دانلود

قدرت تنهایی؟! :: سينمای ما ::

   



قدرت تنهایی؟!


نظرات

اميررضا نوري پرتو
شنبه 9 آذر 1387 - 21:10
-6
موافقم مخالفم
 

امير جان سلام. بر و بچه هاي گل كافه- از قديم گرفته تا جديد- سلام.

در مورد تنهايي خوب نوشته بودي امير جان. به هر حال تو اين دوره و زمونه خيلي ها از كارهايي كه با شور و شوق شروع كرده بودند به علت هاي گوناگون سرخورده شده اند و كنار كشيده اند. اما من تو همين تنهايي هام ياد گرفتم كه چطور سرپا وايسم. وارد كاري شدم كه پول چنداني توش نيست اما بهش عشق مي ورزم. فعلا كه روي پاي خودم ايستادم و در مورد سينما و هنرهاي نمايشي مي نويسم و مي خوانم و درس مي دم و درس مي خوانم. خودم هم بهتر از هر كس ديگري مي دونم كه آخرش از نظر اقتصادي و از منظر مواجهه با خيلي از مسائل و مشكلات ريز و درشت له مي شم. اما خب اين جوري كيفش بيشتره. به نظرم اينجوري خيلي بهتر از وقتيه كه پشت ميز نشين مي شدم و در نهايت محافظه كاري دنبال آب باريكه مي بودم.

اون غزل استاد حافظ هم بدجور حال داد. دم تو و رضا كاظمي نازنين گرم.

در پناه عشق بيكران و جاودان اهوراي پاك باشيد.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

عشق سگی
شنبه 9 آذر 1387 - 22:4
-8
موافقم مخالفم
 

سلام امیر خان مثل اینکه دوبارم اولی هام .

شما هم تو تحریریه روزنامه آینده نو هستی یا نه؟

-----------

درباره این روزنوشت بماند برای بعد، الان بعد از یک سال دوباره می خوام pulp fiction را ببینم.

Armin Ebrahimi
شنبه 9 آذر 1387 - 22:16
-27
موافقم مخالفم
 

« یک روز از خواب پا می شی / می بینی رفتی به باد! /

هیچکس دور و برت نیست / همه رو بردی ز یاد /

چند تا موی دیگه ت سفید شد / اِی مردِ بی اساس! /

جشنِ تولدِ تو باز مجلسِ عزاس / بُریدی از اساس!

غوزِ پُشتت بیشتر شد / شونه هات اُفتاده تر /

پیرامونتُ ببین با دقت / می سوزن خُشک و تر /

این که زاده ی آسیایی / اینو می گن جبر جغرافیایی /

این که لنگ در هوایی / صبحونه ت شده سیگار و چایی /

اِی عرشِ کبریایی / چیه پس تو سرت؟ /

کِی با ما راه می آیی / جون مادرت! »

مُحسن نامجو - جبر جغرافیایی

-------------------------------

خدمت دوستان عزیز و امیر نازنین سلام و عرض ادب. امید که همه خوب و سر حال و خوش باشید.

با احترام

آرمین ابراهیمی

farshid
شنبه 9 آذر 1387 - 22:17
-14
موافقم مخالفم
 

هیچ وقت هنر تنهایی را نیاموخته ام اما مجبور شدم که ان را یاد بگیرم که بعد برایم تبدیل به یک ضرورت شد.

چقدر همه ما درگیر گذشته هایمان هستیم .هر روز فقط یک بار زندگی می کنیم.

از کتاب نزدیکی اثر حنیف قریشی .

farshid

sadegh
شنبه 9 آذر 1387 - 22:20
-8
موافقم مخالفم
 

1_اقا این کرت کوبین خداست.اهنگاش وحشتناکن.رسما احساساته ادمو برمی انگیزن.فعلا دارم باهاش زندگی می کنم.

2_ حالا اینو داشته باشد که دیشب نشستم اخرین روزا رو نگاه کردم.یعنی خدا بود.میشل پیتش رو چه قد دوست داشتم.کله فیلم حس می کردم طرف داره تطهیر میشه.حی اون اهنگیم که اواسطه فیلم زده میشد.شبیه اهنگا سرخ پوستی بود.وای اون تیکه که لباساشو در میورد میپرید تو ابو از اون ور در میومد رو چه قد دوست داشتم.همون جیش کردنش تو ابو هم خیلی دوست داشتم.یه جور برگشت به طبیعتو اینجور حرفا داشت.اینکه با کسی حرف نمیزدو تریپ انزواش خیلی قشنگ بود.یاده دنیای قشنگه نو افتادم اصلا.اون حالته اسلومشنیو بی حالیش خدا بود.ادم دوست داره ازش تقلید کنه.

تونی راکی مخوف
شنبه 9 آذر 1387 - 22:22
12
موافقم مخالفم
 

سلام.

1- فیلم رو که دیدم ، رفتم پشت کامپیوتر تا یه تکه از موسیقی اش رو جدا کنم. گفتم خوب حالا یه چیزکی هم بگذارم تا بخونه. رفتم سراغ فولدری که موسیقیهای انیو موریکونه اونجاست. یه نگاهی که انداختم فایلی رو دیدم که اسمش The Sicilian Clan بود و خوب دیگه لازم نبود که موسیقی رو از روی خود فیلم جدا کنم.

2-این پوزخندهای جادویی پل نیومن کبیر در فیلم هاد به اوج خودش رسیده. دوباره استاد ما رو جادو کرد...

3- در فیلم بسیار خوب رییس ، یک نکته آزار دهنده وجود داره . اونم اینه که قطعه Noon از ساند تراک فیلم لئون دقیقا توی فیلم رییس هم وجود داره. نمیدونم آهنگساز محترم چی فکر کرده. فصلی که قرار میشه که طلا رو ببرن پیش رییس رو نگاه کنین.

4- نقد استاد ابوالحسن تهامی بر دوبله فیلم دریای درون که استاد خسروشاهی دوبله کردن ، واقعا عالی بود. یاد تیتر کتاب سال دوبله می افتم که برای مصاحبه استاد نوشته شده که : " این یکی رو از ما نگیرید".

4-What do you see? The rest of my life.

5- به دنی بگو اگه قرار بود به خاطر کسی باشه ، خوشحالم که اون بود.

6- بووه 4 رجینا 0

این پایان نیست.........................

امین
شنبه 9 آذر 1387 - 23:43
0
موافقم مخالفم
 

سلام

1-راستش و بخواهید کلا دوست دارم چیزی که می خونم یه جورهایی حرف دل باشه . بذارید بهتر بگم به اصطلاح با نوشتهایی که حدیث نفس هستند خیلی حال می کنم . کلا ترجیح می دم طرف همه چیز رو بزار کنار و فقط خودش رو ببینه خود خودش رو . و هر چی هم در اطرافش هست برای توضیح خودش باشه و استفاده . برای توضیح درونش برای توضیح وجود خودش .

همیشه هم از کاتبها و رمانهایی که اینجوری بوده خیلی به همم می ریخته و یه جورایی قاطی می کردم . قبول کنید اینجوری بهتر . همون همذات پنداری که همه میگن اتفاق می افته .

واین اول شخص بودن خیلی به ادم می چسبه .

اینارو گفتم بگم من اینجور روزنوشتهایی رو می پسندم که حال خود ادم باشه و به خاطر همین از این یکی خوشم اومد . یه جورایی انتقال حس اتفاق می افته .

2-وای که چه چیزهایی میشه از این موضوع روزنوشت در اورد .

خودمونیما خودتون با خودتون یه فکری کنید ببینید که ادم تنهایی هستید یا نه ؟

من حدس میزنم چه جوابهایی بیاد . اما خیلی قشنگ میشه هرکی بگه تنهاست یا نه ؟ اگر هست . ازش راضی یا نه ؟

خداییش اگه همین جوابهارو بدید یه چیزی میشه .... توپ توپ .

خیلی جال میشه . رو نظرم فکر کنید . اینکه هرکی فکر میکنه تنهاست یا نه و اینکه چرا تنهاست و یا اصلا خوشش میاد یا اذیتش میکنه بیاد بگه خیلی قشنگه.

اگه خواستید شروع کنید بنویسید . من که میگم از اون روزنوشتهای جیگر و بدردبخور میشه .

3- دوشنبه امتحان دارم . ختما بعدش یه چیز توپ درباره تنهایی مینویسم . چون همونجور که گفتم دوست دارم هرکی لز خودش بنویسه و درونیات خودش و این برای خودش هم مثبت خواد بود . دلیلی هم نداره کسی ببینه . همونطور که من 90 درصد نوشته هام حرفهای دلم . و تمام تفکرم در اون قرار داره . و تا حالا یک نفر هم اجازه خوندنش رو نداشته . و اصلا کسی جرات نداره بهشون نزدیک بشه و گرنه .... .

اما درباره تنهایی چیزهای خوبی میشه گفت . حتما هم خواهم نوشت .

4- وقت کردید یه سر به این ادرس بزنید .

http://www.dibache.com/text.asp?cat=3&id=2335

و بخونید .

رضا رادبه
شنبه 9 آذر 1387 - 23:55
-4
موافقم مخالفم
 

تو یادت هست مطلع آن غزل را که آن مرد روحانی سر نمازش در قنوت می خواند؟ من اسم آن مرد روحانی را هم هنوز "یادم نگه داشته ام".

امیر: تو چه یادته...

Reza
يکشنبه 10 آذر 1387 - 1:34
-7
موافقم مخالفم
 

1- جلسه استیضاح رو از رادیو دنبال میکردم و خونده شدن این غزل رو دقیقا یادمه .

2- از شخصیت و انرژی فرخ نژاد تو برنامه دو قدم مانده به صبح خوشم اومد ، خیلی راحت و بدون تعارف حرف می زد . چند دقیقه ای هم از فیلم "پوست موز" که پخش شد به نظر میومد فیلم خوبی باشه . نکته جالبش قیافه ی صالح اعلا بعد از اون صحنه تصادف بود که با اینکه فرخ نژاد صحیح و سالم پیشش نشسته بود ، نگران شده بود .

3- نتایج نظرسنجی دهه 90 رو با اینکه خیلی پراکنده بود به دست آوردم . مرسی از بچه هایی که شرکت کردن ؛ البته اونایی که شماره گذاری کردن رو محاسبه کردم ( حداکثر تا بیست فیلم ) چون شمردن همه خیلی مشکل میشد . نتایج هم تقریبا همونجوری بود که فکر می کردم به غیر از یکی دو تا فیلم مثل " نابخشوده" که فکر می کردم خیلی طرفدار داشته باشه ولی به غیر از خودم هیچکس رای نداده بود

7رای : پالپ فیکشن

5 رای : رستگاری شاوشنک

4 رای : هفت - محرمانه ی لس آنجلس

3 رای : مخمصه - رفقای خوب - مسیر سبز - ادوارد دست قیچی - قرمز - فارست گامپ - آبی - فارگو

2 رای : چشم های تمام بسته - کازینو - بزرگراه گمشده - فهرست شیندلر - بیمار انگلیسی - با گرگ ها می رقصد - حس ششم - سفید - برش های کوتاه - زندگی زیباست - جری مگوایر - باشگاه مشتزنی - سگ های انباری - بازی - اد وود - پدر خوانده 3 - لئون حرفه ای

mouse
يکشنبه 10 آذر 1387 - 3:46
3
موافقم مخالفم
 

1-خودم به این اعتقاد ندارم اما یه جایی تو کافه پیانو ( اینو برای مثال عرض کردم وگرنه همه علما و فقها و دانشمندان و روانشناسان و ... هم همینو میگن)نوشته وقتی می بینید هیچی حالتونو خوب نمی کنه : نه کتاب نه موسیقی نه فیلم نه کوه و دشت و صحرا و نه حتی دوستان ... یعنی زمان آن رسیده که باید تاهل اختیار کنید.

2- این روزنوشت قابلیت های بیش از در لحظه بودن داره .

سرپیکو
يکشنبه 10 آذر 1387 - 4:16
-2
موافقم مخالفم
 

سلام.

به نظرم بعضی وقت ها احساس تنهایی کردن لازمه!

چندسالی هست که وب نویسی میکنم. برام مثل یه سفر بی پایان می مونه،تو هر مسیری از سفر دوستان جدیدی پیدا میکنم و این رو خیلی دوست دارم.

سامورایی... تنهایی هیچکس به تنهایی یک سامورایی نیست!مگر...

4-یک نقدی بر «در بروژ» دارم می‌نویسم... خدا!

واقعا ارزش نوشتن نقد رو داره.دستت درد نکنه. منتظر خواندنش هستم. مطمئنم یه بخش ویژه رو به کالین فارل اختصاص میدی. چقدر خوبه تو این فیلم!!! ... من از بروژ متنفرم... لعنت به روحت...

رضا بهروز
يکشنبه 10 آذر 1387 - 4:52
7
موافقم مخالفم
 

ياران موافق همه از دست شدند

در پاي اجل يكان يكان پست شدند

بوديم به يك شراب در مجلس عمر

يك دور ز ما پيشترك مست شدند

مدتي است كه انگيزه هاي حيات چيزي فراتر تماشاي يك فيلم و گوش دادن به آهنگي زيبا نمي رود. نه دشت و دمني، نه طبيعتي، نه روستايي. هر چه هست حبس در شهرهاست تا به آخر. سير حركتمان رو به تنهايي است در جنگل انساني. INTO THE WILD هم شده برايمان يك فيلم ايدئاليستي!

توجه كرده ايد تا يك سن و سالي آدمهاي زندگي آدم هي زياد مي شوند، طوري كه نمي تواني مديريتشان كني و جمع و جورشان كني. اما از سني ديگر رو به افول مي گذارد و يكايك حذف مي شوند به انحاي مختلف. قهر، فراموشي، سفر، مرگ و جاده تنهايي از اينجا شروع مي شود باز.

اميرخان! نقد IN BRUGES را بچسب. مثل نقدهاي قديمت طولاني و مفصل بنويس. ايجاز و اختصار و اكتفايت در نوشته هاي اخيرت مرا لااقل سرحال نمي آورد. ياد نقدهايت بر فيلمهاي باني ليك گمشده، ساعات نا اميدي، پل رودخانه كواي بخير. چه حالي داشت خواندن تاويل ها و كشف هايت. هر عكس را برايمان رازگشايي مي كردي. در نقدهاي اخيرت انگار ديگر خواننده را محرم اسرار و تعلقات دروني و دليت به فيلم نمي داني. به اشاره هايي بسنده مي كني. شايد از مشغله ها و يك سر و هزار سودايت باشد اما توقع ما از تو بالاست. نقدهايت بر فيلمهاي سترگي مثل زودياك و جسي جيمز مي تواند بهترين نقدهايت باشد اما... خيلي مخلصيم آخر با نوشته هاي تو آموخته شديم سينما را از لوني ديگر. از لون لذت و عشق.

پس بچسب نقدت را بر فيلم سترگ IN BRUGES!!! ما منتظريم استاد.

يك دوست قديمي
يکشنبه 10 آذر 1387 - 10:39
22
موافقم مخالفم
 

يك نگاهي به خودت بيانداز. همه اين تنهايي به قول خودت به دليل بزرگ شدنت نيست. قبل از اينها هم اسم و رسمي داشتي و توي اين يك سال اخير اتفاق شگرفي نيافتاده كه بخواهي بگويي از اين رو به اون رو شدي و براي همين دوستانت از تو فاصله گرفتند. همه انها كه مثل هم نيستند اما برخوردشان با تو يك جور بوده شايد خودت عامل اصلي هستي. هميشه قبل از اينكه همه رو مقصر بداني يك نگاهي به خودت بيانداز. يك نگاهي به خودت بيانداز. يك نگاهي به خودت بيانداز. يك نگاهي به خودت بيانداز...

امیر: سوء تفاهم شده ظاهرا. بحث فاصله گرفتن نیست. نکته این بی حال و بی دل و دماغ شدن رفقا و همکاران است به هزار و یک دلیل. ضمن این که اغلب آن‌هایی که مورد نظرم هستند، شاید خارج از محیط کار اصلا ارتباطی با هم نداشتیم. اما انرژی‌شان می‌رسید. این جواب شما. بقیه حرف‌ام هم برای باقی دوستان...

ف.م.ا.
يکشنبه 10 آذر 1387 - 10:59
-10
موافقم مخالفم
 

مهاجرانی این عزل را خواند و چه رندانه خواند. یادش بخیر هنوز اوایل دوران دانشجویی بود و شور و حال دانشگاهها.

علی
يکشنبه 10 آذر 1387 - 13:24
-2
موافقم مخالفم
 

مزخرف می نویسی امیر قادری

فواد
يکشنبه 10 آذر 1387 - 14:11
12
موافقم مخالفم
 

سلام.گفتي رضا ملكي منو بردي به اون روز به ياد ماندني در شيراز.مگه رضا برگشته؟اگه خبري ازش داري به منم بگو.موفق باشي ادامه بده.در ضمن خيلي خوشحالم كه بگم ستونت توي اعتماد اساسي گرفته پس اين يكي پيش بينيم درست از آب در اومد

الهه تقی زاده
يکشنبه 10 آذر 1387 - 17:43
-25
موافقم مخالفم
 

به امیر قادری (در مورد یادداشت برای انتشار روزنامه فرهنگ اشتی) اگر براستی این ساعتی است که من باید فانوس خود را بلند کنم ،این شعله وجود من نیست که آن فانوس را روشن خواهد کرد من فانوسم را خاموش و تهی بر میافرازم و نگهبان شب ان را روغن خواهد ریخت و روشن خواهد کرد ............ ........................................................................................................................................................ راستی داشت یادم میرفت برنامه تیک تاک شبکه دو بنظر جالب میاد دوست دارم نظر بقیه رو بدونم.......... برنامه امشبش با امید روحانی دوست داشتنی جالب بود ........................................... امروز خیلی ناگهانی این جمله رو دیدم( کنار جزوه یکی از دوستام نوشته بود ) اول بنظرم خیلی ساده اومد، ولی بعد کلی ذهنمو,مشغول کرد:گروهی از انسانها در 25 سالگی میمیرند ولی تا 70 سالگی دفن نمیشوند.

امیر: ارزش فکر کردن هم دارد واقعا...

مریم.م
يکشنبه 10 آذر 1387 - 17:49
8
موافقم مخالفم
 

سلام

امیدوارم حال همه خوب باشه اخ که چقدر حرف دارم اول از همه بگم این نوشته ی اقا ارمین چقدر فوقالعاده بود و این حرف که

«من قوی شده‌ام، همه تنهایم گذاشته‌اند

شب بود فقط مونده بود سرم رو بزارم بخوابم که این خبر رو شنیدم اه همین دیروز بود گفتم دوم تولد دکتر شریعتی و پنجم روز در گذشت استاد ممیز حالا سالای دیگه توی تقویمامون بایدوم رو بنویسیم روز در گذشت احمد اقالو همه بالاخره میریم ولی ای کاش دیرتر می رفت

یه چیز جالب می خوام بگم یه خیابون اونور تره مدرسم یه سرد خونست چند هفته ی پیش که تو حیاط بودم یه خونه که اتفاقا نزدیک سرد خونست چشمم رو گرفت چون از صبح از دودکشش دود میاد خیلی سریع یاد سوئنی تاد افتادم یعنی کسی اونجا هست که داره دستاش کامل میشه؟

و من چه روز هایی رو دارم سپری می کنم که نمیتونم همه ی کامنت ها رو بخونم

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 10 آذر 1387 - 18:23
-3
موافقم مخالفم
 

برای دوست عزیز ف.م.ا

قاعدتا آنقدر واضح نوشتم که نیاز به توضیح ندارد.اما به دو دلیل پاسختان در کامنتی که برای مطلبم گذاشتید را میدهم.اول اینکه آنقدر لحنتان دوستانه و به دور از حب و بغض قبلی است که آدم حیفش می آید از کنارتان عبور کند و دیگر اینکه در پاسخم ابهامی که برای خودم هم پیش آمده طرح میکنم تا شاید سایر بچه ها هم خواستند به ما ملحق شن.

واقعیتش بنده قبل از اینکه حتا وارد اجتماع بشوم با فرهنگی آشنا شدم به نام فرهنگ ریا..تظاهر.دورویی.و و و از دوستت دارم های الکی و ریاکارانه پدر و مادر گرفته تا زبان چرک و متملق امروزیها و پنهان کاری و الی آخر.پس با افشا و افشاگری حقیقت که در ذات خودش یک ارزش است الفتی قدیمی دارم.البته متفاوت از آنچه شما افشای حوزه خصوصی ادمها میدانید و بی تردید جزو منکرات است.اما "حقیقت" هنگامی که با حوزه عمومی، مربوط و در موردی که من و شما در آن بحث میکنیم هم به طور خاص همینطوراست نباید پنهان باشد..اگر تا اینجای حرفم را قبول ندارید که پس ادامه را نخوانید.چون قضیه افشای ماجرای دکارمو دقیقا به مورد م مربوط است.چون افشین قطبی دقیقا تاکید بر این داشت که دکارمو در لیگ ایالتی برزیل که به گفته خودش در سه منطقه انجام میشود بازی میکند(در حالی که دیدیم طرف بازیکن چیزی در مایه های لیگ محلات خودمان است.)و حتا در برنامه کوثری هم که به دروغ او را بازیکن سطح اول اعلام کردند و خودش هم حظور داشت این مساله را تایید کرد.و اینکه پس از آن آیتم نود هیچ کس پاسخی نداشت و فقط به ذکر این نکته این حرفها حاشیه ای است بسنده می کردند.در مورد وکیل کره ای هم که ازآنجا که بحث حقوقی نکرده ایم تا اصل بر برائت باشد پس گذشتن از نکته ای مشکوک مثل این خیلی ساده انگارانه است.ضمن اینکه نود در آن برنامه هم قضاوتی نکرد و فقط این قضیه را برجسته نمود. و اینکه اگر شما را مستثنا کنیم تمام کسانی که در این مورد اخیر با نود مشکل پیدا کرده اند از طرفداران قطبی بوده اند.در مورد قضیه قرارداد هم با شما موافقم.این قضیه کاملا فرق میکند.

اما مشکل اصلی من درباره زردی و زرد بودن است.آیا اگر به فرض تمام حرفهای مرا قبول کردید باز هم نود را زرد میدانید.اصلا این زردی چیست؟چرا هر چیزی که به تهییج احساسات عموم می انجامد را زرد میخوانید؟چرا هر آن چیزی که نوعی ژورنالیسم مردمی را در خود داشته باشد زرد میگویند.این محدوده زردی تا کجاست؟مصداقها کدامند.این را از سایر بچه ها هم میپرسم.چون این برای من واقعا ابهام است.

و برای امیر قادری...."هنوز تنهایی؟پس میشه روت حساب کرد"(برداشت از تیتر روزنوشت اخیر نوید غضنفری به یاد گروه آبا و فیلم مامامیا)

سرپیکو
يکشنبه 10 آذر 1387 - 18:42
-14
موافقم مخالفم
 

Calendar:

29th, Nov. 1954 Birthday of Joel Coen

30th, Nov. 1937 Birthday of Ridley Scott

1st, Dec. 1935 Birthday of Woody Allen

مازیار
يکشنبه 10 آذر 1387 - 22:24
0
موافقم مخالفم
 

1)هزار تا کار توی سرمان وول می خورد از زدن نشریه تا تحقیق راجع به جامعه شناسی سینما تا مطالعه هر هفتگی جامعه شناسی حتی به فکر زدن یک تشکل مستقل هم افتا ده اییم می خواهیم برای خودمان کسی باشیم یک فرقی با بقیه داشته باشیم می خواهیم دانشجوی اکتیو و فعال و باسواد باشیم می خواهیم باشیم. شور و حال جوانی مان را توی کانال درست بی اندازیم می خواهیم مایه فخر خودمان و جامعه و جهان اطراف باشیم می خواهیم محصولات بهتری باشیم برای زمین خدا. همه تلاشمان را می کنیم صادقانه و بی منظور اما انگار یک چیزی نمی گذارد، دنیای اطراف یا تنبلی خودمان نمی دانم اما همه این شور وحال در یک لحظه بلعیده می شود انگار که از اول نبوده بعد ما بر می گردیم به همان وضعیت اول همان ثانیه صفر و دوباره سیکل با طل تکرار می شود دوباره ایده می دهیم و انجام نمی دهیم درگیر روز مرگی می شویم اول مطلب گفتم شاید تنبلیم یا این که دنیای اطراف مقصر است اما الان که خوب می بینم تنها یک چیز این سوال را پاسخ می دهد: نا امیدی

2)نا امیدی متاسفانه توی نسل من ریشه دوانده قدیمی ها ما را تحویل نمی گرند چون خیال می کنند همه چیزشان از مال ما بهتر بوده کارشان، فیلمشان، موسیقی اشان، تفریحشان و خیلی چیزهای دیگرشان. به ما نزدیک نمی شوند ما را نمی بینند و خیلی راحت از کنار ما می گذرند احساسات ما را درک نمیکنند و با یک جمله خیلی مزخرف ما را تنها می گذارند (شما سطحی هستید) این جمله را می گذارند جلوی همه چیز و خودشان را در مقام ریاست می بینند در مقام اقایی و ما را با کوهی از مشکلات تنها می گذارند اینده ما هم چندان روشن نیست هیچ چیز در پیش رویمان واضح نیست حتی تار هم نیست تاریک است تنهاییم و این را هیچ کس نفهمیده تنهاییم و فقط خودمان می دانیم ما کنار هم نشسته اییم دستمان را مثل فردی رها شده در دریا دراز می کنیم ولی..... از تمام این ها که بگذریم فقط خودمان می مانیم در حالی که جهان اطراف را همان پدرانما ن تشکیل می دهند. پس تنها می شویم و تنهایی و بی اهمیت بودن هم که میدانید یعنی اغاز نا امیدی

3)خودم هم این روزها حال خوشی ندارم دچار یکسری سوال های عجیب شده ام این که چه می شود و گیرم من لیسانس را هم گرفتم بعدش این که چقدر از دانشجوهای دانشگاه بعد از لیسانس گرفتن با زمان دیپلمشان فرق می کنند این که دانشجوهای ما چقدر در روز کتاب و مجله و روزنامه می خوانند یا اگر می خوانند چی می خوانند می دانم سوال هایم بیهوده است نسل دانشجوی امروز نسل مرده است فضای دانشگاه من یکی که علمی هم نیست ولی از یک چیز دلم می سوزد تمام بچه های دانشگاه من بچه های خوب ومعصومی هستند با کلی شوق یادگیری اما استاد نه انها را جدی می گیرد نه به انها درس می دهد نه نیازشان را رفع می کند. خوب توی این وضعیت اسفناک دانشجو با تمام قوا خودش را وقف جاهای دیگر می کند می شود دور حوض نشین.

4)یک پارادوکس اما برای من حل نشده باقی مانده این که چرا نسل های قبل از روشنفکر تا ادم عادی درباره جوانان اظهار نظر می کنند فلان محقق می گوید جوان یعنی اینده و ادم عادی اش هم می گوید جوان یعنی اینده اما هیچ با نمیسازند هیچ با ما راه نمی ایند و ما را تحویل نمی گیرند جوان را کرده اند ویترین هر جور خواستند در موردش حرف بزنند و هر جور خواستند راجع به او اظهار عقیده کنند و فکر کنند خودشان بهترینند و بهترین دوا را برای شفا بیماری جوانان دارند انها یک لحظه هم فکر نمی کنند جوان الت دست انها نیست که هر جور خواستند از او استفاده ابزاری کنند خوب این ها خیال می کنند که جوان با همین چیزها رام میشود ولی یک بار به خودشان نمی گویند که ما با جوانان حرف زده ایم؟

5)میدانم باز هم هزاران ایده خواهیم داشت با هزاران امید که هیچ کدامشان به نتیجه نخواهند رسید چون که ما نا امیدیم لذت نمی بریم و می میریم به همین سادگی مرگمان هم فیزیکی نیست مرگ مرگ استعداد است مرگ خواسته ها و امیال است همه این جمع فردا می شود یک ادم در سیل روزمرگی که هیچ چیز جز بی حوصلگی ندارد جز نا امیدی یاس و تلخی. این عاقبت خوشی نیست ولی ما با ان درگیریم هر روز با ان مبارزه می کنیم نه میبریم بلکه همیشه هم میبازیم اما..... هیچ امایی وجود ندارد ما میبازیم این یعنی نسل سوخته نسل بی ارمان و این یعنی مرگ ارزوها.

www.maziar008.blogfa.com

امین
يکشنبه 10 آذر 1387 - 23:17
21
موافقم مخالفم
 

از این تنها ترم میشه ؟

http://baghbanbashi.blogspot.com/2008/11/blog-post_30.html

حتما ببینید .

اخر تنهایی.

جمعیت حمایت از به رنگ ارغوان
دوشنبه 11 آذر 1387 - 6:14
-1
موافقم مخالفم
 

سلا امیر قادری

این یک درخواست کمک است کمکی که می تواند برای کل سینما موثر باشد نمی دانم ایا تو و سایت سینمای ما کمکمان نی کنید یا نه اما ما درخواستمان را مطرح می کنیم عده ای از سایت ها و وبلاگ های سینمایی در حرکتی خودجوش و برای حمایت از فیلمی که دوستش دارند بدون اینکه از اکرانش نفعی ببرند می خواهند درخواست شان را برای رفع توقیف این فیلم به گوش مسیولان برسانند در حالی که تلاشهای ابراهیم حاتمی کیا برای نمایش به رنگ ارغوان در جشنواره فجر اغز شده ما هم به همراه او تلاشهایمان را شروع کرده ایم شاید اتفاقی مثبت برای ما و سینما بیفتد از تو و سینمای ما می خواهیم به جمع ما بپیوندید و با قرار دادن این بنر در سایت در رساندن بهتر صدای ما به گوش مسیولین کمکمان کنید امیر قادری عزیز امیدوارم با شناختی که از تو داریم درخواستمان با بی محلی تو و سینمای ما روبرو نشود کارمان نه سیاسی است نه ضد اخلاقی حرکتی است برای سینما لطفا کمکمان کنید اینهم آدرس بنر:

http://rapema.persiangig.ir/be%20range%20arghavan.jpg

فرشته
دوشنبه 11 آذر 1387 - 9:2
-13
موافقم مخالفم
 

با اینکه چندبار به اینجا سرزده بودم،این اولین باری که یادداشتی می نویسم.دلایلش بماند. ولی حالا که شما لذتهای کوچیک اما دوست داشتنی را با هم تقسیم می کنید خواستم من هم سهمی داشته باشم.حتما خیلی ها وبلاگ آقای علیرضا امک چی را دیدند،اما شاید برای بعضی ها تازه باشه.ببینید.چون من جدید اومدم شاید حرف هام و چیزهایی که می گم تکراری باشه.ببخشید.http://oldestfashion.blogspot.com/

احسان ب
دوشنبه 11 آذر 1387 - 13:17
-5
موافقم مخالفم
 

غزلی که امیر از جلسۀ استیضاح آن وزیر نقل کرد و بهتر ازآن اشاره ای که رضا رادبه روی دستش کرد و جواب باز هوشمندانۀ امیر عالی بود. حیف که همۀ آن خاطرات خوب حالا دیگر برگی چند از کتاب رویاهای شکست خوردۀ مان است. فعلأ باید دنبال عکسی باشیم از دوران پهلوانیها و مثل "سید" قابش بگیریم و به دیوار بزنیم. تا کی دوباره فرصت پهلوانی دست دهد...

ساسان.ا.ک
دوشنبه 11 آذر 1387 - 15:36
8
موافقم مخالفم
 

سلام.

راستش من با این لینکی که امین گذاشت خیلی حال کردم و به همه پیشنهاد می کنم که حتما یه سری بهش بزنن. امین جان مرسی.

در مورد مطلبی که امیر نوشته هم فعلا نظری ندارم. عذرخواهی.

به کاوه: ایول داداش تو هم دست به کار شدی و شروع به نوشتن کردی. ادامه بده.

ساسان.ا.ک
دوشنبه 11 آذر 1387 - 15:42
-1
موافقم مخالفم
 

حدود 2 ماهی هست که دارم با دانش آموز جماعت سر و کله می زنم. تو این مدت اتفاقای جالبی افتاده که وقتی بهشون نگاه می کنم، می بینم همشون خاطرات خوشی بوده. حتی اون لحظاتی که از رو به راه کردن جو کلاسها مستاصل شده بودم و نمی دونستم که چه کار کنم تا الان که خب تونستم تا حدی جو کلاس رو تو دستم بگیرم.

یادش به خیر همین دیروز بود:

1) یکی از کلاسام که زیست سال اول رو درس میدم، یک کلاس حقیقتاَ استثنایی هست. چند تا از دانش آموزاش دوساله اند و تو کلاس پادشاهی می کنن. همه ی معلمها هم سر این کلاس مشکل دارن ( البته الان دیگه خیلی نیست ). یه بار یکی از معلمها یکی از همون بچه ها رو تنبیه می کنه، و جالب اینکه اون دانش آموز هم جواب معلم رو میده و بعد از کلاس تهدیدش می کنه که پدرت رو در میارم و ... (؟). هر معلمی هم که سر اون کلاس میرفت تا روش رو بر می گردوند شروع می کردن به سوت زدن. تازه یه خورده که گذشته بود فهمیدم همون دوساله ها ماشین معلم زیست پارسالشون رو داغون کرده بودن و سر کلاس هم معلم رو گرفتن زدن (؟). سر کلاس ما هم که تا دلشون می خواست سوت می زدن. بطور کلی من هم تصمیم بر این بود که به بچه ها یه مقدار بها بدم و باهاشون خوب برخورد کنم واسه همین می گفتم آقا مشکلی نداره تا می تونین سوت بزنین ( خودتون تصور کنین چه کار که نمی کردن ). جلسه بعد با خودم گفتم اینطوری که فاتحه کلاسو باید بخونم. واسه همین شدم یک دیکتاتور. اول کلاس همون اراذل رو کشیدم بیرون سوالای سختی ازشون پرسیدم که بلد نباشن و بلد هم نبودن. بعد برای جریمه گفتم باید روی زمین بشینین و از روی درس مشق بنویسین. خلاصه حسابی حالشونو گرفتم. و دیگه از سوت هم خبری نبود تا اینکه اواخر کلاس یکی سوت زد و منم فهمیدم کیه. گرفتمش از کلاس پرتش کردم بیرون. کلاس تموم شد اما ساعت بعد پسره ما رو تهدید کرد که حسابتو می رسم و از این حرفا (؟)

آقا جلسه بعد باز دوباره فرم رو عوض کردیم. شدم یک آدم به شدت رومانتیک. رفتم سر کلاس و گفتم " من از برخوردی که جلسه پیش داشتم ناراحتم و از همه عذرخواهی می کنم و ... و الان هم آمادگی روحی ندارم که درس بدم. بشنین برا خودتون مطالعه کنین یا هر کار دوس دارین انجام بدین و ... . " هنوز 2 دقیقه نگذشته بود که همون دانش آموزی که که ما رو تهدید کرده بود اومد پیشم و گفت ( البته با لهجه خوافی) : آقا معلم مارو ببخشین ... ما شما رو خیلی دوست داریم ... شما خیلی شبیه خالوی ( دایی ) ما هستین و... "

جلسات بعد هم خب خدا رو شکر جو کلاس خیلی خوب شد حتی جلسه پیش رفتم براشون از مسادل بلوغشون صحبت کردم و اونا هم حسابی حال کردن.

ف.م.ا.
دوشنبه 11 آذر 1387 - 16:32
0
موافقم مخالفم
 

انسداد روزن تنفس

دوست گرامی، جناب کاوه اسماعیلی

ابتدا لازم است از شما تشکر کنم و پیشاپیش بابت اطاله نوشته ام عذر خواهی کنم. خواندن کامنتها از سوی نویسنده ی یک مطلب، به این معنی است که اولا: نوشته اش را از سر باور و اعتقاد تحریر کرده است و ثانیا: تمایل دارد میزان پذیرش، قدرت اقناع کننده ی قلمش، اثر گذاری و قضاوت خوانندگان را بداند. که هر دو دلیل( بویژه دلیل نخست) از دید من ارزشمند محسوب میشود.به علاوه، همین نکته که من را دوست عزیزخویش نامیده اید نمایانگر حسن نظر شماست، و بدون اینکه ذره ای ریا کنم، مایه خوشحالی من است.

دوست گرامی و نادیده من، نوشته اصلی شما را مجددا و همراه با پاسختان، با دقتی بیشتر خواندم. در خصوص مفهوم( نه مصداق) بحث افشا به نظرم می رسد شما و من هیچ اختلاف نظری نداریم. همانطور که در پاسخم نوشته ام که ..."اگر افشا در خصوص یک عمل نادرست، و در عرصه فعالیتهای عمومی یک فرد( نه خصوصی اش) و برای نفع عمومی و مبتنی بر حقیقت و قانون باشد، پذیرفتنی است." به علاوه هماطنور هم که از فحوای نوشته ام قابل درک است، بدیهی است که بحث ما در خصوص قطبی ناظر بر جنبه های عمومی است نه حوزه خصوصی اما افزوده ام که... " رسوخ ذهنیت همیشه آماده ی افشا در جامعه ی ما( تاکید می کنم نه شما)، منجر به این امر شده است که گاهی اوقات ما دوست داریم در خصوص موضوعاتی" واضح"" یا غیر واقعی" هم افشا گری کنیم." زیرا محور تمام رسانه های ورزشی و حتی غیرورزشی در چند روز اخیر افشای دلالی قطبی، افشای روابط پشت پرده در حضور دوکارمو، افشای اینکه قطبی اصلا چنین شخصیتی نداشته و رل بازی می کرده، افشای اینکه اشک قطبی در هنگام خروج از ایران سیاه بازی یا اشک تمساح بود، افشای اینکه قطبی هیچ! بار فنی نداشته و ندارد، افشای اینکه هیچ نقشی در قهرمانی فصل قبل ندارد، و... بوده است. به عبارت بهتر برخی از ما هموطنان، به خود اجازه می دهیم تمام ابعاد وجودی یک شخص، حتی احساسات وی، که امری درونی است و اصولا به سختی قابل قضاوت می باشد را مورد قضاوت، صدور حکم و نهایتا مجازات قرار دهیم. ساده بگویم به قول علمای منطق، ما در صغریات مشکلی نداریم اما در کبریات استنتاج با هم مختلف العقیده هستیم.

دوست عزیز من، شاید بر خلاف آنچه که به نظر می رسد، من هوادار به شدت پیگیر فوتبال محسوب نمی شوم. من حتی یکبار هم قطبی را از فاصله نزدیک ندیده ام و شاید در تمام زندگی ام "فقط" چند بازی از فصل گذشته و این فصل پرسپولیس را، به دلیل حضور قطبی در ورزشگاه حضور داشته ام. نمی دانم آیا فردی به دلیل و انگیزه ماهیت حمایتی نوشته هایم از قطبی پی برد یا خیر؟ من نه اسطوره دارم، نه اسطوره می سازم. من قطبی را یک انسان میبینم مانند سایر انسانها که می تواند گاهی خشمگین، اندکی خارج از دایره ادب، دارای اشتباه و.. باشد. مهم این است که بی ادبی، خشم و.. رویّه ی معمول و ذاتش نباشد که در مورد قطبی واقعا نبود. حال آنکه برخی از قطبی یک موجود فراانسانی و ابرانسان ساخته بودند و بعد که "مطابق ذهنیات آنها" رفتار نمی کرد او را محکوم می کردند که چرا آنطور که ما فکر می کنیم تو هستی، رفتار نمی کنی و آنگاه محکومش می کردند!! دقت کنید خواهید دید بیشتر محکومیتهای قطبی در این چند ماه از این دست بودند. اما دلیل اصلی نوشته های اخیرم در خصوص حمایت از قطبی که مدیران سایت سینمای ما و بویژه جناب قادری زحمت خواندن و قرار دادن آنها را بر روی سایت پرخواننده سینمای ما متقبل شدند، نه بحثی فوتبالی بلکه بحثی فرهنگی بود. من اساسا اولین نوشته ام( حیف عادل که زرد شده، البته تیتر از سوی سایت سینمای ما انتخاب شده است که از این بایت تشکر هم کردم) را با مطلبی به ظاهر فوتبالی و به باطن غیرفوتبالی نگاشتم. در آن نوشته لایه پنهانی هم وجود داشت. یک لایه ظاهری انتقاد از نود و شخص فردوسی پور که چرا به زرد سازی روی آورده است؟ اما چرا نود یا فردوسی پور؟ زیرا:

اولا:انتقاد من از نود و فردوسی پور نه به دلیل این است که زردتر از این برنامه وجود ندارد، بلکه دقیقا به این دلیل است که نود و فردوسی پور از پتانسیل تغییر نگرش در جامعه ی رسانه ای ورزش برخوردار بودند، اما متاسفانه به جای تغییر رنگ رسانه های ورزشی، خود به این ورطه سقوط کردند.

ثانیا:همانطور هم که عرض کردم، بحث من ناظر به شیوع زردسازی در کشورمان است و برنامه نود را انتخاب کردم زیرا سازندگان این برنامه چنین تصوری ندارند و مضافا اینکه برنامه نود به عنوان" فرد اجلی" در برنامه های ورزشی، چنان جذابیتی ایجاد کرده که اگر به فردی بگوییم این برنامه در زمره ی برنامه های زرد قرار می گیرد، بلافاصله واکنش نشان می دهد. یعنی نوعی ضابطه و معیار ایجاد کرده و بدون آنکه بینندگان متوجه باشند، تصور می کنند برنامه ای با پشتوانه ی تحلیلی و پژوهشی ملاحظه می کنند، در حالیکه چنین نیست. به عبارت بهتر نود و فرودسی پور آستانه ی زرد بودن را در ذهن مخاطبان تقلیل داده اند.

لایه دوم نوشته هم انتقاد از خودمان بود که چرا به این سرعت تحت تاثیر مطالب نشریات زرد قرار می گیریم در حالیکه باور کنید در ایران روزنامه نگاران در حوزه ورزش از منابع خبری مخفی و موثق.. برخوردار نیستند تا بگوییم تلاش زیادی می کنند. یعنی اگرچه تعداد زیادی نشریات ورزشی داریم اما حرفه ای نیستند. باور ندارید ببینید روزنامه ها آیا بیش از آنچه که یک تماشاگر عادی با حضور در تمرین تیمها می فهمد، یا بیش از آنچه خبرگزاری های رسمی مثل بخش ورزشی ایسنا، فارس .. در روز قبل مینویسند، چیزی برای ارایه دارند؟ یا اصلا چیزی ارایه می دهند؟ منابع خبری شان را ملاحظه کنید تماما به صورت گفته میشود، شنیده می شود و .. است و مطالبشان هم بیشتر مبتنی بر قضاوتهای شخصی نویسندگان است که اکثر آنها هم عموما اگر خیلی پاک و بدون بدبینی به قضیه نگاه کنیم بر اساس علایق رنگی یا علاقه به سایر افراد فوتبالی می نویسند. دلیل میزان بالای آنها هم صرفا علاقه غیر قابل وصف مردم ایران به ورزش و بالاخص فوتبال است.

قصد ندارم با شما وارد مباحث فوتبالی شوم که اثبات کنم شما درست می فرمایید یا من، چون همانطور که اشاره کردم این نه قصد من است و نه انگیزه نگارش در من. اما دوست دارم به یک نکته اشاره کنم. نود یا عادل می توانستند با دعوت از قطبی در همان برنامه از قطبی بخواهند در خصوص مسایل فنی دوکارمو توضیح دهد و در خصوص مسایل غیرفنی نیز از مارکو بخواهد اطلاعاتی بفرستد. آنوقت می توانست به قطبی بقبولاند در تشخیص توانایی فنی دوکارمو یا مبلغ پرداخت شده اشتباه کرده است و قطبی هم پاسخ دهد و مردم قضاوت می کردند. اما فردوسی پور فقط به نمایش چند باره موقعیتهایی که دوکارمو خراب کرده بود پرداخت. در حالیکه اگر هدف زردسازی و تهییج مخاطب نبود، بازیکنان خارجی سایر تیمهای لیگ برتری را هم مورد تجزیه و تحلیل قرار می داد. اما عادل صرفا به دلیل اهمیت پرسپولیس و قطبی و متعاقبا جذب تماشاگر فقط دوکارمو را مطرح کرد.اگر بازی روز چهارشنبه پرسپولیس با استقلال اهواز را می دیدید، متوجه می شدید به طرز عجیبی نیکبخت در دقایق اولیه و توره در دقایق پایانی نیمه اول دقیقا مشابه همان موقعیتهایی که دوکارمو در بازی با سپاهان از دست داد را به اوت زدند. اما آن طور که من در تلویزیون دیدم نه در ورزشگاه از دادو آه تماشاگرن خبری بود و نه روزنامه ها و برنامه های ورزشی آن را در حد فاجعه نشان دادند.چرا؟

من بسیار متاسفم که قطبی رفته است. آن هم نه به این دلیل که قطبی بت (idol) باشد و من هم شیفته (idolater) باشم. متاسفم به دلیل فشار بیش از حدی که بر او وارد کردند. متاسفم از فضای رسانه ای که وقتی حتی جهت حمایت از دستیارش که برای بیماری پدرش به برزیل رفته بود و روزنامه ها نوشتند که برای فولاد می خواهد بازیکن بیاورد از دایره ادب خارج شد، به جای محکومیت توامان خروج قطبی از ادب و خبرنگار دورغ پرداز، فقط قطبی محکوم میشود. چرا؟ چون دوست ندارند دروغ بودن خبرهایشان به گوش خواننده برسد و با هیاهو و جنجال جلوی آن را میگیرند. متاسفم وقتی قطبی به یک نفر بی ادبی میکند، میزان حقد و کینه از او تا حدی در جامعه رسانه ای ورزش رواج یافته که همه برای یافتن بهانه ای جهت حمله به او،خود را مورد توهین می دانند. این منطق همان اندازه بی ربط است که وقتی یک نفر به یک پزشک توهین کند، تمام پزشکان خود را مورد توهین بدانند. متاسفم از فضایی که در یک تسلسل تکرار شونده، هر چند سال یک بار امثال ایویچ، بلاژویچ، برانکو، آری هان، قطبی و... که هر کدام از لحاظ بعد فنی و غیر فنی شاخصه های مثبتی داشتند را فراری می دهد. متاسفم از فضایی که در آن وقتی قطبی یک دست در کنار زمین به نشانه اعتراض به داور تکان می دهد، سه مرتبه به کمیته انضباطی می رود اما مربیانی چون قلعه نویی باید صدها بار کنار زمین فریاد بزنند و دهها بار به داور حمله کنند تا شاید احضار شوند. متاسفم از فضایی که در آن کمتر از 24 ساعت پیش بینی ام مبنی بر استارت به لجن کشیدن قطبی از لحاظ اقتصادی محقق میشود. مسایلی از این دست زیاد است. هر انسان نیز ظرف تحملی دارد و قطبی نیز قطعا اینگونه است. یک روز خود را زیر فشاری که او قرار داشت بگذاریم و بعد قضاوت کنیم. آیا فشار بر مربیان در تمام دنیا این گونه است؟ بگذارید بگویم در کشورهای پیشرفته مثل فرانسه در مورد مسولیت می گویند برای قضاوت در خصوص مسول بودن یا مسول نبودن یک فرد، باید به صورت فرضی و در ذهن خود، یک فرد متعارف جامعه را در شرایط "خارجی" آن فرد قرار دهیم و بعد قضاوت کنیم. به عبارت بهتر واکنشهای هر فرد را باید با شرایط خارجی که اگر یک فرد متعارف آن جامعه در آن قرار داشت، انجام می داد سنجید و بعد گفت کار غیرمتعارفی انجام داده یا خیر، نه با واکنشهای من یا شما که هیچ فشاری بر ما قرار ندارد. در جامعه ای مربی به بازیکن سیلی می زند، مربی در داربی بازیکن را به خاطر اشتباه یارگیری می خواهد در وسط زمین و مقابل دیدگان هزاران نفر بزند، یا در جایی که مربیان ما را چندین لات و اوباش همراهی می کنند تا کسی به دامن کبریاییشان گردی ننشاند و مربی اش در کنفرانس مطبوعاتی به همان لاتها می گوید علی فلان خبرنگار را کنترل!!کن ، آیا فقط دو مورد رفتار قطبی در طول 18 ماه حضور در ایران اینقدر آزار دهنده و نا متعارف بوده است؟

مخلص کلام اینکه، اگر من از قطبی حمایت کرده و می کنم نه به این دلیل است که قطبی اشتباه نداشته یا نخواهد داشت، بلکه به این دلیل است که به نظر من قطبی، روزن و فرصتی بود برای تنفس. تنفس فرهنگ تازه در فضای این فوتبال، تنفس ادب در فضای این فوتبال، تنفس و روزنه ای برای ورود علم، و روزنی برای محکم تر شدن جایگاه مربیان علمگرا از جمله جلالی. فرصت نمایش و آموزش این نکته که می توان علم گرا، مودب و جنتلمن بود و به لیدرها و سکوها اندکی باج نداد اما محبوبترین بود. اما چه کنم و چه کنیم اتمسفر بی سواد و بی فرهنگ افراد دخیل در باشگاههای فوتبال و رسانه های ورزشی، چنین موضوعی را تحمل نمی کنند. این اتمسفر اجازه تغییر هوا و ورود هوای تازه نخواهد داد. اولین ایراد من به عادل این بود و هست، او که منتقد سرسخت این لمپن ها بود، چرا به جای اینکه در حفظ این روزن کوچک موجود بکوشد و سپس ایرادات آن را اصلاح کند، داخل در موجی شد که آمالش را انسداد این روزن قرار داده بود؟ من تعلق خاطر به شخص قطبی نداشته و ندارم. زیرا قطبی را نه فقط یک مربی، که سرآغاز آشنایی هواداران فوتبال ایران با یک جریان می دانستم. جریانی که هیچگاه فضای مسموم و لمپن های اطراف فوتبال ایران، اجازه ی حضور، رشد، شناخت، لمس و دوست داشتنش را به هواداران فوتبال ایران نداده بود. اما بر خلاف امیر قادری عزیز، تصور می کنم همین تجربه کوتاه مدت هم با تمام تموج و بالا و پایینی که داشت، بسیار دل انگیز بود، همین.

محمد
دوشنبه 11 آذر 1387 - 17:27
3
موافقم مخالفم
 

به الهه تقی زاده:

خوب شد یاددآوری کردی،تیک تاکی من دو قسمتش را دیدم،پر است از ایده های خلاقانه که سابقا نظیرش را در برنامه های گفتگو محور اینچنینی نداشته ایم. تا الان سه قسمت پخش شده ،من دیشب و امشب را دیدم که دیشب گفتگوی رامبد جوان بود با دکتر امید روحانی درباره خواب و امشب هم دو گفتگو به صورت موازی روی دو میز کافه درباره شهرت و تبعاتش؛ مجید مظفری و مسعود فروتن و آنطرف هم رشیدپور و دکتر جلالی، چون تازه یکی دو قسمتش را دیده ام دستم نیامده که قرار است در همه قسمت ها فرم همینگونه باشد یا نه، تیتراژ ابتدایی برنامه یک تراولینگ محشر دارد که دوربین از بالای چند خیابان و پیاده رو رد می شود و در نهایت روی درب کافه ای فیکس می شود همان جایی که قرار است دو یا چند نفر با هم گفتگو کنند.

نکته جالب توجه در این تاک شو کارگردانی آن است. دو قلوهای صفاریان پور نشان دادند در برنامه های گفتگو محور هوشمندند. سیاوش آسمان شب را خوب اجرا می کند و حالا هم در کارگردانی به برادرش فواد کمک کرده، فواد هم کارگردانی خوبی کرده و همه چیز سر جایش است. در کنار ایده های خوب، استفاده از شش هفت دوربین با زوایای مختلف و نور پردازی و دکور عالی، کات های بموقع و میان پرده هایی با استفاده از میکرولنز برای نشان دادن جزییات اجزا و درونیات دکور ،میوه ها یا نوشیدنی های همان کافی شاپ(زوایای دوربین بعضی وقتا فوق العاده جالبه مثل نمای زیر قوری شفاف که چای خشک میآید بعد آب جوش میریزد روش و خیلی چیزهای دیگر که بتدریج خواهیم دید) ، نشان دادن تایمر با دقت صدم ثانیه از مدت زمان گذشت گفتگو به هنگام معرفی طرفین و حذف حالت کلیشه ای مجری و پاسخگو می تونه از امتیازات این برنامه باشه.

امیدوارم جوگیرانه ننوشته باشم! و در شب های آتی نا امید نشم و برنامه خود جنس باشد، همانطور که انتظار دارم، تیزرش که نشون می داد مهمانای خوبی خواهند آمد...

شنبه تا چهارشنبه، شبکه دو ، 19:45

7
دوشنبه 11 آذر 1387 - 23:6
3
موافقم مخالفم
 

1-تیک تاک خوش فکرانه ساخته شده سعی کنید ببینید هر چند ساعت پخش عجیبی داره.

2- من تنهام ولی احتمالا چون خیلی وقته که تنهام و یادم رفته تنها نبودن یعنی داشتن چه جور حسی،دیگه احساس تنهایی نمی کنم .چون هر چی فکر می کنم حالت دیگه ای برا زندگی کردن نمی تونم تصور کنم یعنی اگر من تنها نباشم چی کار می کنم که الان نمی کنم؟ هیچ ایده ای ندارم . داشتیم زندگی مونو می کردیم به شک انداختین ما رو ؟راستشو بگین آدم هایی که تنها نیستن چه طور ی هستن؟چطوری راه می رن؟چطور ی غذا می خورن؟ چطوری فیلم میینن؟ چطوری انجی گوش می کنن؟چطوری آخر شبی دم صبحی سر ظهر ی میان تو کافه و یه چرخی می زنن؟ یه چیزی مینویسن و می رن؟چطوری عکس های سیاه و سفید سینمای کلاسیک رو برا دسک تاپشون تنظیم می کنن؟چطوری رو مبل لم میدن و کریستین بوبن می خونن و وسطش هی به گوشه سقف خیره می شن که وای زندگی چقدر دوستداشتنی است به خصوص اگه ازون دورا صدای موسیقی یان تیرسن هم بیادکه دیگه محشره ؟چطوری؟ نکنه یه چیزی تو زندگیم کمه؟؟؟؟

امین
دوشنبه 11 آذر 1387 - 23:44
20
موافقم مخالفم
 

الهه تقی زاده منم با تو موافقم . یک قسمت از تیک تاک و دیدم و خیلی خوب بود . گفتگوی امید روحانی با رامبد جوان هم بسیار قشنگ بود .

اما این برنامه هیچ فایده ای ندارد .چون در بدترین زمان ممکن پخش میشود . چون من شخصا حداکثر یه روز در هفته اون موقع خونه باشم . و خیلیها هم بیرون هستند . وبرنامه پرت می شود .

امروز هر کاری کردم برسم ببینم ببینم نشد . اونم با این بارون و ترافیک و بخصوص وسوسه پیاده روی زیر بارون تو یه خیابون خوشگل و مهمتر از همه در حال سیگار کشیدن بودن .

اما همین دیگه نمیشه کاریش کرد.


سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 0:12
-3
موافقم مخالفم
 

تولد (وودی الن) رو به همه تبریک میگم .

این پیام بازرگانی بود . واسه خاطر همین اسم نمی خواد .

شیده
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 0:38
-45
موافقم مخالفم
 

تقریبا 7-8 سالی از زمانی که برای اولین بار فیلم هفت را دیدم می گذره با پدر وعموم نشستم وفیلم را دیدم و مدام از طرف عموم متلک باران می شدم که هر کی فیلم هفت را کمتر از هفت بار ببینه سینما را نمی شناسه(مگه حالا می شناسم؟)خلاصه یکی از بهترین لحظات زندگیم رقم خورد هنوز هم مثل بار اول از بعضی جاهاش شوکه می شم اما هنوز مشکلم با دیالوگ اخر فیلم حل نشده (جالب اینه که با دیدن دوباره فیلم مشکلم بیشتر شد)اونجا که فریمن می گه:ارنست همینگوی می گوید دنیا جای زیبایی که ارزش زندگی کردن را داره من با قسمت دومش موافقم

نمی دانم این مسئله مربوط به دوبله است یا خیر اما مگر می شود چیزی برایمان زیبا ودلچسب نباشد وبخواهیم برایش مبارزه کنیم ؟ اشتباه نکنید هنوز انقدر اعتماد بنفسم بالا نرفته که بخواهم از کار فینچر ایراد بگیرم اما دوست دارم نظرتان را بدانم (برای شروع دوستی که استاد فلسفه است می گفت این ها بازی با کلمات است)

به امیر قادری:می خواستم بگویم که این قول مفصل نوشتنت درباره ی دل پیرو نیچه و..............دارد خیلی طولانی می شود که یادداشت هفتگی ات حسابی خجالتم داد که صبر هم چیز بدی نیست

به ساسان :هفته بدی را گذرانده بودم و(کامنت)هات که معلوم بود از حال خوب صاحبش حکایت می کرد بد موج مثبت می داددر مورد نقدت هم خیلی کلی بود وخب زیاد نمی شد اظهار نظر کرد

سروش
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 10:1
-11
موافقم مخالفم
 

سلام

می خواستم بدونم حقیقت داره که دنیای تصویر قراره دوباره چاپ بشه؟

از شما پرسیدم گفتم شاید هنوز هم با این مجله در ارتباطید

ببخشید که با موضوع روزنوشتتون بی ربط بود ...

mouse
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 10:43
-9
موافقم مخالفم
 

برای امیر رضا نوری پرتو:

اگه تو هر تخصص و حرفه ای که هستی بهترین باشی خود به خود پول به دنبال تو خواهد آمد.

