دانلود

 «سپیده دم اومد و وقت رفتن...» :: سينمای ما ::

   


fajr teazer31

«روز روشن» (حسین شهابی)

«خسته نباشید» (محسن قرایی)

«دلتنگی‌های عاشقانه» (رضا اعظمیان)

«خاک و مرجان» (مسعود اطیابی)

«بشارت به یک شهروند هزاره سوم» (محمدهادی کریمی)

«حوض نقاشی» (مازيار ميري)

«جیب‌بر خیابان جنوبی» (سیاوش اسعدی)

«آفتاب، مهتاب، زمین»

«استرداد»

 

«رسوایی» (مسعود ده‌نمکی)

«چه خوبه که برگشتی» ( داریوش مهرجویی)

«دربند» (پرویز شهبازی)

«هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند» (پوران درخشنده)

«گهواره‌اي براي مادر» (پناه بر خدا رضایی)

«برلين-7» (رامتین لوافی )

«غریبه» (حمید بهمنی)

«گناهکاران» (فرامرز قریبیان)

«زیباتر از زندگی » (انسیه شاه‌حسینی)

bottom banner


fajr posters 30
 
 
 


این بخش به زودی تکمیل خواهد شد
fajr film 29

«روز روشن» (حسین شهابی)

«خسته نباشید» (محسن قرایی)

«دلتنگی‌های عاشقانه» (رضا اعظمیان)

«خاک و مرجان» (مسعود اطیابی)

«بشارت به یک شهروند هزاره سوم» (محمدهادی کریمی)

«حوض نقاشی» (مازيار ميري)

«جیب‌بر خیابان جنوبی» (سیاوش اسعدی)

«آفتاب، مهتاب، زمین»

«استرداد»

 

«رسوایی» (مسعود ده‌نمکی)

«چه خوبه که برگشتی» ( داریوش مهرجویی)

«دربند» (پرویز شهبازی)

«هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند» (پوران درخشنده)

«گهواره‌اي براي مادر» (پناه بر خدا رضایی)

«برلين-7» (رامتین لوافی )

«غریبه» (حمید بهمنی)

«گناهکاران» (فرامرز قریبیان)

«زیباتر از زندگی » (انسیه شاه‌حسینی)

fajr cinema 30
 
fajr video
  صحنه هایی از فیلم «پله آخر» (علی مصطفا)
  صحنه هایی از فیلم «بیداری» (فرزاد موتمن)
  صحنه هایی از فیلم «روزهای زندگی» (پرویز شیخ طادی)
  صحنه هایی از فیلم «در انتظار معجزه» (رسول صدرعاملی)
  صحنه هایی از فیلم «بیخود و بی جهت» (عبدالرضا کاهانی)

adv
در صورت علاقه به درج آگهي در پايگاه خبري تحليلي سينماي ما می توانید با شماره تلفن های دفتر سایت تماس بگیرید.
تلفن: 88535305 (داخلی 109)
       09386503357 
آدرس: تهران - خيابان شهيد بهشتي (عباس آباد) - نرسیده به خیابان میرزای شیرازی - ساختمان پارسه - واحد 12
پست الكترونيكي: [email protected]

> برای مشاهده تعرفه آگهی‌ها اینجا کلیک کنید
Nokia

i news
سینمای ما-  فرشته طائرپور به نمایندگی از جامعه فرهنگی،هنری مقابل رییس‌جمهور سخن گفت. این هنرمند عرصه سینما 31 فروردین ماه همزمان با تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن در "همایش ملی زنان، نقش‌آفرینان عرصه اقتصاد و فرهنگ" مقابل حسن روحانی متنی را قرائت کرد. متن کامل این سخنان بدین شرح است: ...
سینمای ما- فیلمنامه فیلم سینمایی «برباد رفته» که قرار است توسط رضا عطاران ساخته شود، به قلم امیر مهدی ژوله در حال نگارش است. بنابراین گزارش، فیلمنامه این فیلم در مرحله نگارش است و موافقت های اولیه ساخت «بر باد رفته» توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ...
سینمای ما- شورای صنفی نمایش در تازه‌ترین جلسه خود که دوشنبه بیست و پنجم فرودین‌ برگزار شد قرارداد اکران سه فیلم جدید را ثبت کرد. با پایین آمدن کف فروش «با دیگران» که در سینما فرهنگ روی پرده است، از چهارشنبه جاری نمایش این فیلم در سینمای سرگروهش به پایان می‌رسد و «زندگی جای دیگریست» ...
Main News
 
سینمای ما-  فرشته طائرپور به نمایندگی از جامعه فرهنگی،هنری مقابل رییس‌جمهور سخن گفت. این هنرمند عرصه سینما 31 فروردین ماه همزمان با تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن در "همایش ملی زنان، نقش‌آفرینان عرصه اقتصاد و فرهنگ" مقابل حسن روحانی متنی را قرائت کرد. متن کامل این سخنان بدین شرح است: ...
 
سینمای ما- فیلم علمی تخیلی 100 میلیون دلاری جانی دپ در رقابت با «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» و «ریو 2» در کنار فیلم مسیحی «بهشت واقعی است» جایگاه متفاوتی کسب نکرد. به نقل از د رپ، در حالی که فیلم ابرقهرمانی «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» برای سومین جمعه پیاپی...
 
سینمای ما- جیمز کامرون کارگردان و سازنده فیلم «آواتار» اعلام کرد فیلمنامه سه فیلمی که می خواهد در ادامه آواتار بسازد تا 6 هفته دیگر آماده می شود.  به نقل از هالیوود ریپورتر، جیمز کامرون با بیان این که فیلمنامه سه فیلم بعدی «آواتار» ظرف 6 هفته آینده تکمیل می‌شود، منتظران این مجموعه را خوشحال کرد...
 
سینمای ما- کمپانی فاکس بار دیگر ساخت قسمت دوم فیلم خاطره‌انگیز «خانم داوت فایر» را در برنامه قرار داده است.  استودیوی فاکس 2000 در حال تهیه قسمت دوم فیلم کمدی مشهور سال 1993 یعنی «خانم داوت فایر» است که کریس کلمبوس و رابین ویلیامز را بار دیگر کنار هم قرار می دهد. دیوید برنباوم که فیلم «الف» را نوشته بود مسئولیت ...
 
سینمای ما- با اعلام اسامی دو بخشی که عباس کیارستمی داوری آن ها را در جشنواره کن شصت و هفتم برعهده دارد، روشن شد هیچ فیلم ایرانی در این دو بخش جای ندارد. در حالی که عباس کیارستمی فیلمساز مشهور ایرانی امسال ریاست بخش داوری فیم کوتاه و بخش سینه فونداسیون را برعهده دارد، نام هیچ اثر ایرانی ...
 
 
سینمای ما- معاونت ارتباطات و امور رسانه‌ای بنیاد سینمایی فارابی از تمدید مهلت ارائه‌ی آثار به نخستین جشن رسانه‌ها در حوزه‌ی سینما تا سوم اردیبهشت‌ماه ۹۳ خبر داد.  از آنجا که استقبال اهالی رسانه از این جشنواره بیشتر از میزان تصور بود و به‌دلیل این‌که تماس‌ها و درخواست‌های متعددی درباره‌ی تمدید مهلت ارسال آثار به دبیرخانه‌ی جشنواره از سوی اهالی رسانه ...
 
سینمای ما- «نیکول گارسیا» کارگردان و فیلمنامه‌نویس فرانسوی به عنوان رئیس هیأت داوران جشنواره فیلم کن معرفی شد. برگزارکنندگان شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن، «نیکول گارسیا»، بازیگر، کارگردان و فیلمنامه نویس فرانسوی را به عنوان رئیس هیأت داوران بخش دوربین طلایی این دوره از رقابت‌‌ها معرفی کردند. پیش از ...
 
سینمای ما- فیلمنامه فیلم سینمایی «برباد رفته» که قرار است توسط رضا عطاران ساخته شود، به قلم امیر مهدی ژوله در حال نگارش است. بنابراین گزارش، فیلمنامه این فیلم در مرحله نگارش است و موافقت های اولیه ساخت «بر باد رفته» توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ...
 
سینمای ما- سردار عزیزمحمدی رئیس اتحادیه باشگاه فوتبال ایران در نشست خبری پروژه فرهنگی هنری یار دوازدهم خاطر نشان کرد: قرار است 60 نفر از ورزشکاران و 40 نفر از هنرمندان در برزیل حضور پیدا کنند. نشست خبری پروژه فرهنگی هنری یار دوازدهم با حضور محمدحسین لطیفی، سیدجواد هاشمی، محمدرضاگلزار و سردار عزیز محمدی برگزار شد...
 
سینمای ما- شورای صنفی نمایش در تازه‌ترین جلسه خود که دوشنبه بیست و پنجم فرودین‌ برگزار شد قرارداد اکران سه فیلم جدید را ثبت کرد. با پایین آمدن کف فروش «با دیگران» که در سینما فرهنگ روی پرده است، از چهارشنبه جاری نمایش این فیلم در سینمای سرگروهش به پایان می‌رسد و «زندگی جای دیگریست» ...
 
سینمای ما- در روزهای اخیر خبری مبنی بر ساخت فیلم بعدی اصغر فرهادی در ترکیه منتشر شده است که روابط عمومی دفتر فیلمسازی فرهادی اعلام کرده است که به هیچ وجه این خبر صحت نداشته و توسط این کارگردان، تکذیب می‌شود..
 
سینمای ما- فیلم کوتاه «صبح روز بعد» در بخش مسابقه بیست ونهمین دوره جشنواره «بلاک» برلین در کشور آلمان حضور دارد. طبق اعلام دست‌اندرکاران این فیلم کوتاه، بیست و نهمین دوره جشنواره «بلاک» در تاریخ 7 تا 11 می 2014 (17 تا 21 اردیبهشت ماه سال 93) در شهر برلین برگزار می‌شود. «صبح روز بعد» در آخرین روز جشنواره ...
 
سینمای ما- درام پیچیده و تو در توی «گذشته» یک تراژدی از نیات خوب و شروع بد و تصمیم‌های اشتباه است که (همگى) همزمان، درست به نظر می‌رسند. اصغر فرهادی، استیصال و خشم را همراه با تلاش برای تصحیح انتخاب‌های اشتباه در زندگی و تسلیم نشدن درباره گذشته، به نمایش می‌گذارد. در سکانس فوق‌العاده خوب ابتدای فیلم دو نفر را می‌بینیم که ...
 
سینمای ما- تهیه‌کننده فیلم «شب، بیرون» گفت: من درِ تجربه را به روی خودم باز کرده‌ام و زمانی که فکر کنم بازیگر شده‌ام، آخرین روز کاری‌ام است؛ چون همچنان می‌خواهم تجربه کنم و واقعیت این است که مجال تجربه در کارهای دیگر برای من پیش نمی‌آید، اما در کارهای مستقل است که این فضا جاری است...
 
سینمای ما- لئوناردو دی‌کاپریو در تریلر «بازگشت» به کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو فیلمساز مکزیکی بازی می‌کند. این پروژه تولید شرکت نیو ریجنسی است و انتظار می‌رود تولید آن از سپتامبر امسال شروع شود. «بازگشت»‌ (The Revenant) از روی رمان «بازگشت: رمانی درباره یک انتقام» نوشته مایکل پانکی ساخته می‌شود که سال 2003 منتشر شد...
 
سینمای ما- در سه دهه گذشته آن‌قدر فیلم‌های سطحی و مبتذل درباره جنگ 8ساله عراق علیه ایران و تاریخ انقلاب ساختند و حماسه‌های بی‌نظیر روزگار دفاع ملی را لوث کرده‌اند که می‌توان آنها را یکی از خیل عوامل زاویه‌گیری نسل‌های بعدی دانست. تحریف‌ها، غلوها، صحنه‌های ضعیف و شخصیت‌پردازی‌های ضعیف‌تر چنان بود که بیننده با خود می‌گوید اگر جانبازی‌های دوره دفاع یا حکایت‌های دوره انقلاب این بوده که خُنُک‌تر از آن ...
 
سینمای ما- تازه‌ترین ساخته‌های ژان-لوک گدار، برادران داردن، کن لوچ، دیوید کراننبرگ و... در بخش رسمی شصت و هفتمین دوره جشنواره فیلم کن حضور دارند.  اسامی فیلم‌های بخش رسمی این دوره جشنواره کن پنجشنبه بعد از ظهر در نشستی خبری در پاریس با حضور تی‌یری فرمو مدیر عامل جشنواره کن و ژیل ژاکوب رئیس جشنواره اعلام شد...
 
سینمای ما- مدیران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی ‌تقویم جوایز اسکار پیش رو را کامل کردند. برگزارکنندگان جوایز اسکار 25 مارس 2013 اعلام کردند هشتاد و هفتمین دوره جوایز آکادمی یکشنبه 22 فوریه 2015 (صبح دوشنبه 4 اسفند 1393) در دالبی تیه‌تر برگزار و به طور مستقیم از شبکه ای‌بی‌سی پخش می‌شود...
 
سینمای ما- مرضیه برومند معتقد است که چون با عشق فیلم و سریال‌هایش را می‌سازد این‌گونه مورد توجه مردم قرار می‌گیرد. وی معتقد است: متاسفانه دنیای ما دنیای خیلی خشنی است. ما هنرمندان سعی می‌کنیم این دنیا را بهتر کنیم و دنیایی پر از عشق را بسازیم. به نظر من چون با عشق فیلم و سریال‌هایم را می‌سازم این‌گونه مورد توجه مردم قرار می‌گیرد. به قول معروف هر آنچه...
toptitle
            از سال 1384
boghz

 

TopFilm
کارگردان : ابراهیم شیبانی
(امتیاز 88,0/100 - 183 رأي)
کارگردان : وحید موساییان
(امتیاز 33,2/100 - 28 رأي)
کارگردان : بهروز شعيبي
(امتیاز 81,6/100 - 86 رأي)
کارگردان : پوران درخشنده
(امتیاز 88,0/100 - 182 رأي)
کارگردان : اصغر فرهادی
(امتیاز 90,0/100 - 384 رأي)
VIDEO BANNER

bank
جهت مشاهده تيزر ها به صورت آنلاين نياز به برنامه Flash Player 9 داريد --- Download Flash Player 9 ---
بخش بانك تيزر سايت مناسب كاربراني است كه از اينترنت پر سرعت استفاده مي كنند



پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 17:36

«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»


تازه اضافه شده
این روزنوشت تازه را چند ساعتی می‌شود که نوشته‌ام و فقط سر صبحی رفتم آخرین کامنت‌‌ها را آن‌لاین کنم و بگیرم بخوابم که چشم‌ام افتاد به این کامنت تکتم و حیفم آمد که این جا هم نگذارمش. بخوانید و بعدش بروید سراغ روزنوشت تازه:

تکتم سنایی: ظاهرا" اینجا چند نفر هست که مثل من دهه ی شصت باز (دهه ی شصت ایران) هستند پس شاید چیزی را که می خواهم بگویم آن ها هم دیده باشند آن سال های دهه ی شصت پازل هنوز مال بچه کوچولوها بود و جای این همه پازلی که الان تو هر شهر کتابی هست ، چیزی بود که گمانم نسلش دارد منقرض می شود. گوبلن گوبلن هم مثل آکواریوم و دیفن باخیا ( آخ چقدر دوستش دارم هنوز دیفن باخیا راو چه متنفرم از این بامبوها) از امضاهای دهه ی شصت بود مثل سیم کشی دندان و آدیداس با آرم شبدری و مکعب روبیک و منچ و حافظه و روپولی و رامکال و توپ ساختن با آن مارها و دانستنیها و کیهان بچه ها و خط کش عکس دار که عکس هایش تکان می خوردند (جدا" نمی دانم به همچون عکس هایی که با مورب کردن خطکش تکانکی می خوردند چه می گویند) و هزار چیز دیگر که حالا آرام آرام فراموشمان می شود. گوبلن هم خوب و بد داشت . گوبلن های بد و متوسط آن ها بودند که بافتش درشت بود و تصویرش چیز بی رمقی در می آمد آخر و به زبان امروز پیکسل هایش درشت بود و تعدادشان بالطبع در واحد سطح کم و این گوبلن ها اکثرا" ترک بودند که هنوز جنس چینی نیامده بود. گوبلن های خوب یادم نیست کجایی بودند اما حسابی کار می برد بافتن شان و مادرها و دخترهای جوان شب ها گوبلن می بافتند و ما بچه ها هاج و واج نگاهشان می کردیم اگر دختر بودیم و متنفر بودیم از گوبلن اگر پسر بودیم. خاله بزرگه ی من گوبلن باز و گوبلن باف قهاری بود و چه گوبلن هایی داشت و دارد . سال ها آرزویم بود یکی از آن بزرگ بزرگ هایش را وقتی بزرگ شدم می بافم و می زنم به دیوار اتاقم . بزرگ که شدم گوبلن بافی به نظرم کار احمفانه و هجوی آمد در زمانه ی دوم خرداد که من بیست ساله بودم و می خواستیم تمام دنیا را عوض کنیم و چه عبث بود که وقتت را تلف کنی و کاردستی درست کنی و بزنی به دیوار. (راستی بچه های این روزها کار دستی هم درست نمی کنند) امروز می خواهم گوبلن ببافم ، یکی از بزرگ بزرگ هایش ولی دیگر گوبلنی نمانده از آن دانه ریزها که آن روزها هر خرازی ای می فروخت. گوبلن ها طرح ها و تصا ویر دلفریبی داشتند. کودکی در آغوش مادر، پسر بچه ای که می گریست ، زنی تاب بازی می کرد در جایی که عین بهشت بود ، اسب هایی کنار دریا به ناخت می دویند... بعد ها دانستم که آن ها در اصل نقاشی هایی بودند ، بیشتر آن نقاشی ها مال دوره های روکوکو و نئو کلاسیک و رمانتیک بودند و اکثرا" از نقاشانی که هیچ وقت نامشان را ندانستم و فقط بعضی ها را بعدها در کتاب های تاریخ نقاشی دیدم. .. خاله بزرگه ی من گوبلن باز قهاری بود و تمام کودکی ام آن نقاشی های جادویی کنارم بود .محوشان می شدم و برای هر کدام داستانی می ساختم و دوستشان داشتم. اما یکی بود که از همه زیباتر بود ، گوبلنی بود ریز بافت و ظریف که تصویر دختری را نشان می داد که کتاب کوچکی را با یک دست باز کرده بود و می خواند. دختر لباس قشنگی پوشیده بود پر از چین و پف ، دست دیگرش را تکیه داده بود به تخته ای صاف و خودش به بالش راحتی تکیه داده بود وچه نیم رخ فرشته آسایی داشت. به دانشکده ی نقاشی که رفتم مثل همه مجذوب نقاشی مدرن شدم ، یادم دادند که نقاشی نباید واقعیت را باز تولید کند که این کار عکاسی است (راستش بعدها گفتند کار عکاسی هم این نیست) آن گوبلن ها جایشان را دادند به جکسون پولاک و خوان میرو و هاکنی و اکسپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی اتفاقی و بیکن و اینستالیشن و ویدئو آرت و پاپ آرت و وارهول. دیگر دختر کتاب خوان برایم جاذبه ای نداشت تا آن که آن موج جذبه و شور مدرنیسم هم گذشت و نمی دانم چه شد که دیدم می شود همه ی تاریخ نقاشی را دوست داشت. دیدم آن نقاشی های مذهبی و آن شمایل نگاری ها و تمام آن صنعت گری ها و طبیعت گرایی ها چه افسونی دارد برایم و چرا نمی فهمیدم که می شود هم عاشق پولاک بود و هم دیوانه ی روبنس. گوبلن ها دوباره برایم عزیز شدند و سعی کردم پیدا کنم که آن ها کدام نقاشی ها بوده اند . حالا چه لذتی داشت که بدانی گوبلن خانه ی مادربزرگ همان "سوار کار خندان" فرانس هالس است و آن یکی که خانه ی فلانی دیده بودم کار "شیشکین". اما آن دختر که کتاب می خواند را نیافتم (البته به علت قلت سواد نقاشی) تا آن که پارسال رفته بودم شهر کتاب نیاوران . چشمم خورد به کتابی از مجموعه کار های "فراگونار" (ژان انوره فراگونار 1806-1732 نقاش دوره ی روکوکو). "فراگونار " حالا از محبوب هایم است و این بهترین چیزی بود که میشد دید . کتاب را باز کردم که ببینم نقاشی هایش را . صفحه ی اول تصویر آشنایی دیدم ، دختری جوان کتابی را با یک دست گرفته بود و می خواند. لباس پفدار و پر چینی پوشیده بود و دست دیگرش را روی تخته ای گذاشته بود. خودش بود ، همان گوبلن محبوب سال های کودکی ام همان که توی قاب قشنگی بود با یک شیشه ی بزرگ که در موشکباران زمستان 66 از دیوار خانه ی خال جان افتاد پایین و شیشه به صد تکه شکست و شیشه ی نو انداختیم. گریه ام گرفت انگار که دوستی را بعد از 20 سال ببینی. انگار نیلوفر را دیده باشم که هم کلاس دبستانم بود و سال 64 رفتند خارج و تا 3 یا 4 سال نوروزها کارت تبریک برای من می فرستاد از آن سر دنیا و با خط بچه گانه ای که سال به سال بدتر می شد این عید سعید باستانی را به من و خانواده ی محترمم تبریک می گفت. اگر می شود نقاشی "دختر کتابخوان" را اینجا بگذار (تصویرش را برایت میل کرده ام) شاید بعضی ها این جا باشند که گوبلن"دختر کتابخوان" را دیده باشند یا بچه که بودند مادرشان یا زنی از فامیل آن را می بافته و دیده باشند. آن گوبلن تابلوی " دختر کتابخوان" است. کار "فراگونار" نقاش فرانسوی قرن هجدهم. تصویر ،دختری را نشان می هد که تکیه داده به بالشی و با یک دستش کتابی را باز کرده.... این هم لینکش برای download http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/69/Fragonard%2C_The_Reader.jpg



جمعه پنجم شهریور 1388


(راستی دو نکته مهم که الان یادم آمد. اول این که یاهو توی دو هفته گذشته خیلی اذیت می‌کند. اگه جوابی نرسید، بدانید که باید یه بار دیگر بفرستید. و دیگر این که حداقل در قسمت بالای کامنت‌های‌تان نشانی ای‌میل‌تان را بنویسید.)


1- به خاطر یک مشکل سیستماتیک، در دو روز گذشته نتوانستم کامنت‌هایی را که می‌خواستم جواب‌شان را بدهم همراه بقیه آن‌لاین کنم. پس میان 60 - 70 کامنت آخر بگردید. کلی کامنت تازه پیدا می‌کنید درباره چیزهای تازه.

2- «خوبی؟» - «هی پسر، با چیزی که به‌اش می‌گن خوب بودن خیلی فاصله دارم!» اقیانوس پالپ فیکشن.

3- من اما خوبم. دم افطار تشنه و گشنه، رفته بودم از شیرینی فروشی نسبتا خوش سر وضعی در بالای شهر، که معمولا ازش بستنی می‌گیرم، زولبیا بامیه بخرم. همسایه‌ایم و طبعا همدیگر را نمی‌شناسیم.

- زولبیا دارین؟
- نه تموم کردیم. از صبح پونصد کیلو فروختیم.
- پس خوش به حالتون. حالشو می‌برین.
- نه بابا. چه سودی چه نفعی.
- ولی حالشو ببرین.
-  از ساعت 6 این مشتریا میان و می‌گن زولبیا زولبیا. کر شدیم.
- ولی این که خیلی خوبه. حالشو ببرین.
- همه‌اش حمالیه. چه سودی، چه فایده‌ای.
- بابا حالشو ببرین.
- دل‌ات خوشه. قبلا دو کیلو می‌آوردیم دو روز طول می‌کشید فروش بره.
- ولی ما یه کافه داریم. این جوریه. حالشو می‌بریم.

4- در دائره‌المعارف شیطان امبروز پیرس آمده: «معنای عبارت "طفره رفتن": به دوستی که از شما درباره زیبایی‌ دخترش سوال کرده، گفتن این که: چشم‌های قشنگی دارد.» و «معنای کلمه "قمار باز": مرد».

5- «اگر درهای ادراک باز می‌شد، هر چیز همان طور که هست بر انسان ظاهر می‌شد، لایتناهی.» - ویلیام بلیک

6- تکرار می‌کنم. چه آن‌هایی که توی نور نشسته‌اند و چه آن‌ها که در سایه و تاریکی کافه، لطفا برای ثبت آدرس ای‌میل‌تان یک دانه میل به ما بزنید.

7- مطالب‌تان را همچنان در روزنامه تهران امروز و سایت TEHROOZ.COMدنبال کنید.

8- به رویا پردازی‌های‌تان برای ساخت یک کافه شاهکار ادامه بدهید.

9- دی وی دی دبل اریجینال بنجامین باتن را بالاخره گیر آوردم. تاراجی پی هنسن هم هست و در پشت صحنه درباره عشق و اضافه کردن‌اش به جهان حرف می‌زند و این که موقع ساخت فیلم زن فقیری بوده. درجه یک. خودش است.

10- و بعد این که در این جور پشت صحنه‌ها، عاشق آن جایی هستم که در میان چهره باقی عوامل و هنرپیشه‌های نقش‌های فرعی، ناگهان چهره ستاره پیدا می‌شود. در هیئت خارج از فیلم. دی‌کاپریویی، براد پیتی، کسی. ناگهان برق می‌زنند. خدا به‌شان داده. قدرش را می‌دانیم.



سه شنبه سوم شهریور 1388


این روزنوشت طولانی ولی مهمی است که در روز تولد تیم برتون نوشته می‌شود. لطفا خوب و تا آخر بخوانید. طبق معمول اخبار مهم‌تر را گذاشته‌ام برای آخر کار:

1- اول این که ماه رمضان سختی است. روزها طولانی و وسط تابستان. تشنگی آدم را بیچاره می‌کند. یاد کلینت ایستوود می‌افتم در سکانس‌های صحرای خوب بد زشت، که یادم نیست کی گفته بود (خود لئونه؟!) که فیلمبرداری دلی‌کولی، کیفیتی سوررئال به آن بخشیده است: وقتی والاک، یک چتر مکش مرگ ما دست‌اش گرفته بود و می‌خواست ایستوود را زیر آفتاب هلاک کند.

2- برای کافه هم روزهای سختی است. مدام دارم فکر می‌کنم چه چیزهای خوبی بوده که در کافه تازه باید ادامه پیدا کند و چی کم داشته‌ایم که باید اضافه کنیم. قرار بود کمبودها و پیشنهادها را بگویید. دارید تنبلی می‌کنید.

3- همچنین قرار شد لینک دانلود ترانه‌هایی را که دوست دارید در کامنت‌ها بیاورید. از آوردن ترانه‌های مشهوری هم که همه می‌شناسیم اجتناب کنید. قرار است به همدیگر قطعه تازه «معرفی» کنیم. نظرسنجی بعدی باید در این باره باشد که کافه جدید چه چیزهای تازه‌ای باید داشته باشد.

4- فیلم تارانتینو هم دارد می‌فروشد و مدام در رده‌بندی بهترین فیلم‌های imdb بالا و بالاتر می‌رود. این نظر خوره‌های سینماست و نه منتقدان. که گاهی وقت‌ها بیش‌تر قبول‌شان دارم. در نظرخواهی بهترین فیلم‌های عمر که به نظرم تا یک ماه دیگر چاپ می‌شود هم مفصل راجع به‌شان خواهم نوشت. این عکس را از لینک‌هایی که بهرنگ در کامنت‌اش گذاشته، بیرون کشیده‌ام. بچه‌مان هنوز سالم و سرحال است:



5- دلیل نارضایتی‌های‌تان را از صفحه‌های دیگر «تهران امروز» (به جز صفحه سینمایی‌اش) نمی‌دانم. به نظرم در هیچ کدام از صفحاتش به هیچ کدام از جناح‌ها و احزاب مملکت توهین نمی‌شود و مچ‌گیری و جاسوس بازی و زیر آب زنی (بلای اول این روزهای کشورمان) هم درش نیست. درباره صفحه سینمایی‌اش اما من بیش‌تر خواننده هستم. زحمت اصلی فعلا روی دوش صوفیا نصرالهی است و مطالب‌اش را هم که خود شما می‌نویسید: «نقد نو نسل نو». که همزمان می‌آید روی سایت. همان طور که انتظار دارم، تر و تازه می‌نویسید و البته می‌توانید از اینی که هست، بهتر باشید. دو صفحه چهارشنبه‌اش کار حامد مظفری است، مجموعه مطالبی درباره «حرامزاده‌های ضایع» تارانتینو و در دو صفحه شنبه هم بردیا بهبهانی، دو صفحه پرونده درباره مجموعه «the wire» کار کرده است. بعدش هم نقد باقی بچه‌ها می‌آید. امتداد کافه... و بالاخره این که خوشحالم پرونده‌ »دشمن مردم« را در مجله فیلم دوست داشتید و آریا هم که اولین نقدش در مجله فیلم را درباره این فیلم مایکل مان در همین شماره نوشته است. شیدا شیرازی هم روزنوشت‌اش را به روز کرده است.

6- توی کافه آینده‌مان دارم فکر می‌کنم کاری کنم که پاسخ دادن به کامنت‌ها آسان‌تر باشد. با این سیستم فعلی، خیلی کار سختی است، به خصوص که روزی حدود چهل پنجاه تا کامنت می‌گذارید و همه خواندنی و آدمیزاد وسوسه می‌شود پاسخ دهد. مثلا این دو سه تا نقل قول از نیچه را در کامنت آریا قریشی خیلی دوست داشتم: «آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند ./ آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست / خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی، هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز.» عزی‌بن چی‌چی هم یادم هست در «خداحافظ گری‌ کوپر»، خوشبختی را در یکی از توالت‌های قطار سوئیس یا همچین جایی پیدا کرده بود. (یک زمانی کتابه را از حفظ بودم و حالا...) و همچنین مثلا یادآوری این دیالوگ کریستوفر واکن (در یکی از بهترین نقش آفرینی‌های تاریخ سینما در فیلم «اگه می تونی منو بگیر») از طرف جرمی برت: «دو تا موش کوچولو افتادن توی یه ظرف خامه . موش اولی ول کرد و غرق شد . موش دوم ول نمیکرد . اون قدر دست و پا زد که در نهایت اون خامه کره شد و فرار کرد. آقایون، در این لحظه، من اون موش دومی‌ام». و راستی این کامنت هم جمله خیلی اشنایی نوشته، دارم دیوانه می‌شوم و هر چه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید کجا خوانده ام: « اين فاجعه و جنايت و مصيبت و مرگ‌ومير و بيماری نيست که ما را پير می‌کند و می‌کشد، بلکه شيوه‌ای‌ست که آدم‌ها نگاه می‌کنند و می‌خندند و از اتوبوس بالا و پايين می‌روند.» همین تازگی‌ها هم خوانده‌ام یا شنیده‌ام. این عکسی هم که یکی از بچه‌ها لینک‌اش را گذاشته بود، را این جا هم می‌گذارم تا ببینید و همچنین لینک تریلر آواتار را که عجب چیز غریبی است و آن هم در کامنت‌ها هست. چه قدر دل‌ام می‌خواهد هر دو تای این فیلم‌ها را ببینم. هر چند که فیلم کامرون به نظر زیادی محتاج پرده سینما می‌آید.



7- و بالاخره خبرهای مهم‌تر. این فهرست بچه‌هایی است که در این چند روز اخیر برایم مطلب فرستاده بودند یا پیش‌تر به سایت مطلب داده‌اند و حالا توانسته‌ام تقسیم‌بندی کنم تا کارشان ادامه دهند: اسم کسی از قلم اگر افتاده، یا تنبلی کرده و مطلبی نفرستاده، یا فعلا مطالب‌اش غیر قابل استفاده است. یا اصلا حواسم پرت بوده‌ است. خلاصه اسم‌تان نبود با ای‌میل من اقدام کنید: [email protected] (راستی قرار بود حضار فعال و غیرفعال کافه، برای ثبت نشانی‌شان، به آدرس من ای‌میل بزنند. هنوز خیلی‌ها این کار را نکرده‌اید) و این اسم نویسندگانی که در تهران امروز و سایت سینمای ما و باقی نشریاتی که با هم هستیم می‌نویسند، یا به نظرم می‌توانند بنویسند:
كاوه اسماعيلي، آريا قريشی، علي نواصرزاده، بهنام شريفي، آرمين ابراهيمي، حسین جوانی، فواد آرام راد، آريان گل‌صورت، برديا بهبهاني، حسین گودرزي، رامين رئيسي، سعيده موسوي، احسان هاشمي، حنانه سلطاني، احسان راد، مصطفي انصافي، علي رستگار، امیر صباغ، علی جعفرآبادی، ساسان دسی، سیدمهدی طاهری.
همان طور که گفتم این یک فهرست اولیه است. آن‌هایی که دل‌شان می‌خواهد بنویسند، چه در فضای نت و چه بر صفحه کاغذ، مطالب‌شان را بفرستند. ضمن این که این روزها میل یاهو خیلی اذیت می‌کند. شاید فرستاده باشند و نرسیده باشد. درباره مترجم‌ها (که هنوز جای خالی زیاد داریم) بعدا حرف می‌زنیم.
حرف مهم‌تره را می‌گذارم برای روزنوشت پس فردا. فعلا این عکس از کیت ریچاردز. در روزی که هم یاد مهرجویی بزرگ کردیم و هم تولد تیم برتون است. انگار شبیه هر دوی این هنرمندان شوریده است:




یکشنبه اول شهریور 1388
1- هنوز نفهمیده‌ام که مشکل کجاست. این قدر از ساختن یک کافه جدید که آجرهایش را خودتان گذاشته باشید، می‌ترسید؟ این عکس برای شما:



2- فیلم تازه تارانتینو کارش را انجام داده. منتقدانی را متنفر کرده و خیلی‌ها عاشق‌اش شده‌اند. مهم‌ترها عشاق‌‌ها هستند. از جمله ایبرت و هوبرمن و رودریگوئز و براردینلی. خیلی‌های‌شان اعتقاد دارند که این بهترین اثر استاد است از زمان پالپ فیکشن. فیلم وارد 50 تای اول فهرست خوره‌های سینما در imdb شده. برای خود من این مهم است که ببینم این خلاقیت و شور و از همه مهم‌تر کانون انرژی و سرحال بودن، تا کی دوام می‌آورد تا به این کاوه یک چیزی را ثابت کنم.

3- فعلا که همین جا دور همیم. پس با قدرت ادامه بدهید. پیشنهاد بهترین ترانه‌ها عالی است. هر کسی (اگر توانست با لینک دانلود) ترانه‌های محبوب عمرش را این جا معرفی کند.

4- بعد هم این که همه شما، آن‌ها که بوده‌اند و آن‌ها که تازه و پس از ماجرای اخیر، سر و کله‌شان جلوی ویترین و پیشخوان پیدا شده، برایم ای‌میل بزنند تا نشانی‌شان را داشته باشم. و موقع فرستادن کامنت هم ای‌میل‌شان را بفرستند. گفتم که باید آجر به آجر کافه جدید با همکاری شما کنار هم چیده شود. این هم که ا‌ی‌میل من است: [email protected] بچه‌هایی که برای تهران امروز مطلب فرستاده‌اند با قدرت به کارشان ادامه دهند. این نقد نو نسل نو باید جا بیفتد.

5- یکی از بچه‌ها (امیر نیکو به نظرم) نشسته و همه فهرست‌های بهترین‌های بچه‌های کافه را در یک صفحه ورد ریخته و برایم فرستاده. کسی هست که حاضر باشد بهترین‌های این فهرست‌ها را بشمرد؟ ضمن این که دیدن این فهرست‌ها، به فکرم انداخته که یک یادداشت در همین باره بنویسم.ان‌شاءالله چاپ که شد، می‌خوانیم‌اش.

6- از تارانتینوی 48 ساله یاد بگیرید. کافه را گرم نگه دارید. به کافه‌های جدید فکر کنید. منتظرم.


شنبه 31 مرداد 1388

در 24 ساعت گذشته، شلوغ‌ترین روز تاریخ کافه رو سپری کردیم. رکورد حرف و کامنت و این‌ها. ادامه بدهید که امشب یا فرداشب، با هم حرف می‌زنیم و تکلیف همه چیز روشن می‌شود. کافه تازه، مسئولیت‌های تازه‌تر و بیش‌تر هم خواهد داشت.


جمعه 30 مرداد 1388

یک روزنوشت جدید شروع می‌کنیم، نه فقط به این خاطر که میزان شور و انرژی و حضور در روزنوشت قبلی از دست‌‌ام در رفته، همه آن فهرست‌های بهترین‌ها (که امیدوارم در این روزنوشت ادامه داشته باشد) و شور و شوقی که همراهش نثار این کافه و سینما می‌شد، بیشتر به خاطر چند خبر مهمی که می‌خواهم به‌تان بدهم. مهم‌ترین‌اش خبر آخری است. ولی لطفا زود نخوانید. بگذارید یواش یواش برای خواندن‌اش آماده شویم:

(راستی ممنون از این همه کادوی تولد مجازی و غیر مجازی که فرستادید...)

1- خب، حالا دیگر می‌شود درباره صفحه سینمایی روزنامه تهران امروز حرف زد. با کمک شما کم کم جان گرفت و حالا دارد می‌رود که دوباره، مثل هر کار دیگری که به کمک همدیگر در طول این سال‌ها کردیم، شماره یک شود. هنوز خیلی کار دارد. ولی چون روزنامه بعضی جاها زود تمام می‌شود، سایت‌اش را ببینید که تازه راه افتاده: tehrooz.com

2- به زودی فهرست کامل بچه‌هایی را که در طول این مدت یادداشت فرستاده‌اند برای این صفحه از روزنامه، این جا می‌آوریم. چه آن‌ها که مطالب‌شان چاپ شده و چه آن‌ها که نشده. راه درازی همراه همدیگر در پیش داریم.

3- ببخشید که در دو سه روز گذشته، از فرط زیاد بودن حجم مراجعان این کافه، کامنت‌های‌تان جا به جا آن‌لاین شد. به خصوص که می‌خواستم به خیلی‌های‌شان اختصاصا پاسخ بدهم. 60 - 70 کامنت آخری را دوباره چک کنید. بعضی‌های‌شان دیر، ولی سر جای خودشان آن‌لاین شدند و کامنت‌های خیلی خوبی بودند.

4- این مطلب آخر صوفیا نصرالهی درباره کتاب مهرجویی - که در تهران امروز هم چاپ شد -  و در روزنوشت‌اش هم گذاشته‌ایم، بازتاب‌های خیلی خوبی داشت. از دست‌اش ندهید.

5- بالاخره توانستیم در تهران امروز تیتر بزنیم، گفتگوی «مردم» با سازندگان خاک آشنا، و نه هر گفتگوی دیگری.

6- می‌خواهم نقدم به فیلم «درباره الی...» را در سایت بگذارم. نقدی، حرفی، بحثی اگر بود. می‌توانید زیرش بنویسید.

6- و بالاخره آن خبر مهم: بچه‌ها کم کم باید اسباب کشی کنیم تا از این کافه برویم. فعلا هستیم. ولی معلوم نیست تا کی. همین سه سال هم برای خودش زیاد بود. برگردید به روزنوشت اولی که نوشتم و مرورش کنید. به قول گوست داگ، در همه موارد، این نقطه پایان است که اهمیت دارد. اما الان به کار و زندگی و حضورتان ادامه دهید. جایی هم برویم، با هم می‌رویم. این دنیا و فضا مال ماست. تا وقتی که نخواهیم کوتاه بیاییم. تا وقتی نخواهیم کم بگذاریم. پس خیالی نیست. انرژی‌های‌تان را ذخیره نکنید. همچنان بیرون بریزید. این طوری به همه جا می‌رسیم. می‌خواهم مطمئن شوم که باز با هم خواهیم بود. یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو....

اما هنوز تمام نشده. این طوری که ول‌تان نمی‌کنم. اول یک معرفی فیلمیک:

هاروی (Harvey)ساخته هنری کاستر و با بازی جیمز استیوارت را ببینید. گیر می‌آید. کامل ببینید و نه نصفه و این‌ها. یک سکانس راهروی پشت کافه دارد که استیوارت رسما در حد یک فرشته ظاهر می‌شود: «مادرم می‌گفت برای زندگی توی این دنیا یا باید خیلی زرنگ باشی یا خیلی دلپذیر. من سی سال زرنگ زندگی کرده‌ام. دلپذیر بودن را پیشنهاد می‌کنم.» این البته مال یک سکانس دیگرش بود.

بعد هم یک معرفی موزیکال:

سی دی اول از آلبوم تازه دریم تیه‌تر. (که نوید برایم آورد). همه‌اش و ترک پنج‌اش. گوش کنید و یاد من هم باشید.

و بالاخره یک معرفی مکتوب:

پرونده این شماره ماهنامه فیلم: دشمن مردم، فیلمی از مایکل مان. مجموعه‌ای است نفیس!

و حالا به مناسبت اکران فیلم تازه تارانتینوی بزرگ، این چند تا عکس را برای‌تان کنار گذاشته بودم:



روی جلد نسخه اسپشال DVD پالپ فیکشن. همان که اغلب‌تان نوشته بودید برای کادوی تولد...



نمایی از شهر در کاسه پشت چراغ یک ماشین قدیمی در دشمن مردم مایکل مان.



معلوم است دیگر. فرانسیس فورد کوپولا پشت صحنه اینک آخرالزمان.



تیم برتون، پشت صحنه اسلیپی هالو، شپرتون استودیوز.



کرستوفر ریو با دانا، همسرش، بعد از این که قطع نخاع شد.

و بالاخره:



فدریکو فلینی با فیلمبردارش جوتزپه روتونو، سر صحنه رم. عکس فوق‌العاده است.

هاها. فکر کرده بودید که قرار است به این مناسبت فقط عکس‌های کوئنتین تارانتینو و فیلم‌اش را این جا بگذارم. کور خوانده‌اید. هنوز زود است که بتوانید دست مرا بخوانید. گیرم در حوالی اسباب کشی باشیم. مثل همیشه، حالا نوبت شماست...

بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

wall-e(یاسمن)
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 18:20
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این روزها,روزگار غریبیست برای من!به یاد ندارم چنین تلاش و تکاپویی برای یک لحظه"زندگی" در عمرم دیده باشم!!این روزها بعد از شنیدن و دیدن کلی درد و غم ,نه تنها مثل قدیما افسرده و منفعل نمیشم بلکه با جدیت بیشتری آرزوهامو دنبال میکنم!بعد از یه روز سخت و دردناک,به شدت احساس کردم دلم میخواد یه دل سیر "نفس عمیق"ببینم,هرچی گشتم فیلمو پیدا نکردم,و یه هویی بهم الهام شد بشینم ‘African queen”رو ببینم.خیلی وقت پیش فیلمو دیده بودم و تقریبا جز صورت اصلاح نکرده و دندون های "همفری بوگارت"چیزی یادم نبود.بعد از دیدن فیلم فهمیدم چرا یهویی به ذهنم رسید ببینمش:

چارلی و رزی بعد از یه عالمه تلاش,خسته و درمانده به این نتیجه رسیدن که به دریا نمیرسن و تو همین نیزار اسیر شدن,هر دو بدون پشیمونی از تلاش و تکاپو,شکستو در برابر این طبیعت زیبا اما بی رحم پذیرفتن,و رزی به درگاه خدا دعا کرد که"خدایا,ما را نه با ضعف هامون که با عشقمون قضاوت کن"و بعد از یک روز اینقدر بارون اومد که چارلی و رزی بدون اینکه تلاشی بکنن به دریا رسیدن!!شاید بیش از حد ساده به نظر بیاد اما بعد از دیدن این فیلم بیش از پیش ایمان اوردم راهی که انتخاب کردیم,این تلاش برای زندگی و شادی,مطمئنا درسته...نمیدونید چه آرامش و امیدی بدست میاد اگه صرف نظر از "نتیجه"از همین "بودن" و تلاش و حرکت به سوی آرزوها لذت ببریم.

wall-e(یاسمن)
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 18:30
-29
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سپیده دم اومد و همه جا روشن شد! امیر جان,بعد از این همه سال خوندن و همراهت بودن,از تماشاگران گرفته تا فیلم و سینمای ما,به یقین رسیدم هرجا بری موفق میشی.نمیدونم,شاید دلت بگیره از جور زمونه,شاید دلتنگ و نگران بشی,اما مطمئن باش که این امیر قادری که ما میشناسیم,این رفیق خوب همه ایده های جور واجور,هیچ وقت تنها نمیمونه!هر جا بری,هر جا باشیم,هرجا همه این رفقا باشن,هستیم دیگه!!! به قول خودت؛ما هنوز اول راهیم,"رفیق"... پی نوشت:لازمه بگم عکسا محشر بود؟کیه که عاشقس نشه؟!!مرسی...

امیر: دلگرمی. و این که آره به خدا... هنوز اول راهیم.
علیرضا احمدی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 18:41
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

عکس ها عالی بودند.ای کاش بیشتر از این عکس ها رو می کردی

موفق باشی

مجیب
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 18:53
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اول: این وود استاک که گفتی چی هست؟

دوم: انگار پا قدم منه که می خوای کافه رو جمع کنی... دستم(یا پام سبکه) هر جا میرم همینه

سوم: من سینما رو دوست دارم اما حاشیه هاش رو نه.

چهارم: نمی خوای یه چیزی راجع به لگد مال شدن شاهکار های سال گذشته سینمای آمریکا توسط اعضای آکادمی با انتخاب آشغالی به نام میلیونر زاغه نشین بنویسی؟ اگر چه دیر شده باشه؟ اون سینمای مال ما تماشاگراش م هست ها!!

کادوی تولد این که می تونم یه ورد بخونم شام رو به هر کی که دوست داری بخوری... اونم سه شب. فقط شرطش اینه که بهم بگی کیا

نیما وزیری
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 19:41
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیرقادریِ جان(به قول صالح علا)! کجا میخوای بری؟ تازه داریم باهات حال میکنیم! احتمالا تو که بری، وحیدم میره، نیما میره، جواد رهبرم میره، صوفیا میره، حامد مظفری میره،مهدی عزیزی میره... خلاصه چشم به هم میزنم می بینم من موندم و حوضم! نامردی نکن و نرو تا بازم خوش باشیم.

راستی، یه سوال: تهران امروز شنبه ها سینمای جهان داره؟ اصلا برنامه کامل صفحات سینمایی روزنامه رو بزن

متشکرم

مسعود ناسوتی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 20:37
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اقا کجا بریم؟ مگه الکیه؟ مگه نشنیدی میگن یه کافه تازه بعد از سه سال جون حسابی می گیره؟ می خوای تعطیلش کنی؟ فکری به حال ما نمی کنی رئیس؟

حداقل امیدوارم این کافه جدید چیز خوبی از آب در بیاد...

حال من یکی رو که اساس گرفتی...

----------------------------------------------------------------------------

یه پیشنهاد: فیلم "لونا پاپا" رو ببینین. اگه کسی با شادی و ولنگاری فیلم های امیر کوستاراریکا حال میکنه نباید این فیلم رو از دست بده. از اون مدل فیلم هاست که آدم های افسرده رو شاد میکنه. فیلم مال یکی از کشور های استقلال یافته ی شورویه. و به زبون جالبی توش حرف می زنن. یه تیکه های فارسی هم داره و یه موسیقی محشر...

فاطمه
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 20:37
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چرا نصفه حرف می‌زنی؟ از اینجا می‌خوایم بریم یعنی چی؟ کجا می‌ریم؟ چیکار می‌کنیم؟ اصلا چرا می‌ریم؟ انقدر بدم میاد یکی نصفه کاره حرفشو ول می‌کنه. یه‌یه‌یه‌یه‌یه‌یه....

valeh
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 20:49
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای امیر خان قادری، چرا این طوری نوشتی بابا، داشتم سکته میزدم ، مردم و زنده شدم، تا آخرش رو خوندم. درسته من کامنت نمیذارم، ولی هر روز به صفحه‌ی "روزنوشت‌های امیر قادری" و کامنت‌های بی‌نظیر بچه‌های کافه سر میزنم و از اینکه اینهمه عشق سینما رو یکجا می بینم، لذت می‌برم و یاد می‌گیرم.

الانم پشت سر هم دارم کل این روزنوشتو می‌خونمش، و هی به خودم می گم: بی خیال، چیزی نشده که، مگه امیر ننوشته " جایی هم برویم، با هم می‌رویم". ولی نمی دونم چرا دلم آروم نمیگیره، یه طوری نوشتی آخه، آقای قادری، یه جورایی غمگینه، مخصوصا اون یوهوووووووووووووووووووووووووووووووی آخرش؟؟؟؟؟

اما مطمئنم به هر جای دیگه‌ای هم که اسباب کشی کنید، چون کافه دار شما هستید، باز هم فضای اونجا، مثل این کافه عزیز، سرشار از سینما و هنر و عشق و در یک کلام زندگی، می شه.

و

"اولين بار چيز ديگري است" ولی "این نقطه پایان است که اهمیت دارد." !!!

و

ممنون به خاطر عکسهای فوق العاده ای که گذاشتید.

سرپیکو
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:4
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هاروی/ رو دیدم و از اون سکانس که جیمز استوارت اون تابلوی نقاشی رو میاره و میزنه جای تابلوی روی دیوار و ... بامزه ست!

منتظر شماره جدید ماهنامه فیلم هستم ...

عکس های جالبی گذاشتی، اون عکس کاپولا محشر است!

و بالاخره: این خبر مهم که گفتی... خب! حالا کجا میخوای بری؟

wall-e(یاسمن)
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:10
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نه به خدا,الکی نمیگم.مطمئنم از موفقیتت,بهتره بگم موفقیتمون.غمگین نبینمت رفیق.

بچه ها کی با حرفه من موافقه؟هیچ چیزی نمیتونه جلوی موفقیت امیر و ما رو بگیره.یالا دست به کار بشیم...

محسن دراگون
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:20
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیگه به یه عادت تبدیل شده . اینکه خیلی راحت به چیزی دل ببندم و خیلی راحت همه چیز تموم بشه.

برو. فقط بگو کا و چرا تا ما هم بریم و بگیم کجا و چرا .

حالا که هستیم ولی ممنون از دنیایی که تو این مدت به ما هدیه کردی . ممنون به خاطر پنهان کردن روزهای عمگین و حال بدت .

به خاطر همه انرژی که دادی...

یه پیشنهاد : بمون . بمونیم.

رضا خاندانی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:26
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر جان

اقا مثل همیشه سوپرایزمون کردی!!!

اقا داستان همون دیالوگ خدای درباره الیه؟!(یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است)؟؟؟؟؟!!!!!!!

دم همه ی بچه های کافه امیر قادری گرم

پایان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سعید حسینی
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:30
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا نشده ها واقعا متنفرم که ما ایرانی ها یک جا که جون می گیره سریع می خواهیم تعطیلش کنیم با توجیهاتی مثل خداحافظی در اوج و.. بر عکس آمریکایی ها می گزارند کلاسیک بشود این کافه هم باید کلاسیک بشود باید بشود محل تجمع همه عشاق سینما محل تبادل فیلم این خودش خیلی مهمه که این سایت و این کافه رو با هم جلو ببریم تازه با دست پر از پیشنهاد اومده بودم اینکه چرا سینمای ما یک بخشی مثل imdb برای فیلم های ایرانی باز نمی کند یک امتیاز دهی ابدی از سوی مخاطبان سینما به فیلم های محبوبشنون به نظرم معیار بسیار محکمی می شود برای تعیین فیلم های برتر ایرانی این یکی اش صاحاب کافه حوصله مطلب نوشتن هم نداشت بخش کامنتها رو باز بگزارد تا بچه ها با هم بحث کنند قدم به قدم تو این کافه باید ذهن هامون باز تر بشود شاید اصلا یک روز بشود کافه ذهن های باز !!! خلاصه بچه بازی در نیارید بگزارید هر چیزی روند طبیعی اش رو طی کند (یاد رمان مهر جویی به خیر) و اینکه اصلا یادم رفت اومده بودم چی بگم و در نهایت اینکه دیشب فیلمی رو دیدم که فکر نکنم حالا حالا ها رهایم کنه :رز ارغوانی قاهره یک لحظه تصور کنید این کافه هم مثل این شاهکار وودی آلن کامل سینمایی بشود کامل در یک خیال مطلق پیش برود .والسلام

فاطمه
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 21:33
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

زن‌ها ذاتا مردی را دوست دارند

که بی‌وقفه سخن بگوید

و بی‌وقفه دروغ بگوید!

از این رو،

زیان می‌بینند همه‌ی مردانی که هنر بازیگری

و اجرای روی صحنه را خوب نمی‌دانند

نزار قبانی

سروان رنو
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 22:0
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- کجا می خوای بری مرد ؟

2- چرا می خوای بری ؟

---

تصمیم گیری برای جدایی همیشه سخت بوده حتی در فیلم ها... اما ... گفتی با هم می ریم ؟! ... یک لشکرکشی سینمایی ؟!

---

به هر حال هر تصمیمی که گرفتی امیر خان ! من برای همکاری

فنی و مشاوره ای با شما ( سایت و انجمن و کافه و ... ) اعلام

آمادگی می کنم.

ح.ح
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 22:19
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیدوارم این یک جور ناز کردن برای گرفتن انرژی برای بهتر روحیه گرفتن برای فعالیت دوباره نباشه ( آرایه برای ) چون این وسط ما قربانی میشیم !!!! وقتی این مطلب رو خوندم اولین چیزی که یادم اومد برنامه سینما صدا ویژه جایزه اسکار بود / فلاش بک : قطبی زاده : به نظر من بنجامین باتن مزخرفترین فیلمه و بعد از حذف شوالیه تاریکی منتظر بودم فقط بنجامین جایزه نگیره امیر قادری : نه این سعید داره خودشو لوس میکنه واسه اینکه ما بگیم دوباره فیلمو نگاه کن و بیا با هم ببینیم (لینک صوتی رو پایین گذاشتم ) اینجا هم من فکر می کنم شما دارید خودتون رو لوس می کنید که ببینید آمار موافقه چقدره ولی بدونید ما اصلا طاقت چنین خبری رو نداریم و در آخر اینکه شما صدای خوبی داری که جون میده واسه صحبت کردن در مورد فیلما مخصوصا خارجی یک پیشنهاد دارم اینکه از این به بعد پادکست بدی بجای مطلب فکر کنم چنان استقبالی بشه که سایت چند روزه بترکه به هر حال قسمتی از حرفای بالا شوخی بود امیدوارم هر جا هستی موفق باشی اینم لینک صوتی صحبت شما و سعید قطبی زاده http://www.zshare.net/audio/64409795c85e6f12/

امیر: بابا تو چه یادته!

ریحانه جوادی نژاد
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 22:22
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام.درباره اسباب کشی یک لحظه ناراحت شدم.ولی واقعیتش این است که اتفاقا محرک است.نمیدونم منظورم را چطور برسانم.اسباب کشی از هرچیزی مفید است.به خاطر اینکه یه امید تازه و یک نیروی بیشتری دارد.اینکه یک جور دیگه شروع می کنیم.نه اینکه قبلش بد بوده باشد.یک طرز جدیدی که نیرو محرکه اش ! زیاد است.که امیدش بیشتر است که بیشتر و با انرژی و اعتقاد بیشتری ادامه دهیم.یه نگاه تازه ای که در ادامه همون نگاهه.فقط آدم امیدش اینست که اون نگاه بد نشود.که خراب نشود.چون واقعا به قول یاسمن اول راهیم.هرچقدر که بیشتر پیش می رویم احساس میکنیم که هنوز اول کاریم.که بیشتر باید رفت و رفت و معتقد بود.و قطعا اسباب کشی برای پیشرفت و ادامه دادن ضروری است.اما تا وقتی هستیم انرژیمان را می ریزیم.و قطعا با انسان های دیگری آشنا می شیم و جلو میرویم.ولی راستی یادمه یک بار تیتر یکی از روزنوشت ها این بود: لعنت بر هرچه اسباب کشی است ، چه از یک خانه،چه از دل یک آدم.... و اینکه در این دو سه روز خیلی هیجان زده می شوم.از هرچیزی که فکرش را بکنید.از این کافه گرفته تا ...تا...تا خود خدا....من دارم پیشرفت میکنم! امروز خدا بهم فهموند ،بهم فهموند که ...نمیدونم چطور بگم،که در آزمایش بزرگی منو قرار داده....که خوشی یا ناراحتی نزدیک ترهایت به کار تو بستگی دارد... یعنی من توانایی همچین مسئولیتی را دارم که خدا من رو درش قرار داده؟یعنی من رو توانا در انجام همچین کاری دیده؟ که از خودت بگذر تا نزدیک ترین کسانت و حتما در درجه اول شاید خود من به خوشی و راحتی برسم؟یعنی من آنقدر از لحاظ درونی و معنوی رشد کرده ام؟ که مثلا چرا من و نه یکی دیگر؟جایی جمله بسیار جالبی خوندم.اینکه" زندگی نکن برای مردن ، بمیر برای زندگی کردن"ولی خیلی هیجان زده ام....و خوشحال. یا اینکه دیدم یکی از دوستانم به شدت با کاری که کرده بود به وجدم آورد....و خوندن دو جمله آخر روزنوشت.نمی دانم چرا دوباره خیلی هیجان زده شدم! راستی من بعضی وقت ها یک آهنگی پیدا میکنم که بدجوری وقتی اون آهنگ رو گوش میدم ، عاشق تمام دنیا می شوم.حتی کسی را که مثلا دوسش ندارم.همه چیز را یک جور دیگه می بینم.و جادو میکنه منو و نگاهم رو به همه چیز...و این دفعه نمیدونم چرا desert rose این کار رو کرده...

امیر: هی دختر. همین مسیر رو برو. در راه درست قرار داری: «... امروز خدا بهم فهموند ،بهم فهموند که ...نمیدونم چطور بگم،که در آزمایش بزرگی منو قرار داده....که خوشی یا ناراحتی نزدیک ترهایت به کار تو بستگی دارد... یعنی من توانایی همچین مسئولیتی را دارم که خدا من رو درش قرار داده؟یعنی من رو توانا در انجام همچین کاری دیده؟»

رامين رئيسي
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 23:3
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امشب دلم بد جوري گرفته بود هر جور سعي كردم روحيه ام رو عوض كنم نشد حتي "بعضي ها داغشو دوست دارند" هم حالمو خوب نكرد كه معمولا خوب جواب مي داد. اومدم يه سري به كافه بزنم كه اون خبرت. . .! به قول علي سنتوري خودمون زپلشك آيد و زن زايد و مهمان ز در آيد!

الآن نشستم پاي مخمصه استاد . رسيدم به اونجائي كه نيل به كريس ميگه اگه ميخواي كار بزرگي انجام بدي سعي كن تو زندگي به هيچ چيز و هيچكس وابسته نشي چون اگه وابستگي داشته باشي نمي توني ظرف 30 ثانيه همه چيزو فراموش كني و بري و بعد آخر فيلم ميبينيم كه چطور به حرفش وفادار مي مونه و . . . .امير تو هم مي توني مثل نيل ظرف 30 ثانيه همه چيزو فراموش كني و بري؟ اه فكر نمي كردم اينقدر آدم ضعيف و لوس و . .ي باشم!

سیگاری
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 23:9
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هدیه من :یه خونه بالای یه شهر پر از چراغ شبونه.اهم.خونش بالکنم داره.

امیر: هی پسر، تو منو از خودم بهتر می‌شناسی.

سعید
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 23:37
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای امیر قادری این روز ها:http://www.semital.com/g.htm? id=14011

maryam
جمعه 30 مرداد 1388 - 0:52
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

از هر پاياني بدم مياد....از هر رفتني متنفرم .من تازه كافه رو ياد گرفته بودم.انگار تو سرنوشت من وقتي برسم كه قطار رفته.

رضا رادبه
جمعه 30 مرداد 1388 - 1:7
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

حالا کجا می خوای بری؟

کاش یه کم بیشتر توضیح می دادی

اصلا" چرا؟

محمد تفضلی
جمعه 30 مرداد 1388 - 1:10
20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مونده بودم ایده ام را به مناسبت تولد امیر بنویسم یا تولد کافه که اتفاقا مقارن با تولد خودمه.از این گذشتیم و به اون هم نرسیدیم! این به کنار ،از طرفی به اقتضای سن، شور و شعف محصول دیدن فیلم های عمر حد و حدودش حکم می کنه که موقع اینطور نظر سنجی های بزرگ خیلی آفتابی نشم! اما کامنت بچه ها را که می خونم.... خدا.... یعنی میشه روزی روزگاری از ما هم این همه انرژی ساطع بشه!؟ فعلا یواش یواش فیلم به فیلم کتاب به کتاب و قدم به قدم داریم میاییم جلو تا ببینیم چی میشه...راستی کسی اینجا هست که لحظات و حس و حال قبل دیدن هر کدوم از این فیلمایی که می نویسه یادش باشه؟ یعنی بتونه قضاوت و ذهنیتی که قبل دیدن هر فیلم داشته رو پیش خودش تداعی کنه؟ و اما اصل مطلب ... ایده ای که مدت هاست تو سرم می چرخه و سعی می کنم بهش سر و شکلی بدم.حالا امیر اگر می خوای این رو از همون کادو های سورئال تولد حساب کن! اینکه فیلمی مستند بسازم با همکاری امیر درباره این کافه(اسمش بشه کافه قادری؟) و البته محوریت فیلم مربوط به امیر قادری و زندگیش باشه که با پلان هایی از صحبت های تک تک بچه های فعال اینجا مرتبا قطع میشه.... دوست دارم دوندگی پیدا کردن اهالی کافه رو هم خودم شخصا به جون بخرم.... تهران و رشت و مشهد و شیراز و ... دوربین را می بریم و پلان های همه رو می گیریم و سر آخر می ریزیم روی میز تدوین. مستندی پر از نوستالژی های امیر ... از بهترین قطعات موسیقی عمری تا منتخبی از سکانس های محبوب از فیلم های محبوبش .... opening فیلم هم یک تراک طولانی دوربین باشه از روی مجله ها و روزنامه ها، پرونده ها ، مقالات با تیتر هایشان که تا امروز امیر نوشته ... یعنی واقعا می خواهم که چنین فیلمی از منتقد محبوبم ببینم که اگر نشد خودم باید آستین بالا بزنم! و بعد دی وی دی اش را به مناسبت تولدش هدیه کنم به امیر قادری و درباره این روزنامه تهران امروز خودمون... کی گفته بود امیدمون بعد اعتماد ملی؟ دقیقا! ورسیون آبی اش البته با همون طراحی سایت! عجیب دلم خواست که اولین یادداشت عمرم توی این روزنامه چاپ بشه... امیر، که گفتی قانون داروین و این حرف ها؟ آره؟ بسیار خب... سعی می کنم. با قوانین طبیعی نمیشه مشکل داشت...و از اینکه بالاخره تونستید تیتر بزنید، گفتگوی «مردم» با ... خیلی خوشحالم. هر چی باشه مزد ایده ی شاهکار خودتونه. بحث درباره رمان مهرجویی هم کاش به اینجا کشیده بشه. برای خود صوفیا هم نوشتم که در قحطی واکنش ها یادداشتش خیلی عالی بود. و اینکه اولین پست وبلاگم یک پرونده بود با کلی عکس و مخلفات برای سریال anne of green gables که از ته قلبم دوستش داشتم و دارم و امشب که توی فیس بوک عضو فن کلابش شدم یک ویدئو پیدا کردم که کارم رو ساخت! از پشت صحنه ی بازیگر همیشه محبوب و مهجورم مگان فالوز... برای آنها که احیانا این سریال رو دیدن: http://www.youtube.com/watch?v=iJqfQtBuGvQ

امیر: پس بنویس که اولین نقدت همین جا چاپ بشه. و این که اون مستند هم کار خودته. یه جوری که همه بچه‌ها توش باشن.

آخرين تانگو در كافه
جمعه 30 مرداد 1388 - 1:14
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امشب مستند مكث رو از شبكه سه ديدم بعدشم اومدم تو كافه كه اين خبر رو شنيدم .تا چند دقيقه هنگ كرده بودم.سنگين نفس ميكشيدم ......يعني بعدش قراره چه اتفاقي بيفته!!!

سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:7
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1) نمی دونم این حرفی که می زنم رو باور می کنید یا نه. ولی به همون خدایی که همه می پرستیم راست می گم. امروز قبل از این که صفحه ی روزنوشت امیر قادری رو باز کنم، یهو دست و دلم لرزید. یه فکری به سرم زد. یهو به این فکر کردم که این کافه ی پررونق تا کی قراره به کارش ادامه بده. نکنه یه روز تعطیل شه و همه ی ما کافه نشینان آواره شیم. بعد روزنوشت رو باز کردم و این خبر رو دیدم. به ماوراالطبیعه ایمان دارید؟ من که ایمان آوردم. همین.

wall-e(یاسمن)
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:12
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

“we cant go around measuring our goodness by what we don’t do,by what we deny ourselves,what we resist and who we exclude.we’ve got to measure goodness by what we embrace ,what we creat and who we include.”

کسی هست "شکلات"دوست نداشته باشه؟

بهرنگ
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:13
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آفرین البته اسم اصلی اون آهنگ امیدهای بلند بالا(high hopes) بود ولی تقریبا درست گفتی.

http://wiredforbooks.org/eliakazan

http://archive.sensesofcinema.com/contents/directors/04/lean.html

http://archive.sensesofcinema.com/contents/directors/02/mann.html

سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:13
-24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

می دونم این قولی که می خوام از شما بگیرم، فرمالیته است. چون به شخصه به شما اطمینان دارم. ولی باز هم برای اطمینان بیشتر می خوام حتماً قول بدین که ما رو تنها نمی ذارین. این جا موندن یا از این جا رفتن بهانه است. مهم با هم بودنه. با هم زندگی کردن. با هم نفس کشیدن. خودتون بهتر می دونید هر جا که باشید، ما تنهاتون نمی ذاریم. پس شما هم تنهامون نذارید. و این که مطمئن باشید تا وقتی که رئیس این کافه سرپا و سرحال باشه، مشتریاشم محکم و قوی وایسادن و نمی ذارن از رونق این کافه ذره ای کم بشه.

سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:17
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمی دونم چرا نمی تونم افکارمو متمرکز کنم. حرفی که باید تو یه کامنت می زدم رو حالا دارم تو سه تا کامنت می گم. شاید بیشترم بشه. فقط می خواستم این رو بگم که با وجود همه ی این حرفا به شدت نگرانم. می دونید این یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو.... گفتن آخرتون من رو یاد چی انداخت؟ یاد سکانس بادبادک بازی الی که انگار تازه بعد و وجه اصلی اش از زیر همه ی اون حجب و حیاها زد بیرون و به یک سکانس خیلی لذت بخش برامون تبدیل شد. برای همین من نگران عواقب این یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو.... گفتنم!

احسان
جمعه 30 مرداد 1388 - 8:58
25
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر جان یه سوالی داشتم

سنت تعطیل کردن وبلاگ ها در اوج مختص ما ایرانیهاست یا خارجیها هم اینجورین ؟

علی جعفرآبادی
جمعه 30 مرداد 1388 - 9:40
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چی شد امیر ؟ تو رو خدا به ما رحم کن . ما قلبمون ضعیفه . یعنی چی که یهو می خوای بری از اینجا ؟ نکنه از اون چیزی که می ترسیدم به سرمون اومد ؟ اختلافی یا چیزی پیش اومده ؟ تو رو خدا امیر بی خیال اسباب کشی شو ... ولی باز اگه بری باهاتیم ...فقط بگو که مثلا اختلافی پیش اومده با کسی که این تصمیمو گرفتی ؟ خلاصه باهاتیم ...

و با غم در دل این را می گویم که کافه ما هم به روز شد و یک مطلب خوبی در مورد بیتلز توش هست ... همون artmag.blogfa.com ... اصلا ولش کن ... خبری که دادی دل و دماغ رو ازم گرفت بی معرفت ...

jeremy brett
جمعه 30 مرداد 1388 - 9:48
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

گفتی درباره الی........

اولش یه تشکر کنم بعد یه گله....

نقدی که تو مجله فیلم نوشتی بی نظیر بود...مسئله اصلاً صرف نقد این فیلم نیست مسئله اینه که نسل ما میتونه سینه ستبر کنه و بگه که ریش سفیدهای عزیز و محترم سینما(منظورم پرویز نوری یا جواد طوسی نیست!)نسل ما هم واسه خودش یه دوائی داره

گله هم این که فیلمی رو که خودت مدعی هستی جزو بهترین های سال هنوز بحث داغی راجع بهش تو کافه باز نکردی

خیلی حوصله نوشتن ندارم ولی برام عجیبه فیلمی که همه محور اصلیش رو اخلاق مداری می دوونن با یه چی مقایسش نکردن....

یعنی کسی حس نکرد که فیلم یه خورده بوی شکسپیر میده؟

و این بار تجلی هملت در یه جمع ایجاد شده؟واین بار هم یه افیلیا داریم؟و ......

شاید این جمله بی ربط باشه ولی به نظرم به فضای فیلم خیلی نزدیک

نمیدونم مال کیه:

عظمت هر فرد به سوال هاییست که در خلوت از خودش می پرسد

محمد غلامی( Juve)
جمعه 30 مرداد 1388 - 9:58
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بابا ما نمی تونیم ولت کنیم

نمیتونیم بی خیال شیم عادت کردیم عادت کردیم که هر روز بیایم اینجا سر بزینم و کامنت بذاریم

امیدوارم دوباره یه جا دیگه همه با هم جمع بشیم

اصلا باورم نمیشه

حالمو گرفتی........

محمد غلامی( Juve)
جمعه 30 مرداد 1388 - 9:59
24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بابا ما نمی تونیم ولت کنیم

نمیتونیم بی خیال شیم عادت کردیم عادت کردیم که هر روز بیایم اینجا سر بزینم و کامنت بذاریم

امیدوارم دوباره یه جا دیگه همه با هم جمع بشیم

اصلا باورم نمیشه

حالمو گرفتی........

آریان گلصورت
جمعه 30 مرداد 1388 - 10:7
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیشب که روزنوشت رو خوندم و فهمیدم باید اسباب کشی کنیم دستو دلم به کامنت نرفت !!! برگشتم و روزنوشتهای قبلی رو مخصوصا اون اولیا رو دوباره مرور کردم . چه خاطرات خوبی . دل کندن از اینجا خیلی خیلی سخته . انقدر از این جا انرژی گرفتیم که خدا میدونه ! اما مطمئنم هر جا هم که بریم باز این فضای دلنشین شکل خواهد گرفت . به کافه دار خیلی اعتماد دارم . تا حالا رو باهاش اومدیم پس از این جا به بعدم تنهاش نمیذاریم .

راستی این شماره مجله فیلم پرونده دشمن ملت ؟!! چقدر زود . انتظارشو نداشتم . هنوز منتظر مترسکم . راستی دقت کردیداینجا فضایی شکل گرفت که همه ما و خود امیر قادری لذتهایمان را با هم تقسیم کنیم . عکسی آهنگی لینکی هر چی که دوست داشتیمو میومدیم با هم سهیم میشدیم مثل استاد مایکل مان که تمام لذتیو که از فیلمسازی میبره با ما تقسیم میکنه . واسه همینه میتونه سکانسهایی رو بگیره که هیچ جا نظیر نداره و اینکه دوست ندارم این جمله تکراریه عکسها محشر بود رو بگم ولی نمیشه انگار . بعد این همه پست باز هم امیر قادری چیزی رو میکند که مارو به شوق بیاره ...

valeh
جمعه 30 مرداد 1388 - 11:19
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

«من با چشم بسته از زیباترین و روشن‌ترین راه‌ها نگذشتم، ترجیح دادم با چشم باز از کوره‌راه‌های ظلمت بگذرم، و آنچه مهم بود، نفس گذشتن بود، حرکت بود. »

امیر: شاهکار.

