دوشنبه 1 آذر 1389 - 9:30



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



پنجشنبه 16 آبان 1387 - 0:58

«رویایی دارم...»


ده بیست کامنت آخر به دلایلی دیر و زود آن‌لاین شده،پایین و بالا آمده، دوستانی که پی‌گیری می‌کنند در جریان باشند. دوباره مرور کنند. امیدوارم تا آخر هفته یک روزنوشت جدید ردیف کنیم با همدیگر. دیگر این صفحه با حدود 270 کامنت راحت باز نمی‌شود.

با انجام این تغییرات امیدوارم هر روز همین طور آن‌لاین با هم در ارتباط باشیم. این دیگر روزنوشتی نیست که هر دو هفته آپ شود. کامنت‌های شما هم که بخش مهمی از این روزنوشت است و امیدوارم آن‌ها هم روزانه باشد. هر اتفاقی که در هر لحظه افتاد... ضمن این که عکس‌ها و لینک‌ها و پیشنهادهایی که با هم در میان می‌گذاریم...) هر دو هفته هم کل روزنوشت را عوض می‌کنیم تا بحث‌ها از سر نو تازه شود.

ده بیست کامنت آخر به دلایلی دیر و زود آن‌لاین شده،پایین و بالا آمده، دوستانی که پی‌گیری می‌کنند در جریان باشند. دوباره مرور کنند. امیدوارم تا آخر هفته یک روزنوشت جدید ردیف کنیم با همدیگر. دیگر این صفحه با حدود 270 کامنت راحت باز نمی‌شود.

دوباره دوشنبه چهارم آذر: (2)

برگشتم که بگویم کامنت بهروز خیری را از دست ندهید، که پر از حرف‌های بدرد خور است از جمله حرف مارتین لوترکینگ درباره نیاز به تندروی سازنده؛ و بعد هم بحث مرکزی که بهروز مطرح می‌کند: «اعتماد». همه‌اش همین است. یک بار دیگر سگ‌های انباری استاد را در این باره ببینید. فقط کاش این همه حرف را در یک کامنت تلنبار نمی‌کرد. بعد هم این بخش از یادداشت آرمین ابراهیمی را جدا کردم که به نظرم به درد این جا می‌خورد. بخوانید که حقیقت‌اش درش نهفته است:

« توی فرودگاه بود که «اسماعیل خدیور» را دیدم. زمانی که گرافیک می خواندیم او کارهای انیمشین و کارهای کوتاه انجام می داد. یک مجموعه هم ساخته بود در سی دقیقه راجع به معلم هایش، دبیرهایمان، که در آن به شکل طنز به خصوصیات مؤثر آن ها می پرداخت. دو سال از آخرین دیدارمان می گذشت. یک نیم ساعتی با هم حرف زدیم. راجع به «وودی آلن»، راجع به «بانکوک پُر مخاطره»، راجع به خودمان. در این دو سال، بر خلاف من که مدام در لجن زار غرقه شدم و بی کار و ساکت نشستم، او مرتب ساخته بود و ساخته بود. برای اُرگان ها، کارهای تبلیغاتی، با بودجه های دولتی، مثل چریک ها. فیلم های کم هزینه ساخته بود. از خانواده اش بریده بود و توی کوه و بیابان، همراه پروژه های تحقیقاتی، فقط به عشق یادگرفتن و تجربه کردن، دوربین روی شانه، کشان کشان خودش را جلو برده بود. و حالا هم داشت با خرج یک تهیه کننده و به دنبال دو نفر دیگر که پیش تر از او رفته بودند، می رفت برای بازدید و تحقیقات اولیه. به خودم نگاه کردم، که عین آدم های آواره، تنها و غمگین در مکان های پرت و تمیز پرسه می زنم، با دوستان موفق ام اتفاقی و «آلن»ی در جاهای عمومی برخورد می کنم، و حقیقتا معلوم نیست به کجا می روم. به خودم نگاه کردم و این سوال برایم پیش آمد که همه ی این ها تا کی ادامه خواهد داشت؟ این سوال برایم پیش آمد که چندهزار نفر دیگر مثل من به پرسه زدن مشغول اند و عملا هیچ کاری نمی کنند؟ مرتب غُر می زنند، در تالارهای تاریک فنجان های قهوه را به آخر می رسانند، و عشق شان به هُنرشان، از پشت حصار و مراقبه و احتیاط و در شرایطِ عالی امکان پذیر است. با خودم فکر کردم اگر من هم مثل رفیق فیلمساز ام، خودم را به در و دیوار می زدم و به هیچ طریقی تن به رضا و تسلیم در برابر شرایط را نمی دادم و مثل او قید عشق های زرد و زن های احمق پُر ادعای گیج را می زدم و یکراست به افقِ آرزویم –که فیلمسازی ست- فکر می کردم، اگر هزاران آدم مثل من، که البته مثل من در شرایط روحی متزلزل و افسرده گی حاد نیستند، مثل چریک ها با تمام نیرو پی رویایشان می دویدند...» آفرین آرمین. 

 

دوشنبه چهارم آذر:

همچنان بحث با فرزاد درباره نیچه بیل گیتس بماند برای بعد. این روزها همه‌اش درگیر ماشین له‌ شده‌آم هستم و نمی‌رسم. فقط لئوناردو دی‌کاپریو را در شکل شمایل معمولی‌اش در 34 سالگی، نه در فیلم‌ها، که مثلا در Making ofها و پشت صحنه‌ها از دست ندهید. وقتی قرار است بنشیند جلوی دوربین و درباره چیزی صحبت کند. به خصوص وقتی پیراهن قهوه‌ای بپوشد، که معمولا هم می‌پوشد. ضمنا این لینک یادداشتی است که درباره قطبی نوشته‌ام. سه چهار روز بعد از ختم ماجرا (ختم ماجرا؟) http://www.cinemaema.com/NewsArticle5516.html مثل همیشه می‌خوانید و نظر می‌دهید.


جمعه اول آذر:

دو سه تا بحث اساسی پیش آمده, از جمله کامنت فرزاد و رفتن قطبی (که در کامنت های تان به آن اشاره کرده بودید و مهدی هم این بغل به اش پرداخته) که هی مشکلی پیش می آید و نمی شود به آن ها برسیم. از جمله دیشب که داشتم می رفتم مهمانی منزل یکی از رفقا که توی اتوبان مدرس ماشین را کوبیدم به یک ماشین دیگر که کنار اتوبان داشت می ایستاد. و بعد هر دو تا ماشین داغان شدند. جرثقیل گرفتم. و ماشینها بردیم انداختیم توی پارکینگ. آن وقت به جرثقیلیه گفتم پول آژانس را خودش بگیرد و مرا ببرد خانه رفیق ام مهمانی... خلاصه خوش گذشت. در زندگی من به این می گویم پیشرفت. (یکی از بچه ها در روزنوشت یادم هست نظرخواهی کرده بود که در زندگی تحول مهم تر است یا پیش رفت یا همچین چیزی.)

بعد هم امروز صبح بود که کامنت مصطفی را خواندم. نمی دانم چند نفر از شما می دانید این کامنت یعنی چی, و در چه شرایطی نوشته شده است. چند نفر از خواب بیدار شده اید و ناگهان خاطره ای دور و تصویر چهره ای از فیلمی, به ذهن تان آمده است. آن قدر تجربه حسرت باری و زیبایی از کف رفتنی است که نمی دانید باید از تجربه اش خوشحال باشید یا ناراحت. غمی که به شادی می زند یا برعکس. عاشق کامنته شدم... عاشق کامنته شدم... همان دوزاری هم که نگران ماشین درب و داغان شده ام بودم, دیگر نیستم. حال اش را ببرید:

"چقدر خوب هستند این لحظات دم صبح. تایم محبوبم است. از همیشه آدم بهتری هستم . کمی ایستادن کنار پنجره و کمی ساعت پنج صبح را عشق کردن. آمدن پای این دکه و شنیدن این حرف از دوست خوبی مثل آی ام دی بی (وقتی کسی اینقدر آدم را یاد چیزهای عزیز می انداز دوست خوبی است) که امروز تولد "جین تیرنی" است.http://www.charlesbuntjer.com/chucks_life_00_movies_94_gene_tiereny.jpg

یکی از آن ملائک کلاسیک. یکی از آن ها که آناَ تجسم عشق و آب و خواب هستند. چقدر به خواب احتیاج دارم... حالا که نگاه می کنم مدتهاست که از این کامنت ها نگذاشته ام. حالا می طلبد . امروز تولد جین تیرنی است. کسی که بهتر از خیلی هاست ولی صدایش را در نیاورید. اگر روی کیک تولدش فقط به تعداد شاهکارهایش شمع روشن کنیم، کیک ناپدید می شود. روح و خانم میور(رکس هریسن در این فیلم یک صبح دیگر میخواهد برای یاد کردن) مانکه ویچ، لورای اتو پرمیجر، شب و شهر ژول داسن، بهشت می تواند منتظر بماند استاد لوبیچ و... یک فامیل روانشناس داریم که دیشب گفت علاقه من به آدم هایی که دوستشان دارم خطرناک و نیازمند کنترل است! مثل علی مصفا بعد از آمدن از خواستگاری در حال نقل حرفهای آنها در ماشین برا لیلا(امیر حوب یادش است احتمالا) ، توی دلم خندیدم ،آنها که صورت جین تایرنی در نور شمع "روح و خانم میور" ندیده اند. آنها که لیلا را ندیده اند. لعنت! من هیچ وقت نباید این ساعت ها را بیدار باشم، چون خودم بدجوری لو می دهم.به شکل حیرت انگیزی مهربان میشوم و حتی حاضرم به پیرزن ها در بردن سبد خریدشان کمک کنم! نکند آنها لیلایی بوده اند... آه مازیار! تو هیچ چهره جین آرتور را در "شین" دیده ای؟ خوب ندیده ای! دیده ای که یک زن چه طور یک بیایان را گرم کرده ؟ ...نوشتن این کامنت چند ساعت طول کشید. چون وسطش گهگاه بلند شدم و دوباره بیرون را نگاه کردم، ایستک خوردم ، ترانه Let's Stay Together از ال گرین را گوش کردم و یک کم آدری نگاه کردم. یک صحنه ای بود که آدری می خندید و آن غم باشکوه پنهانش یک لحظه در چشمهایش ریخت و یک قطره اشک شد. آنا ترسیم بندی از اشعار نصرت رحمانی : سخاوت است سرشکت دمی که می خندی...

صبح شد. نور همین جوری دارد می آید و من همین جوری دارم آدم بدتری میشوم. "

صبح چهار ‌شنبه 29 آبان:

افشین قطبی رفت. بخشی از عمر و آرزوهای ما بود که شکست خورد. درباره این هم بعدا و سر فرصت باید بنویسیم. هر چند باب بحث و اظهار نظر در کامنت‌ها باز است.

(یکی از دوستان توضیح داده به درستی که SMS دیشبی زا به جای «شمع»، «شام» خوانده‌ام. ولی اگر شمع باشد که جمله خیلی معمولی می‌شود. حیف شد.

همان سه شنبه شب کمی بعد:

دیوید مرا می‌بخشد که به‌اش کافر شدم. الان رسیده‌ام به صحنه‌‌ای که لورنس می‌خواهد یک عرب را از فرو رفتن در شن‌های صحرا نجات دهد، که نمی‌تواند. لورنس نمی‌تواند، اما این یک اثر هنری است. پس حال من هم خوب است. این وسط البته سهم یک تلفن انکار نشدنی است و یک اس ام اس از یک جای دور که همین جور بی‌ربط؛ این جمله غریب را نوشته و نصفه شبی فرستاده: «یک شام روشن، قدرتمندتر از تاریکی تمام جهان است.»


امروز سه‌شنبه 28 آبان:

اجازه دارم که امشب حال‌ام رو به راه نباشد؟ بخش وحشتناک ماجرا اما این جاست که حتی سینما هم حال‌ام را خوب نکرد. نشستم و بخش‌هایی از عشق زندگی‌ام «لورنس عربستان» استاد دیوید لین را دیدم و باز افاقه نکرد. نکند دارد سینما تاثیر سابق‌اش را از دست می‌دهد؟ این احساس که حال آدم را بدتر می‌کند. حتی صحنه حضور از درون سراب عمر شریف را دیدم و انگار نه انگار... البته نه زیاد هم انگار نه انگار. حالا بگذارید صحنه بعدی‌اش را هم ببینیم. این مرموز‌ترین شاهکار تاریخ سینماست. یکی از عجیب‌ترین فیلمنامه‌‌های تاریخ... فایده ندارد. زیاد ردیف و رو به راه نیستم.

امروز دوشنبه 27 آبان:

یک کم از نظر وقت به مشکل برخوردم. خیلی حرف‌ها دارم که باشد برای بعد. از جمله و به خصوص حرف‌هایی درباره کامنت انتقادی فرزاد که درباره نیچه و بیل گیتس نوشته. فعلا فقط از امشب‌ام یک یادی می‌کنم. وقتی پویان عسگری و نوید غضنفری و محمد باغبانی آمده بودند خانه ما و پویان که فیلم خوبی ساخته بود (که درباره‌اش بیش‌تر بعدا حرف می‌زنیم) و محمد که خوب توی فیلم پویان بازی کرده بود و نوید که قطعه انجی را چه قشنگ اجرا کرد. آدم رفیق‌هایش را می‌بیند که دارند کار خوب انجام می‌دهند، که دارند کم کم توی مسیر می‌افتند و نتیجه عمر و تجربه‌شان را می‌بینند. خب، کیف می‌کند دیگر.

امروز جمعه 24 آبان: درباره آتش گرفتن کافه!

1- دور و بر خانواده بودن یکی از فایده‌هایش این است که از اوضاع و احوال مجموعه‌های تلویزیونی با خبر می‌شوی. از جمله این که متوجه می‌شوی صدا و لحن بازیگر نقش حضرت یوسف در سریال جمعه شب‌ها چه قدر روی نرو است. حیرت انگیز است که فقط شنیدن صدای یک نفر، بتواند آدم را این قدر عصبانی کند. حالا هی دارم فکر می‌کنم ریشه‌اش کجاست.

2- خبری خواندم در این باره که یک راننده تاکسی به اسم خلیل، ویلن 285 ساله یک نوازنده معروف را که در ماشین‌اش جا مانده بوده، به او برگردانده است. بعد صاحب ویلن برای راننده‌های تاکسی‌ها کنسرت نیم ساعته گذاشته است. عجب لحظه محشری. عاشق لحظه‌ای هستم که فرهنگ والا، دمی به میان عموم مردم می‌آید. یاد شبی در اپرای برادران مارکس افتادم و همچنین آن لحظه‌ای که در فیلم دوست داشتنی‌ام «داستان یک شوالیه»، کارگرها و پیشکارها فرصتی می‌یابند تا به شوالیه برای نوشتن یک نامه عاشقانه کمک کنند. چند نفر این جا مثل من عاشق پل بتانی در نقش جفری چاسر این فیلم هستند؟

3- خواستم بگویم که از ورود دوستان تازه به کافه از جمله آقایان احمدی و ف.م.ا خوشحالم. این یک جور جدید و با حوصله ادبیات نوشتاری است که شاید در کافه زیاد سابقه نداشته باشد.

4- امروز فواد زنگ زد و گفت که سینما جمهوری خاکستر شده و باز گفت که یادش هست ایرج کریمی از این سینما به اسم نیاگارا خاطره داشته که توی یک مقاله هم نوشته. بین فیلم‌بین‌هایی مثل ایرج کریمی و بهروز افخمی با فیلم‌بازهای متقدم و متاخرترشان یک فرق مهم هست. این که نسل آن‌ها فیلم‌های دهه‌ 1970 را روی پرده سینماهای تهران دیده است. از لنی تا سرقت الماس و رابین و ماریان. پس شاید سینما جمهوری/نیاگارا هم روزی روزگاری...

5- چه قدر توی کافه دسته سیسیلی‌ها باز و انجی باز زیاد داریم... راستی احتمال آتش گرفتن این کافه هم هست. گذشت زمان...


امروز ‌پنج شنبه 23 آبان:

1- این متن ترانه «انجی» رولینگ استونز است که این روزها زیاد گوش‌اش می‌کنیم و صوفیا نصرالهی ترجمه‌اش کرده. همه چیز ترانه معرکه است. همه چیزش:

‏"انجی"‏

انجی، انجی چه وقت همه ی این ابرها ناپدید خواهند شد؟

انجی، انجی آیا آن ها ما را از این جا خواهند برد؟

بدون احساس عشق در قلب هایمان و بدون هیچ پولی در جیبمان

تو نمی توانی بگویی که ما خوشحال و راضی هستیم

اما انجی این را هم نمی توانی بگویی که ما تلاشمان را نکردیم.‏

انجی تو زیبایی. اما وقت آن نرسیده که ما از هم خداحافظی کنیم؟

انجی، من هنوز عاشقت هستم. همه ی شب هایی را که با هم گریستیم به یاد می آوری؟

همه ی رویاهایی که با هم داشتیم انگار دود شدند و به باد رفتند

بگذار در گوشت نجوا کنم:" انجی، انجی، آیا آن ها ما را از این جا خواهند برد؟"‏

آه انجی! گریه نکن...

من از این غمی که در چشمهایت است، متنفرم

اما انجی، وقت آن نرسیده که از هم خداحافظی کنیم؟

بدون عشقی در روحمان و بدون پولی در جیبمان

نمی توانی بگویی که ما شاد هستیم، اما انجی، من هنوز دوستت دارم

عزیز من به هر جا نگاه می کنم چشمان تو را می بینم

هیچ زنی جای تو را نمی گیرد، بیا عشق من، اشک هایت را پاک کن

اما انجی این فوق العاده نیست که ما هنوز زنده هستیم؟

انجی آن ها هیچ وقت نمی توانند بگویند که ما تلاشمان را نکردیم...‏

2- حرف‌هایی دارم درباره تازه‌واردهای این کافه که باشد برای فردا. فعلا زودی بروید یک دانه «انجی» گیر بیاورید...

3- نشسته بودیم با کیوان هنرمند که گوش‌های محشری برای شنیدن صدای موسیقی دارد تا بلندگوهای ماشین‌ام را چک کند، که آن صدایی که می‌خواستم ازشان درنمی‌آمد. ترانه‌ای هم که پخش می‌شد همین انجی بود و ما هم ساکت که کیوان عیب کار را دربیاورد... چند لحظه سکوت کامل بود و ما هم منتظر یک اظهار نظر فنی؛ که ناگهان صدای کیوان بلند شد که: «به به». برگشتم دیدم بلندگو و ملندگو و این حرف‌ها را یادش رفته، دست‌اش را گذاشته روی پیشانی‌اش و با تمام وجود دارد «انجی» گوش می‌دهد.  

--------------------------------------------------

امروز چهار‌شنبه 22 آبان:

1- این دو تا عکس را خبرگزاری مهر پشت سر هم گذاشته بود، به عنوان «عکس‌های هفته» یا «از چهارسوی جهان» یا یک چنین چیزی. بعد به نظرم رسید که این دو تا عکس، اولی یک قطار آدم در شهری از پاکستان که از یک مناسک مذهبی برمی‌گردند و دومی مربوط به اسب دست‌ساز یک عده آدم دیگر در فیلادلفیا، چه قدر می‌تواند نمونه دو نوع زندگی، دو مرحله از تمدن انسانی، تفاوت شرق با غرب، یا هر چیز دیگری باشد. توضیح بیش‌تر از این‌اش را از من نخواهید. نکته خوب‌اش این جاست که ما در منطقه و زمانه‌ای قرار گرفته‌ایم که می‌توانیم، یا امیدوارم بتوانیم، بخشی از هر دو نوع زندگی را تجربه کنیم. فکر می‌کنم بدانم آن آدم‌های دور هم روی قطار و هنگام بازگشت از یک مراسم مذهبی چه وجدی را تجربه می‌کنند و از طرف دیگر امیدوارم در حال ساخت یکی از این اسب‌ها باشم.

2- راست‌اش خیال‌ام راحت بود که تا چند روز کسی نخواهد دانست جمله شاهکار دیروزی چخوف، اول فیلم عزیز دسته سیسیلی‌ها آمده. (که مدت‌ها شده در حال و هواشم و بالاخره مثل همیشه باد یک نسخه شاهکارش را به دست‌ام رساند). اما یاشار نورایی و مسعود ثابتی روی هوا زدند. ایشا... یاشار جان در اولین فرصت. یک جو غریبی از هوس و خیانت و جنون توی فیلم وجود دارد که ته‌اش نمی‌دانم کجاست.

(این پوستر فیلم را وقتی هنوز ندیده بودم‌اش، توی یکی از روزنامه‌های کیهان قدیمی و وقت بچگی گیر آورده‌ بودم. خبری از خود فیلم نبود. پس می‌نشستم و نگاه‌اش می‌کردم و هی خیال‌پردازی می‌کردم.)

3- این بحث‌های مازیار درباره زن‌ها جالب است که کم واکنش مانده. جایی که به من مربوط می‌شود، آن بخشی است که درباره زن‌های فیلم‌های استاد فورد صحبت کرده که در سایه مردها هستند و از این حرف‌ها. عاشق فوردم که هیچ، امشب دارم از مادرم و عمه‌ام خداحافظی می‌کنم که برگردم تهران. پس می‌دانم این دو مادری که استاد در خوشه‌های خشم و چه قدر دره من سرسبز بود خلق کرده، یعنی چه! خدابیامرز شبیه‌ترین آدم‌های به او در آثارش، پیرزن‌های فیلم‌هایش بودند. یک بار استاد فورد آخر عمری رفته بود پاریس و منتقد یکی از مطبوعات چپ پرسیده بود که چرا در فیلم خوشه‌های خشم‌اش، بخش مربوط به خانواده، مهم‌تر از ایده‌های اجتماعی و چپ دستمایه اصلی، یعنی کتاب خوشه‌های خشم جان اشتین بک است. برتران تاورنیه تعریف کرده بود که در این لحظه، استاد نگاهی انداخته به خبرنگار بدبخت و زیر لب غریده: بالاخره تو هم مادر داری. مگه نه؟


 

---------------------------------------------------------

امروز سه‌شنبه 21 آبان:

1- این جمله از چخوف، ابتدای یک فیلم سینمایی آمده. جمله شاهکاری است و نصف همه حرف‌هایی است که تا به حال زده‌ایم. یک هدیه اساسی از من به شما: «وقتی به اسب‌ دزد‌ها چشم می‌دوزم، به نظرم نمی‌ رسد که اسب دزدی جرم باشد. اما چه کنم که در این قبیل موارد، قضاوت با هیدت منصفه است و نه با من.» بروید حال‌اش را ببرید. کسی می‌داند اول کدام فیلم آمده؟ عمرا!

2- خبر قدیمی است. من تازه شنیده‌ام. بعد از بازی یوونتوس و رئال، ورزشگاه سانتیاگو برنابئو همه یک دست الکس دل‌پیرو را تشویق کرده‌اند. مهاجم حریف که دو گل به تیم محبوب‌شان زده. به افتخار الکس و از آن بیش‌تر هواداران با کلاس تیم بازنده.

3- کامنت دیروز پریروز هومان به فکرم انداخت. از بقیه و به خصوص نیما هم ممنون. اما چرا دیگر مثل قدیم با هم حرف نمی‌زنید؟ همه‌اش با من که نشد... رسم این کافه نیست.


امروز دوشنبه 20 آبان:

1- این یادداشت من درباره مطلب اخیر جواد طوسی، بخشی دیگر از آن چیزهایی است که ذهن‌ام را این روزها به خودش مشغول کرده است. دل‌ام می‌خواهد شما هم نظرتان را در این باره بگویید: http://www.cinemaema.com/NewsArticle5402.html

2- مستندی گیرم آمد به اسم سبک فیلمبرداری. فیلمبرداران بزرگ تاریخ سینما در آن حرف می‌زنند. از جمله گوردون ویلیس، که وقتی نوبت‌اش شد تا درباره نورپردازی حرف بزند، چراغ صحنه را خاموش کرد، بعد یک نور دست‌اش گرفت و حرکت‌اش داد و صورت اش در هر مرحله به شکلی درآمد. بعد وقتی پشت نور را گرفت جلوی صورت‌اش و چهره‌اش تاریک تاریک شد، گفت: «...و من این نور رو می‌پسندم.» که تکان خوردم. یاد پدرخوانده‌ها افتادم که خود استاد نور داده بود.

3- آره سحر جان. متاسفانه سوته گیر نمی‌آید و آن یکی هم که دیده‌ای، ربطی به سبک منحصر به فردش ندارد که تیتر مجموعه را گذاشته‌ام: «عشق در شهر». این نقل قول Reza هم عالی است: ( این گفته تارانتینو رو داشته باشید که برام جالب بود ؛ در پاسخ به سوالی که فرهنگ سیاهپوستی چه جوری روش تاثیر گذاشته : « همه ی ما آدمای زیادی توی خودمون داریم و یکی از آدمای توی من سیاهپوسته...) آره، همه ی ما آدمای زیادی توی خودمون داریم. فقط باید کشف‌شان کنیم. حداقل این که دورشان نیندازیم. برای سجاد؛ نه متاسفانه. واقعا استاد درباره یک مستند مطلب نوشته؟ ایول. کاش دیده بودم‌اش. پیشنهاد بهترین فیلم‌های دهه‌های مختلف رو هم هستم. ضمن این که آن قطعه اینسایدر خداست... و لحظه‌ای که شروع می‌شود.

4- در مورد حرف‌های امیر جلالی؛ آخر بنده خدا اگر قرار به طرفداری در زمان قهرمانی بود که احتمال قهرمان شدن پرسپولیس بعد از آن بازی با استقلال اهواز که خیلی کمتر از حالا بود که فردایش بلند شدیم رفتیم ورزشگاه. البته عاشق این‌ام که در تیم برنده باشم، ولی نه هر تیم ظاهرا برنده‌ای. پرسپولیسی که آن بازی را در برابر صبا باتری کرد، حتی اگر قهرمان شود، تیم برنده نیست. نمی‌دانستم. پژمان راهبر هم گذاشته توی کار قطبی؟ همین است که دوست‌اش دارم. آن لینکی هم که یکی از دوستان گذاشته بود درباره گل‌های دوکارمو، رفتم و دیدم... یارو یکی دیگه بود که داشت گل می‌زد!

5- آقا لینک مقاله بالا را دوباره تکرار می‌کنم بخوانید. مهم است برایم... راستی کامنت ضد زن عجیب و غریب مازیار و جواب Mouse برای خودش بحثی است. ما که در این زمینه فعلا اظهار نظر نمی‌کنیم.

--------------------------------------------------------------

 

1- هیچ هم عادت خرافی نیست، این که فکر می‌کنم فیلم‌هایی که قرار است خیلی دوست‌شان داشته باشیم، از قبل صدای‌مان می‌زنند. مثل همین مونیخ استیون اسپیلبرگ که با ان که خود اسپیلبرگ جزو کارگردان‌های خیلی محبوب‌ام نیست، اما نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم این فیلم‌اش را خیلی دوست خواهم داشت. به خصوص به خاطر اسم معرکه‌اش، مونیخ، و همچنین این پوستر گرفته‌ و غمبارش که مدام نگاه‌اش می‌کردم:


2- و بعد یادم هست که با پویان در شب‌های بولتن جشنواره فجر سه سال پیش، سر این که بهترین فیلم سال بعد کینگ کنگ است یا مونیخ، کل داشتیم. که بعد کینگ کنگ پیتر جکسون را دیدم که دوست‌اش داشتم و نسخه خوب مونیخ نیامد که نیامد. و امروز هم می‌خواهم درباره مونیخ بنویسم و هم پویان.

خب، مونیخ احتمالا بهترین فیلم اسپیلبرگ است. بریده‌ام که فردی این قدر انسان‌دوست و با ایده‌های خوش‌بینانه و دلپذیر در فیلم‌های دیگر، چطور می‌تواند فیلمی بسازد این قدر تلخ. بار گناه شخصیت‌های فیلم به رختخواب‌تان می‌آید و عمرا احتمال‌ می‌دادم که تعدادی از خشن‌ترین صحنه‌های تاریخ سینما را در فیلمی از استیون اسپیلبرگ ببینم. کامینسکی و ویلیامز و کارتر و بانا عالی هستند و خود فیلم گذشته از ماجرای تاریخی سیاسی که روایت می‌کند، به کاوشی در ارتباط میان انسان‌ها می‌رسد. این که کینه و قدرت تا کجا می‌تواند پیش رود. ازکجا سرچشمه می‌گیرد و البته هیچ وقت ختم نمی‌شود. فیلم بزرگی است که کاش بشود روزی روزگاری درباره‌اش حسابی بنویسم. این‌ها فقط چند ایده سرسری و گذری بود. لذت فیلمسازی را می‌شد درش پیدا کرد و غم قبول گناهی که انگار از ازل تا ابد با ماست. این پوسترش را هم تازه پیدا کرده‌ام. قشنگ است.

اما در مورد پویان عسگری، جز این که شرط کینگ کنگ به مونیخ را باخت، خواستم بگویم که این روزها مسئولیت صفحه سینمای جهان روزنامه‌ای را گرفته که سردبیرش رضا رشیدپور و دبیر تحریریه‌اش بابک غفوری آذر است. صحبت کردیم و قرار شد چند تا از بچه‌ةای روزنوشت هم سری به صفحه اش بزنند (که حتما رنگی از سینمایی که دوست داریم، خواهد داشت) شما هم اگر متنی و مقاله‌ای و یادداشتی دارید که فکر می‌کنید به درد چنین صفحه‌ای بخورد، به پویان ای‌میل کنید: pouyan.asgari@yahoo.com

بعدالتحریر امروز: جهانگیر کوثری در این برنامه ورزش از شبکه دو می‌خواهد بهترین تماشاگر را انتخاب کند. ما که می‌دانیم این قبیل کارها هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و چیزی از شور و آزادی یک تماشاگر فوتبال کم نخواهد کرد. اما قبول کنیم که کفر آدم را درمی‌آورد.

فیلم «در بروژ» را هم دوباره دیدم رفقا. حرف ندارد. درباره‌اش اشتباه نکرده بودیم.

------------------------------------------------------------


امروز جمعه 17 آبان: به نظرم درست‌اش این است که تغییرات را هر روز از بالا به روزنوشت اضافه کنیم تا آن پایین. منطقی‌تر است.

1- دقیقا مشکل من با پرسپولیس همانی است که امین نوشته. گور پدر نتیجه نگرفتن. تیم دارد تنبل و سیاه و زشت بازی می‌کند. شاداب نیست اصلا.

2- سه سالی می‌شود که منتظر بودم یک نسخه خوب از مونیخ اسپیلبرگ دست‌ام برسد. فعلا وسط‌اش‌ام. اگر به سنت معمول استیون آخر کار خراب نکند؛ حرف ندارد. دست آدم توی گوشت و خون بدن شخصیت‌های فیلم می‌ماند.

3- این بخش از چنین گفت زرتشت نیچه را از وسط کامنت یکی از کاربرهای سینمای ما بلند کرده‌ام. اجتماع امروز ما بیش از هر چیز به آموختن این احتیاج دارد: بگریز،دوست من،به تنهایی‌ات بگریز!تو را از بانگ بزرگ‌مردان کر و از نیش خردان زخمگین می‌بینم...کار‌های بزرگ را همه دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند.پایه‌گذاران ارزش‌های نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته‌اند...این خردگان و بیچارگان بسیار‌اند و ای بسا بناهای سرافراز که از چکه‌های باران و رویش گیاهان هرزه از پای در‌آمده‌اند...با روان‌های تنگ‌شان به تو بسیار می‌اندیشند و همواره از تو اندیشناک‌اند!...از آن‌جا که مهربان‌ای و دادگر،می‌گویی:«گناه‌شان چیست اگر که زندگی‌شان کوچک است!»اما روان تنگ‌شان می‌اندیشد که «هر زندگی بزرگ گناه است»...چون با ایشان مهربان باشی نیز خود را خوار‌شده می‌بینند و خوش‌رفتاری‌ات را با بدرفتاری نهانی پاسخ می‌گویند.غرور خاموش‌ات ایشان را ناخوشایند است.و هرگاه چنان فروتن باشی که سبک جلوه کنی،شاد خواهند شد...در برابرت خود را کوچک می‌بینند و پستی‌شان در کین نهان‌شان به تو کورسو می‌زند و می‌تابد...آری،دوست من،تو همسایگان خویش را مایه‌ی عذاب وجدان‌ای،زیرا شایسته‌ی تو نیستند.از این رو از تو بیزار‌اند و آرزومند مکیدن خون تو ‌اند...

4- سایت موسیقی ما را از دست ندهید.نوید غضنفری و مهدی عزیزی دارند زحمت می‌کشند. رامتین ابراهیمی درباره کنی راجرز نوشته که این روزها عاشق قطعه Ladyاش شده‌ام. (این هم معرفی موسیقی که بعضی وقت‌ها حرف‌اش را می‌زنیم!) خلاصه سایت سرحالی است در دورانی که هیچ چیز سرحال نیست. از جمله بازی این روزهای پرسپولیس عزیز ما.


توی کتاب خاطرات‌اش محمدعلی کلی سیاه پوست تعریف می‌کند که چهل سال پیش چطور وقتی به عنوان یک قهرمان به یک کافه رفته، سفید پوست‌ها زده‌اند و با خفت و خواری بیرون‌اش انداخته اند. یکی از فیلم‌های جشنواره سینما حقیقت اثر ریچارد لیکاک، داستان چند خانواده سیاه پوست بود که باز حدود چهل سال پیش می‌خواستند بچه‌های‌شان را بفرستند مدرسه سفیدپوست‌ها و آشوب می‌شود. همه به خانه‌شان حمله می‌کنند. و حالا چهل سال گذشته و... باز هی بگویید امیر چرا این قدر به انسانیت، به مسیری که جهان طی می‌کند، خوش بینی. گیرم که مسیرش از ترور مارتین لوترکینگ بگذرد که رویای چنین روزی را داشت.

(امشب باران خوبی می‌آید، اوباما انتخاب شده، بعد مدت‌ها می‌خواهم فیلم ببینم و دلپیرو باز به رئال مادرید گل زده. در این شرایط خبر بسته شدن احتمالی شهروند امروز، فقط یک خبر بد دیگر است. می خواهم بهترین روزنوشت‌ام را برای‌تان بنویسم. شما هم بهترین کامنت‌های‌تان را بگذارید. شروع می‌کنیم.)

----------------------------------------------------

امروز پنج شنبه 16 آبان : 1- در بازی با صبا، وقتی که دی‌کارمو جفت پا پرید روی توپ؛ دیگر ناامید شدم. این ربطی به روحیه و این‌ها نداشت. طرف هنوز این کاره نیست. بچه است. دی‌کارمو جفت پا پرید روی توپ و من یک قدم دیگر خودم را از افشین قطبی دورتر و بیگانه‌تر حس کردم...

2- ولی این لینکی که دیشب حامد فرستاد و عکسی که این جا می‌بینید؛ به کار بحث این روزهای ما و آینده‌اش خواهد آمد. به صورت دل‌پیرو و کاناوارو نگاه کنید. یکی باز است و یکی بسته. کاناوارو پیش از بازی از تنفر از یووه حرف زده بود و الکس از این که بچه‌های یووه دارند سعی می‌کنند بعد از همه این اتفاقات سرشان را بالا بگیرند. به صورت‌های این دو نفر نگاه کنید؛ به تفاوت میان نفرت، و گشادگی سینه البته ناشی از قدرت، و نتیجه بازی هم که معلوم است.


3- پرونده کلود سوته مجله فیلم امشب تمام شد. به نظرم وقت‌اش رسیده بود بعد این که استاد 4 سالی می‌شد که در ذهن‌ام وول می‌خورد. سوته خیلی خیلی بزرگ‌تر از میزان شهرت‌اش است. از آن پروندة‌هایی که دوست دارم خوانده شود.

4- امیدوارم هر روز همین طور آن‌لاین با هم در ارتباط باشیم. این دیگر روزنوشتی نیست که هر دو هفته آپ شود. کامنت‌های شما هم که بخش مهمی از این روزنوشت است و امیدوارم آن‌ها هم روزانه باشد. هر اتفاقی که در هر لحظه افتاد... ضمن این که عکس‌ها و لینک‌ها و پیشنهادهایی که با هم در میان می‌گذاریم...




بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

عشق سگی
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 1:40
7
موافقم مخالفم
 

آن ها که هوادار یونتوس نیستند که هیچ، ولی خدا هوادارها را نبخشد اگر از همان اروزهای اول از تیم شان و از الکس دل پیرو دل سرد شده باشند.

فکر کنم 30 دقیقه بعد از به روز کردن این روزنوشت اولین کامنت باشم

راستی امیر خان ان ثانیه های طلائی را ندیدی.

این موع شب امدم فقط همین را بگم

الهام
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 1:48
-26
موافقم مخالفم
 

سلام.

همانطور قبلآ خدمت شما عرض کردم فوتبال یعنی الکس دل پیرو! کسی هم نیاد اینجا آنتی تز بده چونکه بیراهه! فوتبال ایشان مستدامممم....

- اینهمه مانور روی سیاه پوست بودن اوباما تایید کننده ی اینه که تساوی نژادها امکان پذیر نیست! قضیه مثه تاکیدیه که بعضی خانوما روی فمینیست بودن خودشون می کنن، بحثش خیلی مفصله....ولی خب به هرحال یه مدتی آدم رو به دنیا امیدوار می کنه!

hamed
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 2:3
8
موافقم مخالفم
 

اميرخان اين واسه تو :http://i.media.goal.com/g/38351_hp.jpg

الكسه و كاناواروي خائن...به صورت مستاصلش نگا كنيد...

راستي درباره ي روزنوشت...اميرخان هيچ دقت كردي تو اين بازياي اخير الكس اولين كسي رو كه باهاش شاديشو بعد از گل تقسيم ميكنه كيه؟: محمد سيسوكو...يه جوري سفت و قرص ميگيرتش بغل كه...

شیده
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 2:27
-6
موافقم مخالفم
 

وای خدایا

امشب چه شب خوبی است

شب الکس شب زبون در اوردن شب یوونتس شب ما

امشب حتی می توانیم عادل را به خاطر این( به اصطلاح) تعرفیش از الکس ببخشیم :

دل پیرو نشون میده هنوز چیزهایی از فوتبال یادش هست

به قول اون خوانندهه:چه خوش می گذره امشب.....................

امین
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 2:59
2
موافقم مخالفم
 

سلام دو تا مطلب دارم اقای قادری 1- نمی دونم چرا . اما هیچ وقت نتونستم با یوونتوس حال کنم . یه جورایی به ادم نمی چسبه من میلان و رم رو به یووه ترجیح میدم . ام برعکس یووه این الکس بد جوری تو دلم جا باز کرده بود . اره بود چون چند سالی بود که زیاد با ادم راه نمی اومد . این قضیه از اون فینال لعنتی یورو 2000 و زجری که اون روز من کشیدم . واسه یه عشق ایتالیا خیلی سخت بود خداییش . تا جند وقت هر وقت یادش می افتادم حالم گرفته می شد بخصوص تک به تکهایی که این الکس دلپیرو تو اون بازی از دست داد بد جوری می رفت تو مخم . اما بعداز بازی با لامان تو جام جهانی 2006 که بعد از اومدنش ایتالیا ترکوند و این المان بد قلق و برد بد چوری دوباره باهاش حال کردم . امشبم که بد جوری حال این رئال منفور و گرفت ( واقعا نفرت دارم) چه گلهایی به این کاسیاس زد . به همه یووه ایها تبریک میگم. 2- لا به لای بازی امروز اگه یه سری میزدید به شبکه 4 و دو قدم مانده به صبح میدید که جیرانی و عسگرپور و شمقدری دارن در برای سینما بحث می کنند . واقعا بحث خنده داری بود... توی این بحثشون که هیچ عمقی نداشت ثانیا یه نکته جالب بود و اون صحبتهای اقای عسگرپور بود که نمی دونم دیدید یا نه ام تا دلتون بخواد می رفت تو مخ . ای کاش دوباره پخش می شد تا میدیدیم چندبار ایشون از ( نگاه استراتژیک) استفاده کرد . به جرات بالای 50 بار بود .اخه کسی دیگه نبود از سینما دفاع کنه . حالا جالب این که اون چند تا حرفی هم که عسگرپور زد اخرش صدر عاملی همه رو ریخت به هم و لوس کرد و این شمقدری بود که نفس راحتی کشید و همه چیز رو به سود خودش تموم کرد. به امید برد فردای پرسپولیس در برابر صبا موفق باشید

شیده
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 3:47
9
موافقم مخالفم
 

راستی اقای قادری شما درباره ی فیلم مترسک و هویچی بی گوش (اسمشو مطمئن نیستم وفکر کنم اپیزوذی بود) نقد نوشید؟واگه نوشتید در کجا؟

ممنون

تونی راکی مخوف
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 7:10
0
موافقم مخالفم
 

سلام.......

سلام امیر و سلام تمام یوونتوسی های کافه :

سانتیاگو به خاطر بزرگی الکس بر پا خواست.

به الهام و حامد و عشق سگی و ..... : تبریک زیاد برای پیروزی یوونتوس.

فعلا همین چون عجله دارم و باید برم دانشگاه. بعد دوباره کامنت مفصل تری میگذارم.

این پایان نیست...............

SunWalker
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 9:35
-7
موافقم مخالفم
 

خب ... زود باش بجنب !! :)

sosha
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 12:36
29
موافقم مخالفم
 

یعنی شهروند امروز هم توقیف شد!!!

ابراهیم
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 13:11
10
موافقم مخالفم
 

من اما این روزها حال خوبی ندارم. هیچ چیزی برای خوشحال بودن نیست. فضای اطراف پر از گند و لجن است. دروغگویی و بی آبرو کردن دیگران در تک تک اعمال روزانه همه نفوذ کرده... فیلم خوبی برای دیدن نیست. کتاب خوبی هم برای خوندن نیست. شهروند بسته شدهر چند این روزهای اخیر دل خوشی از شهروند هم نداشتم. روزنامه به در خوری پیدا نمیشه. هیچ کس نمینویسه. هیچکس نمیخونه. هیچ کس فریاد نمیزنه. مدتی دلخوشی به پدیده ای به نام قطبی داشتیم که او هم ه اسفناکترین وضع شد جزئی ازاین لجنزار. کاش باران میتوانست ذره ای از این پلیدیها را بشورد اما افسوس...

ali
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 14:28
-12
موافقم مخالفم
 

این روزها به هر سایتی که سر می زنم یا هر روزنامه ورزشی و غیر ورزشی که می خرم، صحبت از افشین قطبی است. همان هایی که پارسال به ستایش افشین قطبی می پرداختند،این روزها شده اند کسانی که اگر روزی یک مطلب شدیدالّحن علیه او ننویسند،شب خوابشان نمی برد.

یادم میاد قبل از لیگ هفتم،دوربین خبرساز شبکه خبر به استادیوم آزادی رفته بود و از مردم در مورد سرمربی آینده پرسپولیس – افشین قطبی – سوال می کرد. مردم می گفتند در جایی که علی پروین هست چرا به جای اینکه به سراغ او بروند به سراغ یک جوان بی تجربه که شناختی از او نداریم، می روند. اما یکماه بعد، نظرتان تا 360 درجه تغییر کرد.

افشین به کمک حبیب کاشانی و حمید استیلی به ایران آمد. وقتی آمد تیم بسته شده بود و او شروع به تمرین کرد. در برنامه ورزش از نگاه دو حاضر شد و گفت : من کاری را که فکر می کنم به ثمر نمی رسد ، بر نمی دارم و قول قهرمانی داد. زمانی که 16 هفته پیاپی پرسپولیس شکست نخورده بود ، همه مصاحبه می کردند و می گفتند باید دید پرسپولیس اگر شکست بخورد می تواند از زیر بار فشار روانی آن خارج شود یا نه؟ همه روی آنتن تلویزیون می گفتند پرسپولیس یقینا شکست خواهد خورد چرا که همه تیم ها در همه جای دنیا شکست می خورند و تیم بی شکست وجود ندارد. همه نتایج خوب پرسپولیس را به پای استیلی می نوشتند. پرسپولیس در مقابل پاس همدان شکست خورد و از جام حذفی ، حذف شد. هفته هفدهم هم در اصفهان از سپاهان شکست خورد تا آقایان خوشحال شوند که درست پیشگویی کرده بودند. پرسپولیس نیم فصل دوم را دوباره خوب شروع کرد ولی باز فشار روانی شروع شد. کسر شش امتیاز به دستور فیفا هم مزید بر علت شد. بعد از چند تساوی در روزی که استقلال 4-1 از پگاه گیلان شکست خورد، ما هم از استقلال اهواز شکست خوردیم. اما حبیب کاشانی به جای تهدید یا برکنار کردن قطبی یا توجیه شکست به امپراتور ، اختیار تام داد. من منکر ارزش فنی و بازی خوب شیث نیستم. بازی او را خیلی هم دوست دارم ولی بی نظمی هایش داشت به ضرر تیم تمام می شد و اخراجش به نفع تیم بود. همین وضع در مورد محمدرضا مامانی هم صدق می کند. پرسپولیس با حمایت یکصد هزار نفری هوادارانش در روز بیست و هشتم اردیبهشت ماه 87 و در دقیقه 96 با سانتر باقری و ضربه سر فراموش نشدنی سپهر حیدری ، با پشت سر گذاشتن همه لحظات تلخ پس از شش سال قهرمان لیگ برتر ایران شد. تا دشمنان پرسپولیس و قطبی بدانند که پیاز داغ اختلافات قطبی و استیلی را زیاد کردن ، تاثیری در قهرمانی تیم ندارد. قطبی از ایران رفت ولی پس از تغییر کادر مدیریتی با اصرار مدیران جدید باشگاه به پرسپولیس بازگشت. یادش بخیر. از چند نفری که به بدرقه افشین قبل از خروجش از ایران رفته بودند، شنیدم که حتی ده نفر هم از هواداران میلیونی اش به بدرقه اش نیامده اند با اینکه تیم را قهرمان کرده بود. خیلی بی معرفتیم. از آن جایی که ما ایرانیان نمی توانیم کسی بالاتر از خود را ببینیم ، تا کسی محبوب می شود و بالا می رود ، او را سریعا پایین می کشیم . کاری که در مورد علی دایی کردیم و گفتیم یکصد و ده گل ملی اش که او را آقای گل جهان کرده ، شانسی است و این گلها را مدیون پارتی بازی و تیم های ضعیفی چون مالدیو است. کاری که در مورد حسین رضازاده کردیم و مصدومیت او را دروغین خواندیم و گفتیم که حتما دوپینگ کرده است. کاری که در المپیک 2008 آتن در مورد حمید سوریان کردیم و اکنون نوبت به افشین قطبی رسیده است که همه تلاش ها ، علم ، تجربه ، با شخصیت بودن ، انتخاب ها ، مصاحبه ها ، ری اکشن ها و ادبیاتش را زیر سوال ببریم و او را پایین بکشیم . دوستان مطبوعاتی متاسفانه بانی این وظیفه خطیر شده اند و حتی عادل فردوسی پور هم از کمک به آنها دریغ نمی کند. یادتان هست اوایل فصل ، استقلال چه نتایجی گرفته بود و حمایت و بقای او حالا موجب چه شده است ؟ آقای فردوسی پور به راحتی اطلاعات ویکیپدیا قابل ویرایش و تحریف است. چرا از چنین منبعی اطلاعات استخراج می کنید و روی آنتن یک برنامه پربیننده آنها را به مخاطبان ارائه می دهید. من سه بار بازی با مقاومت سپاسی و حواشی اش را دیده ام. با دقت تمام. آقای قطبی چه کسی را تحریک کرده اند ؟ دلیل پرتاب شدن بطری به درون زمین این ها بود : 1. پنالتی که محسن قهرمانی به اشتباه برای ملوان گرفت.

