
| |
سينماي ما- نوشته طنز فاضل تركمن درباره فيلم «گذشته»ی اصغر فرهادی، بين انبوه نوشته ها و إظهارات جدي درباره فيلم خالي از لطف نيست ...
سوال بنیادین همه همین بود؛ بعد از تماشای فیلم «گذشته»ی اصغر فرهادی. یک خانم مُسِنْ حتی سالن سینما را ترک نمیکرد و مرا گیر آورده و میگفت: «بالاخره فشار داد یا نه؟!». انگشت «سلین» خانم را میگفت! همسر توی کما رفتهی «سمیر» آقا! سمیر که خودش را اُدکلنمالی نموده و بعد صورتش را نزدیک بانو برده و به او فرماییده بود: «اگه صدامو میشنوی، دستمو فشار بده!».
گذشته به روایت از خودگذشتگان!
حالا با این توضیحات و با آرزوی شفای سلین در ماه مبارکهی رمضان! پایان باز شاهکار یگانه اصغر خودمان را میبریم و میاندازیم توی دهان دوستان و از زبان آنها آخر فیلم را روایت میکنیم که دور همی بگیم و بخندیم! تا بالاخره «فواد» و «لئا» و «لوسی» نیز یک آب و هوایی عوض میکنند!
روایت مسعود کیمیایی:
احمد در حالی که پاشنهی کفش قیصریاش را میکشد، رو میکند به «مارین» و میگوید: «ماری! هر چی بدبختی کشیدیم، همش گفتی حکمت! ببین ماری! نیشونی این حکمتو بده برم در خونهش. بگم دِ لامصب! مشکلت با من چیه شوما؟!». بعد در را میکوبد و از خانه میزند بیرون و یکراست میرود به بیمارستان. اول با قمهی تازه تیز کردهی خودش، سمیر را توی توالت بیمارستان، چاقو چاقو میکند و بعد تمام دستگاهمستگاههای ماری را از برقمرق کشیده و او را به ملکوت اعلامعلا پیوند میزند و در صحنهی آخرماخر در کنار مارین به سمت جادهی امامزاده داوود مشاهده میگردد!
روایت داریوش مهرجویی:
مارین بهشدت در حال خواندن «فرنی و زویی» سلینجر است که ناگهان از فرط خستگی، به خوابی عمیق میرود و در خواب سلین را میبیند؛ با لباس عروس، کنار ساحل دریای مدیترانه و صدای سمیر را میشنود که میگوید: «گول خوردی؛ آی! گول خوردی!/ سلینِ من نمرده و تو مُردی!» و در همین لحظه صدای خندههای شیطانی سمیر و سلین در هوا پخش گردیده، وانگهی ماری از خواب میپرد و از آنجایی که فکر میکند دچار یاس فلسفی شده، در عرض سهسوت میرود جلوی خشکشویی سمیر و روی خودش یکعالمه لیتر بنزین خالی نموده و نهایتاً کبریت را میکشد و درواقع خودسوزی میکند!
روایت عباس کیارستمی:
تمام فیلم همین پایان فیلم است! یعنی فیلم از اینجا شروع میشود که در یک قاب درست و حسابی هنری و شدیداً شاعرانه، دو دست، همدیگر را قفل کردهاند و سپس یکییکی دستهای سایر بازیگران فیلم نمایش داده میشود! بازیگران فیلم جمعی از زنان هنرپیشهی قدیم و جدید ایرانی، بهاضافهی ژولیت بینوش هستند که همگی در نقش یک کاراکتر مثل سلین به کما رفتهاند و منتظر بوی خوش ادکلن شوهرشان هستند که آن را از خیابان وزار خریده! البته فقط دست بازیگران نمایش داده میشود و شما باید از روی حجم دست، بازیگر مورد نظر را شناسایی کند! مثلاً بدانید دست هدیه تهرانی قد بلندتر است و دست بینوش خارجی میباشد! سکانس آخر فیلم، دوربین زوم میکند روی دست بینوش که در دست همایون ارشادی (به کمک جلوههای ویژهی کامپیوتری بابا!) قرار گرفته و بعد فیلم همینجا تمام گردیده و کل کتاب «حافظ به روایت کیارستمی» با صدای ژاله علو برای تماشاگران پخش میشود!
جدایی مسعود فراستی از تمام فیلمهای خوب جهان!
«گذشته فیلم بدی است و ناچیز. بدتر از حتی اولین فیلمهای فرهادی. فیلم، عقبمانده است و اگزوتیک؛ بیساختار، طولانی و ملالآور و وراج...». اینها فحشهایی است که مسعود فراستی در آخرین هجویهی خودش با عنوان «ضد یادداشت» روی سایت شخصیاش گذاشته! دربارهی فیلم گذشته. یعنی هیچ بشری روی زمین (حتی فریدون جیرانی!) آخر نفهمید که رئیس (بهقول خودش!) چی از جان هنرمندان بزرگ مطرح ایران و جهان میخواهد و کلاً چرا اینهمه دوشواری دارد! وقتی «جدایی نادر از سیمین» اکران شد، آقای رئیس، غمانگیز (صفتی که مسعود کیمیایی به مسعود فراستی داد!) بودند و اظهار مینمودند که چه معنی میدهد یک خانم ایرانی اینقدر از کشورش خسته باشد و دلش بخواهد برود خارج؟! حالا که گذشته اکران شده، ظاهراً باز غمانگیز شدند که چه معنی میدهد یک مرد ایرانی (بهتعبیر خودش: یک مرد ریشوی منفعل!) اینقدر با یک زن فرانسوی اختلاف فرهنگ داشته و بهقول دوست احمد، (شهریار): «مال آنجا نباشد!» و دلش بخواهد بازگردد به آغوش مام وطن؟! خلاصه! همینطور که داشتیم تکتک شوخیهای رئیس را میخواندیم، رسیدیم به اینجا که عرضیده بودند: «فیلمساز اسکار گرفتهی ما امر برش مشتبه شده و توهم جهانی شدن زده. بعد از دیدن فیلم بد و نوستالژیک وودی الن "نیمه شب در پاریس" به این باور رسیده که پاریس تداعی کننده گذشته است. پس فیلمش که عنوان غلطانداز و نوستالژیک "لو پسه" را یدک می کشد باید در پاریس رخ دهد». در همین لحظه بود که با قدرت حسین رضازاده گفتم: «یا ابالفضل!» و بعد یاد آن حرف استادم افتادم که: «آدم بعد از پنچاه سالگی دیگه عوض نمیشه! سعی نکن با آدم پنجاه سال به بالا بحث کنی و...!». برای همین توی دلم گفتم: «بیخیال!». بگذار با همان فیلم «شرط اول» مسعود اطیابی خوش باشد که معتقد بود از فیلم «جدایی» خیلی جلوتر است! والا به قرآن!
|