سینمای ما - امیررضا نوری‌پرتو: بهمن فرمان‌‌آرا از مفاخر سينماى ماست. اگر «خانه قمرخانم» (1351) را که اقتباسى از مجموع پُرطرفدار «خانه قمرخانم» بود و اتفاقاً شکستى سخت در گيشه خورد، کنار بگذاريم و يا آن را تنها دستاويزى براى ورود کارگردان‌‌اش به مناسبات حرفه‌‌اى سينما بدانيم، با «شازده احتجاب» که اقتباسى درخشان از اثر ماندگار هوشنگ گلشيرى بود، نام بهمن فرمان‌‌آرا به عنوان يک کارگردان حرفه‌‌اى و کاربلد بر سر زبان‌‌ها افتاد. «سايه‌‌هاى بلند باد» (1356) که پس از انقلاب تنها اکرانى سه روزه داشت و سپس توقيف شد، دومين فيلم بلند فرمان‌‌آرا بود که مضمون سياسى‌‌اش به مذاق سانسورچى‌‌هاى وزارت‌‌خانه فرهنگ و هنر در سال‌‌هاى پيش و پس از انقلاب خوش نيامد.
کوچ خودخواسته فرمان‌‌آرا در سال‌‌هاى پس از انقلاب به خارج از کشور، با فيلم ساختن‌‌اش در دوره اصلاحات پايان يافت. «بوى کافور، عطر ياس» (1378) همانى بود که خيلى‌‌ها از فرمان‌‌آرا انتظار داشتند. فيلم با اين‌‌که اثرى شخصى بود و ته‌‌مايه‌‌هاى سياسى مرسوم در سينماى آن سال‌‌ها را هم با خود يدک مى‌‌کشيد، اما بسيارى از سينمادوستان را عاشق خودش کرد! دومين اثر فرمان‌‌آرا در دوره دوم فيلم‌‌سازى‌‌اش باز هم فيلمى بود که به موضوع مرگ و زندگى توجه خاصى نشان مى‌‌داد.
«خانه‌‌اى روى آب» (1380) که همان سال‌‌ها حاشيه‌‌هاى زيادى در پيرامون‌‌اش پديد آمد و تا دو سال توقيف بود و سپس با نسخه‌‌اى مثله‌‌شده اجازه اکران گرفت، چيزهاى خوب و ماندگار فراوانى داشت؛ از بازى درخشان رضا کيانيان که او را تا مقام يک ستاره ارتقا داد و شخصيت‌‌هاى جذاب و ديالوگ‌‌هاى ماندگار گرفته تا طراحى صحنه‌‌ و فيلم‌‌بردارى و موسيقى معرکه‌‌اش. سه‌‌گانه «مرگ» بهمن فرمان‌‌آرا با «يک بوس کوچولو» (1383) تمام شد که در بهترين حالت اثرى متوسط بود؛ هرچند که لحظه‌‌هاى خوبى داشت و در ميان پلان‌‌ها و ديالوگ‌‌هايش مى‌‌توانستيم ردپاى مؤلفه‌‌هاى آشناى سينماى فرمان‌‌آرا را که از دلِ دغدغه‌‌هاى اجتماعى‌‌اش و باورهايش در مورد زندگى و مرگ مى‌‌آمدند، پيدا کنيم.
«خاک‌‌آشنا» که هفتمين فيلم بهمن فرمان‌‌آرا است، اين روزها به پرد سينماها آمده و با اين‌‌که همانند «خانه‌‌اى روى آب» با مشکلاتى در نمايش جشنواره‌‌اى‌‌اش روبه‌‌رو شد (که در پايان آن کشمکش‌‌ها فرمان‌‌آرا فيلم را به نشانه اعتراض از جشنواره بيرون کشيد)، اما با اصلاحات و جرح و تعديل‌‌هايى اجازه نمايش گرفته و در اين روزهاى دشوار که سينماى مبتذل و حال به‌‌هم‌‌زن کمدى نمى‌‌تواند پاسخ‌‌گوى دغدغه‌‌هاى روحى و شخصى سينمادوستانى باشد که از سينما چيزى فراتر از يک لذت سطحى و زودگذر مى‌‌خواهند، شايد بهترين گزينه در ايجاد انگيزه براى سينمارفتن باشد.