فواد
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 17:31
7
موافقم مخالفم
 

تبريك ميگم به همه بچه ها و به خصوص به امير قادري بابت چاپ مجدد "دنياي تصوير".با اينكه خيلي كم از اين نشريه خوشم مياد ولي از توقيفش خيلي ناراحت شدم .اميدوارم با قدرت به كارش ادامه بده.امير جان پرونده پدرخوانده رو زودتر در بيار.منتظريم

سرپیکو
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 18:0
-5
موافقم مخالفم
 

دوستان عزیز این موسیقی فیلم رو از دست ندید،مال فیلم (تحقیر) گدار. هر وقت تنهام گوش میدم.

http://www.4shared.com/file/73987749/f880d864/delreu.html

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 18:23
1
موافقم مخالفم
 

Whenever you need a home I will be there Whenever you're all alone And nobody cares ...

امیر: مصطفی مال خوشه‌های خشمه؟ آره؟ مال خوشه‌های خشمه؟آخر فیلم اون جا که سایه مادره پیش از رفتن پسره از پشت چادر بلند می‌شه؟

Reza
سه‌شنبه 12 آذر 1387 - 22:14
3
موافقم مخالفم
 

1- تبریک برای انتشار مجدد دنیای تصویر . امیدوارم قطعی باشه و فردا یه مسئول دیگه یه چیز دیگه نگه . هنوز شماره آخرش رو نخونده ام یعنی نمیتونستم بخونمش .

2- برای نظرسنجی بهترین های دهه 80 آماده باشین!

mouse
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 7:24
-9
موافقم مخالفم
 

برای 7:

فکر کنم یه ذره قشنگ باشه که یکی پیدا بشه و در کنارت بشینه و به همون منظره ای که تو نگاه می کنی نگاه کنه و به همون موسیقی که دوست داری گوش کنه و همونقدرکه تو داری از این چیزا لذت می بری اونم لذت ببره . بدک نیست نه . نگاه کردن به زندگی از دریچه ذهن دیگرانی که مثل خودمونن. این یه جور بازتولید سلایق خودمونه

مصطفی جوادی
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 7:34
-13
موافقم مخالفم
 

بی تعارف امیر این صحنه ای که گفتی اینقدر خوب است که دلم نمی آید بگویم این نیست. ولی بخشی از ترانه Poor Misguided Fool از Starsailor بود که می دانم یا گوش دادی و دوست داری یا گوش بدهی دوست خواهی داشت. ولی نکته هر دو شان یکی است، آن عبارتی که در آن فصل خوشه های خشم ترجیع بند حرف های هنری فونداست، شیره این ترانه هم بود : I'll be there

ای داد بی‌داد. ماجرا خیلی جالب‌تر شد اتفاقا. با این ترانه استار سیلور 7 ساله که زندگی می‌کنم، و هیچ کی هم نمی‌شناسش. اگه هم بشناسه خودم به‌اش معرفی کردم. مهجوره. واقعا برام جالب بود که می‌شناختیش. بازم باورم نمی‌شه. متن‌اش رو می‌فرستی برام؟ «انجی» بعدی‌مون توی روزنوشت می‌تونه همین باشه.

علی خطیبی
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 10:4
-16
موافقم مخالفم
 

تبریییییییییییییییییییک دنیای تصویر دوباره روی پیشخوان دکه های روزنامه فروشی ها می رود. امیر خان بازم با دنیای تصویر همکاری می کنید ؟

امیر: با تمام وجود...

الهه تقی زاده....برای پایتخت نشینان
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 12:21
6
موافقم مخالفم
 

به پایتخت نشینان کافه:تا حالا حسش کردید ............

تو این شهر چقدر غریبه اید ، شهری با دیوارای بلند.... با درختای خسته ای که کارشون این روزا فقط زور زدن واسه تمیز کردن هواست.... شهری که با این همه ازدحامش نتونسته آدما رو بهم نزدیک کنه ....وتنها ثمرش تنهاییه.....

..................................................................................................................................................

بعد از خوندن تنهایی که امیر قادری ازش نوشته بود این جمله داشتم واسه خودم مینوشتم که از یه جای نا آشنا واسم این رسید که:

یکی قشنگی منظره رو میبینه یکی کثیفیه پنجره رو این تویی که تصمیم میگیری چی رو ببینی حتی از پشت پنجره کثیف !!!!(منم کلی بهم چسبید به اونایی که دوسشون داشتم فرستادم)

چند ثانیه بعد ، واسم زد عذر میخوام اشتباهی فرستادم !!!!واسم خیلی جالب بود ..............نمیدونم شاید من دارم فقط کثیفیای پنجره رو میبینم ولی زیبایی منظره کجاست.......... نمیدونم؟؟؟؟؟

....................................................................................................................................................

به محمد

من هم تیتراژ ابتدایی شو دوست دارم هم از فضای برنامه اش خوشم اومده...........هر چند به قول امین ساعت خیلی بدی داره.......... ترسمم از اینه که چند هفته بعد جز یه تیتراژ خوب واسش اترکشنی نمونه

امیرحسین جلالی
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 12:50
-7
موافقم مخالفم
 

سلام امیر عزیز واسه این یادداشت اعتماد و این روزنوشت خیلی حرف دارم. هرچند که من خیلی اعتقاد ندارم آدم انرژی شو از اطرافیانش می گیره. به نظر من آدم انرژی شو از یه نفر تو این دنیا می گیره که اونم عشقشه، عشقی که وقتی نیست هیچ چی جاشو نمی گیره، نه سینما نه فوتبال و نه هیچ چیز دیگه... بی تو این دنیا که تو چنگ منه، دیگه چنگی به دلم نمی زنه...می دونم که می فهمی چی می گم. خوش به حال اونایی که دارن... اما معنای تنهایی رو می فهمم، اونم تنهایی ای که درست وقتی دور و بر آدم از همیشه شلوغ تر می شه می زنه تو رگ و ریشه دل و قلب و می سوزونه، خاکسترش می کنه می فرسته هوا، درست وقتی که به هر کی از تنهایی درد دل کنی نمی فهمدت... در بروژ رو منم عجیب عاشقش شدمو به نظر منم بهترین فیلم ساله و فقط از طرف فیلم استاد فینچر ممکنه تهدید بشه که پوستر عجیبی داره و داستان عجیب تری. یه یادداشت نوشتم که تو فرهنگ آشتی امروز چاپ شده. این یادداشتو تقدیم می کنم به تو و ستون پریروز اعتمادت و این روزنوشتت و تمام لحظات خوبی که تو این 8سال(از شروع نوشتنت تو فیلم) برام ساختی. به یادداشت پدرخوانده1 و 2(ما از پدرخوانده نمی ترسیم و تنهایی مرد قدرتمند)، به پرونده ای که با نیما و سروش صحت واسه نفس عمیق در آوردین و اون جمله ای که یادمه زیرش خط کشیده بودم و هرجا می رفتم به هرکی می دیدم نشونش می دادم: در اطراف هر سدی هر چقدر بلند و محکم راههای دررویی هست که می شود به کمک آنها سد را دور زد و در رفت(یه همچین چیزی)، به یادداشتی که واسه فیلم نفوذی استاد درآوردی و اون عکسا و قابا و توضیحات، به نقدی که واسه یه فیلم هندی نوشتی و سه بار تکرار کردی که من می خوام از یه فیلم هندی تعریف کنم(فیلمی که اصلا یادم نیست اسمش چی بود!)، به یادداشت پل رودخانه کوای، به یادداشت پیش از طلوع و پیش از غروب، به یادداشت ترافیک و اون تیتر دوخطی اش... تو تمام این سالها با نوشته ها و حرفات روزا و شبا و لحظه ها و تجربه ها و زندگیا داشتم و هیچوقت از یاد نمی برمشون، هیچوقت... یه چیزی تو نقد بازگشت آلمودوار داشتی که خیلی باهاش حال کردم، اینکه هیچ احساس و عملی تو این دنیا از بین نمی ره و یه جایی، یه جوری اثرشو نشون می ده. پس شک نکن که این همه لحظه و حال خوب که واسه آدمایی مثل من ساختی، اونم تو این سالای سخت، هیچ وقت از بین نمی ره و اگه هیچ چی به جز همین که گفتم نباشه، انرژی لازم واسه 500سال زندگی و عشق و حالت فراهمه. پس غصه چیو می خوری امیرجون؟ تو تنها نیستی. بیا، اینم روی جلد مجله تازه، اینم خبر انتشار دوباره دنیای تصویر، چی می خوای دیگه مرد؟ تو تنها نیستی امیرجون...

امیر: ممنون امیر جون...

فواد
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 14:11
20
موافقم مخالفم
 

سلام به همه.14 آذر شد و يكبار ديگه افسوس براي نبودن و فيلم نساختن علي حاتمي.12 ساله كه سينماي ايران دلشدگان نداره.باز هم افسوس.

امير
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 21:2
4
موافقم مخالفم
 

سلام

من براي تحقيقم ميخواستم بدونم نظر شما در مورد سينماي ايران چيه؟

اينده اونايي كه سينما ميخونن چجوريه؟

خيلي ممنون

مازیار
چهارشنبه 13 آذر 1387 - 22:46
-10
موافقم مخالفم
 

خدایا سلام؛

مازیارم می خواستم چند دقیقه وقتت را بگیرم بلکه کمی ارام شوم. خدای عزیز چند تا سوال دارم چرا ادمها هیچ وقت باطن ادمها را نگاه نمی کنند؟ من پول ندارم هر روز یک مدل بپوشم من پول ندارم که سیگار ماربرو بکشم ندارم که پول میز را حساب کنم باید چه کار کنم کجا بروم دلم نمیخواهد مادری که سی سال صادقانه تدریس کرده را در عذاب ببینم پدرم را که بعد از بازنشستگی هم مجبور است کار کند را هم شرمنده ببینم خدایا من نمی توانم بفهمم یک نفر روزی خدا تومن خرج کند و بعد هم انقدر داشته باشد که به دختره زنگ بزند برایش خرج کند کادو بخرد زندگی اش را هم سامان بدهد هر روز هم یک مدل بپوشد ان وقت منی که روزی حلال می خورم نداشته باشم یک بارانی بخرم یک شلوار یک کفش بخرم ان وقت یک نفر دیگر هر روز یک جور تیپ ملیونی بزند خدایا من هم میخواهم خوب بگردم خوب بپوشم خوب زندگی کنم ولی نمیشود با این پولی که پدر و مادر من در می اورند نمی شود شاید من هم بخواهم با دختره جایی بروم برایش مرام خرج کنم اما ندارم ندارم تیپ خفن بزنم این طوری سمت هر کس بروم رم میکند ندارم ندارم و او هم نمی اید تازه بیاید از کجا بیاورم کادو و هزار کوفت و زهرمار دیگر را تهیه کنم منی که نمیتوانم با این پول حلال یک بار پول کافه رفقایم را حساب کنم خدایا تکلیف من چیست که میخواهم غرورم را هم حفظ کنم خدایا نمیشود با روزی دو هزار تومن نمیشود، با این پول ها نمیشود خدایا تا کی حسرت بخورم تا کی اه بکشم خدایا یعنی ما هم باید همرنگ جماعت شویم نزول بگیریم ربا بخوریم چه کار کنیم که با همین درامد هم بتوانیم راحت زندگی کنیم خدایا اگر تمامی کسب مایه دارها حلال است پس چرا مال ما به اندازه انها نیست خدایا تو ما را میبینی هر روز هر بار هر لحظه چه رنج ها و بی کسی هایی که به خاطر بی پولی که نکشیده ایم خدایا ارزوهایم کوچک است ولی این روزها من برای ارزو کردن به جای قلبم باید به جیبم نگاه کنم مغرورم و این نمیشود که به بهانه غرور به ارزوهایم نرسم خدایا چه کار کنم تو که همیشه به من لطف کردی بگو؟

nato
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 1:11
-19
موافقم مخالفم
 

به نظرم دنیای تصویر نباید برمیگشت. اینجوری اسطوره میموند. الان که برگرده هی باید دنبال بهانه بگردیم برای دوباره دوست داشتنش و وقتی بره دیگه مثل دفعه اول ناراحت نمیشیم. راستی امیر جون! ممنون میشم بگی این عبارت " گشادگی سینه" رو کجا خوندی که انقد شیفته اش شدی که تو این دو هفته تو 14 تا مطلب ازش استفاده کردی. قیصر عصر گوگل هم لقب برازنده ای برات. دم جواد طوسی گرم.

فرزاد
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 3:50
12
موافقم مخالفم
 

1 - سخت ترین کار دنیا چیست امیر؟ من که نمی دانم. اما یک چیز را خوب می دانم.

اینکه جلوی دختر عمویی که مو به مو شبیه راشل وایز است و مدتها همدیگر را ندیده اید و حالا جلویت نشسته، بخواهی یک تکه بزرگ شیرینی ناپلئونی را طوری بخوری که آبروریزی نشود و لب و لوچه ات و ظرفها و میز و ... تمیز باقی بماند. کار سختی است. یعنی مثلا اعصاب پولادین یک جراح و تمرکز فکری یک استاد شطرنج و مهارت و ظرافت یک بند باز را یک جا لازم دارد... (حتی اگر طرف را ترغیب کنی که برایت از شب زنده داری فینگان ها سخنرانی کند و اینجوری یک کمی حواسش پرت شود)

2 – تنهایی؟؟؟..... هرگز.......... به هیچ وجه....... محال است............

هیچ کس تنها نیست............همراه اول.

3 – به هر حال منظور من این نبود امیر. «بازی کردن با خدا » را می گویم.

4 – به نظرم این همه فحش دادن و بد و بیراه گفتن به آدمهایی مثل دایی و پروین و استیلی و قلعه نوعی و ... کار بی ربط و بی معنایی است. (مخصوصا از سوی مشتری های قدیمی این کافه) مثل این است که به تصویر خودمان در آینه فحش بدهیم...

ابراهیم
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 5:44
-2
موافقم مخالفم
 

راستش حرفی برای گفتن نیست. فقط یه سلام و عرض مخلصیم به همه بر و بچه های کافه!

آقا مخلصیم........

سرپیکو
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 6:56
16
موافقم مخالفم
 

بازم خاطرات سینمایی... بازم دیالوگ های محشر... بازم پرونده دکترژیواگو... بازم دنیای تصویر... مبارک است.

پيمان جوادي
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 9:57
-16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقا امير مگه قبلا روي "در بروز" مطلب ننوشته بودي؟ اتفاقا برام جاي سئوال بود كه چرا توي سينماي جهان كار نشد!

سعيده
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 12:5
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

ديروز دانشگاه برامون بعد يك سال جشن فارغ التحصيلي گرفت به خاطر ذوق مامان حاضر شدم كه به جشن بريم وقتي كه جابجا شديم بدجور گريه ام گرفت( دقيقا مثل همون حسي كه سر جشني كه با بچه ها برا خودمون گرفتيم) اصلا نمي تونستم حرف بزنم صم بكم نشسته بودم مامان اصرار داشت كه از مراسم فيلم بگيرم من الاغ هم حسش رو نداشتم بعد از مدتي احساس كردم كه مامان از دستم دلگيره بهش گفتم: دوست داري دكترام رو تو همين دانشگاه علامه بگيرم از تو بخواي مي گيرما. مامان برام پشت چشم نازك كرد و رو برگردوند و گفت تو اين كار كوچيك كه من بهت مي گم به خاطر من انجام بدي رو انجام بده اگه دكترا بگيري به خاطر اينه كه خودت خواستي اگه مي خواي برا من كاري كني همين الان فيلم بگير مامان انگشت گذاشت رو نقطه حساس وجودي من يعني پرش از حال. آره رفقا به خاطر مامانم كلي فيلم گرفتم از مراسم ديروز به خاطر مامانم لباس فارغ التحصيلي پوشيدم و عكس گرفتم به خاطر مامانم خنديدم و... ديروز پدر ا و مادرا خيلي خوشحال بودند اما ما واقعا فكر مي كردند كه ما رو به ثمر رسوندند. من نمي دونم من هيچي نمي دونم شايد از روي ندونستن بود اصلا تو جشن حاضر شدن اين كه يه اتفاقي كه من نمي دونم قراره بيفته كه بعدا... مامان گفت كه تو نمي توني بفهمي كه چه حس و حاليه كه آدم مي بينه كه بچه اش به ثمر رسيده و من منگ عين آدماي نفهم مامان رو نگاه مي كردم و اين صدا نمي دونم از كجا تو وجودم طنين مي انداخت كه اصلا مگه من به ثمر رسيدم؟ براي امير: گريزي از چيزي به اسم تنهايي مطلق نيست نشون به اين نشون كه تهش ما هر كدوم به تنهايي مي ميريم اين طرف ترش تنهايي عاشق مي شيم اين طرف ترش تنها تنها... فقط يه چيزايي اين تنهايي رو رنگ و لعاب مي دن بعضي چيزا كمرنگش مي كنن بعضي چيزا بهش تشخص مي دن بعضي چيزا... چيزايي مثل حرفاي دكتر خانبگي سر كلاس متون تخصصي كه تازه شايد نصفش رو هم قبول نداشته باشي اما به قول امير چون صداقت توش هست سره از ناسره ش رو خيلي راحت جدا مي كني چيزايي مثل نوشته هاي امير قادري چيزايي مثل نگاه هاي مامان چيزايي مثل دست گرم و محكم يه رفيق چيزايي مثل رفقاي كافه چيزايي مثل ....

امیر: دنیا همه‌اش همینه... این که هم مامان رو راضی کنی و هم خودت رو. و مطمئن باش که ممکنه... تجربه دارم که می‌گم. با خوندن کامنت‌ات یاد «به درون طبیعت وحشی» هم افتادم...

مصطفی جوادی
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 14:26
-16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقا میگما، اصلا شاید خودت گفته باشی... نمی دانم. فکر کنم اولین بار ویدیواش را دیدم و شناختمش. آره

As soon as you sound like him

Give me a call

When you're so sensitive

Its a long way to fall

Whenever you need a home

I will be there

Whenever you're all alone

And nobody cares

You're just a poor misguided fool

Who thinks they know what I should do

A line for me and a line for you

I lose my right to a point of view

Whenever you reach for me

I'll be your guide

Whenever you need someone

To keep it inside

Whenever you need a home

I will be there

Whenever you're all alone

And nobody cares

You're just a poor misguided fool

Who thinks they know what I should do

A line for me and a line for you

I lose my right to a point of view

I'll be your guide in the morning

You cover up bullet holes

(Break)

As soon as you sound like him

Give me a call

When you're so sensitive

Its a long way to fall

You're just a poor misguided fool

Who thinks they know what I should do

A line for me and a line for you

I lose my right to a point of view

جواد رهبر
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 14:49
-15
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

و امير حالا آن قدر ذوق زده شده ام که ديگر نگو و نپرس. به اين مي گويند چيزي بيشتر از روي يک موج بودن. يعني تو توي اين همه مدت Starsailor رو دوست داشتي و هيچي نگفته بودي. جالب اينه که من هم مثل تو فکر مي کردم اين گروه بيشتر از آن چيزي که فکر مي کنم مهجوره و واسه خودم نگه اش داشته بود. واسه خلوت خودم و واسه تنهايي ها...

خُب يک کلام گروههاي راک انگليسي به اين راحتي از زير دستم در نمي ره. من عاشق اسلوموشن ويدئوي Poor Misguided Fool هستم. راستي از ترانه Alcoholic هم خوشت مي آيد؟ مصطفي تو چطور؟ کليپش را که يادت هست...

اين لينک را هم ببين که يک عکسي داره با همان نورپردازي هاي شيزو که دوست داري:

http://designermagazine.tripod.com/StarsailorINT3.html

خُب دنياي تصوير هم که برگشت. منتظر مانديم و مزد نااميد نشدنمان را گرفتيم... مخلص.

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 18:29
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

"چند شب پیش شبکه 3 بینوایان رو نشون میداد.اولین بار که بینوایان رو خوندم عاشق تعبیر هوگو از صورت ژان والژان بودم وقتی که شمعدانیها را از اسقف میگرفت."مملو از حیرت و وصف ناپذیر"این وصف ناپذیر همیشه کنجکاوم میکرد که چطوریه؟اما نه در تصویر کمیک استریپم....نه در گابن نه فردریک مارچ نه لیام نیسون و نه مهدی فتحی و نه حتا در آن آقای ریشو در کارتونی که نام بینوایان به روی خودش داشت ندیدم.به نظر شما ..چرا؟در مورد تمام اقتباسهای دیگر هم همینطوره؟" این کامنتو 21 اردیبهشت همینجا نوشته بودم.و میخواستم بدونم آیا این ویژگی اقتباسهاست.و اون قضیه داستان مصوری که داشتم یک نکته بامزه ای داشت .وقتی ژان والژان قرار بود شمعدانیها رو بدزده توی کتاب نوشته بود که درون خودش "کشمکش"داشت و من در عالم بی سوادی آن را "کشمش" خوانده بودم و مدتها در این سوال بودم که در آن لحظه تعیین کننده کشمش چه نقشی میتوانست داشته باشد. برای دنیای تصویر خوشحالم .هر چند که غیر از لنگ و لعاب بامزه خوبش آدمهایی را که تویش مینویسند چندان دوست ندارم. برای ف.م.ا دوست عزیز..البته تمام حرف من هم همین بود که مصلحت در حضور قطبی بود و شجاعت هم همین بود که بعضی مواقع مصلحت را مقابل حقیقت نادیده بگیری.و اینکه آنجا گفته بودی:" نه شیفته قطبی یا هر فرد دیگری هستم. من شان خود یا خوانندگان را به مسایلی( تنفر یا حمایت)، که متعلق به طرفداران عموما کم سن و سال فوتبال است تقلیل نمی دهم. "...که اینجا با هم خیلی تفاوت داریم.روزی بزرگی توی همین کافه گفته بود.بالاخره بین دوست داشتن و علاقه مند بودن با طرفدار (fan) بودن تفاوتهایی هست. در مورد زرد بودن واقعا نیازمند همت بچه ها هستم.یادتان هست که یکی از دوستهایمان تو همین کافه در اعتراض به زرد شدن سایت سینمای ما اینجا را ترک کرد؟

امیر: ای روزگار. حتی تو هم فکر می‌کنی دنیای تصویر فقط بامزه بود؟ بردار یک نگاه دگیر به آرشیوش بنداز. سوتیترهایی که برای گفتگوهای دی‌پالما و کوپولا و تام کروز انتخاب می‌کرد را بخوان. میزگردهای سینمای دینی‌اش را مرور کن. به ترجمه‌های سعید خاموش یک نگاه بینداز. انتخاب گفتگوهای خارجی را ببین، از رابرت بنتون گرفته تا آرتور پن... ای داد بی‌داد. به نظر تو هم مجله روشنفکرانه یک چیز دیگر است. این تنهایی که می‌گویم... ببین از بقیه مجله‌ها چی مانده و از آرشیو دنیای تصویر چی. خدا وقت بدهد بنشینم و یک بار دیگر همه مطالب خارجی‌اش را بخوانم. از جمله مقاله درخشان‌اش درباره پدرخوانده 2 ترجمه فتح‌ا... جعفری جوزانی را یا ترجمه حمیدرضا منتظری از مقاله برتران تاورنیه درباره جان فورد را.

Reza
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 18:47
10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

موقع نظرسنجی دهه 90 داشتم فکر می کردم که نظرسنجی بعدی مال دهه 70 باشه چون دهه 80 زیاد جالب نیست ولی دیدم چند تا از شاهکارها از قلم می افته و به ترتیب پیش بریم بهتره .

ده تای اول دهه 80 به ترتیب :

1- تلالو 2- سینما پارادیزو 3- انجمن شاعران مرده 4- گاو خشمگین 5- مخمل آبی 6- صورت زخمی 7- غلاف تمام فلزی 8- شانس کور 9- ئی تی10- تسخیر ناپذیران

بقیه بدون ترتیب :

مرد فیل نما - هواپیما! - سلطان کمدی - گاندی - فیلمی کوتاه درباره کشتن - فیلمی کوتاه درباره عشق - آشوب - زلیگ - رز ارغوانی قاهره - هانا و خواهرانش -Blood Simple - دریای عشق

علی نیکنامی
پنجشنبه 14 آذر 1387 - 23:33
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

در مورد یادداشت جواد طوسی فقط یه نکته رو بگه اونم اینکه فخری خوروش اسمش تو فیلم سوته دلان "فروغ الزمان" بود نه فخرالزمان!

علی نیکنامی
جمعه 15 آذر 1387 - 0:28
17
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بهترینهای دهه 80 به ترتیب: 1-ایثار(تارکوفسکی) 2-نوستالژیا(تارکوفسکی) 3-آشوب(کوروساوا) 4-فانی و الکساندر(برگمان) 5-پول(برسون) 6-گاو خشمگین(اسکورسیزی)7-ده فرمان(هر 10تاش-کیشلوفسکی) 7-روزی روزگاری در آمریکا(لیونه) 8- صورت زخمی(دی پالما) 9-درخشش(کوبریک)10-سینما پارادیزو(تورناتوره) 11-سلطان کمدی(اسکورسیزی) 12-غلاف تمام فلزی(کوبریک) 13- زیر قانون له شده(جارموش) 14-وقتی بابا به ماموریت رفته بود(کاستاریکا) 14-تسخیرناپذیران(دی پالما) 15-مرد فیل نما (لینچ) 16-آخرین وسوسه مسیح (اسکورسیزی) 17-عجیب تر از بهشت(جارموش) 18-مخمل آبی(لینچ) 19-شانس کور(کیشلوفسکی) 20-عمرمختار،شیرصحرا(عقاد) 21- شاید وقتی دیگر(بیضایی) 22- مرد بارانی(لوینسون) فکر می کنم حدود 20 -30 تا فیلم خوب دیگه تو این دهه باشه که من هنوز ندیدمشون...دوست دارم زودتر برسیم به "دهه پورشور بیست" ! و اولین انتخابم رو بزنم رزمناو پوتمکین.

امیر: عجب انتخاب عجیبی: عمرمختار،شیرصحرا(عقاد).  فکر می‌کردم غیر از من و پرویز شهبازی، هیچ کس دقت نکرده که این فیلم شکست خورده تاریخ سینما (و البته مشهور در ایران) چه قدر فیلم خوبی است.

امیرحسین جلالی
جمعه 15 آذر 1387 - 8:59
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فقط اومدم بگم که دیروز بازی پرسپولیس و راه آهن رو از تو خونه و تلویزیون می دیدم. تجربه ای بود مثل اینکه بری و ببینی عشقت داره با یه غریبه لاو می ترکونه، اون وقت هنوز طرفو دوست داشته باشی، وای، وای، فقط اونایی که تجربه کردن می فهمن چی میگم... می سوزونه ها... پرسپولیس دیروز هم یه همچین چیزی بود. آخرین باری که بازی تیم 5شنبه بود بازی با پگاه بود که 95هزار نفر به اضافه من و حامد و مهدی هم تو آزادی بودیم ولی دیروز به زور 30هزار تا بودن. این چیزی بود که ازمون گرفتن، که لیاقتشو نداشتیم، که نفهمیدیم همه ادا اصولا بهانه اس تا اینو ازمون بگیرن، این شور و عشق و سروصدای 95هزارنفره رو، مبارک آقای علی آبادی و علی دایی و پژمان راهبر باشه ان شاا... پی نوشت: دیشب تو 90 دیدم که یه بازیکن آنگولایی بود، آمازونی بود، نمی دونم کجایی بود مال ابومسلم، گلاب به روتون جلوی چشم ملت و دوربینا کار خرابی کرد به کل فوتبال ایران، بازم مبارکه... آهای افشین قطبی...کجایی الان؟

مصطفی جوادی
جمعه 15 آذر 1387 - 10:55
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

نه جواد. من مثل تو جامع دنبال نکردم و این ترانه را هم اتفاقی یکی دو سال پیش از طریق ویدیواش شناختم . اما حالا که گفتی رفتم و دیدم ، این را هم دوست داشتم. مثل اینکه باید بیشتر حواسم بهشان باشد.

ف.م.ا.
جمعه 15 آذر 1387 - 14:41
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دوست گرامی، کاوه اسماعیلی

حق و مصلحت دو تم اصلی و روح بیشتر مطالب فلسفۀ حقوق مدرن را تشکیل می دهد تا جایی که از موضوعات اصلی و رایج فلسفۀ سیاسی، حقوق و اخلاق در کشورهای پیشرفته محسوب می گردند و حتی" زبان حق" بنا به گفتۀ پروفسور رونالد دورکین مولف مقالۀ "جدی گرفتن حق ها"(taking rights seriously) در چند دهۀ اخیر بر مباحث و مذاکرات سیاسی ایالات متحده آمریکا حاکم بوده است( رونالد دورکین از بزرگترین فلاسفه حقوق معاصر آمریکایی و مدرس فلسفه حقوق در نیویورک و آکسفورد است که تیوری نافرمانی مدنی" civil disobedience"_ که بویژه در دوران اصلاحات در ایران به صورت گنگ و نادرست در کشور ما در روزنامه ها برای عقب نماندن از یکدیگر، فقط بلغور می شد_ از حوزه هایی است که بوسیله این فیلسوف بیشتر پردازش شده است).

اینجا محل مناسبی برای مباحث فلسفی نیست و در حوصله شما یا شاید من قرار نگیرد. اما متاسفانه همیشه در ایران و بویژه در چند دهد اخیر، رسوخ حق و مصلحت در نظام سیاسی ایران و نتیجتا خلط این واژه( مصلحت) با نام یکی از دستگاه های سیاسی کشور، باعث شده تا در ذهن مردم ایران، حق و مصلحت در مقابل هم قرار گیرند ( البته این نگاه ریشه تاریخی و بار لغوی هم دارد و حتی در ابتدای گلستان سعدی و قضیه دروغ ِ مصلحت انگیز ( و نتیجتا تعارض مصلحت با حقیقت) نیز این نگاه به وضوح مشاهده می شود). یعنی مردم می پرسند فلان موضوع مبتنی بر حقیقت است یا مصلحت؟ پرسش مزبور بر این فرض مبنایی استوار است که گویی حقیقت و مصلحت در " تعارض "با یکدیگر واقع میشوند و باید یکی را بگیریم و دیگری را فرو نهیم. اما آیا این "تعارض" یک "متناقض نما" ( پارادوکس) نیست که با کمی تفکر بشود بساط تعارض ظاهری را برچید؟ در دیدگاه فلسفی ِ مدرن، وقتی می گوییم حقیقت در واقع یک تیوری حقیقت ( صدق ) ارایه می دهیم و مصلحت یکی از تیوری های حقیقت در حوزه معرفتِ ارزشی است و از این رو در ذیل حقیقت و نه در تعارض با آن قرار می گیرد و به عبارت دقیق تر همان" حقیقت ِ بایدی" است.

پس اگر چه شما دوست گرامی، و من در نتیجه ای که گرفته اید.." مصلحت در حضور قطبی بود .." هم رای هستیم، اما در مبانی رسیدن به این نتیجه با هم تفاوت داریم. زیرا تصور شما دوست عزیز، از نوشته من مبتنی بر همان پیش فرض جامعه ایرانی در تعارض حقیقت و مصلحت است. در حالیکه نگاه من به قضیۀ مزبور، کاملا بر خلاف برداشت شماست.

دوست دارم در خصوص قدرت تنهایی، برای امیر قادری عزیز هم بنویسم. اما شاید طولانی و اندکی خارج از حوصله شود، بنابراین می گذارم در فرصت مقتضی.

احسان ب
جمعه 15 آذر 1387 - 15:38
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1- به مازیار:

یکبار نوشته بودم "مازیار را ول کنید خودش خوب می شود". ببخش منو رفیق. " اما راجع به پول و این حرفا....تو خودت بی قیمتی رفیق"*

*: این تغییر شکل یافتۀ یکی از بهترین دیالوگهای عاشقانۀ تاریخ سینمای ایران در یکی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینمای ایران است. بهت برادرانه توصیه می کنم "سلطان" رو از دست ندی. "واسه مزاجت خوبه". یک خلوص و شیدایی در عرب نیایش هست که حال آدم را جا می اورد.

2- فکر می کنم در مورد پرسپولیس با امیر حسین جلالی باید موافق باشم. آن بازی با پگاه را که می گوید من هم استادیوم بودم. پرسپولیس آنروز یک دهم همین بازی با راه آهن هم خوب بازی نکرد. اصلأ تیم پیروانی هجومی تر و شاداب تر بازی می کند. پس چرا تکلیفمان با پرسپولیس هنوز مشخص نیست؟ چرا آن شور و حال گذشته را نداریم؟ خدایا بدترین چیز دنیا بلاتکلیفی است.

سرپیکو
جمعه 15 آذر 1387 - 17:24
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

نمی دونم چرا احساس کردم این گفته شکسپیر رو باید اینجا بنویسم:

به طور حتم، او که ما را با وسعت نظری خلق کرده تا به گذشته و آینده توجه کنیم،این توانایی الهی را در ما قرار داده که نگذاریم دلائل،پوسیده و بی مصرف بمانند.

سرپیکو
جمعه 15 آذر 1387 - 17:28
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

با اجازه از بزرگان...

بهترین های دهه 80 و 90:

فیلم های دهه 80: بدون ترتیب:

هیجان «گدار»، مردم عادی «رابرت ردفورد»، پیشوت «هکتوربابنکو»، گذری به هند «دیویدلین»، تلالو«کوبریک»، صورت زخمی«دی پالما»، روزی روزگاری درآمریکا«لئونه»، آشوب«کوروساوا»، انتخاب سوفی «آلن جی پاکولا»، فانی و الکساندر«برگمان»،عاشق شدن«گروسبارد»، از ورای آفریقا«سیدنی پولاک»، آسمان برلین«وندرس»،جوخه«استون» سیسیلی«چمینو» مخمل آبی«لینچ»، نام گل سرخ«ژاک آنو»، غلاف تمام فلزی«کوبریک»،دریای بزرگ«لوک بسون»، تسخیرناپذیران«دی پالما»،سبکی غیرقابل تحمل هستی«فیلیپ کافمن»، فیلمی کوتاه درباره کشتن«کیشلوفسکی»، دریای عشق«هارولدبکر»، بیاوبنگر«الم کلیموف» و...

فیلم های دهه 90: بدون ترتیب:

نابخشوده «ایست وود»، بزرگ راه گمشده«لینچ»، گوست داگ/مردمرده/شب روی زمین «جارموش»، آتلانتیس«لوک بسون»، برش های کوتاه «آلتمن»، پل های مدیسون کانتی«ایست وود»، دانی براسکو«مایک نیوئل»،بدنام محلی«آل پاچینو»، هفت«فینچر» پیانو«جین کمپیون»، ببرخیزان اژدهای پنهان«آنگ لی»، ترک لاس وگاس«مایک ویلستن»، تقلطع میلر«کوئن»، رقصنده درتاریکی«وون تریر»، تلماولوئیز«ریدلی اسکات»، شهردیوانه«گاوراس»، دیک تریسی«وارن بیتی»، مالنا«تورناتوره»، راه کارلیتو«دی پالما»، محرمانه لس آنجلس«کورتیس هنسن»، سه رنگ «کیشلوفسکی»، نمایش ترومن«پیترویر»، رهایی از شاوشنک«دارابانت»، وکیل مدافع شیطان«تیلرهکفورد»، زیرزمین«امیرکوشتوریتسا»، مخمصه«مایکل مان»، یادگاری «کریستوفرنولان»، پالپ فیکشن«تارانتینو»، گلن گری گلن راس«جیمزفولی»، لیون حرفه ای«بسون»، مادام بواری«کلودشابرول»، مضنونین همیشگی«برایان سینگر» و...

سرپیکو
جمعه 15 آذر 1387 - 17:41
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

گاوخشمگین و سینماپارادیزو رو جا گذاشتم!!! ببخشید.

TB
جمعه 15 آذر 1387 - 22:31
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

در جواب «شیده» که در مورد دیالوگ آخر هفت صحبت کرده بود.

فکر میکنم دیالوگ رو اگر این گونه ترجمه کنیم برای بحث راحت تر باشه. «همینگوی در جایی گفته دنیا جای خوبیه و ارزش جنگیدن رو داره ...» این دیالوگ اشتباه نیست. بلکه به نظر من بازتاب دقیق چیزی است که در فیلم اتفاق میافته. جهان فیلم هفت جهان هولناکیه . جهانی تهی از انسانیت.

جالبه که در مورد فیلمی صحبت میکنیم که دقیقا با حال و هوای کافه هم متناسبه. صحبت از تنهایی و یاسه و این در حالیه که تصویری که این فیلم از تنهایی و غربت انسان امروزی ارائه میده بی همتاست. آدمهای تنهایی که هیچ رابطه دلگرم کننده ای با هم ندارند. حتی موقع مرگشون هم کسی به دادشون نمیرسه.(جالبه که هیچ کدوم از مقتولین خونواده یا حداقل کسی که براشون دل نگران باشه رو ندارن) و اون مفتولی هم که آشنایی داره ،همسر طلاق گرفتشه. هیچ رابطه ای به سرانجام خوش نمیرسه و تنها خانواده فیلم هم به شکل دلخراشی متلاشی میشه. حتی لحظاتی که بستر مناسب برای شکل گیری یک رابطه فراهم میشه باز یک عامل خارجی(قطار) اون رو متزلزل میکنه.

و چنین دنیایی نمیتونه خوب باشه.

ولی اگر این نباشه چی قراره جاش رو بگیره؟

زنده بودن و زنده نبودن. بودن یا نبودن . چظور میشه این دو رو با هم مقایسه کرد؟

شاید خیلی از ما هم به این که این دنیا جای خوبی برای زندگی نیست معتقد باشیم ولی هنوز امیدواریم. این امید ما لزوما یک امید خیلی بزرگ هم نیست.

زنده بودن ما نشون میده که هنوز یک کار نکرده و یک خواسته برآورده نشده (چه به صورت خودآگاه و چه ناخوداگاه) درون ما وجود داره. که نرسیدن بهش همیشه آزارمون میده.

کامو میگه که بزرگ ترین سوال برای هر فردی اینه که چرا خودکشی نمیکنه؟

کامو این سوال رو نمیپرسه تا دیگران رو تشویق به این کار کنه ولی این سوالی است که جواب بهش دقیقا دلیل ما رو برای موندن و ادامه دادن توجیه میکنه.

و جالب اینجاست همیشه هم یک دلیل پیدا میشه. دلیلی برای موندن و مبارزه کردن.

هر چقدر هم که یه رینگ جای درب و داغون و گندی باشه ، برای یک بوکسور ، تنها جاییه که میتونه بودنش رو توجیه کنه.

صادق
جمعه 15 آذر 1387 - 22:38
14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1_اقا هر کی هر چی میخواد فکر کنه.من خیلی با این حرکاته اخیره خداداد عزیزی حال می کنم.شکله حرف زدنش جلو دوربین وحشتناکه.این خبرنگاره چند بار دیگه صحبت کنه مطمئن میشم کتکی که خورده زیادم به نا حق نبوده.

2_ اخیرا wanted رو دیدم.به شکله فجعناکی خوشم اومده ازش.

3_اینقد درباره دسته سیسیلیا حرف زدید و منو داغون کردید,حالا ببینید چی شد:یکی از این دی وی دی کنار خیابون فروشا رو داشتم دید میزدم,هر چی فیلمه 2008 بود داشت و خب اون گوشه یه فیلمه بود با کاوره رنگ و رو رفته که سه تا مرد با اسلحه ایستاده بودن و الن دلونشو میشناختم.روش نوشته بودle clean des siciliensو دوبله فارسی.معطلش نکردم دیگه

4_ یکی از بچه ها از یه نقدی حرف زد که امیر نوشته و درباره یه فیلم هندیه بوده.اسمه فیلمه یادش نبود.احتمالا باید عکس باشه اسمش.یادمه قبلش درباره تغییر چهره نوشته بود که جای خیر و شر عوض میشه و اینا بعد درباره همین عکس نوشته بود که دیگه اینجا خیرو شر رسما یکین.با حالیش اینه که من این فیلم هندیه رو یه جاهاییشو نگاه کردم.چند تا صحنه قشنگ داشت.مثلا یکیش که فکر کنم اخراش بود تو یه فضا مه گرفته بود و چند تا نما داشت که دریا و کوه و مه و اینا توش بودن و شبیه عکس بود.یه صحنه کارواشه باحالم داشت.بعد یادمه دقیقا تو نقده یکی دو تا صحنه قشنگ از فیلمه رو اورده بود.نمی دونم حالا من این صحنه ها روخوندمو فکر کردم دیدم یا واقعا دیدم.البته زیادم فرقی نمی کنه.

Armin Ebrahimi
شنبه 16 آذر 1387 - 3:5
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

از دهلیزهای ارغوانی خاموش تا پیاده روهای «ممفیس» با یک دست لباس جین یک ساعت مُچی یک جفت کفش قرمز نُه دندان با روکش طلا و سی و چند دُلار با مغزی که در بیست و سه ساله گی از انباشته گی خاطرات در شُرُف انفجار بود و قبلی مخروب چند صد عشق عشق هایی همه دلگیر و نافرجام با حرف ها وُ لبخندها وُ بوسه های تقلبی و اشـک ها وُ راه رفتن های تقلبی و با عشق بازی های تقلبی با عکس های یادگاری تقلبی با آرزوها وُ آینده های تقلبی... روی هم رفته، هیچ چیز این زنده گی جُز به کار انبان کردن مغز از نوستالژی و هِق هِق نیامد! از دهلیزهای ارغوانی خاموش تا خوابیدن در کاناپه های بین راه بیدار شدن در ایستگاه های در مِه فرو رفته ی تراموا و خوردن کالباس و پلاستیک تا گپ زدن با بُنجل های قرمز پوش نزدیک پُل کسانی که با دست ها و مغزهایشان آهن را طلا می کنند در تمام این مسیرِ بلند با مغر فندقی ام و گریه هایم مثل نوزادها... در چشمانم چند هزار سرباز گـُرسنه نعره می زد وقتی به چشمان شان خیره می شدم و خطوط رنج و عذاب در چهره ام قرمز می شد! یادم می آید... ------------------------------------------------------------------ با احترام آرمین ابراهیمی

كاوه اسماعيلي
شنبه 16 آذر 1387 - 9:38
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خوب معلوم است وقتي به يادداشت جواد طوسي مي گويي بامزه خوب، با مزه گفتن ما را هم اينگونه تعبير ميكني.طوسي اين يه رقم را خوب گفته كه در تيكه انداختن رقيب نداري.دنياي تصوير دوست نداشتن من چه ربطي به طرفداري مجلات روشنفكرانه دارد؟اين را به من ميگويي چون ميداني بهم برميخورد و شاكي ميشوم و بعد تو نتيجه دلخواهت را گرفته اي.كدام مجله روشنفكرانه را دنبال كرده ام.آرشيو مجلاتم تنها كيهان بچه ها است و كيهان ورزشي و دنياي ورزش و گل آقا و مجله فيلم و تماشاگران و شهروند و زماني هم پيام امروز و تعدادي هم دوران درخشان گزارش فيلم و البته گيله وا.اينها روشنفكرانه اند؟اين كه ميگويم رنگ و لعابش با مزه بود.يعني اين كه دوست دارم مجله مورد علاقه ام دقيقا رنگ و لعابش همين طوري باشد.قبلا هم گفته بودم براي خريدن دنياي تصوير بايد بهانه اي داشته باشم.آرشيوي پس ندارم تا اينها را پيدا كنم.اينكه گفتم آدمهاي كه تويش مينوشتند را دوست ندارم منظورم برتران تاورنيه و دپالما نبودند عزيز جان.چه ميدانم. از كدام بگويم؟از همانها كه صحنه اتاق خواب زوج جوان در ميهمان مامان و نماي لحاف و دشك تر تميزشان ،غدد جنسيشان را بيدار كرده بود وآن را صحنه اروتيك خوانده بودند.اي امير...خودت قاضي خودت باش.براي كدام نقدت در دنياي تصوير به اندازه نقدهاي مجله فيلمت زحمت كشيدي..البته مجله فيلم هم كه...

امیر: آخر بنده خدا، چرا من باید بنشینم تیکه بیندازم که تو ناراحت بشوی؟ اصلا من از کجا بدانم که تو از این ناراحت می‌شوی یا نه؟ خدا آن روز را نیاورد که بنشینم و حساب کنم کی از چی بدش می‌آید که بعد علیه‌اش استفاده کنم. این کار را در مورد دشمنان و همکاران و دوستان و آن‌هایی که صبح تا شب باهاشان زندگی می‌کنم، نکرده‌ام. چرا باید چنین وقتی درباره شما بگذارم؟ خیلی هنر کنم بفهمم که هر کدام از این آدمها از چی خوش‌شان می‌آید. این بیش‌تر به دردم می‌خورد. حتی در مورد دشمن‌ هم این مورد بیش‌تر به درد می‌خورد. باور کن. این خیلی نگاه خطرناکی است. همان طور که اصلا فکر نکردی که شاید من واقعا عنوان مطلب جواد طوسی به نظرم بامزه آمده باشد. خب به خدا خیلی بامزه بود: «بلا روزگاریه عصر گوگل» !ضمن این که شخصا برای «بازی بزرگان» دنیای تصویر وقت بیش‌تری گذاشتم تا هر کدام از آن پرونده‌ها. و تازه کجایش را دیده‌ای، بگذار دوباره منتشر شود. بگذار پرونده‌های رویایی‌ام درباره فرانسیس فورد کوپولا و تیم برتون و مارتین اسکورسیزی را برای آن دربیاورم. تازه پرونده «دکتر ژیواگو»‌ چیزی است در مایه‌های همان پرونده‌ها در مجله فیلم... خب اجازه پیش‌تر بروم و به کامنت دیگری اشاره کنم که یکی بالاتر یا پایین‌تر گذاشته‌ای. حرف دل‌ام است و خواندن‌اش برای باقی هم بد نیست. وقتی این قدر با اعتماد به نفس درباره اهمیتی که به حقیقت در برابر مصلحت می‌دهی صحبت می‌کنی، همان اتفاقی برایت می‌افتد که نه فقط برای خیلی از چپ‌های به خیال خودشان رومانتیک که برای خیلی‌ دیگر از ظاهرا آرمان‌گراها هم می‌افتد. یعنی این قدر به فکر حقیقت خودشان‌اند که ارتباط‌‌شان را با واقعیت از دست می‌دهند. تازه آن وقت است که بلاها شروع می‌شود. مثلا فکر می‌کنی من چیزی نوشته‌ام که عصبانی‌ات کند و این طوری به هدف‌ام رسیده‌ام یا به طعنه گفته‌ام که تیتر آقای طوسی بامزه بوده در حالی که منظورم چیز دیگری بوده و این که نمی‌توانی بین مطالب مختلف یک مجله تفکیک قائل شوی. من هم از آن نقدهای مهمان مامان و خیلی دیگر از مطالب دنیای تصویر خوش‌ام نمی‌آید. اما این باعث نشده که خودم را از مواهب‌اش (که هیچ جای دیگر پیدا نمی‌شوند) محروم کنم. می‌بینی؟ نتیجه این همه مبارزه با مصلحت این شده، که چنین حقایقی را نبینی. درست برخلاف آن چه خودت فکر می‌کنی. نتیجه‌اش می‌شود یک جور بسته‌بندی یک جای چیزها، دشمن‌ پنداری و طعنه و کنایه گرفتن حرف‌های مستقیم. چیزی در مایه همان «خشم مقدس»‌ای که بحث‌اش چندی پیش با امیرحسین جلالی بود. بعد تازه می‌رسیم به این که من‌ هم چه قدر با آن دیالوگ‌ای که نوشته‌ای حال می‌کنم: «در دهه 1960 ما مشکلات‌مان را این جوری حل می‌کردیم.» مال فیلم ملاقات با خانواده فاکر است. نه؟ باید یاد بگیری که بین این چیزها ارتباط و تعادل برقرار کنی. بین خیال و واقعیت. بین حقیقت و مصلحت. به عنوان یک دوست می‌گویم. این آغاز راه خوبی نیست. حواس‌ات باشد. تاریخ روشنفکری و غیر روشنفکری این مملکت، قربانیان زیادی در این راه داده است. قربانیان نه، اصلا تلفات.

ارتش سايه ها
شنبه 16 آذر 1387 - 10:2
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

Poor Misguided Fool As soon as you sound like him Give me a call When you're so sensitive Its a long way to fall Whenever you need a home I will be there Whenever you're all alone And nobody cares You're just a poor misguided fool Who thinks they know what I should do A line for me and a line for you I lose my right to a point of view Whenever you reach for me I'll be your guide Whenever you need someone To keep it inside Whenever you need a home I will be there Whenever you're all alone And nobody cares You're just a poor misguided fool Who thinks they know what I should do A line for me and a line for you I lose my right to a point of view I'll be your guide in the morning You cover up bullet holes As soon as you sound like him Give me a call When you're so sensitive Its a long way to fall You're just a poor misguided fool Who thinks they know what I should do A line for me and a line for you I lose my right to a point of view

امیر: علی عمو تو هم؟

كاوه اسماعيلي
شنبه 16 آذر 1387 - 10:3
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

ديشب برنامه كوثري را ديديد.دوست ندارم دوباره بحث كهنه مقايسه او با عادل را پيش بكشم.فقط ديديد كه كار عادل بيرون كشيدن چهره واقعي آدمهاست و زواياي واقعي شخصيتشان است و كار اين ماله كشيدن و وادار كردن آدمها به بروز چهره غير واقعيشان است.كار يكي ماسك برداشتن و كار يكي ماسك گذاشتن.ديديد چهره شريفي را وقتي به خداداد اشاره ميكرد و زبان مي گزيد؟...مي بينيد ف.م.ا عزيز.اين همان چيزيست كه به نام فرهنگ ريا از آن گفتم.يعني همان فرهنگي كه اصولا حقيقت را زير پاي مصلحت كذايي خودش له ميكند.البته من هم عقيده دارم كه مصلحت واقعي هميشه در حقيقت است.و البته از آنجا كه در آن فلسفه سياسي مورد نظر شما حقيقت را به قانون تعبير و ارجاع كرده اند و چون ذاتا اين امر عرفي ناقص است پس تعارض حقيقت و مصلحت اجتناب ناپذير است.و اما در حوزه ارزشهاي من اصولا شكستن محافظه كاري و پريدن از روي مصلحت به نفع حقيقت ذاتا و فطرتا درخشان است.اين شايد يك اخلاق چريكي باشد.اما مي دانيد "ما در دهه 60 مشكلاتمان را اينجوري حل مي كرديم."

mira
شنبه 16 آذر 1387 - 11:43
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

زیره روزنوشتاتون بنویسید اونایی که باهاشون حال میکنم بنویسند...

امیر: خدا نکنه. چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ این جوری اگه باشه که روزنوشت بی‌مزه‌ای می‌شه...

الهه تقي زاده
شنبه 16 آذر 1387 - 12:54
-14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اينم از بهترين هاي دهه 80:

1:گاو خشمگين ( شاهكار فيلم سكانس زندان كه جك لاموتا تو تاريك ميشينه ‏ بر ميخيزد وبا مشت به ديوار ميكوبد و ميگه :ااي دستم هيچ احمقي اينكارو با خودش نميكنه)

2، روزي روزگاري در امريكا

3،سينما پاراديزو

4،تسخير نا پذيران

5، سلطان كمدي

6، وقتي بابا به ما موريت رفته

7،درخشش

8.فصل سفيد خشك

ليست بالا بدون ترتيب نوشتم .

علیرضا غ
شنبه 16 آذر 1387 - 15:58
-10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

من چند وقته میام اینجا و مطالب دوستانو میخونم ولی تا حالا کامنت نذاشتم. میخواستم در نظرسنجی بهترین فیلمهای دهه هشتاد شرکت کنم. 1)سینما پارادیزو2) روزی روزگاری در آمریکا3) گاو خشمگین 4)آخرین امپراطور5)درخشش6)صورت زخمی7)پستچی همیشه دوبار زنگ میزند 8)مخمل آبی9)آشوب10)شهر زنان11)ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی12)مردم عادی.البته از سینمای دهه هشتاد هنوز خیلیاشو ندیدم ولی از اینایی که نوشتم خوشم میاد.

M.A.F
يکشنبه 17 آذر 1387 - 0:21
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آخه بنده خدا اين حرفا چيه می‌زنی؟ تو تمام وقت دنبال اينی که تو يه مطلب کاملا بی‌ربط يه متلکی نثار طالبی‌نژاد،طوسی و عقيقی بکنی. چون اينجوری رشد کردی. با گير دادن با کيميايی و کرم‌پور و مجيدی و ... شدی جز رفقاشون. گرچه در مورد حاتمی‌کيا اشتباه کردی و خب طرف هم زد تو پرت. حتی اين چيزی هم که گفتی از موضع برتريه. من برای شما وقت بذارم... تو رو خدا مثل بچه آدم بيا و بگو تو مشغول چه کارهايی هستی که وقتی برای اينجور کارها نداری؟ اون که ازش اين جمله رو ياد گرفتی ، يه آدم پر کار و مشغوليت بوده. تو که ديگه نبايد کورکورانه و طوطی‌وار هر جمله‌ای که به نظرت باحال مياد تکرار کنی. آخه تو چکار ميکنی و چکار کردی که اينو هی چماق ميکنی تو سر هرکی . حتی چماق ميکنی تو سر عقيقی- آخه بنده خدا عقيقی دست کم نشست چهار تا فيلمنامه-خوب يا بد-نوشت چهار جا -غلط يا درست- تدريس کرد اونوقت تو که کارت مزخرف نوشتن تو مطبوعاته ميگی انقدر کار داری که وقت جواب دادن به عقيقی و متلک انداختن به طوسی رو نداری؟ خب تو کارت همينه. اگه مردی اين کامنت رو آنلاين کن تا بچه‌های ساده اينجا بخونن و بشناسنت. گرچه کم کم دارن باهات بيشتر آشنا ميشن و اين قدرت تنهايی نيست آقا امير. ذلت تنهاييه. که همه آدم‌های دور و برت فقط به خاطر رفتارهای تو ازت بريدن و رفتن نه دليل ديگه. خوب روش فکر کن. جای خوبی از راه نيستی.