2. پنالتی که در بازی با ذوب آهن به سود پرسپولیس اعلام نشد به تائید برنامه نود.

3. Hand محرز حمودی در بازی با مس کرمان که زیاد در موردش صحبت شده است.

4. داوری ضعیف آقای خداداد افشاریان در بازی مقابل ابومسلم خراسان .

5. به تائید آقایان غیاثی و نصیرزاده گل اول سپاهان آفساید بود. یک پنالتی کولینایی برای پرسپولیس گرفته نشد و به گفته آقای غیاثی گل دوم سپاهان هم خطا بود.

6. عدم اخراج مصطفی صبری از زمین در زمانی که بازی 0-0 بود در هفته گذشته.

یا حواستان هست که در بازی با فولاد خوزستان ، باقری ، واعظی و علوی مصدوم بودند ، نیکبخت به علت سرماخوردگی شدید نمی توانست بازی کند ، توره ایران نبود و مازیار زارع محروم بود. شما که این قدر فضا را برای بازی دی کارمو سخت کرده اید ، آیا قطبی را به خاطر انتخاب ماته دراگه چوویچ – کروات- در فصل گذشته تحسین کردید ؟ آیا از قبل از ورود دی کارمو به ایران ، جو را مسموم نکردید ؟ آیا نهایت سوء استفاده را از مسلط نبودن قطبی به زبان فارسی نکردید و به تخریب شخصیت او و مارکو نپرداختید ؟ آیا نمی دانید که ما محسن خلیلی ، حسین بادامکی ، ژاکه اورلین الونگ الونگ و میثاق معمارزاده را به علت مصدومیت در اختیار نداریم ؟ از تخریب محبوب ترین تیم ایران و آسیا ، چیزی نصیب شما یا فوتبال ملی ما می شود ؟ یک ضرب المثل ایرانی هست که می گه : هر که بالاتر نشست ، لاجرم استخوان هایش سخت تر خواهد شکست . دوست ندارم دیگر در این سرزمین شاهد شکستن کسی باشم . علی الخصوص افشین قطبی . بیایید از او حمایت کنیم حتی اگه باختیم . مشکل پرسپولیس بیشتر روانی است تا فنی. این جمله از افشین امپراتور را به عنوان حسن ختام مطلب انتخاب می کنم : اگه می بری مثه مَرد ببر ، اگه می بازی مثه تیم بباز . در ضمن هدف من از این متن توهین به اهالی زحمتکش مطبوعات نبود ، بلکه آن بخش از مطبوعات بود که خصمانه قلم می زنند و امیدوارم شاهد چنین اتفاقاتی در برنامه زیبا و پربیننده نود نباشیم . با سپاس.

علی خطیبی / www.ali-khatibi-1369.blogfa.com

مازیار
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 18:47
0
موافقم مخالفم
 

بعد از کش مکش و کلی تبلیغات ریز ودرشت باراک حسین اوباما رییس جمهور امریکا شد اوبامایی که متفاوت ترین رییس جمهور امریکا در میان تمام رییس جمهوران امریکاست او سیاه پوست، جوان، کاریزماتیک و خوش مشرب است در تمام سخنرانی های پیش از انتخابات حرف از تغییر زده وتبدیل به یک رویا برای تمام امریکایی ها شده امریکایی که ملول وخسته از تمام اتفاقات ایجاد شده در دوره ریاست جمهوری بوش به یک هوای تازه و امیدی دوباره میگردند جنگ در عراق، مسئله افغانستان،بحران اقتصادی اخیر همه وهمه باعث خستگی مردم امریکا و نفرت جامعه جهانی از امریکا شد امریکایی که دیگر ابر قدرت نیست بلکه کشوری است با کلی نقطه ضعف که بیش از هر زمانی این کشور اسیب پذیر کرده است امریکا هیچ وقت مثل حالا پر از مشکلات ریز ودرشت نبوده است ومردم امریکا به خاطر همین مشکلات اوبامای جوان را راهی کاخ سفید کرد ان هم با اختلاف زیاد واقتدار کامل حتی در ارا الکترال که در دوره قبل بوش را راهی کاخ سفید کرده بود این بار اوباما بود که درصد زیادی از این ارا را به دست اورد البته از حق هم نباید گذشت که رقیب او یعنی رابرت مک کین رقیب مقتدری نبود او هم مسن بود وهم دگم وتک بعدی قضایا را تحلیل می کرد و از همه مهمتر مدلی دیگر از جرج بوش بود واین یعنی این که او رای نمی اورد چون هم مردم امریکا وهم جامعه جهانی خاطره خوبی از او و هم مسلکان جمهوری خواهش نداشتند پس با خیال راحت میشد اوباما را رییس جمهور امریکا دانست اما هنوز نگرانی هایی هست اوباما سیاه پوست است ومردم امریکا نمی توانند حضور ک سیاه پوست را تحمل کنند(البته برخی از انها) پس همه نگران تکرار تاریخ در امریکا هستند یعنی یک جان اف کندی دیگر ظهور کرده وخیلی ها پیش بینی ترور کردن اوباما را کرده اند اوبامای جوان هر ان این خطر را حس میکند ولی به هرحال جز این ها و با تمام این اوصاف همه منتظر تغیرات به سبک اوبامایی هستند تا ببینند او چه خواهد کرد او از مذاکره بدون پیش شرط با ایران، بولیوی و اکوادور را داده است وکلی طرح دیگر برای امریکا دارد طرح هایی مثل خروج نیروهای امریکایی از عراق پس باید صبور بود ومنتظر بینیم متفاوت رییس جمهور امریکا چه خواهد کرد

مبزو
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 19:1
-9
موافقم مخالفم
 

رویایی دارم ... رویایی به تحقق پیوست .

سفید و سیاه ... آسیایی و آمریکایی ... آفریقایی و اروپایی تمام شد

از امروز بزرگترین رهبر دنیا یک سیاه پوسته ...

رضا خاندانی
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 20:14
3
موافقم مخالفم
 

سلام. الان از استادیوم رسیدم و خواستم شما هم بدونید که ما ایرانیا چه ادمای نمک نشناسی هستیم! تازه هفته 14 و ما 4 جدولیم با صبایی که به استقلال 3تا زده مساوی هستیم و باید تشویق کنیم تا تیم حمله کنه اونوقت شروع میکنن استیلی رو تشویق میکنن!؟ واقعا" ما ایرانیا اخرشیم. بیچاره قطبی اون از فردوسی پور که اونجوری گذاشت تو کارش. اون از مدیر عامل استقلالی که هیچوقت ازش خوشم نمیومد و نمیاد. اون از داوریا که حداقل 9امتیاز ما رو گرفتن . اینم از هوادارا. واقعا" دممون گرم راستی امیر جان من مطمین بودم شهروند... یه دمت گرم جانانه میگم به حامد احمدی که این چند روز تو روزنامه دنیای فوتبال جور همتونو کشیده و حسابی از افشین حمایت کرده. منتظر این روزنوشت که قرار بترکونی هستیم

مریم.م
پنجشنبه 16 آبان 1387 - 20:21
-16
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

فعلا بگم که یه کتاب باحال گیر اوردم ذن عکاسی بعدا چند تا جملش رو می زارم راستی الکس چه بازی کرد دیشب

farshid
جمعه 17 آبان 1387 - 0:42
0
موافقم مخالفم
 

حالمان خوب است به همین چیزهایی که دیگران به ان میخندند دلخوشیم .هوای پاییزی باب راه رفتن و پیاده رفتن و فکر کردن است .اگر باران هم ببارد که محشر است .باور کنید هیچ وقت حسرت این ماشینهای گرم و نرم را این جور موقع ها ندارم .حس می کنم من پیاده بیشتر دارم زندگی می کنم .هر چند دیدن بارون پشت شیشه ی ماشین با صدای قژ قز برف پاک کن هم دراماتیک هست!!

از پیروزی باراک اوباما خوشحال شدم یک جورهایی مثل برنده شدن ارمانهایی بود که خیلی ها باور نمی کردند وجود داشته باشد .زیاد مهم نیست اینده چه می شود . همین برد خودش یک جور پیروزی بود .

سریال لاست را دارم می بینم بد نیست همه چیز طبق فرمول های موفق سینما پیش می رود ولی جای بحث زیاد دارد .لاست به نظرم سینماست ولی یک جورهایی یک جاهایی دارد بعضی شرایط دنیای امروز را توجیه می کند .توی یکی ازقسمتها شکنجه توجیه شده .دلم نمی خواست این جور نگاه کنم این جوری کمتر ادم ازفیلم لذت می برد.

شهروند امروز هم توقیف شد ولی ما هنوز امیدواریم .اندیشه هست .فکر ادمها را که نمی شود توقیف کرد .

farshid

سرپیکو
جمعه 17 آبان 1387 - 1:14
-3
موافقم مخالفم
 

با سلام به امیر عزیز و بچه های کافه...

اول اینکه آبیته...

اوباما رئیس جمهور شد! چه شود...

دوم: یوونتوس تیم واقعا محشریه... دل پیرو دمش گرم... ولی خودم طرفدار سرسخت بارسلونا هستم...

سوم: بی صبرانه منتظر پرونده کلود سوته هستم... خبر خوبی بود.

چهارم: مطلب پل نیومن در شماره آبان مجله خیلی جالب بود... مرسی... اون مطلب ردفورد/اون تیکه آخرش... حالگیری!

پنجم: خیلی آقایی...

(راستی امیر خان. این جمله ها هیچ وقت از یادم نمیره: دیوارهای قلبش از کاغذ بود!)

خوب الان هم میخوام برم یه فیلم ببینم. (سیرای مرتفع) رائول والش.

فعلا بای... سبز باشید.

مری
جمعه 17 آبان 1387 - 1:34
-3
موافقم مخالفم
 

آقای قادری یه خواهشی ازتون دارم. تو قسمت نظر دادن سایت‌تون امکان استفاده از آیکون‌ها و شکلک‌های یاهو رو بذارید. چون واقعا گاهی در مقابل نوشته های شما چیزی نمیشه گفت. فقط باید روی آیکون خنده ، قهقهه و نیشخند کلیک کرد.


جمعه 17 آبان 1387 - 1:39
20
موافقم مخالفم
 
برو به این لینک و گلهای دوکارمو تو لیگ برزیل رو ببین  و بعد... حتما اون آرش برهانی و علی علیزاده و سیاوش اکبرپورتون گلزن و بزرگن؟
http://www.youtube.com/watch?v=qWkiZM4_e6g
سعید
جمعه 17 آبان 1387 - 2:13
12
موافقم مخالفم
 

امیر شهروند توقیف شد !!!!!!!!!!!! یعنی باور کنیم تو رو خدا جواب بده

شیده
جمعه 17 آبان 1387 - 2:35
-15
موافقم مخالفم
 

امیر قادری عزیز چرا شرمنده می کنی؟

جواب به این مفصلی..................

بابا لازم نبود

راستی از پیروزی اوباما خوشحال شدم قبلا هم باز از پیروزی خیلی ها خوشحال شدم که بعد.......................

اما بی خیال هر وقت وقت اون روزها اومد می شینیم و غصه می خوریم

حالا کو تا اون موقع...

امین
جمعه 17 آبان 1387 - 4:6
-3
موافقم مخالفم
 

سلام

1 - اقا بحث از نمک شناس و نشناس بودن گذشته . باید قبول کرد . این قطبی نمی تونه این تیم و به جایی برسونه . این نیست که چون نتیجه نمی گیره بگم . اینطوری نیست خداشاهده بابا پرسپولیس فوتبال بازی نمی کنه . به معنی واقعی داره فوتبال بدون اصول و کاملا زشت ارائه میده . کدومتون تا حالا از بازی این تیم لذت بردید؟

تا قبل از این اگه بازی خوبی نمی کرد باز حداقل باز یه نتیجه ای می گرفت . اما الان نه قشنگ بازی می کنه نه نتیجه میگیره.

بخدا اگه حداقل درست بازی می کرد و می باخت این همه ناراحت نمی شدم . مگه تیم دنیزلی 2 فصل قبل نبود با یک پنجم این بازیکنهارو داشت و با معدنچی اینقدر فوتبال قشنگی بازی می کرد که با وجود این که سوم شد تا روز اخر یه نفر بد نگفت . چرا چون واقعا ادم از اون فوتبال لذت می برد . اما الان با این همه ستاره تیم چه فوتبال داره بازی می کنه ؟

از هر جای زمین سانتر می کنن . پژ مان نوری رو بهش دقت کنید از هر جا که توپ دستش میاد سانتر می کنه . اگر هم دقت کرده باشید هر چی هم تا حالا گل زدیم همش بخاطر خلاقیت امثال نیکبخت و کریمی و باقری بوده . این تیم فصل قبل هم فوتبال خوبی بازی نکرد اما نتیجه گرفت . اینم دلایل خیلی زیادی داشت که همش مر بوط به قطبی نبود . اول از همش مدیر مثل کاشانی بود که انسانیتش به هممون ثابت شد ( کافیه با دورویی مصطفوی مقایسه کنید ) که واقعا مرد درست و سالمی بود و به تمام معنا مرد بود. باید قبول کنیم یکی از دبایل مهم دیگشم شروع عالی استیلی با این تیم بود که واقعا از اول خوب تیم و جمع کردش .

شاید هم نتایج امسال اه همونا باشه که واقعا به طرز برنامه ریزی شده ای و با نامردی کنار گذاشته شدن .

اما باز هم به هیچ وجه نمیشه کار یه سری از تماشاگرهای بازی امروز روهم توجیه کرد . چون واقعا کار بی معنی است هر چی باشه نباید با یه ادمی مثل قطبی اینجوری برخورد کرد و این واقعا نشان از بی فهمی بعضی از تماشا گرهای ما داره .

با اینهمه انشالله که وضیعت تیم خوب بشه . چون این استقلالیا یواش یواش دارن دور بر می دارن .

راستی اتفاق مهم امروز می دونید چی بود؟

(شانس ) اره شانس . که این استقلال بدجوری گیرش اومد . همش از خوش شانسی این ادم منفور قلعه نوئی .

2- دیروز اتفاقی شد که رفتم سینما تک موزه هنرهای معاصر که فیلم ژاکت پخش می کرد . قبلا ندیده بودم . فیلم بدی نبود . اما چیزی من تو این فیلم خیلی باهاش حال کردم ادرین برودی بود . بازیگر خاصیه . با اون قیافه ناجور و سردش اما خیلی به ادم می چسبه . اگه بخواهیم پیانیست و کینگ کنگ و این فیلم و با هم مقایسه کنیم . می بینیم که بازیگر خوب و ظریفی است و بازیهای همراه با میمیک خوبی ارائه میده . تو این فیلم از یه چیزم نباید گذشت و اون بازی بازیگر ضعیفی مثل کایرا نایتلی که واقعا تو این فیلم و همچنین تاوان بازیهای خوبی کرده و خیلی نسبت به بقیه فیلماش متفاوت بود. فیلم در کل یه فیلم متوسط بود که جاهای خوبی هم داشت که قابل تامل بود .

راستی در اخر .

اقای قادری خیلی فعال شد ید . انگار مسافرت خوبی بوده . اصلا برگشتید یا هنوز تو سفرید ؟ به هر حال خسته نباشید . این به روزشدنها خیلی خوبه . ادم بیشتر در تعامل میشه . به خصوص برای ما که هر روز یه وقتیمون پای اینترنت می گذره . موفق باشید.

سلامت باشید

علی
جمعه 17 آبان 1387 - 4:26
21
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان. ... ما خیلی ارادت داریم... می دونستی سوای بحث پرسپولیسی ات که 360 درجه ای اختلاف نظر داریم اما خوشبختانه در مورد یوونتوس این اختلاف 360 درجه ای خود به خود حل شده....  فدای تو... فعلا...

فواد
جمعه 17 آبان 1387 - 11:5
9
موافقم مخالفم
 

سلام

1_افسوس و صد افسوس به خاطر تعطيليه شهروند امروز.تازه بهش عادت كرده بودم.اميدوارم چند تا نشريه با قدرت بيشتر جاي واقعا خاليشو پر كنن

2-امير اين پرونده كلود سوته كي در مياد؟واقعا منتظرم چون احساس مي كنم كه كار خوبي شده باشه

3_مواظب باش

کاوه اسماعیلی
جمعه 17 آبان 1387 - 14:5
-23
موافقم مخالفم
 

1.بالاخره من هم از انتخاب اوباما خوشحالم و با مزه اش این است که توی همین دو سه روزه 50-60 تا sms تبریک برایم آمده.اما کماکان کاندید محبوبم برای انتخابات آمریکا ال گور بود.اوباما با تمام جذابیتی که دارد باز یک سیاستمدار است.اما ال گور....

یک چیز با مزه هم بگویم شاید بدانید.در انتخابات معروف آمریکا که کندی برنده شد در مناظره ای که در رادیو برگزار کرده بودند نیکسون بر کندی پیروز شد و در نظرسنجی ها جلو افتاده بود ولی مناظره تلویزیونی بود که کندی را پیروز انتخابات کرد.

2.شهروند امروز.................................................................................................................

3.بازیهای هفته های اخیر و آتی لیگ انگلیس را از دست ندهید.این که در هر هفته ای دارد یکی دو بازی کلاسیک انجام میشود.نیوکاسل که به نظر میرسد دارد راه میافتد و تاتنهام که فوق العاده شده.ملوان هم که چه بگویم.با برادرهایم داشتیم سرود پیروزی ملوان را در خانه میخواندیم که استقلال لعنتی(این لعنتی را با تمام نفرت تقدیم طرفداران آبی میکنم.)......(کلا طرفدار تیم های قعر جدول شده ایم.آن تاتنهام هم به خاطر همین بهش علاقه پیدا کرده ام.) و این که دل پیرو هم فوق العاده بود.به عنوان یک آنتی ایتالیایی عاشقش شدم.اگر هت ریکش کامل میشد که محشر بود.واینکه کلا این روزها آدم از توی دل مسابقات فوتبال چیزهای خفنی(این خفن به معنای انتهای خوبی و بدی است.) پیدا میکند.

4.و اینکه که حالا کمی فرصت بیشتری بهم دست داده.کارهایم سبک شده اند و شهروند امروز هم بسته شده.میخواهم بیشتر فیلم ببینم و کتاب بخوانم.

5.و اینکه حالا که "بتمین.شوالیه تاریکی" را دیده اید بروید دوباره بتمن تیم برتون را نگاه کنیم تا بفهمیم چرا به تیم برتون میگویند نابغه و کرستوفر نولان را یک کارگردان خیلی خوب .

Reza
جمعه 17 آبان 1387 - 19:2
12
موافقم مخالفم
 

1- چند روز پیش کتاب (سینمای کوئنتین تارانتینو ) رو تموم کردم ؛ به غیر از مقاله های جالبش و ترجمه خوب افشین هاشمی ، چیزی که بیشتر برام جالب بود ، باز بودن مطالب و عدم تغییر بعضی اصطلاحات و واژه هاش بود که تو این دور و زمونه کمی عجیبه و منو کمی به وضعیت نشر امیدوار کرد . به دوستداران تارانتینو توصیه می کنم حتما بخوننش .

2- در مورد رئال- یوونتوس هم باید بگم که بازی واقعی رو هم در بازی رفت و هم برگشت رئال کرد ولی یوونتوس حرفه ای تر عمل کرد و نتیجه گرفت ؛ چند تا پنالتی صد در صد برای رئال گرفته نشد ( امیدوارم ایندفعه دیگه بحث تبانی برای یووه پیش نیاد ) درصد مالکیت توپ و تعداد کرنرها ( سیزده به یک ) و موقعیت های گل همه مال رئال بود و فقط نتیجه مال یووه .

ali khatibi
جمعه 17 آبان 1387 - 22:54
0
موافقم مخالفم
 

آقای قادری من طرح فیلمنامه فیلم مستندی به نام افشین امپراتور را نوشته ام . اگر تمایل داشته باشید ، در هفته های آتی آن را برایتان ارسال کنم. می توانیم با مشارکت هم مستند افشین امپراتور را بسازیم و او را از ظهور تا این مرحله که در آن هستیم و شبیه سقوط است ، مورد بررسی قرار دهیم . پایه ای ؟

راستی اومدید تهران ؟ اون بسته که در نمایشگاه به همکارتون دادم به دستتون رسید ؟

باراک
جمعه 17 آبان 1387 - 22:58
28
موافقم مخالفم
 

من فکر کنم امین و امیر تازه یه ساله طرفدار پرسپولیس شدن و بازیهای پرسپولیس با مربیای قبلی رو یادشون نیست. پرسپولیس سالهای زیادی رو کثیف و زشت بازی میکرد. تازه پارسال قطبی اومد درستش کرد.

farshid
جمعه 17 آبان 1387 - 23:27
-26
موافقم مخالفم
 

روزی که رویاهایمان را از دست بدهیم همان روزی است که از دست رفته ایم.

farshid

تونی راکی مخوف
شنبه 18 آبان 1387 - 0:6
2
موافقم مخالفم
 

سلام............

1- بیش از 13 ساله که قلبم راه راهه. سیاه و سفیده . شرمنده ولی قلب قرمز نمیخوام. برای من بد یوونتوسی خوب این خیلی ارزشمنده.

2- به الکس دل پیرو ( کاش میتونست بخونه) : بخند . تمام دنیا فدای یک لبخندت. این خنده الکس برای من مثل پوزخند های پل نیومن مقدسه. قدرشون رو بیشتر بدونیم.

3- به رضا : مرد حسابی موقعیت گل کجا بود که رئال خراب کنه. یه بار از روی کرنر نزدیک بود یه گل بزنن دیگه موقعیت کجا بود.؟؟

4- به امیر : گفته بودم که مونیخ شاهکاره. البته من اون نسخه ای رو دیدم که دو سال پیش زیرنویس شده بود. البته دنبال نسخه ی 2 دیسکش هم هستم.

5- کاناوارو و زامبروتا از وقتی که از یووه رفتن مدام دارن از یووه بدگویی میکنن. زامبروتا بعد از اون افتضاحی که توی بارسلونا به بار اورد ، موقع اومدن به ایتالیا گفته بود که به هیچ وجه حاضر به بازگشت به یووه نیستم. اون شب کاناوارو رو دیدین. خدایی این همون کاناوارویی بود که از یووه رفت رئال.؟؟؟؟

6- یه سری به www.juventus.ir بزنین. به خصوص تیفوسی های کافه.

7- یک پیشنهاد: توی این روزهای بارونی ، تمام پرده ها رو بکشید تا خونتون تاریک شه . بعدش بشینید یه بار دیگه فیلم هفت رو نگاه کنین. واقعا عالیه.

8- یه بار عادل از کریم باقری پرسید که چرا بازوبندت رو روی دست راستت میبندی. اصلا کسی رو سراغ داری که این کارو کنه؟

من پیش خودم گفتم ای عادل خان چطوری این یکی از دستت در رفت. الکس دل پیرو هم بازوبندشو روی دست راستش می بنده.

بگذریم. این پایان نیست.................

Reza
شنبه 18 آبان 1387 - 0:29
-10
موافقم مخالفم
 

مترجم کتاب تارانتینو رو اشتباهی نوشتم ، افشین ابراهیمی صحیحه ....

امین
شنبه 18 آبان 1387 - 3:52
0
موافقم مخالفم
 

بازهم سلام

1-وای که چقدر دلم سوخت برای این قطبی و مصطفوی . نه به خاطر باختاشونا . این که 3 ساعت رو صندلی سیخ نشسته بودن و علاف. این جهانگیر خانم بعضی موقعها یه کارایی می کنه ادم خندش می گیره . اگه دقت کرده باشید از ساعت 10 دقیقه مونده به 12 تا ساعت 2:10 همینجوری نشسته بودن و کوثری هم کار خودش و می کرد و هر چند وقت یه بار با اونا یه حرفی هم میزد . ت. این وسط کیانوش رحمتی اومد و رفت بعدشم سهراب و یه تماشاگر دیگه و هنوز قطبی و مصطفوی پای ثابت بودند .

این وسط این قطبی ما هم حرفهای بدی نمی زد بخصوص بعد از اینکه رضا رجبی از دی کارمو تعریف کرد . و نکته جالب برنامه 25 بار تکرار ( دریوری) از سهراب بود که هر دفعه کوثری یه چیز دیگه جاش می گفت

قطبی همه حرفاش تکراری بود . اما چاره ای جز امید نداریم . چون مطمئنا قطبی تا اخر فصل مربی این تیم خواهد بود و فقط مجبوریم امیدوار باشیم که به روزهای اوجش برگرده ( روزهایی که امیر می خواست یه مستند اقای قطبی ازش بسازه ). چون به هیچ وجه اعصاب قهرمان شدن قلعه نوئی و ندارم .

2-امیدوارم دیشب فیلم خرس و دیده باشید . خیلی حیرت انگیز بود این فیلم . یه صحنه داشت که بین این همه صحنه های تاثیر گذار فیلم خیلی بهم چسبید و اونم صحنه ای بود که بچه خرس می خواست یه قور باقه بگیره که واقع صحنه ی باحال و جالبی بود و بخصوص بازی این خرس . اره واقعا باید بگیم بازی . چون دارن بازی می کنن .

موقع دیدن حرکات خرسها با عرض معذرت و بخشش از بازیگرهای خیلی خوبمون یه لحظه یه فکری کردم که خیلی خندم گرفت . اونم اینکه این خرسا خیلی بهتر از ............ بازی می کنن .

در ضمن نباید از نقد خوب معززنیا بعد از فیلم گذشت که خودشم خیلی از فیلم خوشش اومده بود و خیلی با احساس از فیلم حرف می زد.

راستی اینم بگم بازی فردای منچستر و ارسنال و از دست ندید .

و مطمئنا بازهم با به نبوغ این مرد بزرگ و نابغه در مربیگری اذعان خواهیم کرد . و به قول فردوسی پور تو دلمون می گیم چه می کنه این فرگوسن پیر .

به امید برد تیم محبوبم منچستر .

موفق باشید

یکی از مشتری های قدیمی این کافه
شنبه 18 آبان 1387 - 4:8
-8
موافقم مخالفم
 

سلام.

حرف خاصی ندارم.فقط دلم برای بچه های قدیمی اینجا تنگ شده.نمی دانم چرا دیگر سر و صداشون بلند نمی شود.مصطفی جوادی، مصطفی انصافی، سیاوش پاکدامن، مهدی پورامین، حنانه سلطانی، خاطره آقائیان، سحر همایی، رضا نبی زاده، ندا میری، امیر رضا نوری پرتو، حامد اصغری، فرهاد ترابی، امید غیائی، سوفیا، صوفیا نصرالهی، سعید هدایتی، جواد رهبر، علی طهرانی صفا، محمد حسین آجورلو، حمید قدرتی، مانا ( اگر کسی رو از قلم انداختم ببخشید.از بس کم پیدایید ).کجایید آخر شما!؟

مصطفي انصافي
شنبه 18 آبان 1387 - 9:21
-9
موافقم مخالفم
 

شهروند امروز مجله محبوبم بود. خيلي دوستش داشتم تا مصاحبه با هادي ساعي. مصاحبه سيامك رحماني با هادي ساعي باعث شد هم از ساعي ملاحظه كار و محافظه كار متنفر بشم و هم از مجله اي كه با نزديك شدن به انتخابات داشت همه جور سياسي بازي درمي آورد. به نظرم در شانش نبود. ولي اين اتفاقات داشت مي افتاد. بعد از اون باز هم مجله روگه گاه خريدم. اما يه جورهايي نچسب شده بود. فقط بخش هاي هنري مجله تونسته بود از سياسي شدن دوري كنه. حالا يك مجله ديگه توقيف شده و باز هم يك كم طاقتي ديگر از طرف هيئت نظارت بر مطبوعات. گفتند بارها به مجله تذكر داديم. اما گوشش بدهكار نبود. البته منظورم اين نيست كه شهروند هم محافظه كار بشه كه توقيف نشه. اما خب فاصله جسارت و حماقت هميشه يك تار موئه.

پي نوشت: نمي دونم... هميشه سعي كردم خط قرمزها رو رعايت كنم... چون اصلا دوست ندارم پاتوغم فيلتر بشه...ولي به نظرم امير قادري يه جورايي به كامنت هاي من حساس شده! اميدوارم اين يكي پابليش شه...

مصطفي انصافي
شنبه 18 آبان 1387 - 9:30
11
موافقم مخالفم
 

ياددشات جواد طوسي عزيز را درباره اين نسل بي در و پيكر در صفحه آخر اعتماد ببينيد. به قول خودش شكاف نسل ها دارد بيداد مي كند!

http://www.etemaad.ir/Released/87-08-18/151.htm

مریم.م
شنبه 18 آبان 1387 - 20:25
10
موافقم مخالفم
 

سلام

اين جمله چقدر زيبا و با حسه

امشب باران خوبی می‌آید،

حالا اينم اون جمله ها از اون کتاب

1وقتي از کوهي بالا مي روي و به قله مي رسي به پايين که نگاه مي کني فقط راه دراز پيموده شده را مي بيني اما وقتي که نگاه نمي کني راه طي شده را در خويش مي يابي

2يک عکاس در تلاش است تا به هر لحظه توجه کند و نيز يکي شود با همه ي لحظات بعد

عاشق اين يکيم = 3اگر هنوز هم مي تواني خوش باشي وقتي در يک اتومبيل سفري با لاستيک پنچر بر جاده اي در روستايي دور نشسته اي درست به هدف زده اي خوشبختي را مي يابي

4 زندگي هنرتان است .يک دل روشن و اگاه ,دوربين.يگانگي با دنيا فيلم تان.چشمان سرزنده و خوشي ,موزه شماست

استاد هم از دانشجويانش مي اموزد. همانگونه که انها از استاد. پس چه کسي واقعا استاد است و چه کسي دانشجو؟اگر استاد هم دانشجو است پس ما همه دانشجوياني هستيم که از هم مي اموزيم

چند شب پيش داشتم از يه روزنامه فروشي رد مي شدم ديدم مجله فيلم اومده گفتم خدايا هنوز که اذر نشده گفتم شايد ويژه است رفتم جلو چشممو باز کردم ديدم يه عالمه مجله فيلم قديمي اخ که چه حالي کردم

چقدر ناب وسط فیلم روزنوشت نوشتن)مونیخ(

بچه ها یه در خواست دارم ولی روم نمیشه بگم اخره پررویی چی کار کنم بگم؟

می خوام یه بار که شده پر رو شم

از کسایی که توی تهران هستن یه درخواست دارم اونم اینه که برام یه چیز گیر بایرن اگه این کار رو میکنین من بگم

وای خدا از شرمندگی سرخم ولی چی کار کنم گیرم

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 19 آبان 1387 - 0:9
-1
موافقم مخالفم
 

حالا که قرار است هر روز خودی نشان بدهیم میخواهم پیشنهادی داده باشم.چند تا از dvd های استیو ری وان دستم آمده.تا الان اجرای زنده و تصویر استیو را هنگام نواختن قطعه texas flood ندیده بودم.باور کنید به این ربطی ندارد که راک باز یا بلوز باز هستید یانه.این را باید ببینید.یکی از سرمایه های زندگیتان میشود.از ما گفتن....همین چند وقت پیش توی بازی guitar hero صد در صد درست زدمش.

farshid
يکشنبه 19 آبان 1387 - 0:39
-1
موافقم مخالفم
 

شنبه هم تمام شد ولی روزنوشت طبق قرار به روز نشد!!

این شهامت رو دارم که خالی کنم تو مغزم (گلوله) اما می ترسم من رویا ندارم از این هم می ترسم(لیلا حاتمی در فیلم حکم از مسعود کیمیایی )

farshid

farshid
يکشنبه 19 آبان 1387 - 0:48
-5
موافقم مخالفم
 

بعد از این که کامنت گذاشتم که روزنوشت شنبه به روز نشده وقتی برگشتم متوجه شدم شنبه هم هست .نمی دونم چه اتفاقی افتاد موقع ورود اول نبود .من ندیدم یا همین حالا به روز شد؟ نمی دانم!!چون ساعت به روز شدن هم هنوز مربوط به اولین روزنوشت این مجموعه !! است.

مونیخ را هنوز ندیدم .

farshid

صادق
يکشنبه 19 آبان 1387 - 2:57
-10
موافقم مخالفم
 

1_ این در بروج رو من 3 بار نگاه کردم.خدایی حرف نداره.نمی دونم چرا میگن فیلمه متوسطه و بزرگ نیست واینا.

2_ این توقیفه شهروند وحشتناک اعصابمو خراب کرد.من به شکله فجیعی دوسش داشتم.فکر کنم به بهانه این یادنامه ایت الله لاهوتیش توقیفش کرده باشن.دیگه زیادی جلو رفته بود.

3_ اقا من تو سه هفته اینده 3 تا امتحانه وحشتناک دارم.اصن تو موده درس خوندن نیستم.نمی تونم.هی این i go away امگا رو گوش میدم.میگم بذارم برم.همیشه نزدیکه امتحانا همینجوریه.همینطور استرس دارم بعد اخرش مثه مرد برگه رو سفید میدم میام بیرون یا اصلا سره جلسه نمیرم.نمیدونم چند سال دیگه تو این خراب شده دانشگاه باید بمونم.

4_بارسلونا خیلی خدا شده.4 تا همون نیم ساعته اول میزنه بقیشو بچه ها تو زمین پاس کاری می کنن.خوش به حاله هواداراشون.چه قد دوس دارم پرسپولیس یه بازی 5 تا بزنه.3 تا نیکبخت 2 تا کریم یا کریمی

تونی راکی مخوف
يکشنبه 19 آبان 1387 - 8:59
2
موافقم مخالفم
 

The World Was Watching In 1972 as 11 Israeli Athletes Were Murdered At The Munich Olympics. This Is The Story Of What Happened Next: A Steven Spielberg Film MUNICH مونیخ اسپیلبرگ واقعا یک شَاه فیلمه. فیلمی قدرتمند با موسیقی عالی جان ویلیلمز بزرگ. فیلمی با پایانی بیسیار تکان دهنده . 2- همونطور که قبلا هم گفتم فیلم "باد بادک باز" رو از دست ندین که آخرشه. باز هم " بر تو هزار دفعه". 3- پوستر فیلم مونیخ یکی از زیبا ترین پوسترهای تاریخه. اینجوری که اریک بانا روی صندلی نشسته در حالی که یه تفنگ دستشه و احتمالا داره به فریبی که خورده فکر میکنه. یعنی اینکه چه جوری تمام این چند نفر رو فریب دادن در حال که در پایان فیلم ما اصل واقعیت رو میبینیم. در فیلم " JFK" که همچنان معتقدم فیلم بسیار بزرگیه ، یک دیالوگ اساسی وجود داره . جایی کوین کاستنر میگه " هدف وسیله رو توجیه میکنه". ( مقاله ای با همین تیتر هم در مورد جواد خیابانی نوشتم که .... بگذریم.). 4- پس از چند وقت تماشای مجدد بوچ کسیدی و ساندنس کید بسیار بسیار حال اساسی داد. اینو گفتم چون احساس کردم میخواین بدونین. ( مثل همون قضیه استرالیا ، بانک هاش و زنهاش). 5-در بین بازیگرهای نسل حاضر ، خیلی خیلی از کریستین بیل لذت میبرم. به خصوص اینکه توی فیلم جدید استاد مایکل مان هم که تا چند وقت دیگه اکران میشه بازی کرده. تا صدای عالی + او ن چشمهاش که مثل آهنربا آدمو جذب میکنه. بگذریم این پایان نیست....................

مازیار
يکشنبه 19 آبان 1387 - 9:1
22
موافقم مخالفم
 

زن چیست؟

زن چیزی جز مصیبت نیست این یک تعریف دقیق موجز و کامل از موجودی به نام زن است زن کمی لطافت و کمی زیبایی دارد همین و بس زن نه می تواند و نه می خواهد شرایط خود را بهبود بخشد زن از روز ازل تو سری خور و تابع باقی مانده زن همیشه وبه طور ذاتی به یک اقا بالا سر احتیاج دارد زن هرگز نمیتواند گلیم خود را از اب بیرون بکشد وهمیشه به عنوان انسانی ناقص و وابسته باقی خواهد ماند موجودی که هیچ اراده وقدرتی از خود به عنوان یک انسان ندارد و احتیاج به کسی دارد تا او را در زندگی همراهی کند زیرا که زن نیمی از عقل خود را نزد خدا جا گذاشته و هیچ وقت از ان استفاده نمی کند زن را میتوان در جهان هستی همپای حیوانات ارزیابی کرد که از خود هیچ اراده ، قدرت وتوانایی مبنی بر تصمیم گیری ندارد

نگاه مردان به زنان

نگاهی کاملن ابزاری و به مثابه ابزاری بیشتر برای زایندگی است تنها عاملی که باعث می شود به نابودی کامل زنان رای ندهیم همین قدرت ذاتی زایندگی است زن باید کودکان بیشتری به دنیا اورد مردان بیشتری برای سعادت دنیا به دنیا اورد یا زنان بیشتری برای زایش بیشتری تا همان زنان فرزندان بیشتری به دنیا اورد تا جهان بدون پشتوانه ونسل باقی نماند تا جهان انسان برای بودن داشته باشد ونسل انسان باقی بماند نگاه ما به زنان باید دقیقن چنین نگاهی باشد نگاهی به عنوان یک ابزار برای زایش نه چیزی بیشتر هر لحظه از زندگی مردان در کار، تلاش و استقامت می گذرد ولی انسان نوعی(انسان یعنی مرد)باید فقط بزایاند یعنی این توانایی و ارده برای زایش از سوی مرد است نه زن به هر حال زن یک ابزار باقی میماند ونگاه ما به ان ها باید دقیقن همچین چیزی باشد یک ابزار زایش نه موجودی برای تکامل و عروج.

زن به عنوان موجود اجتماعی

واقعن زنان چه تاثیری در جریان اجتماعی دارند؟ واقعن هیچ صحبت های زنان چیزی جز مشتی یاوه و غیبت نیست ان ها به مسائل مهمی چون کائنات و هستی زندگی بهتر و... توجهی ندارند چون در ذات سطحی نگرند واین یعنی زن بلای اجتماعی است حضور زنان در جامعه مدنی حاصلی جز پسرفت ندارد اجتماع را عقب مانده و شرایط بازار کار را نامتوازن میکند دادن حق اضهار نظر به زن همانند یک خود کشی است زیرا زن با قدرت برداشت سطحی خود از مسائل انها را نه میتواند ونه مخواهد که درست ارزیابی کند پس تصمیم هایش در حد یک کودک پیش دبستانی باقی خواهد ماند ومرد را به کج راهه خواهد برد این یعنی مشورت با موجودی به نام زن تنها باعث شکست خواهد شد پس فهمیدیم زن به عنوان موجود اجتماعی چیزی جز اشغال اجتماعی نیست ما مردان ایرانی کاملن متمدن هستیم که زنان ایرانی در دانشگاه ها هستند و کار میکنند اگر قرار بود ان ها را با رفتاری درست مورد اعتاب قرار دهیم باید سکوت میکردنند وحق نفس کشیدن هم نداشتند

نیچه مردی زن شناس

(سراغ زنان میروی تازیانه را فراموش نکن)

نیچه به عنوان فیلسوفی کامل درک درستی از چنین موجودات حقیری داشته است زن به علت قدرت بالای فتنه گری و اشوب میتواند هر زندگی اجتماعی را نابود کند پس به قول نیچه بزرگ تنها راه مبارزه با زنان بردن تازیانه با خود است تا اگر زن کرنش نکرد با همان تازیانه او را بنوازیم

(عشق هایتان دیوانگی هایی کوتاه و ازدواج هایتان حماقت های بزرگ است)

عشق چیست؟ عشق جز چیزی پوچ وخالی نیست چیزی جز ناکامی نیست جز مرگ نیست پس چرا باید زندگانی خود را وقف چنین چیز بیهوده وبی ثمری کنیم در حالی که میتوانیم به عنوان یک مرد مدارج ترقی وقدرت را بپیماییم و از زندگی بهره کافی را ببریم البته ما برای بقا نسل بشر باید ازدواج کنیم ولی نباید عاشق شویم چرا که عشق مثل یک سم مهلک برای بشریت است برای مردان کوشش گر و عاشق سازندگی

نیچه با همین دو جمله تاریخ ساز تکلیف ما را با موجودی به نام زن معلوم میکند ما باید زنان را بزنیم ونگذاریم انها بفهمند زیرا چون قدرت درک بالیی ندارند با فهمیدن فقط مسایل را خراب تر میکنند

استثناها

البته همیشه در جهان هستی استثنا ها یی هم وجود داشته مانند زنان اهل بیت(ع) اما به جز انها دیگر چه کسانی هستند که ارزش فکر کردن داشته باشند حتمن زنان داشمند ولی نیک میدانیم که برابر

هر زن در هر رشته دها مرد برتر در همان رشته وجود دارند پس زیاد خودتان رادرگیر نکنیدچرا که دلیلی پیدا نخواهید کرد

صحبت اخر

من ونیچه هردو در مقطعی از زندگی خود عاشق سالومه ولادن شدیم ولی هر دو به خاطر عقایدمان از زنان گذشتیم تا با خیال راحت سراغ مبارزاتمان برویم وعقایدمان را گسترش دهیم


يکشنبه 19 آبان 1387 - 12:24
-14
موافقم مخالفم
 

رضا یزدانی اجراش عالی بود و راستش انقدر بقیه صدای گیتار الکتریکو هدر دادن که من فکر نمی کردم دیگه با اجرای یزدانی حال کنم ولی کار یزدانی از این حرفا جدا بود . . .

امینو
يکشنبه 19 آبان 1387 - 13:40
-17
موافقم مخالفم
 

مونیخ همون موقع که کیفیت بدشم اومده بود بهم چسبید ...

اميرحسين جلالي
يکشنبه 19 آبان 1387 - 14:0
3
موافقم مخالفم
 

از چيزي كه دوست دارم شروع مي كنم تا برسم به چيزي كه دوست ندارم. اين اولين باره كه دارم آدرس مي دم ولي چون اين يادداشت خيلي برام مهمه مي گم كه تو كارگزاران شنبه يه يادداشت درباره مستند عالي كاستاريكا(maradona by kusturica) داشتم كه از وحيد خواهش كردم بذاره تو سينماي جهان كه ديگه لينك ندم. ازتون مي خوام بخونيدش و اميدوارم اداي دين كوچيكي باشه به اولين و آخرين اسطوره زندگيم كه باهاش زندگي كردم و بزرگ شدم.

اما چيزي كه دوستش ندارم و در نتيجه زيادم درباره اش نمي نويسم. امير قادري مي گه پرسپوليس امسال سياه و زشت بازي مي كنه. اگه فرصتي پيش اومد حاضرم واسه هركي كه ادعا مي كنه با عدد و رقم و آناليز ثابت كنم كه اگه تيم امسال قطبي بهتر از تيم پارسالش نباشه بدتر نيست، حتي يه سر سوزن.

پارسال و بعد از بازي با استقلال اهواز در فاصله شش هفته به پايان ليگ 7امتياز از تيمي مثل سپاهان عقب بوديم و نهضت راه انداختيم و تيممون هم قهرمان شد ولي امسال تو هفته دوازدهم شش امتياز از تيم بي شخصيتي مثل پيكان عقبيم و اتفاقاتي كه تو دنيا بي سابقه اس برامون مي افته(فرار توره، داوريا و مصدوميتا) و يه دفعه تيممون شده سياه و زشت.

كاري به اين حرفا ندارم فقط يه نكته اين وسط هست كه البته قبلا هم گفتم، اينكه امير چرا هميشه تو تيم برنده است؟ چرا پارسال كه همه قطبي قطبي مي كردن تو هم اين آدمو اسطوره كرده بودي و امسال كه از برادران راهبر تا حتي آدم حسابي اي مثل فردوسي پور تا بچه هاي ورزشي اعتماد آنتي قطبي شدن تو هم داري از حيز انتفاع ساقطش مي كني؟ اين هيچ ربطي به پرسپوليس امسال نداره ولي هميشه براي من سوال بوده كه يه آدم تيز و جريان سازي مثل تو چرا هيچوقت خلاف جريان آب شنا نمي كنه؟ نه اينكه اين خودش فضيلتي باشه ولي به نظرم تو جامعه عوام و بي فرهنگي مثل ايران لااقل لازمه بعضي وقتا.

اين از اين ولي من همونطور كه بعد از قضيه قلعه نوعي و دايي گفتم اگه تيم ملي نتيجه بگيره امسال هرطور شده باشه استقلال قهرمانه اما يه چيزي مي گم و اميدوارم اينجا ثبت بشه تا بعدا بهش رجوع كنيم و اونم اينكه اگه قطبي امسال نتيجه نگيره و اگه خداي نكرده با جوي كه براش ساختن و مي سازن يه روزي تو آزادي هو بشه و توهين بشنوه بدون شك فوتبال ايران مي ره به جايي كه ديگه هيچكدوممون طاقت فوتبالارو از تلويزيون ديدنم نداشته باشيم، چه برسه به طرفداري و اين تريپا. من و مهدي عزيزي و حامد احمدي بعد بازي با صبا هم قسم شديم تا قطبي هست هركاري از دستمون برمي آد بكنيم و بعدشم خلاص. اصلا من مي خوام يه بنر درست كنم و روش بنويسم: پرسپوليس بي قطبي نمي خوايم نمي خوايم. پرسپوليس بي قطبي واسه من عين تيم ملي قلعه نوعي و داييه.