(یاسمن)wall-e
جمعه 30 مرداد 1388 - 11:43
-28
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

z is dead baby....z is dead..... نترسید نترسید.....ما همه با هم هستیم........

امیر: تموم شد. همه چی تموم شد. همه غم و غصه‌هام. درجه یک بود کامنت. پس با قدرت می‌ریم برای یه جای بهتر. این دیالوگ پالپ فیکشن یک جای دیگر به زندگی باز گردانده بودم، و حالا این جای بعدی است.

کاوه اسماعیلی
جمعه 30 مرداد 1388 - 11:44
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اولش قصد داشتیم از اینجا برویم.خانه مان را میگویم.توی کوی بیانی رشت....محل شلوغ شده و در و برمان آپارتمان سازی اذیتمان می کند.گفتیم برویم جای خلوت تر و البته با کلاس تر.تازه من هم که دارم میروم یک آپارتمان مجردی برای خودم بگیرم.پس قرار بود ما هم آماده اسباب کشی بشویم.ولی دلمان نیامد.12 سال است که توی این خانه هستم.دو تا رفیق توی همین کوچه از دست داده ام....شیطانیها کرده ام.خلاصه تصمیممان را عوض کردیم.قرار شد همینجا بمانیم.دوبلکسش بکنیم و پایین را تر وتمیز دربیاوریم.یک هفته است که خانه را تخلیه کرده ایم.اهل بیت رفته اند طاهرگوراب ....من مانده ام و آلاچیق حیات و یک بغل فیلم و موسیقی وکتاب و سروکله زدن با کارگرها..توی همین آلاچیق دو تا مطلب نوشته ام که باید برای امیر بفرستم.آوارگی در حد دو سه ماه است ولی شبها سرم را که روی بالش می گذارم و آسمان را که نگاه میکنم خیالم راحت است همینجا می مانم.آخر میدانید بچه ها...من این کافه را...ای وای ببخشید این خانه را دوستش دارم..تا سحرگاهان که میداند؟؟؟؟؟؟

امیر: منتظر کامنت‌ات بودم! و این که دقیقا. توی فکرم دوبلکس‌اش را بزنیم. جایی که به جای دو تا مطلب، بیست تا مطلب بنویسی. ایشالا...

wall-e(یاسمن)
جمعه 30 مرداد 1388 - 12:3
-20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

با قدرت میریم برای یه جای بهتر...

نگفتم هیچی جلودار ما نیست؟

baran
جمعه 30 مرداد 1388 - 12:48
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خونمون بوی کهنگی میداد مادرم جارو کشید خیس خیس

بوی کهنگی میداد

به دیوار روبرویم خیره ماندم بچگی کرده بودم و گوشه ترک خورده اش یک کلبه کشیده بودم بی سقف ابی! زیرش دریا . عاشق شده بودم عاشق یک هوای تازه

کمی باد زنید مرا این عطش تازه بودن مرا خواهد کشت

.

اسباب کشی! همیشه از زمانی که کودک بودن های پی در پی ام یادم میاد از فاصله گرفتن بیزار بودم فاصله از جایی که کشف کرده بودم از جایی که ارومم میکرد اما از وقتی پی در پی بزرگ و بزرگتر شدم دیگه ارامش نداشتم میبینی فاصله ها چه میکنن تیر خلاصن

!

میدونم امیر قادری عزیز ما اون قدر ایده نو گوشه ذهنش قایم کرده که بتونه یک اهنگ زیباتر برای کافه اش بسازه اینبار با ریتمی تکرار نشدنی

.

به دور و برت نگاه كن...اگر اين چيزي كه مي بيني يك خواب است...بدان كه همه دنيا در همين خواب به سر مي برند...و...خوب البته اين خيلي تاسف انگيز است!

.

حال این روزهایم خوش نیست

اما ادامه میدهیم با هم

مریم
جمعه 30 مرداد 1388 - 12:51
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من همیشه فقط کامنتهای اینجا رو می خوندم، همین که می دونستم تو این شهر غرق شده تو غم و رنج ، تو این زندگیه ... یه سری همفکر دارم برام کافی بود حالا... اقای قادری شما منتقد مورد علاقه من هستید لطفا ارتباطتون رو قطع نکنید...

علی خطیبی
جمعه 30 مرداد 1388 - 12:57
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر عزیز. دو سالی که همراه کافه هستم و با این همه عاشق سینما حال می کنم. کمتر کامنت میذارم. سعی می کنم که بیشتر خواننده باشم. حیفه که تعطیلش کنی. ولی میشه دوباره از نو شروع کرد. چه اینجا چه یه جای دیگه. الآن این پیامک واسم اومد : اگه خدا تو رو به لبه پرتگاهی برد ، نترس ، برو. چون یا تو رو از پشت می گیره یا به تو پرواز کردن را خواهد آموخت.

امید غیائی
جمعه 30 مرداد 1388 - 13:27
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
به بهانه شاید اثاث کشی از اینجا و برای اینکه بگویم یا بگوییم ما هنوز هم هستیم.به نظرم بتوانم از طرف بچه های کمی قبل تر اینجا هم حرفهایی بزنم. امروز با یکی از بچه های کافه حرف میزدم.کلی حال داد.کلی یاد گذشته افتادم.میدانم اینجا را می خواند.پس اگر امروز دیدی که خیلی حواسم نبود به خاطر این بود که یکهو پرت می شدم به قدیم.به آنروزهایی که سرحال دور هم جمع می شدیم.اولین دیدارمان فکر کنم نمایشگاه کتاب بود.خیلی نگذشته اما یادم نمی آید چه سالی بود.خیلی با به خاطر سپردن تاریخ دقیق چیزها حال نمی کنم.دوست دارم فکر کنم خیلی دور بوده اند یا خیلی نزدیک.بعدها بیشتر با هم جور شدیم.سینما و فیلمهای جدید و کتابهای تازه خوانده شده بهانه های خوبی بود برای ساعتها حرف زدن با دوستان سینمای مائی که هنوز هم فولدرشان توی گوشیم حفظ است.سینما رفتنها و خندیدن ها و گه گاه با یکی دو تا از بچه ها بیشتر بودنها .حتی به خاطر آوردنشان هم دلم را آشوب می کند.راستی دلم برایتان خیلی تنگ شده.برای مهدی پورامین با حرفهای همیشه منطقی اش.برای مصطفی جوادی با آن بی اعتنایی خاصش.برای سحر و حنانه و خاطره با لهجه های شیرینشان.برای امیر رضا با آن استیل خاص امیررضایی اش. مهتاب با حرفهای همیشه شنیدنی اش و برای صوفیا و سوفیا که همیشه میدانستم چیز جدیدی برای رو کردن دارند که ذوق زذه ام بکنند.برای حمید قدرتی که نمیدانم الان کجاست حتی.برای ایمان.برای علی نواصرزاده.برای...برای...برای....برای ولو شدن روی چمن های داغان پارکها با مصطفی و گپ زدنها.و اینکه شاید کسی را یادم رفته که ببخشید. من همیشه اینجا لحظه های نابی را تجربه کرده ام.وقتی میبینم همه برای امیر هدیه هاشان را رو می کنند بعد خجالت میکشم که این همه گرفتاری از اینجا دورم کرده. اینجا خانه اول سینمایی من یعنی شاید خیی از ماها بود و هست.هنوز هم برای خواندنش بعد از صفحه اصلی اینجا را باز میکنم. اینها را گفتم که فقط گفته باشم ما هنوز هم اینجا ها در این کافه نفس میکشیم.حداقل من شاید بعضی وقتها از پشت پنجره دستهام را میگیرم جلو چشمهام و اینجا را نگاه می کنم، اما هستم و انرژی میگیرم. و اینکه این نوید همیشه آدم محشری است.من این آلبوم دریم تیه تر را نمیدانم چند روز پیش دوستم گفت دانلودش تمام شده و گذاشته برایم که بردارم اما همین امروز بعد از خواند نوشته امیر گوشش دادم و عالیه.انقد خوبه که سی دی 3 اش رو با اینکه انسترومنتال همون سی دی یکه میشه با لذت گوش داد... و اینکه کتاب احتمالا گم شده ام نوشته ساراسالاری شر چشمه را از دست ندهید.حسابی به درد ظهرهای کسل تابستان می خورد...

امیر: جات که خالی نیست. چون همیشه هستی. و اگه به فکر اسباب‌کشی افتادیم، چون می‌دونیم چه رفقایی داریم که کمک‌مون کنن. و این که امید، زودتر دست بجنبون برای تهران امروز و باقی ماجراها. یه زنگی به ما بزن همین روزها. ضمنا بچه‌ها رو هم خیلی خوب توصیف کرده بودی.
mebzo
جمعه 30 مرداد 1388 - 13:37
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بگین کجا می رین ها .... من و جا نذارین ؟!

سایت تهران امروزم مثل سایت اعتماد ملی بود البته استقلالی !

Reza Jamali
جمعه 30 مرداد 1388 - 13:51
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

امیر جان امیدوارم که اینجا رو تعطیل نکنی چون اگه اینجا نباشه ما تو این اینترنت بی در و پیکر چی کار کنیم؟؟؟

راستی یه سوال فیلم کودکان وحشتناک (les Enfants Terribles) ساخته ژان پیر ملویل رو دیدی؟؟؟ من بدجوری دنبالشم فکر کنم شاهکار باشه...

مصطفی جوادی
جمعه 30 مرداد 1388 - 14:38
21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

...حرفی نداریم ما برای گفتن!

غزال
جمعه 30 مرداد 1388 - 14:53
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام آقای قادری فکر کنم 2 سال و نیمی هست که چک کردن این صفحه عادت هر روزم شده . دقیقا از دو سه هفته بعد از پروند جنجالی دسنمزد بازیگرها در همشهری جوان و اون یاداشت عجیب شماره بعدش بود. من که هیچ وقت انقدر سینمایی نبودم که مجلات تخصصی سینما را دنبال کنم با یه سرچ توی اینترنت به این جا رسیدم و از آن موقع همیشه همین دور و بر بودم. اگه می خواهید کم کم اسباب کشی کنید از اینجا، خوب ما هم لابد می تونیم همراهتان اسباب کشی کنیم ...حالا با یه کم درد، با یه کم غصه و البته با کلی خاطره . من شاید خیلی پیگیر سفت و سخت و عشق سینما نبودم و به همین خاطر گاهی هم این جا احساس غریبی می کردم ولی اینجا بودم

امیر: امیدوارم خونه تازه بیش‌تر عاشق بشین.

جمعه 30 مرداد 1388 - 17:39
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

monicious.com/20090818/woodstock-festival/


جمعه 30 مرداد 1388 - 17:42
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://demonicious.com/20090818/woodstock-festival

امیر: آقا یا خانم ممنون.
بهروز قهرمانی
جمعه 30 مرداد 1388 - 19:17
24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خوب بالاخره اون چیز که من از اول هم بهش فکر می کردم داره اتفاق می افته به قول معروف (( من می دونستم ...!!)) یاد گالیور بخیر

1- هر جا می خوای بری به سلامت امیدوارم راحت باشی دنیا زا نباید زیاد سخت گرفت

2- یاد یه سکانس از فیلم Bishop wife با بازی کری گرانت بزرگ افتادم که در روی زمین اسکیت به اون راننده پیر تاکسی بینوا می گفت تو هم می تونی فقط باید بخوای !!!

3- همه ما همین جوری هستیم زمانی که تو زندگی به یکی تکیه می کنیم حداقل بابت بخشی از کارهامان . ان بینوا یکهو تصمیم می گیره بره دنبال کار و زندگی خودش ناگهان اعتماد به نفس خودمون را از دست می دهیم بابا طوری نشده این اقای امیر قادری که مثل همه ما فیلم باز و فیلم بین بود و یکم بیشتر از ما سرش تو نقد بود حالا کم اورده یا اصلا دیگه نمی خواد برای ما بنویسه یا اصلا دیگه دوست داره برای دل خودش فقط بنویسه یا شایدم خسته شده می خواد بره یه ماه عسل یه ماه عسل طولانی خوب چه اشکالی داره بره ما هم باید اعتماد به نفسمون رو حفظ کنیم اصلا خودمون کافه را بچرخونیم فقط باید راهشو خوب یاد بگیریم اونموقع است که امیر قادری هم دیگه دلش می خواد تو کافه ما کامنت بذاره


جمعه 30 مرداد 1388 - 19:32
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
آقاي امير قادري سلام،من ديررسيدم،تازه داشتم از شما وبچه هاي كافه كلي چيزاي خوب ياد ميگرفتم.اينجابرام مثل ديازپام عمل مي كرد.وقتي حالم بد بود،مي امدم روزنوشت هاوبعد تو كافه......انگارميرفتم تو روياهام.اينجا دنياي دوستداشتني ترين هاي من بود.تازه كافه نشين شده بودم كه ميخواهيد اسباب كشي كنيد.آقاي قادري اگه اين كافه تعطيل بشه جايه ديگه اي هست كه باز با هم باشيم؟؟؟؟تا اطلاع ثانوي اميد من فقط به باشگاه فيلم . .(صداي شليك........كافه تعطيل.........رئيس .........من اينجام.)

امیر: بابا لامصبا، می‌خوایم بریم یه جای بهتر.
maryam
جمعه 30 مرداد 1388 - 20:16
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقاي قادري گشت ارشاد كه تموم شد،چرا ميخواهيد كافه رو تعطيل كنيد؟


جمعه 30 مرداد 1388 - 20:16
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
وقتشه يه دونه بزنم تو گوشت پسر.

امیر: قشنگ بود ها! انرژی دادی.
تیکران
جمعه 30 مرداد 1388 - 20:33
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
کجا میخوای بری پسر؟! سینمای ما تازه داره جون میگیره به خصوص بخش خارجیش! جون هر کی که دوسِش داری یا جون هر کی که دوسِت داره، این دفعه هر جا میری اول یه قرارداد 10سال ببند بعد استارتو بزن پسر!

امیر: خبر نداری رفیق. یک سینمای خارجی راه بندازیم نگو و نپرس. چند روز وقت...
محمد هنردوست
جمعه 30 مرداد 1388 - 21:14
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تولدت بعد از یک هفته مبارک و این هم هدیه تولدت از گذشته ها همین جوری :

در کنار خطوط سیم پیام

خارج از ده دوکاج روییدند

سالیان دراز رهگذران

آندو را چون دو دوست می دیدند

یکی از روزهای پاییزی

زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاجها به خود لرزید

خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا

خوب در حال من تامل کن

ریشه هایم زخاک بیرون است

چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی

مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار

من کجا طاقت تو را دارم

بینوا را سپس تکانی داد

یار بیرحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد

برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آنروز

انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پیجویی

تا بینند عیب کار از چیست

سیم بانان پس از مرمت سیم

راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز

با تبر تکه تکه بشکستند!!

و چرا رفتن ؟ چرا ؟

سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 21:21
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آهای کافه نشینان. یه نکته ی هیجان انگیز رو امشب فهمیدم. نمی دونم کدوم یک از شما می دونستید. ولی من الآن خیلی خوشحالم که فهمیدم کلاهی که جف کاستلو تو سامورایی سرش می ذاشت، مال خود ملویل بود. جف کاستلو ساعتش رو دست راستش می بست، همون طور که ملویل می بست! حالا تازه فهمیدم چرا این کاراکتر رو این قدر دوست دارم. حتی بین کاراکترهای ملویل هم با همه فرق داره. بابا این لامصب خود ملویله!!

سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 21:24
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

و این که خیلی خیلی دوست دارم این حرف رو این جا هم بزنم. اخیراً تو یه فیلمی جمله ای شنیدم که مضمونش این بود: "همه ی کارها رو باید کامل انجام داد. حتی آدم کشی رو". فکر می کنم ژان پیر ملویل به طرز غریبی به این جمله اعتقاد داشته. امشب ارتش سایه ها رو دیدم و هنوز مخم داره می پیچه. عجب شاهکاری بود لامصب. این ژان پیر ملویل کی بود که فیلماش این جوری آدمو جادو می کنه؟!

تونی راکی مخوف ( قادر پلارک)
جمعه 30 مرداد 1388 - 22:8
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام. 1- مطمئنم که با هم به جای خوبی خواهیم رفت.آخه اینجا و ما و شما حکم اف بی آی فیلم چوپان خوب رو داریم. حالا که وارد شدیم تا آخر عمرمون همین جاییم .اون جمله روی دیوار در سکانس آخرش رو که یادتون هست؟ این عبارتی رو که آخر هر کامنت مینویسم دقیقا شرح حال امروز و آینده این کافه است. " این پایان نیست........". 2- نگی چقدر بی خیاله ها. ظرف همین دو سه روز آینده اولین ترجمه ها رو میفرستم برات. آخه ترم تابستون تازه تموم شده و پنجم شهریور ماه دارم میرم جزیره خارک واسه این 2 واحد کاراموزی. فعلا یکی دوتا نمونه کارمیفرستم تا از قافله جا نمونم. برم کاراموزی و برگردم فعال تر و به روز تر خواهم بود. 3- کدومتون نسخه دوبله نجات سرباز رایان رو دیده؟ کدومتون داریدش؟ این فریدون جیرانی هی چپ و راست داره پخشش میکنه و ما هم به هر دری میزینیم گیرمون نمیاد. هر کسی داره دریغ نکنه. 4- اگه بخوام چیزی بفرستم برات به همون آدرسی که توی روزنوشت قبلی در جواب یکی از بچه ها نوشته بودی بفرستم دیگه؟ 5- در فیلم عزیز ریولوبو دیالوگ محشری وجود داره به این مضمون. " - حقش بود امروز صبح دستگیرت میکردم !! -- د آخه مردش نبودی آقا پسر." این پایان نیست ......................

امیر: آره. به همون نشونی. و این که یه چند تا از اون نسخه‌های دوبله‌ای که خودت روشون کار کردی، بفرست بیاد.
سید آریا قریشی
جمعه 30 مرداد 1388 - 22:10
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
یه بحثیه که خیلی وقت سر گلوم گیر کرده بود و حالا هر جا بحث می شه، دربارش صحبت می کنم. حالا با دیدن عنوان روزنوشت های تازه ی امیر قادری، دوباره یاد اون مسئله افتادم. فقط می خوام به همه ی کسایی که این کامنت رو می خونن بگم که این مسئله که منتقد مطرحی بیاد و عنوان روزنوشتش رو مطلع یکی از آهنگ های جواد یساری بذاره، واقعاً کار کوچیکی نیست. اون چه در درجه ی اول باعث می شه من به شخصیت امیر قادری علاقه داشته باشم، همینه. این که آقای قادری نه با خودش رودربایستی داره و نه با دیگران. از یه چیزی خوشش بیاد، رک و راست اعلام می کنه تا بقیه هم ازش لذت ببرن. نه به فکر کلاس گذاشتنه و نه چیز دیگه. فقط عشق کردن با یه چیز. حالا اون چیز می خواد پینک فلوید باشه یا ساسی مانکن و جواد یساری مهم نیست. همشهری کین باشه یا مثلاً الیزابت تاون هیچ فرقی نمی کنه. فکر کنید اگه همه ی ما به جایی برسیم که این رودربایستی ها و تعارفات الکی و دست و پاگیرمون رو بذاریم کنار، دنیا عجب جای توپی می شه! جایی که هیچ قید و بندی دست و پای آدم رو نبنده و آدم با دیگران همون قدر روراست باشه که در خلوتش با خودش صادقه...

امیر: حرفات درست. ولی برعکس ساسی مانکن، جواد یساری خواننده مورد علاقه‌ام نیست. این مصرع رو هم موقع دانشجویی یاد گرفتم که یه رفیق داشتیم عشق جواد یساری! راستی این جا کسی لینک ترانه آخر امیر تتلو را ندارد؟
حسن
جمعه 30 مرداد 1388 - 22:19
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام. (سوره بقره آیه 152 ) حلول ماه رمضان مبارک

r.r
جمعه 30 مرداد 1388 - 22:45
24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
زماني دوست فيلمسازم به من گفت: تو قفسه سينه همه ي ملتهاي دنيا جدا از فرهنگ و قوميت و مليت و زبانشان يك قلب هندي مي تپد و اگر مي خواهيد كه شما هم موفق شويد بايد اين قلب رو نشونه بگيريد و مغز آدمها را بايد به كار گيريد.فرصت فكر كردن به اونها ندهيد .آنها را به هيجان بياوريد .آنها را بخندانيد .آنها را به گريه بياندازيد .آنها را به هيجان آوريد ,آنها را بترسانيد و از هر امكان دم دستي براي مرعوب كردن تماشا گرتان بايد استفاده كنيد اين شرط موفقيت سينماي آمريكاست! اينها را سازنده تيتراژ قيصر به عنوان درس آخر به دانشجوهاي سينما گوشزد مي كنه.خيلي خوشحال مي شم اگه بچه هاي كافه نظرشون رو راجع به اين تعريف از سينماي آمريكا و مخاطبان اين سينما كه اينطور معرفي شدند را بدونم؟نظر تو چيه امير؟

امیر: اشتباه کامل. فیلم‌های خوب سینمای آمریکا، مهم‌ترین‌ نمونه‌های درگیر کردن همزمان قلب و مغزه و اتفاقا برای دریافت کامل‌شون باید درک و دانش و استعداد و تجربه بیش‌تری داشت. خیلی ساده انگارانه است که سینمای آمریکا یعنی مرعوب کردن.
رامين رئيسي
جمعه 30 مرداد 1388 - 23:23
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

درگير كردن همزمان مغز و قلب آفرين امير . از نمونه هاي آخرش همين شواليه سياه

رامين
جمعه 30 مرداد 1388 - 23:42
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تمام كلوزآپ هاي تاريخ سينما خيات به مخاطب است!

(از تمام بچه هاي كافه عذر مي خوام). ولي اين هم يكي ديگه از صحبت هاي ايشان و مريدانشان . بي خيال

احسان
شنبه 31 مرداد 1388 - 0:40
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
1-داداش نري كه بري و پيدات نشه ها! ما يه جورايي دورادور اينجا زندگي ميكنيم ها!! 2-اونجا كه وقت نشد ساسي رو برات تشريح كنم ولي فقط اينو بگم جون من زياد طرفداري شو نكن! آخه زيادي با شخصيته به ما ها نميخوره، شايد بعد ها كه پاش افتاد برات گفتم مطمئنا از محبوبيتش پيشت كم ميشه! دوسش دارم ولي من كه هيچ وقت نميتونم قبولش كنم... (الان اگه رفيقم اينجا بود ميگفت بازم شروع كردي "حسود"!چشم نداري رشدشو ببيني!) خلاصه يه جور ميرميراني يه برام! 3- خوب عكاسه ما رو بر زدي ها! 4- تتلو "وای که چه حالیه" رو ميخواستي؟ mp3 و وديو: http://rap08.ir/mosh/Tataloo%20&%20Tomeh%20-%20Nadar%20ORginl(RapFA3.com%20&%20RapFA.com).mp3 http://rap08.ir//video/Tataloo%20ft.%20Tome%20-%20vaay%20ke%20che%20halie%20(%20RapFa3.com%20).wmv

امیر: برای زندگی داریم می‌ریم یه خونه بهتر و بزرگ‌تر. برای امیر تتلو هم دست‌ات درست. یه نشونی ای‌میل بذار بقیه ترانه‌هایی رو هم که می‌خوام ازت بگیرم.
سعید حسینی
شنبه 31 مرداد 1388 - 2:39
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نهایت سینمای دنیا در ایتالیا است هر سینمایی برای برداشتن یک قدم رو به جلو باید یک ناخنک به سینمای ایتالیا بزنه وسترن بعد از سالها درجا زدن باید یکی مثل لئونه پیدا می شد که به کمال می رسوندش فقط یک ایتالیایی می فهمه رئالیسم یعنی چی

ناصر
شنبه 31 مرداد 1388 - 2:40
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بابا اين بچه هاي كافه يكجوري كامنت گذاشتن كه انگار امير قادري خداي نكرده داره از اين دنيا ميره به دنياي ديگه و حداحافظي آخره . بابا خودش كه داره ميگه كه كافه نياز به بازسازي و نوسازي داره . انصافا كافه اگر يك رنگ و لعابي عوض كنه خوب ميشه چون از همون اول همينه كه هست . من هم تو اين فرصت بلند مي شم و دستهام را بالاي سرم به هم قفل مي كنم و كفت دستم را مي دهم بالا و يك كش و قوس حسابي به خودم مي دم تا كرختي اين همه وقتي را يكجا رو صندلي كافه نشستم و بهش خير شدم در كنم و با حس و حال بهتر بيام پاي كافه جديد .

راستي ديوونه بوي رنگ جاهايي هستم كه تازه نقاشي شده .

يه چيز ديگه - كسي مثل امير قادري عزيز وجودش به نوشتن و ارتباط زنده است . به همه اونايي كه ضجه مي زنند اطمينان مي دم خود صاحب كافه بدون مشترياش چند روز بيشتر دوام نمياره و در كافه را چهار طاق باز مي كنه .

( اين باز شدن چهار طاق در هم به خودم حال داد . بعد از يك انسداد موقت چه هوايي مياد تو و چه حالي مي ده نفس عميق )

حسین جوانی
شنبه 31 مرداد 1388 - 5:2
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پاسخ سوال کاوه:

مدتی بود جلوی چشم چپم چیزی شبیه به غبار بود پیش خودم فکر می کردم حتمن مال خستگی چشم است اما با استراحت هم خوب نشد و نشد تا مرا نگران کرد. مجبور شدم بروم دکتر، بعد کلی معاینه و ریختن یک قطره به شدت سوزش آور در چشمم گفت: چیز خاصی نیست یا یه چیز سنگین برداشتی یا مشت خوردی یا یه ضربه ای چیزی بوده. کپسول چشمت پاره شده و مایع زجاجیه رها شده جلو مردمکت رو میگیره. خوش حال شدم که چیز خاصی نیست دنبال دکتر رفتم تا برایم نسخه بنویسد. دکتر نشست پشت میزش و گفت: به سلامت. گفتم: همین، قرصی،دوایی،دارویی یعنی همین طوری با استراحت خوب می شه. گفت: نه عزیز من تا آخر عمرت همین طوری میمونه. گفتم: یعنی تا آخر عمر این پرده کدر جلوی چشم من هست. گفت: چیز خاصی نیست خیلی ها این مشکل رو دارن .گقتم:یعنی هیچ درمانی نداره. (دستش را بالا آورد و) گفت: دست منو که میبینی؟. گفتم: آره .(به منظره پشت سرش اشاره کرد و) گفت:اون درخت گیلاس و رو هم میبینی؟. گفتم: آره. دستش را آورد جلوی چشم من (حالا فقط دستش را می دیدم) و کم کم برد عقب(حالا هم دستش را می دیدم هم درخت گیلاس را)، دست خورد به شیشه پنجره.انگشت اشاره اش را بالا آورد و گفت: تو حواست به درخت گیلاس باشه نه لکه های روی شیشه پنجره.

ابراهیم
شنبه 31 مرداد 1388 - 5:39
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستی باید رفت. همیشه همه موجودات رشد که میکنند، بزرگتر از قالبی میشن که براشون دوخته شده و احتیاج به پوست اندازی دارند. پوستی بزرگتر، زیباتر و راحت تر. حکایت ما هم همینه. همه بودیم، گاهی زیاد گاهی کم. نوشتیم، حرف زدیم ،دعوا کردیم، فحش دادیم و فحش خوردیم. قهر کردیم، رفتیم و برگشتیم. و همه با هم بودیم. اما تو این دو سه روزنوشت آخر نفس آدم از حجم این همه انرژی و شور و نبوغ بند می اومد. انقدر که گاهی میترسیدی از نوشتن که مبادا جلوی بقیه کم بیاری. الان دیگه بزرگتر از این خونه این کافه ای که توش هستیم شدیم. باید بریم یه جای به قول امیر دوبلکس و اون وقت بترکونیم. یه کافه با یه شیشه قدی بزرگ رو به خیابون، با میز و صندلیهای چوبی دو و سه نفره و شروع کنیم. امیر یادت نره تو اسباب کشی همه وسایل این خونه رو با خودت بیاریا. زندگیها کردیم اینجا. راستی کسی هست بتونه ادعا کنه بعد رفتن دلش برای اینجا تنگ نمیشه؟

سید آریا قریشی
شنبه 31 مرداد 1388 - 5:59
21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اشکال نداره. مهم نیست که شما به جواد یساری علاقه ندارید. همین که یه مصرع از آهنگش رو گذاشتید به عنوان تیتر روزنوشتتون خییییییلی عجیب بهم چسبید. باور کنید هر کسی حاضر نیست این کار رو انجام بده.

نیاز به معرفی نیست
شنبه 31 مرداد 1388 - 7:7
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

از اول بگو می خوام برم یه جای بهتر اینقدر چرا سر بسته می گی می خوای دق بدی خوب دادی . برو و پشتت رو هم نگاه نکن چون اگه پشتت رو نگاه کنی دیگه نمی تونی بری پس سریعتر برو چون هر چی بمونی غم این کافه هم بیشتر میشه دیدی چطور ما رو جلد این جا کردی / یاد آهنگ فیلم غریبانه افتادم افتادم (البته باید با ریتم خودش خونده بشه) : چه سخته بی تو موندن / چه سخته بی تو رفتن / نمیشه این جدایی باور من / وداع آخرینه / جدایی در کمینه / غروب لحظه های واپسینه / همیشه قصه های آشنایی ناتمومه / تموم لحظه های با تو بدون پیش رومه / چه سخته بی تو موندن / چه سخته بی تو رفتن / نمیشه این جدایی باور من

نیاز به معرفی نیست
شنبه 31 مرداد 1388 - 7:15
-18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ببخشید غلط املایی داشت دوباره فرستادم

از اول بگو می خوام برم یه جای بهتر اینقدر چرا سر بسته می گی می خوای دق بدی خوب دادی . برو و پشتت رو هم نگاه نکن چون اگه پشتت رو نگاه کنی دیگه نمی تونی بری پس سریعتر برو چون هر چی بمونی غم این کافه هم بیشتر میشه دیدی چطور ما رو جلد این جا کردی / یاد آهنگ فیلم غریبانه افتادم افتادم (البته باید با ریتم خودش خونده بشه) : چه سخته بی تو موندن / چه سخته بی تو رفتن / نمیشه این جدایی باور من / وداع آخرینه / جدایی در کمینه / غروب لحظه های واپسینه / همیشه قصه های آشنایی ناتمومه / تموم لحظه های با تو بودن پیش رومه / چه سخته بی تو موندن / چه سخته بی تو رفتن / نمیشه این جدایی باور من

محمد غلامی( Juve)
شنبه 31 مرداد 1388 - 7:31
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

لعنت به تو امیر

يه سوراخ تو مغزت خالي مي كنم كه يه دليجان از توش رد شه

ح.ح
شنبه 31 مرداد 1388 - 7:38
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نیاز به معرفی نیست یا ح.ح اگه دوست داشتی بگو لینک دانلودش رو هم بذارم

سید آریا قریشی
شنبه 31 مرداد 1388 - 8:9
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مجله فیلم شماره جدید هم که دراومد. تبریک. البته بیشتر از شما، به خودم!!

omid jafari
شنبه 31 مرداد 1388 - 8:39
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام.ما ول کنت نیستیم امیر حتی اگه جهنم بری.پس زودتر به فکر اساس کشی باش که توقع دارم جای جدید رودست این کافه قدیمی باشه.ما هم که طبق معمول هستیم و صاحبان اصلی کافه و در اصل خودمون باید کافه رو با مدیریت تو اداره کنیم.یا علییییییییییییی

احسان هاشمی
شنبه 31 مرداد 1388 - 8:47
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
تصور کنین با یه نفر آشنا میشین، بعد یه مدتی احساس می کنین چقد مث خودتونه، باهاش احساس صمیمیت می کنین و بعد هم علاقه و دوست داشتن و عشق. این وسط بدترین اتفاق ممکن اینه که یه روز صب از خواب پاشین و ببینین، محبوبتون افتاده کف اتاق و تکون نمی خوره ...نفس نمی کشه......و....«مرگ».....به همین سادگی! دیروز برای من این اتفاق افتاد، از خواب پاشدم و مث همیشه اینترنت و سینمای ما و رسیدم به روزنوشتهای امیر...........«سپیده دم اومد و وقت رفتن.....» ( به! امیرم از اینا گوش می ده نمی دونستیم، با خودم گفتم واقعا که خوب این منحنی «یساری» ، «راک»، «ساسی»، «موریکونه» و....رو رعایت می کنه).شروع کردم به خوندن روزنوشتها.....امیر با کلی مقدمه که «یه خبر مهم دارم » و «یواش یواش آماده بشین» و....یه دفه دراومد که دوستان، عزیزان و کافه نشینان گرامی با نهایت تاسف و تاثر خدمتتون عارضم که: «کافه مرد»!! انگار که یه سطل آب یخ خالی کردن روی سرم، یعنی چی؟ دوباره شروع کردم به خوندن: «بدینوسیله با نهایت تاسف و تاثر درگذشت طفل معصوم و بی گناه «کافه» رو به اطلاع همه ی دوستان و کافه نشینان گرامی می رساند به همین منظور مجلس ختمی در.....» ای با با چی شده؟ مگه میشه همچین چیزی؟ تازه دوزاریم افتاد که «سپیده دم اومدو وقت رفتن.....» یعنی چی........وای .......یعنی تموم؟!!.......با ناراحتی زیر لب ترانه رو ادامه دادم که، «.....یادت باشه خونمو کردی ویرون، خونمو کردی ویرون» همین جوری زل زده بودم به مونیتور، خشکم زده بود، به معنای واقعی کلمه «شوکه» شده بودم، آخه تازه سه سالش شده بود، یعنی تازه داشت یاد می گرفت حرف بزنه، راه بره.....خیلی برنامه ها داشتم براش، شبا تو خیالت قبل از خواب نقشه ها می کشیدم براش، واقعا داشتم برنامه ریزی می کردم بعد از دفاع کردن این پایان نامه لعنتی، روی کامنتا کار کنم،همه ی کامنتا، از روز اول، یه کار درست و حسابی، می خواستم اگه وقتم بیشتر شد براش کلیپ بسازم،.....ای با با .....امیرجان.....بی معرفت!....تازه سه سالشه! حیف نیست این همه شور، این همه انرژی، این همه عشق؟، به قول حمید مصدق، «چه امید عظیمی به عبث انجامید»............. اصلا تازه پیدات کرده بودیم، حالا می خوای بری؟! توی سگ دو زدنا برا یپدا کردن یه همدم یه دوست، توی فامیل، همکلاسیا، هم دانشگاهیا که سینما رو دوست داشته باشه، اینجا رو پیدا کردم، توی قحطی آدمایی که عاشق سینما باشن و بفهمنش جایی اومده بودم که برای اولین بار احساس کردم حرفی برای گفتن ندارم، یه گوشه نشستم، نگاه کردم و خوندم و خوندم و خوندم و از این همه عشق به سینما لذت بردم، من بچه هایی رو پیدا کرده بودم که نه عاشق فیلمای سینمایی که عاشق پلانهای سینمایی بودن!! و باید حالا سکوت می کردم ، لذت می بردم و یاد می گرفتم، بعد هم که خودت رو دیدم گفتی بنویس و جرات پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن. حال می خوای جمعش کنی؟! حرف از رفتن می زنی؟ یعنی ما تو محاسباتمون از تو اشتباه می کردیم؟ گفتن این جمله از تو که «همین سه سال هم برای خودش زیاد بود.»بعید بود، ما ازت یاد گرفتیم که «ابدیت» هم برای ما کمه، ما روی این کافه برای زندگی بعد از مرگ هم حساب کرده بودیم، کجای کاری امیر جان؟. «سه» که عددی نیست جلوی همت شما امیر خان! البته یادم هست که دیروز بهم گفتی که «ایشالا میریم یه خونه ی بهتر» اما نمی دونم چرا؟ اینجا که بد نمی گذشت که بخوایم عوضش کنیم، ما که از «خونه» فراری بودیم و اومدیم این«کافه» حالا دوباره «خونه»؟! ترسم اینه که خونه ای که گفتی یه جور دیگه باشه، یعنی این شور و حالو از دست بدیم، خلاصه من به اینجا با همین شکل و شمایل عادت کرده بودم و خب حالا که فکر می کنم به این جمله ی پایانی کامنتای «بهروز خیری» که «چه خوب که هستید» تازه متوجه می شم که بهروز با اون کامنتای حکیمانش، بهتر می دونست که یه روزی میاد که نباشین، نباشیم.........مایوسانه است؟.ا.......افسرده کننده است؟...آره. اما حقیقت داره ، مثل اینکه زودتر از اینا تصمیمتو گرفته بودی.......اما من یکی که زیر بار این حرفا نمیرم، اگه مثل «خسرو شکیبایی» تو «خانه سبز» برم بیرون کافه روی یه صندلی بشینم و دیگه با هیشکی حرف نزنم ، نمی ذارم اینجا رو خراب کنی، اگه شده بیاییم جلوی دفتر سایت تحصن کنیم، نمی ذاریم اینجارو ببندی، خیال کردی به همین سادگیاس؟ نه جانم!..... خیلی طولانی شد......حرف آخر: بیا و آقایی کن و نرو!...بازم بنویس....اینجا بنویس.....بازم بمون با ما.....بگو....بخند....داد بزن .....درد دل کن.....گریه کن...ما هم هستیم تا آخرش، همیشه، هرجا، فقط بمون، بنویس، بگو، بخند، درد دل کن، گریه کن اما با ما. بدون که دوستت داریم و اینکه آره تو بردی، ما طاقت نبودن کافه رو نداریم.

امیر: شما انگار دنبال یه جای بهتر نمی‌گردین. به همین جا راضی هستین.
احسان هاشمی
شنبه 31 مرداد 1388 - 8:53
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای محمد تفضلی:

آقا مارو به عنوان یه دوست بپذیر،اصلا امکان نداره من باید با تو(ببخشین زودی پسر خاله میشم) دوست بشم، اونم دوست صمیمی، Anne of Green Gables بابا دمت گرم! Megan Fallowsکجا بودی تا حالا؟ من عاشق این سریالم، این مگان فالو هم که ...ای وای... ای وای...راستی این لینکی که گذاشتی مال یوتیوبه، اونم فیلتره یه لینک دیگه بذار لطفا، منتظرم.فقط سریع چون هر لحظه امکان داره این کافه بسته بشه!، اگه بسته شد این ایمیلم:

ehsanhashemy@gmail.com

يك عشق كيارستمي
شنبه 31 مرداد 1388 - 9:17
-33
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

فكر مي كنم در فضايي كه براي معرفي عباس كيارستمي از عنوان : (سازنده ي تيتراژ قيصر) استفاده ميشه...فك كن...بايد خفه بود...خفه شد و خفه ماند.

ح.گ
شنبه 31 مرداد 1388 - 9:29
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امير داشتم نظرات روزنوشت قبلي رو مي ديدم كه چشمم به كامنت و جواب تو افتاد كه گفتي كسايي كه برگمان را دوست دارند دلايلشون رو بگن .

راستش به نظرم اين حرف جالبي نيست . دوست داشتن يا نداشتن يك فيلم يا يك فيلمساز صرفا دلايل علمي نداره كه . من چه جوري مي تونم با كلمات و تعاريف آكادميك براتون توضيح بدم كه چقدر زندگي وسرگذشتم شبيه فاني و الكساندر هست ؟ خب نگاه من خيلي مي تونه نسبت به نگاه تو يا هركس ديگه اي به اين فيلم فرق داشته باشه . خودت بگو من با ديدن اين فيلم چجور مي تونم بگم دوسش دارم ؟ خوبه اگه بگم موقع ديدن اين فيلم دست ها و تنم مي لرزيد ؟ قبول مي كني اين دليل رو ؟

اما اتفاقا دلايل علمي هم دارم . امير سينما يعني چي ؟ ما گاهي وقتا يادمون مي ره سينما چيه . امير يه بار ديگه سكوت رو ببين . باور كن اصلا حرف آدم هايي كه زماني نماد روشنفكري رو دوست داشتن آثار برگمان مي دونستن تكرار نمي كنم . باور كن اينطوري نيست . اون ها ادا در مياوردند . من برگمان رو اتفاقا چون سينماست دوست دارم . توي سكوت چند تا ديالوگ داره ؟ ( من نمي گم هر فيلمي كه ديالوگ كم داره خوبه ها ) اما حالا ببين چقدر مفاهيم و دغدقه هاي هميشگي آثارش نمود خوبي توي فيلم داره . خيلي جالبه ها . فيلم چند تا ديالوگ بيشتر نداره ولي بحران جنسي ، بحران هويت ، تنهايي و ... رو چقدر ملموس نشون مي ده . خب اين يعني چي ؟ غير از اينه كه مفهوم تصوير رو درك كرده ؟ سينما مگه يه هنر به شدت مبتني بر تصوير نيست ؟ به نظرت وقتي دوربين سلحشور توي يوسف پيامبر هر غلطي كه دوست داشت مي كرد و يهو مي رفت جلوي كاهن معبد و صداي ذهن اون رو هم پخش مي كرد كه طرف توي دلش مي گفت حال يوزارسيف رو مي گيرم سينما بود ؟ خب اين يعني سلحشور نفهميده كه تصوير چقدر مي تونه پتانسيل داشته باشه كه نياز به اين جنگولك بازي ها نباشه . ( البته سلحشور رو مثال زدن هيچ ربطي به برگمان و حتي سينما نداره . ولي خيلي دم دستي بود و حيفم اومد ) . پس يه فرقي بين برگمان و سلحشور هست اين وسط . توي دركشون از سينما . پس چطور ميشه سينما رو دوست داشت و برگمان رو دوست نداشت ؟

اين ها به كنار . خب يكي دوست داره و يكي نداره ديگه . زوري كه نيست . اينها رو هم گفتم نه براي اينكه بگم برگمان رو دوست داشته باشيد . نه . اينها رو گفتم چون بگم من برگمان رو دوست دارم . به دلايلي كه ميشه گفت و به دلايلي كه نميشه گفت .

علی خطیبی
شنبه 31 مرداد 1388 - 10:11
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

حالا که به نظر می رسه کوچ از این کافه قطعیه ، پس بی صبرانه منتظر کافه جدیدی که قراره از نو بسازیمش ... بهتر و کامل تر ... می مونم.

احسان هاشمی
شنبه 31 مرداد 1388 - 10:12
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این هم پیشنهاد موسیقی من برای روزای اسباب کشی:

http://rapidshare.com/files/270124598/The_Loner.wma.htm

چه روزایی...........چه حرفایی.......باید بریم........و.........

بهرنگ
شنبه 31 مرداد 1388 - 11:48
25
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیدوارم حالا که داری از این سایت میری بالاخره سایت یا وبلاگ اختصاصی امیر قادری رو ببینیم.

http://ingridbergmanfilms.blogspot.com/2009/04/interview-with-ingrid-real-feelings.html

امين
شنبه 31 مرداد 1388 - 14:48
21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام دیدید وقتی می خواهیم کسی رو که دوستش داریم بعد یه چند وقت دوری ببینیم . هول میکنیم ؟ هی با خودمون فکر می کنیم که چی بگیم ؟ چی کار کنیم ؟ از کجا شروع کنیم . قضیه من هم دقیقا همینه . البته درسته که خیلی وقت نیست . اما خب بلاخره یه سه چهار ماهی نبودیم دیگه . البته بودیما . دیده نمی شدیم . امیر اگر یادت باشه اخرین بار که کامنت گذاشته بودم با یه ذهنیت عاقل اندر سفیه یه جواب کاملا حکیمانه و پر از امید بهم دادی . خوب بعدش در ایمیلهایی که بهم فرستادیم بهت گفتم که تا بعد امتحانم نمی تونم بیام . خوب البته یه دو ماهی از امتحان می گذره اما خب به هر دلیلی نتوستم چندان به اینجا سر بزنم . فقط در حد اینکه بیام روزنوشتهای تو رو بخونم اومدم و رفتم . و اینکه منم در جلسه درباره الی حضور داشتم و خوش گزروندم و اینکه مثل چند ده باری که قبلا دیده بودمت نیومدم طرفت. خب چون البته سرت هم شلوغ بودا . یا شاید هم من تحویلت نگرفت!! اما بی شوخی اما در کل انصافا هم کم اتفاق نداشتیم تو این چند وقته . از جامعه بگیر تا همین جا پر از اتفاقات و حرکتهای جدید بود . البته همون اتفاتقات جامعه بود که باعث شد که من هم حس و حال این رو نداشته باشم که بیام و اینجا حضور داشته باشم . 1- اول توی این اوج امید و سرزندگی و عشق یه فردا می خوام یه ضد حال بزنم و بگم که ذهنیت و تفکرم در تمام این مدت کاملا شبیه حامد صرافی زاده است . اون موقعی که حامد یک تنه جلوی همه ایستاد و از نظرش دفاع کرد خیلی دوست داشتم بیام و سکوتم رو بشکنم اما راستش رو بخواهید تمام حرفهای حامد انگار حرفهای دل من بود . و مهم گفتن انها بود که یکی داشت میگفت و دیگر نیازی به تکرار نیست . اما راستش رو بخواهید با اینکه هنوز هم که هنوز معتقدم که من چیزی در این وضعیت نمیبینم که حاوی امید باشه اما از ته دلم نسبت به شخصی مثل wall-e غبطه می خورم . این همه امید این همه عشق به زندگی واقعا تحسین برانگیز . اما خب راستش فکر می کنم این چنین تفکر ناشی از عبور از دوره ی خاصی از زندگی باشه . شاید این دوره همانند اکنون ما باشه . اما wall-e عزیز خیلی دوست دارم بدونم چگونه به امروزت رسیدی. یعنی از ابتدا به همین منوال بوده ایی؟ 2- امیر این روزها کافه اینقدر گرم هست که هرکسی رو به طرف خودش میکشونه.خودمونیما imdb هم غلط کرده که اینهمه فیلم رو کنه . خوندن اینهمه اسم هم به ادم لذت میده چه برسه به اینکه ببینی چقدر فیلم ندیدی . بخصوص توی این کامنت بهروز خیری که یه ارشیو کامل برامون رو کرده . میگم زرنگیا !! خودت چرا دستتو رو نمی کنی ؟ 3- البته امیر درسته که نبودم اما خب خداییش یه جورایی بودم . یعنی هم بودم هم نبودم . میگیری که چی می خوام بگم ؟ اما خب سکوت اختیار کرده بودم . سکوت به احترام یک سری انسان سکوت به خاطر یک سری عقیده سکوت به خاطر خودم سکوت بخاط ایران یعنی فقط مخصوص ایران سکوت برای یک سکوت . بزار حرفم رو با یک مصداق بگم و. بس حرف نزدیم فقط به احترام ((من هنوز نفس میکشم... هنوز )) ارزشش رو دارن مگه نه ؟ 4- فکر می کردم چقدر حرف برای گفتن دارم . اما راستش الان میبینم که چیزی نداشتم . یه احساس دلتنگی بهم می گفت که پسر بیا برو دیگه. بیا برو مثل همیشه یه گوشه بشین و حرفهای نه چندان مهم و غیر زیبای خودت رو بزن و یکسری حرف خوشگل و مامانی بشنو . اگه یه وقت نباشه بعدها حسرت این رو می خوری که چرا خودت بازی ندادی. راستش امیر اومدم که باشم نه اینکه دیده بشم. خب راستش ..... . 5- خب بریم سر اصل مطلب . یعنی اصل و فرع که نداریم . منظورم همون بحثیه که کافه رو داغ کرده و ما رو هوسی . میگم خیلی سخته همینجوری اسم گفتن و همینجوری گفتن . اما خب من هم می خوام سعی کنم یه چندتایی بگم . یه چندتایی که دل خودم دوستشون داره . فقط همین. البته این رو بگم که من غلط کنم بخوام یه کامنت بذارم در قواره این کامنت جناب بهروز خان خیری ( صاحب کلوب سابق) . اما خب میگیم که گفته باشیم . 1- پدر خوانده ( خب همه دوستش دارن دیگه) 2- جویندگان ( فقط اسمش من رو واداشته که جستجو کنم . دنبال چی و کی خودمم نمی دونم. فقط به همین خاطر فامیل بهم می خندن) 3- طلوع : یک ترانه از دو انسان ( همون طلوع ) 4- گاو خشمگین 5- راننده تاکسی 6- پالپ فیکشن 7- شهر خدا 8 – خوب بد زشت 9- سامورایی 10- هفت سامورایی 11 – رفقای خوب 12- اگراندیسمان 13- چشمه ( یه جورایی دوستش ندارم اما خب راستش قبولش دارم) 14- سینما پارادیزو 15 – بوچ کسدی و ساندس کید 16- دکتر ژیواگو 17- روز روزگاری در امریکا 18- خوشه های خشم 19 – حرفه : خبرنگار 20 – اینک اخر الزمان 21 – اشوب 22- سر گیجه 23- مخمصه 24- میامی وایس 25- جایی برای پرمردها نیست 26 ماهی بزرگ 27 – ادوارد دست قیچی 28- کازابلانکا 29- بعد از ظهر سگی 30- بعضی ها داغشو دوست دارن....... 6- حیف که از ایرانی ها نام نبریم هوس کردم ده تا فیلم ایرانی عمرم رو بگم . امیر تو اون قبلی مهم نبود . اما می خوام بدونم تو این ایرانیا چندتا اشتراک داریم . 1-گوزنها 2- هامون 3 – درباره الی 4- اجاره نشینها 5- طعم گیلاس. 6- قیصر 7- سگ کشی 8- زیر پوست شهر 9- تنگنا 10- رد پای گرگ . امیر راستش این شماره 10 خیلی برام مهمه . همه چی رو مدیون این فیلم هستم. راستش نمی دونم چند سالم بود. فکر کنم چهار یا پنج سال داشتم که رد پای گرگ رو تو سینما دیدم . یادش بخیر . یعنی اینجوری بگم که اولین فیلمی که یادم می اد تو سینما دیدم همین فیلم و اولین کسی که روی پرده یادم میاد فرامرز قریبیان بود. توی عصر جدید دیدم. و اون شد که کیمیایی شده زندگی ..... . 7- امیر راستش خیلی دوست دارم بنویسم . بخصوص در مورد فیلمهای روز . اما راستش اعتماد به نفس ندارم . یا نمی نویسم یا اینکه همشون رو پاره می کنم . حالا ما که بعد چند وقت اومدیم و و باز هم میخواییم مثل قبل منظم بیایم . جایی تو اون صفحه ات داریم.شاید این باعث بشه که به فیلم دیدنم اهمیت بیشتری بدم. چون من فیلم میبینم که دیده باشم. مثل ادمهای معتاد که مصرف می کنن که زنده باشن. نمی دونم این خوبه یا نه . اما خوب مدتی است که این جوری شدم . البته نه اینکه فقط از رو عادت فیلم میبینم. نه اینجوری نیست. منظورم اینکه شاید باعث بشه بیشتر به فیلم توجه کنم . برم توش. البته می خوام بهم اعتماد به نفس بدیا . من درست نفهمیدم اون موقع . چی کار باید کنیم که شما بپسندی؟ البته ... . یا علی چهار شنبه 28/5/

امیر: خوشحالم به خاطر این همه هم سلیقگی به خاطر رد پای گرگ. پس فیلم «آقای کیمیایی» رو باید ببینی. و این که بشین بنویس. حداکثر اینه که برای دفعه اول خوب از آب درنمی‌آد. بعد اون وقت این چه اهمیتی داره؟
امين
شنبه 31 مرداد 1388 - 14:49
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دو سه روز قبل صبرم تموم شده بود و اومده بودم حرف زده بودم . که البته متن کامنت به چه دلیل؟ اما خب نرسیده بود. اما راستش الان که شنبه باشه و بعد چند روز اومدم ببینم چه خبر و از این حرفها دیدم خبری از کامنتم در این دو روز نوشت نیست . خب دوباره فرستادمش . درسته که یکم دیره اما خب حیفم اومد کامنت افتتاحیه دوباره رو نفرستم . اما میبینم که خبرهای جدیدی داریم . شاید همون ذهنیت خودم که تو کامنت قبلیم گفتم کار خودش رو کرده . من که نمی فهمم این رفتن و سپیده دم و اسباب کشی و کلا ببخشید ببخشیدا این مسخره بازیا قضیه اش چیه ؟ امیر جان از شما نپرسیدما . از خودم و بچه ها پرسیدم. شما که دیگه ترکونده بودین ؟ یعنی این امیر خودش رو لوس کرده ؟ یا خبرهاییه؟ امیر راستش اون روزهای اول این کافه که فقط می خوندم و نمی نوشتم یه سری بچه ها بودن که خیلی فعال بودن و رابطشون رو هم گسترش دادن . یکی از اون بچه ها امید غیاثی بود که همیشه نوشته هاشو دوست داشتم . و الان که دیدم این قضیه باعث شده بعد چند وقت نمیدونم شاید بیشتر از یک سال بیاد و کامنت بذاره خیلی خوشحال شدم . یعنی تو همه اینمدت که نبوده همیشه به اینجا سر میزده؟ خداییش دمش گرم. به این می گن معرفت . یاد بگیر یه کم . من خودم از نظر بودن قدیمیما . اما خب راستش از نظر دیده شدن نیمچه قدیمی . که البته از این نیمچه بودن پشیمونم . ای کاش از همون روزهای اول میودم وسط گود .

امیر عزیز راستش رو بخوای ادم احساساتیی نیستم . از قدیما گفتن که هر اومدنی یه رفتنی هم داره. به خصوص تو این دوره و زمونه و مخصوصا در این کشور گل و بلبل ما . اما راستش اینکه بخوای اینجا رو ببندی و بری . برای تو شاید یه شروع باشه . و راستش نمی دونم برای ما چه خواهد بود؟ زندگی تموم میشه ؟ حالمون گرفته میشه؟ سینما زده میشیم؟ کلا تصویر سازیش سخته . اما می خوام یک چیز رو بگم که به اون باور دارم. که خیلی دوست دارم درموردش توضیح بدم . البته اگر تو بخواهی؟ و اون اینکه همون طور که بیشترین سود(غیر مادی) رو تا به امروز از این کافه تو بردی ( نمیگم برای ما سودی نداشته . داشته . اما تو همون توضیحات میگم) در صورت تعطیلی هم بیشترین ضرر رو تو خواهی کرد. من چون دوستت دارم این تذکر رو دادم . می خوام که همین باشی. اگر خواستی می تونم دلایلم رو بگم. بدون احساس و کاملا با منطق.


شنبه 31 مرداد 1388 - 14:50
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1-امیر جون از شما تعجب می کنم که چرا یه خبر خوب رو این جوری گفتی!،این که قراره بریم یه کافه بهتر که خبر خوبیه.

2-یه نکته جالب:اکثر کسانیکه برای شما کامنت گذاشتن و قلبشون از خوندن اون خبر ریخته بود پایین،دلشون برای همه چیزه کافه تنگ میشه نه فقط یه فرد خاص.

3-لیلا حاتمی یه جا تو فیلم حکم مسعود کیمیایی میگه:"ما عاشق هم نبودیم،به هم عادت کرده بودیم". ما بچه های کافه به شما عادت کردیم ولی خب عاشقتون هم هستیم.

زهرا
شنبه 31 مرداد 1388 - 14:52
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام .به محمدهنردوست:از راهنمايي که کردي ممنون چند فيلم عالي تونستم تهيه کنم به اميرقادري :خيلي ها مثل من توي کافه هستند امابه هر دليلي خيلي اهل شرکت کردن در مباحث نيستند اما هميشه حضور دارند سياهي لشکر هم سهم ولذت خودش رادارد پس گرچه ديده نميشويم اماهستيم لطفا اسباب کشي تون زياد طولاني نشه کافه براي من عالي بود

پوریا
شنبه 31 مرداد 1388 - 16:48
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
تو فارست گامپ رو یه تصویر از هنکس اگه گفتی چه ترانه ای پخش میشه؟...آزادم و هیچی نگرانم نمیکنه ی باکاراک... حالا واسه تولدت : پنج قطعه ی آسان.این دیگه مال خود1970

امیر: همه‌اش چیزای خوب...

شنبه 31 مرداد 1388 - 17:1
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر قادری، این جمله ات رو بدجوری هستم:"بابا لامصبا، می‌خوایم بریم یه جای بهتر."

مريم
شنبه 31 مرداد 1388 - 17:6
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام آقاي امير قادري،من با شما شروع كردم،و از شما آموختم،چگونه ميتوان بهترين بود،چگونه بايد حرفه اي بود.ممنون،بخاطر همه چيز ممنون.روزي بازيگر خواهم شد.يك بازيگر حرفه اي .

امیر: ایشالا. و وقتی شدی یه جوری به‌ام خبر بوده. توی همین کافه. یا خونه جدیدمون.
رامين
شنبه 31 مرداد 1388 - 17:22
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اين نوري بيگله سيلان هم عجيب انسانيه! "سه ميمون" و "اقليم" اش رو ديدم بد قاطي كردم.يه حس آشنايي كه بعد از ديدن "VOLVER" به سراغم اومده بود دوباره سر وكله اش پيدا شده. تركيه هم گازشو گرفته و داره ميره

امير يه نسخه از "دشمن مردم" دارم كه كيفيتش مالي نيست نميدونم ببينمش يا نه؟به نظرت حروم ميشه؟ به تو چسبيد؟آخه لامصب پرونده اش رو هم درآوردي!

کمیسر مولدووان
شنبه 31 مرداد 1388 - 19:29
-22
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام سلام صدتا سلام.منم مثل خیلیها مشتری پروپاقرص روزنوشتات هستم اما هیچ وقت سعی نکردم چیزی بنویسم و بیشتر خودمو تو کامنتای بقیه بچه ها میدیدم. شنیدم میخوای اینجا رو تعطیل کنی؟ کجا ایشالا؟ کربلا میری یا مکه؟ نکنه پیشنهاد مالی هنگفتی بهت دادن ناقلا؟ راستی تو که بری بقیه بچه ها هم میرن یا اینکه....؟؟؟

امیر: هر جا بریم با هم می‌ریم. اسم‌ات هم خداست.
ساسان.ا.ک
شنبه 31 مرداد 1388 - 19:55
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نیما حسنی نسب شده ناظر کیفی سریال عبور از پاییز. تبریک فراوان. معلوم است که پدرخوانده کارش را کرده. حالا سر اسب را برایشان فرستادی یا کار بدانجا نکشید؟

سعید حسینی
شنبه 31 مرداد 1388 - 19:58
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

1_استراتژی عنکبوت برتولچی رو کسی دیده؟ یا لاقل می تونه به ما برسونه

2_باشگاه مشت زنی دیوید فینچر رو دیدیم و گیج گیجم این دیگر چه جور فیلمی بود؟ چند روزی لازمه که از شوک در بیام

ح.گ
شنبه 31 مرداد 1388 - 19:58
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستي امير جان يه داستان كوتاهي هست از خودم . اتفاقا با كمك جواد رهبر عزيز چند ماه پيش توي ايران دخت چاپش كرديم . لينكش رو برات مي گذارم . توي سايت ديباچه . بد نيست بخوني و تو هم نظرت رو بگي . با جواد زياد روش بحث كرديم و اتفاقا نتيجه اش شد داستان دومي كه به نظرم اگر هيچ چيز خوبي نداشته باشه اسم فوق العاده اي داره . نظرت رو بگو تا داستان دوم رو برات ايميل كنم . اون رو به دلايلي نميتونم لينكش رو بگذارم . در شرف چاپ در يك مجموعه داستان هست . اما حتما براي خودت ايميل مي كنم.

فعلا اين رو بخون و نظرت رو بگو . كوتاهه و زياد وقتت رو نمي گيره . بچه ها شما هم نظر يادتون نره

http://www.dibache.com/text.asp?cat=5&id=2489

آرین
شنبه 31 مرداد 1388 - 20:12
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هدیه من سلامتیست.و امیدوارم یعنی یقین دارم که بهترین آرزویت همین امشب لااقل به خاطر من برآورده شود.نمی دونم چی بگم و بدم....؟ لینک زیریک هدیه است که بعداز این دوآرزوبرایت این هدیه را دارم....!http://www.2shared.com/file/7319566/9141d565/Khak_Ashena.html امشب را یادت نره.....!

امیر: خیلی خیلی خیلی ممنون رفیق.

آریان گلصورت
شنبه 31 مرداد 1388 - 20:35
-15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای WALL- e : حرف نداری ! کامنتت خدا بود . اول گفتم به سبک راجر ایبرت یه Thumbs UP بدم بعد دیدیم ارزشش خیلی بیشتر بود .

برای محمد تفضلی : عجب عیده باحالی پسر ! قضیه مستندو اینا رو میگم .

برای سید آریا قریشی : تبریک بابت نوشته خوبت آریا در مجله فیلم . وقتی دیدم خیلی خوشحال شدم و خلاصه حال داد بهم . چاپ شدن مطلبی از آدم در مجله فیلم واقعا لذت بخشه .

برای امیر قادری : چی شد امیر خان این مستند آقای کیمیایی ؟! خیلی منتظریما ! راستی به دلم افتاده خیلی تو جای جدید قراره بهمون خوش بگذره !

آقا این فیلم آخر تارانتینو ملتو دیوانه کرده . دیشب ساعت 4 صبح رفیقم از لندن زنگ زد و گفت همین الان فیلمو دیده و دیوانش شده . برام چند تا سکانس رو تعریف کرد و اوضامو ریخت به هم . انقدر با ولع تعریف میکرد که میخواستم کلشو بکنم . ناکس برا زودیاک هم همین کارو کرده بود باهام . آخرشم بهش گفتم ازت متنفرم و این تنفر تا وقتی فیلمو ندیدم سر جاشه . نصفه شبی مثل دیوونه نشسته بودم جلو کامپیوتر پشت سر هم کلیپای فیلمو میدیدم .

wall-e(یاسمن)
شنبه 31 مرداد 1388 - 21:46
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای امین عزیز:

خوشحالم که نوشتی و چون خودم بعد از مدت ها بودن و خوندن و ننوشتن,شروع کردم به نوشتن,باید بگم همین قدم,پر از امیده,حتی اگه خودت متوجه نباشی.

ازم پرسیدی چطوری اینقدر عاشق زندگی شدم؟باید بگم چون خودم به این نتیجه رسیدم,با تمام وجودم عاشق ایران و هم وطن هام و زندگی شدم و هیچی,هیچ اتفاق بدی نمیتونه این عشقو ازم پس بگیره!یه زمانی,نه چندان دور,احساس تنهایی و غربت میکردم,تو وطن بودم و وطنی نداشتم,خسته شدم,رفتم ,شکست خوردم,برگشتم و ناگهان,این همه شکوه و زیبایی و مهربونی رو دیدم,عاشق همه آدمایی شدم که پیش از این فکر می کردم هیچ وقت منو نخواهند فهمید!نمیدونم چه جوری بگم که قابل درک باشه,نویسنده خوبی نیستم,پس ساده میگم,متوجه شدم معجزه ای که مدت ها دنبالش بودم,همیشه ,هر روز,یه شکلای گوناگون اتفاق می افتاده,فقط من اینقدر دلشکسته بودم که نمیدیدم...دوست خوبم,هموطن عزیزم,یه روز کاملا معمولی رو پیشنهاد میکنم:آدمای تو تاکسی,اتوبوس,جوونای توی 206,مادرا,پدرا,دختران با طراوت,پسران شجاع و شیطون,دوستای دانشگاه,مردم تو صف سینما,هرچی...هر کجا...هر زمان...نگاه کن,خوب و با دل,با قلبت نگاه کن و ببین پشت همه این چهره های جورواجور,وحدت,عشق و زندگی رو ببین...باور کن هیچ کشفی به بزرگی کشف"ارزش زنده بودن"نیست...اون لحظه که,قلبم و ذهنم از هرچی بدبینی و احساس غربت و تنهایی خالی شد,عاشق زندگی شدم.....خدایی دلت میاد با این همه دوستای فهمیده و عاشق که هر کدومشون یه دلیل برای بهتر شدنن,نمونه اش تو همین کافه, به زندگی امید نداشته باشی؟

سعید فرهانی
شنبه 31 مرداد 1388 - 22:50
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

منو بگو که پیش خودم گفتم بخوشکی شانس.سه سال هر روز بلااستثنا اینجا بودم.ولی صدام در نمیومد.تا شروع کردیم تو این کافه اظهار وجود کردن دارن درش رو می بندن.خلاصه داشتم می رفتم تو فاز افسردگی که امیر صداش درآمد که قرار فقط یک اثاث کشی داشته باشیم.دوباره پیش خودم گفتم چه خوب.اتفاقا لازم هم هست.یک تغییر اساسی باید این کافه می کرد.فقط امیدوارم جای جدیدی که قراره « همه با هم » بریم، به مراتب از اینجا بهتر و درجه یک تر باشه.هر چی نباشه تجربه سه ساله اینجا رو داریم دیگه نه؟راستی این کامنت (یاسمن)wall-e رو که دیدم یهو دل هوای آهنگ Rider رو کرد.همون که تو آخر تیتراژ پالپ فیکش اومده بود.بعد دیدم چه خوبه برای روز آخر این کافه این آهنگ پخش بشه.بازی جالبه میشه.شما هم ترانه هایی که رو مناسب روز آخر کافه هستند رو بگید.مثل همه بازی ها و نظرسنجی های این کافه سه ساله باعث می شه بازم از هم چیزهای خوبی یاد بگیریم.بریزید بیرون که این احتمالا از آخرین نظرسنجی هاست ها !

چه خوب می شد بچه های قدیمی این کافه بازم بیان اینجا.باور کنید به همون اندازه که روزنوشت های امیر رو با اشتیاق دنبال می کردم، کامنت های بچه های قدیمی اینجا که مدتهاست پیداشون نیست رو هم می خوندم.اختلاف نظر و سلیقه همیشه هست.درستش هم همینه.لذت دور هم بودن رو بیایید از هم نگیریم.اسم نمی برم که خدایی نکرده کسی رو از قلم نندازم.ما همه مبه شدت منتظریم.

احسان
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 1:17
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- ترسونديمون 2- قابلي نداشت 3- ايميلم

سعید
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 2:29
-21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این بسته شدن کافه با آمزشگاه موج نو در ارتباطه؟

jeremy brett
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 7:33
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دو تا موش کوچولو افتادن توی یه ظرف خامه . موش اولی ول کرد و غرق شد . موش دوم

ول نمیکرد . اون قدر دست و پا زد که در نهایت اون خامه کره شد و فرار کرد . آقایون ، در این لحظه ، من اون موش دومی ام .

(اگه میتونی منو بگیر)

ح.گ
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 8:27
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اميرجان داستان رو نخوندي ؟


يکشنبه 1 شهريور 1388 - 8:49
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای قادری سردبیر بخش فرهنگی تهران امروز شمایید ؟؟ یعنی شما تصمیم میگیرید چه مطلبی در چه روزی چاپ شود مثلا ؟؟

Radio
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 9:40
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نخستین شماره مجله چند رسانه ای " سبزینه " در حوزه کودک و نوجوان شامل

چهار بخش علمی ، فرهنگی ، هنری و ورزشی در روز شنبه ۳۱ مردادماه ۱۳۸۸

در آدرس www.h-editor.blogfa.com منتشر شده است. برای دریافت رایگان و

مطالعه این مجله ی متفاوت ، به آدرس فوق مراجعه نمائید. این مجله ، پروژه ای

دیگر از رادیو کودک و نوجوان تحت مدیریت آقای محمد پورصادقی می باشد.

با سپاس و عرض احترام.

* برای دریافت مجله نیازمند به برنامه Adobe Reader می باشید. برای اینکه زودتر

مجله دانلود شود در فایل های جداگانه قرار داده شده ، به کمک برنامه Win Rar

می توانید فایل ها را فشرده سازی و به صورت یکپارچه درآورید.


يکشنبه 1 شهريور 1388 - 11:16
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این لینکهای سمت چپ اولینش که اسمش هست تماشاگران رو خوندم و انگار اولین روزنوشت کافه نبوده. لینک اولین روزنوشت رو بگذارید لطفا. چه تاریخی بود؟ یادتون هست؟


يکشنبه 1 شهريور 1388 - 12:0
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اين فاجعه و جنايت و مصيبت و مرگ‌ومير و بيماری نيست که ما را پير می‌کند و می‌کشد، بلکه شيوه‌ای‌ست که آدم‌ها نگاه می‌کنند و می‌خندند و ازاتوبوس بالا و پايين می‌روند

.

.

.

سید آریا قریشی
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 13:33
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای آریان گلصورت: مرسی رفیق. عجیب کیف کردم وقتی برای اولین بار اسمم رو تو لیست (همکاران این شماره) ی مجله فیلم دیدم. آرزویی بود که ماه ها بهش فکر می کردم و حالا به واقعیت پیوست. و با چه نوشته ای هم شروع شد!! خیلی حال می ده اولین مقاله ی آدم که تو مجله فیلم چاپ می شه، تحلیلی باشه بر یک فیلم از مایکل مان.