آلفردو گارسیا
يکشنبه 17 آذر 1387 - 5:3
20
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

(( مزه اش یکه یکه ! )) سلام امیر جان ... سلام امیر جان مثل همیشه دست به روزنوشت ( یه اصطلاح جدیده دیگه، شما ببخش اثرات دور بودن از کافه است البته از نوع کامنت گذاری ، ولی به جان خودم همه روزنوشت ها و کامنتها رو تا آخر جویدم در حدی که از هسته اش هم چیزی باقی نمونده ) . و البته سلام به همه بچه های کافه ( جدید و قدیم نداره و همین طور تازه وارد و قدیمی ها و از این حرفها مگه با لوازم یک بار مصرف طرفید ) کی گفته صندلی ها رو خاک گرفته و از این حرفها. خدا رو شکر گردانندگان کافه ( چه این یکی و چه اون بغلی و حتی اون چادر نشینان لب رود ) صاحبانشون از نوع دافعه کنندگان ( نمی دونم لغت درستی یا نه ؟ ) گرد و خاک و غبار و باد و لجن و از این چیزهای مشمعز کننده هستند ( اصلش، ریشه هاشون با این وصله ها سازگار نیست، اهل حساب و کتاب از نوع به صفرش ده بر یک و پشه رو رو هوا چار نعل ... ) . هفته ها ( شما بخونید ماهها ) میگذره اما ... این دفعه گرد و خاک و غبار، عدل رو سر و جان ما لانه کرد ( الان فهمیدم نیما چی می گفت : غول غول عجیبی بود ) و روزها می گذشت و البته هفته ها و ماهها و روز به روز و هفته به هفته و ماه به ماه تاثیر این گرد و غبار بیشتر در تن و روحم بیداد میکرد تا آنجائی که دیگر حتی حوصله شرکت در قسمت مورد علاقه ام در کافه ( نظرسنجی و از این حرفها ) را نداشتم ... نداشتم و نداشتم ( با آن روزنوشت جدید نیما در مورد پیکسار بازی ها حالمان بهتر شد ولی هنوز ... ) . اصل جنس ... تا اینکه به صندوقچه اسرار دستی بردیم و پس از چند بار بالا و پائین کردن ، با دو دلی و آسه برو آسه بیا و کلی کلنجار رفتن با خود خودم ( یعنی دیگه من من نیست ، یعنی من خودم نیستم ... من من من اه ... باور کنید که دیگه حال خودمم بهم خورد ) رفتم سراغ اصل جنس و به توصیه ای که داداش " تونی " یک سال پیش بهم کرده بود مرگ در ونیز استاد رو تفعلی زدیم . بعد از اینکه تمام ( یعنی لحظه به لحظه ) فیلم رو با گوشت و پوست و استخوان ( سلول به سلول ) هضم کردم و باور کنید هضم این یکی در این دوره زمانه (دیگر مردانی با این ریتم حرف زدن، این جور لباس پوشیدن، این جور آداب معاشرت داشتن، این طور تعارف کردن و مکث داشتن بین کلام، پیدا نمی‌شود. فرهنگی بوده که تمام شده و رفته پی کارش ... هنوز شروع نشده ک پ ی ب ر د ا ر ی ) حال و حوصله و زمان خودش را می خواست که برای من یکی در و تخته با هم یکجا جور شد (هیچ هم عادت خرافی نیست، این که فکر می‌کنم فیلم‌هایی که قرار است خیلی دوست‌شان داشته باشیم، از قبل صدای‌مان می‌زنند ... نه تو یکی آدم بشو نیستی ) . هنر تصویر ... اوف که عجب فیلمی بود و این که بیخود نگفته اند که سینما هنر تصویر است و بس و دیگر اینکه از بس نماهای خوب در این فیلم دیدم خفه شدم ( خیلی وقت بود که عطر و رنگ و لعاب سینما اینقدر در وجودم رخنه نکرده بود و روح و روانم را جلا نداده بود ) و دیگر اینکه بعد از مدتها فیلمی دیدم که تمام احتمالات ناشی از اقتضای سن را به صفر میرساند (تحقیر نمی کند، بلکه به شکل معقولانه ای نگاهشان میکند ) و دیگر اینکه فیلم به شدت استعاری است و نمونه درجه یکش که خود فیلم رویش خیلی تاکید میکند همان سم زدایی از آلودگی شهر است ( که همه پنهانش می کنند تا مبادا توریستها معرکه را رها کنند ) که دقیقاً استعاره ای است از آلودگی ای که پرفسور دچار آن است ( دوست پرفسور در یکی از مجادله های کم و کم نظیر فیلم به او می گوید که روح و روان او دچار آلودگی شده و آن چیزی نیست جز پیری ) که حتی پرفسور با به آرایشگاه رفتن و سم زدایی ظاهری از آلودگی باطنی اش ( همان طور که ظاهر شهر در حال سم زدائی است ولی ... ) از آن آلودگی رهائی ندارد و دیگر اینکه از غریب ترین عاشقانه های تاریخ سینما است . و دیگر و دیگر و دیگر ... زندگی و دیگر هیچ . وقتی فیلم تمام شد یکدفعه یاد یه دیالوگ از فیلم پالپ فیکشن افتادم ( البته در نسخه دوبله شده فیلم که بدون شک از بهترین دوبله های دهه گذشته است ) آنجا که وینسنت و میا با هم رفتند رستوران خرگوش حقه باز ( که عاشقان الویس عاشقش هستند ) و توی یه ماشین نشستند و وینسنت تعجب کرده که میا یه شیر بستنی 5 دلاری ( فقط شیر و بستنی و 5 دلار هم هست ؟ ) سفارش میده و بعد که گارسون شیربستنی رو میاره و البته بعد از کلی کلنجار رفتن با میا، سر استفاده کردن از نی ( وینسنت نی ای رو که داخل لیوان و میا ازش استفاده کرده در میاره که نی خودش رو بگذاره که میا بهش میگه با نی من بخور مرض نداره و وینسنت بهش میگه که ممکنه نی من مرض داشته باشه، میا در جوابش میگه اونو از پسش برمیام ) وینسنت بعد از چشیدن مقدار کمی از شیربستنی با لحن خاصی و شیرینی میگه عجب چیز خوشمزه ایی، نمی دونم 5 دلار می ارزه یا نه ولی مزه اش یکه یکه ( امیر یادته از قسمت اول این جمله کجا استفاده کردی ؟ ) . البته نمی خواهم به سنت بعضی از دوستان کامنت بلند بالائی بنویسم ( که تقریباً داره میشه ) که هم حوصله خواندنش از بین برود و هم اون وسط هاش یه موقع چرند پرند پیدا بشه . دیدن مرگ در ونیز فتح بابی شد برای دیدن چند فیلم دیگه که از بعضی هاش خیلی خوشم آمد و بعضی ها هم نه . بادبادک باز، فیلمی کوتاه در مورد جشن ها، روزهای خشم، سونات پائیزی، لعنت بر قانون و مردی که آنجا نبود جزو شاهکارها بودند و فیلم FAAM FATAL برایان دی پالما چنگی به دل نزد . بقیه حرفها باشه اگر عمری باقی ماند برای کامنت بعدی . به داداش تونی : امشب، یکشنبه مورخ 17/9/87 و پیروزی میلان، شک نکن . این پایان نیست ...

امیر: از اون نوشته‌هایی بود که یک دفعه می‌زنه به سر آدم... یک لحظه هجوم زیبایی و تنهایی... اون جمله رو هم توی مقدمه بازی بزرگان نوشته بودم، نه؟

mouse
يکشنبه 17 آذر 1387 - 5:14
-9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

می گن یکی از راه هایی که نشون دهنده اینه که شما تو زندگی پیشرفت داشتید یانه اینه که خودتونو با دقیقا یه سال پیشتون مقایسه کنید ( این عدد یکسال یک عدد استاندارده که بر اساس قواعد علمی بدست اومد ... دقیقا یه سال نه بیشتر و نه کمتر)l

lمثلا یه نگاهی به روزنوشت پارسال همین موقع بندازید ( روی سخنم با بچه هاست و نه امیر) و همینطور به کامنتای بچه ها توی اون روز نوشت ... بحث بهتر شدن یا بدتر شدن نیستا

mouse
يکشنبه 17 آذر 1387 - 5:21
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

غم خودش ما را پيدا مي كند بايد به دنبال شادي ها گشت. (نيچه)

تونی راکی مخوف
يکشنبه 17 آذر 1387 - 7:11
14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام.

1- از 6 ، 7 سال پیش شروع کردم به خوندن دنیای تصویر. البته یکی از دوستان آرشیوش رو داشت که خیلی از شماره های قدیمیشو گرفتم و خوندم. این که امیر به کاوه میگه برو و پدر خوانده و جان فورد و اینها رو بخون ، خوب نمیدونم این مطالب مال چند سال پیشن ولی من با یکی دو سال اخیرش مشکل دارم. به نظرم دنیای تصویر توی این چند وقته بیشتر تبدیل شده بود به یه آلبوم عکس. البته اگه یادشون میامد اون گوشه کنار هم یه دو سه خطی مطلب میگذاشتن. اگه بخوام کل چیزهای خوب این 2 ساله رو در بیارم. یکی دو شماره بازی بزرگان بود و یکی هم پرونده زودیاک و دکتر ژیواگو و البته سلطان بازی سازان .

البته اصلا اشتباه نکن من یکی برای خیلی از مطالبش هم یقه جر میدم. هنوز شماره 101 آخر شاهکاره پسر. چندین بار در جمع های دوستانه گفتم که چون شروع گرایش من به تماشای فیلم های درست و جدی با خوندن دنیای تصویر همزمان بوده یه جورایی نمیتونم وقتی که ازجلو دکه روزنامه فروشی رد میشم و چشمم به دنیای تصویر میخوره ، نخرمش. همچنان در کنار مجله فیلم انتخاب دومم همیشه دنیای تصویر بوده و هست و اگه عمری باشه خواهد بود.

2-با یرادرم آلفردو گارسیا که صحبت میکنیم خوب یکی از اصلی ترین قسمتها در مورد فیلم های مورد علاقه و جزیره تنهایی و اینهاست. نکته ای که برام جالب بود اینه که چند وقت پیش گفت ببین اگه منو بخوان ببرن جزیره تنهایی و بگن که فقط یک چیز میتونی ببری من فیلم لیلا رو با خودم میبرم.

دوست دیگری هم میگفت بعد از خوندن نقد جهانبخش نورایی توی پرونده فیلم لیلا در مجله فیلم ، اگه هفته ای یک بار لیلا رو نبینم احساس گناه میکنم. برای خودم هم که شاهکار داریوش مهرجویی لیلاست. هامون اون بالا بالا هاست و هیچ چیزی بهش نمی رسه ولی شاهکار استاد = لیلا.

3-خیلی دوبله بازم. از اون کسایی که مثلا وقتی مثل چند شب پیش استاد رو توی برنامه دو قدم مانده به صبح دیدم تا آخرش نشستم و حالی بردیم آقا. دوبله های قدیمی رو گیر میارم و روی نسخه با کیفیت سینک میکنم و ............ . عاشقی خلاصه.

بگذریم این پایان نیست....................

كاوه اسماعيلي
يکشنبه 17 آذر 1387 - 8:5
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

مرسي دوست من..هر چند كه شايد خيلي از اين حرفها به من نخورد و اينكه اگر اين اعتماد به نفس را داشتم كه حقيقت را در عمل بر مصلحت اولي بدانم براي خودم مقاله مي نوشتم نه عادل فردوسي پور و اينكه اتفاقا همه آنها را براي حفظ تعادل نوشتم و آن آرمان گرايي را كه تو ميگويي......ولش كن.چرا جواب ميدهم؟اينقدر حرفهاي مهمي زدي كه با اين حرفها لوثش ميكنم.دقيقا درست ميگويي.حتا اگر خودت به خيليهايشان عمل نكني.و اينكه اگر به پر و پاي هم نپيچيم اينقدر نكته مهم بيرون نمي ريزد.و اينكه انيشتين گفته تخيل برتر از دانش است.پسر .....

سجاد
يکشنبه 17 آذر 1387 - 9:5
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

برای نظر سنجی دهه ی هشتاد:

1.مخمل ابی 2.دوقلوها (دو نیمه ی سیب) (کراننبرگ) 3.پول4. اشوب 5.رز ارغوانی قاهره 6.پاریس تگزاس 7.تلالو 8.گاو خشمگین 9.پای چپ من 10.بزرگ کردن اریزونا

ف.م.ا.
يکشنبه 17 آذر 1387 - 9:5
20
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-جناب قادری، یک جمله هم از هگل همیشه در ذهنم رژه میرود. آنجا که هگل می گوید: " تراژدی های اصیل جهان، کشمکش بین حق و باطل نیستند. بلکه تعارض و کشاکش بین دو حق اند". این نقل قول از انیشتین را قبلا خوانده بودم. اما در عین حال در جایی در شرح زندگانی این دانشمند خوانده بودم که وی از داستان های تخیلی_علمی نفرت داشت و جمع بین این دو برایم کمی سخت است. نمی دانم کدامیک از این دو نقل قول ِ منتسب به وی واقعا به او منسوب است، اما اگر صحتِ انتساب هر دو نقل قول را بپذیریم، حداقل می توان گفت او تخیل را در علم نمی پسندیده است. البته این نقل مجدد شما و تاکید بر آن، من را یاد جمله ای از هابز می اندازد که گفته است:" علم شناخت پیامدهاست و وابستگی یک حقیقت به حقیقتی دیگر". در نتیجه شاید چون انیشتین به دلیل دیدگاه علمی اش که از او منفک نمیشده، و همچنین نظر به اینکه در کارهای علمی، پیوسته با حقایق سر و کار داشته، لذت رهایی از حقایق و غرق در تخیلات را به گونه ای یگانه و منحصر درک می کرده و از تخیل لذت بی نظیری می برده است که قطعا ما درک نمی کنیم و شاید جمله نتواند آن حسی را که او داشته به ما منتقل کند. 2-دوست گرامی، کاوه اسماعیلی همانطور که عرض کردم، ترم "مصلحت" در ذهن من با ترم "مصلحت" در ذهن شما شاید فقط "اشتراکِ لفظی" محسوب گردد. چنانکه از توضیحاتم بر می آید، مصلحت در دیدگاه من، آن چه ما بر تصمیماتِ متخذه یا اعمالِ ارتکابی خود نام می نهیم تا رفتارهای خلاف حقیقت مان را توجیه کنیم، نمی باشد. عموم مردم چنین تصویری از مصلحت دارند و اشاره هم کردم شاید یکی از دلایلِ این برداشت از مصلحت در ایران معاصر، امتزاج این واژه با عنوانِ یکی از ارکان سیاسی ایران و تصمیمات صادره از این رکن سیاسی بوده است. بدیهی است که این امر با توضیحاتی که در کامنت پیشینم عرض کردم، مصلحت مورد نظر من محسوب نمی گردد. در خصوص مقایسه عادل و کوثری هم باید عرض کنم من هم می پذیرم این قیاس اساسا مع الفارق است. من اگر چه انتقادات جدی به فردوسی پور ( بویژه اشتباه استراتژیکش در انتخاب نوع برخورد اخیر با قطبی ) داشته و دارم، اما این امر در قضاوت من نسبت به توانایی های فردی و حرفه ای ایشان بی تاثیر است. بویژه اینکه میزان تسلط او بر کار و چیدمان برنامه برای رسیدن به هدف مورد نظرش، که بیشتر غریزی و مقداری هم تجربی است نه اکتسابی، همیشه مورد تحسین من بوده است، حتی اگر محتوای برنامه و نتیجه ای که از این تواناییِ خود، به بیننده القا می کند را نپسندم که گاها هم نمی پسندم. زیرا قطعا فردوسی پور اینها را به صورت غریزی و مقداری هم تجربی به دست آورده است و گرنه هر فردی می داند سیستم آموزش مجری در سیما آنقدر موثر نبوده که فردوسی پور رفتارهایش را از آن بیاموزد. ( یکی از مخالفان یزید که در عین حال با امامان شیعه هم ریا می کرد، در یک مجلس مدام و پیوسته نزد امام سجاد، از یزید بدگویی می کرد و تصور می کرد چون امام سجاد فرزند امام حسین و ناظر بر واقعۀ کربلا بوده، الان ایشان را تایید می کند. اما امام سجاد در پاسخ ایشان که صرفا به ذکر خصایل منفی یزید می پرداخت فقط گفتند:".. اما یزید خیلی خوب شعر می گوید.." یعنی به بیان حُسن یزید پرداخت، زیرا آن مرد در ادعاهایش علیه یزید نزد امام سجاد، صادق نبود. البته نمی دانم چرا این را اینجا تایپ کردم. شاید چون از این ماجرا یکی از درسهای بزرگ زندگی ام را گرفتم. البته بدیهی است نه فردوسی پور، یزید است و نه من امام). در عین حال، به اصطلاح از غیر قابل تحمل بودن یکی( برنامه آقای کوثری) منجر به نادیده گرفتن اشتباهات دیگری( فردوسی پور) نمی شود و به قول معروف "..ليس حبا لعلي و لكن بغضا في معاوية.." ای رفتار نمی کنم. نکته دیگر که شما آن را ذکر کرده بودید( بحث حمایت یا تنفر) بود، که من از خاطرم رفت در کامنت قبلی به آن اشاره کنم. دوست گرامی، مقصود من در آن بخش این بود که من در نوشته ام در" مقام قضاوت" ( میان قطبی و برخورد فردوسی پور)، شان خود یا خوانندگان را به حمایت یا تنفر کاهش نمی دهم. زیرا ورود احساس پیشین ( اعم از مثبت یا منفی) به هر فرد به هر درجه ای که باشد، در هنگام قضاوت موجد پیش داوری در خصوص اعمال و رفتار آن فرد بوده و نهایتا در قضاوت در خصوص آن فرد تاثیر گذار خواهد بود. کما اینکه قطبی را هم یک پکیج می بینم و در نوشته ام دلیل حمایتم از ادامه حضور وی در ایران و انتقاد از شیوه زرد نود هم تاثیری بود که می توانست حضور این فرد نوعی داشته باشد، نه علاقه شخصی که ممکن است به وی داشته باشم یا خیر. یعنی در هنگام داوری برای من تفاوت نمی کند که مصداق این فرد نوعی چه کسی باشد و قطبی را در نوشته ام نه به خاطر فردیت قطبی، بلکه به خاطر تاثیرش مورد حمایت قرار دادم. نکته آخر هم اینکه فرمودید "ما در دهه 60 مشكلاتمان را اينجوري حل مي كرديم." البته اگر برداشت من درست باشد، و از باب تمثیل رفتار جامعه ایرانی در آن دهه نگفته باشید، معنی اش این است که سن شما بسیار از من بیشتر است. در هر حال اگر اینگونه باشد به حکم تقدمِ فضل و فضلِ تقدمِ شما، امیدوارم اسائه ٔ ادبی از نوشته های من نسبت به خود احساس نکرده باشید، زیرا چنین هدفی در میان نبوده است. 3-چند روزی به مسافرت شغلی می روم و نمی دانم در آنجا فرصت، و از آن مهمتر، امکان دسترسی به اینترنت خواهم داشت یا خیر. در هر حال شاید حدود 5 روز از حضور در اینجا محروم باشم.

امیر: اون جمله کاوه مال یه فیلمه و مقصود هم سال 1960 است... و ممنون از حضورت. گفتم این یک جور زندگی و نوع حرف زدن و نوشتن است که در این کافه زیاد حضور نداشت و خوشحالم که حالا این جوری‌اش را هم داریم.

كاوه اسماعيلي
يکشنبه 17 آذر 1387 - 10:8
15
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

يك چيز ديگر بچه ها...هر روز ساعت 5:30 تا 7:30 غروب شبكه fox series سه اپيزود سيمپسونها پخش ميشود (شنبه تا چهارشنبه ها)...اين را هي مي گويم چون كلي نكته و ايده و فضاي بي نظير دارد.مثلا ديروز اگر آن قسمتي كه هومر ميخواهد بارت را تنبيه كند ديديد آن سكانس آخري كه هومر پير و بارت جوان به سينمايي ميروند كه كارتوني را كه بارت در كودكي از ديدنش محروم شده بود ببينند......واي محشر بود.

و اينكه يادم رفت از امير تشكر كنم كه دارد نصيحتم ميكند و خوشحالم كه معلم به اين خوبي دارم.قصد داشتم تعادل را بگذارم واسه دوران پيري (: و اينكه اگر تو نميداني از چه چيزي خوشم مي آيد و از چه چيزي نه ولي من آن جمله آخر ملاقات با فاكرها را دربست براي تو نوشتم.


يکشنبه 17 آذر 1387 - 10:54
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به امير قادري

ميدونم هميشه خطا هست.... ولي بخاطر دانشجو هاي كافه هم كه شده رو تاريخ هاي روزنوشت ها بيشتر حساسيت ميداديد ............ببيند 16 اذر

........................................................................................................................................

اينم تقديم به همه دانشجو هاي كافه ............هر چند دير شده ولي بازم غنيمته ............

اين ” سه يار دبستاني “ كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند . هنوز از تحصيلاتشان فراغت نيافته اند . نخواستند – همچون ديگران – كوپن ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه ، به پشت پا چال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند . از آن سال ، چندين دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند ، اما اين سه تا ماندند تا هر كه را مي آيد بياموزند ، هر كه را ميرود سفارش كنند ، آنها هرگز نميروند ، هميشه خواهند ماند ، آنها شهيدند . اين ” سه قطره خون “كه بر چهره دانشگاه ما همچنان تازه و گرم است . كاشكي مي توانستم اين سه آذر اهورايي را با تن خاكستر شده ام بپوشانم تا در اين سموم كه مي وزد نفسرند . اما نه ، بايد زنده بمانم و اين سه آتش را در سينه ام نگه دارم.

(دكتر علي شريعتي )

الهه تقي زاده
يکشنبه 17 آذر 1387 - 11:26
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اينم فكر كنم جمله جالبي باشه يه كم بهش فكر كنيد :

وقتي جوانتر بودم همه چيز رو بخاطر مياوردم حال ميخواست اتفاق افتاده باشد يا نه!!!!

مارك تواين

فكر ميكنم منظورش همان تخيليه كه از دانش برتره...................


يکشنبه 17 آذر 1387 - 18:48
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به آرمین ابراهیی: ممنون می شوم اگر بگویید متنی که نوشتید از کیست یا مربوط به کجاست.

ارتش سايه ها
دوشنبه 18 آذر 1387 - 4:40
8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

تو كه منو ميشناسي داش امير.......

اومدم بگم هم آهنگ و هستم هم اون متنش و هم خيلي مخلصيم......

www.alinavaser.blogfa.com

بختياري
دوشنبه 18 آذر 1387 - 4:58
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

يه نكته برام خيلي جالب بود. چند روز پيش داشتم شماره هاي چند سال پيش مجله فيلم رو ورق مي زنم رسيدم به يه مطلبي از تو كه توش نوشته بودي آرزو داري از چن نفر امضا بگيري از جمله مارتي فريدمن!. برام خيلي جالب بود رفيق. نميدونم چه جوري اين اسم رو انداختي وسط اسم چند تا بازيگر و كارگردان. چون كسي كه اسم مارتي فريدمن رو مي بره، مطمئنا از دو حالت خارج نيس: يا داره تظاهر مي كنه و يا واقعا يه هوي متال باز حرفه اي(يعني تو هوي باز حرفه اي؟!). چون فقط كسايي مي دونن مارتي فريدمن چه جايگاهي داره كه اقلا يه 15 سالي هوي گوش داده باشن و اقلا دو دفعه گيتاربرقي رو از نزديك ديده باشن و خلاصه تو موود مگادث بوده باشن. توضيح بده...

امیر: راست‌اش مارتی فریدمن رو به خاطرآلبوم‌های انفرادی‌اش بیش‌تر گوش می‌کنم و دوست دارم... ولی گیتارو که دارم یاد می‌گیرم! اون‌ام نقد سربازای جمعه بود که گفته بودم می‌خوام امضاشو بگیرم. اون نقدو به دلایلی خوب یادمه!!!

بختياري
دوشنبه 18 آذر 1387 - 5:13
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

(بدون ترتيب) ورونيكا فاس (فاسبيندر)- جويبارهاي عشق (كاساوتيس) - آتلانتيك سيتي (لويي مال) - مخمل آبي(لينچ) - آماده براي كشتن و بدل (دي پالما) - فاني و الكساندر - گاو خشمگين - روزي روزگاري در آمريكا - صورت زخمي - آشوب - ده فرمان كيسلوفسكي - تلالو - دوقلوها (كراننبرگ) - عجيب تر از بهشت و قطار اسرارآميز (جارموش) - آشپز، دزد، همسرش و فاسق او (گرين آوي) - barfly (باربت شرودر) - كابوي هاي لنينگراد ميرن آمريكا (كوريسماكي) - بهترين كارو انجام بده (اسپايك لي) - كبرا ورده (ورنر هرتزوگ) - قاره هفتم (ميشائيل هانكه) - كل فيلماي آلن پاركر تو دهه هشتاد - پول (برسون) - لعنت (بلا تار) - جنسيت ، دروغها و نوار ويدئو - ميراندا (تينتو برس) - حقيقيت باورنكردني (هارتلي) - وضعيت امور‌(وندرس) - پرتو سبز (اريك رومر)

ارتش سايه ها
دوشنبه 18 آذر 1387 - 7:2
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

«من مي‌خواهم صحنه‌هايي را به تو نشان دهم كه مثل سيلي به صورتت بخورد و امنيت تو را خدشه‌دار كند و به خطر بيندازد. مي‌تواني نگاه نكني، مي‌تواني خاموش كني، مي تواني هويت خودرا پنهان كني، مثل قاتل‌ها، اما نمي‌تواني جلوي حقيقت را بگيري، هيچ كس نمي‌تواند.»

www.alinavaser.blogfa.com

الی
دوشنبه 18 آذر 1387 - 13:2
-10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام اول اینکه سایت تون رو خیلی دوست دارم و هر شب سری بهش میزنم(البته اگر سایت باز بشه)بعضی وقت ها صفحه باز میشه ولی مطالب لود نمیشه این واقعا دیوونه ام میکنه الان هم یک ماهی هست اینطور شده(در مورد هیچ سایت دیگه ای این مشکل رو ندارم) یکبار هم بعد از عید این اتفاق افتاد و بعد از 2ماه خود به خود درست شد الان هم با هزاز ضرب و زور و از طریق یکی از مطالب سینمای جهان که در گوگل پیدا کرد به روزنوشت های شما رسیدم اگر میتونید راهنمایی ام کنید دوم اینکه اگر شما از توقیف دنیای تصویر گریه کردید من به خاطر انتشار مجددش اشک شوق ریختم هیچ وقت از علی معلم و جشنواره نوردی های بی پایان و اکثرا بی ثمر اش برای مجله(صرفا ًتوریستی) و جشن های لوس و افزایش قیمت همیشگی مجله (برای رفتن به کن و ونیز و....با پرواز ایر فرانس که این اواخر اقای رضا درستکار دیگه اونها رو هم نمی پسدن!حتما نیاز به یورو هست)و...............رو دوست نداشتم اما اینها باعث نمیشن دنیای تصویر نازنین رو دوست نداشته باشم هر چند که این اواخر دیگه از نقد خبری نبود و مطالب ترجمه ای (از همون هایی که تو سایت ها پره )کپی رایت و این چیزها هم که خدا رو شکر نداریم پس یه جورهایی برای مجله مفتی در میاد بله آقای قادری عزیز خوشحالم که متوجه شدید شما و ویژه نامه هاتون مجله را از سرو شکل مجله وار خودش در چندین شماره خارج کردید(البته اگر اون شماره ها به شکل ویژه نامه هایی در کنار مجله اصلی مثلاً با ختلاف چند روز منتشر می شد ایرادی نداشت اما............) اما مجله پویا و زنده و خبری و به روز است خیلی خیلی با کتاب تفاوت دارد (چی میگم خودتون که می دونید)؟! اما این گله هم باعث نمیشه شما نوشته های دوست داشتنی تون و سایت محشرتون که البته چند وقتیه با من قهر کرده رو دوست نداشته باشم.

امیر: شما لطف دارین. ولی باور کنین نمی‌دونم مشکل سایت چیه. شما اولین کسی هستین که همچین شکایتی می‌کنین.

محمد هنردوست
دوشنبه 18 آذر 1387 - 14:5
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بهترین های 80

1- سلطان کمدی

2- مرد بارانی

3- غلاف تمام فلزی

4- دونده ی امیر نادری

4- بازگشت به آینده

5- بزرگ(تام هنکس)

6- انجمن شاعران مرده

7- هواپیما

8- مادر علی حاتمی

9- مردم معمولی

10- تلالو

علی نیکنامی
دوشنبه 18 آذر 1387 - 14:30
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-به کاوه:چطوری رفیق؟راستش ما که ماهواره نداریم ولی یه سایت پیدا کردم که سیمپسون ها را گذاشته واسه دانلود،هر وقت میرم دانشگاه یکی دو تا اپیزود دانلود میکنم.

2-به تونی:بحث دوبله شد...ای ول1 چه بحث جالبی...اتفاقا دیروز دو تا فیلم رو فقط به خاطر دوبله اش خریدم:کلاه(ملویل) و شکوه علفزار(کازان)

فرزاد
دوشنبه 18 آذر 1387 - 14:47
-21
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام به همگی.

در حین خواندن کامنتها برایم چند سئوال پیش آمد که امیدوارم دوستان پاسخ بدهند:

امیر قادری:

1 –این سئوال را صرفا محض افزایش اطلاعات عمومی خودم می پرسم. امیر عزیز این چپ های به خیال خودشان رومانتیک چه کسانی هستند؟ می شود لطفا دو سه تا را نام ببری؟

2 – آن کامنت در مورد نیچه و بیل گیتس را من به این قصد که کسی به آن پاسخ بدهد ننوشتم. اما از آن جایی که خودت دو سه بار گفتی که به آن پاسخ خواهی داد من همچنان منتظرم.

........................................................

ف.م.ا. :

دوست گرامی در بین حرفهای شما جمله ای بود که من متوجه معنای آن نشدم. اینکه به گفته ی پروفسور دورکین در چند دهه ی اخیر "زبان حق" بر مباحث و مذاکرات سیاسی ایالات متحده آمریکا حاکم بوده است دقیقا یعنی چه؟

........................................................

بهروز خیری:

اینکه خداوند پرسپولیس را قهرمان کرد تا پسر شما ناراحت نشود نکته ی امیدوارکننده ای است. و البته نتیجه ی منطقی چنین گفته ای این می شود که ناراحتی هزاران پسربچه ی طرفدار تیم های دیگر برای خداوند بی اهمیت بوده است. آیا من در این مورد اشتباه می کنم؟

سپاس و احترام.

7
دوشنبه 18 آذر 1387 - 21:5
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

17آذر: تولد داریوش مهرجویی مبارک

18 آذر : تولد ناصر تهماسب مبارک

سینما یک، هفته گذشته ،فیلم بازرس: فیلم عالی ،دوبله بسیارعالی :ناصر تهماسب و کیکاووس یاکیده،صدای ناصر تهماسب مثل همیشه عمیق سنگین و باهوش در کنار صدای پر کشش ، سر زنده و قوی کیکاووس یاکیده

یک دوبله خوب، خوب به یاد میمونه

امین
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 1:15
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بچه ها میگم عید چیز خوبیه ؟ مگه میشه بد باشه ؟ یعنی کسی هم است بگه که عید چیز بدی ؟ حالا چه از نوع نوروزش باشه چه از نوع قربان و غدیر و فطر . بلاخره حداقل چیز بدی نیست . هست ؟ ای بابا عید عید دیگه . عیدم یه روز دیگه مثل بقیه . حالا اما خوشبختانه یا بدبختانه یه روز تغطیل واسه ما اومده و یکی راضی و یکی ناراضی از این تعطیلی . پس چی میشه بلاخره ؟ اگه عید یه روز خاص که باز میشه دربارش حرف زد . اما اگه مثل بقیه روزاست که بازم من یی تونم دربارش حرف بزنم . دو سه شب پیش نشستم و درباره تنهایی نوشتم .شاید باورتون نشه اما تقریبا 8 صفحه نوشته بودم . از اولشم نوشتم که بذارم اینجا . اما بعدش پشیمون شدم .البته دلیل خاصی نداشت . راستش هم زیاد بود و کسی نمی شست بخونه هم خیلی درونی بود و بهتر بمونه واسه خود ادم . اینا رو گفتم چون شاید اگه اونارو می خوندید حرفهای امروزم رو بیشتر می گرفتیدو بیشتر درکم می کردید . اما ولش کن چون این ساعت و این موقع برام دردناک که فقط می خوام بنویسم . می خوام بگم و بگم . حالا یا می خونید یا هم میگذرید و میگید ولش کن بابا . اما به خدا قسم میخورم فقط هر چی دلم میگه رو دارم مینویسم . یعنی اصلا دست خودم نیست . نه به جمله بندیم فکرمیکنم و نه به این که چی دارم می نویسم .همش داره از ته دلم . نه ربطی به سینما داره نه ربطی به حرفهای دیگه . فقط دوست دارم بنویسم . از این ساعت لعنتی و این عیدی که 2سال تمام عیدام ر و خراب کرده و از هر چی عیده بیزارم کرده . به خدا راست میگم . از عید بدم میاد . میگید چیکار کنم اگه شما هم جای من بودید همین طور میشدید . این عید قربان بدترین خاطره زندگی من و رقم زده . میگم بدترین خاطرها . اصلا این خاطره لعنتی چیه که خوبش برای ادم حسرت میذاره و بدش حال ادم و میگیره . منم حالم گرفتست . یعنی نمی دونم دارم چی میگم . اصلا اینا چه ربطی به اینجا و این سایت داره . اصلا اقای قادری اگر میبینید بی ربط و بدرد اینجا نمی خوره حذفش کن . اصلا مهم نیست مهم اینکه من اومدم اینجا و یه دفع دوست داشتم بنویسم و خودم و تخلیه کردم بقیش مهم نیست . اخه این عید اینقدر برام بده که .... . مطمئنا هرکی توزندگیش عزیزترین کساش مادر و پدر و خواهر و برادش هستن . اما شده یکی رو خیلی دوستش داشته باید از یه جنس دیگه . منظورم زن و عشق و این چیزا نیستا . یکی که واست مهم باشه . یه جورایی زندگیت رو مدیون اون باشی . بابا مخلص کلوم واست همه چی باشه . همه یه اینجور کسی رو دارن .یکی رفیقش یکی دیگه کس دیگه رو این جوری میخواد . منم کسی رو داشتم که برام همه چی بود . به جرات میگ یه جورایی برام بعد پدر و مادرم عزیزترین کسم بود . اینو به هیچکس نگفته بودم اما اینا واقعیت داره . یه جورایی عجیب اما من یه مرد 38 ساله رو داشتم که بعد از پدر مادرم بیشترین زحمت رو برام کشیده بود . اما یه این چنین روزی از نظر قمری . همین عید قربون بود الان همین موقع ساعت 3:54 است و 2 سال پیش همین شب عید قربون تازه ساعت یک و نیم از بیمارستان اومده بودم خونه. شب نصفه شب با ناامیدی شام خوردم تازه رفته بودم تو رختخواب که این صدای لعنتی تلفن که تا حالا خاطره خوشی ازش نداشتم به صدا در اومد. خبر اینکه .............. . به خدا که دیگه حالم از هر چی عید بهم می خوره . قدیما می گفتن عیدم عزا شد . واسه منم همین بود دقیقا . درسته از قبل احتمالش میرفت اما.... . کسی که همه عمرت بهش احترام میذاشتی و دوستش داشتی دیگه نیست . سخت نیست . اخه چی باید بگم . 2 سال پیش سحر عید قربون یه اژانس گرفتم رفتم بیمارستان و با صحنه ای روبرو شدم که .... . حالا بعد 2 سال دقیق همون موقع . اره فکر میکنم الان تو اژانس بودم . خیابونا ی خلوت شب خیلی برام غذاب اور بود . برای اولین بار ارزو می کردم که ای کاش ترافیک باشه مثل همیشه و من نرسم اونجا . پرنده پر نمی زد . اسمونم سفید و رنگ پریده ابری بود مثل دل خودم . تو رو خدا فکر نکنید اینارو دارم واسه قشنگی میگما . به خدا جلوی چشام . همه چی رو از ته دلم دارم میگم . حالا میگید من باید منتظر عید باشم . عیدی که توش تنها و تنهاتر شدم . عیدی که مسیر زندگیم و عوض کرد . اخه اینم شد ......... . امشب می خواستم برم بیرون و قدم بزنم اما بزور بخاطره اینکه شب عیده و همه دور هم باید باشن به زور خونه نگهم داشتم . اما اونا نمی دونن که دل من کجاست . دیگه چی بگم . این بو د زندگیم . می دونم میگید بی ربط میگی . اخه چه ربطی داره اینا . می دونید چیه ؟ حرفی رو که به کسی که میبینیش نمی تونی بگی باید چی کار کنی ؟ خسته شدم اینقدر واسه خودم نوشتم. این میشه که تو این سحر دلگیر برای من همه چی بی معنی میشه . می دونید دارم چی گوش میدم . بعداز چند وقت دارم اهنگ ایرانی گوش میدم . می دونید چی ؟ ( پرنده های مهاجر – سیاوش قمیشی ) . خیلی با دلم سازگار . میگن همه پرنده ها تو سحر هجرت می کنن . درسته ؟ . یکی نیست بگه اخه پسر برو بگیر بخواب این وقت شب . اما نمی دونه که خیلی وقت کار من شده شب بیداری . میگ م خیلی قشنگ شد . می دونید به جه اهنگی رسیدم ؟ ( تو بارون که رفتی – سیاوش) . بد جوری بهم چسبید . چیزی ندارم بگم به خدا ساعت نزدیک چهارونیم . تنها دلیل اینکه شاید بتونم بخوابم اینکه فردا یکی ازرفیقام رو بذار بهتر بگم . بهترین رفیقم رو بهد دو ماه می خوام ببینم . شاید این یه ذره برام خوب باشه . ای بابا . تورو خدا ببخشیدا این همه بی ربط گفتم . میدونم جاش نبود . اما یه حسی بهم میگفت بنویس بره . خوب اینارو به کسایی که میبینم نمیتونم بگم . شاید بهتر باشه به این رفیقای ندیدم بگم . بازم ببخشید بچه ها .

بچه ها می دونید دارم الان چی گوش میدم ؟ بهترین اهنگ نامجو (ترنج) . خیلی حال میده این موقع .

سرپیکو
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 6:40
-17
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خیلی دوست دارم منم یه روزنوشت یه روزی بنویسم/بچه‌ها فقط دعا کنید... فقط دعا کنید آل پاچینو را که قرار است پس فردا در تهران سخنرانی داشته باشد از نزدیک ببینم...!!!

سرپیکو
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 6:43
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

A: میشه لطف کنی پاهای منو ماساژ بدی؟ B: برو گم شو بچه پرو!

امیر: آقا ایول. یکی از بهترین عرفانی‌های غیر بوگارته احتمالا...

تونی راکی مخوف
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 6:53
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام....

نه این یکی رو دیگه نمی تونم تحمل کنم. چطور به خودشون اجازه دادن همچین کاری کنن. ؟؟ به چه مجوزی؟؟؟ آخه افشین زینوری عوض داستین هافمن؟؟؟؟؟؟ بیشتر فکر میکردم که دارم مت دیمون یا دی کاپریو میبینم تا استاد رو. لنی هنوز یادمه. کریمر علیه کریمر و خوابگردها و رین من و ....... .

تازه اوج شاهکار اینه که ناصر تهماسب هم رفته عوض آل پاچینو حرف زده. چطوری به خودش اجاره داده. خوب معلومه وقتی مدیر دوبلاژ چنگیز جلیلوند باشه که از استاد عوض استاد استفاده نمی کنه.

یادتون بیاد دوبله افتضاح دنی براسکو که حسین عرفانی و همینطور دو تکه که همین جناب تهماسب به جای استاد حرف زده بودن. حالا خدا رو شکر که این اولی دوباره دوبله شد و خود استاد آمد و به جای استاد حرف زد. زنده باد استاد خسرو خسرو شاهی بزرگ. جمله ای رو نیما حسنی نسب جایی گفته که هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشه. اینکه " هر فیلمی که پاچینو در اون بازی میکنه حداقل به خاطر بازی استاد یه اتفاق سینماییه".

بگذریم این پایان نیست..................

پریسا
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 7:32
24
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به علی نیکنامی: اگه میشه ادرس سایتو برای ما هم بگذار.مرسی:)


سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 7:38
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

"يوري ژيواگو موقع خداحافظي با آدم هايي که لارا هم در صف شان ايستاده بود، يکي يکي مردها را در آغوش مي کشيد و ما به عنوان تماشاگر منتظر بوديم که نوبت وداع با لارا برسد. بعد چشم يوري به لارا مي افتاد و لارا سوار کالسکه يي مي شد که بايد آنها را از آن منطقه جنگي دور مي کرد و يوري مي آمد دم در و به کالسکه چشم مي دوخت که دور و دورتر مي شد و برگ درختان در حياط مي ريخت و پيرمرد ناشناسي مي پريد وسط کادر و انگار از ته جگر يوري داد مي زد خداحافظ و موسيقي اوج مي گرفت و کالسکه دور مي شد و يوري مي پريد مي آمد داخل خانه و يکي از برگ هاي گل آفتابگرداني که آنجا گوشه کادر بود مي افتاد روي ميز و صحنه پيوند مي خورد به جنگ بزرگ و انقلاب روسيه که اين آدم ها را از هم جدا کرده بود"

یه جوری توصیف می کنین آدم نفسش بند می آد،حس می کنه الانه بعنوان تماشاگر منتظره...یادمه تو پرونده پدرخوانده فیلم هم یه عالمه از این توصیفا داشت.همون که تیترش...

سرپیکو
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 8:14
-23
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

Calendar:

9th, Dec. 1916 Kirk Douglas

7th, Dec. 1939 Birthday of Dariush Mehrjui

MOSI
سه‌شنبه 19 آذر 1387 - 11:37
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقا خوب یادت مونده اون بازی رو.من که هنوز دویدن های سینیوری رو (که اون موقع بهش میگفتن سیگنوری)یادمه.از اون مهمتر تعویز ساچی که اون موقع برام خیلی عجیب بود.البته طرفدار دو آتیشه ایتالیا نیستم ولی بعضی چیزا از یاد آدم نمیره.

امیر: همین دویدن های سینیوری بود و راست می‌گی... تعویض ساچی. دقیقه بیست و اینا بود. نه؟ بعضی چیزا کم کم یاد آدم می‌آد.

امین
چهارشنبه 20 آذر 1387 - 0:24
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اینم بازی بود اینا کردن . حیف این روز تعطیل که ما نشستیم خونه بازی اینارو دیدیم .

بعد از دیدن بازی یه سوال پیش اومد برام . به نظرتون پیروانی کلمه ای به نام تعویض شنیده ؟ من که فکر نمی کنم .

یه جورایی اصلا دیگه نمی چسبن . ادم این افشین پیروانی رو می بینه میترسه . خیلی بی روحیه است .

کلا حال نمیدن . حالا چرا . نمی دونم

سعيده
چهارشنبه 20 آذر 1387 - 15:32
-20
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

امير مطالبي كه اين هفته و هفته هاي اخير تو اعتماد مي نويسي رو خيلي دوست دارم از هر كدوم يه جمله تو ذهنمه كه اصلا از جلوي چشمام رد نميشه يكي از اونا اين دوتا عيب ما ايراني هاست كه توي مطلبت درباره قطبي گفتي اينكه دشمن سازيم از اون دوران راهنمايي كه به ما تاريخ درس مي دادند تا الان در بين آدماي روشنفكر و اهل نظر و ... اين خصلت شده يك بخش لا يتجزي چند شب پيش با چند تا از رفقا تو خوابگاه داشتيم گپ مي زديم تو اين وسط صحبت يكي از بچه هاي دانشكده پيش اومد كه طرف آقازاده است يكي از دوستام يه دفعه گفت من اين دختر رو نمي تونم تحمل كنم اصلا ازش بدم مي آد گفتم چرا؟ گفت به خاطر باباش گفتم تو از باباش بدت مي آد چه دخلي به اين داره؟ گفت نه وقتي عميق مي شم تو قضيه مي بينم باباي اين آدم خيلي از امكان هاي بهتر زيستن رو از من سلب كرده. يعني چي؟ بابا يه ذره به اون چيزهايي كه داري فكر كن تو دانشگاه خوبي درس مي خوني با استادهايي انساني سرو كار داري كه... چهار تا آدم دوروبرت هست كه دركت مي كنه و به توانايي هات باور دارن و بهت نيرو مي دن ادم باهوشي هستي تو اين پنج سالي كه من مي شناسمت كلي برا خودت رشد كردي خوب مي نويسي خوب تحليل مي كني بعد اين همه امكان رو ول كردي چسبيدي كه باباي فلاني كه فلان. آگاهي از اينكه حق من گرفته شده خيلي هم خوبه من اصلا منكر نقدش نيستم اما اينكه هي بخواي غر بزني كه چي؟ اينجوري كه قدم به قدم نمي تونيم برداريم. نمي دونم وضعيت و موقعيت آدمهاي اطراف قطبي پارسال با امسال مگه فرقي كرده؟ شرايط عوض نشد قطبي عوض شد! آره امير يكي مثل خودمون شد. آره رفيق حسابي داغ دلم تازه ست از اين ماجراها كاش جاي اين بهانه تراشي ها يه ذره دنبال قوام دادن به من من باشيم.

farshid
چهارشنبه 20 آذر 1387 - 23:28
-7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خدا داد قربانی ضعفی شد که زمانی قوتی بود در کنترل .نقطه قوتی که از خشم او قهرمانی عاصی می ساخت که فراتر از معادلات مربیان اسم و رسم دار قرار می گرفت .یادش به خیر یک زمانی تیم ملی را به خاطر اخراج خداد و کنار گذاشتن او دوست نداشتم .ولی اتفاق عجیبی افتاد . مثل فیلم 7 ارام ارام خشم شیرین و با مزه او تبدیل به خشونتی شد که اوضاع را از کنترلش خارج کرد.

براد پیت فیلم هفت هم به گمان خودش خشم خودش را بخشی از وجود ذاتی و اقتضای کاری خودش می دانست ولی پایان ماجرا چیز دیگری است .

امشب وقتی خبر محرومیت خدا داد عزیزی را شنیدم نمی دانستم باید چه احساسی داشت .باید خوشحال بود که خشونت در فوتبال بی جواب نماند یا غمگین بود که خدا داد دوست داشتنی همه ی ما از فوتبال محروم شد .

خدا داد برایم هنوز هم محبوب و دوست داشتنی هست .خیلی ها که توی این فوتبال مدام با هزارتا فیگور و قیافه می خوا هند فیل هوا کنند !! خیلی وقت است برایم محو شده اند ولی خدا داد هیچ وقت محو نمی شود .

دلم می خواهد به خدا داد بگویم توی اتفاقاتی که افتاد از دست تو عصبانی شدیم ولی ان لبخند معصومانه و صداقتی که داری کافیست که باز بگوییم منتظرت می مانیم تا برگردی .

farshid

احسان ب
پنجشنبه 21 آذر 1387 - 0:42
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خوش به حال آنها که "زمان درستکاری" را پیش از اینها دیده اند..صورت "داستین هافمن" را وقتی که دختره به ملاقاتش آمده بود، نگاه پایانی "هری دین استانتون" به "داستین هافمن" را و طوری که داستین هافمن دستکشها را در جواهرفروشی دستش می کرد.. اما خوب جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است..دیدنش در "سینما اقتباس" این هفته با کیفیت نسبتأ قابل قبول حداقل این حسن را داشت که چهرۀ استاد "گروسبارد" را هم بعدش ببینیم وقتی که داشت می گفت فیلنامۀ "مایکل مان" واقعآ نا امید کننده بود. و من نمی دانم که استاد زنده مانده تا ببیند شاهکارهای بعدی شاگرد خلفش را یا نه (الان البته می دانم که مانده). "سینما اقتباس" کلأ برنامۀ خوبی است و برنامۀ این هفته اش بهترین بود در میان آنهایی که من دیده ام. پشت صحنه هایی که نشان داد و آن تکه ای از "قطار افسار گسیخته" عزیز که نشان داد به بهانۀ جملۀ پایان بندی اش. ( و نمی توانم نگویم که دوبلۀ این یکی از اوجهای دوبلۀ بعد از انقلاب است و از فیلمهایی است که دوبله اش را با نسخۀ اصلیش عوض نکنم عمرأ)

حالا دنبال یک نسخۀ ترو تمیز از این شاهکار" گروسبارد" هستم که بگذارم آن بالاها بین فیلمهای محبوب درجه یکم. و ما را بگو که فکر می کردیم اکثر فیلمهای خوب دهۀ هفتاد را اقلأ اسمشان را شنیده ایم. فقط خدا می داند که چند تا شاهکار ندیده دارم در این" دهۀ جادویی هفتاد".

پ.ن: این کامنت را یکی دو روز پیش گذاشته بودم که فکر می کنم نرسیده، اگر تکراری شده باید ببخشید.

صالح
پنجشنبه 21 آذر 1387 - 1:17
3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به سرپیکو: عکس های بزرگداشت چند ماه پیشش را دیدی؟ وای...یک نفر با دستش آن سد عظیم آدمها و دوربین ها را شکسته بود و پنجه در پنجه پاچینو انداخته بود و به صورت نصف و نیمه اش از بین آن همه لنز که نگاه می کردی، از خنده شوق و لذت داشت منفجر میشد و چشمهایش از حدقه داشت میزد بیرون........ توی آن لحظه که دست های اسطوره اش را میفشرد چه حالی داشت؟ چه طور خودش را به خانه رساند؟ آن شب کدام فیلمش را گذاشت توی دستگاه مسخ لحظه لحظه اش شد؟ اصلا آن شب چه طور خوابش برد؟.....یاد جیمی فاکس افتادم. وقتی از تأثیر "تف" آل پاچینو گفته بود...آخ آخ....همین جا خواندمش ها. خدا قسمت ماهم بکند. شاید فکر کنید خیلی لوس باشد بعد از دو سه تا کامنت و چند ماه ننوشتن دوباره یه "مخلصیم" بندازم وسط. ولی حالا وقتش بود.... یه چند وقتی کامپیوتر نداشتم و..... بعدش حرفی نداشتم و.... خیلی بعدترش دیگه آنقدر مرد نبودم که یک قسمت از وجودم را اینجا بگذارم.....در مورد این مرد بودن بعدا خواهم نوشت فعلا این را داشته باشید: «سالها از سبک و سیاق زندگی خجالت می کشیدم».....بقیه اش را یادتان هست؟ خیلی خیلی مخلصیم

امیر: خواندن این کامنت حال خوشی داد. حالا چرا... نمی‌دانم.

مریم.م
پنجشنبه 21 آذر 1387 - 15:11
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

حالا می دانستم که دیکتاتوری که وعده ی بهشت را روی زمین می داد لکن انچه ایجاد می کرد جهنم بود

لنا و داستان ده ما

پیشنهاد می کنم که حتما یه بار به خونید ارزشش رو داره

خیلی جمله ی جالبیه همیشه فکر می کردم برای سیاست می شه استفاده کرد اما چند روز پیش که یهو یاد جمله افتادم سر یه چیز فهمیدم توی بعضی اوقات اصلا و اصلا برای سیاست نیست و توی همین زندگی خودمون چقدر خوب مصداق داره

سجاد
پنجشنبه 21 آذر 1387 - 16:40
22
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام. اقا همین الان خبر رسید که کالین فارل برای ((در بروژ)) کاندیدای گلدن گلاب شده .خیلی حال داد.فکر نمی کردم اصلا بازی خیلی خوب و بامزه اش در این فیلم دیده شود.

علی نیکنامی
جمعه 22 آذر 1387 - 9:49
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به پریسا: اینم لینک:

http://shahin-cartoon.blogspot.com/search/label/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87%20%DB%8C%20%D8%B3%DB%8C%D9%85%D9%BE%D8%B3%D9%88%D9%86%20%D9%87%D8%A7

اگه پایه ای مشارکتی دانلود کنیم که زودتر تموم شه

مصطفی جوای
جمعه 22 آذر 1387 - 10:18
23
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

امروز ایمیلی برایم آمد که حال داد خیلی.تصاویر تازه ای که از فیلم جدید تارنتینو آمده ، فیتیله تارنتینوبازها را حسابی بالا کشیده و از الان حسابی منتظرند. سباستین که همه کاره وب سایت رسمی اوست، ایمیلی فرستاده و از بقیه خواسته که حواسشان باشد. دلم نیامد این ایمیل را اینجا نگذارم. اینکه ببینید آدمها چطور"سازماندهی شده" می خواهند دور و بر خودشان را شلوغ و گرم کنند. بلدند و جواب هم میدهد.

Hi Mostafa

I originally intended to send a newsletter out sometime this weekend, summing up the year, wishing everyone merry christmas and that sort of stuff. But the first official pictures of Quentin Tarantino's new epic movie Inglourious Basterds, starring Brad Pitt and a whole bunch of other cool dudes and ladies, have just surfaced on the internet, and I thought that would be a great opportunity to say hello to you and invite you to check them out (www.tarantino.info). Our Inglourious Basterds forum section is not exactly going nuts yet, but I hope you can do your part in making that happen. Come join us! Oh man I am really excited about this. I remember back in the Kill Bill days when the first pictures came out, and then the teaser trailer etc...

And who knows, maybe I'll be able to present a very special christmas gift....

Regards,

Sebastian

The Tarantino Archives Forum

سرپیکو
جمعه 22 آذر 1387 - 13:51
-18
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به صالح: آقا می فهمم .خیلی خیلی خیلی!حرف خوبی زدی! خدا نصیب ما هم بکند!

خیلی آقایی.

سرپیکو
جمعه 22 آذر 1387 - 14:9
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

درود جواد رهبر/اون مستند پکین پا باید دیدنی باشه.

این پوستر را ببینید:

http://www.moviegoods.com/movie_item.asp?path=%2FAssets%2Fproduct%5Fimages%2F1020%2F&file=189661%2E1020%2EA%2Ejpg

تونی راکی مخوف
جمعه 22 آذر 1387 - 15:3
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام.

1- دوستان عزیزم لزومی نمی بینم از اتفاق ناگواری که در شهرمون پیش اومده چیزی بگم....... کلانتر شهید شد . محصولمون رو آتش زدن و انبارهامون رو سرقت کردن. مردم زیر دست و پاها له شدن و به گله گاو هم دیگه چی بگم...... حالا وقتشه که ما یه اقدامی بکنیم . یه اقدام بسیار سریع...... ا ا ا من که اهلش نیستم...........

2- به احسان ب : این قله بود.؟؟؟؟؟؟؟

3- قربون جان بورمن بزرگ برم با این فیلم " ژنرال".

4- فقط یک کلمه است که میتونه این اتفاق رو توصیف کنه. "ضیافت بزرگان". بله فقط همین. پس از تماشای مجدد فیلم خیلی خوب "مسیر سبز" به این فکر میکردم که فقط استاد خسرو شاهی میتونه این همه غول رو یک جا توی یه اتاق کوچک جا بده. و یادآوری این نکته که وقتی استاد منوچهر اسماعیلی از نصمیم استاد برای فقط مدیریت و نه حرف زدن مطلع میشه . خیلی رو راست میگه : "خسرو پس من نمیام". بله این از قله های دوبله 30 سال اخیره.

این گروه عالی:

منوچهر اسماعیلی - ژاله کاظمی - خسرو خسرو شاهی - حسین عرفانی- شهلا ناظریان- محمود قنبری-مهدی آزیر- منوچهر والی زاده و ............

بگذریم .این پایان نیست.................

امین
جمعه 22 آذر 1387 - 15:26
-39
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بابا تو نمی خوای دست از سر این طوسی برداری ؟

بابا یارو یه چیزی

فته . بیخیال شو دیگه .

چرا گیر دادی به این بدبخت ؟

یادداشتت و تو فرهنگ اشتی خونده بودم . همون روزم اینجا موشتم . اما نمی دونم چرا نیست .

به هر حال بابا بیخیال این بدبخت شو دیکه .

گیری دادیا !!!

احسان ب
جمعه 22 آذر 1387 - 23:11
24
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

 به تونی راکی مخوف: عزیزم اگر منظورت آنجاست که گفتم"...از اوجهای دوبلۀ بعد از انقلاب" احتمالأ کامنتم را درست نخواندی. من منظورم دوبلۀ "قطار افسار گسیخته" بود که پای حرفم هستم تا اخرش. دیالوگهای شاهکار "جان ویت" (فکر می کنم با صدای ژرژ پطرسی، مطمئن نیستم) و مرد، مرد کردنهای "اریک رابرتز" (با صدای والی زاده) را در نسخۀ دوبلۀ این فیلم می پرستم. اصلیش را که دیدم صدای خود "جان ویت" اصلأ آن اهنگ و طنین کوبنده را نداشت. اما راجع به دوبلۀ "زمان درستکاری " قبول دارم که چیز دندانگیری نبود. اما خود فیلم در برخورد اول آنقدر برایم لذت بخش بود که بشود دوبلۀ ضعیفش را هم فاکتور گرفت. شاد باشید.

امیر: ژرژ پطرسی نبود. بهرام زند جای جان وویت حرف می‌زد.

احسان ب
شنبه 23 آذر 1387 - 0:9
10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اهان ایول امیر جان، بهرام زند. این دو تا را همش با هم قاطی می کنم...