اين روزا مي گذره و آخر و عاقبت همه اين حرفا معلوم مي شه ولي شك ندارم كه بعد از قطبي روزاي گند و سختي در انتظار همه مونه، از امير قادري تا حامد احمدي...

و اينكه اگه يه ذره هم به كوتاهي اين فاصله سقوط يه اسطوره تو اين مملكت، اسطوره اي كه خودمون مي سازيم، بپردازيم كه چرا اينقدر كمه، كه چرا اينقدر بي دليل و بي منطقه، به خيلي چيزاي ديگه هم مي رسيم. امير عزيز! گاوخوني و فرودگاه و يادداشت اعتماد روز بازي با صبا كه يادته؟ چرا ما به اين راحتي مي تونيم عشقمونو بذاريم كنار؟ چه شد كه آشنا گشتيم؟ روز دگر جدا گشتيم؟ آهاي هميشه و هنوز قلبم...لا لا لاي لاي لا لالاي لاي...

mouse
يکشنبه 19 آبان 1387 - 14:31
-11
موافقم مخالفم
 

برای مازیار:

برداشت اشتباهی از جمله قصار نیچه کردی : تازیانه را فراموش نکن .

لینک زیرو بخون تا متوجه تفاوت خودت با نیچه بشی

http://greek.blogfa.com/post-125.aspx

مازیار
يکشنبه 19 آبان 1387 - 18:6
-12
موافقم مخالفم
 

دلم میخواد نظرتو بدونم امیر در مورد نوشته اخرم

مریم.م
يکشنبه 19 آبان 1387 - 20:10
6
موافقم مخالفم
 

سلام

این ایده ی به روز نوشتن خیلی توپه

Reza
يکشنبه 19 آبان 1387 - 20:21
15
موافقم مخالفم
 

1- من همون نسخه ی بی کیفیت "مونیخ" رو دارم ولی همونجوری هم ازش خوشم اومد ؛ وقت بشه یه بار دیگه میبینمش . البته در مقایسه با کارهای اسپیلبرگ ( اونایی که دیدم ) " ئی تی " رو ترجیح میدم .

2- دیروز فیلم محیا رو دیدم ؛ فاجعه بود، موسیقی و انوشیروان ارجمندش که تمام مدت رو اعصاب بودن ؛ داستان آبکی و بازیگرهایی که اشتباه انتخاب شدن فیلمو تا حد یه فیلمفارسی پایین برده بود . الان شمردم امسال دوازده تا فیلم تو سینما دیدم که به غیر از آواز گنجشکها که خوشم اومد و دایره زنگی و دیوار و تا حدودی انعکاس که قابل قبول بودن ، بقیه تقریبا افتضاح بودن . البته از مهم ترها ریسمان باز و روز بر می آید رو ندیده ام . پارسال بعد از چند سال جشنواره نرفتم و الان میبینم که واقعا چیزی از دست نداده بودم . البته امسال فیلمای بهتری ساخته شده ( حداقل امیدوارم اینطور باشه ) و فکر کنم جشنواره خوبی در پیش باشه .

3- این نظر سنجی بهترین های هر دهه چی شد ؟ من دهه های 90 ، 80 و 70 رو به تفکیک واسه خودم درآورده ام ( بین 20 تا 30 تا برای هر دهه ) و میخوام بعد از اینکه دهه 60 به قبل رو هم پیدا کردم ( که البته تو این دهه ها ضعیفم و باید بیشتر ببینم ) 100 فیلم خودمو از همین ها انتخاب کنم .

4- و این گفته تارانتینو رو داشته باشید که برام جالب بود ؛ در پاسخ به سوالی که فرهنگ سیاهپوستی چه جوری روش تاثیر گذاشته : « همه ی ما آدمای زیادی توی خودمون داریم و یکی از آدمای توی من سیاهپوسته . نذارین رنگدونه ها گولتون بزنن ؛ این یه حالت ذهنیه . »

سحر همائی
يکشنبه 19 آبان 1387 - 20:58
-9
موافقم مخالفم
 

امید (که هنوز بابت اینکه برای پرونده روزگار قریب کمکش نکردم شرمنده اش هستم اما می داند که حق داشتم ) گفته بود اگر علاقه باشد حس هم می آید . بحث بی علاقگی نبوده که کم بوده ام بحث این بوده که موضوعی برای بحث پیدا نکردم . چیزی که بتوانم درباره اش نظری بدهم. به اضافه اینکه این روزها گرفتاری هایی هست که ... لعنت . سابقه نداشته از این غرها بزنم . گرفتاری ها همیشه هستند .

این روزها اما خبر خاصی این اطراف نیست واقعا . خبری که قابلیت کامنت شدن داشته باشد . هیچ چیز فوق العاده ای نیست . اما شاید غیر فوق العاده باشد . اینکه گوشی ام را عوض کردم و حالا می توانم رویش عکس بریزم شاید مهم ترین اتفاق این روزها باشد ! حالا رقابت بین عکسهای بیشمار کامپیوترم بالا گرفته است . حالا نصفه شبها که خواب بوگارت در شاهین مالت ( جف کاستلو را نگفتم که نگویید این بابا باز اسم سامورایی را آورد و گرنه مسما او رکورد دار خوابهای من است) را می بینم می توانم وقتی چشمم را باز می کنم دست ببرم و توی تاریکی گوشی موبایلم را بیاروم جلو و ... از طرف دیگر دی وی دی رم کامپیوترم خراب است و دی وی دی در بروژ روی میز چشمک می زند و دلبری می کند که :من فیلمی هستم با فضایی که تو همشه دوست داشتی پس کی دی وی دی ات درست می شود ؟ و من روی سابقه علاقه ام به نوآرها لحظه به لحظه بیشتر وسوسه می شوم ... کی باشد که دی وی دی ام را از تعمیر بگیرم ... و دیگر اینکه این روزها بیشتر از هر زمان دیگری حسرت می خورم که چرا هیچ کدام از این منبع های فیلم دور و برم هیچی از کلود سوته ندارند ! فقط طبقه خطرناک را از تلوزیون دیدم . چرا سوته این قدر کمیاب ( یا بهتر بگویم نایاب) است ؟ شاید هم من بی سعادتم . فعلا سعی می کنم غصه اش را نخورم . می روم ببینم بالاخره کدام عکس از فولدر گری کوپر را برای گوشی ام انتخاب کنم .

اميرحسين جلالي
يکشنبه 19 آبان 1387 - 21:29
-4
موافقم مخالفم
 

الان دارم بازي ايران و قطرو مي بينم. من كه هيچوقت از اين تريپاي وطن پرستي و اينجور دري وريا نداشتم اما مي خوام بگم كسايي كه مي رن از تو ويكي پديا مطلب مي كشن بيرون كه فلان ننه قمر كره اي تو باشگاه برزيلي دي كارمو سهم داره و چون قطبي هم تو كره بوده پس حتما دلالي و اين حرفا تو كار بوده اين گند و كثافتي كه آقاي تعصب و غرور ملي به پيراهن به اصطلاح مقدس تيم ملي زده رو نمي بينن؟

توليد تمام وسايل ورزشي تيم ملي توسط شركت دايي كم بود، حالا روي پيراهن تيم ملي تبليغ شركت سايپا به مدير عاملي مهرداد بذرپاش و عضويت علي دايي كردن. تا حالا ديده بوديد يه كشور روي پيراهن ملي اش تبليغ بكنه؟

الان به فردوسي پورم sms دادم ببينيم اين افتضاحم مثه دي كارمو سر پرچم مي كنه يا نه...

الدايي، ما الدايي، و ما ادريك ما الدايي... هنوز سر گنده اين آقا زير لحافه...

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 19 آبان 1387 - 21:55
4
موافقم مخالفم
 

بعد از یک مدت مدید کامنت گذاشتن مثل این است که مدتها زیر آب مانده باشی و یکدفعه بخواهی تمام اکسیژنی که طلبکاری را ببلعی. حالا من مانده ام و هزار حرفی که همینطور روی هم تلمبار شده و دیگر تاریخش گذشته....

1- موافقت صد در نود خودم را با آن یکی از قدیمی های کافه اعلام میکنم و طبق معمول غر میزنم...آهای همانهایی که اسمتان آنجا آمده و همانهایی که نیامده، کلا نیستید؟؟؟!!!

2- تا جایی که مغزم یاری میکند، نظرسنجی مانا درباره موسیقی فیلم ها ته بندی نشده. پس با اجازه صاحبش یک مورد دیگر را نام ببرم. قطعه Rites در فیلم insider. این قطعه از همان جایی شروع میشود که لاول ماجرای پخش نشدن برنامه را به روزنامه ها لو میدهد و خبر تیتر یک میشود. وای ... دیروز که اصل موسیقی را دانلود کردم و گوش کردم، کم مانده بود که با ضجه های ساکسیفون، مغزم منفجر شود. تک نوازی ساکسیفون در طول قطعه معرکه و فوق العاده است.

این قطعه را میتوانید در دو کیفیت 96 و 128 کیلوبیت بر ثانیه از http://www.mediafire.com/?c243rbemz11 و http://www.mediafire.com/?c3yjmtzqeg1 دانلود کنید

سجاد
يکشنبه 19 آبان 1387 - 22:41
9
موافقم مخالفم
 

سلام.اقا نوشته ی پرویز دوایی رو درباره فیلم مستند تینار تو مجله ی فیلم خوندید؟چه شور و عشقی...باورم نمی شد که او درباره ی فیلمی جدید اینجوری نوشته باشد.

شیوا
دوشنبه 20 آبان 1387 - 3:17
0
موافقم مخالفم
 

پیش ازینکه به انتهای نوشته مازیار برسم پیدا بود که ایشون یه... زحمت داره قبول مسوولیت انسان بودن و متفکر بودن. و اصولآ کار هر کسی نیست! در ضمن نفی کردن چیزی که آدما درکش نمی کنن به قدمت آدمیزاد عمر داره! سعی کن یه راه تازه واسه برخورد با مسائل پیدا کنی.

امین
دوشنبه 20 آبان 1387 - 4:41
3
موافقم مخالفم
 

سلام

1- مثل اینکه بحث این قطبیو پرسپولیس تمومی نداره . نکته ای که در کامنتهای امروز به چشم میخورد پیشگوییهای دوست عزیزمون امیرحسین جلالی است که حالا با قهوه است یا با ورق و نمی دونم . اما من هنوزهم معتقدم که این تیم قشنگ که بازی نمی کنه هیچ کاملا زشت فوتیال بازی می کنه . در مورد پیش بینی شما هم . مطمئن باشید کار به اونجاها نخواهد کشید و قطبی مطمئنا تا اخر فصل مربی خواهد ماند و کار به هو کشیدن هم نخواهد کشید که دلایلم رو به دلیل طولانی بودم ذکر نمی کنم . اگر خواستید بعدها خواهم گفت .

البته هنوز هم نمی فهم شما چگونه به این نتایج می رسید .

در مورد ایران و قطر هم من وقتی تو یکی از این تلویزیون شهریها اتفاقی بازی دبدم و کمی دقت کردم و دیدم تبلیغات سایپا رو لباسهاست خیلی خندم گرفت .و واقعیت اینه که وقتی فدراسیون ما لباسهای رایگان شرکتهای خارجی و شرکت مجید ( اصلی ترین رقیب دایی در ایران) رو با خرید از دایی عوض می کنه دیگه این چیزها زیاد عجیب نیست . ( قضیه ایرانول و دایی و مایلی کهن و که دیگه همه می دونیم دیگه )

در مورد صحبتهای اخر امرحسین جلالی هم ما اخر نفهمیدیم امیر قادری با این حامد احمدی رفیق اند یا دشمن و ضد هم . البته من که در دو مورد متوجه تقابل ین 2 نفر و به اصطلاح کل کل هایشان بوده ام . حالا رابطه این دو چه جوریاست من که نمی دونم . شاید امیرحسین بهتر بدونه.

2- در مورد توشته شما در مورد جواد طوسی هم نظری داشتم . ای کاش ابتدا متن نوشته ایشون رو قرار می دادید یا یک لینکی می دادید تا اونایی که نخوندن یک طرفه قضاوت نکنند.

من در بعضی زمینه ها از اقای طوسی خوشم می اید و اصلی ترین ان هم علاقه مشترکمون به مسعود کیمیایی است بخصوص بعد از اینکه در مصاحبه ایشان در هفته نامه سینما با ظابطیان هم فهمیدم که ایشون به خاطر کیمیایی از مجلاه فیلم جدا شده بودند .

اما در مورد این مطلب جدید . این مشکل دیرینه ماست که همیشه سنین بالا جوانها رو می کوبونند و ضعیف جلوه می دهند . در بعضی از جات با حرفهای شما اقای قادری موافقم . اما در مورد بعضی جهات هم مشکل درام . در جاهایی شما از یک طرف بوم افتاده اید و طوسی از طرف دیگر و من تعادل بین این دو تعبیر از شما رو در مورد جوانها بیشتر می پسندم .

و در مورد کیمیایی بسیار بسیار با سخنان شما موافقم که بسیار از اطرافیان و همکارهای او خواستند او رو با خودشون همراه کنن نه اینکه همراه او باشند و این دو حالت داشت . مخالفان کیمیایی از روی دشمنی و موافقان با عقاید او از روی حسادت به او ضربه زدند . که ای کاش این مملکت و به خصوص سینمای ما اینگونه نبود . چشم دیدن هم دیگررو داشتیم .

در اخر در مورد حرفهای طوسی می خواستم بگم پیری بعضی مواقع در نظرات انسانها خیلی تاثیر می گذاره که خیلی نمونه ها می شه نان برد که در پیری کارهایی انجام داده اند که هم به ضرر خود بوده هم دیگران و اینهم از بدی های پیری است . که تصمیم اشتباه می گیرند نمونش اعتماد رفاقتانه و بیجای کیمیایی به بعضیها یا در فوتبال رفتن حجازی ( مرد محبوب من پرسپولیسی) به ابو مسلم که مشخص نا موفق خواهد بود و .....

پ ن : اگه میشه یه اطلاعاتی در مورد مارادونایی که در سینما تک پخش خواهد شد بدید .

پ ن: یکی از دوستان (باراک) گفته بودند ما پرسپولیسی نیسیتیم . اقای قادری رو نمی دونم اما من از بچگی پرسپولیسی بودم و از 6 سالگی به استادیوم می رفتم. اما منطقی فکر میکنم

موفق باشید.

سحر همائی
دوشنبه 20 آبان 1387 - 9:32
4
موافقم مخالفم
 

لینکی که دوستمان mouse گذاشته گذشته از اینکه تحریف جمله نیچه را نشان می دهد کلا لینک جالبی است . از دست ندهید.

ح.گ
دوشنبه 20 آبان 1387 - 14:2
10
موافقم مخالفم
 

امير جان وقتي توي روزنوشت هات حرفي از سينما نميزني ، نميدونم چرا دلم ميگيره . اما وقتي ميزني ، اين ميشه كه با وجود تنفرم از مونيخ ، بسي حال برديم در اين سال سي

ابراهیم
دوشنبه 20 آبان 1387 - 15:14
-5
موافقم مخالفم
 

1-امیر جان با نوشته ات تو اعتماد خیلی حال کردم. اینکه نسل ما هم عاشق میشود، نوستالژی خودش را دارد ولی درجا نمیزند. من میخوام اضافه کنم نسل ما کارگردان محبوب خودش رو داره اما اگه همین کارگردان محبوبش اگر فیلم بدی ساخت مورد انتقاد قرار میگیره و اگه لازم باشه انقدر میگه تا خودش اصلاح کنه نه مثل نسل این آقایون( که انصافا هر وقت میخوام بهشون فکر کنم آقای جواد طوسی تمام قد در اول صف ایستاده) به خاطر حس نوستالژیکش محجبوبهایش را به اعلا علیین ببره و انقدر ازشون تعریف کنه که امر برهمه مشتبه بشه. حتی اگه فیلم بد که نه، مزخرف بسازه. این نسل- نسل ما- نوستالژی داره، خاطره جمعی داره(مثه همین کافه که داره به یه نقطه مشترک تو حافظه جمعیمون تبدیل میشه) اما انقدر به اونا فکر نمیکنه که امروزش بسوزه و نابود بشه و فرداشو هم از دست بده. و .... حرف برای گفتن زیاده

2- "من ونیچه هردو در مقطعی از زندگی خود عاشق سالومه ولادن شدیم ولی هر دو به خاطر عقایدمان از زنان گذشتیم تا با خیال راحت سراغ مبارزاتمان برویم وعقایدمان را گسترش دهیم"

نه! نشد مازیار عزیز. انسان مبارزه میکنه در همه حالات زندگی. به نظر من زن جزئی از زندگی. اون هم جزئی اساسی. مبارزه انسان برای چیه؟ مگر غیر از اینه که دنیای بهتری برای خود و اطرافیانش بسازه؟ مگر مهمتر از زن-حالا هر زنی مادر،همسر،معشوقه و ... هرچه- در اطراف انسان هست که برای آن مبارزه کرد؟

نه! اینجور نمیشه مبارزه کرد!

"عشق جز چیزی پوچ وخالی نیست چیزی جز ناکامی نیست جز مرگ نیست پس چرا باید زندگانی خود را وقف چنین چیز بیهوده وبی ثمری کنیم در حالی که میتوانیم به عنوان یک مرد مدارج ترقی وقدرت را بپیماییم و از زندگی بهره کافی را ببریم البته ما برای بقا نسل بشر باید ازدواج کنیم ولی نباید عاشق شویم چرا که عشق مثل یک سم مهلک برای بشریت است برای مردان کوشش گر و عاشق سازندگی" و البته بیشتر از همه موضاعتت با این یکی مخالفم

3-من از فیلم مونیخ خیلی خوشم نیومد. راستش بجز معدودی از کارای اسپیلبرگ(ای تی،سرباز رایان،اگه میتونی منو بگیر و هوش مصنوعی) از بقیه شون خوشم نمیادو البته از مونیخ هم. دلیلی هم براش ندارم فقط خوشم نمیاد.

4- و اما پرسپولیس این روزها. به نظرم خیلی متفاو.ت از پارسال بازی نمیکنه. فقط فرقش اینه که قطبی محبوب ما یه ایرانی تمام عیار شده و ما تماشاگرا هم انرژیمونو از تیم دریغ میکنیم. همین... راستی از من داشته باشید که پرسپولیس امسال قهرمان میشه(هر چند من این روزا کمتر از پارسال دوستش دارم)

هومان
دوشنبه 20 آبان 1387 - 15:49
3
موافقم مخالفم
 

اصلش نوشته هاتو دوس دارم، چون یکی از معدود منتقدایی هستی که جنس حرفات کهنه نیست. مثل خیلیا با جملات حکیمانه آبکی، شور جوونی رو دستکم نمگیری و یا مثل خیلیای دیگه با ادبیات دوران آنارشیسم پنبه عقلانیتو نمیزنی یا حداقل برداشت من از تو این بوده. بیشتر وقتا با سلیقه ت کیف میکنم. حال میکنم وقتی با شور حال جوری از وونگ کار وای، کلود سوته، جان فورد و یا خیلی از علایق مشترکمون مینویسی که موهای تن آدم سیخ میشه. دلت میخواد داد بزنی و بگی بابا این یارو اصل جنسه. ولی گاهی اوقاتم ناامیدم میکنی. آخه چاووشی رو چه به استاد. یا آواز گنجشکها رو چه به سینمای عمیق و انسانی. یا وقتی با اون ادبیات حماسی از قطبی حرف میزنی در حالیکه خودتم به پوچی بستری که داری توش بحث جدی راه میندازی واقفی، یه جوری میشم. ولی در هر حال ما هنوز چشم امیدمون به تو و امثال توئه. یه کم برای قضاوت کردنات تامل بیشتری بکن. خوبه آدم خودش باشه و لی برخورد احساسی با همه چیز همیشه جواب نمیده.

در آخرم بگم که مونیخ واقعا یکی از بهترین فیلمای سیاسیه که تا حالا دیدم و یکی از قدرنادیده ترین فیلمای اسپیلبرگ. دلیل این بی توجهی عجیب از هر دو طرف ماجرا هم کاملا مشخصه.

ف.م.ا
دوشنبه 20 آبان 1387 - 19:6
40
موافقم مخالفم
 

ندای وجدان، مسولیت اخلاقی، مسولیت حرفه ای؟ مرثیه ی دی کارمو موهبتی برای فوتبال ایران

سلام جناب قادری. نمی دانم نوشته ها را می خوانید یا خیر، اما من به این امید می نویسم که خوانده شود. می دانم شما طرفدار تیم فوتبال پرسپولیس هستید ولی آنچه انگیزه نگارش این مطلب را در من ایجاد کرد، هیاهوها و جنجالها پیرامون به کارگیری دی کارمو، بازیکن برزیلی پرسپولیس، از جانب رسانه ها اعم از مطبوعات، سایت ها و حتی برنامه پربیننده نود بود. من از تریبونی برخوردار نیستم و چه بسا قلم خوبی هم نداشته باشم، اما ممکن است شما با آنچه در انتها می خواهم نتیجه گیری کنم، موافق باشید و به طریقی در مکتوبات خود منعکس نمایید.

پس از ورود این مهاجم بخت برگشته به وادی فوتبال این مملکت، که دقیقا با شروع افت تیم فوتبال پرسپولیس مقارن گشت، شاهد-حداقل تا آنجا که به خاطر می آورم_ اولین پروپاگاندای اجتماعی( نه سیاسی)در حوزه ورزش در جامعه رسانه ای ایران بودیم. در این راه تمام مراحل پروپاگاندا به صورت گام به گام اجرا و اعمال شد.تکنیک های اصلی پروپاگاندا اعم از واگن گروهی، کلی گویی فاخرانه، برچسب زنی به قصد تحقیر، گواهی گرفتن،ادعای حقانیت،برجسته کردن و... به طور دقیق و کامل در جامعه رسانه ای ورزش به کار گرفته شد تا از طریق آن به افکار ورزش دوستان بقبولاند مشکل پرسپولیس( و چه بسا کل فوتبال ایران!!) حضور مهاجمی به نام دی کارمو است.

ابتدا فقط پس از سپری شدن دو بازی که دی کارمو به عنوان یار تعویضی وارد شد، تکنیک واگن گروهی، یعنی جا انداختن این موضوع که گروه زیادی از مردم به یک باور خاص( ضعف دی کارمو) رسیده اند، آغاز به کار کرد. سپس کلی گویی فاخرانه در پوستین تحلیل فنی دی کارمو و ارتباط افت پرسپولیس با این ضعف، نمود پیدا کرد. در مرحله بعدی نوبت به برچسب زنی به قصد تحقیر رسید.به این صورت که بدون کمترین اطلاعی از تقسیم بندی سوپر لیگ برزیل و تیمهای حاضر در آن، سوابق این بازیکن زیر سوال رفت و الحق و الانصاف برنامه نود و شخص عادل فردوسی پور، با نمایش و اعلان بازی دی کارمو در لیگ دسته سوم برزیل و وجود یک وکیل کره ای در تیم انتقال دهنده( و متعاقبا القای غیر مستقیم ارتباط با قطبی) به تحقیر این بازیکن و برچسب زنی پرداختند. پس از این، پروپاگاندا وارد مرحله ی گواهی گرفتن از کارشناسان شد که اکثرا با کمترین اطلاع در خصوص این قضیه، که در واقع تحلیلی را که پروپاگاندا در ضمیر ناخودآگاه آنها برقرار کرده بود، به جای نظر مبتنی بر "کارشناسی" خود به زبان می آوردند. با چیدمان مراحل فوق، زمان ادعای حقانیت مدعای اولیه( ضعف بیش از حد دی کارمو) فرا رسید و در مرحله آخر هم برجسته کردن (Pinpointing) بخش اختتامیه ی ماجرا را تشکیل داد.

حال به نقد مراحل فوق می پردازیم. در واگن گروهی، این بخش حرفه ای ماجرا نادیده گرفته شد که در دنیای فوتبال، غیر از موارد شاذ و نادر که فوتبالیست های تمام حرفه ای و میلیون دلاری شاغل در اروپا را در بر می گیرد، انتقال یک بازیکن از لیگ یک کشور به لیگ کشوری دیگر بویژه زمانی که کشور مقصد از فرهنگ، زبان، سبک فوتبال متفاوت و اتمسفری دیگرگونه با کشور مبدا برخوردار است، انطباق و هماهنگی با شرایط موجود نیازمند فرصت توام با آرامش است. این امر بویژه زمانی که بازیکن برای نخستین بار از کشور خود خارج میشود و بازی در کشور دیگری را تجربه می کند بیشتر مورد توجه است. مضافا اینکه این اولین تجربه، با حضور در تیمی همراه باشد که در کشور مقصد، همواره انتظار کسب نتیجه از آن می رود و از بخت بد بازیکن تازه وارد، تیم مزبور دوران افت خود را که ممکن است در هر تیمی رخ دهد، سپری کند. به یاد آوریم بازیکنانی مانند علی کریمی که با وجود شناخت ما از کیفیت و توان فنی شان و حتی تجربه در میادین بین المللی، زمانی که به لیگی با سبکی متفاوت از لیگی که تا به حال بازی کرده بودند، قدم گذاردند، حتی نتوانستند نیمی از توانایی های فنی خود را بروز دهند. ممکن است گفته شود کریمی به بایرن رفت در حالیکه پرسپولیس با بایرن قابل مقایسه نیست. پاسخ این است هدف از این بخش، مقایسه بایرن و پرسپولیس نیست، بلکه تببین وضعیت دو بازیکنی است که با انتقال به تیمی که همواره انتظار قهرمانی و نتیجه از آن وجود دارد و سبک فوتبالی و اتمسفری متفاوت از مکان رشد آنها دارد، در بعد فنی تفاوت فاحشی در کیفیت بازی آنها ملاحظه گردید. همچنین از بایرن حرفه ای، توقع بیشتری برای فراهم کردن بستر جهت عرض اندام بازیکنان تازه وارد وجود دارد. به علاوه، حتی صرف انتقال یک بازیکن به تیمهایی که همواره انتظار کسب نتیجه از آنها وجود دارد، حتی در کیفیت بازی بازیکنان داخلی تاثیر گذار است. به عنوان نمونه ی حاضر می توان به فصل نخست حضور آرش برهانی در استقلال اشاره کرد.برهانی بازیکن تربیت یافته در مکتب فوتبال ایران بود، سابقه بازی ملی، قهرمانی در لیگ با پاس، بازی در لیگ خارجی را هم داشت. اما ورود در استقلال و فشار فزاینده ای که در این تیم ها برای کسب نتیجه وجود دارد، برهانی را به نقطه ای رساند که اگر توپی را گل میکرد موجب تعجب بیشتری را فراهم می کرد. در حالیکه در سرعت، جایگیری مناسب، تکنیک و بازیخوانی او کمتر تردیدی وجود داشت. تنها شانس برهانی این بود که یک ایرانی است، در نتیجه امکان بازگرداندن او به کشور دیگری وجود نداشت.

سپس در مرحله کلی گویی، طوری وانمود کردند که تمام مشکل فوتبال پرسپولیس( چه بسا ایران!!) دی کارمو است. دی کارمو از اواخر بازی پرسپولیس- استقلال، یعنی هفته نهم لیگ برای نخستین مرتبه به بازی آمد. تا قبل از آن بازی، پرسپولیس از تیم مس شکست خورده بود، با سه تیم هم مساوی کرده بود. در بازی دربی حتی بازیکنان باتجربه هم نمی توانند به خوبی بازی کنند، چه رسد به فردی که برای نخستین مرتبه در ترکیب تیم در بازی رسمی قرار می گیرد. در بازی با ابومسلم باز هم در اواسط نیمه دوم، به عنوان یار تعویضی به زمین آمد. در آن بازی پاس گل سوم به کریمی را دی کارمو داد. در بازی با فولاد هم که برای نخستین مرتبه در ترکیب اصلی قرار می گرفت یک گل زد و به اذعان کارشناسان داوری، خطای دروازه بان فولاد در دقیقه 10 بر روی دی کارمو، باید با اخراج دروازه بان فولاد و گرفتن یک پنالتی برای پرسپولیس همراه میشد که داور به طرز عجیبی چشم پوشی کرد. در بازی با برق هم دی کارمو روی دو گل پرسپولیس موثر بود. گل اول پرسپولیس را وقتی دروازه بان برق ضربه دی کارمو را ناقص دفع کرد، کریمی وارد دروازه برق کرد. در صحنه ی گل دوم هم مزاحمت دی کارمو بر خروج دروازه بان برق از دروازه، موجب شد که توپ در اختیار پتروویچ قرار گیرد و او هم با سانتری زیبا باقری را موفق به گلزنی کند. در بازی با سپاهان هم دی کارمو که از نیمه دوم به بازی آمد که دو موقعیت خوب گلزنی از دست داد و یک پنالتی هم به تایید کارشناسان داوری بر روی انجام شد که داور چشم پوشی کرد. نکته جالب اینکه از دست دادن موقعیت توسط دی کارمو در بازی پرسپولیس و سپاهان هیچ تاثیری در نتیجه ی تیمی نداشت که ورود چنان فشاری بر او توجیه پذیر شود. به علاوه در بازی با سپاهان علی کریمی در دو قدمی دروازه، وقتی دروازه بان سپاهان شوت نیکبخت را ناقص دفع کرد توپ را به بدن دروازه بان کوبید، اما هیچ کس انتقادی نکرد. در بازی با فجر هم دی کارمو مانند سایر بازیکنان پرسپولیس بازی کرد. نه فراتر بود و نه بدتر و حتی در دقیقه 50 بازی، خطای بازیکن فجر روی این بازیکن باید با کارت قرمز مواجه میشد که داور از شانس بد این بازیکن خطای بازیکن فجر را ابتدا ندید و سپس در اثر فشار کمک داور به کارت زرد قناعت کرد. در این بازی پرسپولیس بر روی گل به خودی کریم باقری باخت اما از دی کارمو که همانند سایر مهاجمین پرسپولیس در آن بازی موقعیتی نداشت، انتقاد به عمل آمد. در بازی با صبا هم دی کارمو حدود ده دقیقه بازی کرد که به گفته قطبی این بازی ضعیف ترین بازی پرسپولیس بود و در مدت زمان 10 دقیقه ای حضور دی کارمو، فقط یک پاس به او رسید. آن هم زمانی که تماشاگران مشغول اعتراض وعلیه مدیر عامل بودند و جو استادیوم علیه تیم میزبان بود به نحوی که حتی بازیکان باتجربه پرسپولیس هم تمرکز نداشتند چه برسد به دی کارمو. سپس چند روز بعد، جدایی( اخراج) این بازیکن اعلام شد. حال آیا واقعا بر اساس مطالب فوق، دی کارمو آنقدر ضعیف بوده که می گفته میشود؟ یا قربانی شد تا از صداهای ناشی از تحلیل های غیر واقعی کاسته شود؟

در مرحله ی بر چسب زنی به قصد تحقیر هم، متاسفانه عادل فردوسی پور که این روزها دیگر از آن عادل اهل تحقیق و مطالعه فاصله گرفته و به شیرین کاری و زردسازی روی آورده، سنگ تمام گذاشت و در اطلاعاتی که بعدها کذب بودن آن روشن گردید، دی کارمو را بازیکن لیگ دسته سوم برزیل نامید و اندکی ناجوانمردانه با میان کشیدن نام وکیل کره ای تیم انتقال دهند ی دیکارمو، بدون اینکه به زبان آورد انگشت اتهام را به سمت قطبی گرفت که حتما به دلیل سابقه حضور قطبی در کره، این انتقال منافع مادی برای قطبی هم داشته است. اما در برنامه ورزش از نگاه دو، مشخص گردید که لیگ فوتبال برزیل به دلیل ایالتی بودن تقسیم بندی های کشوری در برزیل، به صورت A.B.C برگزار می گردد و در هر کدام تیمهای چند ایالت برزیل قرار می گیرند و مجموعا سوپر لیگ برزیل را تشکیل می دهند. بنابراین فردوسی پور با استفاده از یک منبع خبری سیاه و در خوشبینانه ترین صورت ممکن منبع خبری خاکستری، مرتکب اشتباه حرفه ای بزرگی شد و بابت توهین مستقیم به این بازیکن و توهین غیر مستقیم به قطبی، باید عذرخواهی کند. سایر رسانه های مکتوب و اینترنتی هم گویا اظهارات فردوسی پور وحی منزل است، به مدت چند روز بر روی اطلاعات غلطی که فردوسی پور ارایه داد مانور دادند. اگر باشگاه پرسپولیس از مشاوران حقوقی مناسبی برخوردار باشد، از تمام آن رسانه ها باید به دلیل نشر و اشاعه اکاذیب شکایت کند.

سپس با توجه به اطلاعات فوق، مراحل دیگر هم گام به گام پیش رفت. یعنی کارشناسان هم به گواهی گرفته شدند تا بر ضعف دی کارمو تاکید صورت پذیرد و بعد با چیدن پازل خود ساخته، مدعای خود را ثابت کرده و از این رهگذر ادعای حقانیت صورت گیرد و در مرحله آخر هم با برجسته سازی موضوع فوق به نتیجه ی دلخواه برسند.

اکنون می خواهم به تیتری که نوشته ام اشاره کنم. جایگاه وجدان در این قضیه کجا بوده است؟ آیا تمام کسانی که غیر منصفانه برخورد کردند ،ندایی از وجدان به گوششان نرسید؟ ممکن است گفته شود که ندای وجدان بیش از حد درونی است. بسیار خب، اما آیا تمام افرادی که به نقد پرداختند، مسولیتی اخلاقی برای خود قایل نبوده اند؟ آیا اخلاق حکم نمی کند مثلا عادل فردوسی پور ابتدا از صحت اطلاعات دریافتی اش مطمین گردد و سپس در پربیننده ترین برنامه ی سیما آن را با خنده و شیرین کاری و از موضع صحت، مطرح و بیان کند؟ باز هم ممکن است گفته شود، در روابط حرفه ای امروز، جای محدودی برای مسولیت اخلاقی باقی است. اما حتی اگر امروزی فکر کنیم، جایگاه مسولیت حرفه ای که در لزوم آن ذره ای تردید وجود ندارد، در رسانه های ما کجاست؟ آیا فارغ از ندای وجدان و مسولیت اخلاقی، مسولیت حرفه ای فرودسی پور اقتضا نمی کند، ابتدا از صحت مطالب فوق آگاه گردد و سپس آن را روی آنتن پخش کند؟ و حالا که عدم صحت اطلاعات فردوسی پور محرز گردیده است،اساسا برخورد مسولان مافوق فردوسی پور، در راستای یادآوری مسولیت حرفه ای این مجری جوان چگونه خواهد بود؟ فردوسی پور که چندین سال گاها با خنده، اشتباهات داوران، بازیکنان، مربیان، مدیران، تماشاگران و... را به تصویر می شکد و آنها را به حق بابت اشتباهاتشان مواخذه کرده و بعضا وادار به عذرخواهی می کند، آیا جرات عذرخواهی بابت اطلاعات نادرست را خواهد داشت؟ آیا درکی از مسولیت حرفه ای و لزوم جبران اشتباه خود را دارد؟ سردبیران روزنامه هایی که خبر کذب فرودسی پور را منعکس کردند و خبرنگاراننشان تحلیلهای متعددی بر این موضوع نوشتند، آیا از خبرنگاران خود خواهند پرسید مسولیت حرفه ای یک خبرنگار در اینجا چه بوده است و اساسا چه تفاوتی میان یک فرد عادی که اخبار منتشره را میشنود، با یک خبرنگار که باید به منبع خبر و صحت آن دقت بیشتری بکند وجود دارد؟ آیا در راستای نقد منصفانه که ذیل مسولیت حرفه ای خبرنگاران قرار دارد، کسی آنها را مورد مواخذه قرار خواهد داد چرا در کنار چهار یا پنچ موقعیتی که از دست داد، کسی به دو پاس گل، یک گل، چند خطای پنالتی نادیده بر روی او اشاه ای نکرد؟ آیا این آمار برای اولین حضور در لیگ یک کشور آن هم صرفا با حضور در دو بازی در ترکیب اصلی و چهار بازی به عنوان یار تعویضی این اندازه بد بوده که حجم زیادی از رسانه ها را به خود اختصاص داده است و آیا حذف تیم ملی جوانان ما به اندازه دی کارمو، مطالب رسانه های ورزشی را به خود اختصاص داد؟

اگرچه اخبار، دیدگاهها یا تحلیلهای رسانه ها را الزاما درست نمی دانستم، اما تواتر و وحدت یک خبر، دیدگاه یا تحلیل در تمام رسانه ها را محمول بر قرین صحت بودن آن، می دانستم. اما از امروز از دی کارمو سپاسگزارم که این تصور غلط را از من زدود. از او سپاسگزارم که حضورش به من نشان داد تحکیم ندای اخلاق، مسولیت اخلاقی و مسولیت حرفه ای در رسانه های ما نیاز به ممارست دارد. از او سپاسگزارم که با حضورش آموخت اگر چه فوتبال ما به نام، حرفه ای است، اما حتی بخشهای الیت فوتبال در جامعه ما هم حرفه ای نیستند و در تحلیل و برخورد پدیده ها چیزی بیش از یک تماشاگر عادی نشان نمی دهند. بیش از همه از تو سپاسگزارم که به عادل نشان دادی با تمام نکات دوست داشتنی که دارد، دچار جوزدگی و زردسازی شده است. از امروز دیگر عادل را مانند سابق دوست نخواهم داشت، مگر عادلانه اشتباه خود در ارایه اطلاعات کذب را بپذیرد و شجاعانه عذرخواهی کند. هر چه باشد او موجی نو در فرهنگ رسانه ای فوتبال ایران راه انداخت و در شریف درس خوانده است. آیا توقع عذرخواهی از عادل، بی اساس است؟ آیا عادل امشب در نود تصحیح و جبران می کند؟

از تو سپاسگزارم دی کارمو. شاید مرثیه ای که در هیاهوی جذب تو به راه افتاد، موهبتی شود برای این فوتبال و ایجاد حس مسولیت حرفه ای در رسانه های ورزشی.

ف. م.ا

دانشجوی مقطع دکتری حقوق خصوصی

نیما
دوشنبه 20 آبان 1387 - 20:21
-13
موافقم مخالفم
 

سلام-این پست را گذاشته بودم برای بعد از بازی با رئال-متاسفانه بدلایلی که هنوز متوجه نشدم,صفحه ی نظرات برایم نمی آمد-پس لذا کمی دیر شد ولی مهم نیست:

چند سالی است که یوونتوسی هستم از دوم راهنمایی- امید واستقامت و روحیه ی مبارزه جویی را از یووه یاد گرفتم-بهترین خاطره ام از یووه برمی گردد به چند سال پیش –همان سالی که فینال رویایی یووه-میلان بود-ولی بیشتر از این هاست,برای نمونه شروع فصل2004 یا شاید هم سال بعد بود که با پارما بازی داشت0-2 عقب بود وبعد 2گل در وقت اضافه زد-2سال پیش به سرمربی کاپلو(من از کاپلو متنفرم-قبول دارم مربی بزرگی هست ولی دوستش ندارم-فقط هم به خاطر از بین بردن باتیستوتا-یادتان هست؟)کاپلو آمده بود به یووه و می خواست همان بلایی را که بر سر باتیستوتا آورده بود بر سر الکس هم بیاورد-نیمکت نشینش کرد ولی بازی برگشت یووه با میلان را یادتان هست؟-الکس با برگردان پاس گل داد و ترزگه هم با ضربه ی سر گلش کرد-بعد از آن بازی الکس دیگر یک نیمکت نشین محض نبود-یادم می آید برای مردان مایکل مان در فیلم میامی وایس گفته بوده بودید:((.... بهترین واکنش را نشان می دهند زیرا بین خود گستاخ و واکنش شان چیزی حایل نیست))حالا شده حکایت این یووه و مردانش-بعد از قضیه کالچوپولی در فینال جام جهانی 9 بازیکن از یووه در زمین بودند-جوابی گستاخانه تر از این- وحالا هم.... (راستی بازی تیاگو هم در مقابل رئال دیدید؟؟یووه کارش را درست انجام داده است)این یووه با یووه ای که سال اول شناختم هیچ فرقی نکرده- سالی که در بازی آخر الساندرو دل پیرو به اودینزه 2گل زد وقهرمان شد- در حالی که هنوز هفته ی آخر تمام نشده بود یووه با اختلاف یک امتیاز از اینتر دوم بود-اینتری که کریستسن ویری و رونالدو را داشت-وقتی بازی های هفته ی آخر انجام شد, و اینتر در مقابل لاتزیو ودر برابر دیدگان هوادارنش در سن سیرو بازی را 2-4 واگذار کرد , تیتر روزنامه ی خبر ورزشی در فردای آنروز را یادتان هست؟...

((در جشن قهرمانی یوونتوس,چه کودکانه بود اشک های رونالدو در سن سیرو)).

نیما
دوشنبه 20 آبان 1387 - 20:24
-10
موافقم مخالفم
 

((......امیر چرا این قدر به انسانیت، به مسیری که جهان طی می‌کند، خوش بینی. گیرم که مسیرش از ترور مارتین لوترکینگ بگذرد که رویای چنین روزی را داشت.))

--------------------------------------------------------------------------

حول وحوش خرداد ماه بود تقریبا 3ماه بعد از اسکار- اسکاری که به فیلم ((تصادف)) رسید(جالبی اینجاست که در همان ماه دی وی دیه سه فیلم تصادف و مونیخ وسیریانا به دستم رسید-که مصادف بود با سالی که کنکور داشتم)که با متن های آقای قادری آشنا شدم-منظورم همان شماره ای که عکس سنتوری برروی جلدش بود و گزارشی از پشت صحنه و همچنین پرونده ی بوچ کسیدی وساندس کید-یادتان هست؟یوونتوس را در دوم راهنمایی براساس یک حس شناختم ودوست داشتم ودارم- برای شما هم همین طور بود-جالب بود که در آن شماره از مجله در مورد یک نامه با آقای نیما حسنی نسب متنی نوشته بودیدکه در آنجا به یوونتوسی بودنتان اشاره ای شده بود-بعد از چند وقت هم پرونده ای که در مورد جرج کلونی بود-آخ که چقدر دوستش دارم(مصادف شد با قهرمانی ایتالیا- واون حس جالبی که گفته بودید-متاسفانه من هم همان حس را داشتم-سعی کردم ربطش بدهم به سقوط یووه ولی بازم نشد)رسیدیم به شماره ای که عنوان متنتان این بود:(( ترکش آذرخش بر فرق آسمان))-دیگر دلیلی برای دوست داشتنتان نیاز نداشتم-هرچه می خواستم, دیگر داشتم-

--------------------------------------------------------------------------

تصادف را دیدم با آن پایانی که آدم هایش هیچ فرقی نکرده اند-سال بعد مرحوم از استاد(توی این دنیا دیگر جایی برای خوبی ها نیست_ همین طور جایی برای اعتماد)سال بعدش رسیدیم به فیلم کوئن ها واین شر داستان که کامل بود را دوستش داشتیم-آدم خوب که پیدا نمی شد(خاویر باردم نازنین را می گویم)-امسال هم اول تابستان فیلم(( مه))روی مغزمان رفت-نمی دانم چه طور شد که دارابانت امیدوار به این جا رسید- و سپس صبر کردم تا نسخه ی property ((شوالیه ی تاریکی)) بدستم رسد-باز هم یک شر تمام عیار- بعد نقد ها را خواندم که همه از نیهلیست بودن فیلم گفته بودن-در کامنت ها این روز نوشت هم که کریس را یک کارگردان خوب معرفی کرده اند(در نابغه بودن برتن هیچ شکی نیست)- ولی کسی به یک سکانس کلیدی فیلم اشاره ای نکرده است-آنهم در دنیایی که ژوکرش می گوید:(( بهت ثابت می کنم , وقتی این مردم متمدن توی یک وضعیت بحرانی قرار می گیرن حاضر میشن حتی همدیگر را بخورند)) ولی این اتفاق نیفتاد(منظورم سکانس کشتی هاست) آری کریستوفر نولان یک نابغه است زیرا در حالی که همه از هم ناامید هستند کریس به این مردم اعتماد دارد و می داند که آنها چیزی که باید باشند نیستند.

--------------------------------------------------------------------------

می گویند خلاف آب شنا نمی کنی – جمله ای که در ابتدا از خوتان نقل کردم مصداق کامل خلاف این است- آری شما هم در خلاف جریان آب هستید وچیزی بیش از این ازتان نمی خواستم و بس .

نیما
دوشنبه 20 آبان 1387 - 20:27
21
موافقم مخالفم
 

راستی چند وقتی است که یک سوال ذهنم مشغول خودش کرده است,اگر در پیدا کردن جواب کمکم کنید ممنون می شوم:

(( تغییر یا پیشرفت؟؟ کدامشان بهتر است؟؟))

ممنون.

كابوكي
دوشنبه 20 آبان 1387 - 20:32
7
موافقم مخالفم
 

اين اقاي جواد طوسي در دهه 50 يخزده است و بدنبال بوي پرويز دوايي است كه رفت . بنده هچ اميدي ندارم كه حتي با انتشار گازهاي گلخانه اي و افزايش گرمايش كره زمين يخ ايشان اب شود نوشته جناب قادري كه جاي خود دارد.

باراک
دوشنبه 20 آبان 1387 - 21:1
-2
موافقم مخالفم
 

به امين : کيميايی چند سال است که فيلم‌های کثيف و زشت می‌سازد؟ :))) آن‌جا هنوز ميشه با قيصر و گوزن‌ها داستان رو ماست‌مالی کرد. نه؟ اما برای من جالبه اين روزها همه آدمای درب و داغون و شکست خورده دارن از قطبی انتقاد می‌کنن. مرزبان ، پيوس ، مايلی‌کهن، عابدينی، حسين عبدی و ... يعنی تمام کسايی که تو کار خودشون موندن ، منتقد قطبی هستن. هميشه بايد نگاه کرد که چه کسايی تو تيمت هستن. اينجوری قادری و امين رو ميشه از هم تيم‌هاشون شناخت. من ترجيح ميدم هرچقدرم پرسپوليس قطبی زشت و کثيف بازی کنه- که نمی‌کنه- نرم تو تيمی که آدمای چلاق و بيچاره و زمین‌گیری نشستن و دارن از يه دونده و دويدنش ايراد می‌گيرن. حقيقتا خنده‌دار و رقت‌برانگيزه.