پایک بیشاپ
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 13:37
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

نمیدونم چی بگم اما به خدا من رو با این خبر رفتنت شوکه کردی اما بدان که هرکجا بری و هرکجا باشی اولا که موفق و موید باشی بعدش اینکه ما همیشه با شما وحامی پروپاقرص تو هستیم چون که من نحوه و چگونگی فیلم دیدن رو از شما یاد گرفتم و نحوه خوب زیستن رو از تو آموختم یکجوری تو زندگی ام و موفقیت تمتم مراحل زندگی و کاری خیلی بهت مدیونم چون به تمام معنا آموزگار منی .راستی بابت پرونده دشمنان مردم مایکل مان خیلی متشکر مثل همیشه باعشق بود و بوی ترو تازگی میداد. اما فقط به عشق تو ؛ همه فیلمهای محبوب من عبارتند از:

بیست فیلم برتر من : پدرخوانده1 - پالپ فیکشن - این گروه خشن - سامورایی -روزی روزگاری در امریکا - کابوی نیمه شب - بیلیارد باز - کازابلانکا - گاو خشمگین - روانی - فهرست شیندلر - بانی و کلاید - جویندگان - درخشش - سینما پارادیزو - پرواز بر فراز آشیانه فاخته - مخمصه - هفت - راشومون - مرد مرده(البته بطور معمول هرماه 5 تا جابجا می شود )

فیلمهای عمومی محبوب من: سرگیجه-پنجره عقبی-ربه کا-شمال از شمال غربی-مردعوضی-جنون-پرده پاره -39پله-خرابکاری-سانست بولوار-بعضی ها داغشو دوست دارند-شیرینی شانس-تعطیلات ازدست رفته-اپارتمان-غرامت مضاعف-جنگل آسفالت-خواب بزرگ-شاهین مالت-داشتن و نداشتن - قایق افریکن کویین - گنجهای سیرامادره- شبی در ایگوانا- گروهبان یورک - گلوله آتش- صورت زخمی- پستچی همیشه دوبار زنگ می زند - آشوب - یوجیمبو-سریر خون-هفت سامورایی-زیستن-رویاهای کوروساوا- سرپیکو-هومبره -بعدازظهرسگی-همه مردان رییس جمهور- بوچ کسیدی و ساندنس کید - لورا-قاعده بازی -آگراندیسمان-ماجرا-زابریسکی پوینت-خبرنگار- آمارکورد-زندگی شیرین-جاده-هشت و نیم- شبهای کابیریا- برشهای کوتاه - بازیگر- سه زن-نشویل- مش-مک کیب و خانم میلر- گوست داگ-گلهای پژمرده- جوخه - متولد چهارم ژوییه- دکتر زیواگو- بلندیهای بادخیز-بربادرفته-مرد سوم-همشهری کین-خانواده باشکوه امبرسون-کلاه -دایره سرخ-ارکستر سرخ-دسته سیسیلیها - جی اف کی - نیش- مترسک- پنج قطعه آسان -آنی هال-هانا و خواهرانش - راه رفتن مرد مرده - دلیجان-خوشه های خشم- مرد آرام-سه پدر خوانده-دختری با روبان زرد-مردی که لیبرتی والانس را کشت- خبرچین-معجزه گر- آبندهای میسوری-تیرانداز چپ دست- خانم مینی ور - آقای اسمیت به واشنگتن میرود-آن شب اتفاق افتاد-رستگاری در شاوشنگ- مسیر سبز- واکسی-دزد دوچرخه-معجزه در میلان-محله چینی ها-پیانیست-مستاجر-بچه رزمری-ماه تلخ-الیور تویست-رفقای خوب - انزجار- چاقو در آب- راننده تاکسی-تنگه وحشت-آخرین وسوسه مسیح-رفتگان-دارودسته نیویورکی-هوانورد-خیابانهای جنوب شهر- کازینو-رنگ پول-حرفه ای ها -خوب بد زشت- روزی روزگاری در غرب- به خاطر یک مشت دلار- به خاطر چند دلار بیشتر- پت گارت و بیلی دکید-سگهای پوشالی-جونیور بانر- سرگرد دندی-این فرارمرگبار-حماسه کیبل هوگ- فارگو-پیرمردها سرزمینی ندارند-بارتون فینک-تقاطع میلر-شکارچی انسان-میامی واتس-نفوذی-وثیقه-زودیاک- باشگاه مشت زنی- پدرخوانده2 ،3 - مکالمه - اینک اخرالزمان-داستان فیلادلفیا-با او حرف بزن-همه چیز درباره مادرم-بازگشت-آموزش بد- شهرخدا-سکوت بره ها-مرثیه ای برای یک رویا- سگدانی-جکی براون-بیل رابکش 1،2 - شهر گناه - قاتلین بالفطره- بزرگراه گمشده - مخمل آبی-جاده مالهالند- امپراطوری درون- بی خوابی- یادآوری- شوالیه تاریکی-ماتریکس1 - لئون- چه زندگی شگفت انگیزی- در گرمای شب- ماهی بزرگ - ویلون زن روی بام- بن هور- ماگنولیا- رودخانه مرموز- نابخشوده - گرن تورینو- نامه هایی از ایواجیما- تصادف - شبکه - مونیخ - آرواره ها-نجات سرباز رایان- رز ارغوانی قاهره- فیلادلفیا- مرد بارانی- منهتن- اد وود- طناب- جن گیر - چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد- زنگها برای که به صدا درمی اید- پیرمرد و دریا - خارج از افریقا- رانندگی برای خانم دیزی -کینگ کونگ- در بروژ- دربارنداز- تراموایی بنام هوس- تعقیب- بزرگ مرد کوچک- فارغ التحصیل - لنی- سوپ اردک - زیبای امریکایی- مورد عجیب بنجامین باتن- بازداشتگاه 17 - امبرتو ده - فرزندان انسان- هتل رواندا - هاروی- 12 میمون- بچه- کودک - جویندگان طلا- لایم لایت- روشناییهای شهر- باد در مرغزار می وزد - زیرزمین- سایه یک شک- بهترین سالهای زندگی ما - کاراگاه - روز تمرین- ترمیناتور 2 - عشق سگی - بابل- بچه های کوچک- گاندی - آخرین مرد مقاوم- لبوفسکی کبیر- اولتیماتوم بورن- گاندی- بچه میلیون دلاری- به سوی وحشی- حس ششم- قاضی در نورمبرگ- شکارچی گوزن - خون به پا می شود - شاهد - لوک خوش دست - ماجرای نیمروز- بدنام - کشتی گیر- جان سخت 1- بیگانگان در قطار- بلید رانر - ایندیانا جونز 1- هجوم وحشی ها - 12 مرد خشمگین- 12مرد خبیث- سرآغاز بتمن- فرار بزرگ- نشانی از شر - غلاف تمام فلزی- چشمان باز بسته - باری لیندون- راههای افتخار- قتل- بوسه قاتل-لولیتا- 2001 یک ادیسه فضایی-اسپارتاکوس-اعتبار-شعبده باز- آواز در باران- همه چیز درباره ایو- زیر دریایی- پل رودخانه کوای - آرزوهای بزرگ- شورش در کشتی بونتی- کی لارگو- محرمانه لس انجلس- پرتقال کوکی-کشتن مرغ مقلد-فارست گامپ- تاریخچه مجهول امریکا - لیتل میس سان شاین- افتخار- گلادیاتور-تعطیلی رومی- ویل هانتینگ نابغه- ارسنیک و تور کهنه- پاتون-همه خاموش در جبهه غربی- غرور و تعصب- یادداشتهای یک رسوایی- خرقه-هزار توی پن-شب شکارچی-کاندیدای منچوری -شجاع دل- آخرین قارون-امریکا امریکا-شکوه علفزار-دیکتاتور بزرگ-آمادئوس-مرد فیل نما-میلیونر زاغه نشین- آفتاب ابدی یک ذهن بی زنگار- بیگانه - ارباب حلقه ها 1 2 3 - دکتر استرنج لاو- مظنونین همیشگی-داستان راهبه- چه- والکری- سقوط- سوفی شول- 1 ماه 2 3روز- افسانه 1900 - نامزدی بسیار طولانی -ای برادر کجایی-مردی برای تمام فصول - جولیا -سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن -پاپیون - ادوارد دسته قیچی -آوانتی - ایرما خوشگله - ضد مرگ -میل مبهم هوس - جذابیت پنهان بورژوازی - دنباله رو - آخرین اپراطور - پاریس تگزاس - آخرین تانگو در پاریس- قرمز - آبی - سفید- هیرو شیما عشق من -عزیزم کلمنتاین -فیلمی کوتاه درباره عشق - زندگی دوگاه ورونیک - فیلمی کوتاه درباره قتل- تاوان-جری مگوایر - تقریبا مشهور - حادثه توماس کراون - معما - یکبار -را ههای جانبی - ترور جسی جیمز- شین -جان مالکویچ بودن - اقتباس -نفرت-گمشده در ترجمه -امتیاز نهایی - ویکی کریستینا بارسلونا - هری کثیف- تیرانداز- هارولد و ماید- صبحانه در تیفانی - ترک لاس وگاس - پیشنهاد - تلما و لوئیز - زندگی زیباست - جونو - دنی براسکو - جیب بر خیابان جنوب - اگر می تونی منو بگیر - بی وفا - پیشنهاد بی شرمانه- مردی روی سیم - بولینگ برای کلمباین - رژه پنگوئن ها- ایستگاه مرکزی- آوای موسیقی - کریمر علیه کریمر - قصه عشق - پنهان - سر الفردو گارسیا را برایم بیاورید - پلنگ صورتی - آنها به اسب ها شلیک می کنند - تس- چهارصد ضربه - از نفس افتاده - قهرمان ( ژانگ ییمو )- دیوار ( آلن پارکر ) - دیوانه وار - سابرینا- گذرگاه تاریک- 21 گرم- لورنس عربستان - خارج از دید -بوی خوش زن -تاریخچه خشونت -انجمن شاعران مرده- فارست نیکسون-میلک-خواننده - جاده رولوشنری- روکو و برادرانش - پرنده باز الکاتراز- فرار از الکاتراز- گذری به هندوستان- بیمار انگلیسی-ارتش سایه ها- زد- کاباره- ایزی رایدر- مهر هفتم- پرسونا- فانی و الکساندر- نردبان جاکوب- جاذبه مهلک- مصائب مسیح- آپوکالیپتو-بازگشت ناپذیر- توت فرنگی های وحشی- رو در رو - سونات پاییزی- آهنگ برنادت- سکوت- نبرد الجزیره - سالواتوره جولیانو-نینو چیکا-دلیجان- سوظن-روباههای کوچک-خبرنگار خارجی-نامه-یانکی دودل دندی-فرشتگان با صورتهای کثیف-روی خط راه برو- مادام باواری-گاسفورد پارک-چراغ گاز- طلسم شده - در دره اله- ملکوت اسمانها- مقاومت- خاطرات موتور سیکلت- گوزن - پرندگان- توافق مردانه- هملت- اتللو- همه مردان پادشاه- یک نامه برای سه زن- هفت دلاور- مکانی در افتاب- کوهستان سرد- ساعت ها - زنده باد زاپاتا- مولن روژ- آیوانهو- ژولیوس سزار-از اینجا تا ابدیت- منشی همه کاره او- تام جونز- مارتی- غول - شورش بی دلیل- شرق بهشت- شور زندگی- آناستازیا- سایونارا- سربازهای یک چشم- وحشی ها- مردان- گربه روی شیروانی داغ - پرنده شیرین جوانی- آناتومی یک مرده- گناه اصلی- المر گنتری- آلامو-بانوی زیبای من- جیبی پر از معجزه- سقوط امپراطوری روم-توپهای ناوارون- داستان وست ساید- کلئوپاترا- هاد- تابستان گرم و طولانی- چشمه باکرگی- فیل- با گرگها می رقصد- شکست امواج-مری پاپینز- زوربای یونان- بکت-کت بالو- کلکسیونر- چه کسی برای شام می اید- الیور- دختر مضحک- رمئو و زولیت- شیر در زمستان- دختر رایان- همسر ستوان فرانسوی- ارتباط فرانسوی- حماسه که او ما- امریکن گرافیتی- آخرین جزییات- اسمانخراش جهنمی- سریع السیر نیمه شب- سلطان کمدی- کامیل کلادل- وال استریت- کری- تسخیرناپذیران- بیاییدخانه- بهشت و زمین - مردم عادی- سرخ ها - توتسی - پیغام- تسوتسی- ای تی- قضاوت- انتخاب سوفی- بقایای روز- دزیره- سیلکوود- مکانهایی در قلب - داستان یک سرباز- شرف پریزی- رنگ ارغوانی- ماموریت- اتاقی با یک نما- ماهزده- عصر معصومیت- روابط خطرناک- پای چپ من - بنام پدر-بیداریها- روح- باگزی- چند مرد خوب- مالکوم ایکس- بازی اشکارا- پیانو- نمایش تلویزیونی- و چندین فیلم نگفته دیگر که بماند برای بعد . امیدوارم که همچنان یک تماشگر حرفای سینما و فیلم بوده و به این مجموعه ها اضافه شود البته به کمک جنابعالی. چاکرخواتیم

سید آریا قریشی
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 13:38
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای آریان گلصورت: مرسی رفیق. عجیب کیف کردم وقتی برای اولین بار اسمم رو تو لیست (همکاران این شماره) ی مجله فیلم دیدم. آرزویی بود که ماه ها بهش فکر می کردم و حالا به واقعیت پیوست. و با چه نوشته ای هم شروع شد!! خیلی حال می ده اولین مقاله ی آدم که تو مجله فیلم چاپ می شه، تحلیلی باشه بر یک فیلم از مایکل مان.

علیرضا شیرنشان
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 16:5
20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر عزیز منم از اون دسته آدمایی هسم که کامنت نمی ذارم ولی همش اینجام آقا این قضیه رفتن و اینا چیه؟ دلواپس شدم

wall_e(یاسمن)
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 16:27
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وای چه پیشنهاد محشری, من که عاشق اینم ببینم اعضای کافه چی گوش میدن,اینم انتخابای من برای این روز خاص:

اول: Misirlou-Pulp Fiction

بعدش بدون ترتیب خاصی:

One love/people get ready-Bob Marley & The wailers

Fox on the run-Sweet

L’invitation-Etienne daho

دخترک بیا نترسیم دخترک...بیا دریا رو بدزدیم دخترک..نگو نه.../شهریار قنبری

The kid from another planet-Marty Friedman & Julain Mark

We’ll meet again-Johny cash

Le cornors-Pierre Bachelet

I Am a Man of Constant Sorrow-The Soggy Bottom Boys

Nothing else matter-Metalica

و در نهایت:

THE SHOW MUST GO ON-Queen

و هر آهنگ محشر دیگه ای که عشق و شادی و امید و قدرت بده ,آخه ما می خواهیم بریم یه جای بهتر تر تر ....!!!

فواد دهقاني
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 17:3
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امير قادري قدر اين بچه هارو بيشتر و بيشتر بدون.تو اين زمونه نه چندان خوب و دلچسب خيلي بايد دوستات دوستت داشته باشن كه از روي دلسوزي و دوست داشتن يه تو گوشي بهت بزنن.هرجا ميري به فكر اينا باش.دوستانه و از روي علاقه باهات بودن و مطمينا ادامه ميدن.اگه قابل بدوني روي منم حساب كن.با همون شور و انرژي كه سابق داشتم(مثل ستونت توي صفحه آخر اعتماد) اينجا هم باهاتم.اگه ميبيني خيلي كم كامنت ميزارم و بيرون گودم هم گرفتاريم زياده هم اينكه دورادور با خوندن مطالب خودت و دوستات بيشتر لذت ميبرم.به اميد ديدار

تیکران
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 18:22
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مطلب روز شنبه تهران امروز با عنوان در انتظار تارانتینو خیلی عالی بود. هم گزارشش خوب بود هم عکسش! خسته نباشی جیگر

مرضیه
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 18:46
17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

رفتنت

آن قدر ها که فکر می کنی

فاجعه نیست

من مثل بید های مجنون ایستاده می میرم.....

برای بقیه نمی دونم..اما رفتنت یا یه به قول خودت اسباب کشی(که نمی دونم چه قدر فراره طول بکشه،اما انتظار کشیدن هم خیلی لذت بخش نیست!به قولی مثل طعم گس خرمالو می مونه!)برای من فاجعه است.....

برای یه تازه وارد که تازه داره یاد می گیره چه جوری اینجا بنویسه،حرفاش رو با بچه های کافه در میون بذاره،انرژی بگیره .به قول خودت هر دفعه بعد از خوندن این همه کامنت و روز نوشت بگه:هوووووووووم !عجب چیزه خوشمزه ای بود! فقط سیاهی لشکر خواننده نباشه،خیلی سخته که بخوان این همه لذت رو یه جا ازش بگیرن!

آدم ،سالهای بعد از دست دادن حوا گفت:

هر جا که او بود،بهشت بود!

تو هم هر جا که بری ،برای ما امیر قادری هستی،و این بچه ها هر جا دوباره دوره هم جمع بشن،اونجا خوده بهشته!

امروز تازه اومدم اینجا که بگم،تهران امروز چه خوب نوشته بود:

ذهن فراموشکار جامعه شرایطی را به وجود آورده که امروز شانس پخش مجدد برنامه 90 به حداقل رسیده!عادل فردوسی پور که فکر می کرد ، در صورت عدم پخش برنامه اش بینندگان و مخاطبان میلیونی اش صدا وسیما را مجبور به کوتاه آمدن می کنند،با یک پدیده جالب رو به رو شده است:ذهن فراموشکار جامعه و حافظه تاریخی ضعیف ما!و به همین سادگی احتمال پخش این برنامه جذاب و منحصر به فرداین روزها کم تر از هر زمان دیگری است!می خواستم از بچه های کافه بپرسم علاج این ذهن فراموشکار چیه؟

.

.

.

.

راستی یچه های کافه که آدم های فراموشکاری نیستند؟

مريم.م
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 19:5
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

وقتي كه خبر رو خوندم واقعا بهم ريختم يهو ياد هر چي لحظه ي خوب كه توي اين كافه داشتم افتادم چه روزا كه وقتي از مدرسه با اعصاب درب وداغون ميومدم ولي وقتي كه حرفهاي بچه ها و فيلم هايي كه ميگفتن تا ببينيم و اهنگ ها رو كه ميخوندم ميفهميدم كه اخيش كه دنيا خيلي چيزا بيشتر از اوني كه در حد من باشه به من داده اما وقتي كامنت ها رو خوندم اول از همه فهميدم كه اي واي من چه فكر مسخره اي كردم مگه اينجور چيزا پاياني داره جز اينكه به يه صورت تازه و بهتر در ميان

چند وقته كه دارم سعي ميكنم به هيچي و هيچكس عادت نكنم اينكه هر چيزي يه پاياني داره ولي مگه ميشه اصلا ما ادما اينجوري دنيا ميايم و اينكه چقدر اين جمله رو توي ذهنم دنبال ميكنم يه پايان تلخ بهتر از تلخيه بي پايانه

ميدونم اگه اينجا كه جمع شه چون ميدونم تموم نميشه چون هميشه توي خاطرمون هست فقط يه اسباب كشي كوچولو و فقط ادرس عوض ميشه اون شناختي كه ما از صاب كافه داريم و ميدونيم هر جا كه بره يه چيز جديد ميافرينه يه خونه تكونيه و بس اينكه هر چيزي كه خوبه رو يه جاي ديگه ولي يه شكله ديگه بناش ميكنيم

خود من با اين سن كمي كه دارم توي زندگيم چندين بار از اين خونه به اون خونه رفتم ولي چيزي كه حالا وبا اين جمله صاب كافه فهميدم اينه كه مهم نيست كجا هستي و دوروبرت چشكليه مهم اينكه چه كساي دوروبرتن كه ميدوني هر جا كه باشنم حرفتو ميفهمن

با قدرت همگي باهم ميريم جلو يووهوووووووووووووووووووووووووو

حالا ميدونم كه بعد از اين سه سال يه دوبلكس خوبي ساختين

راستي كيد راك و شريل كرو يه اهنگي دارن به اسم picture كه خيلي قشنگه

اين جا هم ميتونين دانلودش كنين

http://www.mp3raid.com/search/download-mp3/641412/kid_rock_picture.html

بهروز قهرمانی
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 19:54
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اقای امیر قادری من نقشه تو فهمیدم

واقعا باید خجالت بکشی من از تو توقع نداشتم اما ته ذهنم همیشه این تصور رو از تو داشتم به هر حال با خریدن یک نسخه از اون روزنامه بالاخره دستت برام روشد

هنوز تو شوکی؟ می پرسی چرا؟ چی شده ؟ الان برات می گم.

خیلی از منتقدهای سینما هستن که تو روزنامه ها و مجلات مطلب می نویسن یا مسوول یه بخش از اون روزنامه را به عهده می گیرن ولی اینجوریش دیگه نوبره والا

شما داری برای مقاصد سیاسی یک گروه ( درست یا غلظ ) یار جمع می کنی و به دروغ داری بچه های کافه خودت رو گول می زنی و می گی که اره من می خواهم تو روزنامه تهران امروز مطالبتون را چاپ کنم در صورتی که اصلا اینجوری نیست تو داری برای اون گروه لشکر کشی می کنی و یار جمع می کنی و تیم درست می کنی البته کار اونا ایراد نداره چون می خوان 4 سال دیگه با توپ پر بیان و اصلاح طلب هام که به خیال اونها نابود شدن فکر نمی کنی تو این دوره زمونه که همه یه جورایی دپرسن و همدیگرو هاج و واج نگاه می کنن زیادی داری شلوغ می کنی بابا یه نگاه دور و برت بنداز از مجید مجیدی بگیر تا فرمان ارا و اصغر فرهادی و مهرجویی ... همه یه جورایی داغونن و همه هم می دونیم چرا، اون موقع شما داری برای یک گروه سیاسی یازیکن جمع می کنی توی سایتم از اسباب کشی صحبت می کنی و می گی بچه ها روحیه تون رو حفظ کنید بابا یکم روراست باش

از طرف یک طرفدار خیلی عصبانی


يکشنبه 1 شهريور 1388 - 21:24
-24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

(ديگر تكرار نميشود.ديگر اين قدر دير نمي آيم.قرار ما روزي - دو روزي يكبار.مثل هميشه.) چقدر خوشحال شده بودم.مدتي فكر ميكردم ،ديگر امير فرصت روزنوشت.....وكافه را ندارد.كاش امير ميدانست، چقدر با او بودن ،دنياي آرزوهاي ماست.

محسن
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 22:19
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا تبریک میگم آقای حسنی نسب جذب متن و بطن سینما و تلویزیون شد امروز اسمش رو در تیتراژ پایانی سریال عبور از پاییز به عنوان ناظر کیفی دیدم قصد داره در آینده کارگردانی هم بکنه ؟

حامد ايماني
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 0:9
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

میدانم همه خسته از اين شصت هفتاد روز پر از التهابيم. خسته از سياسي شدن حتي در شخصي‌ترين كارها و روابط‌مان. اما چاره چيست. اين وضعيت امروز ماست. بايد پذيرفت در روزهاي اينچنيني صحبت از موضوعی ديگر سخت است و وجدان درد نصيب آدم مي‌كند. بايد خواند، بايد نوشت و يا حرف‌ها را ثبت كرد؛ حتي اگر در روز نوشتهاي امير قادري (كلاً دوست داشتني) باشد....

مي‌خواهم بگويم همه اين كارها نشان بودن و حضور ما به عنوان نسلي‌ست كه همیشه تباه شده و محصول آميزش شتابزدگی دنيای مدرن و آشفتگی و دنيای هاج و واج پس از انقلاب خوانده شده‌است و بارها شنيده‌ايم كه مشکل این نسل آرمان نداشته است. امروز همان روزي‌ست كه بايد نشان داد آرمان‌هاي ما بسيار پخته‌تر و عميق‌تر از آرمان‌ها (و شعارهاي) حتي پدراني‌ست كه با تقدس‌زده‌گي‌هاي مسخره‌شان (و عجيب تمام ناشدني!) فريب خورده و شتابزده روزگارمان را اين كردند كه مي‌بينيم. آرمان ما زندگي ست؛ مفهومي ظاهراً خیلی ساده، كه برای نسل ما خیلی دوردست شده است...

پي نوشت:

اما حالا مشغول چه كاري هستيم؟ ورق زدن تهران امروز(باور كنيد خيلي خيلي سخته ورق زدنش تا رسيدن به صفحه ي سينمايي) يا انتخاب بهترين فيلم تيم برتون بزرگ نه حتي مثلاً كسي ديگري كه حداقل به مزاج اين روزهايمان كمي بيشتر بخورد.....

سیگاری
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 0:10
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
کافه جدید که باز شد با یک تی می آیم برای مصاحبه. ترانه های محبوب مثل قصر فیلمهایم پر حجره و پستو نیست اما این روزها با Daylight And The Sun از آنتونی و جانسونها روزگار سماعی را می گذرانم.پاپ باروک هم دنیایی دارد. اینهم لینکش http://emotionalwinter.com/cafe-canape/music/DaylightAndTheSun.wma اینهم : There was no light Only the white night First born when the sun Screamed her eyes open Daylight in the fields Daylight mountains Fire kisses the floor Of the lakes and makes shadows Now I cry for daylight Daylight and the sun Now I cry for daylight Daylight everyone Daylight in my heart Daylight in the trees Daylight kissing everything She can see Ooh your dream Here on the water Warm the sand The seagulls calling Kissed by kindness You gave me this Your fire becomes a kiss

امیر: پاپ باروک دیگه چیه؟ باید جالب باشه... گوش کردم. چه خوب بود.
سیگاری
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 0:14
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا قادری نظرمان انگار نمی رسد هر چه نذر و جنبل هم بستیم به نافش افاقه نمی کرد

محمد تفضلی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 2:32
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

فاز اول هیچکاک دیدن هایم چند وقت پیش را تمام شده بود یعنی سر فصل ها و مهم تر ها یا به عبارتی دهه ی پنجاه و شصت که دوران اوجش محسوب می شود.و حالا توی فاز دومم، کتاب گفتگوی تروفو ترجمه پرویز دوایی و لاکان-هیچکاک روی پاتختی ست، در تکمیل سری قبل چند فیلم مهم مانده بود، دیشب «بدنام» رو دیدم. چه حیرت انگیز! و حالا در کنار «مرد عوضی» شاهکار «دوست داشتنی» دیگری از استاد که درگیری حسی را تمام و کمال تجربه کردم. درست همون قضیه مغز و قلب با هم... از بازی های درخشان اینگرید برگمان و کری گرانت که بگذرم، توی دلم همش به استاد لعنت می فرستادم که این همه نبوغ در اجرا از کجا آمده، حد حکمرانی با میزانسن ها کجاست؟ و نکته جالب این بود نسخه ای که از فیلم دارم دوبله ست با زیر نویس انگلیسی و حجم ضمیمه هایی که داشت فوق العاده بود ... عکس های درجه یک از پشت صحنه (از همین هایی که امیر و بچه ها گاهی رو می کنند !) و تست گریم.چهار ورژن تریلر. انواع و اقسام پوستر ها به زبان های مختلف،متن ها و مستنداتی درباره ی نویسنده بن هکت و هیچکاک و مراحل پیش تولید ، سکانس های حذف شده با توضیح متنی. چهار حالت در نظر گرفته شده برای پایان بندی، چند تراک از نسخه های رادیویی داستان فیلم پخش شده از شبکه های رادیویی مختلف، کلیپ های جالب از پیش تولید از جمله یک ویدئوی کوتاه از هیچکاک و اینگرید برگمان در حال پیاده شدن از هواپیما که بلافاصله رو در رو جلوی میکروفن و دوربین های خبرنگارن هیچکاک در نقش مصاحبه کننده از اینگرید برگمان چند سوال اساسی می پرسه... و از همه مهمتر یک کپی از فیلم با نریشن که تحلیل و تفسیرهایی از تک تک سکانس ها شرح داده میشه. (که واقعا کاش یک عاشقی پیدا بشه اینها رو هم برای ملت زیر نویس کنه. راستی امیر من نمی دونم کجا درباره ی بد نام و مرد عوضی (چه حسن تصادفی) نوشتی که برم دنبالش و اینکه کم کم دارم آماده می شم که تا چند روز آینده برم سراغ جان فورد. نصیحتی،توصیه ای چیزی ؟!! دارم از خوشه های خشم شروع می کنم. البته بعد از خوندن رمان جان اشتاین بک.

به احسان هاشمی: آره !؟ برو به این سایت و اون لینک رو دانلودش کن. حالشو ببر!

http://keep-tube.com/green.php

به تونی راکی مخوف: اصلا تمام جان وین های فیلم های هاکس با اون دوبلورش خدان! آخرین یادگار استاد هم که دیگه جای خود داره.... جان وین ریو لوبو از ریو براوو اش هم دوست داشتنی تره.

و به مرتجعین عزیز! پس اعتماد به صاب کافه چی میشه!؟ حتی به نظرم این توضیح واضحات امیر که «جایی هم برویم، با هم می‌رویم» لازم نبود.اصلا هر جا که ایشون بره مقصد همونجاست.

محسن دراگون
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 3:0
-18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

شاید مشکل به نحوه بیان کردن موضوع برمیگرده

به نظرم خیلی نمایشی و مصنوعی بود و همه ما رو نگران کرد .من که فکر کردم دیگه خسته شدی و یه جورایی اینجا دست و پاتو بسته .یه جور خستگی و تکرار که گریبان هممون رو میگیره و بعضی وقتا بدجوری میزنه میترکونه. چند روز پیش هم گفته بودی که دیگه باید سعی کنم به کامنتا جواب ندم و ...

ولی حالا با کمی توضیح(کمی) خب خیالمون راحت تر شده ولی هنوز نگران این هستیم که نکنه کافه جدید و خانه جدید رنگ و بوی اینجا رو نداشته باشه. نکنه...

ایمان شاه بیگی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 3:37
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام.تراک هایی که زیاد گوش می کنم : 1- recess,sing for absolution,ruled by secrecy = Muse 2- high hopes= pink ployd 3- viva la vida, politik, yes,talk= Cold play, 4- requim for a dream = clint mansel 5-yesterday = beatles 6-fifth = beethoven 7-winter & spring= antonio vivaldi 8-fade to black= metalica 9- angie = rolling stones 10-heart grown cold= Nazareth 11-smells like teen spirit= Nirvana 12=wonderwall = oasis 13 astor piazzollaهمه اش 14 - vertigo=u2 15- padam,la foule = edith piaf 16-bang bang, if you go away= nancy sinatra 17 - stranger in the night نمی دونم از کی 18- ochye chyornye = russian folk music 19- until = sting 20- زمستان است = استاد شجریان و ...... یه یاد آوری فیلمی ... اگه خیلی وقته ارباب حلقه ها رو ندیدین حتما حتما دوباره یه سری بهش بزنین . پشیمون نمیشین .

امیر: عجب سلیقه موسیقی خوبی داری. چرا این قدر کم توی این کافه، ملت muse گوش می‌کنن!
احسان هاشمی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 6:30
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

ehsanhashemy@gmail.com

خدافظ!

عليرضا حسن خاني
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 7:31
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام نمي دونم دل زدگيه يا دلخوريه يا هر چيز ديگه... ولي اگه احساس كردي فقط احساس كردي كه بايد بري، بايد بري. من يه اعتقادي دارم و هميشه به اون عمل مي كنم، سعدي عليه الرحمه مي فرمايد: به راه باديه رفتن به از نشستن باطل وگر مراد نجويم به قدر وسع بكوشم يه چيزي رو رك و پوست كنده بگم نه تهران امروز روزنامه خوبيه نه صفحه سينماييش به جذابي صفحه هم ميهنت اما خوب اين دليل نميشه كه آدم دست رو دست بزاره و بشينه يه گوشه و هي غر بزنه هي غر بزنه. عكسهاي فيلم جديد تارانتينو كه دل ما رو برده خدا به اصلش رحم كنه. راستي به يه چيزي دقت كردي؟ اسم فيلمهاي تارنتينو رو بهتره و قشنگ تره كه اصلش رو بگي. بعضي اسمها هستن كه ترجمه اشون به هر حال روي زبون خوب مي چرخه و تو ياد هم بهتر مي مونه مثل مثلاً دشمن ملت اما خداييش pulp fiction و death proof و kill bill كدومش راحت تره ترجمه اش يا خودش؟ چه بحث بي مزه اي از اين هم بگذريم يهو يادم افتاد. ترانه رو نمي دونم بايد خيلي راجع بهش فكر كنم اما طبق اصل اولين انتخاب بهترين انتخاب مال من مي شه Nothing Else Matters متاليكا. عاشقانه ترين آهنگ هستي بازم ميام و خورد خورد مي نويسم ولي اين يكي يه چيز ديگه است. راستي Wind of Change از Scorpions هم هيمن حالا يادم اومد. راستي اينو تا يادم نرفته بگم كه خيلي وقت بود مي خوام بگم و يادم مي رفت، حالم از افشين قطبي ات هم ديگه به هم مي خوره. چراش رو فكر كنم خودت بهتر مي دوني.

امیر: هم میهن رو خودم 24 ساعته بالا سرش بودم. اتفاقی که دیگه تکرار نمی‌شه.
سید آریا قریشی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 7:36
22
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا من حاضرم این فایل ورد رو سرشماری کنم. ولی اگه کسای دیگه ای هم پایه بودن، من رو تو اولویت های اول قرار ندید.

سید آریا قریشی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 7:39
-384
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستی "عشاق ها" هم غلطه ها. یا عشاق یا عاشق ها دیگه. فیلم جدید تارانتینو هر چقدر هم عاشق داشته باشه، نمی شه براش از لفظ عشاق ها استفاده کرد!

حامد ب
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 9:0
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

براي سيد آريا قريشي: مباركه! مجله فيلم همراه پانزده بيست ساله خيلي از ما هاست. مقاله چاپ كردن اونجا ارزش داره. به اميد تداوم كار.

براي پايك بيشاپ: عجب ليست باحالي دادي! مخصوصا آرسنيك و تور كهنه و كت بالو كه از ياد من رفته بود. خاله هاي ديوانه كري گرانت و اسب معروف لي ماروين!

براي من هميشه آلبوم "وحدت" فرهاد در صدر قرار دارد.

پيشنهاد فيلم : "جاني گيتار" جون كرافوردش داغونم كرد. با اون ترانه آخر فيلم.

صاد
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 9:56
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام 1)فیلم تارانتینو الان 44 imdb است! امیدوارم همینطوری بره بالا. 2)فردا 25 آگوست تولد "تیم برتون" دوست داشتنیه. امیر آقا! می خوای برای تولدش چی کار کنی؟

امیر: ممنون از یادآوری.
شقایق
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 10:13
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به!!! می بینم که کافه رو به سمت یه جای بزرگتر و بهتر دارین ترک می کنین و خبری از "آقای کیمیایی " هم نشدو ...مارو بگو بعد دو ماه اومدیم...

علی جعفرآبادی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 10:27
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر سلام . خیلی روزنوشت خنثی ای بود . زودتر یک خبر درستی در مورد این کافه جدید بده . برایت ایمیل هم زدم .

بهرنگ
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 10:54
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بخشی از آهنگ های عمرم:

seven nation army : the white stripes

nothing else matters : metallica

unbreak my heart : toni braxton

The Bloody Rage Of The Titans : Rhapsody of Fire

Yesterday is here : tom waits

Ne me quitte pas : jacques brell

For The Love Of God : Steve Vai

Hotel California : Eagles

You're Beautiful : James Blunt

yesterday : the beatles

high hopes : pink floyd

it ain't me baby : bob dylan

bordeline : chris de burge

are you gonna go my way? : lenny kravitz

dance me to the end of love : leonard cohen

توی این سایت ها همه ی این آهنگ ها پیدا میشه:

http://beemp3.com

http://www.airmp3.net

http://www.mp3raid.com

http://www.emp3world.com

نیما وزیری
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 10:57
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

منم گزارش درانتظار تارانتینو رو خوندم.خیلی عالی بود. دستتون طلا

baran
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 11:56
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
if u go away با صدای تام جونز . و اهنگ های Santa Esmeralda . و البته اهنگ زیبای وینتی هیستون که برای فیلم بادیگارد خونده بود (اندازه یک دنیا باهاش خاطره دارم) اهنگ های دوست داشتنی من . http://www.4shared.com/file/114477371/751d2e69/Michael_Jackson_-_Youre_Not_Alone__Franktidrama_Mix_.html?s=1 http://www.4shared.com/file/18399055/552e9313/toni_braxton_-_un-break_my_heart.html?s=1

امیر: آیول: سانتا اسمرالدا.
علی ایوبی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 14:7
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای سید آریا قریشی، تبریک میگم دقیقا میتونم احساس کنم که وقتی مجله فیلم این ماه رو خریدی چه احساسی داشتی.خوش به حالت، تو الان جایی هستی که ما آرزوش رو داریم.قدرش رو بدون .

امین
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 15:20
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

فعلا یه اهنگ مورد علاقه تا بعد نه نه دوتا .

sorrow

coming back to life

باقیش برای بعد.

امین
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 15:29
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستی امروز تو اعتماد ننوشتی؟

آرین قهرمانی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 15:42
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیرجتن بیااینم لینک آهنگ تتلو بیا به این لینک و چند کیفیتش هم هست می تونی انتخاب کنی:

http://arianghahremani.blogfa.com/post-6.aspx

یلدا
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 17:4
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
کافه جدید ساختن کاری نداره. مهم اینه که ادم یه خطو بگیره و تا تکامل نهایی اون خط پیش بره درست مثل کاری که گلمکانی و یاری و مهرابی تو مجله فیلم کردن! امیدوار بودم که سینمای ما هم یه روزی تبدیل بشه به معادل اینترنتی مجله ای مثل فیلم اما انگار شما خیلی عجله داری جناب قادری!

امیر: آره خب. عجله داریم برای یه جای بهتر از این. و بغدش باز عچله داریم برای یه جای بهتر. . ضمن این که: سریع زندگی کن و جوان بمیر.
wall-e(یاسمن)
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 17:54
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمی دونم چرا این روزا"شاوشنگ"زده شده ام و به هر صحبتی شبیه کامنت آقای بهروز میرسم,نا خودآگاه به یاد قسمتی از فیلم میافتم که میفهمیم پشت اون پوستر ,پوستری که عموما وجه روحانی خوبی نداره,راهی به عظمت آزادی,عشق به زندگی ,مقاوت و امید به رهایی وجود داره! این فیلمو میبینم و به خودم میگم پس چرا ما این قدر زود از همه چیز نا امید میشیم؟چرا نمیتونیم فرصت سازی بکنیم و با تدبیر,با یقین,با امید,حرکت کنیم؟؟

چند باری بییشتر" تهران امروز" رو نتوستم بخرم,خوب ,روزنامه ایده ال من نیست,اما نمیفهمم چه عیبی داره از دل یه روزنامه به قول شما"راستگرا"یه صفحه سینمایی خوب دربیاد؟ چرا این روزا اینقدر نسبت به همدیگه کم طاقت شدیم؟مگه همه برای یه چیز تلاش نمیکنیم؟مگه برای یه هدف مشترک,سختی نمیکشیم و درد و غم دوستامونو نمیبینیم؟کاش به همدیگه بیشتر از اینا اعتماد داشتیم, بیشتر همدیگه رو دوست داشتیم و ای کاش به "آزادی"بیشتر اعتقاد داشتیم...و در نهایت ای کاش نه تنها از "نتیجه"که از تک تک قدم هایی که برای بهتر شدن بر میداریم,از یه نت زیبا که در میان صداهای سهمناک به گوش میرسه,از یه خط حرف خوب-گیرم که در صفحه ای سیاه-نوشته میشه,لذت ببریم...و امید و اعتمادمونو از دست ندیم.

به شخصه روزی رو برای میهنم آرزو میکنم که در یک روزنامه که اصلا هم فکرم نیست,بتونم یک صفحه هم فکر پیدا کنم...میدونید یعنی چی؟یعنی پیروزی آزادی.

wall-e(یاسمن)
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 17:56
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بهترین ترانه های عمر؟لیست من که بهترین های عمر نیست,اونایی که درین روزهای اسباب کشی دوست دارم گوش بدم!

هومان فرزادیگانه
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 18:12
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
من چند تا پیشنهاد برای کافه جدید دارم و اینا رو به خاطر کمبودهایی که دیدم میگم: 1- اعضای کافه پروفایل داشته باشن تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم و مثلا اگه کسی در مورد چیزی نظر میده یه پیشزمینه ذهنی ازش داشته باشیم تا بتونیم بهتر راجع به نظراتش قضاوت کنیم 2- کافه مختص به سینما نباشه و موسیقی و شاید ادبیات رو هم با همون قدرت دنبال کنه. میدونم میگین محدودیتهایی هست و یا اینکه سایت موسیقی ما هست ولی قبول کنین که بخشهای تخصصی موسیقی و ادبیات هم بسیار طرفدار داره. 3- هر هفته میتونیم یه هنرمند یا یه فیلم یا یه اثر هنری قدیمی یا به روز رو به بحث بگذاریم و اینجوری به کمک هم یه پرونده براش دربیاریم که بشه همینجا خوندش 4- من روی توجه بیشتر روی موسیقی تاکید دارم چون موسیقی و سینما رو کاملا مرتبط میدونم 5- نظرسنجیها یه بخش جداگانه داشته باشه تا هویت خودشو بدست بیاره 6- یه بخش معرفی فیلمها ، آلبومها و کتابهای روز میتونه عالی باشه 7- تشکیل یه کانون و عضوپذیری میتونه یه راه خوب برای اثر گذاری بیشتر باشه. تشکیل تیم و کار تیمی همیشه بهترین راه برای رسیدن به موفقیته. بیاین همدیگه رو حمایت کنیم. ما حتی میتونیم در آینده نزدیک با تشکیل یه تیم قوی هویت منحصر به فردی در عرصه هنری کشور بدست بیاریم به عنوان یه تیم جوون ، دانا و تازه نفس با یه عالمه ایده جدید و دید بین المللی نسبت به هنر. 8- احساس میکنم علاقمندان وادی هنر خیلی دوس دارن متفاوت باشن و ادبیات قلمبه سلمبه داشته باشن. به نظرم بهتره خودمون باشیم و در حد خودمون نظر بدیم و توقع نداشته باشیم با دانش اندک و فقط با تکیه بر درک ذاتی هنر بتونیم کارای خیلی بزرگی بکنیم. یادمون باشه نظر ما فقط یه نظره و ممکنه موافقا و مخالفایی داشته باشه.

امیر: آفرین. همه‌اش قبول. بقیه هم شروع کنن و مثل هومن کاری کنن تا کافه بعدی از این بهتر باشه.
قاسم افشار
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 18:54
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام داش امیر.جریان این موج نو چیه؟؟؟

امیر: یه نیگا به دور و برت بکن. نمی‌بینی؟
آرین قهرمانی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 19:5
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام امیر جان لینک آهنگ تتلورا برایت تو وبم گذاشتم : arianghahremani.blogfa.com

امیر: آقا ممنون. دمت گرم.
Reza Jamali
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 19:23
-17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

آهنگ Hey You از گروه پینک فلوید زندگی منو تغییر داد.

لینک دانلود:

http://parsaspace.com/download.aspx?file=Music/Heyou.wma&username=adama

اینم لیریکش:

Hey you, out there in the cold

Getting lonely, getting old

Can you feel me?

Hey you, standing in the aisles

With itchy feet and fading smiles

Can you feel me?

Hey you, dont help them to bury the light

Dont give in without a fight.

Hey you, out there on your own

Sitting naked by the phone

Would you touch me?

Hey you, with you ear against the wall

Waiting for someone to call out

Would you touch me?

Hey you, would you help me to carry the stone?

Open your heart, Im coming home.

But it was only fantasy.

The wall was too high,

As you can see.

No matter how he tried,

He could not break free.

And the worms ate into his brain.

Hey you, standing in the road

Always doing what youre told,

Can you help me?

Hey you, out there beyond the wall,

Breaking bottles in the hall,

Can you help me?

Hey you, dont tell me theres no hope at all

Together we stand, divided we fall.

Reza Jamali
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 19:29
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این آهنگ از کتی ملوآ که یه نمونه سینمایی هم هست رو هم پیشنهاد میکنم به همه بچه های کافه:

http://www.mp3raid.com/search/download-mp3/641412/kid_rock_picture.html

valeh
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 20:31
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

woooooooooooooooooooooooooooow

"زندگی و دوران مایکل مان"

منتظریم.


دوشنبه 2 شهريور 1388 - 20:49
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای امیر خان داری حال میکنی ها...نازت خوب خریدار داره...

سید آریا قریشی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 21:5
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
این علائق ما نیستند که آینده مان رو می سازند. توانایی های ما نیز همین طور. آن چه آینده ی ما را شکل می دهد، "انتخاب" های ماست.

امیر: حتما همین طوره.
سعید حسینی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 21:5
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
public enemies رو دیدم و دارم فکر می کنم کی بیشتر از مایکل مان می فهمه تو دل یک مرد چی می گزرد و اینکه چرا چنین آدمی با همچین دل بزرگی و این فیلم های بی نظیر اینقدر مهجور مونده طوری که حتی یک صفحه روی ویکی پدیا برایش وجود ندارد واقعا چرا؟

امیر: وجود که داره. ولی این جمله‌ات خوب بود: «کی بیشتر از مایکل مان می فهمه تو دل یک مرد چی می گذره؟»
مجید
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 23:2
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام این مطلبی که آقای بهروز قربانی میگه حقیقت داره اگه نداره چرا پاسخش رو ندادید و اینکه امروز فیلم طعم گیلاس رو دیدم آخرش رو نفهمیدم میشه یه توضیحی بدید ممنون.

امیر: به چی‌اش جواب بدم؟ و این که اون سکانس هست، همون طوری که باید باشه. راستی بچه‌ها این ام یکی از اون ترانه‌هایی که باید توی فهرست‌هامون بیاد. لوئی آرمسترانگ در سکانس آخر «طعم گیلاس». آرمسترانگ بود یا چارلی پارکر؟

دوشنبه 2 شهريور 1388 - 23:46
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
یاد این دیلوگی افتادم که دنیرو به ال پاچینو تو مخمصه می گفت:من سرعتم زیاده باید خودتو بهم برسونی.

امیر: دقیقا.
Reza Jamali
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 0:15
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

اینم یه موسیقی فوق العاده و دیوانه کننده از جانی کش که میبرد وسط فیلم های استاد پکین پا :(البته این نظر من هست شما رو نمیدونم)

http://rapidshare.com/files/271083427/17_-_JOHNNY_CASH_-_WHEN_THE_ROLL_IS_CALLED_UP_YONDER.wma

هادي كياني
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 0:46
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
1) ديروز، بعد از افطار كه آن چرت و كرختي سيري بعد از 17-18 ساعت گرسنگي سراغ آدم مي آيد، يعني جوري مي شود كه همانجا آدم را ولو مي كند، پدر گرامي يكي از خاطرات درخشانش را رو كرد كه اصلا از جا پراندمان. خاطره اين بود:«توي دهه 60، زمان موشك باران تهران، يك روز يكي از موشك هاي دشمن توي خانه اي در خيابان مجاهدين توي ميدان ژاله (ميدان شهدا) مي افتد. خانه گويا حياط بزرگي داشته و توي حياط باغچه اي بوده و گل و بوته و اينها، كه موشك صاف مي رود توي اين باغچه و عمل نمي كند. يعني همين جوري كلاهكش فرو مي رود توي خاك و بقيه اش بيرون مي ماند. صاحبخانه زنگ مي زند پليس و داستان را تعريف ميكند و آن ها هم تيم ويژه اي براي خنثاي موشك مي فرستند. تا زماني كه تيم پليس براي خنثي برسند، مردم از محله هاي نزديك خودشان را به آنجا رسانده بودند تا يك موشك جنگي را از نزديك ببينند و جمعيت زيادي جلوي در خانه جمع شده بود. افراد پليس وقتي مي رسند، با منظره ي عجيبي روبرو مي شوند: ملت جلوي در خانه صف كشيده بودند و به نوبت و يكي يكي وارد خانه مي شده اند. پليس وقتي وارد خانه مي شود، از چيزي كه جريان داشته باخبر مي شود؛ اينكه صاحبخانه خودش آن ها را به صف كرده و گفته كه همين جوري نمي توانند وارد خانه اش شوند و هركسي كه مي خواهد موشك را از نزديك ببيند، بايد 5 تومان (5 تا تك تومان) بسلفد. مردم هم قبول كرده اند و براي تماشا حق وروديه داده اند. صاحبحانه هم گويا تا پليس برسد، پول زيادي به جيب زده بود..........» معركه است رفقا، معركه. نكته اش را گرفتيد؟ ««.......بعد، مي خواهم ارض را بپيمايم.»» 2) آقا ما داريم يك فيلم كوتاه مي سازيم. اين چند وقتي هم كه كامنت نگذاشته بوديم به خاطر همين بود. اتفاقا هم نگارش فيلمنامه نهايي و تمرين و پيدا كردن وسايل و اينها، مقارن شده بود با روزهاي اوج اين كافه دوست داشتني و فراخوان مطلب براي روزنامه و همكاري و نظرسنجي هاي تيم برتون(كه فردا تولدش است) و برادران كوئن و فهرست بهترين فيلم ها. ولي جلوي خودم را گرفتم و به قولي، خودم را «وقف» كارم و اولين فيلمم كردم. خلاصه بعد از كنسل كردن همه مهماني هاي خانوادگي (كه مي ميرم برايشان) و عروسي نرفتن ها و شب بيداري كشيدن ها، يكي از بازيگران(كه كلا خيلي باهاش سر و كله زدم) گفت كه مي خواهد برود مسافرت. يعني همين جوري. گفت كه براي يك هفته مي خواهد برود ولايتشان، با خانواده، و بعد بيايد. گفتم باشد. چند روز پيش زنگ زده بود كه 14-15 روز اصفهان است و بعدش هم چون ماه رمضان است، كار نمي كند. خلاصه كار افتاد براي مهرماه. اين هم فعلا از اولين كار ما. «« منظورت چيه كه "ارض رو بپيمايي؟"»» 3) توي صحنه اول فيلم دو نفر دارند دور يك ميز صبحانه مي خورند و حرف مي زنند و دوربين هم ، به سبك سگ هاي انباري، دورشان مي چرخد. يعني يك دزدي تمام عيار. و البته آمده ام اينجا كه بگويم اين فيلم را، ايده اش را و روحيه خودم براي ساختش را مثل چي مديون اين كافه هستم. يعني تك تك رفقايي كه اينجا بحث كردند، نظر دادند، خود صاحب كافه، و كلا فضايي كه اينجا بود. و اين كه دمتان گرم! به قول يكي از بچه ها، چه خوب كه هستيم. و يك چيز فوق العاده رياكارانه ديگر دررابطه با كافه مان: اولين چيزي كه از اولين افطار اين ماه تا الان از خدا خواسته ام، آينده ي اين كافه و اعضايش بوده. اينكه همين طوري ما رو به جلو برويم و او هم هواي ما را داشته باشد. اينكه كمكمان كند تا انرژي هايمان را در كره زمين خالي كنيم و جو را ازش پر كنيم («كه اينطوري به همه جا مي رسيم.») و اينكه هميشه سرحال نگهمان دارد. آمين.(مهم ترينش را در شماره آخر بخوانيد) «« خب مي دوني، مثل "كين" تو سريال "كنگ فو"، پياده اينور اونور برم، درگير ماجراها و آدما بشم......»» 4) به مناسبت اكران فيلم جديد استاد: جان تراولتا خوابي را كه در زمان فيلم برداري پالپ فيكشن ديده بود در مصاحبه با گردينير تعريف مي كند:« داشتم صحنه جك ربيت اسليمز را با يوما تورمان بازي مي كردمو كوئنتين داد زد:«كات». اونا رفتند، عوامل رفتند و من با مريلين مونرو، جيمز دين و الويس پريسلي، اين شمايل هاي دهه پنجاه و شصت تنها موندم. فكر كردم: واي خدا، اي سركاري بود؟ من مرده ام؟ اين جاييه كه همه ما مي رويم؟ بهشت شمايل ها؟»‌....... اميدوارم كه اين «مردك تارانتولا!» (به قول آقاي دوايي) با فيلمش ديوانه مان كند. .......««تا كي مي خواي پياده دور دنيا بچرخي؟»» 5) ««تا خدا منو جايي كه مي خواد بذاره.......»

امیر: عجب کامنتی هادی. سر صبحی زنده‌ام کرد. دعا کن. دعا کن اونم سر افطار. اون خاطره شاهکاره اول‌ات هم منو یاد فیلم عزیزم، امید و افتخار جان بورمن انداخت که ایده اصلی‌اش همینه. و این که این دیالوگا مال کجا بود پسر؟ تارانتولا این کار رو می‌کنه. برای اون‌ام دعا کن.

سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 1:56
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
تو رگام به جاي خون ،شعر سرخ رفتن كمكم كن كه ديگه،وقت جاري شدن...

امیر:آهای هر کی که هستی... می‌بینی؟ هنوزم جواب می‌ده.
Tanya Ahmadi
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 2:34
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام آقای قادری، من یکی‌ از اعضای گروه پیله هستم.به دوستم گفت بودید که اگر اون ۲ تا فیلم رو دیدم کوفتم بشه.من یکیشونو دیدم ولی‌ باور کنید دربارهٔ الی... یه چیز دیگست. ( Public enemies دیدم.)

امیر: کاش می‌شد جامونو عوض کنیم!
فرهاد
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 4:22
-17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر جان

ممنون از مطلب بسیار عالی دشمن مردم در مجله فیلم ، عالی بود

آریا جان خیلی خیلی تبریک می گم ، بسیار مطلی عالی بود

محمد تفضلی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 5:1
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دوستان عکس رو در یابید

http://shosho.persiangig.com/tehran-tehran.jpg

این روز ها بدجوری دارم Rihanna گوش میدم. این Disturbia اش رو دوست داشتم.

http://beemp3.com/download.php?file=5743861&song=Rihanna+-+Disturbia

ابراهيم
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 5:53
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
"خونه‌مون ... اينجا بود ... اينجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و يه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود ." امير يه روز نيايم اين صفحه رو نشون بچه ها و رفيقامون بديم و بگيم:"كافه مون اينجا بود... بزرگ نبود اما بود..." راستي من بر خلاف خيلي از رفقا كه كامنت ميذارم بيتاب كافه جديدم. موقع عوض كردن خونه هم هميشه همينقدر هيجاني ام. دوران دانشجويي كه من تو خونه دانشجويي زندگي ميكردم در 4-5 سال دانشجوييم 6 تا خونه عوض كردم و هر بار احساس ميكردم تو خونه جديد دارم راحتتر نفس ميكشم. اينم پيشنهاد موسيقيايي منه. حال ميكنم با اينا عجيب. 1- when you love someone از bryan adams 2- forgotten از satriani ( الان اين زنگ موبايلمه. نميدوني وقتي زنگ ميخوره چه حالي ميده) 3- dance me to the end of love مال كوهن بزرگ( يه موزيك ويديو توپم داره كه ببيني اسيرش ميشي) 4- The wall لازمه بگم از پينك فلويد 5- يه تك آهنگ از ماني رهنما به اسم شيرين ترين خواب جهان 6- مرغ شيدا محسن نامجو 7-و يه كالكشن توپ از استاد شجريان راستي در مورد طراحي سايت و كاراي نرم افزاريش(اگه قرار كافه مون اينترنتي باشه) هم اگه كمكي از دستمون بر بياد هستيما! راستي پيشنهاداي هومان هم خيلي خوب بود به جز جداكردن بخش نظر سنجيها. كه خون تو رگهاي كافه چن وقت به چن وقت با اين نظرسنجيهاس كه تازه ميشه. مثه زغال اخته است. خونو تصفيه ميكنه! راستي امير من هركاري ميكنم ايميلم بفرستم مرتبا پيغام fail مياد از طرف ياهو. فقط من مشكل دارم يا بقيه هم؟ اگه ممكنه يه ايميل به من بزن تا replyكنم ببينم مشكل حل ميشه؟ به قول بر و بچه ها اين پايان راه نيست...

امیر: به من ای میل بزن ابراهیم لطفا.
احسان هاشمی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 6:45
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

به محمد تفضلی:

آقا ممنون

به سید آریا:

آقا تبریک، ایشالا که قلمت پرانرژی و خلاق و گره گشا سالها برای این مردم بنویسه

محمد غلامی( Juve)
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 6:46
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امروز تولد ، تولد تیموتی ویلیام برتون

اینم به این مناسبت :

http://huniv.hongik.ac.kr/~cockhead/Favorites/Movie/TimBurton/AboutTB/TimPhoto/TimBurton.jpg

Tanya Ahmadi
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 6:51
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وای آقای قادری من از خدامه....ای کاش میشد.

احسان هاشمی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 7:3
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
حالا که قراره بریم یه جای بهتر دوباره یه نگاهی به این پیشنهادای من بندازین. پیشنهاداتی برای داشتن کافه ای بهتر این چند تا پیشنهاد رو اینجا میذارم و امیدوارم بچه های کافه هم در موردشون نظر بدن و اصلا میتونیم یه نظرسنجی تازه داشته باشیم در مورد این پیشنهادات و کلا پیشنهادهایی که میشه برای داشتن کافه ای بهتر ارائه کرد. پیشنهادات من دو دسته هستند، دسته ی اول در مورد خود "کافه" است و دسته ی دوم در مورد "اعضای کافه"، البته اجرایی شدن این پیشنهادات نیازمند زمان و صرف انرژی فراوانی است: دسته ی اول: 1.ایجاد یک فضا برای گفتگوی اعضا به صورت آنلاین، این میتونه زمان مشخصی در طول هفته داشته باشه، مثلا پنجشنبه ها ساعت 10 شب تا 12، که صد البته حضور امیر در آن ساعات مشخص هم الزامی است! (برای جلوگیری از مشکلات احتمالی هم بهتراست فعلا اعضای قدیمی کافه در آن حضور داشته باشن، لطفا به جدیدی ها بر نخورد!) 2.تهیه ی یک لیست از فیلمهای مورد علاقه ی اعضای کافه(فیلمای ایرانی و خارجی)این کار باعث می شود که شخصیت کافه برای کسانی که تازه می آیند،تا حد زیادی روشن شود و خود سایت هم صاحب یک رتبه بندی ایرانی از فیلمای جهان و ایران خواهد شد که فکر می کنم جایش خالی باشد.برای شروع می شود از بچه ها خواست هر کدام لیست 20 یا 30 موردی از بهترین فیلمهای ایرانی و خارجی به نظر خودشان( به ترتیب)به صورت جداگانه ارائه دهد(ایرانی 20 تا خارجی هم 20 تا) 3.بخش"چگونه با سینما آشنا شدم" در این بخش امیر نحوه ی آشنایی با فیلمای محبوب زندگی اش را شرح می دهد، هر روزنوشت یک فیلم، این کار یه جور خاطره بازی است، بچه ها هم می تونن خاطراتشون رو در مورد اون فیلم خاص بگن، جزییاتی مثل نحوه ی دستیابی به فیلم، مکان تماشای فیلم ، تاثیرات فیلم ، زمان تماشای فیلم و ...می تواند جذاب باشد و حتی می شود کتابش کرد، هر فیلم یک کتاب! می شود بعدا یادداشتها و خاطرات منتقدین دیگر (ایرانی و خارجی) را هم به آن اضافه کرد.(دیگه خیلی آرمانی فکر میکنم،نه؟ چیکار کنیم از بچه های همین کافه ایم دیگه!)این کار باعث می شود که بچه ها با شوق بیشتری منتظر روزنوشت تازه باشند،چون می دونن روزنوشت تازه یعنی یه داستان واقعی و جذاب دیگه از امیر، که در ادامه داستانای بچه ها هم می رسه و.....چه شود! باور کنید این جور کارا همیشه جواب داده فقط یه کم انرژی می خواد که امیر همیشه داشته، بگو ماشالا! 4.کامنتی که یک مقدار مشخص مثلا 10 تا موافق داشت در صفحه ی روزنوشت ها یا در صورت امکان در صفحه ی اول سایت درج شود(البته این کار به صورت غیر رسمی دارد انجام می شود ولی این روش امتیاز بندی فواید دیگری دارد که یکیش رو می گم)، این خودش باعث ترغیب بچه ها برای امتیاز دادن به کامنت ها می شود،چون دوست داریم کامنت مورد علاقه امان را همه بخوانند(خیلی ها را می شناسم که فقط روزنوشت ها رو می خونن و کاری به کامنت ها ندارن) البته باید تدبیری اندیشیده شود که هر کس فقط یکبار بتواند رای بدهد! 5.در قسمت موافقان و مخالفان کامنت ها، اگر نظر موافقان و مخالفان درج شود بهتر است، امکان دارد کامنتی ده تا مخالف داشته باشد و هفتا موافق، ولی در روش الان، کامنتی با هفتا موافق به نظر می رسد که هیچ موافقی ندارد!چون آن ده تا مخالف .......(البته این پیشنهاد را قبلا یکی از بچه ها داده بود ) 6.آرشیوی موضوعی از لینکها،دیالوگها و ....ارائه شده در کامنت ها تهیه شود(می دانم که وقت گیر است) خب،حالا سراغ دسته ی دوم میریم، یعنی "اعضای کافه" اما قبلش یه نکته: ببینید دوستان، هر چقدر اعضای کافه با هم ارتباط عمیق تری داشته باشن، کافه ی گرمتری خواهیم داشت و همون طوری که می دونید ارتباط صمیمی هم موقعی شکل می گیرد که شناخت کافی باشد،اگر شناخت باشد حرفای ما،کامنتای ما برای همدیگه مهم خواهد شد و گرنه من صدتا کامنت می ذارم و تو اصلا برات مهم نیست! ،عشق و نفرت زاییده ی شناخت ما از یکدیگر است و گرنه مثل دو تا آدم غریبه از کنار هم می گذریم و کاری به کار هم نخواهیم داشت،اصلا به نظر من دوستی ای که در آن صمیمیت نباشد،دعوا هم ندارد!! یا به عبارت دیگر دوستی بی دعوا و بزن بزن! دوستی خوبی نیست!،دعوا کردن به نظر من نشان دهنده ی اوج اهمیت طرفین دعوا برای همدیگر است،خلاصه اینکه نترسین و بیایید همدیگر را بیشتر بشناسیم تا بعدش حسابی با هم دعوا کنیم! و همدیگرو مث چی بزنیم!! یاد "فایت کلاپ" افتادین؟ خب چیکارتون کنم، میخواستین نیفتین! خب ، بریم سراغ پیشنهادهای دسته ی دوم: اساس پیشنهادهای من در این دسته، بر شناخت بیشتر اعضا ازهم استوار است: 1.اعضای کافه به صورت رسمی عضو کافه شوند، یعنی "یوزر نیم" و "پسورد" داشته باشن، و هرکس اسم مخصوص به خودش را داشته باشد و مثلا این طور نباشد که ده نفر با اسم "سحر" و یا "احسان"کامنت بذارن! واین می تواند آغازی باشد برای حرفه ای تر کردن کافه، مثلا صدور کارت برای اعضا، آموزش بچه ها برای همکاری بیشتر و .... 2.هر یک از اعضا یک صفحه مخصوص خود داشته باشن و تا جایی که امکان داره ویژگیهاشونو بنویسن،اسم و عکس و تحصیلات و سن و فیلمای مورد علاقه....که مثلا بنده ی حقیر بدونم که کی جواب کامنت منو داده . 2.در صفحه ی کامنت ها، در کنار اسم هر یک از بچه ها عکسش هم باشد، حالا اگر دوست ندارد عکس خودش را بذارد،عکس مورد علاقه اش را بذارد، مثلا عکسی از یک فیلم یا بازیگر.اما بنا به دلایلی که گفتم عکس خودش باش بهتر است. 3.در صفحه ی کامنت ها، اعضای قدیمی از اعضای جدید متمایز شوند، مثلا کنار اسم و عکس احتمالی هر کدام از بچه ها، به ازای هر 300 کامنت، یک "ستاره" درج شود، مثلا با این حساب آقای "کاوه اسماعیلی"هتل پنج ستاره ی ما، ببخشید! عضو پنج ستاره ی ما و یا شاید بیشتر، می شود و همین طور بقیه ی اعضا...البته باید قوانین خاصی برای این بخش وضع شود. 4.یک صفحه درست شود با عنوان "لیست اعضا" و در آن اسم تمامی کسانی که عضو هستند، با تعداد کامنت هایی که گذاشته اند درج شود و البته با تایید هر کامنتی به روز شود. خب این از پیشنهادهای من، شما نظرتون چیه؟شما چه پیشنهاداتی دارین؟ فعلا

امیر: واقعا پیشنهادهای خوبی بود. حق جلوه‌ات بده رفیق!
حسن
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 7:52
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام گفتید بهترین موسیقی که گوش کردید بگید باید بگم بهترین موسیقی یا بهترم بگم نوای تاثیرگذار نوای دعای فرجی است که این روزها موقع سحر از رادیو گوش میکنم تاثیرش طوری هست که ناخودآگاه موی تنم رو سیخ میکنه و اشک آدم رو در می آره / در پناه خدا موفق و پیروز باشید

حسن
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 8:33
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
چند خبر دارم که امیدوارم اولین بار باشه شنیده و دیده باشین داستان لوگوهای شرکت‌های معروف فیلمسازی هالیوود کنجکاوی، چیز خوبی است. خیلی اوقات در پشت چیزهای روتینی که هر روز در زندگی‌مان می‌بینیم، داستان‌ها، تاریخ و حتی اسرار جالبی نهفته شده است، اما از فرط تکرار، ما حتی در عصر گوگل، به خودمان زحمت جستجو نمی‌دهیم. برای مثال ما بارها لوگوهای شرکت‌های معروف فیلمسازی هالیوود را دیده‌ایم، اما به فکرمان هم نرسیده است که در مورد آنها جستجویی کنیم. پیش خودمان گفته‌ایم، اینها لوگو هستند دیگر! چه جایی برای کنجکاوی وجود دارد! آیا تا به حال فکر کرده‌اید که: پسربچه‌ای که در لوگوی دریم‌ورکس دیده می‌شود، چه کسی است؟ اصلا او کاملا تخیلی است یا وجود خارجی هم دارد؟ کوهی که در لوگوی پارامونت دیده می‌شود، چه کوهی است؟ زن مشعل به دست لوگوی شرکت کلمبیا چه کسی است؟ داستان لوگوی دریم ورکس: پسربچه‌ای که روی هلال ماه، رؤیا به قلاب می‌گیرد در سال ۱۹۹۴، سه نفر دریم‌ورکس را بنیان نهادند. این سه نفر اینها بودند: استیون اسپیلبرگ (کارگردان معروف)، جفری کاتزنبرگ (رئیس استودیوی دیسنی) و دیوید گفن (تهیه‌کننده). اگر به لوگوی دریم‌ورکس دقت کنید، می‌بینید که در زیر اسم شرکت، سه حرف SKG، نوشته شده است، SKG در واقع از کنار هم نهادن حرف اول نام خانوادگی بنیان‌گذاران دریم‌ورکس ایجاد شده است. http://xs435.xs.to/xs435/09016/dreamworks-logo570.jpg وقتی قرار شد لوگوی دریم‌ورکس طراحی شد، ایده اسپیلبرگ این بود که این لوگو یادآور دوران طلایی هالیوود باشد. لوگوی اولیه به وسیله کامپیوتر طراحی شد و مردی را نشان می‌داد که روی ماه ماهیگیری می‌کند. ولی شخصی به نام «دنیس مورن» که یک ناظر جلوه‌های ویژه بود و در بسیاری از فیلم‌ها با اسپیلبرگ همکاری کرده بود، نظرش این بود که اگر لوگو با دست طراحی شود، چیز بهتری از آب درخواهد آمد. به همین خاطر مورن، از دوست هنرمندش، «رابرت هانت» خواست که کار طراحی لوگو را بپذیرد. هانت قبول کرد،‌ او لوگو را مجددا با دست کشید و در کنار لوگو، لوگوی دیگری را که همان لوگوی کنونی دریم‌ورکس باشد را هم به اسپیلبرگ تحویل داد. اسپیلبرگ از لوگوی دوم خوشش آمد. هانت با کمک چند نفر دیگر لوگوی نهایی را تکمیل کردند و از ان زمان لوگوی معروف دریم‌ورکس در آغاز همه فیلم‌های این شرکت دیده می‌شود. اما پسری که در لوگو دیده می‌شود، چه کسی است؟ او کسی نیست، جز ویلیام، پسر همین آقای هانت! http://xs435.xs.to/xs435/09016/robert-hunt-william-dreamworks-logo773.jpg شیری که در تبلیغ مترو-گلدوین-مایر دیده می‌شود این شیر ملقب به لئو است و نخستین بار «هووارد هایتز» در سال ۱۹۲۴ آن را کشید. جالب اینجاست که بدانید کلا ۵ شیر تا به حال در لوگوی این شرکت مورد استفاده قرار گرفته‌اند. یکی از آنها نامی ندارد، نام ۴ تای دیگر اینهاست: اسلتس، جکی، تنر و لئو! http://xs435.xs.to/xs435/09016/mgm-leo-lion-logo-history513.jpg لوگوی فاکس قرن بیستم: نورافکن‌هایی که فونت لوگو را روشن می‌کنند: این لوگو در سال ۱۹۳۳ به وسیله هنرمند به نام امیل کوسا طراحی شد. http://xs435.xs.to/xs435/09016/twentieth-century-fox-logo854.jpg لوگوی پارامونت: کوه باشکوه در سال ۱۹۱۲، پارامونت به وسیله آدولف زوکر و دو برادر به نام‌های دانیل و چارلز فرومن تأسیس شد. پارامونت باسابقه‌ترین استودیوی فیلمسازی فعال محسوب می‌شود. کوه باشکوهی که در لوگوی این شرکت فیلمسازی دیده می‌شود، نخستین بار به وسیله شخصی به نام «هاکینسون» در جریان ملاقاتی که با زوکر داشت، طراحی شد. او کوه «بن لموند» را که در زادگاهش یوتا قرا داشت، مدل خود قرار داده بود. کوهی که ۲۹۶۰ متر ارتفاع دارد. در جریان این ملاقات، او طرح اولیه‌اش را یک دستمال سفره کشید. http://xs435.xs.to/xs435/09016/paramount-logo-history585.jpg اما کوهی که بعدا الهام‌بخش، طراحی لوگوی پارامونت شد، کوهی واقع در پرو به نام Artesonraju است. در این عکس می‌توانید، کوه واقعی را ببینید. این کوه نزدیک به شش هزار متر ارتفاع دارد و نخستین بار شخصی در سال ۱۹۳۲ موفق به فتح آن شد. http://xs435.xs.to/xs435/09016/artesonraju1298.jpg لوگوی اولیه پارامونت ۲۴ ستاره داشت، که نشان‌دهنده تعداد بازیگرانی بود که با این شرکت قرارداد بسته بودند، لوگوی کنونی پارامونت ۲۲ ستاره دارد، به درستی مشخص نیست که چرا دو تا از ستاره‌ها کم شده‌اند! http://xs435.xs.to/xs435/09016/paramount-majestic-mountain-logo157.jpg برادران وارنر: سپر منقش به آرم WB شرکت برادران وارنر به وسیله ۴ برادر یهودی مهاجر از لهستان، در سال ۱۹۱۴ تأسیس شد. طراحی کلی لوگوی این شرکت از زمان تأسیس تا به حال از لحاظ کلی، تغییر نکرده است و در همه لوگوها سپری دیده می‌شود که روی آن WB یعنی حروف اول وانر برادز، حک شده است. البته تغییرات جزئی لوگوی شرکت برادران وارنرز، به کرات اتفاق افتاده است. در این صفحه می‌توانید، سیر این تغییرات را مرور کنید. http://xs435.xs.to/xs435/09016/wb-logo-history697.jpg شرکت فیلم‌سازی کلمبیا:‌بانوی مشعل‌دار این شرکت در سال ۱۹۱۹ تأسیس شد. زنی که در لوگوی این شرکت دیده می‌شود، تجسمی از آمریکا است. به درستی مشخص نیست که زنی که مدل طراح لوگوی اولیه بوده، چه کسی بوده است، البته ادعاهای بسیاری در مورد این مدل ناشناس بوجود دارد. بت دیویس در اتوبیوگرافی خود، ادا کرده است که این زن، «کلودیا دل» بوده است. ولی مجله پیپل در مطلبی که در یکی از شماره‌هایش به چاپ رسید نام این زن را «آملیا بچلر» دانسته است. شیکاگو سان تریبون هم او را زن گمنامی به نام «جین بارتلومیو» می‌داند. http://xs435.xs.to/xs435/09016/vintage-columbia-logo304.jpg خوشبختانه لوگوی اولیه تغییر کرده است و بنابراین حالا دیگر این بحث‌ها اصلا موردی ندارد. در سال ۱۹۹۳ به طراحی به نام Michael J. Deas مأموریت داده شد که لوگوی کلمبیا را به حالت کلاسیکش برگرداند. http://xs435.xs.to/xs435/09016/columbia-pictures-logo625.jpg با اینکه بسیاری تصور می‌کنند که «انت بنینگ»، مدل این طراحی نو است و شاید هم به خاطر شباهت چهره، حق داشته باشند، اما در حقیقت یک زن خانه‌دار اهل لوئیزیانا به نام «جنی جوزف»، مدل این طراح بوده است. البته طراح ترجیح داد که به جا اینکه کاملا صورت این خانم را مدل قرار بدهد، چهره زن مشعل به دست را به صورت ترکیبی و با استفاده از کامپیوتر، ایجاد کند. http://xs435.xs.to/xs435/09016/columbia566.jpg منبع : http://www.neatorama.com/2008/12/03/the-story-behind-hollywood-studio-logos/ خبر دوم در مورد سایت جالبی درباره زندان آلکاتراز است : http://www.nps.gov/history/museum/exhibits/alca/overview.html خبر سوم در مورد تریلر فیلم آواتار جیمز کامرون هست برای دانلود این هم لینک دانلود : http://cache.gawker.com/assets/video//avatarteaser2.flv خبر آخر هم طنز است و جالب در مورد سنجابی است که عکس خانوادگی رو خراب کرد : عکسی که باعث شهرت این سنجاب شده است در این عکس سنجابی را می بینید که هنگام گرفتن عکس یادگاری به وسط صحنه پریده و به قول معروف عکس یادگاری را خراب کرده است. مثل وقتی که ما هنگام عکس روی کله دوستمان شاخ می گذاریم یا یا شکلک در می آوریم. اما خیلی ها به واقعی بودن آن شک کردند تا وقتی که معلوم شد این عکس دستکاری نشده است و واقعی است. ماجرا از این قرار بوده که این زن و شوهر برای تعطیلات به کنار دریاچه ای در کانادا رفته بودند و دوربین را روی سه پایه قرار داده بودند تا از خودشان عکس بگیرند. البته نکته کلیدی در اینجا است که دوربین روی حالت تایمر قرار نداشته. بلکه آنها توسط یک کنترل از راه دور عکس می گرفتند. این زن و شوهر در مصاحبه ای با شبکه تلویزیونی msnbc تعریف می کنند که صدای شاتر دوربین باعث جلب توجه جناب سنجاب شده و به مقابل آن آمده است. در این هنگام بوده که در لحظه مناسب این عکس فوق العاده گرفته شده است. به هر حال جدا از جذاب بودن، این عکس اثبات می کند که سنجاب ها هم به گجت ها علاقمند هستند. این هم عکسش : http://myup.ir/images/e69z8n831o1qgzsl6rt7.jpg می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)، این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگوی یا اباالفضل(ع.) / نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است. / به خدا نگو مشکل بزرگی دارم بلکه به مشکل بگو خدای بزرگی دارم./ اگه قدیمی بود ببخشید

امیر: چه کامنت مقوی‌ای... «نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است.»
عاطفه خسروی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 8:44
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

جای بهتر و هستم ولی اینکه کلا"برید و نه....عادت کردیم به خوندن و بودن اینجا....

