تمجید جواد طوسی منتقد مشهور از فیلم بی پولی /قیصر ،حاج کاظم وایرج بی پولی http://ghaedeyebazi.blogfa.com/post-2091.aspx جواد طوسی منتقد قدیمی و مشهور سینمای ایران ،باانتشار نقدی بر فیلم بی پولی ،ازاین فیلم به شدت تمجید کرد .طوسی که در سالهای بسیاری نقدهای خواندنی براِی بسیاری از فیلمهای مطرح سینمای ایران نوشته ،این بار نقدی برفیلم طنز بی پولی نوشته که با توجه به ویژگیهای نثر آقای طوسی و مضمون طنز بی پولی ،بسیار قابل توجه به نظر می آید . /از حاج کاظم تا قیصر/ طوسی این نقد خودرا در ماهنامه تخصصی فیلم منتشر کرده در ابتدای یادداشت خود بااشاره به فیلمهایی چون قیصر وآژانس شیشه ای نوشته است : زمانه باحالی شده است ....حتی واژه ها و جمله ها هم مفهوم کلاسیک خود را در این دور گردن از دست داده اند . یک موقع "قیصر "قد ویک دنده ای بود که جلوی آن ایوان قدیمی و روبه مادر وخان دایی اش می کرد و با صدای بلند که همه دروهمسایه بشوند می گفت :" این نظام روزگاره ،یعنی این خود روز گاره . نزنی می زننت...." این شورشی زیر بازارچه یک تنه پاشنه کفشش را ور کشید و کسانی که او وخانواده اش را چزانده بودند را حسابی چزاند . آن موقع قیصر در ذهن خیال پرداز (و شاید و اقع بین )ما شد فرزند زمانه خودش . گذشت وگذشت و در دوره ای دیگر که خالق قیصر حال و روز دیگری پیدا کرده بود . "حاج کاظم "حق طلب وعدالت خواه آژنس شیشه ای شد فرزند زمانه خودش . هنوز جامعه از تب وتاب آرمان خواهی نیافتاده بود . /ایرج بی پولی فرزند زمانه خویش/ طوسی در ادامه مطلب خود نوشته : اما طبقه متوسط رشد نیافته جامعه شهری در طول این سالها حکایت غریبی داشته که نشانه های عینی اش را در تلاش مذبوحانه برای بالا کشیدن و اثبات وجود و مرز میان هویت مندی وبی هویتی شاهد بوده ایم . از این جهت نعمت الله در بوتیک وبی پولی ،تصویر درستی از الگوها و نمایندگان یک طبقه (در امتداد نمایش یک روز مرگی کسالت بار )ارائه می دهد. به دنبال آن خصایص کم وبیش اخلاقی جهانگیر (محمد رضا گلزار )در بوتیک ،حالا می بینیم که ایرج (بهرام رادان )به تبع شرایط نابهنجار دوران معاصر ،آسیب پذیری بیشتری دارد .او با بلند پروازیها غرورکاذب عصبیت و آشفتگی ذهنی وسگ دو زدن مداوم ورفتار کودکانه ،قابلیت لازم برای فرزند زمانه خود بودن را دارد ! /تنبیه کردن از سر مهر/ ویژگی قابل دفاع بی پولی به عنوان (به عنوان یک نمونه مناسب از سینمای شهری / اجتماعی معاصر )این است که از نگاه خنثی و منفعل در آن نشانی نیست .برخوردی که حمید نعمت الله با شخصیت محوری خود (ایرج )می کند حکم نوعی تنبیه کردن از سر مهر را دارد .نعمت الله با همه عناصر جامعه امروز وترکیب متناقض سنت ومدر نیته در آن به این حس عارفانه می رسد .وقتی شکل گیری و زایش این عرفان ،انتزاعی و تصنعی و جدا از جامعه پر تناقض کنونی و آدمهایش نباشد، به دل می نشیند . /شلختگی عامدانه / اگر ساختار کلی بی پولی را به دقت ارزیابی کنیم با نوعی شلختگی عامدانه مواجه می شویم . نعمت الله این نوع ترکیب ومیزانسن رااز جامعه پیرامونش وام می گیرد . در دل این فضای شلوغ وبه هم ریخته و روابط و مناسبات بی ریشه و پا در هوا ،آدمی از جنس ایرج مهک می خورد در ابتدا با جوان متکبری روبرو هستیم که که در هم صحبتی با همکلاسی قدیمی اش پرویز افراشته (حبیب رضایی )آن دو رفتگر شهرداری را که پشت کامیون حمل زباله ایستاده اند نشان می دهد وبا حالتی تحقیر آمیز می گوید :"اینارو نگاه کن ،اینا دلشون به چی خوشه ؟ از آدم بدبخت بدم می یاد". یا در گفت وگوی اولیه با همسرش شکوه (لیلا حاتمی )تکیه کلامشان در جهت مسخره کردن آدمهای مورد نظرشان واژه اوشکول است اما همین آقا ایرج در تداوم این رجز خوانیها و تیکه انداختن ها به مرحله ای می رسد که می فهمد خودش هم یک بد بخت و اوشکول واقعی است . /به تصویر کشیدن مناسبات جفنگ/ همراهی علیرضا زرین دست با نعمت الله در به تصویر کشیدن این دنیا ومناسبات جفنگ در عین سادگی است .دیگر از آن نور پردازی تند وحرکت دوربین خاص ،خبری نیست .مضمون و رئالیسم غیر متعارف فیلم عامل مهار کننده فیلمبرداری با سبک وسلایق زرین دست شده است .حالا او باید خودش را با نگاه طنز آمیز نعمت الله طوری تطبیق بدهد که مثلا در آن فصل دیدنی آمدن ایرج به سمت حاج باقر خوب بخت ،دوربین از دید ایرج در داخل اتوموبیل شاهد پرت شدن جنازه حاج باقر روی هوا از نگاه تشییع کنندگان باشد . وقتی دم دادن اهل عزا روی این نما می آید (حاج باقر چه طور آدمی بود ؟/خوب آدمی بود )حسابی سر شوق می آییم زیرا می بینیم در سینمای خودمان هم می شود رخداد تلخ ومصیبت باری را می شود به شیوه کمدی های قدیمی ایتالیایی از نوع استنو وماریو مونیچلی و دینو ریزی خنده دار در آورد .حرکت پر شتاب دوربین به همراه برانکار حامل شکوه در راهروی بیمارستان و ملحق شدن دوان دوان ایرج به این موقعیت و همراهی با پرستار وشکوه ،بیش از آنکه یاد آور یک صحنه کلیشه ای باشد تشدید کننده یک اجرای کمیک و طنز آمیز (در دل فضایی آمیخته با درد زایمان شکوه در دوران هفت ماهگی و صدا زدن مداوم ایرج از فرط درد و ...پر ستاری که به ایرج آدرس صندوق بیمارستان را می دهد ) است . /نسلی پر انرژی ولی وامانده / به اعتقاد جواد طوسی ،سینمای شهری خیابانی بی پولی از جنس زمانه خودش است .اگر زمانی دوربین علیرضا زرین دست در خداحافظ رفیق (امیر نادری)و نصرت الله کنی در رضا موتوری (مسعود کیمیایی )و جمشید الوندی در تنگنا (امیر نادری )و رضا انجم روز در مرثیه (امیر نادری )اختصاص به نمایش شهر خاکستری و ضد قهرمانها تنها وواخورده اش داشت حالا در قاب دوربین زرین دست شهررا به صورت یک موتیف (در جهت نمایش روز مرگی و تکرار یک ریتم ناموزون ودست وپا زدن حجم انبوهی از آدمهای آویزان )می بینیم . در صحنه ای، ایرج و شاهرخ (امیر جعفری )برروی چمن های یکی از میدانهای شهر (مثل جنازه )افتاده اند. نمای بسته از چشمان نیمه باز ایرج که گویی در خواب وبیداری به فواره آب مقابلش خیره شده ،تصویر عینی یکی از تابلوهای نسلی پر انرژی ولی وامانده است که نتوانست فرزند به حق زمانه خود باشد . /شکل دفرمه یک موقعیت هجو آمیز/ در صحنه ای دیگر ،نعمت الله به شکل دفرمه تری موقعیت هجو آمیز هم نسلان خودش را به تصویر می کشد .در نمایی رو به بالا ،آدمهای آس و پاس آن دفتر کار پاتوق شده را می بینیم که سرشان را از پنجره های کوچک آپارتمان بیرون زده اند . در نمای نقطه نظر آنها (با زاویه رو به پایین )ماشین پژو 206ایرج (در حالتی که بعضی از قطعاتش باز شده )دیده می شودکه خود او در کنارش ایستاده و دارد سفارش تلفنی زنش را برای مواد خوراکی و...روی شیشه خاک گرفته ماشین می نویسد .نعمت الله در این اوضاع قمر در عقرب ترجیح می دهد خیلی اخلاقی با محیط و آدمهای منتخب خود ومسایل میانشان روبرو نشود .روی همین اصل آن دوست با مرام ایرج (احمد رنجه )نیز وقتی به همسرش طیبه رسیداهل معامله وحساب وکتاب می شود و در قبال کمک مالی خواستن مجدد ایرج ،از او می خواهد که امتیاز دانشگاه همسرش شکوه را بفروشد . اصیل و بکر ماندن در این ولایت سقف و ظرفیت معینی دارد . /تعلق خاطر به پاتوق های مردانه / گویا به لحاظ تعلق خاطر نعمت الله باید پا توقهای مردانه را پای ثابت فیلمهایش بدانیم .