوری در فیلم های تاریخ سینما آدم ها با هم شوخی می کنند و کسی این گونه فریاد استواری و مقاومت سر نمی دهد.

ایشان لطفی کنند و شکایتی هم برای پاملا اندرسون به جریان اندازند که در فیلم "بورات" شوخی های نمکینی با مضمون این بانو ساخته و پرداخته شده.

و راستی آن زمان که در "نان و عشق و موتور هزار" ایشان آریو شمس بودند و فیلم می گفت که با نام مستعار عباس کیارستمی هم کلاهبرداری می کرده ؛ به فکرشان نرسید از آبروی یک فیلمساز هموطن دفاع جانانه کنند؟

در پایان خواهشمند است از من به خاطر این متن شکایت نکنید جناب نواب صفوی

ایمان
شنبه 24 مرداد 1388 - 1:49
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی
فیلم two Lovers جیمز گری رو به همه ی بچه های کافه توصیه می کنم . فیلم کوچک دوست داشتنی با یه بازی عالی از خوآکین فونیکس . تا اینجا یکی از بهترینای 2009 بی شک . ولی انگار کل دنیا نادیده اش گرفته . درباره ی بهترینای تیم برتون چون عاشق شخصیت خاص برتونم باید بگم از اونجایی که برتون یک داستانگوی جاودانه است بهترین فیلمش ماهی بزرگه . آلبرت فینی انگار خود برتونه . کسی که داستانای عجیب و غریب میگه که باور نکردنیه . هرچند ادوارد دست قیچی با شخصیت و طبع من بیشتر جور در میاد. به ترتیب : 1- ماهی بزرگ 2- ادوارد دست قیچی( با یه وینونا رایدر دوست داشتنی ) 3- اسلیپی هالو ( شاید عجیب باشه ولی از فیلمای مورد علاقه ی کودکیمه ) 4- کابوس قبل از نیمه شب ( یکی از بهترین انیمیشنای تاریخ سینما ) 5- ادوود ( ما به ازای واقعی یک شخصیت برتونی ) . یک شاهکار شاید کم دیده شده : visitor Q تاکاشی میکه حتما توصیه می کنم ببینیدش . ترکیبی از پازولینی تارانتینو ! هر چند میکه خودش یک مولفه .

امیر: یه وینونا رایدر دوست داشتنی...
سارا
شنبه 24 مرداد 1388 - 6:23
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

نقد 4

فارست گامپ

فکر می‌کنم سال ۸۴ بود که در مجموعه‌ای که “انتشارات نگاه” از کارهای ترجمه‌ی داستان کوتاه شادروان احمد شاملو منتشر کرد، داستانی از عزیز نسین خواندم درباره‌ی پیرمردی که شرط قبول درخواست ازدواج جوانی با نوه‌اش را توانایی‌اش در دویدن گذاشته بود. داستان خیلی خوبی بود. آن موقع، یاد فیلم “فارست گامپ” افتادم. روزها گذشت. هم “فارست گامپ” از خاطرم رفت و هم داستان. تا دو هفته پیش که فیلم‌هایم را مرتب می‌کردم و دی وی دی “فارست گامپ” ناگهان آمد جلوی چشمم. دوباره تماشایش کردم و دوباره پر از یک حس خوب شدم. در سال ۹۴ رابرت زمکیس یکی از زیباترین داستان‌های سینما را خلق کرد، یکی از به یاد ماندنی‌های عصر ما!

فارست گامپ ( تام هنکس)، مرد ساده‌دلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشسته‌است. با آمدن خانمی، او خود را معرفی می‌کند و داستان زندگیش را تعریف می‌کند. فارست کودکی با بهره‌ی هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیایش مادرش (سالی فیلد) که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف می‌کند. او در کودکی مجبور به استفاده از اسکلت و داربست فلزی بود که به پایش بسته می‌شد. بچه‌های همسالش او را دوست نداشتند. اما یکی با او همبازی شد، جنی. طی حادثه‌ای، آن اسکت مزاحم فلزی در هم می‌شکند و توانایی فارست در دویدن پدیدار می‌شود. فارست که حالا بالغ شده در راگبی به افتخار می‌رسد. جنی جوان (رابین رایت پن) که هرگز از مهر پدر الکلی‌اش بهره‌ای نداشته، آرزو دارد خواننده‌ی کانتری شود. او دختر سر به راهی نیست. در روزهای جنگ با ویتنام، فارست به ارتش می‌پیوندد و حتی در یک بار نامناسب خوانندگی می‌کنند. هنگام خداحافظی، جنی از فارست می‌خواهد شجاع نباشد و هر وقت خطری بود فقط بدود. فارست در دوره‌ی آموزشی ارتش، دوستی به نام بوبا(میکلتی ویلیامسون) پیدا می‌کند. او جوان سیاهپوست ساده‌دلی است که آرزو دارد خانواده‌ی فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آنها به ویتنام اعزام می‌شوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور(گری سینایس) قرار می‌گیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا بشدت بمباران می‌شوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان به یاد بوبا می‌افتد. او باز می‌گردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را می‌یابد و او را تا کرانه‌ی رودخانه می‌رساند، از جمله سرگرد دن را. بالاخره بوبا را در حالیکه بشدت زخمی است می‌یابد. بوبا می‌میرد و فارست زخمی جزئی برداشته ولی سرگرد دن هر دو پایش را از دست می‌دهد. دن بخاطر آنکه تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان می‌برد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار می‌گیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگ‌پنگ شکوفا می‌شود. در حالیکه او به مسابقات جهانی می‌رود و یکی یکی پله‌های افتخار را طی می‌کند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را می‌رباید. فارست سرگرد دن را با خود همراه می‌کند تا به آرزوی بوبا جامه‌ی عمل پوشاند. او اسم قایقش را می‌گذارد جنی و موفق می‌شود یکی از بی‌نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنانکه عکسش بر جلد مجله‌ها برود. ولی او فقط دنیای کوچک خودش را می‌خواهد دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است…

وقتی تام هنکس در سال ۹۳، اسکار بهترین بازیگر مرد را بخاطر “فیلادلفیا” گرفت همگان او را برازنده‌ی این جایزه می‌دانستند اما تصور نمی‌رفت او در سال آینده هم مجسمه‌ی طلایی را بالای سر برد. هنکس در سال ۹۴ بینندگان را میخکوب کرد! او یکی از به‌ یاد ماندنی‌ترین کاراکترهای سینمای جهان را جان بخشید و در او روح دمید. آنچنان که اگر تنها بهانه‌ی دوباره نبردن اسکارش، گرفتن جایزه در سال گذشته بود یکی از بزرگترین ناداوری‌های اسکار رخ می‌داد. چنین بود که جز این، فیلم ۵ اسکار دیگر را هم درو می‌کند. رابرت زمکیس با طمانینه، تمام حوادث فیلمش را عمق بخشیده و پرداخته‌است.

فیلم “فارست گامپ” فیلم سرشاری است. این فیلم یکی از بهترین مراجع شناخت آمریکای معاصر است. اتفاقات فرهنگی، هنری و سیاسی چون حلقه‌هایی مرتبط پشت سر هم ردیف می‌شوند و قهرمان داستان به زیبایی در آن پرورش می‌یابد. از الویس پریسلی و جان لنون گرفته تا کندی و نیکسون، همه نقشی در فیلم می‌یابند. موسیقی و ترانه‌های فیلم گوش‌نوازند. با گذشت ۱۵ سال از اکران فیلم، هنوز جلوه‌های ویژه‌ی آن بشدت حیرت‌انگیز و چشم‌نواز است. به نظر می‌رسد طراحان جلوه‌های ویژه‌ی فیلم می‌دانسته‌اند فیلمی برای همیشه‌ی تاریخ سینما می‌سازند و باید کار فاخری ارائه دهند. هنوز سکانس دست دادن فارست گامپ و کندی، یا شوی شبانه‌ی فارست با جان لنون بسیار شاخص و مثال زدنی است.

دو سکانس در فیلم هست که هر بار می‌بینم صورتم را پر از اشک می کند. یکی آنجا که بچه‌ها به فارست سنگ می‌زنند و جنی به فارست که اسیر آن میله‌ها و اسکلت‌های فلزی است، می‌گوید:”بدو فارست! بدو!” و فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان تمام آن میله‌ها خرد می‌شودـ و آنجاست که مقرر می‌شود جهان زیر پای فارست باشد!ـ دیگر آنجا که جنی پسرشان را به فارست نشان می‌دهد و به فارست که وحشت‌زده شده، می‌گوید او کار بدی نکرده! فارست با تردید و با چشمانی پر از اشک می‌پرسد:”اون باهوشه؟!”

این فیلم در ستایش یک قلب بزرگ و طلایی است! اینکه در نقدهای این فیلم می‌خوانم “…فارست مرد احمقی است…” مشمئزم می‌کند. حقیقت این است که فارست مرد خارق‌العاده‌ای است. او آنچنان قلب بزرگی دارد که ما آدم‌های دیگر، از وحشت این بزرگی دوست داریم به او انگ متفاوت بودن و نادانی بزنیم تا خود را بالا بکشیم. اشکال از فکرهای کوچک ماست، دوستان! دنیای فارست در میان جنگ و خون هم پر از رنگ‌های شاد و خاطرات خوب است. برای فارست اهمیتی ندارد که دنیا زیر و رو شود، او فقط مادرش و جنی را می‌بیند. آن سکانسی را به یاد بیاورید که یکی از کمونیست‌ها دارد برای فارست از گروهشان می‌گوید اما او نمی‌بیند و نمی‌شنود، تنها جنی را می‌بیند که از رهبر گروه سیلی می‌خورد. دوست دارم اگر این فیلم را ندیده‌اید، حتماً ببینید و اگر دیده‌اید دوباره تماشایش کنید. به جزئی‌ترین لبخندهای فارست، کمترین حرکات سرش و نگاه مشکوک و مظنونش به جان لنون دقت کنید، وقتی جنی به او می‌گوید در لباس نظامی خوش‌تیپ شده، ببینید که با چه غرور و شادی‌ای لباسش را مرتب می‌کند، وقتی در روز عروسی جنی کراواتش را مرتب می‌کند نگاه کنید که چطور به جنی می‌نگرد. فارست راست می‌گوید، شاید مرد باهوشی نباشد اما می‌داند عشق چیست! مهم هم همین است! رمز تمام کامیابی‌های فارست در همین جمله است. او می‌دود تا رستگار شود، شاید فقط برای گرفتن پری که در نسیم به این سو و آن سو می‌رود! و تو با تمام وجودت می‌گویی:”بدو فارست! بدو!”

این یک پایان نیست

عليرضا حسن خاني
شنبه 24 مرداد 1388 - 6:54
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام نوشته بودم كه بايد هميشه اينجور وقت ها اسم كارگردان ها رو نوشت و بعد جلوشون فيلمهايي رو كه دوسشون داريم رديف كنيم. نوشته بودم كه اين انتخاب بهترينها هميشه انبوهي از ترس از جا انداختن اسم و وسواس از جنس وسواس هيوز «هوانورد» همراه مياره. نوشته بودم كه مي رم و فكر مي كنم و بر مي گردم. نوشته بودم كه ترجمه رو هستم فقط منبع بده جنازه نه ببخشيد جو بود ترجمه تحويل بگير. و اما حالا مي نويسم: انتخاب بهترينها بدون انتخاب محبوب ترين فيلم ايراني معني نمي ده. سينما عين كتاب وقتي كه از زبان مادري نشأت بگيره و با زبان مادري ساخته بشه رنگ و بوي مادرت رو، شهرت رو، بچه محلت ها رو و خلاصه خيلي چيزاي شخصي ديگه ات رو مي گيره پس اول وطني ها. 5 تاي اول به ترتيبن چون بالاخره بايد يه چيزايي فرق كنه و از 5 به بعد بي ترتيبن 1- گوزنها 2- تنگنا 3- رد پاي گرگ 4- هامون 5-مادر 6- روبان قرمز 7- آژانس شيشه اي 8- نفرين 9- كاغذ بي خط 10- ناخدا خورشيد 11- سوته دلان 12- شازده احتجاب 13- اسرار گنج دره جني 14- دايره مينا 15- درخت گلابي 16- رگبار 17- كلاغ 18- باشو 19- دونده 20- قارچ سمي 21- مزرعه پدري 22- نجات يافتگان 23- رقص در غبار 24- درباره الي 25- خون بازي 26- نرگس 27- روسري آبي 28- سرب 29- گروهبان 30- حكم 31- مشق شب 32- طعم گيلاس 33- خانه اي روي آب 34- شازده احتجاب 35- كندو و حالا خارجي ها اين بار ده تاي اول به ترتيبه و باقي بدون ترتيب 1- پدر خوانده 2- روزي روزگاري در آمريكا 3- راننده تاكسي 4- اين گروه خشن 5- پرتقال كوكي 6- همشهري كين 7- مخمصه 8- پالپ فيكشن 9-هفت سامورائي 10- پدر خوانده 2 11- جويندگان 12- مرد آرام 13- دره من چه سرسبز بود 14- عصر جديد 15- روشنائي هاي شهر 16- ديكتاتور بزرگ 17- سرگيجه 18- شمال از شمالغربي 19- ايثار 20- راشومون 21- صبح به خير 22- به خاطر يك مشت دلار 23- دليجان 24-خوب بد زشت 25- اسب كهر را بنگر 26- ماجراي نيمروز 27- مردي براي تمام فصول 28- اينك آخر الزمان 29- غلاف تمام فلزي 30- تلألو 31- دكتر استرنج لاو 33- لوليتا 34- مرد مرده 35- گوست داگ 36- فهرست شيندلر 37-اي تي 38- نجات سرباز رايان 39- اينديانا جونز ها 40- دوئل 41- سينما پاراديزو 42- استار ميكر 43- آخرين امپراطور 44- آخرين تانگو در پاريس 45- امبرتو د 46- دزد دوچرخه 47- جاده 48- 8.5 49- بيل را بكش 2 50- لئون 51- لبوفسكي كبير 52- جايي براي پير مردها نيست 53- گذرگاه ميلر 54- بزرگراه گمشده 55- مخمل آبي 56- مالهالند درايو 57- قلباً وحشي 58- عشق سگي 59- 21 گرم 60- با او حرف بزن 61- وولور 62- پي 63- مرثيه اي براي يك رؤيا 64- نابودگر 2 65- در بار انداز 66- اتوبوسي به نام هوس 67- سگ هاي انباري 68- سگ هاي پوشالي 69- وثيقه 70- ميامي وايس 71- آپارتمان 72- ايرما خوشگله 73- بازداشتگاه شماره 17 74-آپارتمان 75- سانست بلوار 76- بن هور 77- تعطيلات رمي 78- پل رودخانه كواي 79- دكتر ژيواگو 80- لورنس عربستان 81- نيش 82- بوچ كسيدي و ساندنس كيد 83- باني و كلايد 84- ادوارد دست قيچي 85- رؤياي آريزونا 86- قاتلين پيرزن (مك كندريك) 87- توپ هاي ناوارون 88- جوخه 89- قاتلين بالفطره 90- پاپيون 91- 92- Bitter Moon دروازه نهم 93- بچه رزماري 94- آنجا بودن 95- ريو براوو 96- گنج هاي سيرا مادره 97- جنگل آسفالت 99- فارست گامپ 100- دار و دسته هاي نيويوركي 101- سلطان كمدي 102- تنگه وحشت 103- گاو خشمگين 104- رفقاي خوب 105- مظنونين هميشگي 106- باشگاه مشت زني 107- هفت 108- بازي 109- بعد از ظهر سگي 110- 12 مرد خبیث 111- سرپيكو 113- پرواز بر فراز آشيانه فاخته 114- انگشتر عقاب نشان 115- شاهين مالت 116- سامورائي 117- مرد عوضي 118- مرد سوم 119- شهر گناه 120- سگ آندلسي 121- ميل مبهم هوس 122- ويرديانا 123-آگوئيره 124- همه چيز درباره مادرم 125- نبرد الجزيره 126- شكارچي گوزن 127- ببر خيزان اژدهاي پنهان 128- شواليه تاريكي 129- آبي 130- سفيد 131- قرمز 132- فرار بزرگ 133- كابوي نيمه شب 134- بيليارد باز 135- ارتباط فرانسوي 136- مجموعه فيلمهاي پلنگ صورتي 137- تاريخچه خشونت 138- عقرب 139- old boy 140- مهر هفتم 141- توت فرنگي وحشي 142- زنده باد زاپاتا 143-كازابلانكا 144- جن گير 145- بي وفا 146- زيباي آمريكائي 147- ماسك 148- گربه اي روي شيرواني داغ 149- صورت زخمي 150- پرنده باز آلكاتراز و حالا انيميشن ها: 1- مزرعه حيوانات 2- شير شاه 3- داستان اسباب بازي 4- شرك 5- وال اي 6- ديو و دلبر 7- سيندرلا 8- شگفت انگيزها 9- زيباي خفته 10- عروس مرده 11- ماشين ها 12- تمام پلنگ صورتي ها 13- تمام تام و جري ها 14- كتاب جنگل 15- رابين هود همراه با برداشتن كلاه از سر براي تمام فيلمهاي استوديوي برادران وارنر و شخصيت هاي دوست داشتني كارتون هاي اين كمپاني اين ليست خيلي طولاني و قطع يقين پر از كم و كاستي و جاي خالي و فيلمهاي قابل اضافه كردنه. سينما و عشق بي حد و حصر ما به آن چيزي است كه با چشم باز كردن و ديدن در خانه دل ما لانه كرده. اين عشق با ديدن همشهري كين و آگرانديسمان راهش رو باز نكرده بلكه «سامسون و دليله»، «ليلي و مجنون»، «هركول»، «جك و لوبياي سحر آميز» و بسياري فيلمهاي ديگه از اين دست براي ما و به خصوص من يكي به وجود آمده. عشقي كه حالا به خاطرات شيرين بسياري هم آميخته. شب هاي كرايه ويدئوي بتاماكس و 24 ساعت ديدن فيلم بي وقفه و خانوادگي و آخر سر هم خوابيدن 15- 20 نفر تو يه اتاق 20 متري، روي پاي همديگه به غير از تصاوير كدر و زيباي كودكي خاطرات عشق و محبت و گذشت و ديگر خواهي اين روزها فراموش شده آن دوران است. ديدن فيلم با يك ويدئوي كرايه اي و با آن وضع خاطراتي شيرين و به يادماندني است و اين روزها LCD و DVD و BLUE RAY هر كدام حديث خودشان را دارند. ياد مقاله «دره من چه سرسبز بود» ت به خير.. فيلم هندي هم دوست داشتم. چه قدر فيلم تركيه اي مي ديديم... راستي از فردين و ايرج قادري چه خبر؟ اولين مواجهه با پدر خوانده اولين برخورد بود با يك فيلم عالي. پيش از آن شايد قيصر بود و گوزنها ولي تصوير پدرخوانده را در آن اولين باري كه ديدم هيچ گاه فراموش نخواهم كرد. ديدن «غازهاي وحشي» (اوايل آزاد شدن ويدئو جزو فيلمهاي كلوپ ها بود) چند باره و چند باره هيچ وقت خسته ام نمي كرد. شمال از شمالغربي و سكانس تعقيب و گريز با هواپيما را هنوز با ترك هاي وحشت ناك VHS يادم مي آيد. هرچه هست عشق امروز از خيلي از فيلمهاي به اصطلاح امروزيها چيپ ديروز مي آيد. فيلمهايي كه اين روزها حتي رويمان نمي شود بگوييم يك بار هم آنها را ديده ايم اما من با عشق و علاقه و سري بالا مي گم اولين خاطره ام از تصوير با فكر كنم فيلمي مثل «ليلي و مجنون» يا يه همچين چيزي مي آيد. سينما را هم با گلهاي داوودي و شير سنگي شروع كردم علي و غول جنگل و گودزيلا را عاشقانه دوست داشتم مخصوصاً با ساندويچي فروشنده در راهرو سينما و آمديم تا مادر و هامون و ... راستي ياد ديدن رقصنده با گرگ و عمليات مرداب هم به خير

امیر: کیف کردم. چه بازه وسیعی. فقط این وسط «انگشتر عقاب نشان» را نشناختم. چه فیلمیه؟ و این که منتظر لینک‌های ترجمه هم باش رفیق.

ali
شنبه 24 مرداد 1388 - 7:42
-24
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

آمریکایی ها:

1. 3گانه ارباب حلقه ها

2. پدر خوانده 1

3. نشانی از شر

4. گاو خشمگین

5. همشهری کین

6. چشمان کاملا بسته

7. مخمصه

8. ماجرای نیمروز

9. دکتر ژیواگو

10. پالپ فیکشن

غیرآمریکایی ها:

1. قرمز/کیشلوفسکی

2. تشریفات ساده/تورناتوره

3. بازگشت/زوگیانتسف

4. هامون/مهرجویی

5. پنهان/هانکه

6. آملی پولن/ژونه

7. تشریفات/شابرول

8. رقصنده در تاریکی/فن تریه

9. Head on /فاتح آکین

10. Let the right one in

انتخابات شخصی تر:

1. فارگو

2. تکخال در حفره

3. مردی که لیبرتی والانس را کشت

4. پیش از غروب

5. رستگاری از شاوشنگ

6. سینما پارادیزو

7. جاده مالهالند

8. مچ پوینت

9. عمر مختار

10. لنی

11. مردسوم

12. یک سال خوب/ریدلی اسکات

13. ویریدیانا

14. شمال از شمال غربی

wall_e
شنبه 24 مرداد 1388 - 8:4
9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

حتما,خوشحال میشم که دلایلمو بگم.اما یه چند روزی طول میکشه.و اینکه از همه بچه ها تشکر میکنم به خاطر همه فیلم هایی که دیدن و پسندیدن و توصیه کردن.اگرچه معتقدم اصل هنر ابنه که برای هر ذهن و قلبی ,"متفاوت"عمل میکنه,اما ااینقدر دوستان ندیده این کافه رو دوست دارم که ناخوداگاه اسم همه فیلمایی که گفتیدو نوشتم تا یکی یکی ببینم.مرسی هموطن!

امیر صباغ
شنبه 24 مرداد 1388 - 8:8
28
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

head on (فاتح آکین) رو ندیدی ؟ فکر کنم اگه ببینی بیاد تو لیستت

wall_e
شنبه 24 مرداد 1388 - 8:14
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

به یه کشف جدید رسیدم:همیشه خیلی سختی میکشیدم برای دوستانی که از شرایط سخت و دردناک و وحشتناک خود و اطرافیاشون خشمگین و غمگینن توضیح بدم به چه حقی و با چه دل خوشی میتونم از زندگی لذت ببرم,فیلم ببینم,ساز بزنم و خجالت نکشم که زندگی کردنو دوست دارم!نمونشو تو همین کافه هم دیدیم.و منم همیشه خیلی غصه می خوردم که چرا نمیتونمیم این دوستا رو به زندگی و حرکت و امید دعوت کنیم!تا اینکه دیشب فهمیدم جواب اصلی چیه:رهایی از شاوشنگ!بهتر از این نمیشه توضیح داد چرا باید به علایقمون ادامه بدیم حتی در شرایط سخت!!دلم از خیلی خبرا گرفته بود که این صحنه به یادم اومد:زندانبان پوستر روی دیوار سخت و زشت زندانو کنار میزنه و یه راه رهایی بی پایان میبینه......آزادی....

امیر: پیچیدگی‌اش رو نگرفتی رفیق. فقط آزادی؟ نکته‌اش اون پوستر نه چندان ظاهرالصلاحیه که پشت‌اش راه آزادی پنهان شده و آن تابلوی فاخر از انجیل در اتاق رئیس زندان که پشت‌اش گاو صندوق پول‌های آلوده است.

متين
شنبه 24 مرداد 1388 - 11:18
12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

امير قادري عزيز

تو خيلي تغيير نكرده اي

درست همان ادم انجمن منقدان (مشهد) هستي

و اين خوب

خوبه كه هنوز هم به اصولت پايبندي

تولدت مبارك

پارسا پپرهیز
شنبه 24 مرداد 1388 - 13:8
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام استاد همش داشتم حرص و جوش می خوردم که واسه تولدت چرا چیز خوبی به فکرم نمی رسه که به این نامه استاد حاتم قادری برخوردم به دخترش عینا واست کپی می کنم.سر بلند باشی سالروز تولدت است. ...

علی ایوبی
شنبه 24 مرداد 1388 - 13:30
-18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

این هم لیست من که عین لیست بقیه بچه ها کامل نیست.

1-انجمن شاعران مرده 2-سینما پارادیزو 3-درباره الی 4-پالپ فیکشن

5-دره من چه سرسبز بود 6-سرپیکو 7-ای.تی 8- هامون 9-مادر (علی حاتمی) 10-هوش مصنوعی 11-ادوارد دست قیچی 12-داگ ویل

13- لیلا 14-بودن و نبودن(کیانوش عیاری) 15-شرکت هیولاها

16- فیلم سینمایی خانواده سیمپسون 17- وال_ای 18- امیلی

19- مسیر سبز 20-اتاق پسر

بردیا بهبهانی
شنبه 24 مرداد 1388 - 14:36
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

آره همون بردیام! دیگه اسممو کامل می نویسم که اشتباهی نشه با کسی. کی زنگ بزنم خوبه؟

امیر: در اولین فرصت.

سرپیکو
شنبه 24 مرداد 1388 - 14:39
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

این هارو از قلم انداختم: سن میکله یک خروس داشت، سینما پارادیزو، فرزندان آدمیان، آخرین خنده، احمق مرا ببوس، آپارتمان، بعضی ها داغش را دوست دارند، غرامت مضاعف، ماجرای خارجی،ایرما خوشگله، بی خوابی،بوی خوش زن، وحشت در نیدل پارک، سی ونه پله، مهمیز برهنه، مردی از غرب، لارنس عربستان، داستان فیلادلفیا، دوران مهرورزی، از ورای آفریقا، پاپیون، لئون حرفه ای، عمرمختار، از نفس افتاده، نینوچکا، مردی برای تمام فصول، اکتبر، دو قاطر برای خواهر سارا، مکالمه، دلیجان، پاییز قبیله شاین، سه گانه سواره نظام، شرم، آندری روبلف، باشو غریبه کوچک، دونده، روز واقعه... و ادامه دارد!

بردیا بهبهانی
شنبه 24 مرداد 1388 - 14:40
12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

آره همون بردیام! دیگه اسممو کامل می نویسم که اشتباهی نشه. کی بهت زنگ بزنم خوبه ؟

امیر: اولین فرصت.

من هنوز نفس میکشم... هنوز
شنبه 24 مرداد 1388 - 15:6
-24
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلا امیرخان! تازه دیروز از زندان آزاد شدم. از 25 خرداد که توی آزادی گرفتنم و تا دیروز که آزاد شدم ...اون تنهایی و لحظات تنهایی خیلی سخت بود. خیلی... اما از روزای چهارم پنجم شروع کردم به فکر کردن به فیلمهای عمرم. اولین فیلمی که بهش فکر کردم میدونی چی بود؟ عمرا حدس بزنی.... عشق در بعدازظهر بیلی وایلدر عزیز و اون چشمهای معصوم و شیطون آدری دوست داشتنی. بعد به سامورایی و میامی وایس و پاپیون و ادوارد دست قیچی و آپارتمان و این گروه خشن. یه روز که خیلی حالم بد بود یاد گرین مایل افتادم و یه دفعه باریکه نور و ایمان رو تو قلبم احساس کردم. همون لحظه رستگاری همه وجودم رو پر کردخیلی حس خوبی بود... راستش دلتنگ کافه هم میشدم و تو خیالم کامنتا رو چک میکردم و یاد قضیه رو یه موج بودن افتادم. وقتی دیدم که تو هم یه جایی تو روزنوشتت به عشق در بعدازظهر اشاره کردی بهش ایمان اوردم. راستی تولدت مبارک امیرجان. اسمم رو هم نمیگم به دلایلی ولی سیاوش عزیز یه یادی از من تو اون کامنتش کرده. ممنون سیاوش. اگر عمری بود شاید اون لحظاتی رو که برام فیلما تداعی میشد براتون گفتم. البته نه همشون رو که بعضیاش فقط باید تجربه بشن. فقط خودت باید حسش کنی. راستی تو فیلم ایرانیا فقط الی و لیلا یادم میومد. تو میدونی چرا؟؟؟

امیر: پس این شد که عشق در بعد از ظهر به سرم زد. و این که مگه سینما تا اون جا هم میاد؟ و بعد منتظریم که  درباره لحظه‌های فیلم‌ها بنویسی.