عاطفه خسروی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 8:47
19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

جای بهتر و هستم ولی اینکه کلا"بری نه....عادت کردیم به خوندن و بودن اینجا....

بهرنگ
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 9:41
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://newsblaze.com/story/20090810110253kamw.nb/topstory.html

http://www.rottentomatoes.com/m/inglourious_basterds/news/1837048/quentin_tarantino_talks_inglourious_basterds_rt_interview

http://www.slashfilm.com/2009/08/21/interview-eli-roth-talks-inglourious-basterds-going-method-to-play-the-bear-jew-nazi-atrocities-and-quentin-tarantinos-place-in-history/


سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 9:59
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
کاش می شد "Public Enemies" رو تو سینما زندگی ببینیم،با بچه های اینجا...

امیر: ای گفتی. خود استاد نبود، هم نبود.
نوشین
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 10:16
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر قادری تو چرا اینهمه اطلاعت میخوری سیر نمیشی که اینهمه اطلاعات داری یعنی میخوری

عشق سگی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 10:35
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1390283&Lang=P

مسعود آذرنوش
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 10:57
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

در رابطه با پرونده دشمن مردم:

امیر قادری ، خدا وکیلی فیلمی رو که هنوز کس ندیده و همین الانش هم کیفیت خوبش بیرون نیومده چطور پرونده درست می کنی؟ درباره نورپردازیش صحبت می کنی و....! میخوای به همه بگی که من همیشه اولم؟ میخوای.....؟!

پایک بیشاپ/میثم
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 12:20
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

با سلام

بخشی از بهترین ترانه ها و آهنگها و دغدغه های موسیقایی که گوش می کنم به شرح ذیل است :

1- راجر واترز : What God Wants _ Mony

2- جیمی هندریکس : Red House _ Voodoo Chile

3- استیوی ریون : Sky Is Crying _ Pride & join

4- لئونارد کوهن : Every Body Knows _ The Future

5- پینک فلوید : Time _ Shin On You Crazy Dimound

6- جانی کش : Ring Of Fire _ Walk The Line_ Folsom Prison Walls

7- باب دیلن : Like A Rolling Ston

8- اریک کلاپتون : Edge Of Darkness _ I Am Yours

Layla

9- الویس پریسلی : Burning Love _ Way Down

10- ری چارلز : Unchain My Heart _ Lets Get Stoned

به علاوه : موسیقی متن فیلم مرد مرده _ پالپ فیکشن _ قاتلین بالفطره_ آبی _ قرمز

و تمام آثار : انیو موریکونه _ زبیگنف پرایزنر

و تمام آثار : راجر واترز ایران (استاد شجریان) و...

یک سورپرایز هم از جیمی هندریکس برای امیرخان قادری ایمیل میکنم.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 12:26
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1) کسی که حقیقتی را نمی داند، نادان است. اما کسی که حقیقتی را می داند و آن را پنهان می کند، تبهکار است. (برتولد برشت)

2) مثل ساحل آرام باش تا دیگران مثل دریا بی قرارت باشند.

wall-e(یاسمن)
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 12:27
27
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای محمد قوچانی عزیز:

طاقت بیار مرد...

"آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم.

در رویاها و

در امیدهایم!"

"شاملو"

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 12:38
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای علی ایوبی:

مرسی قربان. آره حس خیلی جالبی بود. مرسی. شما لطف داری.

Reza Jamali
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 14:12
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

درباره اون جمله ای که مطرح شد که گفته بودید (کی بیشتر از مایکل مان می فهمه تو دل یک مرد چی می گذره؟) باید بگم که یکی بیشتر از مایکل مان میفهمه (البت از نظر بنده) که اونم گاس ون سنت است... یه نگاهی به آیداهوی خصوصی من بندازید

یلدا
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 14:18
-28
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- جوابی که به کامنت قبلیم دادی تا حدودی متقاعدم کرد اما هنوزم پر از سوالم. اگه امکان داره شفافتر صحبت کن!

2- در ضمن پرونده دشمن مردم رو هم تو فیلم دیدم، از این بهتر نمیشد، واقعا خسته نباشید داری پسر! بخش خارجی فیلم خیلی وقته که تو حاشیه است اما این پرونده ها یه روح تازه تو کالبدش دمیده! از مطلب ادمهای واقعی شخصیتهای سینمایی به قلم حامدمظفری خیلی خوشم اومد. واقعا بی نظیر بود! کاش میشد درباره تمام فیلمهایی که معادل واقعی دارن همچین کاریو ترتیب داد!

خسته نباشید میگم بهت امیرقادری!

شیده احمدی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 14:32
-31
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

گیجم چه اتفاقی قراره بیفته؟ چند روز نبودم و این همه خبر ...... عادت نداریم از تغییر خوشمون نمیاد اگه خداحافظی کردیم و وضع بد شد چه؟ مگر خانواده ی جاد همین نشدند؟ مگر انها هم خوشبین نبودند؟ مگر تغییر از نوع مثبتش را نمی خواستند؟ ای خدا ....

چرا الان؟ الان کافه خیلی سر حاله .....اه ..مردم عادی زیر فشار.......

ولی ما که عادی نیستیم کجایمان عادی است ما همان هاییم که معتقدیم "در گرگ ومیش اگه پرسه بزنی گاهی راهت را گم میکنی گاهی هم نه"ما هم که میمیریم واسه ی هوای گرگ ومیش مه الود ازاون راه هایی که تهش معلوم نیست فقط با هم بودنمان معلوم است که همین ما را بس

پس چرا نشسته ایم ؟ داریم میرویم از جایی که خیلی ازش خاطره داریم باید خداحافظی کنیم درست وحسابی این همه خداحافظی خوب در فیلم ها دیده ایم باید یادمان بیاید بهترین خداحافظی های عمرمان......

اهای این رسم خداحافظی نیست......

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 16:6
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چند تا جمله ی کولاک از استاد نیچه برای "جوکر" ها و جوکربازهای این کافه!:

1) هیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم.

2) خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز.

3) خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند.

4) آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند.

5) اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند.

6) نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا بهتر از خود.

7) دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه های والا بودن است.

8) کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است.

9) هر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دهد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند.

10) کسانی که مردم از آنها به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباهشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواهند کرد حتی اگر دوست ما باشند.

11) لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش هم می شود و به ایشان نیز آزار خواهد رسید.

12) آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند .

13) آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه غیر اخلاقی ست.

14) حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا همه چیز طبق خواست قدرت ما است.

منبع: http://javedane-ha.blogspot.com/2009/08/blog-post_8489.html

هومان فرزادیگانه
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 18:46
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هفته پیش که فیلم دشمن مردمو دیدم، راستش یه کم از دست مایکل مان شاکی شدم. فیلم به نظرم شاهکار نبود ولی سرپا بود و جوندار. تنها چیزی که برام تعجب آور بود این بود که به نظرم جانی دپش خیلی کمتر از اونچیزی بود که انتظار داشتم و روایت با فاصله کارگردان از زندگی جان دیلینجر باعث شده بود که تمام طول فیلم از دیدن جانی دپ افسانه ای در این نقش افسانه ای سیر نشم. نمیدونم من اینجور احساس کردم یا واقعا اینجوری بود. برای من که جانی دپش کم بود و این به خودی خود برای فیلمساز بزرگی مثل مان که عاشق قهرماناشه عیب کمی نیست. اونم قهرمانی مثل جان دیلینجر و سوپر بازیگر مثل جانی دپ. از طرف دیگه ما کریستین بیل رو هم تو فیلم داشتیم که حضورش تو هر فیلمی غنیمته ولی عجبا که تو این فیلم به جز چند صحنه محدود اصلا انگار نبود. به هر حال از مایکل مان که با قهرمانا و بازیگرای طراز اولش حال میکنه بعید بود که از غنیمت حضور این دو تا جواهر استفاده نکنه.

ح.گ
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 20:10
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هميشه توي فيلما طرف ميگه با يه قهوه چطوري ؟ . حالا منم بهت مي گم با يه شعر چطوري امير ؟

سرگیجه ام را به تو نمی گویم

هیچکاک نیستی که مرا فیلم کنی

تنهایی ام پای خودم،

همین قدر که بدانی خسته ام کافیست!

قبل ترها گفته بودم:

"این روزها مرا تاب نمی آورند

من این روزهای بی حوصله را"

سیگاری
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 20:12
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
Loosing My Religion از R.E.M پر از شور و غم قدیسی بی ایمان است عاشق کلیپ مایک استایپ و نیک کیوم برای weeping song Put a spell on me با رمیکس ایگی پاپ چت مغز بیورک و باچلورتا یش را می چسبانم تنگ ردیوهد و 'گاهی فوفایترز همه آهنگای bone machine تام ویتس این چند وقت به کارم می آیند اساسی. راستی soul of a man رامبلین جک الیوت یادم نره.

امیر: فوفایترز من مرده این ترانه‌ای‌ام که پلیس یه چیزی مثل دیوار صوتی‌اش رو می‌شکنن. اسم‌اش رو با یه آهنگ هیم قاطی کردم یادم نمی‌آد!
سیگاری
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 20:13
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
Loosing My Religion از R.E.M پر از شور و غم قدیسی بی ایمان است عاشق کلیپ مایک استایپ و نیک کیوم برای weeping song Put a spell on me با رمیکس ایگی پاپ چت مغز بیورک و باچلورتا یش را می چسبانم تنگ ردیوهد و 'گاهی فوفایترز همه آهنگای bone machine تام ویتس این چند وقت به کارم می آیند اساسی. راستی soul of a man رامبلین جک الیوت یادم نره.

امیر: تخصصی گوش می‌کنی عمو. سلکشن رو رد کن بیاد...
محمد تفضلی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 20:49
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پوستر نامتعارف تازه‌ترين فيلم برادران كوئن

http://www.streem.us/assets/picture201631.jpg

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 21:5
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
کسی می دونه این دیالوگ مال چه فیلمیه؟ _A soldier of peace instead of a soldier of war. _I don't want to be a soldier of anything. دو تا راهنمایی 1) این فیلم متعلق به دهه 30 سینمای آمریکاست. 2) تو این کافه تا الآن ندیدم در موردش بحثی بشه. فیلم خیلی کولاکی هم هست. آقای قادری شما به عنوان اولین نفر یه حدسی بزنید!

امیر: در جبهه غرب خبری نیست... آره؟
سپیده
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 21:16
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام امیرجان روزه ای و روزه می گیری؟منتظرجوابتم....!

امیر: اگه جای دیگه بود، می‌گفتم مسئله شخصیه. ولی این جا کافمونه. پس، آره. گرفتم. همشو.
سعید حسینی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 21:32
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تریلر فیلم جدیدی اسکورسیزی :

http://www.youtube.com/watch?v=RdumGs1qoXM

سعید حسینی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 21:39
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به نظرم برای کافه جدیدی بعد از مشخص شدن بهترین فیلم های عمر بچه های کافه 30 تای اول را یک گوشه برای نظر سنجی دایمی بگزار و فیلم های جدید رو اضافه کن تا همیشه سلیقه سینمایی کافه مشخص باشد .

یک زن
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 22:7
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
آقای قادری این نگاه ارتجاعی مردسالار یا به عبارت بهتر نرینه‌کلام‌محور phallogocentric چیه تو نوشته‌های شما که حال آدمو بهم میزنه؟ فکر نمی‌کنید مخاطب مونث چه بهره‌ای می‌تونه از اون مقاله ببره؟ چه احساسی با خوندنش پیدا می‌کنه؟ یا چطور می‌تونه باهاش همذات‌پنداری کنه؟ (خوشحال می‌شم خواننده‌های مونث این مقاله‌ها نظر و احساسشون رو بیان کنند) یا شاید باید فکر کنه که این «مردانگیه مرد» (اشاره‌ام به مقاله آخرتون درباره مایکل مان است) چه چیز جذاب و حسرت‌برانگیزی هست؟ فکر نمی‌کنید دیگه خیلی از عهد این حرفها گذشته باشه و الان دیگه چنین تفکراتی بی‌معنی ست؟ توی شرایطی که نظریه‌های جنسیتی و جامعه‌شناختی جدید تمام سعی‌شون برای حذف کردن مفاهیم کلیشه‌ای و فاشیستی ٍ مردانگی و زنانگی (ارزشگذاری براساس ویژگیهای جسم) و پی‌ریزی یک فرهنگ جنسیتی برابر و آزاد و ارزشگذاری براساس توانایی‌های انسانی است, اشاعهء این دیدگاههای غلط که به نظرم یک‌جوری سرش به لمپنیسم وصل می‌شود چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ همهء انسانها برابرند. پی نوشت: توضیح دربارهء نرینه کلام‌محوری به نقل از فرهنگنامهء فمینیسم: phallocentric نرینه‌محور: اصطلاحی در نظریهء فمینیستی به منظور توصیف شیوهء جامعه در ارزیابی از فالوس یا آلت نرینگی همچون نماد قدرت, و اعتقاد به اینکه ویژگی‌های مردانه در تعاریف فرهنگی هنجار محسوب می‌شوند. مثلا اینکه در رشته های دانشگاهی این فرض گرفته می‌شود که «شخص» معرف مرد است و بنابراین تجربهء زنان هیچ سهمی در روش های اتخاذ شده در رشته‌ها یا محتوای آنها ندارد. این دیدگاه مردمحور زنان را غیرقابل شناسایی می‌کند. فمینیست‌ها نرینه محوری را منشاء سرکوب زنان در آموزش می‌دانند. همچننی منتقدان ادبی فمینیست توجه را به این مسئله جلب می‌کنند که نرینه‌محوری این اندیشه را که خلاقیت هنرمندانه خصلتی مردانه است در ادبیات تثبیت می‌کند. نرینه‌کلام‌محوری: اصطلاحی که ژاک دریدا ابداع کرد تا تلاقی نرینه‌محوری و کلام‌محوری را توصیف کند. نرینه‌کلام‌محوری روشی است که مردسالاری به اندیشه و زبان خود شکل می‌دهد.

امیر: خیلی از هم دوریم. مردها باید مرد باشند و زن‌ها باید زن. شاید همین روزها یه بحثی رو شروع کردم توی مطبوعات درباره بحران قهرمان مرد در رسانه‌های ایران. و این که نقد درباره الی... من رو اگر بخونین، اصلا یه جور دیگه است. همه دنیا رو می‌خوایم، هر چیزی اصل‌اش، خوب‌اش.
تجلی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 22:25
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کی گفته قراره اینجا رو تعطیل کنن؟ اگرم خواستین تعطیل کنین کافه و همینطور بخش سینمای جهانو تعطیل نکنین چون تازه دارم باهاشون حال میکنم. میتونین به جای تعطیل کردن یه آبونمان ایجاد کنین تا فقط اونایی که مشترکن از مطالب تولیدی استفاده کنن! اینجوری هم درامدزایی میشه و هم میتونین به بهانه بنگاه های زود بازده بابتش وام بگیرین!

جدا از شوخی جون هرکی دوسش داری امیرجون حتی اگه اینحا رو هم فینیش دادی، پرونده های مجله فیلمو سفت و سخت بچسب که خیلی جای کار داره. پرونده فیلم جدید استاد مایکل مان عالی بود؛ ترجمه ها هم تو یه سطح بودن و مثل بقیه مجلات تلورانس زیادی تو کار دیده نمیشد. این نشون میده که امیرقادری بعد از مدتها بالاخره تونسته یه گروه یکدست و منسجم راه بندازه که با این گروه هر کاری که بخواد میتونه بکنه

یاعلی مدد

بهروز قهرمانی
سه‌شنبه 3 شهريور 1388 - 22:32
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

در جواب دوست کافه نشین عزیز یاسمن خانم و آقا مجید :

1- باید بگویم کلا من ادم تندی نیستم که بخواهم بگویم اقای قادری فقط و فقط باید با روزنامه های مثلا اصلاح طلب کار کند کما اینکه ایشان مثلا با همشهری جوان هم همکاری داشته و هیچ کس هیچ گله ای بابت همکاری با این مجله از ایشان نکرده اما بحث من فراتر از ازادی بیان یا کم طاقتی بنده هستش کاش امیر مثلا همکاری با این روزنامه را مثلا سال دیگه شروع می کرد یا مثلا اگه همچین روزنامه ای بود در سال گذشته اینکار را پارسال انجام می داد نه در این ایام تلخ که واقعا جگر ادم از اتفاقات دور و برش اتیش می گیره ((امیر خان ما)) با سواستفاده از موقعیت و به نظر من با تزریق پول به ایشان شده مانند ابن عباس در زمان امام حسن که در حساسترین شرایط ایشان را رها کرد، حالا امیر محبوب ما شده نقشش همانند همان پزشک خائن در فیلم Black book که همه دوستانش رو به خاطر منافع شخصی فروخت و عاقبت هم در تابوت جایش بود و در ان خفه شد البته من انقدر بدبین نیستم و معتقدم اقای قادری دیگه به اون مرحله نمی رسه ! اما ایشون باید باور کنه راهی رو که می ره اشتباهه

2- یادش بخیر ایام جشنواره امسال فارغ از صف واستادان ها دلمون خوش بود به نقدهای تازه و داغ بچه های منتقد درجه یک از نظر من، یادش بخیر امیر قادری اون موقع ، امیر پوریا، آرش خوشخو، مهرزاد دانش، راستی کسی از نیما حسنی نسب خبر داره ( منظورم نقدهای اونه ها ، خودم می دونم الان کجاست و چیکار میکنه) چرا دیگه همچین موجی نیست الان ، تو صف جشنواره واسه فیلم بی پولی بودم جلو سینما سپیده اصلا خسته نمی شدم چون یک دستم روزنامه امتیاز و فرهنگ و آشتی بود و تو یه دست دیگم مصاحبه های بولتن جشنواره با سینما گرا و ویژه نامه خبر تازه نوت بوک دوستمم بود که توش نقد های جامانده و نخوانده رو از سایت سینمای ما به صورت ذخیره شده می خوندم من تو اون سرما واقعا احساس گرما می کردم خوب حالا خودتون بگید مثلا اون امیر را میشه با این امیر قادری مقایسه کرد که عافیت طلبی را در پیش گرفته و رفته یه گوشه دنج واسه خودش مطلب می نویسه و پولشو می گیره و اصلا کاری به کار هیچ کسم دیگه نداره حتی نقدشم برای درباره الی هم به نظرم زیادی ابکی بود این اقای قادری اون اقای قادری نیست عزیزان شایدم من توقعم از ایشون زیادی رفته بالا! چه می دونم


چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 0:52
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تو یک مریخی هستی

ایمان شاه بیگی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 2:36
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام.تراک هایی که زیاد گوش می کنم :

1- recess,sing for absolution,ruled by secrecy = Muse

2- high hopes= pink ployd

3- viva la vida, politik, yes,talk= Cold play,

4- requim for a dream = clint mansel

5-yesterday = beatles

6-fifth = beethoven

7-winter & spring= antonio vivaldi

8-fade to black= metalica

9- angie = rolling stones

10-heart grown cold= Nazareth

11-smells like teen spirit= Nirvana

12=wonderwall = oasis

13 astor piazzollaهمه اش

14 - vertigo=u2

15- padam,la foule = edith piaf

16-bang bang, if you go away= nancy sinatra

17 - stranger in the night نمی دونم از کی

18- ochye chyornye = russian folk music

19- until = sting

20- زمستان است = استاد شجریان

و ......

یه یاد آوری فیلمی ...

اگه خیلی وقته ارباب حلقه ها رو ندیدین حتما حتما دوباره یه سری بهش بزنین . پشیمون نمیشین .

سعید حسینی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 3:18
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به نظرم نقد نوشتن کار تنفر آوریه چند جا نوشتم و بدترین احساس ممکن بهم دست داده ما با لحظه ها تو سینما خوشیم و نقد که اصلا توان انتقال این انرزی رو ندارد خود تو لذتی که من از روزنوشت هات می برم هیچ موقع از نقد هات نمی برم i و خودت هم می دونی در خشش مطالبی ت که شکل روز نوشت داشتند از نقد خیلی بیشتر بوده مثل ستوون اعتماد مثل ستون های جشنواره به نظرم یک جور دنبال فیلم دویدنه تا در عیش فیلم شریک شدن باز هم مثلا عکسی که دشمنان مردم و انعکاس شهر تو چرغ اون ماشین گزاشتی صد برابر نقدت تو مجله فیلم تاثیر گزار تر ه خلاصه این همه مزخرف گفتم که به اینجا برسم کاش فضای کافه کافه ای بمونه نه اینکه به اسم نقد نو نسل نو یارانه به بچه ها بدی به نظرم نهایت اینجا و بچه های اینجا نباید منتقد خوب شدن باشد باید تماشاگر خوب شدن باشد باقیش با تکنیک قابل حله

بي صورت
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 4:52
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام آقاي امير قادري،خيلي دوست دارم تو كافه تازه باشم.اما مغزم وحشي تر از اوني كه بتونم كنترلش كنم.كاش ميشد.رشته هاي تو سرم ،هيچ ربطي به روحم ندارد.حس ميكنم ،به اندازه شصت يا شايد هفتاد سال تجربه دارم،كه براي هر كدومشون،نابود شدم و به زور خودم و زنده كردم.خيلي وقت كه تو جنگ با مغزم بي رمق افتادمو به صداي سنگين نفسهام گوش ميكنم.بالاخره يكيشونو ميكشم،اونوقت در سكوت كر كننده بعدش،فقط به چيزي كه ميخواهم ،فكر ميكنم،حتي اگه خيلي دير شده باشد.راستي ترك مورد علاقه من،واق واق سگ.وقتي اولين بار گوش كردم،هيجان زده نشدم.وقتي تموم شد فكر كردم،يعني هنوز همه چيز سر جاش؟من ههميشه تو سرم زندگيش كرده بودم و حالا به طور هارمونيك،فقط گوش ميكردم وبا گوشام زندگي رو ميبلعيدم.امير برايم دعا كن ،ودعا كن كه حميد هامون هم برايم دعا كند.بيشتر از جان،به معجزه نياز دارم.

امیر: اینارو کی نوشته؟ فیلیپ کی دیک؟
wall-e(یاسمن)
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 5:46
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به شیده عزیز:دیگه کم کم داشتم نگران میشدما!

به احسان هاشمی پرانرژی:من که با پیشنهادا مخالفتی ندارم,فقط اینکه به نظرم کافه مون اینجوری کافه شده که همدیگه رو با نظرات و علایقمون میشناسیم و این خیلی عالیه.من که از کامنتا نمیگذرم.

به آریا قریشی:دیر شده ولی یه عالمه تبریک.من که از ذوقم اول نقد شما رو خوندم.

به هرکسی که شجریان گوش میده:ایول!!!

saha
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 6:24
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آيا شما هم بيننده سريال «در چشم باد» هستيد؟ اگر اين سريال را ديده باشيد حتما مي‌دانيد كه يكي از شخصيت‌هاي اصلي اين سريال «ليلي» است، همان كودك شيرين زباني كه مانند سايه «بيژن» را دنبال مي‌كند و انيس و مونس اوست.

ليلي از مادر و پدري تاجيك در شمال ايران متولد شده و به دليل دوستي خانوادگي و همسن بودن با بيژن در كنار او بزرگ مي‌شود. آن طور كه مشخص است آنها در آينده و بزرگسالي تبديل به عاشق و معشوقي بي‌بديل خواهند شد.

مي‌توان به تماشاي سريال در چشم باد نشست و خود را به جاي پدر و مادر واقعي بازيگران خردسال اين سريال گذاشت و در دل گفت حالا آنها چه لذتي مي‌برند از اين كه كودكان خود را در سريالي مهم مي‌بينند! اين كودكان كه اكنون اينقدر خوب بازي مي‌كنند در آينده حتما بازيگران توانايي خواهند شد،‌ اما اين بازي ذهني زياد دوام نمي‌آورد، چون وقتي با يكي از عوامل سازنده سريال در چشم باد تماس مي‌گيري تا نام بازيگر ليلي را از او بپرسي او به تو مي‌گويد؛ اگر براي مصاحبه مي‌خواهيد سه‌چهارم سالي دير تماس گرفته‌ايد، تعجب مي‌كني و با خود مي‌گويي شايد او همراه خانواده‌اش به خارج از كشور رفته است! اما اين ذهنيت هم ديري نمي‌پايد چون از آن طرف خط به تو مي‌گويند كه ليلي همراه خانواده اش به سفر رفته است، آن هم سفري بي بازگشت! او ديگر هرگز در اين دنيا نخواهد بود تا ليلي و نقش آفريني ها و سرنوشت او را ببيند.

و تو آن وقت است كه به ياد مي‌آوري چند سال پيش خبري به ظاهر كوچك تو را غمگين كرد؛ خبر درگذشت «بيتا توكلي» بازيگر نقش ليلي در سريال در چشم باد كه هنگام برگشت از مشهد مقدس همراه خانواده‌اش تصادف كردند و همگي جان باختند.

http://www.jamejamonline.ir/Media/images/1388/06/02/100915575279.jpg

آن روز از شنيدن اين خبر به اندازه امروز بهت زده نشديم، چون هنوز پخش سريال در چشم باد آغاز نشده بود و بازي ليلي را نديده بوديم. افسوس كه ليلي پيش از اين‌كه زندگي مجنون‌وار خود را در كنار بيژن ببيند به دياري رفته كه بازگشتي در آن نيست. زنده ياد بيتا توكلي در 11 قسمت از سريال در چشم باد بازي دارد. بعد از آن نقش بزرگسالي او را هنر پيشه‌اي تاجيك به نام «ستاره آو» بازي مي‌كند. ليلي در كنار بيژن روزهاي تلخ و شيريني را خواهد گذراند، اما ديگر بيتا توكلي نخواهد بود تا ببيند كه بيژن با او و احساس او چه خواهد كرد... روحش شاد.

سید آریا قریشی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 7:25
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نه آقای قادری. "در جبهه ی غرب خبری نیست" نبود. فعلاً منتظر می مونم تا بقیه هم نظر بدن و شاید یواشکی به شما گفتم فیلمش چی بود!

علیرضا احمدی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 8:10
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آن روز تولد یکی از دوستان بود.نامش را به خاطر ندارم؛شاید هم دارم ولی نمی خواهم بگویم.

حالا قرار است کس دیگری متولد شود.نام این یکی را که اصلا نمی دانم.اما امیدورام سالم و خوب باشد

ح.گ
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 8:36
-17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اميرجان من لينك ترانه دم دستم نيست . اما يه تصنيف ناب دستمه كه اگه اين روزا حال خوبي داشته باشي بدجور به كارت مياد . تصنيف گريه را به مستي از عبدالوهاب شهيدي . برنامه گلها شماره 266 .

http://www.4shared.com/file/123748759/9c864d40/Gerye_Ra_Be_Masti.html

ابراهيم
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 9:39
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چشم. يك بار ديگر ارسال شد. اعلام وصول مزيد امتنان خواهد بود. با تشكر.

امیرعلی علیزاده
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 10:20
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر قادری عزیز.چند شب پیش داشتم نمایشنامه عشق لرزه اثر اریک امانوئل اشمیت را می خواندم.در این نمایشنامه دیالوگ زیبایی بود که هر روز همه چیز عوض می شه...

روزهای سختی را داریم می گذرانیم امیدوارم این روزها عوض بشود و ...شما در فیس بوک نیستید.خوشحال می شوم به فیس بوک بیاید و من را هم به دوستانتان اضافه کنید.

ابراهيم
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 10:22
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستي خيلي حالم گرفته شد كه كامنتم انقدر به هم ريخته و پرت و پلا اومد. اينا موزيكهاي محبوب منه آخه

شیده احمدی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 13:11
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر عزیز ان کامنتی که گفتی دیوانه ات کرده فکر می کنم از ویرجینیا وولفه دوران دبیرستان دبیر فیزیکی داشیم که اخر هر امتحانش جمله ای می نوشت و این یکی از ان جمله ها بود عاشق لوترکینگ بود وما عاشق او یادش بخیر

Reza Jamali
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 15:5
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
((جهنم یعنی اینکه هر روز از خواب بیدار بشی و ندونی هنوز برای چی زنده ای)) حالا امیر جان میدونی چرا ما اینجا رو دوست داریم؟؟؟ چون میدونم برای چی اینجاییم...

امیر: لعنت به این حافظه. این جمله رو هم می‌دونستم مال کجا بود. این هفته حافظه‌ام رو از دست دادم. تازه «هنوز»م توی جمله‌اش نداشت. 
عشق سگی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 15:9
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

رفقا تریلر فیلم جدید نولن رو دیدید؟

اینم لینکش http://www.firstshowing.net/2009/08/24/must-watch-teaser-trailer-for-christopher-nolans-inception/

نیما وزیری
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 16:31
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام. تهران امروز ، امروز تیتر خوبی نداشت اما سینماییش معرکه بود پسر با اون مطلب >لعنتی درباره خود چگونه می اندیشد< و همین طور یادداشت کوبنده ات امیرقادری! خسته نباشی

بهرنگ
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 17:45
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمیدونم اسم گروه rhapsody of fire رو شنیدی یا نه. این آهنگ رو دانلود کن گوش کن :

http://beemp3.com/download.php?file=5089158&song=The+Bloody+Rage+Of+The+Titans

اینم یه عکس از اعضای گروه:

http://images.coveralia.com/autores/fotos/rhapsody-of-fire2834.jpg

هومان فرزادیگانه
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 19:2
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هنوز کسی تو این کافه گروههایی مثل elbow یا kings of leon رو کشف نکرده؟ هر دو تاشون شاهکارن. حسابی بهتون پیشنهاد میکنم. پشیمون نمیشین. این دو تا گروه امسال با آلبومهای آخرشون جایزه های برتر British Music Awards رو گرفتن. سبکشون هم Indie/Alternative هستش. همچنین برای علاقمندان این سبک بگم که گروه شاهکار muse یه تک آهنگ داده بیرون به نام uprising که انگار واسه این روزای ما ساخته شده. خیلی جالبه. یه شاهکار دیگه از muse.

نجات شکوندی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 19:5
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سام لیک داش امیر.خوفی طلا؟ منم خوفم! شکر خدا!

امروز تهران امروز رو گرفتم، عکستو دیدم رفتم فرهنگ امروز یادداشت معرکه تو خوندم حالی دادی به ما جیگر! دو تا مطلبم واسه تارانتینو رفته بودین یکی از یکی بهتر! ایول داداش ایول! دمت جیز!

سیگاری
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 19:49
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

Nick Cave:weeping song/good son/ City of Refuge/The Kindness Of Strangers/

Breathless/Supernaturally

Cat stevens O very young/ workin all day

PINK FLOYD: Fat OLd Sun(تنگ صبحانه آلن/wot’s uh the deal/ Keep Talking/

Wearing the Inside Out/ Moneyو سر خوشی اش/ Signs of Life/

The Dogs of War/the Wall album

Radio Head: 2 Plus 2 Equals 5/ Sit Down. Stand Up/ Backdrifts/ Go To Sleep/

We Suck Young Blood/ The Gloaming/ There There/ Myxamatosis

paranoid android/ pyrimid song/ Creep/ you and whos army/

A Wolf At The Door

Rolling Stones- Bridges To Babylon album

Sevendust- Disease

Motor Head-burn on the right way/march or die

Mark Knofler-la Shangri album

Neil Young-silver gold/HORSESHOE_MAN

Steve Vai- Deepness

U2- Sunday Bloody Sunday

The Wasp- LOCO_MOTIVE_MAN

Beatles- Long/ I_Me_Mine/ hey_jyde/ While_My_Guitar_Gently_Weeps

Tiamat: THE_SLEEPING_BEAUTY/ TWISTED_SISTER_COVER_SON/

ATLANTIS_AS_A_LOVER/ Cain/ PHANTASMA_DE_LUXE

Public Voice-افسانه ناتمام

Tiger lilies- Snake Woman/ Lobotomy/ High-Heel Shoes/ The Freaks

Antony And The Johnsons- Epilepsy Is Dancing/ Daylight and the Sun

Can- Mary, Mary So Contrary

Coldplay - Strawberry Swing

Ruth Dolores Weiss- Tango Of The Second Chance

Polaco Goyeneche-Rough guide to tango

Captain Beefheart-the buggy

The Cinematic Orchestra – Breathe

Billy Bragg

Mose Allison - Big Brother

Time Waits-bone machine and blood money albums

Bob Dylan- Blowing in the Wind/ One More Cup Of Coffee/ Tweeter And The Monkey

Man/ Man Gave Names To All The Animals/ She Belong To Meخداس

Leonard Cohen- I_M_YOUR_MAN/waiting for the miracle/ Avalanche/ The Lost

Canadaian/ Hallelujah/ Anthem/ Tower Of Song

TRADITIONAL YEWISH- Babes Exchanged

Anatolia Traditional-ywikhus de Ternne

Kiousk- Gerogangiri Dar Bagh e Vahsh/سه نقطه

Abjees- Mashallah Edea

djivin gasparyan – anveradarz

Dowlatmand Kholf –Tajikistan mon amour

Burt Bacharach - Butch Cassidy

Miracle mile- Final Statement

Glen hansard- When Your Mind's Made Up

Natural burn killers-shitlist and all the f tracks

You will be a woman

Hollow heads- Intrtia Creeps

Frank Sinatra - How About You

Gorillaz – Gravity

Gorillaz-SF7

Johnny cash- A Legend In My Time

Jose Feliciano- che sara/California dreamin(خداس

Roxette-crash,boom,bang

Alain dollen- Blanc et noir

Camel-ice/tranqualla

Nirvana-هرچیش که حال بده

David bowie-هر چی دم دس بود

Bjork-homogenic album/post album

Burzum-DET SOM EN GANG VAR/Dunkelheit

Dark seed-cold /Echoes Of Tomorrow

DIO-باش خاطره دارم اساسی

Iron Maiden-ONLY_THE_GOOD_DIE_YOUNG

Motor Head-burn on the right way/march or die

Mark Knofler-la Shangri album

Neil Young-silver gold/HORSESHOE_MAN

Nick Cave:weeping song/good son/ City of Refuge/The Kindness Of Strangers/

Breathless/Supernaturally

Nickel Back: Follow You Home/ Photograph

Café Delmar .Vol 9.track 10/3

Ozzy Osbourne-Dreamer

Papa Roach- Revenge

Ramblin Jack Elliot-فولکهای اصیلش

سیگاری
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 19:51
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

Nick Cave:weeping song/good son/ City of Refuge/The Kindness Of Strangers/

Breathless/Supernaturally

Cat stevens O very young/ workin all day

PINK FLOYD: Fat OLd Sun(تنگ صبحانه آلن/wot’s uh the deal/ Keep Talking/

Wearing the Inside Out/ Moneyو سر خوشی اش/ Signs of Life/

The Dogs of War/the Wall album

Radio Head: 2 Plus 2 Equals 5/ Sit Down. Stand Up/ Backdrifts/ Go To Sleep/

We Suck Young Blood/ The Gloaming/ There There/ Myxamatosis

paranoid android/ pyrimid song/ Creep/ you and whos army/

A Wolf At The Door

Rolling Stones- Bridges To Babylon album

Sevendust- Disease

Motor Head-burn on the right way/march or die

Mark Knofler-la Shangri album

Neil Young-silver gold/HORSESHOE_MAN

Steve Vai- Deepness

U2- Sunday Bloody Sunday

The Wasp- LOCO_MOTIVE_MAN

Beatles- Long/ I_Me_Mine/ hey_jyde/ While_My_Guitar_Gently_Weeps

Tiamat: THE_SLEEPING_BEAUTY/ TWISTED_SISTER_COVER_SON/

ATLANTIS_AS_A_LOVER/ Cain/ PHANTASMA_DE_LUXE

Public Voice-افسانه ناتمام

Tiger lilies- Snake Woman/ Lobotomy/ High-Heel Shoes/ The Freaks

Antony And The Johnsons- Epilepsy Is Dancing/ Daylight and the Sun

Can- Mary, Mary So Contrary

Coldplay - Strawberry Swing

Ruth Dolores Weiss- Tango Of The Second Chance

Polaco Goyeneche-Rough guide to tango

Captain Beefheart-the buggy

The Cinematic Orchestra – Breathe

Billy Bragg

Mose Allison - Big Brother

Time Waits-bone machine and blood money albums

Bob Dylan- Blowing in the Wind/ One More Cup Of Coffee/ Tweeter And The Monkey

Man/ Man Gave Names To All The Animals/ She Belong To Meخداس

Leonard Cohen- I_M_YOUR_MAN/waiting for the miracle/ Avalanche/ The Lost

Canadaian/ Hallelujah/ Anthem/ Tower Of Song

TRADITIONAL YEWISH- Babes Exchanged

Anatolia Traditional-ywikhus de Ternne

Kiousk- Gerogangiri Dar Bagh e Vahsh/سه نقطه

Abjees- Mashallah Edea

djivin gasparyan – anveradarz

Dowlatmand Kholf –Tajikistan mon amour

Burt Bacharach - Butch Cassidy

Miracle mile- Final Statement

Glen hansard- When Your Mind's Made Up

Natural burn killers-shitlist and all the f tracks

You will be a woman

Hollow heads- Intrtia Creeps

Frank Sinatra - How About You

Gorillaz – Gravity

Gorillaz-SF7

Johnny cash- A Legend In My Time

Jose Feliciano- che sara/California dreamin(خداس

Roxette-crash,boom,bang

Alain dollen- Blanc et noir

Camel-ice/tranqualla

Nirvana-هرچیش که حال بده

David bowie-هر چی دم دس بود

Bjork-homogenic album/post album

Burzum-DET SOM EN GANG VAR/Dunkelheit

Dark seed-cold /Echoes Of Tomorrow

DIO-باش خاطره دارم اساسی

Iron Maiden-ONLY_THE_GOOD_DIE_YOUNG

Motor Head-burn on the right way/march or die

Mark Knofler-la Shangri album

Neil Young-silver gold/HORSESHOE_MAN

Nick Cave:weeping song/good son/ City of Refuge/The Kindness Of Strangers/

Breathless/Supernaturally

Nickel Back: Follow You Home/ Photograph

Café Delmar .Vol 9.track 10/3

Ozzy Osbourne-Dreamer

Papa Roach- Revenge

Ramblin Jack Elliot-فولکهای اصیلش

محمد هنردوست
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 20:9
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
برای ترانه ها علیرضا افتخاری البوم هنگامه شب ها مرغ لب بسته منم پر شکسته منم تا سحر بیدارم سر به زانو دارم بر نخیزد از من های و هویی بی تو سیر گل را چه کنم گل ندارد بی تو رنگ و رویی لئونارد کوهن DANCE ME TO THE END OF LOVE نامجو بگو بگو و تمام سنتی ها فرهاد تو فکر یه سقفم امیر خان قادری با گذاشتن سبیلی مثل کالین فارل و تکرار کردن دیالوگ ها و فیلمهای مایکل مان مرد نمی شی . مرد کسی است که پای حرفهایی که قبل از انتخابات تو اعتماد و شهروند زده وایسه نه این که از ترس به روز محمد قوچانی افتادن بره تو روزنامه ای بساط پهن کنه که فعلا بی خبره و بی خطره بعد هم که ابا از اسیاب افتاد دوباره برگرده تو شهروند و اعتماد به مثلا بیضایی بند کنه . تاریخ قضاوت خوبی درباره این جور ادما نمی کنه ها . اقلا کسی بهشون مرد نمی گه . حالا ده تا نقد روی درباره الی بنویس . به عنوان یک دوست

امیر: ببین آقا. توی شهروند و اعتماد قبل از جشنواره چی نوشتم که حالا زیرش زدم؟ می‌شود یک نمونه‌اش را ذکر کنی؟ من نه آن موقع سیاسی بنویس بودم و نه حالا.حتی وقتی سیاسی نویسی مد بود. قبل از انتخابات در کدام روزنامه و مجله و سایت می‌نوشتم که حالا چون خطرناک شده دیگر نمی‌نویسم؟ از طرف دیگر اما بله درست است. هم قبل از انتخابات عاشق مردهای مان و تارانتینو و فینچر و فورد بودم و درباره‌شان می‌نوشتم و هم حالا. من این طوری می‌نویسم. و راستی خوب شد یادم آوردی. نقدم درباره الی که یک شاهکار درجه یک بود!
مهدی
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 20:49
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سرجوچه آلدو رین:آلمانا با دیدن ما دیوونه می شن،آلمانا در موردمون وراجی میکنن و وقتی اون چشاشون رو ببندن مدام کابوس مارو می بینن اینو نوشتم که اول باشم همینجوری. فک کنم تو لیستم She Belong To Me دیلن و 5:15 صبح نافلر رو جا انداختم. مال بابی که خداس.گوشش دادی؟

امیر: بابی رو که نه. ولی عاشق فایو فیفتی ای ام استادم. و این که صبر داشته باش. با این مونولوگ حالا حالاها کار دارم.
سیگاری
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 20:53
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من هنوز خداحافظ گری کوپر و حفظم.مانیفست دارودستمون بود.

wall-e(یاسمن)
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 21:23
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همه کافه نشینان عزیز,سفری پیش اومده,یه چند وقتی نیستم,حسابی مواظب خودتون و کافه باشید.یادتون باشه حق دارید غمگین بشید اما نا امید...هرگز....!هرگز...هرگز!

در آخر چندتایی لینک آهنگ فرانسوی,براتون میگذارم,پیشنهاد میکنم elle_est_dailleurs از pierre_bachelet را از دست ندید.خیلی نابه!

http://www.4shared.com/file/16400868/33838bcb/jacques_brel_-_ne_me_quitte_pas.html

http://www.4shared.com/file/21325781/c4b3f35b/Joe_Dassin__Et_si_tu_nexistais_pas.html

http://www.sheetor.com/mon-mec---moi.html

http://www.4shared.com/file/48282938/1bc900d7/Je_te_souhaite.html

http://www.ez-tracks.com/soundtrack-bonnie_and_clyde.html

http://3mp3.ru/de/song/89815/Le-Poinconneur-Des-Lilas-Enregistrement-Public-Serge-Gainsbourg

http://www.archive.org/details/l-invitation-au-voyage

http://mp3burn.net/track/29970/133413/1488381/

http://www.emusic.com/album/Sarah-Nixey-Le-Temps-De-L-Amour-MP3-Download/11202781.html

http://www.4shared.com/file/65267492/a237bafe/pierre_bachelet_-_elle_est_dailleurs.html.

به امید امیدواری.


چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 21:39
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
....مدت‌هاست که به دنبال DVD یه فیلم‌ام به اسم VANISHING POINT... و این مستند
Easy Riders, Raging Bulls: How the Sex, Drugs and Rock 'N' Roll Generation Saved Hollywood

و یه مستند دیگه:

A Decade Under the Influence حالا فیلم‌اش رو می‌شه پیدا کرد. ولی برای این دو تا مستند هیچ کاری به عقل‌ام نمی‌رسه. اگه اون طرفا پیدا شد...

Reza (رضا سرمست)
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 23:26
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- اولا من که هنوز "دشمن مردم" رو ندیدم که پرونده اش رو دوست داشته باشم یا نه . چقدر سریع بابا هنوز اطلاعات دی وی دیش تو imdb خالیه. نمیدونم کیفیتش چطوره ولی من از "ویکی کریستینا بارسلونا" که نسخه بی کیفیتشو دیدم و نپسندیدم و بعدا با دیدن کیفیت اصلیش نظرم عوض شد سعی می کنم تا اومدن نسخه اصلی صبر کنم . (حتی اگه فیلم تارانتینو هم باشه)

2- با پیشنهادهای احسان هاشمی موافقم و از حسن هم تشکر می کنم بابت مطلب جالبش راجع به لوگوی کمپانی ها. یه چیز بی ربط هم بگم که یکی دوساله که لوگوی فاکس قرن بیستم رو اول هر فیلمی که می بینم یاد کارتون سیمپسونها می افتم و منتظرم یکی از توش بیاد بیرون . و یه تشکر هم از بچه هایی که فیلم های برگزیدشونو نوشتند و بعضی کمتر دیده شده ها رو یادآوری کردند مثل آقای بهروز خیری که فیلم های جالبی رو اشاره کرده بودن مثل "دزدی که برای شام آمد" که جزء اولین فیلم هائیه که در عمرم دیدم و اونموقع به نظرم فوق العاده میومد . این فیلمو سالها میشه که ندیدم و نمیدونم الان اگه ببینمش اونقدر خوب هست یا نه.

3- آهنگ و ترانه که زیاده ولی فعلا River Of Tears از Eric Clapton و همه کارهای شهرام ناظری .

محسن شرف الدین(دراگون)
چهارشنبه 4 شهريور 1388 - 23:30
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
* امروز خواهرم و دخترش ( ریحانه کوچولو . 2 ماهشه) اومده بودن خونمون برا افطار. نشسته بودم یه گوشه ای برا خودم و مشغول بودم که صدای دلنشین مامانم رو شنیدم که برا ریحانه لالایی میخوند. مو رو تنم سیخ شد. چه حال عجیبی پیدا کرده بودم.باور کنید انگار پرتم کرده بودن به اونوقت. بچگیام.داشت گریم میگرفت.چه حس عجیبی بود.چقدر حال کردم. * صحبتای این دختره تو ماه عسل امروز هم دیوونم کرد . دیدین؟ *مثل همیشه نیستی امیر جان . مثل همیشه نیستی.

امیر: ...ولی من از ماجرای اون لالاییه خیلی خوشم اومد...
امین
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 0:38
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
انگار توام تا سحر بیداریا؟ دیدم دونه دونه داری کامنتها رو تایید میکنی گفت یه سلام شبونه برات بفرستم. hello

امیر: ممنون از لطفت رفیق. امشب خیلیم خسته‌ام.

پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 1:36
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

lمی تونم بپرسم تو دانشگاه چی خوندی؟

ریحانه جوادی نژاد
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 1:50
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
صاحب کافه نوشته:امشب خیلیم خسته‌ام. اما امیر قادری ، we will rock you ..... رفیق تو پسری هستی که خیلی سر و صدا می کنی ،در خیابان بازی می کنی ، روزی مرد بزرگی خواهی شد ......رفیق تو مرد جوان و سرسختی هستی ،در خیابان فریاد می کشی، روزی دنیا را می گیری ....

امیر: ممنون. ممنون. ممنون. آره خودمم می‌دونم. ببین چه رفیقایی دارم.
ح.گ
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 2:2
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امير داشتم كامنت ها رو مي خوندم كه اتفاقي جوابت رو به يكي از بچه ها ديدم كه گفته بودي آره روزه اي . راستش خيلي كيف كردم . نه به اين خاطر كه روزه اي ها . نه . بحث ديني نيست اصلا . موضوع چيز ديگه ايه . امير خوب كاري كردي كه گفتي . مطمئن باش اگر ريا هم باشه در مقابل حسن هاي گفتنش هيچه . همين كه خيلي از نوجوون ها و تازه وارد ها بدونن كه روشنفكري هيچ ربطي به گذاشتن يه سيگار گوشه لب توي اين ماه براي با افتخار نشان دادن اينكه روزه نيستند نداره يعني روشنگري كردي . يعني راه درستي رو نشون يه تازه وارد دادي . كسي كه داره راهش رو پيدا مي كنه و توي اين دوره متاسفانه آدرس هاي اشتباهي زياده . آدرس هايي كه به جاي بردن آدم ها از داخل زندگي به مقصدي كه مي خوان ، اون ها رو از جاده خاكي مي بره و اصلا نمي گه كه اگر قراره هركسي بشي براي خودت ، كارگردان ، نويسنده ، منتقد ، بازيگر ، هر كسي ، بايد زندگي كني تا موفق بشي . نه اداي زندگي نكردن رو در بياري . امير متاسفانه يه زماني مد بود و الان هم هست كه توي اين جمع ها آدما تظاهر كنند كه زندگي نمي كنند . يكي مي گه من كه تو عمرم مهموني نرفتم . يكي مي گه من تو عمرم سوار اتوبوس نشدم . يكي هم يه نخ سيگار در مياره و ميگه الان تو چه ماهي هستيم ؟ رمضون ؟چون بگن و تظاهر كنند كه متفاوت هستند و تفكر خاصي دارند . امير اصلا مهم نيست و ربطي به كسي هم نداره كه كي روزه مي گيره و كي نمي گيره . مسئله چيز ديگه ايه و اميدوارم تونسته باشم نكته اش رو گفته باشم . مسئله سر اينه كه ما فكر مي كنيم اگر قراره روشنفكر باشيم و متفاوت فكر كنيم بايد مثل همه زندگي نكنيم و ادا در بياريم . مثل همه حرف نزنيم و ادا در بياريم . در صورتي كه اگر زندگي نكنيم و روشنفكر باشيم ، به چه درد مي خوريم ؟ چه چيزي جز زندگي قراره توي اين دنيا روشن بشه كه ما نمي خوايم زندگي كنيم ؟ ميخوايم زندگي آدمهاي كره مريخ رو روشن كنيم ؟ خب مي خوايم زندگي آدم هاي همين جامعه و همين كره رو روشن كنيم . به كسي ربطي نداره چه كسي روزه نمي گيره ولي واقعا خجالت آوره كه روشنفكر امروز ما صرفا براي اينكه نشون بده روشنفكره با افتخار نشون بده كه روزه گرفتن كار عوامانه ايه و در كلاس يك روشنفكر نيست . امير خوب كاري كردي كه گفتي . به خيلي از تازه وارد ها نشون دادي كه بايد زندگي كرد و نه ادا در آورد .

تا حالا فكر مي كردم امير كسيه كه توي حرفه اش حرفاي نويي براي گفتن داره . برنامه هايي داره كه كسي نداشته . اما حالا فهميدم درايتت خيلي بيشتر از اين حرف هاست . ايول . ايول به اين درايتت . نه به اين خاطر كه روزه مي گيري . اون نه به من و نه به هيچ كس ديگه اي ارتباط نداره . ايول به اين كه گفتي و سر حرفت مي ايستي . بچه هاي اين كافه اگر توي خيلي جاها دنبالت راه افتادند بايد بدونند تو هموني هستي كه هستي . نه هموني كه نيستي . امير يه رو داره . همه جا همونه . اين خيلي مهمه . توي اين روزگار كم پيدا ميشه . قدرش رو بدون

بي صورت
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 2:27
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام آقاي قادري،كامنت من تائيد نشده يا نرسيده؟چهار شنبه،كله سحر گذاشته بودم.

احسان هاشمی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 6:26
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دو پیشنهاد دیگه برای کافه جدید + چند تا اظهار تاسف

پیشنهادها:

1.هر روزنوشت یک موسیقی داشته باشه، این می تونه به انتخاب امیر باشه(که بنابر احتیاط واجب! بهتر است) یا به وسیله ی نظرسنجی از بچه ها مشخص بشه و یا خود امیر یکی از بچه های کافه رو انتخاب کنه برای انتخاب موسیقی. به هر حال ایناش زیاد مهم نیس مهم موسیقیه است، فکرشو بکن روزنوشتارو باز می کنی یه دفه sing for absolution از muse رو می شنوی (این پیشنهاد "ایمان شاه بیگی" رسما منو داره دیوونه می کنه، آقا ایمان دستت درست!)

2.هر چند وقت یکبار روزنوشت ها "امیر قادری افتخاری" داشته باشه، یعنی یکی از بچه ها روزنوشت هارو بنویسه،کامنتا رو بخونه و جواب بده ....ولی ......این خوب نیست!....آهان ، این جوری باشه که در کنار امیر، هر روزنوشت هم، یکی از بچه ها بتواند بنویسد، این جوری بهتر است، انتخاب بچه ها هم که با خود امیره.

اما اظهار تاسف ها:

این چند مدت نظر سنجی های مختلفی انجام شد که نتونستم شرکت کنم، حیف شد! آخریش همین موسیقی های مورد علاقه بود که پیشنهادهای تازه ای هم داشتم ولی چه کنم که اصلا وقتشو ندارم! آخه فقط بیست و پنج روز دیگه باید پایان نامه مو تحویل بدم و اینکه امیر جان خیلی دوست داشتم که این مدت چیزی بنویسم وبرات بفرستم ولی این پایان نامه دستمو بسته و حداقل تا یه ماه دیگه وضعیت اینجوریه، اما به خاطر فرصتی که برای تجربه کردن و یادگرفتن برامون فراهم کردی خیلی خیلی ممنون،خلاصه می خواستم بگم اگه چیزی نمی نویسم به این معنی نسیت که دوست ندارم، تو صبر کن "امیر قادری" صبر کن، تا هجوم یادداشت هامو به

"این باکس" ای میلت ببینی. فقط یه کوچولو صبر کن!

احسان هاشمی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 6:28
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای ایمان شاه بیگی

آقا این کاری رو که از "نیروانا" پیشنهاد دادی هر جا میریم دانلود نمیشه، اگه لینکشو بذاری ممنونت میشم، اگه بتونی برای بقیشونم لینک دانلود بذاری که..... بازم ممنونت میشیم!

محمد غلامی( Juve)
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 7:9
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمی دونم اینجا کسی جورج مایکل گوش می کنه یا نه ؟؟؟

http://www.roomp3.com/mp3-9854-George_Michael_And_Queen-Somebody_To_Love.html


پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 7:15
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا شما تو موج نو بازیگری درس میدید یا نقد فیلم ؟؟؟؟


پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 7:18
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر قادری میبینم که داری اکیپتو گسترش میدی و چند تا همراه دیگه واسه خودت تربیت میکنی تا آینده نقد ایرانو بگیری دستت . این سایت سینمای ما خیلی بیش تر از اینی که هست میتونه باشه .........

علی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 9:17
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این شاهکاره

Queen _ Luciano Pavarotti - Too Much Love Will Kill You

http://64.15.120.233/watch?v=C7FGPIRJx6I


پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 9:47
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://www.emjey.com/farsi/news/archives/image/memorial-03-7July09.jpg

محسن
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 11:11
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

داشتم وبگردی کوتاه مدت روزانه ام را انجام می دادم که به وب سایت فیلم حرامزاده های بیشرف ساخته برادر تارانتینو برخوردم. گذشته از طراحی فوق العاده وب سایت و مخلفات قابل دانلودش(مانند کاغذ دیواری هایش)، دیدم که این فیلم یک اکانت تویتر هم دارد. جالب است بدانید انقدر تویتر در آمریکا و بعضی کشورهای غربی جدی گرفته شده است که بحث روز وب سایتهای خبریشان است. یک سرویس نه چندان عجیب و غریب ولی بسیار پر کاربرد که در 140 کاراکتر شما باید حرفتان را بزنید و به گوش دنیا برسانید.

فکر می کنید چقدر طول خواهد کشید که برای فیلمهای ایرانی نیز شاهد منتشر ساختن حساب تویترشان باشیم و یا اینکه هنرپیشه های ما یک حساب کاربری مناسب خود داشته باشند تا بتوانند با آن به صورت مستقیم و سریع با علاقه مندان و یا ببینندگان فیلم هایشان ارتباط برقرار کنند؟ به شخصه آرزو دارم که فیلمهای ایرانی نیز برای خود حساب کاربری تویتر و سایت مناسب داشته باشند تا بتوانند هم محتوای بهتری را به مخاطب خود ارائه دهند و هم در ارتباط مستقیم با مخاطبان و علاقه مندان خود باشند.

محسن
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 11:51
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این هم عکس سایت :

http://img2.tinypic.info/viewer.php?file=kkx9z0jmw13fajxz7klo.jpg

زندانی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 11:58
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خیلی حال کردم باهات وقتی گفتی روزه هاتو همشو گرفتی نمیدونم چرا ولی ارادتم بهت بیشتر شد.

سهیل
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 11:58
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

i am a fugitive from a chain gang اگر درست باشه

با بازی بازیگر بزرگ تاریخ سینما پل مونی

که به همراه ستاره های اون زمان مثل جیمز کاگنی و ادوارد جی رابینسون سینما رو در دست گرفته بودن

پیشنهادم بحث درباره ی سینمای دهه سی هست

یه خصوص شاهکار هایی مثل دشمن مردم و سزار کوچک و فرشتگان آلوده صورت و ...

محمد هنردوست
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 12:14
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
چرا دیگه تو اعتماد نیستی رفیق ؟ قبول سیاسی بنویس نبودی اما هر جا می نوشتی خط فکری اش مشخص بود یا یادت که نرفته همین کافه قبل از انتخابات که همه فکر می کردیم برنده کس دیگری است چه جوی داشت کاملا سیاسی . و تو به مهدی کروبی ایمان و اعتقاد داشتی و به او رای دادی حالا چطور در جایی می نویسی که قصد جواب دادن به شیخ را دارد . بله نقد درباره الی ات شاهکار بود چرا نه و برای همین هم قصد دارند امثال تو را جذب کنند تا روزنامه هاشون ان تفاوت کیفی همیشگی با روزنامه های چپ را نداشته باشد . تو الان فقط به خودت که تعلق نداری جایگاه خط دادن به جامعه پیدا کردی و باید کمی این جایگاه را درک کنی

امیر: ستون من توی اعتماد که ادامه داره. همون طور که توی تهران امروز ادامه داره. و این که نوشتی: «هر جا می نوشتی خط فکری اش مشخص بود». واقعا؟ به‌اش فکر نکرده بودم. فقط این رو می‌دونم که چه وقتی توی اعتماد می‌نویسم یا با فارس مصاحبه می‌کنم، همیشه امیر قادری هستم. دیروز یه پرونده درآوردیم توی تهران امروز درباره تارانتینو و فیلم‌اش. و قبل‌اش چند تا نقد درجه یک از بچه‌های کافه چاپ کردیم درباره‌ الی... توی همین روزنامه. باقی‌اش رو نمی‌دونم...
یکی از مشتری های کافه
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 12:44
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
"امیر: ...توی شهروند و اعتماد قبل از "جشنواره" چی نوشتم که حالا زیرش زدم؟" امیر قادری، دقت کردی؟ انتخابات رو هم به چشم یه جشنواره نگاه می‌کردی. یه جشنواره که ... اصلا ولش کن. درسته این یک اشتباه نوشتاری بوده ولی حتما اون ته تهای فکرت، یک چیزی بوده که این‌طوری نوشتی. از این نگاه فیلمیکت خوشم می یاد.

امیر: راست می‌گی. اشتباه نوشتم... اشتباه نوشتم؟!
Reza Jamali
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 12:53
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
امیر جان این جمله ((جهنم یعنی اینکه هر روز از خواب بیدار بشی و ندونی هنوز برای چی زنده ای)) برای فیلم شهرگناه است... تو که تارانتینو باز بودی چرا؟؟؟ فکر کنم ذهنت خیلی پریشون شده...

امیر: به خدا احتمال می‌دادم. ولی راست‌اش ترسیدم ضایع بشم! این قدر توی فکر رفتن از این کافه و یافتن یک کافه جدیدم که...
سعید حسینی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 12:57
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای وزیر ارشاد جدید _:اگرر این اتفاقات در این 4 سال می افتاد امروز روز های بهتری داشتیم :

1_فیلم سنتوری در جشنواره اکران می شد آن وقت مسیولان سینمایی با احترام جایزه بهترین فیلم جشنواره شان را به استاد مهر جویی تقدیم می کردند . , و مجله فیلم پرونده ویژه اش را با نقد امیر قادری و مصاحبه با استاد تقدیم این فیلم می کرد.

2_ هم میهن جشن 3 سالگی انتشارش را به سر دبیری محمد قوچانی می گرفت

3_در جشنواره فجر از گلشیفته فراهانی به خاطر حضور موفق در هالیوود تقدیر می شد و جایزه بهترین بازیگر زن برای درباره الی را تقدیمش می کردند>

4-فیلم هایی مثل آتشکار و صد سال به این سالها و به رنگ ارغوان و سنتوری در کنار اخراجی ها به معنای واقی گیشه و سالنها را دست شان می گرفتند . و انرزی واقعی جامعه به پرده ها منتقل می شد.

5_محسن چاووشی 10 روز کنسرت در تهران با اجرای تمام ترانه های خاطره انگیزش برگزرا می کرد و اتفاقا وزیر ارشاد هم در ردیف جلو می نشست.

6_ بهرام بیضایی لبه پرتگاه اش را می ساخت داریوش مهر جویی نقاب زیبایش را مسعود کیمیایی شریک اش را و ناصر تقوایی چای تلخ را

7_ابراهیم نبوی طنزش را می نوشت و اکبر گنجی به افشا گری هایش مشغول بود حسین شریعتمداری از اصلاحطلبان انتقاد می کرد و مهدی کروبی از اصول گرایان این طور مطبوعات می شدند عصای دست مسیولان

اقای وزیر ارشاد جدید اگر وزیر قبلی اندکی درک هنرمندانه تری از پدیده ها داشت امروز روز های قشنگ تری داشتیم.

Reza Jamali
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 13:2
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر جان میدونم به من ربطی نداره ها ولی اگه میشه بزار یه چیزی به این دوست عزیز (محمد هنر دوست بگم) ، آقای هنر دوست منم فکر نمی کنم که تاریخ به آدم هایی که فکر می کنند از طرفشون آتو گرفتن بعد بیان همه جا جار بزنن مرد بگه...

و دیگر اینکه من خیلی وقته مطالب امیر قادری عزیز رو دنبال می کنم و تا اونجا که این حافظه میکشه یادم نمیاد امیر قادری عزیز اصلا به مسئله سیاسی اشاره کرده باشه...

نیما وزیری
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 13:57
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمیدونم این چه عادت گندیه که ما ایرونیا داریم. تا یکی یه ذره مشهور میشه یه سری مخالف پیدا میکنه که دوست دارن بیخود و بی جهت طرفو خرابش کنن!...! به خدا قسم به تعدا آدمای روی کره زمین، راه و روش واسه زندگی کردن وجود داره پس اقای هنردوست باور کن هیشکی جای کس دیگه رو تنگ نکرده! تو هم ببین تو چه زمینه ای استعداد داری به همون بچسب شک نکن دیر یا زود به موفقیت میرسی برادر من! راستی امیرجان پرونده کوئنتین تهران امروزو دیدم. عالی بود! خسته نباشید میگه بهتون!

مجید
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 14:48
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
آقا جواب ایمیلها رو نمیدی ؟ 3 تا مطلب فرستادم جوابمو ندادی.

امیر: صد در صد جواب می‌دم. نرسیده پس. این نشونیه منه: ghaderi_68@yahoo.com
jeremy brett
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 20:25
-15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

شاید دیره ولی بزار بگم عقده نشه بمونه ....

این نظرسنجی بهترین های تیم برتون رو هر چی می خونم کمتر توش Mars Attacks رو می بینم.

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میشه خواهش کنم همه یه بار دیگه و با یه دید دیگه ببینن؟

اصلا به علامت تعجب عنوان فیلم دقت کردید؟؟؟؟؟؟


پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 20:53
21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1_مریخی ها وارد زمین می شوند چند دقیقه با تعجب به همه نگاه می کنند سپس پرنده سفیدی به نشانه صبح به پرواز در میاید و مریخی ها اون پرنده را با خاکستر یکسان می کنند.

تولد تیم برتونه و من به خاطر این سکانس تا ابد با شنیدن اسمش از جایم بلند می شوم

رضا خاندانی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 20:58
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ان زن با عجله خودش را مقابل من گرفت و اولین گلوله ها پشت او را سوراخ کردند. به دو نیم شد و کنارم افتاد. بازوانم روی شکم سوراخ شده ام خم شد و بدون انکه از لبخند شلیک کننده ییکه بر فراز سرمان بود چشم بردارم من هم کنارش افتادم.

بهرنگ
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 21:9
-29
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://www.charlierose.com/view/interview/10567

http://www.raoros.com/?p=92

رامین رئیسی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 21:15
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
. سلام واااای که چقدر دلم واسه این کافه و بچه ها و کافه چیمون تنگ شده بود.دیگه تمام بدنم درد گرفته بود 1-پنج روز تمام این سیستم بد مصبم بهم ریخته بود.تجربه بدی بود توی این پنج روز درک کردم که اگه یه روز ... نه ولش کن بعد پنج روز نمی خوام حالا با این حرفا خوشحالیمو خراب کنم .چه روزهای خوبیه خدایا این حالو از ما نگیر انتظار برای دیدن فیلمهایی از کارگردانهای محبوبم بد جوری اشتهام رو زیاد کرده.یکیش رسیده نگهش داشتم تا کار رئیس بزرگ هم نسخه ی خوبش برسه. یوهوووووووووو ... 2- امیر داریم با یکی از بچه ها یه پرونده راجع به به یادموندنی ترین مرگ های تاریخ سینما در میاریم،نمی دونی چه قدر خوش می گذره از این فیلم به اون فیلم می پریم .باهم و باهاشون گریه می کنیم و می خندیم . شب تا صبح داریم زندگی رو زنده می کنیم. 3- فیلمهای لوک بسون هم دستم رسیده که بدجوری اسیرم کرده هر کدومش دنیائیه واسه خودش امروز NIKITA رو دیدم عاشقش شدم .چرا اینقدر کم از لوک بسون و نیکیتا گفته شده؟! 4-این قضیه موسیقی که تو کافه راه افتاده خیلی جواب میده خیلی با حاله .درست نمی دونم قضیه اش چیه پیشنهاد های بچه ها رو خوندم و منم هوس کردم چند تا از قطعه هایی که باهاشون حال کردم رو نام ببرم بدون ترتیب و لحظه ای : Girl from the north country=bob dylan&johnny cash* (مخصوصا توی زمستون وقتی داره برف میاد آی می چسبه... ) hurricane=bob dylan* (به این توی یکی از همون کوچه پس کوچه های دهه هفتاد رسیدم ) changing of the guards=bob dylan* (خون زندگی رو توی بدن تشدید می کنه) one more cup of coffe=bob dylan* (خوش به حال هر کی که میتونه از این لذت نبره) shot of love* (به اندازه اسمش با حال و عجیب غریب) --------------------------------------------------- *third man=antoan karas *Good night moon=shivaree *A normal day+Brokeback=Gustavo santaolalla *s oundtrack kill bill (اونجاش که اوما تورمن سر O-REN رو از تنش جدا میکنه) *bang bang=nancy Sinatra *auto rock = mogwai (امیر اگه گفتی تو کدوم فیلم بود؟) *Into the wild(soundtrack) – eddie vedder *high hopes=pink Floyd *Street life - Randy crawford *comfortably numb - van morrison feat pink floyd&rogers waters *Requiem for a dream *sea train *moody blus (love you!) *The show most go on - QUEEN *Dream on - Aerosmith *Kiss of love – Bee Gees *fire insid –C'est la vie - bob seger *destination – eloy *be yourself=Audioslave *Eternity-Drudkh *I stand alone =godsmac و خیلی از قطعه های Anathema&opech&George garvarents ببخشید میدونم خیلی حرف زدم. دلم تنگ شده بود باید حرف میزدم .

امیر: از خوندنش لذت بردم.
بردیا بهبهانی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 22:37
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این آهنگ رو آپلود کردم برای امیر و رفقا ! لینکش نبود هر چی گشتم. گوش کنین ، فکر کنم

خوشتون بیاد.

اسم سازنده اش Chris Spheeris :

http://rapidshare.com/files/272321476/08_Invisible_Hands.mp3.html

بي صورت
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 23:2
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام اقاي ،امير قادري.دوتا كامنت گذاشتم،چهارشنبه و پنجشنبه.اما اصلا اينجا نيستند.اگه ميشه،لطفا بهم بگيد،تاييد نشده يا اصلا نفرستاده؟

سعید فرهانی
پنجشنبه 5 شهريور 1388 - 23:53
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
به سید آریا قریشی : تبریک می گم.همکاری ات با ماهنامه فیلم رو می گم.به امید مطالب بیشتر. ................... پس چرا دوستداران سینمای برگمان حرفی نمی زنند.من خودم تا حالا نتونستم با برگمان ارتباط برقرار کنم.ولی هر مطلبی که درباره فیلمهاش به دستم می رسه از دست نمی دم.دوست دارم بیشتر درکش کنم.منتظرم. .................. امیر جان Muse که خداست.بهترین گروه موسیقی دهه اخیر.اگر بخوام انتخاب کنم، جزو ده گروه برتر موسیقی عمرم اند. Apocalypse Please - Endlessly - Time Is Running Out - Hysteria - Supermassive Black Hole - Invincible - Showbiz - Bliss - Uno - و بهترین آهنگ گروه و قطعا یکی از 10 آهنگ برتر عمرم : Sing For Absolution راستی غیر از کنسرت ویمبلی 2007 کنسرت GLASTONBURY رو هم دیدی؟ ................. پیشنهاد ترانه 2: A Well Respected Man ( The Kinks ) از فیلم جونو - Absurd از فیلم سین سیتی - Christ Lsaak - Baby Di از فیلم چشمان باز بسته - Les Negresses Vertes از فیلم بوسه فرانسوی ................. پیشنهاد شماره 5 هومان فرزادیگانه رو هستم، بدجوری.این بخش به نظرم باید یک نظم درست حسابی ای داشته باشه، تا بعدها بشه ازش به عنوان انتخاب های مرجع یاد کرد.یه چیزی تو مایه های imdb. ................. ( هر چیزی اصل‌اش، خوبه. ) مال دوایی نبود؟ .................

