| |
احسان خوشبخت - آنقدر تعداد فیلمهای ساخته شده دربارۀ نیل یانگ، ظرف دو سه سال اخیر زیاد بوده که حسابشان از دست در رفته: در سال Don't Be Denied ،۲۰۰۹ مستندی بود معمولی ساخته شده برای همان مجموعهای که اسکورسیزی مستند باب دیلن را ساخت، با این تفاوت که فیلم یانگ به سرعت فراموش شد؛ در همان سال جاناتان دمی تور الکتریک نیل یانگ را موضوع فیلمِ طولانی و طوفانیِ Trunk Show قرار داد؛ سال بعد، آلبومِ عالیِ سولو و الکتریکِ Le Noise به فیلمی چهل دقیقهای که در ویلایی قدیمی و فاخر در لوسآنجلس فیلمبرداری شده بود تبدیل شد و حالا چهارمین همکاری جاناتان دمی و یانگ (پس از نشستهای پیچیده، ۱۹۹۴؛ هارت آف گولد، ۲۰۰۶؛ Trunk Show) در فیلمی که تقريباً از همۀ مستندهای یادشده بهتر از کار درآمده.
عمداً گفتم «درآمده» چون رابطۀ دِمی و یانگ (به عنوان فیلمساز و سوژه) بیشتر تصادفی و موکول به لحظه به نظر میرسد تا رابطهای حسابشده و دارای ساختاری از قبلْ معلوم، مثلِ کاری که دِمی برای گروه «تاکینگ هِدز» در فيلم Stop Making Sense - ساخته شده در ۱۹۸۴ - کرد. دِمی در این سالها بیشتر به نوعی ویدئوگرافِر یانگ تبدیل شده و این فیلمها درست مثل اینند که دوستی، دوستِ دیگر را با دوربین کوچکی همراهی میکند و شنوندۀ خوبی است برای قصههایش و ترانههایش. اما همه جا کار محدود به همراهی و ثبت لحظه نمیشود، جاهایی هست که دمی گناه میداند اگر شور غریبِ نیل یانگِ ۶۶ ساله را در هنگامِ اجرای آهنگِ «اوهایو» محدود به گرفتن دوربین جلوی مرد و گیتارش کند. دِمی، همانطور که انگار یانگ دارد دوباره آهنگ را روی صحنه از نو مینویسد، دوربینها را برای کنکاش در صورت یانگ و کاویدن احساساتش مثل میکروسکوپ به کار میبرد. واقعیت این است که یانگ در بخشهای کیارستمیوارِ پشت فرمانِ کادیلاکِ قدیمیاش – که با سوخت بیودیزل، نوعی روغن گیاهی، کار میکند– وقتی از کودکیاش حرف میزند پیرمردی است شوخ و ساده که از کلمههای محدودی برای ابراز علاقهاش به چیزهایی که دوست دارد استفاده میکند، اما همین مرد، یا دقیقترْ صورت او، روی صحنه تغییری میکند از زمین تا آسمان. جدی و تلخ میشود. چشمهایش بسته میماند. سرش را به ندرت بالا میگیرد. حرکاتش به رقصی مثل رقص سرخپوستان در مراسمی مقدس میماند. به محض اینکه گیتارش به برق زده میشود، سیم ارتباطش با دنیای بیرون قطع میشود. بیراه نیست که نمایی از تماشاگران در فیلم وجود ندارد.
در پنج دقیقۀ اول فیلم تمام معماها و ایهامهای «بلوزِ آمبولانس»، یکی از بهترین کارهایی که نیل یانگ نوشته، رمزگشایی میشود؛ شاعرانگی درگیرکنندۀ آن آهنگ که هزاران تصویر را مثل اسلایدی که با سرعتِ صوت عوض میشوند به ذهن شنونده میتاباند در واقع تصاویری است از مرغزارهای شمال انتاریوی کانادا و کوچه پسکوچههای تورنتو. اسامیای که ساعتها تفسیر و تعبیر برای سردرآوردن از داستانِ پنهان شده پشتشان لازم بود، چیزی نیستند جز خانهها و کوچههایی ساده و آرامی در کانادا. باقی فیلم بر اساس ساختار بنا شده در مقدمۀ آن پیش میرود، یعنی سفر(های) به گذشته و کمی رمزگشایی بصری از طرف جاناتان دمی برای بخشهایی از آهنگهای یانگ که بدیهیترین بخش فیلم است.