سوفیا
شنبه 23 آذر 1387 - 2:0
-10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

اول از همه, می‌خواستم بگم مرسی از لطف دوستانی که تو این مدت با من تماس گرفتند و نگران حالم بودند. خاطره, رضا, حامد, سحر, صوفیا, کاوه, امیرحسین و بقیه رفقا. شرمنده همه‌تون هستم که اون موقع نتونستم پاسخ محبتتون رو بدم. زندگیه دیگه, بالا و پایین داره, گاهی این‌وری...گاهی اون وری... اما یه چیزی هست: حقیقتن باورم نمی‌شد که این آدمها اینطوری به یاد من باشند, که بودن و نبودن من براشون مهم باشه... توصیف احساسی که دارم برام سخته...حس می‌کنم خیلی به این آدمها و این فضا و صاحبش مدیونم...و دلم میخواد تا وقتی زنده‌ام این دوستی‌ها رو نگه دارم...یاد یه چیزی افتادم:مارلون براندو یه جا توی کتاب خاطراتش تعریف میکنه که یه شب دیروقت میره به ساختمان تئاتری که توش کار می‌کردند و جلوی در که می‌رسه می‌بینه یکی از بازیگرها (فکر کنم ویوین لی بود) مست و خراب اونجا افتاده و خوابش برده. بعد توضیح میده که برای بازیگرها تئاتری که توش بازی می‌کنند حکم جای امنی رو داره که وقتی حالشون بده ناخودآگاه به سمتش کشیده می‌شند و بهش پناه می‌برند. برای من خیلی وقتها این صفحه چنین چیزی بوده. منی که بعضی شبها نیم ساعت به نیم ساعت اینجا رو چک میکردم تا اگه کامنت جدیدی اضافه شده باشه بخونم, که تو این مدت اینجا عزیزترین تکه های روحم, خاطره‌هایم را گذاشتم و راجع به عزیزترین چیزها و آدمهای زندگیم حرف زدم, و خیلی وقتها برام مثل وبلاگ شخصی جایی بوده برای نوشتن. الان که بعد از این مدت دوری نشستم و دارم مینویسم حس عجیبی دارم. که چقدر همه‌تان را دوست دارم

سوفیا
شنبه 23 آذر 1387 - 4:26
-8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خیلی وقته که چیزی ننوشتم, و امیدوارم که نثرم نابود نشده باشه. امیدوارم نترسم از اینکه بگردم دنبال آدمی که بود...و ببینم که هنوز همون آدمم...یعنی میشه؟ چقدر از الکن بودن می‌ترسم...از این که راهی نداشته باشم برای بیان چیزهایی که درونم هست, چیزهایی که نیست و باید باشه و برای نبودنش, برای خواستنش, هر لحظه از درون منفجر می‌شم. چقدر می‌ترسم از فرورفتن, از این که جنازهء ملولی باشم...از این‌که ذهنم زنده و هوشیار و سرپا نباشه...خودم می‌دونم که نیست...که چقدر فاصله داره از خود حقیقیش...از اون چیزی که باید باشه...کارهایی که باید بتونه بکنه و نمی‌تونه هنوز...خودم نیستم...خیلی نفرت‌انگیز شدم...چرا نمیتونم یاد بگیرم آدم باشم؟ مثل بقیه آدما؟ چه روشن می‌بینم چقدر ضعیفم مثل موجودی که نای راه رفتن نداره و به زحمت خودشو جلو می‌کشه, می‌خزه...کاش اقلا می‌ایستاد...کاش می‌شد کاری کرد...خوش بحال آدمهایی که موسیقی کار می‌کنند. نمی‌دونم چرا, هنوزم وقتی smells like teen spirit رو گوش می‌دم حس می‌کنم یه چیزی فریاد می‌زنه, یه چیزی به یه نقطه‌ای می‌رسه...چند وقته دارم تو این خاکستری مزخرف دست و پا می‌زنم؟ چند وقته زنده نبودم؟ خجالت کشیدم با خودم حرف بزنم؟ که مثل یک چیز سیال و شکل‌نگرفته به هر طرف لغزیدم و دوباره برگشتم سر جای اول...کاش استعدادی برای کاری درست و حسابی داشتم...کاش یه جوری می‌شد از این زجر خلاص شد...پرتاب شدم به چهار-پنج پیش, زمانی که ادبیات برام خیلی جدی بود و سیاه‌مشق می‌نوشتم(اون موقع همه‌چیز جدی بود و ظاهرا معنا داشت) و فهمیدم استعداد ندارم,نمی‌شه... کاش تو زمانی که زمانش بود کسی راهنماییم میکرد, دستمو می‌گرفت و بهم می‌فهموند چکار باید بکنم...آخ که چه واضح دارم می‌بینم چه راحت می‌شه غرق شد...می‌شه یه عمر احمقانه مرده‌گی کرد و بیهوده سرگرم بود با خیلی چیزهای جالب و جذاب...این ابتدای ویرانی‌ست... تحلیل رفتن و دفن شدن تدریجی یک آدم...خنگ شدن, کرخت شدن.....

چرا نگاه نکردم؟

اما لحظه‌ای هست که یه چیزی یقه‌ت رو طوری می‌گیره و می‌بینی داری خفه می‌شی, و باید بابت تک تک لحظه‌هایی که تلف کردی و به روح‌ت بدهکاری, مجازات بشی. و این مجازات, بغض و دردی‌یه که آروم نمی‌گیره...آروم نمی‌گیره...آروم نمی‌گیره...و من نگاه نکردم, تا آن زمان که...

ظرفیت درد کشیدن یک آدم چقدر می‌تونه باشه؟ چقدر می‌تونه طول بکشه تا منفجر شه؟

الان چقدر حس می‌کنم از این دنیا دورم...کنده شدم...چند وقتی هست این احساس رو دارم که ارتباطم رو با دنیای معمولی از دست دادم...دیگه نمی‌فهممش...اینجا نیستم...

نیرویی که خواستی من زنده بمونم, که درست لحظهء آخر دستت رو دراز کردی و نگهم داشتی, حالا باید کمکم کنی بفهمم چرا موندم...چرا

ف.م.ا.
شنبه 23 آذر 1387 - 20:39
-19
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام جناب قادری.

همانطور که در آخرین نوشته ام اشاره کردم، چند روزی مسافرت بودم و از فرصت حضور در اینترنت و سایت سینمای ما و خصوصا جمع روزنوشت شما، محروم بودم. برای افرادی مثل من که عادت کرده اند روزی 1 تا دو ساعت در فضای مجازی اینترنت به پیگیری مسایل مورد علاقه شان بپردازند، واقعا چند روز عدم ارتباط با اینترنت، احساس ایزوله بودن ایجاد می کند.

در خصوص مقالۀ آقای طوسی و پاسخ شما هم دو مطلب به ذهنم می رسد. اولی در خصوص نوشته آقای طوسی است. آنطور که از نوشته شان بر می آید، این نوشته حاصل مستقیم غلیان شدید احساسات نوستالژیک و طرح مجدد برخی خاطرات شان بوده، و نشات گرفته از دنیای درونی و ذهنی ِنگارنده است تا بیرونی و عینی. بیشتر ناشی از سِیر بیش از اندازه در امور نامحسوس و تجریدی است تا امور محسوس و ملموس. در واقع اصلا شکواییه ای است از اینکه چرا دنیا و چرخ روزگار آنطور که ما( منظور امثال ایشان) دوست دارند بچرخد، نیست. این شکواییه ها متعلق به نسل ایشان است و شاید از این جهت خُرده ای به ایشان نباشد بلکه باید خُرده از تمام آن نسل و مبلغان چنین طرز تفکری باشد. کسی نیست سوال کند پس چرا شما برای ساختن دنیایی مطابق با ایده ها و ایده آل هایتان تلاش نکردید؟ یا چقدر تلاش کردید که اکنون تمایل دارید دنیا مطابق استانداردهای مورد نظر شما باشد؟ خودشان هم که احتمالا چنین سوالاتی از خویش نخواهند پرسید.

اما دومی، در خصوص پاسخ شماست. شاید با توجه به مطالب فوق، پاسخ شما به ایشان لازم نبود، حداقل چون بر ایشان بی تاثیر است. زیرا افراد به سختی می پذیرند که دنیای ذهنی خود یا به عبارت بهتر، تصویر آرمانی خویش از دنیا و در نتیجه فونداسیونِ( شاید نادرست) ذهن خویش را تغییر دهند، بویژه اینکه سالهای زیادی را هم با این تفکرات سپری کرده باشند. زیرا لازمۀ این تغییر، پذیرش اشتباهاتی در نوع دیدگاه به دنیا، تفکر و نهایتا رفتارِ آن فرد می باشد و این امر دشوار است. مگر اینکه آن فرد درک کند، امکان لذتی که در این تغییر دیدگاه وجود دارد از حسرت و تاسف ناشی از زندگی با دیدگاه نخستین ( که بعد از تغییر به آن پی خواهد برد)، بیشتر است، و در عین حال ماندن در آن دنیا و حسرت خوردن از اینکه چرا دنیا مطابق ذهنیات ما نیست، از همه سخت تر است. حداقل عرصه را با صاحب چنین طرز فکری تنگ می کند. اما در عین حال از ادب شما در پاسخگویی لذت بردم و ای کاش آن دو عبارت دور از ادب ایشان را هم در پاسختان بدون اشاره مستقیم و صرفا با کنایه ذکر می کردید.

ف.م.ا.
شنبه 23 آذر 1387 - 20:50
10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-دوست محترم، فرزاد

پرسش شما را خواندم و لازم است ابتدا جهت تاخیر در پاسخگویی پوزش بخواهم. البته همانطور که در کامنت آخرم اشاره کرده ام، از یکشنبه به یک مسافرت شغلی رفته بودم و امروز صبح بازگشتم و چون در آنجا به دلیل مشغله فراوان، فرصت مراجعه به اینترنت نداشتم، نتوانسته بودم پرسش شما را بخوانم.

پرسش شما به دلیل ابهام در ترجمه می باشد و شاید اگر می توانستم معادل دقیقتر یا ترجمۀ بهتری از این عبارت انجام دهم، ابهام ایجاد نمیشد. زبان حق، ترجمه the language of rightsاست. اگر می خواستم معادل این کلمه Language در این عبارت را بیاورم مجبور به توضیح میشدم و شاید حق مطلب به درستی ادا نمیشد البته اشاره ای که به زبان حق کردم، رابطه تنگاتنگی با بحث من و جناب کاوه اسماعیلی عزیز نداشت. ایشان در استنباط ِ خود از نوشته ی من به امری اشاره کردند( مصلحت حضور قطبی و لزوم نادیده گرفتن مصلحت در مقابل حق و حقیقت)، و من در تبیین پاسخم به ایشان، توضیحاتی در خصوص ارتباط حق و مصلحت در دیدگاه خودم دادم، و ناگزیر مقدمه ای که دیدگاهم در خصوص موضوع مزبور( حق و مصلحت) از آن نشات می گیرد، ارایه کردم. در این بخش بود که به این زبان حق اشاره کردم و مورد پرسش شما واقع گردید. در حقیقت، این اشاره ام به رسوخ حق و مصلحت حتی در مباحثات سیاسی، برای نمایاندن اهمیت ارتباط حق و مصلحت بود که حتی در زندگی روزمره و فراتر و وراتر از مباحث تیوریِ صرف، واجد آثار عملی، حداقل در کشورهای پیشرفته، می باشد.

در خصوص این بخش، که بیشتر جنبه حقوقی-سیاسی-اخلاقی دارد، سعی می کنم به زبان ساده و غیر تخصصی، توضیحات مختصری بدهم و امیدوارم مفید فایده قرار گیرد. ابتدا توضیحی مقدماتی میدهم و بعد احتمالا پاسخ سوالتان را در انتها در خواهید یافت.

اگر مذاکرات و مباحث سیاسی در ایالات متحده، بویژه در آستانۀ انتخابات ریاست جمهوری آنها در چند دهۀ اخیر را پیگیری کنید، در می یابید سوالات بیشماری در این زمینه( زبان حق) وجود دارد. آیا حکومت به حقوق اخلاقی و سیاسی شهروندان احترام می گذارد؟ آیا سیاست نژادی یا سیاست خارجی با این حقها(حقوق شهروندان) منافات دارد؟ آیا اقلیت هایی که حقوقشان نقض شده، در مقابل، حقِ قانون شکنی دارند؟ البته این پرسشهایی بود که دورکین مطرح کرد و اگر امروز هم ما بنگریم در چند انتخابات اخیر( حتی در فرانسه و آلمان) مسایلی از قبیل به رسمیت شناختن حق سقط جنین، حق همجنس گرایان، حقوق مساوی برای فرزندان نامشروع( حتی فرزندان حاصل از زنای محصنه و از آن بالاتر کودکان حاصل از زنای با محارم ) و... محور مباحثات بوده اند. مفهوم حق، بویژه حقوق علیه دولتِ( ایالات متحده)، به عنوان یک جامعۀ متکثر، از بالاترین کاربرد طبیعی برخوردار است.قانون اساسی ایلات متحده در رعایت تشریفات قانونی ( برای اعتبار یافتن ِ) قانون، موادی را پیش بینی کرده است و بر اساس رویۀ قضایی ایالات متحده، دیوان عالی می تواند مصوبات کنگره یا قانونگذاران ایالتی را در صورتی که مخالف مقررات یاد شده باشد، باطل اعلام کند. قانون اساسی یالات متحده با وابسته کردن اعتبار قانون به مسایل اخلاقی پیچیده، مانند اینکه آیا یک قانون موضوعۀ خاص به برابری ذاتی انسان ها احترام می گذارد یا خیر، موضوعات اخلاقی و حقوقی را در هم آمیخته است( یعنی اگر قانون مصوب کنگره برابری ذاتی انسان ها را نقض کند، دیوان عالی ایالات متحده می تواند آن قانون را باطل اعلام کند). در اینجا چند موضوع هم مطرح میشود: آیا یک فرد در ایالات متحده دارای این حق اخلاقی است که قانون را بشکند؟ آیا اگر قانون، حقوق اخلاقی را نقض کند( با توجه به بحث اعتبار قانون در ایالات متحده که در بالا عرض کردم)، آیا باز هم شهروندان مکلف به تبعیت از آن هستند؟ گفتم که فرض می شود شهروندان ایالات متحده دارای تعدادی حقوق بنیادین علیه حکومتشان هستند، یعنی تعدادی حقوق اخلاقی و حقوق فردی ِ قانونی( بدون تعیین مصداق)، که بوسیلۀ قانون اساسی مقرر شده اند( به زبان ساده یعنی گفته شده که قانون نباید برابری ذاتی انسان ها را نقض کند، اما مصداق اینکه در چه مواردی این برابری نقض میشود ذکر نشده است). حال اگر اقلیت، اعم از اقلیت قومی، نژادی، دینی یا هر اقلیت فکری که خواهان برخی حقوق اند مثل طرفداران سقط جنین، برخی حقها را خواستار باشند که دولت یا اکثریت نمی پذیرد، تکلیف چیست؟ مثلا همجنس گرایان یا طرفداران سقط جنین، با استناد به اخلاقی بودن این اعمال( یعنی حقوق فردیِ قانونی که در بالا ذکر کردم)،اگر خواهان به رسمیت شناختن حقوق خود باشند، در حالیکه اکثریت یا دولت مخالف اند، تکلیف چیست؟ در همین موضع، بحث منافع عمومی به عنوان مصداق مصلحت پیش می آید که آیا دولت می تواند با استناد و توسل به منفعت عمومی در قالب مصلحت عمل کند؟ اساسا مصلحت در اینجا چیست و رابطه اش با حقوق(Rights )، چیست؟( توجه کنید بین حقوق در مفهوم "law" با حقوق در مفهوم "Right"، خلط نکنید. و من برای جلوگیری از مُشتَبَه شدن شما و خلط این دو لفظ که صرفا مشترک لفظی محسوب میشوند، rights را بیشتر به صورت حق یا حقها آورده ام ). به عبارت ساده تر، آیا می توان برای موجه سازی نقض پاره ای از حقها( Rights )، توسط دولت یا گروههای اکثریت، به مفهوم"مصلحت" و در اینجا به مصلحت عمومی، توسل و اتکا کرد؟ همینطور می توان پرسش های گوناگونی را دربارۀ مصلحت و مفاهیم وابسته به آن مطرح ساخت: مثلا پرسید معنای مصلحت چیست؟ مصلحت، امری مادی، معنوی، سیاسی و .. است یا ترکیبی از اینهاست؟ آیا می توان به معیاری عینی در زمینۀ مصلحت دست یافت؟ مرجع تشخیص و تصمیم گیری دربارۀ مصلحت کدام است؟ آیا می توان به نام مصلحت عموم، حقوق بنیادین برخی از شهروندان را زیر پا نهاد؟ و اساسا در صدر همه اینها ارتباط حق و حقیقت با مصلحت قرار می گیرد. بنابراین نمی توان انکار کرد که زبان حق، نقشی اساسی در مباحث و برنامه های متفکران و برنامه ریزان ایالات متحده و جوامع پیشرفته ایفا می کند. تیوری های زیادی نیز درباره مصلحت ارایه شده است که من هم با یکی از آنها( که در آن کامنتم اشاره کردم)، بیشتر هم عقیده هستم. به تعبیر بزرگی اگر اخلاق و حقوق برای آدمیانی با ویژگی های ما آمده اند، بی تردید بایستس با ساخت روانی و فیزیکی ما نیز متناسب باشند و به قول انگلیسی زبان ها" باید و می تواند با هم متلازمند"( Ought implies can ).

البته ناگفته پیداست که این توضیح متناسب و محدود به پرسش شما بوده و منصرف از حق و حقیقت و مصلحت در سایر حوزه ها می باشد.

2- نمی دانم چرا وقتی در کافه می نویسم، نوشته هایم طولانی میشود. اما برای این تصدیع و اطاله، بیش از دوستان، نگران و دلمشغول جناب قادری هستم. چون واقعا خواندن و سپس قرار دادن کامنتهای طولانی، وقت ایشان را هدر میدهد. زیرا سایرین اگر تمایل داشتند مطالعه می کنند و اگر هم خوششان نیامد، از آن عبور می کنند.

الهه تقی زاده
شنبه 23 آذر 1387 - 21:7
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دیشب کیا برنامه فرزاد حسنی رو از رادیو گوش کردن؟؟

فکر کنم اسمش (صدای سینما) یا همچین چیزیه..........خیلی جالب بود اصلانی در مورد اتش سبز حرفهای جالبی زد

میگفت :1.من با ساخت فیلمم شما رو به هستی دعوت میکنم نه به لذت بردن

سینما هنوز اختراع نشده و.....

سینمای هیچکاک مبتذله( که من کلی با هاش مخالفم)........

حرفاش خیلی ساختار شکن بود،یه جمله خوبی که گفت :دموکراسی یعنی اشتباه کردن وپای اشتباه تون ایستادن

همین یکشنبه قبلی انتظامی توی جلسه نقد اتش سبز تو دانشگاه lگفت من خودم از فیلنامه اتش سبز با چند بار خوندن چیزی سر در نیاووردم!!!!!!

بحث شون داشت به عدم قطعیت هایزنبرگ هم کشیده میشد

از یه نظر باهاش به شدت موافقم چرا باید فیلمی که نتیجه 15 سال کارو زحمت و تحقیق ،من تما شاچی بخوام با یه بار دیدن ازش سر در بیارم (هر چند تو جشنواره رنج بردم)

حالا منم منتظرم ببینم بالاخره از فیلمش چی میفهمم!!!!!


شنبه 23 آذر 1387 - 23:52
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

نقش اول ( استرالیا ) مجری اسکار امسال شده. خبرخوبی واسه شما اقای قادری .

اگه با دیدن فیلم تصوراتت بهم خورد . می تونی حداقل تو اسکار به یادش باشی . بلاخره استرالیا فیلم مورد علاقه و ندیدته دیگه . حالا چه جوری میشه یه فیلمی و ندید و دوست داشت ؟ الله و اعلم .

قادری دیگه . چیکار میشه کردش .

تونی راکی مخوف
يکشنبه 24 آذر 1387 - 5:10
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام.

به احسان ب : ببخشید. قطار افسار گسیخته رو هم من هستم. عالیه.

داشتم دوباره دیوانه از قفس پرید رو میدیدم و جدا از تمام چیزهای خوبی که خود شاه فیلم استاد داره بیشتر متوجه دوبله ی درجه یک فیلم بودم. چه میکنه این خسرو خسرو شاهی در مقام مدیر دوبلاژ و همینطور ناصر تهماسب به جای استاد و رفعت هاشم پور هم و همینطور دیگران.

در نظر سنجی دو نشریه "مارکا" و "گازتا دلو اسپورت" الکس دل پیرو به عنوان بهترین بازیکن مرحله گروهی لیگ قهرمانان شناخته شده. با بیش از 100 هزار اختلاف نسبت به نفر دوم " لیونل مسی".

تا فردا صبح بعد از بازی یووه- میلان. به امید پیروزی.

این پایان نیست.................

سوفیا
يکشنبه 24 آذر 1387 - 6:8
-19
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن / وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

یا

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهء عمر / دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

پی‌نوشت: حالم داره خوب می‌شه انگار. دستکم بهتر می‌شه. خدایا ممنونم. زندگی یک معجزه است آیا؟

سوفیا
يکشنبه 24 آذر 1387 - 10:53
0
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

۱-مدتی‌ست به مسائل مربوط به آشپزی و غذا و رستوران(بخصوص این آخری) علاقمند شده‌ام. نمی‌دانم چرا, شاید بخاطر افسردگی باشد, نیاز به چیزی که کمی سر آدم را گرم کند بدون اینکه اهمیت خاصی داشته باشد...بهرحال, توصیه‌اش می‌کنم. تضمینی است. گاهی اگر حس می‌کنید دارید زیر فشار ویران‌کنندهء خاطرات تلخ و نکبت‌بار دفن می‌شوید, شاید سر زدن به این سایت‌ها کمی حال و هوایتان را عوض کند: http://mizeghaza.wordpress.com/

http://nando.blogfa.com/

http://ratatoil.blogfa.com/author-ratatoil.aspx

http://topolnevesht.blogfa.com/

اما الان می‌خواستم یک غذای جدید را پیشنهاد کنم . رفته بودیم رستوران عروس لبنان. غذایی که من سفارش دادم اسمش متبل بود. مخلوط بادمجان و ماست و ارده و گوجه‌فرنگی و جعفری و ادویه و سبزیجات معطر. طعم خنک فوق‌العاده‌ای داشت و به حدی باورنکردنی خوشمزه بود. شاید خوشمزه‌ترین چیزی که در عمرم خوردم. الان هم که دارم می‌نویسم بدجوری دلم می‌خوادش.نمی‌دونم رستوران‌های دیگه هم دارند یا نه اما توصیه می‌کنم امتحانش کنید. درکل به نظرم کیفیت و مزهء غذاهای این رستوران خیلی خوب بود. یه مقدار گران هست, البته قیمت هر پرس در حد معقولیه(بخصوص که حجمش هم زیاده و یک پرس تقریبا برای دو نفر کافیه) اما وقتی صورتحساب رو میارند می‌بینید باید خیلی بیشتر از اونی که فکر می‌کردید بپردازید چون مثلا چهار تا کاسه ماست و دو تا بشقاب زیتون و ترشی که از اول روی میز هست رو خیلی زیاد حساب می‌کنند. نکته دیگه اینکه هیچوقت تنها آدم جمع نباشید که متبل رو سفارش می‌ده چون این غذا سرد و آماده است و بلافاصله میاره و بقیه که منتظر‌اند بهش حمله می‌کنند و چیزی برای خودتون نمی‌مونه. دیگه اینکه اینجا مایونز ندارند و اگر سس درخواست کنید یک شیشهء خوشگل کوچولوی قرمز سس تاباسکو میارند که وحشتناک تنده و قابل خوردن نیست. وای... چقدر رستوران هست که دوست دارم برم تست کنم... اما این کار به دو تا عامل احتیاج داره: پول و پایه(پایه اصطلاحا به آدم یا آدمهایی می‌گویند که شخص را در تفریحات مختلف همراهی می‌کنند)

۲- برنامهء تیک‌تاک هر شب ساعت یکربع به هشت از شبکه دو, به نظرم برنامهء خیلی خوبی ست و واقعا ارزش دیدن دارد.

۳- چند تا کتاب هست, که فکر می‌کنم اگر همه- یا دستکم آدمهای دوروبرمان که باهاشان زندگی می‌کنیم- خوانده بودند دنیا جای بهتری می‌شد. «فرهنگ نظریه‌های فمینیستی» نوشتهء مگی هام و سارا کمبل ترجمهء فیروزه مهاجر, نوشین احمدی خراسانی, فرخ قره‌داغی- نشر توسعه(من توی انتشارات نیل-خیابان انقلاب پیداش کردم) که درواقع به شکل فرهنگنامه است و مدخل‌ها به ترتیب الفبا نوشته شده و در هر مدخل دربارهء یک مفهوم یا اصطلاج رایج یا شخصی که به نوعی در ساختن این مفاهیم تاثیرگذار بوده اطلاعات می‌دهد. کتاب بسیار مهم و جذاب و به‌دردبخوری است. خیلی چیزها را در ذهن آدم روشن می کند. بخصوص که فمینیسم بعنوان یک فلسفه در نیم قرن اخیر از دل پسامدرنیته و چپ گرایی و جنبش‌های اجتماعی رادیکال و ضد فرهنگ سرمایه‌داری بیرون می‌آید و کاملا این مفاهیم با هم ارتباط دارند. شاید بعدا تکه‌هایی از بعضی مدخل‌هایش را نمونه بیاورم و بیشتر درباره‌اش بنویسم. «رستاخیز» نوشتهء تولستوی ترجمهء محمد مجلسی/ نشر دنیای نو که نمی‌دانم قبلا هم درباره‌اش صحبت کرده‌ام یا نه. اما کاش می‌توانستم کاری کنم که آدمهای بیشتری این رمان را بخوانند و نگاه‌شان به زندگی یک‌ جور دیگر بشود...کتاب سفر هولناکی است به اعماق روسیهء آخر قرن نوزدهم و وضعیت جامعهء غریبی را تصویر می‌کند که در ان همه‌چیز زشت و غلط و غیرانسانی و ناعادلانه و ظالمانه است. و شباهت آن به وضعیت جامعهء فعلی خودمان واقعا عجیب است. آخر چطور ممکن است که دو تا جامعه در دو زمان/فرهنگ متفاوت اینقدر بهم شبیه باشند؟

و اما «خانوادهء تیبو» روژه مارتن‌دوگار /ابوالحسن نجفی. راجع به این یکی واقعا سختم است چیزی بگویم. برای من که هیچوقت هیچ لذتی بالاتر از لم دادن و رمان‌ خواندن نیست و فکر می‌کردم دیگر همهء رمان نویس‌های بزرگ و مهم را می‌شناسم و خوانده‌ام, کشف آقای روژه مارتن‌دوگار بزرگ حقیقتا چیز دیگری بود.(آیا احیانا اینجا کسی هست که خوانده باشدش؟ شاید مانا(مهتاب)؟) الان نمی‌خواهم خرابش کنم و چیزی بنویسم. فقط اینکه اگر قصد دارید نویسنده شوید حتما و حتما و حتما و حتما این کتاب را بخوانید. اگر هم قصد نداشته باشید بعد از خواندنش خودبخود خواهید شد چون ذهن‌تان دیگر بطور خودکار هر چیزی را که تجربه می‌کنید به ادبیات تبدیل می‌کند. اما اگر می‌خواهید مدتی از دنیا کناره بگیرید و در آرامش کتابی بخوانید که حالتان را بهتر کند من خیلی توصیه‌اش نمی‌کنم چون چیزهایی توش هست که روزگارتان را سیاه می‌کند, یکراست پرت‌تان می‌کند وسط زندگی واقعی.

اگر ذهن‌تان درگیر روابط عاطفی است و دارید به عشق و سکس و درست و غلط و مناسب بودن ٍ مدل‌ها و حدهای مختلف رابطه فکر می‌کنید و می‌سنجید, تولستوی بخوانید.از «آناکارنینا» شروع کنید(توی چنین شرایطی خیلی بهتر می‌فهمیدش) و «سونات کرویتز» و بقیهء آثارش. جواب سوالهایتان را خواهید یافت. فیلم هم اگر خواستید ببینید «شب من نزد مود»(اریک رومر) را از دست ندهید. بگذریم....

۴- وای...کاش الان دوباره یوونتوس با رئال‌مادرید بازی می‌کردند و الکس گل می‌زد...اون موقع که نشد درست و حسابی ببینم...

۵- وای باران باران...شیشهء پنجره را باران شست. از دل من اما, چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

۶- نماشنامهء «خیانت» هارولد پینتر سی‌ام آذر ساعت پنج بعداظهر با کارگردانی محمد یعقوبی در خانهء هنرمندان اجرا می‌شه.

سوفیا
يکشنبه 24 آذر 1387 - 10:54
-8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

۷- برادرم یک دانشگاه مجانی گیر آورده توی سوئد و جدی گیر داده برای فوق پاشه بره اونجا. تفریح ما هم اینه که زبان سوئدی یاد گرفتنش رو تماشا کنیم که قطعا از گیتاربرقی زدنش تماشایی‌تره. میگم گیتاربرقی, با آمپلی‌فایر و بلندگوی استریو, یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوید. اگر اصلا بشه تجسم کرد, تقریبا یه چیزی شبیه اینه که ده تا کامیون با هم بوق ممتد بزنند. حالا اگه صدای تمرین پیانو(شوپن مثلا) هم از اونطرف بیاد, همسایه بالایی هم پارتی داشته باشند, آدم دیگه واقعا نمی‌دونه با کدوم برقصه.

ولی وقتی که بره من دلم برای خودش تنگ نمی شه. برای بوی افترشیو اش چرا. احتمالا مجبور می‌شم برم یه دونه افترشیو بخرم گاه‌گاه بو کنم. آخه چطور آدم می‌تونه دلش برای پسری که تمام مدت با دوستاش مشغول تفریح و گردش و رستوران و بیلیارد و بام تهران و...هست تنگ بشه؟ من نمی‌فهمم اصلا به چه حقی این اینقدر خوش می‌گذرونه؟ و چرا دخترها رو بیلیارد راه نمی‌دن؟ اقلا سرمایی هم نیست که بگیم سرمای اونجا اذیتش می‌کنه. نه, انصاف نیست....

راستی, گفتم سوئد, یادم افتاد یک جمله سوئدی بلدم که از فیلم‌های برگمان یاد گرفتم. ya elska te یا همچین چیزی, یعنی دوستت دارم. که خوب به دردی نمی‌خورد....

یک چیز دیگه هم یادم اومد: سالها پیش, با یکی از دوستام قرار گذاشته بودیم وقتی بزرگ شدیم بریم سوئد, مثل یک سفر زیارتی بریم جزیرهء فارو و برگمان رو ببینیم. موقعی بود که از بس «همچون در یک آینه» رو می‌دیدیم جنون‌زده بودیم....حالا دیگه برگمان نیست. من هیچوقت نرفتم ببینمش, و دیگه هیچوقت هم نمی‌شه....

۸- وقتی برونو گانتس خودش را از بالای مجسمه به زمین پرتاب کرد تا انسان بشه و برای اولین بار هوای سرد رو احساس کرد, برای اولین بار طعم قهوه رو چشید, چقدر ازش لذت برد؟ چقدر و با چه شدتی می‌شه از یک قهوه لذت برد؟ چقدر و برای چه مدتی می‌شه یک لکه نور آفتاب که از لای پرده افتاده روی دیوار را نگاه کرد و لذت برد؟ و احساس کرد -زیباترین احساس جهان- که الان همه‌چیز عمیقا خوب و کامل و پر از وجد و سرشاره و به هیچ چیز دیگه‌ای نیاز ندارم و من پرم, خوشم, آرامم؟

۹-عاشق بودن یا معشوق بودن, کدوم بهتره؟ کدوم سخت‌تره؟ کدوم راحت‌تره؟ کدوم دردش بیشتره؟ کدوم خوشی‌ش بیشتره؟کدوم عذابش بیشتره؟ کدوم لذتش بیشتره؟ کدوم اندوهش بیشتره؟

کسی هست که جوابی برای این سوال داشته باشه؟

۱۰- نوبادی ایز پرفکت...اسپشیالی مای‌سلف

۱۱- من یک چتر سیاه دارم که دسته‌اش تا می‌شه و کوچیک می‌شه. چند وقت پیش(حدودا دو ماه پیش بود فکر کنم) خواب دیدم که چترم رو برداشتم و باز کردم, و دیدم پاره شده. خواهرم بهم گفت: عیب نداره, یه چتر نو می‌خریم. من داشتم چتر رو هی باز و بسته می‌کردم و به پارچهء سیاه پاره‌اش که آویزان بود نگاه می‌کردم. به خواهرم گفتم: من چتر نو نمی‌خوام. چتر خودمو می‌خوام.گفتم: باید بهش بگم چترم خراب شده. اون باید بدونه. اونوقت میاد دلداری‌م می‌ده و همه‌چیز درست می‌شه. بعد یکدفعه احساس عجیب و فوق‌العاده خوبی کردم. و بلافاصله بیدار شدم.

۱۲-می‌خواستم راجع به این فیلم سینمااقتباس(‌straight time ) بنویسم هی یادم می‌ره. اما قبل از اون دربارهء آخرین شاهکار بزرگی که دیدم....یکی دو هفته پیش نیمه‌شبی arte آخرین فیلم آکی کوریسماکی «نوری در تاریکی» را نشان می‌داد. توصیف حسی که به این فیلم دارم برام سخته. فکر می‌کنم فیلمی‌ست که باید تجربیات خاصی از سر گذرونده باشی تا بتونی درست بفهمیش. این که چقدر کوریسماکی تحت تاثیر برسون است و اصلا انگار «پول» را بازسازی کرده, اینکه تحت تاثیر «بیگانه»ء کامو هم هست,و خیلی چیزهای دیگه باشه برای بعد. الان فقط می‌خوام راجع به نمای بسیار زیبایی صحبت کنم که عجیب تکانم داده و از ذهنم پاک نمی‌شود. تقرببا اواسط فیلم, وقتی کویستینن می‌رود پیش دکهء آن زن فروشنده و یک بطری نوشیدنی می‌گیرد و می‌گوید امروز با معشوقه‌ام رفتم سینما. بعد زن بهش می‌گوید برو دیگه باید تعطیل کنم. آن تصویری که گفتم اینجاست: یک نمای دور که همه جا تاریک است و فقط پنجرهء دکه روشن است و در آن نور می‌شود طرح اندام زن را دید که به پنجره تکیه داده. چند ثانیه می گذرد. بعد پنجره خاموش می‌شود. و تصویر تاریک ٍ تاریک می‌شود....

راستی یک سوال: کسی می‌دونه اون ماشین قرمز کویستینن اسمش چیه؟

۱۳-از straight time خیلی خوشم آمد. یکی از آن جواهرهای درخشان دهه هفتادی, از آن فیلمهایی که موقع دیدنش لذت مطلق را با گوشت و پوست‌تان احساس می‌کنید. وقتی داستین هافمن بعد از ان همه خفت و تحقیری که تحمل کرده می‌پرد و فرمان ماشین آن مردک مسئول زندان را می‌گیرد و خودش را رها می کند, با تمام وجود احساس رهایی می‌کنید. صحنه‌های خانواده و بچهء آن دوست معتاد, رستوران رفتن با دختر(و چقدر بازیگر آن نقش خوب بود) و جایی که با چکش ویترین جواهرفروشی را خرد می‌کند چقدر عالی بودند. واقعا باورم نمی‌شه که همچین فیلم درخشانی وجود داشته و من اسمش رو هم نشنیده بودم....فیلمنامهء بی‌نظیر, کارگردانی دقیق, و مهمتر از آن جهان‌بینی که دارد از چه زاویه ای و با چه نگاهی زندگی این آدم را می‌بیند و روایت می‌کند...وقتی آخر فیم عکس نوجوانی‌اش را نشانمان می‌دهد و فکر می‌کنیم به آنچه در این سالها بر روح این آدم رفته....

۱۴- تازگیها, وقتی از خودم می‌پرسم از آدمهای دوروبرم کدام برام عزیزترند, می‌بینم آنهایی که حس می‌کنم حجم درد بیشتری درون‌شان دارند برام عزیزترند. و هر چقدر آن حجم درد بیشتر باشه, بیشتر آن آدم را دوستش دارم. لازم هم نیست بنشینه درددل کنه, از یک جمله یا حالت یا اشارهء کوچک و از طریق مقایسه با بعضی آدمهایی که قبلا شناختم می‌فهمم. نمی‌دونم از کی اینطوری شد و این خوبه یا بد....معیار درستی هست یا نه...

آخر:

Keys that jingle in your pocket

Words that jangle in your head

Why did summer go so quickly?

Was it something that you said

mira
يکشنبه 24 آذر 1387 - 11:49
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

محبص خویشتن منم از این حصار خسته ام : رویایم در باد به دریا پیوست تنهایی عاشقانه پوست اندازی کرد، در فصلهای هر روز درانتظار زایمان زمین نماندم... حالا آبستن آزادی خویشم . اینم برای تایید ترکیب این دو کلمه(قدرت تنهایی)

امیر: آقا یا خانم، از این اسمی که برای خودت انتخاب کردی... یعنی حرف ندارد.

خاطره آقائیان
يکشنبه 24 آذر 1387 - 12:23
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به سوفیای نازنینم:دختر چه کار کردی تو؟نمی دونی الان چه حسی دارم و چقدر خوشحالم،گمان می بردم یک چنین روزی خیلی دور از دسترس باشه،اما انگار اشتباه کردم،خدا در همین نزدیکی ماست و ازش غافلیم گویا...سوفیا خیلی خوشحالم،خیلی زیاد...!از اون روزا تا این روزا..باورم نمی شه آخه ...آره معجزه،اسمش همینه به گمانم...اما بمون و بهتر شو....واسه ما هم دعا کن خودت که بهتر می دونی....

سعيده
يکشنبه 24 آذر 1387 - 12:24
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1.براي الهه تقي زاده: برنامه سينما صدارو از از راديو شنيدم .از فكر اصلاني خارج نمي شم اصلا نمي فهممش. _من با فيلمم نمي خواهم شما لذت ببريد مي خواهم شما را به فهم هستي دعوت كنم! اه اين يعني چي؟ مگه رابطه ميان لذت و فهم هستي رابطه تباين است؟ اصلا برايم قابل پذيرش نيست چه بسا لذت هايي در فهم هستي را برايمان مي گشايد و ما را دچار خودگشودگي مي كنند. كي گفته كه ساختار شكن هست؟ اينكه يه فيلمي ساخته كه نه تنها راه فهمي رو باز نمي كنه بلكه ذهن رو مغشوش مي كنه يعني خيلي آدم ساختار شكنيه! اينكه هر مدعي طرح نويي ديده نشد بايد خودش رو به كپلر و كوپرنيك بچسبونه! حرفهاي اصلاني سطحي ترين برداشت از نظريات هيدگر در بحث هنر است سطحي ترين حالت اين را به جد مي گم. هيدگر همه را دعوت به فهم وجود و تفكر مي كند و اصلا سينما رو هنر نمي داند نكنه اصلاني توهم زده كه شاعر و پيامبري است كه هيدگر ازش صحبت مي كنه! واقعا پريشب از حرفهاي اصلاني آشفته شدم واقعا عرض مي كنم. ايشون از عظمت تفكر هگل و نظريه عدم قطعيت هايزنبرگ حرف زد. چه لزومي دارد همه مردم هگل بدانند من خودم خيلي هگل رو دوست دارم چهار و پنج سال است كه ذهنم درگيرش است اينكه بفهمم اما اگر مني كه فيلمنامه مي نويسم لزومي نداره كه بخوام مردم رو در فيلمم مجبور كنم كه آقا بياييد بفهميد هگل رو وگرنه زندگي را باخته ايد اين چه حرفي ست؟ نمي دونم هيچ جور تو كتم نمي ره شايد چون من عاشق سينماي قصه گو و داستان گو هستم و معتقدم كه داستان و روايت داستاني ست كه وجود را براي فهم زندگي باز مي كند. اگر ما معتقد به تئوري و نظريه اي هستيم كه اصرار داريم در فيلممان نمود داشته باشد حق نداريم آن را فرياد كنيم . هامون تحت تاثير افكار كي ير كه گور ساخته شده است اما همه كساني كه با اين فيلم ارتباط برقرار كردند دانستند؟ كي ير كه گور را شناختند؟ نگاه هامون رفت زير پوست زندگيشون و با فكرشون بازي كرد. در فيلم انجمن شاعران مرده ما جهش ايماني نظريه كي ير كه گور را داريم اما اين فرياد زده شد نه عزيزم. اقاي اصلاني مردم ما بيشتر نياز به شنيدن داستان دارند و شما نمي توانيد به ما بگوييد كه قبل از ديدن فيلمت پنج تا از كتابهاي مورد نظر شما را بخوانيم و بعد فيلم را فهم كنيم. 2. ديشب پس از مدتها باغ بلور مخملباف رو باز كردم اين قسمتش رو دوست دارم كه مي گه هر كس پيچش هاي زندگي را بشناسد هر كس از عهده اين بازي خوب برآيد و به رموز آن آشنا باشد نيك مي داند كه اين بازي با زيرو رويش زيباست. اما هرچه هست بازيست. امير اين قسمت من رو ياد اون جمله ات كه تو نوشته ات درباره درگذشت پل نيومن نوشته بودي انداخت كه : اساس فهم جهان بازي و بازيگري ست.

امیر: بخش اول نوشته‌ات رو قبول دارم. فلسفه می‌خونی و مرعوب‌اش نشدی. هر جای راه باشی، این باز خیلی خوبه. هنوز دارم حرص می‌خورم که اون شب از من‌ام دعوت کردن در ابن برنامه حاضر باشم، و به نظرم اومد که رفتن‌ام بعد همه اون دعواها درباره آتش سبز می‌تونه مردم آزاری باشه... ولی حالا که اینا رو می‌خونم...

اميرحسين جلالي
يکشنبه 24 آذر 1387 - 13:19
-13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به سوفيا:

خوشحالم كه بهتري رفيق. برگرد. اينجا بهتر از اونجاست، مطمئن باش. You're a lost little girl رو زياد گوش بده...

بعد اينكه حامد احمدي وبلاگ زده به اسم افشين امپراطور(afshinemperatur.blogfa.com) .دلم مي خواد همه بچه ها برن و مشتري ثابتش بشن. اون يادداشت "دل شير به عقل هاي شيطاني باخت" دنياي فوتبالش يكي از بهترين يادداشتاي ورزشي تمام اين سالا بود. تو روزنوشت مهدي عزيزي هست هنوز. و اينكه مجيد جلالي حرف خوبي زد كه شايد پرسپوليس با رفتن قطبي بهترم نتيجه بگيره ولي سه چهارسال ديگه معلوم مي شه كه فوتبال ايران چيو از دست داد. لازمه يه كم فوتبالو بفهمي تا بدوني وقتي تيمي مثل استقلال قلعه نوعي تو ليگ يه كشوري صدرنشين باشه تو هفت آسمون فوتبال اون كشور يه دونه ستاره هم نيست. بازياي اخيرشو ببينيد، 80درصد گلا با سانتر از جناحينه، روشي كه هزارساله تو ليگ دسته چهار آنگولا هم اجرا نمي شه. فوتبال ژاپن رو از بازيش مقابل آرژانتين تو جام جهاني 98 رصد كنيد و مقايسه كنيد با بازي نيمه دومش جلو استراليا و نيمه اول برزيل تو جام 2006. برا كسي مهم نيست تو ليگ ژاپن تو اين 8سال كي قهرمان شده و چطوري. مهم جام جهانيه و فوتبال ملي. البته ما هنوز اميدواريم كره تو آزادي ايرانو ببره و تيم علي دايي جام 2010رو به گند نكشه ولي اگه رفتيم جام جهاني مي بينيد كه فوتبال دايي و مايلي كهن و قلعه نوعي و پروين و استيلي و پيرواني چه معجونيه.

دايي با آخرين دشمنش هم آشتي كرد، حاجي مايلي. كي گفتم خالطورا آخرش همديگه رو پيدا مي كنن. سرو ته همه اينا همون "عليه".

واما تعجب از تو امير قادري كه چيا مي گي بعضي وقتا. خدادادو تازه كشف كرده بودي؟ يكي از بي شخصيت ترين و لمپن ترين آدمايي كه تو فوتبال اين مملكت ظهور كرده رو؟ بعد از كشف امير قلعه نوعي و اون تريپش با آرش برهاني چشممون به كشف جديدت روشن شد. خدا بقيه شو ختم به خير كنه!

اميرحسين جلالي
يکشنبه 24 آذر 1387 - 14:32
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

راستي اين جمله رو كي يادشه مال كجاست؟

«كسي كه راهشو بكشه بره، جاي دوري نمي ره.»

مصطفی جوادی
يکشنبه 24 آذر 1387 - 15:23
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

امیر از اجراهای آن ترانه ی خدا من اجرای benni benassi را گوش کردم که دوست نداشتم. این را میروم توی کارش

ساسان.ا.ك
يکشنبه 24 آذر 1387 - 18:47
12
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام.

سوفيا چه عجب ديديمت باز. چه حرف جالبي زدي. اون نقل قولي كه از مارلون براندو داشتي و نقشي كه براي اين كافه قائل هستي.

از حرفات هم كه معلومه يك اتفاق ناجوري واست افتاده. اما احساسي كه ازش حرف مي زدي خيلي غير طبيعي نيست. همه ي ما گاهي اينطوري ميشيم.

ساسان.ا.ك
يکشنبه 24 آذر 1387 - 19:17
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

وقتي مقاله جواد طوسي رو ديدم همش خدا خدا مي كردم كه يه وقت دوباره جوابي از سوي امير نبينم. اما چه كنم كه اين چنين شد. خيلي اعصابم داغون شد از جوابيه ي امير. فكر كنم من از زماني كه نقدهاي جواد طوسي رو مي خوندم به فكر نوشتن افتادم. نثرشو دوست دارم نگاهشو و حرفهاي نوستالژيكشو. و حتي گاهي اوقات تو نوشته هام از بعضي عباراتش هم استفاده مي كنم. راستش اصلا نمي فهمم مشكل اميرقادري با جواد طوسي چيه. حداقل اين رو از حرفاي امير نتونستم بفهمم.

اگه به اين اعتقاد داريم كه نبايد جلوي افكار رو گرفت كه پس ضرورت نوشتن اين جوابيه ها چيه؟ اگه قراره كه همه رو مثل خودمون كنيم و مجبورشون كنيم مثل ما فكر كنن كه واي به حالمون. ( هر چند كه احتمال داره بگين اين قصد رو جواد طوسي داره نه امير).

الان هم هر چي دارم تمركز مي كنم كه بازم از ناراحتي هام بنويسم نميشه. البته همه ي ناراحتيم به طور مستقيم به حرفاي امير شايد برنگرده. كه بخشيش مربوط به بازخوردهايي هست كه توي همين كافه شاهدشم. مثل امين كه اونو بدبخت خطاب مي كنه و ميگه "حالا يه چيزي گفته". يا ف.م.ا كه نمي فهمم اين تحليل هارو از كجا مياره.

من اون قيصري رو دوست دارم كه قبل از تصميم نهاييش قولي كه به ننه مشدي داشت رو عملي كرد. من اون قيصري رو دوست دارم كه وقتي ميخواست به خان داييش بتوپه اول گفت " احترامت واجبه خان دايي".

ساسان.ا.ك
يکشنبه 24 آذر 1387 - 19:36
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

انتخاب روز:

1) موسيقي : http://occasion.blogfa.com/post-34.aspx

2) سينما: گفتگوي حميدرضاصدر رو از دست نديد. http://etemaad.ir/Released/87-09-21/166.htm#126419

عطص
يکشنبه 24 آذر 1387 - 20:26
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بعد از مدت ها سلام. انرژی گرفتم از این نوشتۀ پر شور و حال امیر قادری و حالا دوباره بعد از مدت ها چراغ های درب و داغان و خاموش ام یکی یکی و کم کم دارند نور می گیرند و روشن می شوند. حال می کنم و لذت می برم از تماشای بر و روی کلماتی که در تک تک خطوط نوشته ات مثل این بچه های تخس و شیطان ورجه وورجه می کنند و بالا و پایین می پرند و دل می برند و شور می ریزند. و حالا این من یعنی یکی از همان لت و پار شده های ولو به روی زمین می خواهد عصای زپرتی اش را به جهنم دره ای پرت کند و دوباره دست به شمشیر شود. و چه می کند رقص این شمشیر زمانی که برق اش نور از چشم ها می رباید!

امیر: آخیش. این شد.

عشق سگی
يکشنبه 24 آذر 1387 - 22:21
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فقط یه چیز مانده تا عیشمان کامل بشه: در بروژ نامزد اسکار در رشته ی بهترین ...

حالا فعلا بنویسیم و بگیم تا بعدا کامل حالشو ببریم

منقدین گاردین در بروژ و جز ده فیلم برتر سال قرار دادند

در جریان هستید دیگه آقای قادری خان که کیا هستن

عشق سگی
يکشنبه 24 آذر 1387 - 22:24
21
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

راستی یادم رفت الکس خان و یووه را هم از دست ندادید که.

کیلینی دار همانی میشه که قرار بشه فقط خدا کنه که مثل ما همیشه وفادار باشه.

امین
دوشنبه 25 آذر 1387 - 1:28
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

این کامنت اخری واسه من بود . اسمم یدم رفت بذارم .

دمت گرم درستش کن خودت .

همونی که درباره نوشتت تو اعتماد بود و حرفای جواد طوسی .

خودت اسمم و بذار و بعد این کامنت رو حذف کن .

دمت گرم .

یادت نره ا .

خیلی باحالی .

خیلی برام مهم .

سوفیا
دوشنبه 25 آذر 1387 - 4:56
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خیلی مخلصیم....خیلی....

خاطره جان قربونت. بازم مرسی. و همینطور ساسان و امیرحسین

حالا وقتشه انرژی بریزیم وسط....هستم تا آخرش...

سوفیا
دوشنبه 25 آذر 1387 - 4:57
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

و مرسی برای عکس الکس...

سوفیا
دوشنبه 25 آذر 1387 - 5:12
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

نمی‌خواهم دیگر زیاد لوس‌اش کنم, اما فقط این را باید بگویم که اگر شماها نبودید شاید من الان زنده نبودم. و اینکه چقدر چیزهای خوبی را که دارم مدیون اینجا هستم و اینکه فکر می‌کنم دعای خیری, چیزی پشت سرم بوده که با این جمع آشنا شدم. چون هیچ چیز تو زندگی بی دلیل نیست.

سوفیا
دوشنبه 25 آذر 1387 - 5:50
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خوب, تولد وودی آلن توی این ماه بود. چی می‌شه گفت؟ برای تولد آدمی که شاید جذاب‌ترین لحظه‌های سینمایی عمرت را مدیونش هستی. آدمی که با تک تک فیلمهایش زندگی‌ها کرده‌ای, خندیده‌ای, شاد و غمگین شده‌ای. کسی که توی «هانا و خواهرانش» وقتی رفت توی سالن سینما و گروچو مارکس را در سوپ اردک تماشا کرد تصمیم گرفت زندگی کند, و آن صحنه‌های باخ گوش دادن مایکل کین و میا فارو را خلق کرد. کسی که پرترهء سیاه و سفید شارلوت رمپلینگ را در «خاطرات استارداست» ساخته. که فیلمی مثل «رز ارغوانی قاهره» را ساخته برای اینکه آدمهایی مثل من همهء زندگی‌شان را مثل آینه توش ببینند. که «زن دیگر» و «همه می‌گویند دوستت دارم» و «منهتن» را ساخته و «چهرهء تریسی» را دوست داشته. آدمی که فیلمی مثل «صحنه‌های داخلی» ساخته و آن نمایی را خلق کرده که دایان کیتون می‌رود بالا توی اتاقش و پشت میز می‌نشیند که بنویسد و از پنجره که نگاه می‌کند هجوم شاخه‌های لخت خشک را می‌بیند...

می‌توانیم به شیوهء خود وودی آخر «منهتن» که فهرست چیزهایی را که در زندگی دوست داشته نام می‌برد و آخرش می‌گوید چهرهء تریسی, وقتی می‌خواهیم فهرست‌مان را درست کنیم بگوییم: دست تکان دادن های وودی, صدای وودی, عینک وودی, موهای وودی.

!Happy birthday old man

سوفیا
دوشنبه 25 آذر 1387 - 6:59
15
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

ای وای.«انجی» بوده و من نبودم. واقعا برام عجیبه. فکر می‌کردم فقط خودم این حس رو به این آهنگ دارم. ما یک سی‌دی راک‌کالکشن دهه هفتاد داشتیم که از هتل کالیفرنیا تا wonderful tonight کلاپتن و changes بلک‌سبت و لایت مای فایر دورز و...توش هست. انجی توی این سی‌دی بود. تنها ترانهء رولینگ‌استونز بود که گوش داده بودم. با آدمهای مختلفی درباره‌اش حرف زده بودم و خوش گذشته بود( یک خاطرهء خاص دارم ازش) و بعدها هر وقت گوش می‌دادم مرا یاد کسی می‌انداخت و شاد می‌شدم....یک مدت هم زنگ موبایلم بود. عجب دنیای کوچکی‌یه.

mouse
دوشنبه 25 آذر 1387 - 7:8
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دیروز آدم عجیبی دیدم .

می گفت سینما رفتن و فیلم دیدن وقت تلف کردنه

كاوه اسماعيلي
دوشنبه 25 آذر 1387 - 7:34
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سوفيا و علي نازنين...مشعوفمان كرديد و در اين صبح باراني ما را به فيض اكمل رسانديد از بازگشتتان....فقط مانده خانم ميم و چند تاي ديگه ديشب در دو قدم مانده به صبح آن شاعر و معمار فرانسوي شعري وقتي شادمهر راستين ازش خواست كه آيا بنايي بوده كه برايش شعر بگويد شعري درباره ايستگاه مركزي نيويورك خواند.و مثل هميشه رفتم توي تاريخ سينما...اين كه چه بناها و شهرها و محله ها و خيابانهايي بوده اند كه جزئي از يك فيلم بوده اند و به نوعي فيلم درباره وجود آنهاست.يعني جزئي از تار و پود فيلمند.مثل همان لوكيشن معروف جان فورد كه جزو املاكش بوده و اگر اسمش يادتان هست ياد من هم بياوريد و با ان تپه هاي رويايي و چشم نوازش كه تمثيلي از قهرمانان فيلمهايشند.يا جنوب شهر نيويورك براي اسكورسيزي .يا بنا هاي فيلمهاي علي حاتمي يا (ادامه بماند براي زماني كه شما هم پايه بوديد)اين نظرسنجي نيست.اين يك عياشي است.با هم قسمت كنيم؟

امیر: اسم‌اش منیومنت ولیه... عجب نظرسنجی درجه یکی. بنویسین که بعدا یه چیزی از توش دربیاریم.

امید غیائی
دوشنبه 25 آذر 1387 - 10:36
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سوفیا برگشت و امیدوارم به خاطر Welcome Back اش هم که شده، بازی دیشب با همان نتیجه 4-2 تمام شده باشه.

-----------------------------------------------

یک فیلمی از کنار خیابون خریدم به اسم "پرواز بادکنک قرمز"(flight of the red balloon)کارگردانش بود.و عجی فیلم درست و درمونی بود که مقهور ستاره اش ژولیت بینوش نشده بود.این هم چیزی که به عنوان Plot توی IMDb ازش هست:

A little boy and his baby-sitter inhabit the same imaginary world: through their adventures they are followed by a strange red balloon.

-----------------------------------------------

و اینکه Unforgiven III متالیکا بعد از تمام اتفاقاتی که برای آلبوم آخرشان افتاده، و حاشیه های ترک اعتیاد جیمز و تهیه کننده جدید، به نظرم یکی از بهترین تکمیل کننده های موزیکهای سریالی است.

وقتی نوع ریتم و ضرباهنگ موزیک را با ترانه بی مثالش مقایسه می کنید و بعد از چندباری حفظ می شوید تازه میفهمید چرا حالا ترانه به یک همچین جائی کشیده شده.

قبول که جیمز دیگر آن صدای منفجرکننده ی مثلا One یا Master of puppets را نداره و یه جاهایی با بالا بردن صدای سازها پرش میکنند،ولی همچنان موزیک بی بدیلیه.

----------------------------------------------

mira
دوشنبه 25 آذر 1387 - 11:48
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سانسور شده جز لاینفک وجود ایرانیها آخه عزیزه دلم من واسه تنهایی تو شعر نوشتم از اینکه دلت گرفته که هم دورهایهات جا زدن و این حرفها و از اینکه با تنهایی میشه چی کار کرد پسر خوب ،شایدم بد. شعرم رو چرا تیکه تیکه کردی کاشکی نمی ذاشتیش تا وقت چون تویی که دم از روشنفکری میزنی توکار سلاخی کردن حس من از تنهایی و ثمراتش باشه واقعا چه اسمی بهتر از میرا راست گفتی حرف نداره.

امیر: می‌بخشی. قوانین... 

رضا رادبه
دوشنبه 25 آذر 1387 - 22:31
0
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

یکی از بهترین one- liner های تمام عمرم را امشب شنیدم که فقط در فیلمی از وایلدر می شد دید و شنید. خبرنگار از عضو محترم هیات مدیره که با لبخندی تصنعی سعی دارد همه چیز را رو به راه نمایش دهد ، می پرسد : "صادقانه بگید ، جلسه ی امشب چه جوری بود؟" عضو محترم هیات مدیره : "جلسه...(با مطمئن ترین لحن ممکن) ، جلسه ی خوبی بود" خبرنگار بلافاصله جواب می دهد : "پس جلسه ی بدی بود!" نود - دوشنبه 25 آذر 1387 - سکانس مصاحبه با غضو محترم هیات مدیره ی پرسپولیس.

امیر: آره. رو هوا زدی.

امین
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 0:2
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خواهشمندم یه جواب درست و درمون بده و بگو که چرا کامنت دیشب من که بدون اسم بود و بعدشم خواستم تا اسمم و بذاری نیست .

مطمئنم که رسیده .

پس چرا ردش کردی ؟

اخه هیچ موردی نداشت .