حسین جوانی
شنبه 24 مرداد 1388 - 15:13
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام این هم از شانس من است یا شما نمی دانم تولدت مصادف بود با مراسم سالگرد عمویم و من یه دوسه روزی گیر بودم. به هر حال همان طور که هر روزی که گناهی نکنیم آن روز عید است. هر روزی که احساس زنده بودن بکنیم تولد ماست به شرط این که من را هم با خودت ببری کادوی تولد من این است: صرف شام در کنار رابرت دنیرو، جو پسی،ری لویتا و مادر اسکورسیزی در صحنه پس از قتل رفقای خوب در ضمن من می خوام مثل دنیرو سس بریزم. و اما فیلم های برتر عمر :با این که همیشه جذاب است ولی دیگر تکراری شده همه در چند فیلم مشترک هستند و مشخص است در انتخاب هایشان کلی سبک سنگین می کنند و آن چه ته دلشان است نمی گویند. خُب من می خوام بی خجالت این کار را بکنم هر چی از حالا یادم بیاید می نویسم تکراری ها را هم نمی نویسم.یادتان نرود من هم بلدم اسم فیلم های مهم تاریخ سینما رو لیست کنم. این ها که می نویسم بخشی از زندگی من هستند. خاطرات من و سینما (اسم کارگردان ها در پرانتز می گذارم اگر یادم بود) 1- جک غول کش(): بچه که بودم نمی دانستم این غول ها خمیری هستند + چه حالی کردم وقتی مرضیه برومند عید امسال از این فیلم به عنوان یکی از فیلم های محبوبش یاد کرد 2- دو قلو های اژدها() : (جکی چان) سکانس پایانی در کارخانه ماشین سازی 3- ممل آمریکایی(قریب): کنترل ویدئو دست عمو بود و ما فقط بخش هایی که او صلاح می دید می دیدیم اون هم فقط تا صحنه خشک شویی بقیه اش که عمرن. 4- ...(): یه فیلمی بود که یه کابویه می یومد تو یه شهرک کوچیک اونجا کلانتر می شد عاشق یه زنه می شد آخرش هم بچه زنه که لال بود زبون باز می کرد وقتی مرده داشت با قطار می رفت (شین هم نیست) 5- به یاد همه اون فیلم های گودزیلا که بابام مارو می برد سینما می دیدیم و چه حالی می داد. در دنیای کودکی فکر می کردم این ها چه فیلم های پر خرجی هستند فکر می کردم آن اشعه ای که از دهن گودزیلا در می آید را با برق فشار قوی درست می کنند 6- مرگ یزد گرد(بیضایی): عمو تاکید داشت این به درد تو نمی خوره ولی من می خواستم ببینم اون موقه عشق تاریخ بودم. 45 دقیقه هم ندیدم .سر در گرفته بودم می فهمیدم که آن جا یک آسیاب است ولی خط فرضی را مدام گم می کردم. از رو نرفتم. در مدت یک ماه روزی 2 تا 3 دیقه بلخره تمامش کردم. احساس می کردم الموت را فتح کرده ام. 7- دیگه چه خبر؟(میلانی): بهترین کات دوران فیلم سازی میلانی: پطرسیان:من جلفم؟ 8- همسر(فخیم زاده): عاشق آن جوراب قرمزم که آخر فیلم هاشمی پوشیده 9- آن سوی آتش(عیاری): بابام از تلوزیون ضبطش کرده بود و مدام می دید ولی من هیچی سر در نمی آوردم . حالا هم که در به در دنبالشم رسانه های تصویری همت نمی کنند دوباره توزیعش کنند. 10- کویدان(کوبایاشی): آن شب را از ترس خوابم نبرد. هوئیچی بدون گوش و بانوی برفی مگر می گذاشتند 11- شاید وقتی دیگر(بیضایی): اگر تلوزیون درست یک هفته بعد از کویدان نمی گذاشت انقدر به یادم نمی ماند . آن قسمت سیاه سفیدش واقعن برایم ترسناک بود. حالا که دوباره می بینم از خودم خندم می گیره 12- اسلحه بزرگ(): امکان نداشت فیلمی با بازی آلن دلون بیاد سینما و بابا ما رو نبره. این یکی را به خاطر آن مرگ آخر فیلم و نگاه متعجب دلون یادم مونده 13- افعی(): من سرخچه گرفته بودم و یک مهمانی خانوادگی در خانه خالم اینا بودم .من نرفتم. بعدن فهمیدم داییم همه بچه ها رو برده افعیِ جمشید هاشم پور تا یه سال با داییم قهر بودم. 14- قصه های مجید(پور احمد):با لهجه اصفهانی بخوانید:این ریاضی کوفتی مَنا از پایه خِرابس 15- قرمز(جیرانی):باورم نمی شد این فیلم رو در سینما دیدم. به نظرم شبیه آن فیلم بدایی بود که خانواده نمی زاشتن نگاه کنم. از ذوقم دوبار دیدمش. 16- زیر پوست شهر(بنی اعتماد):چیکی چیکی،چیکی دون!(یادتونه؟) 17- هکرها(): آن جا که آنجلینا جولی می رود طوی دستشویی مردانه پیش خودم گفتم این واسا خودش غولی میشه 18- تور اروپا(): آن وقت ها منچستری بودم+ من که دلم نمی خواد برم هلند شما چه طور؟ 19- آتش بس(میلانی): با این که اصلن از این فیلم خوشم نمی آید بیشتر 50 دفعه آن را دیده ام و دیالوگ ها را حفظ هستم. توی مسیر رفتن به دانشگاه تو اتوبوس دیدم.هر دو روز یک بار. 20- کاغذ بی خط(تقوایی): بابام گفت: این دیگه چه آشخالی بود . مامانم گفت: شاهکار بود. 21- روز فرشته(افخمی): آن چرخش دوربین داخل قبر آن رقص انتظامی آن مرد ریشو که تا حالا ندیده بودم... 22- گاو خونی(افخمی): کپ کرده بودم باورم نمی شد تمام شده باشد دست و پایم یخ کرده بود .یه پنج دیقه ای گذشت تا دوباره فهمیدم تو دنیای واقعیم 23- جارهد(مندس): این جنگ ما بود 24- جاده ای به سوی تباهی(مندس):آن جا که صحنه درست شبیه به مکس پین است دوربین از بالا می آید پایین هنکس درست می رسد جلوی دوربین . وقتی به مرد داخل وان شلیک می کند هیچ حسی در صورتش نیست .هیچ حسی. و تکرار حرکت دوربین به شکل برعکس 25- دارودسته های نیویورکی(اسکورسیزی): -اسم تو چیه؟ -آمستر دام –منم نیویرکم 26- شرم کثیف(خجالت بکش)(جان واترز): پایان فیلم و ارجاعش به سریال(16-) امانوئل شاهکار است 27- بازی های مسخره(هانکه): بسه؟ راضی شدین؟ هنوز به اندازه یه فیلم بلند نشده+این کنترل کوش 28- خواستگار(حاتمی): انتظامی(در برنامه سینما 4): دیدی زن حاتمی چه کرده؟ 29- پاورچین(مدیری): اپیزود "چهار روز تا اودسا" 30- تویین پیکس(لینچ): راز هایی از دنیای آبی بسه دیگه خسته شدم. تکراری ها رو ننوشتم یه 50 تایی شد. اینم برای شکایت نواب صفوی:(سریال کیف انگلیسی(دری)) بچه ارباب با چه بدبختی پس از اذان گفتن ارباب بروی پشت بام به دنیا می آید: ارباب(گرجستانی)رو به پسرش(نواب صفوی): پسره، پسر، پدر سگ پسره پسر(پای منقل): بابا من بست نبودم؟ من بست نبودم؟

امیر: چه قدر از خوندن کامنت‌ات لذت بردم.

کاوه اسماعیلی
شنبه 24 مرداد 1388 - 16:35
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

همه اش از آن نظرسنجی کوئن ها شروع شد.بعدش به تیم برتون رسید و یکی نظرسنجی وایلر را پیشنهاد کرد.مصیبت انتخاب آن جواهرها کم بود که رئیس فیلمهای عمرمان را ساخته....از کودکی همیشه به این فکر میکردم که تاپ تن فیلمهای عمرم را انتخاب کنم.اما هیچوقت ننشستم لیستی تهیه کنم.وسوسه اش همیشه با من بوده.مثل خوره...اما جراتش را نداشتم.نهایتش از بین فیلمهای دهه ها(آن هم نه مثلا دهه 60 و 70) بوده.چنین انتخابی برایم مثل یک مراسم بزرگ بوده...یک چیزی تو مایه های شمع و تزئینات و این حرفها.بعد بنشینم اسمشان را تک تک بگویم.کنارشان دو تا جمله که از توی شیره جانم بیرونشان کشیده ام بگذارم.شبیه "به خاطر" گفتن های ابراهیم نبوی توی شماره صد بود یا دویست مجله فیلم.....بعد آخر سر اسمشان را که بردم ، نام محبوب از قلم افتاده ام "شین" را بیاورم.بعد بگویم چرا جایش کنار شماره ها و رتبه ها نیست.....اما الان جراتش را ندارم.میدانم که اینجور لوس بازیها جایش اینجا نیست...اما رفقا چند شب پیش مزد ترس(کلوزو) را دیده ام و عاشقش شده ام و دوباره ترسیده ام.معافم کنید رفقا....می دانم که درک می کنید.کلی فیلم توی لیستتان بود که هنوز ندیده ام.

بعد اینکه عوضش قبلا لیستی تهیه کرده بودم از اتفاق های تاریخی که حسرت و آرزوی حضور درش را داشتم.ووداستاک 1969 توی چند تای اول بوده.حواستان به فیلم جدید آنگ لیTaking Woodstock هم باشد که درباره همین 2-3 روز رویایی تاریخ است.

sana
شنبه 24 مرداد 1388 - 17:8
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

کادوی من : یه سفینه ای که یه ال سی دی داشته باشه که هر فیلمی که دوست داشته باشی و اکران کنه و یه دکمه ای که اگه روش کلیک کنی از اون بالا بره دقیقا تو حال و هوا و شرایط اون فیلم دقیقا تو همون سکانس هایی که دوست داری ....... از اونجا از بک گراند ال سی دی ستاره های زمینو میبنی که دارن چشمک میزنن و میگن تولدت مبارک ک ک ک ک ک ( از تاخیر کادو ی تولد معذرت این ترم تابستون بیچارم کرده ...........)

امیر: شیزو... شیزو...

محسن دراگون
شنبه 24 مرداد 1388 - 17:41
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

*چند روز غیبت داشتم و به نظر میرسه دیر رسیدم. به هر حال با دو روز تاخیر من هم تبریک میگم تولدتو امیر جان .طبیعتا هدیه ای هم نمیدم بهت چون دیگه 2روز گذشته .* دروغ چرا من سالهاست فیلم میبینم ولی حدود یه ساله که عاشقش شدم . اینجا هم در این عشق بی تاثیر نبوده . پس از من تازه کار و مبتدی انتظار ردیف کردن 50 - 60 تا فیلم برتر رو نداشته باشین.میتونم از پدر خوانده ها و پالپ فکشن و اینک اخرالزمان و افسانه1900 وگاو خشمگین و راننده تاکسی و مسیر سبز و بی خوابی و کیل بیل و کمی هم سین سیتی و در بروژ و مسیر انقلابی و بنجامین باتن و... نام ببرم و نمیگم چه فیلمی رو از همه بیشتر دوست دارم .*دوست دارم من هم نقدی، نوشته ای چیزی بنویسم و بفرستم برات ولی هر چی مینویسم به دلم نمیچسبه و پشیمون میشم . گروه نویسندگانت رو نبند تا شاید روزی ما هم اومدیم.* دوست دارم درباره پستچی 3بار در نمیزند هم بنویسی . *و اینکه همچنان در تلاشم که دائما تجربه های جدید داشته باشم و از کوچکترین اتفاقات خوب و بد زندگیم لذت ببرم . راستش این روزا سخت به دنبال انفولانزای نو A (خوکی) هستم . باید تجربه جالبی باشه!

* بسکتبالمون که رفت فینال اسیا و کریمی هم که با اینکه با ما نیست ولی هنوز از درخشش لذت میبرم و اینکه این مربی جدید پرسپولیس هم شخصیتش جالبه ها.* واینکه خیلی دوست داشتم تو این 3 - 4 ماهی که تلویزیون فوتبالیستها رو نشون میده یه کسی یه چیزی بنویسه و اشاره ای داشته باشه . ولی انگار بی فایدست و فقط منم که باهاش حال میکنم.

رضا خاندانی
شنبه 24 مرداد 1388 - 19:51
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام. یادمه 3 سال پیش توی دانشگاه تهران که دوستم نیما اونجا مشغول به تحصیل بود . برنامه ای برگزار میکردن بچه هاشون که هر ماه یکی از کارگردانای خوب صاحب سبک رو دعوت میکردن و 3 تا از بهترین فیلماشم پخش میکردن بعدشم باهاش بحث و گفتگو میکردن. یکی از این برنامه ها اختصاص داشت به بهمن فرمان ارای عزیز که به همراه رضا کیانیان اومده بود و امیر پوریا هم به عنوان منتقد حضور داشت. فوق العاده برنامه هاشون خوب با برنامه و منظم بود و سوالها و جوابها فوق العاده. اما امروز 88/5/24 یعنی 3 سال بعد از اونروز در یک سالن خیلی شیکتر و تر تمیزتر برنامه ای مشابه اون سال برگزار شد ! ولی حتی مشابهشم نبود!! برنامه با نیم ساعت تاخیر شروع شد!؟ در موقع پخش فیلم چندین و چند بار درب سالن باز و بسته شد و افرادی رفتن و امدن!! که مسلما" تمرکز خیلیا مثل من رو از فیلم گرفت. اما در مورد جلسه ی پرسش و پاسخ: به نظرم از این ضعیفتر نمیشد!! اونم جایی که 2 تا از بهترین منتقدای ما مثل امیر قادری و نیما حسنی نسب بودن!!؟ واقعا" برای من جای سوال که چرا انقدر برنامه بی روح برگزار شد که رضا کیانیان به زبون اومد وگفت که من انتظار دیگه ای داشتم! نمیخوام زحمات بچه ها رو نادیده بگیرم ولی من ادم رکیم امیر جان. امیدوارم از دستم ناراحت نشی ولی من به مهمونی که اورده بودم نمیدونستم اخرش چی باید بگم؟! اخه مهمونم همون کسی بود که منو 3 سال پیش دعوت کرده بود دانشگاهشون!!!!!

امیر: باقی‌اش که نظر خودت بود. اما درباره دو منتقد درجه یک؛ در این مورد خاص، ما به عنوان نماینده کاربرای سینمای ما اون بالا نشستیم و نه منتقد. پس ترجیح می‌دیم که اونا حرف بزنن.

کاوه اسماعیلی
شنبه 24 مرداد 1388 - 22:44
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

ای خدا گردش روزگار را ببین.....توی آژانس شیشه ای حاتمی کیا کاریکاتوری از عباس کیارستمی تصویر کرده به عنوان هنرمند لاقید و غیر متعهدی که به محیط پیرامونش بی تفاوت است.حالا بعد از ده سال سیامک رحمانی برای حاتمی کیا نوشته که چرا متن رمانتیک مینویسی و از او می خواهد که شفاف و واضح موضعش را مشخص کند و اینقدر بی تفاوت نباشد......... می شود در این مورد حرف بزنیم بچه ها؟ مرز کجاست؟ تاریخ معاصر کشورمان جلوش چشممان است.واکنش هنرمند باید کجا باشد؟ جوابم را بدهید.میخواهم بدانم اهل کافه از هنرمندانشان توی چنین برهه ای چه انتظاری دارند؟

امیر: چه پیشنهاد خوبی. فقط مقدورات و معذورات را رعایت کنید.

ریحانه جوادی نژاد
شنبه 24 مرداد 1388 - 22:45
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام.مثل اینکه دیر رسیدم.ولی اشکالی ندارد!عوضش زده بودیم به جاده چالوس... ولی با تاخیر تولدتان را خیلی خیلی تبریک میگم.کادو هم من اگر می توانستم شما رو می بردم دهه هفتاد ،بعد تمام فیلم های جادویی دهه هفتاد رو تو سینما،درکنار همه کسانی که عاشقانه سینما رو دوست دارند و در همان فضا و احساسات ،براتون انگار که دفعه اوله نشون میدادم!با همان شوق و وجد و احساسات...و اینکه خیلی خیلی زیاد آرزو میکنم هر روز در راهی که در پیش گرفته اید ، در مسیری که قرار دارین،واقعا از ته دلم میگویم ، هر روز محکم تر قدم بردارید و پیش برید و خودتون باشید....واقعا و صمیمانه میگم.امیدوارم انرژی اش برسد.... و اینکه ما هم دیگر نام کامل مان را مینویسیم !

امیر: امیدوارم از این به بعد همه نام کامل‌شان را بنویسند. و این که زدی به جاده چالوس؟ ای خوش به حالت. و باز ممنون از انرژیت. و کاش بدانی که چه تاثیری دارد.

کاوه اسماعیلی
شنبه 24 مرداد 1388 - 23:10
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

آقا عجب کامنتی بود ....حسین جوانی محشر بود.کجا بودی ؟

رامین
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 0:20
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

نظر سنجی بهرین فیلمها:

تمام فیلمهای انتخابی سعید +

دونده ماراتن

-بد گای

-فیلمی کوتاه درباره قتل

-از نفس افتاده

-مرگ در ونیز

-نابخشوده

-میسیسی پی می سوزد

-بلدوژر

-بچه ی اشتباهی

-مذکر،مونث

-دوازده مرد خشمگین

-نشویل

-پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

-صورت زخمی

-جایی برای پیرمردها نیست

-سامورایی

-عقرب

-head on

-لبه بهشت (فاتح آکین)

-رستگاری در شاوشنگ

-مرد مرده

-داستان راهبه

mouse
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 5:16
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

عجب سوال توپی مطرح کرده کاوه .

از اون سوالاییه که به جای جواب و پاسخ باید بیشتر به سوالش فکر کنیم .

نان را خدا به ما نمی دهد. ماییم که آن را به او می دهیم .

مارک - من قصد ندارم بی آنکه سهم خودم را بخورم خورده شوم.

جان شیفته - رومن رولان

سارا
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 6:41
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام

فکر کنم زیاد از نقدام خوشتون نمیاد واسه همین تصمیم گرفتم دیگه نقدام رو نفرستم این در حالی است که حداقل 20 نقد آماده دیگر داشتم ولی فکر کنم که زیاد خوشتون نمیاد پس تصمیم گرفتم دیگه نفرستم و تصمیم گرفتم نقدامو جای دیگر مطرح کنم که شاید خوششون بیاد. اتفاقا یک روزنامه هم به من پیشنهاد همکاری داد ولی قبول نکردم چون کار من چیز دیگر است و اصلا عطش کار در روزنامه رو ندارم. اینها رو گفتم که فکر نکنید من این نقدها رو برای اینکه توی روزنامه همکار شما بشم گفتم بلکه واسه دلم می نویسم و توان و تحمل کار پر استرس روزنامه رو هم ندارم و غرض از نقدهام مطرح کردن خودم نبود من دوست دارم با آرامش و در یک فضای آروم بنویسم این هم نقد آخر

مورد عجیب بنجامین باتن

شاید یکی از بهانه‌هایی که باعث می‌شود، فیلم تماشا کردن را دوست داشته‌باشیم، فرار از روزمرگی‌های زندگی باشد. پس چه باک اگر روایتی که به تماشایش می‌نشینیم، در عالم امکان و واقع نگنجد؟ هر چند ساختن افسانه‌‌وارهایی که به زمان و مکان نامعلومی در صدها سال پیش باز نمی‌گردد و در زمان معاصر جریان دارد، شجاعتی افزون می‌طلبد، ولی شاید یکی مثل “دیوید فینچر”، این دل را داشته‌باشد که از ایده‌ی یک داستان کوتاه “اسکات فیتز جرالد” چنان خوشش آید که دست به ساخت “مورد عجیب بنجامین باتن” بزند.

پیرزنی در بیمارستانی در کارولینا در حال مرگ است و دخترش در لحظات آخر نزد اوست. طوفان کاترینا آغاز شده و اوضاع جوی نامساعد است. پیرزن می‌خواهد در لحظات آخر عمر رازی را برای دخترش بازگو کند. پس برای او داستان ساعت‌سازی را می‌گوید که نابینا بود و زندگی خانوادگی کوچکی با پسر و همسرش می‌گذراند؛ پسر به جنگ می‌رود و کشته می‌شود. در آن روزها شهرداری به او سفارش ساخت یک ساعت را داده‌بود. او تمام وقتش را صرف ساخت آن ساعت می‌کند. در روز افتتاح تدی روزولت هم حضور داشت و همگان با تعجب می بینند که ساعت برعکس کار می‌کنند، ساعت‌ساز می‌گوید خودش به عمد آن را اینطور ساخته،” شاید ساعت عقب برود، زمان به عقب برگردد، فرزندان ملت بازگردند و زندگی کنند، ازدواج کنند، بچه‌دار شوند و به مرگ طبیعی بمیرند، شاید پسر من هم برگردد!” پیرزن از دخترش می‌خواهد دفترچه‌ای که در کیف دارد را برایش بخواند. در سال ۱۹۱۸، در میان شادی مردم از پیروزی جنگ جهانی اول در خانواده‌ی باتن‌ها پسری به دنیا می‌آید که جادوی ساعت بر او اثر کرده، او نوزادی ۸۰ ساله است. مادر کودک می‌میرد و توماس باتن( جیسون فلمینگ)، پدر کودک، او را زیر پله‌ی خانه‌ای رها می‌کند که در آن زوج سیاه‌پوستی به افراد پیر جا می‌دهند. زن سیاه‌پوست که کویینی(تاراجی هنسون) نام دارد از شوهرش می‌خواهد که او را نگاه دارند و نامش را بنجامین می‌گذارد. بنجامین (برد پیت) کم‌کم بزرگ می‌شود ولی سنش به عقب باز می‌گردد، او آرزو دارد مثل تمام بچه‌های ۶،۷ ساله باشد ولی ظاهر او مانند پیرمردی ۷۵ ساله است. در همان روزها اتفاقی با پدرش که همواره دورادور به او سر می‌زد ملاقات می‌کند. او با دخترکی زیبا به نام دیزی آشنا می‌شود و با هم دوست می‌شوند. وقتی بنجامین ۱۷ ساله شد (با ظاهری۶۳ساله!) از خانه می‌رود و با کاپیتان مایک(جیرد هریس) به دریا می‌زند. آنها به روسیه می‌روند و او با زنی انگلیسی به نام الیزابت ابوت(تیلدا سوئینتون) آشنا می‌شود. همسر الیزابت جاسوس است. علیرغم شوهردار بودن البزابت، میان بنجامین و او رابطه‌ای عاطفی شکل می‌گیرد. در یکی از روزها الیزابت او را بی‌خبر ترک می‌کند. دیزی(کیت بلانشت) در نیویورک بالرین می‌شود. او و بنجامین همیشه برای هم کارت پستال می‌فرستند. با پیام فرانک روزولت بنجامین و کاپیتان مایک هم وارد جنگ می‌شوند و با حمله‌ی یک زیردریایی مایک کشته می‌شود. بنجامین به خانه بر می‌گردد و باز دیزی را ملاقات می‌کند و یاد روزهای خوش گذشته زنده می‌شود. اما حوادث دیگری هم میان دیزی و بنجامین رخ می‌دهد…

دیوید فینچر، خالق شاهکار “هفت” و فیلم خوب “باشگاه مشت‌زنی”، در سالهای اخیر به سراغ ساخت “زودیاک” رفت. فیلمی درباره‌ی یک داستان واقعی قاتلی زنجیره‌ای که هرگز به دام نیفتاد. این فیلم در قیاس با “هفت” بسیار ناامید کننده بود. پس از این افول بود که فینچر به امید بازگشت به روزهای اوجش با هنرپیشه‌ی محبوبش، برد پیت، دست به خلق تصویری از ایده‌ی جسورانه‌ی فیتز جرالد زد. فیلم راوی ایده‌ی عجیب زندگی وارونه می‌شود. چیزی که شاید به نظر اینقدر عجیب و احمقانه بیاید که خنده‌دار باشد، اما کنجکاوی درباره‌ی اینکه اگر چنین چیزی امکان داشت چطور می‌شد، بیننده را میخکوب می‌کند و با مسیر داستان پیش می‌برد. داستانی که روایتگر بخشی از حوادث مهم تاریخی جهان است.

با این حال، این فیلم خالی از اشکال نیست. عشق میان الیزابت و بنجامین خیلی بی‌ریشه و غیر ضروری تصویر شده. بنجامین که قرار بوده در جنگ شرکت کند، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده، اسلحه به دست نمی‌گیرد. اصلاً انگار در سکانس جنگ شبانه‌ی قایق و زیردریایی به زور در صحنه چپانده شده که فقط باشد! هر چند که این فیلم حاوی نکات تاریخی خوبی است، اما در مقام قیاس با فیلم “فارست گامپ” ( که بزودی پستی درباره‌اش خواهم نوشت) از بسیاری از جریانات فکری و اجتماعی در آن سال‌ها به سادگی عبور می‌کند و ناگفته رهایشان می‌کند. از اریک راث که سناریوی این فیلم و “فارست گامپ” را به رشته‌ی تحریر در آورده، انتظار بیشتری می‌رفت. اینکه بنجامین وقتی به دوران کودکی می‌رسد ناگهان دیزی را فراموش می‌کند و وقایع زندگیش را از یاد می‌برد با چه منطقی رخ می‌دهد؟ به باور من، بر خلاف تصور خیلی‌ها، حد و اندازه‌ی بازی برد پیت اصلاً اسکاری نیست! صرف یک گریم سنگین نمی‌تواند باعث بهترین بازیگر مرد بودن، شود. بازی پیت خیلی خشک است، چه وقتی الیزابت را از دست می‌دهد، چه وقتی دیزی را دوباره می‌بیند وچه وقتی که می‌فهمد توماس باتن پدر اوست. هرچند صبوری برد پیت در تحمل آن گریم سنگین قابل تقدیر است ولی اگر می‌توانست متناسب با آن گریم فوق‌العاده بازی کند چقدر این فیلم بهتر می‌شد! از دید من، بازی کیت بلانشت بسیار چشمگیرتر از پیت از آب در آمده!

البته فیلم جاهای قشنگی دارد که امضای فینچر را می‌شود بر آن‌ها دید. مثلاً جایی که بنجامین و پدرش به تماشای طلوع آفتاب بر دریا می‌نشینند یا جایی که روح کاپیتان مایک و بنجامین چون مرغی مگس‌خوار و زیبا تصویر می‌شود. گریم‌های فیلم عالی است و صحنه‌آرایی‌ها با تناسب گذر سال‌ها استادانه طراحی شده‌است. این تناسب و تغییر در موسیقی فیلم هم مشهود است. فیلم “مورد عجیب بنجامین باتن” بخاطر ایده‌ی خوبش و چیزهایی که می‌تواند یادآور فینچر باشد ارزش دیده‌شدن را دارد. ” بعضی از مردم برای زندگی کنار رودخانه بدنیا می‌آیند، برخی برای کشته شدن با صاعقه، برخی برای شنیدن موسیقی، برخی برای شنا کردن، برخی برای ساخت دکمه، برخی برای شکسپیر بودن، برخی برای مادر بودن، و برخی برای رقصیدن!” این نریشن سکانس پایانی فیلم بود که بسیار زیبا و دلچسب به تصویر کشیده شده‌بود! بله، همه برای چیزی زندگی می‌کنند اما فقط بنجامین باتن است که مثل بنجامین باتن زندگی می‌کند، برای موردی عجیب!

و فکر کنم این دیگه یه پایان است البته نه پایان زندگی خوش گذشت و خداحافظ به امید دیدار

سارا
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 6:50
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

ببخشید گفتم که بزودی پستی درباره‌اش خواهم نوشت (فارست گامپ) می خواستم بعد از بنجامین باشد که نشد و قبلش نوشتم واسه همین گفتم بزودی

مریم
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 7:11
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

چقدر کامنت حسین جوانی جالب بود، یادآور گذشته های قشنگ...که دیگه نمی یان...