«خاک‌‌آشنا» در ديدى کلى در همان مسيرى قرار گرفته که سه فيلم پيشين فرمان‌‌آرا در آن حرکت مى‌‌کردند؛ نمايش زندگى خاص يک کاراکتر ويژه از طبق روشنفکر جامعه که تبلور دغدغه‌‌هاى اجتماعي، سياسى و فرهنگى پديدآورند اثر به شکلى مستقيم يا غيرمستقيم در آن مشهود است. فيلمنام «خاک‌‌آشنا» ساختارى اپيزوديک دارد؛ درست همانند سه فيلم ديگر دوره دوم کارنام فيلم‌‌سازى سازنده‌‌اش. شخصيت اصلى داستان با کاراکترهاى گوناگونى روبه‌‌رو مى‌‌شود و فصل يا سکانسى به تقابل او با يک يا چند کاراکتر اختصاص داده مى‌‌شود و سپس در ادامه شخصيت‌‌هاى ديگر و داستانک‌‌هاى ديگر هستند که مى‌‌آيند و مى‌‌روند و تأثيرشان را کم‌‌و‌‌بيش بر روند داستان، بر روحى شخصيت اصلى و در مجموع بر ذهن جست‌‌وجوگر مخاطب مى‌‌گذارند. در اين‌‌جا نيز شخصيت ‌‌نامدار (رضا کيانيان) کاراکتر اصلى فيلم است؛ نقاش و شاعرى خسته و دل‌‌زده از دنياى آلود شهرى که سال‌‌هاست به روستاى تيره‌‌کوه در کردستان پناه آورده و در خلوت خودش و به قول خودش بدون تلويزيون و تلفن و اينترنت در حال زندگى‌‌کردن است. «خاک‌‌آشنا» ميان سه فيلم پيشين فرمان‌‌آرا بيش از همه به «خانه‌‌اى روى آب» نزديک‌‌تر است؛ حکايت مردى از نسل پيشين با آرمان‌‌ها و عشق‌‌هاى آن دوران که درکى از جوانان افسارگسيخته کنونى ندارد و نمى‌‌تواند انديشه‌‌ها، لذت‌‌ها و حتى خوشگذرانى‌‌هاى‌‌شان را درک کند. ژاله (بيتا فرهي) که زنى سطحى‌‌نگر است و بيشترين آرزوهاى زندگى‌‌اش در به‌‌دست آوردن شانس رفتن به خارج خلاصه شده، پسر معتادش، بابک (بابک حميديان) را نزد نامدار مى‌‌آورد و همان‌‌جا رها مى‌‌کند و به دنبال شوهر چهارمش به دوبى مى‌‌رود. همين خط اصلى داستان فيلم «خاک‌‌آشنا»ست که در کنارش با داستانک‌‌ها و شخصيت‌‌هاى ديگر روبه‌‌رو مى‌‌شويم.
اما مشکلى که «خاک‌‌آشنا» براى مثال در مقايسه با فيلمى همچون «خانه‌‌اى روى آب» دارد، اينست که برخى از اين داستانک‌‌ها و اين آدم‌‌هايى که مى‌‌بينيم، در دلِ خط روايى اصلي، آن منطق لازم را ندارند؛ ضمن آن‌‌که خود کاراکترهاى اصلى نيز چندان چنگى به دل نمى‌‌زنند. شخصيت اصلى که قرار است نمايند دلسوز و در عين حال سرخورده و متعجب نسل پيشين باشد که نمى‌‌داند با اين جوانان چه کند، خود بيشتر به شخصيتى کسل و افسرده مى‌‌ماند. درست است که او سال‌‌ها پيش عشق‌‌اش، شبنم (رويا نونهالي)، را از دست رفته ديده و سرخورده و پريشان به دامان طبيعت بکر کردستان پناه آورده، اما به همان اندازه مى‌‌توانست در قواره يک کاراکتر نمايشى و جذاب، نقشى کليدى در تأثيرگذارى بر بابک و آدم‌‌هاى پيرامون‌‌اش داشته باشد.
همان ديدار نخست ميان نامدار و بابک اين گمان را در تماشاگر پديد مى‌‌آورد که مطابق الگوهاى پيشين قرار است هر دو شخصيت بر يکديگر تأثير بگذارند و زندگى‌‌شان از اين‌‌رو به آن‌‌رو شود و يا حداقل تأثيرى بر منحنى شخصيتى هم داشته باشند.
پس بايد اين فاصله را با خلق موقعيت‌‌ها، ديالوگ‌‌ها و کاراکترهاى فرعى استخوان‌‌دار و جذاب پُر کرد تا تماشاگر با اين‌‌که پايان را از همان ابتدا حدس مى‌‌زند، اما تا تهِ فيلم روى صندلى سينما بنشيند و البته خوب مى‌‌دانيم که بهمن فرمان‌‌آرا در اين کار استاد است؛ زيرا پيش از اين امتحان خود را پس داده و حتى در لحظه‌‌هايى که شعارها و دغدغه‌‌هاى اجتماعى خود را به تماشاگر منتقل مى‌‌کرد، آن‌‌قدر شيوه بيان‌‌اش خوب بود که کم‌‌تر سبب آزرده‌‌خاطر شدن مخاطب مى‌‌شد؛ به‌‌ويژه که در «بوى کافور، عطر ياس» و «خانه‌‌اى روى آب» مى‌‌‌‌توانستيم لحظه‌‌هاى سينمايى زيبايى را ببينيم که در «خاک‌‌آشنا» کم‌‌تر پيدا مى‌‌شود. نامدار بيشتر به يک پيرمرد عبوس شبيه است که آن تأثير لازم را بر بابک نمى‌‌گذارد و بابک نيز در اين تأثيرگذارى روحى بر او ناتوان است.