Reza
دوشنبه 20 آبان 1387 - 21:8
-5
موافقم مخالفم
 

1- هنوز نوشته جواد طوسی رو نخونده ام ، و البته انقدر خوشبینانه به آینده نگاه نمی کنم ولی تا حدی با مقاله ات موافقم .

2- اگه پایه هستین بعد از نظر سنجی بهترین فیلم های هزاره سوم بهترین های دهه 90 رو انتخاب کنیم ؛ اگه هم نیستین که هیچی . خودم بهترین های دهه 90 رو با کلی بالا پایین کردن به دست آوردم . یک کم مشکله چون فیلم خوب کم نداره :

ده تای اول به ترتیب :

1- پالپ فیکشن 2- رفقای خوب 3- نابخشوده 4- بزرگراه گمشده 5- قرمز 6- فارگو 7- باشگاه مشتزنی 8- سگ های انباری 9- رستگاری شاوشنک 10- برش های کوتاه (short cuts )

و بقیه بدون ترتیب :

فارست گامپ - دسپرادو - مرگ و دوشیزه - نجات سرباز رایان - زندگی زیباست - چشم های تمام بسته - رمانس واقعی - بارتون فینک - لباوسکی بزرگ - تایتانیک - جکی براون - زندگی دو گانه ورونیک - قبل از طلوع - فهرست شیندلر - گلوله ها بر فراز برادوی - اپیزودهای رودریگز و تارانتینو در چهار اتاق - بدو لولا بدو - زیبایی آمریکایی - se7en - مخمصه - ساختار شکنی هری .

ساسان.ا.ک
دوشنبه 20 آبان 1387 - 22:39
-9
موافقم مخالفم
 
نمی دونم این چیزایی که می نویسم چه عاقبتی رو به همراه داره اما احساسم اینو میگه که بنویسم حتی اگه این احتمال وجود داشته باشه که عده ای از من برنجند. اما امیدوارم که نرجند. آخ که چقدر حالم گرفته میشه از اینکه همش به پروپای همدیگه بپیچیم و بگیم این منم که درست میگم. و تویی که داری اشتباه می کنی و به سوی قهقرا می روی. پس به سوی ما بیا که تنها راه درست اینست. خب اینو میشه قبل از اینکه واسه امیرقادری به کار برد در مورد جواد طوسی گفت. اما جواد طوسی همونجا خودش اعلام تسلیم بودن کرده بود و البته نوشته اش را میشه بیشتر به یک جور تخلیه روانی از بابت خیلی از چیزهایی که اذیتش می کرد دونست نه به پرو پای اینو اون پیچیدن. پس اینو به تو (امیرخان ) میگم که توی این مدت به پرو پای خیلی ها پیچیدی و البته که هدفت مقدس بوده. همین چند روز پیش بود که نقد امیرحسین جلالی رو واسه (( وال ای )) خوندم و با این جملاتش مشکل پیدا کردم : این‌که رسیدن به هدف‌های به ظاهر بزرگ و عمومی باید از مسیر اهداف شخصی و فطری دنبال شود و اگر چنین نباشد مسلما یک جای کار کلکی، دورویی‌ای، چیزی درکار است. کی همچین حرفی زده آخه؟ امیرحسین این حرف تو رو اینجا میارم برای اینکه احساس می کنم خیلی تحت تاثیر امیر داری می نویسی. چه کسی و با چه معیاری اینو تعیین کرده؟ آیا ما به راهی نمی رویم که سالهاست از آن متنفریم؟ از اینکه عده ای به ما بگویند راه درست اینه و برو به همین راه و نیست راه دیگری چز این برای رستگاری تو؟ در اینکه ما همه به خودمان کلک می زنیم شکی نیست اما چگونه می شود آنهایی را که دغدغه اجتماع پیرامون خود را دارند، آنهایی را که از دیدن زشتیها غمشان می گیرد آنهایی را که نسبت به جامعه تعهدی احساس می کنند را متهم کنیم به کلک و دورویی؟ و بگوییم که اگر قراری گذاشتی بر اینکه به آن تعهداتت پایبند باشی اول از همه به اهداف شخصی خودت برس. نکنه امیرحسین منظورت این بوده که همچین آدمی اول باید خودش را اصلاح کند بعد دنیا را؟ که اگر منظورت این بوده باید بگویم به بدترین وجه ممکن منظورت رو رسوندی. امیرخان قادری عزیز! سعی من بر اینست که حال نگر باشم ( و حسرت گذشته را نخورم ) تا اگر برنامه ای برای آینده دارم آن را از همین الان بسازم. و این حال نگری با دم را خوش بودن فرق دارد. فرق دارد با اینکه تمام سعیت را بکنی برای اینکه عقربه کیلومتر شمار ماشینت را از جا در بیاوری که بعدش بگویی من برای اینکه دم را خوش بوده باشم این کار را کردم. و البته آن را جزئی از اعتراض به زمانه یا یک واکنش تاریخی به حساب بیاوری. و البته این هیچ اشکالی هم ندارد که دم را خوش دانست. از کجا معلوم که همین راه بهترین راه نباشد؟ حرف من اینست که بگذاریم هر کسی به راه خود برود نه اینکه همه را به راه خود بیاوریم. چون این اصرار به دعوت بیشتر شبیه به یک واکنش دفاعی می ماند در برابر آن چیزی که از آن می ترسیم. می ترسیم که شاید هم این راه من درست نباشد. نم دانم چقدرش باربط بود و چقدرش بی ربط. و در پایان می خواهم شما را دعت کنم به خواندن نریشن ابتدایی فیلم (( این خانه سیاه است )) توسط ابراهیم گلستان : دنیا زشتی کم ندارد. زشتیهای دنیا بیشتر می شد اگر آدمی دیده بر آن بسته بود. اما آدمی چاره ساز است ...

امیر: احسان جان، آین که مسیر جذبه و وجد شخصی‌ات را دنبال کنی، هیچ ربطی به این ندارد که به اجتماع‌ات متعهد نباشی یا کمبودها را نبینی. امتحان کن. اتفاقا بیش‌تر دردت می‌گیرد چون صادق‌تری. این همان سوءتفاهم همیشگی است. یک بار دیگر سنتوری را ببین.
مصطفي انصافي
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 1:4
4
موافقم مخالفم
 

براي مازيار:

ببين قرار نيست عليه من بلند شي پسر. چون من نه مدافع حقوق زنانم نه وقت اين كارها رو دارم. تازه به نظرم خيلي مسخره است كه يه مرد طرفدار حقوق زنان باشه!!!

وقتي از كسي جمله اي نقل مي كني بايد حواست باشه كه فلاني فلان جمله اش رو كي و كجا و تو چه شرايطي گفته. تو مي توني لادنت رو با سالومه مقايسه كني. اما حق نداري خودتو با نيچه جمع ببندي!!! چرا؟!!خوب معلومه. چون نيچه فكر مي كرد و اگر ضد زن بود حرفهاي اين و اون رو كپي پيست نمي كرد! اين كه نيچه يه حرفي بزنه و تو هم كه مثل نيچه از عشقت زخم خوردي همون حرفها را بريزي تو دهنت كه نمي شه. پس خودت چي داري واسه گفتن؟ نمي دونم علاوه بر فلسفه نيچه داستان زندگي نيچه رو خوندي يا نه؟ ولي اگه داستان زندگيشو نخوندي با چه رويي مي آي جمله از نيچه نقل مي كني؟ نيچه اگه اون حرفا رو عليه زن مي زنه واسه اينه كه لوفون سالومه بهش انگ ديوونگي مي زنه و ولش مي كنه مي ره. خواهرش هم با كسي ازدواج مي كنه كه نيچه ازش متنفره. خب تو از چنين آدمي چه انتظاري داري؟ اين همون نيچه اي بود كه وقتي پدرش مرد گفت من مرگ خدا رو اعلام مي كنم! چون پدرش يه آدم متعصب مذهبي بود و به قول نيچه خودش رو نماينده خدا مي دونست! اون حرفاي اولت كه زن موجودي ناقصه و منفعل و فقط به درد باروري مي خوره هم كه مال ارسطوئه! باز هم مي گم من مدافع حقوق زنان نيستم. بحث من اينه كه تو يا خودت حرفي براي گفتن داري يا نه. اگه داري كه بسم الله. وگرنه از انجا و اونجا كپي پيست كردن كه نشد كار!!!

ناراحت نشي ها! ولي تو از اون دست آدمايي كه اگه فردا بري افلاطون بخوني مياي مي گي "زن بايد بشه رئيس دولت و حكومت. چون مبناي رياست خرد است و لاغير."! اون موقع من باز هم مخالف تو خواهم بود. چون هيچ زني اون قدرها هم كه خدابيامرز افلاطون مي گفت عاقل نيست كه بخواد رياست كنه!

در ضمن در اهل بيت فقط يك زن بود و يك زن رو جمع نمي بندند!!!

امین
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 3:30
-2
موافقم مخالفم
 

سلام

خیلی حرف دارم . دونه به دونه میگم .

1- نمی دونم باور می کنید یا نه . شاید خودمم بودم باور نمی کردم . اما قبل از اینکه بخوام بیام یه سری به اینترنت بزنم داشتم نود رو می دیدم . خدا شاهده راست میگم که موقع دیدن نمی دونم چرا دیگه اون لذت خاص رو نداشت . و گتو دلم گفتم که امروز بیام و یه کامنت بذارم اینجا در مورد نود واینکه دیگه واقعا خیلی زرد شده . اما وقتی رو صفحه ی اول سایت نوشته یکی از بچه های اینجا رو در مورد نود و زرد شدن خوندم دیدم یکم دیر اقدام کردم . یا شایدم این دوستمون خیلی زود اقدام کرده . اما حال نوشته این دوسستمون رو سایت اومده شاید حرفهای من دیگه زیاد تکراری بشه .

البته دلایل من با این عزیز خیلی متفاوت . ایشون صرفا در باره دی کارمو نوشته اما من درباره کلیت برنامه نظر دارم .

و خیل دلایل میشه اورد . از معرفی برتامه لوس اول برنامه که کمی بی معنی است . یا گیرهای الکی حاشیه ای که گزارش گرهای برنامه می گیرند . فیروز کریمی شده صرفا دس اویزی برای خنداندن مردم و گزارش گرهای برنامه کاملا سوالهایی می پرسند که می دونند فیروز چه جواب خواهد داد .

می تونیم بسیار دلیل بیاریم . اما شما مطمئنا خودتان این رو فهمیدید که دی گذشته بعضی مواقع ما 2 یا 3 ساعت می شستیم و کامل برنامه رو نگاه می کردیم اما الان منتظریم بازی استقلال یا پرسپولیس برسه ببینیم و بریم سر کارهای دیگرمون . به نظر من عادل یواش یواش داره به بیراهه میره و داره جذاب بودن و تو همین مسائل مسخره و پیش پا افتاده می بینه .

اما با تمام مسائل همگی قبول داریم که هنوز هم عادل یکی از تاثیر گذارترین افراد در فوتبال ماست . همه تعطیلی لیگ رو بعد از برنامهش یادمون دیگه .

چرا هر کی رو دوست داریم به نحوی داره می پره ؟

2- دوست عزیز باراک چرا اینجوری بی ادبانه تقابل مثل می کنی . اگه من میگم وکه پرسپولیس داره زشت بازی می کنه و تو مخالف حرف منی و قطبی رو دوست داری دلیل نمی شه که بیای به علایق من توهیت کنی . من پرسپولیسی هستم و تو هم هستی و ما 2تا درباره علایقمون داریم بحث می کنیم . حال اگر تو کیمیایی و دوست نداری دلیل نمی شه به خاطر نظر من بیای و اینجوری بگی .

امشب این عادل دیگه همه رشته های مصطفوی و قطبی و در مورد دی کارمو پنبه کرد . و عادل همه رو با این حرکتش زیر سوال برد . دیگه کسی نمی تونه این اسناد و انکار کنه . با وجود حرهای بالا اما این عادلم اعجوبه ای واسه خودش و این از نترس بودن که میاد .

دیگه دارم خسته میشم از اینکه قطبی یواش یواش داره اب میشه و این مرد که می تونست یه اسطوره بشه به این وضع افتاد . من هنوز هم جواب این سوال و نگرفتم .

چی شد که رفت و مهمتر اینکه چی شد که برگشت ؟ چرا ؟

3-قبل از نود و بعد از اون 2 تا فیلم دیدم . طعم گیلاس و پنج .

البته پنج رو برای اولین بار دیدم . و طعم گیلاس رو برای چندمین بار . ودلیل دیدن این فیلمها هم این بود که می خوام کتاب پاریس تهران رو بخونم . و گفتم قبلش یه سری به فیلمهای کیارستمی بزنم . فردا هم اگر بتونم و وقت کنم ده رو ببینم کتاب رو شروع می کنم .

بعد از طعم گیلاس یه مصاحبه ای از کیارستمی بود که دوباره یه سوال همیشگی رو تو ذهنم زنده کرد که خودش هم در این مصاحبه به این نکته اشاره می کنه . و اون این سوال که .

اگر شما می دونید خوشحال میشم بگید .

چرا کیارستمی به داستان گویی در فیلم هیچ اعتقادی نداره ؟ چرا؟

پ ن : چرا اینهمه به بزرگانی که در سراشیبی روزگار افتاده اند توهین می کنیم ؟ من که خیلی حالم گرفته میشه ؟

پ ن : یعنی میشه ؟

موفق باشید

شیوا
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 3:31
13
موافقم مخالفم
 

بد جوری سانسور کردی آقای منتقد! البته حدس می زدم. برو دوباره بذارش با سانسور کمتر. این مهمه که واسه اینجور آدما هرچیزی فقط یه دهن پر کنه! چه نیچه چه کتاب آسمانی چه هر کسی که قبلآ چیزی گفته!

شیوا
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 3:39
-17
موافقم مخالفم
 

نمی تونی کامنت پر از توهین اونو سانسور نکنی و لی مال منو سانسور کنی! منصفانه نیس! دست کم باید اون پایین بنویسی که من تو گزینش رد شدم. با رنگ قرمز!

احسان ب
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 3:42
-17
موافقم مخالفم
 

" من امروز رویایی دارم..رویایی عمیقأ برآمده از رویای آمریکایی ...

آرزو دارم که روزی این ملت به درجه ای از بلوغ برسد که قادر به برآورده ساختن حقیقت عقیده ای باشد که می گفت : "ما این حقیقت را بدیهی می پنداریم که همۀ انسانها آزاد و برابرآفریده شده اند"...

آرزو دارم که روزی بر تپه های سرخ جورجیا، پسران بردگان و پسران صاحبان بردگان، برادرانه کنار هم بنشینند...

آرزو دارم که روزی حتی میسیسیپی- ایالتی سوزان در تب بی عدالتی، سوزان در آتش ظلم - بدل به مرغزار عدالت و آزادی گردد...

من امروز رویایی دارم...

آرزو دارم که روزی در جنوب، در آلاباما، با نژادپرستان شریرش، با فرمانداری که واژه های "مداخله" و "ابطال" از لبانش چکه می کند- روزی همان جا در آلاباما، پسرکان و دخترکان سیاه دست در دست کودکان سفید نهند...

من رویایی دارم...

این امید ماست و ایمانی است که با آن به جنوب باز خواهم گشت..."

سطور بالا بخشهایی از سخنان به ظاهر ساد ه ایست که پنجاه سال پیش در بزرگترین دموکراسی دنیا، "رویایی" بیش نبود.حرفها به ظاهر ساده است، اما اگر شما هم با هر بار شنیدن صدای آن مرد بزرگ که لرزشی داشت بین حزن و امید و با هر بار دیدن پردۀ اشکی که چشمانش را براق و زیبا می کرد، مو بر تنتان سیخ شده باشد و چشمانتان تر، نمی توانید چهارم نوامبر دوهزارو هشت را روزی عادی قلمداد کنید. روزی که ایمانی که او عاقبت شهیدش شد، رویاهای او را به زمینی که عمیقأ به آن عشق می ورزید از همیشه نزدیکتر کرد. سالها پیش او گفته بود:" یک سیاه در میسیسیپی حق رأی ندارد و در نیویورک چیزی برای رأی دادن.." پس از آنروز تا انتخاب بارک اوبامای عزیز ما به ریاست جمهوری بزرگترین دموکراسی دنیا راه بزرگی در پیش بوده است، به بزرگی ایمان مرد بزرگ.

خوش باشید

اميرحسين جلالي
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 15:58
-11
موافقم مخالفم
 

-دنبال چي مي گردي بابا؟

-كفشام

-بردن...نذاشتي زير سرت؟ تو نمي دوني بايد كفشاتو بذاري زير سرت؟ بردن بابا...سه شماره بابا...بعد يه عمر گدايي شب جمعه تو گم كردي؟

آقاي امير قادري عزيز! لحن نوشته ات دوستانه نيست و به همين خاطر ديگه جوابي نمي دم. قبلا هم گفتم كه من كسي رو كه يه بار عاشقش بشم تا آخر عمر عاشقانه به ياد مي آرم. اين در مورد تو هم صادقه. من با پژمان راهبر صنمي ندارم ولي تو امير قادري اي هنوز.

من زير علم قطبي مي مونم و واسه اين تيم كثيف و زشت و سياهش، حتي اگه بره دسته دو، حتي اگه از روز بازي با صبا بدترم بازي كنه، همه كار مي كنم، چون پارسال يه بار عاشقش شدم. اين حرفا مي مونه و زمان مي گذره، همونطور كه حرفا و نوشته هاي پارسال تو و من مونده و بعدها به درد خيلي چيزا مي خوره.

يه بار ديگه اين جمله رو مي گم: من كسي رو كه يك بار عاشقش بشم تا آخر عمر عاشقانه به ياد مي آرم، پس ختم مذاكرات.

-آقاااا! اين محسن ويشنو، حسن جنگليو...نديدي؟

-نه

-چهار ساعته دارم مي گردم...گم شدم...خمارم

-چيه؟ جنس مي خواي؟

-آآآ

-پول مول چي؟ داري؟

-پول دارم...پول دارم...

-بيا، بيا بشين اينجا يه چايي برات بريزم...بيا.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 19:12
7
موافقم مخالفم
 

1.مونیخ خیلی پر تر از این حرفهاست که در کامنتی به آن اشاره کنم.در جایی از فیلم وقتی فلسطینیها مقابله به مثل میکنند .مامور موساد به رفیقش میگوید:"آنها جواب ما را دادند.این یک گفت و شنود است."فیلم درباره همین گفت و شنود های احمقانه است.گفت و شنودی بیرحمانه که میتوانست مثل همان قضیه ترانه عربی در آن خرابه یونانی حل شود.و بعد پا را از این دو ملت فراتر میگذارد و بدبینانه ترین دیدگاه های انسانی خود را از نگاه دوربین اسپیلبرگ(و البته کامینسکی) نمایش میدهد.از همان اول وقتی فلسطینیهایی که به هتل المپیک رفته اند و دربین درختان تنومند هم قسم میشوند در آن نورپردازی عالی میشد فهمید که داری یک فیلم فوق العاده میبینی.جلوه های بصری فیلم سیرابت میکند.(محض نمونه ترور آن فلسطینی مترجم در درگاه آسانسور ..و بعد تابلویی که از جنازه اش ترسیم میشود برای جوان میهن پرستی که قرار است یک آدمکش شود.)عاشق نیمه اول فیلم شده ام.و از نیمه دومش هم خیلی خوشم آمده.من هم با مونیخ کار دارم فعلا.

2.درباره رفقای قدیمی و اینکه چرا پیدایشان نمیشود حرفی ندارم.ولی اینکه سحر میگوید "حرفی برای گفتن ندارم ."خوب اینجا کافه است.و فرقش با سمینار در همین است که اگر حرف خاصی هم نداری میتوانی اقلا یک "آقا مخلصیم"بیندازی.مگر اینکه دیگر پاتوقت نباشد.من شخصا که هنوز پایه اینجایم هنوز.مثل بعضیها(که اول اسمشان با سیاوش پاکدامن شروع میشود) نیستم که خودشان بعد قرنی بیایند و تازه شاکی هم باشند.کلا از گیلان که به سمت شرق میروی ملت همینجوری میشوند.منتها الیه شرق گیلان هم مشهد است.و اینکه من هم سر همان استیو ری وان که گفتم بعد مدتها که زنگ موبایلم که با صدای خش خش اول ترانه money شروع میشد حالا همان texas flood را گذاشته ام.از اینجایش :"دی دی دی دیم.دیدیم.دی دیم."

3.و اینکه برخلاف امین اتفاقا معتقدم عادل فردوسی پور کم کم بهتر میشود و مهمترین دلیلش هم اینست که با مزه تر شده و تیکه های خنده دارش بیشتر شده.(به خصوص وقتی دیشب به خداداد گفت کجا میخواهی چیز بشوی)روزی از یک نفر پرسیدند که چرا "تفنگ سرپر" احمدجو مثل "روز روزگاری" خوب نبود و گل نکرد؟و او جواب داد چون "روزی روزگاری" طنز داشت و آن یکی نه.(آن یک نفر هم خود من بودم.)

در قضیه دکارمو هم که به نظرم افشاگری اینجوری (و به زعم شما زرد بودن) از فاکتورهای اصلی یک برنامه تلوزیونی پاپ است.و این نشان میدهد که اتفاقا عادل مطالعه و تحقیقش بیشتر شده.

4.آقا د بیشتر چانه نزنم.شیمی یاد بمانه ان مونیخه که بیدیین بیید دور هم کله گب بزنیم.من می گب می گولی دورین بمانسته ان فیلم جه.ای نفر که فیلم بیده مره ندا بده.

(***خیلی ببخشید.ولی وقتی خیلی هیجان زده میشوم باید به زبان مادریم حرف بزنم.)

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 19:21
-10
موافقم مخالفم
 

و اینکه دو کامنت "نیما" را دوست داشتم.با وجود اینکه یوونتوسی است و به نظر می آید عاشق بتمن کریس نولان شده و این وسط حرف ما را هم نقض کرده.اما حس خوبی توی کامنت هایش بود. و اینکه یادم آورد من هم برای دوست داشتن امیر قادری از چنین مسیری گذشتم و چنین دلایل ظاهرا ساده ای داشتم(با وجود اینکه میدانستم یوونتوسی است.)

سحر همائی
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 20:22
-3
موافقم مخالفم
 
در بروژ را دیدم . بیشتر از درگیری با خود فیلم (که البته جای خودش را دارد.) درگیر آن مقایسه ای هستم که امیر توی اعتماد مطرح کرده بود . اینکه وال ای ( با خوشبینی به نجات جهان ) و در بروژ ( با نگاه بدبینانه اش و بسته دیدن راههای رسیدن به رستگاری) چطور هر دو این قدر ملموس و باور پذیرند . امیر جان گفتی که" جهان پیچیده ما هم این است و هم آن" . شک دارم که واقعا این باشد. و اینکه دوستی که ازش فیلم می گیریم خبر داده که دو تا فیلم از سوته را از اینترنت دانلود کرده و قرار است آخر هفته به دستمان برساند . یادم افتاد به حرکت روی موج و اینها .

امیر: خوش به حالت که برای اولین بار می‌خواهی بنشینی و این دو تا فیلم را ببینی...
هما
سه‌شنبه 21 آبان 1387 - 20:26
7
موافقم مخالفم
 

انصافی جان ! سخن افلاطون رو که کپی پیست نمی کنی ؟

باراک
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 2:15
31
موافقم مخالفم
 

من تازه الان دستگیرم شد که فهم و درک امیر قادری در مورد مقوله هواداری چیه. از این جور آدمای تپیکالی که جلو دوربین تلویزیون وایسمیسن و میگن ما طرفدار اون تیمی هستیم که بهتر بازی کنه. یا بازی جوانمردانه مهمه. به نظر من باید هوادارهای رئال رو گردن زد. یعنی چی که برای بازیکن تیم حریف که دو تا گل بهشون زده دست زدن؟ اونوقت به اینجور هوادار میگی باکلاس؟ خیلی خنده‌داره واقعا. البته بالاخره بچه مثبت‌ها هم حق حیات دارن اما من نمی‌دونم چه جوری شماها میرین استادیوم؟-اصلا میرین؟- خب به این ترتیب من به امیر قادری و لابد امین باید پیشنهاد بدم که مثلا برای تیم پیکان یا استقلال یا آرش برهانی کف بزنن تا کلی باکلاس باشن. مثل این می‌مونه که داری با عشقت قدم می‌زنی و بعد یه آدم فرضا بهتر ببینی و عقشتو ول کنی و بری دنبال اونی که امروز به نظرت بهتر اومده. یه جمله تو بارهستی هست که میگه اگه تو رو ندیده بودم حتما عاشق اون یکی میشدم. اما ما خیلی وقته که دیدیم و عاشق شدیم و نمیشه و نمیتونیم که عوضش کنیم. تیمی که طرفدارشی مثل عشقت میمونه مثل خانواده‌ات حتی اگه بد و سیاه و زشته نه میتونی اینو بری بلند جلو بقیه بگی نه میتونی عوضش کنی نه میشه ازش دل بکنی. آخه مگه تیم آدم ، موبایل یا تلویزیون یا لباسه که بشه عوضش کرد؟ فکر میکنم به یه دید و نگاه جواد طوسی بد نگفته. من که ترجیح میدم آدم بی‌کلاس اما عاشقی باشم. تمام.

باراک
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 2:19
13
موافقم مخالفم
 

اینم اضافه کنم بد نیست. این چیزی که درباره هوادارای رئال اتفاق افتاده یه مثال دیگه هم می‌طلبه. یه یارو بیاد به عشقت تجاوز کنه و بعد تو خیلی با این کارش که به فرض قشنگ هم انجام شده حال کنی و براش دست بزنی. به اون آدم میگن بی حس و رگ و ریشه. نه باکلاس. من اگه طرفدار رئال بودم دل‌پیرو رو دستم می‌رسید تکه تکه می‌کردم. شما واقعا خیلی خوشحالید و دلتون خوشه.

امین
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 3:43
-3
موافقم مخالفم
 

سلام

1- اقا کاوه تو خودتم قبول داری که فردوسی پور چند وقت اقت کرده . خوئت داری میگه داره بهتر میشه . که من با این حرفت کمی موافق نیستم . چون واقعا تازگیها به خیلی مسائل حاشیه ای الکی گیر میده . مثلا این هفته قضیه اون کفش که گذاشته بودن بغل زمین . خوب این نه جذابیتی داره نه اهمیتی . و ما داریم می بینیم که هر هفته با یکی از این مربی های شوخ مثل میثاقیان و کریمی خداداد مصاحبه داره . الان خدادا چندین هفته است که یا اومده بود به عنوان مهمون یا اینکه تلفنی باهاش حرف زد . جالبه بگم گزارشها شم افت کرده . شما کافیه کمی دقت کنید متوجه می شید . یادم نمی اد کدوم بازی تو هفته قبل بود که چندین با اسم بازیکنها رو اشتباه می گفت .

بابا بیخیال . من چرا گیر دادم به این عادل خودمم نمی دونم .

2- اقا کاوه این زبون کجاست دیگه ؟ما که نفهمیدیم .

3- بلاخره این خبر به این مشکل من با خودم پایان داد . دو سه باری که تبلیغ کنعان رو تو تلویزیون دیدم . هی به خودم می گفتم دو باره حواسم پرت بود و اسم ترانه رو نشنیدم . هی فکر کردم مشکل از خودم .

اما الان می بینم دوباره یکی از اون ممنوع ( کار. تصویر . صدا . اجرا . درد . ورم . کوفت . و........) اتفاق افتاده .

شما خسته نشدید .من که دیگه داره میره رو اعصابم. حیف که مثل تحریمهای امریکا ضد ایران که فایده ای نداره و اینها کار خودشون رو میکنن . تلوزیونم همینطوره و گرنه برای همیشه تحریمش می کردم . ( البته الانم غیر فوتبال تحریم برای من )

4 - اقا راسته که مجله ارژنگ ( هفت سابق) مانند همین حرفهای قبلم بعد از همین اولین شماره دوباره توقیف شده؟

یکی اطلاع درست بهمون بده . شماره اولش چیز بدی نبود.

فعلان.

رضا خاندانی
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 9:36
6
موافقم مخالفم
 

سلام. به امیر حسین جلالی عزیز: هستمت داداش! تا اخرش تا هر جا که قطبی باشه منم هستم و مطمینم که بازم میبره مثل پارسال که اونموقع هم خیلیا میخواستن بزننش زمین ولی این مرد بزرگتر از این حرفاست. راستی پول دارم... پول دارما

الهه تقی زاده
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 9:39
7
موافقم مخالفم
 

خیلی از این قسمتش خوشم اومد حرف دل منو زدی: "نسل تازه هم عاشق مي شود، احساسات مي فهمد، نوستالژي دارد. اما مي داند يا اميدوار است بداند که تمام اين احساسات، با وجود شور و معناي پنهان در آنها، در عين حال گاهي اوقات موانع بازدارنده يي هستند که جلوي مولد بودن و زندگي کردن مان را گرفته اند. ما آدم هاي دوران تازه احساساتي هستيم اما در عين حال سعي مي کنيم، تا واقع بين باشيم. که آنقدر اول به خودمان متعهد باشيم که بعداً به خاطر تعهدات بيروني مان از عالم و آدم طلبکار نشويم. "

مرسی اقای قادری عزیز بازم به شما که این حرفارو میتونی و مینویسی بقیه که خواب خوابند...........اینم یه جمله شاهکار از خودتون""باور کنيد که رو به رو شدن با خود در همين زندگي روزمره از تلاش براي تغيير جهان و در عوض تقديس خود، کار سخت تري است"""امثال این اقایان میخوان با پایین بردن نسل ما پله های نردبان و دوتا دوتا برن بالا........

الهه تقی زاده
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 9:55
-5
موافقم مخالفم
 

اینم یه هدیه برای دوستام "چه دسته گلهایی که همدلی میجویند و تنها گلدان نصیبشان میشود" رومان گاری

از هدیه ات خیلی خوشم اومد ...مرسی به نظرم این روزای سرد اینا بهترین هدیه هاست

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 12:43
1
موافقم مخالفم
 
1 -- میبینم که خیاط هم در کوزه افتاد. " اما چرا دیگر مثل قدیم با هم حرف نمی‌زنید؟" البته این خوشحالی ندارد ها ( ر.ک . به 2) . اما حداقل دلم خنک شد وقتی ما میگفتیم" ق د ی م ه ا فلان بود"، جواب دندان شکن میشنیدیم که " این جا دیگر کامنتی با مضمون صندلی‌ها را خاک گرفته و در کوچه صدای باد می‌آید و از این جور چیزها، آن لاین نمی‌شود" و باعث میشد که یک چیزی مثل پتک بخورد توی سرم که "تو اگر هزار سال هم اینجا باشی آخرش یک کامنت گذاری بیش نیستی و باید شیر نسکافه ات را بزنی و سیگاری بگیرانی ( من و سیگار؟؟؟!!!) و بروی. حال به تو چه که خبری از اصغر!! نیست یا تابلویی که دوستش داشتی از دیوار برداشته شده یا چرا فلان نوشیدنی سرو نمیشود و چای ها پررنگ و تلخ هستند. میدانید مهم این نیست که حرف من نوعی به کرسی بنشیند، مهم این است که احساس کنی حرفی که میزنی با آغوش باز شنیده میشود، و دوستانه پاسخ داده میشود. ااااه لعنت به این احساس" اهمیت داشتن برای دیگران" . 2---- آقای ک.الف معلوم الحال، من غیبت داشته باشم دلیل نمیشود که حرف ناحساب زده باشم. بحث را عوض نکن. آقایان و خانمهای سابق نیز لطف کنند به جای بهانه های احتمالی و حاشیه رفتن فقط" آنچه در فیلم بود را بگویند" و ضمنا" نقشه رو رد کنند بیاید" .تبصره: برادران و خواهران گرام ،میدانم خاک اینجا دامنگیر است و همیشه به اینجا سر میزنید. ولی قرآن غلط نمیشود هر از چندی اعلام وجودی بفرمایید ،یک "آقا مخلصیم"بیندازید که حداقل در دفتر حضور و غیاب اسمتان ثبت شود. لال از دنیا نری، صلوات بعدی را جلیل تر ختم کن. . 3---- همیشه یک حس پنهانی به الکس داشتم(البته از نوع افلاطونی اش) و حالا که سر پیری معرکه گیری اش گل کرده است، دوست داشتنی تر شده است. مثل کریم باقری که در اعماق ته قلب آبی فوتبالیم جا دارد.

امیر: دارم جواب می‌دهم چون فکر می‌کنم که نکند شما هم مثل سیاوش از آن جمله برداشت دیگری کرده باشید. بله. همچنان این جمله صادق است: " این جا دیگر کامنتی با مضمون صندلی‌ها را خاک گرفته و در کوچه صدای باد می‌آید و از این جور چیزها، آن لاین نمی‌شود". این قدر به بهانه یادداشت جواد طوسی نوشتم که همین اتفاق نیفتد. که کم کاری خودمان و دوستان‌مان را با جمله: «یادش به خیر گذشته‌ها چه خوب بود» پوشش ندهیم. به هر حال نمی‌شود کسی را به زور نگه داشت، همچنان که نمی‌شود جلوی ورود تازه‌واردها را گرفت. اتفاقا آن جمله را نوشتم، چون تازه‌واردها این روزها زیاد شده‌اند و به نظرم رسید که زیاد در جریان نیستند که این جا: همه قرار است با همدیگر حرف بزنند و نه فقط، همه با من. ناسلامتی کافه است. روی صحبت‌ام با قدیمی‌ها نبود چون قدیمی‌ها که ثابت کرده‌اند این را می‌دانند. این از این، و آهان، سوء تفاهم بعدی: آن چیزی که نوشتی سیاوش جان، به نظرم حاصل تفکری بود که توضیح دادم هیچ دل خوشی ازش ندارم، و در کشورمان هم خیلی رواج دارد. ولی معنی‌اش قطعا "به تو چه" نیست.
سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 12:44
6
موافقم مخالفم
 

جدیدا هر فیلمی را که میبینم مجموعه ای از احساسات متناقض سراغم می آید. آخریش بع از خواندن بسوزان بود. از یک طرف خیلی با فیلم و دنیای دیوانه اش حال کردم. به خصوص وقتی مغز براد پیت ریخت روی دیوار، دو نمره به نمره فیلم اضافه شد. اما از طرفی احساس میکنم فیلم خیلی به سطح نزدیک شده و طنز هایش نسبت به فبلم های سابق کوئن ها، بیشتر رو شده است. یک جورهایی فیلم تاریخ مصرف دار شده است. اگر فارگو را به عنوان یک فیلم نمونه ای و کامل از آنها قبول داشته باشیم و بی رحمی تحمل ناپذیر را فیلمی در سر دیگر(نه لزوما فیلم بد) . ب.خ.ب بیشتر به بی رحمی نزدیک شده است که فکر میکنم بیشتر تاثیری آنی و غیر دایم دارند.

تبصره: حمید دهقانی میگوید: کسی نمیتواند در فیلم کوئن ها بازی شوخ و شنگ نداشته باشد.( نقل به مضمون) . حالا هم براد پیت دیوانه این فیلم، فوق العاده و دلچسب است. جان مالکوویچ هم با آن قاطی کردنهایش حسابی حال خوب آدم را ارتقا میدهد.

محمد حسین آجورلو
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 13:16
-9
موافقم مخالفم
 

آقا مخلصیم

باراک
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 13:44
-2
موافقم مخالفم
 

خیلی بدبختی که کامنتهای منو حذف کردی. سطح فکری و شخصیتیتو نشون دادی.

الهه تقی زاده ... یه پیشنهاد.. بیایید شرکت کنید......
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 14:11
-14
موافقم مخالفم
 

یه پیشنهاد دارم میگم حالا که هفته"کتاب" هر کسی بهترین کتابی و که تو این روزا خونده رو معرفی کنه ....

خودم اول همه :"خرمگس" نوشته اتل لیلیان وینچ (البته چاپ قدیمش بدون سانسور)

"بانو با سگ ملوس وداستانهای دیگر" انتون چخوف

داشت یادم میرفت به نظرم این هفته فیلم سینما یک خوبه ببینید از کارهای "سیدنی لومت "نمیدونم خوشتون میاد یا نه ؟"مرا متهم بدان"

.......بر اساس یه داستان واقعی ساخته شده........

الهه تقی زاده
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 14:38
8
موافقم مخالفم
 

«مرا متهم بدان» محصول 2006 آلمان، آمریکا

داستانی که به یکی از طولانی ترین محاکمه های قضایی آمریکا در بین سال های 1987 و 1988 و در مدت 21 ماه ، بیست نفر از اعضای خانواده مافیایی «لوچزه» از افراد ایتالیایی ساکن نیوجرسی به خاطر حدود 80 فقره خلاف محاکمه شدند می پردازد

براساس داستان زندگی حقیقی جاکومودی نورشیو ساخته شده، که در حین ساخت فیلم فوت کرد،

منگ
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 17:1
7
موافقم مخالفم
 

هی ، این ورنر هرتزوگ عجب کثافتیست ، یعنی می دانید ... انسان عجیب و دیوانه ای است و انگار فیلم هایش را با ته وجودش (یعنی دقیقاً همانجا؟!) می سازد ، انگار می خواهد بزند تئوری مالف را هم منفجر کند و همه چیز را به گند بکشد ، یکی از این آخرینهایش را دیده ام و جوگیر شده ام ، مثلاً دلم می خواهد که حالا امیدوار باشم ، یا شاید که دیگر ناامید نشوم یا سعی کنم که ناامید نشوم ، (سپیده دم رهایی یا همان rescue dawn ) باز هم درون گِل و لجن و گنداب ، داخل جنگلهای انبوه ویتنام ساخته شده است ، البته نمی دانم که واقعاً همانجاست که گفتم یا اینکه نه ... خلاصه شرایط فیلمبرداری در آن وضعیت تخمی حقیقتاً سخت بوده است (نه بابا !) ، ولی چرا این عوضی دوست دارد اینگونه فیلم بسازد ، شاید هم من هیجان زده ام و دلم می خواهد این مدل فیلمسازی را تقدیس کنم ، در شرایط منطقی ورنر هرتزوگ به فیلمسازی ماجراجو فرو می کاهد و فیلم هایش هم در حد نمایش طبیعت وحش و انسان در حد همان طبیعت وحش فرو می کاهد و ... کلاً فرو می کاهد ....

و اما ((bug)) ... ویلیام فردکین را نمی شناسم ، و شک دارم که فیلمساز قدری باشد ، اما "ساس" به نظر من فیلم جالبی است ، توصیف غیر قابل تصوری از همه چیزمان به دست می دهد ، باز تعریف درستی از "فرد" ، "محیط" و "واقعیت" ، "ساس" روایت سریع و دل انگیزی از "انسان" و "امروز" است ، به هر صورت ممکن دیدن فیلم کار بیهوده ایی نخواهد بود ....

در مورد ورنر هرتزوگ یک چیزی را بگویم ، مدتها پیش مستندی می دیدم از پشت صحنه یکی از فیلم هایش ، ورنر هرتزوگ درون جنگل های آمازون در شرایط سختی گیر کرده است ، کار پیش نمی رود و باران هم مثل سیل می بارد ، همه چیز به هم ریخته است و امیدی به پایان نیست ، ورنر هرتزوگ ناامید شده است و رو به دوربین می گوید (( ... گاهی وقتا دلم می خواد همه چیزو ول کنم و بذارم برم ، دیگه از این شرایط خسته شدم ...)) خودتان باید تا آخر این بروید ، می دانید که ته اش خیلی مزخرف است اما چه کسی می تواند بگوید که حقیقت ندارد ...

# در مورد جمله چخوف هم به نظرم اول فیلم "آنها به اسب ها شلیک می کنند" آمده بود { ! }

## آمدم این کامنت را نوشتم که نگویید اسمش را داخل آن لیست قدیمی ها آوردند و عین خیالش هم نبود ...!

منگ
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 17:2
3
موافقم مخالفم
 

دفنی(جری) : بچگیام همیشه خواب میدیدم که نصف شب توی یه مغزه شیرینی فروشی گیر افتادم.همه جور تنقلات دور و ورم ریخته.رولت ژله ای ، نون خامه ای شکلاتی ، کیک پفکی ، کلوچه های خامه دار بوستونی ، تارت مربایی ...

جوزفین(جو) : گوش کن چی میگم ، نه کره ، نه شیرینی ، ما رژیم داریم.

دفنی(جری) : باشه ، حتماً جو .

منگ
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 17:2
-14
موافقم مخالفم
 

دفنی(جری) : شب بخیر شوگر.

شوگر : شب بخیر عسل.

دفنی(جری) : عسل ! به من گفت عسل. اوه ، عسل.

چیکار داری می کنی؟

جوزفین(جو) : می خوام خیالم جمع باشه که عسل توی کندو می مونه. امشب از وز وز کردن خبری نیس !

مازیار
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 20:7
19
موافقم مخالفم
 

در باب بیانیه ایی که در مورد اصول اولیه ضد زن صادر کردم لازم دیدم تا در طی چند نوشته و موضوع و سر فصل دیگر این قضیه را کامل تر وپویاتر بسط و گسترش دهم این سر فصل ها با پیروی کامل از اصول اولیه ضد زن سعی در ریشه یابی در عقاید، قواعد و نضریات نگارنده دارد وشامل موضوعات حیاتی و جامعی در مورد همان تاکتیک های اولیه ان مانیفست کلی می شود لذا تمام زنان بدانند واگاه باشند این وبلاگ در بست در اختیار تمام کسانی است که با این اصول اولیه موافق و یا مورد وثوق ان هاست حال بپردازیم به چند سر فصل مهم واساسی:

در باب ماکیاول درون

مردان این دوره باید درقبال زنان روزگار نوین اهداف ماکیاولیستی را سرلوحه کار خود قرار دهند یعنی هر وسیله ایی که ان ها را از ارتکاب به حرام باز میدارد این وسایل در واقع شامل رفتار عادات و کرداره میشود اما تمامی این اهداف در چند سطر بعد معلوم میگردد اما باز هم تاکید میکنم که باید برای رسیدن به این اهداف کاملن کوشا بود و از تمام وسایلی که شامل شرایط بالا میگردند استفاده کنند و این یعنی که تمام مردان باید یک ماکیاول وتوماش هابس قدرتمند را با تمام وجود پرورش دهند تا در راه رسیدن به هدف نهایی باز نمانند باید تلاش گر وکوشا باشند و با تمام وجود تمامی حق یک زن به جز زایش را از اوسلب نمایند به زن چون ابزاری قابل استفاده نگاه کنند و او را قابل تغویض با مدل های دیگر بداند او را طلاق دهد وبا فرد دیگری ازدواج نماید این نگاه اصیل مرد به یک زن است که باید با تمام وجود رعایت شود چرا که جامعه متعالی و رو به پیشرفت جامعه مردانه ومرد سالار است لذا سعی کنید ای مردان که هر کدام برای خود یک ماکیاول یا توماس هابس بی نظیر باشید

هدف

همانا زدن ضربه عاطفی شدید به دختر هاست این یک اصل اصلی و اساسی در فلسفه این مسلک باقی خواهد ماند شما در این راه میتوانید از ابزاری چون ضربه روحی شایعه و نابودی استفاده نمایید شما حق توهین هم دارید چرا که جنس برتر هستید وجنس برتر امتیازاتی بی نظیر وبی شماری دارد شما باید به راحتی با احساست یک دختر بازی کنید بر او مسلط شوید وبه موقع ضربه نهایی را وارد نمایید به راحتی بر فیزیکال بدن او الفاظ تمسخر امیز ببندید چاق لاغری یا بلندی و کوتاهی او را مسخره کنید عقاید وخلیقیات او را به باد تمسخر بگیرید برای او استدلال نچینید چرا که نمیفهمد پس فقط

نابودش کنید برای او یک قصر خیالی بسازید وان قصر را در موقع مقتضی بر باد دهید او زن است وشما مرد خیالتان راحت شما فطرتن اجازه این کار را دارید

راهکار

حواستان باشد دام زنان بسیار است اما شما مردید وباید به جاذبه ذاتی مردانه و غرور کامل خود تکیه کنید با عشوه ایی بر باد نروید و قوی باشید از هوش وانومی برتری خود استفاده نمایید زنان به علت حماقت ذاتی شان زود دل می بندند پس اسوده خاطر باشید که برنده ایید بازی را برده ایید فقط ان حس ملعون دلبستگی را در خود بکشید این چند خط فعلن توضیحات ساده ایی است در باب راهکار ما برای شما راهکارهای عملی تری هم داریم که چطور می توان هر شخصیت را نابود کرد پس صبر کنید اهداف را در خاطر داشته باشید وان ها را سرلوحه خویش قرار دهید زنان اهل بیت(ع) را مستثنا کنید به خدا توکل کنید و پیش بروید

الهه تقی زاده ... یه پیشنهاد.. بیایید شرکت کنید......
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 20:53
5
موافقم مخالفم
 

سینما یک کلی حالمو گرفت اصلا گیج میزنن تو هر تیزرش تبلیغ یه فیلمو میکنه!!!!!!!!!!!!!1

راستی به جمع اینجا نمیاد که کتاب نخونن یا اگه میخونن اینقدر بخیل باشن که نخوان اسم کتاب خوبی که خوندن و بگن!!!!!!!!پس اگه کتاب میخونید و بخیل نیستید چرا تو پشنهاد من شرکت نمیکنید.......نا سلامتی هفته کتاب......

فکر کنم مشکل اینه که خود اقای قادری هم زیاد تاز ه واردها رو تحویل نمیگیره.....خدا کنه اشتباه فکر کرده باشم........