اقای قادری چرا کادوهای همه به شما فقط فیلم یا یه چیزی در مورد سینماست؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی زندگی شما ابعاد دیگه ای نداره!!!؟؟؟؟ فقط تو سینما خلاصه می شه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

سعید فرهانی
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 8:29
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
دو سه تا کامنت فرستادم، مثل اینکه نرسید.اول اینکه ممنون امیر جان.بعد اسم کامل من هم هست سعید فرهانی.مخلص همتون.بعد اینکه یکی قرار دوستی برام دی وی دی حرومزاده های بی شرف رو بیاره. کامنت حسین جوانی هم حرف نداشت.

امیر: برسون... برسون. کی؟ کجا؟ چطور؟
عليرضا حسن خاني
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 8:32
-6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام

انگشتر عقاب نشان فيلمي است از آندره وايدا در مورد لهستان و تاريخ كمونيستي لهستان. بهترين فيلم وايدا نيست ولي من دوسش دارم. كاتين و خيلي فيلمهاي ديگه شايد بهتر باشن اما اينو من از تلويزيون ديدم و ضبطش كردم و دوسش دارم.

پارسا پرهیز
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 8:32
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
یه مقاله زیبا تقریبا مال یه سال پیش حالا معنی بعضی عکس العمل هات رو بهتر درک می کنم استاد سینمای ما - امیر قادری: موضوع این قدر جذاب است و برای نوشتن درباره‌اش این قدر منتظر مانده‌ام و صبر کرده‌ام که با این عجله و در ابن فرصت و جای محدود بهتر است تنها درباره یک جنبه‌اش بنویسم. درباره ابی فیلم «کندو»، وقتی با هزار بدبختی و کتک خوردگی، از هفت کافه عبور کرد، از جنوب تا شمال شهر، تا این که صندلی خودش را از دل آخرین کافه بیرون بکشد و رویش بنشیند، اما همه نکته جنبش 68 در این بود؛ حالا و بعد از این همه آرزو، تلفات، خشونت و درد، این صندلی را کجا بگذارد؟ اصلا باهاش چی کار بکند؟ به چه دردش می‌خورد؟ ××× این طوری است که تمام آن جنبش‌های مدنی و سیاسی دهه 1960 ( که نمونه و الگو و مظهرش شد: تظاهرات مه 1968 پاریس ) بیش و قبل از هر چیز، یک جور حرکت قدرت شکنانه جوانانه رومانتیک جلوه می‌کند، که شکست و بی‌نتیجه بودن‌اش از همان آغاز معلوم شده است؛ چه در برخی جنبش‌های اواخر دهه 1340 و اوایل 1350 ایران، چه در مبارزات نژادی و ضد جنگ در ایالات متحده، چه در بهار پراگ در چکسلواکی سابق و چه در جنبش‌های دانشجویی فرانسه. این مبارزان خیال‌پرداز جوان، بر علیه قدرت و جنگ، قد علم کردند در حالی که بعد از شکستن و پیروزی بر تمام این نهادهای قدرت حاکم، چیزی نداشتند که جایگزین‌اش کنند. تنها آرزوی جهانی پر از رویا و تخیل، جهانی مهربان و بدون جنگ، که در آن روح آدم‌ها، همراه با دود مواد روان‌گردان، بالاترین و عمیق‌ترین رهایی را تجربه کند. خب، این خودش فقط یک رویا بود، امکان پذیر نبود. هرج و مرج در این حد، تنها چیزی که می‌توانست از خودش به جا بگذارد، حس لحظه بود، همچون تک تک لحظات تابستان خیال‌انگیز 1967، که آمد و تجربه شد و رفت پی کارش، بی‌ این که امکان باز تولید داشته باشد. و نه تنها این، نه تنها دریغ و محرومیت، که کم کم آن روی سکه هویدا شد. این هرج و مرج رومانتیک، سویه دیگر خودش را نشان داد. خشونت و افسارگسیختگی که از دل آن لحظه‌های خیالی ناشی از پیروزی رویای جوانی بر نهادهای قدرت حاکم، زاده شد. وقتی فضای اثیری کنسرت‌های راک آن سال‌ها، به مرگ چند نفر در کنسرت مشهور رولینگ استونز ختم شد. وقتی جوان‌های عاشق، ناگهان با کابوس واقعیت رو به رو شدند و بار دیگر از خواب بیدار شدند و به زندگی روزمره برگشتند. دهه پر از حسرت 1970 که تمام شد، حالا نوبت سال‌های 1980 بود. دوران غلبه ریگانیسم و قوت گرفتن کانون‌های تمرکز و قدرت. از خانواده گرفته تا ابرقدرت غرب. رهبران و هنرمندان سال‌های پرآشوب گذشته، در دهه 1980 یا گوشه‌نشین شدند ( رابرت آلتمن )، یا مردند ( سام پکین‌پا و هال اشبی ) و یا جذب کانون‌های قدرت شدند و کانال‌های مناسب و مشخصی در دل این نهادها، برای تک و توک آرزوهای حالا دیگر کوچک‌شان به دست آوردند. دیگر کسی آرزوی جهان شاد و بی‌طبقه‌ای که بر آن تنها نیروی تخیل حکومت کند، نداشت. در همین حد تلاش برای حفظ محیط زیست بس‌شان بود. ××× پس سینما نیز همگام با این سه دهه حرکت کرد. دهه آرمان‌خواه (و اجازه بدهیم بگوییم: به شکلی دوست داشتنی و احترام برانگیز؛ معصوم و کور) 1960، فیلم‌های شاد و سرحال خودش را داشت. ( از جمله آثار ریچارد لستر با گروه بیتلز یا با کمی اغماض، فارغ‌التحصیل ) و همچنین فیلم‌هایی که سینما را به عنوان ابزاری برای تغییر جهان می‌دیدند ( مشخص‌ترین‌شان مستندهای کریس مارکر مثلا یا فیلم‌های ژان لوک گدار ). تا این که سرکوب‌های 1968 رسید. بهار پراگ، خزان شد و جنگ وبتنام ادامه یافت و ژنرال دوگل، پاریس را از دانشجوها پس گرفت. جنبش 68، به همه دلایلی که گفتیم، از درون و برون متلاشی شد و آدم‌هایی که طعم آن روزهای خیال‌انگیز با آرزوی رومانتیک خلق یک جهان آزاد، بی‌قدرت‌های سرکوب‌گر را در سر می‌پروراندند، سرخورده شدند. این شد که جوان‌های آخر فیلم «ایزی رایدر»، به عنوان یکی از نمونه‌ای‌ترین محصولات هنری موفق آن سال‌ها، وقتی در جست و جوی‌شان برای رسیدن به «آمریکای حقیقی» ناکام ماندند، همین طور و بی هیچ دلیلی، مرگ را تجربه کردند. این بی‌دلیل بودن مرگ‌شان در انتهای فیلم، به بن‌بست رسیدن همه آن رویاها را نشان می‌داد. ( نگوییم پوچ بودن، که به هر حال و برای لحظاتی هم که شده، آن آرمان‌ها را تجربه کرده بودند ). یا افراد «این گروه خشن» که حاصل زندگی‌شان جز مرگ، چیز دیگری نمی‌توانست باشد. این مرگ ناگزیر، در آثار دهه 1970 با شدت و قدرت بیش‌تری خودش را نشان داد. از جمله مثلا در «مرز ناپدید شدن» ساخته ریچارد سارافیان و «نشویل» و «مک‌کیب و خانم میلر» رابرت آلتمن و «رابین و ماریان» ریچارد لستر و «مترسک» جری شاتز برگ و «لنی» باب فاسی و «مکالمه» فرانسیس فورد کوپولا و البته شاهکار دست کم گرفته شده میکل‌آنجلو آنتونیونی «زابریسکی پوینت». به خصوص توجه کنید به پایان روشن‌گر این فیلم آخر که بعد از تجربه‌های فراتر از واقع میانه فیلم، آن چه بازه را می‌بندد؛ تنها نماهایی است از چند انفجار بزرگ. که همان قدر باشکوه‌اند که حسرت برانگیز. همان قدر زیبا که با تقدیری محتوم. دهه باشکوه – و تکرار می‌کنم رومانتیک – 1960، پایانی جز این چند انفجار زیبا نمی‌توانست داشته باشد. انگار که همه آن آرزوهای دلربا، تنها در خلاء امکان زندگی پیدا می‌کردند و تجربه‌شان چیزی در مایه‌های تجربه باشکوه و کوتاه و گذرا و آزاد لحظه انفجار بود. بازنده، آن‌ مردها و زن‌های قابل احترامی که لحظه شیرین انفجار را ابدی فرض کرده بودند.

امیر: خوب نوشته بودما! الانم که راس می‌گی. کاش این سنت گذاشتن مقاله‌های آدمای مختلف رو توی کامنتا ادامه بدی.
مرمر
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 9:11
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام .این شماره ویژه درباره بهترین فیلمهای عمر کی منتشر میشه؟از همین حالا منتظریم. در ضمن ازدنیای تصویر چه خبر؟

امیر: اون که سورپرایزه. دنیای تصویر هم که ایشالا تا کمتر از یک ماه دیگه.
رویا
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 9:54
14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
روزنامه تون توی شهرستان هم توزیع میشه یا فقط مخصوص تهرانه؟

امیر: می‌پرسم.
شیده احمدی
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 11:21
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام خسته ام خیلی اما این دلیل نمی شود تا نیام ننویسم که برنامه ی دیروز چقدر انرژی داده چقدر فضا مثبت بود که باید دوباره همچین فضایی بوجود بیاد واین ربطی به این نداره که برنامه مشکل نداشت ضعف نبود رضا خاندانی عزیز دیروز من شما را ندیدم (که ای کاش می دیدم) و نمی دانم شما هم مثل من از شهرستان امده بودید و واز ۲-۳ ساعت جلوتر مجبور شدید در سالن بنشینید یا خیراما هر چند حرف هایتا ن حق است اما قبول کنید خودمان هم باید برای بهتر شدن این سایت همکاری کنیم (کاری که متاسفانه من هنوز نکردم) بایدپیشنهاد داد و ودر عین حال وارد میدان شد نه فقط تماشاگرانی باشیم که امده اند فیلمی ببینند و بروند این سایت برای ما خیلی جدی تر از این حرف هاست جدی تر از اینکه انتقادی شود تا ببینیم در برنامه بعدی ( اگر واقعا برنامه ای باشد) ترتیب اثر داده می شود یا نه .به wall_e:خیلی دوست داشتم ببینمت جایت کنار دستمان حسابی خالی بود به امیر قادری:تولدت راتبرک نگفتم تابیام و از نزدیک با بچه ها یه جشن سینمای مایی بگیریم حتی با اریان گ حرفش بود که چکار می تونیم بکنیم که نشد اما دوست دارم مثل ورونیکای کتاب پائلو کولیو جوری زندگی کنه که هر روز ات برایت یک شانس باشد شانس زندگی کردن تولدت با ۳ روز تاخیر مبارک به کاوه اسماعیلی:خب من یکی که انتظارم ساختن از شناختی است (که البته کاش نگاه ها مستقل باشه)که همه ی ما بعداز این اتفاقات اخیر ایران از هم پیدا کرده ایم (شناخت فرمان ارا حرف نداشت جون میده واسه فیلم ساختن) راستی دیروز با خانمی اشنا شدم که دانشجوی دکترا بود امیر قادری را نمی شناخت نیما حسنی نسب را نمی شناخت اما سایت را خیلی دوست داشت وبه نظرش بهترین سایت بود به این میگن پیشرفت(حواستان هست ؟اسمم را کامل نوشتم)

امیر: دقیقا این یعنی پیشرفت. و من چه انرژی خوبی از تو گرفتم و این که امیدواریم همه ما و کافه تا سال آینده آن قدر پیشرفت بکنیم که یک همچنین مهمانی را 22 مرداد و دور هم  واقعا برگزار کنیم. عجب فکری.
ایمان
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 13:41
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
همیشه از اینکه برای خودم توی سینما بهترین انتخاب کنم وحشت داشتم احساس می کنم اگه اینکار بکنم به هر حال فیلمایی ، بازیهایی، دیالوگایی، شاتهایی، یا هر چیز معرکه دیگه توی این چیز معرکه ، توی اولین عشق گرم وپایدار ، توی این کوکائین کلمبیا به هر حال جا می مونه . اگرهم جا بمونه مثل اینکه عاشق الویس باشی و فرانک سیناترا گوش بدی ، مثل اینکه به عشقت خیانت کنی . اما فقط اینجا می خوام بگم چه چیزای سینما می تونه آدمو اسیر کنه : بهترین برای من یعنی هق هق برای سکانس آخر چشمه ی آرنوفسکی (جاودانه تغزل سینما از تعریف عشق )، یعنی مرثیه سرایی کلینت منسل برای دنیا و انسان توی مرثیه ای بر یک رویای آرنوفسکی ، یعنی ابرو بالا بردن های براندو وقتی بالای سر سانی نمیخواد اشک بریزه (پدرخوانده ی 1) ، یعنی بارونی که کثافتای خیابونو می شوره ( راننده ی تاکسی) ، یعنی دعوا نکردن توی اتاق جنگ ( دکتر استرنج لاو: رکیک ترین سینما فحش به سیاست و سیاست مداران)، یعنی کلاه وینونا رایدر ( شب روی زمین )( راستی بامزه ترینشون کدومه: وینونا رایدر ، اودری هپبورن ، اودری توتو یا جین سیبرگ ) ، یعنی لدت بردن از بارونی آقای خوشتیپ ( سامورایی)، یعنی ریش شدن قلبت با شاهکاره گابریل یارد وقتی کریسنین اسکات توماس ،مرده، روی دستای رالف فاینس حمل میشه (بیمار انگلیسی ) ، یعنی لباس دریدن اندی دوفرین وقتی 3 تا زمین فوتبال کثافتو برای رسیدن به رستگاری خزیده (رهایی از شاوشنگ) ، یعنی : «مستی روبهم یاد داده» ی رابرت ردفورد به پل نیومن لایعقل (نیش) ، یعنی :«اه، دیدم چه طور سیب زمینی رو با ما مایونز میخورن» جولز (قصه های عامه پسند) یعنی نیمه ی تاریک صورت لیو اولمان ( پرسونا) ، یعنی گردن پر از تیر میفونه ( سریر خون) یعنی : « نه هنوز نه» استاد به «آماده ای تو؟» ی شاگرداش (ما دادایو) ، یعنی «بوگی» بلموندو به پوستر قوی تر ها سخت تر زمین می خورند ( از نفس افتاده)، یعنی بهت بعد از دیدن رد شدن دوربین از بین حفاظ پنجره ( حرفه :خبرنگار) ، یعنی «می تونی سوت بزنی؟» لورن باکال (داشتن و نداشتن) ، یعنی گیجی بعد از دیدن صورت رابرت بلیک ( بزرگراه گمشده) یا سورئال ترین ملودرام سینما (مرد فیل نما : لینچی ترین فیلم لینچ ) یعنی سربرگردوندن از دیدن ضجه ی مونیکا بلوچی (بازگشت ناپذیر ) ، یعنی خراب شدن یه چیز زیبا وقتی صورت جیرد لتو زیر دستای ادوارد نورتن ( باشگاه مشت زنی ) یا دیدن عجز قدرت سوپرقهرمانانه در برابر قهرمان ترین بدمن سینما( شوالیه ی سیاه) یا دیدن ساعتی که برعکس کار می کنه تا شاید عزیز ازدست رفته ای رو برگردونه (بنجامین باتن) یا قایم کردن عشق در اعماق مغز و قلب جایی که هیچ دستگاهی نتونه خاطرشو پاک بکنه ( درخشش ابدی یک ذهن پاک) یا عشق بازی با ویوالدی وقتی که تلاقی کلاسیک و مدرن ، خشونت و لطافت رو مینوازه( پیر پسر) یعنی اشکهای اینگرید ،آهنگ سام( کازابلانکا) یعنی نیویورک هرالد تریبیون جین سیبرگ (از نفس افتاده) ، یعنی بازی کین کوچولو با رزبادش وقتی که دوربین ازش به داخل خونه زوم بک میشه ( همشهری کین) یا بهت بعد دیدن صورت خندان ولز برای اولین بار با روشن و خاموش شدن چراغ ( مرد سوم ) یعنی تمام دست و پاهای قطع شده ی بیل رو بکش . تمام جاده های لینچ . سیبیل گروچو . تصلیب مسیح (مصایب مسیح) . آره بهترین سینما یعنی تمام خنده ها و گریه ها و انزجار و عصبیت های ما با سینما .

امیر: یکی از بهترین کامنت‌های این دوره. و این که اسم کامل. و آن سکانس «نیش». حال دادی فراوان رفیق.
baran
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 13:45
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
تولدت مبارک سینما تولدت مبارک ایده نو حرف تازه نگاه نو تولدت مبارک اشنای دور تولدت مبارک امیر عزیز ببخشید من مدتی نبودم اذیت های زندگی بازیم میداد و من لجبازی! در جنگیم با هم من پا برهنه و اون با یک اسمان بزرگ پر از ستاره و ابی ابی . هدیه بزرگ دعای سلامتی که مادرم یادم داده برای همه باشد و بس و مدیریت خانه سینما شاید هم تدارکات دیدار با بازیگرها یا کارگردان مورد علاقت کادوی خوبی باشد هر چه هست دور ه اما خدا به همراتون موفق باشید*

امیر: به جنگ‌ات ادامه بده، که اصلا زندگی یعنی همین. مخلص.
Reza
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 14:2
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

1- دیروز تو خیابون داشتم دی وی دی های یه بساطی رو نگاه می کردم که توجهم به یه فیلم جلب شد با بازی مایکل مدسن و دیوید کارادین به نام "Road of No Return " یا راه بی بازگشت ، محصول 2009 . چیزی که جالب بود این بود که کارگردانش فردی بود به نام پرویز ساقی زاده . هنوز فیلم رو ندیدم و از امتیازش تو imdb به نظر نمی رسه فیلم خوبی باشه ولی میخواستم ببینم پرویز ساقی زاده کی هست و آیا کسی میشناسدش؟

2- دارم یواش یواش لیست صد فیلم عمرمو تهیه می کنم ولی باید خیلی بیشتر ببینم و فکر کنم یکی دو سال دیگه نیاز باشه . این هم لیست 20 فیلم ایرانی من : به ترتیب 1- سگ کشی 2- طعم گیلاس 3- ناخدا خورشید 4-طلای سرخ 5-اجاره نشین ها 6-شاید وقتی دیگر 7-کندو 8-شبح کژدم 9-دونده 10-دایره مینا 11-کلاغ 12- کلوز آپ 13- فرار از تله 14- زیر پوست شهر 15- پرده آخر 16- سرایدار 17- تردید 18- دایره 19- بودن یا نبودن 20-دیگه چه خبر .

سهیل
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 14:8
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

مثل اینکه کسی با برگمان حال نمی کنه

همش تیم برتون

پس

مهر هفتم

توت فرنگی های وحشی

پرسونا

سونات پاییزی

سکوت

شرم

فلوت جادویی

نور زمستانی فانی و الکساندر

و ...

جان کاساوتیس

زنی تحت تاثیر

سایه ها

و هرتزوک آگیره خشم پروردگار معمای گاسپار

و فاسبیندر

همه ش

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 14:22
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

* وای وای (وجه مثبت صوت ای وای ای وای) چه بزمی برپا شده اینجا. به نظرم حالا میشود گفت که گاهی با حلوا حلوا کردن هم دهان شیرین میشود، نمونه اش این همه فیلم که اگر ندیده باشی هم باز با خواندن اسمش دچار غلیان درونی میشوی.

* و البته دو تا کامنت بودند که رسما جگرمان را سر حال آوردند و بر خود فرض دیدیم از رضا رادبه و حسین جوانی تشکر کنم. هم به خاطر فیلمهای خاصی که معرفی کرده بودند و هم البته و صد البته آن توضیحات ناب داخل پرانتز هر فیلم.

* دیالوگ به یاد ماندنی: کاغذ بی خط(تقوایی): بابام گفت: این دیگه چه آشخالی بود . مامانم گفت: شاهکار بود

******و یک سوال کاملا جدی و مهم : کی اینجا ژاک تاتی باز بووووووووووووووووووووود؟؟


يکشنبه 25 مرداد 1388 - 14:31
21
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام به کسی که"هنوز نفس می کشد".

سلام رفیق، خوش اومدی.

نفس بکش، نفس عمیق. .... حس می کنی، امید رو می گم، حسش می کنی؟

valeh
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 14:43
9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
بهترین فیلم های من بدون ترتیب: 1-پدرخوانده ها، 2-کازابلانکا، 3- همه چیز در باره ایو، 4- هامون، 5- سرگذشت افسانه ای املی پولن، 6- زندگی دوگانه ورونیکا، 7- نفس عمیق، 8- پالپ فیکشن، 9- اد وود، 10- بعضی ها داغشو دوست دارن، 11- 21 گرم، 12- بابل، 13- شب یلدا، 14- مورد عجیب بنجامین باتن، 15- revolutionary road 16- درباره الی، 17-راننده تاکسی، 18- گاو خشمگین، 19- سامورایی، 20- جولیا، 21- اتوبوسی به نام هوس، 22- دکتر ژیواگو، 23- دیوانه ای از قفس پرید، 24- مهر هفتم، 25- بعداز ظهر نحس، 26- سرپیکو، 27- run lola run، 28- مرد عوضی، 29-روزی روزگاری در آمریکا، 30- La_Vie_En_Rose، 31- 12مرد خشمگین، 32- رقصنده در تاریکی، 33- مترجم، 34- رهایی از شائوشنگ، 35- عزیز میلیون دلاری، 36- باشگاه مشت زنی، 37- maria full of grace، 38-دریای درون، 39- بیلیاردباز، 40- سنتوری، 41- مردی که لیبرتی والانس را کشت، 42- فارست گامب، 43- scoop و .................... سوال: این روزها از هنرمند مورد علاقه‌تان توقع ساختن چه فیلمی را دارید؟ جواب: هنرمندا و نه فقط فیلم سازها، باید با اثر هنریشون، حرف دل مردم رو فریاد بزنن. و تولدتون مبارک آقای قادری، (باسه روز تاخیر)، البته همون موقع کامنت گذاشتم و تبریک گفتم. اما حتما نرسیده که اینجا نیست. در هر حال، تمام انرژی های مثبت دنیا تقدیم به کسی که این جمله "هیچ چیز تکان دهنده تر از زندگی عادی نیست" دیوونش می کنه.

امیر: اون جمله مال رابرت بنتون عزیزه. و این که خیلی خیلی ممنون.
wall_e
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 15:40
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

دقیقا!!و به نظرم اینقدر این نکته ای که اشاره کردی مهمه که نمیشه نفهمیدش!و اگه نتونستم منظورمو بگم یعنی نثرم ...!

wall_e
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 16:24
-5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

برای هموطن عزیزم"من هنوز نفس میکشم...هنوز" :

چقدر خوشحالم که آزاد شدی و امیدوارم جسم و جانت سلامت باشه ,چون مطمئنم روح دردمندت اینقدر بزرگ و زیبا است که خودش مرهمه!دوست عزیزم,هم وطن,اعتراف میکنم درین زمان اسارت تو,زندگی کردم,فیلم دیدم,ساز زدم,اما در همه حال به یاد تو و همه هموطنانم بودم,نمیدونم شاید این برات کافی نباشه اما ای کاش وقتی احساس خستگی کردی,وقتی خاطره های بد به سراغت اومد,یه نفس عمیق بکشی و به یاد بیاری ,ما همه هموطنانی که نگرانت بودیم,دلتنگت بودیم و دوست داریم,هیچ وقت تنهات نمیذاریم و هر فیلمی که ببینیم,هر آوای نابی که بشنویم ,مشتاقانه می خواهیم لذتشو با تو قسمت کنیم و ای کاش باور کنی که "تنها نیستی"...به خاطر همه روزهای سخت دلتنگیت,برای روح مقاومت,برای بودنت,ازت سپاس گذارم و امیدوارم عشقی به بزرگی عشقی که به من برگردوندی,آرام روحت بشه...دوست من...یه عالمه فیلم ناب منتظرته....با عشق.

سعید حسینی
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 16:24
12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

توقع مون از هنرمندامون تغییر نکرده فیلتر جلو دوربینشون نگزارند انرژی جامعه را به درستی به روی پرده منتقل کنند (برای چندمین بار از نفس افتاده را مثال می زنم ) خودشون باشند و جامعه و ادم های امروز را از دید خودشون روایت کنند نه مثلا با فیلتر هایی مثل اجتماعی بودن افشاگر بودن دینی بودن هنری بودن معنا گرا بودن و... به نظرم بعد از دیدن بخش های سانسوری خاک اشنا می می شود همچین تعبیری را برای بهمن فرمان آرا به کار برد که بدون فیلتر نگاه خودش به جامعه به جوون ها به نسل خودش صادقانه بیان کرده و همین صداقت باعث شده نگاهش به جوون ها را نپسندم لاقل اون چیزی را که فکر می کند بدون ریا بیان می کند و در عین حال توسعه وطنش برایش مهمه دقیقا نکاتی که در درباره الی هم هست این دو فیلم در حال اکران دو نمونه از فیلم های ایده آل امروزند نگاه بی فیلتر هنرمند به جامعه و آدمهایش ...همین

رضا خاندانی
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 20:6
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام

امیر جان شما نمیتونستید بهتر مدیریت کنید جلسه رو؟ قبول کنید که کسایی که سوال کردن سوالاتشون اکثرا" جنبه ی اعلام موجودیت کردن و اینکه ما هم هستیم رو داشت!!؟ من سوالی که بتونه کارگردان و بازیگرا رو تحت تاثیر قرار بده نشنیدم و مشخص بود که عوامل فیلم منتظر اتمام جلسه ان!!!؟ البته میدونم الان میگی خوب چرا خودت حرفی نزدی؟! امیر جان به نظر من ادم خودش به خودش شخصیت میده. من هیچوقت با 1بار دیدن یک فیلم اونم فیلمی مثله شده نمیتونم دهانم رو باز کنم و هر حرفی بزنم! اونم جلوی شخصی مثل فرمان ارا یا کیانیان که میدونیم جزو 10 نفر اول سینمای ایران هستن !!؟ ولی شما این اجازه رو دادید و به نظر من بزرگواری استاد فرمان ارا خیلی زیاد بود

در هر حال من نظراتم رو گفتم و شاید من اشتباه کردم و به بقیه دوستان خیلی هم خوش گذشته باشه و استفاده زیادی هم کرده باشن از جلسه!؟

راستی یه نکته انحرافی: دکمه سردستت خیلی باحال بود!!

نازنین
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 20:40
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام آقا یا خانم از نفس افتاده!

چرا جواب ایمیل من رو ندادید؟

منتظرم

مسعود صفری
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 21:14
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

یک سوال:

به نظرم یه جورایی ما اسیر هویت هایمان هستیم و در زندانی که خود ساخته زندگی می کنیم.از کجا و از کی بود؟

(انحرافی:راستی شنبه که برای اولین بار دیدمت خیلی تعجب کردم فکر نمی کردم اینقدر خوشتیپ باشی!

فقط کاش تو جلسه خودت یه ذره بیشتر حرف میزدی!

راستی فیلم پشت صحنه چرا پخش نشد؟!

رضا رادبه
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 21:24
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

به سیاوش پاکدامن

من چاکرتم!

ایمان شاه بیگی از مشهد
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 21:47
10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
اولشم گفتم وقتی لیست رو سند کنم عذاب وجدان می گیرما . به هر حال اونا فقط چندتا سکانس از چندتا فیلم عشق برای چندتا عشق فیلمه . در جواب دوست برگمان باز کافه که پرسیده بود کسی با برگمان مثل اینکه حال نمی کنه : من چندساله همش می گردم دنبال چندتا فیلم باز که وقتی بهش می گی نمیشه مرد اما قبلش سکانس اول نشانی از شر رو ندید ( منظورم اون دالی شات شاهکار ولز بزرگه) بفهمه دارم چی می گم تازه اینج وقتی کامنتای بعضی بچه ها رو خوندم فهمیدم این نا نجیب خیلیا رو مثه من خاطرخواه کرده که عاشق تر هم هستند . اگه صاحب کافه رخصت بده خیلی دلم می خواد یه بحث تو کافه بر پا شه که برگمان رو چی جوری عشقه . یه پیشنهاد : کاش بخ جای بهترین فیلمای عمرمون بهترین فیلمای دهه ای مختلف رو می گفتیم . فکر کنم هیچ عشق فیلمی بتونه بهتریناشو بگه بدون اینکه خودشو مدیون نکرده باشه ؟ آقای قادری ، امیر عزیز ، دستت درد نکنه و خدا قوت که همچین جایی رو درست کردی .