بابک در رويارويى با طبيعت زيباى کردستان و آدم‌‌هاى آن ناحى بکر و شبه‌‌بدوي، اندک‌‌اندک از حال و هواى زندگى شهرنشينى خارج مى‌‌شود و براى نامدار نيز بيشتر از آن‌‌که حضور فردى از نسل کنوني، زندگى يکنواخت و شبه‌‌روشنفکرانه‌‌اش را تغيير دهد، اين بازگشت شبنم است که او را تکان مى‌‌دهد.
البته در اين‌‌جا هم رضا کيانيان مثل نقش‌‌‌‌آفرينى‌‌اش در ديگر کارهاى فرمان‌‌آرا معرکه است؛ گويى اوست که تنها مى‌‌تواند ديالوگ‌‌هاى شبه‌‌شعارى و يا اديبانه و گاه حاضرجوابانه فرمان‌‌آرا را جورى بيان کند که آن حس آميخته با سرخوردگي، حيرت و طنز به شکلى طبيعى و دوست‌‌داشتنى به تماشاگر منتقل شود.
بازى کيانيان در سکانس رويارويى با شبنم، به‌‌ويژه با آن نگاه‌‌هاى بى‌‌نظيرش به رويا نونهالى در اوج خود قرار دارد و البته در مقابل نيز بابک حميديان که پس از او بيشترين حضور را در سکانس‌‌هاى فيلم دارد، کم‌‌و‌‌بيش گليم خود را از آب بيرون کشيده است.
البته اگر تمام سکانس‌‌هاى «خاک‌‌آشنا» را به يک چوب برانيم، بايد گفت در حق اين فيلم بى‌‌انصافى شده است. سکانس‌‌هايى در فيلم پيدا مى‌‌شود که نديدن‌‌شان هم‌‌پاى از دست‌‌رفتن تجربه‌‌اى حسى و ارزشمند است؛ براى مثال تمام سکانس شب‌‌نشينى نامدار و شبنم در ايوان خانه، به لطف ديالوگ‌‌نويسى خوب فرمان‌‌آرا و بازى‌‌هاى چشمگير کيانيان و نونهالى دل‌‌چسب و به‌‌يادماندنى از کار درآمده است. يا بايد به سکانسى اشاره کرد که بابک از نخستين مرتبه‌‌اى که دست به خودکشى زده (در شانزده‌‌سالگي) براى نامدار تعريف مى‌‌کند که مى‌‌توان ادعا کرد از آن سکانس‌‌هاى «فرمان‌‌آرا»يى است! حتى سکانس افتتاحيه که بيتا فرهى دستپاچگى و شرمندگى کاراکتر ژاله را با واژ «داداش... داداش»‌‌گفتن‌‌هايش به خوبى در هم مى‌‌آميزد، شروعى مناسب براى يک اثر سينمايى به حساب مى‌‌آيد. هرچند در مقابل با سکانس‌‌هاى فراوانى روبه‌‌رو هستيم که بيان‌‌گر همان دل‌‌مشغولى‌‌ها و دغدغه‌‌هاى فيلم‌‌ساز محبوب ما هستند که البته کم‌‌تر از گذشته به دل مى‌‌نشينند و ذهن مخاطب را به بازى مى‌‌گيرند.
شعارهاى نامدار در صحبت‌‌‌‌هايش با خدمتکار محلى‌‌اش- خاتون (مريم بوباني)- درباره اين‌‌که دولت نمى‌‌خواهد با اين وضعيت گوشت و مرغ به کسى دندان بدهد- بيشتر مناسب مقاله‌‌هاى ژورناليستى است تا فيلمى از بهمن فرمان‌‌آرا که البته شيو مطرح‌‌کردن‌‌اش هم دل را مى‌‌زند. اين اتفاق در چند جاى ديگر فيلم نيز افتاده است. به عنوان مثال مى‌‌توان به فصلى اشاره کرد که نامدار و بابک در دشت و ميان مزارع قدم مى‌‌زنند و با استوار اوطيشى و مأمور اداره برق روبه‌‌رو مى‌‌شوند.
سخنرانى نامدار درباره اين‌‌که بايد يک روز جلوى سرقت آثار فرهنگى را گرفت، تا همان اندازه نچسب است که مونولوگ‌‌هاى او که به شکل نريشن بر تصويرهايى از بيستون مى‌‌بينيم، بيشتر مستندهاى تاريخى تلويزيون درباره معمارى ايران را به ياد مى‌‌آورند و حتى در مقايسه با سکانس حضور شبلى (جمشيد مشايخي) و سعدى (رضا کيانيان) در کنار مقبره کورش کبير در «يک‌‌ بوس کوچولو» در مرتبه‌‌اى پايين‌‌تر قرار مى‌‌گيرد.