خواهشمندم یه جواب به من بده ؟

امین
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 0:6
8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به ساسان.ا.ك

اولا سلام دوست عزیزم .

بعضی موقعها بهتره ادم با بیان بغضی حرفهارو بزنه . تا که تعبیر بدی از حرفش نشه .

اولا از همه یه چیز رو بهت بگم که به یک دلیل کاملا احساسی و شخصی و بسیار محکم جواد طوسی یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین منتقدها برای من است . این کاملا حس من نسبت به جواد طوسی است . که چه خوب چند وقت پیش منصور ضابطیان برای جواد طوسی اصطلاح سوپر استار منتقدین رو استفاده کرد .

اما من منظورم از نوع برخورد امیر قادری بود که با این برخوردها بدبختش کرد . و واقعا هم برای بنده بی معنی است . حالا که چی این کل کل ها . و به خاطر این گفتم (یه چیزی گفته ) چون این برای امیر قادری بد بوده می خواستم بگم حالا هر چی هم گفته تو بیخیال شو .

شاید نیازی به توضیح نبود . اما می خواستم یکم شفاف سازی بشه . و در کامنت قبل از این هم که دیروز گذاشته بودم . دوباره از قادری خواستم که دیگه جواب نده . شاید اگر اونرو هم بخونی کمی نظرم برات منطقی بیاد .

احسان ب
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 0:42
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خوب، شروع هفتۀ خوبی بود. پرسپولیس و بارسا و یووه که بردن و من الان فقط به این فکر می کنم که اگر پرسپولیس ذوب را در اصفهان ببرد حساب دیگری روی افشین دوم باز کنم و مهمتر آنکه بارسا و یووه تا قبل از فینال به هم نخورن. آخ که چه فینالی میشه بارسلونا-یوونتوس و من هنوز خیلی وقت دارم که تصمیم بگیرم طرفدار کدامشان خواهم بود. اره فعلأ ولش کن بعدأ یه تصمیمی راجع بهش می گیرم. "به امید خدا بیبینیم چیطور میشه"*

*: اگه کسی گفت این تیتر مطلب کدام منتقد در گزارش کدام جشنواره بود!

صادق
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 1:2
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1_ساعت 2 گفتم یه 20 دقیقه انلاین میشم و بعدش می خوابم که فردا باید 10 پا شم که اونم بدبختیه برا خودش.الان ساعت چنده؟

2_اون شعره وحشتناک بود.خوندمش بعد یه چند لحظه مثه چی رو فاز بودم.بعد از اون چند لحظه دقت که کردم دیدم دقیقا تواناییه هیچکدومه این کارا رو ندارم.هیچکدوما.یعنی مردش نیستم دیگه صراحتا.حالم گرفته شد.مرد شدنه یه مقدار بیشتر از اون چیزی که تو ذهنم بود عرضه میخواد انگار.

3_نوشته های سوفیا وحشتناک بود.حالش خیلی خوبه که.من فکر می کنم کلا چه عاشق باشی چه معشوق رنج میکشی.خیلی هم زیادرنج میکشی.خیلی خیلی زیاد.دیرو زود داره و بالاخره میاد اون روزی که باید رنجشو بکشی.ولی چه میشه کرد.خوبه دیگه

4_پایهsmells like teen spirit و اون فریادا هم هستم وحشتناک.خدایی اهنگه عمره به قوله امیر

5_از اون تیکه که امیر گفت بازی امشبه الکس به خاطره بازگشته سوفیا بوده به شکله وحشتناکی حاله خوشی حاصل شد.هی مثه اسکولا برا خودم میگمش فاز می گیرم.هر وقت شد بدونه ذکره منبع یه جا استفادش می کنم.نگی نگفتی.

محسن رضازاده
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 3:26
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

چند وقت پیش جملات جذابی را از قول جوزف کمبل خواندم که روی خود من تاثیر زیادی گذاشت:«باید سعی کنید سعادت خود را بیابید. ضبط صوت را روشن کنید و موزیکی را که واقعا دوست دارید بگذارید.حتی اگر موزیکی احساساتی باشد که کسی به آن احترام نمی گذارد.یا کتابی را که دوست دارید بردارید و بخوانید...چنانچه سعادت خود را دنبال کنید خود را در مسیری انداخته اید که همواره وجود داشته و در انتظار شما بوده است. و آن نوعی از زندگی که باید بگذرانید همانی است که می گذرانید. وقتی بتوانید این مطلب را ببینید با کسانی ملاقات خواهید کرد که در حوزه ی سعادت شما هستند و درها را به روی شما می گشایند.سعادت خود را دنبال کنید و ترس به خود راه ندهید.در این صورت در جایی که انتظارش را ندارید درها به روی شما گشوده خواهد شد.»

اميرحسين جلالي
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 10:37
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

برف پاك كن ها

دست تكان مي دهند

بر سه شنبه برف مي بارد

دست تكان مي دهيم

«خداحافظ».

برف پاك كن ها

از روي تو

برف سه شنبه را

مي روبند.

من دست تكان مي دهم

نقش تو را پاك مي كنم

«خداحافظ»

بر جاده خالي برف مي بارد

و برف پاك كني

ديوانه وار

به اين سو و آن سوي جدار گلو

مي كوبد.

در گلويم بر نام تو برف مي بارد...

ستون اعتماد و كتاب جديد پرويز دوايي و آهنگ تقدير شادمهر و برف و برف و برف و برف و برف و...

خدايا ما چقدر خوشبختيم...

عشق سگی
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 12:29
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دیدید انقدر گفتیم و نوشتیم تا همه را مجاب کردیم که در بروژ و وال ایی بهترینه. مطمئن باشید که داورهای اکادمی هم حرفمان پس نمی زنند این حرف و امروز میزنم.

امیرخان یه چیز و جا انداختی موسسه فیلم امریکا هم وال ایی عزیزمان را در 10 فیلم برتر سال قرار داده

این روزنوشت چاپی هم خبر خوبی بود ولی یه مشکل داره که مکمل خودش و که این کامنت های لعنتی باشه را تداره

در مورد خوب یا بد بودن چیزهایی که میخوای بهش اشاره کنی میبینی ما بهش اشاره کردیم و تموم شده رفته پی کارش باید حسابی بحث کرد چون یک اتفاقی که نتایج جالبی بهمان میده.

سوفيا
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 12:36
12
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

يك روز كه كيوگن حياط مقابل صومعه را جارو مي‌كرد سنگي كوچك غلطيد و به يك خيزران برخورد كرد.با اين صدا او به بيداري دست يافت و به ساتوري(روشن‌بيني ذهن) كامل نائل شد. در مكتب رين‌زاي مي‌گويند كه ساتوري ناگهان از راه مي‌رسد. اما ساتوري چيست؟ قبل از اين تجربه او هميشه ترديد داشت. روزها مي‌گذشتند و او ناراضي بود. استادش اي‌سان به او مي‌گفت: شما آدم باهوشي هستيد اما زياده از حد سوترا خوانده‌ايد. دانش شما از ذن مربوط به حافظهء شماست. بكوشيد به زمان تولد خود بازگرديد، زماني كه نمي‌توانستيد بدانيد شرق و غرب در كدام جهت است. آنگاه بياييد و دربارهء آن با من حرف بزنيد.

كيوگن بلافاصله همهء كتابها و سوتراها و دفترهايش را سوزاند. اشك ريخت و استادش را ترك كرد و به كوهستان رفت تا در انزوا زندگي كند. يك سال و بعد دو سال در تنهايي به ذاذن پرداخت تا اينكه روزي بر اثر شنيدن صداي برخورد يك سنگريزه با ني خيزران به بيداري كامل رسيد و ترديدهايش پايان يافت. به خود اعتراف كرد: تا امروز من كودن بوده‌ام. اما حالا همه چيز را فراموش كردم. همه تصوراتي كه ذهن مرا انباشته بود پايان گرفت. پيچيدگي‌هايم تمام شد.

او به سوي استادش اي‌سان بازگشت. استاد گفت اين پسر، شاگرد من، فهميده.

داي‌شي از اين داستان يك شعر ساخته است: با يك صداي ضربه

دانش را فراموش كرد.

از آن هيچ نماند. خالي كامل. اما ساتوري او وابسته به مغزش نبود. ناگهاني نبود. او آن را با خيزران يا باد بدست نياورد. نبايد گفت كه او ساتوري را در همين لحظه بدست آورد. بيداري او ناگهاني نبود.

از كتاب «صد حكايت ذن» گردآوري و ترجمهء دل‌آرا قهرمان

ف.م.ا.
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 14:41
13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

برف نو، برف نو، سلام، سلام!

بنشین، خوش نشسته ای بر بام.

پاکی آوردی - ای امید سپید!-

همه آلوده گی ست این ایام.

راه شومی ست می زند مطرب

تلخ واری ست می چکد در جام

اشک واری ست می کشد لبخند

ننگ واری ست می تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،

نقش هم رنگ می زند رسام.

مرغ شادی به دام گاه آمد

به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموار جای دشت افتاد

ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست

کاتش از آب می کند پیغام!

کام ما حاصل آن زمان آمد

که طمع برگرفته ایم از کام ...

خام سوزیم، الغرض، بدرود!

تو فرود آی، برف تازه، سلام!

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 17:18
-21
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اوه اوه چه خبره اینجا، شب عیدی جای سوزن انداختن نیست.... چقدر خوب که سوفیا و عطص از نمیدانم کجا برگشتند... راستش برایم مهم نیست از کجا، مهم این "بازگشت" بود.

.

نشستم هر چی فیلم از آدری هیپبورن دستم رسید دانلود کردم، با اجازه رفقا robin and marian و نابخشوده را زدم. بقیه را هم به مرور میزنم که زود نمام نشوند. وای از سکانس آخر رابین و ماریان، بدجوری دلم را شکست.

علی نیکنامی
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 22:5
-13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

واسه عیاشی کاوه:

خیلی تخصصیه بحثت! منم که بی سوادم...ولی خب در عیشت شریک میشم...نفس کافه توی قهوه و سیگار و همچنین کازابلانکا و دسته جدا افتاده...یه اداره مزخرف توی آپارتمان...جزیره گوتلند توی ایثار...پلکان اودسا توی رزمناو پوتمکین...کلیسا تو خاطرات کشیش دهکده...شهربازی توی بیگانگان در ترن و موشت...کاباره توی آگراندیسمان...زندان توی بی شمار فیلم و همچنین زیر قانون له شده...سالن تیاتر توی چهارصدضربه و همه چیز درباره ایو...مشروب فروشی توی تعطیلات از دست رفته...کارخونه توی اعتصاب...باشگاه بولینگ توی لبوفسکی بزرگ ...کازینو توی کازینو... کشتی توی بی شمار فیلم و همچنین موبی دیک و ماه تلخ... اتاق محاکمه توی بی شمار فیلم و همچنین مرگ و دوشیزه و تشریفات ساده...بانک توی بعدازظهر سگی...بالماسکه توی چشمان تمام بسته... پاریس توی امیلی و آخرین تانگو در پاریس...رم توی خاطرات عزیز ...قطار توی بی شمار فیلم و همچنین قطار افسار گسیخته و میل مبهم هوس و درسی در عشق و البته جیب بر...حموم توی روانی...کلا فرانسه توی رونین...قمارخونه توی بی شمار فیلم و همچنین نیش... نیویورک توی بی شمار فیلم و همچنین راننده تاکسی...سالن سینما توی سینما پارادیزو و سوته دلان ...اصفهان توی قصه های مجید...فرودگاه توی ترمینال ...و البته سالن بیلیارد توی فیلمهای ایرانی که آدم بد داره توش!!

مصطفي انصافي
سه‌شنبه 26 آذر 1387 - 22:21
-8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

كاش اينجا هميشه باشه كه گه گاه بياييم لذتهامونو، خستگي هامونو،عشق و اميدمونو قسمت كنيم با هم. مي خوام بعد مدتها لذتم رو قسمت كنم. من هم بعد مدتها مي خوام لذتم رو قسمت كنم. يه جور اداي دينه به جايي كه بهش تعلق داري. مي دوني هر وقت بياي حالت خوب مي شه. مهم نيست چقدر ف.م.ا رو مي شناسم، يا چقدر دلم مي خواد فرصتش پيش بياد مصطفي جوادي عزيز رو ببينم، مهم نيست چقدر خوشحال مي شم وقتي اميرحسين مي گه ما خيلي خوشبختيم،يا اينكه چقدر كامنت سعيده رو راجع به فلسفه دوست دارم. بازم مهم نيست كه نمي شناسمش. حتي مهم نيست كه چقدر دلم واسه كامنت هاي سحر همايي و مهدي پورامين تنگ شده.مهم اينه كه هر وقت ميا م اينجا حالم خوب ميشه. مثل همين حالا كه اينجا بودم و داشتم hey you رو گوش مي دادم. همين جوري حال كردم متنش رو بيارم اينجا... پره حسه لامصب، پره درد و عشق و تنهايي و عصيان و ...

نذار نور رو دفن كنند...

Hey you, out there in the cold

Getting lonely, getting old

Can you feel me?

Hey you, standing in the aisles

With itchy feet and fading smiles

Can you feel me?

Hey you, dont help them to bury the light

Don't give in without a fight.

دارم ميآم خونه...

Hey you, out there on your own

Sitting naked by the phone

Would you touch me?

Hey you, with you ear against the wall

Waiting for someone to call out

Would you touch me?

Hey you, would you help me to carry the stone?

Open your heart, I'm coming home

اما همه اش تخيله. روياست. رويا همه چي اش خوبه لعنتي. منهاي آخرش كه يادت مي آد رويا بوده. اما خداييش مي ارزه. مي ارزه ساعت ها تو رويا باشي و بعدش يه لحظه حالت گرفته شه. ياد "در روياي بابل" براتيگان افتادم. امير حسين جلالي تو كه از صيد قزل آلا خوشت نيومده در روياي بابل رو بگير بخون. بهت قول مي دم عاشقش مي شي. قصه يه كارآگاه خصوصيه كه اگه كارآگاه قابلي نشده واسه اينه كه همه اش در روياي بابل بوده... اما همه اش تخيل بود...ديوار خيلي بلند بود...

But it was only fantasy.

The wall was too high,

As you can see.

No matter how he tried,

He could not break free.

And the worms ate into his brain

هي تو، كه وايسادي تو جاده و

همون كاري رو مي كني كه مي گي

مي شه كمكم كني؟

هي تو، بهم نگو ديگه اميدي نيست...

Hey you, standing in the road

always doing what you're told,

Can you help me?

Hey you, out there beyond the wall,

Breaking bottles in the hall,

Can you help me?

Hey you, don't tell me there's no hope at all

Together we stand, divided we fall

با احترام به راجر واترز

امین
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 0:54
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

در آستانه

نگر

تا به چشم ِ زرد ِ خورشيد اندر

نظر

نکني

که‌ت افسون

نکند.

بر چشم‌های خود

از دست ِ خويش

سايباني کن

نظاره‌ی آسمان را

تا کلنگان ِ مهاجر را

ببيني

که بلند

از چارراه ِ فصول

در معبر ِ بادها

رو در جنوب

همواره

در سفرند.

ديده‌گان را به دست

نقابي کن

تا آفتاب ِ نارنجي

به نگاهيت

افسون

نکند،

تا کلنگان ِ مهاجر را

ببيني

بال‌دربال

که از درياها همي گذرند. ــ

از درياها و

به کوه

که خوش به‌غرور ايستاده است;

و به توده‌ی نم‌ناک ِ کاه

بر سفره‌ی بي‌رونق ِ مزرعه;

و به قيل و قال ِ کلاغان

در خرمن جای متروک;

و به رسم‌ها و

بر آيين‌ها،

بر سرزمين‌ها.

و بر بام ِ خاموش ِ تو

بر سرت;

و بر جان ِ اندُه‌گين ِ تو

که غمين نشسته‌ای

هم از آن‌گونه

به زندان ِ سال‌های خويش.

و چندان که بازپسين شعله‌ی شه‌پرهاشان

در آتش ِ آفتاب ِ مغربي

خاکستر شود،

اندوه را ببيني

با سايه‌ی درازش

که پاهم‌پای غروب

لغزان

لغزان

به خانه درآيد

و کنار ِ تو

در پس ِ پنجره بنشيند.

او به دست ِ سپيد ِ بيمارگونه

دست ِ پير ِ تو را...

و غروب

بال ِ سياه‌اش را...

محسن رضازاده
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 4:2
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

چند وقت پیش جملاتی را از قول جوزف کمبل خواندم که به نظرم خیلی جذاب آمد. آن ها را این جا نقل می کنم و امیدوارم شما هم از این جمله ها لذت ببرید:«در زندگی باید سعی کنید سعادت خود را بیابید. ضبط صوت را روشن کنید و موزیکی را که واقعا دوست دارید بگذارید.حتی اگر موزیکی احساساتی باشد که کسی به آن احترام نمی گذارد.یا کتابی را که دوست دارید بردارید و بخوانید...چنانچه سعادت خود را دنبال کنید خود را در مسیری انداخته اید که همواره وجود داشته و در انتظار شما بوده است. و آن نوعی از زندگی که باید بگذرانید همانی است که می گذرانید. وقتی بتوانید این مطلب را ببینید با کسانی ملاقات خواهید کرد که در حوزه ی سعادت شما هستند و درها را به روی شما می گشایند.سعادت خود را دنبال کنید و ترس به خود راه ندهید.در این صورت در جایی که انتظارش را ندارید درها به روی شما گشوده خواهد شد.»

سرپیکو
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 6:57
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اینجا برای من مثل یک کلاس درس میمونه! آشنا میشم و یاد می گیرم.... امیر خان ممنون... بچه ها ممنون...

سرپیکو
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 6:59
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

تو کی هستی؟

من خالق این نمایش هستم!

پس من کیم؟

تو...ستاره این نمایشی!

الهه تقی زاده
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 9:43
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به امير قادري

ديشب خوابتو ديدم اصلا فكر شم نميكردم يه نفت كش خريده بودی ... تو خواب ميگفتم من كه باورم نميشه تا اينكه خودم هم سوارش شدم كلي ادم جور واجور سوار بودن بعضياشون اشنا بودن

اسمشو گذاشته بودی "پيشاران "يه همين چيزي بود ...يادم نمياد داشتي كجا ميرفتي فقط ميدونم تو يه جزيره مخازنو از نفت پر كردي..........موقع برگشت نفت كش غرق شد ..موقع غرق شدن من با مسافرا نبودن ميگفتن مخازن تعادلي نفت كش مشکل داشته ..باور كردني نبود.، من تا امروز فقط به اندازه اسم در مورد نفت كش ميدونستم

چون خوابم برام جالب بود..در موردش امروز كلي گشتم ديدم دليل اصلي غرق نشدن نفت كشها وجود همين مخازن تعادلي شونه ...

نگيد شام زياد خورده بودم كه اصلا اين طور نبوده ........نميدونم

........................................................................................................................................

امروز تو يادداشت هاي قبلي دنبال اين ميگشتم كه شايد م چيزي خوندم كه اين خوابو ديدم (يعني خوابم با پيش زمينه بوده ) فقط ماشين له شدت تنها چيزي بود كه ميتونست با خواب من مرتبط باشه كه اونم بعيد ميدونم!!

نميدونم شايد بجاش مي خوايي نفت كش بخري!!!دارم پرت و پلا میگم

……………………………………………….

عجب شبی امشب..........

All the leaves are brown and the sky is gray

I've been for a walk on a winter's day

I'd be safe and warm if I was in L.A.

California dreamin' on such a winter's day

Stopped in to a church I passed along the way

Well I got down on my knees and I pretend to pray

You know the preacher liked the cold

He knows I'm gonna stay

California dreamin' on such a winter's day

All the leaves are brown and the sky is gray

I've been for a walk on a winter's day

If I didn't tell her I could leave today

California dreamin' on such a winter's day

California dreamin' on such a winter's day

California dreamin' on such a winter's day

درسای نخونده وجزوه های نصفه نیمه ................وای گند بزنن به این امتحانات..........نمره بخش و استاد واسم نا تمام رد کرده........عدم رضایت از درمان ...برام دعا کنید این بخش و نمره بگیرم

ف.م.ا.
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 12:40
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

در لینک زیر عکسهای زیابیی از حوادث و رویدادها و لحظه های ناب ثبت شده است. اگر دوست داشتید نگاه کنید.

http://www.msnbc.msn.com/id/28192685

شعر کامنت قبلی ام( در دیروز) هم از شاملو بود و من از خاطرم رفت آن را بنویسم.

رضا
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 12:50
-9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

وقتی می رویم – وقتی می مانیم

خب راستش چیز زیادی ندارم بگم ......یعنی در واقع توی این مدت چند ماهی ( دقیقا چند ماه ؟ ) که اینجا نبودم همیشه وسوسه ی نوشتن بود . در مورد نظر سنجی ها ، فیلم ها و کتاب هایی که صحبتشان می شد و از همه مهمتر رفتن قطبی ...... همه را می خواستم بنویسم اما آن بخش وجودم که بیشتر عقل گراست نمی گذاشت .....راست هم می گفت . با معیار های من هنوز هم سایت مبتذل است ؛ پس چرا باید می نوشتم ؟

آن موقع دلیلی نداشتم . یعنی نمی توانستم کافه را از سایت ، بچه های کافه را از باقی کامنت گذارهای سینمای ما و امیر منتقد را از امیر کافه دار جدا کنم . راستش را بخواهید هنوز هم زیاد باورم نمی شودکه بتوان این کار را کرد .......وهمه چیز با انرژی آغاز می شود که بچه های کافه توی هوا می فرستند .....که می آید و ناگهان یقه ی مرا می گیرد و آنقدر تکانم می دهد تا نتوانم باز هم عقل گرا باشم ......اینکه مصطفی جوادی آن کامنت فوق العاده را می نویسد که لحظه به لحظه ی بالا آمدن خورشیدش را حس کرده ام ......اینکه سوفیا برگشته .....کاوه همچنان می نویسد ( راستی یادم باشد سر فرصت در مورد مطلبش در مورد نود بحث کنم ) سیاوش گاهی می آید و چایی می دهد وساسان از خاطرات بچه های کلاسش می نویسد و امیر حسین جلالی که چند وقتی است باهاش خیلی موافقم ( مثلا قضیه ی قطبی ، پرسپولیس این روزها که مثل عشقی است که با یکی دیگر راه می رود و همین مورد خداداد عزیزی ).....و اصلا چرا راه دور برویم ......همین کامنت آخر مصطفی انصافی که ترانه ی محبوبم ، چیزی که خط به خطش را حفظم را برداشته نوشته و من چه بگویم وقتی راجر واترز می خواند : Hey you, don't tell me there's no hope at all

راستی گفتم راجر واترز یاد مصاحبه ای افتادم که پس از آلبوم amused to death وقتی خبرنگاری ازش پرسیده بود آیا ممکن است دوباره به پینک فلوید بازگردید جواب داده بود : نه ، اما مگر چه اشکالی داره آدم به جایی که ازش اومده برگرده ؟

خبرنگار بعد گفته بود : پس بر می گردید ؟

و بعد راجر واترز گفته : در این مورد حرف زیاد است .....اما گفتم که برنمی گردم

البته می دانم که نه من راجر واترزم و نه شما گیلمور و رایت و باقی اعضای پینک فلوید .....اما یک چیزی را خوب می دانم . در طول این مدتی که نبودم فهمیدم حذف من از هر جمعی ، حتی یک جمع دو نفره ، ممکن است نهایتا کمی بقیه را ناراحت کند اما هیچگاه باعث از بین رفتن آن جمع نمی شود .....این را می فهمم که این کافه بدون هیچ کدام از بچه های قدیم باز هم کافه می ماند چون هر روز کلی آدم جدید اضافه می شود و آنها که مثل من از دور کنار می روند ، اگر واقعا قلبشان هنوز اینجا باشد ........گفتم که ، این کافه همیشه کافه می ماند !

خب زیاد نوشتم . حرف دیگر باشد برای بعد . حرف های مهمی نیستند . اما وقتی تصور می کنم نشستم روی یکی از صندلی های کافه و با شوق و ذوق برایتان با صدای بلند در موردش حرف می زنم به وجد می آیم ....... آخر این کامنت هم نمی خواهم فرخوان راه بیندازم و بگویم آنهایی که نیستید بیایید و اینها ......من فقط کامنتم را با احساسم می فرستم ؛ حالا یقه ی هر کس را که گرفت ...... در جام جهانی 2006 اگر اشتباه نکنم وقتی از مارادونا پرسیده بوند چرا در مراسم افتتاحیه کنار پله و بکن بایر حضور نداشتی جواب داده : من آمده ام اینجا فوتبال ببینم

حالا من هم می گویم نیامدم اینجا یاد خاطرات خوش گذشته و این حرف ها کنم .....من امده ام که یقه ی علی طهرانی صفا را دوباره بچسبم و بگویم چرا افشین قطبی همچنان اسطوره است ......

یا حق

احسان
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 15:53
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام من یک غریبه هستم،غریبه یعنی نا آشنا،نا آشنا شاید کسی است که ما را می ترساند،کسی که ما بهانه ای برای دوست داشتننش نداریم،نمی دانیم باید با او از چه بگوییم،چگونه با اورفتار کنیم،می مانیم،می مانیم تا اوبگوید، نگاه می کنیم تا دستی را که زیر پالتویش قایم کرده بیرون بیاورد تا ما موضع خودمان را در قبال او مشخص کنیم،اسلحه؟نه.یک شاخه گل؟نه! من همان غریبه هستم و الان دست راستم را زیر پالتویی قهوه ای رنگ قایم کرده ام و شما هم مانده اید که از زیر پالتویم چه بیرون می آورم،اسلحه؟یا یک شاخه گل؟ باور کنید خودم هم نمی دانم زیر پالتویم چه دارم اما خیلی دوست دارم یک شاخه گل سرخ باشد،همین! من یک غریبه هستم اما غریب نیستم با آنچه که شما به جرم انسان بودن،عاشق بودن و حتی جوان بودن تحمل می کنید.غریب نیستم با عشق ها،غم ها،لبخندها،اشک ها،کز کردن ها،غر زدن ها،کلافه شدن ها..............ولذت بردن های شما. من یک غریبه هستم اما شما آقای امیر قادری! بد جوری آشنا می زنید!! شما سالهاست که دستهای خود را با آرامش تمام از ازیر پالتوی قرمزرنگتان بیرون آورده اید و به ما گل سرخ تعارف کرده اید،و من این طرف ماجرای شما ایستاده ام و نه مانده ام چونکه می دانم با شما از چه بگویم و........من شما را از برگه های کاغذ روزنامه ها و مجله های رنگارنگ و اخیرا صفحه شیشه ای کا مپیوتر می شناسم. من غریبه هستم و شما آشنا! و من به این خاطر از شما نمی ترسم! و آشنایی شما بهانه های زیادی را برای دوست داشتن شما به من می دهد. این برای اولین بار است که اینجا می نویسم و شاید هم آخرین بار! نمی دانم چرا اصلا نوشتم.اما فکر کنم به جایی برنخورد اگر یکبار هم شما نوشته ای از ما را بخوانید! من هچنان غریبه هستم و دعا کنید که زیر پالتویم یک گل سرخ قایم کرده باشم اما خودم زیاد به این قضیه خوشبین نیستم!

ساسان.ا.ك
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 20:33
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به علي طهراني صفا: تويي قدرت ( علي )؟ نالوطي بعد اين همه مدت غيرتت قبول كرد به ما سر بزني؟ ... فكر مي كني نمي دونم تو كيفت چيه؟ ... بابا از دزدي كه بهتره.


چهارشنبه 27 آذر 1387 - 20:39
-13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به رضا: تويي قدرت ( رضا )؟ نالوطي بعد اين همه مدت غيرتت قبول كرد به ما سر بزني؟ ... فكر مي كني نمي دونم تو كيفت چيه؟ ... بابا از دزدي كه بهتره

ساسان.ا.ك
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 21:19
-7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به رضا: رضا جون ( قدرت ) اگه اينجا ناراحتي ميخواي ببرمت مدرسه ي بابام. اونجا مدرسه اشت كسي شك نمي كنه.

ساسان.ا.ك
چهارشنبه 27 آذر 1387 - 22:2
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
وقتي داري براي كنترل كلاس دستتو بلند مي كني و مي زني توگوش شاگردت، كسي كه قرار بوده بهش چيزي ياد بدي و بعد تازه ياد اين مي افتي كه با خودت قرار گذاشته بودي كسي رو كتك نزني و يا اينكه وقتي همون دانش آموز رو از كلاس بيرون مي كني و به بچه ها ميگي كه " به دوستتون بگين جلسه بعد با پدرش بياد سر كلاس" و بچه ها انگار كه قبلا با هم اين جمله رو تمرين كردند ميگن: "آقا فلاني پدر نداره " و تو ميگي " خب بگين با مادرش بياد" و دوباره بچه ها ميگن " آقا مادر هم نداره " و بعد تو براي اينكه نشون بدي قافيه رو نباختي با ترس و لرز ميگي " خب بگين با برادرش بياد " و باز گروه كر يكصدا مي خوانند كه " آقا ... " احساس مي كني كه چقدر ضعيفي. كه واقعا دنيا زيباست؟ نه حوصله ي اين فلسفه بافيهاي صد من يك غاز رو ندارم. وقتي داري ترنج نامجو رو گوش ميدي و با خودت ميگي دوماه تا كنكور بيشتر وقت نداري و مي بيني كه حال همه خرابه  با خودت ميگي چرا بايد از دلتنگيهات بگي. تازه دوراني كه داري توش زندگي مي كني دوران قيصرهاي عصر گوگله و همه دارن ايده هاي مولد ميدن و دنيا رو ميبرن جلو و تويي كه اين پارادوكس قيصر عصر گوگل رو نتونستي هضمش كني بيخيال درد دل ميشي. و بعد مي بيني كه رضا اومده پر انرژي هم اومده با خودت ميگي خب حالا نوبت منه كه يه خورده دور باشم از اين فضا.
امین
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 0:41
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-..................بیخیال.هیچی. هرکاری کردم نیومد دیگه ! چی کار میشه کرد !

2-از نظر نیچه فلسفه واقعی چیزی است که بتوان آن را به صورت یک رقص درآورد. در رقص سرخوشی وجود دارد، یعنی تکرار حرکات همراه با سرخوشی توامان صورت می‌پذیرد. در واقع تکرار حرکات همان تکرار دوباره هرچیز است. برخلاف زمان خطی، در رقص زمان تکراری و یا دوَرانی است. اصلاً جذاب بودن رقص در تکرار حرکات آن است. تن همچون هستی دارای انرژی است که سپس این انرژی همراه با سرخوشی به رقص تبدیل می‌شود. آنچه در رقص اهمیت پیدا می‌کند، بعد نمایشگری آن است. این نمایش در ارتباط با فرم و فیزیک نمایشگران جلوه بیشتری پیدا می‌کند، در اینجا «سبکی» برای رقص کنندگان به خصوص اهمیت دارد. زیرا برای تغییر مواضع باید پاهایی سبک داشت، ایستادگی بر یک موضع فضا را سنگین و قطبی می‌کند. در صورتی که رقص‌کنندگان به ورای کسالت و اندوه و به فضایی سبک و شفاف نیاز دارند.

قشنگ بود . مگه نه؟

3- از پنجشنبه شب ساعت 21:15 سری جدید( یک فیلم یک تجربه) شروع میشه . امیدوارم مثل سری قبل به فیلمهای خوبی بپردازه . البته سری قبلی هم بعضی هاش خوب بود .

هنوزم که هنوز قسمت (سرب) ش از ذهنم خارج نشده . خداییش خیلی توپ بود. حتما ببینید.

4- تا حالا به عابدزاده فکر کردید ؟

به نظرتون چند برابر دایی و قعله نوعی محبوبه ؟

شمارو نمی دونم . امروز 10 دقیقه اول بازی به خاطر ش دیدم .

من که باهاش خیلی حال می کنم .

شما چطور؟

سوفیا
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 9:12
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

۱- یکی از شبکه‌ها فیلمی تبلیغ می‌کرد به اسم revolutionary road با بازی دی‌کاپریو و کیت وینسلت, که از این هفته در سینماهای آمریکا روی پرده می‌رود. داستان دربارهء یک زن و مرد است در طبقه متوسط آمریکای دههء ۵۰ که رویاهای بزرگی در سر دارند. می‌خواهند بازیگر شوند و دنیا را بگردند و....که در نهایت تن می‌دهند به روزمرگی یک زندگی معمولی و بی‌آرمان. ممکن است ساده به نظر برسد اما وقتی فیلم را سام مندس ساخته باشد که استاد تصویر کردن آدم‌ها و آرمان‌های شکست‌خورده است جذاب و پیچیده می‌شود. آنونس فیلم هم کنجکاویم را برای دیدنش بیشتر کرد. زیبایی بصری و نورپردازی پرکنتراست با رنگهای گرم و فیلترهای خاص که امضای سام مندس است... خیلی منتظرم این فیلم که مطمئنم سروصدا خواهد کرد اینجا دستمان برسد.

۲- به رضا: خوشحالم که برگشتی. خیلی چیزها هست که می‌توانیم درباره‌شان حرف بزنیم و بحث راه بیندازیم. مثل بحث‌های پرهیجان (بیشتر ادبی) آن اوایل...

۳- تبلیغ چرخ خیاطی کاچیران را دیده‌اید؟ اگر ندیده‌اید که از کف‌تان رفته. سعی می‌کنم توصیفش کنم. یک زن و شوهر هستند که دارند توی خانه زندگی‌شان را می‌کنند و مرد مدام با حالتی گول و مشنگ به دوربین خیره می‌شود و لبخند می‌زند و روی تصاویر همچین نریشنی می‌آید: زن من خیلی خوبه. برام غذا می‌پزه. خونه رو مرتب می‌کنه. منم براش چایی می‌ریزم و غیره. اینها مهم نیست, نکته‌اش اینجاست که کارگردان نابغه‌ای که این پروژه را ساخته به فکرش رسیده که از تم موسیقی «درحال و هوای عشق»(البته به شکلی دفرمه) استفاده کند. دلم می‌خواهد این آدم را بشناسم. این‌جور استعدادها نباید هرز بروند. و یک اسکار هم تعلق می‌گیرد به بازیگر مرد. کسی که می‌تواند سوپراستار بعدی سینمای ما باشد.

۴- رفته بودیم توی سرما و برف بگردیم. بدجوری وحشتناک سرد بود و اینکه توی همچین هوایی, آدمهای زیادی در خیابان بودند آنهم در شب ٍ یک روز تعطیل برام جالب بود. یخ زده بودیم و داشتیم دنبال جایی می‌گشتیم که بنشینیم و چیزی بخوریم که تصادفا جایی را پیدا کردیم روبروی سینما صحرا یک ذره بالاتر به اسم رستوران نارنجستان. بلافاصله از آنجا خوشم آمد. از غذاخوری‌های مدل قدیمی و دهه شصتی و غیرفستفودی خوشم می‌آید. یک بخاری گازی هم به دیوارش بود. و در عین حال تمیز و آبرومند و جمع‌ و جور و دنج و گرم به نظر می‌رسید. داخل رستوران دم در آقای هیکل‌دار سبیل سفیدی ایستاده بود که بلافاصله سفارش می گرفت. سفارش نوشته نمی‌شد. به شیوهء سنتی کلامی به او می‌گفتید و خودش برایتان می‌آورد. جایی بود که به نظر می‌رسید با مسلک و مرام و اخلاق ویژهء خودش اداره می‌شود. با اندک پولی یک کاسه سوپ خوشمزه جلویتان می‌گذاشت که آدم را گرم می‌کرد و با تماشای برف‌ها از پشت شیشه می‌چسبید...

۵- به مصطفی انصافی: فکر می‌کنم خیلی‌ها هستند که هر روز با این آهنگ زندگی می‌کنند و فریاد می‌زنند. در مرز نگاه من از هرسو/ دیوارها بلند/ دیوارها چون نومیدی بلندند/ آیا درون هر دیوار سعادتی هست/ و سعادتمندی و حسادتی/ که چشم‌اندازها از اینگونه مشبک‌اند/ و دیوارها و نگاه/ در دوردست‌های نومیدی دیدار می‌کنند/ و آسمان زندانی است از بلور؟

But it was only fantasy.

The wall was too high,

As you can see.

سوفیا
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 9:59
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

“کلاهخود خدا” God Helmet با نام تجاری Shakti Headset و به قیمت ۲۸۵ دلار آمریکا فروخته می شود (می توانید در ۱۰ قسط این کلاه را بخرید).

آزمایش ها نشان داده است که احتمالا با تحریک الکتریکی ِ لوب های جانبی Temporal Lobe مغز می توان در انسان ها احساس مذهبی پدید آورد. در یک آزمایش ۸۵% افراد شرکت کننده ابراز کردند که حضوری را در اتاق احساس کرده اند. نکته ی جالب این است که ریچارد داوکینز، منکر مشهور خداوند، بعد از گذاشتن این کلاه فقط احساس کمی انقباض در پایش کرد.

بررسی ها همینطور نشان داده است که رهبران مذهبیی نظیر Ellen Gould White، از رهبران مذهبی گروه مسیحی Seventh-day Adventist، که ۱۲ میلیون پیرو در جهان دارد، احتمالا مبتلا به صرع لوب جانبی TLE بوده اند. این بیماری باعث ایجاد “توفانهای الکتریکی” در لوب های جانبی مغز می شود، رفتاری که “کلاهخود خدا” سعی می کند تقلید کند.

یک تئوری می گوید افراد بشر هر یک تا حدی دچار TLE هستند. در این تئوری، منکران خداوند، نظیر داوکینز، در یک سوی طیف و پیامبران و مردان خدا در سوی دیگر طیف قرار دارند. مساله ی خداپرست بودن یا نبودن در این تئوری نسبت مستقیم با میزان “حساسیت” لوب‌های جانبی مغز افراد دارد.

متن کامل این مقاله با عنوان: بازسازی الوهیت، آیا خدا مغز را آفرید یا مغز خدا را آفرید؟

http://www.themanitoban.com/science-technology/deconstructing-divinity

پی‌نوشت: ماتریالیسم است دیگر. اگر بپذیریدش, یعنی پایه و اساسش را بپذیرید, همین است.

مریم.م
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 17:17
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

واااي بالاخره به ارزوم رسيدم فقط مي خوام در مورد once

بگم

ولي واقعا فيلم ديدن توي شب و صبح يه کيفه ديگه اي داره توي روزنوشت هاي قبلي اقاي قادري يه همچين چيزيايي نوشته بودين ميخواسم بنويسم که نشد ولي الن مي نويسم اما اول onceچقدر قشنگ بود هميشه عاشق اين جور فيلم هايي هستم که واقعا از ته دلشن ساختن اون خنده ي پسره اخرش همه ي فيلم توي همون خلاصه شده بود و يا اخرش دختره تو قاب پنجره عجب قاب بندي بود و چقدر خوب اهنگ ها رو گذاشته بود و اما صبح هميشه عاشق فيلم ديدن توي صبحم يه تضاد جالبي داره زماني که فيلمتون داره تموم ميشه تازه خورشيد طلوع ميکنه و يا به قول مسعود کیمیايي زماني که صداي دوربين رو ميشنوه دوياره زنده ميشه(ببخشيد جمله ي کاملش رو يادم نيست)منم اون وقت ها با صداي بالا اومدن دب وي دي انگار يه انرژي مثبتي ميگرفتم

اين چند روز فعلا خوب بود ديروزم در بروژ رو ديدم (با يه ذره مخلفاط) عجب فيلمي بود توي اين چند روز هر چي عقده داشتم دارم خالي مي کنم

داشتم به اين فکر ميکردم که ما ها چه جوري با تکنولوژي پيشرفت کرديم و چقدر برامون عاديه اولا که ويدئو بود بعد سيدي و بعد دي وي دي تازه هر فيلمم يه کيفيت بود اولا که از روي پرده بود همون پردم کيفيت خوب و بد داشت بعدا ديگه دي وي دي و کيفيت خوب اومد

عاشق اينم که دي وي دي رو بزارم ببينم bounes چي داره

سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 18:15
23
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اینجا دارد مجموعه ای از اتفاقات انرژی زا رخ میدهد. آن از نوید که ماما میا! را تبلیغ کرد و چه فیلم نابی که اگر نبینیدش از کفتان رفته است نا فرم. این را بگویم که این فیلم در مجموع نظر سنجی ها از خودم، دوش به دوش " در بروژ" و " وال-ای" ایستاده است و چه قرابت عجیبی دارند این سه تا با هم. همینجا با اجازه نوید، همه ترانه های فیلم به خصوص ترانه « برنده همه رو می بره/ The Winner Takes it all » را به نظرسنجی مانا الصاق میکنم.

.

اتفاق بعدی بعد از آمدن سوفیا و عطص ، بازگشت سوار بی سر ،"رضا " به کافه است. بگذار اول یک کشیده بخوابانم زیر گوشش.... و بعد محکم بغلش کنم...

ف.م.ا.
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 19:29
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
سلام جناب قادری. خبری در سایت سینمای ما نوشته اید که در بادی امر، خیلی مهم نبوده و بیشتر جنبه اقتصادی دارد. به نقل از فرارو ذکر کرده اید: " یکی از مسئولان بیمه پاسارگاد، که شرکت بیمه گذار این سینما محسوب می شود در پی پیگیری خبرنگار فرارو گفت: با روشن شدن اینکه آتش سوزی عمدی بوده، بیمه هیچ مسئولیتی در قبال پرداخت خسارت وارده نخواهد داشت". خبر ظاهرا ( به قول ما حقوقی ها prima facia ) ساده و بدون ابهام است و در خواننده موجبات ناراحتی برای دو هنرمند محترم ، سرکار خانم لیلا حاتمی و جناب آقای علی مصفا، فراهم می کند. اما اگر کمی دقت کنیم اگر چه در لسان حقوقی معروف است و گفته میشود که بیمه، خسارات عمدی را بر نمی گیرد، اما باید توجه داشت که در واقع منظور این است که: " بيمه گر مسوول خسارات ناشيه از تقصير ( توضیح: اعم از عمد یا غیر عمد) بيمه گذار يا نمايندگان او نخواهد بود". حال با جمع آن قسمت از مصاحبه که ذکر کردم با آنچه نوشتم، آیا متوجه نکته بسیار مهمِ مورد نظر شدید؟

امیر: برات امکان داره با همین موضوع یه یادداشت برای «سینمای ما» بنویسی؟
سعیده
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 19:46
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

پارسال به بهانه شب یلدا با بچه ها و چند تن از اساتیدمون دور هم جمع شدیم. حال و روزخوبی نداشتیم نگاههامون خسته بود و سرمون درد گرفته بود و گیج می رفت از واقعیتی که توش افتاده بودیم. یکی از استادامون شروع کرد به صحبت درباره زیبایی و گفت: «بچه های آیا زیبایی هست؟ اگر هست چرا و چیست؟ و اگر نیست چرا و چیست؟ ما چیزهایی که به ذهنمون می رسید رو گفتیم. بعد استاد شروع کرد به گفتن. گفته های استاد این قدر بهم چسبید و کلی باهاش حال کردم که دلم نمی آد نگم. استاد گفت کسی که به ساحت تفکر قدم می گذارد بسیاری از ارزش ها به معنای نیچه ای یعنی نیک و بدهایی که در زندگی هست. زشت و زیبایی ها برای کسی که وارد این ساحت می شود فرو می ریزد. این را سرّ بدونید این دریافتی است که چند گروه اون را دارند یکی فلاسفه، شعرا، هنرمندان و علمای بزرگ. من فکر می کنم حافظ هم مثل ما فکر می کرد» از وقتی یادداشت این هفته امیررو خوندم خیلی یاد این حرف استادمون افتادم مخصوصا امیر اون تیکه یداداشتت دیوونم کرد که نقل قول کردی که: اگر اندیشه کردن، نگاه کردن و شناخت را بلد باشی

بدون اینکه هرگز بدبین یا نابود شده بمانی.

خیلی حرفه ها خیلی! جان کلام این یادداشت بودن و زندگی کردن در بین بودن و نبودن، بین رفتن و ماندن، خواستن و نخواستن، توانستن و نتوانستن و... تهش به این رسیدم که امیر زیستن بین مرز واقعیت و خیال است مرز خیال و واقعیت!!!!!

وای که این نوشته چقدر من رو یاد چیزایه خوب زندگیم انداخت. به یاد وصیت نامه دکتر شریعتی به پسرش احسان افتادم که گفت باش با مردم و نباش با مردم «کن مع الانسان و لاتکن مع الانسان» و از خود گفته بودند که وقتی به فرانسه برای تحصیل رفتم رفتم در یک محله فرانسوی نشین سکونت کردم نه در محله دانشجویان مهاجر!

پریشب آل پاچینوی خونم حسابی پایین اومده بود رفتم کلی با قسمت تعقیب و گریز ته فیلم رو کلی حال کردم و در آخرش اون صحنه که دستهای دنیرو تو دستان آل پاچینوست آل پاچینو با چشمانی خسته و پیل افتاده اش نگاه می کنه و معلوم نیست به کجا داره نگاه می کنه؟ بچه ها داره به کجا نگاه می کنه؟ نگاهش دیوونم کرده و یک لحظه از جلو چشمم رد نمیشه. فکر کنم که آل پاچینو داره تو مرز واقعیت و خیال وجودش پرسه می زنه! شاید هم داره دنبالش می گرده تا بهش پناه ببره! شایدم!

رفقا شرمنده ام که یه عالمه حرفای ظاهرا بی ربط رو نوشتم اما باور کنید که برام یه دنیا همشون به هم ربط دارن از اون ربط های اساسی و اصیل.

حنانه سلطانی
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 21:1
-22
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

با خودم قرار گذاشته بودم تا دو ماه دیگر چیزی ننویسم ولی این لواشک توی دستم و آن تکه آخر کامنت رضا یقه ام را چسبید.بعد مدتها دارم لواشک میخورم و با خودم زمزمه میکنم: من بوی خاک را می شنوم که در پی گرمای ماست/ قصه همیشه از دل شب آغاز می شده است...

فرزاد
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 21:43
-12
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به جواد طوسی

آگاه بود و ناشاد. سرگردان بود در متعفن ترین کوچه پس کوچه های ناخودآگاهی جماعتی گیج و منگ. مدتها بود که دیگر با هر توهمی وداع گفته بود. تباهی و تعفن را در بند بند وجود خود و اطرافیانش دید. چشم نپوشید. روی برنگرداند. دروغ نگفت. زشتی و تباهی را بزک نکرد. خود را تافته ای جدابافته ندید. و دانست که تقدیرش، دست و پا زدن دائمی در این آگاهی ناشاد است. دنیایش کوچک نبود و به لذات روزمره محدود نمی شد (گر چه از آنها کم نداشت). می دانست که "هیچ سندی از تمدن نیست که نشانه ای از بربریت در آن نباشد" و پیش از آن دانسته بود " تاریخ جهانی، حرکتی از وحشی گری به انسانگرایی نیست، بلکه حرکتی است از تیر و کمان به بمب مگاتونی" ... افسانه ی پیشرفت هیچ گاه او را فریب نداد. می دانست که لذت «پای تا سر شکمان» به بهای رنج بیشمار آدمیان دیگر به دست آمده است.

نزدیک به 60 سال پیش در نامه ای به یکی از دوستانش نوشت:" اگر از اوضاع تبعیدگاه ما خواسته باشید چیز تازه ای نشنیده ام. اوضاع به همان حماقت سابق می گذرد. همان ادا و اطوارها، همان بوی گند ریاکاری وطنی.

رجاله بازی به طور عجیبی تقویت می شود و گندستان جریان عادی خود را می گذراند"

باید همچنان به گام زدن در «مدار انحرافی» ادامه داد. باید همچنان با لجاجت از ورود به «باغ» های همیشه سرسبز و شاداب عامیانه گی اجتناب کرد. حتی به بهای باقی ماندن در شب سرد و یخزده ی شک و تردید.

فرزاد
پنجشنبه 28 آذر 1387 - 21:46
-17
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

«ف.م.ا» ی گرامی اول به خاطر توجه و پاسخ شما و بعد به خاطر لحن دوستانه تان از شما بسیار سپاسگزارم.

هر چند که این دیدگاه تقلیل گرایانه ی به شدت محافظه کار و میراث دار سنت تحلیلی (که افرادی مثل آقای دورکین درون آن پرورش یافته اند) هیچگاه برای من جذاب نبوده است.

این نوع سئوالات و مباحث در درون همان فردگرایی افراطی لیبرالی کاربرد دارد و از پرتو افکنی به وجوه تاریک جامعه ی مدرن غربی ناتوان است. بحث، صرفا بر سر چانه زنی و گرفتن امتیازات بیشتر از سوی اقلیت های مختلف است.

آنهم در درون سیستمی که اساسش بر بهره کشی و استثمار است. من دوست دارم حرف آن آقای منفور و بدنام را تکرار کنم که زمانی گفته بود (نقل به مضمون) : هر وقت شنیدید آزادی، فورا بپرسید آزادی چه کسی یا چه کسانی؟ ( و به همان شکل هر وقت شنیدید حق، فورا بپرسید حق چه کسی یا چه گروههایی؟)

طفره روی عامدانه ی افرادی مثل آقای دورکین و بقیه لیبرالها از پرداختن به علت اصلی نابرابری حقوق در درون همان جامعه ی پیشرفته، بسیار ناامید کننده است.

همان طور که قبلا در کامنت دیگری گفتم این نوع نظریه پردازی و مباحث بی پایان، از چیزی بیش از نوعی بده و بستان آکادمیک فراتر نمی رود. در همین قضیه بحران دهشتناک مالی و واکنش دولت آمریکا و هزینه کردن مبلغی هنگفت از دارایی عمومی برای تسکین موقت بحرانی که نتیجه ی عملکرد موسسات مالی عظیم خصوصی (شما بخوانید میلیاردرها) دارد، پوچ و بی فایده بودن این تئوری های لیبرالی را با وضوحی کم سابقه نشان داد...

امین
جمعه 29 آذر 1387 - 1:15
-25
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1- به ساسان.ا.ک

پسر بدجوری دلمو هوایی کردی . یه جورایی دلم لرزید . شب عید قدیر یه کامنت گذاشتم که از دوری از یه از دست رفته صحبت می کردم . بعدشم نشستم ترنج نامجو رو گوش کردم . این کامنت توام منو یاد اون روزم انداخت .

اما راستش هر کاری می کنم نمی تونم بفهمم اون لحظه چه حالی بهت دست داد . درکت خیلی سخته . منکه تنم لرزید .

اما بازم برو خداروشکرکن که شانس بزرگی اوردی . اگر قبلش ننداخته بودیش بیرون و اینارو به خودش می گفتی . می دونی چی میشد ؟ من اگر بودم هیچ وقت خودم و نمی بخشیدم .

2- به سوفیا

من 2 . 3 ماه بیشتر نیست که اینجا کامنت میذارم . واسه اینم زیاد نمیشناسمت که مثل بقیه بهت خوشامد بگم بخاطر برگشتنت . اما اون جایی رو که نوشتی رفته بودی . منو یاد جشنواره قبل انداختی .

با هزار منت و مصیبت و چندین واسطه یه کارت واسه رفتن به سینمای مطبوعات جور کردم و رفتیم اونجا . خیر سرمون ساعت 8شب رفتیم فیلم ببینیم که کنسل شد و دست از پا دراز تر برگشتم. اما مهم این بود که بعدش رفتم به نارنجستان . با همه این حرفهایی که زدی موافق بودم . اما یه چیزی میشه در مورد اونجا گفت که به هزارتا چیز میرزه . ادم توش خیلی راحته . انگار کسی باهات کاری نداره .

3- به همه

اخرین شماره ماهنامه ( ادم برفی ها ) رو از دست ندید .

از هرچی که دوست داشته باشید حرفزده .

از پالپ فیکشن خودمون تا پاریس- تهران و دزدودوچرخه(دسیکا) و خدادادو ............ .

حتما یه سر بزنید . این اخریشه.

امین
جمعه 29 آذر 1387 - 1:29
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

چرا هیچ خبری از نمایش مسنتد جفت شش که درباره مسعودخان بود . تو سایت نذاشته بودن .

بجاش رففتن مصاحبه یوسف و گذاشتن . اخه ارزشش و داره .

خودتم که انگار توش صحبت کرده بودی . یه خبری میدادید بد نبودا . تازه الان فهمیدم که دیگه فایده ای نداشت .


جمعه 29 آذر 1387 - 6:2
-19
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

in fe.mim.alef kie?nemikhad khodesho moarrefi kone/ ashna nist ke dare sare kari mire

اميرحسين جلالي
جمعه 29 آذر 1387 - 9:14
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به عطص و رضا و مصطفي انصافي:

يكي پيدا شده صد مرتبه از تو قشنگ تر

يكي پيدا شده هزار دفه از تو يه رنگ تر

ها ها ها ها ها ها ها ...

هان؟

چرا كسي اون جمله هه رو تحويل نگرفت پس؟ مال يه جيگريه كه از يه بابايي مي خواد براش يه گوسفند بكشه، خوب؟ بعد بابائه مي گه بايد براش ميخ طويله و طنابم بكشم، جيگره مي گه نه، لازم نيست. بابائه مي گه آخه اگه اينارو نكشم راشو مي كشه مي ره. اون وقت جيگره مي گه:

«كسي كه راشو مي كشه مي ره، جاي دوري نمي ره.»

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي...

بعد اينكه اين سعيده كيه كه از مقدسات ما نقل قول مي كنه اونم بدون ذكر نام؟ بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کاوه اسماعیلی
جمعه 29 آذر 1387 - 14:50
-9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

رضا و حنانه هم آمدند تا این روزنوشت در آستانه انفجار قرار بگیرد.سیاوش ...روزنوشت نوید راببین.مامامیا را دیدم.علی نیکنامی عزیز...مرسی.مثل اینکه کسی در عیش ما شرکت نمیکند.منتظر میمانم.

و اینکه امیر جان...داشتم فکر میکردم که اصلا وظیفه هنرمند مگر حفظ تعادل است و اینکه چطوری علی حاتمی را در پاسخ به جواد طوسی نماد تعادل معرفی کرده ای؟مصداق دیگری غیر از آنها پیدا نکرده ای...این دغدغه ماههای اخیرت به این صورت در من بروز داشته...هنرمند و تعادل.امروز صبح که از خواب بیدار شده بودم داشتم به اینها فکر میکردم.در تختم بودم که آن جمله سی لس لوئیس که از همان موقع جلوی چشمم قاب گرفته ام را دیدم."«در هر سطح از زندگی‌مان – در تجربیات مذهبی‌مان، خورد و خوراک‌مان، در تجارب شهوانی، زیبایی‌شناسانه و اجتماعی‌مان همیشه بر موقعیتی گریز می‌زنیم که به ظاهر به کمال می‌انجامد. آن را همچون الگویی قرار می‌دهیم و باقی موقعیت‌ها را در مقایسه با آن بی‌ارزش می‌انگاریم. اما اکنون به گمانم غالبا همان موقعیت‌ها، به نوبه خود آکنده از موهبت تازه‌اند؛ فقط باید برای‌شان آغوش بگشاییم. خداوند به ما صورت تازه‌ای را از سعادت نشان می‌دهد. ولی ما از نگریستن به آن سرباز می‌زنیم. زیرا هنوز به دنبال آن صورت گذشته‌ایم.»

عطص
جمعه 29 آذر 1387 - 17:8
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
در وبلاگی دیدم که عکسهایی از فیلم « روزی روزگاری در آمریکا » را زیر هم چیده و به هر کدام شان جمله ای را منگنه کرده. عکسها را حیف! نمی توانم اینجا بگذارم. اما بازنویسی جملات اش خالی از لطف نیست. آخر آنها تکه ای از فیلمنامه هستند. 1) صدای فلوت به گوش می رسد... دامینیک کوچک در حال دویدن است... 2) دامینیک (باگزی) را می بیند... 3) دامینیک با دیدن باگزی پا به فرار می گذارد تا به دوستان اش برسد... 4) دامینیک: بچه ها باگزی اومد، فرار کنید... 5) و همه فرار می کنند... (تصویر اسلوموشن می شود) موسیقی انیوموریکونه نواخته می شود... 6) هرکدام به سمتی می روند. دامینیک عقب می ماند. باگزی سر می رسد و به دامینیک شلیک می کند... 7) دامینیک بر زمین می افتد... پس از لحظه ای دوست اش (نولدز) او را به گوشه ای می برد و این دیالوگ ها را از زبان دامینیک می شنویم: 8) نولدز ... من سر خوردم ( دامینیک چشم هایش را می بندد ) هیچ صدایی نمی آید! بعد التحریر: بالای وبلاگ نوشته بود: سکانس برتر (روزی روزگاری در آمریکا) سرجیو لئونه - چهرشنبه 27 آذر (13:5) و پایین اش آورده بود: دریافت موسیقی فیلم. نوشته شده توسط سرپیکو.