امیر: موافقم برای بحث راجع به برگمان. اونایی که فیلم‌هاش رو دوست دارن، دلایل‌شون رو بگن.
تکتم سنایی
يکشنبه 25 مرداد 1388 - 22:37
-18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
منم می خوام نظر بدم کافه چی! اما فیلمای محبوب من زیاد شاید معروف و محبوب نباشن خب آخه من مثل بچه های کافه فیلم باز نیستم و اینکه چقدر رسم خوبیه که چند تا از بچه ها گذاشتن و یه توضیحی میدن که چرا این فیلما رو دوست دارن 1. بر باد رفته منم آخه از نسل بتماکس هستم که بر باد رفته رو تو نصف مهمونی های خونوادگی می شد دید . ضمنا" می دونم زیاد جالب نیست اما من دوبله ی بر باد رفته رو اصلا" با زبون اصلیش عوض نمی کنم اون جمله ها و حرف ها و صدای رت باتلر تو دوبله یه چیزه دیگس 2. لندن این فیلمیه که اون سال کلی نقد منفی بارش نوشته شده بود و تمام نتقد ها یه صدا فحشش داده بودن اما من دیوونه ی فیلم شدم اولش به خاطر جیسون استتهام دیدم فیلمو اما یه هو دیدم انگار یه نفر زندگی من و دوستان را فیلم کرده بود . خدا ازش نگذره آخر فیلم رسما" زار می زدم 3. flashdance بچه های متولد دهه ی پنجاه می دونن این هم از اون فیلم هایی بود که همه رو دیوونه کرده بود. فکر می کردم وقتی بزرگ شدم قیافم حتما" شبیه الکس میشه (الکس با این اسم مردونه یه دختر بود که تو کارخونه کار می کرد و رویای رقصنده شدن داشت و قلبی از طلا!! ) اما حیف بزرگ شدم و شکل اون نشدم 4. fame تمامش رو حفظم ؛ اون وقتها تمام آهنگاش رو هم حفظ بودم الان هم کلیش یادم مونده هنوز ، اگه موزیک خوب می خواین fame رو حتما" گوش کنین 5.یوز پلنگ راستش قضیه ی این فیلم خیلی بامزه اس به شنیدنش میارزه رفته بوذم یه جایی تو مایه های خونه ی دوست دوستم که یهو فیلمیشون اومد (قضیه مال پونزده شونزده سال پیشه که فیلمی ها با vhs میومدن)دوست دوستم فیلما رو می شناخت مثل شماها فیلم باز بود و اونایی رو که می خواست انتخاب کرد یهو گفت " ا .. یوز پلنگ مرسی که آوردیش چه حالی دادی" ازش پرسیدم مگه چه فیلمیه گفت " چه می دونم چه جوری بگم .. شاهکاره اله بله.. پرسیدم خب مثلا" شبیه به چه فیلمیه؟ طرف جواب داد " مثلا" بر باد رفته گفتم کی توشه ؟ گفت : آلن دلون اینو که گفت ؛ گفتم پس بده ببینم اگه شبیه بر باد رفته اس عالیه اگه آلن دلون توشه دیگه محشره خلاصه از من اصرار و از اون باب انکار که این فیلم اروپاییه ، به درد تو نمی خوره ،آلن دلونش اون جوری که فکر می کنی نیست ، می بینی اصلا" خوشت نمیاد و از این حرفها اما من هر جوری شده بود گرفتمش و همون شب دیدمش و عجب شبی شد دم دمای صبح که فیلم تموم شد و من میخکوب شده بودم پای تلویزیون و ضمنا" آلن دلونش بهترین آلن دلونیه که لااقل من دیدم 6. ترس و نفرت در لاس وگاس بی نظییییره حیف که بیشتر نمی شه توضیح داد!! 7.pineapple express اگه شو خیهاش رو بگیرین لذتی از دیدنش می برین که حد نداره 8.step up1 و step up 2 اینقدر خوبه که می ذارمش کنار falshdance . هر دوتش هم خوبه هم یکش هم دوش. اگه Dance دوست دارید حتما" ببینیدش. 9. transporter خیلی ببخشید اما نمی دونم چزا این 3تا فیلم پر از بزن بزن رو اینقدر دوست دارم. البته جیسون استتهامش که تکه . 10.در بروژ وای چقدر خوب بود وقتی دیدم این همه طرفدار داره ، من نمی دونستم این همه خوبه اولش دیم کالین فارل توش بازی می کنه گفتم خب اینو که باید دید! و دیدم و دیوونه ی فیلم شدم بعدا" دیدم ای بابا نگو فیلمه خیلی مهم بوده و من نمی دونستم خلاصه این آخرین فیلم محبوب تکنمه تا الان. اووووههههه چقدر پر حرفی کردم.

امیر: یه مطاب گرم صادقانه از یه جیسن استاتام دوست، که یه روزی باید درباره این آقای استاتام جدی بنویسم. .و این که تشویق‌ام کردی یه بار دیگه یوزپلنگ رو ببینم.
حسین جوانی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 0:4
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام برای کاوه اسماعیلی: من همیشه بودم ولی نظر نمی گذاشتم.(اخلاقم یه جوری شبیه بابای خاویر باردنه تو ویکی کریستینا بارسلونا) اولین باری که اومدم رو درست یادم می آد: سر در کافه یه عکس بود از جان تراولتا و ساموئل ال جکسن با لباسای والیبالشون. امیر پرسیده بود: می دونین دیالوگ این صحنه چیه؟ برای سارا:" زودیاک در قیاس با “هفت” بسیار ناامید کننده بود". فقط به همین یک صحنه توجه کنید: نور پردازی خیره کننده طوری که شما نمی توانید حتا اندام قاتل رو تشخیص بدهید(چاقه؟، لاغره؟،میلنگه؟)بعد شلیکی که نورش چشم را می زند و بعد کات به "زنجیری که خونی شده" حالا فیلم شروع می شود. برای دوستانی که نظر من رو جالب دونستن: حالا که دوباره می خونم بیشتر از این که یاد فیلم هایی که از قلم افتدن باشم یاد عموم افتادم. چقدر این یه سال زود گذشت. یاد اون روزایی افتادم که از دبیرستانش (دبیر بود)می یومد دنبال من دم مدرسه با هم می رفتیم فیلمای بزن بزن که حتمن آخرش کارتون داشت و چه کارتونایی. بعد من ... . آخرین باری که با هم فیلم دیدیم تلوزیون داشت رونین رو نشون می داد تموم که شد با لحنی که انگار از فیلم خوشش نیومده گفت: حسین سی دی تنگنا رو پیدا نکردی؟ برای ایمان:شوخی سس مایونز و سیب زمینی شوخی روزمره من و داداشمه دمت گرم و چه حیف که هیچ خبری از برادران کوئن نیست. با اجازه من به ( قول شاعرا به)استقبال می رم:...یعنی بیرون آمدن از زیر گل (بزرگ کردن آریزونا) یعنی نوع نشتن جان تورتورو (با اون کلاهش)جلوی گابریل بایرن(تقاطع میلر)یعنی فریاد سرخوشانه جان گودمن با آن اسلحه (بارتون فینک)یا "می دونی برای بچه ها"(وکیل هادساکر)یا وقتی استیو بوشمی پول ها را در برف دفن می کند وعلامت می گذارد(فارگو) یا وقتی دود معجونش را از لای سیبیلش بالا می کشد(لبوفسکی بزرگ)یا آن گاو وسط جعبه های واکس مو(ای برادر کجایی؟)یا آن دو انگشت در دماغ (قاتلین پیرزن)یا" به مادرم بگو دوسش دارم"(جایی برای پیرمرد ها نیست)... برای امیر : دوباره اون فلاش فوروارد ایزی رایدر رو یادم انداختی. شد دو دفه. اولیش یادته؟. نقد گاوخونی.

امیر: تو چه یادته. دفعه دوم‌اش اما کجا و کی بود؟
محسن دراگون
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 0:8
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

نتیجه خیلی خیلی اخلاقی خاک اشنا و پستچی 3بار در نمیزند.

مگر چه کرده اید برای ما که اینگونه طلب دارید . به گذشته خود که نگاه میکنیم چه افتخار بزرگی را میبینیم که باید اینگونه سرکوب شویم. این نسل بی هویت چگونه و چطور باید وجود خود را به شما ثابت کند. باید دست به دعا برداریم و منتظر حمله یک کشور همسایه باشیم و جنگی تحمیلی تا برویم بجنگیم و افتخار کسب کنیم . باید انقلابی به پا کنیم و به خیابانها بریزیم و چه چه. باید صنعت نفتمان را ملی کنیم یا باید مشروطه طلب کنیم تا بشویم نسلی با هویت و با ارمان .

این نسل بی هویت چه گناهی کرده که در روزگاری جوانی میکند که باید طور دیگری جوانی کند. طوری که شما نکرده اید. نسل ما پاداش غیرت و شجاعت شماست و تحویلمان بگیرید.اگر پوچیم اگر بی هویتیم و ارمانی نداریم تحویلمان بگیرید.

از اینکه تی شرت مارک دار میپوشیم و نه کت و شلوار ،هفت تیغه ایم و سبیل غیرت نداریم و... باید خجالت بکشیم یا چون رپ و پاپ گوش میدهیم و فیلمهای انچنانی میبینیم و کارگردان و نویسنده محبوبمان فلان و فلانیست.

این نسل دنبال روزنه ای میگردد برای فرار . فرار از گودال و تله ای که در ان گرفتارش کرده اند . به دنبال هوای تازه ای میگردد. نفس میخواهد و تجربه هایی جدید. بی هویت و بی ارمانیم؟ به خودمان مربوط.شما راه خود را رفته ید و نتیجه اش را دیده اید. واینکه اگر مثل شما نمی اندیشیم و نمیبینیم ، نمیشنویم ونمیخواهیم دلیل به بی هویتی و بی ارمانی نیست.

قبول. شاید مسیر را گم کرده ایم .چون راهی برایمان نساخته اند .خود میسازیم و به پیش میرویم. گاه به سنگی و مانعی عظیم برخورد میکنیم و راه را تغییر میدهیم.فریب میخوریم و باز میگردیم و مجدد شروع میکنیم ولی حاضر نیستیم ان راهی را که شما رفته اید برویم و در همان مسیر مشخص که هیچ تجربه جدیدی ندارد گام بگذاریم و خود را مطیع ارمانهای شما کنیم.با تی شرتی مارک و شلواری چسبان وکتانی آل استارمان و لب تاپ و موبایل و گوش دادن به موسیقی از نظر شما سخیف و بی ارزش در راه میرویم. مقصدی نداریم. میرویم تا به راه شما نرفته باشیم . میرویم تا تجربه کنیم . تجربه ای جدید.

پایک بیشاپ
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 0:17
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام شرمنده که یک هفته ای غیبت داشتم ، خیلی متاسفم دوست داشتم برای عرض تبریک سال تولد صاحب کافه با عشقمون زودتر کامنت با عشقی می گذاشتم پس بامرام با آرزوی موفقیت بیشتر این رو داشته باش ، همه مردان وسترن محبوب ما : پایک بیشاپ - داچ آنگستروم - رینگو کید - اتان ادواردز - تام دانسون - متیو گارت - جان تی شانس - گیل وسترام - ویت ارپ - کیبل هوگ - لین مک آدام - جک کراب - دن اوانس - بن وید - دیکنز - بوچ کسیدی - ساندنس کید - تیم استرام - لیت و جسی مک کانلز - کل تورنتون - سانی استیل - جو - توکو - ستنزا - جان اچ داک هالیدی - ویل کین -جوزی ولز - هومبره یا جان راسل - جرمی جانسون - جسی جیمز - جانی گیتار - جونیور بانر - بیلی بانی - جک بارنز - گان اسلینگر - کل هاردین - تام جکسون- لوماکس - الدر ویگس - بنجامین ترین - ویلیام مانی - بن زاچری - جان برنارد بوکس - کاپیتان ناتال بریتلز - شین - کرد مک نالی - بیل دالورت - پت گارت - بیلی دکید -گیل کارتر -ریو - فرانک - نوادا اسمیت - مرد مرده - گای لانگلند - جان مک کیب - تام دانیفون - رانسوم استارد - ... کامنت بعدی : همه فیلمهای محبوب من . چچچچچاااااکککککرررررخخخخخاااااتتتتتیییییممممم.

امیر: آوردن این اسم‌ها خودش یک کادوی تولد بود.
رضا جمالی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 0:27
15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

1. آگراندیسمان

2. راننده تاکسی

3. آمارکورد

4. رازها و دروغ ها

5. سه زن

6. آپارتمان

7. بوچ کسیدی و ساندانس کید

8. پت گارد و بیلی د کید

9. آنی هال

10. رز ارغوانی قاهره

11. نشانی از شر

12. کازابلانکا

13. از نفس افتاده

14. پاریس - تگزاس

15. حرف : خبرنگار

16. معجزه در میلان

17. زنی تحت تاثیر

18. سگ های پوشالی

19. پرسونا

20. برش های کوتاه

ترتیب فیلم هه به جز اولی اصلا مهم نیست...

ناصر
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 2:37
-6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

همه اين كامنت ها را كه خواندم ياد شاهكار اگزوپري افتادم ، جايي كه مسافر كوچولو مي گويد زيبايي كوير ( يا بيابان ) به چاه آبي است كه يك جايي در اين كوير پنهان است .

انگار همه با اين فهرست نوشتن ها و نشاني دادن ها ، وجود آن چاه را يادآور مي شوند .

ارتش سايه ها
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 4:49
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

" گسترش پهنه امكان "

1: سوم مي آغاز شد... بزرگترين نمود آرمان خواهي معاصر ...جنبش دانشجويي 68

2: بن مايه گفتمان دانشجويان و رهبرانشان از جمله كوهن-بنديت اين بود كه دانشگاه دژ ايدئولوژيك نظام حاكمه است و از آن جا كه نمي شود آن را ويران كرد بايد حرمت و تقدس آن را درهم شكست...

3: در فرانسه پيشرفتهاي اقتصادي نتوانسته بود روحيه محافظه كارانه قديم را متزلزل كند.خشكه مقدسي در همه نقاط زندگي حكمفرما بود.حكومت مدافع نظم اخلاقي كهن بود و نوشته ها و فيلم هاي مغاير با اين نوع نظم را به شدت سانسور ميكرد. يكي از مجريان تلويزيون به علت پوشيدن دامني كه زانوي او را نشان مي داد اخراج شد. در اداره پليس شعبه ويژه جرايم اخلاقي وجود داشت.زنان فرانسوي نمي توانستند بدون اجازه همسر يا پدر خود در بانك حساب باز كنند ....و آن گاه مي 1968 اتفاق افتاد...اقتدار ستيزي...

4: اصلا تمام اين دلايل و تحليل ها به كنار...شهر حدود 40 روز تمام و كمال در دست دانشجويان بود...سنگفرشهاي خيابان كه دانه دانه كنده مي شدند و نقش سنگر پيدا مي كردند...40 روز آزادي محض...اينكه اين جنبش چگونه به پايان رسيد چه اهميتي دارد...همان 40 روز همان همراهي تمام دگرانديشان همان كه ژان لوك گدار و كلود للوش و تروفو و ...فيلم هايشان را از جشنواره كن در حمايت از دانشجويان خارج كردند همان جملات تاريخي ژان-پل-سارتر بزرگ در حمايت از آنها....تمام اينها ارزش 100 سال احمقانه نفس كشيدن را داشت...حتما داشت.

5:بنديت بعدها وارد سيستم شد...حزب سبز آلمان و نماينده آنها در پارلمان اروپا...طرفدارانش خشمگين شدند و گفتند كه آرمانگرايي او به پايان رسيده است...من هم مي گويم...اما از او متشكرم...بابت 40 روزي كه خلق كرد و ما با خواندنش مو بر تنمان راست مي شود و به خيال فرو مي رويم....

6: ژان-پل-سارتر در 15 مي به كوهن-بنديت گفت:

" نكته جالب در خيزش شما اين است كه به نيروي تخيل ميدان مي دهيد. نيروي تخيل شما نيز چنانكه در مورد هر انسان ديگري صادق است محدوديت هايي دارد اما شما ايده بيشتري از نسل قديم داريد...شما تخيل بسيار بارآورتري داريد. يك نشانه آن شعارهايي ست كه بر در و ديوار سوربن نوشته شده اند.شما دست به كاري ميزنيد كه بسيار شگفت انگيز است: نا آرامي ميافرينيد و هر آنچه كه جامعه ما را آن كرده كه امروز هست را رد مي كنيد. اين آن چيزي ست كه من بدان گسترش بخشيدن به پهنه ممكنات مي نامم...."

ژان پل سارتر و سيمون دوبوارسارتر تنها كسي بود كه دانشجويان در بحبوحه ي خيزش به او اجازه دادند در جمعشان حرف بزند...

7: سارتر دو سال بعد كفت :

" من طرف دانشجويان بودم مقاله مي نوشتم.به نفع آنان در راديو و تلويزيون مصاحبه مي كردم و با اشغالگران سوربن مذاكره مي كردم. مي فهميدم كه آنان دنبال چه هستند اما براي درك واقعي آنها به تمام سال 1969 احتياج داشتم..."

ارتش سايه ها
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 4:52
-29
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

اين هم يادمه ارديبهشت پارسال نوشتم در سالگرد مي 1968 كه با هم توي استاديوم داشتيم راجع بهش حرف مي زديم....

دقيقآ امير من هم توي همين فكر بودم...اينكه چقدر ما اين روزها داريم مي 1968 رو تجربه مي كنيم و چقدر جالب كه درست يكسال بعدش اون جمعيت ميليوني توي ووداستاك جمع مي شن و يكهو جنبش هاي اجتماعيشون رو قدرتمند مي كنن....اين ما چقدر پهنه امكان ذهنمون رو گسترش داديم...اين كه بدون تعارف...ديگه فقط با حسودي به سال 1968 برنمي گرديم...حالا ما خودمان بخشي از تاريخ شده ايم....

آریان گلصورت
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 6:54
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

جلسه خاک آشنا خوش گذشت امیر خان . مشکلات که بود ولی دلیل نمیشه این همه انرژی مثبتی که بهمون دادو نادیده بگیریم. در باره جلسه پرسش و پاسخ که خیلی بهتر از آن چیزی بود که فکر میکردم . فرمان آرا با اون هیبت هیچکاک وارش بسیار روشن و واضح جواب میداد و خیلی با مخاطبان راحت بود . امیدوارم ادامه بدید همین برنامه هارو .

علی جعفرآبادی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 9:21
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام امیر . نمایش ملانصرالدین را حتما ببین . صندلی تماشاگرانش روی هوا معلق است و در آن واحد هشت نمایش را برایت اجرا می کنند . بعد هم اینکه تو رو خدا این کافه ی ما رو هم معرفی کن . خوب چیزی شده . www.artmag.blogfa.com

من هنوز نفس میکشم... هنوز
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 11:33
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
میخوام از اونجا شروع کنم که چی شد یه دفعه سینما اومد تو اون روزای تنهایی- که می دونستم تنها نیستم که همه بچه های سبز و مخصوصا رفقای کافه رو همرام میدیدم- و انفرادی من: یک روزکه نمیدونم روز چندم بود- حدس میزنم 3 یا 4- از بس که همیشه لامپ بالای سرم روشن بود و شب و روز به هم وصل. یکی از سرگرمیهام شده بود از درز بالای لولای در راهروی خالی بین سلولها رو دید زدن. بعد نمیدونم چی شد که یهو دو تا چشم جلوی چشام درخشیدن گرفت. برگشتم کف سلول دراز کشیدم و به این فکر که این چشمها رو کجا دیدم و یادم اومد که این چشما مال اون لحظاتیه که آدری عزیز از بالای در اتاق کار پدر رو دید میزد. و شروع کردم به یادآوری جزئیات فیلم و به اون لحظه ای یادم افتاد که گری کوژر به رانندهه میگه اون جعبه ویولنسل مال من نیست و بعد سوار ماشین میشه و آدری با چشمهای همیشه خیسش خیلی آروم میگه اون مال منه و سلانه سلانه راه میافته به سمت خونه و جوری راه میافته که میفهمی غم عالم تو دلشه و منم اشکام با این یادآوری دراومد تا رسیدم به سکانس آخر و بالا رفتن از قطار و خوشحالی پدر و خندیدن من. به Wall-e عزیز: ممنون از پیامت و یادآوریت به من. خوشحالم که وقتی نبودم زندگی جریان داشت و دیدی و خوندی و ساز زدی. راستش اونجا وقتی که تنهایی و دستت به کسی نمیرسه ... اون وقته که فکر میکنی که جریان زندگی تو همه دنیا از کار افتاده. به امیرخان قادری:سینما نه تنها تا اونجاها میاد. بعضی وقتا تنها امیدت به اینه که یه روزی میای بیرون و همه فیلمای خوب زندگیتو یه بار دیگه میبینی و بزرگترین حسرتت فکر کردن به اون فیلمایی که بسکه دوستشون داشتی میخواستی تو یه مناسبت ویژه ببینی و هیچ وقت نشده و میترسی هیچ وقت آزاد نشی و نبینیشون. راستی برات یه کادوی تولدم دارم. اینکه من دیر دارم کادو تولد میدم رو بذار به حساب غیبت موجه من. من یه کارتن بهت میدم که توش خیلی پر نیست: یه دوره کامل قصه های خوب- یه نسخه درست حسابی و گلاسه اصل مارتین ایدن و ترجمه اش- یه دوره کامل ازعکسهای می 68 پاریس و یه مستند 25 دقیقه ای از کلد للوش در مورد ایران سال 1979. چطوره؟

امیر: اون مستند رو دیدی؟ داری؟ و این که دقیقا این دفعه آخری که دیده بودم، همون نما از عشق در بعد از ظهر توی خاطرم مونده بود عمو.
علیرضا مزلقانی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 11:39
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

بهترین ها از نظر من بدون ترتیب:

کازابلانکا برای درون پرشور ولی برون خوددار ریک

پدر خوانده 1و2 برای همه آنچه از قدرت و تنهایی یادم داد.

ژول و ژیم برای ترکیب جادویی تصاویر و قدرت ژان مورو

مخمصه برای تنهایی رابرت دنیرو که ویرانم کرد

بدنام برای بهترین کلوزآپ های همه تاریخ سینما

کلمانتاین محبوبم برای رفاقت

خوب بد زشت برای آنچه سینما بهش مدیونه : وسترن

نشانی از شر برای ولزش که تو سایه همشهری کین موند.

مرثیه ای بر یک رویا برای ترسیم افق های جدید قدرت سینما .غیر قابل تکرار

راننده تاکسی برای نیویورکش

چقدر دره من سرسبز بود برای عشق بچگیش

لورنس عربستان برای موریس ژار و لین

تلالو برای نمایش نبوغ دو مجنون

راشومون برای بهم ریختن هر چه که بهش مطمئن بودم

هفت برای آینه اش در مقابل بخش سیاه روحم

بازیهای مسخره برای بی رحمی و قدرتش

مالنا برای مونیکا بلوچی

سینما پارادیزو برای ترکیب عشق و سینما

محله چینی ها برای فیلم نوار بودنش

آواز در باران برای سرخوشیش

شهر خدا برای رئالیسم کابوس وار معاصرش

در بروژ برای صداقت کارلین فارل

و تا ابد میتوان برد این لیست رو و برای همه فیلم های درجه 3 سینما

و برای خود سینما که بنظرم هدیه ای است از خدا به کسانی که چون

ما انسانهای معاصر که فکر کنید اگر فقط صد سال دیرتر بدنیا می اومدیم چه سخت میشد این دنیا رو تحمل کرد

بینش و کشف همه ما مدیون تاثیر و قدرت سینماست.

جمشید
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 12:16
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام یک تک پا اومدم چند چیز رو بگم و برم :

1 : آرسنال تیم محبوب من هست

2 - ونگر انگار با قطبی توافق کرده که یک بازی توی ورزشگاه امارات با آرسنال انجام بدن

3 - اینکه چرا همش چسبیدین به فیلمهای قدیمی یک موقع دیدین فیلمهای جدید تاریخ مصرفشون تموم شد و دیگه نتونستیم در موردش صحبت مثل خیلی فیلمهای دیگه که به اونا توجه نشد یک کم به اونا توجه کنین لطفا گناه دارن . اینجا شده برنامه نقره معلوم شد که واقعا خاطره باز هستین

4 - من تکه های حذف شده فیلم خاک آشنا رو دیدم و اینکه به این نتیجه رسیدم که واقعا حذف شدنش به جا بود آدم هر چی که میدونه رو که نباید بگه یک کم حرفاش رو تو دلش نگه میداره شاید اون حرفها فقط طرز فکر خودش باشه

5 - توی بعضی روزنامه ها عکس فیلم میذارند و کنارش می نویسند از سایت مووی وب سایت مووی وب که بسته هست !!!!

چرا آدرس یک سایتی که ایران بسته رو توی روزنامه میذارند اون هم یک روزنامه پرتیراژ

6 - این روزا یک فیلم توی کره جنوبی خیلی خوب فروش کرده و انگار قراره رکورد بزنه و توی روز اول 5 میلیون نفر فیلمو دیدن اسمش هست هائوندا و در مورد سونامی هست دیدنش رو از دست ندید

این هم یک عکس با حال البته واسه طرفدارای آرسنال طرفدارای آرسنال یک هورای بلند بگن ببینیم چند نفر تو اینجا طرفدارش هستن تا یادم نرفته اینو بگم که آرسنال تو اولین بازی 6-1 اورتون رو تو زمین اورتون برد این هم هورا داره

http://myup.ir/images/rhf445xnn9rcr5kd0lh.gif

ببخشید انگار از یک تک پا بیشتر شد تا بعد

علی جعفرآبادی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 13:51
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام امیر . این نمایش ملانصرالدین را فارغ از اسم غلط اندازش حتما ببین . عجیب است . صندلی تماشاگرانش روی هوا معلق است و در آن واحد هشت نمایش را به زبان اصلی شان برایت اجرا می کنند . هشت نمایشنامه کلاسیک را . بعد هم اینکه تو رو خدا این کافه ما را هم معرفی کن . چیز خوبی شده . www.artmag.blogfa.com

آشنای غریب
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 14:17
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام. این سلام یعنی آغاز آشنایی دیگر کاربران با منی که برای اولین بار کامنت می گذارم. شنبه روز فوق العاده ای بود. ساعت دو و نیم بعد از ظهر سایت سینمای ما بهانه ای شد برای دیدن فیلم "خاک آشنا". نمی دانم چطور خودم را ساعت 3 به آنجا رساندم که بلیط بخرم. "بلیط نداریم. تا ساعت 4 صبر کنید تا...." می دانستم که یک ساعت نشستن ارزش تماشای فیلم به همراه عوامل و نقد بررسی آن را دارد. لبخند مهربان دختری را که از من پرسید آیا برای تماشای فیلم "خاک آشنا آمده ام هرگز فراموش نمی کنم. بار دیگر با خوزستانی خونگرمی روبرو شده بودم و با او هم کلام. "این آقا, امیر قادری است و آن یکی نیم...." "نقدهای امیر قادری را می خوانم و خیلی دوست دارم." فکر می کنم این اولین جمله ای بود که در مورد امیر قادری به شیده گفتم. آقای قادری! به خاطر دارید که در جلسه به شما گفتم:"من بیننده ی حرفه ای سایت شما هستم ولی هیچوقت کامنت نگذاشته ام؟". کلام گرم شما و دو خطی که شیده ی عزیز در آخر کامنتش در مورد من نوشته بود مرا وادار کرد که اولین کامنتم را پس از دو سال در سایت بگذارم. من همان دانشجوی دکترا هستم و شاید این آغاز نوشتن من در سایت با ارزش شما باشد.

امیر: منتظر نوشته‌هات هستیم.
baran
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 14:29
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

1.غرور و تعصب

2. صورت زخمی

3. پدر خوانده 1

4. تایتانیک

5. کازابلانکا

6.راننده تاکسی

7. در بار انداز

8. بعد از ظهر سگی

9. برباد رفته

10. اسپارتاکوس

11. 12 یار اوشن

12. کازینو

13.غریزه اصلی

14. ماهی بزرگ

15. ادوارد دست قیچی

16.کتاب خوان

17. بنجامین باتن

18. حرفه ای(از اینجا عاشقت شدم ناتالی)

____________

1.هامون

2.مادر

3. سوته دلان

4. قیصر

5. لیلا

6. سگ کشی

7.گاو

8.چهار شنبه سوری

9. درباره الی

10.بید مجنون

11. کاغذ بی خط

12.زن دوم

13. کنعان

14. بوتیک

15.اعتراض(ما از اول به یک چیز دیگه گفتیم رابطه)

16. زیر پوست شهر

.