امیر: باشه یا نباشه؛ هر چیزی اصل‌اش خوبه. و این که خیلی از این گروه‌ها را نمی‌شناسم. شما هم باید یه سلکشن برسونی + به اضافه این کنسرت دوم میوس که ندارم‌اش!
پایک بیشاپ
جمعه 6 شهريور 1388 - 2:0
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
با سلام برای آقای محمد هنردوست « اگر آدمی زمانی می خواهد کسی شود ، باید حرمت سایه اش را هم نگه دارد » نیچه چه رسد به صاحب کافه ای که آدم تو کافه اش داره آزادانه مطلب می نویسه. و این هم برای آقای قادری و بچه های کافه ما این دو تا مال کدوم فیلم هاست : 1- « رقص یادم بده ، خواهش میکنم » « رقص . . . تو گفتی رقص؟ باشه پسر جون » 2- « من اومدم اینجا که دیگه نکشم . . . دیگه همه چی تموم شد، حالا دیگه فقط کشتن خودم مونده ...کمکم کن ، خواهش میکنم ، نگذار اون بکشتم »

امیر: عجب نیچه‌ای. عجب دیالوگ‌هایی.
سیگاری
جمعه 6 شهريور 1388 - 3:16
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
داشتم راز آنای سائورا را می دیدم و توی اون صحنه رقصیدن بچه ها یادم افتاد بیام اینجا بگم خوب می شد کافه هم یه گرامافون فسقلی داشته باشه یا یدونه joke box و هر چند وقت یه بار شارژش کنن و راش بندازن تا وقتی رو کاناپه کافه لم دادی ،بشنویش. ------------------------------------------------------------------ Vincent: Six hours he's riding the subway before anybody notices his corpse doing laps around L.A., people on and off sitting next to him. Nobody notices. اینم پوسترش http://rozeyeab.persiangig.com/00000000000002004_collateral_wallpaper_004.jpg

امیر: جیوک باکس هم می‌ذاریم ایشالا.
سیگاری
جمعه 6 شهريور 1388 - 3:23
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تام ویتس و all the world is green

http://rozeyeab.persiangig.com/blood%20money.mp3

داستان گوهای باستانی تایگر لیلیز هم که حرف ندارن از اون آوانگاردای آلترناتیو اصیلن

http://emotionalwinter.com/cafe-canape/music/HighHeelShoes.wma


جمعه 6 شهريور 1388 - 4:11
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای محمد هنر دوست:

آدما کلاً دو دَستن یا مث منن یا که نیستن*** اونایی که مث من نیستن، اصلاً آدم نیستن

می دونی به چنین تفکری چی می گن؟

گیرم اصلن امیر رهبر اکثریت مجلس تو چکار به نگرش سیاسی آدما داری؟ تو امیرو از کجا می شناسی از نظرات سیاسیش یا از نقد های سینمائیش؟

نکند از این آدم هایی هستی که چون فلان کارگردان صهیونیست است فیلمش را نگاه نمی کنی؟

حسین جوانی
جمعه 6 شهريور 1388 - 4:19
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای محمد هنر دوست:

آدما کلاً دو دَستن یا مث منن یا که نیستن*** اونایی که مث من نیستن، اصلاً آدم نیستن

می دونی به چنین تفکری چی می گن؟

گیرم اصلن امیر رهبر اکثریت مجلس تو چکار به نگرش سیاسی آدما داری؟ تو امیرو از کجا می شناسی از نظرات سیاسیش یا از نقد های سینمائیش؟

نکند از این آدم هایی هستی که چون فلان کارگردان صهیونیست است فیلمش را نگاه نمی کنی؟

صوفيا نصرالهي
جمعه 6 شهريور 1388 - 7:46
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دوستان هميشگي سلام

ميدونم خيلي وقته اين جا سر نزدم بس كه گرفتارم ولي هميشه به يادتون هستم و هر روز همه كامنت هاي اين كافه رو مثل كافه خودم مي خونم. اما الان وسط يك عالمه كار اومدم كه يه عذرخواهي بكنم بابت يه سهل انگاري بزرگي كه سهوا مرتكب شدم.حقيقت اينه كه وقتي خواستيم پرونده «حرامزاده هاي لعنتي»‌رو در تهران امروز در بياريم اولين كسي كه طبق معمول هميشه به دادمون رسيد،‌وحيد قادري بود. وحيد هميشه كمك و همراه خوبي براي درآوردن پرونده هاي سينماي جهان بوده و هست. اين بار هم لينك بيشتر مطالب و عكس ها رو وحيد برام فرستاد. و من هم اصرار كردم كه حتما يك مطلب با امضاي خودش بايد تو اين پرونده داشته باشه. اين شد كه لطف كرد و وسط همه مشغله هاي زيادش نكته هاي توليد فيلم تارانتينو رو كار كرد و برامون فرستاد. همون مطلبي كه روي صفحه 11 كاور چاپ شده ولي متاسفانه به خاطر بي دقتي و اشتباهي كه موقع صفحه بندي پيش اومده و چون سمپل صفحه ها با اسامي روشون از قبل مشخص شده و خلاصه همه اين ها دست به دست هم داد تا يك اشتباه وحشتناك پيش بياد و به جاي اسم وحيد قادري براي مطلب روي صفحه، اسم همراه عزيز ديگه مون حامد چاپ بشه.

اين كامنت هم براي عذرخواهي از وحيد عزيز هست كه هميشه كمك كرده و هم براي اطلاع رساني به شما دوستان عزيزم و هر كس ديگه اي كه پرونده رو خونده. اون پرونده حاصل همكاري دوستان عزيزم وحيد قادري،‌حامد مظفري و اميرحسين بابايي بوده. و سهم وحيد انقدر زياده كه حالا حالاها براي اين اشتباه نمي تونم خودمو ببخشم.

پي نوشت: منتظر نظراتتون براي بهتر شدن صفحه مون هستما.

سعیده موسوی
جمعه 6 شهريور 1388 - 8:58
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1)تبریک اساسی به سید آریا قریشی به خاطر چاپ نوشته اش در مجله فیلم. 2)چقدر گفتگوی با تارانیتنو توی تهران امروز چهارشنبه عالی بود. 3)به بهانه معرفی لینک: یکبار فکر کنم فرهاد توحیدی یه مطلب توی فیلم نوشته بود و توی اون گفته بود که وقتی پشت فرمون نشسته بوده کلی با شجریان گریه کرد اون وقت فکر کردم مگه میشه آدم با شجریان گریه کنه؟ می تونه؟ گذشت و روزی من بارها با بیداد شجریان گریه کردم می شود ساعتها با بیداد گریه کرد عاشق تمام غزلیات حافظ بیداد با صدای استاد هستم همون آلبومی که بعد از جنگ حسابی می خواستند بهش انگ سیاسی بزنند بالاخره دیگه باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش... 4) برای یک زن: شخصا وقتی یک فیلم رو می بینم زوم نمی کنم که مردانه است یا زنانه همه چیز بستگی داره که با حس اون زن یا مرد ارتباط برقرار کنم ممکنه مردانگی مرد فیلمم رو این قدر دوست داشته باشم که آرزو کنم مرد باشم... موقعی که جاده ای به سوی پردیشن رو دیدم آرزو کردم کاش مرد بودم تو هیبت تام هنکس با اون پالتو و کلاه زیر بارون با ماجرا نگاه می کردم و شررهای بارون از کلاهم بی محابا به زمین می آمد خیلی احساس خنکیه . یا درباره زنان درباره الی که این قدر به نظر من دوست داشتنی تو آشپزخانه با هم کارها رو پیش می برند که یه لحظه دوست داری کنارشون باشی در حالی که من از مخالفان این قضیه ام که بعد از شام مهمانی زنان در آشپزخانه و مردان... هنوز نمی دونم چرا اون صحنه الی رو دوست دارم من عوض شدم؟ یا یه زنانگی زیبا توی اون صحنه بود؟ شدیدا دارم به این مسئله فکر می کنم واقعا چی شدم من؟ و این نکته که از آنجایی که در جهان مردسالار زندگی می کنیم هزار تا فیلم مردونه می تونی پیدا کنی تا فیلمی که زنانگی داشته باشد زنانگی که تو رو از زن بودن سیر نکند و حتی یه دنیا انرژی توش باشه. 5) نکته آخر اینکه مجله فیلم این ماه بعد از مدتها که فقط سایه خیالش خوب بود چند مطلب دوست داشتنی برام داشت یکی مطلبی درباره ساریس دیگری نوشته بهرامی نژاد درباره فیلم رضا کاظمی و سوم مصاحبه با کارن همایون فر.

امیر: آفرین به نگاهت درباره فیلم زنانه و مردانه.

ح.گ
جمعه 6 شهريور 1388 - 11:53
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امير كامنت آخر من درج نشده ؟ فكر كنم پنج شنبه سحر نوشتم . مشكلي داشت ؟

امیرمهیار
جمعه 6 شهريور 1388 - 12:9
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
هر کی میخواد امروز حالش خوب بشه حتما این لینک باز کنه،مخصوصا تو امیر قادری که بعضی وقتا حسابی سرحالم کردی حتما یه سری بهش بزن امیدوارم یکیش با این دربره! http://www.mptvimages.com/cgi-bin
/imageFolio.cgi?search=audrey+hepburn&bool=and&cat=Licensed%2FNon-Restricted&x=30&y=11

امیر: خدا حالتو خوب کنه که حال ما رو خوب کردی.
پارسا پرهیز
جمعه 6 شهريور 1388 - 12:48
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یقینا ! یقینا!

یقینا امیر قادری یه خط مشخص فکری داره مگه میشه آدم منتقد یه رسانه مهم وحیاتی مثه سینما منتقد یه هنر نوظهور مثه سینما باشه و کنش متقابل این اعجوبه رو با جامعه بررسی ونقادی کنه وخط فکری نداشته باشه

چطور میشه آدم در جمع زندگی کنه و دیدگاه مشخص اجتماعی نداشته باشه؟

من تا حالا تاکسی ای سوار نشدم که بابت برخورد رودررویی که جناب راننده با آدم ها داره نکته ای هوشمندانه ای از خودش بروز نداده باشه و من به خیال خودم با سواد رو ضربه نکرده باشه، آخه چطور فک می کنیم ممکنه امیر ما همین جور قضا قورتکی وکتره ای به قول "گل آقای قربانش بروم" افاضات کنه

آقای قادری اینو فقط خودت یه نفر جدی نگیر ولی شما فیلسوف بزرگ زندگی هستی

فیلسوفی بزرگ با جهان اندیشه ای خلاقانه جسورانه و" دگر اندیشانه"

دوستان تعصب آفت ماست

همچنان که آفت ...است.

اصلا اگرمن بودم و تفکرات حضرات رو داشتم یکی از اولین متهمینم همین....

ختم کلام

میترسم شر بشه واسمون بقول منوچهر الی اینا!

امیر صباغ
جمعه 6 شهريور 1388 - 16:8
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

محققان دانشگاه مانستر با انجام آزمایشهایی دریافتند تیمهای ورزشی که بازیکنان آن رنگ قرمز به تن می کنند تاثیر بیشتری بر روی رقبای خود گذاشته و رقبا آنها را قدرتمند و سلطه گر می بینند در حالی که این رنگ می تواند حس اعتماد به نفس را به بازیکن القا کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، محققان اعلام کردند افرادی که از بلوز، کت و یا پوششهای قرمز رنگ استفاده می کنند می توانند در هر رقابتی که تیم رقیب لباسی به رنگ متفاوت به تن داشته باشد 10 درصد امتیاز بیشتری به خود اختصاص دهند.

متخصصان معتقدند رنگ قرمز می تواند به فرد یا گروه حس اعتماد به نفس بیشتر را القا کرده و در عین حال حس سلطه گری و قدرت را در دیگران نسبت به آنها برانگیزد. این یافته می تواند توضیحی بر موفقیتهای بیشتر تیمهای منچستر یونایتد، آرسنال و لیورپول باشد. به بیانی دیگر این نتایج می تواند نشان دهد رنگ قرمز باعث ایجاد اعتماد به نفس بیشتری در میان تیمهای موفق و قرمز رنگ به وجود می آورد. منچستر و لیورپول در حال حاضر رکورد قهرمانی 18 لیگ را به ثبت رسانده اند در حالی که تیم آرسنال نسبت به تیمهای دیگر تا کنون سیر موفقیت بدون نقصی را در پیش رو داشته است.

این مطالعات توسط روانشناسان ورزشی دانشگاه مانستر آلمان انجام گرفته است. این محققان فیلم رقابت دو تکواندو کار را با لباسهای قرمز و آبی به 42 داوطلب نشان دادند. سپس رنگها در این فیلم توسط نرم افزارهای ویرایشی تعویض شدند و فیلم مجددا برای داوطلبان پخش شد. نتایج نشان داد تکواندو کاری که در فیلم رنگ قرمز به تن داشته است 13 درصد امتیاز بیشتر از داوطلبان دریافت کرده است.

بر اساس گزارش تلگراف، در سال 2004 محققان دانشگاه دارهام نیز مطالعاتی را بر روی تاثیر رنگها بر روی رقابتهای ورزشی انجام دادند. تحلیل بر روی رقابتهای رزمی المپیک مانند بوکس و تکواندو نشان داد نزدیک به 55 درصد از برندگان این رقابتها رنگ قرمز به تن داشته اند. محققان معتقدند این نتایج شواهد آزمایشگاهی قابل قبولی بر تاثیرات منفی رنگ قرمز بر روی رقبا و افزایش اعتماد به نفس در فردی که قرمز را به تن دارد به شمار می روند.

sourena
جمعه 6 شهريور 1388 - 18:19
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

" هرگز کسی که استعداد خوبی در تایپ کردن دارد پروفسور نخواهد شد!!!" . لوسی اسمیت

ح.گ
جمعه 6 شهريور 1388 - 20:11
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به سعيد فرهاني :

رفيق من درمودش كامنت گذاشتم . ميتوني بخوني و بحث رو ادامه بدي . كامنت هاي شنبه 31 مرداد رو چك كن توي همين روزنوشت .

به امير : مثل اينكه قرار نيست توي اين روزنوشتت جواب هيچ يك از كامنتاي ما رو بدي . بابا بالاخره تكليف كامنت بيچاره ي من چي شد امير جان ؟ اگر درج نكردي كه هيچ . اگر اصلا نيومده بگو تا دوباره بفرستم . ( درباره روزه بود ) . مخلصم

بردیا
جمعه 6 شهريور 1388 - 21:23
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پرونده تارانتینو عالی بود. از این بهتر نمیشد. خسته نباشید بهتون میگم. در ضمن اگه میتونی پرونده های نمای درشت مجله فیلم رو مداوم کن نه یکی در میون. متشکرم

رامین رئیسی
جمعه 6 شهريور 1388 - 21:39
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

auto rock= mogwai-1 بود که توی کامنتم جا به جا شده بود و مال میای وایس خودمون بود.

ANGEL-A-2 رو هم دیدم.اولش گفتم دیگه دوره ی این حرفا گذشته ولی بد لوک بسون با پتک کوبید تو سرم.و ایمان آوردم که همه چیز بستگی به نحوه داستان گویی و توجه به جزئیات داره که بسون استادانه انجامشون داده.

3-برای wall -e: این پیشنهاد pierre bachelet معرکه بود. مرسی مرسی

4-برای سید آریا قریشی:خیلی خیلی تبریک پسر.هنوز فیلم استاد رو ندیدم و بلافاصله که دیدمش می پرم و مقالت رو می خونم فعلا خواستم بگم که خیلی حرفه اولین مقاله آدم توی مجله فیلم درباره فیلمی از مایکل مان باشه.

5-این دیالوگ از قصه های عامه پسند که فیلمبرداری نشد.جیمی می پرسد چه بلایی سر ماشین آمده و جولز می گوید:«جیمی، اگه توی یه ماشین بودی و می خواستی از فاصله نزدیک با یه تفنگ نه میلیمتری به یه هندونه شلیک کنی ، می دونی چی می شد؟» «نه ،چی؟» «همه جا هندونه ای می شد!»

مسعود صفری
جمعه 6 شهريور 1388 - 21:48
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

((جهنم یعنی اینکه هر روز از خواب بیدار بشی و ندونی هنوز برای چی زنده ای)

این جمله مال شهر گناهه... قسمتی که میکی روک زخمی شده و به خونه ی لوسی میاد...

رضا خاندانی
جمعه 6 شهريور 1388 - 21:57
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ان زن با عجله خودش را مقابل من گرفت و اولین گلوله ها پشت او را سوراخ کردند. به دو نیم شد و کنارم افتاد. بازوانم روی شکم سوراخ شده ام خم شد و بدون انکه از لبخند شلیک کننده یی که بر فراز سرمان بود چشم بردارم من هم کنارش افتادم.

Reza Jamali
جمعه 6 شهريور 1388 - 22:47
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

( پدر بزرگ من آجر می ساخت / پدر من هم آجر می ساخت / من هم آجر می سازم / ولی خانه من کجاست؟) آمارکورد

دوباره می سازمت ای کافه...

رضا رادبه
جمعه 6 شهريور 1388 - 22:54
16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تاراجی پی هنسون ات را خیلی هستم!

Reza Jamali
جمعه 6 شهريور 1388 - 22:59
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام امیر جان اگه میشه از طرف خودم یه پیشنهادی به اون خانومی که تو کامنتی که گذاشته بودن به اسم یک زن ، باید بگم که شما زن ها تا جان کاساواتیس رو دارید غم نخورید... من که خودم وقتی زنی تحت تاثیر رو دیدم تا یه ماه تحت تاثیر بودم... امیر جان اگه میشه قربونت یه زحمتی بکش هر چی زودتر یه پرونده پروپیمون درباره جان کاساواتیس بده تو مجله فیلم (البت این یه نظر بود...)

امیر: اتفاقا استاد توی نوبته!
رامین رئیسی
جمعه 6 شهريور 1388 - 23:18
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عجب عکس تارانتینوئی گذاشتی تو این روزنوشت امشب!خواب از سرم پرید دمت گرم


جمعه 6 شهريور 1388 - 23:25
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یادمه خانم نصراللهی قبل از انتخابات از ما کافه نشین ها خواهش کردند در انتخابات شرکت کنیم و صراحتا از ما خواستند به آقای موسوی رای بدهیم!!!!! در یک نوشته ی پراحساس!!!

ایشون احتمالا تیتر روزنامه ای رو که همه ی کاره یکی از صفحاتش(فرقی نداره در باره چی باشه)هستند رو میخونند؟!!!!!!!!

یه بچه کیهان راستی بله البته در اون حد افراطی نیست چون خوب میدونه کیهان رو خود راستی ها و خود افراطی ها هم جدی نمیگیرند

پای منافع که وسط بیاد..............................

پای پول که وسط بیاد.....................

لعنت به این دنیای مزخرف.............

نه آقای قادری اونقدرها بچه نیستیم که نفهمیم این روزنامه مال کی هست و چی میگه

برام جالبه اونقدر مارو بچه فرض کردید که میگید روزنامه از هیچ جناهی حمایت نمیکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برادر من تیترهای روزنامه رو خودم هر روز میخونم یک روز هم خبط کردم خریدمش از تیترهاش همه چیز معلومه اخیرا فرموده بودند(یکی از تیترهای گوهر بارش) تعطیلی مشارکت و................

بسه آقای قادری به خدا ما بچه نیستیم که با حرفهای شما عقل مون رو بی خیال بشیم

به خانم نصراللهی سلام برسونید بهشون بگید موفق باشید(حتما هم میشید!)

تکنم سنایی
شنبه 7 شهريور 1388 - 1:31
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
ظاهرا" اینجا چند نفر هست که مثل من دهه ی شصت باز (دهه ی شصت ایران) هستند پس شاید چیزی را که می خواهم بگویم آن ها هم دیده باشند آن سال های دهه ی شصت پازل هنوز مال بچه کوچولوها بود و جای این همه پازلی که الان تو هر شهر کتابی هست ، چیزی بود که گمانم نسلش دارد منقرض می شود. گوبلن گوبلن هم مثل آکواریوم و دیفن باخیا ( آخ چقدر دوستش دارم هنوز دیفن باخیا راو چه متنفرم از این بامبوها) از امضاهای دهه ی شصت بود مثل سیم کشی دندان و آدیداس با آرم شبدری و مکعب روبیک و منچ و حافظه و روپولی و رامکال و توپ ساختن با آن مارها و دانستنیها و کیهان بچه ها و خط کش عکس دار که عکس هایش تکان می خوردند (جدا" نمی دانم به همچون عکس هایی که با مورب کردن خطکش تکانکی می خوردند چه می گویند) و هزار چیز دیگر که حالا آرام آرام فراموشمان می شود. گوبلن هم خوب و بد داشت . گوبلن های بد و متوسط آن ها بودند که بافتش درشت بود و تصویرش چیز بی رمقی در می آمد آخر و به زبان امروز پیکسل هایش درشت بود و تعدادشان بالطبع در واحد سطح کم و این گوبلن ها اکثرا" ترک بودند که هنوز جنس چینی نیامده بود. گوبلن های خوب یادم نیست کجایی بودند اما حسابی کار می برد بافتن شان و مادرها و دخترهای جوان شب ها گوبلن می بافتند و ما بچه ها هاج و واج نگاهشان می کردیم اگر دختر بودیم و متنفر بودیم از گوبلن اگر پسر بودیم. خاله بزرگه ی من گوبلن باز و گوبلن باف قهاری بود و چه گوبلن هایی داشت و دارد . سال ها آرزویم بود یکی از آن بزرگ بزرگ هایش را وقتی بزرگ شدم می بافم و می زنم به دیوار اتاقم . بزرگ که شدم گوبلن بافی به نظرم کار احمفانه و هجوی آمد در زمانه ی دوم خرداد که من بیست ساله بودم و می خواستیم تمام دنیا را عوض کنیم و چه عبث بود که وقتت را تلف کنی و کاردستی درست کنی و بزنی به دیوار. (راستی بچه های این روزها کار دستی هم درست نمی کنند) امروز می خواهم گوبلن ببافم ، یکی از بزرگ بزرگ هایش ولی دیگر گوبلنی نمانده از آن دانه ریزها که آن روزها هر خرازی ای می فروخت. گوبلن ها طرح ها و تصا ویر دلفریبی داشتند. کودکی در آغوش مادر، پسر بچه ای که می گریست ، زنی تاب بازی می کرد در جایی که عین بهشت بود ، اسب هایی کنار دریا به ناخت می دویند... بعد ها دانستم که آن ها در اصل نقاشی هایی بودند ، بیشتر آن نقاشی ها مال دوره های روکوکو و نئو کلاسیک و رمانتیک بودند و اکثرا" از نقاشانی که هیچ وقت نامشان را ندانستم و فقط بعضی ها را بعدها در کتاب های تاریخ نقاشی دیدم. .. خاله بزرگه ی من گوبلن باز قهاری بود و تمام کودکی ام آن نقاشی های جادویی کنارم بود .محوشان می شدم و برای هر کدام داستانی می ساختم و دوستشان داشتم. اما یکی بود که از همه زیباتر بود ، گوبلنی بود ریز بافت و ظریف که تصویر دختری را نشان می داد که کتاب کوچکی را با یک دست باز کرده بود و می خواند. دختر لباس قشنگی پوشیده بود پر از چین و پف ، دست دیگرش را تکیه داده بود به تخته ای صاف و خودش به بالش راحتی تکیه داده بود وچه نیم رخ فرشته آسایی داشت. به دانشکده ی نقاشی که رفتم مثل همه مجذوب نقاشی مدرن شدم ، یادم دادند که نقاشی نباید واقعیت را باز تولید کند که این کار عکاسی است (راستش بعدها گفتند کار عکاسی هم این نیست) آن گوبلن ها جایشان را دادند به جکسون پولاک و خوان میرو و هاکنی و اکسپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی اتفاقی و بیکن و اینستالیشن و ویدئو آرت و پاپ آرت و وارهول. دیگر دختر کتاب خوان برایم جاذبه ای نداشت تا آن که آن موج جذبه و شور مدرنیسم هم گذشت و نمی دانم چه شد که دیدم می شود همه ی تاریخ نقاشی را دوست داشت. دیدم آن نقاشی های مذهبی و آن شمایل نگاری ها و تمام آن صنعت گری ها و طبیعت گرایی ها چه افسونی دارد برایم و چرا نمی فهمیدم که می شود هم عاشق پولاک بود و هم دیوانه ی روبنس. گوبلن ها دوباره برایم عزیز شدند و سعی کردم پیدا کنم که آن ها کدام نقاشی ها بوده اند . حالا چه لذتی داشت که بدانی گوبلن خانه ی مادربزرگ همان "سوار کار خندان" فرانس هالس است و آن یکی که خانه ی فلانی دیده بودم کار "شیشکین". اما آن دختر که کتاب می خواند را نیافتم (البته به علت قلت سواد نقاشی) تا آن که پارسال رفته بودم شهر کتاب نیاوران . چشمم خورد به کتابی از مجموعه کار های "فراگونار" (ژان انوره فراگونار 1806-1732 نقاش دوره ی روکوکو). "فراگونار " حالا از محبوب هایم است و این بهترین چیزی بود که میشد دید . کتاب را باز کردم که ببینم نقاشی هایش را . صفحه ی اول تصویر آشنایی دیدم ، دختری جوان کتابی را با یک دست گرفته بود و می خواند. لباس پفدار و پر چینی پوشیده بود و دست دیگرش را روی تخته ای گذاشته بود. خودش بود ، همان گوبلن محبوب سال های کودکی ام همان که توی قاب قشنگی بود با یک شیشه ی بزرگ که در موشکباران زمستان 66 از دیوار خانه ی خال جان افتاد پایین و شیشه به صد تکه شکست و شیشه ی نو انداختیم. گریه ام گرفت انگار که دوستی را بعد از 20 سال ببینی. انگار نیلوفر را دیده باشم که هم کلاس دبستانم بود و سال 64 رفتند خارج و تا 3 یا 4 سال نوروزها کارت تبریک برای من می فرستاد از آن سر دنیا و با خط بچه گانه ای که سال به سال بدتر می شد این عید سعید باستانی را به من و خانواده ی محترمم تبریک می گفت. اگر می شود نقاشی "دختر کتابخوان" را اینجا بگذار (تصویرش را برایت میل کرده ام) شاید بعضی ها این جا باشند که گوبلن"دختر کتابخوان" را دیده باشند یا بچه که بودند مادرشان یا زنی از فامیل آن را می بافته و دیده باشند. آن گوبلن تابلوی " دختر کتابخوان" است. کار "فراگونار" نقاش فرانسوی قرن هجدهم. تصویر ،دختری را نشان می هد که تکیه داده به بالشی و با یک دستش کتابی را باز کرده.... این هم لینکش برای download http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/69/Fragonard%2C_The_Reader.jpg

امیر: هی رفیق. چه قشنگ بود. می‌ذارمش صفحه اول این روزنوشت: « و نمی دانم چه شد که دیدم می شود همه ی تاریخ نقاشی را دوست داشت.»
سعید فرهانی
شنبه 7 شهريور 1388 - 3:20
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

شاهکار بود.این کامنت تکنم سنایی رو می گم.دم صبحی چه حالی داد خواندنش.همینه که می گم این کافه همیشه چیزی برای رو کردن داره.مرسی واقعا مرسی.

حمید قدرتی
شنبه 7 شهريور 1388 - 3:38
-20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یادمه روزای اول کافه ، امیر یه نوشته ای داشت در مورد کله پاچه و شبی از ماه رمضون که تا صبح چرخیده بود و حالا بعد چند ماه رمضون نوبت زولبیا بود که ما رو سر حال بیاره . این دفعه کافه گرماش به داغی رسیده ، به یه اوجی که هم کامنتاش خوبن هم یاد ایامه و هم امیر انرژی خاصی داده توش . این فضا ، این جوابا . باسه من یه سوالی چند وقته بی جوابه ، که امیر این همه انرژی رو از کجا می اره ؟و مهمتر از اون تو یه 24 ساعتی که کار چندمت رو انجام می دی زود تموم می شه چطور این همه کار انجام میده؟ مطلبی که هست در مورد کامنت بعضی دوستان که خیلی خوبن مثل هر دفعه - ارجاع به کامنت کاوه اسماعیلی و مصطفی جوادی - و برای امید غیائی "فکر نمی کردم یادم باشی ولی تو این چن وقت ... راستی فیلمبرداریات خوب بود ، دوسشون داشتم " . در مورد اسباب کشی هم باید بگم خیلی خوبه ادما رو اوج بودن رو موقتی نخوان و امتدادش بدن ؛ مثل جک لاموتا (دنیرو تو گاو خشمگین ) که تو اوج از بوکس خداحافظی کرد تا تو مراحل بعد زندگیش یه گاو نر واقعی بمونه ، شخصیتی که بتونه قهرمانی دوست داشتنی ما بمونه -اما اون بداخلاق بود و همه رو از خودش رنجوند ولی ما اینکار رو نمی کنیم - نه مثل بعضی از فوتبالیستامون انقدر صبر میکنن که بندازنشون بیرون ... به نظرم برای رسیدن به یه اوج بیشتر ، رسیدن به یه باغ آبادتر باید به زمینی بزرگتر و بهتر رفت ... و دوستان دقت کنند که تهران امروز روزنامه ای شده برای نوشتن بچه های این سایت ، برای پرواز یه گروه که همه چیزشون مشخصه نه شخص امیر . ما خدای صفحه سینمایش هستیم و همه چیزشو مشخص می کنیم و قبلا هم (بعد از انتخابات ) گفته شده بود : قرار است با قدرت و قوت، یک بار دیگر بازی را آغاز کنیم- مطلبی که بعضی دوستان نظرات دیگری هم داشتند -

کاوه اسماعیلی
شنبه 7 شهريور 1388 - 6:43
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
دیشب اینترنتی پیدا کردیم و کامنتی گذاشتیم اما اقبال ماست که رفت جزو گم شده ها...... به سعیده موسوی و یک زن : راستش چیزی که می خواهم بگویم صرفا درباره فیلم زنانه نیست.که اگر بخواهیم نمونه ایرانیش را نام ببریم لیلا مثال بی نظیریست.نگاه و هویت زنانه ارجینالی دارد.اما می خواستم چیز دیگری بگویم.شادمهر راستین درباره فیلمنامه "به همین سادگی " گفته بود میخواستیم درام را که از جهان مردسالانه می آید حذف کنیم(نقل به مضمون).راستش بعد از دو بار تماشای به همین سادگی روی پرده دوستش نداشتم .اما روی تلوزیون اخیرا دیدمش و اتفاقا از همان زاویه ای که شادمهر راستین گفته بود دوستش داشتم.فرم و ساختار روایی فیلم به طرز مبتکرانه ای با جهان و روانشناسی زنانه منطبق است .راستش بهانه ای شد تا اعتراف بکنم.همان زمان همین جمله شادمهر راستین را مسخره کرده بودم. و بعد اینکه پنجشنبه شب رفته بودم انزلی استادیوم....جای خوبی گیرم نیامد..بازی نمی چسبید و بزن زیرش بود.تماشای دوباره پژمان با پیراهن ملوان خیلی شوق انگیز نبود.به نظر می رسید که فوتبال هم فعلا نمی تواند حالم را خوب کند.تا اینکه آن لحظه جادویی فرا رسید.برق یکی از پرژکتور ها رفت و بعد مدتی بقیه هم خاموش شدند.توی تاریکی محض یکی موبایلش را درآورد و روشنش کرد.و بعد یکی یکی موبایلهای روشن روی دستها به پرواز درامدند.سکوها مثل آسمان پرستاره شده بود.دیگر معلوم نبود کدام ملوانی است و کدام استقلالی.هر کدام سهمی از این زیبایی سحرانگیز بودیم.موبایلم توی دستم بود و داشتم عشق می کردم.رستگاری توی استادیوم همیشه عزیزتر است. پی نوشت:دیشب که این کامنت را می گذاشتم هنوز برنامه کوثری پخش نشده بود.و هنوز ندیده بودم چنین تابلوی حیرت انگیزی از نگاه لنز یک دوربین بد چقدر مسخره از آب درمی آید.

امیر: اون لحظه رو می‌فهمم پسر. می‌دونم چه عشقی توی اون نور و تاریکی کردین. با تک تک سلول‌های بدن‌ام می‌فهمم.
ابراهيم
شنبه 7 شهريور 1388 - 6:54
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
آدمها هيچ وقت نميدونند معجزه كي قراراه اتفاق بيافته. مثه من كه پنجشنبه از محل كارم اومدم بيرون و سلانه سلانه ميرفتم كه ديدم يه دستفروش بساط فيلم راه انداخته.( من عاشق ديد زدن بساط دستفروشام. از كتاب و فيلم تا لباس و كفش. بد مصب خود زندگيه) يه نگاه سرسركي انداختم و بر خلاف هميشه كه چيزي نميخرم ديدم آملي رو داره و خريدمش. رسيدم خونه و در عين بيحوصلگي فيم رو گذاشتم. واي خداي من. زندگي بود. محشر بود. فيلم تومو شد وهمون موقع بود كه فهميدم اون دستفروش كنار خيابون فرشته معجزه گر خدا بود كه ميخواست منو از اون حال خراب نجات بده. معجزه يعني همين. همين چيزهاي كوچولو. همين نورهاي كم. زندگي يعني همين. "من كلمه شكست رو دوست دارم .... شكست سرنوشت نهايي بشره ... شكست به ما ياد ميده كه زندگي يه تمرين طولاني براي نمايشيه كه هرگز اجرا نميشه ...." به امير: ايميلت رسيد اميرجان. قابلي نداشت. يه لينكم برات دارم خدا. ميدوني من تو زندگيم هيچ چيزي رو بيشتر از عكس و عكاسي دوست ندارم. با اينكه خوره سينمام(البته تو اين كافه ادعاي بزرگيه. از همه خوره‌ها به خصوص خوره بزرگ امير قادري معذرت ميخوام:)) اما عكاسي رو حتي از سينما هم بيشتر دوست دارم. http://ffffound.com/ راستي هر كي گفت اين ديالوگ مال كدوم فيلمه؟ " تو زندگی اونا رو نجات دادی ؟ - من فقط نذاشتم اونو بکشنش و این یه چیز دیگه است "امير خيلي ضايع است اگه نتوني بگي!

امیر: نه واقعا نمی‌دونم. و این که عجب سایتی بود!
ابراهيم
شنبه 7 شهريور 1388 - 7:8
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستي اينو هم ميخواستم براي تكتم بنويسم يادم رفت تو كامنت قبلي بذارم:

بچگيام هميشه از گوبلن بدم ميومد. خواهر بزرگم يه گوبلن دست ميگرفت و روزها و روزها و روزها مثه يه آدم مسخ شده خيره ميشد بهش و ميدوخت و ميدوخت و ميدوخت. هميشه هم از اون دونه‌هاي بافته شدش بدم ميومد. اما يادم وقتي خواهرم گلدوزي ميكرد يه وسيله چوبي داشت كه بهش ميگفتن كارگاه(درست ميگم؟) كه دو تا حلقه تودرتو بود كه با يه پيچ بالاش سفت ميشد و پارچه رو ميذاشتن بينش تا كاملا كشيده شه و گلدوزي آسون. اون وقتها يادم ساعتها و ساعتها و ساعتها من با اون حلقه چوبي ساده بازي ميكردم و خيالبافي ميكردم. گاهي برام ميشد فرمون ماشين و گاهي ميشد سفينه جنگ ستاره‌ها. اونقدر كه گاهي اوقات اون تو دستم بود و خوابم ميبرد. اون وقت تازه قسمت جذابش شروع ميشد. تخيلاتم بي هيچ محدوده‌اي جون ميگرفت و ....

راست ميگي بچه‌هاي اين روزا نه تنها كاردستي نمي‌سازن كه خيالبافي هم بلد نيستن. راستي تو كه دهه شصت بازي! برادران شيردل و بادبانهاي برافراشته(ايزما) رو يادت هست؟

امير تو كهخوب بايد يادت باشه؟ يادمه يه بار ازت پرسيدم و يادت بود؟

احسان هاشمی
شنبه 7 شهريور 1388 - 7:42
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این روزها توی کامنتای بعضی از دوستان انتقادهایی از امیر میشه که چرا با «تهران امروز» همکاری می کنی؟ چرا وضعیت بد الان رو درک نمی کنی؟ و تو اونی که فکر می کردیم نیستی و از این حرفا....

می خوام بگم که اتفاقا برای من، همین جور رفتارها و واکنش هاست که باعث جذابیت و خاص بودن امیر میشه.

توی جلسه نقد«درباره الی...»یکی از حضار درباره رفتارهای متناقض علیرضا(صابر ابر) پرسید که چراعلیرضا وضو می گیره و نماز نمی خونه و...اصغر فرهادی جواب داد،اتفاقا شاید همین رفتارهای «غیرقابل پیش بینی» علیرضا برای الی جالب بوده که نامزدش شده .

حالا نگاه کنین به رفتارای امیر که مبناش همون«وجد شخصی» و «واکنش در لحظه»ای که واقعا بهش اعتقاد داره و این نوع طرز فکره که یه جور «صداقت» و «شور» رو توی نوشتهاش میاره که هر کسی درکش کرده، رهاش نمی کنه.

«فیلتر نذاشتن روی احساسات» و «دروغ نگفتن اول به خود و بعد به دیگران» یه گوشه از درسهاییه که سعی می کنم از امیر یاد بگیرم.البته اینم میدونم که این نوع روش زندگی چقدر فاصله داره با «پنهان کاری»ها و «مصلحت اندیشی»های خیلی از ماها که غالبا از ما آدمایی «ریاکار» و «منفعت طلب» ساخته.

امیر به ندای قلبش گوش میده و جلو میره، فارغ از هرگونه نقشه و سیاست بازی و دروغ و تظاهر:

توی روزگاری که خیلی از بچه های کافه بخاطر جریانات سیاسی روز، غمگین و افسرده و منزوی و دلزده و عصبانی هستند، امیر بازم به فکر ساختن و ساختنه: کافه جدید، روزنامه جدید، منتقدای جدید، فیلم جدید (راستی داستان "ما مردم" به کجا کشید؟) و ...

توی روزگاری که خیلی از بچه های کافه موضع سفت و سختی در مقابل جریان «راست» حاکم گرفتن، امیر همکاریشو با یه روزنامه «راست» شروع می کنه که تیتراش دوستان رو آزار میده.

توی روزگاری که خیلی ها تو اثبات خدا مشکل پیدا کردن و خیلی ها هم به یقین رسیدن که هنرمندا کافرن!! امیر روزه شو می گیره، اونم کامل.

توی روزگاری که خیلی از هنرمندا و منتقدامون برای مخاطباشون تره هم خرد نمی کنن! امیر روزی 50-40 کامنت رو می خونه و جواب میده.(خدا عوضت نکنه رفیق!)

توی روزگاری که منتقدای سینمای ما به همون چند صفحه ای که می نویسن راضی ان، امیر در حال بها دادن به چندتا جوون و تربیت نسل جدیدی از منتقداس.

توی روزگاری که کافه اش پر مشتری شده و شلوغ، یکدفه حرف از رفتن می زنه و اثاث کشی.

توی روزگاری که....

نمی خوام این رفتارا رو ارزش گذاری کنم که خوب است یا بداست.می خوام بگم این واقعیت رو که«امیر رو نمیشه بسته بندی کرد و یه گوشه ذهن گذاشت و خلاص!» رو دوست دارم. که اگه می شد امیر رو دسته بندی و پیش بینی کرد مثل فوتبالی میشد که نتیجشو میدونیم و بی مزه میشد.مثل فیلمی که میتونیم تهشو حدس بزنیم....

دوستان! سعی کنیم آدم هارو به خاطر و به اندازه آنچه که هستند دوست داشته باشیم نه به خاطر و به میزان شباهت هایشان به ما. در موضع بالا قرار گرفتن و دستور دادن که اینجا برو، اونجا نشین،این طوری حرف بزن،این جوری ننویس.....نه فقط از دموکراسی که از منطق نداشته ی دوست داشتن هم به دور است.

و حالا یادآوری این دیالوگ که«اگه من اونی باشم که....» آره خودشه.

چه خوب که هستید.

این پایان نیست.

فعلا!

امیر ابیلی
شنبه 7 شهريور 1388 - 9:23
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نشسته نمی توان از ایستادن بالا رفت.

اینو به اونایی گفتم که با تشکیل کافه جدید مشکل دارن.

امیر ابیلی
شنبه 7 شهريور 1388 - 9:25
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
به ایمیلامون جواب نمیدیا امیرخان.

امیر: بابا جواب می‌دم. تقصیر این یاهوه.
mebzo
شنبه 7 شهريور 1388 - 9:51
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

mebzo_101@yahoo.com

اینم برای کافه جدید ... بریم زودتر دیگه .

علی خطیبی
شنبه 7 شهريور 1388 - 11:5
-24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر جان. درباره اون نظرسنجی که در آستانه جشنواره فجر پارسال انجام شد و یکی از دوستان کافه چند هفته پیش قرار شده نتایج رو جمع بندی بکنه : اگه بنا به هر دلیلی ایشون نمی تونه این کارو انجام بده ، من حاضرم ظرف حداکثر 48 ساعت این کارو بکنم. دوست دارم بالاخره یه کاری واسه کافه کرده باشم. اگه خواستی خبرم کن.

سید آریا قریشی
شنبه 7 شهريور 1388 - 11:11
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ببین صادق! اون مال یه وقتی بود. نه من دیگه اون رضام، نه دیگه زمونه اون وقتاست!

سید آریا قریشی
شنبه 7 شهريور 1388 - 11:15
22
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

رضا: آق تهرانی تو عکس باشه، عکس بره سینه ی دیوار اتاق، دیگه اون دیوار نمی ریزه. بیا فتو! یه عکس مشت.

صادق: آقا تهرانی به این بلندی ماشاالله خودش دیواره. عکس یه عمر به اون وامیسه!

سید آریا قریشی
شنبه 7 شهريور 1388 - 11:30
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای احسان هاشمی: دمت گرم رفیق. کامنتت خیلی خوب بود. من فقط چند تا قسمت از کامنتت رو که باهاشون خیلی حال کردم، دوباره می نویسم:

1) نگاه کنین به رفتارای امیر که مبناش همون«وجد شخصی» و «واکنش در لحظه»ای که واقعا بهش اعتقاد داره و این نوع طرز فکره که یه جور «صداقت» و «شور» رو توی نوشتهاش میاره که هر کسی درکش کرده، رهاش نمی کنه.

2) «فیلتر نذاشتن روی احساسات» و «دروغ نگفتن اول به خود و بعد به دیگران» یه گوشه از درسهاییه که سعی می کنم از امیر یاد بگیرم.البته اینم میدونم که این نوع روش زندگی چقدر فاصله داره با «پنهان کاری»ها و «مصلحت اندیشی»های خیلی از ماها که غالبا از ما آدمایی «ریاکار» و «منفعت طلب» ساخته.

3)توی روزگاری که خیلی از بچه های کافه بخاطر جریانات سیاسی روز، غمگین و افسرده و منزوی و دلزده و عصبانی هستند، امیر بازم به فکر ساختن و ساختنه

4)توی روزگاری که منتقدای سینمای ما به همون چند صفحه ای که می نویسن راضی ان، امیر در حال بها دادن به چندتا جوون و تربیت نسل جدیدی از منتقداس.

5)این واقعیت رو که«امیر رو نمیشه بسته بندی کرد و یه گوشه ذهن گذاشت و خلاص!» رو دوست دارم.

6) اگه من اونی باشم که تو می خوای، دیگه اون من، من نیست. یعنی من خودم نیستم! (درست بود؟)

7) و حرف نهایی رفیق:

این پایان نیست.

baran
شنبه 7 شهريور 1388 - 14:28
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من دوست دارم همان جایی باشم که خدا می خواهد

..

نوشته زیبایی بود من هم بافتم اما اون موقع اسمش دیگه گوبلن نبود گلدوزی بود وقتی پدر بزرگم زنده بود وقتی هنوز خونمون بوی اجرهای طبقه پایین خانه پدر بزرگ را میداد وقتی گره فرانسوی باید میزدم وقتی 14 سالم بود وقتی هنوز اون قدر بزرگ نشده بودم که خودم را با عروسک هام خاک کنم!

زیبا نوشتید و مرا زیبا بردید به دنیای گذشته ها گذشته هایی که هنوز هم اون خط کش ها یادمه هم ! راستی من یه میمون کوچک داشتم شلوار قرمز داشت و یه طبل کوچک دستش بود اخ که عاشقش بودم وقتی اون اهنگ مسخره ازش خارج میشد برادر بزرگترم شکستش اه لجبازی احمقانه کودکی!

ممنون برای این نوشته خوب راستی من عاشق بوی رنگم ! گاهی طراحی میکنم فکر نمیکنم کار خوبی میکنم چون اعتقاد دارم خالق خوبی نیستم و پس هرگز انتظار فرزند خوب هم ندارم

باز هم ممنون

آریان گلصورت
شنبه 7 شهريور 1388 - 14:53
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
تولد دیوید فینچر بود دیروز و اینکه منم امروز داشتم بخشی از پشت صحنه بنجامین باتن را میدیدم و همش در این فکر بودم چطور فینچر تونست این همه تکنولوژی و جلوه ویژه را مهار کنه و در خدمت بگیره و فیلمی بسازه که تک تک لحظه هاشو انگار لمس میکنی کاری که پیتر جکسون در هیچ کدام از فیلمهای پر خرجش نتونست بکنه . راستی عکسهای محاکمه در خیابان محشر بودا ........... در مورد پشنهاد های احسان هاشمی باید بگم که اکثرش خوبه . فقط با اون قضیه هر 300 تا کامنت یه ستاره و این حرفها مخالفم . تعداد کامنت ملاک خوبی برای حضور افراد در کافه نیست . اما در مورد قضیه شناخت بیشتر اعضا و این ها خیلی موافقم . اگر بچه ها بیشتر با هم ارتباط داشته باشند میشود خیلی کارا کرد . یکیش همون تولد امیر بود که این دفعه گذشت . ولی سال دیگه میشه این فرصتو از دست نداد و البته خیلی کارهای دیگه . اینکه تا حالا فقط از روی کامنت ها و علایقمون همیدگرو شناختیم لذت خودشو داشت اما من فک میکنم این کافی نیست . کافه ثابت کرده پتانسیل های بالاتری داره . میتونیم دور هم جمع بشیم . فیلمی گپی چیزی .

امیر: حالا اونی که تو دیدی ناقصه‌اش. کاملش 190 دقیقه پشت صحنه‌ است. و این که حالا می‌گی تولد فینچر بوده؟ یک دو صفحه‌ای کاور تهران امروز پایه‌این؟ بقیه جاها این قدر فینچر درآوردیم که دیگه روم نمی‌شه. بخش سینمای جهان سایت سینمای ما هم که وحید و پیمان و این‌ها صفحه اول‌اش فیتچر گذاشتن.
شیده احمدی
شنبه 7 شهريور 1388 - 16:0
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
این روزها دوست دارم زود به زود بیام وکامنت بگذارم انگار بیشتر قدرشو میدونم و برام کلی حس خوب همراش داره اما مگه میگذارین؟(همیشه فکر می کنم اگه یه بار دور هم جمع بشیم هیشکی حرف یکی دیگه رو نمی فهمه از بس تو حرف هم می پریم) انقدر هم حسیم و انقدر احساساتتون رو خوب وشفاف بیان می کنید که بهتون نمی رسم اولش از جواب دادن به محمد هنر دوست شروع شد که تا وقتی احسان هاشمی همچین کامنتای خدایی میگذاره فقط با حرف زدن درباره اش خودمو سبک می کنم بعدبه بهانه ی این جمله که"هر چیزی اصلش خوبه " (که این روزها زباد برای خودم و بقیه تکرار میکنم ) امدم بنویسم که سعید فرهانی امون نداد (راستی سعید نمی دونم این جمله ماله دوایی یا نه اما استاد یه جمله ی خوب داره که" هر چیزی خوبش خوبه" اینم این روزها زیاد تکرار می کنم) بعد اومدم از بازی استقلال - ملوان بگم که دیدن این همه نور توی تاریکی ورزشگاه چقدر حال ادمو خوب میکنه و خوش به حال اونایی که از نزدیک شاهد این رقص نور بودن که کاوه یکی از اون کسا بود که پنج شنبه دنیا به کامش بود و وقتی از زبان اون میشنوی کجا تا من که از نظر جغرافیایی در شهری تقریبا رو به روی اون قرار دارم بعد قضیه تاراجی پی هنسن پیش اومد و اینکه فقیر بوده و به نظرش عشق همه چیز دنیاست و فینچر حتما همین را ازش فهمیده همین که"بعضی ها مادرند"...........و اینکه زولبیا بامیه در ماه رمضان خوشمزه ترین شیرینی دنیاست که این دو تای اخرو امیر امون نداد(این چی بود که نوشتی ؟ قضیه برق زدن برد پیت در پشت صحنه . خوندنش برام مثل خوردن یک شیرینی خامه ای بود که رویش گیلاس گذاشته بودند از همون هایی که موقع دیدن مهمان مامان احساس خوردنش را داشتی) راستی بالاخره پرسپولیس برد البته اولین بردش در این فصل نبود اما اولین بردش در کنار تماشاگرانش بود و بهترین بازیکن میدان هم حتما کریم بود جلوی چشم هواداران قرمز در میدان اقایی می کرد (بیست سال است که پرسپولیسی است و میداند کی باید خوب بازی کند) قبلا هم گفتم بیاییم هر کس هر جور که میتونه از این کافه خداحافظی کنه از خاطره هامون بگیم از دعواهامون از سربازی رفتن ساسان ضد زن بودن مازیار ملوانی بودن کاوه استاد های با حال الهه در دانشگاه دیالوگ های محشر تونی راکی مخوف شوخی های سیاوش و چه خوب که هستیدهای بهروز برای رفتن به یه کافه ی دیگه و خوش گذروندن در اونجا باید از کافه ی قبلی درست خداحافظی کنیم به رامین رئیسی: مطمئنی؟ ......لعنتی چرا فیلمبرداری نشد؟ پی نوشت1: یادم رفت بگویم استیل اذین دیشب دو گل زده و باخت هفته ی پیشش را جبران کرده نیازی هست بگویم هر دو گل را چه کسی زده؟ پی نوشت 2:همیشه از بحث قیاس بین نسل گذشته و نسل خودمان عذاب می کشم هیچ چیز مثل گذشته نیست پس بحث هم نمی تواند چندان منطقی باشد اما پدر مادرانمان عاشق این بحثند و هر چیزی را به ان ربط می دهند این روزها داشتن محمد قوچانی دل ادم را خنک می کند.

امیر: بابا ای‌میل‌هاتون رو توی این مستطیل بالا صفحه بنویسین. ای بابا...
علی جعفرآبادی
شنبه 7 شهريور 1388 - 16:47
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر . برعکس خیلی از بچه ها من اصلا معتقد به اصولگرا بودن روزنامه تهران امروز نیستم . در حقیقت این روزنامه یک تعادل خوبی در حرفهایش برقرار کرده که در وضع موجود مطبوعات ، لازمه دوام آوردن هر مطبوعه ایست . بعد هم اینکه بابا شما چیکار به حزب روزنامه دارید ؟ پرونده تارانتینو اش را بخوانید و حالش را ببرید .

مجید اوحدی
شنبه 7 شهريور 1388 - 17:45
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام. من کاری به خط مشی سیاسی تهران امروز ندارم اما وقتی روزنامه های اصلاح طلبی مثل اعتماد و حیات نو حتی یه گزارش درست و حسابی از سینمای هالیوودم ندارن چاره ای نمیمونه مگه اینکه بری تهران امروز بخری دیگه برادر! تازه همین تهران امروز هم تا 2 ماه قبل حتی یه قرون مطلب نداشت اما بعد از تغییر تیم خداییش داره بهتر کار میکنه

sana
شنبه 7 شهريور 1388 - 18:4
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام دوباره و دوباره به قبیله ی سینمای ماییها( به قول اقای احسان )

دوباره و دوباره اومدم من:D

مهربون و انرزیک ادامه میدیم............. بزن بریم م م م یوهووووووووووووووووووووووووووو

()این کامنت فقط جهت دیدن نام قشنگ بنده توی کافه بود و ارزش دیگری ندارد:D

بهروز قهرمانی
شنبه 7 شهريور 1388 - 18:27
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

و این هم یه لینک به بهونه دوست کافه نشین نقاشمون تکنم

/www.blog.sakkoo.com/news/detail.asp?id=577

امیدوارم که خوشتون بیاد

آریان گلصورت
شنبه 7 شهريور 1388 - 18:33
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مگه میشه فینچر را پایه نبود ! رخصت بدید امیر خان از همین امروز دست به کار میشیم ! جای فینچر تو تهران امروز خالیه . حالا کی استاد میخواد یه فیلم دیگه بسازه خدا میدونه !

مريم.م
شنبه 7 شهريور 1388 - 19:10
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اهنگ هايي كه من گوش ميدم:metallica :unforgiven 2 ,the memory remens_avril lavigne:i'm with you,How Does It Feel,.._nine inch nails:hurt,Right Where It Belongs,Capital G.._westlife:Flying Without Wings_coldplay:fix you,lost,Green Eyes,Trouble,Yellow_beck:LOSER, It's All in Your Mind, Go It Alone_tom waits:cold cold ground,01_55,kings of leon:California Waiting,the bucket,on call..._the beatles:Across the Universe,When I'm Sixty Four,let it be,hey jude,..._bob dylan:Knockin' On Heavens Door,I Want You,4th Time Around,Positively 4Th Street,_jakob dylan:one headline, no matter what,6th Avenue Heartache_syd barrett:love song_pinkfolyd:money,Coming Back To Life,Comfortably Numb,Wish You Were Here,Another Brick in the Wall 2 _archive:Waste,Sleep,Friend,orange song_paolo nutini:candy_Elvis Presley - Jailhouse Rock_greenday:Boulevard Of Broken Dreams,Are We The Waiting_kashmir:Rocket Brothers_travis:sing,closer_sigur ros_james blunt_Michael Jackson:d.s,You Rock My World,Will You Be There_Glen Hansard and Marketa Irglova - Falling Slowly,Glen Hansard and Marketa Irglova - When Your Mind's Made Up

علی ایوبی
شنبه 7 شهريور 1388 - 19:25
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

يه پيشنهاد:

اگه ميشه تو كافه جديد،تمام لينكهايي رو كه بچه ها معرفي ميكنند رو تو يه صفحه جدا بگذاريد تا پيدا كردنشون راحت باشه.

مريم.م
شنبه 7 شهريور 1388 - 19:28
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
كتاب صيد قزل الا در امريكا رو جديدا خوندم عاشق اين جملش شدم:يك نياز انساني هميشه در من بوده به نوشتن كتابي كه به وا‍‍‍ژه ي مايونز ختم شود اين هم عكسيه كه خيلي دوست دارم خونه اي كه بنجامين توش بزرگ شد،عاشق شد،و زندگي كرد http://en.wikipedia.org/wiki/File:2009-0301-NOLA-002-BenjaminButtonhouse.jpg واقعا در مورد اين عكس هيچي ندارم كه بگم مگر اينكه فقط نگاش كنم فينچر در پشت صحنه ي بنجامين باتن http://media.timeoutnewyork.com/resizeImage/htdocs/export_images/690.691/690.691.x480.ft.fincher.BB-134.jpg?

امیر: دو لینک شاهکار. از دست ندهید.
سرپیکو
شنبه 7 شهريور 1388 - 20:56
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

زندگی همیشه برای آدم ها اونطوری که باید باشه نیست و تلخی هم هست... اما من سرپیکو ام...

محمد تفضلی
شنبه 7 شهريور 1388 - 21:28
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این بند چهارم ستون مهدی کرمپور توی اعتماد دیروز بود که حذف شد.

4. در پایان جلسه ای که رهبران حزب کمونیست گرجستان به دیدار ژوزف استالین رفته بودند،پیپ او گم می شود. استالین دستور می دهد که مقامات امنیتی تحقیق کنند که چه کسی آن را برداشته است. چند ساعت بعد استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا می کند. به مقام امنیتی می گوید گمشده اش پیدا شده و آنها را رها کنند. مقام امنیتی می گوید :ولی قربان تا کنون 97% آنها به دزدیدن پیپ شما اعتراف کرده اند.

به تکتم سنایی: چه نوستالژی بارونی! اون خط خطی های نئون... خوش به حالت که هنوز نمی دونی اسمش چیه!

به ابراهیم: عجب سایتی...عجب سایتی

روی صفحه اول عاشق این عکس شدم:

http://img.ffffound.com/static-data/assets/6/fdaf92820b2c506a1cfa44552264d773e8d8ba61_m.jpg

و تا حدودی هم این:http://img.ffffound.com/static-data/assets/6/488b49ff00aa4b15b2326d987cde510b052f048f_m.jpg

در آینده توی فیلم هام از این قاب بندی ها فراوان خواهید دید.

به کاوه: چه لحظه نابی... اون لحظه که برق رفت پای تلویزیون نشسته بودم و فکرش رو می کردم که تو استادیوم باشی.

به امیر: کلی با اون دیالوگ زولبیا حال کردم مخصوصا وقتی با تن صدای دوست داشتنی ات تصور می کردم که داری می گی:

ولی حالشو ببرین/ ولی این که خیلی خوبه. حالشو ببرین/ بابا حالشو ببرین D: اون مطلبم ردیفش می کنم.

شیده احمدی
شنبه 7 شهريور 1388 - 22:5
24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این گیجی من بالاخره کار دستم می ده اصلا به بهانه ی دادن ایمیلم اومدم و انقدر گفتم که اصل مطلب یادم رفت این روزها این جوریم دیگه روزه بودن و رفتن از این کافه را با کمی گیجی و حواس پرتی مخلوط کنید تا به حال و روز فعلی من برسید:shide_ahmadi@yahoo.com

و اینکه برای جبران کم حواسی ام این جمله تقدیم همه ی بچه های کافه:

زندگی مانند جشنی است که به ان دعوت شده ای ممکن است از حضور در ان خوشحال نباشی ولی حالا که مجبوری تا پایان جشن تا می توانی زیبا برقص. (با یزید بسطامی)

راستی امشب گزارشی به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس عزیز را شروع کرده ام برام دعا کنید

سهیل
شنبه 7 شهريور 1388 - 22:7
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خبر از تولد دیوید فنیچر دادین که من اصلا ازش خوشم نمیاد من هم خبر از شفیعی کدکنی بدم...البته اصلا قصد مقایسه ندارم بگم وای غافل شدیم آقای کدکنی هم از این کویر وحشت فرار کرد به سمت آمریکا شاید رفته واسه جشن تولد دیوید فینیچر!! درباره ی موسیقی کسی اینجا نیک دریک گوش میده...باب دیلان چطور البته یکی گفته بود که باب گوش مید راستی زیادم با کدکنی حال نمیکنم و اینکه..کسی از کاگنی و رابینسون و بوگارت استقبال نکرد ...ندیدین یا خشتون نمیاد جان کاساواتیس...فکر نمی کردم طرفدار داشته باشه...فاسبیندر چطور...خشتون میاد...جواب نمی دین...اصلا نمی خونین...خب نخونین چه کار کنم تفاوت نسل ها...ما نسل کافر...بی غیرت...نسلی که توی خیابونا از سر خوشی فریاد میکشه ...صد شرف داره به اون نسل بی مصرفی که هیچ چی توی کله اش نبود به جز اینکه توی صف نون از جلوییش بزنه جلو نسل نادونی ... نمی خوام واسه ی خودم دشمن تراشی کنم اما باید قدر خودمونو بدونیم این نسلی که دینداراش اونو منافق و کافر می خونن و روشنفکراش نفهم صد شرف داره به نسل آدمکش قبلی بحث باز داره به حاج کاظمای اسلحه به دست می افته پس بهتره که تمومش کنم

بهروز خیری
شنبه 7 شهريور 1388 - 22:57
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
به نام نامی دوست « ... هر پایان شروعی تازه هست ... » اولین بار که این جمله – اصل جمله خیلی قشنگتر بود برایتان پیدا می کنم کاملش را - مارسل پروست را درک کردم تلقی ام از رفتن و خداحافظی اساسی تغییر کرد ولی از آن جایی که هر جا را که خاطره ای خوش ازش داشته باشم دوست دارم ، قبل از این که شروع به تصویر سازی از فضای تازه مان کنم دلم می خواهد بدانم اینجا چه خواهد شد. اما این هیچ ار هیجان رفتن به جاهای تازه تر و کشف ناشناخته ها نمی کاهد. اصلاً مگر زندگی جز این است دوست داشتن و امید به آینده و از یاد نبردن خاطره های گذشته ؟ – و به طور مشخص نه فقط خوب هایش - توجه کرده اید به کانتر کامنت ها ی این روزنوشت تازه؟ چه عجله دارد مثل اینکه فهمیده شاید نچرخد و الان شروع کرده به چرخیدن و چرخیدن. بعد از این جمله پروست رسیدم به جمله بعدی اش که در واقع کشف رمزی بود برای جمله قبل . « زندگی یعنی از دست دادن و به دست آوردن تا از دست ندهی به دست نخواهی آورد.» در این جاده دو طرفه عمری می دهیم و تجربه ای به دست می آوریم و مهمترین دغدغه مان شاید این باشد که چه را برای چه می دهیم؟ آیا در این بده بستانها برنده ایم یا بازنده؟ نگرانی های عزیزان در کامنت هایشان بیشتر از همین ناشی می شود که نمی داند جایی که می رویم چگونه جایی است . برای رفتن باید که شجاع بود ولی تنها شجاع بودن کافی نیست باید مهیا بود. سپردن همه چیزمان به شانس و هر چه پیش آید خوش آید کار چندان عاقلانه ای نیست. برای رد شدن از گردنه برف گیر به طور حتم راحتی برای کسی خواهد بود که لاستیک مناسب، زنجیر، لباسهای گرم و وسیله ای مجهز با خود داشته باشد و این یعنی برنامه ریزی. چیزی که کمتر به آن پرداخته ایم و چوب اش را خورده ایم و پشت بند اش ابر و باد و مه و خورشید و فلک را مقصر دانسته ایم. بسیاری از ما امروزه روز در احوال مان غرق از خود می پرسیم با این همه منابع خدادادی طبیعی چرا باید حالمان بسیار بهتر از فلان کشور تازه به دوران رسیده نباشد. راستی بیایید به قضیه طور دیگری نگاه کنیم. چرا باید ما حالمان خوش باشد؟ یکی از خوبان نوشته بود که امیر این همه انرژی را از کجا می آورد؟ سوال من ولی این هست. چرا بیشتر ما مثل امیر انرژی ندارد. جواب برعکس چیزی که به نظر می رسد خیلی هم آسان است .برای این که کارهایی را که امیر می کند، ما نمی کنیم. به همین سادگی. بله. باور کنید خیلی ساده هست ولی گول نخورید که اصلاً آنطوری که به نظر می رسد راحت نیست . شناختن خود نیازهای خود علاقه های خود چون کیمیاگر کوئیلو که البته او هم از مولانای خودمان کش رفته بود و او شاید از شمس و شمس از که؟ به ما چه، مهم این هست گه به قول تمامی این عزیزان باید نشانه ها را دنبال کنیم و با آگاهی و شناخت و برنامه ریزی و در نهایت توکل به آنچه می خواهیم برسیم. توکل چیز خوبی است شاید بهتیرین چیزها ولی نه همه آنها. رسیدن به تعادل چیزی است که به آن نیاز داریم برنامه ریزی جین هاکمن و توکل و شوخ طبعی و دل آل پاچینو در مترسک و این چیزی است که من از هنرمندان در این برهه از زمان انتظار دارم و چه خوب سعیده خانم اشاره کرد که این باید با ظرافت و در ناخودآگاه باشد و نه مثل نوشته های من گل درشت و رو. - این نوشته طولانی است برای اینکه حوصله تان را سر نبرم و احیاناً برای اینکه شما هم اگر دوست داشتید در کامل شدنش به من کمک کنید ، کوتاه کوتاه می نویسم اش. چه خوب که هستید. - از این چه خوب که هستید هم برایتان خواهم نوشت و اینکه چرا دوست دارم که همیشه بنویسم اش. اگر عمری بود.- یا حق

امیر: چه کامنت دلگرم کننده‌ای. آخر شبی آرومم کردی دوست من.
Reza Jamali
شنبه 7 شهريور 1388 - 23:36
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این روزها که می گذرد شادم

این روزها که می گذرد شادم

که می گذرد این روزها ... (قیصر امین پور)

.

.

.

راستی بچه ها کسی میدونه ملکه چی میگه؟؟؟؟

هر کی میخواد بدونه یه سری به فیلم پایین شهر بزنه بعد به حرفای جانی بوی خوب گوش بده...

سهیل
شنبه 7 شهريور 1388 - 23:40
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چرا سانسور شد

اصل کاری رو سانسور کردی صف نونوایشو گذاشتی

مگه چی گفتم.....فقط گفتم....

خب بگم که اینجا نمیشه حرف دلتو زد به هر حال اینجا آدمای با فرهنگ میان منم می خواستم چند کلمه حرف بزنم که مثل اینکه نمیشه...

Reza Jamali
شنبه 7 شهريور 1388 - 23:58
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پیر مردی گرسنه و بیمار گوشه قهوه خانه ای می خفت

رادیو باز بود و گوینده از مضرات پر خوری می گفت

(عمران صلاحی)

.

.

.

.

.

این عکس خاطره انگیز رو هم از دست ندید (به یاد عمو سام یاغی) ...

http://image.toutlecine.com/photos/c/h/i/chiens-de-paille-tou-71-01-g.jpg

محسن شرف الدین(دراگون)
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 0:5
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وارد استادیوم شدیم و از اینکه برای اولین بار تو چنگ ترافیک نیفتادیم و غصه خریدن بلیط رو نداشتیم با خوشحالی به سمت ورودی حرکت میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم. رسیدیم به در ورودی که اون سربازا میگردنت. باورم نمیشد . دوستم یه پیراهن سبز تنش بود و اجازه ورود پیدا نکرد . دیوونه شده بودم . اون بالا نوشته بود ورزشگاه آزادی ولی انگار اشتباه اومده بودیم.کدوم ازادی. دوستم رو فقط به خاطر پوشیدن پیراهنی به رنگ سبز لخت کردن و با یه پرچم قرمز فرستادن تو . نه فقط دوست من که همه سبزپوشان رو . عده ای لخت نشده در پناه پرچم قرمز قرار گرفتند. و اینبار نه به بهانه عشق و تشویق تیم محبوب ، بلکه با اجبار . دلم سوخت .داغ کرده بودم. ولی چند دقیقه بعد دوباره یاد حرفای خوب و اتفاقای خوب افتادم و فقط خنده ای تلخ از این اتفاق برام باقی موند... این نیز بگذرد!