شیده
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 21:37
1
موافقم مخالفم
 

دو تا جمله توپ از بچه های این کافه:

من کسی رو که یک بار عاشقش باشم تا اخر عمر عاشقانه به یاد میارم

من ترجیح می دهم که ادم بی کلاس اما عاشقی باشم

موفق باشید

صوفیا نصرالهی
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 22:38
-14
موافقم مخالفم
 

سلام به همه ی دوستان قدیم و جدید. می دونم خیلی وقته کامنت نذاشتم و فقط خواننده بودم اما چون کاوه گفته که یه اعلام حضور یا "آقا مخلصیم" هم کفایت می کنه و تاثیر خودش رو داره تصمیم گرفتم که حتما کامنت بذارم که از قضا دو تا نکته ی دوست داشتنی هم یه دفعه امروز به ذهنم رسید.

اولی رو خجالت می کشم بگم چون مستلزم این اعتراف هست که فیلم "لیتل میس سان شاین" رو تا همین چند روز پیش ندیده بودم. اما از 3-4 روز پیش که فیلم رو دیدم دوستم و مادر و پدر و خواهرمو مجبور کردم که بشینن و فیلم رو ببینن. به نظرم فیلمیه که هر خانواده ای باید ببینه تا به مفهوم عمیق جمعی که داره باهاش زندگی می کنه پی ببره. برای دوستانی که میان خونمون و فرصت دیدن کل فیلم رو ندارن داستان فیلم رو تعریف می کنم بعد سه تا سکانس رو نشونشون می دم: 1/ سکانس پدربزرگ توی ماشین که همه سعی دارن ساکتش کنن! 2/سکانس توی رستوران که الیو بستنی سفارش میده. 3/ سکانس آخر. امشب حالم خیلی بد بود نشستم و سکانس رقص الیو و خانواده ش رو یک بار دیگه دیدم و تاثیرش معجزه آسا بود. کی میگه که یه فیلم یا کتاب یا موسیقی نمی تونه حال آدمو خوب کنه و اینا همه ش حرفه؟!معجزه همیناس دیگه. روح نیچه(که ذکر خیرش در این روزنوشت زیاد میشه) شاد که گفت: اگر هنر نبود واقعیت انسان را خفه می کرد.

وقتی حالم خوب نباشه هیچ وقت سراغ چیزهایی نمیرم که قرار باشه حالمو خوب کنن. بیشتر سراغ چیزهایی میرم که باهام همدردی کنن. چیزهایی که دوستشون داریم شاید همیشه تسلی بخش نباشن ولی خب اکثر مواقع، لااقل برای من، همین چیزها حالمو جا میارن.( من عمیقا به این دیالوگ شب یلدا ایمان راسخ دارم که: زخمای آدم سرمایه س. داد نزن. هوار نکش.) در نتیجه رفتم سراغ آهنگی که جدیدا عاشقش شدم ولی برام مفهوم عمیق درد و غمه. آهنگ انجی از رولینگ استونز. توضیح بیشتر نداره. خودتون گوش بدین.

دوستی دارم که همیشه به من میگه آدم متناقضی هستم. امشب که به خودم فکر می کردم(شبایی که آدم ناراحت باشه زیاد فکر میکنه. اینم یکی از خوبیهای گاهی ناراحت شدنه)دیدم کاملا حق داره. من وقتی فیلمی میبینم یا کتابی میخونم درباره آدمهایی که خودشون رو با کتابهاشون یا با سازشون ایزوله کردن و کار مهمی جز فکر کردن و خوندن و شنیدن و گاهی ساز زدن و احیانا قهوه خوردن انجام نمی دن، از دیدن این تصاویر ناراحت که نمیشم هیچ گاهی لذت هم میبرم. تازه گاهی بهشون حق هم میدم که از دوروبر خودشون شاکی باشن. همه ما به چیزی که حقمون بوده نرسیدیم. همیشه هم تقصیر خودمون نبوده. گاهی اجتماعون بیشتر مقصر بوده و تقصیر ما این وسط این بوده که به اندازه(اینجا اندازه ش خیلی زیاده البته)آدم های شجاعی نبودیم. باید میزدیم و همه چیزو خراب میکردیم اما جسارت این کارو نداشتیم. یه وقتایی هم یه مانع مقدستری جلومون بوده یه چیزی مثل تعهد، عشق....خلاصه این که این یه طرف وجود منه که داشتم بهش فکر میکردم تا رفتم تو اتاقم کتاب بخونم تا آروم بشم. رفتم سراغ کتابی که از همون بار اولی که خوندم عاشقش شدم و تا امروز انقدر خوندمش که دیگه ورق ورق شده. کتاب "تاتار خندان" از دکتر غلامحسین ساعدی. حتما توصیه اکید می کنم بخونینش. درباره ی دکتر جوانی که دچار فشارهای عصبی شده و میخواد از شهر ببره و بره به یه روستای دور افتاده. نه به خاطر شوق خدمت به روستایی ها فقط به خاطر این که تنها باشه و اونجا کسی مزاحمش نشه.اما پاش که به روستا میرسه کدخدا و بقیه انقدر دوروبرشو می گیرن که یه روز میبینه هر روزش رو داره با روستایی ها و تو جماعت میگذرونه و کیف دنیا رو میکنه. اندفعه از ته دل تصمیم میگیره تو روستا بمونه. اولین بار که 14-15 سالم بود و کتاب رو خوندم عاشق دکتره شده بودم. هنوزم هستم. اینجا بودکه فهمیدم حق دارن بگن من آدم متناقضی هستم. ولی با خودم فکر کردم چه باک!!! از اینی که هستم دارم لذت میبرم و تا حالا هم نشده که دلم بخواد فقط این طرف یا اون طرف رو داشته باشم. بعد دیدم این مثل یک هدیه س که خدا بهم داده. من فرصت دارم از چیزهای بیشتری لذت ببرم. دوستان بیشتری داشته باشم. فعلا که خوبم.هیچ تصمیم ندارم یک قسمت وجودمو تخریب کنم. اونوقته که میشم جواد طوسی. راستی من هم از درس های اخلاقی "آواز گنجشکها" بیزارم و هم از پند و اندرزهای جواد طوسی که فیلم رو دوست داره. هر چی فکر می کنم می بینم هر بشری مجموعه ی بزرگی از تناقض هاست. فقط مال بعضی ها روتر و مشخص تره و مال بعضی پنهان تر.

کامنت مشوشی بود. فقط برای اعلام حضور بود. اما یه اعلام حضور صمیمی تر با دوستانی که مدتها بود ازشون بیخبر بودم. یادم افتاد که این کافه جزو چیزهای خوب و دوستداشتنی زندگیم بوده و هست و یه جورایی یه هدیه ی بزرگ زندگیم به حساب میاد.

از بچه های قدیم جدا به کاوه و سحر و مصطفی(بیشتر از نوع انصافیش) آفرین میگم که انقدر ثابت قدمند. دلم تنگ شده بود. الان دیگه منتظر حنانه و امیررضا و مهدی پورامین و جواد و مهتاب و مصطفی جوادی و بقیه هستم و البته جدی و اساسی منتظر که جای خالی ندا هم زود پر بشه.

مصطفی جوادی
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 23:3
3
موافقم مخالفم
 

رضا خیلی بد نظرسنجی ات را پرزنت کردی. ولی من سعی می کنم جواب بدهم. بقیه هم حواسشان باشد. که به من هم یک کس دیگر ندا داد!

مازیار
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 23:29
-4
موافقم مخالفم
 

این نوشته را به صورت اختصاصی به سایت سینمای ما اختصاص می دهم و ان هم بررسی مفید ومختصری از سینما در حضور زنان است یا بهتر بگویم یررسی زنان در سینما هرچند مختصر و کوتاه و اجمالی ولی به هر حال رهیافت خوبی است تا ببینیم مردان در اینجا برتری های عظیمی نسبت به زنان دارند چه در بازیگری چه در کارگردانی وچه در زمینه های دیگر اصلن حیطه سینما را بشکافیم تا ببینیم چرا زنان در سراسر تاریخ سینما چیزی برای ارائه ندارند

جان فورد

سینمای اصیل این پیر دیر سینما تمام جذابیت خود را از حضور بی بدیل مردان در اثار خود می گیرد مردانی از دوره قدیم که تمام پرده را تسخیر می کنند ان را به زیباترین شکل در می اوردند و ما را با روییایی شیرین همراه می کنند رویای شیرین مردان قدیم فیلمهای بی نظیری هم چون چه کس لیبرتی والانس را کشت؟، دلیجان، جویندگان و خوشه های خشم که تنها تعداد انگشت شماری از فیلم های این استاد مسلم سینماست تک تک لحظات شیرین این پیر دیر سینما به علت حضور مردان بی نظیر و یکه ایی است که در قاب فیلم هایش می اورد مردانی که شش لول می بندند مردانگی میکنند و ما را در رویاهای شیرین غرق می کنند در فیلم های استاد زنان در حاشیه اند یادر نهایت کاتالیزوری اند در باب این که مردان با هم به تقابل بپردازند فیلم های جان فورد نمونه های بی نظیری از این نکته هستند که زنان هیچ جذابیتی برای زیبا تر شدن فیلم ها ندارند ان ها نهایتن بهانه های خوبی برای درام هستند مثل دزدیده شدن دختر در جویندگان یا عشق(با ابراز تاسف) جان وین و جمیز استوارت به ان دختر فقط نیت و قصد اولیه هستند نه هدف اصلی بلا شک جان فورد بهترین کارگردان تمام تاریخ سینماست ان هم بدون زن استاد درک کرده که از این موجودات چیزی به عنوان سینما بیرون نمی اید

مسعود کیمیایی

اسطوره بلا شک سینمای ایران با دنیایی مردانه و پر ابهت که تمام لحظات ان خاطره رویا و شیرینی است استاد تمام وکمال مردانی را برای این سینما خلق کرده که تا سال های سال جاودان خو اهند ماند ایا کسی می تواند منکر ارزش فیل مهایی چون قیصر، گوزن ها، رضا موتوری، سلطان، سرب و... شود قطئا این جا هم زنان اکثرن زنان در حاشیه هستند در پس زمسنه تفکر ندارند ولی فیلم ها همچنان سر پا هستند نفس می کشند و ما را با خود می برند چرا که زن اصولن درام خیز نیست که اگر هم باشد خودش هم قدرت خودش را ندارد درود بر مسعود کیمیایی وتمام مردان فیلم هایش

داریوش مهر جویی

زن شناس ترین کارگردان سینمای ایران که با ساخت سارا، پری، لیلا و بانو نشان داد که از تمام زنان ایران بهتر این جنس را میشناسد و با استادی تمام چالش های ان ها را که غالبن سطحی وبی مایه است درک کرده و به زیبایی به تصویر کشیده خداییش کدام زن کار گردان را سراغ دارید (در ایران) که این چنین با ضرافت حزئیات این موجودات را به تصویر بکشد در حالی که مهر جویی به خوبی درک کرده که زن روشنفکر در نهایت می شود مهشید که از لحاظ فکری تهی و پوچ است و باعث ازار حمید هامون نازنین یا در سارا به درستی درک کرده که سارا یک بچه کوچولو است که کمی بزرگ می شود تازه در ان فیلم هم تمام جذابیت بر محوریت مرد رندی چون گشتاسب می چرخد در لیلا نه عارف وفداکار است نه مهربان او در ذات منفعل است واین ماهیت وجودی زنان است چون نمی توانند درک کنند وبفهحند منفعلند و استاد این را خوب فهمیده چون لیلا همان اصل اولیه بقای زن یعنی زایش را هم ندارد پس نفعی برای دنیای خارج ندارد بنابر این باید حذف شود چرا چون نمیتواند تنها وظیفه خود را انجام دهد در بانو هم با یک زن خنگ طرفیم که اجازه می دهد ان دار و دسته عجیب و غریب بر کولش سوار شوند در سنتوری هم زن یک فتانه خائن است که علی را به قهقرا می برد فکر نمی کنم هیچ زنی در ایران انقدر ظریف چیزی را بشناسد چون نمیتواند

تکلمه:این فقط مشت نمونه خروار بود کیست که نداند زنان سینمای ایران در زمینه کارگردانی هیچ بلد نیستند از تهمینه میلانی که زنان فیلم هایش کاملن کاری کاتوری اند تا پوران درخشنده با ان ملو درام های در پیتش یا رخشان بنی اعتماد که در مقابل مردان فیلم ساز درام هایش نازل است این تمام بضاعت زنان سینمای ایران است با عرض پوزش باید گفت بدجوری قافیه را باخته اند

یاشار نورایی
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 23:31
-2
موافقم مخالفم
 

سلام

معمولاً اینجا کامنت نمی گذارم ولی این جمله چخوف رو که نقل کردی بدجوری منو قلقلک داد. اگه عشق دسته سیسیلی ها که فیلم محبوب منه وهانری ورنوی هستی، پس چرا آستین بالا نمی زنی و یه سایه خیال عالی واسه این فیلم شاهکار نمی ری!؟ من که عاشق فیلم هستم و بدم نمی آد که چیزکی دربارش بنویسم. نصف اون دلاره دست تو بمونه و نصف دیگش دست من، اگه فکری به ذهنت رسید خبرمان کن.

چاکریم .

موفق و پیروز باشی.

خاطره آقائیان
چهارشنبه 22 آبان 1387 - 23:39
2
موافقم مخالفم
 

یگه!اما این یکی یه چیز دیگه است.گویا اون بلایی که ملویل با "سمورایی" سر سحر آورده با "کلاه" هم سر ما آورده...شخصیت سیلین برام تبدیچند هفته پیش "کلاه" ملویل رو دیدم،و البته بعد از اون چند تا فیلم دل به یکی از محبوب ترین شخصیت ها شد.این از این...

و اما برای من از وقتی اینجا بیشتر از اینکه پاتوق سینما باز ها باشه تبدیل شد به پاتوق فوتبال باز ها دیگه حرف و اظهار نظر کم آوردیم...به غیر از کاوه کسی اینجا پایه ی موسیقی راک هست؟بگین تا بگم!!!

پینشنهاد اول:Ryan Cabrera - Shine On متاسفانه خودم فقط این آهنگشون رو شنیدم ونمی دونم بقیه ترانه هاشون تو چه مایه است اما دست کم این یکی رو خیلی دوست دارم

سرپیکو
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 1:43
-12
موافقم مخالفم
 

اون جمله چخوف در ابتدای فیلم شاید مال فیلم /اسب دزد / باشه (تیان ژوان ژوانگ) اگه اشتباه نکنم! یکی از 10 فیلم محبوب اسکورسیزی.

.......................................................................

این هم تقدیم به بچه های کافه:

هیچ نیک و بدی وجود ندارد/این تنها تفکر است که نیک و بد به وجود می آورد.

هملت/شکسپیر.

مازیار
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 2:58
3
موافقم مخالفم
 

کمی رک تر و پوست کنده تر، می خواهم اندکی بیشتر به بحث خانواده با توجه به مانیفست اولیه خود بپردازم برای این که این نهاد حیاتی را درست تر بشکافیم و به مسائل درون ان با دید بهتری نگاه کنیم بهتر است کمی به عقب برگردیم به زمانه ای که در جامعه بومی خودمان پدر مکانی حاکم بود و سنت ها با تمام قوا رعایت می شد دختر پس ازدواج به منزل پدر شوهر نقل مکان می کرد و در ان جا سکنی میگزید کودکان را به دنیا می اورد و سرش با کار خودش گرم بود می پخت، می شست و کلن به وضع و اوضاع خانواده در محیط داخلی خانه رسیدگی می کرد شوهر هم به عنوان نان اور خانه وخانواده در بیرون کار می کرد ومعاش خانه را تامین می کرد این تز سالیان متمادی بر نهاد خانواده به عنوان اصلی ترین نهاد در هر کشور حاکم بود و خانواده ها بدون کمترین تنش ومشکل به زندگی خود ادامه می دادند. تز زن خانه دار/ مرد نان اور باعث تحکیم وثبات خانه ها شده بود وجامعه مدنی ایران هم در سایه یک نظام درست و اصولی پدر سالار به حیات خویش ادامه می داد زنان در خانه ها به غیبت و صحبت های خاله زنکی خود مشغول بودند ومردان چرخ های اجتماع را می چرخاندن تا این که موجی عجیب و البته فاجعه بار باعث شد پای زنان به محیط های اکادمیک و جریان اجتماعی روز وداخلی ایران باز شود همین امر باعث بر هم خوردن نظم جامعه مدنی شد نظمی که برای شکل گیری ان سالیان متمادی زحمت کشیده شده بود این مدرنازاسیون عجیب که با اغاز دوران مخوف اصلاحات در ایران و دادن امتیاز خارج از ظرفیت به زنان در محیط های دانشگاهی شد و ان ها را به عنوان افرادی تاثیر گذار در سطح اجتماع معرفی کرد به طبع زنان چون تمامی مسائل دیگر ظرفیت این امتیازات را نداشتند و به جای استفاده از انها سو استفاده را مد نظر قرار دادند همین امر باعث شد ان ثبات تحکیم یافته در جامعه متزلزل گشته و پایه هایش رو به سستی بگراید خانواده به عنوان شاهرگ حیاتی جامعه از بین برود و ما شاهد بر هم خوردن ارامش جامعه در سطحی کلان باشیم همین امر باعث شد پای زنان به محیط هایی که محیط کار نامیده می شد باز گردد وجریان های منحرفی چون فیمینیسم در جامعه شروع به رشد و گسترش کنند با این شرایط تز زن خانه دار/مرد نان اور به هم ریخت و جامعه از نرم عادی خود خارج شد زنان با ورود به سطوح مدیریتی جامعه به اظهار نظر کودکانه پرداختند وجامعه دچار مرگ تدریجی شد تا جایی که به علت حضور جماعت نسوان در جامعه کم کم به حالت کما فرو رفتیم

راه حل

با توجه به شرایط موجود و خطراتی که از سوی این جماعت کوته فکر جامعه را تهدید می کند بهترین راه حل بازگشت به گذشته است تا ما به ان مرحله از ثبات وپایداری در جامعه مدنی برسیم حضور زنان را به مرور از سطح اجتماع پاک کنیم وبه نظام پدر سالار موجود در گذشته باز گردیم زنان را در خانه نگه داریم تا توازن قبل برقرار گردد ولی به هر حال و با توجه به محیط امروز جامعه ایرانی این روند کند خواهد بود اما باید به اهستگی جلو برویم وراه هایی را برای باز گشت به حالت قبل بیابیم یادمان باشد هر گونه تاخیر ما را بیش از پیش به سوی ناکامی سوق خواهد داد دل رحمی وشفقت در این گونه موارد نه تنها مشکلی از ما حل نخواهد کرد بلکه کوه از مشکل را روسی مشکلاتمان خواهد گذاشت با نظم یافتن جامعه وشکل گیری تز زن خانه دار/مرد نان اور باید به فکر شکل دهی ونظم دهی یک جور دیکتاتوری مرد سالنه در سطح کلان اجتماعی باشیم این امر موجب رشد و شکوفایی جامعه خواهد شد مرد را رستگار وجامعه را پویا خواهد کرد دیکتاتوری مردانه در سطوح کلان باعث می شود بازار کار ما از حالت اغتشاش خارج وبه حالت ثبات برگردد با توجه به موضوعات مطرح شده در این مبحث باید دنبال زمینه هایی برای امده شدن جامعه بود زمینه هایی که به وسیله ان ها بدون کمترین تلفات ممکن زمینه را برای دیکتاتوری مردانه فراهم کرد

شیده
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 3:3
-13
موافقم مخالفم
 

به الهه تقی زاده

در این چند وقت اخیر 3کتاب بادبادک باز .حباب شیشه و صد سال تنهایی(خودمم می دونم خجالت داره الان خوندمشون)رو خوندم که بیشتر از همه با حباب شیشه سیلویا پلات حال کردم (هیچیم مثل ادما نیست) در مورد کتاب اولی هم هیچ جا مثل جمله ی اخرش حال نکردم اونجا که شخصیت اول داستان با به قول خودش از حرکتی که هیچ چیز نبود امید گرفته بود

یادمه چند وقت پیش(اون وقتی که فقط خواننده نظرات بودم و چیزی نمی نوشتم)یکی از بچه ها(فکر می کنم ساسان.ا.ک بود)در مورد کتاب صد سال تنهایی نظری داده بود که احساس منو در مورد این کتاب خیلی خوب بیان می کنه

بعضی جاهاشو دوست نداشتم ازیه سری جاهاش خوشم اومد یه قسمتیش گفتم چرا بهش نوبل دادن

سرپیکو
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 10:10
-3
موافقم مخالفم
 

1-اصلا از این پاکستانی ها خوشم نمیاد. همشون وحشی ان!

2- منم قبل از اینکه (دسته سیسیلی ها) رو ببینم! همین حس شما رو به اسم فیلم داشتم! اون موقع پوستر فیلم رو ندیده بودم.

3- مامان جاد: ما آدم هایی هستیم که زندگی خواهیم کرد. آنها نمی توانند ما را نابود کنند.

علیرضا احمدی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 10:26
-2
موافقم مخالفم
 

آقای مازیار !

شما که به نیچه اعتقاد دارید ، پس باید به اصالت اراده ایمان داشته باشید ، طبق این اصل تنها موجود برتر (قوی‌تر) می‌تواند اراده‌اش را اعمال کند ، مرد که طبق نظر شما از زن قوی‌تر است ، و خدا هم که اراده‌اش را اعمال نمی‌کند ، چون ساخته ذهن بشر است. پس هیچ چیز مقدسی وجود ندارد و تنها اراده‌ی منبعث از قدرت است که اصیل است.

من نمی‌دانم ، شما با این عقاید ، که نباید هیچ چیز مقدسی برایتان وجود داشته باشد پس چرا به‌ ظاهر مراعات زن یا زنان اهل بیت را می‌کنید ، جوابش اینست که ممکن است شما همه را دست انداخته‌ باشید ؟

اما اگر حرفهایتان جدی باشد به گزاره‌های زیر فکر کنید.

زندگی انقدر بی‌معناست که دفاع فلسفی از برتری ذهنی مردان نسبت به زنان کار عبثی است.

مردان و زنان به توجه به انسان بودن‌شان به یک اندازه ، مسخره و تحقیر شده‌ی دست طبیعت بدون شعور هستند ، و در درون این آزمایشگاه گستاخانه‌ی جهان فعلاً 4 بعدی فضا_زمان و نظام توهین آمیز انتخاب اصلح ، مردان بواسطه‌ی قدرت بدنی و بی‌رحمی و تمرکز فکری بالاترشان ، زنان را بیشتر از آنچه طبیعت ، انسان را تحقیر می‌کند ، تحقیر و تسخیر می‌کنند.

حالا که تمدن متزلزل بشری آرام آرام در حال کاستن این تحقیر و تضعیف مضاعف از روی زنان است ، یکی مثل شما می‌آید و این نظرات مضحک و ناشرافتمندانه را در یک محیط مناسب حال طبقه‌ی در اقلیت متوسط به بالای شهرنشین بیان می‌کند .

البته این طبقه خوشبختانه به اندازه‌ کافی شکمش سیر و جیبش پر و لذتش مستدام است که سخنان شما تنها موجب انبساط خاطرش گردد.

در پایان بگویم بر فرض که عقاید شما در مورد برتری فاحش مردان بر زنان صحیح باشد ، خوب چرا باید این موضوع موجب سرور و ایجاد انگیزه در مردانی مانند شما بشود ؟ شاید به قول آقای «امیر قادری» احساس در تیم برنده بودن به شما دست داده است. اصلاً برتر و برنده بودن در دنیایی که تنهایی فلسفی ژرف‌ترین پرسش آن‌است ، چه ارزشی دارد.

به‌نظر من اگر روزی موضوع برتری معنی‌دار مردان بر زنان برای نژاد انسان مسلم و مسجل شود ، روز بسیار تلخی برای مردانی مانند من خواهد بود ،

چون اولاً بی‌معنایی نظام هستی آشکارتر می‌شود .

و ثانیاً نژاد انسانی خود را تنهاتر از همیشه احساس خواهد کرد ، زیرا فاصله‌ی میان دو جنس این نژاد که از ابتدای تاریخ به خاطر غریزه‌ی لعنتی زیباپسند بودن بشر و نظام شریرانه طبقاتی بودن جوامع بشری ، وجود داشته است ، بواسطه‌ی توجیه علمی افزایش خواهد داد.

و آنگاه تنها چیزی که برای ما مثل همیشه باقی خواهند ، اندوه ناشی آگاهی است .

------------------------------------------------------------------

علیرضا احمدی alira1950@yahoo.com

علیرضا احمدی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 10:45
-6
موافقم مخالفم
 

به شیده

به دو جمله زیر از صدسال تنهایی مارکز ، که به نظر من چکیده فلسفی کتاب است دقت کنید :

« زندگی بخت آزمایی خداوندی است ! فرصت را از دست ندهید ، چون هر صد سال یک بار چنین فرصتی برای نسلهای محکوم به تنهایی پیش می‌آید. »

به نظر من چنین اندیشه‌ی عمیقی در اثری با آن وسعت حماسی ارزشش از ده‌ها نوبل بیشتر است.

فواد
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 10:46
10
موافقم مخالفم
 

سلام استاد.اومدم تهران يادم بيار يه نسخه از دسته سيسيليها برات بيارم كه صداش ريله(مثله تصوير dvd) و نكته جالب اينه كه گفتار اول فيلم كه از چخوف هست دوباره جليلوند دوبلش كرده.آخه تو نسخه اي كه همه دارن صداي گفتار اول فيلم اصلا واضح نيست.اين نسخه كه دارم تعريفش ميكنم فوق العاده ارزشمنده

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 11:40
13
موافقم مخالفم
 

سلام.

راجع به کامنت قبلیم: در شرایط حاضر نمی تونم به اینکه از طریق وجد شخصی میشه به همه چی رسید ایمان پیدا کنم. شاید مدتی بعد و شاید هم هیچوقت. چرا که اصلا مخالف این تئوری ام. و این نه از این بابت که روی حرفام تعصبی داشته باشم. فکر کنم در این مدت تونستم اینو برسونم که هیچوقت روی حرفی که میزنم تعصب ندارم.

از طرفی دارم واسه این سوالم دنبال یک جواب می گردم که اصلا مرز بین تعهد به خود و تعهد به جامعه کجاست؟ کسی که سیستم فکریش بگونه ای شکل گرفته که داره غصه جامعه رو میخوره مطمئنا راهی رو هم که در این مسیر طی می کنه بگونه ای پایبندی به خود و رسیدن به همان وجد شخصیه دیگه. ( نمونه اش همین کیانوش عیاری خودمان که این روزا خیلی بهش فکر می کنم ).

این حرف که (( رسیدن به هدف‌های به ظاهر بزرگ و عمومی باید از مسیر اهداف شخصی و فطری دنبال شود )) ( نقل قول از امیرحسین جلالی ) به فرض هم که درست باشد راه رو برای خیلی از بدبختیهای دیگه باز می کنه. همونطور که وقتی پرداختن به مسائل مذهبی جنبه سطحی به خودش گرفت راه رو بر خرافات باز کرد. اما بطور کلی در حال حاضر من دارم به این سوال فکر می کنم و سعی می کنم که این تناقض و تعارض رو حداقل واسه خودم حل کنم.

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 12:7
5
موافقم مخالفم
 

به مازیار ضدزن: من همیشه تو فیلمها از این شخصیتهای ضد زن خوشم می یاد. مثل ادوارد جی رابینسون تو فیلم سزار کوچک یا جیمز کاگنی تو فیلم دشمن مردم ( به لطف علی باقرلی یا آلفردوی شهرما ). شاید یه جور حس همذات پنداری یا حالا به هر دلیل روانشناختی دیگه. اما واکنش تو به این قضیه رو به فقط به حساب یکجور انتقام ساده انگارانه و بیشتر کودکانه می بینم. و باز مثالهای سینمایی ای رو که واسه تایید و همراهی با نظریاتت بیان می کنی ناشی از لجاجت کورکورانه.

خیلی مشتاقم بدونم که با چه معیاری دنیای مردان پررنگ و زنان حاشیه ای فیلمهای مسعود کیمیایی رو شاهدی برای حرفات بیان می کنی؟ فکر نمی کنم لازم باشه که اینو بگم اگه قیصر و سید و رضا موتوری و سلطان و ... وجود دارند به خاطر علاقه ی بی حد و حصر همین کاراکترها به زنهای زندگیشونه. من مثل تو فکر نمی کنم که زن در فیلمهای کیمیایی در حاشیه است بلکه پررنگ و پر حضورند هرچند که ما اونها رو نمی بینمیم.

نه مازیار عزیز فکر نمی کنم راهی که میری درست باشه.

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 12:12
0
موافقم مخالفم
 

درباره اینکه جایی برای قدیمی ها نیست: در مورد این مسئله باید بگم که بله من احساساتی و گذشته باز و از این حرفام. نه اینکه با بچه هایی که الان هستند حال نمی کنم و نمیخوام و از این لوس بازیها. بلکه نسبت به قدیمیها یه جور حس وفاداری و رفاقت از نوع قدرت و سید دارم ( شاید بعدها نسبت به جدیدها هم پیدا کنم ). حتی اگه رضا دیگه قسم هم خورده باشه که دیگه اینجا نیاد باز هم به یادشم و یادش می کنم.

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 12:16
3
موافقم مخالفم
 

پیشنهاد کتاب: کتابی که من الان دارم میخونم کتابیه که مطمئنا به درد حال و هوای شما نمی خوره. کتاب روانشناس رشد که دارم خودم رو واسه کنکور ارشد آماده می کنم ( یه بار این جمله رو به یکی گفتم بهم خندید. شما هم می تونید بخندید ). اما از کتابهای عمری و فناناپذیر زندگیم می تونم به جنایت و مکافات یا قلعه حیوانات اشاره کنم. و یا کاخ اشکها.

به شیده: مرسی و باید بگم که من اون کتابو در مدت دوماه دوره ی آموزشی سربازی خوندم.

ساسان.ا.ک
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 12:19
-14
موافقم مخالفم
 

آخ که چقدر سروکله زدن با این دانش آموزان دبیرستانی طاقت فرساست و در عین حال جذاب. یکی از من دعوت کنه که بیام و خاطراتم رو از این نسل جدیدتر از خودمون براتون تعریف کنم. فعلا خسته شدم از بس کامنت گذاشتم.

مصطفی جوادی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 17:42
-3
موافقم مخالفم
 

موقعی که داشتم توی ذهنم(که گویا انباری چیزهای به درنخور است ) می گشتم که ببینم این جمله آشنا از کجاست (و نتوانستم) دی وی دی دسته ی سیسیلی ها را برده بودم برای کسی و توی کیف ام بود. چه چیزها. چه چیزها

Reza
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 19:33
1
موافقم مخالفم
 

به مازیار : خب در دوران باستان ، دوره های مادر سالاری هم داشته ایم و همه اش پدرسالاری نبوده که اصل بگیریمش . بعدشم اگه زنان در بعضی موارد مثل رانندگی یا بعضی از مشاغل مشکل دارند ، به دلیل اینه که کلا سیستم مردونه بوده و زنها رو در نظر نگرفته . به طور مثال اگه برای چند نسل قرار باشه همه امور جهان رو زنها در دست بگیرن و مثلا معماری خودشون ، اتومبیل و شغل های مورد نیاز خودشونو ایجاد کنن و بعد یه دفعه مردها بیان تو این سیستم ، تا مدتها به مشکل بر میخوریم . حالا عکس این قضیه اتفاق افتاده و زنها کم کم خودشونو با سیستم مردسالار وفق داده اند و یا تعدیلش کرده اند . مطلب زیاده ولی چون احساس می کنم نوشته هات سرکاریه دیگه نمی نویسم . اینجای نوشته ات هم بامزه بود کلی خندیدم : به خدا توکل کنید و پیش بروید .

به امیر و در مورد تعریفش از هواداران رئال : مخلصیم .

به الهه تقی زاده : آخرین کتابی که خوندم فیلمنامه ی ( تاریخ سری سلطان در آبسکون ) نوشته ی بیضایی بوده . تقریبا نود درصد فیلمنامه ها و نمایشنامه های چاپ شده ی بیضایی رو خونده ام و می تونم بگم بعد از فیلمنامه ( طومار شیخ شرزین ) این یکی ازبهترین ها و سینمایی ترین فیلمنامه هاشه که در دوران گذشته میگذره . و حالا هم میخوام دوباره از اول بخونمش .

مریم.م
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 20:22
-20
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه

منه بدبخت که نمی تونم همه ی کامنت ها رو بخونم اما چشمم افتاد به یه کامنت اینکه تغییر یا پیشرفت از این دو تا ادم یکی رو انتخاب کنه سخته ولی هر دو توی شرایط ها کمک می کنن تغییر که ادم بیشتر خودشو میشناسه پیشرفت که عاشقشم کمک میکنه تا هم یه پله بری بالاتر هم یذره اعتماد به ادم بیشتر میشه

اخ که چقدر دوست داشتم بیشتر بنویسم

اقا ساسان چقدر خوب شد که این رو نوشتین خیلی خیلی مدت این برام سوال بود معلم ها و یا کارمند ها هر روز صبح پا میشن میرن سر کار بعد میان خونه و ... هر روز همینه تکرار اما منتقد یا فیلمساز هر روز یه ایده داره هر روز یه فیلم و هر روز یه چیز یاد میگیره میدونم هر کی تو زندگی با یه روشی تجربه رو بدست میاره ولی اخرش تکرار نمیشه؟ واقعا دوست دارم از تجربتون بدونم

راستی چقدر خوبه که توی تهران نباشی اما این جشنواره ها(دانشجویی و فیلم کوتاه ) رو ببینی اما بازم نصفه میرزه

تا کی دیگه انقدر بنویسم خدا میدونه

مصطفی جوادی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 20:33
2
موافقم مخالفم
 

شاید برای اینکه نظرسنجی 2000 به بعد را من راه انداختم و بچه ها تا حدودی پایه بودند و اینها، لازم باشد که خودم هم حالا به این نظرسنجی دهه 90 بپیوندم. ولی مثل اینکه پروژه ناکامی بوده این نظرسنجی دهه ها که توی دومین پله اش زمین خورده. حیف شد. راستش رضا ، من آمده بودم تا بین گفتن اینکه "واقعا نمی توانم انتخاب کنم" و این لیست شکسته بسته یکی را انتخاب کنم و حالا فکر می کنم انتخاب دومی بهتر باشد. به هر حال این چیزهایی است که در این فاصله به ذهنم رسید و از قلم افتاده هایی حتما دارد. از هر کارگردان یک فیلم بیشتر ننوشتم. بدون ترتیب : برش های کوتاه (آلتمن)- پالپ فیکشن- بازگشت بمتن(تیم برتن)- ساختارشکنی هری (وودی آلن)-لبوسفکی بزرگ( برادران کوئن)-زندگی کولی وار(آکی کوریسماکی)-تانگوی شیطان(بلا تار)- گوست داگ-خاطرات عزیز(نانی مورتی)- آماتور( هال هارتلی)- ترس و نکبت در لاس وگاس(تری گیلیام)- پریشانی(پل شرایدر)- قطار سریع و سیر چانگ هینگ(کاروای)-darkman (سام ریمی)- پیش از طلوع- بچه ننه(جان واترز)-نلی و آقای آرنو(کلود سوته)-مردم علیه لری فلاینت(فورمن)-boogie nights (پل توماس اندرسن)- اغذیه فروشی(ژان پیر ژونه)چه چیز گیلبرت گریب را می خورد(لاسه هالستروم)- مری یه جوریه!(There's Something About Maryبرادران فارلی)- نیمه تاریک (جرج رومرو) - red rock west ( جان دال) - همه چیز درباره مادرم(آلمودوار) -اعتیاد(آبل فرارا) - هنری پرتره ای از یک قاتل زنجیره ای ( جان مک ناتن) - ضربه ی روحی( داریو آرجنتو)- all ladies do it (تینتو براس) - insider ( مایکل مان) - فردا هرگز نمی میرد(007/راجر اپاتیسوود) و ...

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 21:1
17
موافقم مخالفم
 

Nobody's wrong, nobody's right

برای امین..دوست عزیز فکر کنم با تو فرسنگها اختلاف نظر دارم و هر آن چیزی که از نظر تو چیپ و بی اهمیت است برای من عین متن و اصل است.پس به راحتی میتوانم تاریخ فوتبال را در یقه های بالا زده کانتونا و وقار آلن شیرر و طراوت چشمان کوین کیگان و آقا منشی بابی رابسون و صورت دفرمه شده پل گاسکویین هنگام فریاد زدن و ابریشم موهای ژینولا خلاصه کنم.پس اگر نود به چنین مسیری میرود درست میرود(خدایی....اینکه گاسکویین را بعد از آن نبرد نفسگیر آلمان-انگلیس در زمین تنیس پیدا کردند مهمتر بود یا تعداد پاسهای صحیح رد و بدل شده در آن بازی؟)

و اینکه آن زبان ناشناخته را در مناطق جلگه نشین کرانه های غربی دریای خزر استفاده میکنند.همان زبانی را که شیون فومنی به آن شعر نوشت و احمد عاشورپور با آن آواز خواند و نایی جان با آن با کلاغها حرف میزد و قایقران با آن شوت میزد و مادربزرگ من قصه "پس کوله" را با آن برایم تعریف کرد.همان زبانی که جوانان گیلانی از حرف زدن به آن شرم میکنند.

و اینکه این روزها برای بار چندم دارم ناتوردشت را می خوانم تا بالاخره درک کنم که چرا بعضی ها از همه دنیای این کتاب تنها لحنش را یاد گرفته اند و مدام تکرارش میکنند.

حواسم هم به نظرسنجی reza هم هست.باید سر و سامانش بدهم.این یکی سخت تر است.و اینکه خاطره ...ایول..تیتر را که داشتی؟

و اینکه برای بحث با مازیار درباره مانیفست اش ...فکر کنم برای بحث لااقل باید چند نکته مشترک داشته باشیم.که من پیدا نکردم.و اینکه پیشنهاد میکنم مطلبی که ابراهیم نبوی برای 50 سالگی خودش نوشته بخوانید.

سحر همائی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 21:19
-5
موافقم مخالفم
 

دسته سیسیلی ها ؟ دسته سیسیلی ها خداست . این هم لینک موزیک محشرش :

http://beemp3.com/download.php?file=50506&song=Le+clan+des+siciliens

سحر همائی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 21:22
-7
موافقم مخالفم
 

دسته سیسیلی ها ؟ دسته سیسیلی ها خداست . این هم لینک موزیک محشرش :

http://beemp3.com/download.php?file=50506&song=Le+clan+des+siciliens

سحر همائی
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 21:25
15
موافقم مخالفم
 

هر کار کردم دلم نیامد این را هم نگذارم . این یکی اجرای سال 99 است انگار و قبلی همان سال 69 . کلا انیو موریکونه اگر سالی یک اجرا هم گذاشته بود ارزشش را داشت :

http://beemp3.com/download.php?file=50480&song=Il+clan+dei+Siciliani+%28Instrumentale%29

نیما
پنجشنبه 23 آبان 1387 - 23:51
-17
موافقم مخالفم
 

سلام

به دوست عزیز((صوفیا)):

حالتی که گفته اید برای همه ایجاد می شود و گاهی هم بدون دلیل- به نظر من هم نباید سعی کنیم این حالت را خنثی و یا حتی عکس آن را بوجود بیاوریم بلکه باید اجازه بدهیم یکی از بهترین لحاظات زندگیمون بشه(از همون لحظه هایی که آقای قادری برای آقای طوسی گفته بودند- لحظاتی برای اندیشیدن به خود وشناخت خود)راه حل هم که خود شما گفته اید(من خودم موسیقی را برای این لحظات پیشنهاد می دهم- به اندیشیدن کمک زیادی می کنه)-ولی با آن قسمتی که در مورد تخریب گوشه هایی از انسان را گفته ای بشدت مخالفم- کلا به نظر من ایجاد تغییر ((ناگهانی)) می کند-

(راستس کسی جواب من را نداد:

((تغییر یا پیشرفت؟کدام بهتر است؟چرا؟))...)

--------------------------------------------------------------------------

به دوست عزیز(( مازیار)):

در قسمتی از آقای مسعود کیمیایی گفته اید-همین قدر بگویم که در مصاحبه ای كه بعد از اكران ((حكم)) با مجله ي فيلم داشتند,گفته بودند که قیصر فیلم همان خانم لیلا حاتمی هستند-زنان امروز دیگر نیازی به حامی ندارند- ( می بینید حتی استاد هم یه جورایی با شما مخالف است) بقیه فیلم ها را هم با اینکه قدیمی هستند ولی دوست عزیز مان ((ساسان)) , جوابتان را داداه است.

--------------------------------------------------------------------------

برای دوست عزیز((کاوه اسماعیلی)):

آری عاشق بتمن نولان شده ام- مخصوصا بار اولی که دیدم آن سکانس ابتدایی بشدت غافلگیر کننده بود من را به یاده فیلم ((HEAT)) انداخت- در سایت سینمای جهان نیز خواندم که خود نولان گفته بود به صحنه ی بانک از فیلم (HEAT) گوشه چشمی داشته- راستی امروز می خواستم که فقط سکانس بانک زنی فیلم (HEAT) را ببینم- نمی دانم که شد متوجه گذر زمان نشده وکل فیلم را دیدم- آری این است جادوی استاد.

--------------------------------------------------------------------------

پاسخ به نظر سنجی دوست عزیزمان ((Reza)):

صحبت از HEAT شد- کلا در 100 تای بهترین های عمرم رتبه ی نخست را دارد- با کذر زمان هم تغییری نمی کند-

1)HEAT-2)رفقای خوب-3)SEVEN-4)کازینو-5)رهایی از شاوشنگ- 6)شجاع دلBRAVE HEART – 7)پالپ فیکشن- 8)چشمان باز بسته- 9)دنی براسکو- 10)فهرست شیندلر- 11)نفوذی- 12)محرمانه ی لس آنجلس- 13)فارست گامپ- 14)حس ششم- 15)JFK- 16)بازی- 17)سکوت ره ها- 19-)بازی- 20)ماموریت غیر ممکن

و خیلی های دیگر که روز های بعد کامل می کنم.انشا...

--------------------------------------------------------------------------

اگر لینک نوشته ی آقای طوسی را بگذارید ممنون می شوم- نوشته شما هم جالب است و هم قابل تامل-پس برای نظراتمان باید کمی صبر داشته باشیم تا بهتر و کاملتر روی نوشته تان فکر کنیم-ممنون

--------------------------------------------------------------------------

راستی کسی جواب نمی دهد؟

((تغییر یا پیشرفت؟کدام؟و چرا؟))

مازیار
جمعه 24 آبان 1387 - 0:38
-1
موافقم مخالفم
 

خیلی دارد جالب می شود امیر هم ما را نقد کرد دارم مهم می شوم واحساس می کنم عرق تنم بوی دیگری می دهد من از نهاد خانواده حرف نمی زنم که به ان متعهد باشم من هم مادر دارم اما از تمامی زنان می ترسم این دلیل کافی است زن فتنه گر آشوب گر و رو به تباهی مرگ هم شیرین تر از مثاحبت با زنان است دارم تمام می شوم ولی با تمام قوا زن را به زیر می کشیم نمی گذارم در حد توانم پیشرفت کنند نفس بکشند تحقیر شان می کنم وبعد با خیالی راحت خواهم مرد هرچه بگویید هرچه حتی بدترین توهین ها من فریاد می زنم که ایستا ده ام مثل یک کوه پشت سر تمام مردان جهان ایستاده ام هیچ زنی را بهخلوت خودم راه نمی دهم مبارزه میکنم جامعه را در حد بضاعتم از این موجودات تهی می کنم من می کشم و نابود میکنم نمی گذارم نفس بکشند نفس بمال مردان است مرد یعنی اجتماع یعنی هستی دنیا من برایم فرق نمی کند که چه می شود چه می بئیند من فقط نابود می کنم راهکار هایی برای نابودی جنس مخالف می دهم من مازیار هستم مرد بی زن مرد مخالف زن من همین جا خود قبلی ام را کشتم این مازیار جدید است که با شما حرف میزند مازیار ضد زن مازیاری که زمانی رویایی به نام لادن داشت اما حالا تمام رویاهایش بدون لادن است و این را درست زمانی فهمید که انگشت اشاره اش را چاک داد و زخم کرد حال مازیار با کوهی نفرت وسیاهی مانده من زاد شدم در کوهی از غم چون ققنوسی ارام و ندایی به من می گوید زنان را نابود کن

منگ
جمعه 24 آبان 1387 - 0:52
3
موافقم مخالفم
 

وای ، اوه مای گاد ، اوه مای گاد ...

جان مادرتان نگویید که هنوز فیلم "cloverfield" را ندیده اید ...

لعنت ، لعنت ، این دیگر شوخی نیست ، کفتان از همین حالا بریده است ...

"cloverfield" را می توان دید و در موردش حرف زد ، در مورد همه چیزش ، می توان خود این اتفاق را هم دید ، اینکه چرا باید این فیلم ساخته شود و چطور شده است که اینطور شده است ...

شیده
جمعه 24 آبان 1387 - 0:53
3
موافقم مخالفم
 

هیچ وقت اهل نگاه یک سویه و از این حرف ها نبودم(خدا می دونه چقدر با این جمله ی امیر که به نقل از استاد بود حال کردم :فمنیسم چیه اگه چیز خوبیه اسم ما هم زیرش بنویسید)و البته چقدر خوشحالم که مطلب مازیار عزیز کم واکنش مانده که بیشتر انگار از کس خاصی ناراحت است تا از کل زنان

اینا رو گفتم که بگم نمی خواستم چیزی بنویسم تا اینکه بحث مازیار کشید به سینما اونوقت بود که دیگه واقعا براش ترسیدم دوست عزیز یعنی واقعا تو این جوری فیلم می بینی؟انالیز می کنی و با افکارت منطبقش می کنی وبعد می گویی اها خوب شدو باز همون افکار را برای خودت مرور می کنی؟از فیلمی متعجب یا شگفت زده نمی شی؟تاثیر نمی گیری وبه کشف تازه ای نمی رسی؟همه چیز برایت حکم تایید یافته هاتو داره؟

نمی دونم چرا دوست دارم این جمله صمد بهرنگی اینجا بشه :اگه قرار باشه چیزهایی که می خونیم هیچ تاثیری روی ما نذاره ضبط صوت این کار را بسیار بهتر از ما انجام می ده

مرسی

ساسان.ا.ک
جمعه 24 آبان 1387 - 0:56
11
موافقم مخالفم
 

وای نه یکی از کامنتام پرید. امیرخاننننننننننننننننننننننننننننننننننن

نوید غضنفری
جمعه 24 آبان 1387 - 3:14
7
موافقم مخالفم
 
سلام. گویا من دیر رسیدم برای این جمله ابتدای « دسته سیسیلی ها »! فقط یک سر اومدم که بگم این جمله توی نسخه دوبله، با صدای خاطره انگیز خسرو شمشیرگران گفته میشه، همون صدایی که تیتراژهای زیادی رو توی فیلم ها و سریال های دوبله گفته. ضمن این که امیر جون بالاخره یه نسخه از تم موسیقی « دسته سیسیلی ها » گیر آوردی که صدای زنبورک هم توش باشه؟! یادته چهار پنج ماه پیش به ات گفتم، گفتی سراغ می گیری و حتی به خاطر صدای زنبورک قرار شد یه زنبورک زن هم توی گروه مون بیاریم!!