.

.

و خیلی فیلم های ارزشمند دیگه که من ندیدم و خیلی ها که ذهنم فراموش کرده.

محمد
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 15:21
-9
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام امیر خان

اسم چند تا کانون فیلم مشتی تو تهران میدی به ما؟

از اونایی که خودت میزفتی الانم میزی؟

wall_e
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 19:10
20
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

به شیده احمدی عزیز:اگه بدونی چقدر دوست داشتم بیام!!عکساتونو میبینم و به نظرم خوشگل ترین و فهمیده ترین و سینما دوست ترین دوستانید!!

به همه بچه های ماه اینجا و به "من هنوز نفس میکشم":من عاشق این آهنگم,شعرشم دیوونم میکنه je te souhaite یعنی "برات آرزو میکنم":http://www.seekasong.com/search.php?artist=Natasha+St+Pier .منم همه این خوبی ها رو براتون آرزو میکنم.

من عاشق wall_e هستم.به خصوص که دیگه از سوسک !بدم نمیاد!ولی چشم .یاسمن هستم.

wall_e(یاسمن)
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 19:33
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

در جواب سوال کاوه باید بگم من هرچی فکر کردم نتونستم به نامه آقای حاتمی کیا پاسخ بدم.راستش دوست ندارم برای فکر و ایده من فیلم بسازه.به نظرم کارگردانی که آژانس شیشه ای رو ساخته,به جایی رسیده که راه مخصوص خودشو داشته باشه.امیر ازم پرسید که چرا جوانی بدون جوانی رو دوست دارم,بعدا می نویسم چرا,اما یکی از دلایلش اینه که فیلمی است کاملا شخصی و اگه می خوای بفهمیش باید با دغدغه های استاد آشنا بشی.و من این شخصیت,این فردیت و این استقلال رو دوست دارم.

خلاصه,انتظارم از هموطنان هنرمند اینه که خودشون باشند و با نگاه منحصر به فرد خودشون راوی همه تلخی و شیرینی های این دوران باشند.دوست ندارم برای نگاه خاصی-حتی اگه نگاه مورد علاقه منه-فیلم بسازند.بیشتر مشتاقم نحوه روایت اونا رو ببینم.و مطمئنم وقتی همه صادقانه هنرشون رو به مردم عرضه کنند,نه تنها یک راه که هزاران راه برای رسیدن به "آن"زندگی پدیدار میشه...

baran
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 19:37
2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

ببخشید تروی جا افتاده بود برد اینجا بینظیر بود!

هومان فرزادیگانه
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 20:44
18
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
بهترین فیلمهای عمر! به نظرم خیلی کلیه. من که بیشتر دوست دارم فیلمایی رو نام ببرم که باهاشون حال کردم. فیلمایی که باب طبعم بودن، حالا هر کدوم به یه دلیلی که میگم. شاید خیلی هم به همدیگه مرتبط نباشن. البته اینایی که میگم اونایین که یادمه و ممکنه الان در این لحظه یه عالمه فیلم خوب دیگه رو از یاد برده باشم. البته این فیلمایی که میگم شاید یه ذره با بقیه فرق داشته باشن. باید قبلا بگم که منم پدرخوانده رو عاشقانه دوست دارم و یا همشهری کین رو تحسین میکنم ولی این لیست در واقع شامل فیلماییه که من با دیدنشون یه حال دیگه ای داشتم. یه جور تاثیر ناخودآگاه. یه جور جادو. اینم از لیست فیلمای من: 1- 2046: عاشقانه ناب مدرن و قصه ابدی عشق شکست خورده در عجیب ترین قابهای ممکن 2- آملی پولن: زیباترین دنیایی که میشه تصور کرد 3- هزارتوی پن: ترکیب عجیب معصومیت، رازناکی، جادو و واقعیت زشت و تلخ زندگی و بقیه بدون ترتیب: ادوارد دست قیچی، آپارتمان، مرد مرده، مالنا، زندگی دیگران، افسانه 1900 ، آفتاب ابدی یک ذهن بی آلایش، قطاربازی، مظنونین همیشگی، محرمانه لس آنجلس، مرثیه ای برای یک رویا، در حال و هوای عشق، پیر پسر، پالپ فیکشن، هفت، بیلیاردباز، عروسی برهم زنندگان، تقریبا مشهور، رهایی شاوشنک، زیبایی غارت شده، نمایش ترومن، انجمن شاعران مرده، راههای جانبی، عزیز میلیون دلاری، فارگو، دانی براسکو، توت فرنگیهای وحشی، سرگیجه، روز موش خرما، مخمل آبی، ماهی بزرگ، باشگاه مشت زنی، سرقت الماس، ایرما خوشگله، کازابلانکا، صبحانه در تیفانی

امیر< ایول. سرقت الماس!
مرضیه
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 21:5
19
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام من یه تازه وارد قدیمی ام!قدیمی چون خیلی وقته با کافه و سینمای ما همراهم و تقریبا همه کافه بازها رو می شناسم.تازه واردم چون تا حالا هیچی برای کافه ننوشتم!!!اما به قول یکی از بچه ها الان بزمی اینجا به پا شده که اگر از دور بشینی و بخوای تماشا کنی,اشتباه کردی!انگار فرصته شرکت توی یه شاهکار سینمایی جلوی روته و تو از دور داری فرصت بازی تو تک تک سکانس های لذت بخشش رو از دست میدی! دیره,اما هنوز هم حضورهای کوتاه به چشم داورها میاد,مگه نه؟ آیین اینجا رو یه جورایی می دونم!از حالا هم می خوام اینجا نفس عمیق بکشم!به امید روزی که به همون اندازه که از اینجا انرژی می گیرم و حالم رو خوب می کنه بتونم به اینجا انرژی بدم! راستی امیر قادری شاید من رو یادت باشه؟در باره ی الی..من یکی از همون اعضای گروه فشارم!پیله هایی که خودت لقبشون رو گذاشتی!یادته؟

امیر: خوش اومدین.
مسعود ناسوتی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 21:51
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
یکم: هدیه تولد اقا شرمنده. من یه چند روزی سفر بودم دیر شد. به نظرم دو مدل هدیه داریم. اولی اینکه چیزی رو که طرف دوست داره بهش میدی و نوع دومش اینه که چیزی رو که خیلی واسه خودت عزیزه تقدیم می کنی که من دومیش رو بیشتر می پسندم. پس: یه صندلی بیرون اون کافه ی آخر فیلم آنی هال واست رزرو کردم که خداحافظی آنی هال و آلوی سینگر رو مثل همه ی اون هایی که فقط فیلم رو دیدن از دور، توی یه نمای یخ زده نبینی. دوم: نظر سنجی فیلم های تیم برتون با این توضیح که من "مریخ حمله می کند" و "آلیس در سرزمین عجایب" رو ندیدم. پس: 1. انیمیشن کوتاه "وینسنت" که 1986 اسکار انیمیشن کوتاه رو برد. 2. ماهی بزرگ 3. ادوارد دست قیچی 4. اد وود 5. اسلیپی هالو 6. عروس مرده 7. کابوس پیش از کریسمس 8. و... سوم: نظر سنجی فیلم های عمر انتخاب بهترین فیلم های عمر دقیقن خود شکنجه است. یه دفعه باید همه فیلم ها بیان تو ذهنت و گلچینشون کرد و مسلما بعدش می فهمی که خیلی ها یادت رفته. دست نیافتنی ها: راننده تاکسی، آنی هال، پدر خوانده 1و2، پالپ فیکشن، پیش از طلوع، آفتاب ابدی یک ذهن بی آلایش، ماتریکس1، فارغ التحصیل، کازابلانکا، سینما پارادیزو محشرها(بدون ترتیب): پیش از غروب، ، کریمر علیه کریمر، کابوی نیمه شب، روزی روزگاری در غرب، روزی روزگاری در آمریکا، خوب بد زشت، ، دکتر ژیواگو، رمئو و ژولیت (زفیرلی)، بانی و کلاید، گاو خشمگین، رفقای خوب، خیابان های پایین شهر، کازینو، زنده کردن مردگان، گنگسترهای نیویورکی، نیویورک نیویورک، مردگان، تنگه وحشت (هر دو تاشون)، زلیگ، رز ارغوانی قاهره، شالوده شکنی هری، منهتن، سوژه داغ، هانا و خواهرانش، روزهای رادیو، امتیاز نهایی، ویکی کریستسنا بارسلونا، آینه، کودکی ایوان، استاکر، نوستالگیا، ایثار، بد نام، پنجره پشتی، سرگیجه، پرندگان، روانی، اعتراف می کنم، سایه یک شک، سه گانه رنگی کیشلوفسکی، شانس کور، اپیزود 6 ده فرمان، زندگی دوگانه ورونیکا، مالهالند درایو، بزرگراه گمشده، داستان سرراست، تووین پیکس، مرد فیل چهره، کله پاک کن، بری لیندون، دکتر استرنج لاو، چشمان باز بسته، درخشش، داستان توکیو، جویندگان، دره من چه سرسبز بود، پاییز قبیله شاین، آخرین هورا، دختری با روبان زرد، مرد آرام، جانی گیتار، شورش بی دلیل، آقای اسمیت به واشنگتن می رود، چه زندگی جالبی، در یک شب اتفاق افتاد، سانست بولوار، خارش هفت ساله، بعضیا داغشو دوست دارن، آپارتمان، تاریخچه خشونت، تصادف(کراننبرگ)، قول های شرقی، با او حرف بزن، بازگشت، جسم زنده، تپشی که قلبم آن را ندیده گرفت، قتل جسی جیمزبه دست رابرت فورد بزدل، این گروه خشن، سگ های پوشالی، قطار 3و 10 به یوما(هر دو نسخه)، لباوسکی بزرگ، خون ساده، فارگو، بارتون فینک، مردی که آن جا نبود، ملت غذای آماده، یک اسکنر تاریک نگر، ماهی بزرگ، ادوارد دست قیچی، هفت، بازی ، باشگاه مشت زنی، زودیاک، خاکسترهای زمان، در حال و هوای عشق، شب های زغال اخته ای من، 2046، گوست داگ، شب روی زمین، مرد مرده، گل های پرپر شده، مغلوب قانون، آماتور، ژول و ژیم، چهار صد ضربه، داستان آدل.ه، تریستانا، میل مبهم هوس، شبح آزادی، نازارین، زندگی جنایت کارانه ی آرچیبالدو دلا کروز، زیبای روز، ال، ویردیانا، کوایدن، زاتوچی(کیتانو)، جکی براون، سگدانی، جلد اول کیل بیل، از نفس افتاده، سامورایی، شهر گناه، عجیب تر از رویا، شاخ به شاخ، کلاس، سه میمون، لبه بهشت، شوالیه تاریکی، اعترافات یک ذهن خطرناک، سینکداکی نیویورک، همشهری کین، دلیجان، راه های فرعی، دیوار، آخرین والس، راهی به خانه نیست، من این جا نیستم، نوری بتابان، همشاگردی قدیمی، هم دردی با بانوی انتقام، ماجرا، کسوف، حرفه: خبرنگار، صحرای سرخ، اگراندیسمان، مهر هفتم، سکوت، همچون در یک آینه، پرسونا، سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید، شکارچی گوزن، سرپیکو، تله، در بروژ، می سی سی پی می سوزد، دزد، وثیقه، مایامی وایس، مخمصه، آقای بروکس، چشمه، کشتی گیر، مرثیه ای بر یک رویا، گزارش اقلیت، مونیخ، الفی(هر دو نسخه)، بازرس(کنت برانا)، یک مشت دلار، خواندن زیر باران، جیغ 1، دومینو، غلاف تمام فلزی، تاوان، تک نواز، غرور و تعصب، حس و حساسیت، بادبادک باز، جونو، لیتل میس سان شاین، چهار عروسی و یک تشییع جنازه، پیانیست، مرگ و دوشیزه، ماه تلخ، مستاجر، تنفر، چاقو در آب، آخرین شاه اسکاتلند، از بام تا شام، پاریس تگزاس، بوسه های ربوده شده، سلطان کمدی، کی-پکس، من سام هستم، در بار انداز، خاطرات موتورسیکلت، عروس چاق گنده یونانی من، اقتباس، جان مالکوویچ بودن، شبهای بوگی، پانچ درانک لاو، مدرسه راک، بلید رانر، سپتامبر، سفر من به ایتالیا، یاداشتهایی بر یک رسوایی، بورات، راکی، راکی بالبوا، ترمیناتور2، بدو لولا بدو، هشت و نیم، آمارکورد، شهر زنان، زندگی شیرین، جاده، رم، روکو و برادرانش، شب های سپید(وسیکونتی)، بوچ کسیدی و ساندنس کید، نیش، بیلیارد باز، رنگ پول، سرگذشت عجیب آملی پولن، بلوک13، من تنها ایستاده ام، برگشت ناپذیر، مالنا، خداحافظ لنین، گربه سیاه گربه سفید، وقتی پدر سر کار است، مارادونا، زندگی معجزه است، لونا پاپا، دشمن پشت دروازه ها، ریشل ازدواج می کند، ساعت ها، مخمل آبی، شکسپیر عاشق، سیاره وحشت، راه های فرعی، هواشناس، تعطیلات اقای هالو، دزدان دریایی کارائیب1، پل رودخانه کوای، لورنس عربستان، بی خوابی، ممنتو، نشویل، راههای میان بر، گاسفورد پارک، رازها ودروغ ها، الکی خوش، نشانی از شر، ریو براوو، فهرست شیندلر، واگن نمایش، جوری که ما بودیم، بدرود معشوقه ام، سرعت، دنیای دیوانه دیوانه دیوانه، وودستاک، پیانیست را بکشید، بمان، رنسانس، بوسه فرانسوی، آمادئوس، پرواز بر فراز آشیانه فاخته، اشباح گویا، پرتقال کوکی، نوسفراتوی خون آشام، آگوییره: خشم خداوندگار، وویتزک، گریزلی من، پنهان، رویا بین ها، گرفتار، آخرین امپراتور، دنباله رو، بودای کوچک، گربه روی شیروانی داغ، تعطیلات رمی، جی اف کی، متولد چهارم جولای، جوخه، قاتلین مادرزاد، همه مردان رئیس جمهور، آرواره ها، تس، تسخیرناپذیران، مرد سوم، نیم روز، مردی برای تمام فصول، جولیا، داستان وست ساید، ماسک، موج خون، شاهین مالت، هفت سامورایی، راشومون، سریر خون، داگویل، شکستن امواج، دیگران، پلنگ صورتی، درباره اشمیت، از نفس افتاده، نام کوچک: کارمن، مانتی پایتن و جام مقدس، نابخشوده، اسمان وانیلی، نش ویل، مکالمه، اینک آخر الزمان، صدابردار، تاپ گان، بتمن برای همیشه، طالع نحس، عشق یک فاحشه است، بیست و یک گرم، بابل، غرامت مضاعف، پاریس دوستت دارم، راه کارلیتو، ترک کردن لاس وگاس، کوهستان بروکبک، از روسیه با عشق، روز دیگر بمیر، کازینو رویال، زندگی زیباست، ادم درست را راه بده، اوازهایی از طبقه دوم، ابنای بشر، اگه می تونی منو بگیر، دختر کارخانه، سلاخ خانه شماره پنج، نجات سرجوخه رایان، سری ارباب حلقه ها، مظنونین همیشگی، ارتباط فرانسوی، بازگشت، تبعید، ترس از ترس، اپیدمیک، رقصنده در تاریکی، دور از او، مولن روژ، شیکاگو، فراست نیکسون، علی: ترس روح را می خورد، آخرهفته، نفوذی، سپیده دم نجات، سلین و ژولی به قایق سواری می روند،اپوکالیپتو،شجاع دل، مصائب مسیح و... انیمیشن ها: فیلم خانواده سیمپسون، وال-ای، شگفت انگیزها، داستان اسباب بازی، شرک1، وینست، شهر اشباح، سه قلوهای بلویل، ماشین ها، راتاتوی، کمپانی هیولاها، سیندرلا، سفید برفی و هفت کوتوله، سگ های اشرافی و... ایرانی ها: خشت و آیینه، کلوزآپ، ده، زیر درختان زیتون، خانه دوست کجاست، بادکنک سفید، رقص در غبار، چهار شنبه سوری، درباره الی، درخت گلابی، هامون، لیلا، اجاره نشین ها، سنتوری، پرده آخر، صورتی، شام آخر، دایره، کنعان، نفس عمیق، زیر پوست شهر، شب های روشن، شوکران، عروس، آدم برفی، آتش بس، چند تار مو، بوتیک، بودن یا نبودن و ... سریال ها: خانواده سیمپسون، سکس و شهر، فرندز، لاست، فرار از زندان، شرلوک هلمز، موسیو پوآرو، شاون د شیپ و... چهارم: یک جمله محشر از استاد نیچه: تکبر زاییده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی. پنجم: می خوام یه مطلب راجع به پیش ار غروب و پیش از طلوع لینکلیتر بنویسم. ولی میدونم فیلم روز نیست و احتمالا خیلی طولانی میشه. راستی نمی خوای یه سایه خیال واسه این دو فیلم در بیاری؟ یه پرونده واسه ملت غذای فوری و یک اسکنر تاریک نگر درآورده بودی قبلا. خیلی سرحال بود.

امیر: از روسیه با عشق خوب بود. از سلاخ‌ خانه شماره پنج جرج روی هیل، نسخه خوب داری؟ برای پیش از غروب که پرونده درآوردم، ولی به‌اش فکر می‌کنم. جمله نیچه که جمله عمر هر آدمی می‌تونه باشه. و این که چه خوبه که همه سینما رو دوست داری. مطلب که حتما بفرست. درباره فیلم‌های روز هم بنویس. منتظرم.
سعید فرهانی
دوشنبه 26 مرداد 1388 - 22:44
5
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
فکر کنم نسخه ای باشه که در کن نمایش دادن.هنوز منتظرم برام بیاره.به محض اینکه به دستم برسه برات می فرستم.فقط بگو به چه آدرسی باید بفرستم؟

امیر: قائم مقام فراهانی، نرسیده به عباس آباد، کوچه دهم، پلاک 22، طبقه اول، واحد 6. برای...
بهروز خیری
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 0:36
22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
به نام نامی دوست اولین لحظات آشنایی برای قضاوت در مورد انسانها بسیار مهم هستند، اغلب در همان چند ثانیه اول می فهیم از کسی خوشمان آمده است یا نه. بیشتر وقتها هم این شناخت از هیچ قاعده ومنطق خاصی پیروی نمی کند. به تازگی خبر جالبی دیدم که ژاپنی ها دوربینی ساخته اند که می تواند نوری را که از انسانها ساطع می شود نشان دهد، انرژی های انسانها و هم فاز بودن آنها شاید دلیل اصلی این معرفت باشد. در فشرده سازی فایلهای صوتی به فرمت ام پی تری از حذف قسمتی از اطلاعات که فرکانس آن در محدوده شنوایی انسان نیست، استفاده می شود. به اعتقاد من در ورای این محدوده برای ثبت اطلاعات صوتی و تصویری انرژی ها و امواجی که خالقان اثر دارند ثبت می شود. اطلاعاتی که پردازش آنها توسط حسگرهای ناشناخته روحمان انجام می گیرد و باعث می شود تا اثری ما را جذب می کند یا دفع. در حقیقت به اعتقاد من این انرژی یا حس خالق اثر در ما بازسازی می شود و به ما انتقال می یابد. براساس همین فرضیه گاهی از اثری معمولی حظی وافر می بریم و برعکس شاید از اثری بسیار عمیق چندان متاثر نمی شویم. شاید این فشرده سازی ها حظ و لذتی را از ما می گیرند که سالها بعد به آن پی خواهیم برد. این مقدمه را ذکر کردم تا لیست نه چندان کوتاه فیلمهای عمرم برایتان عجیب و غریب نباشد. بعضی از این اثرها برایم خاطراتی هستند بی بدیل و ارزش آنها تنها به خاطر محتوای هنریشان نیست. بعضی از آنها علاوه بر خاطره برایم یادآور لذتی بی پایان هستند و برخی از آنها ساعتها فکرم را به خود مشغول کرده اند و معدودی از آنها هر سه اینها بوده اند. برخی عزیزانی را به یادم می اندازند که این لذتها و تفکر ها و خاطرات را با آنها شریک شده ام که قند مکرر هستند بدون آن که تکرارشان برای بار دیگر ممکن باشد. از طرفی حرف زدن در مورد دوست داشتنی ها بعضی وقتها از خود آنها لذیذ تر هست. فیلم دیدن را دوست دارم ولی در باره فیلم صحبت کردن را بیشتر. اولین تجربه سینمای من همراه پدری بود که برادرهایم را بسیار برای این گناه کبیره مورد لطف قرار داده بود. پدری که بعدها وقتی فیلمی انمیشن نگاه می کردیم می گفت این مزخرفات چیست می بینید و خود تا آخر می نشست و نگاهش می کرد. سینما ، تلویزیون، سوپر هشت، ویدیو و البته کتاب .با اینها بزرگ شدیم. روزی فیلمهای ویدیویمان آنقدر زیاد شد که تصمیم گرفتیم ویدیو کلوپ بگذاریم و من هم در 10 سالگی و در تعطیلات تابستانهای گرم شدم پرسنل این ویدیوکلوپ. بعضی ازمشتریها وقتی من نبودم فیلم نمی گرفتند. دیوانه استیو مک کویین بودم و فی داناوی در حماسه توماس کروان. اسم هنرپیشه ها را از تمام درسهایم بهتر بلد بودم. همه رقم فیلم می دیدم از آشغال تا شاهکار. نمیدانم شاید این توفیق اجباری باعث شد تا از هر اثری فارغ از ارزش هنریش چیز مفیدی پیدا کنم. این روز ها هم گذشتند و تلاش معاش شد بزرگترین دغدغه مان. ولی در هر فرصت ارتباطم با سینما اگرچه نه مثل سابق برقرار بود . حالا هم با دیدن یک فیلم چنان لذت می برم که شاید کسی با صرف میلیونها به چنین سطحی از لذت نرسد. هر فیلمی برای من زندگی است تازه که با دیدنش دوباره و دوباره عاشق سینما می شوم چرا که من عشق فیلم به دنیا آمده ام. از اولین فیلمهایی که در سینما دیدم رابین هود اورل فلین بود یا چیزی در همان مایه ها برای همین هم فکر می کنم هر فیلمی که شمشیر داشته باشد برایم عزیز هست. پس تعجب نکنید که چرا اینهمه فیلم شمشیری در لیستم دارم. ماجراهای رابین هود- مشعل وکمان – جک غول کش- عبور از رودخانه استکس – هفت سامورایی – شمشیر زن نابینا – سپرسیاه و تاراس بولبا از سری فیلمهای این دوره هستند. برت لنکستر و تونی کرتیس و اورل فلین و توشیرو میفونه از محبوبترین هایم.اولین فیلمی که در ویدیوی گروندیک دیدم که هر کاست یک ساعته بود، گنج قارون بود – راست و دروغ بعدها شنیدم دیالوگهایش را زنده یاد شاملو نوشته بود که خود استاد در مصاحبه سینمایشان کارنامه کارهای سینمایشان را کارنامه بردگیشان خواندند و به تایید همکاری کلی در بعضی فیلمنامه ها در حد نوشتن دیالوگها بسنده کردند.- - این را هم برای این آوردم که بگویم قرار داشتن گنج قارون در لیست فیلمهایم توجیه شرعی و عرفی دارد چون بالاخره شایعه دست داشتن استاد شاملو در نوشتن دیالوگ این فیلم هم کافی است این فیلم در لیست بهترین های آدم باشد.- - ولی خوب که فکر می کنم چه لزومی دارد برای خوشم آمدن از فیلمی تایید کسی را لازم داشته باشم من که معروف یا منتقد نیستم که نگران قضاوت دیگران باشم پس بی خیال توجیه .- اندر فواید امیر قادری نبودن.- - چقدر جمله معترضه.- - همه این جملات معترضه را بگذارید به حساب آسیاب بادی های ذهن.- - بین خودمان باشد این فیلم به احتمال زیاد اولین فیلم نبود که در ویدیو دیدم راستش را بخواهید یادم نیست چه فیلمی را اول دیدم ولی دوست داشتم این طور اتفاق می افتاد - رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند. «فدریکو فلینی» - سلطان قلبها ، چرخ و فلک و قصر زرین – با آذرشیوای یگانه اش – فیلمهای خاطره انگیز این دوره اند. این هم لیست فیلمها بدون ترتیب و شماره و با عرض معذرت از همه فیلمهایی که لذتشان را در ذهن فراموشکارم گم کرده ام. «به دنبال روباه» با لاندا بوزانکای فوق العاده ، پیترسلرز از یاد نرفتنی و ویکتور ماتیو خود هجو کننده اش و ویتوریو دسیکای دوست داشنی. «یاران» (قهرمان قهرمانان) با جری لوئیس و دین مارتین وسترنرش، خوش شانس ترین کلانترهایی که به یاد دارم. «پاتسی» و آن سکانس محشر تبدیل کردن لباس معمولی به اسمو کینگ توسط جری لوئیس ( همین فیلمش بود دیگر مگر نه؟).«نبرد تانکها» و خاطره فراموش نشدنی دیدن تانکها متحدین و متفقین در 6 سالگی در پرده عریض،«دنیای زیبای شارلوت» «دوست من توبی» و اشکهای گرمی که هنوز هم بر گونه هایم احساسشان می کنم. «هری کثیف» ( شکار در شهر) که یاد می آید مهدی فخیم زاده در مصاحبه ای از آن به عنوان فیلمی یاد کرده بود که هنگام دیدن اش آرزو می کرد هرگز تمام نشود و مگر معیاریی بهتر از این می توان برای یک فیلم خوب سراغ داشت؟،«قدرت مگنوم» (ضریب مرگ) توی این فیلم هری کالاهان بود که می گفت با یک مگنوم می توان یک فیل را از پا در آورد؟ «،مردی از استانبول» و خوش تیپ ترین هورست بولخوستی که در یادم مانده است. «ملاقات در ریو» و ژان پل بلموندویی که از اول تا آخر دنبال ماشینها می دوید،«دزدی که برای شام آمد» و «راننده» رایان اونیل ای که به تنهایی هر دو فیلم را قبضه کرده بود.نیش،بروبیکر،خانواده رابینسون،توبی تایلر و کورت راسل نوجوان، پل رودخانه کوای،مردان حادثه جو، لورنس عربستان،دکترژیواگو جولی کریستی، متخصص و چارلزبرنسون، این گروه خشن، توتسی،آخرین قطار گان هیل، مرد بدون ستاره، مرد، مری پاپینز، جنگ ستارگان،گذرگاه تاریک، خانم دابت فایر، شاهین مالت، بربادرفته، همشهری کین، شیروباد، دست نیافتنی ها، ما فرشته نیستیم، رودخانه مرموز، ادوارد دست قیچی، راه اژدها، ماهی بزرگ، فرار بسوی پیروزی، راکی، مردی که آنجا نبود، پدرخوانده 1و2و 3 ، نبرد الجزایر،کمیسر متهم می کند، نبرد برای پیروزی، دو هافتایم در جهنم، ریش قرمز، درسواوزالا، به خاطر یک مشت دلار، خوب بد زشت، عمر مختار، اسم من دلقک، هنرپیشه، بک درفت، رزل کثیف حقه باز، توپهای ناوارون، توپهای سن سباستین،آپاچی، ژنرال کاستر، ژنرال، برفهای کلیمانجارو، وداع با اسلحه، معما، عربسک، بازگشت به آینده، مخمل آبی، مالنا، شرلوک هلمز جوان، تام سایر، توماس ادیسون جوان، دره من چه سرسبز بود، آهنگ برنادت، تیزتک، جوکید، آواره دشتهای مرتفع، جرمیاجانسون، دلیجان آتش، مت هلم، ریوبراو، ریولوبو، بربادنوشته، مانکن، تاپ سکرت، تاپ گان، جادوگر شهر اوز، شاهزاده و گدا، کاباره، رگبار، قیصر، گاو، دایره مینا، شوهر آهو خانم، سازش، داش آکل، طوقی، رضا موتوری، رابین و ماریان، زین های شعله ور، فرار بزرگ، هفت دلاور، دروغگوی بزرگ، مشهدی عباد، آرشین مال آلان، جیران من، راه، گربه های اشرافی، سیندرلا، این فرار مرگبار، نودونه و هشتاد و هشت درصد مرگ، مردی به نام اسب، بزرگمرد کوچک، ترن، قطار سریع السیر فن راین، قلعه عقابها، 12 مرد خبیث، حرفه ایها، غول، شرق بهشت، شین، عصر جدید، سنگام، دو بیگانه، قدرت ایمان، نابودگر، غارتگر، کماندو، جان سخت، سرقت الماس، زمانیکه دزد بودم، بورسالینو، دسته سیسیلی ها، دایره خونین، آفتاب سرخ، تقلید زندگی، فیلمی کوتاه درباره دوست داشتن، بعضی ها داغشو دوست دارند، با گرگها می رقصد، سگهای انباری، اسلحه جهنمی، دست فروش، نقش عشق، سوته دلان، شاید وقتی دیگر، آمیلی پولن، داگویل، بدو لولا بدو، زندگی دیگران، روزی روزگاری غرب، روزی روزگاری آمریکا، آمریکن نینجا، غازهای وحشی، گریس، تب شنبه شب، کابوی نیمه شب، کرامر علیه کرامر، مترسک، السید، دزدسرخپوش، وراکروز، زنگها برای که به صدا در می آیند، چریکه تارا، عمو سیبیلو، رهایی، دونده، ساز دهنی، ناخدا خورشید، عقابها، کانی مانگا، مادیان، هامون، عطر داستان یک قاتل، چیتی چیتی بنگ بنگ، دزد میلونر، جاده، رولزوریس زرد، صادق خان، عقرب، برفراز آیگر، فرار از آلکاتراز، پرنده باز آلکاتراز، صخره، آیوانهو، بوینگ بوینگ، پاپیون، مردی که می خواست سلطان باشد، امپراطوری شمال، قطار گریخته، بیگانه 1 و 2، معجزه سیب، بانی و کلاید، کازابلانکا، ماه تلخ، پرنس دزد، دزد بغداد، بندباز، اسپارتاکوس، وایکینگها، بعد از ظهر نحس، کت بالو، رونین، زد، شکارچی گوزن، داستان وست ساید، هفت عروس برای هفت برادر، گلدفینگر، از روسیه با عشق، فقط به خاطر چشمان تو، صبحانه در تیفانی، مردی برای تمام فصول، دونده ماراتن، پا رتی، تیری در تاریکی، دانه های شن، ماجرای نیمروز، سابرینا، بیلیارد باز، پسران کتی الدر، هزارتوی پن، سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور، پرفسور دیوانه، شرق جاوه، همه مردان رییس جمهور، تقدیم با عشق، روز شغال، آخرین موهیکان، گربه روی شیروانی داغ، جلادها نیز می میرند، خارش هفت ساله، آپارتمان، دور از اجتماع خشمگین، ابلموف، سه تفنگدار(جین کلی ) آواز در باران، کنت مونت کریستو، زوربای یونانی، رینگو، کئوما، آمادئوس، تیرانداز چپ دست، بانوی زیبای من، شکسپیر عاشق، بولت، اسب کهر را بنگر، قرارداد مارسی، بدنام، انجمن شاعران مرده، سرب، مرگ یزدگرد، سرپیکو، ارتباط فرانسوی، دیوانه از قفس پرید، رستگاری در شاوشنگ، حضور، گلادیاتور، قلمرو بهشت، ویل هانتینگ نابغه، ترور، امتیاز نهایی، پول وردار و فرار کن، نزدیکتر، لیتل میس سان شاین، جونو،سبکی غیر قابل تحمل بودن، دارو دسته نیویورکیها، تعطیلات رمی، درخشش ابدی ذهنهای پاک، همشاگردی، در حال و هوای عشق، 2046، نام گل سرخ، جاده مالهالند، پنهان، پیش از غروب، زنده باد زاپاتا،آمارکورد، هشت و نیم، زندگی شیرین،سینما پاردایز، حس ششم، آبی، گوست داگ، لئون، تروی، افسانه های پاییزی، هفت، شمال از طریق شمال غربی، عشق سگی، قهرمان ( ژانگ ییمو)، جنسیت و نوار ویدیو، پیش از طلوع، ویکی کریستینا بارسلون، قهرمان ( جان وایت)، زیبای آمریکایی، یک ذهن زیبا، پالپ فیکشن، عطر انبه کال، آب، 3:10 به یوما، 21 گرم، مورد عجیب بنجامین باتن، سقوط شاهین سیاه، سه گانه بورن، کالاس برای همیشه، برادر خورشید خواهر ماه، راه کارلیتو، صورت زخمی، ذره ای آرامش، شوالیه تاریکی، پرستیژ، ممنتو، مرگ در یک تشیع جنازه، دژاوو، شک، مرد فیل نما، شکلات، فارست گامپ، فراست نیکسون، مسیر سبز، مامامیا، ساعتها، در بروژ، لیلا، خانه دوست کجاست، زیر درختان زیتون، طلسم، نفوذی، میامی وایس، درون طبعیت وحشی، ترک لاس وگاس، مونیخ، خط باریک قرمز، نیکیتا، یکبار، ریچل ازدواج می کند، رین من، گاو خشمگین، راننده تاکسی، صخره سرخ 1و2، ربوده، فرانتیک، ویزیتور، بازگشت، وال ایی، وقتی که نیچه گریست، ایکس من، غریزه اصلی، سربازان سفینه فضایی، دکتر استرنج لاو، بوی خوش زن، شیکاگو، سکوت بره ها، هری پاترها ، سه گانه ارباب حلقه ها، ارابه آتشین، برگشت ناپذیر، شیرشاه، موش آشپز، دیو و دلبر - تشکر ویژه از ویدیو تومبا،مرکزی،روز و ... - و یادی از لوگوهای خاطره انگیز برادران وارنر، شیرمترگولدن مایر،مجسمه کلمبیا، نورافکن فوکس قرن بیستم و ... - بابت این همه کامنت خوب، خاطره انگیزو انگیزاننده – برای دیدن ندیده هایش - از همه شریکان این روزنوشت سپاس گذارم. - چند تای اول توضیح نوشتم بعد دیدم همینطور ادامه بدم تا دو روز هم تمام نمی شود. اگر خدا بخواهد در ایام رمضان برای هر کدام توضیحی خواهم نوشت و موارد دیگری را که به یاد می آورم اضافه خواهم کرد. چه خوب که هستید یا حق