ریحانه جوادی نژاد
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 0:51
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ساعت 4 نیمه شب است.ماه رمضان امسال را تا سحر ها بیدارم.آمده ام نشسته ام توی آشپزخانه.سال های پیش نمی تونستم تا این موقع بیدار بمانم.درس و مدرسه و هزار چیز دیگر...حالا اومدم اینجا نشسته ام و دارم فکر میکنم.فکر میکنم که چرا این روز ها جور دیگری شده ام؟چرا از هر چیزی دارم لذت می برم؟نه چرایی که بخواهد تکذیب کند؛چرایی است که ناشی از همان حسی است که در برخورد با هرچیزی هیجان زده می شوم. با خودم فکر می کردم که دوست دارم روزی برسه که فقط برای خودم نباشم.برای دیگران هم باشم. که چه لذتی دارد.ولی بعدش ترسیدم از اینکه نکند آن وقت دیگر خودم نمانم. فهمیدم چقدر درجه بالایی دارد که برای دیگران باشی،متعلق به دیگران باشی و باز هم خودت باشی.این قدر ذهنم آماده نوشتن است که نمی دونم چجوری همه چیز را به هم وصلشان کنم.حالا چرایش را می فهمم.توی این تقریبا یک ماه که دارم روزنوشت ها و کامنتای این یک سال رو می خونم،این هاست که دارند هر لحظه که می خوانمشان دوباره تاثیرشان را می گذارند.یک بار یکی از بچه ها بود فکر کنم سحر همایی یا سوفیا که گفته بودند نمی دانم چه دعای خیری پشت سرم بوده که اینجا رو پیدا کردم.نمیدونم. 95 درصد شماها سن نوجوونی رو رد کردید.نمی دونید چه نعمتیه وقتی که توی این سن هستید،وقتی دارید روزهای حساس و پر از اوج و فرود و پر از شادی و غم این سن رو می گذرونید، دارید تازه یه خورده با زندگی تو این سن آشنا می شید ،چه نعمتیه چه نعمتیه که یک جایی مثل اینجا رو پیدا کنین.که این همه شور و فهم و اطلاعات به وجودتان سرازیر شود.که البته حتما باید بدونین که چقدر هم می تونه خطرناک باشه.که باید اون قدر هنرمند باشی که بتونی درست ازشون استفاده کنی.که تو این سن چجوری بچشانی اش که یه وقت طوری نشه که وقتی به همون جوونی رسیدی دیگر چیزی برای دانستن نداشته باشی. یا نه، صد البته مهم تر از چیزی نداشتن،شوقی و هیجانی برای دانستن نداشته باشی.فکر می کنم این ها را مریم .م عزیز بداند و بفهمد که چی می گم. فکر می کردم که چقدر خوب می شد که همه کسانی که اینجا در کامنت ها چند وقتی هست که نیستند،اگر الان بودند چه کافه ای دیگه می شد. و این هیچ تضادی با اولین کامنتم ندارد.چقدر خوشحالم که حالا وقتی دارم با دوستم صحبت می کنم و او با شور و شوق و هیجان دارد به من می گوید برو فیلم هایی رو ببین که شاید همه ما فکر کنیم که چقدر فیلم بدی است ؛و من این دفعه بر خلاف دفعات پیش وقتی این همه شور و شوق و هیجان را می بینم،دیگر با خودم نمی گم که واقعا که...این دیگه چه حرفیه که محشره این فیلم...بلکه با شور و شوق خودم بهش میگم که حتما می بینم.چون وقتی نگاه می کنم ،به یادشم و به این فکر می کنم که کسی با دیدن این فیلم لذت برده و دوست داشته لذتش را هم با من تقسیم کند و هیجانش رو به من هم منتقل کند. دارد شوقش را برای من خرج می کند و این غنیمتی است.یا وقتی کس دیگری ازم کمک می خواهد و عشق و علاقه اش اینه که بره رادیو و نویسنده بشه و من وقتی حرف می زنه،می فهمم که چه نیازی داره که باهاش درباره اش حرف بزنم و کمکش کنم و من این بار نه مثل دفعات پیش که شاید از سر زوری و اینکه حرفی پیدا نمی کنم ،با تمام وجودم سعی می کنم که کمکش کنم.و بهش وعده می دم که حتما یه روز به عنوان یک روزنامه نگار باهاش تو رادیو مصاحبه کنم! میگه چی میشه که تو خبرنگار رادیو باشی و من نویسنده اش.من از دهه 60 چه می دانم؟ چی می فهمم؟جز اینکه حالا حالا ها باید درباره اش بخوانم.ولی وقتی میبینم این قدر ذوق و شوق در وجود هر دویمان است و می بینم که چه رویاهایی داریم و چقدر صادقانه داریم به همدیگر می گیم،چه ایرادی داره که برایش بگویم شعار مارتین لوتر کینگ در دهه 60 اینست که رویایی دارم. و بهش می گم ما این رویا رو عملی می کنیم.و معجزه ی خودش را می کند.و باز خوشحالم که توی این چند ماهه، بدجوری دارم برای اولین بار و به معنای واقعی کلمه، غم دوست خوردن رو تجربه می کنم.چقدر ذهن منو درگیر کرده.که می شینم و برایش گریه می کنم.می روم و با صد نفر درباره اش و فقط برای اینکه کمکش کنم حرف و بحث و مشورت میکنم و می بینم دوستمان هنوز هم دارد تند می رود .خیلی خیلی تند می رود.که دارم غصه بعدش را می خورم.دارم به این فکر می کنم که چی واقعا یاد گرفتم از این کافه؟ چه تاثیری داشته؟اون تاثیر اصلیه رو که یه جوریه که نمیشه بیان کرد.آخر من اینقدر در نوشتن ضعیفم که خدا می داند. به اینکه چه جمله های خوبی از کامنت های سید آریا قریشی و الهه تقی زاده یاد گرفتم و گوشه ذهنمه.که همیشه یک آهنگی بود که وقتی گوش می دادم یاد کامنت های مانا(مهتاب) و سوفیا و حنانه سلطانی و سحر همایی می افتادم.بعضی وقت ها مخصوصا گوششان می دادم که یاد این کامنت ها بیفتم.یاد کامنت یکی از بچه ها می افتم که نظر بچه ها راجع به عشق بود و حالا تازه می فهمم که عشق یعنی اینکه امیر قادری با خواندن کامنت های بچه های روزنوشتش گریه می کند و ناراحت می شوم از اینکه احساساتی مزخرف می خواندش. راستش این روز ها من هم احساساتی شده ام.خواهرم می گوید که این مال دوران نوجوونیه.که آدم تو این سن و سال دلش نازکه و زود ناراحت و عصبانی میشه و دلش می شکنه و من خوشحال میشم که هر کدام ازدوران زندگیم رو دارم درست ادامه می دم.که روزی که بزرگ بشم ، بگویم من هم شب هایی نوجوونی ای داشتم که نشسته ام و با این دل نازک گریه کرده ام .حالا برای هرچیزی...مثلا می نشینم و برای آل پاچینوی فیلم مترسک گریه میکنم.و بعد یاد کامنت ح گ می افتم که گفته بود همه مان دلمان از چیز دیگری ناراحت است و میبینم آن زمان چقدر از خواندنش لذت برده بودم.یاد این می افتم که یک روزی می خواستم بیایم و بنویسم که چقدر تازگی ها از خواندن کامنت های کاوه اسماعیلی ذوق می کنم تا اینکه یک چیزی دیدم در وبلاگش نوشته بودکه...حالا دیگر سحریمان را خورده ایم.توی این ماه رمضون سحری ها را من آماده می کنم و اینکه نمی دانید چه لذتی داره که برای نزدیک ترهایتان بر می دارید و سفره را آماده می کنید و بعد می روید تک تکشان را صدا می زنید و از خواب بیدارشان می کنید. می آیم جلوی پنجره تا هرچه می توانم نفس عمیق بکشم و خونه های اطراف رو نگاه می کنم.ببینم چند تا از چراغ ها روشنه.چند نفر دارند همزمان با ما سحری می خورند،دعا می کنند،منتظر اذانند.اگر همین چند وقت پیش بود، وقتی میدیدم چراغی خاموش است،حتما با خودم میگفتم اینها شاید روزه نمی گیرند.ولی حالا،حالا آن قدر خوشبین شده ام. می دانید خدا به آدم خیلی لطف دارد و معلوم است که توجه می کند که شما را آنقدر در موقعیت ها و تجارب گوناگون قرار می ده تا حال همه را بفهمید. که اگر ظاهرا چیزی آن طور که شما می خواهید نیست، بفهمید که حتما ممکن است آن مورد،روی دیگری هم داشته باشد. و یاد کامنت فکر کنم هادی می افتم که کامنتی بود با مضمون خدا و اینکه چه حدیث هایی از حضرت علی (ع) میاورد.و یاد هزارتا کامنت دیگه می افتم. کامنت های شیده و سعیده که دوستشان دارم.سیاوش پاکدامن و طنزهایش. ساسان امبرکلالی باآن فیلم نامه هایش که واقعا میخندیدم باهاشان و صمیمی بودنش.یاد مهدی پور امین که هم هامون رو دوست داشت و هم شهید آوینی رو.و خیلی های دیگر...همه تان را...بعد به این فکر می کنم که چقدر خوبه که من اختلافات خودم رو با اینجا می دونم.می دونم که چه اختلافاتی ممکنه داشته باشم و دارم.و باور کنید خدا رو شکر میکنم که آن قدر غرق در اینجا نشده ام که یک سری تفاوت ها رو نیبینم. که بدانم ممکن است بعضی جاها نظر من چیز دیگری باشد. و راستش آن قدر دیده ام که افرادی بوده اند که هر گونه اختلافی را با طرف مقابل در خودشان از بین برده اند که وقتی همان اولین اختلافات را هم دیده اند ، زود کنار کشیدند و عصبانی شدند و همه چیز را تمام کردند. نمی خواستند ببینند که اختلافی هم هست .ولی واقعیت ها خودشان را نشان داده اند.یک نمونه خوب در اینجا کاوه است که می دانم با تمام اینکه چقدر هر دویشان به هم نزدیک هستند.اما اختلاف هایشان را هم در جای خود بیان می کنند. در خود نمی ریزند و سرکوب نمی کنند که نه حتما آن چیزی که طرف مقابل میگه درست است. و همین بحث و اظهار نظره که صمیمی ترشان کرده.یا اینکه بعضی وقت ها ناراحت می شوم از اینکه چقدر فیلم ندیده دارم و اینکه تا حالا هیچ وقت نتوانسته ام کامنتی بگذارم درباره نظر و نگاهم به یک فیلمی. بعد می فهمم که چقدر وقتی به کسی انرژی می دهم به جای اینکه از انرژی ام کم شده باشد،خودم چند برابر طرف مقابل انرژی می گیرم.اینکه نمی دانید واقعا چه لذتی دارد وقتی با هر کاری که قبلا چه توی کامنت ها و چه توی روزنوشت ها بهش اشاره شده،انجام می دهید،چقدر یاد اینجا می افتید. اسمی اگر می شنوید.فیلمی می بینید.کاری اگر می کنید. سر سفره افطار برای بچه های اینجا دعا می کنید.و اینکه چه لذتی دارد وقتی یکی از بهترین فیلم هایتان را می نشینید و به دوستتان یا خواهرتان یا...بالاخره نشان می دهید و لذتش را با او تقسیم می کنید و می بینید که او هم چقدر غرق فیلم شده.و او هم چقدر دوستش داشته.و بعد از چند ساعت خواندن کامنت ها، یک هو نصفه شبی که چشم هایتان درد گرفته و خسته شده ، ناگهان چشمتان بیفتد به آینه و ببینید که رویش برای شما نوشته شده : هی بلوندی! چشمانتان دوباره سر جایشان می آید.یادتان می آید نوشته بودم می خواهم چشم هایم رو هم بزارم ، چون که چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید...؟و دقیقا از فردای همان روز بود که مشکل چشم هایم شروع شد.چشم دردهایم شروع شد.دکتر رفتن ها و کلی آزمایش و عکس شروع شد. ولی این درد جسمانی شروعی بود برای آرامش روحی!نمیدانم منظورمو چطور برسونم.واقعیتش این است که در این حداقل یک هفته دیگر چشمانم درد نمی کند ، دیگر اذیتم نمی کنند و دقیقا از همین یک هفته دارم جور دیگری همه چیز رو می بینم. امیدوارم که این نوشته به همان اندازه ای که با صداقت نوشته شده، با صداقت هم به نظر بیاید و دچار سوء تفاهم نشویم. چه کسی می گوید زندگی سختی ندارد و تحت فشارت نمی گذارد ؟برای مرد شدن.آزمایشت می کند برای اینکه بزرگت کند،تا وقتی دنبال هدفت– هرچه که باشد– می روی،محکم تر بری و قدم برداری و با سختیاش کنار بیای و البته مبارزه کنی و زیباییش رو هم ببینی. و دوباره الان یاد یک کامنتی می افتم که باز هم یادم نمی آید دقیقا مال چه کسی بود که نوشته بود خطاب به امیر قادری که بهترین بخش هر چیز رو نگاه می کند و امیر قادری گفته بود یعنی به آرزویم رسیده ام؟و این هم برای من یعنی اینکه تو اون آزمایشای سخت-که فکر می کنم همه زندگیمان رو تو آزمایش ها هستیم- اون وجه خوبش رو ببینی.که آینده ات رو توش ببینی و اینکه منم امیدوارم برسم به روزی که از هرچیزی وجه خوبش را ببینم. و به خاطر همه اینها اول از خدا و بعد حضرت علی ( ع) و بعدش از تمامی بچه های اینجا تشکر می کنم به خاطر هر حس مثبتی که در ذهن و قلبم ایجاد کردید.که در ناخود آگاهم تاثیر گذاشته اید و شاید من نفهمیده باشم.و خدا چقدر به من لطف دارد که بهم کم کم یاد داد که هیچ وقت از ظاهر آدم ها درباره شان قضاوت نکنم.که آدم ها رو جوری دوست نداشته باشم که تا وقتی خوبی به من نکرده اند برایم بی اهمیت باشند و بعدش اگر کاری کردند دوستشان داشته باشم.چون همین تازگی ها یک چیزی رو کشف کردم و فهمیدم که هر آدمی که ممکنه هیچ ربطی هم به من نداشته باشد،ممکنه یک کاری بکند که بعد ها خوبی اش به من برسد.حالا تازه درک کرده ام.گیرم قبلش هم صدبار درباره اثر پروانه ای شنیده باشم! اینکه برای بهتر شدن اینجا و جای جدید،باید کارهای خوب دیگه ای هم انجام بدم که شاید در ظاهر هیچ ربطی نداشته باشند ولی باید انجامشان بدهم تا هم اینجا خوب باشد،تا هم خودم اینجا خوب باشم.همه کسانی که اینجا هستند یا چند وقتیه که نیستند ولی شاید کامنت ها را می خوانند اثرشان را گذاشته اند. و حالا با اجازه مصطفی جوادی،کم کم دارد صبح می شود؛ولی من احساس میکنم که دارم آدم بهتری می شوم...(و حالا یک عذر خواهی بسیار مفصل بابت طولانی شدن کامنت و اینکه حتما تا چند روز عذاب وجدان دارم.واینکه قول می دهم دیگر هیچ وقت این قدر طولانی نباشد.این دفعه از دستمان در رفت.واقعا ببخشید.)

امین
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 0:57
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یه ظبط صوت دو کاست مارک سونی خیلی از خاطرات کودکی من رو پوشش میده. میگن بچه اول خیلی برای پدر و مادر شیرینه . خب منم بچه اول بودم و خب حتما برای پدر مادرم عزیز. تا چندین سال پیش همیشه اگر خودم یا حتی پدر و مادرم می خواستند یادی از بچگیهای من کنند یک سری نوار کاست ظبط شده بود که این خاطرات را به زیبایی یاد اور می شد. در زمان کودکی من پدر من یکی از بازیهای که با من می کرد این بود که مینشست و با من حرف می زد و من هم براش بلبل زبونی می کردم و اونم همه اینها رو ظبط می کرده . یادمه که بعضی وقتها حتی پدرم در زمانهایی که شیفت کاری شب بود این ها رو می برد تا تنهاییش رو با اونها پر کنه . چه حالی دارم می دم به خودما . هر کی ندونه فکر می کنه عجب تحفه ایی بودم من . اما اینو گفتم که بگم که خیلی از اون حرفهای ظبط شده در اون کاستها ترانه هایی بوده که من می خوندم . یکی از اون ترانه هایی که حفظ بودم و بین همه فامیل معروف شده بود و تو هر مهمونی منو می بردن وسط تا بخونم اهنگ ( امنه امنه چشم تو ... ) اندی بود. اینها برای زیر پنج سالگی بود . این گذشت تا اینکه من در همون سالهای اول ابتدایی بودم و بازیچه همیشگی من شده بود ظبط صوت گرون قیمت خونه و جعبه پر از نوار کاستی که پدرم داشت و همه چیزی توش پیدا میشد. اونها خیلی باعث افزایش سلیقه من در موسیقی شد. یادش بخیر. اون موقع حالیم نبود که چی گوش میکنم . فقط حال می کردم باهاشون . خونواده هم بهم می خندیدن که جای کارتون دیدن میشستم و این چیزها رو گوش می کردم. اگه الان خاطرم باشه و بخوام چندتاشون رو بگم از اریک کلاپتون و جیبسی کینگ و کریس دی برگ بگیر تا پینک فلوید و کویین و مدرن تالکینگ و حتی چند تا کاست اورجینال داشت که موسیقی متن خوب بد زشت و به خاطر یک مشت دلار و چندا تا فیلم دیگه بود. اگه درست یادم باشه موسقی متن بوچ کسیدی و ساندس کید رو هم داشت. امیر تو کامنت قبلیم که گفته بودم رد پای گرگ اولین فیلمی است که یادمه تو سینما دیدم. این یادمه که موقع برگشتن به خونه تو ماشین داشتیم موسیقی خوب بد زشت رو گوش می کردیم. و اون روز شد یکی از بهترین روزهای عمر من. دوران ابتدایی من با همین چیزها گذشت . کاستهایی که در خیلی از مواقع حتی اسمشان رو هم نمی دوستم. دیگه انتهای ابتدایی بود که میشه یازده دوازده سالگیم شده بودم یه عاشق دو اتیشه cris de burg و GIPSY KINGS . یادش بخیر . تو اون سن همه می گفتن بابا بچه بیا برو یه دامبیلی دیمبو گوش کن سر حال بشی. اما انگار نه انگار. مثل اینکه ما از همون اول افسرده بودیم. دوران راهنمای بودم که Queen شد یکی از پای ثابتهای زندگیم. چه حالی می کردیم انصافا . تراک های قشنگ زیاد داشت . اما اونی که من از همون موقع تا حالا عاشقشم و هنوز هم که هنوز بهم می چسبه تراک I want to breack free . دیگه از سیزده چهارده سالگی بود که شدم خوره موسیقی . البته هیچ وقت دنبال اینکه ساز بزنم نرفتم . یعنی فکر می کردم استعدادش رو ندارم . اما خب این اهمیتی نداشت . اهمیت موسیقی برای من در این بود که همه کارهای زندگیم به همراه موسیقی انجام می شد. درس خوندن و کار کردن و خوابیدن و همه کارهای زندگیم همراه با موسیقی گذشت .تو همه این سالها هر روز گروههای جدید و هر دقیقه دنبال اهنگ جدید بودم. اما خب حالا که حرف از بهترینها عمرمون افتاد می خواستم یه چیزهایی بگم . اما خب دیدم بچه ها تقریبا سلیقه هاشون تو مایه های همدیگه است و مشترک زیاد داریم. و اینکه چون من عادت دارم اگر می خوام اهنگ گوش کنم دنبال ترانه نمی گردم . بلکه یه فول البوم از فلان خواننده رو میزرام بخونه . شاید بعضی موقعها به هفت هشت ساعت هم برسه . اما خب بلاخره اینهمه نوشتیم که محبوبهامون رو بگیم . پس بزار خواننده ها و گروهها رو نام ببرم و بیخیال اهنگ بشم. اما خب .... beatles . rolling stones . scorpions. Metallica . pink floyd . Showbiz . muse . Endlessly. anathema . Bryan Adams . enigma . era . chris rea . Joe satriani .queen . evanescence . Jeff Beck . Linkin Park . urge overkill . antonio vivald . edith piaf . Buddha Bar . و..... . خسته شدم بابا. بودن زیاد بودن که الان یادم نمیاد. اما راستش امیر هیچکس نمی تونه بگه مثلا از پینک فلوید خوشم نمیاد یا قبول ندارم. یا مثلا رولینگ استونز و متالیکا و .... . اما خب راستش رو بخواهی گروهی که چند سال تنهایی من رو پر کرده . یه جورایی رفیق روزهای تنهایی و بی کسی و عاشقی و دلزدگی و سرزدگی و دیوانگی من بوده گروه اسکور پیونز . خب شاید از نظر کلاس موسیقی از پینک و استونز پایین تر باشه. اما یه جورایی عزیز برام . چندتا اهنگ داره که معرکه است. امیر راستی اسکورپیونز گوش می کنی ؟ (WHITE_DOVE) .( SMOKE_IS_GOING_DOWN) .( LONELY_NIGHTS) . LIVING_FOR_TOMORROW)) .( (HOLIDAY . (WHEN_THE_SMOKE_IS_GOIN) . STILL_LOVING_YOU)). _LIVING_AND_DYING)) و... . البته خب از yesterdaye / beatles نمیشه گذشت. یا shine on you crazy diamond – high hops – marooned – lost for young – hey you – sorrow پینک هم نمیشه گذشت. یا مثلا از nothing els matters – unforgiven – inter sandman متالیکا هم همنطور . یا از البوم Judgment گروهanathema و یا I want to break free یه خواننده ایرانی مثل queen و اینکه یه اهنگ محشر بنام girl, you'll be a woman soon و اینکه خوانندش کیه و برای کجاست با شما؟ یعنی شما نمی دونید؟ . و اینکه تو همه روزهای زندگیم تنها مکمل این خواننده ها فقط یه خواننده ایرانی بوده . کسی که می تونم بگم موسیقی متن زندگیم رو نواخته . کسی که خیلی بهش مدیونم. کسی که باهام حرف زده و منم درد و دلم رو بهش گفتم . سیاوش قمیشی بزرگ که تو همه این سالهای زندگیم یعنی از هفت سالگی تا به الان جایگاهش برام بالا تر و بالا تر رفته . و بین اون چهار هنرمند زندگیم هستن که بهشون مدیونم . که البته یکیشون که مرد و سه تا شون موندن که انشالله همیشه زنده باشن. شاید یه موقعی از این چند نفر گفتم براتون . یکیشونم که عکسهای اخرین فیلمش امشب دلم رو برد و امیدوارم کرد و چشم انتظار. و اینکه هنوزم که هنوز تنها اهنگی که می تونه گریه من رو در بیاره روز برفی سیاوش قمیشی . اگه گفتید بین قمیشی و کیمیایی چه اشتراکی هست. بخصوص تو این چند سال . و...... و اینکه میدونم به محض اینکه دکمه ارسال رو بزنم اهنگ که می خواد یادم بیاد. اما خب من موظف بودم بزرگهاش رو بگم.

مسعود صفری
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 2:8
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این پیشنهاد اینکه بچه های کافه یه جوری همدیگرو بیشتر بشناسن خیلی خوبه ها...!

مثلامیشه یه جایی به ترتیب شهر نوشتشون تا همشهریها بیشتر همدیگرو بشناسن به خصوص واسه ما شهرستانیها...

اخه واسه ی اومدن به برنامه ها هم کار راحتتر میشه..

مثلا خیلیها چون تنهان نمی تونن بیان تهران ..!

حسین لامعی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 3:8
-29
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام استاد........

این خبری که میخوام بدم؛ ارزش این که بیاد روی سایت رو نداره، اما خوب، به هر حال گفتم بهت خبر داده باشم تا در جریان باشی......

حتما خبر این که: جشنواره بین المللی سینمای هنر آزولو در شمال ایتالیا؛ که یک فستیوال ضد سانسور در دنیا هست، از "گلشفته فراهانی" دعوت کرده تا بهش جایزه برترین بازیگر زن ضد سانسور! رو بدن ، به گوشت رسیده......

خبر کاملش این جاست:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/08/090828_maf_asolo_festiva_payami.shtml

اما اصل موضوع اینه که برا این که از این خبر مطمئن شم؛ دل و روده ی اینترنت و گوگل رو ریختم بیرون تا بعد از تلاش های فراوان! سایت رسمی این جشنواره ی ایتالیایی ضد سانسور! که تقریبا نیمه گمنام هست و حتی صفحه ای در ویکی پدیا نداره رو پیدا کردم.........

بعد از بازدید این سایت و دیدن این که: خبر جایزه گرفتن گلشیفته، بالاترین مطلب این سایت بود، مطمئن شدم خبر راسته و باید منتظر عکسهایی باشیم که به زودی از

گلشیفته موقع جایزه گرفتن از همین سایت پخش میشه.......

اینم لینک سایت رسمی این فستیوال ایتالیایی:

http://www.asolofilmfestival.it

فقط قبل از باز کردن سایت رسمی این فستیوال ایتالیای بگم: بالای این سایت ، یه عکس شدیدا کثیف، از یک مرد و زن هست، که مثلا بنره این جشنوارست! اروا کلشون مثلا ضد سانسوری دارن عمل میکن دیگه........!

خبر چنین فستیوال غیر رسمی و گمنامی که بنرش، عکس یه زن و مرد کاملا برهنه هست! قطعا لیاقت پخش شدن نداره،و اگر این خبر و لینک سایت این فستیوال رو دادم فقط برای افزایش اطلاعات عمومی بود........! همین.......!

ضمنا یه سوال برم پیش اومده: سانسور، چیه........؟!

یا علی مدد

عليرضا حسن خاني
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 7:19
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اصلاً به من چه كه تو روزه مي گيري يا نه؟

ديدم تو كامنت ها هم يكي ازت پرسيده بود.

وقتي گفتي خوب بد زشت و و ايستوود و تشنگي فهميدم كه نابه. اصله. اصل. اما چرا خوشم اومد و حال كردم برا روزه بودنت؟ نه برا دين نه برا مسلموني. نه خشكه مذهبم نه آدمي كه دست از پا خطا نكرده باشه. نه جانمازمو مي ندازم تو ايوون نه صف اول جماعتم. نه آدم خوبيم نه بي گناه. اما اين اماش واسه شماست امير خان. يه چيزي دارم يه قانونايي يه قواعدي. خوشم مياد از آدمايي كه به يه چيزايي پابندن. خوب و بدش رو نمي دونم اما خوشم مياد از كسايي كه خودشون رو رها نمي كنن، واسه ژست روشنفكري و ادا، مذهب نمي كوبن. مي دوني قاعده داشتن خوب چيزيه حد و مرز داشتن باعث مي شه كه آدم بدونه مي تونه به اين آدم اعتماد كنه. فكر نمي كنم اينجا هيچكي مخالف اين باشه كه نمي شه به كسي كه حد و مرزي برا خودش نداره اعتماد كرد . چرخ كافه ات بچرخه امير خان همين طور چرخ زندگيت. كنفسيوس مي گه آدماي بزرگ به خودشون سخت مي گيرن، آدماي كوچيك به بقيه. وقتي مي بينم كسي به خودش سخت مي گيره خوب مي دوني كه يعني يه جورايي بزرگه هر چي اين سخت گيري تو دنياي آزاد تري باشه خوب معلومه ابعاد بزرگي اون آدمي بيشتره.

اون عكس پوتين و كفشاي قرمز خيلي عكسه امير، خيلي. زنده شدم با ديدنش دمت گرم. با عكسهاي «محاكمه در خيابان» هم خيلي حال كردم. اين روزها بر مسند ميخين نشستم تا ديدن «محاكمه» تا ديدن «لعنتي هاي بي آبرو». راستي چه سال خوبيه امثال. هم كسايي كه انرژي لايتناهيشون مي تونه از پرده و صفحه بزنه بيرون و بريزه تو قلب و روحت فيلم ساختن: مايكل مان كبير، تارانتينو، تيم برتون، ديگه كي تو بگو بقيه اش رو. مي تونيم بال در آريم

راستي رئيس چي شد پس اين آقاي كيمائيت. تنبلي مي كني ها رفيق. بابا دست بجنبون ديگه. نماز و روزه هات قبول. دعا يادت نره.


يکشنبه 8 شهريور 1388 - 7:28
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای قادری من مطلبی درباره دیوید فینچر و بنجامین باتن نوشتم . برایتان میل کنم ؟؟؟؟

امير: حتما ghaderi_68@yahoo.com

امیر
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 8:36
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دوستان خوب چرا با جی میل کار نمیکنن اگه یاهو انقدر اذیت میکنه؟

حسین جوانی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 10:4
-26
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یه بابایی زیر عکس های فیلم تازه استاد نوشته بود:از اون فیلم آب گوشتی هاست اینو فقط واسه دل خدم می زارم: - چیه؟ آخر خطی تند می ری. خبری آخر خط نیست هر چی هست میون خط به خطه... جلو نیا، همونجا واسا، خود گرگه، مصنوعیش فکاهیه، اینجا هم؛ اینجا امن نیست، دور واسی سنگین تری ایسگایِ آخر، با وجود اینا من خیالم خیلی راحته: سر راست تر از آدم، قدرتمندتر از دروغ، تو دعوت داشتی؟... شل که بشه که نشده بلبل بلیط آواز می فروشه، شماها اول مردِ رندی رو یاد می گیرین، شما هم امشب هیچ کسی نیستین، نه تیغین نه دنبه، دنبه به تیغ می مالین... معلوم نیست آخر امشبو کی میبره؛ پس درست گوش کنین، تکونم نخورین این یه ثانیه بیست و چهارتا گلوله از توش می یاد بیرون شما و خونمو یه جا به گلوله می بندم واسه اینکه هیچ وقت نفهمیدم خونه کجاست. واست می گم دوره یعنی چی: سی سال پیش دنیا اومدم؛ تو لاتا زندگی کردم؛ تو زندون و حبس بهت درجه می دادن؛ یه شب ماه رمضون تو حموم زیر مشت و مال گفتم حسام این دوره تموم می شه؛ من حلیم نمی خورم واسه اینکه نوچه، از غلوم بدم می یاد، آدم دنیا می یاد ارباب دنیا می یاد، مگه اینکه نوچ باشه... تو زندون اسمم ملنگ بود، خدومو زدم به مشنگی، ملنگ چایی بذار، ملنگ واکس بزن، ملنگ خلا رو تمیز کن؛ ملنگ.. دیدم اگه روم بمونه آجر می شه گفتم بسه، آدم واکس بزنه اما به کدوم کفش و کفش کی؟ خلای کیو تمیز کنم؟ نوکری بسه گفتم می رم دنبال اربابی و رئیسی: بیس پنج سی سال پیش شروع کردم: تخت خالی بندی، حال، ضدحال، گازشو گرفتم دو دره، تیپ زده، تریپ رفته، خط و ایول، چاقوم تو نفست، چراغت نفت نداره، چراغ خیلی ها برا رفاقت نفت نداشت همه ی عمرم یه رفیق داشتم یه شب بهم گفت: صدتا آدم زرنگ نوکر یه آدم فراخه بیا از این به بعد بشیم دومیه؛ خوب خواستنشو همه می خوان باید بلد بود بلدیم باس یاد گرفت... اولش نمی فهمیدم، جمله ها رو حفظ می کردم؛ دیگه یاد گرفتم گریه کنم، کسی رو به امانت داری و هم قدی و هم نفسی و هم ترازی نشناسم، دلم برای کسی نسوزه، حتی زنم تو خلوتم نیاد، من باشم و من و منِ خودم و خودِ خودم و منِ منم و خودِ منم، من به منم بگه چیکار کن، فقط برم و هر صدایی پشتم شنیدم پشتمو نگا نکنم، مرام دم دست نباشه، مرام شد عقیده، عقیدمم مال خودم، تو پستوی دلم. با ترس عاشق شدم: اول به عشق می گفتم مور مور، بعد گفتم گیر کردم، بعد گفتم خاطرخواه شدم، بعد گفتم، حسم داره بهم میگه عاشق شدی، یه روزنه تو زندگیت باز شده، اما من تو همون روزنه هم باسم... من سه جای زندگیمو گفتم، شما با کجاش کار دارین؟... هم پسره هم دختره هر دو جنم دارن، چرا آدم ها باید توون حماقت های یکی دیگه رو بدن؟... مهمونی بسه، برین و منو با گرگ و سگام تنها بذارین. یه نفس گرگ می ارزه به زندگی صدتا شغال... دیگه بسه من شروع می کنم؛ هِی، رو دنبک بی پوست همه شیر خدان... این رفتن، مواظب باشین، اونی که شما فکر می کنین نیست، من رفتم دست خودمه، قبل از اونی که خدا بخواد خودم می خوام، خودش این بزرگی رو به من داده. فقط به عشق استاد بود ببخشید که طولانی شد.

امير: ...صدتا آدم زرنگ نوکر یه آدم فراخه...

بهرنگ
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 10:9
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

فوتبال های دیشب رو دیدی؟ از برد شانسی منچستر اعصابم خرد شد ولی برد خوزه ...

http://3.bp.blogspot.com/_YyazYdWL1tg/SW0J3vgdtuI/AAAAAAAAAK0/39A_MBTmvLc/s400/1231875180863_307.jpg

امير: آره. برد خوزه...

سینا مشکی پوش
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 11:53
20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام بر صاحب کافه و مشتریای همیشگی اقا راستش ما یکی از رهگذرایی هستیم که تو وب گردی های روزانمون حداقل یه بارئ از دم در کافتون رد می شیم وجسارتا از پشت شیشه یه نگاهی داخل می ندازیمو البته روم به دیوار فالگوشم وایمیستیم دیگه!اقا جدیدا یه زمزمه هایی در مورد نقل مکانو تخلیه و اینجور چیزا شنیدیم خواستییم بگیم یه موقع بی خبر اثاث کشی نکنیدا!بالاخره ما دو تا اثاثو که می تونیم جابجا کنیم.حتما یه اعلامییه چیزی بزنید پشت شیشه بگید کی و کجا میرید خوب!راستی مهمون نمی خواید؟(ترس داره میریزه ها امیر جون)

امير: سلام - خوش اومدي.

ابراهيم
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 12:27
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

"مدير شركت «ممنتو فيلمز» در فرانسه اعلام كرد: تعداد سالنهاي نمايش‌دهنده‌ي فيلم «درباره الي» با توجه به استقبال صاحبان سينما در فرانسه از 30 سالن به 50 سالن رسيده است.

در آستانه‌ي آغاز اكران عمومي فيلم «درباره الي...» در فرانسه از نهم سپتامبر ـ 18 شهريور ماه ـ طبق گفته‌ي الكساندر مالت؛ نمايش عمومي فيلم«درباره‌الي» يكي از بزرگترين و مهم‌ترين اكران عمومي فيلم‌هاي ايراني در فرانسه است و تا به حال كمتر فيلمي از سينماي ايران با اين تعداد سالن اكران شده است.

مدير شركت ممنتو فيلمز كه پخش فيلم در فرانسه و كشورهاي آفريقايي فرانسه زبان، برعهده دارد، تصريح كرد: تا اين تاريخ اكران عمومي فيلم در 15 سينماي اصلي و بزرگ در پاريس و حومه و 50 سينما در فرانسه قطعي شده است.

بنا بر اين گزارش، روزنامه‌هاي مهمي چون «لوموند»، «تلراما»، «پرومير»، «استوديو»، «ال»، «نول ابزرواتور» و ... نيز در فرانسه به انتشار مطالبي و نقدهاي درباره‌ي فيلم «درباره الي» پرداخته‌اند.

الكساندر مطرح كرد: به دليل كيفيت و پتانسيلي كه فيلم «درباره الي» دارد و علاقه‌اي كه داشتيم، تلاش در خور و شايسته براي تبليغ اين فيلم براي اكران در سينماهاي فرانسه انجام داديم. "

بعد هي ميگن چرا درباره الي؟ چرا داره؟

سیگاری
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 12:47
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اینم ایمیل

mahdi.rahman@gmail.com

ساسان.ا.ک
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 14:0
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به ریحانه جوادی نژاد: ممنون از لطفی که نسبت به همه من جمله خودم ابراز کردی. امیدوارم همیشه تو همین سن نوجوونی باقی بمونی.

valeh
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 16:46
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ممنون آقای احسان هاشمی، همین‌طور که از کامنت‌ها هم مشخصه، حرف دل خیلی‌ها رو زدید. کامنتتون رو خیلی دوست داشتم، مخصوصا این قسمتش رو : «امیر رو نمیشه بسته بندی کرد و یه گوشه ذهن گذاشت و خلاص!»

و یه تشکر از امیر قادری، برای اینکه وقتی حالت خیلی گرفته‌اس و یه سر به کافه می‌زنی که ببینی چه خبره و کمی حالت بهتر بشه، با یه سکانس از یه فیلم به اسم "وقتی امیر حالش خوب است" روبرو می‌شی و حسابی حالت سر جاش می‌یاد! تازه بعدش، هوس زولبیا بامیه می‌کنی و انگار نه انگار که همون آدم نیم ساعت پیش هستی، سریع می‌ری که یه حعبه زولبیا بامیه بخری! یکی از خواص فیلم دیدن همینه دیگه، آدم دوست داره کارهای باحال شخصیت‌های فیلم رو تکرار کنه.

رامین رئیسی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 17:41
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به شیده احمدی: آره رفیق.اینم اصل اصلش:

تارانتینو:هر وقت سعی می کنی خون را واقع بینانه نشان بدهی ، ابزورد و اپرایی به نظر می آید. مردم هی به خون ریزی تیم راث در سگهای انباری گیر می دهند ، ولی این واقعیت است . اگر کسی به شکمش تیر بخورد، این طوری می میرد.آنها را در یک نقطه اتاق که بگذارید ،دورشان استخر جمع می شود. ممکن است دیوانه وار به نظر بیاید ، ولی حقیقت است و چون به دیدن حقیقت عادت ندارید ، به نظر غلو شده می آید. در قصه های عامه پسند جمله ای بین جولز و جیمی گفته می شود که فیلم برداری اش نکردیم.

جیمی می پرسد چه بلایی سر ماشین آمده و جولز می گوید:«جیمی، اگه توی یه ماشین بودی و می خواستی از فاصله نزدیک با یه تفنگ نه میلیمتری به یه هندونه شلیک کنی ، می دونی چی می شد؟» «نه ،چی؟» «همه جا هندونه ای می شد!»

"سینمای کوئنتین تارانتینو پرونده ی یک خوره ی فیلم" (پال ای وودز) ص 115

محبت
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 17:49
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

همین جوری سری زدیم به کافه امیر قادری که دل تنگ دهه 60 ایران بود و شاید من نیز . برای همین برنامه نقره برایم حس و حال عجیبی داشت. از کوبلن، دانستنی ها و کیهان بچه ها گفته بود. سه شنبه های انتظار کیهان بچه ها که یک هفته نخریدنش به معنی خراب شدن یک هفته بود. مجله ای که بعدها البته با عمومیت کمتر جایش را به سروش نوجوان داد. دوران سریال های روسی و فیلم های ژاپنی و البته تله تیاترهای ایرانی که همیشه مرا به یاد مرحوم حسین پناهی می اندازد با دو مرغ در مه و بی بی ستاره گفتنهایش و البته حسین پاکدل مجری ان وقت های پخش شبکه یک و بعد گسستی طولانی تا رسیدن به ایران جوان که عجیب بود(راستی در این فاصله چه می کردیم ؟) همزمان با آبی رو خیلی دوست دارم و دهاتی شادمهر و خیلی چیزهای دیگر مثل اعتراض کیمیایی و متولد ماه مهر درویش. دو زن میلانی، قرمز جیرانی و بانوی اردیبهشت رخشان بنی اعتماد. بعدها ایران جوانی ها رسیدند به سروش جوان و بعدتر هر کس به جایی که می خواست و من به فیلم نگار و بعدتر فیلم و سریال های مناسبتی و سالی یکی دو فیلم غیر جریان ساز که اتفاق خاصی در آنها دیده نمی شد. از نفس عمیق به همین سادگی عبور نکنم که حدیث نفس نسلی بود که عاشقانه آرامی مثل شبهای روشن را هم می پرستید و حالا رسیده است به درباره الی که واکاوی ما در ایران اواخر دهه 80 است که عدم قطعیت در تمام روابطمان جاری و ساری است چه از نوع ابژکتیو پست مدرنش و چه از نوع سوبژکتیو فازی اش. حالا محسن نامجو که از جبر جغرافیایی می گوید به دل می نشیند فریادش حتی اگر به دلیل همین نگاه خاکستری منطق فازی با خیلی از شعرها، ادبیات و حتی خودش ارتباط برقرار نکنی. اما کم کم می اموزی که اثر و موثر را جدا ببینی که کار سختی است. بسیار سخت.

به پشت سر که نگاه می کنیم، می بینیم که بزرگ شده ایم، شناسنامه ای، با مجلات، با فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی، با موسیقی رو و زیرزمینی، با پاپ و سنتی، ملغمه ای شده ایم. نسلی که جنگ، موشکباران، پذیرش قطعنامه، بازگشت آزادگان و رویدادهای مهمی را دیده است. نسلی که مهم است و تفاوت آشکاری دارد با چند سال کوچکترهایش که خیلی زود به نسل دیگری تبدیل شده اند با تفاوت های آشکار آشکار.

wall_e
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 19:22
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تازه از سینما در اومدم و این"لعنتی های بی ابرو"بدجوری شارژم کرده.یه دنیا حرف دارم براتون.دلم می خواد از دیالوگ های زیبا و صحنه های محشر بگم براتون,اما راستش دلم نمیاد,نمیدونم شما هم مثل منید یا نه,اما واقعا حیفم میاد لذت کشف این فیلمو ازتون بگیرم,پس صبر میکنم تا شما ,این طرفداران حقیقی سینما,این فیلمو ببینید و بعدش کلی حرف داریم که با هم بزنیم.ای کاش روزی برسه که همه با هم فیلمای محبوبمونو تجربه کنبم.

(به امیر:امیدوارم ناراحت نباشید,فقط به این فکر کن که باعث و بانی هزاران دوستی ناب و جدیدی...چه حس خوب و محشری...دنبال سفارشام رئیس

سعید حسینی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 19:48
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دنباله رو برتولوچی همون com for mist معروفه؟ یا یک فیلم دیگر است

حامد
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 20:7
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کامنت ام خیلی تلخ بود؟!

از دست این حقایق تلخ لعنتی

یا حق

بهروز قهرمانی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 20:11
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من اومدم یادداشت خودم رو برای شما بذارم که یهو چشم افتاد به مطلب ابراهیم و جایزه گرفتن گلشیفته و بعد هم مطلبش رو ادامه داده بود با عکس بالای صفحه سایت مذکور و از این موضوع ناراحت بود بعد هم این سوال را پرسیده بود که سانسور چیه؟

خدمت آقای قادری و البته اقا ابراهیم عرض کنم که من هم رفتم سایت را دیدم و بله اولش یه ذره تعجب کردم که این دیگه چه جور جشنواره بنجلی هستشو این دیگه چه عکس مسخره ایه اما بعد یه مقدار داخل سایت شدم و به اطلاعات بهتری رسیدم مثلا اینکه: این سایت مخصوص فیلم اولیها و فیلم های کوتاه هستش یا مثلا اینکه این جشنواره از سال 2001 شروع شده و یا اینکه لوگوهای هر سال چظوری و به شکلبی است به راحتی می توان در قسمت history ان همچین مطالبی را گیر اورد اما صحبت من در مورد عکس روی سایت است و البته می خواهیم کمی در مورد مطلب دیگری به بهانه ان صحبت کنم در مورد تفاوت فرهنگ ها و تفاوت دیدگاهها می شود مقاله بلند بالای در این مورد گفت می شود گفت که از اول هم این تقاوت دید و نگرش وجود داشته کما اینکه خداوند صراحتا در قران کریم اشاره کرده که ما انسانها را با زبانها و از نژادهای گوناگون افریده و در زمین پراکنده کرده خوب این اشاره مستقیم به ما نشان می دهد که با توجه به شرایط محیطی ، جغرافیایی و حضور افکار متفاوت در حول و حوش یک جامعه چطور می تواند وضعیت زندگی و اداب زندگی کردن در هر نقطه از این کره خاکی را متمایز از جاهای دیگر نشان دهد نمونه اش را می توان در قبایل سرخپوستی در جنگل های امازون دید و یا در کشور هند که معروف است به کشور هفتاد و دو ملت ، خوب حالا با این دید می توان به این نتیجه رسید که این طرز تفکر می تواند در نوع پوشش انسانها هم طبیعتا تاثیر بگذارد .

در کتاب سرگذشت حاجی بابا اصفهانی نوشته جیمز موریه و ترجمه حبیب اصفهانی در این مورد مطلبی خواندم که بد نیست برای یاد اوری به شما بگویم حاجی بابا در گوشه ای از خاطراتش در لندن وقتی با سفرا و دیپلماتهای فرنگی مواجه می شود به مطلب جالب و نکته ریزی اشاره می کند. او می گوید که اصلا انها از سر تا پا و نوع حرف زدن و نوع پوشش با ما فرق دارند مثلا آنها کلاه های نوک تیز می گذارند و ما کلاه گرد آنها سبیل معمولا ندارند ، ریش نمی گذارند و خط ریش بلند از ویژگی های یک انگلیسی است و ما برعکس سبیل های از بنا گوش درفته ، ریش های اصلاح نشده و بلند می گذاریم انها لباسهایی می پوشند که دامن آنها تنها تا بالای زانو را می پوشاند و شلوارهای چسبان روشن می پوشند و ما لباسهای بلند و گشاد و شلوارهای گشاد تر می پوشیم . آنها معمولا چکمه می پوشند و تا زیر زانوهای انها می اید و ما چیزی که پایمان می کنیم گیوه است که تنها کف پا را محافظت می کند و پا را خنک نگه می دارد.

.

.

.

آها تا یادم نرفته بگم که این مطلب در جلد دوم کتاب و به نام حاجی بابا در لندن امده است و اصلا کتاب ، کتاب شیرینی است و سرگذشت حاجی بابا را تعریف می کند که چطور از یک پسر دلاک تا یکی از دیپلماتهای ایرانی در بریتانیا تبدیل می شود کتاب در دو جلد است که جلد اول ان به نام سرگذشت حاجی بابا اصفهانی به نحوه رسیدن حاجی بابا به رتبه و مقام در دوران قاجار می پردازد و البته شیرین ترین قسمت ان هم برای من و برای همه عشق فیلمها به نظر من مربوط به عاشق شدن اوست و در جلد دوم شرح و تفصیل انچه که وی در بلاد غرب دیده می پردازد این رمان از رمان های جالب تاریخی است که به نظر من جای همچین رمان هایی با نویسنده های ایرانی برای اشنایی بیشتر و بهتر ما با دوران تاریخی سرزمن مان کمتر است هر چند خدا وکیلی خواندن همچین رمان هایی حوصله می خواهد که من در یک دورانی داشتم و هر دو جلد آن را در کتابخانه پارک شهر تهران خواندم یادش بخیر.

3- از موضوع پرت نشویم خوب حالا با توجه به دیدگاه نسبتا دقیقی که حاجی بابا از احوالات ما و فرنگی ها ان هم اون موقع در زمان قاجاریه داشته خوب باید طبیعتا هنوز هم ان تقاوتها باشد حالا به دوران مدرنیته رفته ایم نوع حرف زدن و نوع پوشش ها کمی فرق کرده و که این کمی برای ما واقعا یک کم است و برای انها ممکن است خیلی زیاد باشد برای همین است که می بینیم صحبت از روابط زن و مرد در ان سوی جهان به شکلی کاملا دگرگون شده از روابط موجود در این سوی جهان است و حتی دیگر می بینیم دیگر هیچ شباهتی حتی با هم ندارد البته در جاهایی مثلا در همین عکس و یا نحوه دوست یابی و ازدواج و تعدد زوجها دید ما با انها خیلی فرق دارد خوب باید قبول کرد که به ان عکس هم کشیده شود در اینجا لازم است متذکر شوم که من اصلا در مقام دفاع و یا منتقد سرسخت ان لوگو نیستم که فقط خواستم با توجه به صحبت های ابراهیم این مطلب را یاداور شوم والا کسی چه می داند که گلشیفته موقع رفتن و جایزه گرفتن از انها و هنگام عبور از زیر این لوگو ممکن است چقدر خجالت کشیده باشد و یا در دل چه می پنداشته و حالا ما دوستان می خواهم بگویم که ما چی فکر می کنیم درباره گلی ( با الهام از جمله گلی در باره الی)؟

یاغیم من
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 20:17
-23
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عشق است تارانتینو، عشق است تهران امروز، عشق است امیرقادری!

دوست داریم هوارتا!

خیلی از مرامت خوشم میاد که حتی بی ادب ترین کامنتا رو هم محترمانه جواب میدی! این چیزی نیست که همه منتقدای ما داشته باشن به خصوص قدیمی ترها که با یه من عسل هم نمیشه خوردشون!!!

پرونده تارانتینو عالی بود. خسته نباشی

محمد تفضلی
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 20:34
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به حسین جوانی: رفیق رسمش نبود، آخه همه اش رو یکجا خرج می کنن؟ می دونی با تک تک اینا من و یکی از دوستام چند ماه زندگی کردیم؟

وقتی میرسه به اینجاش «من باشم و من و منِ خودم و خودِ خودم و منِ منم و خودِ منم» زیر نویس انگلیسی هنگ می کنه! این دیالوگا مال زیر نویس نیست... یه عده وقتشونو تلف می کنن.

«من رفتم دست خودمه، قبل از اونی که خدا بخواد خودم می خوام.......... خودش این بزرگی رو به من داده.» این رو با همون بک گراند سیاه امسال برای تولد استاد گذاشته بودم رو وبلاگم.

و اینکه آره... رو دنبک بی پوست همه شیر خدان...

برو که رفتیم تا یه ماه دیگه...

سعید
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 21:46
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر خان.

اشکالی نداره که امیر صدات کنم؟فیلم زیاد میبینم ولی نه مثل تو...بیشتر درس میخونم چون درسام زیاده.ولی هر موقع وقت خالی گیر بیارم فیلم میبینم.یا درس یا فیلم. همیشه ام به کافه سر میزنم ولی تاحالا نظر نداده بودم...شبا میومدم اینجا از اون زندگی ای فردا منتظرم بود جدا میشدم میومدم توی یه دنیای دیگه...ولی وقتی گفتی میخوای بری دلم گرفت.تا الانم نگفته بودم...ولی دیگه طاقت نیوردم.نرو

از نفس افتاده
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 22:19
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

آقای کیمیایی رو از کجا باید تهیه کنیم؟

امین
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 22:37
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من باشم و من و منِ خودم و خودِ خودم و منِ منم و خودِ منم، من به منم بگه چیکار کن،

وای چه حالی دادی پسر . دمت گرم . به قول امیر و ... حق جلوه ات بده رفیق . خیلی حال دادی بهمون حسین جوانی عزیز . اخه چرا اینجوریه؟

امین
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 22:43
26
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من باشم و من و منِ خودم و خودِ خودم و منِ منم و خودِ منم، من به منم بگه چیکار کن،

دمت گرم پسر. چه حالی دادی بهمون. به قول امیر و ..... حق جلوه ات بده. خیلی حال دادی حسین جوانی عزیز . راستی چرا اینجوریه؟


يکشنبه 8 شهريور 1388 - 23:28
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://www.spotlight.blogfa.com/post-39.aspx

امین
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 0:13
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

زندگی را می توان دو گونه نگریست: بر ساحل امنی همیشه ایستادن و یا دل را به تلاطم امواج خروشان سپردن. قاعده ها را خواهم شکست با تو.

امین
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 0:41
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پنج فيلم محبوب تارانتينو در سينماي جنگ

کوئنتين تارانتينو که اين روزها فيلم جنگي «لعنتي هاي بي آبرو» را روي پرده سينماهاي جهان دارد، پنج فيلم جنگي محبوب خود را نام برده که نام «فرار بزرگ» و «12 مرد کثيف» هم در ميان آنها به چشم مي خورد. گرچه فهرست فيلم هاي جنگي مورد علاقه فيلمساز سرشناس امريکايي لزوماً پنج فيلم برتر تاريخ سينما با موضوع جنگ جهاني دوم نيست، اما تارانتينو براي هر انتخاب هر يک از آنها دلايلي آورده که نشان مي دهد براي ساختن «لعنتي هاي بي آبرو» فيلم جنگي زياد ديده است. به گزارش مهر به نقل از آسوشيتدپرس پنج فيلم جنگي محبوب تارانتينو به اين شرح هستند؛

فرار بزرگ/ جان استرجس/ 1963؛ فيلم داستان حماسي فرار زندانيان متفقين از يکي از زندان هاي نازي ها در جنگ جهاني دوم است و بازيگراني چون استيو مک کوئين، جيمز گارنر، ريچارد آتنبورو، جيمز کابرن و چارلز برانسن در آن بازي کرده اند. يکي از سرگرم کننده ترين فيلم هايي که تا به حال با موضوع جنگ جهاني دوم ساخته شده و به نوعي شبيه «لعنتي ها» است.

دوازده مرد کثيف/ رابرت آلدريچ / 1967؛ حضور بازيگراني چون لي ماروين، ارنست بورگناين، چارلز برانسن، جيم براون، جان کاساوتيس، دانلد ساترلند و تلي ساوالاس مي تواند فيلم را به محبوب تمام سينمادوستان تبديل کند. «لعنتي هاي بي آبرو» همان «دوازد مرد کثيف» من است، اما بسيار بزرگ تر و گسترده تر با نگاهي متفاوت.

پنج گور تا قاهره / بيلي وايلدر/1943؛ يکي از فيلم هاي محبوب من که وايلدر آن را 10 سال پيش از «بازداشتگاه شماره 17» ساخت. بيلي وايلدر و چارلز برکت داستان خودشان را براي فيلم نوشتند که چندان هم از تاريخ پيروي نمي کرد. فيلم نه تنها روايتي معتبر از فيلد مارشال اروين رومل است، بلکه نسخه يي بسيار شگفت انگيز هم از اين روايت محسوب مي شود.

امشب به کاله حمله کرديم/جان برام/ 1943؛ از فيلم هايي که من براي ساختن «لعنتي ها» آن را کشف کردم. فيلمي شگفت انگيز که من دوستش دارم و چند صحنه آن واقعاً شبيه روايت هاي امروزي است. والدو سالت فيلمنامه را نوشته که او را پدر فيلمنامه نويسي مدرن مي دانند. ما حاصل کار او را در فيلم مي بينيم و گويي داستان امروز روايت مي شود. عمليات در عربستان/ لئونيد موگوي/ 1944؛ يکي از معدود فيلم هايي که موگوي روس در دوران جنگ در هاليوود با بازي جرج سندرز ساخت. يکي ديگر از فيلم هايي که من در اين مدت کشف کردم و بسيار به آن علاقه مند شدم. من در فيلم هاي جنگي آنهايي را بسيار دوست مي دارم که داستانگو هستند.

ح.v
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 1:8
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یک سوال داشتم آخرین فیلم هندی که دیدید چه بود و کی و اینکه آیا بعدش قرص سردرد خوردید یا نه ، آیا لذت بردید و تا چند روز دوست داشتید فیلم هندی ببینید و یا اینکه اصلا فیلم هندی می بینید (میلیونر زاغه نشین فیلم هندی به حساب نمی آد )

آی
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 1:13
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ما ایرانیا آدمای عاشقی هستیم اما صادق نیستیم حتی با خودمان


دوشنبه 9 شهريور 1388 - 1:48
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا این عکسه پوتین و کفش زنونه یه مفهوم اروتیک مشخصی داره که.... دلیل خاصی داره که اینو گذاشتین؟ شرح احوالات شخصی؟

عليرضا حسن خاني
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 6:59
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

عاجزانه از بچه هاي عاشق سينماي قديمي و دهه شصتي كمك مي خوام. كمك! help

اونايي كه هنر هفتم يادشونه و مثل من شب هاي جمعه ميخ اين برنامه مي شدن خوب گوش كنن، چند وقت در به در يكي از فيلمهاي اين برنامه ام اسمش هم يادم نمياد. كمكم كنيد اسمش رو پيدا كنم بدجوري طلبه ام دوباره ببينمش. اگه حالش رو داريد تعريفش مي كنم بگيد اسمش و مشخصاتش رو بهم. ممنون.

ماجراي يه مرده و يه عده آدم بعد از يه انفجار اتمي. سياه و سفيد و حدود نيم ساعت اولش ديالوگ نداره. مرده گاهي يه عينك گنده موتور سواري و جوشكاري و اين جور چيزا ميزنه. يه جاش هست كه ميره تو شهر و يه دانشمند پيدا مي كنه فكر كنم يا يه آزمايشگاه. مهمترين و دوست داشتني ترين جائيش كه يادمه اينه كه تو يه سكانس از آسمون بارون ماهي مياد بعد همون ماهي ها رو درست مي كنن و مي خورن. اگر اشتباه نكنم يه ماجراي عشقي هم داره.

تا فردا كه شما ايشالله جوابمو بديد صبر و قرار ندارم. چند روزه اين فيلم بدجوري ذهنم رو مشغول كرده. عين اين تيكه جمله ها و ترانه ها كه اول صبح مي افته رو زبون آدم و تا موقع خواب ول نمي كنه عين اونا شده.

راستي ياد مسابقه هفته به خير. چه قدر اون موقع همه چي وزين تر بود عين الان چيپ و بند تنبوني نبود. مسابقه نگاه مي كرديم و هي چيز، ياد مي گرفتيم، هي چيز ياد مي گرفتيم. پسري بود كه فكر كنم هشت، نه قسمت پشت سر هم اول شده بود. يادتونه؟

ياد فيلمهاي قسمت آخرش به خير. چاقه، لاغره(لورل هاردي رو مي گفتن ها). زنده باد زاپاتا رو از اونجا ياد گرفتيم. نشوني دكتر استرنج لاو و شاهين مالت رو اونجا بهمون دادن. خدا رحمتش كنه منوچهر نوذري رو. ضيافتي بود بعدش ما مي مونديم و دكتر اكبر عالمي با اون تن صداي دوست داشتني و اونهمه وقار و متانت كه ته نداشت. فكر كنم عشق سينما از هنر هفتم اومد. نمي دونم اما قطعاً يكي از پايه هاش بوده. الان هم اگر همتي باشه و آرشيو كامل و حال و حوصله اي ليست فيلمهاي پخش شده ازش خودش يه دايرةالمعارف فيلم خوب شناسي كامله.

محمد غلامی( Juve)
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 8:35
-18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اول از همه پیروزی دیشب یووه رو تبریک میگم این دیه گو هم خیلی خوب تو ترکیب جا افتاده اما بازم جای الکس خالیه

http://www.gettyimages.com/detail/90186542/AFP

http://www.gettyimages.com/detail/90186686/Getty-Images-Sport

و...

http://www.gettyimages.com/detail/90186917/Getty-Images-Sport

دوم : تشکر خیلی ویژه ( special ) از " امیرمهیار " خیلی کارت درسته رفیق ...

سوم : تشکر از حسین جوانی بابات کامنت اونی که گفته بود فیلم آبگوشتی خیلی منو شاکی کرد

در آخر این هم فرعه کشی رقابت های لیگ اروپا

در گروه A بايرن مونيخ آلمان- يوونتوس ايتاليا، بوردو فرانسه - مكابي اسراییل

در گروه B منچستريونايتد انگليس - ولفسبورگ آلمان، بشيكتاش تركيه و زسكا موسكو

در گروه C رئال مادريد- ميلان ايتاليا، مارسي فرانسه و زوريخ سوئيس

در گروه D، چلسي انگليس- پورتو پرتغال، اتلتيكو مادريد اسپانيا و نيكوزيا قبرس

در گروه E ليورپول- ليون فرانسه، فيورنتينا ايتاليا و دبرسن مجارستان

در گروه F بارسلونا - اينترميلان ايتاليا - ديناموكيف اوكراين و كازان روسيه

در گروه G سويا اسپانيا - گلاسكو رنجرز اسكاتلند، اشتوتگارت آلمان و اورزيسني روماني

گروه H، آرسنال انگليس - آلكمار هلند، المپياكوس يونان و استاندارد ليژ بلژيك

دور اول اين بازي‌ها 24 و 25 شهريور 88 برگزار مي‌شود

http://www.kickette.com/files/2009/08/aug29uefa.jpg

ali
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 9:6
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://juisance.blogspot.com/

برای شنیدن

حالا....
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 10:1
20
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

لوکرز: مرگ به ما مربوط نمی‌شود، زیرا تا زمانی که ما وجود داریم، مرگی وجود ندارد و وقتی مرگ می‌آید، ما دیگر وجود نداریم.

ابراهيم
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 10:13
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

براي محمد تفضلي: برو حالشو ببر... http://thedeadweather.com/treatmelikeyourmother/

براي حسين لامعي: اين هم از نتايج كارهايي كه وزارت ارشاد ميكنه. هنرمنداي ما براي بيان اعتراضشون به هرجايي و هر جشنواره‌اي متوسل ميشن. سوال من اينه كه آدم با هوشي مثل گلشيفته واقعا به بنر اين جشنواره توجه نكرده. راستي همونجوري كه ما فكر ميكنيم اين جشنواره غير مهمه يا خبر ديگه‌اي و ما نميدونيم.

براي ريحانه جوادي نژاد: چه كامنتي. خيلي خواستم ننويسم در موردش، اما نشد. چند بار خوندمش و هر بار لذت بردم. راستش اون حس نيمه شبي تو رو من تجربه نكردم. يعني هميشه درگير بودم و نتونستم لذتش رو ببرم. اما نوشته ات رو كه ميخوندم عجيب برام زنده بود. و اينكه چقدر خوبه كه داري احساس ميكني آدم بهتري مي‌شي. آدمي كه از چشم درد به تعالي معنوي روحي مي‌رسه آدم بزرگيه و من به دوستي با همچين ادمايي تو كافه افتخار ميكنم.

براي امير قادري: اميرخان يه مطلب نوشتم در مورد نقد نو و نسل نو. ايميل ميكنم برات لطفاً نظرت رو بهم بگو. راستي معلوم نشد اثاث كشي كيه؟

مجید
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 10:47
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

آقا هیچ از این روزنامه امروز خوشم نیومدیعنی در واقع بدم اومد

ناجور دروغ میگه منو بد جور یاد رسانه ضد ملی میندازه اولش فکر میکردم اشتباه از منه اما روز سوم بعد از خوندن مثلا اخبارش قسم خوردم نه خودم بخرمش نه بذارم رفقام این اشتباه رو تکرار کنن شرمنده اینو میگم امیر آقا ولی جای شما بودم نونمو تو همچین......نمیزدم بخورم

عزت زیاد


دوشنبه 9 شهريور 1388 - 10:51
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عجب پاچه خواریه این سید آریا قریشی!!

رضا رادبه
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 14:33
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای عليرضا حسن خاني

اون فیلم نامش هست "آخرین نبرد"اولین فیلم لوک بسون نیست

دقیقتر بگم دومین فیلمشه اما فیلمیه که نام بسون را سر زبان ها انداخت و هم چنین ژان رنو رو که توش بازی می کنه

این هم مدخلش در IMDb

http://www.imdb.com/title/tt0085426/

سید آریا قریشی
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 14:35
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1) به امیر قادری: این ایمیل پیشنهادام رسید؟ چون جوابشو دریافت نکردم. کماکان منتظر جوابم.

2) به "دوشنبه 9 شهريور 1388 - 14:21": دمت گرم رفیق بی نام!! مرسی از ابراز محبتت رفیق!! ولی "اسمش این نیست". (فهمیدین مال چه فیلمیه این جمله؟) حداقل برای ما اسمش این نیست. نمی دونم تو جمله هام چی دیدی که این صفت رو این قدر راحت در مورد من به کار بردی. این که من از تعطیل شدن کافه ناراحت شدم (و بعد از فهمیدن این که این کافه قراره به یه جای بزرگ تر و تر و تمیزتر منتقل شه، خوشحال) پاچه خواریه؟ (مطمئن باش که اون ناراحتی و این خوشحالی به خاطر امیر قادری نیست. به خاطر خودمه. چون یه مدت احساس کردم یکی از لذت های بزرگ زندگیم داره از بین می ره و بعد فهمیدم که نه. اتفاقاً داره سازمان یافته تر و حرفه ای تر می شه). این که از امیر قادری به عنوان رئیس این کافه خواستم هرجا میره محکم و استوار وایسه تا ما اعضای کافه هم پشتش وایسیم پاچه خواریه؟ این که از اقدام امیر قادری تو قرار دادن شعر جواد یساری تو تیتر روزنوشتش حمایت کردم، پاچه خواریه؟ (خداییش چند تا منتقد مطرح رو می شناسی که چنین کاری رو انجام بدن و نترسن از این که به بی سلیقه بودن و بی کلاس بودن متهم بشن؟) آها! نکنه ایراد گرفتن من از امیر قادری بابت غلط نگارشی تو روزنوشت هاش (قضیه ی عشاق ها) مصداق بارز پاچه خوار بودن منه؟!! آیا این که از کامنت احسان هاشمی در حمایت از امیر قادری خوشم اومده، پاچه خواریه؟ آیا این مسأله که من وقتی جملات جالبی رو می بینم یا دیالوگی از یه فیلم تو ذهنم می مونه، میام و تو این روزنوشت مطرح می کنم (نه فقط برای امیر قادری، بلکه برای تمام بر و بچه های کافه نشین) پاچه خواریه؟! این که از بچه هایی که بهم تبریک گفتن، تشکر کردم ( وتازه نتونستم از خیلی هاشون تشکر کنم که ضمن عرض معذرت، از همین جا از همشون تشکر می کنم) پاچه خواریه؟ اگه پاچه خواریه، آره! من پاچه خوارم. ولی دوست دارم این رو بدونی رفیق. اگه من از امیر قادری خوشم میاد و معمولاً حرفش رو قبول می کنم و ازش حمایت، به خاطر این نیست که می خوام پاچه خواری کنم. به خاطر اینه که واقعاً قبولش دارم. کارهاش رو، حرف هاش رو، نوع نگارشش رو، همه رو قبول دارم. هر چند به موقع اگه با یه کاریش مخالف باشم، مخالفتم رو حتماً ابراز می کنم (واین اتفاق قبلاً هم افتاده). ولی واقعاً با رفتارش حال می کنم. تو بخش کامنت های روزنوشت قبلی (یا روزنوشت قبل ترش) یه کامنت تو حمایت از امیر قادری نوشتم که می تونی بخونیش و متوجه شی که چرا از امیر قادری خوشم میاد. اما اگه خواستی، همین جا برام یه پیغام بذار که مفصل برات توضیح بدم که چرا با کارهای امیر قادری حال می کنم. مطمئن باش دلایل زیادی برای این کار دارم. منتظر پیغامت هستم. شرمنده طولانی شد. ولی فکر می کنم ما اعضای این کافه عادت داریم تا از یه چیزی مطمئن نشدیم، اون رو مطرح نکنیم. اون هم به همین سادگی و بدون ذکر ناممون!

بهروز قهرمانی
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 15:14
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اینجا همه از بهترین ها می نویسند همه از محبوب ترین ها می نویسند اما حالا من می خواهم از بدترینها بنویسم از چیزهایی بنویسم که از انها تنفر دارم و به نظرم مشمئز کننده است همین جا بگویم به طرفداران فلان خواننده یا فلان کتاب و یا فیلم برنخورد چون این فقط نظر من تنها است و اگر در آن خیلی گستاخی بود اقای امیر قادری می تواند براحتی آن را حذف کند و اصلا در کافه آن را راه ندهد و اما اولین بدترین:

از ادوارد دست قیچی متنفرم

.

.

.

به خدا جدی می گویم خیلی بدم می اید باورتان می شود تا حالا 2 بار نشسته ام آن را نگاه کنم و تا حالا هر دو دفعه وسط فیلم خوابم برده! نمی دانم چرا اما اولین متر و معیار من برای فیلم خوب بودن نخوابیدن در هنگام دیدن فیلم است می دانم معیار مزخرفی است اما خوب ما اینیم دیگه البته بعد که نگاه کردم و دقت کردم دیدم واقعا جهان ادروارد با جهان من فرق دارد برای همین نمی توانم با آن ارتباط برقرار کنم من خیلی فیلم بنجل نگاه کردم و تا اخر آن هم نشستم و خوابم نبرد اما این یکی واقعا نوبر است واقعا شرمنده ام من هیچ دفاعی ندارم از خودم بکنم بخدا همش تقصیر این متر و مقیاس لعنتی است وقتی ادمی 2 بار وسط یک فیلم خوابش ببرد وقتش است که بلند در کافه فریاد بزند:

.

.

.

من از این فیلم بدم می آید.

بهرنگ
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 17:4
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امروز مطلبتو تو روزنامه ی اعتماد خوندم . بهتر نیست اون سوال ها رو اینجا هم بذاری تا بچه های کافه هم نظرشون رو بگن بحث خوبی میشه ها

http://www.divasthesite.com/images/Norma_Shearer/With_Others/Ingrid_Bergman_Alfred_Hitchcock.jpg

بهروز قهرمانی
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 17:55
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خوب اقای قریشی من به عنوان یه داور بی طرف باید بگم تا موقعی که یه اعتراض درست و حسابی از شما به امیر قادری اینجا اورده نشه بابت حالا هر موضوعی نمی تونی بگی من به موقعش از امیر انتقاد هم می کنم اما فعلا اون اقای بی نام هم نمی تونه همونجوری رو هوا حرف بزنه این رو در نظر داشته باش از میون بچه های پر شمار کافه این تنها تو بودی که تو مجله فیلم نقدت اومده پس باید قبول کنی هوای اقای قادری رو هم باید داشته باشی کما اینکه خودت هم معترفی و اصولا طبق گفته خودت همه کارهای اقای قادری رو قبول داری

لیلی گ.
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 18:25
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مطالب مربوط به تارانتینو رو توی تهران امروز خوندم!اطلاعات خوبی داده بودین! با اینکه خیلی ادم سینمایی نیستم اما خوب کارای تارانتینو رو دنبال میکنم و امیدوارم فیلم جدیدشم همونطور که شما گفتین، فیلم خوبی باشه

زیبا نامجو
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 20:36
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای سید آریا قریشی کافه نشین ثابت (این روزها)!:

با افتخار میگم که اسمم زیبا نامجو هست

همیشه هم بدون اسم کامنت میذارم(راستش فکر میکنم دونستن یا ندونستن اسمم فرقی به حال کسی نداره)

و اینکه من اصلا خبر نداشتم شما از تعطیلی کافه ناراحت و بعد از انتقالش به جای بزرگتر خوشحال و مسرور شدید!

حجم کامنت های بالا بانام شما به بیش از بیست تا میرسه در ساعات مختلف روز میاید و کامنت میذارید(بله هیچ ربطی به من نداره) بعد یهو از امیر قادری تعریف میکنید و ...............من که 2سالی هست به کافه سر میزنم اسمتون رو تازگی (با حجم بسیار بالا!!) اینجا میبینم قبلش احتمالا یا نبودید یا این اشتباه وحشتناک من رو میکردید و بی نام کامنت میگذاشتید!

بعد یهو سر و کله مطلبتون تو مجله فیلم پیدا میشه که قاعدتا راهیابی بهش کار راحتی نیست!!!!!(و انجای کار به من مربوط میشه چه جورهم!)

بعد هم سید قریشی اینجا سید قریشی اونجا و................

در مورد مطلب تون تو مجله فیلم به عنوان خواننده ای که بیش از 10ساله این مجله رو میخونه باید بگم بعضی سادگی ها در نثر و نوشتار بسیار فاخرند چون نویسنده قبلا از دالان پیچیدگی ها گذر کرده و به سادگی فاخر و اندیشمند دست یافته (مثل همین رفیق مون امیر قادری و البته نیما حسنی نسب )اما سادگی نوشته ی شما بی پشتوانه و انشایی هست چیزی شبیه به انشاهای دبیرستانی ،نوشته ای خام که قبلا از هیچ دالانی رد نشده

من خواننده ی این مجله و عاشقش هستم و برام راستش سنگین میاد هر قلم خامی توش راه پیدا کنه(ابدا مخالف ورود افکار و سلایق جدید نیستم) اما زمانی که در شان مجله باشه

مثل ورود دوبلور ها تا زمانی که ورود به این عرصه سخت بود دوبله هم خوب بود اما زمانی که همه شروع کردند به نق زدن کهعرصه ی دوبله به دژ میمونه و نمیشه واردش شد این جاده زیادی صاف و سهل شد و خب خودتون میبینید که دوبله با صداهای تقلیدی و بد آهنگی که واردش شده به کجا رسیده !

شوق و شعف تون از دیدن نامتون در بخش همکاران این شماره خیلی طول نمیکشه و زود عادی میشه اما این مطالب همیشه میمونن هم تو ذهن ما عاشقان مجله فیلم و هم تو آرشیو مجله هامون و مجله هاتون به این چیزها فکر کنید

راستی اسم من هست زیبا نامجو ! خواستم تاکید کنم تا اینبار متهم نشم به بی نام و نشان بودن!

سعید حسینی
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 23:31
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای بهروز قهرمانی :

از این به بعد قبل فیلم دیدن خوب بخواب که با یک همچین معیاری خوب بد بودن اثر رو تعیین نکنی ضمناما فیلم ها را از طریق تماشاگرهاش نمی شناسیم ما تماشاگر ها رو از طریق فیلم ها می شناسیم.

Reza (رضا سرمست)
دوشنبه 9 شهريور 1388 - 23:41
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای ح.v : آخرین فیلم هندی که دیدم یه فیلم سیاه و سفید بود که چند ماه پیش سینما 4 پخش کرد و خیلی هم خوب بود . البته فیلم معروفی بود ولی اسمشو فراموش کرده ام .

محسن شرف الدین(دراگون)
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 0:28
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پسر.به خدا اینجا همه عاشقن

حسین جوانی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 2:24
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بزای محمد تفضلي:

می کشمت قدیمیه ولی من می کشمت!

سعید حسینی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 2:57
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

با کلی مصیبت هاروی رو گیر آوردم و دیدم و واقعا یک جواهر بود و اغراق نیست اگر بگویم جیمز استیوارت حتی فراتراز سر گیجه اینجا ظاهر می شود هر چند هنوز به نظرم بهترین بازیش رو تو پپنجره عقبی انجام داده . به تمام بچه های کافه توصیه می کنم این فیلمو ببینند و جمله بزرگ فیلم که ادوود به نقل از مادرش می گوید توی سکانسیه که داره با دکتر ه صحبت می کند و کاملش اینه : مادرم همیشه می گفت آدم تو این دنیا یا باید زرنگ باشه یا دلپذیر من تا مدتی زرنگ بودم اما سرانجام دلپذیر بودن رو ترجیح دادم امیر دستت درست خلاصه سر حالمون اوردی

mebzo
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 3:51
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بچه ها به نظر من مسلسلی تو این پست کامنت بذاریم تا دم آخری کافه رو از تو منفجر کنیم و بزنیم به چاک...

البته همگی با هم ...

عليرضا حسن خاني
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 5:16
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

به رضا رادبه عزيز

فكر كنم خودشه. دست مريزاد رضا جون.سه، سه بار كه نه بار دستت درست. بدجوري دنبال اين فيلم بودم برم و پيداش كنم. از كافه چي هم ممنونيم كه جايي راست و ريست كرده واسه ما كه مي تونيم توش يه همچي دوستاي گلي و يه همچين پاسخ هاي خوبي واسه سؤال هاي بي سر و تهمون استفاده كنيم.

امير خان ما آماده اسباب كشي ايم ها. شما دستور بدي تنهائي كاناپه سه نفره ات رو از طبقه دهم مياريم پائين و مي بريم طبقه بيستم. نكته ده تا بيست گرفتي كه؟!نه؟!

Azadeh
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 8:3
25
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام آقای قادری عزیز

من هم مثل سینا عابر دیروزم می خواستم بدونم میشه از این به بعد جای عابر بودن همراه امروز و همیشتون توی کافه بشم؟

قول می دهم جای دو تا سه تا وسیله را جابجا کنم.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 8:32
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیروز یکی از دوستان هم کافه اومد و من رو به لقب "پاچه خواری" مزین کرد! نه این که بخوام بگم من اصلاً پاچه خوار نیستم ها! به هر حال من که نمی تونم از خارج از گود به قضیه نگاه کنم. شاید اگه بخوام از دید یه نفر دیگه غیر از خودم به قضیه نگاه کنم، این کامنت ها و نوشته هام یه جور پاچه خواری به نظر بیاد. این رو اصلاً انکار نمی کنم. ولی خداییش وقتی از دید خودم به قضیه نگاه می کنم، هیچ وقت تلاش نکردم پاچه خواری کسی رو بکنم یا... از این کار اتفاقاً بدم میاد. این کامنتایی که نوشتم، صرفاً به خاطر موافقت واقعیم با اون مطالبی بوده که توش ذکر کردم. حالا برام مهم نیست این مطالب به نفع امیر قادریه یا به ضرر او. تو قضیه ی امیر قادری و جواد خیابانی اتفاقاً از امیر قادری انتقاد کردم و از کارش چندان خوشم نیومد. ولی دلیلی نداشت که اون رو ابراز نکنم چون مثلاً امیر قادری ممکنه بدش بیاد یا هر چیز دیگه ای. اگه کسی امیر قادری رو بشناسه، خوب می دونه که او اصلاً از پاچه خواری و چاپلوسی خوشش نمیاد. در واقع زرنگ تر از این حرف هاست که بخواد با این کارها خام بشه. اصلاً من واقعاً برای چی باید پاچه خواری امیر قادری رو بکنم؟ برای این که مقاله هام رو این ور و اون ور چاپ کنه؟ وای بر من اگه بخوام به خاطر همچین مسأله ای شرافتم رو بفروشم و وای بر امیر قادری اگه بخواد با این کامنتای من مقالاتم رو چاپ بکنه. رک تر بگم. لعنت به من اگه بخوام به خاطر چاپ شدن مقاله ام تو مجله فیلم پاچه خواری کسی رو بکنم. لعنت به من. اصلاً اگه امیر قادری از این کارها می کرد، مطمئن باشید صفحه ی سینمایی تهران امروز این قدر قوی نمی شد.خب حالا من واقعاً به چه دلیلی باید بیام و پاچه خواری او رو بکنم؟ چه سودی برای من داره؟ اگه دلیل دیگه ای داره بهم بگید لطفاً. رفتارهای هر کسی نیاز به اصلاح داره و بی شک من هم از این قاعده مستثنی نیستم. خیلی از رفتارهام از دید خودم خیلی جالب نیستن و خیلی دیگه هم ممکنه برای دیگران آزاردهنده باشه و من نفهمم. پس خواهشاً مثل همین دوست عزیز سعی کنید کمکم کنید تا به اون چیزی برسم که بشه بهش گفت "خوب"!