آن مأمور برق هم که به گفته خودش با هزار آشناجور کردن توانسته چنين شغل فرومايه‌‌اى را در دورترين نقطه مرزى پيدا کند، تجسم معضلات اجتماعى و جان‌‌فرسايى همچون بيکارى و برترى ابدى رابطه بر ضابطه است.
هرچند که خبر مرگ آن مأمور در اثر دست کردن در لانه زنبورها و ديالوگ خوب نامدار (حالا شد مأمور مرحوم) اندکى از زهر رو بودن اين کاراکتر فرعى را گرفته است و شکلى دراماتيزه به قامت او بخشيده است و البته بايد گفت بيشترين نمود اين شعارها و دغدغه‌‌هاى رو و سرراست را در ديالوگ‌‌هاى بابک و نامدار مى‌‌بينيم که در جاهايى بيش از اندازه گل‌‌درشت هستند. شايد اين ديالوگ رد و بدل‌‌شده ميان نامدار و خواهرزاده‌‌اش مصداق خوبى براى اين ادعا باشد:
- نامدار: مشکل نسل شما اينه که نکاشته، مى‌‌خواين دِرو کنين...
- بابک: ما درو هم نمى‌‌خوايم بکنيم...
روياى بابک پس از زخمى شدن توسط جوانان متعصب کُرد (تيرخوردن‌‌اش با آن لباس سپيد برتن، در آن دشت پُر از گل) و يا سکانس طولانى آمدن شبانه دوستان بابک به خانه نامدار (با آن بازى‌‌هاى بد و ابتدايى سه بازيگر جوان) از ديگر ‌‌فصل‌‌هايى است که منطق حضورشان در داستان مخدوش است و در اجرا هم آن‌‌قدر بد هستند که کارگردان نتوانسته آن پيام مورد نظرش را به مخاطب القا کند. عشق بابک به آن دختر کُرد- مهرِ ماه (رعنا آزادى‌‌ور)- هم مى‌‌توانست از اين حالت تخت و تک‌‌بعدى کنونى خارج شود (هرچند که نمى‌‌دانيم تا چه اندازه مميزى در اين موضوع دخيل بوده است) و در کنار خط روايى اصلي، شکل اساسى و جدى‌‌تر به خود بگيرد. تکرار ايد گل‌‌گذاشتن بر سر راه دختر نيز که البته چندان هم نوآورانه و بکر نيست، به‌‌عنوان پايانى اميدبخش براى فيلمى که مى‌‌خواهد کورسوى اميد را در دل نسلى که آرزوهاى خود را از دست‌‌رفته مى‌‌بيند، شکل و شمايل ماندگارى ندارد؛ همان‌‌طور که تحول شخصيتى نامدار تا سکانس پيش از پايان نيز نمود چندانى پيدا نمى‌‌کند و تماشاگرى که اين مسير تدريجى را کم‌‌رنگ ديده، مى‌‌تواند اين پرسش را از خود کند که اگر خبر سرطان شبنم به گوش نامدار نمى‌‌رسيد، آيا باز هم نامدار حاضر بود پيل دور خود را بشکافد و براى ديدار دوباره عشق قديمى‌‌اش رهسپار تهران شود؟
«خاک‌‌آشنا» با تمام ضعف‌‌ها و ايرادهاى روايى و گاه ساختارى‌‌اش، باز هم فيلمى بى‌‌ارزش نيست؛ گرچه درمقايسه با ديگر فيلم‌‌هاى فرمان‌‌آرا در مرتبه‌‌اى پايين‌‌تر قرار مى‌‌گيرد.
بازى دل‌‌نشين رضا کيانيان، موسيقى کارن همايون‌‌فر که با جنس و بافت صحنه‌‌ها هم‌خوانى غريبى دارد، فيلم‌‌بردارى محمود کلاري- چه در لانگ‌‌شات‌‌هاى کارت‌‌پستالى‌‌اش از منظره‌‌هاى کردستان و چه با نورپردازى‌‌هاى گرم و دل‌‌چسب‌‌اش در نماهاى داخلى و طراحى صحنه و لباس فرهاد ويلکيجى که نقشى تاثيرگذار بر حال‌‌و‌‌هواى تصويرى و جغرافيايى اثر دارد و در نهايت همان سادگى و صميميت دل‌‌نشين مرسوم در کارهاى فرمان‌‌آرا که در اين‌‌جا نيز کم‌‌وبيش شاهدش هستيم، تماشاى «خاک‌‌آشنا» را به‌‌عنوان فيلمى پُر از دغدغه و حرف از يک کارگردان قديمى و نمايند نسل پيشين فيلم‌‌سازى در ايران، براى حداقل يک‌‌مرتبه آسان مى‌‌کند.