امیر: معلوم است که این فیلم‌ها در طول یک عمر دیده شده‌اند و نه یک دوره. بوی فیلم‌های توی بورس هر دوره از عمر ما را می‌شود توی این کامنت دید. از کمیسر متهم می‌کند، تا ترور. و این که واقعا تو هم سرقت الماس؟
مسعود ناسوتی
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 9:6
-8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

1. از سلاخ خانه فقط یه نسخه DivX دیدم و الان همونم ندارم.

2. پرونده پیش از غروبت کجا چاپ شده؟

سعیده
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 9:18
-14
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

با تاخیر: اون جمله دیالوگ کریستف توی نمایش ترومن بود.

توقع من از هنرمند این است که حالش مثل من خراب نباشه یا اگه خرابه از تو خرابیش به ضد خودش بتونه برسه و حالش خوب بشه و برای من اثری خلق کنه که زیستن رو به من یادآوری کنه نه... بعد این رو به من یه جوری بگه که چنان شارژ بشم که نفهمم از کجا شارژ شدم و تمام نکته اش در همین است. برای توضیح این حرفم یه مطلبی که این روزها ذهنم رو درگیر کرده براتون تعریف می کنم. این روزها در حال گوش کردن و نت برداری از درس گفتارهای دکتر جواد طباطبایی درباره پدیدار شناسی روح هگل هستم (داخل پرانتز بگم به دوستانی که علاقمند به فلسفه هستند واقعا پیشنهادش می کنم در قالب چهار دی وی دی عرضه شده بعد از این هم آدم مجموعه انقلاب فرانسه و بعدش هم مارکس رو گوش بده خیلی خوب می شه بعد هم به خودمون و جامعه مون فکر کنیم و بعد...) طباطبایی می گفت که توی ترجمه فرانسه جدید این کتاب هگل مترجم گفته که اساس 700 صفحه کتاب پدیدارشناسی روح الهیات مسیحیت و عیسی مسیح است در حالی که هگل یک بار هم اسمی از مسیح و مسیحیت نیاورده. هگل وارد کردن دین را وارد کردن اسم دین ندانسته! (بلای فیلم های این سالهامون که ...) بچه ها نکته اش رو گرفتید! کاوه اسماعیلی نکته اش رو گرفتی انتظار من از هنرمند تو این قضیه است این که یه حال اساسی به من بده بدون اینکه به من بگه دارم به تو حال می دم به من زندگی بده بدون این که به من بگه زندگی کن.

از خوندن لیست بچه ها بیشتر لذت می برم تا اینکه بخوام یه لیستی از خودم بدم. شاید هم جو گیر بشم یه لیستی بدم! خدا رو چه دیدی!

محمد_Juve
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 10:3
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

اینم لیست بدون ترتیب :

بازی- سر گیجه . بیمار روانی . کریمر علیه کریمر . سینما پارادیزو . در بارانداز . روزی روزگاری آمریکا . شاهین مالت . بلیارد باز . کازابلانکا . خوب بد زشت . ماجرای نیمروز . سرپیکو . فهرست شیندلر . پدر خوانده ( 1.2.3) . رفقای خوب . گاو خشمگین . راننده تاکسی . نيويورك نيويورك . فرانکی و جانی . بوی خوش زن . صورت زخمی . بعد از ظهر سگی . سرپیکو . مخمصه .راه کارلیتو . تسویه حساب . سگهای پوشالی . مظنونین همیشگی . مرد بارانی . تایتانیک . مرحوم . دار و دسته نیویورکی . پالپ فیکشن . سگدونی . پیانیست . آدم های معمولی . آخرین تانگو در پاریس . خورشدی ابدی ذهن پاک . تسخیر ناپذیران . در جست و جوی خوشبختی . یکشنبه خونین . شکارچی گوزن . سلطان کمدی . فرار از آشیانه فتخته هفت . زودیاک . باشگاه مشت زنی . 21 گرم . برادر کجایی . رستگاری در شاوشنگ . فارگو چشمان کاملا بسته . فارست گامپ . افسانه 1900 . گلادیاتور . جی اف کی . محمد رسول اله . نفوذی . مورد عجیب بنجامین باتن . مالنا

تکتم سنایی
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 11:6
11
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

ای هوار

کامنت من گم شد چرا؟

کلی نوشته بودم برای فیلمای محبوب ، نمی دونم چی شد که گم و گور شد

لعنت به این شانس کج من

نیما وزیری
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 11:52
4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

تهران امروز داره راه می افته. اگه بی انصافی نکنیم صفحه اولش هم یه کم بهتر از قبل شده و مثل سابق بوی ریا نداره...سینماییش هم داره جون میگیره، دیروز گفتگو با کیانیان رو خوندم و پریروز گزارش اکران هالیوود. هر دوشون خوب بودن به خصوص گزارش اکران با اون عکس از ایفلی که داره میریزه!

متن تصحیح املایی شده نقدم :
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 13:19
-13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

نقدی بر مجموعه « مدرسه ما » به مناسبت اتمام پخش آن :

در شرایطی که حال فرهنگ و هنر (به خصوص در حوزه کودک) اصلا خوب نیست ، در تابستان امسال از شبکه دوم (شبکه کودک) شاهد پخش مجموعه تلویزیونی به نام « مدرسه ما » بودیم.

این سریال به دلیل حوادث تلخ دو ماهه اخیر ، ساعت پخش نامناسب و عدم تبلیغ کافی آن گونه که باید دیده نشد. در اینجا یک سوال مهم این است که چرا ساعت پخش چنین سریالی (که مخاطبان آن قرار است کودکان و نوجوانان باشند) باید 40 : 18 باشد ؟ در فصل تابستان و در چنین ساعتی ، به دلیل کاسته شدن از درجه گرمی هوا ، کودکان و نوجوانان در پارک ها – کوچه ها و یا خیابان ها مشغول بازی هستند یا اینکه در کلاس های ورزشی و زبان به سر می برند و شاید هم در منزل هستند و مشغول تماشای اخبار ورزشی شبکه سه ، شاید هم مشغول مطالعه باشند و بی خیال تلویزیون ... در نتیجه بهتر بود که یک ساعت مناسب در حوالی ظهر و یا اوایل شب برای این مجموعه در نظر گرفته می شد. ( در شبکه کودک (فارغ از بحث کیفیت آثار) باید « مدرسه ما» که برای کودکان و نوجوانان است بر «شمس العماره» ارجحیت داشته باشد. )

داستان « مدرسه ما » در مورد دانش آموزان کلاس سوم سه مدرسه راهنمایی بود که به دلیل شیطنت بیش از حد ، همه دبیران را کلافه کرده بودند تا جایی که دبیر ادبیات پا به فرار گذاشت. این بود که عوامل مدرسه تصمیم به منحل کردن این کلاس گرفتند تا اینکه معلم ادبیات جدیدی آمد و با روشی تازه توانست تحولاتی را در بچه های این کلاس به وجود آورد. البته نه اینکه آنها را عوض کند بلکه کمی شیطنت های آنها را مهار کند. آن هم نه با تهدید بلکه با دوستی با بچه ها.

این مجموعه پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به یک سریال شعاری را داشت ولی با تلاش محققان پروژه یعنی : خانم پوران درخشنده و دکتر سیامک تقی پور توانست در بیشتر قسمت ها تا حدودی به معرفی مشکلات و دغدغه های دانش آموزان و ارائه برخی راهکارها به خانواده ها ، مسئولین مدارس و حتی خود بچه ها بپردازد. بدون اینکه شعارهای خیلی گُل درشت یا مونولوگ های بسیار طولانی نصیحتی داشته باشد. به همین دلیل باید به فرشید و محمود طالبیان (نویسندگان مجموعه) ، بهروز مفید (تهیه کننده) و داریوش یاری (کارگردان پروژه) خسته نباشید گفت. از دیگر کلیشه شکنی های این مجموعه نسبت به مجموعه های مشابه ایرانی می توان به تنوع لوکیشن و خروج از حالت تله تئاتری اشاره کرد. این مجموعه سی و نه قسمتی که هر قسمتش حدود 30 تا 35 دقیقه طول می کشید را محمد یارمحمدلو تدوین کرده بود.

اما در مورد بازی ها باید بگویم که کیومرث ملک مطیعی (در نقش بابارحیم ، بابای مدرسه) بسیار خوب توانست از عهده نقشش برآید و تقریبا همان پیرمرد بانمک ، دلسوز و عصبانی که همیشه از او می بینیم در اینجا هم به خوبی تکرار شده بود. اصغر نقی زاده (در نقش آقای یراقچی ، ناظم مدرسه) هم توانسته بود از آن کلیشه فیلم های جنگی اش تا حدودی فاصله بگیرد و تبدیل به یک ناظم لج درار شود. احمد یاراحمدلو (در نقش آقای کیهان ، دبیر ادبیات جدید مدرسه) هم به خوبی در قالب یک معلم که با بچه های کلاسش دوست است و شیوه های تازه ای در تدریس و اداره کلاس به کار می بندد (که البته هزینه های این کار را هم با چند بار تعلیق از شغلش می پردازد) فرو رفته است.

اما یکی از نقاط ضعف فیلمنامه ای کار این است که علی اوسیوند هم دبیر ریاضی است و هم دبیر حرفه و فن یا اینکه فردوس کاویانی هم دبیر علوم است و هم مدیر مدرسه که این موضوع در مدارس فعلی کشور بسیار نادر و کم نظیر است (اگر بی نظیر نباشد) ، همچنین این موضوع که مدرسه کلاس های دیگری هم دارد اصلا حس نمی شود.

در مورد بازیگران نوجوان کار هم به جز : سهند جاهدی که سوابق متعددی در حوزه بازیگری دارد ، بقیه بازیگر حرفه ای نیستند (یا حداقل من تا پیش از این نمی شناختمشان) . شخصیت پردازی دانش آموزان بسیار خوب بود. هم دانش آموز زرنگ که نمره برایش از همه چیز مهمتر است داریم (راستین) ، هم دانش آموزی که عاشق فوتبال است و دائم از آن حرف می زند (شاهین) « که البته بهتر بود در سکانس های خارج از مدرسه برای ورزشکار و ورزش دوست نشان دادن او مرتبا توپی در دست او قرار ندهیم. چرا که این کار خیلی توی ذوق می زد. » ، هم دانش آموزی که فقط به فکر شکمش است (هادی) ، هم دانش آموزی که دغدغه فیلمسازی دارد (پوریا) ، هم دانش آموزی که دوست دارد مکانیک شود (فرشید) و هم دانش آموزی که دغدغه نویسندگی دارد و البته بچه های به شدت شرّ که فقط به دنبال ایجاد دعوا هستند. آقای یاری خوب توانسته بود از نوجوان ها بازی بگیرد ولی به نظر من در بازی گرفتن از سهند جاهدی و میلاد مرادی نسب موفق تر ظاهر شده بود.

در این مجموعه می شد به مباحثی چون شهردار مدرسه ، شورای مدرسه و مسائلی از این دست هم پرداخت ولی فقط از آنها نام برده شد. (شاید به این دلیل که مسائلی تشریفاتی هستند.)

در بین دیگر عوامل سریال ، تصویربرداری حمیدرضا رحیم زاده و چهره پردازی حسین چراغچی (به ویژه در اپیزود معتاد) بسیار شاخص بود.

در کل معتقدم در صورت مقایسه اثر با نمونه های ایرانی ، کاری قابل قبول است و می توان به آن نمره مناسبی داد. شاید با توجه به موفقیت فیلم فرانسوی « کلاس » ، اقبال جهانی به فیلمسازی در زمینه مدرسه و کلاس افزایش یابد. کات.

علی خطیبی ، بیست و هفتم مردادماه 1388

omid jafari
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 14:31
-23
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام.یادم نمیاد آخرین باری که کامنت گذاشتم کی بود؟ تبریک به همه بچه های سایت که دارن به مرزهای غیرقابل تصوری دست پیدامیکنند.دست داشتن در انتشار روزنامه و برگزاری جلسات نقدفیلم با حضورعوامل اصلی وگزارشات اختصاصی از جشنواره های معتبر و خیلی چیزهای دیگر.آدمهایی توسایت میبینی که فکر میکنی گمشده ات هستند.آدمهایی که سالها بدنبالشون بودی و پیدا نمیکردی.کسانی که علایق و سلیقه مشترک باهات دارن.و زندگی رااززاویه سینما میبینند و تجربه میکنند. وکادوی من به تو امیر(با تاخیر-ببخشید):"اگه خدا تالب پرتگاه بردت بدون یاازپشت مواظبت هست یا همون لحظه پرواز رویادت میده" مالنا(وقتی که آخر فیلم پسره به کمک مالنا میشتابد تا میوه ها رابرایش جمع کند و همون لحظه دستش را به آرومی به دستان او نزدیک میکند و سایش کوتاهی بوجود می اید و بعدش با او خداحافظی میکند و مالنا در حال رفتن برمیگردد و به او چندلحظه خیره میشود و می رود) سینماپارادیزو(وقتی که مرده میشینه تیکه های سانسورشده فیلمهارو میبینه و گریه میکنه) بوی خوش زن(وقتی که آل پاچینو با دختره تانگو میرقصه و همچنین وقتی که بکمک پسره رانندگی میکنه و همچنین وقتی که از پسره تو اون جلسه مدرسه دفاع میکنه و همه رومیخکوب میکنه) سرگیجه(وقتی که ما هم همراه مرده بالای ارتفاعات سرگیجه میگیریم) جاده مالهلند(وقتی که میبینی دیگه مرزی بین خواب و بیداری وجود نداره و تو هم احساس گناه وعذاب وجدان میکنی) پالپ فیکشن(وقتی که یارو قاچاقچی به سمت جکسون و تراولتااز فاصله نزدیک چند تا تیر شلیک میکنه واونا سالم میمونن) دیوانه ای از قفس پرید(وقتی که نیکلسون جلوی تلویزیون فرضی میشینه و بازی رو گزارش میکنه) سگهای پوشالی(وقتی که داستین هافمن آخر فیلم هویت پیدا میکنه مرد میشه ودمار از روزگار اون حرومزاده ها درمیاره) راننده تاکسی(رابرت دنیرو با اون شمایل قهرمانانه آخرفیلم-مخصوصا مدل موهاش) کازابلانکا(وقتی که بوگارت بعد از سالها برگمن رو میبینه و نصفه شب مست و پاتیل کنار میز میشینه و خاطرات تلخ و شیرین گذشته به ذهنش هجوم میاره) گاو خشمگین(وقتی که دنیرو تیتراژ اول فیلم رو رینگ بوکس رقص پا میره و همینطور آخر فیلم که سرشو به دیوار میکوبه) پیرمردها وطن ندارند(وقتی که باردم آخر فیلم سکه میندازه که زن یارو دشمنشو بکشه یا نه) هفت(وقتی که اسپیسی با دستای خون آلود میره مرکز پلیس و با فریاد مورگان فریمن و برادپیت رو صدا میزنه و میگه شما دنبال من هستید؟) یک ذهن زیبا(وقتی که راسل کرو وقت جایزه گرفتن دستمال زنشو بیرون میاره ) پاپیون(وقتی که آخرفیلم مککویین میپره تودریا و تقلا کنان به سمت آزادی پیش میره) فهرست شیندلر(وقتی که مرده گریه میکنه که کاش تونسته بودم آدمای بیشتری رو نجات بدم) آپارتمان(وقتی که لمون و دختره صحنه پایانی فیلم میشینن با هم پاسوربازی کنن) تایتانیک(وقتی که جک رز رو نصفه شب به طبقه سوم میبره تاباهاش برقصه و رزمشروب بخوره و سیگار بکشه و لات بازی در بیاره و روی مردای اونجا رو کم کنه) انجمن شاعران مرده(وقتی که ویلیامز به شاگرداش میگه صفحات اول کتابشونو پاره کنن) باشگاه مشت زنی (خنده های براد پیت) چشمان باز بسته(وقتی که تام کروز بر میگرده خونه و ماسک رو رو تخت همسرش میبینه) رهایی از شاوشنگ(وقتی که در رو قفل میکنه و اون آهنگ دلنواز رو برای زندونیها پخش میکنه و حرکت دوربین روی چهره بهت زده زندونیها و صدای مرگان فریمن روی تصویر که میگه بعضی چیزها توزندگی هست که نمیشه با کلمات توصیفشون کرد) مادر(وقتی که مادر میرسه و اکبرعبدی نشسته چادر مادرشو میگیره و میبوسه) داگ ویل(وقتی که نیکول کیدمن دستور کشتن همه رومیده حتی اون نوزاد کوچیک رو) درباره الی(وقتی که سپیده بعد از غرق شدن الی میره پشت خونه و میزنه زیر گریه و ما رو هم روی صندلی سینما به لرزه در میاره) مولن روژ(دیدن فیلم در تاریکی نیمه شب و صحنه آرایی فیلم که باعث شد دوستم وسط فیلم ول کنه بره شعر بنویسه) بی وفا(واقع گراترین فیلم درباره خیانت) آگراندیسمان(دیدن فیلمی حدودا سه ساعته با ریتمی کند بدون اینکه پلک بزنی)

امیر: خوشحال‌ام که با عشق به سینما برگشتی.
حمـیــــد
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 14:33
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
چه تقارن جالبی !! در این ویدئو که لینکش رو میزارم ، "تارانتینو" 20 فیلم محبوبش که از سال 1992 تاحالا ساخته شدن ، رو نام برده. ویدئو دو روزی هست در اینترنت منتشر شده و این طور که یه جایی گفته شده بود ، مربوط به آگوست 2009 هست. http://www.youtube.com/watch?v=Wz4K-Rxx2Bk یه نکته این که : اولین فیلمی که نام میبره فیلم نامبروانش از بین این 20 تاست ، اما بقیه به ترتیب حروف الفباست. یدفعه اسم فیلمها بگم دیگه ... * Battle Royale * Anything Else Audition The Blade Boogie Nights Dazed and Confused Dogville Fight Club Friday The Host The Insider Joint Security Area Lost In Translation The Matrix Memories of Murder Police Story 3 Shaun of the Dead Speed Team America: World Police Unbreakable اما خب ویدئو رو هم ببینید ، از زبان خودش یه چیز دیگست.

امیر: ساملیک. به این می‌گن یه لینک خوب. بیش‌تر از این خبرا به ما بده.
بهرنگ
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 15:25
-10
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

http://www.alpacino.in http://honzapreissler.files.wordpress.com/2009/07/jack_nicholson.jpg http://media.photobucket.com/image/jack%20nicholson%20joker/acorn072681/Movie/26960_jack_nicholson_batman_promo.jpg

احسان هاشمی
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 16:48
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

عجب فضایی شده اینجا

بچه ها یه کم رحم کنین این همه انرژی اون هم یهو،

.

.

به هر حال ممنون

z
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 20:30
-16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

دوازده سال دارم و دوازده هزار بار به توان صد بیش از حد تحمل و وسعت قلب و روح کوچکم

عاشقم. گیجم. خوابم. خنگم. دست و پا چلفتی و مغشوش و مبهوتم. خودم نیستم- چه بهتر- خود

همیشگی ام الکی می خندم- از آن خنده های شل و بی مایه و خنکی که دل آدم بزرگ ها را آشوب

می کند، و بی دلیل بهانه گیر و بی حوصله و غمگینم. زشت و دراز و لق لقی شده ام. صورتم جوش

زده و مو هایم، بدتر از علف هرز، از اطراف سرم بیرون زده است. صدایم هم عوض شده، زنگ دار

و چندش انگیز. با این همه با وجود لاغری و بی خوابی و بی اشتهایی، با وجود ترس و لرزهای مجهول

و غصه های ناشناخته، با وجود پاهایم که به طور ترس ناکی یک مرتبه رشد کرده اند و بدنم که بوی

تند عرق تن می دهد- بوی بلوغ- و با وجود بی نهایت اغتشاش حسی و فکری و بی نهایت دلهره های

مبهم و بی نهایت کوفت و زهر مار دیگر، خوشبخت خوشبختم

آیسان
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 20:49
-15
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

آقا قادری این آقای وایلدر زده دیگه پیداش نیست می ترسم واسش اتفاقی افتاده باشه خبرش رو ندارید زود رفت نه ؟

حسین جوانی
سه‌شنبه 27 مرداد 1388 - 21:26
-22
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سرقت الماس، همون سرقت الماس با بازی ردفورد، (1972)(the hot rock …dir:peter yates) واقعاً خوش حالم کردید.سه چیز فیلم هیچ وقت یادم نمیره: دفع کردن الماسی که خورده شده، هیپنوتیزم مامور بانک و ماشین آتش نشانی آخر فیلم ... آخ جون بلخره یه دفه هم که شده دزدا موفق شدن .مدت هاست دیگر چنین خنده ای از یک دزد ندیدم اصلن مگر این قواعد سنتی سینما می گذارند آدم انقدر عشق کند... (حالا که شما این قدر خوبید منم یکی رو می کنم)... ژنرال(جان برمن):آرایش مو+مقاومت در برابر شکنجه و حفظ شوخ طبعی + مراجعه به کتاب خانه و سر زدن به کتاب قانون+ الونک وسط آن خرابه+ خوابیدن در پاسگاه بعد از دزدی+مقاومت در برابر هر چیزی و یا هر کسی که میدانی چیزی را که مال توست از تو می گیرد و... این هم دیالوگ محبوب من در این فیلم(به پسرش): نمی خواستم کم بیارم(یادت می یاد کجاست؟)

arefe
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 0:44
1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
این عکس میامی وایس قلبمو تو مشتش فشار داد! اگر مطلب ایتالیایی خواستین ترجمه کنین من در خدمتم.

امیر: وای... باز همون چیزی که از خدا می‌خواستم به موقع رسید. ببین. داریم یه مجموعه برای انیو موریکونه درمی‌آریم... به‌ات ای میل می‌زنم.
تکتم سنایی
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 1:11
16
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
بجه ها یه فیلم خیلی باحال دیدم spun خیلی عجیب غریب بود و تلخ و شیرین و ملنگ حتما" ببینید یه سورپرایز هم توش بود و این بود که راب هالفورد توش یه نقش کوتاه داشت من که رسما" جیغ زدم وقتی دیدمش.