امیر: حالا نوید تو فکر یک هارپسی کورد نوازم که برای گروه‌مون از نون شب‌ام واجب‌تره! یه چیزی تو مایه‌های همون نوازنده قطعه ای مثل ایکار که اسم فیلم رو فرانسوی سرچ کردی تا تونستی دانلودش کنی و از اون به بعد بود که برای انتخاب اولین قطعه برای گوش دادن سر صبح (همون ظهر) موقع بیرون اومدن از خونه، تکلیف‌ام کاملا روشن بود.
نوید غضنفری
جمعه 24 آبان 1387 - 3:26
15
موافقم مخالفم
 
سلام مجدد، « انجی » باعث اش شد! به خاطر تمام لحظه هایی که سعی می کردیم با بر و بچز، آن تکه ملودی هایش را با گیتار آکوستیک عین خودش در بیاوریم. و باید بگویم که آن موقع ( حدود سال 1378) کار در نوع خود خفنی بود. اما یادم هست که درست یکی دو سال بعدش کیوان هنرمند، کتاب « جادوی بی خیالی » ( ترجمه اشعار رولینگ استونز ) را ترجمه کرد و به جز ترجمه خوبش از همین « انجی »، آکوردهای آن را هم در انتهای کتاب قرار داد. مورد توجه ات امیر که می دانم به دردت می خورد این روزها! مخلصیم.

امیر: هم این و هم دسته سیسیلی‌های توی کیف مصطفی، از دیگر مستندات برای اثبات تئوری این جانب درباره زنجیره‌ای بودن چیزهای دوست داشتنی عالم... و کمی هم ماجرای طول موج...
امین
جمعه 24 آبان 1387 - 4:6
-9
موافقم مخالفم
 
سلام برای کاوه اسماعیلی و دیگر دوستان . من که فکر نمی کنم چندان با هم اختلافی داشته باشیم . تازه با این صحبتها به این نتیجه رسیده ام که بسیار هم نظراتمون به هم نزدیک. اما یک مسئله ای وجود داره . به هیچ وجه نمی تونم گیر دادن فردوسی پور رو به یه جفت کفش بغل زمین با این چیزها مقایسه کنم . اینهایی که گفتید همه از بهترین و نوستالژیکترین رفتارها برای من درفوتبال است . به خدا که من هنوز هم از ضربه پای کانتونا به اون تماشاگر حال می کنم . یه چیزی یادم افتاد . سالها اخر ابتدایی و اوایل راهنمایی تو زنگه ورزش می دونی چه لباسی می پوشیدم ؟ یه لباس با یقه 20 سانتی و به اسم کانتونای بزرگ . اصلا مهمترین دلیل من برای منچستری شدن و منچستری باقی موندن کانتونا بود. به خدا که هونز هم با اون چهره زشتو عصبی و زرد گاسکویین حال می کنم...  مگه میشه فوتبال رو بدون مارادونا قبول داشت . و یا اون کله ای که اورتگا تو صورت بازیکن ...( یادم نیومد ) زد . پس قبول کن نظراتمون و علاقه هامون زیاد از هم دور نیست . اما خداییش اینا با بچه بازیهای فوتبال ما قابل مقایسه نیست . در ضمن کاوه جان . متاسفانه من تابحال ناتور دشت ( سلینجر) رو نخوندم و انشالله شنبه شروع می کنم به خوندنش . خوب نخوندم دیگه . مگه عیبی داره . برای مازیار . خداشاهده خیلی حرف دارم واسه گفتن درباره این افراط گریهای تو . با بخشی از حرفات موافقم اما با بخشیش هم خیر . اما به خاطر اینکه فکر می کنم این حرفها یی رو که داری میزنی با این شدت خودت هم چندان بهش اعتقادی نداری . و هرچی فکر می کنم می بینم نمی تونم این جور ادمی رو تو ذهنم تصور کنم . و واقعا دچار تردیدم . اما بازهم به حرفهات فکر خواهم کرد . وشاید فردا شب یه چیزی نوشتم . ببینیم خدا چی می خواد . راستی کسی البوم (2008 anhthema( Hindsightرو گوش کرده . واقعان اهنگ اولش( fragile_dreams) خیلی قشنگه توصیه می کنم حتما گوش کنید .

امیر: این دفعه خودم اون جمله رو برداشتم. ولی لطفا از این به بعد رعایت خط قرمزها را بکن...
صادق
جمعه 24 آبان 1387 - 5:28
-5
موافقم مخالفم
 

اقا گفتی انجی.اصن من چی دارم بگم درباره این اهنگ.یعنی خداست.وحشتناکه.یه مدته وقتی حوصله هیچیو ندارم shine a light,wild horses با همین انجیو میذارم.هی این 3 تا تمام میشن و شروع میشن بعد باز تمام میشن تا وقتی که حوصله یه کاری پیدا بشه.کلا یه مدته ناجور تو کفه رولینگ استونم.چند هفته قبل یه خوابه خفی دیدم.درست یادم نیست.ولی کلیاتش اینجور بود که داشتم با میک جگر درباره ستیسفکشن حرف میزدم.اقا صبح که پا شدم فازی گرفته بودم وحشتناک.تا چند روز رو فرم بودم.

رضا خاندانی
جمعه 24 آبان 1387 - 10:55
-7
موافقم مخالفم
 

سحر جان مرسی. واقعا" محشره موسیقی این فیلم مثل خود فیلم که شاهکاره...

مرمر
جمعه 24 آبان 1387 - 11:54
-6
موافقم مخالفم
 

سلام من موزیک انجی رو گیر نیاوردم از کجا میشه پیدا کرد؟

خاطره آقائیان
جمعه 24 آبان 1387 - 13:41
10
موافقم مخالفم
 

توی مجموعه ی رولینگ استونز "انجی " در ابتدای لیست گذاشتم که هر وقت خواستم گوش کنم اول صدای Mick Jagger با اون انجی گفتن هاش طنین انداز بشه.

جایی یه حکایت از انجی خوندم که تا سالهای 1972 که هنوز انجی درکار نبود رولینگ استوز هم اشعارشون زیاد معروف نشده بود. اما با انجی تهمتی به مایک زده شد که انجی هم بر سر زبون ها افتاد.اینکه سرودن این شعر توسط مایک به رابطه ی پنهانی اش به انجلا همسر دیوید بووی بر می گرده.ریچاردز اینو تکذیب می کنه و می گه عنوان این شعر رو واسه دخترش که به تازگی به دنیا اومده و اسمشو انجلا گذاشته خودش انتخاب کرده.

اینم شعر به زبون اصلی که فکر می کنم حال و هواش در کنار ترجمه اش دلنشین تر باشه:

Angie, angie, when will those clouds all disappear?

Angie, angie, where will it lead us from here?

With no loving in our souls and no money in our coats

You cant say were satisfied

But angie, angie, you cant say we never tried

Angie, youre beautiful, but aint it time we said good-bye?

Angie, I still love you, remember all those nights we cried?

All the dreams we held so close seemed to all go up in smoke

Let me whisper in your ear:

Angie, angie, where will it lead us from here?

Oh, angie, dont you weep, all your kisses still taste sweet

I hate that sadness in your eyes

But angie, angie, aint it time we said good-bye?

With no loving in our souls and no money in our coats

You cant say were satisfied

But angie, I still love you, baby

Evrywhere I look I see your eyes

There aint a woman that comes close to you

Come on baby, dry your eyes

But angie, angie, aint it good to be alive?

Angie, angie, they cant say we never tried

اینم یه لینک به امید اینکه دوستایی که این آهنگ رو ندارند موقث به دانلود کردنش بشن:

http://beemp3.com/download.php?file=1857725&song=Angie

پ.ن:انجمن فیلم دانشگاه علوم پزشکی شیراز هر هفته یه بخش از کنسرت های راک رو رو پرده پخش می کنه.دیشب رولینگ استونز بود.عالمی داره او صداها و تصاویر عظیم...

خاطره آقائیان
جمعه 24 آبان 1387 - 13:56
-10
موافقم مخالفم
 

راستی یادم رفت:کاوه عزیز کارت درست است!!Michael Franti خداست...

واینکه چرا کامنت اول من این شکلی شده؟:((

ساسان.ا.ک
جمعه 24 آبان 1387 - 13:59
9
موافقم مخالفم
 

این لینکو اینجا میذارم تا بگم ما هم بله. و نمیگم چیه که حس کنجکاویتون تحریک شه. آره

http://www.youtube.com/watch?v=-21QK9F1NWc&feature=related

محمد هنردوست
جمعه 24 آبان 1387 - 14:51
11
موافقم مخالفم
 

چه قدر متاسفم که به نظرسنجی بهترین فیلم دهه سینمایی محبوب عمرم دیر رسیده ام ولی خوب دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.

1- فارست گامپ

2- مظنونین همیشگی

3- قرمز (کیشلوفسکی)

4- رستگاری در شاوشنگ

5- سفید (کیشلوفسکی)

6- هفت

7- جری مگوایر

8- لئون حرفه ای

9- زندگی زیباست

10- پالپ فیکشن

11- درخت گلابی

12- ادوارد دست قیچی

13- حس ششم

14- باگرگ ها می رقصد

15- بیمار انگلیسی

16- مسیر سبز

17- فیلادلفیا

18- فارگو

19- ادوود

20- محرمانه لس آنجلس

21- آبی (کیشلوفسکی)

سرپیکو
جمعه 24 آبان 1387 - 18:29
-9
موافقم مخالفم
 

اون جمله چخوف اول فیلم (دسته سیسیلی ها)... باید برم فیلم رو دوباره ببینم/ فراموش کردم!

کافه این روزا در اوجه.

جواد رهبر
جمعه 24 آبان 1387 - 19:25
-11
موافقم مخالفم
 

امیر و نوید و دیگران انجی بازان جهان!

امیدوارم که اجرای آکوستیک گروه استریوفونیکس از این ترانه را با صدای زخم خورده کلی جونز (که همیشه خرابش بوده ام را) شنیده باشید که اگر نشنیده باشید...


جمعه 24 آبان 1387 - 22:39
10
موافقم مخالفم
 

باسم هموني كه حواس بعضيها به او نيست.

خواهشا دوستان هر كيو دوستش دارين هي نگين خداست.....خداست.....اعجوبه با حال تر نيست؟

تونی راکی مخوف
جمعه 24 آبان 1387 - 22:53
-12
موافقم مخالفم
 

سلام.

1- سوال از امیر: فیلمی از استاد جان فورد قراره به دستم برسه به نام "موگامبو Mogambo". میخواستم نظرتو بدونم راجع به فیلم..؟؟؟

همینطور نظرت راجع به "عشق در بعدالظهر " بیلی وایلدر کبیر چیه؟

2- 3 سال پیش که مونیخ رو دیدم داشتم برای کنکور درس میخوندم. یه تئوری برای خودم دارم که تا حالا نقض نشده. این که فیلمهای خوب و شاهکار ، موسیقی درجه یکی هم دارن. مثل همین شاه فیلم استاد "مونیخ" که اون موسیقی درجه یک اولش یه جورایی حالی میکنه که با یه شاهکار طرفی. اینقدر این فیلمو دوست دارم که بالاخره اون نسخه 2 دیسک معروف رو گیر آوردم و همینطور CD ساند تراک اصلشو هم خریدم. اون موسیقی فوق العاده جان ویلیامز بزرگ روی سکانس فینال داخل فرودگاه که آخرشه.

3- رفقا شاهکار برایان د پالما رو از دست ندین. فیلم تلفات جنگی واقعا یکی از کوبنده ترین و تلخ ترین و زیباترین فیلمهای استاده. مخصوصا شان پن که واقعا بعضی جاها حرص آدمو در میاره.

4- عید سال 85 بود که برنامه سینمای حرفه ای ، توی چند برنامه اول سالش پشت صحنه های فیلم پدرخوانده رو پخش کرد. هنوز هم تماشای این صحنه ها بعد از دو سال و نیم هیجان انگیزه. اونجاهایی که کاپولای کبیر توضیح میده که استاد خشونت در تاریخ سینما کوروساواست و و این که برای ساختن پدر خوانده چند بار بانی و کلاید و فیلمهای سام پکین پا همیشه استاد رو دیده.

5- دیشب یووه 4 بر 1 جنوا رو له کرد . تبریک به یوونتوسی های کافه.

بگذریم .... این پایان نیست.................

مصطفی جوادی
جمعه 24 آبان 1387 - 23:56
3
موافقم مخالفم
 
می دانید جایگاهی که انجی در تاپ تن های قرن و تاریخ موزیک و اینها دارد یک طرف و جایگاهی که در قلب ما دارد طرف دیگر. می دانید کدام بزرگ تر است؟ مطمئنا دومی.
 
امیر: دقیقا.
مازیار
شنبه 25 آبان 1387 - 1:6
-3
موافقم مخالفم
 

حالا دارد تز هایم کامل می شود و این حسی از رضایت را در درون خودش دارد دارم جهان بدون زن را می شکافم و کلی لذت می برم تئوری هایم هر لحظه دارد کامل تر می شود به خصوص ان مطلب زن و خانواده که به نظر خودم خیلی درست درمان وچفت و بست دار به نظر امد تویش یک جور خالصی عقیده بود که ادم را جلا میداد یک پلات مشخص داشت و به بیراهه نمی رفت سر راست بود با کلی مثال درست و یک تز کاملن مشخص این گونه بود که من مازیار هم که اغلب نوشته هایم کمی پرت بود ان را مرتب کردم و با نگاه موشکاف ان را بررسی کردم این یک جور لذت هم برای خودم در ان نوشته بود چرا که مرا با ور منطقی ترم نشان میداد کمتر احساسات قاطی نوشته ام بود کلن امید وار شدم اما حالا می خواهم بروم سر انتخاب ده فیلم برتر دهه نود دهه ی خوبی که همین الانش که دارم نگاه می کنم کلی فیلم شکل عقیده ام در ان ها می بینم که لحظه لحظه شان را دوست دارم

1_پالپ فیکشن

2_باشگاه مشت زنی

3_سگدانی

4_بازی

5_رستگاری شاو شنگ

6_دالان سبز

7_پدر خوانده 3

8_ویل هانتینینگ خوب

9_زیای امریکایی

10_تاریخ مچهول امریکا

این ها انتخاب من هستند سعی کردم تمام این فیلم ها از فیلتر عقیده ام بگذرد و شکل نظراتم باشد مردان در مرکزیت ان ها اشند زنان در سایه باشند تا یک بار دیگر نشان دهم با حذف زن هم می شود فیلم موفق ساخت فکر می کنم جز مورد هفت و هشت در بقیه موارد موفق بودم حالا می ماند نظر امیر عزیز که چقدر فیلم هایم شکل عقیده ام بوده

امین
شنبه 25 آبان 1387 - 3:33
10
موافقم مخالفم
 

راستش چون اصلا با سینما جمهوری حال نمی کردم زیاد برام ناراحت کننده نبود .

اما دلم واسه دو نفر خیلی سوخت . لیلا حاتمی و علی مصفا . خبر ندارم هنوز هم اونجا بودند یا نه . اما اگه باشه که نمیشه چیزی گفت . فقط باید براشون تاسف خورد .

محمد هنر دوست فارست گامپ اول گفته . نمی دونم چرا . اما اخه بعدیاش خیلی بهتر از این هستند . البته هر کی نظری داره . اما من با این فیلم زیاد حال نمی کنم.

اقای قادری خیلیم حرفم خط قرمزی نبودا . خوب اولین چیزی که با گاسکویین یاد ادم میاد همینه دیگه . چی کار کنیم .

اما چشم . سعی می کنم تکرار نشه .

مصطفی جوادی
شنبه 25 آبان 1387 - 11:50
18
موافقم مخالفم
 
برای مازیار و نگاهش به زنان: دیدن جرج کیوکر یا از این نزدیک تر ها آلمودوار می تواند کمک کند.

امیر: بابا مصطفی! کم کم داری همه زندگی را از زاویه چشم سینما می‌بینی... ایول.
اميرحسين جلالي
شنبه 25 آبان 1387 - 14:39
-6
موافقم مخالفم
 
به رضا خانداني: آقا ما دربست مخلصيم، نمي دونم چرا پا نمي ده بيام مشهد يه حرم دورهمي بزنيم رضاجون. به ساسان: همون طور كه خودتم گفتي اين قصه ايه كه بايد به تجربه بهش رسيد، تجربه زندگي. خوب، صبر كن ببين بهش مي رسي يا نه. اگه رسيدي كه حرف من ثابت مي شه ديگه. حواست كه هست برادر؟ به مازيار: آقا اين حرفا مال بچه هاست. اينطور طرف شدن با شكست مال گروه سني داله. من اولين كسي بودم كه وقتي اولين بار درد دل كردي نوشتم كاش پيشت بودم وكمكت مي كردم. كمكم هم مثل كمكي بود كه اگه كامران نفس عميقو گير مي آوردم بهش مي كردم. چهار تا چكش مي زدم تا بيدار شه. اولين حالت بعد از شكست احساس ذلت و تحقير شدنه: فكر نمي كردم بذاري زار و زمينگير بشم فكر نمي كردم كه يه روز اينجوري تحقير بشم بعد شروع مي كني به بدوبيراه گفتن و اين تريپا: به تو تبريك مي گم گم شدنو گل گلخونه مردم شدنو بعد چپ مي ري و راست مي آي كه همه دخترا و زنا اينطورين و عمرا اگه من ديگه عاشق بشم و از اين حرفا: يادت باشه منتظر اونكه مي گي دردتو مي دونه نشي ساده دلداده من گول نخوري دوباره ديوونه نشي اينا همه خوبه و نشونه اينه كه واقعا شكست خوردي و قبلش واقعا عاشق بودي. نشونشه. اما بايد از اينا رد شي و بري بالا، بايد براي خودت با طرف رويايي بسازي و با رويات زندگي كني. تو اين رويا ديگه هيچ چيز بد و تلخي نيست. همه اش مال خودته، در اختيار خودت، هرجور دوست داري درستش مي كني و حالشو مي بري. اين جوري وقتي طرف برگشت با روياهه مقايسه اش مي كني و احتمالا ديگه قبولش نمي كني. اين حرفايي كه تو مي زني بيشتر از هرچيز توهين به خودته. از زن و عشقت كه بد مي گي داري از خودت بد مي گي. كه تو يه روزي عاشق همچين موجودي شدي. و هيچكس از آدمي كه از عاشق شدنش پشيمون بشه بدبخت تر نيست. داد نزن، فحش نده، صبور باش و اميدوار و بيا بالا تا: بخند و از خنده بگو از غم بازنده بگو عمر بزرگوارتو تلف نكن به پاي من عشق منو مي خواي چيكار؟ عذر و بهونه كم بيار دوست ندارم كه عاقبت تو بشكني به جاي من اما درباره سه تا چيز توپ اين چند روز: 1-پس از خواندن بسوزان. يه جمله از نيچه هست كه اميدوارم يه طور درست درموني سر اين فيلم خرجش كنم. تا اون وقت فقط مي تونم بگم خوشحالم در روزگاري زندگي مي كنم كه برادران كوئن توش فيلم مي سازن. از ته لودگي و مسخرگي تا ته رنج و تلخي رو اين برادران حكيم در 90دقيقه طي مي كنن... 2-در بروژ. عجب فيلمي، عجب فيلمي. به جز كالين فارل كه رسيدن بهش و خوردن جيگرش چندوقتي هست كه آرزوم شده، اين فيلم به خوبي نشون مي ده كه هنوز زندگي باارزش ترين چيزيه كه داريم. فقط بايد درست به قضيه نگاه كنيم. مثل برندان گليسون نازنين در بروژ... 3- انجي. به جز خود ترانه و ميك جگر و رولينگ استون كه بچه هاي راك باز درباره اش به حد كفايت نوشتن، عاشق ترجمه اي شدم كه امير با همون قلم قرمز معروفش اون بالا نوشته: من هنوز عاشقت هستم... اما بايد خداحافظي كنيم... اين عاليه، تمام اون چيزيه كه تو كامنت قبليم گفتم، بي نظيره... و اينكه وقت نشد بگم يادداشت اعتمادت خيلي خوب بود امير. مخصوصا اينكه ما بيش از هر كس به خودمون تعهد داريم... پريشبا مريض بودم و تا صبح درد مي كشيدم. بعد ياد شبايي افتادم كه تا صبح خودمو شكنجه مي دادم و اصلا هم حاليم نبود. بعد با خودم گفتم چقدر به خودم بدهكار باشم خوبه؟ اي داد بيداد...

امیر: اون ترجمه که مال صوفیاست. اما قبل از این که جمله‌های آخرت رو بخونم، می‌خواستم بگم باجواب‌ات به مازیار خیلی موافق‌ام. تجربه‌هات رو دور نریختی. همینه دیگه عمو. انگاری سال خوبی با هم داشتیم.
مهـدی پـورامیـن
شنبه 25 آبان 1387 - 20:25
3
موافقم مخالفم
 

یکی از خوبی های کامنت گذاشتن تو این کافه اینکه بعضی وقتها مرجعی میشه برای خودشناسی .. خیلی از ماها عقاید و احوالاتی داریم که تو اون زمان خیلی برامون مهمه .. اما بعد گذشت یه مدت به کل فراموشش میکنیم ... یا حداقل اینکه سعی میکنیم سرپوشی رو اونها بذاریم ...

این بحثی که مازیار راه انداخته .. میتونست بحث چالشی جذابی باشه .. ولی اینقدر بی منطق و هیستریک حرف میزنه .. که هیچ جای واکنشی نمیذاره ... چندین ماه پیش یه "مــازیــار" نام عاشق پیشه ای اینجا بود .. که گه گاه کامنت های پرسوز و گداز هم مینوشت .. از عشق و تنهایی خودش .. من هیچ وقت با اون مازیار هم کلام نبودم .... البته بگذریم که سر بحث سنتوری یه کامنت بی سرو ته هم فحش نثار ما کرد... منم به اون واکنش احساسی، به حرمت عاشقی جوابی ندادم .. گفتم اشکال نداره .. طرف سینه سوخته است ..

نمیدونم این "مــازیــار" ضد زن .. همون عاشق دل شکسته هست یا نه .. ولی با اینکه هیچ وقت باهاش همکلا نبودم ... میخواستم بهش بگم .. اینقدر خودت و عشق ات برام ارزشمند بود .. که رفتم تو آرشیو کامنت ها .. اون دل نوشته های نابت رو بیرون بکشم .. بلکه یه چیزایی رو یادت بیارم .. و اون توصیه ای که خودت تو انتهای کامنتت داشتی ..

این نوشته ها از 4 کامنت مختلف از مازیار گزینش شده .. تقدیم به مازیار .. لادن ... و همه سینه سوخته ها ...

".... این تیکه روز نوشت حرف نداشت(گاهی زدن مخ طرف از نجات یک شهر هم سخت تر است) داشتم فکر میکردم فردا جلوی لادن یا پرواز کنم یا اشعه ایی چیزی از خودم پس بدم تا من بشم پیتر اوهم بشود مری جین ... "

" ... ادم وقتی خسته میشه میبره کم میاره میشنه فکر میکنه به خودش به عشقش به دنیا میشینه وخیال خام میبافه به ارزوهای محال فکر میکنه وقتی خوب فکر کرد بلند میشه وبه خودش نگاه میکنه بعد دلش میخواد گریه کنه اما.... "

" .... دلم گرفته یادم نمیره این حرفو که به لادن زدم و نفهمید از بهترین جا و بدترین جای اون رابطه گفتم اما بدترینش اینه که وقتی من توفکرشم میدونم اون فکرش جای دیگه اس ... "

" .... امروز طبق معمول هر بار در حیاط دانشگاه ولو بودیم سه ادم از دسته دوم یکی من که بابت یک عشق یک طرفه در حال رنج بردنم یکی دوستمان که تازه یک سال است اعتیاد را ترک کرده نامزدش هم مرده و یکی هم نوید عزیز که در جهان معلق است ساعت ها حرف زدیم با هم ختدیدیم حسرت خوردیم لذت بردیم نفس کشیدیم و امدیم ولی دیدیم که تنهاییم و باید هرکس بار تنهایی خودش را به دوش بکشد ... "

".... بچه ها نصیحت که نه .. یه توصیه از یه کوچیکترهرجا بغض داشتیدید گریه اش کنید نذارید جمع بشه چون اگر جمع بشه ویه جا بترکه سیل عالمو ور میداره ... "

مازیار
شنبه 25 آبان 1387 - 21:54
7
موافقم مخالفم
 

دیکتاتوری مردانه چیزی جز ایجاد فضای مردانه در تمامی سطوح جامعه نیست این تعریف در عمق وکنه خود تکلیف اینده جامعه ما را مشخص می کند انسان ها تمامن میل به پیشرفت دارند و البته پر واضح است که تعریف ما از انسان یعنی مرد زنان که تمامن احتیاج های محدودی دارند و همیشه به نفر دوم بودن عادت کرده اند در یک کلام زن عقب مانده چنین لفظی برایش تعریف نشده است و از ان برداشتی نمی تواند داشته باشد اما بر گردیم سراغ تز خودمان یعنی دیکتاتوری مردانه پیشنهاد من یک پاکسازی سریع و فوری زنان از سطوح جامعه است هدف اصلی هم روی دانشگاه ها، مدیریت ها وکلن نهاد های تاثیر گذار اموزشی و تصمیم گیری است بعد از پاکسازی و گماردن مردان کار امد و برقراری ارامش نسبی در جامعه می توان اندک اندک جامعه را اماده پذیرش مراحل بعدی کرد ان هم یاد اوری سبقه تاریخی زنان به عنوان اشغال اجتماعی در طول تاریخ است لازم است این کار با تحقیر امیز ترین شکل ممکن انجام شود چرا که به علت نبود منطق وجودی در زنان نمی توان ان را با روابط علت و معلولی توضیح داد چرا که ان ها نمی توانند ان را دریافت کنند زنان به علت وجود طبع ضعیف و شکننده خود به راحتی تحقیر را می پذیرند و به راحتی به ان واکنش نشان می دهند این راه ورسم دیکتاتوری است بعد از طی شدن مرحله دوم ارامش نسبی در جامعه برقرار شده و تمامی جامعه کم کم به حالت تعادل بر گشته در این جا مر حله سوم یعنی یعنی فراهم کردن شرایط موجود تا زن پای میز ارایش، تلفن، اشپزخانه و .... بماند بعد از گذار از این مراحل وبازگشت جامعه به سنت های گذشته و برقراری ارامش نسبی می توان امتیازات محدودی برای زنان جامعه قائل شد امتیازاتی شامل:

1_اجازه تحصیل تا پایان دوره متوسطه و اخذ مدرک دیپلم

2_اجازه ابراز علاقه شخصی به طور محدود(در مورد رنگ، مدل یا شکل چیزی)

3_و دادن اجازه کارهای شخصی در خانه مثلن گلدوزی، گوبلن ، گل چینی و.... لازم است بدانیم که زنان قبل از برقراری دیکتاتوری باید این کار را بلد می بودند و بعد از اغاز دوره دیکتاتوری حق اموزش دیدن ندارند وباید از فروش اقلام دست ساز خود جلوگیری کنند چون توضیح داده شد که زنان نباید وارد بازار کار شوند

این امتیازاتی بود که زنان می توانند در جامعه داشته باشند زیرا که دادن امتیازات بالاتر اعث خارج شدن دوباره جامعه از نرم عادی خواهد شد

نیما
يکشنبه 26 آبان 1387 - 0:23
-11
موافقم مخالفم
 

تقدیم به یوونتوسی های عزیز(به نقل از وبلاگ :http://football2010.mihanblog.com/) :

الساندرو دل پیه رو احساس خود در لحظه را عامل موفقیت در ضربه هاى آزادش دانست. تیم هاى یوونتوس و كیه وو یكشنبه شب گذشته در چهارچوب رقابت هاى سرى A ایتالیا به مصاف یكدیگر رفتند كه این دیدار با نتیجه ۲ بر صفر به سود یوونتوس به پایان رسید. در این دیدار همچنین دل پیه رو كاپیتان كهنه كار یووه اى ها براى پنجمین بار در طول رقابت هاى مختلف این فصل از طریق ضربه هاى آزاد دروازه حریفان را باز كرد. وى پس از این بازى پیرامون ضربه آزاد زیباى خود گفت: سورنتینو (دروازه بان كیه وو) دیوار دفاعى را به خوبى چیده بود اما من همواره فوتبال خود را بر اساس احساسم در لحظه خاص بازى مى كنم. شاید به همین خاطر باشد كه در این فصل ضربه هایم متفاوت بوده اند. كاپیتان یوونتوس خاطرنشان كرد: در حقیقت راه هاى بسیارى براى زدن یك ضربه آ زاد وجود دارد. مسأله مهم این است كه توپ در درون دروازه جاى گیرد.

--------------------------------------------------------------------------

مي بينید!- حتی الکس عزیزمان نیز دارد به ما یاد می دهد که به حس مان اعتماد کنیم- اینکه حس مان را باور کنیم وبه قلبمان ایمان بیاوریم-بوسیله خون در رگهایمان جاری اش کنیم- این حس با وجودمان یکی می شود- با عمل بازدم به دنیای بیرون هدیه اش می دهیم- بازدممان برروی کائنات تاثیر گذاشته- کائنات نیز با حسمان یکی می شوند-و سپس ما نیز گلمان را می زنیم...آری پس از این به بعد سعی می کنم که حس های خوبم را به دیگران هدیه کنم

--------------------------------------------------------------------------

راستی- شنبه دوم آذر ماه یووه واینتر –بی زحمت بگذارید نفس های امید وار ما در ورزشگاه استنشاق شود.ممنون

نیما
يکشنبه 26 آبان 1387 - 0:25
-9
موافقم مخالفم
 

سلام

به امیر حسین جلالی :

دقیق نمی دونم کدوم روزنوشت ولی فکر کنم یکی از کامنت هایتان در روز نوشت قبلی بود که باعث شد یه کم از تون دلخور بشم ( برسر بازی پرسپولیس و سپاهان برای کل اصفهانی حکم کردید- کلا حکم بریدن برای یه جمعیت بزرگ همانند کار دوست دیگرمان, مازیار اشتباه است-در ضمن همین الان بگویم که در ایران طرفدار هیچ تیمی نیستم- اشتباه نشه ولی در عوض یک اصفهانی هستم وساکن این شهر) ولی این کامنت آخری تان ( شنبه) خیلی حال داد. مخصوصا اون قسمتی که با مازیار بودی- کلا به نظر من مرز عشق و تنفر یه تار مو است- شاید هم رابطه ی بین عشق و تنفر یه تساوی باشه-

--------------------------------------------------------------------------

به مازیار:

این راهی که داری میری به نا کجا آباد بدی ختم میشه- باور کن اگر همین جوری ادامه بدی یه روزی میرسه که برای داشتن همین حس تنفر هم , دربه درش همه جا را دنبالش می گردی- ((یه قلب عاشق شکسته از یه قلبی که دیگه نمی تونه گرمای عشق را حس کنه خیلی بهتره)) حداقل شاید اینجوری می تونی حس کنی که یه انسانی.

ولی خواهشم از تو اینه که نگذار حس تنفر در وجودت ریشه کنه- چون با عمل بازدمت باعث میشه این حس تنفر پخش بشه- به اندازه ی کافی این روزها نفرت را استنشاق می کنیم-بگذارید یکی از این افراد پخش کننده ی نفرت ما نباشیم.ممنون

--------------------------------------------------------------------------

به آقای قادری: قراره بعد از امتحان پنج شنبه فیلم دسته ی سیسیلی ها بدستم برسه- مطمئن هستم که حس اولین باری که فیلم را دیدید را فراموش نکرده اید- ولی الان آن حس را نگویید که حیف است. ( نمی خواهم با یک پس زمینه ی فکری به دیدن فیلم بروم) فقط آگر می شود اطلاعات آن را بگذارد.ممنون.به قول یکی از دوستان: آقا خیلی مخلصیم

مازیار
يکشنبه 26 آبان 1387 - 1:17
-9
موافقم مخالفم
 

من یه جای زندگیم اشتباه داشتم شما با کجاش کار داری؟

اره تحقیر کنید فحش بدید ولی من بسمه ابدیده شدم ولی شما مردای کافه همچین بدتون نیومده من یه خط کشیدم بین خودم و تمام دنیا یه طرف منم یه طرف تمام دنیا این خوبه من نفرت و از خودش بیشتر دوست دارم اقای جلالی اخوی فقط لادن نیست عشق خوبش خوبه ولی بدش مصیبته هی میگی هی میگی اما یه زخم قصدی رو انگشت اشاره ات یادگار می مونه اره فحش بدید پوزخندم بد نیست اسکلم خرم نفهمم بگید ولی من دیگه ول نمی کنم کی با من هست و نیستم فرق نمی کنه من می گم مث جیگری که سوخت این اسمش یعنی اسم حالاش اصالته گروه دالم یه گروه دیگه اصلن من تو اون گروه به درک من رفتارم عین سگاس تو می گی لادن من میگم نگو قصه من با اون و بی اون بی حکمته من زن دوست ندارم چون لوچه میچسبه به سقت دیگه ول نمی کنه اگه رفتم جلو با فحش وبی فحش زیاد فرق نمی کنه میشم اصل جنس نه نمی تونم نگم نزنم این حرفارو من می گم باید بگم اگه نگم گول خوردم

پی نوشت:میخواستم بگم صد تا ادم لوطی فدای یه ادم فراخه امیر فراخه ولی دستم به شاسیای کیبورد نرفت

ف.م.ا.
يکشنبه 26 آبان 1387 - 1:36
-7
موافقم مخالفم
 

سلام جناب قادری.

از لطف شما سپاسگزارم. امیدوارم شما و سایرین حضورم را در جمع خود پذیرا باشید و خوشحال خواهم شد اگر هم نتوانم تاثیری مثبت داشته باشم، حداقل تاثیری منفی در حفظ فضای این جمع نگذارم. ابتدا تلاش خواهم کرد بیشتر به مطالعه کامنت دوستان بپردازم تا با فضا و اتمسفر این کافه آشنایی موثری پیدا کنم.

البته اگر در حضور شما جسارت نباشد، من نیز در فیلم داستان یک شوالیه، نقش جفری چاسر را بیشتر می پسندم. حتی این نقش از سر ویلیام تاچر با بازی هیت‌ لجر فقید بیشتر دوست دارم. نمی دانم چرا شاید به دلیل فضایی باشد که چاسر در آن سیر می کند.

نمی دانم لینک زیر را دیده اید یا نه؟ البته اندکی قدیمی شده است. اما آنچه بیشتر توجهم را جلب کرد سوژه ی عکس نیست. بلکه هنر عکاسی Derek Hudson ، عکاس معروف می باشد. واقعا اثرگذاری و تکنیک او در مقایسه با عکسهای دیگر همان لینک، موجب شگفتی و تحسین برانگیز است.

http://www.imdb.com/media/rm2666370304/nm0267042

سروش
يکشنبه 26 آبان 1387 - 1:42
3
موافقم مخالفم
 

یکی دو ماهی هست که دارم روزنوشت های شما رو می خونم

چند روز اول به این خاطر بود که منو یاد دنیای تصویر می انداخت (دیگه دنیای تصویری هم نیست که باهاش زندگی کنیم) و البته اینکه پرسپولیسی بودید!

اما نوشته هاتون رو دوست دارم چون شما هم سینما رو دوست دارید و اون جوری که دوست دارید درباره اش می نویسید!

به قول محسن چاوشی: به تو تبریک می گم ... به خاطر یادداشت های زیباتون

در ضمن خیلی دوست دارم نظرتون درباره 3 فیلم آخر "برد پیت" بدونم

بابل، جسی جیمز و پس از خواندن بسوزانید

با تشکر از شما ...


يکشنبه 26 آبان 1387 - 3:17
15
موافقم مخالفم
 

سلام

این برای همه است

1-دیروز یه کامنت گذاشتم و درباره سینما جمهوری نظر دادم . و گفتم خبر ندارم لیلا حاتمی و علی مصفا هنوز اونجا هستند یا نه . اما الان که مطمئن شدم .

امروز حرفهای خیلی زیادی در مورد این قضیه دارم . دیروز هنوز مطمئن نبودم که علی مصفا و لیلا حاتمی در این سینما نقش دارند و لی بعد از حتم حدسیاتم خیلی پررنگ شد .و شکی بزرگی وجودم رو گرفت . که به هیچ وجه نمی تونم ازش به سادگی بگذرم. واقعا نمیشه همزمانی بعضی اتفات رو بر حسب حادثه گذاشت . که این واقعا از روی سهل انگاری است . یعنی شما دوستان می تونید قبول کنید که همه اینها اتفلقی بوده است ؟ واقعا که کاری بس دشوار است و به این راحتیها نمی توان از ان گذشت . که اگر بگذریم به خود جفا کرده ایم .

با کمی فکر کردن و کمی جستجو در همین سایت خودمون به خبری برمی خوریم مبنی بر در خواست لیلا حاتمی و علی مصفا از سید محمد خاتمی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری و باقی قضایا . و شاید مهمترین قضیه این کنفرانس احساساتی شدن لیلا حاتمی و در خواست همراه با بغض لیلا حاتمی از خاتمی برای حضور در انتخابات و انتشار این خبر توسط اکثر رسانه ها از جمله اصولگرا و اصلاح طلب و ... . اما نکته غیر قابل هضم و درک همینجاست و اینکه نمی توان گفت همه اینها بر حسب اتفاق است و به همین راحتی گذشت . فکر نمی کنم بیشتر یک هفته از سخنان حاتمی گذشته باشد . یعنی این یه اتفاق که درست بعد چند روز یک سینما در تهران ( بعد از 12 سال ) اتش بگیرد و اون هم دقیقا سینما جمهوری جایی که حاتمی همیشه تعطیلتش رو با بچه اش در اونجا می گذروند و در مالکیتش هم سهمی داشت . من که نمی تونم قبول کنم .

من خیلی ادم سیاسی نیستم . اما بعضی اتفاقات ادم رو به حرف میاره و با وجدان ادم بازی می کنه . که لا اقل خودت بیشتر در این مورد فکر کن و به نتیجه برس .

یعنی شما دوستان میگید همه اینها تنها یکسری اتفاقند که از شانس با هم همزمان شدند؟ قبول کنید که نمی شه پذیرفت . این هم نمونه ای از ازادی بیان دیگه . که مازیاد داریم .

2- این حرفهای مازیار باعث شده برم تو فکر زنها . بدجوری دارم دربارشون فکر می کنم . ( مثبت ) . امیدوارم به نتیجه رسم

امیدوارم که کامنتم رو قبول کنید و سانسور نشه.

مازیار
يکشنبه 26 آبان 1387 - 3:49
-74
موافقم مخالفم
 

کم می اورم همیشه همراهم بودید محبتتان را از من دریغ نکردید دست ها یتان را رایم گشودید و ان مازیار چموش بد اخلاق را تحمل کردید به خاطر همین چیزها همه تان را دوست دارم شما به من فرصت تجربه کردن واموختن دادید فرصت عاشقی کردن شناختن من را درون خودتان راه دادید برایم درد و دل کردید نگذاشتید تنها باشم بی پشت باشم دوستتان دارم چون مرا بهتر از قبل کردید برادر و خواهرم بودید حالم را پرسیدید دوستم داشتید ومن هم به خاطر همین چیزها دوستتان دارم به خاطر چهره های پاک ومعصومتان که زیر شلاق زمانه زخم شده به خاطر دل های صافتان که هنوز کدر نشده به خاطر صفای باطن پاکتان دوستتان دارم دوستان امروز تنهایم تنها تر از همیشه از هر لحظه ایی کمی نازک دل وپریشان حال شده ام زود رنجور و دردمند می شوم خسته ام برای همین این نامه را می نویسم تا احوال تک تک تان را بپرسم و از همه تان حلالیت بطلم از نوید که همیشه برادرم بود دوستم بود این که چقدر منطقی و دل رحم بود چقدر با حضورش شوخی وخنده بحث جور می شد او را دوست دارم چون رویاهای شیرین و دور دستش همیشه روحم را جلا می داد در این جهان پر از سیاهی کمی امید وار ترم می کرد از مهران که یکپارچه عقل و هوش ودرایت بود ارام و متین و خوش فکر از ادم هایی که باید حکمت داشته باشی تا یک گوشه وجودش را نشانت بدهد از میلاد پیغامی که عزیز و ماندنی بود وجودش روشن بود انقدر که دوستش داشتم از خیلی پیش تر ها از زمانی که فهمیدم اقا میلاد را همه ستایش می کنند از میلاد نوریان که همه وجودش صبر و بردباری شکیبایی است نگاه ارامش عمق مرا می کاود از علی عسگریان که دردهای یک انسان کامل را به دوش می کشد ولی هنوز خوب و خندان و شاد مانده از محمد و سهیل بچه هایی که مرامشان من را می برد به دهه ی چهل به لات هایی که حرمت سرشان می شد از حسین توتون چی عزیز که مرا به صرف من ودن دوست داشت انقدر ساده و بی ریا بود که ادم در کنارش همین طور الکی ارام میشد به شهرزاد عزیز که چشم هایش تمام رنج های عالم را یک جا دارد تمام محبت عالم را یک جا و تمام عالم را یک جا دارد و من در مقابل او هیچم فقط ناظری هستم که او را نگاه می کنم از خاله شادی که می دانم اگر روزی درد و دل کند کمر عالم خواهد شکست ولی هنوز صبور و مهربان باقی مانده همیشه لبخند می زند از سید احمد و پ÷مان و ازاده عزیز که مهربانانه ما را پذیرفتند و اراممان کردند با رنج هایمان ساختند و محبتشان را نثار ما کردند ازحمید شاکری که تمام وجودش شور و شعف بود با ان لبخند ها و خنده ها که تا بی نهایت می رفت و ادم را به حسودی وادار می کرد از همه تان حلالیت می طلبم دوستتان دارم و شرمنده ام به خاطر تمام کارهای نکرده تمام حرف های نگفته وتمام بد اخلاقی هایم راستی سینا تو را هنوز یادم نرفته که امسال نزد ما امدی مشتاق و خوب و خوش فکر با ان عشق ابدیت به پینک فلوید و راجر واترز همه تان را دوست دارم تورا وحید حسین صدیق وتمامی دوستانم را دوست دارم و دارم عذاب می کشم که دوست خوبی برایتان نبودم ولی همیشه یادتان باشد دوستتان دارم

.......................................................................................................................................................................................................................................................

لادن عزیز سلام

خوبی نمی دانم چرا اما حالا حتی لحظه ایی که این عشق به پایان رسیده هم دوستت دارم حتی ان لحظه ایی هم که تحقیرم کردی هم دوستت ذاشتم و حالا که دارم این نامه را هم می نویسم هم دوستت دارم لادن امشب در دم دم های سحر می خواهم برایت از پایان بنویسم از یک چیز تباه شده در دلم که حالا بذر کینه ایی شده که نمی دانم چه کارش کنم تو تباهم کردی تحقیرم کردی ازارم دادی ولی خدا می داند که حتی ان لحظه ها هم دوستت داشتم لادن تو نمی دانی که ناکامی چه درد بدی است نمیدانی که احساس تی پا خوردن چه حس بدی است نمیدانی از دست رفتن و به دست نیاوردن چه حس بدی است تو نمی دانی ومن از صمیم قلب ارزو می کنم که هیچ وقت هم ندانی امید وارم هیچ وقت زندگی بر تو سخت نگیرد راحت وساده و بی دغدغه زندگی کنی این تمام ارزوی من برای توست حالا که برای من تمام شدی دلم می خواهد هیچ وقت خودت را از یاد نبری مقاوم باشی و صبور مثل همان بر خوردهایت با من در تمام زند گی ات سعی کن از کنار تمام ظلم هایی که بر تو می شود بگذری با تمام وجود یاد خدا باشی عاشق شوی و عشقت را تا پایان عمر حفظ کنی نگاهت را همین طور معصومانه و سرد نگه داری شاید روزی در پس این سادگی زیبا به بی نهایت به پختگی برسی قدر تمام رویاهات را بدان چرا که رویاها تمامشان اینده زیبای تو اند چیزهای تلخ را دور بریز بگذار همیشه طعم شیرین زندگی زیر زبانت باشد در رویاهت جست وجو کن چرا که همین رویاهای تو چراغ راه اینده ات هستند لادن عزیز در اینده اگر به خاطر اتت فکر کردی ما را هم یاد کن زیر لب زمزمه کن پسری بلند قد بود که مازیار صدایش می کردند لادن اگر در اینده به من فکر کردی ادر س زخم چاک خورده انگشت اشاره دست راست مرا هم بگیر شاید دانی ولی باز هم بر تو می گویم دوستت دارم به خاطر ان نگاه معصومانه وسردت دوستت دارم لادن چیزی در پایان را ه برای تو جز ارزوی سعادت ندارم تو را دوست دارم وبه تمام قول هایی که تو باور نکردی پایبندم این کلام اخر هم تو راصدا می کند لادن.......

پی نوشت:اسمش را هرچه دوست دارید بگذارید فقط دوست دارم سر قبرم بنویسید:(زمانی رویایی بود که لادن نام داشت)

شو پنهـاور
يکشنبه 26 آبان 1387 - 8:14
-1
موافقم مخالفم
 

مازیار همه کامنتهای تو را در این ماه خواندم.

اول می‌خواستم با چهار تا جمله‌ی روشنفکری باهات مخالفت کنم.

در مرحله بعد احساس کردم ، قضیه سر کاریه ، پس گفتم چرا خودمو ، خسته کنم و برات چهار تا جمله‌ی روشنفکری بنویسم ، پس هیچی ننوشتم .