امیر: حدس می‌زدم نباید کار یک غریبه باشه علی جان.
ساسان.ا.ك
جمعه 29 آذر 1387 - 18:50
10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به يك نفر يا به همه : شازده كوچولو

ساسان.ا.ك
جمعه 29 آذر 1387 - 19:11
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سوفيا از يكي از آگهي هاي تلويزيون صحبت كرده بود، من ياد اون تبليغ سافتلن افتادم. همون تبليغي كه دو نفر از داخل يك كلبه جنگلي ميان بيرون بعد بچه هاشون به طرف اونا گل پرتاب مي كنند. كه اگه ببينينش ياد سكانس آخر فيلم بوچ كسيدي و ساندنس كيد مي افتين. راستي مجله ي فيلم چند وقت پيش تو صفحه ي خشت و آيينه يك منتقدي مطلبي نوشته بود كه الان داره تو صدا و سيما تبليغ ميسازه. كه به چند تا از اونها هم اشاره كرده بود. مثل همون تبليغ بانك ملت كه يه نفر اداي زورو رو در مياورد و يا اوني كه از روي فيلم اينديانا جونز ساخته شده بود. كه همين تبليغ سافتلن رو هم فكر كنم كار اون بوده. اسم اون منتقد رو كسي يادش هست؟ اگه هست بگه.

كاوه جون اين نظرسنجيت خيلي تخصصيصه. اصلا من تا الان به همچين چيزي اينجوري نيگا نكرده بودم. كه حب از اين به بعد سعي مي كنم اينطوري نگاه كنم.

مصطفي انصافي
جمعه 29 آذر 1387 - 21:3
-24
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به سوفيا

آخر ترانه the trial يك مشت آدم فرياد مي زنند: tear down the wall

وحید
جمعه 29 آذر 1387 - 21:10
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقا یه سوال بی ربط: کی می دونه فرق "اعتماد به نفس " با غرور" چیه؟

ساسان.ا.ك
جمعه 29 آذر 1387 - 21:21
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

شب از نيمه گذشته و من پشت سيستم. نه حوصله ي خواب دارم نه هيچي. دارم به اين آهنگ گوش ميدم:

از لاله زار كه مي گذرم / زخمي تر از ترانه ام

تشنه ي محكوميت / يه حكم عاشقانه ام

از لاله زار كه ميگذرم / حسرت گوله با منه

وقتي كه دست تو ميخواد / تير خلاصو بزنه

بعد آهنگ رو از اول ميارم و با سوت اول آهنگ منم سوت ميزنم. بدون اينكه بفهمم تو چه زماني يا چه مكاني ام. فكرم پرواز مي كنه.

خودم رو روي يك سن و ميكروفون به دست مي بينم. بلند اعلام مي كنم بله مسعود كيميايي. در همين لحظه اين آهنگ هم از سالن پخش ميشه .نور روي كيميايي ميره. از جا بلند ميشه و قدم قدم مياد روي سن. همه ايستاده دارن تشويقش مي كنن. از دور وقتي داره راه ميره مثل همون آدم چتر به دستيه كه آخر فيلم حكم عرض كادر رو طي مي كنه.

فكر كنم همينجاها بود كه بابام اومد هدفون رو از گوشم در آورد.

صوفیا نصرالهی
جمعه 29 آذر 1387 - 21:44
-22
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

یه عالمه موضوع توی کامنتاتون گفتین که دوست دارم راجع به همشون حرف بزنم. اول از همه کتاب خانواده تیبو که سوفیا اسمشو آورده و خودم عاشق جلد سومش هستم. می دونم خیلی ها وقتی بدونن که یه کتاب 4جلدیه که هر جلدشم حدود 700 صفحه ست ممکنه هیچ وقت سراغش نرن ولی قول میدم وقتی جلد اول خانواده تیبو رو دستتون بگیرین سریع تا جلد آخر میرین.(یاد کتاب ژوزف بالسامو و غرش طوفان افتادم که رو هم ده جلد می شد!البته فکر می کنم الکساندر دوم قصد نداشته که ده جلد بشه ولی با ترجمه ی فوق العاده ذبیح الله منصوری و پاورقی ها شده بود ده جلد.این ذبیح الله منصوری از اون آدماییه که باید یه روز در رثاش یه کامنت کامل بنویسم. به نظرم خیلی به گردن رمان خوان های این مملکت حق داره.اینا رو گفتم تا بگم کی فکرشو می کنه که آدم ده جلد کتایو مثلا سه ماهه بخونه؟!ولی من یه تابستون از خواب و خوراکم زدم و خوندمشون.مطمئن باشید خانواده تیبو هم همین حال رو داره!)

بعد این که عاشق ایده ی کاوه شدم.انقدر که هول شدم و جغرافیای فیلمها یادم رفته که بخوام مثال بیارم ولی الان اولین چیزی که یادم اومد کافه ماطاووس توی ضیافت است. بعد پاریس که توی خیلی فیلم ها نقش اساسی داره ولی چیزی که الان یادمه اول فیلم های کلود سوته است که این روزها چندتاییشو دیدم و به نظرم اصلا بخشی از فیلمهاش درباره ی پاریس و زندگی پاریسیه( و صد البته کافه های پاریسی)و بعد هم عشق در بعد از ظهر که یکی از زیباترین پاریس ها و زیباترین آدری هپبورن ها رو داره.گفتم آدری یاد شهر رم در تعطیلات رمی افتادم. بعدم کافه ی بلوبری در شب های زغال اخته ای من. فکر کنم کافه ی فیلم کندو رو هم میشه جزو این لیست آورد. همون کافه ای که بهروز وثوقی خودشو توی آینه هاش میبینه و بعد آینه هاشو میشکنه!این یکی رو حتما مهتاب هم یادشه، تارا! خانه ی اسکارلت اوهارا در بردبادرفته و دوازده بلوط با آن سرسرا و ستون های سفید. اگر اجازه داشته باشیم از کارتون ها هم مثال بزنیم دنیای زیر آب محبوبترین کارتون کودکیم: پری دریایی کوچک!و حالا که صحبت در بروژ هم گرم است شهر بروژ در این فیلم به خصوص برج آن به نظرم در فیلم تاثیر مستقیم دارد.و الان یادم افتاد: سینما پارادیزو!سینمای آلفردو که معبد همه سینما دوستان بوده و هست.(فعلا دیروقته و دیگه چیزی اضافه نمی کنم بقیه ش باشه برای بعد!)

وآخرین نکته این که حرکت روی یک طول موج با بچه های این کافه هرچند دیگه انقدر تکرار شده که باید عادی به نظر برسه ولی هنوزم منو حسابی به وجد میاره. از جمله این که فهمیدم امیر می خواسته درباره برف بنویسه اونم دقیقا همون شبی که من از پنجره بیرون رو نگاه کردم و دیدم چه برفی میاد . فکر کردم الان باید درباره برف نوشت و سفیدی و خداحافظ گری کوپر!

پ.ن: از وقتی روزنوشت نوید رو خودنم بی صبرانه منتظر دیدن ماما میا هستم. به خصوص الان که فهمیدم ترانه the winner takes it allهم توش اجرا شده.کلی خاطرات شاهکار با این ترانه دارم.

احسان
جمعه 29 آذر 1387 - 23:17
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

آقای قادری اگر همراه پیشنهادهایی که می دهید راهی هم برای برای تهیه آنها پیش پای ما بگذارید ممنون میشویم،یا حداقل نام اثر و سازننده آن را به لاتین بنویسید تا خودمان جستجو کنیم.

شروین
جمعه 29 آذر 1387 - 23:52
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

http://www.farhangdaily.com/page/87-09-30/

cinemavatv.htm#8

ما ما میا ! بدترین فیلم سال به انتخاب منتقدین گاردین... واقعا هم تهوع آور بود.

امین
شنبه 30 آذر 1387 - 0:36
13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بعضی موقعها که ادم بی کار میشه و نه کتابی داره که بخونه و هم این که بیdvdplayer شده باشه و فیلماش رو دستش باد کرده باشه . چاره ای نداره جز وب گردی . منم هینکارو کردم و چیزای خوبی گیرم اومد که گفتم بذارم اینجا شما هم بخونید .

1-بهتری عکسای خبری 2008 . که واقعا فوق العاده و جذابه.

http://www1.farsnews.com/imgrep.php?nn=8709280687

2- گفت‌و‌گو با «چارلى کافمن»، کارگردان فيلم «بخش گويي، نيويورک»

http://www.hayateno.ws/Detail.aspx?cid=139233&catid=574

3- یه میز گرد خیلی جالب

http://javadeatefeh.blogfa.com/post-219.aspx

فکر کن سوسن تسلیمی و شهره اغداشلو و اربی اوانسیان و ایرج انور بشینن دور یه میز .

و اخر اینکه . جز اون فیلمایی که دست بود و ندیدم مامامیا هم بود که دوست داشتم ببینم . اما الان خوندم منتقدهای گاردین جز 10 تا بدترینا انتخابش کردن . کی بود ازش تعریف می کرد ؟

صالح
شنبه 30 آذر 1387 - 1:24
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
اين روزها ياحالم خوبِ خوب است و سبک رها توي آسمانم يا تهِ ته آب در حال خفه شدن و فرو رفتن. هي دست و پا ميزنم تا شايد راهي براي نجات پيدا کنم و خودم را روي آب بکشانم ولي .... . ميترسم از اين همه فشار و نيرويي که مرا به عمق آب ميکشد، انگار خزه اي چيزي هي دور دست و بالم مي پيچد تا هرچه زودتر خودم را براي نابودي آماده کنم. اما درست همان لحظه که دارم همه چيز را مي پذيرم و آرام ميشوم ناگهان يادم مي افتد که اين جور وقت ها فقط يک وجب با روي آب فاصله دارم پس بيشتر تقلا ميکنم و بيشتر دست و پا ميزنم و بيشتر از هميشه التماس هواي بالاي سرم را ميکنم. وقتي هم حالم خوب است که خدا ميداند! همه چيز محشر ميشود و دوز لذتش بالا و بالاتر ميرود. مثل اينکه وسط يک روز آفتابي پرده زخيم پنجره را بکشي و اتاق خفه و تاريکت را در حجم عظيمي از نور غرق کني. دوست دارم پا برهنه برم توي خيابان و سرماي وحشي زمستان را با تمام وجود حس کنم و فاصله روزنامه فروشي تا خانه را يک بند مثل بچه ها بدوم و در حال دويدن سرم را عين "شرلي مک لين" بالا بگيرم تا باد تميز و خنک بعد از برف موهايم را عقب بکشد و روي صورت و پيشاني ام حرکت کند. تا شايد ذره اي از انرژي حيرت انگيز اطرافم را آزاد کنم. اصلا گور پدر خفه گي و شنا بلد نبودن فعلا طعم ملس کامنت ها را عشق است.

امیر: ...و در حال دويدن سرم را عين "شرلي مک لين" بالا بگيرم تا باد تميز و خنک بعد از برف موهايم را عقب بکشد و روي صورت و پيشاني ام حرکت کند. تا شايد ذره اي از انرژي حيرت انگيز اطرافم را آزاد کنم...
mouse
شنبه 30 آذر 1387 - 5:54
-7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

قطعه رودیارد کیپلینگ خیلی چسبید. چون امروز صبح اتفاق فوق ناامید کننده و افسرده کننده ای برام افتاد و منو شدیدن دپرس کرد. هنوز داشتم افسوس می خوردم و با خودم و خدا و سرنوشت و.... دعوا می کردم که یادم اومد بابا ... ناسلامتی باید یه فرقی با پارسالم کرده باشم . باید نسبت به قبلا یه ذره بزرگتر شده باشم و این دفعه هزارم که از این جور اتفاقات می یفته و در آینده هم خواهد افتاد باید یادگرفته باشم که چه جوری از پسش برام. برای همین بعد از گذشت تنها 5 دقیقه به زندگی لبخند زدم .

این برای خودم یعنی یک پیشرفت بزرگ .

work like you dont need money

love like you have never been hurt

and dance like no ones looking.

مصطفی انصافی
شنبه 30 آذر 1387 - 6:52
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به ساسان: شاهرخ دولکو

حامد صرافی زاده
شنبه 30 آذر 1387 - 9:34
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فیلم مامامیا که اقتباسی است از نمایشنامه ای موزیکال به همین نام که سال های سال در لندن در حال اجراست رکورد پرفروش ترین فیلم تاریخ انگلستان را به همین دلیل و گروه موسیقی آبا و مریل استریپ و فضای شاد و خوش و بی سرو ته اش و دلایل اجتماعی و چیزی به سرگرمی که مهم ترین کارکرد کونی سینما در زندگی آدم های " معمولی " است,به دست آورد. فیلم در نظر منتقدان از همان اولش اثر چشمگیری نبود و تحویل گرفته نشد و برخوردهایی کاملا منفی را برانگیخت ولی حتی خود منتقدان انگلیسی هم باور نمی کردند چنین فروشی در پیش باشد. منتقدان آمریکایی هم چندان روی خوشی به فیلم نشان نداداه اند( برای اطلاع بیشتر به سایت متاکریتیک سر بزنید.) فیلم اساسا در مقایسه با موزیکال های سالهای اخیر ( اسپری مو, دختران رویایی, شیکاگو, رومانس و سیگار) به شدت پریشان و در مقایسه با موزیکال های بزرگ تاریخ سینما شدیدا بلاهت آمیز به نظر می رسد. فیلمنامه ای عمیقا پرت و پلا و فقدان عنصری به اسم کارگردانی و طراحی منسجم و هماهنگ رقص از سرتاپای فیلم بیرون زده است. لحظات خوشی با مریل استریپ و دیگر هیچ . خود انگلیسی ها هم وقتی پیرس برازنان در سینما می خواند از خنده و عدم تناسب او با آن نقش قاه قاه می خندیدند. منتقد انگلیسی در توضیح این فیلم بعنوان بدترین اثر سال نوشته که انگار جمعی مست و لایعقل پشت ساخت این فیلم بوده اند. دوستان با فیلم حال کرده اید و دو ساعت از زمین و زمان و خستگی فراگیر این روزها جدا شده اید خدا را شکر ان شالله همیشه زندگی به روی تان لبخند بزند اما تو رو به هرکسی که قبول دارید این فیلم را بعنوان اثری ارزشمند و قابل تحسین و مانداگار به من و دیگران تحمیل نکنید.

ali khatibi
شنبه 30 آذر 1387 - 10:15
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت . یلدایتان مبارک .

امیر حسین صادقی
شنبه 30 آذر 1387 - 11:16
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

آقا امیر جریان تعطیلی سینمای جهان چیه؟ چی شده؟ مشکل نداشتن مطلبه؟ یا مشکل چیز دیگه ست؟ الا چند هفته ست که هی میایم اما چیزی نمی بینیم جز چندتا خبر!

اميرحسين جلالي
شنبه 30 آذر 1387 - 12:55
-13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فقط به يك نفر: آره داداش، شازده كوچولو.

امید غیائی
شنبه 30 آذر 1387 - 14:38
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

نمیدانم چه اصراری است به ترحمه کردن اسامی فیلمهایی که نیم بیشتری از شخصیتشان و بهتر بگویم هویتشان بر دوش همین شاید چند کلمه باشد.

ماجرا از Departed شروع شد.یعنی جرقه اش در کله ام زده شد.بعدها پی اش را گرفتم.خصوصا اینکه استاد معظمی داشته باشی که اسامی را به نحو حیرت انگیزی ریشه یابی میکند.و بعد تر ها خودم هر طوری شده تهش را در می آورم.مثال می خواهید؟!اینها:

1-Collateral(با احترام به امیرحسین جلالی عزیز)این کلمه به معنای بی گناهی است که به خاطر هدفی غیر از خودش کشته شود.مثلا اگر در اتاق بغلی به قصد ترور نوید غضنفری بمبی بذارن و از شانس در این اتاق همه ما یا حداقل من به رحمت ایزدی بپیوندیم،ما ها یا حداقل من می شویم collateral.

ارجاعتان میدهم به جائی که راننده تاکسی به آدم کش میگوید" پس من هم یک Collateral هستم!!!!

2-Heat(به حترام امیر قادری):این کلمه در اصطلاح عامیانه میان کسانی که سر و کارشان زیاد با پلیسهاست و مثلا مثل بچه محل های من و خیلی جاهای دیگر که به پلیس میگویند""کلان""(با فتحه کاف) به پلیس میگویند.

3-Lock, Stock and Two Smoking Barrels(به احترام تمام گای ریچی بازهای کافه):اینها کلمه ها همه روی یعنی همه چیز و هیچ چیز و خرت و پرت و خنزر پنزر.

4-synechdoche ,New York: کلمه synechdoche به معنای مجاز کل به جزء و یا مجاز جز به کل است یا همان مجاز مرسل.یعنی مثلا بگویید دستی که این متن را نوشته و منظورتان آدمی ست که این را نوشته و الخ.از آدمی مثل کافمن نمیشود انتظار دیگری برای انتخاب اسنم فیلمش داشت.یادم است امیرپوریا در جائی گفته بود مجازمرسل،نیویورک که باز کمی قابل تحمل تر از بخش گویی،نیویورک است.

راستش بیشتر از اینها بود. خیلی حالا ذهنم یاری نمیکه.ولی با احترام به امین عزیز که میدونم ترجمه اسم فیلم رو ازجائی آورده باید بگم سعی کنیم اسم فیلمهایی رو که نمیشه ترجمه کرد،خب نکرد.....

همون خودشون رو بگیم............

------------------------------------------------------------------------

برای نظر سنجی کاوه:

پسر حسابی بردیم تو فکر.مطمئن باش میام و یه چندتایی میگم.گفتم بگم فکر نکنی یادمون نیست.

مخلص.

ف.م.ا.
شنبه 30 آذر 1387 - 15:19
-23
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
1- به جای دفتر در خانه هستم. چون سعی کردم زودتر به خانه بروم تا از ترافیک شب یلدا در امان باشم. از شب یلدا هیچ گاه خوشم نیامده و نمی آید. نمی دانم چرا، اما بعضی چیزها دست انسان نیست و نمی توان منطق روشنی برایش پیدا کرد. یکی از چیزهایی که این نام برایم تداعی می کند، فیلم شب یلدا است. فکر کنید چقدر دیگر باید صبر کنیم تا در سینما یک چنین دیالوگهایی به گوشمان بخورد." زخمها و دردهای آدم سرمایه است. هر کسی نمیتونه به این جایی که تو رسیدی برسه. پس سرمایه ات رو با کسی قسمت نکن. داد نکش! آه و ناله هم نکن! صبور، آرام و بی سر و صدا همه چیز و تحمل کن. تو مانند تکه سنگ آهن هستی. تازیانۀ روزگار خردت کرد و شکستت و بارها درکورۀ بی رحم حوادث زمانه حرارتت داد. گداخته شدی ، ذوب شدی، سرد شدی ولی هر بار آب دیده تر شدی. تا الان که بصورت پولاد در اومدی. تو محکمتر از اونی که حتی بشه تصورش کرد!" البته شعر "زندان شب یلدا" از سایه هم معمولا در این شب یادم می آید. مثل برف که وقتی می بارد یاد شاملو و اخوان می افتم. 2-" ...وقتی چیزی برای از دست دادن نداشتم، همه چیز را به دست آوردم. وقتی فرو گذاشتم کسی را که بودم، خودم را یافتم. وقتی خفت را شناختم اما باز به راهم ادامه دادم، فهمیدم که در انتخاب سرنوشتم آزادم. می دانم می توانم بدون او زندگی کنم، امادلم می خواهد یکبار دیگر ببینمش... تا به او چیزی را بگویم که تا وقتی با هم بودیم، هرگز نگفتم. تو را بیش تر از خودم دوست دارم. اگر بتوانم این را بگویم، می توانم در آرامش به راهم ادامه بدهم... چرا که این عشق رستگارم کرده است." کسی یادش هست برای چه کتابی است؟ اگر چه کتاب خیلی خوبی نبود و نثر و مضمون نوشته هتای نویسنده اش را هم خیلی دوست ندارم، اما چند پاراگراف ویران کننده مثل این در کتاب بود که خواندن کتاب را بی ارزش نمی کرد. آن زمانها که این پاراگراف را می خواندم می گفتم وقتی ترجمه این قدر خوب شده است، متن اصلی اش چقدر زیباست. شاید هم حجازی با احساس تر از متن اصلی ترجمه کرده باشد. چون متن اصلی را نخوانده ام نمی توانم قضاوت کنم. 3-جناب قادری، در مورد کامنت آخرکه فرموده اید در صورت امکان یادداشتی با محوریت همان موضوع بنویسم. اگر چه متوجه نشدم در انتقال مفهوم آن کامنت موفق بوده ام یا خیر، اما این امر موجب افتخار من است، ولی نظر به اینکه اولا: در خبر فرارو منبعی ذکر نشده است و در واقع منبع خبری ندارد، ثانیا: هنوز شرکت بیمه نیز موضع خود را اعلام نکرده است و ممکن است موضع رسمی شرکت بیمه مغایر با خبر فوق باشد، ثالثا: خبر فرارو تلویحا حاوی نوعی تعیین فاعل است که هنوز مراجع رسمی به آن اشاره نکرده اند و رابعا: چون ممکن است این یادداشت منجر به ایجاد مشکلاتی برای این دو هنرمند عزیز شود، تقاضامندم موافقت کنید این یادداشت نگاشته نشود. به علاوه چون هنوز شرکت بیمه رسما اعلام موضع نکرده، ممکن است در آینده موضعِ دیگری اتخاذ کند یا موضع فعلی اش را فقط در راستای سنجش عکس العمل طرف مقابل بیان داشته باشد، که در این صورت، یادداشتِ منعکس شده در سایت سینمای ما شتابزده تلقی شده و به اعتبار سایت خدشه وارد می نماید. در واقع من اشاره ای به اهمیت نهفته در این خبر نمودم تا به سادگی از آن گذر نکنیم، اما تا اعلام موضع رسمی بیمه باید منتظر ماند.

امیر: حق با شماست. نوشتن‌اش باشد برای بعد.
ف.م.ا.
شنبه 30 آذر 1387 - 15:36
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

4- دوست گرامی، فرزاد

اگرچه نه تحلیل شما را درست می دانم و نه با آن موافقم اما به نظر شما احترام می گذارم. چند نکته را هم مختصر می گویم: اولا دورکین پوزیتیویست است. ثانیا: بخشی از نوشته تان، حداقل از دیدگاه من، از تناقض ذاتی و درونی رنج می برد. ثالثا: صدور حکم کلی در خصوص تمام ابعاد یک نظریه، حتی اگر من هم آن را کاملا نپذیرم، دور از نگاه علمی است. رابعاا: می توانید مصادیق متعدد عملی بیابید که این مباحث بسیار بالاتر از به قول شما بده بستان های آکادمیک است. هم در نوشته ام می توانید آثار عملی آن را ببینید و هم می توانید در صورت علاقه به کتب مورد نظر مراجعه کرده و مصادیق آن را به دقت مطالعه کنید. هرچند شخصا، صرف تیوری پردازی و شخص پردازندۀ تیوری را همواره می ستایم، حتی اگر با آن مخالف باشم. چون تیوری از تفکر نشات می گیرد و وجه فارق انسان هم تفکر است.

5-یکی از خوانندگان با فونت لاتین و حتی بدون انتخاب نام مَجازی! ایراد کرده اند که هویت من چه می باشد و چرا بنده خود را معرفی نمی کنم. دوست گرامی شما نیز به نام کوچک واقعی خود اشاره نکرده اید و حتی نامی مجازی نیز برای خود انتخاب نکرده اید. در این کافه هم بیشتر افراد یا با نام مستعار و مجازی و یا با نام کوچک خود حضور می یابند و تنها تعدادی از دوستان خود را کاملا معرفی کرده اند. در نتیجه اجباری در این کار وجود ندارد که عدم معرفی از جانب من نقصی به شمار آید و من نیز ابایی از معرفی کامل خود ندارم. به علاوه من یکبار در کامنتی از جناب قادری تقاضا کردم که از این پس با نام واقعی خودم یعنی" فرزاد" کامنتهایم را بگذارم. اما تنها کامنتم که منعکس نشد همان بود که بعدا متوجه شدم گویا یکی از دوستان در کافه که حضورشان طولانی تر از بنده است نیز با نام فرزاد کامنت می گذارند و احیانا جناب قادری تشخیص داده اند اگر من نیز با نام خودم ( فرزاد ) کامنت بگذارم، موجب مشتبه شدن خوانندگان می گردد. البته اکنون دریافته ام وضعیت حاضر بهتر است. زیرا در این صورت همۀ ما همراه خودِ خودِ واقعی مان و بی هیچ نقاب و محافظه کاری در اینجا حاضر میشویم. نهایتا در اینجا قرار است به طور مکتوب ارتباط برقرار کنیم و مسایلی که تصور می کنیم طرح آنها در این جمع مفید است را با سایرین در میان بگذاریم و احیانا آنها را در بوتۀ نقد دوستان گذاشته و در محیطی دوستانه از دانسته های یکدیگر بهره بگیریم و تصور نکنم در راستای تحقق هدف مزبور، اینکه من کیستم یا سایردوستان محترم کیستند، نقش موثری ایفا نماید. مقودتان از سرکاری و .. را هم درک نکردم.

بهروز خیری
شنبه 30 آذر 1387 - 17:28
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
به نام نامی دوست - تشکر و توضیح - - برای خانمها خاطره آقاییان و الهه تقی زاده دیالوگی از «شاهین مالت» سام اسپید: آبجی، خیلی آقایی Sam Spade: "You're a good man, sister." - برای آقایان ابراهیم، امیر حسین جلالی، محمد دیالوگی از «افسانه یک شوالیه» جیوفری چاسر: شما خوب هستید. شما بسیار خوب هستید. خانمها و آقایان،سروران من و دیگرانی که بر پر قو ننشسته باشند... متشکرم، متشکرم . من تمام هفته اینجا خواهم بود. Geoffrey Chaucer : " You're good. You're very good. My lords, my ladies, and everybody else here not sitting on a cushion! …Thank you, thank you, I'll be here all week." - برای عزیزی که می خواهد ناشناخته بماند و با تشکر از توجهش این عزیز پرسیده بود «اینا ربطی به هم داشتند؟» اول می خواستم تحت عنوان«کالبد شکافی یک کامنت» جوابیه کاملی بنویسم، مجال خوبی هم بود برای نوشتن از مطالبی که برای گزیده نویسی ( که در راستا و پیرامون و حول - و البته نه در متن-«کم زیاد است») حذف کرده بودم.( قابل توجه کسانی که فکر می کنند من طولانی می نویسم.)(یکی از آن شکلکها که به شکلی ملیح لبخند میزنند.) بعد که مدتی فاصله دادم تا مطلب کمی پخته شود مطابق معمول مطلب از شدت پختگی سوخت و به یاد توصیه«راجر ابرت»در مورد نمادها افتادم که قابل تعمیم به این مقوله هم بود. « گاهی از من میپرسند: فلان تصویر در فیلم نماد چه چیزی است،جواب اینست برای شما هیچ، وگرنه چنین سوالی نمی کردید، نماد عبارتست از تصویری که با دیدن چیزی در ذهن شما شکل می گیرد. نماد بستگی به دیدگاه شما دارد. یک دلار می تواند برای من نماد ثروت، برای شما نماد طمع، برای دیگری امنیت و برای فرد چهارم هزینه های زندگی را تداعی کند. نکته مهمی که باید آن را بخاطر داشت، اینست که وقتی معنای یک نماد را فهمیدید، دیگر هرگز در مورد آن سوال نکنید.» ارتباط های فرمی و محتوا یی هم کارکردی مثل نماد دارد که اگر درنیامده باشند با توضیح و سنجاق کردن نویسنده هم مشکلی حل نخواهد شد. قضیه را اینطوری هم می توان دید که در صورت فرض بی ربط بودن، با رجعتی به نوشته ام در اول آن آورده ام که این مطلبی است از همه جا، بدون هیچ آداب و ترتیبی. چیزی نزدیک به سازو کار مغز که به طور همزمان افکار به ظاهر بی ربطی را پروسس می کند. با همه خامی و نارسایی های احتمالی چنین فرمتی و چنین قلمی. راستی از این مطلب به مطلب دیگری می توان رسید چرا اینجا می نویسیم و چرا اینجا می آییم؟ بودن در این فضا برای من دو مزیت عمده دارد. یکی به اشتراک گذاشتن و در نتیجه یادگرفتن و شناخت خود و قسمتی از دنیایی که در آن زندگی می کنم. دومی تمرین و سرمایه گذاری زمانی برای برنامه ای که 5 سال دیگر شروع می شود تا از یک مصرف کننده صرف به تولید کننده ای قابل تحمل تبدیل شوم.( این بحث تولید کنندگی که آقای قادری عزیز در مطلبی به آن اشاره کرده بود خیلی حرف مقدسی هست ها.) - برای فرزاد گرامی با سپاس از نحوه پرسش و حضورش که دز فلسفی این فضا را بالا می برد. پرسیده بودید « اینکه خداوند پرسپولیس را قهرمان کرد تا پسر شما ناراحت نشود نکته ی امیدوارکننده ای است. و البته نتیجه ی منطقی چنین گفته ای این می شود که ناراحتی هزاران پسربچه ی طرفدار تیم های دیگر برای خداوند بی اهمیت بوده است. آیا من در این مورد اشتباه می کنم؟» جواب دادن به این پرسش شمشیر دو لبه ای است که بالاخره یک طرفش خواهد برید. یا ثابت خواهم کرد درست گفته ام و شما مصادره به مطلوب خواهید کرد که بله خدا عادل نیست یا خدا عادل خواهد بود و من دروغگو. جواب ندادن به آن هم به نوعی بی ادبی خواهد بود و پذیرفتن جواب نداشتن. برای پاسخ دادن به پرسشتان اول سوالی مطرح خواهم کرد این پرسش را با علم به این موارد پرسیده اید یا نه همین طوری برایتان محل اشکال بوده؟ و اما پاسخ من شاید چیزی نباشد که انتظارش را داشته اید. انشتین : تنها دو شیوه برای زیستن در زندگیتان وجود دارد. اولی مثل اینکه هیچ معجزه ای وجود ندارد. دیگری ماننداینکه هر چیزیی معجزه ای است. "There are only two ways to live your life. One is as though nothing is a miracle. The other is as though everything is a miracle." Albert Einstein دو انسان با پارادایمهای متفاوت می توانند به جوابهای درست متناقضی برسند. همچنان که منطق کلاسیک ارسطویی با منطق فازی توفیر دارد. در منطق کلاسیک یا پسر من خوشحال خواهد بود یا هزاران پسر طرفدار تیمهای دیگر ( منطق صفر و یک) در منطق فازی قطعیتی وجود ندارد نعمتهای خداوند تکه کیک متناهی ای نیست که با خوردن یک نفر سهم کسی دیگر کمتر شود. در صورت احراز شرایط استجابت دعا، خدای من قادر به شاد کردن همه هزاران طرفدار تیمهای مختلف به طور همزمان هست. می گویید چگونه؟ می گویم با معجزه. - یلدا – در این شب دراز عاشقان بیدل در این شب مولود خورشید دلتان گرم و سرتان خوش باد. چه خوب که هستید. یا حق.

امیر: آلبرت انیشتین این روزها در کافه دارد کشف می‌شود!!! عجب جمله‌ای...
سیاوش پاکدامن
شنبه 30 آذر 1387 - 18:31
3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

منتقدان گاردین هم که معصوم نیستند...گاهی اوقات وسط فیلمهای بنجلی مثل تندر استوایی و اتفاق و گوروی عاشق، ماما میا , بازی‌های مسخره‌آمیز از دستشان در میرود.

.

راستی کسی تابحال leaterheads را کشف نکرده واقعا؟؟!!. یا حالش را برای خودش نگه داشته؟؟!! فضای دهه های بیست و سی آمریکا با زمینهای گلی راگبی (بهترین استفاده از گل و لای را در این فیلم دیدم)، کلی ایده بانمک و یک کل کل کلاسیک بین جرج کلونی و رنه زلوگر.... همه اینها را بعد از ماما میا بزنی، دیگر نور علی نور است... و یک گاو که به راحتی اسکار بهترین بازیگر میهمان را میگیرد.

.

وین در پیش از طلوع.( نمیدانم چرا پیش از طلوع و غروب جواب همه نظر سنجی ها هستند)

نیما
شنبه 30 آذر 1387 - 21:2
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
سلام این یک نظر سنجی نیست.بلکه یک عیش است. با هم قسمت کینم؟....... آری این یک عیش است پس قرار است تمام آن چیزی که باعث عیش من می شود بریزم وسط.دیگر نمی دانم منظور سوالتان را درست فهمیده ام یا نه ولی: ان خیابانهای خیسی که نور چراغ های عقب ماشینها و همچنین نور مغازه ها و ساختمانها درونش منعکس میشه وهمچنین آن ماشینهای شیک و تمیز (مخصوصا رنگهای تیره) که نور ساختمانها برروی بدنه ی ماشین منعکس می شود .این تمام آن چیزهایی است که از فیلم ((سارق)) یادم مونده و اون مه و دودی که در شهر پیچیده بود.(نظیر دیگرش همان فیلم ((وثیقه))که امیدوارم درست ترجمه کرده باشم شاید هم ((شریک جرم)).همان فیلمی که ((مان)) ساخته با بازی تام کروز) شاید هم حرکت یک خودرو فراری در دل یک شب در یک اتوبان در پی یک دوست در ابتدایی ترین سکانس فیلم میامی وایس. متاسفانه آن چیزی که فعلا دوست دارم ویاد کردم مربوط به یک شهر و مکان خاص نبود ولی همگی دارای یک ویژگی های یکسانی هستند همانند تعقیب اتومبیل نیل مک کالین از سوی وینست هانا در خیابانهای خیس لس انجلس یا آن سکانسی که نیل به دختره می گوید غریبه نیست و بعد شهر از نمای دور نشان داده می شود .اهمیتی نداره که در کمتر از صدم های ثانیه شهر در این سکانس با اون همه ابهتش در برابر این دو هیچه و سپس غرق شدن هردو ((قهرمان)) فیلم در شهر.هرچند هر دو شون خارج از شهر به هم می رسند. این گونه شهر نشان دادن را دوست دارم که خوشبختانه باز هم در میامی وایس هم شاهدهش هستیم.شهریکه قهرمانانش را در خود حل می کننه.(آلاسکای بی خوابی نولان هم یادمون نره.آلاسکا هم با قهرمانمون همین کار را انجام می دهد) -------------------------------------------------------------------------- یکی دیگر از مناطقی که خیلی دوست دارم اسکاتلند و کلا اسکاندیناوی.بهترینشان که در قیلم شجاع دل وجود دارد.کلا آن طور که طبیعت را مل گیبسون نشون میده را دوست دارم.((خشونت بدوی طبیعت زیبا))سبزی زیبای طبیعت و جنگل در برابر سرخی خشونت طلبی انسانها. یا فیلم آخرین بازمانده ی موهیکان : آن کوههای مه گرفته که در ابتدا و انتهای فیلم , ((مان)) بهمان هدیه می دهد.یک بار در حین تماشای یکی از این فیلم ها به نکته عجیبی رسیدم و اون اینکه هرگاه فیلمی از مناطق اسکاندیناوی میبینم , احساس می کنم در این مناطق یک غمی هست- غمه یک مرد تنها. -------------------------------------------------------------------------- و اما مرد که این روز ها در موردش زیاد می نویسید: مرد من همان مرد تنهایی است که در تابلوی ((دریای ارام)) به تماشای دریا ایستاده و((مان)) در فیلم مخمصه نشانمان می دهد. با این تفاوت مرد تابلوی نقاشی به دیوار تکیه کرده در حالیکه مرد من در فیلم به گونه ایستاده که گویی دیوار به ان تکیه زده ونه رابرت دنیرو. اری این مرد من است. از همین ایستادنش در این سکانس کلی چیز یاد گرفتم.یا در فیلم میامی وایس سکانسی که در حال قدم زدن سانی از ایزابل می پرسه بیمه ای چیزی برای حمایت مالی اش دارد که روزی فرار کنه؟ بعد از جوابی که دختره میده میدونی سانی بهش چی میگه ؟ میگه هر جا که بری من می تونم پیدات کنم اه من یک ((مرد))م. به همین سادگی.(باز هم در فیلم های دیگری هم هست اگه دوست داشتید با هم این عیش هم قسمت کنیم.به کمک بقیه) عیب دیر به دیر گذاشتن آقا خیلی مخلصیم همین زیاد پر حرفی کردنه.عذر میخواهم.اگه صحبت هایم در جوابه کسی ننوشته ام فقط بدلیل گفته ی خودتان بود. پی نوشت:پیام بازرگانی که در مورد چرخ مذکور یاد شد از بهترین نکات این روز نوشته.من که از پیام بازرگانی متنفرم.عاشق این یکی هستم.ساده ؛ آرام وزندگی بخش.نمی دونم ولی به احتمال زیاد از جادوی موسیقی خاصش این حس بوجود میاد.

امیر: کامنت خیلی خوبی بود. کاش بیش‌تر بودی...
امین
يکشنبه 1 دي 1387 - 0:33
12
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بذار همین اول بگم که امشب شب مزخرفی بود. حالا این تقصیر من یا دیگرون؟ نمی دونم . اما خیلی واسم بی معنی بود . یه جورایی برعکس شده بود . همه شب یلدا میرن خونه بزرگترا . اما امشب همه اومده بودن خونه ما. حسابی شلوغ بود . منم که عاجز از هرچی شلوغیه . بیخیال بابا . امشب از اون حرکتایی که تو فیلما هستش که همش میان دنبال طرف جلوی در اتاقش . اونم مدام میگه الان میام . امشب ما هم اینطور گذشت .

وای که چقدر سخته بشینی بین صحبتهای الکی و بی حساب کتاب . از سیاست میگن . از اینو اون غیبت می کنن . اصلان داشتم بالا میاوردم از دستشون . بلاخره گذشتو رفتن . البته نصفشون . اصلا مصیبت اینه که یکشون بیاد تختتو اشغال کنه . این دیگه غیر قابل تحمل . که صوفیا نصر اللهی بهش اشاره کرده بود . حتما فردا میارمش که بقیشون تکراری نشه .

یه چیزی در باره ی شب یلدا یا بهتر بگم شب نوشتم که اینقدر خسته ام حوصله تایپ کردن ندارم . انشا... فردا .

پنج شش تا جا پیدا کردم واسه کامنت کاوه که فردا میذارم ( اخه تو یه جای نوشتم و اونم بالای تختم و نمی تونم برم بیارم ) البته سومیش کافه ماطاوس بود که صوفیا نصر اللهی بهش اشاره کرده بود . حتما فردا میارمش که بقیشون تکراری نشه .

امین
يکشنبه 1 دي 1387 - 0:36
-18
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=803025

ادرس بهترینهای 2008 از نظر پنج منتقد معروف سینما شامل کنت توران، پیتر راینر، دیوید آنسن، لئونارد مالتین و باب استراوس.

ابراهیم
يکشنبه 1 دي 1387 - 7:8
-47
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1- خواستم تو این عیش و نوش من هم شرکت کنم. اما دیدم خیلی ها رو بچه ها گفتن( مخصوصا صوفیا نصرالهی عزیز که تقریبا همه اون چیزایی رو که میخواستم گفت. مخصوصا کافه ماطا) من یه چیزو اضافه کنم که تو کندو من اسیر اون کافه ای هستم که مال پروین سلیمانیه و آخر شب داره دخلو میشمره و به ابی میگه فقط فلفل(درست میگم؟ فلفل یا خیارشور؟) مونده. کافه پالپ فیکشن و کافه کازابلانکا هم که گفتن نداره. خونه مادر تو فیلم مادر مرحوم حاتمی هم هست. نیویورک تو فیلمای وودی الن عزیز و دوست داشتنی. راستی آپارتمان مارلون براندو و ماریا اشنایدر تو آخرین تانگو در پاریس که هنوز هیچ وسیله ای توش نیست و خالیه خیلی میچسبه! آخ صوفیا نصرالهی خدا بگم چیکارت کنه که دست میذاری رو نقطه ضعف آدم! مگه میشه بیلی وایلدر عزیزو آدری مهربونو تو فیلم عشق در بعدازظهر فراموش کرد؟؟ تازه داره یکی یکی یادم میاد اما بهتره همین جا درز بگیرم بقیه رو! یکی یه چایی برسونه که گلوم بد جور خشک شده بس که حرف زدم...

2- امیرجان! گفتی و یه جورایی انتقاد کردی چرا بچه ها دو به دو یا یکی دو نفر بالا پایین با هم حرف می زنن. مومن یادت رفته اینجا کافه است. دو سه نفری میان دور یه میز با هم گپ میزنن یه چایی و یا علی. یه سری هم هستن که مثه من معمولا میان یه گوشه چاییشونو میخورن و آروم یقه پالتو رو میدن بالا و میرن. البته موقع چایی خوردن دزدکی به حرفای بقیه هم گوش میدن! مگه این که یه دفه بد مسنی کنن و عربده کشی برا اینکه همه گوش بدن! ( مثه من که کامنت کاوه بدجوری من و مست کرد و شروع کردم به عربده کشی!!!)

3- یه مستند از کلود للوش دیدم در موردایران سال 1971. فوق العاده خوب بود با تدوین عالی و موسیقی فوق العاده. یه نمه سفارشی میزنه اما فوق العاده است و ایده های جذابی داره.

4- به ف.م.ا : خیلی از مطالبی که مینویسین لذت میبرم و چیز یاد میگیرم. حتی اگه با یه سری جاهش موافق نباشم معمولا منو وادار به فکرکردن در مورد موضوعاتی میکنه که در مورد اون نوشتی. مثل اون قضیه زرد شدن برنامه نود باعث شد که من یه مقاله نزدیک 10 صفحه (اگه بشه بهش مقاله گفت) در مورد زرد بودن و اصلا ژورنالیسم زرد بنویشم. البته برای خودم. مرسی ف.م.ا عزیز.

5- به قول کاوه :" اصلا گور پدر خفه گي و شنا بلد نبودن فعلا طعم ملس کامنت ها را عشق است."

6- قول نمیدم بازم در مورد لوکیشنای دوست دارم ننویسم. مخصوصا که من خیلی کافه ها رو دوست دارم.

امیر معذرت میخوام که پرحرفی من موجب دردسرت میشه. هم برای خوندنش هم برای آپ کردنش.

مصطفی جوادی
يکشنبه 1 دي 1387 - 12:55
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
چند وقتی نبودم، نه اینجا... کلا نبودم.مرور حرفهای شما اما،رشته افکاری را که نداشتم و حرفهایی را که برای گفتن آماده نکرده بودم گسست!اینکه سوفیا کوریسماکی دیده برگشته و تازه دوست هم داشته (گیریم به سبک خودش) کاوه نظرسنجی جالبی گذاشته که جوابش الان منهتن به وایت وودی آلن است. اگر همه چیز مثل همیشه پیش می رفت من فکر نمی کنم می امدم و چیزی به حرفهای شما درباره "برف" اضافه می کردم. اما خب پیش نرفت، قضیه این است که من خودم حداقل ایمان دارم( از نوع فوردی اش) که اولین دانه برف سال را من دیده ام. نه!... این نه تشبیه شاعرانه یا هر کوفت دیگری است، خیلی مادی و به همین مسخرگی بپذیرید که اولین دانه برفی را که پایین آمده من دیده ام. در جایی راه می رفتم که اولین نقطه ریزش برف شهر بوده و آن بالا را نمی دانم بابت چی نگاه کردم و دیدم که یک چیز شل و ول و لق لقی دارد می آید توی صورتم، پایین آمدنش هم کلی طول کشید. خودش بود. توی داشنگاه هرچی سرو صدا کردم که من اولین برف را دیده ام جدی نگرفتند، ولی به قول لورل "این روایت ما از این قصه است و دو دستی هم بهش می چسبیم" ... راستی کاوه، اگر منهتن آغشته به وودی آلن است، "گاتهم سیتی" در بتمن "برتونیزه" شده است...فیلم تازه ندیده ام که این هم در راستای آن "نبودن" است، البته در این نبودن ها اتفاق خوب زیاد می افتد که یکی اش بازکشف دیده ها است. حتی لحظه ای یا لبخندی از یک ستاره یا حتی چشمکی(باور کنید و اگر روزی بحث اش شد می گویم که کی بهترین چشمک های تاریخ سینما را می زند) به دلیلی نشستم و "علی" را زیر و رو کردم. صحنه ای بود که میخکوبم کرد. چیزی که در دیدار اول شعورم لابد نرسیده و و از کف رفته ، یا فقط"خوب" بوده و بس. اما.. علی توی زئیر(زئیر دیگه؟!) می دود و گرم می کند برای بازپس گیری اعتبار شخصی اش، موقع آمدن هم مردم کلی تحویلش گرفته اند و او یک دست آبکی ستاره گونه تحویلشان داده، حالا هم دارد وسط هزاران آدم سوپرمعمولی می دود. وسط مردم . بروید و ببینید که فوت کوزه گری مایکل مان چطور این شبه سفر علی را در دل مردم، می رساند به درک جدیدی از مفهوم "محبوبیت" ، چطور علی در یک لحطه به کمال فهم "قهرمان" میرسد و بازشناسی اش از خود و جهان پیرامونش چطور توی صورتش می ریزد و ما می بینیم. از اینجا به بعد دیگر فحش دادن و جنگیدن و زیرباران هورا کشیدن ها برای علی چیز دیگری است. لحظه ای که علی فاصله یک ستاره تاریخ مصرف دار را تا "قهرمان" به معنای کهن الگو و اسطوره شناسانه اش می پیماید. نیروی کشف اینکه من برای جهان چی هستم" دهن حریف را در مبارزه پایانی سرویس می کند. فعلا حرف دیگری نیست.غیر از اینکه امروز تولد جین فاندا هم بود و چه خوب که هر وقت ما هوس کامنت گذاشتن می کنیم یک آدم خوبی هم همان موقع هوس می کند که متولد شود.

امیر: گفتی چشمک، رفتم که بگم چشمک محبوب من علی است توی فیلم مایکل مان، وقتی در وسط راوند آن مسابقه بزرگ آخر فیلم دارد استراحت می‌کند، دیدم بقیه کامنت را هم درباره استاد و فیلم‌اش نوشته‌ای...
سرپیکو
يکشنبه 1 دي 1387 - 13:16
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام به همه دوستان...

این آهنگ tansunn Epitaph رو دانلود کردم... زیباست.

///

و بی آن که کلمه ای بر زبان آری به بنای مجدد آن بپردازی،

یا در یک دست بازی، برده های هزار دستت را ببازی

بی هیچ حرکتی و بی هیچ افسوسی ... وقتی خوندم بی اختیار یاد این تصویر افتادم! حالا چرا؟ نمی دانم!

http://i44.tinypic.com/jgtk76.jpg

///

امیر خان چه عکس هایی گذاشتی! مرسی.

امید غیائی
يکشنبه 1 دي 1387 - 14:7
21
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

همین جا بود که گفتید بعضیی وقتها چیزهایی را دوست داریم و بعد می بینیم آنهایی که قبولشان داریم هم دوستشان دارند.امروز من تجربه اش کردم.ایرج کریمی عزیز از محبوبترین سریال این روزهایم گفته و عجیب که از همان سکانسی که به شدت دوستش دارم.

بی گناهان ساخته احمد امینی است و بازیگران قدر قدرتی دارد.

امروز که مجله فیلم را گرفتم دیدم ایرج کریمی از مجموعه صحبت کرده ومن هم حسابی کیفور شدم..........

مصطفی جوادی
يکشنبه 1 دي 1387 - 16:31
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

راست میگی امیر؟!! یعنی تو به علی فکر کردی و من از علی گفته بودم؟ آقا این قضیه موج و اینها دارد غیر طبیعی میشود!

اما حالا که یک چشمه چشمک رو کردی بگذار بگویم که چشمک های ابدی ازلی من مال جیمز کاگنی کبیر است. یکی دو تا رو می کند توی "دهه ی 20 پرشور" مو به تن آدم سیخ میشود. باز هم چشمک زن خوب زیاد داریم. اگر بچه ها هم دوست داشتند بگویند

الهه تقی زاده
يکشنبه 1 دي 1387 - 18:51
36
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-جمعه تولدم بود بهترین هدیه ای که گرفتم یه اسب چوبی موزیکال بود که وقتی کوکش میکنی موزیک

The shape of my heart sting

میزنه ..تقریبا هر یکی دو ساعت یکبار کوکش میکنم ..فکر کنم آخر سر، سر اسب گیج بره .........

2. امتحان بافت شناسی داشتم (خیلی سخته) دانشجوی ترم بالایی که پاس کرده بودن میگفتن سر امتحان سعی کن قوه تخیل تو بکار بندازی، هر چی به ذهنت میرسه رو بنویسی ..منم همین کارو کردم و برای پر کردن ورق هر چی رو که خونده بودم و نوشتم بقیه رو از قوه تخیلم کمک گرفتم و ....اخر برگه هم نوشتم " تخیل از دانش برتره" ....حالا منتظرم ببینم پاس میشم یا...

3.اینم تقدیم به آدمای گل کافه:

هر روز برایتان رویایی باشد در دست نه در دور دست

عشقی باشد در دل نه در سر

و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مرگی..... آناتول فرانسیس

4.راستی داشت یادم میرفت ..فکر کنم این سریال شیخ بهایی سریال خوبی باشه(یکشنبه ها ساعت 9 شبکه 2) من از موسیقی متنش خوشم اومد با هر صحنه فیلم هماهنگه....هر چند گریمش تو ذوق میزنه....

الهه تقی زاده
يکشنبه 1 دي 1387 - 18:59
14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به امیر قادری

از عکس سومی خیلی خوشم اومد ...یه حسی توش مثل یه نقاشی جادوییه....آدم کم از این عکسا میبینه... بیشتر عکسا انگار توشون, تظاهر یه جوری دارن داد میزنن... ولی این یکی فوق العاده بود...

ساسان.ا.ك
يکشنبه 1 دي 1387 - 19:31
8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سياوش جان گفته بودي داري فيلماي آدري هپبورن رو دانلود مي كني. ميشه آدرس سايتشو به ما هم بدي عزيز؟ بدجور تو كفم.

اميرحسين حالا چرا و چي شد كه اين جمله رو از شازده كوچولو آوردي؟ يه جوري گفته بودي " يه جيگري " كه دلم هواي جيگر كرد.

ساسان.ا.ك
يکشنبه 1 دي 1387 - 19:41
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سرپيكوي عزيز اين عكس پاپيون رو از كجا آوردي؟ پسر محشر بود. نكنه تو هم عاشق اين فيلمي؟ من كه خاطرات زيادي از اين فيلم دارم.

وقتي براي اولين بار اين فيلمو مي ديديم ( خيلي سال پيش كه هنوز كوچولويي بيش نبودم ) پدرم تا چهره ي استيو مك كوئين رو ديد، از اين بازيگر اطلاعاتي رو رو كرد كه تا حالا مثل و مانندش رو جايي نديدم. مثلا اين كه اين جناب استيو خان هفته اي 2000 دلار ميداده به بروسلي كه بياد واسش صحبت كنه. حالا تصورشو بكن در زماني كه من عاشق بروسلي بودم اين حرفو شنيدم.

يا اون صحنه اي كه پاپيون رفته تو توهم و ميگه : " شماها مٌـــــــــــرديـــــــــن " ( با صداي منوچهر اسماعيلي ) يا سكانس آخرش كه ميگه : " من هنوز زندم "

فرزاد
يکشنبه 1 دي 1387 - 20:44
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دوست خوبم جناب بهروز خیری

سپاسگزارم به خاطر پاسخ تان و به خاطر لطفی که نسبت به من دارید.

1 - در یک مورد خاص مطمئن ام که اشتباه می کنید. این که من قصد داشتم از جواب شما مصادره به مطلوب کنم. آن هم آن نتیجه ای را که شما ذکر کرده اید( که به هیچ وجه مطلوب من نیست).

منظورم از طرح آن سئوال هم به خاطر آن بود که صرفا برایم جالب است بدانم شخصی با اعتقادات و دیدگاههای شما در این خصوص چه نظری دارد.

2 – می پذیرم که واقعا به این باورهای قلبی تان رسیده اید. و از خواندن نوشته های قبلی شما این فرض برایم تقویت می شود که آنچه می گویید صرفا تکرار شنیده هایتان نیست. تا همین جا هم برای شما احترام فراوان قائلم. مطمئن باشید جواب ندادن شما را دلیل بر نداشتن پاسخ و یا چیزی شبیه این نخواهم دانست. و می دانم اکثر انسانها از اینکه در مورد ریشه ی باور هایشان صحبت شود سخت می رنجند. یک واکنش انسانی قابل درک.

شما باورهایتان را مطرح کردید. من هم دو سه مسئله را که به ذهنم می رسد با شما درمیان می گذارم.

گفته ی انیشتین را نقل کرده اید. از این مسئله می گذرم که اینگونه شطحیات شبه عرفانی آقای انیشتین حتی در زمان حیات او مورد اعتراض بعضی از فیزیکدانان و دانشمندان دیگر قرار گرفت.

اما این که یک گفته یا نظر، صرفا به دلیل مقام بالای علمی گوینده ی آن، این چنین بدیهی انگاشته و پذیرفته شود برایم پذیرفتنی نیست. حد اقل اینکه بر خلاف اصل «مرعوب نشدن» در مقابل نامهای بزرگ است که چندی پیش در همین فضا بحثی از آن بود.

3 – نمی دانم آیا اشتباه هولناک آلبرت انیشتن (در مقابله با شایعه ی دستیابی قریب الوقوع هیتلر به سلاح اتمی) در تشویق و حمایت از دولت آمریکا برای توسعه ی صنایع اتمی (و آن چیزی که بعدها به نام پروژه ی منهتن، منجر به دستیابی ایالات متحده به بمب اتمی شد) هم جزء معجزات مورد نظر آقای انیشتین به شمار می آید یا خیر؟ (و اساسا تشویق و توصیه به دولت آمریکا برای دستیابی به سلاح اتمی چگونه با باورهای مذهبی آقای انیشتین قابل جمع است؟)

و نتیجه ی بعدی این جریان یعنی آن دو ابر قارچی شکل که در هیروشیما و ناکازاکی به آسمان رفت هم نوعی معجزه است؟ یا آن 220000 نفری که در همان لحظات اولیه به خاکستر تبدیل شدند هم از نظر شما یعنی 220000 معجزه ی دیگر؟ اعتراف می کنم که جواب این سئوالات را نمی دانم. شاید کلمات واحد برای ما معنای متفاوتی دارند.

شما گفتید هر چیزی. و این موارد بالا هم نوعی «چیز» به حساب می آیند. آلبرت انیشتین در اواخر عمر (پس از پی بردن به اشتباه فاحش خود در اعتماد و حسن ظن به دولت آمریکا) به فعالیتهایی در زمینه منع گسترش سلاحهای هسته ای دست زد. اما هنوز هم بعضی از مردم ژاپن او را در آن فاجعه ی تاریخی (به طور غیر مستقیم) مسئول می دانند.

(توجه کنید که آنچه گفتم تا حدی متفاوت است با آنچه که در الهیات ادیان توحیدی به نام مسئله ی شرور شناخته می شود)

دوست گرامی، این نگاه، این نوع باورهای شبه عرفانی، این نوع خاص نزدیک شدن به مسائل مختلف و تجویز این نسخه های مبهم و پا در هوا برای مسائل واقعی، آخرین چیزی است که جامعه ی عرفان زده ی ما به آن احتیاج دارد.

گفتن اینکه انگار همه چیز معجزه است قرار است کدام مشکل را حل کند؟ منجر به کدام برنامه ریزی منسجم و محاسبه ی عقلانی برای مسائل و مشکلات شود؟ آیا همان جوامعی که آقای انیشتین در داخل آنها به رشد و بالندگی رسید با این نوع نظرات به مواجهه با مسائلشان پرداختند؟

آیا اصلا این جمله برای نوجوانان و جوانان مخاطب این سایت همان معنایی را دارد که برای شخص آلبرت انیشتین داشت؟ اصلا از خودمان می پرسیم که او با چه نگرشی و با چه پیش زمینه ی علمی و تحت چه شرایطی این جمله را بکار برده است؟ یا این که قرار است صرفا بازگو کننده و تحسین کننده ی نظرات دیگران باشیم؟

در نهایت به دوستانی که به دانسته های ماورائی خود اطمینان خلل ناپذیری دارند و در مورد بزرگترین رازهای کوانتومی، احکام قطعی صادر می کنند و گفته ی انیشتین هم برایشان حجت است توصیه می کنم که به جمله های قصار آقای فیزیکدان بسنده نکنند و کمی نظرات او را در باب مسائل دیگر مطالعه کنند و خواهند دید که نتیجه تا چه حد برایشان مایوس کننده خواهد بود. (از توضیح بیشتر معذورم)

فرزاد
يکشنبه 1 دي 1387 - 20:47
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دوست عزیزم ف.م.ا

اختلاف من و شما اختلاف دو دیدگاه و دو رویکرد است که البته بسیار قدیمی و ریشه دار است. در مورد نظریه پردازی صرف یا نتایج عملی و اجتماعی آن و موارد دیگر ... شما تحلیل من را درست نمی دانید من هم رویکرد شما را کافی نمی دانم. شما با من موافق نیستید و من هم با شما بر سر احکام و اصول پایه ای موافقتی ندارم...