امیر: راب هلفورد چه آشناس. کی بود؟ و این که کامنت‌ بهترین‌هات آن‌لاین شد رفیق. یه کم دیر. ببخشین.
بهنام شریفی
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 1:59
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سلام امیر جان بهنامم، شریفی من همیشه روزنوشتهاتو می خوندم و وارد فضای اصلی کافه ی معرکه ات نشده بودم وقتی آدم اینهمه عشق سینما رو تو یک جا می بینه در مقابل این همه انرژی و شورو عشق کم میاره بابت تمام لطفهایی که به من داشتی و حمایتهای بی دریغت ممنونم و امیدوارم بتونم کنار وجود نازنینت روز به روز پیشرفت کنم تولدتم که تلفنی تبریک گفتم و الان این نوشته رو به عنوان یک هدیه ی کوچیک تقدیمت می کنم: «این نوشته صرفا یک تجدید خاطره با سینماست نه انتخاب برترینها که انتخابش کار بسیار دشواری است» سینما برام با قرمز جیرانی شروع شد و دیگه نتونستم ولش کنم با عاشقم من... سینما یعنی مجله فیلم از شماره ی 292 ( با عکس پرویز پرستویی توی فیلم عزیزم من کوک نیستم) تا امروز اونم موقعی که پشت کنکوری هستی و از همه چیز خسته ای سینما یعنی خوندن نقد یک نفر که دو خط یک بار از کلمه ی استاد استفاده می کنه برای بیل را بکش فکر می کردم تارانتینو سن وسال زیادی داره بعدا عادت اون منتقد رو فهمیدم که به هر آدم خبره می گه استاد اون منتقد اسمش امیر قادری بود سینما یعی یک هفتم و صفحه ی مخصوص قادری سینما یعنی اون شماره ی جادویی آل پاچینوی کبیر که گیجت می کرد سینما یعنی اون جمله ی آخرت که گفته بودی نگاه آخر پاچینو توی بعد از ظهر سگی رو هیچ رقمه نمیشه توصیف کرد سینما یعنی دل دیوانه ی ویگن و گریه ی درد آور فروتن توی شب یلدا سینما یعنی آیدا منصور کامران یعنی نکته اشو گرفتم گفتن آیدا یعنی به قول شاعر آه گفتن کامران یعنی خنده های منصور قبل از غرق شدن یعنی نفس عمیق فیلم نسل من سینما یعنی صنعت سینما و پرونده هاش سینما یعنی کتاب سالهای فیلم سینما یعنی شماره ی ویژه ی بازیگری دنیای تصویر سینما یعنی آزادی مخروبه وگفتی بیا گفتی بمان گفتی بخند گفتی بمیر آمدم ماندم خندیدم مردم شبهای روشن سینما یعنی پدر خوانده یعنی چشمهای مضطرب آل در رستوران یعنی براندو و پرتقال ونوه و مرگ پدرخوانده سینما یعنی رگبار آخر بانی وکلاید سینما یعنی شمارش دردآور اعدام رقصنده در تاریکی سینما یعنی بازیهای تمام نشدنی خیالبافها سینما یعنی کنترل بازیهای خنده دار هانکه سینما یعنی خودکشی هولناک پنهان سینما یعنی آدامس چسباندن براندو در پایان آخرین تانگو در پاریس سینما یعنی جاده ای بی انتها ومخوف و دیالوگ دیک لورانت مرد بزرگراه گمشده ی لینچ سینما یعنی سکانس آول سگدانی سینما یعنی کادر کشیدن اما تورمن و نشئه شدن تراولتا در پالپ فیکشن سینما یعنی بوسه های فراموش نشدنی سینما در سینما پارادیزو سینما یعنی صندلی وجایگاه ابی بعد از طی طریقی هفتگانه در کندو سینما یعنی امروز روز مباهله ست گفتن جمعه در روبان قرمز سینما یعنی چشم چرانیها و رویاهای کودک فیلم مالنا سینما یعنی تراژدی دردناک زندگی زیباست سینما یعنی دنیای تراژیک و کمیک شاهکار فراموش نشدنی کوستوریتسا زیرزمین سینما یعنی دردناکترین کمدی زندگی یعنی آنی هال سینما یعنی سکانس تکثیر جان مالکوویچ در جان مالکوویچ بودن سینما یعنی پریدن توی استخر آل در مترسک سینما یعنی مشت به دیوار کوبیدن جیک لاموتای اسیر در گاو خشمگین سینما یعنی با منی؟ با منی؟ حرومرزاده هفت تیر تو بکش و به نظرم من سرطان مغز دارم گفتن دنیرو در شاهکار بی بدیل استاد اسکورسیزی یعنی راننده ی تاکسی سینما یعنی روایتهای تمام نشدنی راشومون سینما یعنی تک ضربه های خوف آور پیانو در چشمان باز بسته سینما یعنی خنده های دیوانه وار نیکلسون در حال تبر زدن در درخشش سینما یعنی سکوت تمام نشدنی فیلم سکوت برگمان سینما یعنی رز باد همشهری کین سینما یعنی چشمان خیس آل ونفسهای آخر دنیرو و پیوند دستهایشان در پایان مخمصه سینما یعنی انتظار در باجه ی تلفن فیلم شکستن امواج سینما یعنی سرگیجه یعنی فوبیا یعنی اسکاتی یعنی سرگیجه ی عالیجناب هیچکاک سینما یعنی پریدن داستین هافمن قبل از رسیدن به اتاق معشوق در لنی سینما یعنی کل گریه های جیمز دین کبیر در شرق بهشت سینما یعنی کل شب چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد؟ سینما یعنی ادی تند دست یعنی سیگار کشیدنهایش یعنی صدای جادویی جلیلوند و سکانس آخر شاهکار فراموش نشدنی راسن یعنی بیلیارد باز سینما یعنی بهترین فلاش فوروارد تاریخ سینما ( تبدیل استخوان به سفینه ) در 2001: یک اودیسه ی فضایی سینما یعنی نما به نمای پیشخدمت جوزف لوزی سینما یعنی سیگار برگ ایستوود در خوب بد زشت سینما یعنی تمام نگاههای حسرت بار دنیرو در روزی روزگاری آمریکا سینما یعنی سرخوشی دو مرد روی یخ در سفید کیشلوفسکی کبیر سینما یعنی گریه ی بینوش در کافه ی آبی سینما یعنی انتظار عاشقانه ی زن در فیلمی کوتاه درباره ی عشق سینما یعنی طولانیترین مرگ تاریخ در فیلمی کوتاه در باره ی کشتن سینما یعنی بغل کردن پدر وانداختن او در آب در شاهکاربرتون یعنی ماهی بزرگ سینما یعنی حماسه ی خونین صورتهای عاشق ومعشوق در پایان سویینی تاد سینما یعنی صورت پژمرده ی هافمن در کابوی نیمه شب سینما یعنی عرقگیر براندو در اتوبوسی به نام هوس سینما یعنی دست روی لب کشیدن بلموندو در از نفس افتاده سینما یعنی ماشین سواری و از خیابان رد شدن آل کبیر در بوی خوش زن سینما یعنی خودکشی پولانسکی در شاهکارش مستاجر سینما یعنی جمله ی ما طمع کردیم و خودکشی بعد از آن در ماه تلخ سینما یعنی لالایی خواندن مادر در بچه ی رزمری سینما یعنی فرار از پاک کردن خاطرات در درخششهای ابدی یک ذهن پاک سینما یعنی مرگ دلخراش جان دلینجر در دشمن ملت سینما یعنی مرگ دلخراش آفاق در نرگس سینما یعنی بادبادک بازی الی در درباره ی الی سینما یعنی مارادونا و کوستوریتسا با هم در مارادونا سینما یعنی شخصیت باردم در ویکی کریستینا بارسلونا سینما یعنی سکه ی امتیاز نهایی سینما یعنی بی خوابیهای بیگ آل در بی خوابی سینما یعنی حماقتهای تمام نشدنی دنیرو در شاهکار قدر نادیده ی اسکورسیزی سلطان کمدی سینما یعنی بچه ی کرم مانند کله پاک کن سینما یعنی دنیس هاپر مخمل آبی سینما یعنی عینک شکسته ی هافمن در پوستر فیلم سگهای پوشالی استاد پکین پا سینما یعنی حرومزاده ها من هنوز زنده ام از زبان مک کویین در آخر پاپیون سینما یعنی اشک سیاه زن ایرانی در به همین سادگی سینما یعنی تمام آدمهای شهر آمارکورد به خصوص عموی دیوانه ی آن سینما یعنی جک لمون و نوذری با هم در ایرما خوشگله سینما یعنی عشق وال – ای سینما یعنی کایزر شوزه و کوین اسپیسی فراموش نشدنی در مظنونین همیشگی سینما یعنی ایمان به آزادی تیم رابینز در رستگاری در شاوشنگ سینما یعنی صدای استینگ در تیتراژ پایانی حرفه ای سینما یعنی من یک پاک کننده هستم گفتن ژان رنو در نیکیتا سینما یعنی پیانو زدن خیالی آدرین برودی در پیانیست سینما یعنی حسین آقای طلای سرخ سینما یعنی سبزیان کلوزآپ سینما یعنی آق شاپوری بوتیک سینما یعنی مادر مرد از بس که جان ندارد گفتن عبدی در مادر سینما یعنی همه ی عمر دیر رسیدیم گفتن مشایخی در سوته دلان سینما یعنی ضیافت دو نفره ی قدرت وسید در گوزنها سینما یعنی نگاه آخر قیصر در هنگام مرگ در قیصر سینما یعنی صدای فروغی روی چهره ی دردمند راد در تنگنا سینما یعنی زامپانوی کویین در جاده ی عالیجناب فلینی سینما یعنی بارانی دلون در سامورایی سینما یعنی عبور دوربین از پنجره در حرفه: خبرنگار آنتونیونی سینما یعنی نما به نمای فیلمهای برسون سینما یعنی آدمهای دلیجان عالیجناب فورد سینما یعنی سکانس اول طناب سینما یعنی سکانس قتل جنت لی در روح ( روانی) سینما یعنی این زن حق منه ... سهم منه.... خسرو... مهرجویی... هامون سینما مرتب کردن تخت برای شوهروهوودر لیلا سینما یعنی تقسیم غذای علی با معتادان و صدای دردآور چاوشی در سنتوری سینما یعنی مش حسن... آقای بازیگر... در فیلم جاودانه ی گاو سینما یعنی بلاهت دردناک آقای هالو سینما یعنی دیدار دوباره ی دوستان در ضیافت کیمیایی سینما یعنی سکانس آخر حکم و صدای خسته ی رضا یزدانی سینما یعنی محسن طنابنده و محسن نامجو در چند کیلو خرما برای مراسم تدفین سالور سینما یعنی خواب تلخ وبازهم سیب داری و تنها دوبار زندگی می کنیم که هنوز رنگ پرده ندیده اند سینما یعنی خیس شدن ملافه در اثر اشک پس از رفتن میم در درخت گلابی سینما یعنی کل جستجوی مارتین شین وحضور براندوی مخوف اینک آخرالزمان سینما یعنی آینه ی فیلم مسافران سینما یعنی دیالوگ ما همه بچه های ایرانیم در باشو غریبه ای کوچک سینما یعنی گریه های تلخ تهرانی و صورت سنگی عرب نیا در سکانس آخردر شوکران سینما یعنی قاب کج و نقطه ی دید مرده در گاوخونی سینما یعنی چتر سوخته ی جوانی بی جوانی استاد کوپولا سینما یعنی بنچیو دل تورو در بیست ویک گرم سینما یعنی یادآوری نولان سینما یعنی تیتراژاگه می تونی منو بگیر اسپیلبرگ سینما یعنی هوش مصنوعی کوبریکی ترین فیلم اسپیلبرگ سینما یعنی برادران مارکس در تمام فیلمها سینما یعنی چاپلین چاپلین یعنی سینما سینما یعنی لس آنجلس جاده ی مالهالند سینما یعنی هیث لجر شوالیه ی تاریکی سینما یعنی دختر ویتنامی تنها در غلاف تمام فلزی سینما یعنی جعبه ی شکلات فارست گامپ سینما یعنی تمام کارهای استاد تارکوفسکی سینما یعنی اسلحه ی باردم در جایی برای پیرمردها نیست سینما یعنی چشمهای پاچینو در تمام فیلمهایش سینما یعنی سایت سینمای ما سینما یعنی عشق سینما یعنی سینما ( این نوشته تا ابد می تواند ادامه پیدا کند تمام اینها گوشه ای از پیکره ی عظیم سینما بود از تمام تاریخ سینما عذر خواهی می کنم و فراموش شده ها و ندیده هایم را دز فرصتی دیگر احضار می کنم)

امیر: عجب کادوی تولدی گرفتم. بهترین این روزها...
جهانگیر
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 5:25
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
سالام امیر جان.چه نظر سنجی باحالی راه انداختی.آدمایی که "بنجامین باتن"رو دوست ندارن ولی عاشق دل سوخته ی "پالپ فیکشن" هستن میتونن اینجا چیز بنویسن؟

امیر: عاشقای دلسوخته استاد که این جا قدم‌شون روی تخم چشامونه.
سعیده موسوی
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 6:54
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
باشه ما هم از این به بعد اسم کاملمون رو می نویسیم. ظاهرا کامنت دیروزم نرسیده و انگار دوباره باید بنویسم و این سخت ترین کار است. امیر اون جمله که گفتی از کجا آوردیش دیالوگ کریستف توی نمایش ترومن بود. جوابم به سوال کاوه با یک مقدمه نسبتا طولانی:این روزها در حال گوش دادن و نت برداری کردن از درس گفتارهای دکتر جواد طباطبایی درباره پدیدارشناسی روح در هگل هستم (داخل پرانتز به دوستان علاقمند به مطالعات فلسفی پیشنهادش می کنم و چقدر خوبه که بعد از اون آدم بشینه مجموعه انقلاب فرانسه و بعد مارکس رو هم گوش کنه و همزمان به تاریخ معاصر خودمون هم فکر کنیم حس می کنم این طوری به مرحله ای از آگاهی شیرینی از وضع موجود به روایت شخص خودمون می رسیم) توی این درس گفتار یه جاییش دکتر به ترجمه جدید این کتاب هگل به فرانسه اشاره می کنند و می گویند که کتاب پدیدارشناسی بر اساس و مبنای الهیات مسیحیت و عیسی مسیح نوشته شده است اما هیچ جا تاکید می کنم هیچ جایی از 700 صفحه کتاب هگل به واژه مسیح یا مسیحیت اشاره نشده است و این نکته اساسی است به خاطرش این همه مقدمه چیدم نکته اش رو گرفتید دوستان(بچه ها خیلی حرف ها!).هگل بهره از امری رو به معنای وارد کردن پی در پی ظاهری او نمی داند در جواب سوال کاوه اسماعیلی از این نکته استفاده می کنم و به نظر من هنرمند در این شرایط و هر شرایطی باید زیستن رو به من یاد آوری کنه بدون اینکه از زندگی به طور مستقیم حرفی بزنه.اینکه... چی جوری بگم! اینکه هنرمند ما آدمای جامعه اش رو به جنبش درونی بندازه اما بدون شعار و حرفهای قالبی اینکه از ماها بخواد که بیندیشیم اما نیندیشیدن رو توی سرمون نکوبه اینکه... کمک سخته توضیحش! بعد یه چیز تو مایه های قیصر بسازه یه چیز تو مایه های میهمان مامان یه چیز مثل... یه چیز مثل مادر... یه چیز مثل... و اینکه اتفاقا باید توی این شرایط باید حالش بد باشه اما باید این قدر قوی باشه که توی این حال بدش به یه ضدی برسه که حاصلش خلق یک اثر هنری باشد. من اگر توی این شرایط می تونم افسرده بشم اون باید بتونه افسرده بشه اما افسرده نشه! در مورد تهیه لیست هم باید بگم که از خوندن لیست بچه ها بیشتر لذت می برم تا نوشتن لیست. شاید هم وسوسه بشم و یه لیست بنویسم.

امیر: عالی بود. کاوه می‌تواند پاسخ تو را جای من هم حساب کند. و این که کامنت‌ قبلی‌ات کمی دیر آن‌لاین شد. ولی شد.
صادق
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 6:56
8
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

فیلم خاک آشنا قویترین کار فرمان آرا تا به امروز است فیلم ادامه ای بر خانه ای روی آب و یک بوس کوچولوست و دغدغه های فرمان آرا که بر خواهیم شمارد همچنان در این فیلم محوریت و مرکزیت دارد فیلم را میتوان یک نصیحتنامه دانست نصیحتنامه ای که اینبار جای فحشنامه یک بوس کوچولو به گلستان را گرفته است و بی شک یک شاهکار سینمایی است در اینجا جای گلستان (در فیلم یک بوس کوچولو) نسل سوم است که متهم است و فرمان ارا این رسالت را بر دوش خود احساس کرده تا نسل سوم انقلاب را بیدار کند به آنها تاریخ مملکتشان را بشناساند و به آنها نشان دهد که فرق عشق های نسل او و نسل حاضر چیست .

نقطه ی قوت فیلم که شاید فیلم اخیر بیضایی هم آشکارا از همین شگرد بهره برده اینجاست که کارگردانی سرخورده و روشنفکر که با سختی فراوان تصمیم به فیلمسازی میگیرد و حال این فرصت را غنیمت شمرده به جای روایت درست قصه(که مطمئنا فرمان آرا توانایی آنرا دارد) تصمیم میگیرد سخنرانی کند و جامعه و نسلی نادان را آگاه سازد البته اینکه یک روشنفکر دغدغه نسبت به جوانان کشورش دارد امری ستودنیست اما این دغدغه در بیان سینمایی وقتی جای تصویر را دیالوگ و وقتی جای داستان را خطابه میگیرد نتیجه اش فیلمی شعاری میشود که حد نهایت فیلمسازی یک کارگردان است .

طرح کلی فیلم داستان نقاش روشنفکر و شاعری به نام ( نامی) است (نامی احتمالا نماد خود فرمان آراست ) که کنج عزلت گزیده در زیر زمین دهی در کردستان خود را حبس کرده و نقاشی های عجیب و غریب میکشد و اپرا گوش میدهد ( این نقاشی ها ی عجیب و روشنفکرانه قرار است نماد درون اشفته ی او باشند و اینکه او در زیرزمین دهی خود را حبس کرده نماد این است که روشنفکران در ایران جایی جز اینجا ندارند و در واقع سرکوب شده اند ) تا اینکه سر و کله ی بابک بچه ی خواهر او پیدا میشود (قبل از بابک مادر بابک میآید که نماد نسل دوم است نسلی که چون به فکر آقا بابک نبوده الان بابک معتاد شده و بابک جان یک حلقه که متعلق به همجنس بازان است در ابروی خود میبندد و در اینجا فرمان آرا لبه تیز انتقاداتش را به سمت نسل دومی میگیرد که از نسل سوم غافل شده است ) کل مضمون فیلم حول این محور میگردد که هر روز بعد از ظهر نامی باید دست بابک کوچولو( منظور از کوچولو در اینجا سی سال است) را بگیرد و دور ده بچرخواند و به او بگوید که چرا موارد مصرف میکند چرا به هیچ چیزی اعتقاد ندارد چرا هیچی بلد نیست و در اخر هم نتیجه بگیرد که ا لبته مقصر مادرت هم هست از آن طرف بابک که نماینده نسل جوان است هم اعلام میکند که سه بار خودکشی کرده است(ظاهر بابک اما به گونه ای منطقی است که آدم باور نمیکند حتی بی اجازه ذست به کبریت زده باشد رفتارش که کاملا مودبانه است دو روز پیش نامی هم میماند و اعتیاد را کنار میگذارد و خواهش دوستانش را برای مصرف لبیک نمیگوید البته شاید فرمان آرا در پس این طراحی شخصیت عمیق خواسته بگوید که این نسل ذات پاکی دارد فقط یک نامی یا فرمان آرا لازم است تا آنچه نمیداند به او بگوید )بابک جوان فیلم هم از خودش دفاع میکند چون کارگردان هایی مثل فرمان آرا هیچگاه یکطرفه به قاضی نمیروند و نگاه عادلانه ای به مسائل دارند درست مثل فیلم یک بوس کوچولو که فرمان آرا فقط روی گلستان قضای حاجت نکرد) بابک میگوید که نسل او خسته است و بریده است و جسذی است که راه میرود و از این محملات که قرار است دغدغه های نسل جوان امروز باشد و اینکه این نسل به ته خط رسیده است و راهی ندارد دوستان بابک هم قرار است نماینده نسل امروز باشند اما عملا بابک تبدیل به پینوکیو میشود و آنها هم نقش گربه نره و روبای مکار را بازی میکنند(پیدا کنید پدر زپتو را؟) این دوستان آنقدر بیکارو با مرامند که از تهران بلند میشوند میآیند پیش بابک تا با هم ابشنگولی بخورند(یک دختر که صدایی مردانه دارد هم بین آنها است که با حلقه ای که بابک به ابروی خود زده مرتبط است و در اواسط فیلم این حلقه دیگر نیست و ما متوجه میشویم بابک از اسارت آن طی دو روز بودن با نامی خلاص شده است) و یکی از آنها هم برای بابک مواد میآورد بازی این دوستان هم در اوج است انقدر لوس و بی احساس و احمقانه حرف میزنند که انسان تهوع میگیرد( البته همه ی اینها عامدانه است تهوع تماشاگر که به نوعی ارجاع به رمان تهوع سارتر است و بازی تصنعی بازیگران هم گوشه ی چشمی به بازی ها در فیلمهای برسون دارد فرمان ارا عامدانه دارد به تماشاگر میگوید این نسل جوان حتی بازی کردن جلوی دوربین را هم بلد نیست)

بابک طی سفری که آمده است قرار است متحول شود قرار است با تاریخ این مملکت آشنا شود و قرار است دوستان نا بابش را ترک کند اما همه ی این اتفاق ها به احمقانه ترین حالت ممکن میافتد(احمقانه بودنشان تعمدی است چون در واقع فرمان آرا به شکلی کاریکاتورگونه دست به ساختن یک خودهجویه زده است ) شبنم عشق قدیمی نامی با بازی رویا نونهالی پس از چهل سال اتفاقی از راه میرسد و آنجاست که نامی فیلش یاد هندستان میکند(این اتفاق که درست همان روز که بابک عرق خور موادی دختر باز به خانه ی نامی میآید مصادف با آمدن عشق قدیمی نامی بعد از چهل سال میشود هم اصلا چیز عجیبی نیست و حتما برای آموزش بابک (بخوانید نسل ما) لازم است ) آنها زیر مهتاب راه میروند و نامی برای شبنم یکی از شعر های جدیدش را میخواند همه ی این سکانس ها طراحی شده تا نسل جوان ( از جمله خود من) قبطه بخورد به عشق های اساطیری نسل پیشین که چگونه پای یک عشق میماندند و عشق پاک آنها چه قدر با عشق های خیابانی ما فاصله دارد از طرف دیگر بابک را داریم که با یک روز ماندن پیش نامی و با خوردن نیمروی خاتون معنای عشق و محبت را میفهمد ( اینرا خود بابک طی یک دیالوگ تاثیر گذار میگوید ) و با دیدن اینکه نامی و شبنم چه قدر عاشق هم هستند معنای عشق اساطیری را یاد میگیرد در دیالوگی شبنم به نامی یاداوری میکند که هیچ وقت از سبیلش خوشش نمیامده سبیل که در واقع نماد چپ گرایی است و باقی قضایا هم معلوم است فقط نا گفته نماند که نامی هم از سیگار کشیدن شبنم بدش میآمده . نتیجه این میشود که بابک راه میافتد دنبال یک دختر کرد .دختر کرد که رعنا آزادی است همان دختر فیلم مارمولک یا درباره ی الی اگر از بازی افتضاح و لهجه ی من دراوردی او و قیافه اش که به هرچیزی جز یک دختر داهاتی میخورد بگذریم (اینکه او شبیه دختران داهاتی نیست تعمدی است چون در واقع ما توسط فرمان آرا یک نوع فاصله گذاری برشتی را شاهد هستیم که در واقع میخواهد به تماشاگر بگوید که در حال دیدن یک فیلم است نه واقعیت و در واقع به خود هژمونی سینما به عنوان رسانه هم از این طریق انتقاد میشود) به صحنه های خنده داری میرسیم که بابک پشت یک درخت پنهان میشود و وقتی دختر کرد از راه میرسد جلویش سبز میشود یا مثلا در سر راه معشوقش گل میگذارد و پشت تپه ها پنهان میشود (اگر فرمان آرا در موسیقی متن این صحنه این آهنگ هایده را میگذاشت بار دراماتیک فیلم صد چندان میشد آهنگی انقلابی با این موضمون:روز نوروز بچینی گل سرخ بر سر راه نگار خرج کنی دل برت بیاد بپرسه کار کیست؟تو براش گفته نتونی..... آهنگی از هایده که البته مسلما فرمان آرا بهتر از ما میدانسته که این موسیقی چه قدر برازنده این صحنه است اما تیغ سانسور بزرگترین مانع بوده است) از دید فرمان ارا احتمالا این صحنه ها گذاشته شده تا نسل جوان آنرا با شماره دادن پشت ترافیک در ترافیک خیابان شریعتی و یا اتو زدن مقایسه کند و از رفتار خود شرمگین شود و یه مقدار مثل بابک آقا شود. دختر هم با یک نگاه در چشم بابک میفهمد که او قصد ازدواج دارد و به او میگوید که اسم پسرعمویش رویش است و قصد ازدواج ندارد ( این موقعیت دراماتیک طراحی شده تا اولا فرمان ارا نسبت به تعصبات قومی نزادی کردها اعتراضش را نشان دهد در ثانی با این موقعیت دراماتیک و عشق نافرجام بابک جانش را در راه دختری که دو روزه دیده و بدون یک بار حرف زدن با او عاشقش شده بدهد و به این وسیله معنای واقعی عشق به نسل جوان آموزش داده شود)

فرمان آرا دغدغه ی اینکه نسل ما چرا با فرهنگ کهن خود آشنا نیست هم دارد بنابراین در راستای تقویت غرور فرهنگی و عزت ملی ابتدا دبی را با ان مگس مقایسه میکند ( کلمه ی ان مگس دقیقا در فیلم بکار میرود حالا تصورش را بکنید اگر یک اماراتی تازه آنهم از نوع روشنفکرش به ایران بگوید ان گربه آنوقت امثال آقای فرمان آرا چه میکردند قابل پیش بینی است که احتمالا رگ غیرتشان انقدر باد میکرد که در همین راستا شعار بقره بقره سر میدادند و این شجاعت فقط از امثال فرمان آرا بر میآید) نامی روشنفکر نقاش در همین راستا یک روز بعد از ظهر دست بابک کوچولو (سی ساله ) را میگیرد و بیستون را به او نشان میدهد که ببین ما چه بودیم و چه شدیم بابک هم شیفته وار انگار که تاحالا در هیچ کتاب و فیلم و نقشه ای این اشکال را ندیده باز هم متحول تر میشود و هی به ایران افتخار میکند و هی افتخار میکند و به این ترتیب جناب فرمان آرا رسالت ملی گراییش را انجام میدهد این سکانس جادویی و تاثر گذار من را یاد فیلم وقتی همه خوابیم انداخت در آنجا هم بیضایی کبیر که خیلی دغدغه ی سنت و فرهنگ غنی ایرانی را دارد( نادر شاه افشار مگر ایرانی نبود چرا هیچ کس در اینگونه فیلم های متعهد یادی از کوه چشمانی که او درست کرد نمیکند؟) سکانسی متعهد را خلق میکند مادر روشنفکر فیلم به بچه اش شاهنامه هدیه میدهد و بچه شیفته وار در زمان غذا خوردن در حین حمام گرفتن و در وقت قضای حاجت شاهنامه را ورق میزند و او هم هی به تمدن ایران افتخار میکند و اینجا هم پدر و مادر های ایرانی توسط بیضایی اموزش میبینند که به جای چیتوز و پلی استیشن به بچه های خود شاهنامه بدهید و بدین ترتیب فرهنگ پر گهر ایرانی تا ابد زنده بماند و ان مگس هم گه خورده است کلا.