تا اینکه دیدم بچه‌های قدیمی‌تر کافه ، تو را می‌شناسن و حتی سابقه‌‌ات رو بیرون کشیده‌اند ، پس دیدم موضوع خیلی هم شوخی نیست.

پاسخت را در جواب آقای مهـدی پـورامیـن خواندم ، احساساتی شدم . دیدم زخم خورده‌ای و حالا می‌خواهی بقیه رو از خواب مدرنیته کذایی بیدار کنی .

با خودم بدون نقاب روشنفکری روبرو شدم .

دیدم منم مثل خیلی از مردها و پسرای سرخورده نسل جدید ، دارم ادای روشنفکر بودن رو در می‌آورم ، تا از جماعت نسوان دلسوزی و محبت دریافت کنم. چون خیلی از ما مردان و پسران نسل جدید نه قیافه داریم ، نه زبان چرب و نرم و درست و حسابی ، و نه پـول .

درود بر تو مـازیار که شجاعت و استواریت امثال مرا از خواب ترس و ذلت بیدار کرد .

دیگه فیلم بازی کردن جلوی دختران و زنان ، برای من تمام شد .

تا حالا من ، تو دوست و آشنا و فامیل به عنوان یک جوان مثلاً روشنفکر مدافع حقوق زنان و دختران معروف بودم .

به خدا اگه اون زنان و دختران از دلم خبر داشتن ، می‌فهمیدن که این همه سخن‌سرایی‌های من در باب حقوقشان فقط به خاطر یه لبخند یا تأیید و یا به‌به و احسنت بوده‌است.

رفیق ، برادر ، بدان که کارت تا کنون بی‌ثمر نمانده.

من پیامت را شنیدم ، و قسم می‌خورم که در راه اشاعه این هدف در خارج از محیط وب تلاش بسیار کنم.

من از تمام مردان و پسران کـافه یک سؤال دارم ، لزومی هم ندارد پاسخ این سؤال را با کامنت در کافه بدهند ، پاسخ این سؤال را به خودشان ، به مرد سرکوب شده‌ی وجودشان بدهند.

آیا هیچکدام از شما مردان و پسران کافه ترجیح نمی‌دهید ، زنان و دختران ایرانی همان نقش سنتی خود را در جامعه و خانواده ، دوباره به عهده بگیرند ؟ ، تا بدینوسیله ما مردان و پسران ، از اضطراب ناشی از بی‌هویتی جنسیتی رهایی یابیم و زنان و دختران همان کاری را انجام دهند که برایش خلق شده‌اند ، یعنی جلب محبت و نوازش از سوی مردانشان و بازپس‌دادن دوباره همین محبت و نوازش به شکل ظریف‌تر و عمیق‌تر به همان مردان زندگیشان . تا از این راه آرامش روانی جامعه انسانی حفظ شود.

الهه تقي زاده
يکشنبه 26 آبان 1387 - 13:33
-4
موافقم مخالفم
 

به مازيار

نميدونم اين جمله رو كجا خوندم ولي بد نيست بهش فكر كني ؛؛عجيب است كساني كه هتاكي ميكنند به جاي اثبات خودشان مثل گربه گير كرده لاي ديوار به صورت همه چنگولك مياندازن(البته براي تو منظور از (همه )جنس مخالفت ميشه) از هر عرصه ي حذف ميشوند؛؛............

.................................

به ساسان .ا.ك

من جنايات و مكافات و خيلي دوست ندارم انگار همش داره گيج ميزنه ولي قلعه حيوانات خيلي ملموسه

راستي كاخ اشكها نوشته كيه؟

..............................

به شيده

مرسي... من بر خلاف تو صد سال تنهايي و خيلي دوست دارم

الهه تقي زاده
يکشنبه 26 آبان 1387 - 13:38
10
موافقم مخالفم
 

دربروژ خيلي فوق العاده است

الهه تقي زاده
يکشنبه 26 آبان 1387 - 13:44
-3
موافقم مخالفم
 

؛...........حيف شد:

واقعا تنها جمله اي كه ميشه در مورد سينما جمهوري گفت براي من كمترين خاطرهاي كه داشت قرارهايي بود كه ميگذاشتم و هميشه اولي بودم كه ميرسبدم ...............

الهه تقي زاده
يکشنبه 26 آبان 1387 - 13:48
4
موافقم مخالفم
 

من فكر ميكردم تنها صداي بازيگر نقش حضرت يوسف رو نرو منه ........خوب خدا رو شكر مثل اينكه مشكله من نيست

الهه تقي زاذه
يکشنبه 26 آبان 1387 - 13:51
-1
موافقم مخالفم
 

من فكر ميكردم صداي بازيگر نقش حضرت يوسف تنها رو نرو منه........خوب خدا رو شكر مشكل من نيست.........

الهام
يکشنبه 26 آبان 1387 - 15:32
-5
موافقم مخالفم
 

در مورد حرفای مازیار باید بگم، همچین بحثهایی بی فایده ان. با یه نگاه به لیست فیلمها و برداشتش از اونا، کاملآ میشه متوجه همه جانبه نبودن دید ایشون شد. اینکه همچین دیدی حتی آدم رو از خوب فیلم دیدن محروم می کنه چه برسه به زندگی که از سینما خیلی کلکی تره!

Fightclub اونقدرا فیلم سختی نیس ولی نمی دونم چرا این همه سوء تفاهم در موردش پیش میاد.

حتمآ یادتون میاد که از وقتی مارلا پا به جلسات میذاره بی خوابی دوباره به سراغ جک میاد که خب هیچ تقصیر مارلا نیست!

مازیار اگه یه کم دقت می کردی می دیدی که این فیلم اصلآ راجع به مارلاست! راجع به اینکه چطور انکار حضورش زندگی و روان جک رو از هم می پاشه!نتیجه اش میشه یه دنیای کاملآ مردونه که بزگترین لذتش کتک زدن یا کتک خوردن تا مرز مرگه! من عاشق این فیلمم، عاشق قیافه های درب و داغون ادوارد نورتون و برد پیت! از همه چی بیشتر هم تکلیف انجام دادنشون رو دوس دارم که دیوونگی محضه! منکر این لذتهای مردونه نیستم. چه بخوای چه نخوای تو این دنیا دو جنس دارن با هم و کنار هم زندگی می کنن، حالا به هر مشقتی شده! حتی اگه همه ی یه شهر شبونه ازهم بپاشه بازم آخرش زن و مرد قصه هستن که میمونن! متاسفانه یا خوشبختانه!

حامد صرافی زاده
يکشنبه 26 آبان 1387 - 16:57
6
موافقم مخالفم
 

آقای قادری

خوت می دونی من اساسا آدم مثبت و مودبی ام( یا تلاش می کنم باشم) اما ببخشید این مزخرفات بچگانه، لوس و به شدت توهین آمیز آقای مازیار برای چی مدام داره تکرار و تکرار میشه؟ خوشم می آد و ( البته نگرانم) که چرا هیچکس از خاتوم ها و آقایون روشنفکر این کافه!( چقدر این عنوان یه جوریه) اصلا یه روی مبارکشون هم نمی آرند خیلی جدی. و چه رویاهایی داریم همه ما ؟ خواهش می کنم توضیح بده واقعا قراره از توی این حرف ها چی دربیاد

سرپیکو
يکشنبه 26 آبان 1387 - 17:37
7
موافقم مخالفم
 

این ترانه (انجی) رو امروز گوش دادم. زیبا بود.

فرزاد
يکشنبه 26 آبان 1387 - 21:34
14
موافقم مخالفم
 

به امیر قادری:

ظاهرا این روزها نیچه دوباره مد شده است. بعد از فوکو و بارت و هایدگر و سارتر و ... حالا نوبت به نیچه رسیده است.

اما... خب حتما میدانی امیر.

که این ها صرفا یک بازی است. که ما با همه چیز بازی می کنیم عزیز من. ما با نام ها بازی می کنیم. با نمادها، با آدمها. مهم این داد و ستد نشانه هاست که باید حفظ شود. مهم، توهم وجود این فضای متفاوت است که باید بدون هیچ آسیبی پابرجا بماند. ما با نیچه بازی می کنیم. یونگ و داستایوفسکی صرفا اسباب بازی هایی در این بازی ما هستند. ما با هدایت، شریعتی، ، رولان بارت و ... بازی می کنیم. ما با خدا به عنوان یک بازیچه بازی می کنیم.

گر چه عملا تغییری رخ نمی دهد. ما همان آدمها هستیم. با همان ذهنیات اسطوره زده ی متعلق به روز اول تاریخ. با همان مشکلاتی دست به گریبانیم که پدران و مادرانمان در دویست سال پیش داشتند. ذهن مان را همان توهماتی انباشته است که ذهن شاعرانمان در ششصد یا هفتصد سال پیش را. ما همان آدمهای عهد عتیق هستیم ( اگر چه به برکت پترو دلار، اطرافمان آکنده باشد از آخرین محصولات جهان مدرن)

این هم فقط یک بازی دیگر است. جدیتی در کار نیست. نیچه هم صرفا در فضای این کافه خوب است. تا پشت درب خانه هایمان. قرار نیست یک مواجهه ی جدی و تمام عیار با کلیت اندیشه ی او را تجربه کنیم. مهم نیست که او در مورد خدا یا ادیان توحیدی یا زنان و یا فرومایگان نژادهای پست (که خیلی ساده، همگی ما از مصادیق آن هستیم) چه نظری دارد. مهم این است که می توان یک تک جمله ی شیک و تر و تمیز او را از متن اطرافش جدا کرد و با آن به عنوان یک آس برنده در این بازی متقابل وبلاگی شرکت کرد. (که البته بازی جذابی است، وسوسه انگیز است اما باید پیشاپیش به پوج بودنش آگاهی داشت).

می توان به سبک امیر عزیز صبح تا شب از وقیح ترین جنبه های سرمایه داری لجام گسیخته دفاع کرد و در همان حال خواندن یک کتاب «رادیکال خفن» در تقبیح سرمایه داری را جار زد. (حتی می توان تاسف خورد به حال جناب نیچه که آنقدر می ترسید از بد فهمیده شدن و باید بود و می دید که در این خاک پاک اهورایی به چه سرنوشت رقت انگیزی مبتلا گشته است) دوپاره گی ذهن ما به همین سادگی ست.

چه معنایی دارد سخن گفتن از نیچه و راسل و ... وقتی خزعبلات آنتونی رابینز، حد نهایی معرفت ماست؟ و اصرار داریم قدمی از آن جلوتر نیاییم.

«ایستادن در مقابل اجتماع یکسان ساز» چه وجهی دارد وقتی بیل گیتس قهرمان دنیای ذهنی ماست؟

چه فایده دارد که من به تو بگویم حتی برای نزدیک شدن به مرزهای ذهن آتشفشانی نیچه، باید 2500 سال متافیزیک غرب و قرنها الهیات مسیحی و ... را هضم کرده باشی؟ اینگونه است که صرف وجود کلمه ی بازی در متنی از او ترا دچار توهم می کند و آنرا می گیری وصلش می کنی به تیم ملی ایتالیا.

ظاهرا این وضع ادامه دارد. کتاب هایی نوشته می شوند و نامهایی مد می شوند. کسانی به خاطر آنها مدارک دانشگاهی می گیرند. آدمهایی در مورد آنها کنفرانس های با ورودیه های کلان برگزار می کنند و دیگرانی از آن کتابها و آدمها برای هم جملات قصار نقل می کنند و بعضی پسرها با استفاده از آنها مُخ میزنند. اما آن واقعیتی که این کتابها و نامها در موردش نوشته می شوند و از آن می گویند، آن بیرون (و همچنین در درون تک تک ما) سفت و محکم سر جایش ایستاده. آیا این کابوس، ابدی است؟ از ما می خواهند چنین باور کنیم. و از ما می خواهند آنرا به عنوان یک رویای دلپذیر باور کنیم.

ولی بر ماست که زشتی واقعیت را فریاد بزنیم. اگرچه با آگاهی و اذعان به اینکه خود ما جزئی از این کثافت هستیم.

امید غیائی
يکشنبه 26 آبان 1387 - 22:48
-3
موافقم مخالفم
 

فعلا درام با موزیک و ویدئوی جدید شادمهر زندگی میکنم.

شادمهر کسی بود که بعد از رفتنش از ایران خیلی دوستش نداشتم.اما حالا میتوانم به جمله های ترانه جدیدش فکر کنم.نه مثل "مشکوک" و اینها حرف از فلان جا میزند و نه مثل "رسیدی" میخواهد دم از فلان کس.

حالا میشود حساب کرد باز هم برگشته.دوستی میگفت الک کارتیو گفته 35هزار دلار خرج ویدئوی کارش کرده و یک روز و نیم روی خاک و خل دراز کشیده تا صحنه هایش را بگیرند.فرقی برایم نمیکند که چند روز روی زمین خوابیده بود و چقدر هزینه کارش کرده.اینکه دارد بب من ارتباط برقرار میکند مهم است.اینکه ویدئوی خوش ساختی است و از همه بهتر اینکه به جز یک پلان کوچک جاهای دیگر پلی بک در کار نیست.همین به ویدئویش هویت میدهد.

آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

----------------------------------------------------------

باز هم بحث قدیمی ها پیش آمد.آقا کسی میتواند توضیح دهد قدیمی و جدید در کافه یعنی چه؟!!!!!!!حوصله ام سر رفت واقعا

----------------------------------------------------------

سی دی موزیک روسی ای گیرم آمده که هیچی از هیچ کلمه اش نمیفهمم.اما شنیدن سین و شین های محشرشان عالی است.همینکه همان جائی مینشیند که موزیکهایی که دوستشان داری،جای شکرش باقیست.

---------------------------------------------------------

Righteous kill (کشتن موجه یا یه همچه چیزی)اصلا فیلم خوبی نیست.یعنی دونیرو و پاچینو هم ....بله؟؟؟؟؟!!!!!!آنقدر دست فیلم برایتان رو است که خسته میشوید....

فقط رودررو بودن این دو خوب است که البته یکجورهایی کپی پیست شده دونیرو در HEAT و پاچینو در بیخوابی است.

---------------------------------------------------------

نبودنم را بگذاری به حساب کارهای فوق توانم در این روزها.

میروم بعد از خواندن بسوزان را ببینم.

کامنت درب و داغانی بود اما آمدم که ""مخلصیم""ی بیندازم و بروم.

علي رضا اويسي
يکشنبه 26 آبان 1387 - 23:20
1
موافقم مخالفم
 

سلام استاد

عرض ادب

من تا حالا توفيق نداشتم در ميان كامنت هاي روزنوشت محترم شما جاي كوچكي را براي خود باز كنم اما با كمك خدا و بيدار كردن همت خاموش خود از اين به بعد شما را از نظرات ارزشمند خود آگاه خواهم ساخت (جدي نگير حرف مفت زياد مي زنم)

به هر حال اميدوارم از اين پس در ميان انبوه كامنت ها فرصتي پيدا كني و نيم نگاهي به كامنت هاي من هم داشته باشي

راستي سعي كنيد البته لطفا كه با امپراتور سرخ كاملا محترمانه صحبت كنيد

مرسي

يا علي

بنفشه
يکشنبه 26 آبان 1387 - 23:36
-12
موافقم مخالفم
 

نمیدونم کامنتهای آقای مازیار جدی هست یا شوخی؟؟چون فکر نمیکنم اعضای طالبان هم همچین نگاه ضد زنی داشته باشند.....داشتم جامعه ای که این آقا نرسیم کردند رو تصور میکردم،فکر کنم زنان اون جامعه باید مثل آقای لوترینگ یه سخنرانی آنچنانی آماده کنند : که آرزو دارم صد دویست سال آینده که همجنسان آقای مازیار که انسانهای مهربانتر و دل رحم تری نسبت به نسل های ماقبل خود هستند، اجازه حضور دخترانشان را در محافل اجتماعی به عنوان موجودی که شعور داره و البته احساس و صد البته حق آزادی و آزاد زندگی کردن رو نه در سایه همیشه سنگین مردان، داشته باشند

ساسان.ا.ک
دوشنبه 27 آبان 1387 - 0:41
-65
موافقم مخالفم
 

سلام به همه.

امیرخان از اینکه مطلبمو پابلیش کردی ممنون. اما باز هم اسم و فامیلمو اشتباه نوشتی. یه بار واسه حلقه ی سبز نوشتی احسان امیرکلالی. الانم که نوشتی امیرکمالی. نمی دونم این فامیل ما چه اشکالی داره که همه اشتباه می نویسنش. دیروز توی روزنامه ی محلی شهرمون یه مطلب از من چاپ کردند نوشتن : ساسان امیرکلاکی. موندیم با این فامیلمون چه کنیم.

اگه ممکنه اصلاحش کنین. دارم یه خورده حساس میشم.

-----------------

پی نوشت: واسه روزگار قریب می خواستیم یک پرونده درست کنیم که اول کاوه بعدشم امید غیایی قرار بود مسئول این کار بشن. اما زمان از دست رفت. به هر حال امید جان بازم ازت عذر خواهی می کنم.

ساسان.ا.ک
دوشنبه 27 آبان 1387 - 0:51
0
موافقم مخالفم
 

به مازیار ضد زن: راستش ما هر چی بیشتر به تو توجه کنیم تو روت بیشتر میشه. پس سعی می کنم که دیگه بهت توجهی نکنم. اما جالبه برام که بدونم تو با هیتلر چه نسبتی داری؟

یا مثلا اگه این تز شما پیاده بشه کار بعدی شما چیه؟ و کلا خودتو با چی می خوای سرگرم کنی؟

وای به حال من و کافه ی من که یه همچین روزایی رو داره به خودش می بینه.

hamed
دوشنبه 27 آبان 1387 - 1:2
9
موافقم مخالفم
 

اول از همه ممنوووووووووووووووووووووون خانوم سحر همايي بابت اون لينك...فوق العاده چسبيد...

نيما هم چيزي از الكس نقل كرد كه عالي بود... با خودم فكر ميكنم يعني تمام اين سالها كه الكس را دوست داشتم از زمان آن ناكاميهاي بزرگ تا حالا كه در آستانه ي حداحافظي در فوتبال است اما در اوج. به خاطر اين چيز ناخودآگاه دوستش داشته ام؟!...مطمئنا آره...فقط مانده بود خود الكس بگويد...

زندگي در لحظه...و ضربه نهايي را زدن آنطور كه عشقت ميكشد نه بنا به كليشه رايج فوتبال....اين ميتونه تك ضرب زدن با پاي چپ باشه كه تو فينال يورو 2000 ناكامي به بار بياره...ميتونه نيمه نهايي برلين 2006 باشه و گوشه ي بالاي دروازه...(همچين گلي تو تاريخ فوتبال ديدين؟!)...اين چيزي كه الكس ازش حرف ميزنه يعني لحظه ي خاص...مبدع يه نوع فوتباله...نوعي كه نامرديه كه از نفر قبليش بگذريم...روبرتو باجو رو كه يادمان هست...

امین
دوشنبه 27 آبان 1387 - 3:21
-9
موافقم مخالفم
 

برای مازیار و بقیه دوستان

بحث های این اقا مازیار خیلی بردم تو فکر . واقعا فکرم رو مشغول کرده . اونم در حالی که دو تا کتاب شروع کردم و وسطش گیر کردم و از همه بدتر امتحانات میان ترم دانشگاه داره میرسه و تو این وضعیت کی حال داره درس بخونه . اونم فیزیک و امثالهم . واقعا که مصیبتی دارم . حدود 2 ماه از سال می گذره هنوز شروع نکردم . اینم از عواقب انتخاب نکردن رشته مورد علاقه است . که باعث میشه حواست جای دیگه باشه و به درس خودت اهمیتی ندهی . اما انشا لله درست میشه .

ولی در مورد زن و صحبتهای مطرح شده .

شخصا به این تقسم بندی ها علاقه ی چندانی ندارم و برام دختر و پسر هیچ فرقی ندارند . اما واقعا نمی شود تفاوتهای بین زن ومرد را کتمان کرد . که واقعا انکار این موضوع امکان پذیر نیست . اما چیزی که من رو به خود مشغول کرده نفس زن بودن است . که واقعا تعریف زن بسیبار مشکل تر از این حرفهاست و نمیتوان با جند کلمه و چند جمله زن را کاملا بیان کرد .

اما زن چیست ؟ یا زن کیست ؟ چه تفاوتهایی با مرد دارد ؟ چه شباهت هایی دارد ؟ ساده است ؟ پیچییده است ؟ چگونه فکر می کند ؟ چرا مغرور است ؟ اصلا مغرور هست؟ چه خصوصیاتی دارد؟ و هزاران سوال دیگر که باید به تک تک انها جواب داد تا به یک منطق درست در بین زن و مرد برسیم .

جواب دادن این سوالها خیلی به طول می انجامد . اما من می خوام به چند منظر بپردازم تا شاید به جواب تعدادی از این سوالها برسیم. همه می دانیم از خیلی جهات شباهتهایی زیادی بین زن و مرد هست . اول از همه اینکه هر دو ادم هستند و دلایل حضورشون در این دنیا کاملا متشابه است . اما مهمترین مورد تفاوتهایشان هست که باعث می شود به با زمینه شباهتها و این تفاوتها کاملا مکمل هم شوند و وشاید به جرات بتوان گفت که اگر به دنبال یک انسان کامل می گردیم باید ادمی رو پیدا کنیم که کاملا دارای خصوصیاتی از اخلاق این دو جنس باشد ( فقط در اخلاق ).

حال می خوام پرسم که چرا این سخن یکجورهایی برای همه مان اشناست ( زنها پیچیده اند ) و همه مان ان را قبول کرده ایم . بخصوص ما مردها که در بسیاری از موارد در برابر این جنس از پیش باخته ایم و خود ارا از لحاظ استعداد تفکر و تعقل کمتر می دانیم ( این رو از طرف درصد بالایی از مردان می گویم نه از جانب خودم ) . یعنی واقعا به همین گونه است . یعنی که زن ببش از یک مرد همسن و همرده خود می داند ؟ به این راحتی نمی توان به این سوال پاسخ گفت چون هرکس از دید خود به این نکته نگاه می کند و خود را با زنهای مقابلش می سنجد می سنجد . اما من هر چقدر می خوام به مردها بها بدهم اما بازهم باید یک اعتراف را بکنم که واقعا زنها بسار پیچیده تر از این حرفها هستند و یکجورهایی می شود گفت که زنها از مردان همسن وسال خود دارای درک بیشتری هستند . شاید بگویید در صحبتهایم تناقض دیده می شود و بعضی از سخنانم را خودم دوباره نقض می کنم . واقعا همینطور است و سخت است که به یک جواب کاملا مطلق برسیم . اما طبق عرف و شرعمون که توصیه کرده است در ازدواج مردها باید یه چندی سال ( 3-5) از زنها بزرگتر باشند می توان به این نتیجه رسید . و اینکه خودمون ازرفتارها و کردارهای خواهر و مادر وهمسر و همکلاسیهایمان واطرافیانمون و..... به این نتایج رسیده ایم .

اما کمی می خواهم در مورد زن و مرد ها و بخصوص دخترها و پسرهای جامع کنونیمون صحبت کنم . من به عنوان کسی که در گفته های قبلم قبول کردم که زنها کمی پیچیده تر از مردان هستند . می خواهم کمی هم گله کنم و اینکه زنها و دخترهای ما در حالی که ذاتشون و درونیاتشون این نکته رو ثابت می کند اما خود با یکسری کارها در پی اثبات این موضوع هستند . و متاسفانه پیچیده بودن رو با غیر قابل درک بودن و یکسری رفتارهای متناقض اشتباه گرفته اند و حتی خود نیز نمی دانند که از اینگونه رفتارها چه می خواهند و در پی چه هستند .

یکی از همین مواردی که زنها بسیار به ان توجه می کنند و جزئی از زندگیشون شده است غرور است . که واقعا و انصافا دتر بسیاری از موارد کاذب است و یک دلیل عمده دارد و اون ضعف نشان دادن مردهاست که به این غرور بیش از حد و کاذب دامن می زند . نمونه اش هم این اقا مازیار است که کاملا در برابر زنها تسلیم است . اما خودش رو به این شیوه سرگرم می کند . و می خواهم در اخر کمی از این منظر به سخنان مازیار عزیز بپردازم .

همینه دیگه . بعدا میگیم چرا زنها و دختر ها مغرور و حق به جانبند و خود را بسیار بالاتر از مردان می دانند . اقا مازیار این صحبتها همش نشان از ضعف دارد و به هیچ وجه نمیشه به این سخنان تو مقابله بازنها گفت . چون وقتی ادمی منتظر است تا قوانینی و رفتارهایی باعث شود تا با زنها روبرو نشود کاملا نشان از تسلیم بودن در برابر انها دارد . دوست من وقتی دخترها حق دانشگاه رفتن نداشته باشند ان وقت تو هیچ برتری نسبت به انها نداری . در حالی که اگر با حضور وی در دانشگاه قبول شوی و اورا شکست دهی اونوقت است که می توانی ادعای غلبه بر زنها رو بکنی . دیگه نمونه های زیادی نمی گم . چون زیاد نوشتم . اما قبول کن که این حرفها تمامش نشان از ضعف دارد و تو با این صحبتها کاملا زنها را در جایگاهی والاتر از خود قرار می دهی .

نمی دونم . خودم که به نتیجه نرسیدم که فمنسیستی فکر می کنم یا نه . اما این لغات مهم نیست . مهم اعتقد ادم است . حالا حتی بسیار دارای تناقض باشد .

اما بازهم این نکته رو بگویم برای من چندان دختر و پسر فرقی ندارد و در این سالهایی که در اچتماع بودم به زنها و مردها با یک دید نگاه کرده ام و زیاد اهمیتی به جنسیت نداده ام و در دوستانم فرقی بین دختر و پسر نمی بینم .

ببخشید زیاده گویی کردم .

مصطفی جوادی
دوشنبه 27 آبان 1387 - 13:19
18
موافقم مخالفم
 

نمی دانم چرا این قضیه را اینقدر به زبان و بحث های کلامی ارجاع می دهید. بحث کردن وقتی که طرفین هیچ مخرج مشترکی ندارند... نمی دانم، شخصا آدمی که نمی تواند صرفا از آناتومی خانم مورگان در دره من چه سبز بود لذت ببرد را درک نمی کنم.

سرپیکو
دوشنبه 27 آبان 1387 - 17:37
2
موافقم مخالفم
 

به این عکس که نگاه میکنی... http://i37.tinypic.com/swze3n.jpg

امیر: لینک را از دست ندهید. صحنه عمر است.

عشق سگی
دوشنبه 27 آبان 1387 - 22:4
-4
موافقم مخالفم
 

تبریک زیاد برای تولد مارتین اسکورسیزی کبیر به همه بچه های کافه.

امیر:جدی؟  آقا تبریک. پس روز بزرگیه.

ف.م.ا.
دوشنبه 27 آبان 1387 - 22:38
7
موافقم مخالفم
 

سلام جناب قادری.

کم کم خواننده هر روز اینجا شده ام. بیشتر دیالوگهایی که می نویسید، زیبا هستند و حاصل توجه شما به فیلم هایی که دیده اید، مخصوصا از آن جمله چخوف خیلی خوشم آمد. البته منتظر بودم در دیالوگهای متخب روزنوشت شما، یا بخش دیالوگهای منتخب صفحه اصلی سایت، دیالوگهایی از یک فیلم ایرانی که به نظرم( صرفنظر از اینکه داستان فیلنامه یا خود فیلم را خوب بدانیم یا خیر)، بهترین دیالوگ نویسی را در تاریخ سینمای ایران دارد، ببینم. اما تا به حال از این فیلم در سایت شما دیالوگی ندیده ام. من یک قسمت می نویسم اگر شما یادتان آمد چه فیلمی است، دوست دارم نظر شما را هم بدانم:

-با این همه خوشی هنوزم تلخی.

-شاید ماله اینه که هنوز بهش عادت ندارم.

یک پیشنهاد هم داشتم. اول اینکه در صورت امکان در کافه ی خود، بخشی جدید تحت عنوان " فیلم هایی که نباید دید" راه اندازی کنید. این کار باعث میشود حداقل یک جمع محدود، از تجربیات یکدیگر استفاده کنند. زیرا به نظر من فیلم ها سه دسته هستند. در دسته اول، اکثریت فیلم ها قرار می گیرند که وضعیت آنها پیشاپیش و از ابتدا مشخص است. یعنی با توجه به عوامل و آگاهی که از اهداف سازندگان فیلم داریم تماشای آنها بی فایده است( مانند فیلم هایی که ظاهرا در ژانر کمدی و طنز ساخته می شوند، اما فقط لوگی را به تصویر می کشند). اینها تماشاگران خاص خود را دارند. در دسته دوم، فیلم هایی قرار دارند که ارزش دیدن دارند. یعنی هر سال، تعداد معدودی هم فیلم ساخته میشود که با توجه به رعایت استانداردها، نقدهای مثبت و رضایت خاطر اهل فن، ارزش وقت گذاری برای رفتن به سینما را هم دارند، که می رویم و می بینیم. اما مشکل در دسته سوم است. معضل اصلی تماشاگران جایی است که از یک فیلم ساز، سابقه خوبی وجود دارد یا برخی عوامل دخیل در تولید، انسان را به تماشای یک فیلم خوب، امیدوار و صد البته راغب می کند. اما با پس از سپری کردن زمان در ترافیک تهران و اتلاف تقریبا چند ساعت، تماشاگر می بیند که مغبون شده و به قول ما حقوقی ها دچار غبن فاحش، بل افحش شده است. این وضعیت برای من تا حدودی با مشاهده فیلم دعوت، و به ویژه فیلم سه زن رخ داد. به طوریکه پس از اتمام فیلم سه زن، هنگام خروج از سالن سینما تصمیم گرفتم حداقل مدتی طولانی به سینما نروم.

مثلا در مورد فیلم سه زن، تصور می کنم حداقل به راحتی بتوان ادعا کرد یکی از مغشوش ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است.

اینکه یک فرد خودش را روشنفکر بداند یا در زمینه فعالیتش بخواهد ایده های روشنفکرانه را به کار گیرد یک بحث است و موفقیت در این هدفش، یک بحث دیگر می باشد.

صرف اینکه ما هدف خوبی داشته باشیم یا ایده مان به نفع زنان باشد یا... مانع این نمی شود که خروجی ما، مستقل از ایده مان مورد ارزیابی قرار گیرد.

ایشان( کارگردان سه زن)، قالب سینما را برای بیان عقاید خود انتخاب کرده اند، که به نظرم در بکارگیری این ابزار در راستای هدفشان نا موفق بوده اند.

مضافا اینکه، فیلم خوب و دارای ایده، صرفا در استفاده از بازیگر و تصویر برداری و.. خلاصه نمی شود. بلکه یک فیلم به عقیده ام زمانی در انتقال ایده اش موفق محسوب میشود که به طریق دیگری نتوان آن ایده را به مخاطب منتقل کرد. اگر بتوان با نگارش یک مقاله، کتاب، شعر، نقاشی یا ... ایده را به نحو بهتری منتقل کرد، به تصویر در آوردن ایده، شکست خواهد خورد. شاید خانم حکمت برخی عقایدشان را، به طرق دیگری که بلد هستند ابراز نمایند، بهتر از انتقال از طریق فیلم ساختن باشد.

البته برخی معتقدند که باید هر فیلم، حتی فیلم های بد ساخت را هم ملاحظه کرد، یا اینکه می گویند با توجه به وضعیت تاسف بار تعداد تماشاگران در ایران، نباید راهکار عدم تماشا، حتی در خصوص فیلم های بد را، ارایه کرد. البته اگر شما هم اینگون فکر می کنید که طبیعتا پیشنهاد من منتفی است. اما اگر عقیده دیگری دارید، راه اندازی بخش فیلم هایی که نباید دید، حداقل در مورد فیلم های داخلی مزایای زیادی دارد و تماشاگران را از اختصاص وقت برای فیلم های بی ارزش محروم می کند.

ساسان.ا.ک
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 0:29
1
موافقم مخالفم
 

سلام.

آفایون خانوما مارو به خاطر اینکه یه خورده بی کلاسیم ببخشید.

این همه مدت از پینک فلوید و رولینگ استون و فلان و فلان گفتین و ما هم تا حدودی رفتیم دنبالشون. اما حالا می خوام بگم بابا همین داوود بهبودی خودمونو عشقه!

الان دارم آهنگ عسل که مال سال 70 هست رو گوش می کنم و حسابی دارم حال می کنم. به کوری هر کی که نمی تونه ببینه.

گوش کنین چی میگه:

دوست دارم می دونی/ تا وقتی مهربونی

این قصه رو می تونی/ از تو چشام بخونی

یه عمریه باهاتم عاشق یه نگاتم / میون صدتا عاشق دربه در و فداتم

تو نور این چشامی/ خنده ی رو لبامی

دنیا خیلی قشنگه / وقتی که تو باهامی

هاااااااااااااااااااااااااااااا. کاوه بیا وسط.

خدااااااااااااااااااااااااااااا این حالو از ما نگیررررررررررررررررررر. خیلی باحالیییییییییییی

مازیار بی خیال این چرت و پرتا بابا.

شاباش شاباششششششش

حامد کجایی! دست رضا رو بگیر بیا وسط

Reza
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 1:15
-7
موافقم مخالفم
 

1- به امید غیائی : زیاد اهل آهنگ های لس آنجلسی نیستم ولی از موزیک ویدئوی جدید شادمهر عقیلی خوشم اومده . شعر و تنظیم و ویدئوش عالیه و همین طور صدای شادمهر که خیلی خوب روی آهنگ نشسته .

2- به مازیار : یعنی تو واقعا فیلما رو اینطوری می بینی ؟ اول نگاه می کنی ببینی زنها تو حاشیه هستن یا نه و بعد در مورد دوست داشتنشون تصمیم می گیری ؟ تازه توی خیلی از این فیلمایی که انتخاب کردی زنها کم نقش ندارن ؛ اوجش در "سگ های انباری" که در ظاهر هیچ زنی توش حضور نداره ولی با دقت بیشتر مشخص میشه داستان فیلم رو یک زن پیش برده ؛ همون زنی که آقای نارنجی بهش شلیک می کنه و گره ی داستان از اونجا شروع میشه . یه ذره فکرتو باز کن و خودتم انقدر اذیت نکن .

احسان ب
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 3:6
6
موافقم مخالفم
 

"انجی" را زیاد گوش داده بودم. همین جوری به عنوان یکی از آهنگهایی که توی best ها و selectionهایم بود و می گذشت. اما هیچوقت پاپیش نشده بودم. خوبی این کافه و قسمت کردن چیزهای خوب یکیش هم همین است که آدم می فهمد از کنار چه چیزهایی چقدر راحت گذشته، که برمی گرددو یکبار دیگه "انجی " را گوش می دهد و اینبار خودش را وسط ترانه حس می کند، درست مثل وقتهایی که turn the page را گوش می دهم و پشت فرمان ماشین انگار از این دنیا کنده می شوم. برای خودم تصویر می سازم و دنبال فیلمهایی هستم که فضای این ترانه را داشته باشند..اصلأ ترانۀ خوب و خوب گوش دادن معنی اش همین است. مثل دکمۀ گرانقیمت و با ارزشی می ماند که باید برایش دنبال کت بگردیم ویکی از این تراته ها برای من همین شاهکار Bob Seger است که با این فضاسازی محشر شروع می شود:

On a long and lonesome highway east of Omaha

You can listen to the engine, moanin' out its one note song

. اجرای متالیکا از این آهنگ البته خودش حکایت دیگری است. شما هم گوش بدهید و نظرتان را بگویید.

.......

این هم لینک هر دو اجرا درyoutube:

http://www.youtube.com/watch?v=Fe7yOccqdxI

http://www.youtube.com/watch?v=dOibtqWo6z4

مازیار
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 4:6
-10
موافقم مخالفم
 

می گم امیرنامه مارو خوندی می دونم می بینی همین برا بچه های کافه ام چه راحت مارو نواختند هیچ کس درست وحسابی نیومد جلو فقط فحش بو.د وتحقیر باز دست مهدی پور امین درد نکنه یه کم واسه گذشته ما وقت گذاشت من همون مازیار ضد زنم این نامه رم نوشتم که بدونید با خودم و عشقم رو راستم ولی دیگه بسه من اینجام تا بگم هیچ چیز من تو دنیا عوض نشده هنوزم مبارزه می کنم واسه عقیده ام من وظیفه دارم جامعه رو از زن تهی کنم هر چی فحشم بخورم مهم نیست فقط مهم نفس عمل منه نفس حرف ها من اماده ام انقده زخم خوردم که اینا پیشش هیچه هر وقت پسرهای کافه ذات اصیل مردونگیشون یادشون اومد می فهمن من چی میگم و چرا میگم واسه من نگفتن اینا راحت بود اما این همه فحش و بد وبیراه و تحمل می کنم واسه اصالت مردونگی من حرفامو لای زر ورق نگه نمی دارم می گم من مردم یه جای زندگیم با این زن ها قاطی شد بسمه غصه نداره که حالام میگم دوسش داشتم و دارم ولی وقتی از کل یه چیز حالت به هم می خوره جزئیات هم میره قاطی همون کلیات من میگم بلند تر رسا تر از هر زمان دیگه که زن تنها بلای اجتماعی روی کره خاکی است مردان نابودش کنید

حامد صرافی زاده
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 5:45
5
موافقم مخالفم
 

شاید هیچ اتفاقی بهتر از واکنش های صورت گرفته به کامنت های مازیار دوگانگی معیارها یا در حقیقت بی معیاری جاری در اینجا را نشان ندهد. کامنت های توهین آمیز آرمین ابراهیمی درباب سینمای ایران و فحش هایش به مهرجویی و بقیه کارگردان ها صدای همه را در می آورد و مدیر وبلاگ به او تذکر می دهد که خسته شدم از بس سانسسورت کردم و از طرف دیگر امیررضا نوری پرتو و با فیلمفارسی خواندن سنتوری - وهمچنین دیگر مخالفان این فیلم اکران نشده- چنان با برخوردهای سنگین خوانندگان و عشاق سینه چاک و نویسنده دائم وبلاگ ربرو می شود که تا مدت ها دیگر حرفی برای گفتن ندارد و انقدر همه اماده شرکت در نظر سنجی های بهترین های عمرشان ولع دارند که فهرست ها هی قطار می شود و می شود. اما توهین های مکرر مازیار به زنان و شعور و من و شما نه جوابی از خوانندگان دریافت می کند و نه بحث مستدلی صورت می گیرد. برای مهرجویی سنتوری و پخش غیر مجازش و مرگ پل نیومن بر سر و سینه می دریم اما برای این یکی حتی دریغ از یک واکنش ،یک ذره اخم و فکر و غم خوردن برای جامعه ای اینچنین بدوی که مردانگی و مسعود کیمیایی و سینمایش افتخاری برای تمام عمر به حساب می آید. چه جامعه ای داریم ما؟ چه اصلاحلاتی داریم ما؟ وچه رویاهایی داریم ما؟ مازیار خوب از روهایش گفته دوستان شما هم از رویاهایتان بگوید تا ببینیم این نسل جوان باآرمان/ بی آرمان از آینده اش چه می خواهد. بعضی وقت ها خیلی چیزها از سینما مهم ترند. شک نکنیم!

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 7:17
22
موافقم مخالفم
 

حالا تکیلف من چیه ساسان؟ که هم پایه انجی بودم و هم حالا ترانه خوش خاطره عسل. ببین اون مدلی که "از تو شامم بخونی" رو به "یه عمریه..." وصل میکنه رو خیلی هستم. چک کن خبرش را بده(و ایضا هوای خونه)

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 7:23
-13
موافقم مخالفم
 

ولی یه چیزی هم هست ساسان اگر آدم بره تو دریای پینک فلوید و رولینگ استونز و فلان به قول تو و چیزی صید نکنه، راستش تورش سوراخه. این رو هم چک کن. از ما گفتن

غزالــه
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 10:29
-12
موافقم مخالفم
 

از دوستانی که ADSL دارند و می‌توانند از کلیپ‌های youtube و سایتهای مشابه استفاده کنند ، خواهش می‌کنیم اگر زحمتی نیست ، کلیپهایی را که پیشنهاد به دیدنشان می‌کنند ، با ابزار مناسب ، مثلاً با Add-ons های مرورگر Firefox و یا از خود سایت youtube دانلود کنند ، و روی یک سایت مناسب مثلاً Rapidshare آپـلود کنند و آدرس لینک فایل آپلود شده را در Rapidshare در اختیار بچه‌های کافه قرار دهند میگویید چرا ؟

چون :

1) بعضی از کاربران مثل من ADSL ندارند و مجبورند با دایال‌آپ به youtube بروند ، و همانطور که بسیاری از شما می‌دانید ، بعلت محدودیت پهنای باند و نوسان سرعت در خطوط دایال‌آپ ، فایلهای بیش از 2 مگابایت را نمی‌توان به راحتی از سایتی مانند youtube تماشا کرد و یا دانلود کرد ، چون چپ و راست ارتباط ما با سروهای youtube قطع می‌شود . حتی بعضی از دوستان هم که از خطوط ADSL با سرعت 128 کیلوبیت بر ثانیه استفاده می‌کنند باز هم از قطع شدنهای مکرر ارتباط با سروهای youtube می‌نالند ، چون من تحقیق کرده‌ام متوجه شدم ، برای پخش بی‌دردسر فایلهای ویدئویی در سایتی مثل youtube باید از خطوطی با سرعت حداقل 512 کیلوبیت بر ثانیه استفاده کرد .

2) همانطور که حتماً می‌دانید اکثر وب‌سایتهای به اشتراک‌گذاری فایلهای ویدئویی در کشور ما فیلتر شده‌است ، youtube که در رأس همه آنها فیلتر شده ، پس ما مجبوریم برای استفاده از اینچنین وب‌سایتهایی از ابزارهای ضـ ـد فیـلـ تـر مانند Freegate و یا UltraSurf ویا پراکسی سرور ها استفاده کنیم که بعضی‌ها این ابزار را ندارند و اگر هم داشته باشند خود استفاده این ابزارها بعضی اوقات روی خطوط دایال‌آپ و ADSL کم سرعت باعث کاهش سرعت می‌شود.

ببخشید که این درخواست را کردم ، چون اینکار وظیفه‌ی کسی نیست ، و هر جوانمردی که اینکار را بکند از روی لطف و مرام و محبتش بوده است .

در آخر اینکه شاید از کم‌تجربه‌گی و کم‌سوادی من باشه که نمی‌تونم فایلهای ویدئویی youtube را از روی خطوط دایال‌آپ تماشا و دانلود کنم . اگر اینطور است حتماً بهم یاد بدید .

منتظر پاسخ از طرف بچه‌های کافه هستم.

شکر نعمت ، نعمتت افزون کند کفر نعمت از .........

یکی از خوانندگان بسیار قدیمی سایت سینمای ما
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 13:25
-4
موافقم مخالفم
 

برام جالبه که وقتی یادی از کسانی که قبل تر ها در قسمت های مختلف سایت همکاری می کردند می شود امیر قادری اینقدر براشفته می شوند و نمی توانند دلایل منطقی و عقلی و خارج از شعار های پوپولیستی برای ترک کردن سایت توسط نویسندگان قدیمی داشته باشند.خب فکر می کنم دور از انصاف است که همه این بازدیدها و تبلیغات فروانی که امروز بدست آماده حاصل عشق و زحمات گردانندگان سایت بدانیم که ماهی یکبار روزنوشتهای خود را آپ دیت می کنند بلکه حاصل تلاش عزیزانی بوده که در طی کردن این مسیر با نوشته ها و ایده های خود این مهم را رقم زده اند

مطمئنم شما جناب قادری کوچکترین نگرانی از این بابت ندارید وقتی این همه بازدید هست چه نیازی به یادآوری دوستانیست که عاشقانه و بدون کوچکترین چشم داشتی می نوشتند ایده می دادند است .ودلسوزانه بابت غلتیدن سایت در فضای زرد تذکر دادند است .بله دیگر نوشته های هفتگی خواندنی امیر جلالی نیست و جایش به هر قیمتی باید پر شود تا یاوه گویی هایی که حتی صدای خوانندگان عادی سایت را درآورد(استاد توهین آرمین ابراهیمی) مرتب بروز شود.بخش فراموش نشدی سینما در تلویزیون مصطفی جوادی و سوفیا مسافر به دلایل عجیب و غریب تعطیل می شود و تقصیرش به گردن مصطفی جوادی از سوی شما می افتد و مدیریت بچگانه و ضعیف خود را نادیده می گیرید.روند پرونده سازی برای سریال ها با اعمال باند بازی های پنهان به جایی کشیده می شود که تمام شور و حال پروند ه سازی برای سریال ارزشمند دکتر قریب از دست می رود که قابل پیش بینی بود با استشمام بوی گند اعمال سلیقه شخصی مدیرت احساسی شما که پروند های سریال های حلقه سبز و بیداری با کمترین تبلیغ بر روی سایت در گوشه ای مهجور می ماند در عوض هر اظهار نظری از سوی جنابعالی و نوید غضنفری و باند مذکور با فونت درشت و بهترین دقت در انتخاب عکس ها مدت های زیادی را در صحفه اول سایت و بعد در هر گوشه و کناری و در هر فرصتی تبلیغ می شد.بخش موثر سینمای جهان که به سرعت با خبرهای به خوبی ترجمه شده ی صوفیا نصرالهی و حامد اصغری بیشتر انجام می شد چگونه باید به هر قیمتی جایگزنی اینچنن پیدا کند که خبر های ترجمه شده از گوشه و کنار خبرگذاری های مختلف جمع آوری شود و با علامت سینمای ما نمایش داده شود و به چه حقی نام سایت خود را بر روی خبر ترجمه شده خبرگذاری های مختلف می گذارید.؟در حالی که در گذشته توسط عزیزانی که ذکر شد خبرهای دست اولی که در هیچ خبرگذاری دیگر دیده نمی شد بودیم آیا باز هم دوستان قدیمی خود را با چوب بی انصافی به پشتوانه نثر خوب خویش می نوازید ومظلوم نمایی می کنید حتما روحیه خودخواهی و تنبلی و جدیدا بعد از جایزه ای که اخیرا بهتان تعلق گرفت از دماغ فیل افتاده اید را که در شما سراغ دارم اعمال می کنید تا فرصتی که می توانست به یک اتفاق تاثیر گذار در عرصه رسانه تبدیل شود از بین برود؟تاب و تحمل اندکی نقد منصفانه را نداشته باشید اگر انصافی می گویند در نقدتان قصه تعریف می کنید که حالا واقعا میبینم اینطور است به او تیکه بندازید.اصغری بیاید و بابت نوشتن نقد فیلم میامی وایس در مجله فیلم و عرض ارادت عجیب وغریب و بچگانه به فیلم با گذاشتن سیبیل و کندن سقف ماشین انتقاد کند دوستان و مریدان شما بابت تند روی به او تذکر دهند که حالش را می گیرن وشما را استاد خطاب کنند.اگر نبی زاده نگرانی خود را بابت زرد شدن و از دست رفتن فضای خوب و تاثیر گذار گذشته شماتت کند شما به او بگوید خوب نوشتی ادامه بده رضا جان برامون مطلب بفرست .علی نواصرزاده نقد ی منصفانه بر آقای کیمیایی بنویسد و بعد غیبش بزند و حتما می خواستید با زدن اس ا اس به او از او دعوت به نوشتن کنید.نمی دانم به کجا دارید می روید جناب قادری از گذشته شما را یاد دارم با موهای کوتاه چهره استخوانی و شور صمیمیتی دلچسب و کسی که در نقدهایش ردی از چاپلوسی و باندبازی نبود و آرزوی بزرگ در سر داشت اما حالا خود با سرعتی سرسام آور در حال سقوط است و ایندفعه که از نزدیکتان می گذرم امیدوارم چشمم به شما نیافتد تا یاد روزهایی افتم که از نزدیک همیدیگر رادیدیم و به من صمیمانه دست دادید و همدیگررا بوسیدیم و از آرزوهایتان در صورت دست آمدن فرصت ها گفتید.اما فرصت ها یکی یکی از دست می رود و دیگر این روزها نام شما را همجا در هر نشریه و روزنامه مزخرفی میبینم.شما پیش نرفتید شما فرو رفتید

خب میدانم که نوشته ام پابلیش نمی شود اما حداقل خودتان هم بخوانید بد نیست تیری ست در تاریکی

mouse
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 15:38
-3
موافقم مخالفم
 

من از این داستان خوشم اومده . نگین که تکراری بود:

“جان بلا نکارد” از روی نیکمت برخاست. لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد. دست خطی لطیف از ذهنی هشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه اول “جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: دوشیزه هالیس می نل”. با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. “جان” بری او نامه ی نوشت و ضمن معرفی خود از او در خواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد “جان” سوار بر کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یک سال و یک ماه پس از آن دو طرف به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ی بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد. “جان” در خواست عکس کرد ولی با مخالفت “میس هالیس” رو به رو شد . به نظر “هالیس” اگر “جان” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. وقتی سرانجام روز بازگشت “جان” فرا رسید آن ها قرار نخستین دیدار ملاقات خود را گذاشتند: ۷ بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود: “تو مرا خواهی شناخت از روی رز سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت”. بنابراین راس ساعت بعد از ظهر “جان” به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود.