دیگر اینکه:

من در هیچ جا در مورد پوزیتیویست بودن یا نبودن کسی چیزی نگفتم. صرف وامدار بودن دورکین به سنت تحلیلی به معنای پوزیتیویست بودن (یا نبودن) او نیست. چیزی که ظاهرا شما از گفته ی من برداشت کرده اید. پوپر هم خود را از پوزیتیویست ها جدا می دانست و به بسیاری مبانی و روشهای آنها انتقاد داشت اما افراد صاحب نظر دیگری با دلایل خاص خودشان او را یک پوزیتیویست می دانستند.

یک سوء برداشت دیگر: گفتن اینکه این نوع نظریه پردازی از نوعی فعالیت آکادمیک فراتر نمی رود معادل این نیست که نتایج عملی ندارد. باز هم ظاهرا شما چنین نتیجه گیری داشتید که خب اشتباه است. اتفاقا نتایج عملی ویژه ای دارد که البته به احتمال زیاد من و شما در مورد این نتایج با هم موافق نیستیم.

در مورد همه ی این موارد می توان صحبت کرد. (اگر مایل باشد)

اما یک گله ی دوستانه: ای کاش دقیقا بیان می کردید کدام بخش از نوشته ی من و به چه دلیل از تناقض ذاتی و درونی رنج می برد؟

امین
يکشنبه 1 دي 1387 - 23:51
18
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

بابا جلسه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو که این همه جلسه میری گی وقت می کنی فیلم بببینی و بنویسی ؟

نسخه نه چندان با کیفیت ( استرالیا ) رو گرفتم . اما بر نفسم غلبه کردم و ندیدم . تا درست حسابیش و ببینم . کیفیتش بد نبودا. اما چون مشکل تسلط نداشتن به زبان دارم . گفتم بمونم تا زیر نویسش بیاد .

راستی از این حرفات درباره زادبوم به یه نتیجه ای رسیدم .

فکر کنم فیلمش یه چیزی تو مایه های(سه زن)باشه.

درسته ؟

وای که قربون این جواد طوسی برم من . در همه حال از کیمیایی دفع می کنه . ای کاش رفیقای ما هم اینجوری بودن . بازم تو ستون امروزش تو فرهنگ اشتی از مسعود خان دفاع کرده بود . که البته حقم باهاش بود .

بذار یکی دیگه از اونجاهایی که کاوه خواسته بود و بگم .

بدون تردید ( دبیرستان بدر ) گوزنها .

یه دونه دیگه هم بگم .

ماشین پر ازخون پالپ فیکشنم جای خوبی بودا . ادم فکرش و می کنه یه جوری میشه .

سوفیا
دوشنبه 2 دي 1387 - 2:5
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

چرا این صفحه این شکلی شده؟ عرض صفحه اینقدر زیاد شده که برای کامل خواندن یک خط مدام باید با موس اینور آنور کرد. نمی‌دانم برای همه این شکلی دیده می‌شود؟

هومان
دوشنبه 2 دي 1387 - 6:3
-10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

روزای عجیبیه. نمیدونم چرا اینروزا به شکل غریبی احساساتی و رمانتیک شدم. راستش هرچی خودمو کش میدم پاهام به زمین نمیرسه. حتی نمیتونم بگم الان دقیقا چه حسی دارم. یه حس خیلی مبهم و غبار گرفته ایه که خیلی نمیشه راجع بهش حرف زد. تنها چیزی که میدونم اینه که دلم میخواد تمام روز بشینم پشت ماشین و تو یه جاده مه گرفته، از اونایی که جون میدن واسه یه تصادف مرگبار رمانتیک، برونم در حالیکه chris martin داره همه آهنگای شاهکارشو با تمام وجود برام اجرا میکنه که شاید دوباره به زندگی امیدوارم کنه. حتی ترانه life in technycolor II رو که اینروزا تنها مونس تنهاییامه بدون درخواست من چند بار میخونه. نمیدونم شاید میخواد منو از خر شیطون بیاره پایین، شایدم پخش ماشین بازیش گرفته. بیچاره ها نمیدونن که من خیلی وقته که تصمیممو گرفتم. به هر حال، من الان حتما توی اون ماشین بودم اگه مجبور نبودم هر روز ساعت 7 صبح برم سر کار و بشینم پشت میزم و ادای مهندسای تازه به دوران رسیده رو دربیارم و با اکراه روزی هزارتا مهندس و دکتر به خیک این آدمای از همه جا بی خبر ببندم. حالا شما قضاوت کنین، واقعا تقصیر کیه؟

احسان
دوشنبه 2 دي 1387 - 6:6
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام به همگي

1-من چند وقت يه بار ميام تو اين كافه و خداوكيلي انقدر ذوق مي كنمكه با يه مخ پياده مي رم بيرون و دنبال فيلمي، كتابي،موسيقي اي چيزي كه يا اينجا اسمش برده شده بود يا نزديك بوده به اين فضا و بعدها انگار اصلن يادم ميره همچين جايي هست كه بيام و خستگي اين مدت كه نيومدم رو در كنم،‌ امروز هم دوباره و بعد از خوندناين عبارت(چهار کامنت اخیر سوفیا (که دو تا از آن‌ها دیرتر آن‌لاین شد) را بخوانید. این‌ها حرف‌های انسانی است که باید دوره‌ای را گذرانده باشد، باید یک مدتی رفته باشد، که بتواند برگردد و از این حرف‌ها بزند) از امير قادري اومدم اينجا و الان به وجد اومدم و دارم مي نويسم،آخه راستي همونطور كه معلومه دست به قلمم خوب نيست؛ در ضمن از سوفيا هم ممنونم كه اينقدر زيبا حرفاشو ميزنه

2-نمي دونم كسي ايتجا تعلق خاطري به هانكه داره يا نه ولي در كل يه پيشنهاد دارم براي ديدن از هانكه؛ من چند روز پيش در ادامه ي تور هانكه بيني ام فيلم "قاره ي هفتم" رو ديدم ازش، دنياي عجيبي داره اي آدم، كاري به فيلم و تكنيك ساختش و اين كه اولين فيلم بلند هانكه بوده و اينا ندارم و ميخوام در مورد فلسفه ي اثر بگم كه منو نابود كرد، يجا مي خوندم كه خودكشي هيچ وقت به هدف نهاييش نمي رسه چون اين كاري كه مي كنن يعني جسم كشي و اگه ما چيزي غير از جسم هم باشيم با يان كار فقط از دست جسمه خلاص ميشيم و "خود" ، اين خود لعنتي هنوز با ماست، ميگفت بقول يه شخصيتي تو فاوست گوته " من خواهان نيستي جاودانه هستم" يه حسي به من ميگه منظور هانكه تو اين فيلم همين بوده، چيزي كه منم مدتهاست رفتم تو نخش...از ديد مهندسي بخوام بگم ميشه حداقل انتالپي و حداكثر انتروپي(يا از يه نظر حداقل انتروپي)تو "جهان هولوگرافيك" هم چزايي نوشته در اين باره

3-به امير قادري:

چقدر بهت حسوديم شد وقتي داشتم پرونده ي "پرواز بر فراز آشيانه ي فاخته" توي "فيلم" رو ميخوندم ازت كه گفته بودي زمان نمايش فيلم توي كانونفيلم دانشگاهتون يه نقد واسش نوشته بودي؛ حس كردم جمعهاي باحال فيلم بيني داشتيد اون موقع ولي ما با اينكه تو دانشگاه شيراز هم هستيم اصلن كيفي نداره.

منتظر نقدت روي "در بروژ" هستم بدفرم!

موفق باشي

سعيد هدايتي
دوشنبه 2 دي 1387 - 7:2
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فقط با ديدن جوكر بود كه واقعا براي مرگ لجر متاثر شدم .شواليه تاريكي فيلم مقبول ومحترميست .براي من بيشتر از هر چيزي به خاطر لحن ديوانه كننده جوكر موقع اداي كلمات .واقعا حق داشت بميره !حيف

مینا
دوشنبه 2 دي 1387 - 7:42
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام ببخشید دوستان عزیز.میخواستم بدونم کد.م شما ها آدرس ایمیل آقای ابراهیم حاتمی کیا را دارید اگه میشه به من بدید.من کار فوری با ایشون دارم.شما را به همه ی مقدسات قسم تون میدم که این لطف را در حق من بکنید.خواهشا

سوفیا
دوشنبه 2 دي 1387 - 7:46
-13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

۱- یک قطعه تک‌نوازی گیتار هست آخر فیلم «خاطرات موتورسیکلت»(والتر سالس) جایی که آن عکس‌های سیاه و سفید می‌آید و بعدش تیتراژ, ونگ کاروای هم از این قطعه استفاده کرده توی «شب‌های زغال اخته‌ای من» صحنه‌ای که ناتالی پورتمن و نورا جونز با ماشین توی کویر می‌روند و از هم دور می‌شوند. بدجوری دنبالش می‌گردم. هر بار برای گوش دادنش مجبورم فیلم را بگذارم و بزنم جلو تا آن صحنه. اگر کسی لینکی چیزی ازش دارد ما را بی‌نصیب نگذارد.

۲- برای سریال بی‌گناهان اگر بچه‌ها می‌خواهید پرونده‌ای درست کنید منم هستم. و اینکه شخصا حاضرم یک پرونده برای شخصیت و بازی مسعود کرامتی دربیاورم.

۳- تصاویر تظاهرات یونان را که به مرور برایم جالب‌تر می‌شد از اخبار دنبال می‌کردم و حس خوب و عجیبی برایم داشت. مسئله هیجانش نبود. این حس بود که باور نمی‌کردم الان, یعنی در سال ۲۰۰۸ هنوز در جایی از دنیا آدمها آنقدر زنده هستند و شور و شجاعت و همبستگی دارند و چیزهایی برایشان مهم هست که از اینجور اتفاق‌ها بیفتد. این عکس دومی بی‌نظیر بود....

۴- به امین: ممنون از لطفت. جالبه که من با اینکه تا حالا سینمای مطبوعات نرفتم اما وقتی اونجا رو دیدم به این فکر افتادم که خیلی به درد کسانی که تو این سرما جشنواره می‌رن می‌خوره.

۵- در مورد نظرسنجی کاوه: من چون حافظهء خرابی دارم معمولا ترجیح می‌دم تو این‌جور نظرسنجی‌ها شرکت نکنم. اما یک مورد مشخص به ذهنم رسید. شهر پارما توی فیلم «پیش از انقلاب»(برتولوچی). فیلم طوری است که اصلا انگار دربارهء این شهر و درستایش آن ساخته شده. صحنه‌ای هست که دو شخصیت‌ اصلی توی خیابانها و مغازه‌ها می گردند و می‌خندند و ترانهء فوق‌العاده‌ای رویش هست...وای خدا سر صبحی چقدر دلم تنگ شد برای این فیلم, که الان مطمئن شدم عزیزترین کالت عمرم است, که هر چه زمان می‌گذرد بیشتر دوستش دارم و تک تک نماهایش را با نوستالژی خاصی به یاد می‌آورم. آن مراسم ازدواج آخر فیلم....سکانس اول و دورزدن با دوچرخه و بحث‌های سیاسی پسری که کمی بعد خودش را غرق می‌کند...ورود آدریانا آستی و شیطنت و شکلک‌هایی که با عینک‌هایش درمی‌آورد...آن مرد نویسندهء چپ‌گرایی که اتاقش پر از کتاب بود و بحث می‌کردند...صحنه‌های خلوت دو نفره توی اتاق ...صحنه‌ای که آن دختربچه از بالای درخت برای زن شعر می‌خواند...جامپ‌کات‌ها...آیریس‌ها...سینما رفتن‌ها و راجع به گدار حرف زدن‌ها...تظاهرات جوان‌ها و پرچم‌ها...آن ییلاق بیرون شهر...ضرباهنگ بی‌نظیر فیلم...و جادوی آدریانا آستی...

۶- صوفیا ممنون که خانوادهء تیبو را گفتی.(گرچه, من جلد اول را بسیار بیشتر ترجیح می‌دم, بخصوص بخش‌های مربوط به راشل و آن قسمت نابودکنندهء ندامتگاه ژاک) راستش از وقتی خواندمش دنبال کسی می‌گردم که خوانده باشدش و بتوانم درباره‌اش حرف بزنم و نمی‌یابم! به هر حال صحبت زیاده, که باشه سر فرصت. فقط یک نکته اینکه کاراکتر آنتوان تیبو خیلی ذهنم رو مشغول کرده. به این فکر می‌کنم که اگر چنین آدمی در دنیای واقعی می‌شناختم می‌توانم دوستش داشته باشم؟ آدمی بسیار باهوش و موقعیت شناس و خودخواه و بی‌خیال و رند و بی‌قید و خوش گذران و خودساخته و قوی و بی‌نیاز و مستقل و سختی نکشیده که دنیا و آدمهایش را خوب می‌شناسد و بلد است چطور از هر موقعیتی بهره‌اش را ببرد, که اخلاقیات خاص خودش را فراسوی نیک و بد ٍ هنجارهای جامعه ساخته و اعتقاد به هر چیزی را برای لذتهایش دست و پاگیر می‌داند و بویی از تفکر انتزاعی و عوالم معنوی نبرده است و دلش برای کسی نسوخته و نلرزیده و روح‌ش زخمی برنداشته است. اینهمه سرحال بودن و ضعف نداشتن‌اش حرص آدم را درمی‌آورد. شاید حتی بشود گفت بی‌وجدان...نمی‌دانم. یک جایی ژنی دربارهء آنتوان می‌گوید این آدم دیگر فرق بین خوب و بد را نمی‌داند. البته همهء این صفات در مقایسه با ژاک است که معنی پیدا می‌کند. در تضاد بین این دو برادر و اینکه طبیعی است ژاک را بیشتر دوست داشته باشم و برایش دل بسوزانم چون بیشتر شبیه خودمان است, که از اول تا آخر دارد دست و پا می‌زند که خودش را پیدا کند و نمی‌تواند و زجر می‌کشد. اما شکی نیست که آنتوان خیلی جذاب و منحصربفرد است, دوست‌داشتنی است , و همیشه به چنین آدمی احتیاج داریم. آدمی که ازش مطمئنیم که هر کاری را بهش بسپاریم و بهش تکیه کنیم . و حتی ممکن است دلمان بخواهد از ژاک بودن دست برداریم و نسبت به خیلی چیزها بی‌تفاوت بشویم و زندگی کردن را یاد بگیریم و بهایش که از دست دادن بعضی حس‌ها و عاطفه‌ها و دردها ست بپردازیم و به سمت آنتوان بودن حرکت کنیم , و شاید بعد پشیمان بشویم و فکر کنیم ارزشش را ندارد, و همهء اینها یعنی تناقض‌های زندگی....

۷- مصطفی, این (گیریم به سبک خودش) را نفهمیدم. اما اگر فیلم کوریسماکی را دوست داری(که فکر می‌کنم دوست داری) بیا درباره‌اش بیشتر حرف بزنیم. راستش اولین بار بود که به خودم گفتم ای کاش نویسنده و منتقد خوبی بودم تا می‌توانستم چیزی دربارهء این فیلم بنویسم, یا دستکم حس‌هایم را توصیف کنم...و از این‌که نیستم و نمی‌توانم غمم گرفت...لامصب...آن صحنه‌ای را ببین که زن را دعوت می‌کند خانه‌اش و بعد که روی کاناپه نشسته‌اند دیدی چطوری دستش را انداخت دور گردن او؟ و می‌فهمی که چقدر خسته است, چقدر حوصلهء همهء اینها را ندارد...چقدر آگاه است به اینکه همه‌اش یک بازی است, که سرنوشتش و همهء کارهایی که باید بکند از پیش تعیین شده است(و فیلمساز حتی حوصله نکرده منطقی برای این اتفاقها بتراشد, برای برجسته کردن همین) و دیگر کاری نمانده است جز اینکه زودتر انجامش بدهد و خلاص شود...اما خدایا, چقدر خسته است....و وقتی که از توی آینه می‌بیند زن جواهرات را کجا گذاشته درشان می‌آورد می‌گذارد روی میز جلویش نگاه‌شان می‌کند و منتظر می‌نشیند تا پلیس‌ها بیایند و دستگیرش کنند. پلیس‌ها می‌آیند, و تماشاگر می‌خندد...و چه غمی توی همهء اینها هست....کاش منتقد خوبی بودم و به جای این مزخرفات می‌توانستم چیز خوبی درباره‌اش بنویسم...

۸- همیشه سرما را بیشتر از گرما دوست داشتم. عاشق زمستان بودم, بخاطر سرما و بوی نرگس و لباس‌های خوشگل مردم, ژاکت و پالتو و شال‌گردن و اورکت و دستکش و پلیورهای رنگ‌وارنگ...یعنی باز هم می‌توانم چیزی را دوست باشم؟ چیزی برایم واقعا مهم باشد؟قلبم آنطوری بزند؟ مثل آن روزی که گرم بود و آبی پوشیده بودی و من از پهلو صورتت را می‌دیدم و هنوز نمی‌دانستم روزی می‌تواند برسد که بغض آدم را خفه کند. و آن روز دیگری که روبروی من نشسته بودی و با دستمال اشک صورتم را پاک می‌کردی. کاش همه چیز یک جور دیگر می‌شد...ولی قرار بود دیگر گریه نکنم....این همه درد کشیدیم که این‌جوری نشود...که دوباره برنگردم سر جای اول...که یادم برود...همه چیز....قرار هست یادم برود دیگر...یعنی می‌شد یک جور دیگر بشود؟ که تمام آن بحث‌ها و رنج‌ها و جدل‌ها و شکنجه‌ها برای این بود که تو می‌خواستی من را عوض کنی, بالغ کنی و نمی‌شد. ویران می‌شدم در عوض. چی بود که باید می‌فهمیدم؟ چرا نمی‌فهمیدم؟ یعنی خنگ بودم؟ اشکال کار کجا بود؟ می‌دانم که دلت نمی‌خواست احساس حقارت کنم. احساس کم بودن کنم.که خودم را سرزنش کنم بابت ندانستن‌ها و نتوانستن‌ها. اینجوری فکر نمی‌کنم. فکر می‌کنم که من را بزرگ می‌دیدی و دوست داشتی بزرگ‌تر شوم.می‌دانم که تقصیر من نبود. که من شعورش را داشتم و دارم. یعنی الان عوض شده‌ام؟ هنوز خیلی چیزها, خیلی حرفها که یادم می‌افتد آزارم می‌دهد...کاش حرف هم را می‌فهمیدیم....می‌دانی, جای پایم محکم نبود و این حس که تو این را نمی‌فهمی بدترش می‌کرد....الان دیگر بی‌حس شده‌ام. سنگ شده‌ام. اما درد این بود که به تو ایمان داشتم. خیلی نوشته‌هایت را دوست داشتم. به قدرت فهم و درک‌ات و نبوغ‌ات ایمان داشتم. روح‌ات را می‌دیدم, می‌تونستم ببینم بخشی‌ش را, و برام بزرگ بودی...چقدر حرفهایی بود که دلم می‌خواست با هم بزنیم, دربارهء بعضی تجربه‌ها و مفهوم‌ها...که ذهن من همیشه عطش‌اش را داشته....آخ...هنوز باورم نمی‌شود توانسته باشم اینهمه درد بکشم. کاش می‌دانستی....کاش روایت تو را هم می‌دانستم....کدام‌مان چیزی از دست دادیم؟ کاش همه چیز یک طور دیگر می‌شد...گاهی وقتی بیدار می‌شوم و قلبم و دست چپم تیر می‌کشد فکر می‌کنم بد نیست که این درد هست که می‌شود باهاش ور رفت و یادش افتاد. بعد از خودم پرسیدم یعنی حتی قیافه‌ات دارد یادم می‌رود؟ نه یادم نرفته. ولی بالاخره یک روز یادم می‌رود...قیافهء من یادت هست؟ آره؟ اصلا شده یاد همه‌اش بیفتی؟ هنوز یک وقتهایی گریه می‌کنم مثل الان, یک وقتهایی دری باز می‌شود و همه چیز می‌ریزد بیرون, همینطور می‌ریزد بیرون و من دیگر نمی‌توانم جمعش کنم. و یک گوشهء ذهنم می‌داند که الان دیگر باید خفه شوم.

هنوز خاک مزارش تازه‌ست.

مینا
دوشنبه 2 دي 1387 - 7:48
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام بچه ها.من یه خواهش دارم ازتون. تو رو خدا هر کدوم آدرس ایمیل آقای اتمی کیا را دارید به من بدید. خواهشا

فواد
دوشنبه 2 دي 1387 - 15:33
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام امير قادري عزيز.يه سرماي كوچولو خوردم به همين دليل وقت خوبيه بيشتر تو خونه باشي و ببيني و بخوني.پرونده "كلود سوته" رو تقريبا خوندم خوبه ولي يه جور عجله توش به چشم ميخوره كه نمي دونم چرا؟.مطلب خودت با بقيه نوشته ها(؟) و ترجمه ها برابري ميكنه كه دقيقا به حرفم ميرسي كه گفتم سعي كن توي پرونده در آوردن فقط خودت باشي و خودت.ببين الان توي همين پرونده... و اين ارزش كار به اين بزرگي رو پايين مياره.در هر صورت خيلي خوشحالم كه دست به كارايي به اين دلنشيني ميزني.مخلصيم

نیما
دوشنبه 2 دي 1387 - 20:3
13
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

شاید کمی دیر باشد ولی شب یلدا هدیه ای گرفتم که حیفم اومد با شما تقسیمش نکنم( فقط خدا کند سرکاری نباشد)و اون اینه که عبارتی گفته شده که باید خودمان دنبال معنا ومفهومش باشیم, عبارت به نظرم زیبا اومد و اون عبارت مذکور:

(( زندگی 2 روزه

یکیش که رفت

اون یکیشم شبه جمعه است.)) همین

امین
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 0:40
-30
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به این میگن یه تیتر اول توپ .

سه بازیگر «محاکمه در خیابان» قطعی شدند؛

برای اولین بار در «سینمای ما» می‌خوانید؛ پولاد و بهداد رفقای فیلم تازه مسعود کیمیایی .

خدایش حال کردم. به این میگن خبر. عجب چیزی بشه . مطمئنم بهداد با مسعودخان خوب در میاد .

تو کارهای قبلی کیمیایی مشکل اصلی فیلنامه بود . امیدوارم این دفعه با همکاری اصغر فرهادی این مشکل هم حل بشه . چون شخصا معتقدم . که از لحاظ کارگردانی دونه به دونه فیلماش بهترینن. همین اخری رئیس واقعا از نظر کارگردانی عالی بود .

اما از یه طرفم حالم گرفته است. از اون جایی که من یادمه . این فیلنامه حدود اردیبهشت ماه رفت برای گرفتن پروانه. اما متاسفانه یه موقعی پروانه ساخت دادن که یا به جشنواره نمیرسه . یا اینکه اگه برسه ام . یه فیلم کاملا عجله ای میشه .

حالا اینکه چرا فیلنامه فیلهایی مثل ( خروس جنگی و کلاغ منگی و یه بوس بنگی و.........) یک هفته ای پروانه ساخت میگیره . اما ما باید 6 ماه صبر کنیم ؟ جوابش و می تونیم پیشنهاد بدیم به ابراهیم رها که 10 تا گزینه پیدا کنه و تو فرهنگ اشتی بنویسه .( البته امروز به طرز مشکوکی ستون همیشگیش نبود ).

با این وضع باید یک سالی صبر کنیم . البته قبلا گفتیم که سختیای دوران عاشقی با همه درداش خیلی لذت بخشه . این انتظارم برای من خیلی شیرین . یه جورایی مطمئنم ما یه (سرب) دیگه بعد انقلاب خواهیم دید . البته برای من همه فیلمای استاد ارزشمند و یک نوستالژیه به تمام معنا است . میگم سرب چون از دست این منتقدهایی که با هزار دلیل بنی اسراییلی سر هر فیلم کیمیایی بزرگ دست به تخربش میزنن راخت میشیم .

و همه اینها تنها و تنها یک دلیل داره . می خوان که خودشون مطرح کنن و از بزگی کیمیایی برای نشون دادن خود استفاده کنن و دیگر هیچ نیست .

اینو با تمام وجود به مسعود کیمیایی بزرگ میگم . ما همیشه پشتتیم . حتی اگر همه بخوان تخربت کنن.

اخر شبی خیلی حالم و خوش کردید . از همین امروز منتظرم تا این فیلم و ببینم .

به همه دوستداران یا بهتر بگم عاشقای کیمیایی تبریک میگم . شما هم بگید .

این تنها مورد قابل بحث کل سینمای ایران .

به عشق قیصر و گوزنها و غزل و داش اکل و سرب و دندان مار و سلطان و ...................... عاشق سینما شدم . و با همین عشق منتظرم .

وای پسر واقعا جو گیر شدما . الان که خودم پیزایی و که گفتم و خوندم . خندم گرفت . اما چیکار کنم ؟ من با تمام وجود عاشق کیمیایی هستم و نمی تونم پنهونش کنم . همه ام تو ای یکی دو ساله سرزنشم میکنن. اما نمی دونن که برای حرفاشون اهمیتی قایل نیستم .

((خیلی ها گل تو خلاشون سبز می شه، اما من اون گل رو بو نمی کنم))

((قيصر: بدتون نياد، اما شماها ديگه عمرتون رو كردين. منم ديگه توي اين دنيا كاري ندارم، الا يه كار... يعني سه كار. خودم تك‌تك‌شون رو مي‌فرسم اون دنيا كه رستگار بشن و ملائكه‌ها بادشون بزنن))

بعضیا .......قد فضله معرفت ندارن .


سه‌شنبه 3 دي 1387 - 0:46
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اق کسی می دونه چرا ابراهیم رها دیگه تو فرهنگ اشتی نمی نویسه ؟

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 1:55
24
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

ای سوفیا، این جمله "اگر کوریسماکی دوست داری" ات من را برد به روزهای اول آمدنت، یادت هست وودی آلن و اینها؟. بگذریم."به سبک خودت "چیز بدی نیست یعنی همین هایی که نوشته ای.فعلا همین را بپذیر که این فیلم شرایط ویژه ای دارد، یعنی نظام تعبیر و تفسیر آن به شدت تابع فهم پیشین از زیبایی شناسی و اخلاقیات و جهان خاص مولف است که در این فیلم به یک جور اغراق در حالت متعالی اش رسیده. حالا الزاما در دل این چرخه نیست که میشود از فیلم لذت برد... که برده ای، که با آن صحنه (با وجود نوع خاص فاصله گذاری اش) رابطه برقرار کرده ای. حل؟!همیشه این پرانتزهای من مناقشه برانگیز میشوند...

این قطعه ای که میخواستی http://www.4shared.com/file/47903212/d13cc824/13-gustavo_santaolalla-pajaros.html

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 4:57
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام. يه يادداشت در مورد جشنواره ي فجر مشهد در روزنامه ي قدس صفحه ي خراسان امروز ( سه شنبه 3 دي) دارم. اين هم لينكش: http://www.qudsdaily.com/archive/1387/html/10/1387-10-03/page14.html#1

سرپیکو
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 8:42
7
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1- نسخه با کیفیت (شوالیه تاریکی) رو تازه گیر آوردم، هنوز ندیدم! باید جالب باشد...

2- دوستانی به شهر، فضا و مکان فیلم ها اشاره کردند که جالب بود... خودم شخصا شهر و خیابان فیلم های اسکورسیزی و وودی آلن رو دوست دارم... یعنی کلا فضای نیویورک رو دوست دارم... در این رابطه 2 سال پیش کتابی خوندم به اسم (سینما و معماری) «فرانسوا پنز- مورین تامس» ترجمه: شهرام جعفری نژاد. بد نیست دوستانی که نخوانده اند نگاهی بیاندازند...

3- به: ساسان.ا.ك / دوست عزیز، ممنون از توجه شما، پاپیون فیلمی ست که فکر نکنم کسی عاشقش نباشد/جواهر خالص است! اما برای من استیو مک کوئین فراتر از همه چیز است! تنها تصویری ست که هر وقت می بینم بی اختیار گریه ام می گیرد... خدا نگهدارش باشد...

4- خیلی مخلصیم...

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 9:13
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

- درباره اینکه حامد گفت "این فیلم (مامامیا) را بعنوان اثری ارزشمند و قابل تحسین و مانداگار به من و دیگران تحمیل نکنید"، حداقل از جانب خودم که صد در صد و از جانب نوید و کاوه و بقیه هم خیلی بیشتر مطمئنم که کسی قصد تحمیل چیزی را بر بقیه ندارد. مسئله خیلی ساده تر از این حرف هاست، یک عده با فرسنگ ها فاصله مکانی از هم، فیلمی را دیده اند و با آن زندگی کرده اند و حالا سعی میکنند این تجربه شیرین را برای هم تکرار و طولانی تر کنند. و البته رفقایی هم که فیلم را ندیده اند در این لذت شریک کنند. همین. حالا اگر کسی از فیلم بدش آمده و یا به نظرش ارزشش را نداشته، نظرش محترم است. اصولا تلاش برای اثبات خوب بودن فیلمی که "دلی" دوستش داری به دیگران کار عبثی است. . حالا اینکه منتقدان فیلم را تحویل نگرفته اند و این جور حرفها که بیشتر به درد پر کردن صفحه روزنامه ها میخورند. در درجه دوم یا حتی چندم اهمیت قرار دارند. این قسمت از کامنت کاوه را هم که در کافه نوید آورده (با اجازه خودش) برای تاکیدبیشتر دوباره نویسی میکنم. "اگر قرار است سخت نگیریم و دنبال و شخصیت پردازی و پیچیدگی نگردیم دلیلش این است که فیلم و مهمتر از آن آبا به ما تحمیل میکند.اعتراف به اینکه مامامیا را دوست داریم جماعتی را مجاب میکند که بر اینکه ما جزو قشر لذت پرستان پافشاری کنند.از اینکه مسحور رنگ نیلی دریا شویم و در زیبایی چشمان سوفی غرق شویم نمیترسیم". . 2- حرکت امید درباره معنی اسم چند تا فیلم جالب بود. اگر داری بیشتر رو کن...

احسان.ه
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 10:19
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

اعتراضی به زمختی

اول اینکه مطمئن باشید کسانی که سرزدن به این سایت برایشان یه اعتیاد شده، اهل هنر هستند و اهل هنرهم، ظریف هستند و حساس ، جزئیات هم برایشان از نان شب واجب تر است.

و حالا :

آقای قادری! وجود نظرسنجی سریالهای ماه رمضان بعد از چند ماه در دی ماه چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ تنها این احساس را به ما می دهد که مسولین سایت حساسیت وظرافت مخاطبین را ندارند و ما از کسانی که در حوزه سینما کار می کنند انتظار بیشتری داریم،چطور شما فلان دیالوگ، یا حالت چشم فلان بازیگر در ذهنتان به راحتی حک می شود ولی اصلا برایتان مهم نیست که عکسی را که به عنوان عکس روز درج کرده اید هفته هاست که عوض نشده !!!این مسئله در مورد چهره هفته هم صادق است.

آقای قادری! اگر بخشی را در سایت ایجاد می کنید ما روی آن حساب می کنیم اما انگار که آن بخش جز برای جلوه دادن بیشتر به سایت نقش دیگری ندارد، مثل قسمت موسیقی فیلم یا اکثر روزنوشت ها که انگار فقط برای خوشگل کردن سایت آن پایین اضافه شدند.

نکته بعدی هم کامنتهای دوستان است که فقط چند تای اول انها مربوط به نوشته شما است و این جا هم مقصر شمایید که اجازه می دهید تعداد کامنتها زیاد شود که حتی ما برای بارگذاری صفحه با مشکل مواجه شویم.

سایت بخش های دیگری هم مثل گالری عکس،بانک تیزر،پیوندها و....دارد با اینکه زیاد آنجاها نرفته ام اما می دانم که انطوری هم که می گویید تعریفی نیستد،چند وقت پیش دنبال عکسهایی از فیلم رویای خیس بودم

که در بزرگترین گالری عکس سینمای ایران!! اثری از آن نیافتم.

اگر یک کم تند شد عذرخواهی می کنم اما فکر می کنم ضروری بود.در ضمن فکر کنم تعداد احسان های کافه هم زیاد شده هر چند که شاید به علت مسافرت تا مدتی ننویسم اما زین پس من را (احسان.ه) بشناسید.

این هم یکی از اعتراض های درست وحسابی سینمای ایران:

رضا با سرنوشت نمیشه جنگید، د بابا تو هم بگو دلت بچه می خواد.....بگو دیگه......اه!!

حتما متوجه شدید مال کدام فیلم است،دیدن این دوباره این فیلم به همه کسانیکه ظرافت خونشان پایین آمده توصیه می کنم.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 13:50
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

هبوط

uma thurman..........beatrix kiddo

uma thurmn................the bride

uma thurman..........black mamba

uma thurman................mommy

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 14:38
-10
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اما برای نظرسنجی کاوه........ خیابانهای دود گرفته و کثیف و کدر و پر از زن های هرزه پایین نیویورک برای تراویس راننده تاکسی که میخواهد با پاکش کند.میز....میز غذا خوری در فیلم دره من چه سرسبز بود...بخش عمده ای از فیلم در کنار میز میگذرد.آدمهایی که از کنارش بلند میشوند.تعداد آدمهایی که در کنار میز نشسته اند و کم و زیاد میشوند و همه آن حریمهایی که کنار آن میز شکسته میشود.سالن بیلیارد در بیلیارد باز به عنوان مقیاس کوچکی از کل دنیا و در محدوده ای کوچکتر در همان فیلم میز بیلیارد و شار های روی میز با همان نقش.ساختمان دفتر روزنامه همه مردان رئیس جمهور..با همه ماشین تایپها و صدای زنگ تلفن ها و صندلی ها و همه آن ریخت و پاشیدگیها و شلختگیهایش برای ایفای نقش اصلی در یک اتفاق بزرگ.شهر نشویل تنسی در فیلم نشویل به عنوان پایتخت موسیقی کانتری و .کل شهر فیلم u-turn و چرکی که از سر و روی شهر می بارد و به روی روح شون پن فرود میآید.گاتهم سیتی در بتمن تیم برتون و ساختار شهر(دقیقا..به شکل و شمایل هندسی شهر دوباره نگاه کنید)...و البته گورستان آخر فیلم خوب بد زشت .....و از ایرانیها خانه فیلم مادر با حوض و اتاقها و دستگیره درهایش.برای من فیلم بیشتر از اینکه درباره مادر باشد درباره خانه است .انزلی در ماهی ها عاشق میشوند به عنوان انفجار زیبایی.ماسوله در آن اپیزود تماشایی کوچک جنگلی و استفاده بی نظیر افخمی از معماری آن به عنوان روح پر تلاطم میرزا در ان برهه...و بالاخره بمبک(کوسه)..لنج ناخدا خورشید وقتی سینه دریا را میشکافت.در گرگ و میش صبحگاهی وقتی تبعیدیها مرده بودند و ناخدا نفس های آخر را میکشید زیر نگاه فلق تنها بمبک است که سینه دریا را شکافته بود و به جلو میرفت.

امیر: آفرین. آفرین رفیق. به خصوص به خاطر اون دو تا میز. جایزه‌ات هم یادآوری یه چیزیه توی اتاق جیسون روباردز در همین فیلم عزیز تمام مردان رئیس جمهور. یک کلاه کارگری پشت سرش توی طاقچه اطاق‌اش...

برای مینا
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 15:54
6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

http://www.eghlimaaaaaaa.blogfa.com

برو به این آدرس ... صاحابش یکیه به اسم اقلیما

ازش بپرس بهت میگه...

علی
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 19:21
1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

عذر می خوام بابت تبلیاغات مفتی و نابجا، اما یه وبلاگ اینجا هست با کلی اطلاعات طبقه بندی شده مفید درباره فیلمنامه نوشتن، مفید برای کسی که می خواد بنویسه.

www.huntingsolo.wordpress.com

ممنون از توجهتون!

امین
سه‌شنبه 3 دي 1387 - 23:35
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

http://khalil.blogspot.com/2008_12_23_archive.html#6616753536378443579#6616753536378443579

داستان خوبیه.

بخونید بد نیست.

حامد صرافی زاده
چهارشنبه 4 دي 1387 - 0:51
17
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقای سیاوش پاکدامن

این جمله " حالا اینکه منتقدان فیلم را تحویل نگرفته اند و این جور حرفها که بیشتر به درد پر کردن صفحه روزنامه ها میخورند. در درجه دوم یا حتی چندم اهمیت قرار دارند" عالی است. خداروشکر نویسنده این وبلاگ و گروهی از بچه های کامنت گذار اینجا که بواسطه ایشان به دنیای مطبوعات معرفی و حمایت شده اند دارند هر روز فیلمی را تحویل می گیرند یا نمی گیرند و از این راه سلیقه مخاطبشان را تربیت می کنند, به آن سروشکل می دهند و از این راه زندگی می کنند. من اصلا معنی حرف شما نفهمیدم. لطفا بیشتر توضیح دهید یعنی چی به درد صفحه پر کردن می خورد؟ ممنون

تونی راکی مخوف
چهارشنبه 4 دي 1387 - 7:8
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام.

1- من چند روز پیش یک کامنت گداشتم که پابلیش نشد. البته فکر کنم نرسید چون وسطای لود صفحه بود که اکانت ما تمام شد و اینترنت مالید. چند تا چیز اساسی برای نظر سنجی کاوه گفتم. نمیدونم 5 دلار می ارزید یا نه ولی یک یک بودن.

2- برای کاوه:1- کوچه پس کوچه های پیش از طلوع و غروب. 2- اتاق کار دن ویتو کورلیونه ( هر چی باشه اگه قرار میبود دستور قتل کسی داده بشه یا کار دیگری خوب اول توی این اتاق مطرح میشد).3- پشت بولینگ عبدو جاده قدیم. 4- خونه انریکو ریزو در کابوی نیمه شب. 5- سلول اندی دوفرین در رستگاری در شاوشنک. 6- گاراژ فیلم سگدانی 6- سیگار زیر لب مرد بینام سه گانه دلار استاد. ( از اون حرفاست دیگه) 7- خانه دیکسون در فیلم در یک مکان خلوت و .....

3- این کاسبی پر از آدماییه که فکر میکنن با گذشت زمان مثل شراب کهنه میشن. البته اگه منظورت سرکه باشه درسته ....

مواجهه با تونی لیونگ عزیز با صدای استاد خسروشاهی در فیلم قهرمان فوق العاده بود ولی اینکه چرا منوچهر والی زاده در فیلم صخره سرخ عوض استاد حرف زده بود جای تعجبه.

4- در نظر سنجی از مردم ایتالیا ، الساندرو دل پیرو به عنوان ورزشکار این کشور در سال 2008 انتخاب شد. و همینطور به عنوان بهترین گلزن. رده دوم گلزنان هم آمائوری بود که عیش ما رو کامل کرد.

5- در یک هشتم نهای لیگ قهرمانان هم که خوردیم به چلسی. ما را چه باک تا وقتی عاشق دو رنگیم. سیاه و سفید. تازه این اواخر یه شال گردن راه راه بیانکونری هم به مناسبت روز دانشجو کادو گرفتم که حالشو میبرم.

6- وقتی قراره شلیک کنی ، بکن . وراجی نکن.

این پایان نیست................

مصطی جوادی
چهارشنبه 4 دي 1387 - 7:42
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

برای کاوه:اتفاقا کاوه همین دیروز بود که "مادر" را توی دانشگاه سی و پنج دیدیم و خانه و فریماه فرجامی (ستاره نافرجامی که اصلا نمیدانم کجاست) معنایی دوباره پیدا کردند. اوه...یادم آمد،توی همین سی پنج دیدن ها، آقا انتخاب ما "دونده" عزیز است و خانه اش ...

ماهی ها را هم هستم حسابی. لا اقل از این بابت که گفتی

شقایق
چهارشنبه 4 دي 1387 - 8:33
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

" دي 85:امير قادري:ساعت 12 امروز:مستند آقاي کيميايي بالاخره تمام شد. "

ملیحه
چهارشنبه 4 دي 1387 - 9:4
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقا قادری آقا قادری من رو ابرام. Amost Famousو دیدم. پرونده مرونده ای براش نساختی؟ کجاست؟

امیر: سلام. یه مقاله دربارش نوشتم توی مجله فیلم شماره... حالا یادم نیست. فیلمه بزرگ‌تر از اون چیزی هم هست که به نظر می‌آد. هم واقعیت توش اصالت داره و هم اسطوره. یک محصول متناقض صادق. توی فهرست مطالب مجله یه نگاهی بکن. گیر نیاوردی یه ندایی بده.

احسان.ه
چهارشنبه 4 دي 1387 - 11:47
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام آقای قادری با چند تا از بچه های داشکده ی اصول الدین شهر قم کانون فیلمی تشکیل داده ایم و تا الان فیلم هایی را پخش و نقد کرده ایم البته چند تا از این فیلم ها مثل رویای خیس و.دست ها ی خالی یا حضور و صحبت های خود کارگردان مورد نقد قرار گرفت،این مقدمه ای بود برای در خواستی که در زیر آمده است: آقای قادری عزیز، کانون فیلم داد تصمیم گرفته است چهارشنبه ی هفته ی بعد( 11/10/87) فیلم آواز گنجشگ ها را با حضور کارگردان محترم ،آقای مجید مجیدی مورد نقد و بررسی قرار دهد البته هماهنگی های لازم با آقای مجید مجیدی صورت گرفته است و این جا فقط جای یک منتقد توانا و خوش ذوق خالیست. آقای قادری عزیز، ما دانشجویان دانشکده ی اصول الدین علاقمند هستیم که از نقد شما در مورد این فیلم استفاده کنیم،با توجه به این که شما از منتقدین جوان کشورهستید امیدواریم که شور شوق ما را برای هر چه با شکوه برگزار کردن این مراسم درک کنید و به در خواست ما پاسخ مثبت بدهبد. البته چه کسی است که نداند گرفتاری ها و کمبود وقت شما را، اما همانطور که عرض کردم شما این کار را برای عده ای از عاشقان سینما در شهر قم انجام می دهید که این لطف شما را هرگز فراموش نخواهند کرد. پیشاپیش مقدم شما را به شهر قم گرامی می داریم. امیدواریم میزبان خوبی برای شما هنرمند گرامی باشیم. اگر قابل دانستید این هم شماره ی بنده به عنوان مدیر کانون فیلم داد برای هماهنگی بیشتر: 09365223814

امیر: سلام دوست عزیز. اتفاقا خیلی هم خوشحال می‌شدم. از دانشگاه‌های قم خاطره خوبی دارم. یه بار اومدم اون جا و یه حاج آقا به‌ام گفت میامی وایس رو اونم دوست داره! مجیدی و آواز گنجشک‌ها رو هم دوست دارم. ولی مسافرت‌ام اون موقع. نمی‌شه بندازین‌اش عقب؟

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 4 دي 1387 - 12:33
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

کاری به این ندارم که چندان شوالیه تاریکی را دوست ندارم و به نظرم فیلم خود را بیشتر از آنچه هست جلوه می دهد اما خوشمان آمد که منتظر ماندی تا نسخه خوبش را ببینی.اگر همه مان این اخلاق حسنه را همیشه حفظ کنیم عالی میشود.مثلا من مثل یک گرگ گرسنه منتظر دیدن فیلم آخر دیوید فینچر(مورد عجیب بنجامین باتن) هستم ولی اگر زودتر ببینیدش و اینجا شیره اش را بکشید مثل زودیاک برایم زهرمار می شود.از الان گفته باشم.این فیلم revolutionary road را که سوفیا اشاره کرده بود را هم فکر کنم خوشم بیاید و مثل اینکه بعد از فیلمهای متوسط قبلی سام مندس این یکی قرار است درجه یک از آب دربیاید .نسبت به فیلم آخر دنی بویل(میلیونر ذاغه نشین) که از ساحل به این طرف دنبالش کرده ام و پیشرفت منطقیش را دیده ام هم کنجکاوم.و صد البته فراست-نیکسون را که امیر اشاره کرد و هزار البته فیلم آخر شیخنا تارانتینو....دیگر اینکه احسان گفته بود کسی هانکه را اینجا دوست دارد.باید بگویم هانکه جزو معدود اروپایی های دوست داشتنی من است و فیلم funny games اش را خیلی دوست دارم.هر چند که منتقدین گاردین این یکی را هم جزو بدهای سال گذاشته اند.ای بابا......و اینکه نیما یک مایکل مان باز واقعیست.واضح است چرا.نه؟

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 4 دي 1387 - 12:41
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

و درود ویژه به امیر قادری.پسر تو حواست به کجاهاست.کارت درسته.از این جایزه ها بیشتر رو کن مرد.پس حالا حالاها مونده دل و جیگر این جور فیلما رو تموم کرد.نه؟خود من توی زودیاک تازه چشم داره به یه چیزای تازه ای میخوره.رو کنم؟

و اینکه که این "اولین برف" این گروه دروخ را کجای آقای کیمیایی گذاشته بودی.چقدر غریب بود.

مانا(مهتاب)
چهارشنبه 4 دي 1387 - 14:36
35
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

انتخاب مکانهای ایرانی بماند برای بعد(همین الانم طوماری شده که خودم از دیدنش وحشت می کنم ولی نتونستم حتی یکیش رو هم حذف کنم!...دیگه می دونین که من چقدر عشق نظر سنجی دارم!)با این حال چند نکته قبل از نظرسنجی بگم:

1.خیلی دوست دارم اقتباسی سینمایی از رمان من او(رضا امیرخانی)ببینم(یادمه سیاوشم این رمان را خیلی دوست داشت)،و دلیلش نه بخاطر علاقمندی به اینکه این ساختار در رمان درفیلم چگونه تصویر خواهد شد و اینها که به دلیل دیگریست.محله ی قدیمی که در رمان تصویر شده،کوچه ها،مسجد قندی،خیابانها،دبستان ایران،زیر بازارچه همه و همه مکانهاییست که بخش اعظمی از کودکی من در آنها گذشته.جالبه که اسم دختر تو رمان هم مهتابه!...با وجودیکه سالهاست از آن محله ی قدیمی اسباب کشی کردیم (و اتفاقی بعد ها فهمیدم من و صوفیا و سوفیا تقریباً هم محله ای هستیم!)با این حال من همچنان دلبستگی عجیبی به آنجا دارم.

2.شیراز و رشت واهواز از شهرهای به شدت مورد علاقه ی من هستند.....رشت مجموعه کوچک جنگلی رو خیلی خیلی دوست دارم.هنوزم هم یک چیزهایی تو ذهنم وول می خورن و کیف می کنم.در عین حال رشت نمایشنامه ی ملودی شهر بارانی رو هم خیلی دوست دارم.به نظرم هیچ کس به اندازه ی استاد اکبر رادی دلبسته ی این شهر زیبا و بارانی نبود و نخواهد توانست به اندازه ی او زیبایی و شاعرانگی این شهر را در نوشته هایش انعکاس دهد.

3.می خواستم به قایق کهنه و وصله پینه ی سانتیاگو در رمان پیرمرد و دریا هم اشاره کنم و بگم تصویر فوق العاده ی همینگوی عزیزم از این تنها مامن تنهایی سانتیاگو در هر اقتباس سینمایی از جان استرجس تا جاد تیلور و ناصر تقوایی چقدر عالی تصویر شده که بازهم کاوه پیش دستی کرد....به هر حال فکر کنم در ادبیات همینگوی خالقی بی همتا در خلق بناها و مکانهای خاطره انگیز و جذابه.

4.به شدت روزشماری می کنم میلیونر زاغه نشین رو ببینم که می گن درباره ی زندگی دربمبئی(شهر بسیار محبوبم)هستش.

و نظرسنجی:

1.چرخ فلک و بنگاه شرط بندی نیش(جرج روی هیل)....چرخ و فلک کافه ی بیلی با اون اسب های رنگارنگ وحشی و زیبا جلوی اتاق هنری گوندورف بزرگ جز لاینفکی از شخصیت خودش هستند.اسباب بازی برای بازی و تفریح که اگه هنری پیچ چرخ دنده شونو محکم نکنه هر آن ممکنه بچه ای از روش پرت بشه پایین!و...اون کافه ی ساختگی شرط بندی روی مسابقات اسب دوانی ...یکی از آرزوهای همیشگی من اینه که کاش می تونستم جزو دار و دسته ی هنری گوندورف باشم؛کاش حداقل به عنوان یکی از خدمه ی اون کافه جزیی از بازی بودم.

2.اتاق کوچک و نقلی هتل در یک شب اتفاق افتاد(فرانک کاپرا)....همون جایی که وقتی کارول لمبارد و گیبل مجبور می شوند شب را در هتل بمانند ، با ملحفه اتاق را دو قسمت می کنند و یا صحنه ی صبحانه خوردنشون در همون اتاق.

3.پل رزاموند در پل های مدیسن کانتی(کلینت ایستوود)....به نظرم یکی از مهم ترین دلایلی که اقتباس از یک رمان به شدت ضعیف و بد تبدیل شده به یکی از بهترین ملودرام های تاریخ سینما سوای بازی های عالی و اینکه خالقش اقتباس کننده ی درجه یکیست ؛به خاطر روحی است که ایستوود به تک تک اجزای این فیلم بخشیده روحی که از خانه ی فرانچسکا با کف پوش های چوبی تا ماشین آبی رنگ رابرت واز همه مهم تر پل رزاموند همه را در بر گرفته.

4.کل بناها و شهر و خیابانها و مکانها و خانه ها و کافه ها و محله های پالپ فیکشن.....خصوصا حیاط خانه ی جیمی وقتی وینسنت وجولز رو می شورن و ...ماشین وینسنت وقتی بعد از زنده کردن!میا می برتش خانه؛اون بادی که به صورت میای درب و داغون می خوره نور چراغ ماشین ها و اون خیابان تاریک شهر .

5.باشگاه ورزشی فرانکی دان در گوشه ی پرتی از شهر در عزیز میلیون دلاری ؛این مکان با اون طراحی صحنه و نورپردازی فوق العاده خصوصا شبی که فرانکی با خودش خلوت می کنه تا تصمیم بگیره هیلاری سوانک رو خلاص کنه فوق العاده ست.

6.سلمانی سوئینی تاد...دیگه خسته شدم و شدین بسکه تو هر نظرسنجی یک اسمی ازش اوردم!

7.خانه ی هالی گولایتلی در صبحانه در تیفانی.

8.ماشین خانواده ی جاد در خوشه های خشم.....انقدر حرف دارم بابتش که نمی دونم چه جوری بگم.

9.منزل براترها در پابرهنه در پارک که بهترین معرف شخصیت و روحیات کوری براتره!

10.سرای دارلینگتون در بقایای روز....جایی که آنتونی هاپکینز بخش اعظمی از سالهای عمرشو توش سپری می کنه و تازه وقتی به زور از این کاخ مجلل می زنه بیرون می فهمه که تو چه زندانی بوده.

11.جزیره ی تبعیدیها در پاپیون (فیلم محبوب پدرم)

12.خیابان بارانی و رویایی شهر در آواز در باران...صحنه ای که جین کلی ترانه ی بی نظیرشو می خونه.اون چراغ نورانی گوشه ی خیابان ..

13.منزل دن کورلئونه با اون دقت فوق العاده در تک تک اجزای خانه،میز غذا،دفتر کار دن کورلئونه ،راه پله ها؛باغچه و...خصوصاً این خانه را در روز عروسی دختر دن کورلئونه در ابتدای فیلم خیلی دوست دارم.

14.محله ی چینی ها در محله ی چینی ها... صرفاً به خاطر اتفاقاتی که در گذشته بر سر جیک در این محله آمده و تکرار آن در آخر فیلم و مرگ فی داناوی در همین محله.

15.هتل اورلوک در تلالو.... که جک نیکلسون را به تسخیر خود در می آورد.

16.باجه تلفن در باجه تلفن(جوئل شوماخر)....مکانی که کالین فارل را به زانو در می آورد.

17. رویایی ترین نقطه ی روی زمین ....بهشتی که فرد آستر و اودری هپبورن در چهره ی نمکین در آن می رقصند با اون دریاچه ی رویایی و ....

18.هواپیما در دسته ی سیسیلی ها....از محبوبترین فیلم های عمرم و در این صحنه ی خاص ،فرود هواپیما در بیابان با اون موسیقی عالی ،شور و شعف باند سرقت در هواپیما و لحظاتی بعد مرگ دلون در آن بیابان!

19.منزل کتی بیتس در میزری ...یکی از مخوف ترین جاهایی که دیدم!

20.اتاق زیر شیروانی و کافه ی زندگی دیگران...اتاق زیر شیروانی با اون فضای سرد و خفقان آور در تمام لحظات استراق سمع ....

21.خانه ی سازمانی کوچک و سرد حومه ی میلان در روکو و برادرانش ...و تمام حوادثی که در این خانه و در این شهر به سر روزاریا و پسرانش و ....نادیا می آید.

22.منزل مایکل کین در فرزندان انسان .

23.ساحل پوشیده از برف و رویایی کنار دریای آبی و آن تخت خواب فلزی کلمنتین و جوئل در درخشش ابدی ذهن بی آلایش .

24.آشپزخانه ی منزل کریمرها در کریمر در کریمر ...جاییکه پدر و پسر به هم نزدیک می شن.

25.فولکس زرد خوشگل در لیتل میس سان شاین.

26.ایستگاه تلویزیونی شب بخیر و موفق باشی...مکانی که با تبحر مثال زدنی جرج کلونی به اشل کوچکی از جامعه ای تحت تاثیر مک کارتیسم و فضای رعب آور آن تبدیل شده.

27.اتوبوس گروه در تقریباً مشهور.

28.دفتر روزنامه در زودیاک.

29.رینگ بوکس در مبارزه ی نهایی راسل کرو در مرد سیندرلایی.

30.زندان ریور فینیکس در سریال فرار از زندان.

شهر:

مانچار در ولور

میگوم آلاباما در کشتن مرغ مقلد(فیلم محبوب مامانم)

الیزلبت تاون در الیزابت تاون

لس آنجلس در محرمانه لس آنجلس

نئورلئان سالهای جز در اتوبوسی بنام هوس

دهلی در فنا

رم در دزد دوچرخه

کانزاس در شکوه علفزار

تگزاس در غول(بازهم فیلم محبوب مامانم)

سالیناس کالیفرنیا در شرق بهشت

و اما......

دیوید لین:

از تصویر لورنس شاعر مسلک و خونسرد که از انعکاس صدایش در میان کوههای سر به فلک و عظیم بیابان سفرا ذوق کرده تا پدیدار شدن تدریجی آن نقطه ی سیاه رنگ در خط افق و مبهوت تماشای لورنس قهرمان که قاسم را از بیابان مخوف نفود نجات داده و پیروزمندانه و فاتح مرز میان آسمان و کویر را پاره می کند و به آغوش ما می آید.

از تصویر یوری ژیواگوی مجنون که از گوشه ی پنجره ی شیشه شکسته محو شدن تدریجی لارای زیبا و محزون در دشت پوشیده از برف را نظاره می کند تا تصویر دکتر ژِیواگوی پیر و دل شکسته که سالها بعد از پنجره ی تراموا ،عشقش را می بیند.

از تصویر سرهنگ نیکلسن گرفتار در آن اتاقک چوبی در گرمای وحشتناک اردوگاه ژنرال سایتو که به هیچ وجه حاضر نیست از خواسته ی خود و هنگش بگذرد تا نبرد نهایی شیرز و نیکلسن بر سر نابود کردن پلی که بر روی رودخانه ی کوای ساخته اند و منفجر کردن پل به دست نیکلسن.

از تصویر لورا و دکتر هاروی تنها که در آن ایستگاه راه آهن ، همدیگر را پیدا و ...گم می کنند.

از تصویر پیپ نوجوان و ترسو که نیمه شبی برای دو راهزن غذا می دزدد و عاشق استلای زیبارو و مغروری می شود که در خانه ی جادویی خانم هاویشام زندگی می کند تا تصویر پیپ جوان و خوش چهره ای که شغلی آبرومند و موقعیتی مناسب در انگلستان دارد و همچنان مفتون استلا است.

از تصویر آدلا یی که مفتون زیبایی و طبیعت بکر هند شده و بعدها به دکتر عزیز علاقمند می شود و به نفع او در زندان شهادت می دهد.

یادآوری همه ی این تصاویر شکوهمند ،شهادت برحقی است بر توانایی و نبوغ استاد بلامنازع همه ی اعصارسینما در هویت بخشی و تبدیل مکانی ،بنایی ،محله یا شهر به جزئی لاینفک از شخصیت اصلی داستانش. اعتراف می کنم که قلم من حتی از اندک توصیف شور و زیبایی که لین کبیر به تک تک مکانها و لوکیشن های فیلم هایش می دهد قاصر است.او هم مکانها را خوب می شناسد وهم آدمهایش را ...