ظاهرا انس و الفت او به این نوع مجالس بی ریا باعث شده که اجرای گرمی را با دیالوگ نویسی های مناسب در آن شاهد باشیم .در بی پولی نیز حجم اصلی بخش میانی اختصاص به لوکیشن دفتر کوروش دارد . جدااز ظرافتهای این قسمت وبازیهای خوب ،به دنبال غیبت کامل آدمهای این فصل (به جز آن جوان لال با بازی بابک حمیدیان )از انتهای فصل میانی تا پایانی فیلم با نوعی سکته و عدم تعادل نسبی در ریتم مواجه می شویم . شاید تصور حمید نعمت الله این بوده که ساختار اپیزودیک فیلم می تواند استتار کننده این گون اشکالات احتمالی باشد. /تاوان غرور مفرط/ هر قدر ایرج تاوان غرور مفرطش را می دهد متقابلا شکوه از آن توهم و بلاهت منگل وار اولیه به تکامل و پختگی می رسد .زنی که هندوانه زیر بغل گذاشتن الکی شوهرش را با بلاهتی کودکانه جدی می گرفت (ایرج : تو زن با شعوری هستی / شکوه : تورا خدا من با شعورم ؟)نهایتا به جایی می رسد که به ایرج می گوید "شفته "و این طور بر می آشوبد : مرده شوی آبرو ی تو ومنو بیره . اینو بذار دم در هیکل !لیلا حاتمی در یکی از بهترین نقشهایش با مهارت می تواند آن انعطاف پذیری و نظاره گر بودن و تک مضرابهای معنوی را در کنار این استقلال رای و اعتماد به نفس و مطالب بعدی به نمایش بگذارد .این پختگی را زنی با ریشه های سنتی شکوه مدیون دروغ بافی ایرج است .دروغ در یک رابطه زناشویی عجیب وابسته به قشر متوسط این زمانه ،حکم یک شوک را برای زنی چون شکوه دارد .این شوک به موقع ،تفاهم و سادگی و آرامش را به زندگی ناآرام و پر کشش آن دو به ارمغان می آورد .ایرج در کانون این سادگی و بی تکلفی ،در ساحت زا مپانوی فیلم جاده قرار می گیرد . حالا شکوه جلسو مینای او می شود و معصومانه کنارش می نشیند و صدای گریه دخترشان (گیتا )نوای این اتاق خالی و صمیمی می شود .عکس بزرگ گیتا روی صفحه کوچک آن لب تاپ،تنها موج عاطفی این محیط لخت وعور است . /ریشخند به هپی اند/ پیدا شدن قلب طلایی درزیر تخت می تواند پیش در آمد پایان خوش مورد نظر فیلمساز باشد .اما او با همان ایرجی که از پز عالی به جیب خالی رسید این هپی اندش را به ریشخند می گیرد . جلوتر ایرج بی قید وبندی اش را با این جمله نشان می دهد :به لاستیکی پسر نداشته ام که همه فهمیدند من بی پولم و نهایتا گفته هم کلاسی خالی بندش (پرویز)را از ته دل ادا می کند : بوی بهبود جهان به مشامم می خوره .در این بازار مکاره و رابطه های پا در هوا و تلگرافی و دنیای پر عیب ونقص هم می شود به سادگی وخلوص باطن رسید .چه با وقار دوربین زرین دست در آن مدیوم شات پایانی ،این سادگی و شور عارفانه را ثبت می کند .حمید نعمت الله دراین طی طریق طنازانه و اغتشاش حساب شده به ما می قبولاند که می توان دراین دنیای آشفته هم عرف بود منتها شناسنامه انسان بهعرفان رسیده او انتزاعی و متظاهرانه و تصنعی نیست .ایرج نه از دنیا ومافیها دل می کند ونه وارسته ای ملامتی می شود . او در آن کارگاهی که با پرویز راه انداخته اول پولها را می شمرد و عقده هایش را خالی می کند و بعد با آن درنگ قابل باور به ما می نگرد و گویی (همراه با نم اشکی در گوشه چشمهایش )به حریم خود فرا می خواندمان .هر چه صدای بی وقفه آن ترانه خاطره انگیز عباس مهر پویا (تو از قیبیله منی /من از قبیله مجنون ....)در جمع آن رفقای مفت باز وعلاف وصله ناجور بود دراین لوکیشن پایانی جایش خالی است .شاید هم بهتر باشد که دوست لال ایرج دراین جا دوباره لب بزندو آن ترانه شیش وهشتی را بخواند:تو می تونی دلمو شاد کنی / منو از غم آزاد کنی ..... دم حمید نعمت الله گرم که دراین روز گار ناشاد ،با رندی سرخوشانه ای ما را دمی از غم آزاد کرد !
|