به هر حال، حرف این کامنت این نیست. کامنت این دوست عزیز متأسفانه به من فهموند که عده ی زیادی هنوز نمی دونند نظرات مثبت من (و خیلی دیگه از دوستان) در مورد اقدامات و نوشته های امیر قادری، از سر پاچه خواری نیست. علت اصلی این کامنت ها اینه که ما عملکرد امیر قادری رو قبول داریم و برای این کارمون هم دلیل داریم. این جا فقط می خوام به چند دلیلی اشاره کنم که من به خاطر اون ها به امیر قادری علاقه دارم.

1) یک بار دیگه هم به این نکته اشاره کرده بودم که فضای نقدنویسی ایران با اومدن امیر قادری تغییر کرد. تغییری اساسی. اگه بخوام در یک کلمه این تغییر رو خلاصه کنم، باید بگم نقدنویسی ایران ساده تر شد! همین. خیلی ها این ویژگی رو یک خصوصیت منفی دونستن و اون رو "نثر ورزشگاهی" یا یه همچین چیزایی دونستن. ولی به نظر من این تغییر واقعاً یه تغییر مثبت و مهم بود. از نظر محتوایی، نقدها و نوشته ها افت نکردن، ولی حالا خیلی راحت تر می تونن با مخاطب عام ارتباط برقرار کنن. حالا نثر نقدهای ایرانی بدون این که توهین آمیز باشه، به زبان عامه ی مردم نزدیک تر شده و این به نظر من خیلی خوبه.

2) امیر قادری شاید برای اولین بار به من نشون داد که هیچ لزومی نداره که آدم از ابراز عقایدش بترسه. حتی اگه از دید دیگران مسخره و شرم آور و حتی احمقانه به نظر بیاد. امیر قادری بهم یاد داد که اگه از ساسی مانکن خوشمون میاد، انکارش نکنیم و بخوایم فقط از پینک فلوید حرف بزنیم. اگه درباره ی الی رو با توجه به مقیاس زندگی اجتماع امروز، بیشتر از ماجرای آنتونیونی دوست داشتیم، از گفتنش نترسیم، مبادا بهمون این انگ رو بزنن که سینمای هنری اروپا رو نفهمیدیم و اوج سینما رو درک نکردیم و... امیر قادری بهمون یاد داد که از هیچ کس بت نسازیم و اگه بزرگ ترین کارگردان دنیا هم فیلم بدی ساخت، سعی نکنیم به خاطر نام کارگردان، قضیه رو لاپوشانی کنیم.

3) امیر قادری برای اولین بار حرف هایی زد که باعث شد من به عنوان یه نفر از نسل جوون، نگاهی دیگه به خودم و هم نسلای خودم داشته باشم. حالا فهمیدم بر خلاف اون چه خیلی از بزرگ ترا سعی می کنن وانمود کنن، نسل جوون پتانسیل عظیمی داره که اگه فقط بخشی از اون هم آزاد بشه، می تونه ایران رو تکون بده. حالا فهمیدم که اتفاقاً نسل جوون تو دود و دم و بدبختی و بحران های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور، طوری بار اومده که می شه روش حساب کرد و حتی بهش تکیه کرد. اگه همین بزرگ ترا بذارن. خلاصه ی کلام این که امیر قادری باعث شد حتی تا حدی به نسل خودم افتخار کنم.

4) امیر قادری برای اولین بار بهم فهموند که وقتی فیلم می بینیم، نباید اون را با این متر و معیار بررسی کنیم که فیلمنامش چه طوریه یا مثلاً شخصیت پردازیش ضعف داره یا... معیار اصلی اینه که چقدر از فیلم لذت می بریم. چقدر ذهن ما رو مشغول می کنه و بعداً چقدر تو قلبمون جا باز می کنه. اون وقت بود که نگام به سینما عوض شد و شکل دیگه ای به خودش گرفت. حالا می تونم بگم از سینما واقعاً لذت می برم.

5) کافه ی امیر قادری برای من فرصتی شد تا برای اولین بار هرچی حرف سینمایی و حتی غیرسینمایی نگفته تو گلوم دارم بیام این جا مطرحش کنم. هر چی می خوام مطرح کنم و خیالم راحت باشه که کسایی تو کافه هستن که به دقت به این حرف ها گوش می دن و روش فکر می کنن. از اون مهم تر، کافه برام شد مثل یه کلاس درس. از یه زمانی به بعد، سعی می کنم همه ی کامنت هایی که نوشته می شه رو نه تنها بخونم، بلکه ببلعم. ارزش کامنت های بچه ها برام اگه از نوشته های خود امیر قادری بیشتر نباشه، کمتر نیست. بدون اغراق می گم، کامنت های احسان هاشمی، ساسان امیرکلالی، سیاوش پاکدامن، Wall e، آریان گلصورت، ریحانه جوادی نژاد، کاوه اسماعیلی و همه ی عزیزانی که اسمشون از قلم افتاد و از همین جا دست همه شونو به گرمی می فشارم، همون قدر برام آموزنده بود که درس های معلم کلاس اول برای یه دانش آموز. تمام بچه های کافه رو به اندازه ی یه دوست خیلی صمیمی دوست دارم و این خیلی برام ارزشمنده و نباید فراموش کنیم که این فرصت طلایی رو امیر قادری برامون مهیا کرد.

دوست عزیزمن! نمی دونم این نوشته چقدر برات قانع کننده بود. امیدوارم قانع شده باشی که واقعاً هدف من از این کامنتا پاچه خواری نیست. من بیشتر از هر کسی به خودم فکر می کنم و این که از زندگی و سینما لذت ببرم و تو این کافه این اتفاق داره به تمام معنا برام رخ می ده. شما هم هر کسی هستی، یکی از اعضای همین کافه ای و خیلی دوست دارم این رو بهت بگم که این می تونه شروع یه دوستی خیلی قشنگ باشه. باور کن.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 9:4
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

و اما در مورد کامنت جدیدتون سرکار خانم زیبا نامجوی گرامی:

مرسی که این بار اسمتون رو گذاشتید و امیدوارم کامنتم باعث ناراحتی شما نشده باشه.

به نظر من مهمه که هر کدوم از ما اسممون رو این جا بذاریم. چون اون وقت کم کم یه ذهنیت هر چند نسبی از هم پیدا می کنیم و راحت تر می تونیم کامنت های همدیگه رو تحلیل کنیم و بفهمیم. وقتی من دارم مثلاً کامنت کاوه اسماعیلی زو می خونم و اسمش رو کنار کامنت می بینم، می دونم که دارم کامنت چه کسی رو می خونم. می دونم که این مثلاً کامنت احسان هاشمی نیست. باید با یه دید دیگه ای باهاش برخورد کنم. برای همین واسه من مهمه که بدونم طرف مقابل من تو بحث ها چه کسی هست. بنابراین امیدوارم ناراحتی من از این که اسمتون رو تو کامنت قبل ننوشتید، به حساب بی تربیتی و بی اعتنایی من نذارید. به هر حال:

گفتید که از دو سال قبل کامنت می ذاشتید و اسم من رو اخیراً دیدید. درسته. من تا پاییز پارسال اصلاً تو این روزنوشت کامنت نمی ذاشتم. البته گاه گاهی بهش سر می زدم. ولی هنوز با فضای روزنوشت آشنا نبودم. پاییز پارسال سر یه قضیه ای با آقای قادری آشنا شدم و سر اون قضیه کنجکاویم نسبت به این کافه بیشتر شد و کم کم وارد فضای این جا شدم و تبدیل شدم به یکی از مشتری های دائمی کافه. تعداد کامنت هام هم روز به روز زیاد شد تا به این جا رسید! بله من پارسال این موقع اصلاً تو این روزنوشت کامنت نمی ذاشتم و حالا این قدر کامنت می ذارم. شاید تا سال بعد همین موقع کامنت های من به دو برابر الآن هم برسه و شاید هم نصف شه. ولی فکر نمی کنم این دلیلی باشه برای پاچه خواری من!

در مورد مطلبم در مجله فیلم هم مرسی که اون رو خوندید و نظرتون رو گفتید، ولی اون چیزی که من تا حالا شنیدم، متفاوت از نظر شما بوده. تو همین روزنوشت دنبال کنید تا چند تا از نظرات دوستان رو پیدا کنید. شاید قلمم خام باشه. شاید تجربه ام کم باشه. ولی به هر حال نوشته ام بین دوستانم (چه داخل این روزنوشت و چه خارج اون) با استقبال قابل قبولی رو به رو شده و این برام راضی کننده است. درباره ی این اشاره ی نه چندان غیرمستقیمتون که مقاله ی من به خاطر پاچه خواری هام تو مجله فیلم چاپ شده و نه به خاطر قلمم، باید بگم توجه دارید که با این حرفتون بیشتر از من دارید به امیر قادری توهین می کنید؟ یعنی امیر قادری میاد و اعتبارش رو می بره زیر سؤال و حاضر می شه پرونده ی دشمنان مردمش ضعیف تر از کارهای دیگه اش بشه، فقط برای این که من پاچه خواریشو کردم و مقالم باید چاپ شه؟ به نظر من اصلاً قابل باور نیست که امیر قادری همچین کاری انجام بده. وگرنه در درجه ی اول خودش زیر سؤال می ره. در ضمن فراموش نکنید امیر قادری همه کاره ی مجله فیلم نیست که مقاله ها رو خودش بدون اجازه ی دیگران ببره و اون جا چاپ کنه. قطعاً فیلترهای دیگه ای هم وجود داشته و مقاله ی من از اون فیلترها هم رد شده.

و این که گفتید " بعد هم سید قریشی اینجا سید قریشی اونجا و................". خب این به من چه ربطی داره؟ من چند تا جمله از نیچه نوشتم و امیر قادری خوشش اومده و دو سه تاشو با ذکر نام من تو روزنوشت هاش زده. این مسأله به من چه ربطی داره؟ خیلی متوجه نمی شم. یا جاهای دیگه. اصلاً مگه اسم من کجاها آورده شده یا خود امیر قادری تو روزنوشت هاش چند بار به اسم من اشاره کرده؟ مگه آقای قادری به اسم کسای دیگه اشاره نمی کنه؟ آیا مثلاً احسان هاشمی که یه کامنت در حمایت از امیر قادری نوشته پاچه خواره؟ ما باید پاچه خوار نبودن خودمون رو با انتقاد کردن از امیر قادری نشون بدیم؟ نه. وقتی این اواخر اقدام خاصی از امیر قادری ندیدم که باهاش مخالف باشم، برای چی باید بد بگم؟ باز هم اگه کافه همین جوری پررونق باشه، مطمئن باشید باز هم میام و باز هم از همین نظرات می ذارم. حالا شما می خواید اون رو پاچه خواری بنامید یا هر چیز دیگه.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 9:20
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

و در جواب بهروز قهرمانی عزیز: من به موقعش از امیر قادری انتقاد کرده ام. نه تو این روزنوشت. بلکه تو صفحه ی اصلی سایت سینمای ما. سر جریان جواد خیابانی سه چهار تا کامنت گذاشتم و حتی اشاره کردم که امیر قادری رو به عنوان نماینده ی نسل خودمون نمی شناسم و از جواد خیابانی حمایت کردم. این انتقاد نیست؟ آیا یه آدم پاچه خوار این طور کامنت می ذاره؟ همین الآن هم می گم هیچ کس رو به عنوان "نماینده" ی یک نسل قبول ندارم. چه امیر قادری، چه دیگرون. یا بعد از شکست تیم ملی از عربستان و برکناری علی دایی، زمانی که آقای قادری در موضعی (به نظر من) بی رحمانه و غیرمنصفانه به علی دایی تاخت (و البته چند روز بعد موضعش رو ظاهراً مقداری تعدیل کرد) من یه کامنت حمایتی درباره ی علی دایی گذاشتم. یا درباره ی قضیه ی وقتی همه خوابیم (این رو تا حالا مطرح نکرده بودم) با امیر قادری و حرف هاش به شدت موافق بودم، ولی با لحن نوشته اش نه. لحن تند و حتی گاهی غیرمحترمانه که حتی مجله فیلم هم یه بخش هاییش رو سانسور کرد. مطمئن باش این جوری نیست که با همه ی کارهای امیر قادری موافق باشم و چشم بسته از او اطاعت کنم. خیالتون راحت باشه که چشم بسته از هیچ کس اطاعت نخوام کرد. ولی معمولاً از کارای امیر قادری لذت می برم و دلیلی هم نمی بینم که به اون اعتراف نکنم.

و در مورد این نکته که " از میون بچه های پر شمار کافه این تنها تو بودی که تو مجله فیلم نقدت اومده". آیا واقعاً بچه های این کافه از این که نقد من تو مجله فیلم چاپ شده ناراحتن؟ آیا فکر می کنید که با پارتی بازی مقاله ام رو اون جا چاپ کردم؟ خیلی خب. من از همین جا رسماً از همه ی بچه های کافه معذرت می خوام که نقدم تو مجله فیلم چاپ شده. معذرت می خوام که نوشته ام از دید شورای نویسندگان و هیئت تحریریه ی مجله فیلم ارزش چاپ شدن تو معتبرترین مجله ی سینمایی حال حاضر ایران رو داشته. من واقعاً شرمنده ام و نمی دونم چه جوری تو روی بچه های این کافه نگاه کنم. ببخشید که از بین همه ی شما مقاله ی من چاپ شده. ولی یه سؤالی دارم. تو این کافه چند نفر اصلاً تا حالا تلاشی انجام دادن که نوشته شون تو مجله فیلم چاپ شه؟ چند نفر مقاله برای امیر قادری یا هر کس دیگه ای فرستادن تا ازش بخوان تو مجله فیلم چاپ شه؟ شما فکر می کنید امیر قادری چطور آدمیه؟!! من فکر می کردم همه ی ما تو این کافه مثل برادر و خواهریم. هر کی یه کامنت قشنگ بذاره، انگار خود ما نوشتیم. هر کس دیالوگ یا جمله ی قشنگی رو تو کامنتا بنویسه، همه ی ما به یه اندازه لذت می بریم. هر کی اسمش تو یه جای معتبر قرار بگیره، برای کل کافه خوشحال کننده است، نه فقط برای اون فرد. ولی باید بگم متأسفم که انگار این کافه هم جای امنی نبود. همین. والسلام.

حامد
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 9:44
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چقدر جوشی هستی آریا قریشی یا خیلی بیکاری داداش یا خیلی حوصله داری اینجا رو زدی به نام خودت انگار شده روزنوشت های آریا قریشی

من البته نظرم به تندی رفقا نیست ولی باهاشون موافقم

و اینکه ما ایرانی ها اهل افراط و تفریط هستیم و این بدترین اخلاقمون محسوب میشه، گرفتی که ؟

نادیا
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 9:48
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بابا این دعواها چیه راه انداختین؟ این روزای آخری خدا رو خوش نمیاد روتون به روی هم باز بشه.صلوات بفرستین

زهرا
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 12:42
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به همه بچه ها: لطفاخلا صه تر بنويسيد به چشمامون رحم کنيد.راستش من کافه رو دوست دارم چون اوني که ميخوام رو ازش برمي دارم من مثل تعداد اندکي از بچه ها دهه شصتي و هنر هفتمي وموسيقي سنتي هستم وخيلي از اين فيلمهايي که بقيه ميگن اصلا مورد علاقه من نيست حتي سليقه خود اقاي قادري اما بذارين در کنار نقدهاي سازنده و البته محترمانه به همديگر هر کي حال خودش رو ببره (که البته اين لحن ادبياتي هم مورد علاقه من نيست)وديگر اينکه مثل بعضي روزنامه ها وارد بحث جواب دادن وجوابيه نشويم که عاقبت خوبي ندارد وفضاي کافه به ترکستان ميرود

فواد
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 12:57
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امير جان

يه مطلب در مورد برتون فرستادم اما چون جوابي نيومد و با اين وضعيتي كه گويا ياهو داره شك كردم كه رسيده باشه. بنابراين چندين مرتبه ارسال كردم كه هنوز هم جوابي در كار نيست. اين شك هنوز ادامه داره ...

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 13:12
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

متأسفانه تو این کافه داره یه سری حرمت هایی شکسته می شه. هیچ وقت فکر نمی کردم تو کافه ای که با چه عشقی می اومدم و توش نظر می ذاشتم تا با دوستان نادیده ام درباره ی اونا بحث کنیم و عشق خودمون رو به هنر و سینما با هم قسمت کنیم، متهم به پاچه خواری شم. واقعاً انتظارش رو نداشتم. من دیگه نمی خوام به این بحث ادامه بدم. حرف هام رو تو کامنتای بالایی زدم و نظرم هم عوض نمی شه. فقط می خوام چند تا سؤال از دوستانی بپرسم که از من ایراد گرفتن و من رو پاچه خوار دونستن. بعدش دیگه در باری این موضوع حرفی نمی زنم.

دوستان عزیز! حق با شماست. من پاچه خوارم. ولی می خوام بدونم شما چی کار کردید؟ شما چند بار سعی کردید مقاله تون رو برای جایی مثل مجله فیلم بفرستید تا شاید نام شما هم بره در میان همکاران یه شماره ی مجله فیلم؟ شما اصلاً چند تا مقاله تا حالا نوشتید؟ شما اصول نقدنویسی رو می دونید؟ شما اصلاً فرآیند و پروسه ی چاپ یه مقاله تو مجله ای مثل مجله فیلم رو می دونید که این قدر راحت چاپ شدن مقاله ی من رو فقط و فقط محصول چاپلوسی من می دونید؟ آیا شما فکر نکردید که چاپ شدن مقاله ی من و امثال من تو مجله فیلم، زیر نظر یه نفر نیست و باید یه گروه درباره اش نظر بدن؟ شما اصلاً می دونید تهمت زدن بی دلیل و چشم بسته به دیگران چه کار ناپسندیه؟ شما می دونید با این حرف هاتون به چند نفر توهین کردید؟

من آدمی نیستم که از مواضعم کوتاه بیام، مگر این که قانع شم و طبیعیه که این حرف های ذکر شده از طرف دوستان، به هیچ وجه برام قانع کننده نبود. من باز هم با تمام وجود از امیر قادری حمایت می کنم و اختلافاتم با او رو هم مطرح می کنم. از هیچ کسی هم نه خجالت می کشم و نه می ترسم. ولی دوست دارم شما بدونید، همه ی تلاش من این بوده که کافه رونق بگیره. اگه من زیاد نظر گذاشتم، جای کسی رو تنگ نکردم. شما هم نظر بذارید تا این جا تبدیل نشه به روزنوشت های آریا قریشی. به خدا من پایه ام. به شدت هم پایه ام. هر چی تعداد افرادی که نظر می ذارن بیشتر بشه و کامنت های پروپیمون تری گذاشته بشه، من بیشتر لذت می برم. ارادتمند همه ی کسایی که سعی می کنن کافه رو پررونق نگه دارن هم هستم. فقط تو رو خدا بیاید با حرف هامون حرمت ها رو از بین نبریم و به همدیگه توهین نکنیم. واقعیتش اینه که این کافه اصلاً جای این جور جر و بحث ها نیست. خودم می دونم. این جا باید از عشق و سینما و زندگی صحبت شه. نه از این جور حرف ها. شرمنده ی همه ی دوستایی هم که ممکنه از حرف هام ناراحت شده باشن هستم. ولی نظراتم همونیه که گفتم. همین.

زهرا
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 13:31
-17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

براي حسين لامعي :يک لحظه به ذهنم رسيد معني سانسور ميتونه اين شعرباشه جز راست نبايدگفت هر راست نشايدگفت باچيزهايي که در باره اون سايت ايتاليايي گفتيد خودش ميتونه براي عده اي اين کنجکاوي رو ايجادکنه که ببينن توش چيه ومعمولا تيتروويترين هرچيزي بيان کننده محتواي اونه وشما اگاهانه يانااگاهانه چيز کاملا بي ارزشي رو معرفي ميکنيد


سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 14:24
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

در راستای معرفی آهنگ و صوت از این حرفا اینم یه لینک:

http://haale.com/_mediaPlayer/Paratrooper/04-Haale-Paratrooper-This%20High.mp3

بهروز قهرمانی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 14:31
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به سعید حسینی دوست عزیز:

اره من متر و معیارم یا بهتر بگم اولین معیارم واسه فیلم دیدن نخوابیدن جلوی صفحه مانیتور است من فیلمها را سعی می کنم با قلبم ببینم اگه قلبم خوشش نیاید کمتر می تپه اونموقع کمتر خون به مغزم می رسه بعد یهو هم فشارم میاد پایین و پلک هام میره روی هم و بعد هم لالا.

بله درسته تماشاچی ها رو میشه از نوع فیلمهایی که نگاه می کنن شناخت این دقیقا درسته اما بگو ببینم با این حرفت من باید بشینم جلو تلویزیون کارهای سینمای بعد از جنگ ایتالیا را ببینم چون منتقدها ازش خیلی تعریف کردن با این حساب من باید بشینم هر فیلم به اصطلاح روشنفکری رو ببینم بگم به به . نه عزیزم من ندای قلبم بهم میگه چی ببینم نه تبلیغات و حواشی دور فیلم

امیر قادری توی همین کافه گفت که من هم خیلی خوشم امد تا حالا از گدار فیلم ندیده ، ای حال کردم اخه چه معنی داره ادم از همه فیلمسازهای معروف و مهم دنیا خوشش بیاد من واسه خودم یه سری اعتقاداتی دارم که فقط یک طیف از کارگردان های سینما می تونند با اون همخونی داشته باشند ایا این گناه بزرگیه؟

اره من از سینمای تیم برتن بدم می اید مخصوصا از ادوارد دست قیچی همچنین از کارخانه شکلات سازی البته بگم ماهی بزرگ را خوشم اومد اونم به خاطر یک نما از کفشهای اویزون روی هوا که منو یاد یه خاطره شیرین می اندازه والا غیر

به نظر من تیم برتن با این کارهای فانتزی اش اسیب جدی به سینمای نوستالژیک زده من عاشق فیلمهای نوستالژیک هستم مثل همه عشق فیلم های دیگه برای همین هم است که سینما پارادیزو و مالنا رو دوست دارم ( کل کارهای تورناتوره) تورناتوره وقتی افسانه 1900 رو ساخت فکر کنم اون سکانس ها رو داشته نقاشی می کرده که یکی از راه رسیده اونا را تبدیل به فیلم سلو لوییدی کرده

من عاشق سینمای تورناتوره ام می دونی چرا؟ چون فیلمهای اون با لحنی تاثیرگذار و امیخته با دریغ و حسرته اون فضایی رو تو فیلمهاش بوجود میاره که ادم رو سرمست و سیراب می کنه

برای همین می گم باید بین فانتزی و نوستالژی فرق گذاشت و فانتزی بازها اصلا یه خطر بزرگ برای نوستالژی گو ها هستند

راستی تا یادم نرفته اینم واست بگم که بیلی وایلدر کبیر چطور از یک داستان عاشقانه دختری معصوم در سابرینا یک فیلم رمانتیک بزرگ ساخت چطور از ارزوهای یک دختر نورس در love in the afternoon عاشقانه ای تمام عیار ساخت تو رو خدا حالا بگو تیم برتن می تونه به اونا برسه

اهان من یک فیلم دیگه رو یادم رفت بگم فیلم جانی گیتار اثر بی بدیل نیکلاس ری

2- من خود بخود تجریک شدم که ((دوم بدم می اید)) را بگذارم اما می خوام فعلا تو کافه یه هوایی بخورم بعد برایت از بعدی خواهم گفت

valeh
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 15:13
-23
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

«راهی را که برگزیدم به کدامین سوی رهنمونم خواهد بود؟ چه راه جنون‌آمیزی و چه ناهموار است این راه، مگر به بیراه‌ام کشاند. بگذار تا به هر ناکجاآبادی که می‌خواهد ببرد، من این ره را می‌پویم.» سیدارتا، هرمان هسه

فرهاد
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 15:21
19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همگی دوستان

میخواستم به نوبه خودم از آریای عزیز تشکر کنم و بهش تبریک بگم که با نوشتن مطلب عالیش و چاپ اون در مجله فیلم به خیلی ها ثابت کرد که امیر قادری عزیز درست میگه که : نقد نو، نسل نو

من هم وقتی نقد آریا رو در مجله وزین فیلم خوندم خودم رو باور کردم و مطمئن شدم که اگه روزی من هم در حد امیر و آریا فیلم دیده باشم ، مقاله و نقد خونده باشم مطمئنن نقد من هم میتونه روزی دز این مجله چاب بشه...

درود بر امیر عزیز ، درود بر آریای عزیز

Reza Jamali
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 18:7
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام امیر جان

دیر به دیر که آپدیت میشی ، جواب کامنت ها رو هم که مثل قبل نمیدی ، چی شده؟؟؟

این روزها که میام اینجا یاد یه سری فیلم های میفتم :

1. روزی روزگاری در کافه

2. سر امیر قادری را برایم بیاور

3.آدم های پوشالی

4. مردی که امیر قادری را کشت

5. نشانی از امیر

6. آقایان بچه های کافه را ترجیح می دهند

7. بعضی ها امیر قادریش رو دوس دارن

8. داستان های روشن فکر پسند

9. کافه خصوصی من

10. امیر را بکش

11. این امیر خشن

12. آخرین تانگو در کافه

13. بوچ کسیدی و امیر کید

14. سبک تحمل ناپذیر کافه

.

.

.

.

بچه ها حال و هوای این چند روز کافه شما رو یاد چه فیلم هایی میندازه؟؟؟؟؟

شیده احمدی
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 20:20
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

اول دوست دارم بگم چقدر خوب که اینجا وجود داره جایی که ادم ها بدون حب و بغض احساسات مثبت ومنفیشون را نسبت به هم ابراز می کنند و ما مطمئنیم که هیچ کدام قصد تخریب نداریم بحث است و طبعا اختلاف نظر

اما دوستان عزیز (اعم از زیبا نامجو خوب-این خوب را از بهروز خیری یاد گرفتم) حسن نیتتان کاملا از متن کامنت ها پیداست حتما شما هم به کافه علاقمندید و همین علاقمندی باعث اظهار نظرتتان شده و فقط به یک موضوع دو جور نگاه می کنیم ما (من وخیلی های دیگر) سید اریا قریشی را در ادامه ی راه تشویق می کنیم و فکر می کنیم هیچ کدام از کامنت هایش پاچه خواری نیست چرا؟ درموردش حرف می زنیم .چون یاد گرفتیم در لحظه احساساتمون رو بروز بدیم چرتکه نمی اندازیم وطبعا هیچ وقت هم متوجه نا متعادل بودن هم نخواهیم شد(تعادل دقیقا چیزی که شاید در هیچ کدام از ما وجود ندارد همین را می خواستید؟) در جواب یکی از بچه ها که از اریا خواسته بود انتقاداتی که داشته را شفاف بیان کند اصلا فرض بر اینکه انتقاد نداشته شاید نظراتش با امیر تقریبا در یک سو باشد این کجایش بد است؟ این که برای خوشامد امیر است خوب باشد در یک کافه که به هیج جا وصل نیست و همه سعی در بازگو کردن احساسشان دارند ما احساساتمان را خرج می کنیم خرج علائقمان و از کسانی که دوستشان داریم تعریف می کنیم نمی ترسیم پاچه خوار یا چاپلوس نامیده شویم و وای به حال روزی که از چیزی خوشمان نیاید ان وقت امیر است و سانسور و ما کامنت گذار های معترض و گه گاه عصبی (این البته نظر شخصی است وشاید خود اریا هم با ان موافق نباشد مهم نیست مثل همیشه حرف زده ایم و حرف شنیده ایم)

به نادیا:دعوا؟................دعوا؟

به wall_e:کجائیییییییییییییییی؟ دراین بحث کمک نمیکنی؟

مريم.م
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 21:25
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همگي فعلا تولد كافه مبارك تا بعد با كلي هديه بيام

کیوان هنرمند
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 23:3
-21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام دوستان:

از این پیشنهاد امیر که خواسته موسیقی های خوب را با هم در میان بزاریم و با هم بشنویم خیلی خوشم آمده. همیشه بزرگترین لذت برای من این بوده که بشینیم با دوستی موسیقی‌ای گوش کنیم و درباره‌ی آن حرف بزنیم. اولین بارها این کار را با "مسعود میرنقیبی" (سالهاست خبری از او ندارم،. اگر کسی خبری از او دارد، بسیار خوشحالم خواهد کرد) انجام می‌دادیم. این اواخر هم با سایر دوستان از جمله "علی جعفری پویان" و "کوروش سلیم‌زاده" این مراسم را ادامه می دهیم که بسیار هم لذت بخش است.

کافه‌ی امیر هم فضای بسیار مناسبی برای چنین گپ‌هایی دارد.

اولین کار را می‌خواهم از عشق خودم Rolling Stones شروع کنم. البته ضمانتی نمی‌دهم که دفعات بعد هم یک ضرب از استاد پیش نروم. ها ها ها.

همه این گروه بزرگ را می‌شناسند. بعضی ها به عنوان اسطوره‌های راک اند رول و بعضی به عنوان بزرگان بلوز و بعضی پاپ و ... . حقیقت این است که این گروه در فرم‌های مختلف کار کرده و حتی در بسیاری از آلبومهایش (حتی آلبوم های اخیرش) از آثار آهنگسازان مختلف در سبک‌های متفاوت کار اجرا می‌کنند.

کاری را که امروز برایتان هدیه آورده‌ام شاید دقیقا در هیچ یک از دسته بندی های رایج قرار نگیرد و اصولا خود من علاقه‌ایی به تقسیم بندی آثار موسیقی ندارم.

Continental drift از آلبوم زیبای steel wheels. توصیه می کنم اول با هدفون خوب، صدای متوسط، تریبل کم و باس متوسط رو به بالا به این موسیقی گوش کنید. هم زمان متن آنرا دنبال کنید. به صدای پرکاشن ها و باس دقت کنید. ریتم را دنبال کنید و تغییرات تمپو را متوجه باشید. چند بار اول را حتما با هدفون گوش کنید.

خوش به حال کسانی که برای اولین بار به این موسیقی گوش می دهند. لذت خوبی در انتظارشان است.

موسیقی و متن در لینک زیر:

http://www.k1honarmand.com/amir%20coffe.htm

چند روز بعد در مورد این موسیقی بیشتر با هم گپ می زنیم.

رضا رادبه
سه‌شنبه 10 شهريور 1388 - 23:42
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

صلوات بفرستین این ماه رمضونی!چقدر زود بهتون بر میخوره

خب تو کافه شوخی هم میشه یه وقت

ای بابا خلقم تنگ شد

سعید حسینی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 1:46
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به نظرم بحث ها داره یک جور منفعت طلبانه می شود مخصو صا حرف های اریا قریشی چقدر سخت گرفتی رفیق

k1
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 8:16
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اقا ما یه هفته نبودیم اینجا چه خبره!چه شلوغی شده کافه

کاوه ف
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 8:33
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مصاحبه تارانتینو با کانن اوبراین یه قسمت بامزه داره که تارانتینو تعریف می کنه چجوری براد پیت رو راضی کرد تو فیلمش بازی کنه. اینجور که می گفت استودیویی که پینک فلوید آلبوم the wall رو درش ضبط می کنه الان جزو مایملک براد پیت در خانه اش در فرانسه است. وقتی تارانتینو می ره فرانسه پیش براد پیت تا اونو راضی کنه، شب رو با هم می گذرونن و از بطری های شرابی که براد پیت به افتخار پینک فلوید، اسمشونو پینک فلوید گذاشته می خورن. به قول تارانتینو اونا تمام شبو پینک فلوید می خورن و درباره فیلم حرف می زنن و بعد از خوردن 5 تا بطری از هوش میرن، صبح براد پیت قبول میکنه تو فیلم بازی کنه!

احسان هاشمی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 9:34
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای محمد تفضلی:

آقا این آدرس وبلاگتو برای ما بنویس مث اینکه جای بدی نیست!

برای تکنم سنایی:

عالی....عالی.....عالی......خوش به حالتون که با بوم و رنگ و نقاشی سرکار دارین.

و ببخشین یه سوال: تکنم یا تکتم؟حالا معنیش چی میشه؟

برای سید آریا قریشی:

پسر حالا حالاها باید همدیگه رو نقد کنیم،تازه اول راهیم و اینکه مطلبتو دوست داشتم و ممنون از لطفت.

برای ایمان شاه بیگی:

آقا یه چند وقتییه که نیستی، ما ازت لینک smells like teen spirit= Nirvana رو خواسته بودیم،منتظرم.

برای امیر:

سایت بد بالا میا بد.یه کم اگه سبک بشه بهتره.

برای کافه:

تولدت مبارک!

احسان هاشمی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 9:46
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خواب دیدم با چند زن روستایی همسفر بودم.

اواخر مرداد بود.

حوالی «کازابلانکا» به پمپ بنزینی رسیدیم.

یکی از زن ها در گوشم چیزی گفت.

پمپ بنزین آتش گرفت.

جزغاله شدیم.

خوب شد که تو با 206 خودت رفتی!

احسان هاشمی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 9:50
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

روزنوشت اول:

شنبه 11 شهريور 1385 - 18:54 :

«به نام خدا

اين يكي از ديالوگ‌هاي احياي مردگان مارتين اسكورسيزي است كه نيكلاس كيج براي پاتريشيا آركوئت مي گويد: اولين بار چيزي ديگري است، و اين اولين يادداشتي است كه در شرايط ناجور و عجله‌اي، در ستوني مي‌نويسم كه اميدوارم طول بكشد و قوام پيدا كند و سرنوشت‌‌اش مثل هزار و يك ستون ديگري كه در جاهاي مختلف نوشتم و از طريق‌شان دوستان و خوانندگاني پيدا كردم، اما تمام شدند و رفتند پي كارشان نشود. قرار هم نيست كه يك ستون صرفا سينمايي باشد. به‌هر‌حال چارديواري اختياري است و حداقل اين‌جا ديگر سردبيري كسي بالاي سرمان نيست. ضمن اين‌كه اميدوارم ردي از مطالبي را كه جاهاي ديگر مي نويسم و حسابي پخش و پلا هستند اينجا پيدا كنيد.

بعضي از شمايي كه اين ستون را در روزهاي آينده خواهيد خواند، قبلا لطف كرده‌ايد و ستون‌هاي ديگري را در جاهاي ديگري همراهم بوده‌ايد، پس مي‌دانيد كه مثل هميشه اين يك ستون اينتراكتيو خواهد بود كه حرف‌ها و نظرهاي شما همان قدر مهم خواهد بود كه چيزهايي كه خودم مي‌نويسم. چيزي بين ستون و فوروم. اما اگر تا به حال اين اتفاق نيفتاده، چه بهتر. اين اولين بار خواهد بود و نيكلاس كيج گفته بود كه اولين‌بار هميشه چيز ديگري است.»

یازده شهریور 89 هستیم؟ نیستیم؟

حسین لامعی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 10:22
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همگی..........

یه موضوعیه که مدتی طولانی، ذهنم رو به خودش مشغول کرده...........البته من نظرم کاملا ثابت و مشخصه، ولی دوست دارم نظر بچه های با سواد "کافه قادری!" رو هم، در این مورد بشنوم.........

سوال: "بازیگری چیست............." ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

سوال: "فیلم چیست................" ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

این سوال رو از رضا کیانیان پرسیدند و او در جواب گفت:

" بازیگری "نمایش" است، و هر کس بگوید عین زنگیست، اشتباه میکند.......!"

استاد پرویز پرستویی در جواب این سوال، در جوابی 180 درجه متغیر، گفت: "بازیگری عین زندگیست! و هر کس بگوید نمایش است عمق هنر را درک نکرده......!"

هیمن بحث در بین کارگردان بزرگ هم شکل گرفته..........

اصغر فرهادی بازیگری را عین زندگی و فیلم را عین آفرینش میداند و حتی در فیلم درباره الی و مصاحبه هایش، قضیه ی "دوربین مخفی" و بازی بدون اغراق و کاملا ساده را پیش کشیده که کوچکترین "ادا اصولی" نباید در فیلم باشد........

و در رو برو این گونه به ذهن میرسید که بهرام بیضایی فیلم را باز آفیرنی رویداد ها میداند، و در جایی صریحا اعلام کرده: دوربین مخفی دیگه چه نوعشه؟!!!! این حرفا یعنی چی؟! بعضی دوستان سینما رو با مستند اشتباه گرفتند.......! و ...... ((این ها را یکی از عاشقان بیضایی به من گفته))

و همان گونه که میبینید و میدانید، سکانسهای استاد بیضایی لبریز است از اعراق و بزرگنمایی های نمایشی............

حال سوال این است:

بازیگری چیست..........؟! "زندگی یا نمایش؟!"

فیلم چیست.........؟! "خلق کردن یا باز آفرینی؟!"

شدیدا دوست دارم جواب بر و بچه های با سواد و شدیدا سینمایی "کافه قادری" رو در این مورد بدونم........

یا علی مدد

baran
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 14:42
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

فيلم «لعنتي هاي بي آبرو» ساخته کوئنتين تارانتينو در تعطيلات آخر هفته فروش 5/27 ميليون دلار از 22 کشور جهان به دست آورد تا در رتبه اول جدول پرفروش ترين فيلم هاي جهان بايستد. کشورهاي اروپايي، به ويژه فرانسه بيشترين استقبال را از جديد ترين فيلم تارانتينو داشتند. اين فيلم در مدت پنج روز فروش شش ميليون دلار را به ثبت رساند. انگلستان با 441 سالن سينما، استقبال 8/5 ميليون دلاري از «لعنتي هاي بي آبرو» داشت و آلمان با 2/4 ميليون ديگر کشور طرفدار اين فيلم بود. اين فيلم در کشورهاي استراليا، اتريش، بلژيک، نروژ، سوئد، سوئيس و ترکيه در رتبه اول پرفروش ترين ها ايستاد.

زندانی
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 14:46
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هِِِهِهِهِهِهِهِهِهِهِهِهِی روزگار

مريم.م
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 16:56
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

تولد كافه مبارك

حالا بعد از اين همه سال و به خاطر

همه ي لحظاتي كه باهم بوديم چه توي شادي هايي كه باهم داشتيم از اومدن فيلم جديد كارگرداناي محبوبه مون از پيدا كردن يه اهنگ جديد و سر ذوق اومدن و يا از ديدن يه عكس ويا ازدست داده هامون وبه خاطر لحظه هايي كه نااميد بوديم و با خوندن كامنت ها ميفهميديدم كه دنيا هنوز يه چيزايي داره و به خاطر همه ي چيز هايي كه از هم ياد گرفتيم و براي يه جاي بهتر تلاشمون رو بيشتر كنيم

يه سري از كامنت هايي رو كه مال پارسال اينجا گذاشتم ميدونم زياد ولي ارزش داره يه دور ديگه خونده شه

براي كافه

اولي جمله رو با اين ها اغاز ميكنم كه خيلي دوست دارم

---------------

خداوند بي نهايت است و لا مكان و بي زمان ولي به قدر فهم تو كوچك ميشود و به قدر نياز تو فرود مي آيد.به قدر آرزوهاي تو گسترده ميشود و به قدر ايمان تو كارگشا»ملاصدرا

-----------------

و اين يكي تيتر نقد بازگشت به هم مربوطيم

------------

من با چشم بسته از زيباترين و روشن‌ترين راه‌ها نگذشتم، ترجيح دادم با چشم باز از کوره‌راه‌هاي ظلمت بگذرم، و آنچه مهم بود، نفس گذشتن بود، حرکت بود

----------

اگه خدا تو رو به لبه پرتگاهي برد ، نترس ، برو. چون يا تو رو از پشت مي گيره يا به تو پرواز کردن را خواهد آموخت

----------

If we’re all alone,then we’re all together in that too

-----------

گاهي وقت ها انچنان زيبايي توي جهان هست كه احساس ميكنم نميتونم تحمل كنم

american beauti

--------------------

بي‌خيال حاشيه. بچه‌ها خواهش مي‌کنم کار کنيد. اجازه ندهيد ارتباط‌تان با همديگر به ايجاد گرفت و گيرهاي ذهني ختم شود. از عمرتان استفاده کنيد و از چشم و گوش و مغز و حس بويايي تان. از من قبول کنيد که ريشه اغلب گرفتاري‌ها درون خود ماست. اول ديو درون و بعد موانع بيرون

امير قادري در يكي از روزنوشت ها

-------------

اين خيلي طبيعي است که نسلهاي بعدي آن چرا که نوشته ام قبول نداشته باشند . که گاف هايش را پيدا کنند . اما اميدوارم جوري زندگي کنم که خود من هم همراه آنها به همه اين اشتباهات برسم . که در آن لحظه همراه آنها مچ خودم رو بگيرم . آن وقت بار ديگر ميتوانيم زندگي تازه اي شروع کنيم . (امير قادري ماهنامه فيلم392)

------------------

يکي از معدود حس و حال هايي که از از اول ابتدايي تا حالا ( و مطمئنم تا هر زماني که اسير اين ميزها و کلاس ها باشم ) در من باقي مانده است ، کابوس تمام شدن تعطيلات و برگشتن به روال سابق است. فاجعه است. توي اين حس خيلي ها اتفاق نظر دارند. از خودمان گرفته تا چه مي دانم آدمي مثل براتيگان ( که باز خودمان است !) . يک شعري دارد به نام خاطرات جسي جيمز. يک همچين چيزي است :

به ياد مي آورم تمام آن هزاران ساعتي که مدرسه را خيره به ساعت

در انتظار زنگ تفريح،زنگ ناهار و زنگ آخر مي گذراندم. در انتظار هر چيزي جز مدرسه

معلمانم چه راحت مي تاختند همپاي جسي جيمز

در تمام آن زمان هايي که از من دزديده بودند

-------------------

گذشته به هر حال جزئي از زندگي ما بوده است. مي‌توانيم حسرت‌اش را بخوريم يا قاب‌اش کنيم و بزنيم به ديوار، چون قرار نيست شرمنده الان‌‌مان باشيم

امير قادري

-----------------

ارنست همينگوي در جايي ميگه

دنيا جاي زيباييه و ارزش زندگي کردن و مبارزه کردن رو داره ... من با قسمت دوم موافقم

-----------

به کوري چشم همه هم که شده ميخوام زنده بمونم . " منصور . نفس عميق"

----------------------

مريم.م
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 16:58
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هيچ چيز نميتونه ذات يک مرد رو تغيير بده! از فيلم "دايره سرخ" ملويل

------------------

سلام. سکانسي را در فيلم (( نفوذي )) مايکل مان به خاطر مي آورم که آل پاچينو، کريستوفر پلامر، راسل کرو و همسرش سر ميز شام در رستوران هتل نشسته اند. پس از اين که همسر کرو متوجه مي شود که شوهرش قصد مصاحبه با سي بي اس و افشاگري را دارد؛ با ناراحتي آن جا را ترک مي کند. راسل کرو هم به دنبالش مي رود. کريستوفر پلامر با تعجب به آل پاچينو مي نگرد و مي گويد: پس فکر کرده براي چي اومدن نيويورک ؟اين ها ديگر چه جور آدم هايي هستند؟ آل پاچينو هم مي گويد: (( مردم عادي زيز فشار غيرعادي)) ! ...

----------

وقتي کسي شما رو دوست داره، اسم شما رو متفاوت از بقيه مي‌گه. وقتي اون شما رو صدا مي‌کنه احساس مي‌کني که اسمت از جاي مطمئني به زبون آورده شده.(بيلي - 4 ساله) - مادر بزرگ من از وقتي آرتروز گرفته نمي‌تونه خم بشه و ناخن‌هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم هميشه اين کار رو براش مي کنه حتي حالا که دستهاش ارتروز گرفتن ، اين عشقه. (ربکا - 8 ساله) - عشق وقتيه که شما براي غذا خوردن مي‌رين بيرون و بيشتر سيب زميني سرخ شده خودتون رو مي‌دهيد به دوستتون بدون اينکه از اون انتظار داشته باشيد که کمي از غذاي خودشو بده به شما. (کريستي - 6 ساله)

عشق اون موقعي هست که مامان بهترين تيکه مرغ رو ميده به بابا. (الين - 5 ساله) - عشق زمانيه که مامان، بابا رو خندان مي بينه و بهش ميگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تيپ تره. (کريس - 7 ساله) وقتي شما کسي رو دوست داريد موقع حرکت از مژه هاتون ستاره‌هاي کوچولويي خارج مي‌شن. (کارل - 7 ساله)

---------------------

بعضي از مردم بدنيا ميان كه كنار رودخانه بشينن بعضيا با نور خورشيد برخورد ميكنن بعضيا گوش موسيقي دارن بعضيا هنرمندن بعضبا هم هيچي كسايي مثل دكمه بعضيا بازيگرن وبعضي از مردم ميرقصن...بعضيا مادرن

-----------------

آدمي براي شکست آفريده نشده است، انسان شايد نابود شود ولي ((شکست )) نمي خورد

ارنست همينگوي

----------------

شما مي‌تونين منو بکشين، ولي نمي‌تونين صاحب‌ام بشين

----------------

راکي تو سکانس قبل مسابقه... شب قبل از مسابقه اين ديالوگا رو بادوست دخترش رد وبدل ميکنه: آدريان: " تو خيلي زحمت کشيدي " راکي : " آره...وليکن مهم نيست چون قبلآ هم کسي نبودم. اما مي دوني اينم هيچ مهم نيست واسه اينکه داشتم فکر مي کردم. مهم نيست اگه مسابقه رو ببازم, مهم نيست اگه آپولو مخ من رو توي رينگ در بياره. مهم اينه که يه قدم گذاشتم جلو چون تا حالا هيشکي نتونسته جلوي آپولو قد علم کنه. اگه من بتونم خودم رو به پاي اون برسونم و وقتي زنگ پايون مسابقه مي خوره هنوز روي پاهام وايساده باشم, اون وقت مي فهمم که تو زندگي واسه خودم کسي شدم. يه آدم..نه ولگرد مفلس..مثه لاتاي محل

-----------

گاهي اوقات داره مي خنده وقتي تو دلش خونه ، گاهي گريه مي کنه و قتي داره از زور خنده مي ميره

---------

خدا براي به شوق آوردن بندگانش آن هم در بدترين شرايط چيزهايي از آستينش بيرون مي آورد که آدم حيرت مي کند...

--------------

در زندگي روزهاي خوبي داري و روزهاي بدي، اما از يک چيز مطمئن باش، هيچ کدومش زياد طول نمي کشه

-------------------

با مرگِ هر دوست ... جزيي از وجودِ من نيز دفن ميشود ... ولي سهمِ آنان در خوشيها و لذتهايم ، مرا وا ميدارد تا در اين دنيايِ فاني باقي بمانم.»

هلن كلر

--------------

جوزف كمبل : بعضي وقتها به دنبال يه راه بزرگيم ، به دنبال يه ثروت بزرگيم يا به دنبال يه فكر بزرگيم كه ما رو نجات بده ، اما تنها چيزي كه ما لازم داريم يه رشته نخه

---------------

وودي آلن رو بدونيد که مي گه: ما بايد بندگان ناشکري باشم،چون هر روز صبح که از خواب بيدار مي شويم به خاطر مدرسه نرفتن خدا را شکر نمي کنيم

------------------

امير: تماشاي بازي بارسلونا اين روزها مثل خوردن آب انار، خون آدم را صاف مي‌کند

------------------

شريعتي: آنگونه مي ميري كه زندگي مي كني

------------------

سينما براي ما، تمام ارتش دنيا براي ديگران

-----------------

جاي اين که برين دو تا رفيق پيدا کنين، يه کتابي ورق بزنين، به يه عکس زيبا نگاه کنين، فيلمي ببينين، يه بار ديگه توي صورت پدر و مادر و برادر و رفيق‌تون نگاه کنين و لذت‌اش رو ببرين، يه جوک تازه براي عمو و دايي و خاله‌تون تعريف کنين، يه ترانه رو با صداي بلند بخونين، وسط يه جمع خودشيريني کنين، شهر بازي برين، يه ترانه جديد کشف کنين، برقصين، دعا بخونين، يه چيزي بنويسين، سفر برين، رانندگي کنين، يه وسيله مفيد براي خونه و يه لباس خوشگل آلامد براي تن‌تون بخرين؛ با يه جنس پارچه جديد که پوست‌تون تجربه همجواري باهاش رو نداشته، آغوش‌تون رو باز کنين، ذهن‌تون رو خالي کنين، ذهن‌تون رو جوون نگه دارين، يه خيابون تازه، يه برنامه کنسرت خوب پيدا کنين، خودتون رو پيش يه آدم ديگه توي دنيا عزيز کنين، يه داد بلند بزنين، دست‌تون رو روي شونه يکي ديگه فشار بدين، چهارتا مخاطب تازه پيدا کنين، از يه افسردگي سر شب ديگه در برين، آخر شبي خودتون رو براي خودتون لوس کنين، يه گوشه تازه توي يه رستوران جديد گير بيارين، کاري کنين پوست دست‌تون با پوست دست چند تا آدم تازه آشنا بشه (که هر پوستي طعم خودش رو داره)، يه گيتار بيس خوب توي يه قطعه تازه پيدا کنين و ريتم يه ديالوگ خوب توي يه نمايشنامه ديگه رو بسنجين،‌ و اين که يه دوبلور قديمي، توي يه فيلم قديمي چه جوري جاي يه بازيگر آه کشيده، خنديده، سلام کرده، و ايوگن شوفتان يه محل تنگ ديگه رو چه جوري نورپردازي کرده، اين که به عضلات لرزون و متورم يه دونده نيگاه کنين که تازه از خط پايان گذشته، و به يه جاي کات توي يه فيلم ديگه از استيون سودربرگ، يه ايده تازه، اين که يه فکر تازه براي پول درآوردن بکنين، اين که يه مسير تازه براي برگشتن به خونه کشف کنين، اين که يه سوال ديگه از خودتون بپرسين، که نتونين جواب‌اش رو بدين، اين که هدر رفتن زحمات‌تون رو ببينين، اين که از خودتون بپرسين «قدرت» چيه، «سرنوشت» چيه، و «فساد» چي؟ اين که يه بار ديگه به مرگ فکر کنين، اين که يه ليد گيتار جذاب پيدا کنين، اين که سعي کنين بهتر راه برين،جذاب‌تر لبخند بزنين، لينک‌هاي تازه پيدا کنين،‌ اين که سنگي روي سنگي بذارين، يه خرده شيشه از وسط خيابون بردارين که پاي کسي روش نره، لاستيکي رو پنجر نکنه، اين که وقتي لازم شد دعوا کنين، اگه نه فرار کنين، بدوين، در کمين حادثه بعدي روز و روزگار باشين، يه تهديد ديگه رو به فرصت تبديل کنين. اين که يه مشکل رو حل کنين با علم به اين حقيقت که الانه که مشکل بعدي سر برسه، اين که يه فاصله رو از بين ببرين، کاري کنين چند آدم تازه دل‌شون براتون تنگ بشه، اين که کشف کنين چه کفشي به پاتون مي‌آد، غذاتون رو با چه ماهي‌تابه‌اي درست کنين راحت‌ترين، به دل‌تون مي‌چسبه، سرسره بلنده «سرزمين موج‌هاي آبي» رو کشف کنين، يه «فيفا 2009» بازي کنين، بزنين زير گريه، يه چالوس برين، بلند بخندين، يه معادله رياضي حل کنين، و به لحظه روشنايي رسيدن به جواب‌اش برسين، يه برنامه تازه براي بعد از ظهرتون جور کنين، مبادا که ديگه سرحال نباشين، يه گير ذهني ديگه رو کنار بذارين، ذهن‌تون رو خلوت‌تر کنين، توي يه مسابقه و رقابت ديگه برنده بشين، براي يه خاطره ديگه اشک بريزين، فکر کنين که بايد توي انتخابات رياست جمهوري آينده بايد به کي راي بدين... و بالاخره اين که سعي کنين به رفيق‌تون، همکارتون، مشتري‌تون، مخاطب‌تون، فکر کردن ياد بدين جاي اين که جوري زندگي کنين که همه بتونن فکرتون رو بخونن و اجراش کنن

-----------------------------

)روزي يک پري که در درخت انجيري خانه داشت/

به لستر آرزويي جادويي پيشنهاد کرد تا هرچه مي خواهد آرزو کند/

لستر آرزو کرد علاوه بر اين آرزو، در آرزوي ديگر هم داشته باشد/

و با زيرکي به جاي يک آرزو، صاحب سه آرزوي شد/

بعد با هريک از اين سه/

سه آرزوي ديگر هم درخواست کرد/

و با اين حساب، افزون بر سه آرزوي قبلي،/

مالک نه آرزوي ديگر هم شد/!

آن گاه با زرنگي تمام،با هر يک از دوازده آرزو،/

سه آرزوي تازه طلب کرد!/

که مي شود چهل و شش تا......يا پنجاه و دو تا؟

خلاصه با هر آرزوي تازه،/

آرزوهاي بيشتري کرد./

تا سرانجان مالک پنج ميليارد و هفت ميليون و هيجده هزار و سي و چهار آرزو شد/

آن وقت آرزوهايش را کنار هم چيد/

و آواز خواند و پاي کوبيد./

بعد نشست و باز آرزو کرد!/بيشتر و بيشتر و بيشتر.....و آرزوها روي هم تلنبار شد./

در حالي که مردم لبخند مي زدند، ميگريستند،/

عشق مي ورزيدند و حرکت مي کردند،/

لستر ميان ثروت هايش/

-که چون کوه از دور و برش بالا رفته بود-/

نشسته بود و مي شمرد و مي شمرد و مي شمرد و هي پيرتر و پيرتر مي شد/

تا سرانجام يک شب، وقتي به سراغش رفتند،/

او را ديدند که ميان انبوهي از آرزو مرده است./

آرزوهايش را که شمردند،/

معلوم شد حتي يک آرزو کم و کسر ندارد./

همگي تر و تازه!/

بياييد، بياييد، از اين آرزوها چند تايي برداريد/

و به لستر بينديشيد/

که در دنياي سيب و دوستي و زندگي/

تمام آرزوهايش را به خاطر آرزوي بيشتر تباه کرد

شل سيلوراستاين

----------------

آيدين آغداشلو: آرمان هاي بزرگ را وانهاده ام ، اما خوشحالي تماشاي گل خشك شده اي را كه غنچه باز مي دهد با هيچ چيز عوض

م مرا نخواهند بخشيد اگر نام اين فيلم را در ميان 3 فيلم برگزيده ام نگذارم.....همه حرفها گفته شده.و من همه ستايشم را تقديم ميکنم به انيماتورهايي که توانستند چشمان وال-اي را خلق کنند

--------------

يک تکه فلفل سبزافتاد بيرون از ظرف سالاد که چي؟

ريچارد براتيگان

------------------

اگر بزرگي و عظمت را آرزو مي کني، آن را فراموش کن و دنبال حقيقت برو، آنگاه به هر دو خواهي رسيد؛ هم به حقيقت و هم به عظمت... (سنکا) آن چه هستي باش (نيچه) بايد که هيچ کس جز از گناه خود نترسد (حضرت امير ع)دنيا آنقدر وسيع است که براي همه مخلوقات جايي هست. به جاي آنکه جاي کسي را بگيريد، تلاش کنيد جاي واقعي خود را بيابيد. (چارلي چاپلين) بايد اعتراف کنيم که خوشبختي ما در اختيار خودمان است. وقتي در آفتاب ايستاده ايم، اگر پشت به خورشيد کنيم، سايه را جلوي خود مي بينم، و اگر روي خود را به طرف خورشيد برگردانيم، جز نور صفا چيزي نمي بينيم. (لرد آويبوري) اعتراف به ناداني از چيزي که نمي دانم مرا شرمگين نمي دارد. (سيسرون) استراحتي که توام با مطالعه نباشد مرگي است که آدمي را زنده به گور مي کند. (سه نک)

---------------

«ستايش خداوندي را که با آفرينش بندگان، بر هستي خود راهنمايي فرمود، و آفرينش پديده هاي نو، بر ازلي بودن او گواه است، و شباهت داشتن مخلوقات به يکديگر دليل است که او همتايي ندارد. حواس بشري ذات او را درک نمي کند، و پوشش ها او را پنهان نمي سازد، زيرا سازنده و ساخته شده، فراگيرنده و فراگرفته، پروردگار و پرورده، يکسان نيستند. يگانه است نه از روي عدد، آفريننده است نه با حرکت و تحمل رنج، شنواست بدون وسيله ي شنوايي، و بيناست بي آن که چشم بگشايد و برهم نهد. در همه جا حاضر است نه آن که با چيزي تماس گيرد، و از همه چيز جداست، نه اينکه فاصله ي بين او و موجودات باشد. آشکار است نه با مشاهده چشم، پنهان است نه به خاطر کوچکي و ظرافت، از موجودات جداست که بر آن ها چيره و تواناست، و هرچيزي جز او در برابرش خاضع و بازگشت آن به شوي خداست. آن که خدا را وصف کند، محدودش کرده، و آن که که محدودش کند، او را به شمارش آورده، و آن که خدا را به شمارش آورد، ازلِيت او را باطل کرده است، و کسي که بگويد: خدا چگونه است؟ او را توصيف کرده، و هر که بگويد: خدا کجاست؟ مکان براي او قائل شده است. خدا عالم بود آنگاه که معلومي وجود نداشت، پرورنده بود آنگاه که پديده اي نبود، و توانا بود آنگاه که توانايي نبود.» حضرت علي(ع)

------------------

درياي کنار دست فيلمساز، تنها غرق کردن مي داند و بس

-------------

افسوس که شهرها سريع تر از قلب آدم تغيير مي کنند.(روزي روزگاري در آمريکا)

-------------

نيل مک‌کالي: يه بار يه مردي بهم گفت «به خودت اجازه نده جوري گير چيزي بيافتي که وقتي يه گوشه تو مخمصه ميافتي نتوني تو ?? ثانيه ازش دل بکني»

----------

توکو (زشت): وقتي مي‌خواهي تيراندازي کني، خوب بکن. وراجي نکن

------------

امير: 35= 1353-1388 پيش به سوي 40 سالگي موعود. ضمن اين که من مثل بنجامين باتن زندگي مي کنم. پس بعيد نيست يک روز برسم به همان کيهان بچه هاي قديمي که روزي روزگاري در يکي از اتاق هاي خانه بزرگ پدربزرگ ام پيدا کردم و عاشق کميک استريپ هاي شان شدم: ايزاب, تارزان و...

----------

کلنل: هي جنوبي، از جات تکون نخور. _: مسلح نيستم شمالي. کلنل: منم از همين ناراحتم

------------

آدمايي كه هنرشون رو طوري استفاده مي كنند كه تعداد بيشتري از آدم ها بتونن ازش لذت ببرن حتما فكرهاي بزرگي دارن و قلب هاي بزرگ تري.»

-----------

به پيشنهاد يك دوست: ما بيشتر دلباخته ي اشتياقيم تا آنچه اشتياقمان را بر انگيخته است.(نيچه)

امير: کاملا. نکته‌اش فقط اين است که در لحظه اشتياق، اين جمله درست، کاملا يادمان مي‌رود!

----------------

زخم و دردي كه منو نكشه قوي ترم مي كنه»

-----------

از کوهي بالا مي روي و به قله مي رسي به پايين که نگاه مي کني فقط راه دراز پيموده شده را مي بيني اما وقتي که نگاه نمي کني راه طي شده را در خويش مي يابي

2يک عکاس در تلاش است تا به هر لحظه توجه کند و نيز يکي شود با همه ي لحظات بعد

عاشق اين يکيم = 3اگر هنوز هم مي تواني خوش باشي وقتي در يک اتومبيل سفري با لاستيک پنچر بر جاده اي در روستايي دور نشسته اي درست به هدف زده اي خوشبختي را مي يابي

4 زندگي هنرتان است .يک دل روشن و اگاه ,دوربين.يگانگي با دنيا فيلم تان.چشمان سرزنده و خوشي ,موزه شماست

--------------

بوچ کسيدي : کيد، يه چيزي هست که بايد به تو بگم. من تا حالا هيچوقت کسي رو با گلوله نزدم.

ساندنس کيد : اين چه وقت گفتنه.

------------------

-مکس: " تو کشتيش، نه؟"

-وينسنت:" من بهش شليک کردم، گلوله ها و سقوط کشتنش."

-------------------

خدا ادم‌هاي خوب رو دوست داره. خدا ما رو هم که آدماي خوب رو دوست داريم، دوست داره...

مريم.م
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 17:0
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

يه هديه ي كوچيك ديگه اينكه يه سري عكسه از كسايي كه دوسشون داريم البته اگه همشون رو نداشته باشيد

al pacino

http://www.alpacino.in/index.php?mact=Album,,default,1&albumid=2&pictureid=17&returnid=63&page=63

http://www.alpacino.in/index.php?mact=Album,,default,1&albumid=2&pictureid=20&returnid=63&page=63

http://www.alpacino.in/index.php?mact=Album,,default,1&albumid=3&pictureid=50&returnid=66&page=66

robert de niro

http://autographcollector.files.wordpress.com/2008/04/robert-deniro.jpg

http://z.about.com/d/comicbooks/1/0/U/N/SD-03424R.jpg

http://emulsioncompulsion.com/gallery2/d/6613-1/Robert+DeNiro+stars+in+Sergio+Leone_s+ONCE+UPON+A+TIME+IN+AMERICA+_1984_.jpg

marlon brando

http://www.dann-online.com/Annex%20-%20Brando,%20Marlon%20(On%20the%20Waterfront)_01.jpg

http://theselvedgeyard.files.wordpress.com/2009/06/annex-brando-marlon-wild-one-the_04.jpg

http://images2.fanpop.com/images/photos/6600000/Marlon-Brando-classic-movies-6688403-1500-1843.jpg

http://energiaradiante.files.wordpress.com/2009/04/annex-brando-marlon-apocalypse-now_10.jpg

paul newman

http://blogs.suntimes.com/tv/Obit%20Newman.jpg

http://image38.webshots.com/38/5/46/87/2161546870076599959DilFMw_fs.jpg

http://themovieplanet.files.wordpress.com/2008/09/newman-paul-01.jpg

http://content.answers.com/main/content/img/getty/2/3/51480523.jpg

robert redford

http://www.festivaldelsole.com/uploads/media/Robert_Redford__credit_Kristina_Loggia_.jpg

http://verdoux.files.wordpress.com/2009/03/robert-redford.jpg

http://assets.m80im.com/resources/butchcassidy/Images/DVDCover.jpg

http://redriverautographs.files.wordpress.com/2009/01/scan0030.jpg

dustin hoffman

http://verdoux.files.wordpress.com/2009/03/dustin-hoffman.jpg

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/6/6b/Dustin_Hoffman57.JPG

clint eastwood

http://houseofmirthandmovies.files.wordpress.com/2009/01/annex-eastwood-clint-hang-em-high_01.jpg

http://elzin.files.wordpress.com/2009/05/annex20-20eastwood20clint20good20the20bad20and20the20ugly20the_023.jpg

http://media.photobucket.com/image/clint%20eastwood/theclinteastwoodarchive/WEDB05.jpg

http://quealucine.files.wordpress.com/2008/12/clint_eastwood.jpg

http://vemfanelaurapalmer.files.wordpress.com/2008/12/1218430832jyep4s3.jpg

و اين هم across the universe

http://gallery.photo.net/photo/7018513-lg.jpg

اينم زمانيه كه let it be خونده ميشه

http://images.starpulse.com/Photos/Previews/Across-the-Universe-movie-26.jpg

قلندرم قلندر
چهارشنبه 11 شهريور 1388 - 20:54
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یاهو ضامن آهو!

سلام لوطی! شنیدم رفتی روزنامه راه انداختی. ایول بابا! دستخوش

یه صفحه عرفان و صوفیگری هم راه بنداز تا ما هم بیام دست به کار شیم.

جدا از شوخی، مطالب کوئنتین تک بود؛ هیچ جا اینقدر زود دست به کار نشده بودن. درود بر قادری

امین
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 0:26
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به امیر

میگم عمو جون وقت کردی یه سری به ما بزن . بد نیست.

به سید اریا قریشی

دوست من قبول داری تقصیر خودته ؟ اخه عزیز یه ادم(( بی نام ونشان)) یه حرفی زده و رفته . حالا چه دلیلی داره که تو بخواهی جواب بدی؟ تو مگه نمیگی تو بسیاری از موارد از امیر یاد گرفتی . مگه نگفتی یه جورایی الگوت بوده؟ پس پسر جون مگه نمیبینی خود امیر جواب کامنتهایی که بی ربط حرف زدن رو نمی ده. مگه تو همین روز نوشت نبود که یکی نوشته بود تو داری دار و دسته جمع می کنی و از این حرفها و دیدی که گذشت و رفت . حالا به نظرت دلیلی داشت جواب بدی؟ می گذشت و می رفت دیگه پسر؟ به نظر من به هر نحوی که تو تونسته باشی نقدت رو وارد مجله فیلم کنی ارزشمند برای من . و به کسی هم مربوط نمی شود . و تو جای اینکه وقت بذاری و بشینی جواب هر کسی رو بدهی می تونی بری و روی یه نقد خوب کار کنی وو خودت رو نشون بدی. یه کلیشه هست که میگن قهرمان شدن سخت نیست اما قهرمان موندنه که مشکله . خب پسر تو اگه بتونی کارت رو جوری ادامه بدی که یکبار دیگه هم اسمت بره تو لیست همکارها مجله همه چیز رو ثابت کردی . به نظرت برای ما زشت نیست؟ یه موقعی چه بحثهایی اینجا می شد اما یه بی احترامی توش نبود. بین کاوه و امیر حسین جلالی یادت هست. یا همین مازیار که یه تنه با کل کافه جدال میکرد تا عقاید ضد زنش رو ثابت کنه ؟ راستی کجاست؟ پس دوست من بیخیال شو؟ تو خودت رو بذار جای امیر بعد از قضیه ی وقتی همه خوابیم تو جشنواره. اگه قرار بود امیر به هرکی که گفته بود امیر حرمت استاد رو نگه نداشته جواب می داد که باید کل خبر و اعتماد و فرهنگ اشتی زمان جشنواره رو پر می کرد. باز هم میگم که به قول شیده احمدی عزیز ما کارت رو قبول داریم و اینکه دوست داریم حسی که تو موقعی که مجله رو گرفتی و باز کردی دیدی اسمت بین امثال قادری و پوریا و قطبی زاده و دانش و .... و مخصوصا توی مجله ایی که گلمکانی سردبیر اونه داشته باشیم . برور خوش باش و به این چیزها اهمیتی نده .

باز هم برای امیر

کجایی تو پسر ؟

چند تا حدس میزنم که دمت گرم سکوت رو بشکن و یکیش رو انتخاب کن.

1 - اول اینکه از فضای به وجود امده و این درگیری لفظی دلخوری که ای کاش میومدی وسط و تمومش میکردی.

2- یا اینکه یه مشکل شخصی که به ما ربطی نداره

3- یا اینکه فکر کنم شاید رفتی خونه جدید رو دتی به سر و روش بکشی و تر تمیزش کنی برای اسباب کشی . که البته امیدوارم این باشه.

بگو بینیم پسر؟

سعید حسینی
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 3:13
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای بهروز قهرمانی:

عزیز من خب مگر من حرفی غیر از این می گویم اما به نظرم موقع فیلم دیدن باید قلب و مغزت با هم کار کنن تو می تونی از یه کار بدت بیاد اما به شرطی که تا آخرشو ببینی و بگی خب حالا خوشم نیومد اما نه اینکه به هر دلیلی جلو یک فیلم (اون هم ادوارد دست قیچی که همه اش شور و احساسه) خوابت ببرد بگویی از این فیلم و تیم برتون متنفرم خب ادوراد دست قیجی هیچ واقعا یک نفر می تونه جلو ما هی بزرگ خوابش ببره ؟ این فیلم مرده رو زنده می کند چه برسه به آدم خواب اما از جوزپه تورناتوره گفتی من از 1900 بدم می اید اما تا آخر دیدمشو بدم می اد و اینکه گفتی امیر قادری گفته هیچ فیلمی از گدار ندیده خب فکر کنم خودش گفته بود ما نباید به کار های نکرده افتخار کنیم و اینکه اتفاقا باید گدار و سینما ش رو دید چون درد ما است مگر "پیروخله" چیزی غیر از دغدغه امیر و خود ما است و اینکه رفیق ما اومدیم تو این دنیا که ببینیم و نه اینکه بخوابیم کسی که با قلبش زندگی کند (که گفتنش آسونه) اتفاقا روز به روز چشماش بازتر می شود خلاصه من بمیرم به زور یک لیوان قهوه تلخ یکبار اداورد دست قیچی را تا آخر ببین بعد نظر کاملتو بگو.

ناصر
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 4:50
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امروز زندگي را آغاز كن ! امروز مخاطره كن ! امروز كاري كن . پابلونرودا - ترجمه احمد شاملو

ساسان امیرکلالی
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 6:22
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این مشهدی ها کم کم دارن خودشونو نشون میدن. نمونش همین قسمت موسقی فیلمه که به همت یکی از همین مشهدی ها راه افتاده. از دستش ندین. فقط نمی دونم چرا اسمشو ننوشتین؟

مريم.م
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 6:51
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دوستام منو جان صدا ميكنن ولي بهتره تو منو اقاي دلينجر صدا كني

ميتوني يه مرده با افتخار و قهرمان باشي يا يه ترسو زنده

مهم اينه كه مردم كجا ميرن خب تو كجا ميري هر جا كه بخوام

با كسي كه نميشناسي كار نكن وقتي نااميدي كار نكن دلينجر: وقتي ناامدي انتخاب نداري

همونطور كه زندگي كردي ميميري

واااااااااااي خدا بالاخره public enemyرو ديديم واقعا عالي بود به وجد اورد منو لعنتي اين مايكل ملن بدمن هاشو جوري در مياره كه ادم بدجوري عاشقشون ميشه از همون مخمصه بگيرين تا كلترال و همين دشمن مردم

ولي خيلي چشم هاي دلينجر رو دوست دارم به خاطر خنده اي كه توش هست

morteza sadat
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 7:8
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اینم لینک آلبوم آخر لینرد اسکینرد هدیه به امیر خان!http://avaxhome.ws/music/rock/lynyrd_skynyrd-_-god_and_guns_2009.html

سپهر
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 7:31
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پوستر های جدید و باحال فیلم جدید تارنتینو :

http://filmgeek.fr/wp-content/uploads/2009/08/inglourious-basterds-poster-red.jpg

http://filmgeek.fr/wp-content/uploads/2009/08/inglourious_basterds-80s-poster1.jpg

http://filmgeek.fr/wp-content/uploads/2009/08/inglourious-basterds-poster-HITLER_TARGET1.jpg

علی
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 8:8
-24
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کجایی پس امیر ؟ بنویس دیگه ...

رامین رئیسی
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 12:18
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ای بابا کافه چیمون که اهل قهر نیست ،تازه اونم حالا! حالا که دوره دوره ی ماست دوره ی ما و تارانتینو و مایکل مان و کیمیایی (کیمیایی نترس) و آلمادوآر (آخ که چه قدر دلم می خواد زود این فیلم "آغوشهای متلاشی" رو ببینم مخصوصا که خودش هم گفته این فیلمش ادای دینی به سینماست) حالا که کلی باید با هم حرف بزنیم جات خالیه ،حالا تو نیستی و بی تو دیگه کافه کافه نیست...