بیلی وایلدر:

از ویلای درندشت و خاک گرفته ی گلوریا سوانسون با آن سالن نمایش بزرگ و گاراژی که ماشین قدیمی سالهای سال توش خاک می خورد و درهایی که هیچ کدام دستگیره نداشت و...استخری بزرگی که جنازه ی ویلیام هولدن بینوا در آن پیدا می شود

ازآپارتمان جمع و جور سی سی باکستر با آن راه پله ی کوچک جلوی خانه و آن تابلوهای فوق العاده ای که به دیوار زده تا اداره ی باکستر با آن اتاقهای در شیشه ای روسا و آن آسانسور دلنشین!

از محله ی پایین شهر ایرما خوشگله باآن بازار شلوغ و خوش رنگ وآن هتل پرکار!تا خانه ی جمع و جور ایرما با آن پنجره های مشرف به ساختمانی با کارگران مشغول به کار!(اینو صوفیا یادشه)

از قطار پرماجرا با آن خوابگاه کوچک تا قایق مجلل آزگولد فیلدینگ با قرارهای رویایی تونی کرتیس و مریلین مونرو

و آن ساحل رویایی آوانتی

فقط به همین گفته ی وایلدر درباره ی فضای فوق العاده باربارا استنویک یک فم فاتال بی نقص در غرامت مضاعف توجه کنین تا همه چی دستتون بیاد.

(جان سایتز قدری منیزیوم می گرفت و آن را به صورت پودر در می آورد ،بعد پخشش می کرد به طرف صحنه و این وقتی است که ما داریم فیلم برداری می کنیم،پیش از اینکه غبار بنشیند.بنابراین تاثیرش را گرفت.)

وای تازه می خواستم درباره ی مکانهای غریب و بی نظیر تیم برتون و شهرها و خانه های دلنشین یاسوجیرو اوزو هم بگم ولی دستم شکست!!!دفعه ی قبل کاوه نظر سنجی راه انداخت و انتخابهای صوفیا به صرافتم انداخت...این دفعه هم همین طور...تا سومیش!

مانا(مهتاب)
چهارشنبه 4 دي 1387 - 14:38
-27
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

داشتم بک راند کامپیوتر و عوض می کردم....داشتم تصویر قطاری که از سر و کولش آدم های بی خیال و شاد با اون لباس های رنگ وارنگ آویزونند و برای ما دست تکون می دن را جایگزین مرد سیاهپوستی می کردم که پشتشو کرده به ما آدمهای عبوس و ناراحت و داره به اون نقطه ی نورانی کوچیک اون دور دورها اشاره می کنه ؛که یکهو به خودم گفتم اینها نشانه ست...نمی تونه نشانه نباشه...اتفاقی نیست که بعد از اینکه یک هفته تمام هر روز چشمم می خورد به تصویر اون زن کنیایی که داشت برای آخرین بار به بچه تازه به دنیا امده اش نگاه می کرد و چند ثانیه بعد می مرد؛یکهو تمام قاب رو دو عکس بی نظیر پل نیومن و جوان وودوارد در جوانی وقتی هر دو در آغوش هم به افق زل زدن و در پیری وقتی دارن سرخوشانه می خندن و به ما نگاه می کنن ؛پر کنه و بعد ...همین طور پشت سر هم این عکس ها جایگزینش بشه...می دونستم که اینها یعنی قراره یک خبر خوش بهم برسه...فقط اینها هم نبود البته،داشتم از درد و اندوه مچاله می شدم،فکر می کردم قلبم ،روحم دیگه طاقت این همه اندوه رو نداره ودر آستانه سرازیر شدنه .... وسط پیاده رو ایستاده بودم و آغوشم رو باز کرده بودم؛دانه های درشت و نرم برف یکریز و بی امان می خورد به صورتم و می خندیدم...فکر می کردم من همون مبارزی هستم که کلی مشت و لگد نثارش شده و حالا انقدر آبدیده شده که زیر ضربه های هر حریفی طاقت بیاره...اشتباه بود که فکر می کردم دیگه طاقت درد رو ندارم...نه،حالا دیگه بدنم کرخت شده بود،این همه ضربه خورده بودم و این همه غصه ...ولی هنوز رویایی داشتم و هنوز با رویام زندگی می کردم....این همه غصه و سیاهی اون نقطه ی نورانی ته دلم رو خاموش نکرده بود........حالا دیگه ایمان اورده بودم به این که:دیگر نمی توانید آزارم دهید،کسی را که رویایی چون من دارد...آره این فقط یک جمله ی خوشگل قال کرده رو سینه ی دیوار نبود،من زیر برف ایستاده بودم و می خندیدم که یکهو،یکهو به این جمله ایمان اوردم و بعدش....بعد معجزه اتفاق افتاد..... کی فکرشو می کرد تو رو بعد از گذشت این همه سال پیدا کنم؟!...کی فکرشو می کرد بعد از اینکه اون ظهر تلخ و گند پاییزی اون طوری میون هیاهوهای الکی و احمقانه گم شدیم ،باز هم همدیگه رو پیدا کنیم؟!...کی فکرشو می کرد تقدیر یکبار دیگه این فرصت رو به من و تو بده،بذاره با هم باشیم،با هم بخندیم،غصه بخویم،زندگی کنیم،کی روزی روزگاری تو مخیلش من و تو رو می دید که نشستیم تو اون کافی شاپ گرم و نرم،من دارم میلک شیک شکلاتیم و می خورم و تو قهوه ت رو هم می زنی و می خندیم؟!....هنوزم عاشق کمدی رمانتیکی،مثل من...اما هنوزم می گی زندگی واقعی با کمدی رمانتیک فرق داره،زوج های ناجور کمدی رمانتیک با ما آدمهای واقعی یکی نیستن!...چرا اینها رو می گی،همین که من و تو داریم رد پاهامونو تو برف جا می ذاریم،همین که با هم سکوت می کنیم و با هم می خندیم......مگه غیر از ... خب مهم نیست هنوز ایمان نداری...من درستش می کنم...کاری می کنم که ایمان بیاری....می خوام که از این به بعد هر دوتامون دو دستی یقه ی خوشبختی رو بچسبیم...می خوام که از کوچکترین لذت رندگی ،لذت ببریم...من خیلی چیزها می خوام...زیاده خواه شدم!...تو هم می خوای....می دونم. برای سوفیا: 1.((رابطه واقعی ما خیلی وقت پیش تمام شد،اما رابطه حقیقی را نمی دانم.نمی دانم چون حسرتی از تمام شدنش ندارم...گاهی فکر می کنم خواب دیده ام،یک رویابینی کامل...آن چه گذشت،شروعش،ادامه اش و تمام شدنش یک رویای کامل بود برای اینکه به حقیقت برسم.تازه علت دردی که کشیدم را می فهمم...درد وسیله ای بود برای رسیدن به چیزهایی که لایق دانستنش بودم.انگار باید خواب می دیدم.نوعی دیگر از زنده بودن را...عاشق واقعی بودن را.)) اینو یادته که....نمی دونی اون موقعی که نوشتیش چه معجزه ای برای من کرد و حالا شاید برای تو هم اندازه ی من جواب بده.... کلی حرف دیگه هم بود و یک دعوای حسابی با امیر بخاطر اینکه خواسته بود همدیگه رو دو به دو به اسم صدا نکنیم...ولی الان حالم خیلی خوبه وحوصله ی دعوا ندارم،به وقتش شاید اومدم و دعوا کردم!

امیر: دو به دو حرف زدن که لذت‌بخش‌ترین کار دنیاست. گفتم فقط محدود نکنیم خودمون رو. رفقای تازه پیدا کنیم. وگرنه هر چیزی به جای خودش.

ف.م.ا.
چهارشنبه 4 دي 1387 - 15:7
-2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1-از جناب قادری یا دوستان دیگر، کسی وجه تسمیۀ "شوالیه تاریکی" را می داند؟ و اصولا آیا ترجمه فارسی، علت این نامگذاری را منتقل می کند؟ به نظر من که منتقل نمی کند. نمی دانم شاید من وجه تسمیۀ این فیلم را به درستی درک نکرده ام. در این صورت نیازی به ترجمۀ جدید نیست.

2-ابراهیم گرامی، از حُسن تظرت ممنونم. من هم ازخواندن مطالب دوستان خوشحالم. به قول بوذرجمهر حکيم (بزرگمهر) وزير دربار انوشيروان: « همه چیز را همگان دانند و همگان را هنوز از مادر نزاده اند».

2-دوست عزیز و هم نام، فرزاد

از پاسخ شما احساس کردم شاید از کامنتم رنجش خاطری در شما ایجاد شده است، نمی دانم احساسم درست است یا خیر، اما در هر حال چنین هدفی در هنگام نگارش حتی در مخیلۀ من هم نبوده است. اما چند نکته: الف- اگر گفتم تحلیل شما را درست نمی دانم، قضاوت ارزشی( خوب یا بد) و ترتیبی( بالاتر و پایین تر) نکردم. فقط یک نظر شخصی، البته مبتنی بر دانسته های خودم( نه سلیقه ای)ابراز کردم، که ممکن است مانند هر عقیده ای، درست باشد یا نادرست و در هر دو حال ممکن است بپذیرید یا همانطور که تصریح کرده اید، رد کنید. ب-همچنین به این دلیل به پوزیتیویست بودن دورکین اشاره کردم، که در تحلیل نظراتش باید به این موضوع توجه نمود. در حالیکه به نظرم در نوشته تان چنین موضوعی مدنظر قرار نگرفته است. شاید همان گونه که اشاره کرده اید دورکین را در نظر خودتان پوزیتیویست نمی دانید در حالیکه حداقل من ندیده ام کسی در این موضوع تردید کند. البته اگر تعریف مورد نظرتان از پوزیتیویسم و پوزیتیویست در فلسفۀ حقوق را ارایه می کردید، شاید به مفهوم این ترم در دیدگاه شما پی می بردم. ج-در خصوص اینکه فرموده اید برداشت من از این جملۀ شما «این نوع نظریه پردازی و مباحث بی پایان، از چیزی ""بیش"" از نوعی بده و بستان آکادمیک فراتر نمی رود.» نادرست بوده، گمان نکنم هر فارسی زبانی از آن حکمِ کلی شما در این جمله، چیزی غیر از برداشت من را متوجه شود. اصولا چنین نوشته ای یعنی مباحث آکادمیک در این نظر ِ مورد بحث، فاقدِ آثار پراتیکِ در همین موضوع هستند، نه در کنار آن یا حداقل توام با آن. البته در کامنت بعدی توضیح دادید، مقصودتان همانی بوده که در کامنت اخیرتان نوشته اید. د-در خصوصِ اشاره ام به تناقض ذاتی هم نمی دانم چه بنویسم که طولانی نشود. چون خودتان اهل فن می باشید( البته نمی دانم تا چه اندازه بر فلسفۀ حقوق متمرکز هستید)، فقط اشاره می کنم، در ابتدا، این نوع نگاه( واز جمله دورکین) را محافظه کارانه دانسته اید و بلافاصله در دو خط پایین تر کاربرد این نگاه محافظه کارانه را در فردگرایی افراطی لیبرالی دانسته اید. اصولا در دیدگاه منطق و فلسفه، محافظه کاری با افراط گرایی دو مفهوم متباین هستند نه مساوی. دو مورد دیگر هم وجود دارد که نیاز به توضیح پیدا می کند و از آن می گذرم.

اما دوست نداشته و ندارم ارتباط نوشتاری به مجادلۀ نوشتاری تبدیل شود و به همین دلیل پاسخ قبلی را تا حد امکان، کوتاه نوشتم تا از این موضوع جلوگیری کنم. زیرا نه من حتما در مقام قانع کردن شما( یا هر دوستی) هستم و نه احتمالا شما. این ارتباط نوشتاری هم از نگاه من به این معناست که شما و من، با وجود اختلاف آرا که امری طبیعی است، حداقل به یک حوزۀ مشترک علاقه مندیم و من از این بابت خوشحالم. این موضوع برای من بیشتر از مصادیق مباحثمان اهمیت دارد.

مینا
چهارشنبه 4 دي 1387 - 15:37
-3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام دوست عزیز یا امیر خان.من به آدرسی که فرمودید رفتم.اما نتیجه ایی نگرفتم.میخواستم اگه بشه یه لطفی بکنید یه راهنمایی دیگه به من بکنید.ممنون میشم کمکم کنید .خواهشا بی جوابم نگذارید.

امید غیائی
چهارشنبه 4 دي 1387 - 17:44
3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

راستش در مورد نظرسنجی کاوه یکی از دوستان هم گفته بود که این پیش از طلوع و پیش از غروب در تمام نظرسنجی ها جا میگرند،من هم میگویم.

اما شاید عجیب ترین مثالی که یادم آمد شهر عجیب و غریب لوس آنجلس فیلم بلید رانر ه.نمیدونم چرا ولی یه طور خاصی همیشه تو ذهنمه.

و یه جای دیگه هم ایستگاه متروی "امیلی"ه.

و البته مسیری که بیورک توی رقصنده در تاریکی طی میکنه تا به خونش برسه.کورمال کورمال میاد و میره.

و الان دارم فکر میکنم عجب تاثیری گذاشته تو سرتاسر فیلم "دریای درون" مکانی که رامون دختر رو میبینه و با اونهمه تبحر شیرجه میزنه تو آب و تق.اتفاق میفته و همونجاست که با یه نریشن فوق العاده توی ذهن و یه کات به عکسها، روی فیلم میگه که وقتی داری میمیری تمام زندگی ات مثل یه سری عکس از جلوی چشمت رد میشه.

جاهایی کاوه گفت رو،گاتهام سیتی رو دوست دارم.ولی در مورد مادر خیلی باهات موافق نیستم.خودت گفته بودی که فیلمهای علی حاتمی پر اند از پرداخت مکانهایی به عنوان شخصیت های اصلی فیلم.

-------------------------------------------------------

راستش سیاوش من همینطوری یه چیزهایی یادم میاد و میگم.حالا اگه باز هم چیزی به خاطرم رسید حتما به قول خودت رو میکنم.

-------------------------------------------------------

رضا
پنجشنبه 5 دي 1387 - 13:59
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
1- البته پیشتر از فیلم جدید کوریسماکی ( اصلا به رویم خودم هم نمی آورم فیلم مال سال 2006 است و همین چند روز دیگر سال 2009 می شود ) گفته بودم اما حقیقت این است که یکی از لذت بخش ترین صحبت ها ، صحبت از خودِ آکی است . آدمی که آنقدر عجیب و بامزه است که اگر پیش از دیدن فیلم هایش مصاحبه ای از او خوانده باشید اصلا از فیلم تعجب نمی کنید . البته شخصا "نوری در تاریکی " را از " مرد بدون گذشته " بیشتر دوست دارم اما نوع سینمای آکی ، آن ریتم و شخصیت پردازی اش با تمام تاثیراتی که از سینمای "برسون " و فیلمساز محبوبش " جارموش " و ایضا " کیارستمی " می گیرد به قدری دارای تشخص و امضا است که واژه ی مولف کاملا برازنده ی اوست ( کسی که مثل فاسبیندر با عده ی خاصی کار می کند و حتی تدوین فیلم هایش را هم خودش انجام می دهد ) ....... حالا همه ی این حرف ها را زدم که بگویم خیلی دلم سوخت از اینکه توی نظرسنجی بهترین های هزاره ی سوم نبودم و از این فیلم ( و همچنین فیلم های دیگر که بعدا صحبتشان را می کنم ) حرفی نزدم ....... 2- به بهانه ی اشاره ی دوستمان به میشائیل هانکه : راستش در مورد هانکه آنقدر حرف دارم که اگر بخواهم همه را بنویسم خودش یک مثنوی می شود . به همین خاطر به جای اینکه توضیح دهم چقدر شیفته ی هانکه هستم و فیلم هایش را از ویدئوی بنی تا پنهان و همین funny games ( به نظرم ترجمه ی بازی های مسخره کمی مسخره می آید .... امید یه کمکی بکن ) دوست دارم و شخصیت هایش که ظاهرا سالم به نظرم می رسند اما تا ان حد بیمارند ( معلم پیانو را به خاطر بیاورید ) و...... دوست دارم به یکی از نماهای معلم پیانو اشاره کنم ...... دختر دارد پیانو می زند و پسری که به ایزابل هوپر ابراز علاقه کرده به آن دختر توجه نشان می دهد . ایزابل هوپر آرام از در خارج می شود و به رختکن می رود . با آرامش لیوانی برمیدارد ؛ دستمالی دور آن می پیجد تا موقع شکستن صدای کمتری ایجاد کند ( به دستکش های هوپر دقت کنید ) لیوان را می شکند و توی جیب کاپشن آن دختر می ریزد . دوباره به سالن بر می گردد . وقتی تمرینشان تمام می شود با پسر حرف می زند و آن وقت صدای صدای جیغ دختر بلند می شود . هوپر به پسر می گوید : من از خون بدم می آید ....برو کمکش کن 3- به بهانه ی بی توجهی کاوه به سینمای اروپا : بین فیلم های امسال از آمریکایی ها به شدت منتظر دیدن مورد عجیب بنجامین باتن ( که امیدوارم مثل بازی ، اتاق وحشت و زودیاک ناامید کننده نباشد ) بچه ی عوضی ایستوود ( changing) کشی گیر آرنوفسکی و ازهمه بیشتر milk کار جدید گاس ون سنت است که گویا با فیلم جدیدش می خواهد سر رادیکال ترین فیلمساز آمریکا با هانکه که فیلم جدیدش را در آمریکا ساخته رقابت کند . از میان اروپایی ها که معمولا فیلم های فوق العاده ی هر سال مال آنهاست هم باید فیلم های گرسنگی که فیلم برتر منتقدان سایت اند ساوند شد ، کلاس درس ِ لوران کانته ، میلیونر ذاغه نشین ، گومورا و از اینها مهمتر سه میمون کار جدید نوری بیلگه جیلان که نخل طلای بهترین فیلمنامه را برده و در کنار فاتح آکین این روزها دارند پادشاهی می کنند و از این جالب تر اختلاف سینمای این دو کارگردان است . فاتح آکین که در ایران مطرح تر است و اسکورسیزی خیلی دوستش دارد و فیلم هایش معمولا تم مشابهی دارند و سینمایش پراست از حرکت و نور و صدا و .....( آن نمای رو در رو را به خاطر بیاورید ؛ وقتی شخصیت اصلی که اسمش به گمانم چاهیت بود با دست های خونی می رود روی سن و دیوانه وار می رقصد و پول ها را توی دهانش می گذارد و جمعیت همین طور برایش دست می زنند .....) اما بیلگه جیلان ( یا همان سیلان ) برایم ناشناخته تر است و تنها تجربه ام بر می گردد به چند سال قبل که فیلم خوبِ اوزاک را از او دیدم . فیلمی که بیش از هر چیزش سکون اش در خاطرم مانده و حالا بعد از چند سال قرار است فیلمی ببینم که خیلی ها تحسینش کرده اند و ....... اما از همه ی اینها مهمتر برای من تماشای فیلم جدید برادران داردن است . کسانی که در فیلم هایشان چنان قدرت جادویی وجود دارد که باعث می شود بعد از هر بار دیدن بیشتر جذب شوی . وجه بصری کار داردن ها متفاوت از استاد های این کار ( مثل کاروای یا ژانگ یی مو و از همه مهمتر تران آن هوانگ ) چنان ساده و بی آلایش است که آدم متحیر می شود . فقط کافیست لباس های برونو و سونیا ( و کاپشن یک شکلشان ) توجه کنید تا راز جذابیت داردن ها را متوجه شوید ......چیزی که بعدا کریستین مونگیو هم با چنین ترکیب بصری و میزانسنی شاهکارش چهار ماه و سه هفته و دو روز را خلق کرد ....... 4- چند نکته ی دیگر هم بود که می خواستم بگویم اما دیگر خیلی نوشتم . فقط بگذارید یک پیام بازرگانی بدهم . این داستان نقطه ویرگولی که همه جا مد شده راستش دارد کمی آزار دهنده می شود . به جرئت می توان گفت بیش از هفتاد درصد نقطه ویرگول هایی که توی روزنامه ها و سایت خودمان به کار می رود اشتباه است . مثلا به همین تیتر« گفتگو با محمد مهدی عسگرپور ؛ رئیس خانه ی سینما ؛ حضور خانه ی سینمای در مواقع ( ی ) ضروری است که احساس نیاز شود» دقت کنید . عبارت « رئیس خانه ی سینما » یک جمله نیست که قرار باشد به جمله ی قبل پیوند داده شود . این غلط دقیقا در تیتر بعدی هم وجود دارد . « از حاجی واشنگتن تا خاک آشنا » هم جمله نیست که قرار باشد به جمله ی قبلی اش مربوط باشد و این ربط با یک نقطه ویرگول ربط پیدا کند . البته این مسئله دارد خیلی معمولی می شود اما به هر حال باید از جایی جلویش را گرفت . بالاخره باید بین نقطه ، ویرگول و نقطه ویرگول فرقی باشد دیگر .... قربان همه یا حق

امیر: ممنون از تذکرت. در مورد تیتر عسگرپور که خودمون متوجه شدیم و باید درست‌اش می‌کردیم که یک اشتباه تایپی بود. اما اگر موارد دیگری هم بوده (از جمله مثال دیگرت) اشتباه از ماست و حتما باید اصلاح شود.

پنجشنبه 5 دي 1387 - 14:52
33
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

خوابگاه آیدای عزیز ماست. البته بود،سر نفس عمیق،بیرونش کردند نامردا.

حامد صرافی زاده
پنجشنبه 5 دي 1387 - 16:7
9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!
پشت بولینگ عبدو کوچه بن بست هوابگاه دخترانه ای است آیدای نفس عمیق درش زندگی می کرد.ا

امیر: شما که معلومه یادته رفیق. گفتگوت با کارگردان‌اش هنوز یادمه توی همشهری جهان.
ف.م.ا.
پنجشنبه 5 دي 1387 - 17:34
14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اگر اشتباه نکنم برای نفس عمیق بود.

حنانه سلطانی
پنجشنبه 5 دي 1387 - 19:48
-4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

فیلم هنوز عزیز «نفس عمیق»

پوفیوز
پنجشنبه 5 دي 1387 - 21:56
12
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

اَلو

اَلوووو

قادری

سام علیک

زشته آقا جان ، این آیکون ها چیه گذاشتی بغل کامنتا ، یعنی چی که اینجوری یا اینجوری ... مگه نمی دونی ملت عقلشون به چشمشونه ، این چیزا مورد داره ها ، حواست نیست انگار !

حالا بغل این یکی هم می ذاری ، ملت میان موافق بازی در میارن ، چیزمون پاره میشه قربونت برم.

اَلو

اَلوووو

امین
جمعه 6 دي 1387 - 1:38
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

یه شب جمعه دیگه هم رسید . رسید که چه عرض کنم . تموم شد . همیشه از همون اول ( از اون موقع که عقلم گفت باید بعضی چیزارو دوست داشته باشی ) از شب جمعه ها خوشم میومده. اصلا انگار با روزهای دیگه یه فرقهایی داره . یه حس خاصی بهم دست میده . اما یه مشکل بزرگ دارم . هر چی بیشتر فکر می کنم و می گردم نمی تونم بفهم چطور میشم . اره همون حس رو هنوز کشف نکردم .

می دونید از همه بهتر چیه این موقع برام خوبه ؟ اینکه از همون اول شب جمعه ها احساس می کردم برای خودمم . ازاون اول ( همون اول ) کسی اجازه نداشته تو برنامه های پنجشنبه هام دخالت کنه . خودم بودم و خودم ( من بودم و من منو خود منو.........)از چیزی هم که همیشه بدم میومده این مهمونیهای شب جمعه هاست که مثلا همه میخوان جمع بشن دور هم و یه سری خالی ببندن و لاف بزنن ( این موقع ها همه ابادانی میشن )و............. . منم تا دلتون بخواد ازاین مهمونیا فراریم . بابا چه معنی داره اصلا چرا مهمونی ؟ چرا تنهایی نه ؟ ( یه ترکیب مسخره از – چرا گلوله؟ چرا چاقو نه؟) ای امون از این شب . شب گفتم یاد چیزی که چند روز پیش نوشته بودم درباره( شب ) افتادم که متاسفانه پیداش نمی کنم . حالا کجا گذاشتم . نمی دونم .

راستی من یه نعمت خیلی بزرگ دارم که مدیون همین شب جمعه ها هستم . اولین باری که شب تا صبح بیدار بودم یه این جور شبی بود . همیشه این شبارو تا صبح بیدار بودم . این شد که سه سال میشه که از ساعت چهار و نیم زودتر نمی خوابم . فرقی هم برام نمی کنه چه بخوام هفت صبح بیدار شم چه سه بعد از ظهر. به نظرتون این نعمت بزرگی نیست؟ شب بیداری رو میگم .

یه چیزی درباره شب بگم . فکر می کنم بهروز خیری بود که نوشته بود هر چی به صبح نزدیکتر میشم احساس می کنم دارم ادم بدی میشم. من به همین دلیل همونقدر که از شب خوشم میاد از روز متنفرم . اخه چرا ما ادما اینطوریم ؟

من عاشق قدمهای مونده به صبحم . حالا چه دو قدم چه چندیدن هزار قدم. دو قدم اولم و معمولا با صالح علا میرم بقیشو هم تنها . تا حالا دقت کردید این صالح علا هرچی برنامه داره به شب یه ربطی داره ؟ از راه شبهایی که با هزار مصیبت بهشون گوش میدادم یا بهتر بگم زندگی میکردم تا برنامه های مخصوص شب یلداش تا همین دو قدم مانده به صبح . همشون از شب و قشنگیهاش میگه . تو مجلشم همیشه نشونیه شبو به ما میده . ( شب و با هم تا میزنیم و جمع می کنیم )

یه چیزایی برای هممون دیگه ثابت شدست . همه می دونیم که فیلم دیدن تو شب چه مزه ای داره . چه حالی میده تو شب کتاب بخونی . تا حال شده سر شب شروع به کتاب خوند کنید بعدش سرتون رو بلند کنید و ببینید که هوا روشن شده؟

شده تا حالا شب تا صبح ( بیتلز ) گوش کنید و همین جوری دیوارو نگاه کنید ؟

چه کارهایی که تو شب میشه انجام داد .

دیروز بعد از ظهر حاضر شدم که برم بیرون و بعدشم برم فرهنگسرای هنر برای مراسم رونمایی کتاب پرویز دوایی بزرگ که متاسفانه همین که از در راه افتادم زنگ زدن بهم که برم امار کارهایی که تو هفته اخیر انجام دادم و به دفتر بدم . دیگه نشد . خیلی حالم گرفته شد .

شما خودتون فکر کنید ؟ جایی بخوان درباره دوایی صحبت کنن و کتاب جدیدش و معرفی کنن . تازه احمدرضااحمدی عزیز و مسعودکیمیایی جانم باشه دیگه چی میشه . شنیده بودم قرار هوشنگ گلمکانی هم سخنرانی کنه . اما دیگه بخیال نشد . بیشتر از این بخوام دربارش حرف بزنم فقط باعث افسوس خودم میشه . اما ای کاش میرفتم .

اقا همین الان خوندم هارولد پینتر هم فوت کرده . من همین جوریش کم حافظه ام . موقع نوشتن هیچی یادم نمیاد . الانم هر کاری کردم از پینتر چیزی یادم بیاد نتوستم . اگه شماها چیزی ازش می دونستید راهنمایی کنید .

اقای قادری می خواستم ببینم فیلم( تشریفات ساده) جوزپه تورنتوره رو دیدی؟ حتما دیدی؟ می خواستم ببینم به نظرت چه جور فیلمیه ؟ اگه دیدی خوشحال میشم نظرت رو بگی ؟ رومن پولانسکی و ژرارد دپاردیو بازی کردن .

اقا برای نظر سنجی کاوه یه چیز دیگه یادم افتاد . دفتر کار فریمن و پیت توی ( هفت) .

یه دونه دیگه . قبر همایون ارشادی زیر اون درخت توی طعم گیلاس (عجب جایی بود!!!!!!!!!!!!!)

نزدیک 1سال از دیدن ( افرا ) می گذره . به دور از دوروغ و غلو به جرات میگم هنوزم که هنوز بعضی موقع ها بهش فکر میکنم . وتاثیر فوق العاده هم روم داشت .دوبار دیدم و هربار یه عالمه نکته بهم داد . امیدوارم شما هم این اجرارو دیده باشید.

این و گفتم که تولد بهرام بیضایی گل رو به همه عاشقهای ادبیات و سینما و تئاتر تبریک بگم . به جرات میشه گفت یکی از عجایب عصر کنونیه کشورمون . فکر نمی کنم شما ها شکی داشته باشید . یکی ازاون باحالهای کشورمون. ایشالله همیشه زنده باشه .

چه قدر زیاد حرف زدم!!!

امیر جولایی
جمعه 6 دي 1387 - 7:40
3
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام امیر جان مطلبت توی شماره 339 بود

سیاوش پاکدامن
جمعه 6 دي 1387 - 9:47
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

حامد عزیز بهتر است اول یک نگاه دوباره به کامنت اولت درباره مامامیا، با جابجا کردن یکی دو جمله و حذف جملات پایانی بیاندازیم.

"فیلم مامامیا که اقتباسی است از نمایشنامه ای موزیکال به همین نام که سال های سال در لندن در حال اجراست رکورد پرفروش ترین فیلم تاریخ انگلستان را به همین دلیل و گروه موسیقی آبا و مریل استریپ و فضای شاد و خوش و بی سرو ته اش و دلایل اجتماعی و چیزی به سرگرمی که مهم ترین کارکرد کنونی سینما در زندگی آدم های " معمولی " است,به دست آورد. فیلم در نظر منتقدان از همان اولش اثر چشمگیری نبود و تحویل گرفته نشد و برخوردهایی کاملا منفی را برانگیخت ولی حتی خود منتقدان انگلیسی هم باور نمی کردند چنین فروشی در پیش باشد. منتقدان آمریکایی هم چندان روی خوشی به فیلم نشان نداداه اند( برای اطلاع بیشتر به سایت متاکریتیک سر بزنید.) خود انگلیسی ها هم وقتی پیرس برازنان در سینما می خواند از خنده و عدم تناسب او با آن نقش قاه قاه می خندیدند. منتقد انگلیسی در توضیح این فیلم بعنوان بدترین اثر سال نوشته که انگار جمعی مست و لایعقل پشت ساخت این فیلم بوده اند.

.................................

فیلم اساسا در مقایسه با موزیکال های سالهای اخیر ( اسپری مو, دختران رویایی, شیکاگو, رومانس و سیگار) به شدت پریشان و در مقایسه با موزیکال های بزرگ تاریخ سینما شدیدا بلاهت آمیز به نظر می رسد. فیلمنامه ای عمیقا پرت و پلا و فقدان عنصری به اسم کارگردانی و طراحی منسجم و هماهنگ رقص از سرتاپای فیلم بیرون زده است. لحظات خوشی با مریل استریپ و دیگر هیچ ."

.........

همانطور که میبینی بخش اول کامنتت که حجم اصلی دلایلت در بی ارزش یا کم ارزش بودن این فیلم است فرقی با یک خبر 200 کلمه ای در صفحه هنری روزنامه ایران یا جام جم نمیکند. بخش دوم هم با همان ادبیات و باز با همان جملات کلی نوشته شده است. این مطالب صرفا خبری با جملاتی کلی و مبهم واقعا در بحث درباره یک فیلم ارزشی ندارند. مثل استفاده از عبارت منتقدان آمریکایی که شامل تعداد زیادی آدم با سلیقه مختلف است. حال اگر مثلا سری به سایت جیمز براردینلی بزنیم میبینیم که سه ستاره از چهارستاره به آن داده است. یا اگر نگاهی به آمار رای گیری سایت IMDb بیندازیم میبینیم که اعضای خود سایت به آن نمره 7.3 دادند و در مجموع 25 هزار و خرده ای رای هم نمره اش 6.9 است. خب که چی؟؟!! یعنی با این جملات و آمارها مامامیا فیلم خوبی است یا با جملات تو ، بد؟!! جواب از نظر من یک نه بزرگ است.

منظور من این است که این عبارات و جملات کلی و حتی جزیی تر ( آتش سبز فیلم بدی است چون امیر قادری دوستش ندارد.) شاید در یک دید کلی برای این که به سراغ فیلمی برویم یا نه، بتوانند اثرگذار باشند ( که بعدا میگویم که بهتر است نباشند) اما مطمئنن ملاک قطعی برای ارزیابی یک فیلم نیستند.

..................

به نظر من در مواجهه با یک فیلم دو بخش مجزای عقل و احساس وجود دارند که البته در خیلی موارد با هم همپوشانی دارند، با هم همراه میشوند بر هم تاثیر میگذارند یا یکی بر دیگری ترجیح داده میشود. حال فیلمهای زیادی وجود دارند که فیلم محبوب ما نیستند ولی فیلم های محترمی هستند، برایشان زحمت کشیده شده و از نظر حساب دو دو تا چهارتا فیلم های خوبی اند یا برعکس یا هردو یا اصلا هیچ کدام. همانطور که در کامنت قبلی هم گفتم، تلاش برای اثبات خوبی یا بدی درباره فیلمی که دلی و حسی دوستش داریم یا ازآن بدمان می آید، برای دیگران کار عبثی است چون معیارهای احساسی انسانها بسیار با هم متفاوت است و به سختی قابل مدل شدن و مقایسه. اما می توان از حس خوب یا بدی که فیلم در ما ایجاد کرد صحبت کنیم. مثل کاری که ما درباره ماما میا کردیم. انتقال و یا حداقل تلاش برای انتقال این حس قند مکرر است با هزار دو فایده. هزار و یکمی اش این است که با تکرار آن لحظات، حالمان دوباره خوب میشود. هزار و دومی اش هم این که رفقایی که احساسی مشترک با ما دارند را شارژ میکنیم و در مقابل آنها هم حال مشابه میدهند. هزار و سومی اش!!! هم این که رفقایی که در این زمینه با ما هم فاز هستند، ترغیب میشوند که فیلم را زودتر ببینند و این طوری حسناتی برای آخرت ذخیره میشود.

...............

حامد عزیز باز هم تاکید میکنم، اول اینکه من قصد اثبات یا تحمیل خوب بودن این فیلم را به شما یا هیچ کسی نداشتم و ندارم. دوم هم اینکه هیچ حس بدی از اینکه شما یا هر کس دیگری نظری خلاف نظر من داشته باشید، ندارم (ر. ک. مکتب سلیقه).

.........

چون کامنت خیلی طولانی شد (بالغ بر 814 کلمه) بقیه حرفهایم را درز میگیرم و اگر فرصت شد بعدا بیشتر درباره همان ماجرای تعریف یا کوبیدن فیلم و تربیت سلیقه مخاطبین صحبت میکنیم.

سیاوش پاکدامن
جمعه 6 دي 1387 - 9:48
-6
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

میرسیم به بخش تضمین کامنت های رفقا:

اول امیر قادری " و بالاخره این هم حسن ختام این روزنوشت، که برای خودش بخشی از عمر ما بود )هست)"

.

برادر تونی " - سیگار زیر لب مرد بی‌نام سه گانه دلار استاد. ( از اون حرفاست دیگه" عالی بود من هم به این رای میدهم..

.

کاوه " چندان شوالیه تاریکی را دوست ندارم و به نظرم فیلم خود را بیشتر از آنچه هست جلوه می دهد" من هم همین حس را داشتم، فیلم تاثیر عجیبی روی آدم میگذارد، میخکوب میکند و جوکر و دغدغه های بتمن درگیرکننده اند. اما در نهایت احساس میکنم حرفها و نحوه بیان آن این روزها تکراری شده است و بیان فیلم چیز جدیدی به آن نمی افزاید. ابرقهرمانی که دچار تردید میشود و مردمی که از آنها خسته شده اند، حداقل در چند سال گذشته حجم زیادی از فیلم ها به این موضوع پرداخته اند.

.

مانا "......" واقعا فکر تکرار آن همه نکته درباره نظرسنجی باعث میشود که هنگ کنم. دیشب که کامنت را نیمه تمام گذاشتم چون این همه مطلب را نمیشد یک جا هضم کرد. بالاخره من باید آن منبع لایزالی که مانا از آن این همه را بیرون میکشد را پیدا کنم. یعنی باور کنم همه اینها را یادت است؟؟!!!. و اما من او و احساس عجیب و مبهوت کننده بعد از خواندنش.... در ضمن بی وطن امیرخانی را نیمه تمام در دست احداث دارم، زیاد خبری از جادوی من او نیست. و اما کامنت دومت که نمیدانم چه داستانی پشت آن است، خودت نوشتی یا از جایی آوردی .... هر چه هست احساس عجیب و دریغ انگیزی به من داد. یک خلسه کوتاه بود.

فرزاد
جمعه 6 دي 1387 - 16:37
-1
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

دوست عزیزم فرزاد - ف.م.ا

به عنوان فردی رک گو و گریزان از تعارف های معمول، عرض می کنم که به هیچ وجه از شما رنجیده نیستم و تعجب می کنم چرا چنین برداشتی داشتید. اتفاقا برعکس. ادب، متانت و کلام پاکیزه ی شما (همچون دوست خوب دیگرم آقای بهروز خیری) بسیار خوشایند است.

با قسمت آخر کامنت شما (بدل نشدن بحث به جدل) کاملا موافقم و به همین دلیل جوابم را تا حد امکان به اختصار عرض می کنم.(این جواب نه برای قانع شدن شما که برای توضیح منظور اینجانب است)

1- فکر می کنم هنوز هم نوعی سوءتفاهم در میان ما وجود دارد. شاید اگر وسواس شما تا این حد بر روی معانی کلی واژه ها متمرکز نبود معنای سخن من برایتان ملموس تر می بود.

در حوزه ی نظریه، میزان فرد گرایی لیبرالی، افراطی است. و حتی به نوعی تقدیس فرد و ارزشها، آمال و دلمشغولیهای او منجر می شود.(اگر چه در مقام عمل همواره لیبرال ها مجبور شده اند کمی این افراط را تعدیل کنند و حد خاصی از دخالت دولت در حوزه های اقتصادی و فرهنگی جامعه را بپذیرند و دولت های لیبرالی هم همواره این رویه را در پیش گرفته اند) اما کل پروژه ی لیبرالیسم (و مخصوصا نو لیبرالیسم) در جهت گیری سیاسی اقتصادی اش محافظه کار است. و به تایید، توجیه و تقویت آن چیزی می پردازد که می توان آنرا نظام سلطه نام نهاد.

(چیزی که در مورد رویکرد و سلیقه ی فکری عرض کردم در اینجا نمود دارد. و باید اضافه کنم که این یک موضع گیری بی طرفانه نیست.) همچنین خواهشمندم به این واقعیت توجه کنید که در دمکراسی های غربی، احزاب و دولتهای لیبرال همواره در جناح نیروهای راست و محافظه کار طبقه بندی می شوند.

2 – باز هم باید تاکید کنم که من در مورد پوزیتیوست بودن یا نبودن دورکین اعلام موضع نکردم.

نظام های فکری دارای مرزهای قاطع و و پررنگ ( که حوزه ی هر یک را به طور کامل از دیگری جدا کند) نیستند. بلکه دارای مرزهایی متداخل در یکدیگر هستند و بر هم تاثیر متقابل دارند. یک اندیشمند ممکن است از چند حوزه( به نسبتهای مختلف) تاثیر پذیرد و بر آنها تاثیر گذارد.( همچنین ممکن است این تاثیر، ناخودآگاهانه باشد و خود شخص آنرا انکار کند) مورد پوپر را هم به همین دلیل مثال زدم. با این دیگاه حتی می توان شخصی مثل پیر بوردیو را هم در روشهای پژوهشی اش پوزیتیویست دانست اگر چه سنت فکری اصلی او بسیار دور از پوزیتیویسم حلقه ی وین است.

3 – در مورد مباحث آکادمیک هم باز تاکید می کنم اگر روح کلام یکدیگر را دریابیم شاید این اختلاف برداشت تا حد زیادی رفع شود.

لیبرالیسم و سرمایه داری آزاد، یک زوج همبسته هستند که تصور یکی بدون دیگری ممکن نیست.

اما آیا تئوری پردازی «لیبرالی» در مورد «برابری ذاتی انسان ها» در جامعه ای که حقوق 60 سال کار یک کارگر معدن با درآمد چند ماهه ی صاحب همان معدن برابر است برای شما چه معنایی دارد؟

بحث انتزاعی درباره ی «احترام به حقوق اخلاقی انسان ها» در متن جامعه ای که بزرگترین تولید کننده و صادر کننده ی سلاح در جهان است صرفا نوعی طفره روی از واقعیات به شمار می آید. و چشم پوشیدن بر این واقعیت که سیستمی که این نظریه پردازی در متن آن (و در توجیه و حمایت از آن) انجام می شود خود بزرگترین ناقض این برابری حقوق است. (حتما قبول دارید که بمب ها و موشک های آمریکایی باید در جایی مصرف شوند (یا به بهانه هایی فروخته شوند) تا چرخه ی تولید این صنعت پر رونق و سودآفرین از گردش بازنماند- البته مثالها فراوانند ولی من به همین ها برای واضح تر شدن منظورم بسنده می کنم) امثال آقای دورکین همواره تاکید می کنند به چارچوب کلی این سیستم(که فعالیت آکادمیک در این شکل، جزء مهمی از فرآیند بازتولیدکننده ی آن است) کاری نداشته باشید و به اصلاحات میلیمتری در درون آن بپردازید (البته صریحا چنین چیزی نمی گوید اما نتیجه ی نهایی این نوع مباحث همین است).

در این شرایط است که آکادمی از سیستم تغذیه می کند، به آن یاری می رساند و نیروهای متخصص مورد نیاز آن را تربیت می کند. سیستمی که جهت کلی اش و همچنین شرط ضروری بقایش، استثمار و سلطه است. در سرمایه داری «پیشرفت» به بهایی بسیار سنگین به دست می آید. قسمت اعظم این بها را طبقات پایینی جامعه و مخصوصا جوامع پیرامونی دیگر می پردازند. واقعیتی که لیبرالیسم، خود، کارگزار و در خدمت آن است.

امیدوارم به روشنی بیان کرده باشم مساله مهم، جهت گیری کلی اشخاص و تئوری هاست و نه بحث بر سر مصادیق جزئی.

سپاس و احترام.

مصطفی جوادی
جمعه 6 دي 1387 - 17:20
0
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

رضاجان اگر اجازه داشته باشم(که می دانم لااقل در این مورد بخصوص اجازه اش را به من میدهی) باید بگویم رابطه این چنین مشخصی بین "سینما"ی کوریسماکی و کیارستمی وجود ندارد("تاثیر" که دیگر فکرش را نکن ) اگر چیزهایی درباره ابراز احترام کوریسماکی به او دیده ای مربوط است به یک نکته فرامتنی و آن حمایت کوریسماکی است از او (چند سال پیش) و بیرون کشیدن فیلمش از جشنواره نیویورک برای اینکه به یک فیلسماز مستقل (کیارستمی) ویزا نداده بودند. به این اضافه کن احترام همیشگی کوریسماکی به فیلسمازی مستقل(که این البته باعث شده سینمای کیارستمی را دنبال کنند و آن میل عمومی شان به این نوع سینما موجب تایید آن هم شده ، که منحصر به کوریسماکی هم نیست و خود جارموش هم که اشاره کرده ای چنین میلی به سینمای کیارستمی دارد اما واقعا چقدر میشود سینمای جارموش را متاثر از او دانست؟!) و مشترک بودن کوریسماکی با او در آن تشکل "بچه های کن" که به هر حال پیوندهایی را ایجاد می کند . اما شکل رابطه ای که اشاره کردی با آنچه بین کوریسماکی و جارموش و برسون (و اساتیدی دیگر) وچود دارد با آنچه بین او و کیارستمی است به کا متفاوت است.(بگذار به پای شوخی ولی یک نشانه دیگرش این است که آن اولی ها همگی جزو فیلسمازان محبوب من هم هستند و کیارستمی با همه احترامات نیست). قبلا هم با هم صحبت کرده ایم و ابراز ذوق دگی ام را از اینکه سینمای او را دنبال می کنی ابراز کرده ام ، این حرفها را بگذار به پای ذوق بیشترم برای پالوده شدن این علایق که گویا دارد خوب شکل می گیرد و این حرفهای تو و سوفیا باعث شد که حرف او این روزها زیاد بینمان باشد.مرسی

الهه تقی زاده
جمعه 6 دي 1387 - 17:35
0
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

1.خداوندا مرا در کوره رنج بگذار

ولی در توده قراضه ها مگذار.............

2.مردی را به اشتباه بازداشت کردهاند او مجرم نیست مردی که مجرم نیست از زندان آزاد می شود .یک نفر همه جا داد میزند من قاتلم ،من کردم،من بودم که سینما را آتش زدم .این دو با هم راه می افتند توی خیابانها قدم میزنند،بستنی میخورند،اختلاط میکنند ،هیچ کس حرف های آنها را باور نمیکند،هیچ کدام مجرم نیست شاید هم هر دو نفر مجرم اند،5یکی مجرم است و آن دیگری شریک جرم....

کتاب شریک جرم جعفر مدرس صادقی رو خوندم خیلی بهم چسبید گفتم یه بخشی از اونو بنویسم شاید شما هم خوشتون بیاد.....

3.این روزا مسافر خانه سعادت رحمانیان بد جوری رو نروم میره کسی اینجا میبینه؟؟؟؟؟؟؟

4. فرانکنشتین (جیمز ویل) دستم رسید دیدمش.. جالب بود... اوه اگه اشتباه نکنم 1930........... ماشینی که انسان خلق می‌کند به هیولایی بدل می‌شود که هستی‌اش را در معرض تهدید قرار می‌دهد..... یا یه جور بهترانسان با تولید بمب اتم می‌تواند دست به نوعی خودزنی جمعی بزند و آخر زمان و یا پایان تاریخ خود را به‌وجود بیاورد.

5. امروز برنامه نقره (شبکه1 ساعت12:30) ناصر طهماسب دوست داشتنی و دعوت کرده بود چه دوبله هایی ازش نشون داد: هزار دستان، انیمیشن یوگی و دوستان، پنجه گربه ..............کلی حس نوستالزی به آدم میداد مخصوصا یوگی و دوستان..

داشت یادم میرفت از پشت صحنه هزار دستان هم یه تیکه هایی رو نشون داد که خیلی معرکه بود ..من که این پشت صحنه ها شو تا حالا ندیده بودم..........هرکی ندیده از کفش رفت.........

5.به امین:

مرسی از یاد اوری ساعت پخش (یک فیلم یک تجربه).............در مورد آتش سبز بود ...بد نبود کسایی که فیلمشو دوست ندارن یا میگن پیچیده ست میدیدن.........من که دیدم....

.

Nody on the road..

Nobody on the beach

I feel it in the air

The summer's out of reach

Empty lake, empty streets

The sun goes down alone

I'm drivin' by your house

Though I know you're not at home

But I can see you -

Your brown skin shinin' in the sun

You got your hair combed back and your sunglasses on, baby

And I can tell you my love for you will still be strong

After the boys of summer have gone

I never will forget those nights

I wonder if it was a dream

Remember how you made me crazy?

Remember how I made you scream

Now I don't understand what happened to our love

But babe, I'm gonna get you back

I'm gonna show you what I'm made of

I can see you -

Your brown skin shinin' in the sun

I see you walkin' real slow and you're smilin' at everyone

I can tell you my love for you will still be strong

After the boys of summer have gone

Out on the road today, I saw a DEADHEAD sticker on a Cadillac

A little voice Inside my head said, "Don't look back. You can never look back. "

I thought I knew what love was

What did I know?

Those days are gone forever

I should just let them go but -

I can see you -

Your brown skin shinin' in the sun

You got that top pulled down and that radio on, baby

And I can tell you my love for you will still be strong

After the boys of summer have gone

I can see you -

Your brown skin shinin' in the sun

You got that hair slicked back and those Wayfarers on, baby

I can tell you my love for you will still be strong

After the boys of summer have gone

الهه تقی زاده
جمعه 6 دي 1387 - 17:52
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به امین:

واسه نظر سنجی کاوه قبر همایون ارشادی تو طعم گیلاس خوب گفتی.......

به مانا:

فوق العاده بود............عجب حافظه ای..کامنت دومتو خودت نوشتی؟من این کامنتتو دوسش دارم....

احسان.ه
جمعه 6 دي 1387 - 18:51
8
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام

آقای قادری عزیز، در مورد جلسه ای که صحبتش شد ، سعی خودم را می کنم که زمان آن را تغییر دهم اما قول نمی دهم، ولی در هر صورت بزودی زما ن دقیق آن را خدمتان عرض می کنم تا اگر قابل دانتستید تشریف بیاورید.

اما یک خواهش: در کامنت قبلی شماره همراه خود را برای شما نوشته بودم که الان باعث دردسر شده است چونکه دوستان تماس می گیرند و دوست دارند درجلسه حضور داشته باشند و من از این می ترسم که به خاطر برخی محدودیتها شرمنده دوستان شویم، از شما خواهش می کنم که شماره بنده را از کامنت قبلی حذف کنید.

متشکرم

رضا
جمعه 6 دي 1387 - 22:10
-14
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

میشه توضیح بدید منظور از این علامتهایی که گذاشتد چیه ؟

چه معنی داره؟

خداییش یه توضیح بدید ؟

خیلی کنجکاوم.

عشق سگی
جمعه 6 دي 1387 - 23:25
5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلان رفقا

سر شب یک خبر خواندم گفتم با شما تقسیم کنم تا یکشنبه بیایم حسابی کیفور بشیم.

سینما تک سپیده یک شنبه(( سانست بولوار)) را ساعت 18 اکران می کند.

میدونید یعنی چه می خوایم همه ان عظمت را روی پرده سینما ببینیم/

حامد صرافی زاده
شنبه 7 دي 1387 - 1:20
-5
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

آقای پاکدامن

من در حال تدارک پاسخ بسیار مفصلی هستم که در اولین زمان ممکن آن را ارسال می کنم. فقط این حجم زیاد کامنت ها و نوشته های خود مطلب امیر و مهم تر از همه این به روز نشدن لحظه ای کامنت ها به شدت عصبی کننده است. من اینترنت پر سرعتی دارم که در عرض یک لحظه همه چیز جلوی چشمم است اما شما را نمی دانم و بعید است که این حجم زیاد راحت پدیدار شود پس به همین دلیل فعلا برای پاسخ صبر می کنم و البته شایدصبر نکردم و همین امروز فردا پاسخ مفصلی بفرستم. خوش باشید ( راستش را بخواهید مدت هاست فکر می کنم یکی از دلایل بالا رفتن آمار بازدید کنندگان این وب سایت سر زدن های مداوم بچه ها در طول روز برای پی گیری بحث های خودشان و پاسخ هابقیه باشد !!!!)

siavash
شنبه 7 دي 1387 - 23:35
2
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

salam. The Dark Knight laghabie ke too kheili az ketabaye batman be khode batman esharedare, bad az filmaye ashghale Joel Schumache, gharar bood filmi besazan be esme THe Darknight ke hata synopsis va sketch hash ro ham neveshte va tarahi katdan. in filme be nazare man doroste ke aslan fazaye fantezye donyaye batman ro ke tim bertun be behtarin shekl neshoon dad nadare, vali hamin real boodanesh batman ro varede marhaleye jadidi kardi. inam yademoon nare ke nolan Heat shahkare manne Kabir ro baraye shakhsiat pardazie in film olgoo gharar dade. az hame mohemtar bad az bazie heath ledger be nazare man technologye in filmeke raftan soraghe IMAX. in yani shahamat va vabastegi be negative avaze inke beran soraghe digital. musice hans zimmer ham shahkare. too disc 2 dvdish kheili matalebe jalebi dare taghriban hame chiz bejoz heath ledgere faghid.

پوفیوز
يکشنبه 8 دي 1387 - 11:24
-9
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

...فقط پس از آن که فهميدي که هيچ‌چيز نمي‌تواند کمکت کند ـ نه مذهب، نه غرور، نه هيچ‌چيز ديگر ـ وقتي اين را فهميدي آن‌وقت به هيچ کمکي نياز نداري...

7
يکشنبه 8 دي 1387 - 16:4
11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

از تهی سرشار....

کاملا همین حس را دارم هیچی

هیچی به ذهن ام نمی رسه که بگم،تایید کنم،بحث کنم ،نظر بدم... (نگید پس پاشو برو از کافه بیرون تو که حرف نمی زنی) من همه کامنت های جدیدو قدیم رو خوندم اما بازم هیچی انگار صداها وارد وجودم نمی شن (نگید پاشو برو از کافه بیرون تو که گوش نمی دی )

امشب که کافه شلوغ شداون گوشه نیمه تاریک کافه نزدیک پنجره یکی هست که از صبح نشسته اونجا هی آدم ها رو نگا کرده انگار ولی هیچ نمی بیندشون، هی از پنجره بیرون رو نگاه کرده ولی نه به چشم انتظار ، به چشم هیچی...آرومه ،نه غمگینه نه خوشحال، هیچی نیست... تهی تهی از تهی سرشار

(به اون آدمه کاری نداشته باشید بگذارید همونجا بنشینه .نرید بش بگید پاشو پاشو که دیگه جا نداریم...)

آخه اون آدم once رو دیده...

امیدجعفری
يکشنبه 8 دي 1387 - 19:2
-11
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

سلام به امیر و دوستان دیگر

بعد از حدود سه ماه اومدم که دوباره کامنت بذارم.یاعلی.میخوام دوباره مرتب بیام کامنت بنویسم و بخونم.بااجازه.

سوفیا
يکشنبه 8 دي 1387 - 23:11
4
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

مصطفی خیلی ممنون بابت لینک . قطعه زیبایی ست.(البته آن که من دنبالش میگشتم یک قطعه دیگر بود). دربارهء کوریسماکی هم که با حرفهایت موافقم . خودم هم گفتم که فیلم خاصی است و درک کردن آن منوط به گذراندن تجربه‌های ذهنی و زیبایی‌شناسی ویژه‌ای است. فقط امیدوارم نخواهی بگویی که فهم پیشین از زیبایی شناسی و اخلاقیات و جهان خاص مولف و اغراق و نوع فاصله‌گذاری‌اش را من ندارم , که در این‌صورت کمی بی‌انصافی می‌شود. یعنی فکر می‌کنم برایم روشن باشد که ریشهء این تجربه‌ها کجاست, از کجا می‌آید و به کجا می‌رسد. اما نوشتن درباره‌اش یک چیز دیگر است که آسان نیست و زمان می‌طلبد. آنچه که قبلا نوشتم صرفا یک واکنش احساسی اولیه بود. وگرنه اگر قرار بود نفهمم فاصله‌گذاری را که در آن صحنه مدنظر فیلمساز بوده که دیگر هیچی. دربارهء جزییات تک تک سکانس‌ها و فرم و ایجاز و ایده‌های رادیکالی که در اجرا به کار برده می‌شود حرفها زد. بحث مفصل درباره‌اش باشد سر فرصت.

7
دوشنبه 9 دي 1387 - 6:11
16
موافقم مخالفم
 
قدرت تنهایی؟!

به عشق سگی:

وقتی قراره خبری را که شنبه گذاشتی یک شنبه آخر شب یادوشنبه یا 6 روز بعد (اینو با خشم و عصبانیت بخونید) منتشر بشه، چرا آدم را داغدار می کنی .اونم آدمی که تمام دیروز و دیشب online بوده و به کافه سر زده ....

ببینم به روز کردن اینقدر کار سخت و وقت گیری است که ....

یا ما خیلی بیکاریم که صبح و شب کافه می آییم کافه دنبال یه حرف تازه...

شایدهم باید به خودمون زحمت بدیم و به جای اینکه هی بیاییم این کافه، چند بار بریم چند تا کافه دیگه(کافه زود به روز شو سینمایی کسی سراغ داره ؟؟؟فکر نکنم.آخه ما اینقدر جهان سومی هستیم که فقط یک کافه درست حسابی سینمایی داریم که تمام خبرهای سینمایی رو بازتاب میکنه و انصافا اون بخش اش به روزه... اونم با چنگ و دندون نگش داشتن ..حالا بیا و توقع به روز موندن نظرات کاربران رو هم داشته باش مگه اینا چقدر جون دارن هم بنویسن هم database خبرها باشن،هم بخونن هم نظرو خبر بچه ها روبه روز کنن...آخ باز یاد خبر عشق سگی افتادم آخ آخ آخ)

jennenad
يکشنبه 2 فروردين 1388 - 21:31
-9
موافقم مخالفم
 
???? ???????!
Hello everyone! <a href=http://my.nbc.com/Kim_Kardashian_Sex>:D I am new to www.cinemaema.com. Hope I can be a regular here!
اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���