منبع : حیات نو

به روز شده در : پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 11:18

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

اخبار مرتبط

نظرات

arash
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 11:59
-10
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

www.kamangiran.blogspot.com

نقدی ساده بر خاک آشنا....

arash
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 12:9
7
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

نقد منصفانه و خوبی بود.....به نظر من هم این کار از کار قبلی فرمان آرا ضعیف تر بود هر جند در بین این فیلم های پر از امین حیایی و شریفی نیا ...خیلی بهم چسبید.....

اردلان
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 12:34
44
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

حداقل یک مرتبه؟ یعنی من قبل از جلسه نقد و بررسی سینمای ما، نرم خاک آشنا رو ببینم؟

کیهان
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 16:33
-1
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

انصافا بازیهای رضاکیانیان-رویا نونهالی و بیتا فرهی فوق العاده بود.

ولی بابک حمیدیان از شدت ضعف بازی رضاکیانیان را هم خراب می کند.حمیدیان هیچ استعدادی در زمینه بازیگری ندارد.ازش متنفرم...

فرهاد رادمان(farhad سابق)
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 20:17
-6
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

filme ghashangi bud , arzeshesho dasht, fekr mikoni badesh , film name ham khub bud , tike haye siyasiash khub bud alabte age khaily hasho nemizadan!!!l

.

.

har ki dandoon bede noonesham mide..!!! ino khub umad reza kiyaniyan

علی
شنبه 17 مرداد 1388 - 8:10
7
موافقم مخالفم
 
گذاريد بگويم كدام جناح تهيه‌كنندگان با نمايش نوروزي «درباره الي...» مخالفت كرد/حمایت شورا از اکران «درباره الی» و «خاک آشنا»

کافه- نشریه مجازی هنر www.artmag.blogfa.com

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���