ادامه ماجرا را از زبان “جان” بشنوید: ” زن جوانی داشت به سمت من می آمد بلند قامت وخوش اندام - موهای طلایی اش در حلقه هایی زیبا کنار گوش های ظریفش جمع شده بود چشمان آبی به رنگ آبی گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاری می ماند که جان گرفته باشد. من بی اراده به سمت او گام بر داشتم کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزدیک شدم. لب هایش با لبخند پر شوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت “ممکن است اجازه بدهید من عبور کنم؟” بی اختیار یک قدم به او نزدیک تر شدم و در این حال میس هالیس را دیدم که تقریبا پشت سر آن دختر یستاده بود. زنی حدود ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود مچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور شد و من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرار گرفته ام از طرفی شوق تمنایی عجیب مرا به سمت دختر سبزپوش فرا می خواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنی واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوت می کرد. او آن جا ایستاده بود و با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم. کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد. از همان لحظه دانستم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود. اما چیزی بدست آورده بودم که حتی ارزشش از عشق بیشتر بود. دوستی گرانبها که می توانستم همیشه به او افتخار کنم. به نشانه احترام وسلام خم شدم وکتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم. من “جان بلا نکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه “می نل” باشید. از ملاقات با شما بسیار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: ” فرزندم من اصلا متوجه نمی شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم وگفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست. او گفت که این فقط یک امتحان است!”

تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست ! طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد.

به من بگو که را دوست می داری ومن به تو خواهم گفت که چه کسی هستی؟

ساسان.ا.ک
سه‌شنبه 28 آبان 1387 - 23:25
1
موافقم مخالفم
 

به امیرحسین جلالی: بابا دمت گرم رفیق. این همه ما حرف زدیم فقط همین یک جمله جواب ما بود؟ جوابت هم مثل نگاه عاقل اندر سفیه بدبخت بود. خب من میخواستم باهات در این مورد بحث کنم اما وقتی می بینم خودت نمیخوای منم بی خیال میشم. آخ که دیگه این مازیار... اصلا بابا خر ما از کرگی دم نداشت. هر چی تو میگی. برو جامعه رو از وجود زن تهی کن. اما اینجا چه می کنی؟ جلب توجه؟

شیده
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 2:51
14
موافقم مخالفم
 

سلام

پس این بحث در مورد حرفهای فرزاد عزیز به کجا رسید ؟ اقای قادری یعنی انقدر حالتان بد است؟

تو رو دست بجنبانید که بدجوری دلمان را برای یک بحث خوب صابون زده ایم(به این امید که حتی مازیار را هم سر ذوق اوریم)

احسان ب
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 6:49
0
موافقم مخالفم
 

1- به غزاله:

حق با شماست. با این سرعتهای افتضاح اینترنت، نه فقط تماشا یا دانلود این کلیپها با دیالآپ ممکن نیست که با adsl هم خیلی وقتها به سختی ممکن است. به هر حال این لینک دانلود برای فایل صوتی و تصویری اجرای bob seger، بقیه اش هم که فکر کنم خارج از اینترنت راحتتر گیر می آید:

http://rapidshare.com/files/165189513/Turn_The_Page.mp3.html

http://rapidshare.com/files/165185631/Bob_Seger_-_Turn_the_Page.flv.html

2- مازیار را ول کنید خودش خوب می شود. به خدا قصد توهین ندارم ولی این داستان دوست عزیزمان مازیار من را یاد "طعم گیلاس" کیارستمی می اندازد که طرف می خواست خودش را زنده به گور کند و همه یا ازش فرار می کردند یا باهاش بحث می کردند اما اون کارگر موزه فهمید که راه درستش چیست. بحث ندارد که عزیز من. می خواهی جامعه را از وجود زن تهی کنی برو بکن. موفق باشی. اگر کمکی چیزی از ما هم بر می آید حتمأ دریغ نمی کنیم تا جاییکه پایمان به کلانتری و آگاهی و زندان و طناب دار نکشد البته. اگر هم می خواهی تئوری ببافی، چرا اینقدر بلند بلند فکر می کنی، این مسأله ایست که باید با خودت حلش کنی در درجۀ اول.

رضا خاندانی
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 10:30
4
موافقم مخالفم
 

سلام!!

به امیر قادری و اونایی که میگفتن قطبی داره عوض میشه!؟: رفت. افشین قطبی هم رفت. حالا خوشحال باشید! استیلی میاد با دار و دستش برید حالشو ببرید.

هیچوقت مثل امروز انقدر عصبانی نبودم. انقدر اذیتش کردن که فرار کرد شبونه

به امیر حسین جلالی عزیز: اقا من که مشهد نیستم! ولی پایتم هر جا گفتی بریم مخصوصا" الان که واقعا" حالم خرابه

ولی اینم بگم که عمرا" دیگه استادیوم نمیرم

ف.م.ا.
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 12:20
-5
موافقم مخالفم
 

احتمالا آن اس.ام.اس که برای شما فرستاده شده با حروف لاتین بوده است و شما ""شمع" را به اشتباه "شام" خوانده اید. زیرا با توجه به کلمه تاریکی، ترکیب یک شمع روشن، پذیرفتنی است. پس لطفا جمله را تصحیح کنید.

عشق سگی
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 12:45
1
موافقم مخالفم
 

به ساسان: سلام رفیق این چه کامنتی بود حجالت نکشیدی پسر، بی کلاسی و با کلاسی یعنی چی . هی رفیق مگه ما رولینگ استون و پینک فلوید گوش میکنیم که به همه بگیم باکلاسیم ما با شما فرق میکنیم چون راک و ... گوش میکنیم، نه رفیق از این خبرا نیست ماهم مهستی و رلینگ استون و هایده و کوئن و چاوشی و anathema گوش میکنیم . خیلی باهات حال میکردم تو این دو سالی(قبل از جشنواره دو سال پیش بود سر سنتوری عزیزمان که با سایت و کافه اشنا شدم ) که دارم این جا سرک میکشیدم هر دفعه میامدم تو این کافه میگفتم ایول بابا ایول امیرخان. بعضی وقتها یکی می امد یه چیزی می پراند و میرفت ولی فیکس نبود ، مصطفی ها نبودند صوفیا نبود سحر نبود امید و حامد و سرپیکو و تونی راکی نبودند ، غریبه بود امد و رفت. اما ساسان خان خیلی چاکریم میدانی وقتی کامنتت تموم شد تو این فکر لعنتی (لعنت به تو پسر)چی امد با خودم میدانی چی گفتم: نکنه این جا هم با ان جوی که بیرون درست شده فرقی نمی کنه، چون ما فیلم مسخره نمیبینیم ، چرت نمیخونیم، جفنگیات(بعضی وقتا واقعا حال میده) گوش نمیکنم ما خیلی خاصیم(چه قدر از این کلمه بدم میاد)ما با بقیه فرق داریم.نه پسر تا بیرون و نشناسی ادامهای دورت و نشناسیم کار نمیشه نمیشه به معنای مطلق کلمه.زیاده روی کردم تو روزنوشت قبلی امیر نئشته بود: در سایت موزیک ما قطعه دوم چاوشی بیشترین رای و اورده و خوشحال که نظرش به نظر مردم نزدیک.

--------------------------------------

از خاصیت های وب سابی و وب گردی این که یک دفعخ یک وبی تو را ارجاع میده به سایت imdb یکدفعه میبینی چی نوشته خدای من

17نوامبر تولد ایکورسیزی کبیر خودم خیلی حلا کردم.

ابراهیم
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 12:50
-2
موافقم مخالفم
 

این روزا بیحوصلگی معمول با یه سرماخوردگی شدید بدترین حالته که میتونه برای آدم پیش بیاد. این وقتی بدتره که به اینترنتم دسترسی نداشته باشی. فیلم خوب نداشته باشی. کتاب خوب نداشته باشی.... کافه آنتراکت: چه حس بدی بود وقتی عکسهای سوختن سینما رو دیدم. مخصوصا کتابخونه سوخته کافه رو. سالها بود که حسرت یه همچین جایی رو داشتم. فکر روزی رو میکنم که در خوشبینانه ترین حالت یه چیزی شبیه سینما آزادی جای سینما جهموری ساخته میشه. اما تکلیف کافه آنتراکت و اون همه لحظه های خوب من چی میشه؟؟ برای امیر قادری: امیر همه این لحظات بدم با خوندن یه جمله از چخوف بزرگ رفت. برای تو هم مینویسشم که احساس میکنم این روزا رو فرم نیستی.. شاید فرجی شد: " از من پرسیده ای زندگی چیست؟ مثل اینکه بپرسی هویج چیست؟ خب هویج هویج است دیگر و همینی هست که هست" جدی نگیر امیر خان! همینیه که هست برای الهه تقی زاده : دوست نادیده ام! میخوام کتابهای عمرم رو برات بنویسم: 1-ناتوردشت 2- مارتین ایدن 3-شازده کوچولو 4- مرشد و مارگریتا 5- طبل حلبی 6-عقاید یک دلقک 7-ابلوموف 8- شرق بهشت 9-من او(رضا امیرخانی) 10- بوف کور 11-پاکتها( ریموند کارور) 12- مرگ یزدگرد(راستش انتخاب یک کتاب از کارای بیضایی خیلی سخته و این یک کتاب رو به عنو.ان مشتی از خروار اینجا اوردم) فعلا بسه تا بعد در باره فیلمها محبوب دهه نود: که به نظرم به همراه دهه شصت بهترین دهه های تاریخ سینماست 1-پالپ فیکشن 2- سه رنگ کیشلوفسکی(آبی،قرمز، سفید) 3- رستگاری در شاوشنگ 4- هفت 5- جری مگوایر 6- لئون حرفه ای 7- زندگی زیباست 8- ادوارد دست قیچی 9- باگرگ ها می رقصد 10- بیمار انگلیسی 11- مسیر سبز 12- فارگو 13- ادوود 14- محرمانه لس آنجلس 15- خارج از دید 16- رفقای خوب 17-مخمصه 18-فارست گامپ 19- فهرست شیندلر 20- نجات سرباز رایان 21-پدر خوانده 3 هوففففف... نفسم گرفت از این همه فیلم خوب. نمیدونم شاید یه چیزایی هم یادم نیومده باشه. به هر حال غیر از پالپ فیکشن بقیه بدون ترتیب. خیلی نوشتم. ولی خیلی وقتم بود نوشته بودم.هنوزم کلی حرف دارم که باشه واسه بعد. در مورد مازیار، دوستای قدیم و جدید و.... تا بعد.

امیر: ممنون از جمله چخوف ابراهیم جان، و این که دوست داشتن با گرگ‌ها می‌رقصد همیشه به نظرم کار سختی آمده!

علی خطیبی
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 13:58
2
موافقم مخالفم
 

حق افشین نبود که اینطوری از ایران بره

افشین رفت . تنهاتر از دفعه قبل . دل شکسته تر از دفعه قبل

قلعه نوعی که امسال تا رده هفدهم هم سقوط کرد الآن به خاطر اینکه 3 امتیاز از قطبی بیشتر گرفته (مسائل داوری و حق کشی های پرسپولیس را یادتون نره ) شده مربی صاحب سبک و قطبی یه فرد بی دانش !!!

متاسفم برای ایران و خودمون که لیاقت امثال قطبی را نداریم .

مدير برنامه هاي سرمربي پرسپوليس گفت: قطبي احساس مي كرد حاشيه هاي اين تيم به خاطر اوست و به همين دليل استعفا كرد.

مهدي حاج باقر در ارتباط با استعفاي ناگهاني افشين قطبي اظهار داشت: او اين اواخر احساس مي كرد با وجود كمال محبتي كه از طرف هيئت مديره و مدير عامل مي شود، بايد از اين تيم جدا شود.

وي افزود: قطبي معتقد بود كه ممكن است حضورش در اين تيم باعث مي شود پرسپوليس ضربه بخورد.

حاج باقر در پاسخ به اين سئوال كه آيا اين اواخر مشكل جديدي براي او پيش آمده است، گفت: خير، افشين مي گفت براي اين كه پرسپوليس شرايط بهتري پيدا كند بايد فدا شوم. اين تصميم ناگهاني بود.


چهارشنبه 29 آبان 1387 - 14:46
21
موافقم مخالفم
 

چی می گیییییییییییی؟؟؟؟؟؟ این همه باهاش جنگیدی حالا می گی بخشی از امید و آرزوی ما شکست خورد

واقعا که ...

م.ا.ف
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 15:46
6
موافقم مخالفم
 

تو عمرتو گذاشتی که به آرزوت که علی پروین شدنه برسی. چرا بیخودی قطبی رو با عمر باطل و آرزوهای عاطلت پیوند میدی؟

شیده
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 16:51
-8
موافقم مخالفم
 

تمام شد رفت و نمی دونم حالا چرا حرفهای دوستم به یادم میایند زمانیکه پدرش را از دست داده بود وبه من می گفت اولین احساسش بعد از شنیدن خبر ناراحتی نبوده ترس بوده ترس از زندگی کردن در دنیایی بدون پدرو من هم الان همین احساسو دارم پرسپولیس بدون قطبی!!!!!

حتی یه جورایی دلخورم هستم از همه ی کسانی که این روزها مثل قبل نبودند با قطبی حال نمی کردند (هر چند که تا حدی حق داشتند)

واحساس بعدیم مسلما سرزنش وگله است از کسی که هنوز قهرمانم است( اخه ما که بهت هشدار دادیم ما که گفتیم علاوه بر مسجد باتلاق هم داریم پس چرا گوش نکردی؟چرا امیدوارمون کردی؟)

واینکه اخبار سراسری ساعت 2 پرش قطبی را پیش از اخبار مربوط به تیم ملی و بازی با امارات پخش کرد

به ساسان :نوشته های اخیرت خیلی خوب بود (نکنه از تاثیرات معلم شدنه؟)ممنون

ساسان.ا.ک
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 16:55
9
موافقم مخالفم
 

به مصطفی جوادی و عشق سگی: آقا ما قصد بی احترامی نداشتیم. و اصلا به دنبال اینکه بخوام بگم دارید کلاس میزارید و این حرفا نبودم حالا شاید حرفمو بد جور گفتم. اتفاقا من از اون دسته آدمام که در برخورد با چیزهای جدید ( این چیزهای جدید شامل همه چی میشه ) دچار هیجان هم میشم و ازشون استقبال می کنم. خب من قبل از اینکه بیام اینجا خیلی تو فازهای آهنگ های خارجی نبودم و در طول این مدت آهنگهای محشر خیلی خوبی گیرم اومده. مثل چند تا آهنگی که خاطره یا جواد رهبر پیشنهاد داده بودند. اما همیشه واسم سوال بوده که چرا آهنگهای سرزمین خودمون تو این کافه کمتر ازشون یادی میشه... یعنی دقیقا اونهایی که دامنه و گستره طرفداراشون به شدت وسیعه. و از اونجایی که اسمشون برده نمی شد حرف زدن از آهنگ عسل میون شما رو فکر می کردم حمل بر بی کلاسی باشه. حالا که فهمیدم شما خودتون این کاره اید که دیگه پس مشکلی نداریم.

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 29 آبان 1387 - 19:51
0
موافقم مخالفم
 

1 - مثل اینکه هر چند روز در میان باید یک تلنگری به رفقا بخورد تا چشمه طبعشان جوشان شود. اما همین بگیر و نگیرها را عشق است.

.

2- واقعا سرپیکو چه کردی با آن عکس مانده ام این عکس را چه کار کنم که همیشه جلوی چشمم باشد، سحر همایی هم کولاک کرد. پسر این زنبورک چقدر جواب میدهد.

.

3- چهار پنج روز است که در خماری wall-e به سر میبرم. بالاخره انیمیشنی ساخته شد که خاطره شیرین شرکت هیولاها را برایم زنده کند. ترکیب عاشقانه های کلاسیک و دنیای مدرن فوق العاده از کار درآمده است. فیلم عجب موسیقی متن قدرتمندی دارد. به خصوص ترانه la_vie_en_rose که louis_armstrong- خوانده. چقدر عاشق این سبک موسیقی هستم. ( نمیدانم سبکش جز است یا بلوز لطفا راهنمایی فرمایید)

.

4- این هم لینک ترانه

http://h1.ripway.com/Whimsicalnbrainpan/33LaVieEnRose.mp3


چهارشنبه 29 آبان 1387 - 21:35
-10
موافقم مخالفم
 

مازیار معلوم نیست چه اصراری یه که شما تهران زندگی کنی. مدل مورد نظر شما الان در اکثر دهات و حاشیهءشهرهای کوچک ایران و در افغانستان و عربستان سعودی و احتمالا مناطق فقیرنشین هند و جاهایی که مردم از بیسوادی و فقر مالی و فرهنگی رنج می برند خودبخود وجود داره. می تونی بری یه همچین جایی زندگی کنی. درحقیقت اگر توسعه و پیشرفت جامعه(از همه نظر) و از سوی دیگر میزان مشارکت زنان در فعالیتهای مختلف و رضایت آنها از زندگی و استقلال و سلامت روحی که ناشی از رهایی از فشار ظلم و ستم مردان است درنظر بگیریم متوجه ارتباطی معنی دار خواهیم شد. در جامعهء فعلی طبقهء متوسط شهرنشین نسبتا مرفه ایرانی هنوز برای رسیدن به شرایط مطلوب برابری راه زیادی در پیش داریم. شرایط کشورهای مختلف را با هم مقایسه کنید و به روشنی ببینید که هرچقدر جامعه ای ضدزن تر باشد از همه لحاظ عقب مانده تر است و در آن لمپنیسم و فحشا جای زندگی سالم را می گیرد. به یاد بیاورید که اروپا هم در قرون وسطی گرفتار اینگونه افکار بود و قرنها طول کشید تا به وضعیت کنونی برسد.کاملا بدیهی ست که جامعهء سالم و شکوفا جامعه ای ست که همه اعضای آن آزاد و شاد زندگی کنند.

واقعا متاسفم که ما هنوز درگیر چنین بحثهای جهان سومی هستیم...اما فکر میکنم مازیار تنها نیست. دستکم او صادق است و دارد ناخودآگاه ٍ مرد سنتی ایرانی را در بحران کشمکش سنت و مدرنیته بیان می کند(گیریم که فیلمهای مهرجویی را هم طوری تفسیر کند که به ضد خودشان بدل شوند) و این فقط احساس دریغ و دلسوزی آدم را برمی انگیزد....او نمی داند که پیامدهای آنچه می گوید چیست...

و این جمله را از روانشناس فیلم هامون داشته باشید: مرد ایرانی...یه عمر زور گفتن و زور شنیدن، عادت کردن.

مصطفي انصافي
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 0:10
-23
موافقم مخالفم
 

به مازيار: حالا بهتر شد. يعني حرف داري واسه گفتن. درباره زنان سينماي فورد گفتي. تو نظر خودت رو دادي. حالا ببين تروفو چي مي گه. تروفو هم صرفا نظر خودش رو داره. اما فيلم هاي جان فورد سنده. با ديدنش مي توني بفهمي تو راست مي گي يا تروفو. تروفو: آن چه را كه در كارهاي جان فورد بيش از هر چيز دوست دارم حق تقدمي است كه به شخصيت هاي فيلم مي بخشد. طي مدتي طولاني زماني كه روزنامه نگار بودم از نگرش فورد درباره زن ها انتقاد مي كردم. به عقيده من جان فورد بيش از حد لزوم به نقش زنان قرن 19 توجه مي كرد. سپس وقتي كارگردان شدم دريافتم كه بازيگر باشكوهي چون مورين اوهارا به لطف جان فورد توانسته چند نقش از بهترين نقش هاي زنان سينما امريكا را بين سال هاي 1941 تا 1957 ايفا كند. به یکی از خوانندگان بسیار قدیمی سایت سینمای ما: تا اونجايي كه من مي دونم امير از نقد آقاي كيميايي كه علي نواصرزاده نوشته بود خيلي خوشش اومده بود. مگه اين كه امير تكذيب كنه...

امیر: خب، آره. نقد علی خیلی خوب بود. بدیش این بود که بعد از اون قول داد بازم این جور نقدها برامون می‌نویسه که ننوشت پسره بدقول خوش نویس...

sam
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 0:35
1
موافقم مخالفم
 

ghablan fek mikardam zheste motefavet boodanete va taamodan belahat ro tabligh mikoni, bad az neveshtat dar morede munich fek kardam ke ehtemalan jeddan ablahi!

labod ostad( ke harvaght mishnavam mikhandam!) kimiaie bayad be spielberg yad bede akhare filmhasho chejoori tamoom kone! ? na?

spielberg har kari delesh mikhad too cinema mikone va too har kari ke mikone natijash agar ali nist ( ke mamulan hast) sathe balas! be [..] ham nist amsale to chi migan! chon ghodratesh dar cinema vagheie , az jense bazia nist ke montaghede jire khor ajir mikonan... hala hey to mozakhrafeto begoo, ghiafe intellectualam begir! dome khorooos badjoori biroone! , amslae to faghat too Iran injoori triboone chert gooyi peyda mikonan! baghiye jaha mozakhraf goftan maliat dare!

مازیار
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 1:15
5
موافقم مخالفم
 

خوب فکر می کنم همه از کامنت هایم خسته شدند پس بهتر است عقیده هر کس برای خودش باقی بماند بهتر است پس برویم جلو ببینیم چه می شود

1_همه بچه های کافه را از صمیم قلب دوست دارم به خصوص ساسان.ا.ک

2_ولی خودمونیما لادن خانوم همه این بدبختی ها زیر سر توئه ها خیلی دوست دارم بدونم با کی ازدواج میکنی خودم اولین نفر برات گل می فرستم

3_حامد صرافی عزیز من بدوی و وحشی ام قبول دارم ولی احمق نیستم بیخود نیست عاشق تام دافینن واستنلی کووالسکی هستم

4_اقا من سیگاری تیرم و فقط بیست سالمه میدونید سیگار یه وجد و حال خاصی بهم میده کار از عادت و جلب توجه و این حرف ها گذشته می خواید وارد بحث بشیم این البته یه تجربه خیلی شخصیه وبه کسی هم توصیه اش نمیکنم

5_امیر ممنون که صبورانه من رو تحمل کردی و تمام کامنت هامم بی کمو کاست انتقال دادی این جمله ام تقدیم به تو(د لاکردار اگه بدونی چقدر دوست دارم)

6_این لقب خفنی ام که بهم دادید دوست دارم هرچند برای تحقیر به کار برده بشه (مازیار ضد زن)

7_بچه ها یه چیز دیگه ام من بهای عشقمو دادم یه روز که روی تختم نشسته بودم(همین پنج شنبه دو هفته پیش) داشتم به لادن و تحقیر سه باره فکر می کردم یه دفعه انگشت اشاره دست راستمو کشیدم به زیر اهنی تخت و یه زخم عمیق افتاد روش من اسمشو می ذارم بهای عشق شما چی بنویسید واسم مهمه

8-ای با با تموم میشه تمام اینا

9_اخ یه روزی برسه این امیرو ببینم تمام روز براش حرف میزنم داداشمه دیگه

10_اره دیگه ال قصه ما چاکر بچه های کافه ام هستیم

پی نوشت:مهدی پور امین اسم این نوشته رو گذاشتم دل نوشته

امین
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 3:34
7
موافقم مخالفم
 

سلام

1- رفت. بلاخره رفت. ای کاش زودتر می رفت . هم خودش رو راحت می کرد و هم مارو. باید می رفت. چون اینجوری می خواستن . حالا کیا می خواستن با خودتون. ولش کن چرا نگم ؟ اره همونایی که کاشانی و استیلی رو نمی خواستن و مجبور به استعفا کردن و بخصوص کاشانی که انقدر اذیت کردن تا استعفا داد.

وای که صبح چقدر تعجب کردم وقتی این خبر رو شنیدم . با روحیه ای که ازش می شناختیم محال بود استعفا بده . اونی که همین دو هفته قبل تو ورزش از نگاه دو می گفت احتمال نداره استعفا بده و این تیم و قهرمان خواهد کرد . اما امروز با این خبر بدجوری شوکه شدم . واقعا غیر منتظره بود .

اما همون بهترکه رفت . اگه یادتون باشه من یکی از منتقداش بودم و تو همین روزنوشت هم یکبار از او شدیدا انتقاد کردم . و الان هم بعد از اون تعجب مقطعی بسار خوشحال هستم . تو رو خدا فکر نکنید به خاطر اینکه نتیجه نگرفته بود یا حتی بخاطر اینکه می گفتم بد بازی می کرد . به خدا اکه اینطور نیست .

فقط و فقط به خاطر خودش خوشحالم و اینکه خودش رو راحت کرد از این فوتبال مسخره ما . و واقعا باید می رفت . و همانطور که گفتم می خواستند که بره و تصمیمهای جای دیگه بود .

اما از ته دل خوشحالم که رفت و برای شخص من هنوز محترم موند . که ای کاش اصلا برنمی گشت که همه مشکلات از همین تصمیم اشتباهش بود که مطمئنا خودش هم به این اشتباه بزرگ اعتراف خواهد کردو خواهد گفت که بزرگترین اشتباه عمرش بوده .

اخه تورو خدا شما به ادمی مانند مصطفوی اعتماد می کنید ؟ به خدا که نمی شه .

و از همه بیشتر موقعی دلم واسه قطبی سوخت که ظهر تمرین تیم و نشون می داد .و اگه سیاه بازیهای هدایتی و مصطفوی رو می دید . به خدا که ادم خندش می گرفت و برای قطبی گریش.

اما من بازهم ترجیح میدهم که رفت و خودش رو کند از این اینجا . مگه ما که موندیم چه گلی به سرمون خورده که اون بخواد زندگیش رو ول کنه بیاد اینجا .

هنوز هم میشه ( اگر بخواهیم ) از او اسطوره بسازیم ( با همه انتقادهام به مرب گریش ) اما اگر امثال مصطفوی و هدایتی و رئیسهاشون بذارن .

2- می خواستم درباره سینما و حرفهای این یکی دو روز امیر قادری بنویسم که به قول خودش بمونه برای بعد. چون حوصله بیشتر از این ندارم و از نوشتن این متن بالا هم خسته شدم .

بمونه برای بعد.

پسر باز هم کریم خودمون . چی کار کرد .

و یه سوال .

دایی اینهمه شانس و از کجا میاره ؟ ( خیلی سوال مهمیه )

هومان
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 9:23
-2
موافقم مخالفم
 

میدونم که هیچ ربطی به بحث های کافه نداره ولی دلم میخواد متن یکی از زیباترین کارهای coldplay رو که عاشقشونم اینجا براتون بذارم. شاید یکی پیدا شد مثل من باهاش حال کرد.

A Rush Of Blood To The Head

He said I'm gonna buy this place and burn it down

I'm gonna put it six feet underground

He said "I'm gonna buy this place and watch it fall

Stand here beside me baby in the crumbling walls

Oh I'm gonna buy this place and start a fire

Stand here until I fill all your heart's desires

Because I'm gonna buy this place and see it burn

Do back the things it did to you in return

Ah ah ah, ah ah ah...

He said I'm gonna buy a gun and start a war

If you can tell me something worth fighting for

Oh and I'm gonna buy this place that's what I said

Blame it upon a rush of blood to the head

Honey

All the movements you're starting to make

See me crumble and fall on my face

And I know the mistakes that I made

See it all disappear without a trace.

And they call as they beckon you on

They said start as you mean to go on

Start as you mean to go on

He said "I'm gonna buy this place and see it go

Stand here beside my baby, watch the orange glow

Some will laugh and some just sit and cry

But you just sit down there and you wonder why

So I'm gonna buy a gun and start a war

If you can tell me something worth fighting for

And I'm gonna buy this place that's what I said

Blame it upon a rush of blood to the head

Oh to the head

Honey

All the movements you're starting to make

See me crumble and fall on my face

And I know the mistakes that I made

See it all disappear without a trace.

And they call as they beckon you on

They said start as you mean to go on

As you mean to go on, as you mean to go on

So meet me by the bridge,

Oh meet me by the lane

When am I going to see

That pretty face again

Meet me on the road

Meet me where I said

Blame it all upon

A rush of blood to the head

خیلی خوشحال میشم که بچه های کافه متنو بخونن و درکشونو از مفهومش با هم در میون بذاریم. این آهنگ از آلبومی به همین نامه که در سال 2002 توسط گروه به عنوان دومین آلبومشون بیرون اومد و به عقیده خیلی از راک بازا یکی از 20 آلبوم برتر آلترناتیو و ایندی راکه.

غزاله
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 9:58
-5
موافقم مخالفم
 

احسان ب ،

به خاطـر توجه و پاسخگویی‌ات ممنونم.

هر دو لینک را دانلود کردم و لذت بردم.

عليرضا اويسي
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 11:21
3
موافقم مخالفم
 

سلام

خيالتون راهت شد ؟ اينقدر امپراتور رو اذيت كرديد كه اون هم از ما ايراني ها بريد

حالا هي خدمون رو گول بزنيم كه با فرهنگ ترين مردم دنيا هستيم. اگر كمي به توي صف وايسادن و احترام گذاشتن به هم و رانندگي و هزاران مورد ديگمون نگاه كنيم مي بينيم كه ..............................

اينقدر به امپراتور بي احترامي شد و از رفتار وحشتناك من متعجب شد كه اون هم با دل شيرش نتونست ما رو تحمل كنه

خدايا مارا به راه راست هدايت كن

ali khatibi
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 12:11
22
موافقم مخالفم
 

متن نامه‌ افشین قطبی خطاب به مردم ایران و هواداران تیم فوتبال پرسپولیس آمده است:

مردم غیور و ارجمند ایران

هواداران دوست داشتنی پرسپولیس

با سلام، استحضار دارند اینجانب سید افشین قطبی با عشق خدمت و با قلبی مملو از علاقه به هواداران و طرفداران تیم فوتبال پرسپولیس علی‌رغم گرفتاری‌های بسیار به دعوت مسوولین باشگاه پرسپولیس آری گفته و مجددا با امید استفاده از همکاری صمیمانه کادر فنی جدید و در خدمت داشتن ستارگان فوتبال ایران، فعالیت خود را شروع کردم.

اکنون با توجه به حوادث حاشیه‌ای تیم که برخی از افراد در خارج از باشگاه ایجاد کرده که بیشتر به دسیسه برای جلوگیری از موفقیت این تیم شکل می‌گیرد نتایج درخور و شایسته مجموعه تیم فوتبال پرسپولیس اعم از مدیریت، کادر فنی و بازیکنان حاصل نشده و این تنها به بهانه حضور بنده در این تیم است. از آنجایی که با تمامی قلبم پرسپولیس و هواداران آن را دوست می‌دارم، خنجر جدایی را در قلب خود فرو کرده و از کنار تیم دور می‌شوم، شاید با این اقدام دشمنان ما، خشنود شوند و دست از سر این تیم بردارند. اگر با جدایی من از پرسپولیس این تیم راه قهرمانی و موفقیت را طی می‌کند این افشین قطبی است که عشق و علاقه خود را فدای موفقیت پرسپولیس می‌کند.

اشکهای جدایی از تیم پرسپولیس و هواداران را در خود نگه داشته تا در روز قهرمانی پرسپولیس چه در لیگ برتر و چه در جام باشگاه‌های آسیا، آنها را در لحظات شادی از چشمم جاری کنم.

در خاتمه لازم می‌دانم از تمام سعی و تلاش بی‌شائبه اعضاء هیئت مدیره باشگاه که در مدت فعالیت اینجانب در جهت ایجاد امکانات برای به ثمر رساندن تلاش بنده، کادر فنی و بازیکنان از هیچ‌گونه مساعدتی دریغ نکردند سپاسگزاری کنم. امیدوارم هواداران عزیز قدر زحمات آنان را گرامی بدارند. آنها همگی دل شیر دارند

سرپیکو
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 13:10
8
موافقم مخالفم
 

قطبی بهترین کار ممکن را انجام داد. هر چند شاید دوباره برگرده. در کل آدم باشخصیتیه.

امیر خان شنیدم یه نسخه با کیفیت خوب و زیرنویس از لارنس اومده بازار... حتما سفارش میدم.

داستان های کوتاه چخوف رو خیلی دوست دارم مخصوصا (هزاررنگ) عاشقشم و (دشمن ها).

راستی امیر خان همیشه فیلم هایی که معرفی میکنی عالین/ دربروژ/ رو دیدم چه حالی داد این فیلم.

این هم تقدیم به همه دوستان:

http://i36.tinypic.com/nevog3.jpg

http://i36.tinypic.com/5miurl.jpg

http://i33.tinypic.com/sfcp4g.jpg

http://i34.tinypic.com/2im7uyb.jpg

سبز باشید.

تونی راکی مخوف
پنجشنبه 30 آبان 1387 - 21:53
8
موافقم مخالفم
 

سلام.

1- در بحث مازیار شرکت نکردم ولی دیروز یه چیزی یادم اومد که میخواستم به مازیار بگم. یه دیالوگ اساسی در فیلم شب یلدا هست که پریا به حامد میگه : " زخم ،سرمایه آدمه. سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن."

2- بر و بچز یوونتوسی شنبه شب اینتر و یوونتوس دیدنیه. خیلی دوست دارم که یه روزی برای یه همچین بازی ای یتونیم دور هم جمع شیم و خوب خیلی خوش بگذرونیم. به امید پیروزی یووه.

3- برایان د پالما یه فیلم اساسی داره که چند وقتی میشه که از دیدنش گذشته و هنوز هم درگیرشم. "تلفات جنگی" رو از دست ندین که واقعا آخرشه. مخصوصا مخصوصا موسیقی انیو موریکونه کبیر .

4- عکسی از الکس دل پیرو رو چند وقت پیش از اینترنت گرفتم که بجز سایز فوق العاده بزرگش، جون میده برای یه پرینت رنگی درست و حسابی و نصب در کنار تمام پوسترهایی که این چند ساله جمع کردم و همه رو روی دیوار اتاق زدم و حالشو میبرم. لینکشو پیدا کردم براتون میگدازم.

5- قطعه Remembering Munich از ساند تراک فوق العاده فیلم مونیخ ، عالیه. همون موسیقی سکانس درجه یک فیناله. همون جایی که همه چیز روشن میشه.

6- You Are My One Love My Life I Live For You اگه گفتین مال کدوم فیلمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این پایان نیست.........................

شیده
جمعه 1 آذر 1387 - 3:5
-5
موافقم مخالفم
 

من قبل از اینکه قرارداد و امضا کنم وبیام پرسپولیس خیلی ها گفتن که ما موفق نمی شیم خیلی ها گفتن که داری اشتباه می کنی که میری ایران وجایی کار می کنی که امکانات نیست بازیکنان حرفه ای نیستند فوتبال حرفه ای نیست من فکر می کنم تا اخر عمرم روزی که قراردادو امضا کردم یکی از بهترین روزهام هست تو قلب من ما قهرمانیم صد هزار نفر وسی میلیون نفر پشت شما هستند تمام دعاشون تمام قلبشون تمام عشقشون برای شماست من فکر می کنم اطمینان داشته باشیم که این تیم قهرمان است تو اسمون نوشته شما قهرمانید خدا می خواهد شما قهرمان شوید من دیگه نمی دونم ادم چند تا چراغ ببینه چند تا دعا بخونه که بدونه قهرمانه من تو قلبم می دونم که شما قهرمان خواهید شد وامروز نشان می دهید که

شما بهترین تیم هستید

به الهه تقی زاده:راستی داستان کوتاه های چخوف هم عالیند(مرسی از سرپیکو به خاطر یاداوریش)

مصطفی جوادی
جمعه 1 آذر 1387 - 7:47
19
موافقم مخالفم
 

چقدر خوب هستند این لحظات دم صبح. تایم محبوبم است. از همیشه آدم بهتری هستم . کمی ایستادن کنار پنجره و کمی ساعت پنج صبح را عشق کردن. آمدن پای این دکه و شنیدن این حرف از دوست خوبی مثل آی ام دی بی (وقتی کسی اینقدر آدم را یاد چیزهای عزیز می انداز دوست خوبی است) که امروز تولد "جین تیرنی" است.http://www.charlesbuntjer.com/chucks_life_00_movies_94_gene_tiereny.jpg

یکی از آن ملائک کلاسیک. یکی از آن ها که آناَ تجسم عشق و آب و خواب هستند. چقدر به خواب احتیاج دارم... حالا که نگاه می کنم مدتهاست که از این کامنت ها نگذاشته ام. حالا می طلبد . امروز تولد جین تیرنی است. کسی که بهتر از خیلی هاست ولی صدایش را در نیاورید. اگر روی کیک تولدش فقط به تعداد شاهکارهایش شمع روشن کنیم، کیک ناپدید می شود. روح و خانم میور(رکس هریسن در این فیلم یک صبح دیگر میخواهد برای یاد کردن) مانکه ویچ، لورای اتو پرمیجر، شب و شهر ژول داسن، بهشت می تواند منتظر بماند استاد لوبیچ و... یک فامیل روانشناس داریم که دیشب گفت علاقه من به آدم هایی که دوستشان دارم خطرناک و نیازمند کنترل است! مثل علی مصفا بعد از آمدن از خواستگاری در حال نقل حرفهای آنها در ماشین برا لیلا(امیر حوب یادش است احتمالا) ، توی دلم خندیدم ،آنها که صورت جین تایرنی در نور شمع "روح و خانم میور" ندیده اند. آنها که لیلا را ندیده اند. لعنت! من هیچ وقت نباید این ساعت ها را بیدار باشم، چون خودم بدجوری لو می دهم.به شکل حیرت انگیزی مهربان میشوم و حتی حاضرم به پیرزن ها در بردن سبد خریدشان کمک کنم! نکند آنها لیلایی بوده اند... آه مازیار! تو هیچ چهره جین آرتور را در "شین" دیده ای؟ خوب ندیده ای! دیده ای که یک زن چه طور یک بیایان را گرم کرده ؟ ...نوشتن این کامنت چند ساعت طول کشید. چون وسطش گهگاه بلند شدم و دوباره بیرون را نگاه کردم، ایستک خوردم ، ترانه Let's Stay Together از ال گرین را گوش کردم و یک کم آدری نگاه کردم. یک صحنه ای بود که آدری می خندید و آن غم باشکوه پنهانش یک لحظه در چشمهایش ریخت و یک قطره اشک شد. آنا ترسیم بندی از اشعار نصرت رحمانی : سخاوت است سرشکت دمی که می خندی...

صبح شد. نور همین جوری دارد می آید و من همین جوری دارم آدم بدتری میشوم.

ساسان.ا.ک
جمعه 1 آذر 1387 - 11:17
1
موافقم مخالفم
 

به شیده: ممنون ولی منظورت از نوشته های اخیرم چی بود؟ کامنتهام یا مطلب روزگار قریب؟

به سیاوش پاکدامن: بی وفا این لینکت که خراب بود.

آقا دیشب سینما 1 فیلم مرا متهم بدان رو پخش کرد. من فیلمو همون زمانی که تقریبا پای ثابت این کافه شده بودم و تئوری فیلم درمانی رو ارائه کرده بودم دیدم. همون زمان هم یک یادداشتی واسش نوشتم. که دیروز توی روزنامه ی قدس چاپ شد. ( پنج شنبه ). البته به سایت هم فرستادم و نمی دونم روی سایت میاد یا نه.

اما باید بگم این فیلمی که دیشب ما دیدیم حقیقتا با فیلم اصلی زمین تا آسمون تفاوت داشت. کل خنده های داخل دادگاه که فیلم یک جورایی روی همون ها شکل گرفته بود رو حذف کرده بودن. و همچنین یک دوبله ی مزخرف


جمعه 1 آذر 1387 - 15:1
7
موافقم مخالفم
 

The Curious Case of Benjamin Button

عجب پوستر معرکه ایی داره

صورت مرده کیت بلانشت را می بینی.

استاد دیگه کاریش نمیشه کرد.

سرپیکو
جمعه 1 آذر 1387 - 19:41
6
موافقم مخالفم
 

این روزنوشت 1 آذر،شاعرانه بود.

شبح و خانم مینور... عاشقانه ست.

امیرخان این جمله چقدر به دلم نشت(تو هیچ چهره جین آرتور را در "شین" دیده ای؟ خوب ندیده ای! دیده ای که یک زن چه طور یک بیایان را گرم کرده ؟ ...) یه چیز دیگه/علاقه جوی به شین به نظر من بزرگترین علاقه تاریخ سینماست.

کاوه اسماعیلی
جمعه 1 آذر 1387 - 22:28
9
موافقم مخالفم
 

این شبکه fox series از اول دسامبر راه اندازی میشود و شما میتوانید سریال سیمپسونها را درش ببینید.منی که چند تا dvd از مجموعه اش گیرم آمده میفهمم که چه دوران خوشی را خواهیم داشت.لیست محبوبهای دهه 90 ایم را تقریبا آماده کرده ام.توی لیستم فیلم جرج رومرو هم هست و بعد که آمدم کامنت مصطفی را دیدم.آدمی که که معنای جین آرتور را به خصوص در شین اینقدر ناز درک میکند واقعیتش باعث افتخارم است که من هم مثل او جرج رومرو بازم.(بیشتر از جرج رومرو به خاطر مصطفی)...پسر این زنجیره ها بی نهایتند.

ساسان.ا.ک
جمعه 1 آذر 1387 - 22:42
-2
موافقم مخالفم
 

مصطفی! مصطفی. اینم لینک آهنگی که داشتی گوش می کردی.

http://www.4shared.com/file/55388558/4d150caa/060_-_Al_Green_-_Lets_Stay_Together.html

از این آهنگها بازم معرفی کن عزیز

ساسان.ا.ک
جمعه 1 آذر 1387 - 22:56
-6
موافقم مخالفم
 

مصطفی جان! مصطفی جان! آقا مارو ببخش که به محبوبه ی شما زل زدیم.

http://www.youtube.com/watch?v=BuoP67paOgk

مصطفی جوادی
شنبه 2 آذر 1387 - 1:13
6
موافقم مخالفم
 

کاوه ، هم قطار عزیز، خوشحالم که باز" توی باغ "به هم رسیدیم. یادت هست اولین باری که با هم حرف زدیم؟ درباره رومرو اما این را اضافه کنم، یک کسی یک جایی گفته بود:من حاضرم با کمال میل بمیرم، به شرطی که جرج رومرو من را زنده کند...

ساسان، آقا چه خوب که چیزی از تنور ما در آمد و به دهن شما مزه کرد. اما درباره " محبوبه شما"... این حرفها من را اذیت می کند ، یعنی من انقدر آیین هواداری را بد به جا آورده ام که او را تا سطح خودم پایین آورده ام؟ اما برای شوخی هم که شده و برای سر به سر گذاشتن با کاوه اگر معطل اجازه مایی : بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید!

راستی در جوار لینکی که ساسان گذاشته، یک فایل ویدیویی هست که یکی از آخرین مصاحبه های آدری است. آنهایی که عبارت "غم باشکوه پنهان" برایشان پرگویی به نظر آمده، این را ببینند. حرف ها، سکوت ها و مخصوصا خداحافظی اش را. حتما

اما درباره کلیت آن کامنت یک چیزی بگویم.... هر وقت حساب کتابمان کمتر بوده، هر وقت به قول برسون کبیر کمتر آگاه بوده ایم، هر وقت موقع کامنت گذاشتن مرز دفترچه خاطرات نداشته و اینجا را گم کرده ایم،(و این چه قدر دست آورد ع