اما فیلم های روشنفکرانه در ایران اصولا علاوه بر اینکه به داستان خاصی احتیاج ندارند (اصولا کارهایی از قبیل فیلم دیدن روایت داستان کردن شخصیت پردازی و انتخاب درست بازیگر از امثال فرمان آرا و بیضایی گذشته است و کار جوان ها است ) از آنجاکه فیلمهای روشنفکرانه متعهد باید همچون مردمان این قشر از حامعه تلخ باشند(مشروبی که نامی میخورد تلخ است و نماد نگاه تلخ اندیش و دیالکتیکی او به دنیا است ) بنابراین ما در پایان میفهمیم که شبنم سرطان دارد و به این ترتیب یاد نگاه های او وقتی در حال ترک نامی بود میافتیم(انقدر به این فرمان آرا گفتند نگاه های رویا نونهالی در فیلم خانه ای روی آب چنان بود و چنین بود که فرمان آرا تصمیم گرفت باز هم از آن نگاه هایی که منتقدان معتقدند هزاران حرف و راز و درد و دغدغه ی یک نسل و فروپاشی یک نسل دیگر و اینها پشت آن نگاه است دوباره در فیلمش در لحظه ی وداع شبنم و نامی قرار دهد لازم به ذکر است که وداع شبنم و نامی بعد از وداع برگمن و بوگارت در فیلم کازابلانکا دومین وداع عاشقانه تمامی اعصار شناخته شد یا میشود یا خواهد شد ) و متوجه میشویم که عشق واقعی در واقع نه با وصال که با فراق است که حاصل میشود (از نگارنده خورده نگیرید که چرا دارد در این نقد داستان را لو میدهد چون اولا این نقد نیست در ثانی این یک فحشنامه است علیه فیلم فرمان آرا که در واقع نگارنده از عناصر رادیکال و تندرو حکومتی پول گرفته ام تا آنرا علیه روشنفکران این مرز پر گهر در بیاورم و یک نوع ترور فرهنگی است (ترور فرهنگی خود ادامه ای بر پروسه ی قتل های زنجیره ای است در این فیلم هم ارجاعاتی به قتل های زنجیره ای میشود اما چون فرمان آرا خودش آنرا سربسته مطرح کرده تا کسی متوجه آن نشود و چون نقد ما در این نوشتار نقد مضمونی نبود بلکه تنها به جنبه ی زیبایی شناسانه ی اثر توجه داشتیم از باز کردن آن خودداری میکنیم ))

دوست
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 8:44
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام میدونی چرا بچه ها کمتر کامنت میذارند چون دیگه جوابشون رو نمیدی دل بچه ها به همین جواب دادن خوش بود اینکه احساس میکردن نظراتشون خونده میشد ولی حالا ...

تازه منم هر روز میومدم توی اینجا ولی الان هر 3 روز یکبار سر میزنم اونهم یگ نگاه کلی و اینکه کم هم مطلب مینویسی

ایمان شاه بیگی از مشهد
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 12:40
7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام . در پی پیشنهادی که توی کامنت قبلی دادم در رابطه با صحبت از فیلمای برگمان دلم می خواد – شاید نشه گفت نقد به هر حال من منتقد حرفه ای نیستم - برداشت خودم رو راجع به فیلم پرسونا بگم . پرسونا اولین فیلمی بود که از برگمان دیدم . قبل از دیدن این فیلم - رک بگم – فکر می کردم برگمان فیلمسازی نیست که اون موقع (اون موقع 17 سالم بود) بتونم درکش کنم با این حال وقتی که فیلم رو دیدم احساس کردم یه تاثیر خاصی در من ایجاد کرده ( یادمه فیلم رو یه ظهر خلوت تابستونی دیدم از اون به بعد همیشه فیلمای برگمان رو خواسته یا نا خواسته ظهر ها دیدم )

وقتی که امروز پرسونا رو دوباره دیدم قبلش تصمیم گرفتم فیلم رو بدون توجه به قسمتی از یک سه گانه بودنش و بدون توجه به فیلمی از برگمان بودنش نگاه کنم . فکر کنم این کمک کرد فیلم رو بهتر بفهمم . فیلم با یک پیش مقدمه ی 5 دقیقه ای شروع میشه . در طول این 5 دقیقه تصاویر نشون داده میشه که به نظر من براعت استهلال فیلمند . این تصاویر بیانگر مفاهیم مختلفی که در فیلم ازشون صحبت خواهد شد . برگمان – به نظر من – همیشه در فیلمهاش اونچه در ذهن داره رو خیلی بی پرده از طریق دیالوگ و از زبان کاراکتر هاش میگه اما در فیلم پرسونا برگمان اومده دغدغه هاشو نشون داده با زبان تصویر و نه دیالوگ . در پیش مقدمه ی فیلم برگمان از امیال نفسانی غیر قابل مهار ما ، از ترس های ما به خصوص ترس از مرگ ( با ارجاع به تصویر رتیل و مرده ها ) خستگی ما از اینکه مدام در حال نقش بازی کردنیم (با ارجاع به نمایش قسمت های از یک فیلم کمدی صامت)( اشاره به عنوان فیلم که هم به معنی کاراکتر نمایش و هم به معنی نقابه اما به نظر من معنی دوم مناسب تره )از رنجی که برای رسیدن به رستگاری الهی می کشیم اما نهایتا ناامید شده و رنج متحمل رو پوچ می یابیم ( نمایش تصلیب مسیح ) و نهایتا از انسان معذب در دنیا و روح نا آرام انسان در مواجه با دنیای مادی ( صدای زنگ تلفن که مرده ها رو بیدار می کنه و رو اندازی که برای پسر بچه، کوچیکه) صحبت می کنه .

داستان فیلم در رابطه با بازیگر مشهوری است که در حین بازی در نمایش « آخرین نمایش الکترا» ( الکترا افسانه ای یونانی است . که باتوجه به این افسانه بیانگر حب دختر به پدر و بغض او از مادر است . در واقع نفرت فرزند از مادر در این فیلم مورد نظر است ) ناگهان برای چند دقیقه سکوت می کند و از فردای نمایش تصمیم می گیرد که حرف نزند . البته در ادامه رابطه ی نمایش با تصمیم الیزابت وگلر ( لیو اولمان ) رو خواهیم فهمید . پرستاری (بیبی اندرسون) برای مراقبت از الیزابت فرا خوانده می شود . ( پیشنهاد می کنم به صحبت های مسئول آسایشگاه با الیزابت وقتی که می خواد متقاعدش کنه به ویلای ساحلی بره خوب دقت کنید .)

الیزابت تصمیم گرفته حرف نزنه چون از نقش بازی کردن و دروغ گفتن خسته شده از اینکه به دیگران چیزی رو ثابت بکنه خسته شده . از رنج بیهوده کشیدن خسته شده . کی این تصمیم رو می گیره ؟ وقتی نمایشی رو بازی می کنه که اونو به یاد پسر بچه اش می اندازه . فرزندی که صرفا برای ثابت کردن چیزی به دیگران به وجود آورده ( وقتی که بهش گفته می شه همه چیز داره به غیر احساس مادرانه ) اما بعدا از مسئولیت و تغییراتی که به دنیا آمدن این بچه به دنبال داره می ترسه و کم کم از بچه متنفر میشه .

پرستار فردیه که در ابتدا به الیزابت احترام می ذاره چون یه هنرپیشه ی موفقه و گویی در درونش می خواد مثل اون باشه اما اونم بعد از آشنایی با زندگی الیزابت از این احساس مسبوق تبری می کنه . در واقع پرستار وجدان فعال الیزابته که اشتباهاتی رو که انجام داده در پی نقابه سکوت پنهون نمی کنه . حسرت بچه ای رو که از دست داده و در واقع دوست نداشته می خوره .

پرسونا یک فیلم پیچیده با بنمایه های سوررئالیستیه که باید بارها دید تا کاملا متوجه تمامی نکته های پنهانش شد . الیزابت تنها باری که در فیلم حرف می زنه وقتیه که احساس خطر می کنه . ترس از مرگ اون رو هم که به خاطر به پوچی رسیدنی که اونو متقاعد به سکوت کرده به واکنش وا می داره .

خارج از مفاهیم مطرح شده در فیلم پرسونا شاهکار برگما در استفاده از نور و تصاویر برای القای مفاهیم مورد نظرشه . نکته ای که وودی آلن ( یکی از ستایشگران برگمان) توی « عشق و مرگ » به نوعی به اون ادای احترام می کنه ( هرچند از نوع وودی آلنی).

خیلی دلم می خواد نظر بقیه بچه هارو هم در رابطه با پرسونا بدونم . فکر کنم خیلی مغشوش نوشتم اما قبول دارید که پرسونا فیلمیه که آدم رو به چنین اغتشای می اندازه .

( نکته ی انحرافی : جمشید جان آرسنالیم خفن . سلتیکم که زدیم . دم هرچی گانره گرم )

س.م.ع
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 12:50
-4
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
اولین باره که به سایتتون میام آقای امیر قادری عزیز. راستش این امیر قادری دوست و دشمن زیاد داره خبر دارید که؟!!! دوست و دشمن جماعت هم که تا دلتون بخواد منظومه سرایی می کنند ... یه مدت منتظر موندم تا ذهنم پاک شه و بعد با یک ذهن پاک و خالی از هر گونه دیدگاهی وارد اینجا بشم ...مثله خیلی ها که تا یه فیلمی رو نبینن هیچ نقدی رو در موردش نمی خونند چون این بهترین روش برای کسب یک تجربه ی ناب از اون فیلم یا هر چیز دیگه ست. اولا: به نظرم آدمی که وقت می گذاره و دونه به دونه ی کامنت های بچه ها رو حتی تا مرز 270 و اندی می خونه و پاسخ می ده قابل احترامه. دوما: با یه چیز این مطلب مشکل دارم اونم مبحث انفجارشه، و اینکه به نظر این انفجار رو آنی و بی اثر می دونید.آقا این جهان ما هم اولش با یک انفجار آغاز شد به خدا!...من اینطور فکر می کنم که صرف کوتاه مدت بودن چیزی دلیل بر بی اثر بودن اون چیز نیست ... هنوز موسیقی فریاد گونه ی راک ادامه داره...و هنوز شوق مبارزه برای به دست آوردن آرمان شهر در آدم ها...گمونم ادم ها با هر انفجاری "رشد" می کنند و این "راهه" که آدم رو بزرگ می کنه نه "رسیدن" به آخر راه. راستی: توی مطلبتون از شاهکار فریدون گله "کندو" نام بردید ...گمانم دور دور دیدن این فیلم هاست : کندو...قیصر...گوزن ها.

امیر: ایده‌ات درباره انفجار و طول عمرش جالب بود.
ایمان شاه بیگی
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 15:12
-24
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
امروز 4 شنبه 28 مرداد ساعت 4 عصر اتفاقی زدم کانل 4 دیدم مستند 4 داره مستند زندگی شگفت انگیز و هولناک لنی ریفنشتال (1994 : ری مولر) رو نشون میده . ریفنشتال رو از قبل می شناختم یه مقاله از بیژن اشتری توی دنیای تصویر درباره ی هیتلر و خبر ساخت یه فیلم درباره ی زندگی این زن با بازی جودی فاستر که نمی دونم اصلا ساخته شد یا نه ؟ همیشه عاشق شخصیت هیتلر بودم . با اینکه جنایتاشو می دونم . از وقتی که تخم مار برگمان رو هم دیدم پوچی وعده هاش به مردم رو هم می دونم . اما اینکه یه آدم چه طور پای اراده اش وامیسته و حاضره برای پیروزی اراده اش میلیون ها نفر رو قربانی کنه برام جالبه . حالا چیش می تونه جالب باشه هنرمند بودن این فرده . و اینکه این فرد یه نابغه ب بالفطره است . ( کاش به روسیه حمله نمیکرد تنها اشتباه هیتلرهمین بود ) لنی ریفنشتال اون طور که خودش میگه مامور میشه از طرف شخص هیتلر تا فیلمی از یکی از گردهمایی هایه حزب نازی بسازه . ریفنشتال قبلش درسال 1933 فیلمی از بعضی از رژه های حزب نازی تهیه کرده بوده که گویا به خاطر دخالت های گوبلز نتونسته بوده فیلمبرداری پروپیمونی داشته باشه به همین خاطر با میره پیش هیتلر گله می کنه ( جدا تصور کنین ) هیتلر هم گوبلز رو مواخذه می کنه . بعدشم گوبلز ریفنشتال رو فرامی خونه و بهش می گه« اگه مرد بودید از همین پله ها پرتتون می کردم پائین خانم ریفنشتال . شما زن خطرناکی هستید .» ریفنشتال بارها در طول مستند مولر سعی می کنه مارو متقاعد کنه هیچ علاقه ای به حزب نازی و شخص هیتلر نداشته و اساسا عضو حزب هم نبوده و کارش هم صرفا یک اثر تحمیلی بوده و هیچ علاقه ای به ساختن یک اثر سیاسی نداشته و در واقع کارش رو یک اثر تبلیغاتی سیاسی نمی دونه و اونو یک اثر هنری می دونه . در اینکه پیروزی اراده ( 1934) یک شاهکاره شکی نیست . ( من فیلم کامل رو ندیدم ام تکه هاییشو در همین مستند مولر نشون می ده ) . اما اینکه ریفنشتال بگه « من یه موضوع داشتم حالا تحمیلی سعی کردم بهترین کاری که می شد رو انجام بدم » این مارو گول نمی زنه . عشقه ریفنشتال رو از سراسر کلوزآپ های که از هیتلرو بچه های حزب گرفته میشه فهمید . به هر حال این فیلم احساسات زیادی رو توی آلمان اون موقع برانگیخته . ری مولر هم مدام سعی می کنه ریفنشتال رو توی دام بندازه تا به عشقش به نازیسم اعتراف بکنه اما پیرزن باهوش تر از این حرف هاست . زنی که با چنان افراد پرابهتی کارکرده باید ابهتی همتای همونها داشته باشه . خودش تعریف میکنه قبل از ساخت پیروزی اراده رفته پیش هیتلر و براش شرط گذاشته ( فکر کنید برای هیتلر شرط گذاشته ) که دیگه مجبورش نکنه هیچ فیلم سفارشی بسازه . نکته ای که برام خیلی جالبه اصرار هیتلر برای ساخته شدن این اثر توسط یه زن بی سابقه است . هیتلر برای متقاعد ساختن ریفنشتال بهش میگه : « می خوام این فیلم رو یه هنرمند بسازه نه یکی از کارگردانای حزب .» هیتلر هرچی بود در درجه ی اول یک هنرمند و یه نابغه بود . ( یه نکته درباره ی کامنت قبلیم درباره ی پرسونا که یادم رفت بگم برگمان در کتاب «تصاویر» ش درباره ی پرسونا گفته : « امروز در پرسونا به نهایت جایی که می توانستم رسیده ام » و بعد تر میگه « زمان گفتم پرسونا زندگیم را نجات داد که اغراق نیست اگر نیرو برای ساختن این فیلم را پیدا نمی کردم همان وقع از فیلمسازی دلسرد می شدم . برای اوین بار رایم مهم نبود که فیلم از لحاظ اقتصادی موفق باشد یا نه ..» و اینکه نام پرستار (بیبی اندرسون ) آلما به معنای روح (سول) است که فکر کنم در درک فیلم حتما کمک می کنه .)

امیر: دوست داشتم اون بخشی رو که درباره ریفن‌اشتال نوشته بودی. و این که کدم کامنت درباره پرسونا؟ مگه قرار نبود درباره برگمان حرف بزنیم؟
سورنا وحید
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 15:47
-3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

وای چه شکوه و رفت و اومدی پیدا کرده کافه! 1سالی بود نیومده بودم

من یه سکانس میگم:! سکانس گفتگوی رابرت دنیرو با آل پاچینو...در مخمصه

کی بود می گفت جوان های این روزا دیگه سکانسین!!!

بگذریم چیزی که این روزهها حال بخشه:

رمان سلیم و سلما ست رمانی که تمام آن را خوانده ام بجز 25 صفحه آخر ! که نمی تونم و نمی خواهم فعلا بخوانم ! نمی خواهم آن را از دست بدهم ! بعد از آن چه چیزی چه کسی هم دم نیمه شب های من می شود!

ترجیح می دهم باز صفحات قبل را مرور کنم

بار با سلیم و به سلیم بخندم باز به حال و روزگار خود گریه کنم

و باز عاشق بشوم و ...

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

یاسمن
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 17:52
-7
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
کازابلانکا-ربه کا-مرد عوضی-بالا-خوب بد زشت-پاپیون-هفت سال در تبت-به خاطر یک مشت دلار-مسیر سبز-نسخه سحرآمیز-دیدی و ارثیه فامیلی راستی اقای قادری بعد از بسته شدن اعتمادملی،امیدمون به تهران امروزه-ناامیدمون نکنید.

امیر: دعا کنین. بهتر و بهتر می‌شیم ایشالا.
مجیب
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 19:14
-12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

رستگاری در شائوشنگ

- پالپ فیکشن عامه پسند-

پدر خوانده ی براندون-

شوالیه تاریکی مهجور لجر ناکام-

بیمار انگلیسی خائن عاشق-

مجستیک

- لئون رنو -

همشهری ولز

- ماجرای نیمروز مولف

اودیسه ی فضایی کلارک-کوبریک

کازابلانکای برگمن

ایثار آندره

شکارچی گوزن واکن

از مسکو با عشق بی کیفیت تصویری

کازینو رویال

صندلی 12

لورنس عربستان

بهرنگ
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 19:21
13
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
عاشق این آهنگ شدم. اگه گفتی کدوم آهنگه: The grass was greener The light was brighter The taste was sweeter The nights of wonder With friends surrounded The dawn mist glowing The
water flowing The endless river Forever and ever http://www.moviemaker.com/directing/article/fritz_lang_the_lost_interview_2953

امیر: ناقوس جدایی پینک فلوید؟ و این که بازم از لینکا بفرست.
مجیب
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 19:21
3
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...
توی فیلم لئون ، ماتیلدا- که از پدرش بدجوری کتک خورده و از بینیش داره خون میاد- توی راه پله با لئون مواجه میشه؛ لئون بهش یه دستمال کاغذی میده تا خون بینیش رو پاک کنه ، وقتی ماتیلدا دستمال رو از لئون میگیره با بغض میپرسه: « زندگی همش آشغاله یا وقتی بچه هستی اینطوریه؟ » و لئون انگار که از هیچی توی دنیا به این اندازه مطمئن نیست جواب میده: «همیشه همیجوریه...» امیر خان چرا این فیلم اینقدر مهجور موند؟ به نظرت این فیلم چقدر با یه کلاسیک کامل فاصله داره؟

امیر: کجا مهجور موند؟ بخش مهمی از زندگی نسل ما و عاشقی کردناش بود.
تکتم سنایی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 1:17
-12
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

راب هالفورد همه کاره و خواننده ی مجنون JUDAS PRIEST .

آره دیدم امیر جون ، مرسی گم نشده بود

ایمان شاه بیگی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 1:23
34
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

امیر حان دمت گرم دیگه شک کردم نکنه کامنتم رو نخوندی . کامنت پرسونامو دو تا بالاتر از ریفنشتالم زدی . الوعده وفا . خیلی دلم می خواد نظر بقیه رو درباره ی پرسونا بدونم . به خصوص خودتو .

تونی راکی مخوف ( قادر پلارک)
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 6:13
6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام

این یک کامنت طولانی خواهد بود درباره دو فیلم عزیزی که یادم رفت در فهرست بهترینها بیارم. امیدوارم که منو ببخشن...

1- وای بر من که این شاه فیلم ژانگ ییمو رو نذاشتم توی فهرست بهترینها. آره حتما قهرمان هم هست جزو بهترینهای من. با قهرمان آشنای قدیمی بودیم و تازه داریم بیشتر از قبل همدیگه رو میشناسیم. نمیدونم که شما کدام ورسیون قهرمان رو دیدید؟ به زبان چینی بوده یا که با دوبله یا احیانا با زیرنویس. من خب 5 نسخه رو ازش دیدم. جالب هم اینه که بدونین هم به فارسی و هم به انگلیسی 2 بار دوبله شده. به فارسی یک بار به مدیریت ابولحسن تهامی و یک بار هم به مدیریت احتمالا اکبر منانی (یا شاید خسرو خسروشاهی). که دوبله اول رو اصلا نپسندیدم چون که علاوه بر انتخابهای نسنجیده (که از آقای تهامی بعید بود)، چونکه احتمالا از روی اسکریپت انگلیسی ترجمه شده ، اسامی شخصیت ها هم به "آسمان" و " برف پران" و اینجور چیزها تغییر پیدا کرده (همون اتفاقی که در پرونده مجله فیلم هم رخ داده). شما تونستین تونی لیونگ رو با صدای ناصر طهماسب قبول کنین؟ . اما در نسخه دوبله ای که من دیدم سعید مظفری عوض قهرمان ( جت لی) ، خسرو خسروشاهی عوض سان جیان ( تونی لیونگ) ، زهره شکوفنده عوض فیشوه ( مگی چونگ) و حسین عرفانی هم عوض پادشاه چین صحبت کرده اند.

2- چند روز پیش هم که صدای دوبله فارسی رو سینک زدم روی DVD فیلم، به این دلیل که خیلی حساس هستم موقع این جور کارها، دو سه مرتبه دیگه هم فیلم رو موقع بازدید نهایی قبل از رایت دیدم. تا نکنه که صدایی سر جاش نباشه و عقب و جلو شده باشه. مثلا یک تکه 5 ثانیه ای هم در فیلم بود که موقع دوبله صدای موسیقی رو خیلی کم کرده بودند به همین دلیل چون قبل و بعدش موسیقی داشت خیلی توی ذوق میزد.پس اونقدر این ساند تراک فیلم رو بالا و پایین کردم تا اون 5 ثانیه پیدا بشه. به همین دلیل میگم که دارم فیلم رو بیشتر میشناسم. شاید تنها کسی در این کافه باشم که قهرمان رو با دوبله عالی ای که توصیف اش در قسمت قبلی گذشت داشته باشم.

3- فیلم عزیز بعدی "رستگاری در شاوشنگ" هست. چه شبی بود اون پنجشنبه شبی که سینما یک پخشش کرد . گیج و مبهوت بودم فقط تماشا میکردم و لذت میبردم . جدا از خود فیلم که برام بسیار عزیزه ، دوبله شاهکارش هم خیلی کمک کرد در این کشش به سمت این شاهکار. به مدیریت ناصر طهماسب و با گویندگی جلال مقامی عوض اندی دوفرین (تیم رابینز) و حسین عرفانی عوض رد (مورگان فریمن) و ناصر نظامی به جای نورتون رییس زندان و پرویز ربیعی و افشین زینوری و دیگران. از قضا قبل از قهرمان همین شاوشنگ رو سینک کردم. که تجربه شیرینی بود. وقتی که رد (فریمن) سوار اتوبوس میشه و میگه : " برای دومین بار در زندگیم مرتکب جرم شدم و آزادی مشروطم رو ضایع کردم. البته شک دارم برای پیدا کردن پیرمردی مثل من خودشون رو به دردسر بندازن. اینقدر هیجان زده شده بودم که نمیتونستم سرمو روی بدنم نگه دارم. این هیجان رو فقط یک مرد آزاد میتونه درک کنه. مرد آزادی که در شروع یک سفر طولانیه و آیندش نامشخصه. امیدوارم بتونم از مرز عبور کنم . امیدوارم دوستم رو ببینم و باهاش دست بدم.امیدوارم آبی اقیانوس مثل اون چیزی باشه که در رویاهام دیدم ...." ، همه فکر میکنن که این پایانه ولی بعدش دیدار دو دوست. در این سکانس اگه دوربین نزدیک میشد بهشون اصلا قابل قبول نبود و شخصا ترجیح میدادم که همون سکانسی که دیالوگش رو در بالا گفتم رو پایان فیلم فرض میکردم. ولی این دور شدن دوربین ایده ی فوق العاده ای بود. آخه 30 سال در زندان باهاشون بودیم دیگه باید بگذاریم کمی با هم تنها باشند.............

4- " - ... تو گذشته رو فراموش نمیکنی پیرمرد ؟!

-- اااااه پیرمردا همین طورن.

- مردی با آرامش و خشونت تو ...

-- هر وقت تونستم فرار کردم .

- خوب بود مگه نه؟ ... به کار کلاس میدادی درست و حسابی.اون طور که کار میکردین حرف میزدین. قابل احترام بود. همیشه از تیپ تو خوشم میومد !

-- نمیتونم کمکت کنم. خیاطم مرده !!

- سری به دوستمون بزن و پولی رو که بدهکاره بگیر.

-- چیزی بیش از پول بهت بدهکاره !!

- با ارزش تر از پول نداریم.

-- این هست !

- چیه پیرمرد؟ این یارو چی بدهکاره که از دلار با ارزش تره ؟!!!

-- ریزو رو بهت بدهکاره. مردیه که برادرتو کشته.

- گفتن از ذات الریه مرده !

-- گفتن !!!!!!!!!!!!

این پایان نیست................

علیرضا احمدی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 7:0
25
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

مرا چشمیست خون افشان ز دست ان کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهد دیداز ان چشم و از ان ابرو

غلام چشم ان ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش

که باشد مه که بنماید ز طاق اسمان ابرو

رقیبان غافل و ما رااز ان چشم و جبین هر دم

هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست

که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی

که این را این چنین چشم است و ان را ان چنان ابرو

تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم

که محرابم بگرداند خم ان دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بودحافظ در هوا داری

به تیر غمزه صیدش کرد چشم ان کمان ابرو

گاهی وقت ها شعر هم باید خواند همان طور که فیلم می بینیم

هدیه من به بچه های کافه

baran
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 7:20
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

براد پيت، بازيگر 45 ساله هاليوود در پاسخ به شايعه كناره‌گيري‌اش از سينما گفت: “بازيگري حرفه جوانترهاست، من ديگر پير شده‌ام.”

به نقل از روزنامه نيويورك پست، براد پيت در مصاحبه اخير خود در پاسخ به شايعاتي كه درباره كناره‌گيري وي از سينما وجود دارد، گفت: “هم‌اكنون زمان آن رسيده كه تمام انرژي و فكرم را روي خانواده بزرگم متمركز كنم.”

اين بازيگر 45 ساله هاليوود گفت: “من در زمينه كاري به هر‌آنچه كه خواسته‌ام، رسيده‌ام و هم‌اكنون به خاطر سنم نسبت به قبل، نقش‌هاي كمتري به من پيشنهاد مي‌شود.”

وي افزود: “به نظر من بازيگري،حرفه جوانترهاست و در اين ميان جذابيت كمتري براي افراد مسن‌تر وجود دارد، ما همگي پيرتر شده‌ايم.”

وي كه صاحب شش فرزند است، گفت: “هم‌اكنون زمان آن رسيده كه وقت خودم را آزاد بگذارم.”

آریان گلصورت
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 7:21
-6
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

رضا کاظمی در روزنوشتش در پایان پست فوتبال، حق التحریر، مرام و جنون یه مستند کوتاه برای دانلود گذاشته که پیشنهاد میکنم ببینینش . فیلم غریبیست .

اما در جواب کاوه باید بگم دوست دارم هنرمند به جایی برسه که مهرجویی در سنتوری رسید .

مجیب
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 10:31
29
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

امیر خان در مورد لئون نوشتی: بخش مهمی از زندگی نسل ما و عاشقی کردناش بود.

کاش یکی هم واسه ی نسل ما _نسل بعد از شما _ یه همچین چیزی می ساخت....

منظورم از مهجور موندن هم توجه جشنواره ها بود.

احسان هاشمی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 16:43
-1
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

«دیگر تکرار نمی‌شود. دیگر این قدر دیر نمی‌آیم. قرار ما روزی - دو روزی یک بار. مثل همیشه.»

امیر جان ما روی قول شما حساب کرده بودیم و یا به عبارتی «یا نبر به چشمه یا ...»

ولی عیبی نداره باز هم همین جوری زل می زنیم به مونیتور، شاید فرجی شد!

.

.

.

یکساعت بعد

.

.

.

ده ساعت بعد

.

.

.

.

.دو روز بعد

.

.

.

.

ده روز بعد!!!

.

.

.

.

باز هم عیبی نداره همین جوری زل می زنیم به مونیتور، شاید فرجی شد!

شایدم نشد!!

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 17:51
-2
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

1) جمع مشهدی ها دارد حسابی جمع می شود. کم کم باید به فکر تشکیل یک اپوزیسیون تو کافه باشیم.

2) به کاوه: اینجا جاش بود که مثل خودت حال گیری کنم و بگم بحثش مفصله و بزار واسه بعد. اما مرام داریم دیگه. عقیده ی من در باره سوال تو اینه که هنرمندان باید همون کاری رو بکنند که مهدی یزدانی خرم تو صفحه ی ادبی اعتماد ملی خیلی زیرکانه پیشنهادشو داده بود.

3) در مورد کافه و سالگردش یک پست اختصاصی خواهم نوشت.

4) گویا روزنامه تهران امروز سایت داره.

saeed1212
دوشنبه 6 مهر 1388 - 21:52
0
موافقم مخالفم
 
این یک روزنوشت طولانی است... خیلی طولانی...

سلام

خیلی کافه گرم و دلچسبی بود ممنون امیر جان که بچه ها را دور خودت جمع کردی سعی میکنم اینجا بیشتر بیام

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���