جاناتان دمی به نشان دادن یانگِ پشت فرمان لینکلنِ سیاهش یا روی صحنۀ تاریک سالن کنسرت مسیهال در تورنتو قناعت نمیکند، او چیزی بیشتر از او میخواهد و برای همین دوربین را درون ارگِ بادی روی صحنه کار میگذارد و وقتی که یانگ پشت ارگ مینشیند انگار داریم از دلِ نهنگ او را میبینیم. در جایی دیگر دوربین کوچکی زیر میکروفون جلوی صحنه کار گذاشته شده و در نماهای گرفته شده با آن میشود دندانهای نیل یانگ را شمرد. با لنز وایدِ این نما، هر خط روی پیشانی یانگ مثل خط افق طولانی به نظر میرسد. نماهایی از این دست هم خصلتی بینهایت صمیمی و خودمانی دارند (انگار که با وِبکم گرفته شده باشند که در این حال ایده از آن یانگ است و نه دمی، چون روی جلد یکی از آلبومهای اخیر یانگ یکی از این تصاویر یعجوج و معجوج وِبکمی بود) و هم صورتی آشنا را به موجودی ناشناخته تبدیل میکنند و تمام آن رومانتیزمی که همیشه بین شنونده موسیقی راک و موزیسین وجود دارد را از بین میبرند. وقتی یانگ دارد قطعۀ Hitchhiker را میخواند، مثل هر خوانندۀ دیگری در قطعهای که فریاد زدن میطلبد، بزاق دهانش روی دوربین میریزد، اما دمی صحنه را به نمای دیگری از دوربین دیگری قطع نمیکند و تفی که در آن مقیاس و زاویه به بزرگی صورت خود یانگ است در بیشتر طول اجرای قطعه روی تصویر میماند. پیام روشن است: این موسیقی برای تعارف و قر و ادا نیست.
آلبوم Le Noise کاری بود سولو و الکتریک، و منهای بخشهایی از موسیقیِ متن مرد مردۀ جارموش، تنها نمونهای از این دست در کارنامه یانگ. برای این فیلم، یانگْ موسیقیهای تازه نوشته شده و کارهای قدیمی را برای اجراء به جایی که میبرد که چهل سال پیش سفر طولانیاش را از آنجا آغاز کرده: سالن کنسرت قدیمی و زیبای قهوهای و آجری مسی هال در تورنتو که در تاریخچهاش افتخار میزبانی «بزرگترین کنسرت جاز تاریخ» (نام آلبوم ضبط شده از آن واقعه) را دارد: چارلی پارکر، دیزی گیلسپی، باد پاول، چارلی مینگوس و مکس روچ – کوئینتتِ سقفپایینآورِ ۱۹۵۳.
بنابراین حسی از تاریخ و اصالت در تمام فیلم جریان دارد و به هر حال یک سفر سینمایی، به خاطر اینکه خواه ناخواه در گذشته اتفاق میافتد (حتی اگر زمان فیلمْ حال باشد، وقتی آن را در سینما میبینیم «گذشته» است) روایتی تاریخی میشود از جزییات ظاهراً کماهمیت یا بیاهمیت. حتی لباسهای یانگ - کلاه حصیری پاره، جین کهنه، پولورهای گشاد، کت گشادتر سفید – و صورت او با چروکیدگیها و خطها و تهریشش تصویری است از سفر موسیقایی او در نیم قرن گذشته. برای تأکید بیشتر بر زمان و تاریخ، هر آهنگی که یانگ اجرا میکند، تاریخ نوشته شدنِ کار روی تصویر میآید. از ۱۹۶۹ (اولین کار سولوی یانگ) تا امروز، او دارد واریاسیونهای بیشماری از یک آهنگ را میخواند، آهنگی که مضمون اصلی آن سفر است و به طور طبیعی، مضمون فیلم دمی و نامِ آن. این سفر به همان اندازه که درونی و شخصی است، سفری است آمریکایی که شیفتۀ طول مسافتِ پیموده شده، میزان بنزین مصرف شده و همبرگرهای میل شده در طول سفر است. در عنوان بندی نهایی از کادیلاکداران و همبرگرفروشهایی که فیلم را یاری کردهاند تشکر شده است.
آخرین نمای فیلم، قبل از عنوانبندی پایانی، نمایی است از یک پل، مهمترین نشانۀ گذار در طول سفرهای یانگ و عنوان یکی از مهمترین کارهای او. جاناتان دمی نیاز به تصویری دارد که در ذهن بیننده بماند. هر فیلم اگر فقط یک نما داشته باشد که در خاطر بیننده بماند آن فیلم این شانس را دارد که در تاریخ سینما ماندگار شود (نمونهها اندک نیستند: کفشهای جفت شده در روی زمین، وقتی موسیقی راوی شانکار تازه مرحوم در مونتری پاپ بلند میشود، گویی صاحب کفشها پرواز کرده و رفته). شاهنمای دِمی، مثل تصویرِگام برداشتن مسیح روی آب، نمایی است از نیل یانگ روی صحنه که بدون لمس کردنِ گیتارش آن صدای آشنای زمخت و لطیف (یکی از چند تناقضِ یانگ) را از ساز درمیآورد. اینکه چطور میشود بدون دست زدن به گیتار و تنها با راه رفتن دور آن از ساز صدا درآورد چیزی است که فقط با دیدن فیلم دستگیرتان میشود.
=============================
سفرهای نیل یانگ (۲۰۱۱) کارگردان: جاناتان دمی؛ فیلمبردار: دِکلان کویین؛ تدوین: گِلن آلن؛ با حضور: نیل یانگ. ۸۷ دقیقه، رنگی.
|