هومان فرزادیگانه
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 13:26
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

من به آنچه تو باور داری معتقد نیستم ، ولی به باورهایت احترام میگذارم به این امید که تو نیز مرا با اعتقاداتم بپذیری. من تو را به ظاهر قضاوت نمیکنم به این امید که تو نیز نشناخته به قضاوتم ننشینی. و این راز بزرگ انسانیت است که معمولا انسانها آن را فراموش میکنند.

اصل ، گم کرده به دنبال فروعیم

مهر ، پوشانده به امید طلوعیم

ریحانه جوادی نژاد
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 13:53
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام. اول از همه تولد کافه مان مبارک و اینکه این هم رده بندی بهترین فیلم های بچه های کافه.البته چون پراکندگی رای ها زیاد بود 15 فیلم اول رو اینجا میزارم که بیشترین امتیاز ها رو آوردند.تا ده امتیاز.فقط یک نکته اینکه من این لیست رو جدا گذاشته ام.اگر سر هم اومد و جدا نبود واقعا یکی یه راهنمایی بکنه .چون من تا حالا هرکاری کردم که قسمت های مختلف رو جدا کنم ، باز هم همه کامنت هام یکسره اومده و فاصله نداشته:

1:پالپ فیکشن:35 امتیاز

.

2:راننده تاکسی:31 امتیاز

.

3:کازابلانکا:28 امتیاز

.

4:پدرخوانده27:1امتیاز

.

5:سینما پارادیزو:26 امتیاز

.

6:آپارتمان و مخمصه:20 امتیاز

.

7:گاو خشمگین وهفت: 19امتیاز

.

8:پدر خوانده2 :18 امتیاز

.

9:خوب،بد،زشت:17 امتیاز

.

10:دیوانه ای از قفس پرید،رستگاری در شاوشنگ و سامورایی: 16 امتیاز

.

11:باشگاه مشت زنی،پاپیون، روزی روزگاری در امریکا،سرگیجه،هامون: 15 امتیاز

.

12:بنجامین باتن، آملی پولن، دکتر ژیواگو،رفقای خوب، مالنا : 13 امتیاز

.

13:پدر خوانده 3، این گروه خشن، در بروژ، درباره الی، سرپیکو، شوالیه تاریکی : 12 امتیاز

.

14:بوچ کسیدی و ساندنس کید،بیل را بکش، بازگشت،21 گرم، آبی،ادوارد دست قیچی،جاده مالهالند،درخشش ابدی یک ذهن پاک،قرمز،لورنس عربستان،لیلا:11 امتیاز

.

15:بعضی ها داغشو دوست دارند، بعدازظهر نحس، دره من چه سرسبز بود،سگ های پوشالی، صورت زخمی،فارگو، فهرست شیندلر،مرثیه ای بر یک رویا : 10 امتیاز

آریان گلصورت
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 14:37
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اولا تولد کافه مبارک و تبریک به همه کافه نشین ها .

برای آریا : هی رفیق چرا انقدر عصبانی شدی ؟؟؟ با یکی دوتا کامنت نه از ارزش مطلبت در ماهنامه فیلم کم میشه و نه تو پاچه خوار !!! این از این

اما منم بیام تو بحث بخاطر اینکه اگر آریا رو بخواهیم به پاچه خواری متهم کنیم اونوقت خیلی اتفاقات خوبی که در این روزنوشت میوفته و کامنت هایی که گذاشته میشه رو هم زیر سوال بردیم . تا اونجایی که من امیر قادری رو شناختم اصلا این وصله ها بهش نمیچسبه که به خاطر پاچه خواری مطلب کسیو چاپ کنه و از این حرفا . اصلا چنین تیپی نیست . از طرفی ما اگه بخواییم این همه اظهار نظر و کامنت رو در کافه به پاچه خواری متهم کنیم که فاتحه این جا خوندست . بابا تو این کافه از این خبرا نیست . کسایی هم که اول فک میکردن هست زود فهمیدن که راهو دارن عوضی میرن . اینجا ما یاد گرفتیم که حرفمونو رک و راست بگیم قرار نیست کسی که با امیر قادری یک نظر دارد بشود پاچه خوار که !!! امیر قادری نقش مهمی تو علایق سینمایی و غیر سینمایی من داشته و اینو من به خودش هم گفتم چون اتفاقا باید گفت . نگیم اشتباه کردیم . بالاخره این انرژی مثبتی رو که ازش گرفتیمو باید بهش برگردونیم دیگه! این نه به معنی پاچه خواریست و نه اینکه هر چیز که امیر میگه ما قبول داریم . امیر قادری باهوش تر از این حرفاست که این انرژی مثبت را با پاچه خواری اشتباه بگیره . مطمئن باشید فرقشو خوب میدونه پس کم لطفیست که چاپ شدن مطلب آریا رو بذاریم به حساب پاچه خواری و از این حرفا !!!

امین
پنجشنبه 12 شهريور 1388 - 23:3
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای ریحانه جوادی نژاد :

بابا تو دیگه کی هستی ؟ یعنی اینهمه رو نشستی حساب کتاب کردی؟ باب دمت گرم خداییش . یکی تو اینجا به احسان هاشمی لقب پیر پرحوصله رو داده بوداما انگار باید بدیمش به تو دختر . احسنت احسنت.... ( اینو از دیدن رای اعتماد دادن های مجلس یاد گرفتم)

داره میشه یک هفته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


جمعه 13 شهريور 1388 - 0:5
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

راستي،باشگاه فيلم.باشگاه فيلم!چرا تشكيل نميشود؟ باشگاه فيلم خونم كم شده.

سعید حسینی
جمعه 13 شهريور 1388 - 0:19
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر شده مثل آلن دلون تو سامورایی فقط خدا کنه وسط این سکوت یه اسلحه در نیاره!!!

بهروز خیری
جمعه 13 شهريور 1388 - 1:4
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به نام نامی دوست

- برای سالگشت روزنوشت، انجمن و کافه مان

« روزی، پس از آنکه ما بر بادها، امواج، جزر و مد و نیروی ثقل زمین حاکم شدیم، نیروی عشق را نیز برای خدا مهار خواهیم کرد. آنگاه برای دومین بار در طول تاریخ جهان انسان آتش را کشف خواهد کرد.»

« پیرتیل هارد دچاردین »

400 کامنت را هم رد کردیم و در این کامنت های واپسین کمتر خبری از روزنوشت دارمان هست. در سالگشت روزنوشتمان می خواهم از این نوشته های به قول عزیز یی «گلی رنگ» - و نه قرمز که به قول عزیز دیگری یادآور رنگ اصلاح ورقه هایمان بود.- رفیق شفیق مان بنویسم. هیچ فکر کرده اید این نوشته ها چقدر مهم هستند. نوشته های رنگی ایکه حتی نبودنشان هم تاثیر گذار هست. بعضی وقتها تخیل پردازی می کنم. در پرده ای که به سبک مونتاژ موازی به دو تصویر روبروی هم تقسیم شده است مونیتور دو کامپیوتر به شکل پشت به پشت هم . در یک سو من یا یکی از کامنت نویس های این روزنوشت و در طرفی دیگر امیر. یکی می نویسد و آن دیگر در مچ کات همان نوشته ها به آن جواب می دهد. فاصله ای به نازکی یک خط فرضی و به سبک دختران چلسی اندی وارهول گاهی صدای این طرف را می شنویم و گاهی صدای آن طرف را موسیقی ها متفاوت و گاهی صدای از فیلمی که در قاب تلویزیونی کمی دورتر به گوش می رسد و همین طور با عوض شدن روزنوشت ها طرف دیگر و فضایی دیگر و در یک طرف همچنان امیر و گاهی هم در تصویری سوم یا جایگزین صوفیا نصرالهی است که کامنت ها را در جای خالی امیر غایب پابلیش می کند و جامپ کاتها و فست فورواردهای از یک روزنوشت با 400 کامنت آن از جلوی چشمانمان رژه می روند و دنیایی به بزرگی روحمان در یک وجب جا، جا می گیرد.

بعضی وقتها تک تک مان دوست داشته ایم به جای امیر باشیم و جواب کامنت های خاصی را ما بدهیم نه به عنوان کامنت گذاری دیگر بلکه به جای امیر قادری.

وقتی کامنت مان تمام می شود، شور و شوقی مشابه انتظار معلوم شدن نمره امتحان سراپایمان را فرا

می گیرد. به احوال اویی که آن طرف نشسته فکر می کنیم و واکنش و حوصله اش. این بار چه خواهد نوشت، اصلاً چیزی خواهد نوشت؟ کی خواهد نوشت؟ برای دیدن نتیجه بسته به اینکه کی نوشته باشی دو هزار بار شمارگان کامنت ها را کنترل می کنی. – زیاد نوشتم؟ کم نوشتم؟ خودتان اصلاحش کنید.- گاهی جواب حتی به یک ساعت هم نمی کشد و بعضی وقتها روزها می گذرد و وقتی نا امید هستی چشمت به جمال کامنتت روشن می شود. وقتی بلافاصله جواب می گیری برخط بودن و سهیم شدن لحظات مشابه پشت کیبورد و مانیتور لذتی است مضاعف و وقتی طول می کشد، شروع می کنی به سرطان خیال، حتماً رفته مسافرت، تدارک جلسه تازه را می بیند، رفته برای شرکت در همایش، مهیای برنامه رادیویی یا تلویزیونی می شود، خسته است دارد ریفریش می کند ، رفته جاده چالوس، مشهد برای عروسی و ... – آخر سر هم می ترسی نکند دیگر ... -

ترتیب آپدیت شدن هم حکایتی است دیگر. دوست داری کامنتت جزو اولین آپدیتی ها نباشد که اگر چنین باشد یعنی کامنتت جزو رد شدنی هاست و مطلبی نداشته است. هر چقدر دیرتر بهتر چون احتمال اینکه خط های بیشتر به نوشته هایت اضافه شود بالاتر می رود و این یعنی اینکه حسابی تحویلت گرفته اند . بعضی از وقتها هم هر بار که ریفریش می کنی، تعداد کامنت ها بیشتر می شود، تازه ی تازه از تنور درآمده ها را می خوانی و چند بار بالا و پایین می آیی که نکند چیزی از زیر دستت در رفته باشد. – راستی این جای تازه که رفتیم یادت باشد برای کامنت ها شماره هم بگذاری- بعضی وقتها احتمال اینکه در روزنوشت اصلی باشی و آنجا جوابت را بدهد وجود دارد که البته به ندرت رخ می دهد و باید به آن دل خوش نباشی. بعد از این مرحله نوبت می رسد به واکنش سایر کامنت نویس ها و نظر شان در مورد نوشته ات. این جا هم کلی سورپریز و شگفتی از انواع آن عالی، خوب، بد و بدترین در انتظارت هست و بدترین حالت این هست که برای نوشته ای که کلی در سرت پرورانده ای و فکر کرده ای و وقت گذاشته ای هیچ کس حتی بد هم ننویسد. – بد نامی از بی نامی بهتر هست؟- بعضی وقتها هم برعکس نوشته ای که فکر می کنی احساسی برنمی انگیزدکلی واکنشی به همراه دارد. کمی هم به حال هوا و زمان و مکان مناسب نیاز داری. مهم هست که در چه شرایطی می نویسی شور و هیجانی هست؟ در خودت، صاحب فضا و فضا نشینان یا خیر. بعضی وقتها هم تا می آیی چیزی بنویسی یک عزیز زرنگ تر از تو پیش دستی می کند و پیشتر و بیشتر از تو از چیزی که می خواستی بنویسی کامنت می گذارد و تک خالت می سوزد. بعضی وقتها هم تنبلی می کنی و مطلبی که می خواستی بنویسی بیات می شود و رو دستت باد می کند. بعضی وقتها ما صاحب کافه را سر ذوق می آوریم و او برای همه چای و قهوه مجانی می ریزد و زمانی او ما را مجبور می کند همه را میهمان کنیم و شنگول شویم. بعضی وقتها هم بعد از زدن دگمه ارسال نظر، در مرور نوشته ات غلطی املایی انشایی پیدا می کنی که دیگر دیر هست و گاف داده ای و گذشته است. بعضی وقتها نگرانی که شاید کاممنتت ارسال نشده باشد یا پس از خوانده شدن کوتاه شود. – برای من که تا حال اتفاق نیافتاده بس که محافظه کارم و ترسو شاید. نکند پیر شده ام -

یک سال و اندی است که هر از چندی اینجا قلمی می شوم و در این مدت خیلی چیزها تجربه کرده ام و یاد گرفته ام. خوشحال شده ام، غمگین و هیجان زده، زندگی کرده ام در دنیایی که شما برایم جان داده اید به آن. احساسات و عقایدم را با شما شریک شده ام. بزرگ تر شده ام و رشد کرده ام. فیلمهایی را که معرفی کرده اید دیده ام ، بعضی فیلمها را دوباره دیده ام آنگونه که شما دیده اید از زاویه ای دیگر و درکشان کرده ام و کیف. موسیقی هایی را که دوست داشته اید شنیده ام و کتاب ها و سایت های مورد علاقه تان را دیده ام و چقدر و چقدر از شما و منابع تان یاد گرفته ام برای همین چند بار ه و چند باره ، دوباره و دوباره گفته ام و خواهم گفت که

« چه خوب که هستید »

در این میان صاحب کافه نمیدانم آن ته ته دلش به چه می اندیشد و از چه مسلکی ایست ولی آنجا هرچه که باشد چون موسس چنین فضایی است که من با نیت یاد گرفتن بخشی از ندانسته هایم و شریک شدن داشته هایم به آن وارد شده ام و از چیزی که انتظار داشته ام بسیار بیشتر به من داده است، تا ابد برادرانه دوستش خواهم داشت و مدیون اش خواهم بود. و این نوشته را که یادم نیست کجا خوانده ام تقدیمش می کنم.

« رهبر کسی است که وقتی کارش تمام می شود همه می گویند من کار را انجام داده ام.»

و این نوشته های گلی چه ها که نمی کنند. تشویق می کنند، امید میدهند و انگیزه ، هیجانزده می کنند و ترغیب که بنویسی و بنویسی و بخوانی و یاد بگیری و بنویسی و بنویسی خودت را بشناسی و بکوشی که آدم بهتری باشی.

« چه خوب که هستی»

- به من یاد داده اند که شکر نعمت، نعمتت افزون کند.-

- صد سال به از این سالها

امیدوارم و آرزو می کنم روزی مثل شرکت هیولا ها در دنیایی زندگی کنیم که کشف کرده باشد از نیروی شاد کردن هم می توان پول درآورد و برای پولدار تر شدنِ مدام حتماً لازم نیست جنگ به پا کرد و از جنگ افزار کرور کرور مال اندوخت. و آن، روزی خواهد بود که نیروی عشق را و سینرژی آن را خواهیم یافت ایکاش آن روز من هم باشم و اپسیلونی در این جشن باشکوه نقش داشته باشم. و شاید آن، روزی است که حضرتش ظهور خواهد کرد. شاید این جمعه بیاید شاید.

یا حق


جمعه 13 شهريور 1388 - 2:8
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

از بي هويت به نا شناس: واقعا اسمش اين نيست .چقدر بد كه اسمشو ميزاريم پاچه خواري .به نظر من ،آدم خوبه قد نصفه ماهي ،خاويار داشته باشه .منم بايد ياد بگيرم خودمو ابراز كنم.اجرا كنم.

حسین جوانی
جمعه 13 شهريور 1388 - 2:11
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیرروز حسب فرمایش ماضیه مهمان بودیم به صرف افطار خانه صولت خان، امارت صولت الدوله. از آن جا که ما کارهای مهم تری از مهمان بازی داریم ابتدا قبول نکردیم اما به اصرار والده گردن نهاده مجبور به عزم شدیم گویا فکر ها در سر دارند باز این طایفه اُناس برای ما. الله اعلم .در راه خودمان را "روزه برده" نشان دادیم، تریپ برداشتیم که کمی ناز بخریم افاقه نکرد.مجبور شدیم تا مقصد اس ام اس بازی کنیم (با میثم خان که چون ما یکی از خان های بزرگ کرج است).

به عمارت که رسیدیم همه آمده بودند. ابوی فرمودند: خوب شد کلاسَش بیشتر است. ما که سر از این چیز ها در نمی آوریم. همین قدر می دانیم که دیر رسیدن به ضیافت مساوی از دست دادن موقعیات استراتژیک سفره است حالا این کلاسش کجاست ما که نمی دانیم.

در اندرونی و بیرونی و بهار خواب و ایوان سفره پهن بود و صولت خان به تاکید می گفتند:خواهِشَن مسجِدِش نکنید. ما که چشممان سفره ایوان را گرفته بود وقت عزیزمان را صرف "بوس بوس" بازی نکرده فل فور مبادرت به فتح موقعیات استراتژیک کردیم.صولت خان بر حسب روزگار ماضی مجلس افطار را با حدیثی از یزید ابن معاویه زینت داد که باعث گشایش روان جمع شد: «بخورید، بیاشامید و اسراف کنید»

جهت ثبت در تاریخ اطعمه و اشربه موجود را قلمی می کنیم:

پلو جات: عدس پلو،لوبیا پلو،زرشک پلو،باقالی پلو،مرصع پلو،سیب پلو،آلبالو پلو،کلم پلو،شوید پلو،رشته پلو، سبزی پلو،ماش پلو،ته چین مرغ،ته چین بدمجان، دَم پُختک و چلو و پلو سفید.

خورش جات: قورمه، قیمه، بادمجان، کدو، فسنجان، آلو اسفناج،کرفس، قَلیه ماهی،هویج،بامیه ،آلو مسما،دال عدس،ریواس، کنگر،ماست،باقالا قاتوق، ترشی تره، مرغِ ترش،

خوراک جات: ماهیچه، مرغ (شکم پر و بریان و سوخاری)،ماهی،بوقلمون،اردک، بادمجان شکم پر، کوفته تبریزی،جگر،میزا قاسمی، کشک بادمجون، بورانی،الویه،دلمه برگ مو،دلمه بادمجان،دلمه فلفل، کوکو سبزی،کوکو سیب زمینی،کتلت، کُپه حلب و...

کباب جات: کوبیده، برگ،دنده، مخصوص، بختیاری، چنجه،تُرک، سلطانی،بُنابی،زعفرانی و لُقمه،جوجه،جوجه زعفرانی

مخلفات جات: سبزی، پنیر، گردو،خرما،رطب،عسل،خامه، سر شیر ، آغوز، کره، مربا جات، ترشی جات، شله زرد،عدسی، شیر برنج،حلوا،فرنی،نیم رو،املت ،حلوا شکری،تخم مرغ آب پز، کله پاچه، ،حلیم، حلیم بادمجون، نِشا،انگشت پیچ،رَنگینک،خرما گرم،ژله(همه رنگ، همه طعم)،سالاد(فصل و شیرازی و کلم و کاهو )،سس(کچاپ و مایونز و خردل و فلفل و سفید و فرانسوی،هات مایونز).

آش جات: شله قلم کار،رشته،لبو،اَرده، دوغ،قلم،بلغور،ترش،بز باش ، ترش ،سوپ جو،سوپ مرغ،سوپ قارچ،سوپ اردک،

مربا جات:هویج، زرد آلو،آلبالو،گیلاس،توت فرنگی، بالهنگ،پوست پرتقال،انجیر،کیوی، بِه،کدو حلوایی، سیب،گل محمدی و...

ترشی جات:مخلوط،لیته،شور، سیر،آلبالو، بادمجان،گردو،لیمو،انبه،کلم قرمز،پیاز، هفت بی جار، گیلاس،فلفل،

سوسول جات: اسپاگتی،لازانیا،شنسل،بیف استراگانوف،پیتزا،سوسیس، کالباس،سوسیس تخم مرغ، چیپس(سرکه ای و فلفلی و نمکی و پیاز جعفری و تنوری و نون سبزی و لیمویی و کچاپی).

اشربه: آب چشمه،چایی،شیر، دوغ،نوشابه(زرد وسیاه وسبز و لیمویی)،ماءالشعیر(ساده و طعم دار).

این ها را ما به چشم دیدم بقیه را نمی دانیم همین قدر بگوییم آن قدر خوردیم که حالی خوش به ما دست داد،دست دادنی. خداوند قسمت همه اهل دلان کُناد.

پس از افطار همگی مهمانان در باب تشکر جملات تکراری ردیف کردند و دعای خیر در حق صولت الدوله کردند اما ما که در خلاقیت سرآمد عصر هستیم فرمودیم:ایشالا هزار سال زنده باشی ما هم زیر سایَت غذا هاتو بُخوریم.

همین طور به حال خوش بودیم که خانم والده سر رسید و در باب "ببین چه حالی میده تو هم مهمانی بدهی با خانم بشینی بالای مجلس پُز بدهی" سخنانی ایراد کردند. که یعنی این جا یکی را برات گذاشتم زیر سر، بیا بریم نشانت بدهم. ما هم که جانمان در می رود برای این مسخره بازی ها، رفتیم.از دور به چشممان آمد. به والده فرمودیم اشارت کنند که شماره ما را به ایشان برساند مختصری اس ام اس بازی کنیم. که برای هضم غذا خوب است.

مختصری به صورت از راه دور برای ما قَمیش آمد و در انتها اقدام به انداختن "میسد" کرد. کمی اس ام اس بازی کردیم، مالی نبود(دستش کُند بود)،فرمودیم از طریق بلوتوث عکسش را برای ما ارسال کند پرسید "بلوتوثت اسمش چیه جیگر" (جلف اند این دخترا یا ترشیداند خدا می داند).فرمودیم:لبوفسکی بزرگ

ما از آن دست مرد هایی نیستیم که فرمایش کنیم زن ها باید در همه احوال چادر چاقچول باشند ولی نه این قدر که عکس ... را برای ما بفرستند حالا گیرم با دوستان رفته اند شمال و خیلی خوش گذشته باشد. به ما چه؟ ...تازه این که چیزی نیست خانم نمی دانند لبوفسکی بزرگ کیست. آخه... نه به درد ما نمی خورد... به والده گفتم گِردش کند، والده در فاز روشن فکری بود پذیرفت.

به اندرون رفتیم . (باز هم)جهت ثبت در تاریخ اسباب پذیرایی را مرقوم می نماییم:

اشربه:آب چشمه،چایی، ماءالشعیر(ساده و طعم دار)،شربت آب لیمو،شربت آلبالو،عرق نعنا،عرق بیدمشک،رانی(همه قِسم)،شیر کاکائو، قهوه،شیر قهوه، نسکافه.

شیرینی جات:زولبیا بامیه،خامه ای، ایتالیایی، آلمانی،رولت،دانمارکی،کیک یزدی،باقلوا،کشمشی، نارگیلی،گردویی ،خشک و...

بستنی جات: سنتی،وانیلی،کاکائویی،توت فرنگی،موزی، کیک بستنی،قهوه،نسکافه.

میوه جات: موز،پرتقال، آناناس، نارگیل،سیب(گلاب و زرد و سبز و قرمز)،هلو، شلیل،انگور(همه قسم)،آلو(سیاه و زرد)،زرد آلو،توت فرنگی،آلبالو، گیلاس،هندوانه(قرمز و زرد)،طالبی، گرمک، دستمبو،خربزه،خیار،انجیر.

آجیل جات: آجیلِ شور، پسته، بادام، فندق، انجیر، آلو، نخودچی‌کشمش، تُخمه.

با این که به شکوفه زدن نزدیک بودیم کم نیاوردیم.خدارا شکر این خاندان ما را دارد که اگر در راه شکم مردیم روی مزارمان بنویسند:"همیشه یه مرد هست،یه قهرمان..."

در اندرون بحث بر سر موضوعی بود که ما سر در نمی آوردیم. صحبت از قبرستان و قطعه 312 بود. ما که حالیمان نشد.عدد 44 را هم مدام تکرار می کردند. می نویسیم که بعداً تحقیق کنیم.

جواد الدوله اَخ زوجه مهوش خانم آمده اند که چه نشسته ای که در اطاقی پسر های خاندان بساط مجردی پهن کرده اند. عزم کردیم برویم سنگین بودیم کار به هِن و هُون کشید عرقمان در آمد.چون داخل شدیم عده ای از اَذکار پی فیلم" آموزشی" می گشتند. ما که به خیالمان قصد تحصیل ادب دارند جلوی تلوزیون پهن شده فرمودیم: فیلمو بزار که کف کردیم. فیلم را گذاشتند... قباحت دارد. خیر سرمان روزه گرفته ایم تو کمرمان بزنند. این که هیچ، یکی هی داد می زد: آقا ولوم بده . بی ناموسی همه گیر شده در این مملکت. بلند شدیم که برویم که دست ما را گرفتند که بیا برویم زیر زمین"ابسولوت"بزنیم. ما که نمی دانستیم این چه چیز خالصی است که در زیر زمین نگه می دارند .پرسیدیم. برق از سرمان پرید. اطاق مجردی را ترک کردیم به قصد پیوستن به جمع مرد ها که ما خود را بیشتر از این جنس وجود می دانیم.

در اندرون تلوزیون روشن کرده بودند به قصد تماشای فوتبال .پرسیدیم کجا؟باکجا؟ پاسخ آمد: استقلال ملوان. اَه.اشتهایمان کور شد. قصد میز شیرینی ها کردیم. مشغول یک فروند ناپلئونی بودیم که برق استقلالی ها رفت. آه از نهادشان در آمد. ما را می گویی شُشمان حال آمد ناپلئونی را یک لقمه کردیم. حال داد.

در بخش بانوان ... جریان داشت که در شان خود ندانستیم وارد شویم. این زن ها هم عجب حالی دارند. همه انگشت حیرت به دهان، گوششان را سپرده بودند به نو رسیده زنی که از رژیم "ابطحی" سخن می گفت و تعریف عرضه می داشت. ما که اصلاً از رژیم بدمان می آید. نوعش مهم نیست.

برق استقلال که آمد جهت حال گیری به داد گفتیم: قرمزته آبی آبلیمو جات. که موجب حَض جمع شد. دو چیز در این عالم اعظم کیفیات است: اس ام اس بازی در حال سیری و ضایع شدن این استقلالی ها. که این دومی اشتها آور است در حد چلو کباب سلطانی با گوجه اضافه و ریحان و ماست و دوغ و سماق و...

پس از صفر-صفر حال آور مختصری بحث افتاد در باب بی نماینده شدن کرج ما از پی انتخابات ماضی... مدام از ... استفاده شد...چندان خوشمان نیامد...اما همه می خندیدند.

صولت خان میلِ طرب کردند. برای نواختن مشیر الرعایا طلب ساز شد.آوردند. ایشان نیز قصد به ساحتِ سماءِ حضورکرده، ساز را ناخن زدند، فَغان کرد. مختصری خوش خوشانمان شد و جمع نیز. یک تکانی به خود دادیم. تمام که شد.صولت خان گفت:فاز نداد ابی یه سی دی بزار رو بیایم.

ابی اطاعت امر کرد. تصنیفی بود با مصراعی نامفهوم:"بیا قر بده با ریتم تومپکودیس دیدی" و جمع به سماء افتاد،مخلوط. ما که از این جلف بازی ها خوشمان نمی آید قصد ترک مجلس داشتیم که ندا آمد:"اگه اینو دوس نداری بریم تو فاز بندری". و ما به فاز بندری رفتیم که بحر طویلی است و پس از آن "اُو اُو بیا قرش بده"سپس خواننده ای آمد که تاکید داشت به اینکه حتی یک هزاری هم نداردعوضش قوری و آنجلینا جولی دارد که برای ما ازعجایب شد.

... اکنون که این سطور را جهت ثبت در تاریخ مرقوم می کنیم دچار کمر درد حادی هستیم که ناشی از بودن در فاز بندری است یادمان باشد دیگر به این فاز نرویم.سیری بَر و درد آورد است. این محسن خان هم نمی دانم این دی وی دی لبوفسکی بزرگ را به کی شوهر داده حوصلمان پاک سر رفته.

حاج حُسین‌قُلی خان

مورخه هفتم رمضان 1430

(اضافات رو نوشت چی: 1 -حاج حسین قلی خان به سال 2046 میلادی وفات یافته و مزار ایشان در امام زاده طاهر است 2- جهت ارائه مختصری سانسور کرده ام اما ثبت با سند برابراست 2- اسناد نزد بنده محفوظ است)

مسعود صفری
جمعه 13 شهريور 1388 - 2:22
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کجایی...؟!

همه چی مرتبه پسر...؟!

یلدا صبوحی
جمعه 13 شهريور 1388 - 11:20
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا مطالب تارانتینوی تهران امروز رو تو خونه یکی از دوستام دیدم، خیلی عالی بود. خسته نباشید

بردیا بهبهانی
جمعه 13 شهريور 1388 - 16:1
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای بهروز خیری :

خیلی خوب بود بهروز . یه جاهایی که اصلا انگار داشتم حرفای خودمو می خوندم . دمت گرم .

" ...وقتی کامنت مان تمام می شود، شور و شوقی مشابه انتظار معلوم شدن نمره امتحان سراپایمان را فرامی گیرد. به احوال اویی که آن طرف نشسته فکر می کنیم و واکنش و حوصله اش ... "

بهرنگ
جمعه 13 شهريور 1388 - 17:7
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کتاب هایی که میخواین البته به انگلیسی اینجا حتما پیدا میکنین:

http://www.truly-free.org

mouse
شنبه 14 شهريور 1388 - 5:2
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ای برادر ... کجایی؟

Reza Jamali
شنبه 14 شهريور 1388 - 10:23
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر جان واقعا خوابی یا خودتو زدی به خواب...

کجایی؟؟؟؟؟؟

omid jafari
شنبه 14 شهريور 1388 - 10:36
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دو سه روز پیش داشتم با مصطفی انصافی حرف میزدم.مث اینکه از خیلی از رفقایی که تو سایت سینماما پیدا کرده بود بیخبربود و میگفت که آخرین باری که با بچه هایی مثل امید غیایی و امیررضانوری پرتو و... ملاقات داشته مدتها پیش بوده و مقصر مسوولان سایت هم هستن که چندان پیگیر تشکیل جلسه با بچه ها و دور هم جمع کردن اونا نیستن... منم با نظر مصطفی موافقم که مدیریت سایت باید کارشون ازاین بابت بهتر باشه

omid jafari
شنبه 14 شهريور 1388 - 10:40
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

omidlikes@yahoo.com inam az emaile ma

سینا مشکی پوش
شنبه 14 شهريور 1388 - 15:1
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام بچه ها

الان داشتم کامنتارو می خوندم همیشه بعد از خوندن شارژ می شدم ولی حالا...چی شده رفقا تو این کافه که جا واسه حسادتو

دعوا و... از این حرفا نبود!نمیدونم شاید امیرم ..........

valeh
شنبه 14 شهريور 1388 - 15:40
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

توجه!....توجه!

فردی به نام "امیر قادری"، در تاریخ یکشنبه 8 شهریور 1388، پس از این‌که کامنتی در همان تاریخ را پاسخ داده، مفقود گشته است. چنانچه کسی از نامبرده اطلاعی در دست دارد، با گذاشتن کامنت در سایت شخصی امیر قادری، اطلاع داده و اهالی کافه‌ای را از نگرانی برهاند.

شایان ذکر است، نامبرده دارای کافه‌ای است که کامنت‌های آن، در غیاب کافه‌دار، به صورت کاملا مشکوکی آنلاین می‌شوند!

با تشکر

هومان فرزادیگانه
شنبه 14 شهريور 1388 - 16:9
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بچه ها آلبومهای جدید fleet foxes و archive رو از دست ندید. هر دو شاهکارنتو دو تا سبک مختلف. لطفا انقد کارای قدیمی معرفی نکنید دیگه. بابا گذشته بازیم حدی داره. منم مثل شما عاشق beatles, rolling stones, the doors و . . . هستم و آهنگای زیباشونو بارها و بارها گوش کردم. ولی الانم داره اتفاقای بزرگی در دنیای موسیقی میافته. رشد بیشتر indie و موزیکهای psychedelic یه عرصه جدیدی رو باز کرده که شبیه هیچ چیزی در گذشته نیست. یه کم گذشته بازی رو بذارین کنار و اجازه ببدین موج جدید شما رو هم در بر بگیره. خداییش کیف میده.

سیگاری
شنبه 14 شهريور 1388 - 22:1
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به هومان فرزادیگانه:تاییدت می کنم داداش.آلبوم fleet foxes را هم دریابیدم.اما این کار آرکایو را که 4 5 سال یکبار آلبوم می دهد پیدا نمی کنم.مددی.

رامین رئیسی
شنبه 14 شهريور 1388 - 22:4
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بچه های کافه به کامنتا ادامه بدین.نظر سنجی،معرفی موزیک،فیلم،دیالوگ بکشین بیرون و ... کجائین پس؟ گیریم تا 1 سال دیگه این کافه چیمون نه روزنوشت به روز کرد نه جواب کامنتامون رو داد!همه باید اینجا رو ول کنیم بریم؟! به همین زشتی؟و بعد باز امیر بهمون بگه "همه ی زورتون همین بود!"

شما که دیگه خوب این دیالوگ تونی کورتیس رو تو "بعضی ها داغشو دوست دارند" فهمیدین:

توني كورتيس : مهم نيست چقدرمنتظرباشي ، مهم اينه كه منتظر چه كسي باشي.

الآن وقت از نیچه گفتن آریا قریشی،الآن باید کامنت بگذاری شیده،الآن باید نظرسنجی بکذاری مصطفی...

وقتي نمي توني فرار كني و دقيقاً به هر كسي محتاج هستي ياد ميگيري با لبخند زدن گريه كني

(درياي درون)

جك لمون: ازدواج هم چيز مسخره‌ايه . مثل وقتيه كه آدم تو ارتشه ‌. با وجودي كه همه ناراضين ولي بازم بعضيا داوطلبانه واردش ميشن.

(در شيريني شانس)

پدرم بهم گفت اگه یک نفر برای بار اول بهت گفت اسب ، بزن دهنشو سرویس کن اگه واسه بار دوم گفت اسب ، بهش بگو عوضی اما اگر برای بار سوم گفت اسب، وقتشه که بری برای خودت یه زین بخری

" lucky number slevin"

راستی تو این معرفی موزیک هیچکس هیچی از katatonia نگفت!

این رو هم از دست ندین :

audioslave ----------- > I am the highway

,

embrace ----------- > gravity

محسن
شنبه 14 شهريور 1388 - 22:21
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کدوم حرمت ها داره شکسته میشه؟ اینکه یکی اومده و به نوشته ی سید آریا قریشی انتقادی داشته حرمت شکنی محسوب میشه؟! کلا ما تحمل انتقاد نداریم فقط حال میکنیم یکی بیاد و به دست یا غلط راه به راه ازمون تعریف کنه و ما کیف کنیم خب که چی ؟!البته با زیبا نامجو در مورد پاچه خواری و این صحبت ها موافق نیستم هرچند اونقدر کامنت گذاشته از طرف آریا قریشی گذاشته شد و ما که ایشون رو اسمشون رو نشنیده بودیم یکدفعه دیدیم بله!!! ولی باز این لفظ خوب نبود اما در مورد کامنت دوم که با نام و نشان شد موافقم نظرات موافق هم با این کامنت زیاد بود(یکیش خود من) شما هم اگر میخوای تو دنیای مطبوعات دوام داشته باشی اولا کمی به اعصاب خودت مسلط باش و انتقاد پذیر باش و در ثانی یادت باشه نه با مجیز گویی و نه با زیر آب زنی به جایی رسیدن حرمت و ارزشی داره اینو میگم چون تو محیط های کاری زیادی بودم اونجا دیگه کافه و رفیق و این چیزها نیست بعد هم الگوی آدم ها باید بسیار فراتر از اینها باشه(مخلص امیر قادری هم هستیم شدید) ولی الگو..........چی بگم !حکایت اون پسری رو که میخواست شبیه به پدرش باشه و جوابی که پدر بهش داد رو همه شنیدیم فضای فعلی جامعه به حد کافی تک صدا و خفقان آور هست لطفا اگر کسانی حرفی زدند که به ما خوش نیومد متهم به حرمت شکنی نکنیم شون!این کافه مال همه اس مال همه هم میمونه مخصوصا ما پیش کسوت ها که خیلی قبل تر از شما بودیم و...

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

امیدوارم شعر رو درست نوشته باشم

تا بعد


يکشنبه 15 شهريور 1388 - 0:1
-23
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اول فکر می کردم شاید مسافرتی چیزی باشی. اما انگار پنجشنبه شب در دفتر خبر انلاین دیده شدی و یه بحثی با رضا کیانیان داشتی . عزیز دلم خوشگلم جانم تا عصبانی نشدم یه خبری بده دیگه.

احسان هاشمی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 8:4
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای محترم خیری دفعه بعد اگر خواستید کامنت من را به اسم خودتان بزنید قبلش اطلاع دهید!

حسین جوانی همیشه همین جوری جوان بمان.

این آخرین کامنتی است که در غیاب کافه دار می ذارم و تا اطلاع ثانوی اعتصاب اعتصاب اعتصاب

توصیه می کنم که دوستان هم همین کار را بکنن.

ح.گ
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 9:56
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امير قادري

wanted

20000000000 $

رامین رئیسی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 15:0
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
با احسان هاشمی کاملا مخالفم <مهم نيست چقدرمنتظرباشي ، مهم اينه كه منتظر چه كسي باشي>. "بعضی ها داغشو دوست دارند" جك لمون: ازدواج هم چيز مسخره‌ايه . مثل وقتيه كه آدم تو ارتشه ‌. با وجودي كه همه ناراضين ولي بازم بعضيا داوطلبانه واردش ميشن. ( شيريني شانس) عاشق ها آدمای متوسطی هستن که با تعریف کردن از هم خودشونو بزرگ می کنن حكم - مسعود كيميايي
رامین رئیسی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 15:15
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

با احسان هاشمی مخالفم.

مهم نيست چقدرمنتظرباشي ، مهم اينه كه منتظر چه كسي باشي.

" بعضی ها داغشو دوست دارن "

پدرم بهم گفت اگه یک نفر برای بار اول بهت گفت اسب ، بزن دهنشو سرویس کن اگه واسه بار دوم گفت اسب ، بهش بگو عوضی اما اگر برای بار سوم گفت اسب، وقتشه که بری برای خودت یه زین بخری

lucky number slevin

از بیگ جیم توی زندگی خیلی چیزها یادگرفتم . بچه که بودم موقع دزدیدن قالپاق ماشینش مچ منو گرفت و گفت پسر جون قالپاق رو بلند نکن ، ماشینو بدزد.

"رابین و هفت دزد"

هیچ انسانی نمی تونه برای یه مدت قابل توجه، یک چهره برای خود وچهره ای دیگر برای اجتماع داشته باشد، بدون اینکه در آخر به گمراهی نرسه.

(primal fear)

wall-e
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 15:32
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کلی برنامه ریزی کرده بودم که سالگرد کافه ی ماهمون چه ها بکنم!گرفتار شدم. نشد.ببخشید.

تبریک صمیمانه من به امیر قادری عزیز که صادق,پر انرژی,خستگی ناپذیر,اصل و امید بخشه.پاینده باشی کافه چی عزیز.

و یه تبریک گرم و قلبی دیگه به کل بچه های کافه,اونایی که قدیما کامنتای خوبشونو میخوندم و لذت میبردم و حالا نیستن.و مشتری های حاضر کافه که با حرفای نابشون,عشقمو به ایران و ایرانی بیشتر میکنن و با پیشنهادهای متفاوت و محشرشون,یه مخزن هنری-انسانی-فرهنگی-ورزشی بی نظیرند.دوستای خوبم,آرزو میکنم عشق و امیدتون به زندگی بیشتر و بیشتر بشه.

به آریای عزیز:ناراحتیتونو درک کردم,اگه اینقدر کافه رو دوست نداشتی,ناراحت نمیشدی.اما اگه از متنی که نوشتی و هنری که به وجود آوردی احساس شادی کرده ای,دیگه بقیش مهم نیست,مهم اینه که آرزو کردی,خواستی,تلاش کردی و به نتیجه رسیدی.اجازه نده چیزی شادی خلق یک اثرو ازت بگیره.

به مریم.م مهربان:مرسی.خسته نباشی خوش سلیقه.

به ریحانه خستگی ناپذیر:خسته نباشی.

به شیده همیشه خوب:به خدا میام!!!تو که هستی,بقیه مشتری های کافه هم که هستن,پس مشکلی نیست.

بهرنگ
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 16:6
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کلیه ی آثار ویرجیانا وولف به زبان اصلی:

http://gutenberg.net.au/pages/woolf.html

Z_is_daed
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 16:14
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»
سلام به همگي مخصوصا به امير عزيز. مطلب زير رو بزاريد به حساب يه نقد همينطوري! فيلم آخر تارانتينو رو ديشب ديدم! بزرگترين فيلمساز _شارلاتاني كه تا امروز ديده ام،با اين تفاوت كه در اين فيلم آخرش تواناييهاي كامل خود را دربه ثمر رساندن شخصيت يك (فيلمساز_ شارلاتان) كامل و بي عيب و نقص (مانند دو فيلم اولش)بدجوري از دست داده است. سكانس اول فيلم منو ياد كارهاي لئونه انداخت خصوصا" به ياد سكانس اوليه ي خوب-بد-زشت افتادم و صحنه ي تبر زدن شخصيت مرد فيلم عجيب شبيه تبر زدن چارلز برانسون بود در هفت دلاور. با اين تفاوت كه گويي تدوينگر فيلم!!! از لحاظ زمان بندي در رسيدن ماشينها از جاده ي دوردست و كات به چهره ي مرد تبر زن! هيچگونه ذوقي به خرج نداده است. سكانس ابتدايي تقريبا" قابل قبول ارائه شده و ديالوگهاي شيريني ميان مرد تبر زن ! و ژنرال آلماني ! رد و بدل ميشود مخصوصا" در آخرهاي اين سكانس قدرتمندي و خوف از ژنرال آلماني به زيبايي بيان ميشود. و طنزهاي كلامي و عملي( پيپ عجيب غريب ژنرال آلماني)اين سكانس به دل مينشيند. ورود براد پيت به فيلم بدون كوچكترين شكي يادآور حضور "لي ماروين "در (دوازده مرد خبيث) است. خيله خب! و اين ايده===< كندن پوست سر آلماني ها! Ok! سپس فيلم به شدت كشدار و حوصله بر ميشود و سكانسهاي سينما و سرباز عاشق و رويارويي مجدد دختر فراري اول فيلم با ژنرال آلماني و ترس حاصله يك اجراي معمولي و البته كمي تاثير گذار را به همراه دارد و لي در مجموع اصلا" در حد و اندازه هايي كه از تارانتينو انتظار ميرود نيست.حتي صحنه ي كندن پوست سر آلمانيها و ديالوگهاي براد پيت و ورود مرد چوب بيسبال به دست نيز با اغراقي غير موجه اجرا ميشود.حتي ميتوان گفت كه شمايلي حماسي كه تارانتينو سعي در به وجود آوردن شخصيت مرد چوب بيسبال به دست ارائه داده كاملا" تصنعي و تكراري است و به دل نمينشيند. همه چيز آنقدر كش داده ميشود تا ما را به سكانس جلسه ي زيرزميني بكشاند، سعي در ارائه دادن صحنه هاي غافلگيري و جابجايي شخصيتها از لحاظ قدرت شخصيتي نسبت به رفتاري كه ابتدا از آنها ميبينيم تكراري است و باز ميگويم كه از تارانتينو انتظار نميرود.ارائه ي شخصيت هيتلر به هيچ عنوان قابل قبول نيست وبعد از اينهمه بازسازي اين شخصيت در كل تاريخ سينما(به جز فيلمهاي كمدي و راجر واترز در آلبوم Final cut ) و مستندات تصويري بسيار زياد ،اينبار ما با شخصيتي كمكيك و يك بعدي از او طرف هستيم كه باز به دل نميشيند.(مقايسه كنيد اين شخصيت هيتلر را با شخصيت هيتلر در فيلم سقوط) سكانس فرو كردن سيگار و انگشت در سوراخ پاي شخصيت مورد نظر توسط براد پيت براي اعتراف گيري===<ولش كن، اصلا" حال ندارم زياد باموشكافي سكانسهاي ضعيف و تضنعي اين فيلم كيبورد و فكرم را درگير كنم. همينقدر ميتوانم بگويم كه سكانس سينما با آنهمه آتش سوزي و انفجار و ترور و به گلوله بستن هيتلر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هم چنگي به دل نزد،حتي مرگ سرباز عاشق و نقش اصلي دختر فيلم! حتي نقش كردن صليب شكسته در سكانس آخر بر روي پيشاني ژنرال آلماني. اميدوارم همانطور يكه در يكي از ديالوگهاي فيلم از زبان براد پيت ميشنويم كه با تمرين زياد !ميتوان نقش صليب شكسته را روي پيشاني نظاميهاي آلماني به خوبي اجرا كرد تارانتينوي ما هم بتواند با تمرين زياد به ساختن فيلم جديد ي سرشار از لذت همانگونه كه با دو فيلم اولش به همه ي ما عاشقان سينما ارائه كرد، بار ديگر ما را ارضاي كامل بكند. در ضمن مدتي نبودم چون همانطور كه قبلا" اعلام كردم مشغول ساختن فيلم بلندم هستم اگر در حال كوچ به جاي ديگري هستيد ما را بي خبر نگذاريد. مخلص همگي.
علی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 17:27
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر سلام . می خوای مارو اذیت کنی یا قهر کردی . آدم همینطوری که کافه شو ول نمی کنه بره . تو رو خدا ( ببین قسمت دادم ها ) یه چیزی بنویس . ما که هنوز منتظریم ...

آزاده
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 18:44
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

میگن عنصر آتش در وجود متولدین مرداد اونهارو تبدیل به شعله های آتش می کنه که گاهی اوقات نیاز به استراحت و آرامش دارند

ترجیح می دم فکر کنم در این دوره هستین یا

در تدارک یک برنامه شگفت انگیز برای همراهاتون تا

بیاد بیارم سال 85 زمانیکه کسی ازتون پرسیده بود روزنوشتتون قرار روزنوشت باشه یا سالنوشت و گلایه کرده بود از یکسال غیبت

sana
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 18:58
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کجایی اقای امیر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پس ما چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هومان فرزادیگانه
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 19:14
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تو سایت زیر میتونین جدیدترین آلبومهای روز و بسیاری از شاهکارهای موسیقی رو پیدا کنید: www.come2muzic.com

هامون
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 20:52
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به امیر قادری

گمونم قول داده بودی دیگه اینقدر تاخیر نداشته باشی!!!انگار نمیشه روی قول هات حساب کرد!!

به بچه های کافه

خیلی باوفا و باحالید

به سید آریا قریشی

خیلی دور برداشتی رفیق یکی از کامنت های مخالف ات دیشب 20 تا موافق داشت و امشب یکدفعه دیدم منفی 1 شده!!!! غیر کامنت گذاشتن کارهای دیگه هم میکنی اینجا پس!!!!

به وال ای

کجای دنیایی دختر؟

به زیبا نامجو

در شرایطی که دورویی بیداد میکنه و هیشکی حرف دلش رو نمیزنه و چاپلوسی فقط خریدار داره دمت گرم که رک و بی رودربایسی حرف میزنی

ویدا کوهی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 21:25
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خب.از آنجاکه چند بار هی میام و امیر خان هیچی آپ نکرده، اعصابم داره متلاشی میشه .یه سری به کامنت ها زدم انگار بقیه هم در همین حال اند.اما حالا دارم کم کم به احتمالات فکر میکنم .این مرد حرف نمیزند:

احتمال1:امیر قادری به عنوان روزنامه نگار مرتبط با بیگانگان در حال اعتراف است.

احتمال2:امیر قادری حوصله اش از ما سر رفته داره یه گوشه ای یه کافه ی جدید راه می اندازه(وای چی گفتم؟!)

احتمال3:امیر قادری داره یه سوپرایز برامون آماده میکنه.

احتمال4:امیر قادری داره امتحانمون میکنه که ببینه بدون اون چقدر کافه دوام میاره (پس به نظر من به کامنت ها ادامه بدین.اصلا وقتی هم که اومد محلش نذارید.خودش ضایع میشه دیگه از این کارها نمیکنه)

احتمال 5:(که خودم بیشتر باهاش موافقم)امیر قادری حالش را نداشته و مطلبش نمی اومده که آپ کنه به همین سادگی..

ریحانه جوادی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 21:56
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای wall-e:خیلی خیلی ممنون.خدا کنه همیشه همینطوری باشم:خستگی ناپذیر....

.

برای امین:بازم خیلی ممنون.لطف داری. شور و شوق و انرژیش بود دیگه...ولی حالا خیلی مونده تا بهم لقب بدینا...(کاش الان از اون آدمک ها بود یه دونه چشمکش رو میذاشتم!)

.

برای مریم.م:خسته نباشی و ممنون از وقت و حوصله و دقتی که گذاشتی و کادوهای خوبت...و اینکه خوش به حالت که دشمنان ملت رو دیدی...

.

برای آریا قریشی: بالاخره نگفتین اون دیالوگ مال چه فیلمی بود !

.

برای ابراهیم:واقعا چندبار کامنتم رو خوندین؟بازم خیلی ممنون از انرژی که دادید...ولی واقعا خیلی خیلی خیلی مونده تا به جایی برسم که بشه گفت آدم بزرگ...خیلی خیلی...فقط دعا کنید این هایی که نوشتم آنی نبوده باشه.که بیاد و بره...ولی یه چیزی بگم در رابطه با کامنت قبلیتون ؛ باور کنید به خدا بچه های الانم بلدند خیال بافی کنند...رویا داشته باشند.... کاردستی درست کنند و هزارتا چیز دیگه...ولی بازم ممنون.

عشق سگی
يکشنبه 15 شهريور 1388 - 23:54
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همه رفقا

خب امیر قادری نیس یعنی فعلا پیداش نیس تا اطلاع ثانوی، و یه فرصت خوب به همه ما داده که راحت و اسون بدون سیستم نفس بکشیم و حرفامونو به هم دیگه بزنیم . و الان که یاداشت امیر خان تو اعتماد چاپ شده میدونیم که زنده اس(لعنت به تو پسر) و همه ی کامنت های ما رو خونده یکی هم نیس مه بگه اقا فوضولی نکن به کار و زندگیت برس اخه چی از جون بچه های این کافه میخوای.

میخاسم بگم که ایول اره ایول، دس مریزاد صوفیا ،که اگه نبودی الان دیگه همه ما نمیتونسیم اینجا جمع بشیم و کلی با هم حال کنیم.

رفقا امر قادریی که معلوم نیس کی پیداش بشه ما هم طبعا نمیتونیم منتظر بمونیم که تا اقایون (چه کلمه زشتی) فکراشون و بکنن واین چند روزی که فرصت می خواستن تموم بشه. من هم حمایت خودم رو از احسان هاشمی اعلام میکنم و شورشی همچون می 68 به راه میندازیم که اون سرش ناپیدا و در این راه به کمک های صوفی نصرالهی به شدت نیازمندیم . خب صوفیا جان تو چون به مقامات بالا دسترسی داری باید با یه حرکت پارتیزانی این روزنوشت همچین بگیری توی مشتت که امیر ونیما و این گروه خشنشون نتونن نگاه چپ بهت کن اون وقت ما دست به کار میشیم و تمام برنامه هایی که لازمه اعم از غیر راهبردی راهبردی و اجرا میکنیم و این سایت و میکنیم بارا خودمون، و امیر قادری و ادب کنیم از این غیبت ای مزخرف نکنه.درسته کهپای بهروزخیری و اوردی وسط ،فک کردی میتونی اینطوری قضیه رو فیصله بدی، نه داداش پات خیلی گیره و گورت خودتو کندی. میخوایم مثله ستوان الدورین پوست کله تمام بچه های این سایت و از بیخ بکنیم پس منتظر اون باتوم باش که مخت و بپاشه رو دیوار.

عشق سگی
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 1:21
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برو رفیق اخرین عشق و حال و زندگیتم بکن

http://www.fidilio.com

مريم.م
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 7:1
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

خيلي خيلي ممنون منو شرمنده كردين بچه ها كاري نبود واسه ي شما وكافه بود ولي بازم از لطفي كه داشتين ممنون

آریان گلصورت
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 7:2
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دوستان و کافه نشینان با قدرت و شورو حال گذشته به کامنتها ادامه بدید .

امیر قادری (روزنوشت 20 فروردین 1387) : خب، تقریبا ناامید شدم. امیدوار بودم که اگر روزی روزگاری پیش آمد و سرحال نبودم، بر و بچه های کافه، جورم را می کشند و کرکره را بالا نگاه می دارند. این که هیچی، تازه حال من را هم بهتر می کنند. اما این مدت ظاهرا از این خبرها نبود.

آقا اینجا همونقدر که مال امیره مال ما هم هست . حالا امیر خان نیست که روزنوشت بروز کنه ولی کامنتها رو که از ما نگرفتن . خلاضه حواستون باشه . نخبگان کافه در آزمون اخیر مردود نشن یه وقت !!!!!!

مريم.م
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 7:3
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

خيلي خيلي ممنون منو شرمنده كردين بچه ها كاري نبود واسه ي شما وكافه بود ولي بازم از لطفي كه داشتين ممنون

راستي يه اهنگي است به نام dream از priscilla ahn

كه خودم تازه كشفش كردم ميتونين از اينجا دانلودش كنيد :www.mp3raid.com

سینا مشکی پوش
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 7:42
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بچه ها اوضاع ما چقدر شبیه درباره ی الی شده نه؟

درباره ی امیر.............

ابراهيم
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 8:40
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- فكر ميكنم اين غيبت چند روزه امير خبرهاي خوبي برامون بياره. به من اعتماد كنيد!

2- به امير قادري:خودتو به من نشون بده ، تو كجايي ؟ تو شكم كوسه ؟ من با اين دل چه كنم ؟ ديگه وقتش شده كه بزنم تو گوشت !بعدشم آهنگ بوي پيراهن يوسف رو دسته جمعي زمزمه ميكنيم!

3-براي آريا: بابا بيخيال! ميدونم كه شاكي هستي اصلا همه دنيا برن به جهنم. حال كن با مطلب چاپ شدت تو مجله فيلم و روزي صد بار بخونش. اينجام هيشكي حسود نيست.هر كي حسودي كنه با ما نيست!همه بايد سعي كنيم هزارتا مطلب بنويسيم كه بشه تو مجله فيلم چاپ كرد و روزي 1000تا كامنت بذاريم اگه براي كاري كه ميكنيم و جايي كه مينويسيم ارزش قائليم

4- براي ريحانه جوادي: اصولا انسان بر اساس ديده‌هايش قضاوت مي‌كند و من ميبينم متاسفانه بچه‌هاي اين دوره نه خيالبافي بلدن و نه رويايي دارن-البته اكثرشون- ضمنا شما كه جزو بچه‌ها نيستي ماشالا بزرگ شدي و متاسفانه جزو آدم بزرگايي:) راستش من يك مرضي دارم كه مطالبي رو كه باهاش صفا ميكنم چند بار ميخونم. شايد باورت نشه ولي كتابهايي دارم كه شايد تا حالا 5 بار خونده باشم مثه ناطور دشت كه 5بار خوندمش و تا حالا 2 بارم آديوبوكشو گوش دادم. كتمنتت رو فكر كنم 3 بار خوندمش بس كه حال كردم باهاش. خوب اين يه نوعشه.

5- من اين روزا با اين سايت سينماي ما و روزنوشتهاي امير شديدا مشكل دارم در باز كردن و كامنت دادن. شما چطور؟

mebzo
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 9:7
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

reported a rumour from a good source regarding the casting for the upcoming Facebook movie, The Social Network. According to the rumour, Jesse Eisenberg will star as Facebook founder Mark Zuckerberg; Justin Timberlake will play Sean Parker, the co-founder of Napster and eventually the President of the Facebook company; and Andrew Garfield will play Facebook co-founder Eduardo Saverin.

The movie will be directed by David Fincher with the screenplay by Aaron Sorkin, based on the book by Ben Mezrich, The Accidental Billionaires: The Founding of Facebook, a Tale of Sex, Money, Genius and Betrayal. The film is rumoured to have a $47 million budget and production is set to begin in October at locations throughout Boston, Cambridge and near the birthplace of Facebook, Harvard University.

می دونم باور کردنش سخته ولی بازیگر فیلم بعدی استاد که در مورد فیس بوک و شبکه های اجتماعی اونه جاستین تیمبرلک هستش البته بازی اش تو آلفا داگ بدک نبود .

رامین رئیسی
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 10:29
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

باد مي وزد …

ميتواني در مقابلش هم ديوار بسازي ، هم آسياب بادي

تصميم با تو است . . .

خوب گوش کردن را ياد بگيريم…

گاه فرصتها بسيار آهسته در ميزنند . . .

زيباترين حکمت دوستي ، به ياد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . . .

مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دريا بي قرارت باشند . . .

آنکه در حال زندگی می کند جاودانه است(لودویگ ویتگن اشتاین)

هومان فرزادیگانه
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 12:38
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آلبوم زیبای It's blits از Yeah yeah yeah رو دریابید که هم اکنون بهترین آلبوم سال 2009 تا حالا طبق نظر کاربران سایت آمازونه

امین
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 12:42
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یه یاداوری:

16شهریور / شش تای پنجاه و دو / عجب نقطه ضعفی دارن این استقلالیها در برابر ما.

و در ضمن ... هیچی.

z
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 12:47
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقای قادری من فکر می کنم خدا عدالتشو تو این دنیا به ما نشون نداده . یکی می شه امیر قادری که افکارش همرو جذب می کنه و یکی همه ی عمرش باید به فکر نون در آوردن باشه و فرصت فکر به حرفای قشنگه شمارو نداره !وبی مطمئنم اونم اگه فرصت داشت یکی مثل شما می شد ...


دوشنبه 16 شهريور 1388 - 13:53
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بچه ها دقت کردید امیر چه گرایی بهمون داده؟ نوشته اعتمادش رو همین الان خوندهم. تا حالا فکر می کردم صوفیا داره کامنتها رو اپدیت میکنه .اما با اشاره اییی که امیر تو اعتماد به کامنت بهروز خیری کرده معلومه که خودش نشسته و همه رو اپ میکنه . مثل امروز که از صبح تا حالا پای اینترنت نشسته و هر چی میاد اپ می کنه . حالا چرا جواب نمیده ؟ الله و اعلم.

بهرنگ
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 16:14
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمی توانم زیبا نباشم

عشوه یی نباشم در تجلیِ جاودانه

چنان زیبای ام من

که گذرگاه ام را بهاری نا به خویش آذین می کند

در جهانِ پیرامن ام

هرگز

خون

عریانیِ جان نیست

و کبک را

هراسناکیِ سرب

از خرام باز نمیدارد

چنان زیبای ام من

که الله اکبر

وصفی ست ناگزیر

که از من میکنی

زهری بی پادزهرم در معرضِ تو

جهان اگر زیباست

مجیزِ حضورِ مرا می گوید

ابلها مَردا

عدوی تو نیستم من

انکار تو اَم.

(احمد شاملو)

رامین رئیسی
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 17:22
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند" مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"

مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"

سعیده موسوی
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 21:18
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وقتی کامنت مریم و بهروز خیری عزیز رو خوندم حیرت کردم از این همه نزدیکی!!!! از این همه احساس روان و واقعی! فریاد نوع زیستن ما! وقتی ریحانه اینچنین از خودش می نویسد به وجد می آم.

برای رامین رئیسی: داستانت دیوانه ام کرد دیوانه! می فهمی! این قدر هیجان زده شدم که رفتم دست تک تک آدمای خونه مون رو که در حال صحبت کردن درباره داوری مرادی بودند رو گرفتم و در این لذت سهیمشان کردم لذت کامنتت این قدر زیاد بود که تو لحظه نتونستم به تنهایی هضمش کنم. هر کسی که خوندش گفت آخه!!! از اون آخه ها که یه دنیا حسرت توی هه اون وجود داره.

تقدیم به هر چی آدم که از احساسش نمی ترسه و از هر کسی به احساس خودش نزدیک تره: در یک آشنایی ساده ما به هم دست دادیم! تو فقط دست دادی و من تمام هستی خود از دست!

آریان گلصورت
دوشنبه 16 شهريور 1388 - 22:23
-18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عجب حکایتی شده این شب زنده داری تا سحر و صد البته سانس های آخر شب سینما که حسابی به آدم حال میده . به پردیس ملت سر بزنید که زیر نور ماه اون وقتی شبی خیلی قشنگ میشه و وقتی ساعت 12 شب میری تو سالنی که تا لب پره کیفت دو چندان میشه . استادیوم هم شبونه صفا داره ها . یه ساعتی میشه از استادیو اومدم بازی استقلال - سایپا . بد جوری چسبید .بازی حدود 12:20 تموم شد و گل آرش برهانی تو دقیقه 94 حسابی شارژمون کرد .

راستی خیلی وقت بود میخواستم این روزنوشت محبوبم از کافه مرحوم نیما حسنی نسب را اینجا بذارم . خیلی دوسش دارم . آبی هاش بخونن صفا کنن .

پنجشنبه 11 آبان 1385 :

خاطره‌ي اول: دور برگشت ليگ برتر 1383، دقيقه‌ي 80- با امير و چندتا از دوستان ديگر روي سكوهاي بالاي استاديوم - درست پشت دروازه‌ي پرسپوليس - نشسته بوديم. درست سه دقيقه قبلش شيث رضايي گل پيروزي پرسپوليس را زده بود و بازي در عرض دو دقيقه دو - يك به نفع قرمزها شد. امير بادي به غبغب انداخت، نگاه پيروزمندانه‌اي به من انداخت و گفت: «من چرا اين‌جا نشسته‌ام. بروم قاطي هم‌تيمي‌ها و در اين جشن شركت كنم.» قرمزهاي دوآتشه چند متر آن‌طرف‌تر روي سكو داشتند گلوي خودشان را پاره مي‌كردند. امير بلند شد كه برود پيش‌شان و عيش‌اش را تكميل كند. از جا بلند شد، خداحافظي موقتي كرد و قدم اول را برداشت كه محمود فكري در شلوغي 18 قدم با يك شوت «قرمز كُش» تور دروازه‌ي پرسپوليسي‌ها را لرزاند؛ قيافه‌ي نيم‌خيز شده‌ي امير ديدني بود!

من وسط زمين و هوا بودم كه امير گفت:« بازي باخته را مساوي كرده‌ايم و همين هم خوشحالي دارد؛ من رفتم». امير راه افتاد برود و من با چشم تخمين زدم كه دقيقه‌ي نود مي‌رسد پيش هم‌تيمي‌هايش. دو سه قدم مانده بود كه امير برسد و به قول خودش پايه‌ي جشن باشد كه پيروز قرباني در دقيقه‌ي 92 با يك ضربه‌ي سر دقيق استاديوم را فرستاد روي هوا. بين زمين و آسمان يك لحظه از دور امير را ديدم كه بيش‌تر شبيه مجسمه‌هاي حياط فرهنگسراي نياوران بود تا يك آدميزاد زنده و اميدوار‌... همه‌ي طول مسير برگشت حتي يك كلمه به روي امير نياوردم؛ آدم دلش به حال زمين‌خورده‌ها مي‌سوزد، چه برسد به اين‌كه رفيقش هم باشي.

خاطره‌ي دوم: همان بازي، همان موقع- بازي دو بر يك به نفع پرسپوليس بود كه يك طرفدار آبي دوآتشه - از آن‌هايي كه آدم به تعصبش غبطه مي‌خورد - رو كرد به آسمان و شروع كرد به فرياد زدن كه :«خدااااا، حق‌شون نيست ببرن». آن‌قدر گفت و گفت كه بازي مساوي شد؛ در اوج خوشحالي گل فكري بي‌اختيار برگشتم بغلش كردم. اما استاد دست ‌بردار نبود؛ حالا دو زانو روي سكوي سيماني استاديوم زانو زده بود و دست و سرش رو به آسمان بود و نعره مي‌كشيد كه: «خدايا، يه معجزه ... يه معجزه بفرست.» (بله، دقيقاً- ديالوگ عيناً مال هامون است و من كور شوم اگر دروغ بگويم). گل قرباني كه چسبيد به تور دروازه، برگشتم پشت سرم را نگاه كردم. طرف نيمه‌بيهوش با صورت خيس روي سكو افتاده بود و رفقايش داشتند سعي مي‌كردند به هوش‌اش بياورند...

تا وقتي استقلال اين‌جور طرفدارهايي دارد، من يكي كه خيالم راحت است. مطمئن باشيد روز نوشت شنبه صبح با اين تيتر شروع مي‌شود: «امير جان، دنيا به آخر نرسيده»!

سیگاری
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 0:47
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آقا اینجوری نمیشه.کافه جدیده باس قانون داشه باشه.باس صاب کافه همش بالاسر مشتریا باشه.باس بشون برسه.

یکی هم حالا نیس اسپرسوی منو بده.گارسوووووووووووووووووون.


سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 5:0
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

روزه ی سکوت یعنی؟

baran
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 10:17
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه ، چون زنگاشو زده

.

به من نگاه کن ... يه نگاه قشنگ به صورتم بنداز تو چشمام نگاه کن آشنا به نظر ميرسم ؟ شبيه يه نفر نيستم ....که تو کشتي ؟

.

.

خدا دور و بر ما نيست ، آخه از احمق ها بدش مي‌آد

.

من همیشه راست می‌گم حتی زمانی که دروغ می‌گم

.

گاهی سخت ترین کار در زندگی اینه که تصمیم بگیری باید از کدوم پل رد بشی و کدوم پل رو باید خراب کنی . من اون پلی ام که باید خراب بشه

.

ببخشید گفتم من هم کاری برای این سکوت انجام داده باشم

همین...

محمد غلامی( Juve)
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 10:17
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این اولیش :

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت:

قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟

استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم.

دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،

اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول می کنم

در غیر اینصورت از شما می خواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.

استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست،

منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد

نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.

بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید

و شاگردش بلافاصله جواب داد:

قربان شما ۶۳ سال دارید و با یک خانم ۳۵ ساله ازدواج کردید

که البته قانونی است ولی منطقی نیست.

همسر شما یک دوست - پسر ۲۵ ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست

و این حقیقت که شما به دوست - پسر همسرتان نمره کامل دادید

در صورتیکه باید آن درس را رد می شد نه قانونی است و نه منطقی !

محمد غلامی( Juve)
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 10:22
18
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وای از دست ایرانی ها...

میگن یه روز یه فرشته میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون ...

کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .

خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

جبرئیل میره زنگ میزنه به شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟

جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟

شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن

از یادداشت خوبت که تو اعتماد نوشته بودی خیلی خوشحال شدم چون از نگرانیت در اومدم

در ضمن جواب کامنت آریان رو جانانه بده که الکی الکی بردن.

valeh
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 12:13
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

«اما من راحتی را نمی‌خواهم. خدا را می‌خواهم، شعر را می‌خواهم، خطر واقعی را می‌خواهم، خوبی را می‌خواهم، گناه را می‌خواهم. » دنیای قشنگ نو

رامین رئیسی
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 12:50
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1- برای سعیده موسوی:آره آره رفیق خوب میفهمم...خودم هم همین حس رو داشتم

2_این کامنت آریان گصورت من رو یاد یه اشنایی خوب انداخت.پنجشنبه 11 آبان 1385 بود که یهو سر و کله ام توی این کافه پیدا شد و اولین روزنوشتی که از کافه چیمون خوندم دقیقا توی همین تاریخ بود خوب خوب یادمه نشون به اون نشون که همون شب ایرما خوشگله رو دیدم و کلی بهم چسبیده بود و فرداش بازی پرسپولیس استقلال بود و من هم یه شرط خوشگل بسته بودم روی پرسپولیس با یکی از این دوستان استقلالی و این یادداشت امیر رو که خوندم دلگرمیم بیشتر شد :

پنجشنبه 11 آبان 1385_

از نيما حسني‌نسب متنفرم. يك استقلالي بيچاره. كسي كه جمعه پوزه‌اش به خاك هلاكت ماليده خواهد شد تیم ما روي نوار پيروزي است. مهاجم درجه يك نداريم، اما در عوض « تيم » به دردخوري داريم كه زياد با توپ لاس نمي‌زند. بازي ساها را در زمين تعقيب كنيد تا بدانيد چه مي‌گويم. و نيماي بدبخت كه جمعه يك بازنده بيش نخواهد بود. استقلال حالا اوضاع رو به راهي ندارد. پارسال به اين نيما و بقيه استقلالي‌ها گفتم كه وقتي امير قلعه‌نوعي را به عنوان رهبر تيم انتخاب مي‌كنيد، شايد قهرمان شويد، اما اين ديگر سقف حركت تيم‌تان خواهد بود پيشرفتي در كار نيست. يك جور علي پروين مدرن‌تر. و ما كه ديگر نوع مديريت پروين را كم كم داريم فراموش مي‌كنيم. نتيجه‌اش شده تيمي كه حالا كه قلعه‌نوعي نيست، نه يك تيم جنگنده است و نه هيچ چيز ديگر. اما به بازي پرسپوليس دنيزلي / هان نگاه كنيد. نيما حداقل تو نگاه كن. ياد بگير. اين طوري تيم انتخاب مي‌كنند. دلم نمي‌خواست بعد از ظهر جمعه، گريان و نالان ببينمت. اما آدم‌ها را انتخاب‌هاي‌شان مي‌سازند. اين جا در سايت مهدي عزيزي و خسرو خسروپرويز و پويان عسگري، همه پرسپوليسي‌اند. اي‌داد بي‌داد نيماي تنها. ولي عمرا به رويت نمي‌آوريم. برد پرسپوليس را به رويت نمي‌آوريم عمو. ما از اين جور چيزها زياد ديده‌ايم. چشم و دل‌مان پر است. جواب احتمالي تو در روزنوشت نيمه تعطيل‌ات هم چيزي را تغيير نخواهد داد. طفلك.

2_(فردای همان روز بعد از تموم شدن بازی توی این فکر بودم که کجا بروم و چه کار کنم تا این انرژی زیاد که بعد بردن اومده بود سراغم حروم نشه و یهو یاد اینجا افتادم و پریدم تو :

جمعه 12 آبان 1385 – 16:44

پرسپوليس

همين الان بازي تمام شد. روشن بود. معلوم بود كه پرسپوليس بازي را مي‌برد و اين كه مهرداد اولادي گل مي‌زند. صورت آدم‌ها اولين چيزي است كه نتيجه را مشخص مي‌كند. خيلي قوي‌تر بوديم.

آخر بازي خيلي ترسيدم. فكر نمي‌كردم استقلالي‌ها اين قدر برد بخواهند و در آن شرايط حضور خودشان را تحميل كنند. اگر يك مربي سلحشور داشتند، بعيد نبود بازي مساوي شود.

ساها و الونگ الونگ، آري هان كارش را انجام داد و رفت. چه قدر هم درباره ترانسفر بازيكن متهم‌اش كرديم. به‌تان گفته بودم كه در اين بازي به ساها نگاه كنيد.

عادل فردوسي‌پور بازي را عالي گزارش كرد. چند تا جمله محشر داشت، به خصوص وقتي گفت سياوش اكبر پور تكل‌هاي خطرناكي مي‌زنه، شانس مياره كه به كسي نمي‌خوره.

اين به نظرم اولين بازي تاريخ فوتبال ايران بود كه مي‌شد گفت واقعا « پوشش تلويزيوني داشت. »

از بهمن محصص اول بازي پرسيدند به نظرت كدام تيم بازي را مي‌برد؟ گفت اميدوارم به نفع تيم ملي تموم بشه. شت.

بادامكي ستاره...

آقا ديگر نمي‌توانم بيش از اين تحمل كنم. واي خدا... تبريك به همه به مهدي و پويان و خسرو و شهرام و وحيد و محمد و عليرضا و سيامك و امير و بقيه، به شما رفقا، بچه‌ها، هم تيمي‌ها. تيم‌مان برد. هورراااا.

مازیار
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 18:56
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام مرد می دونی بعد از چند وقت اومدم سراغت دلم خیلی برات تنگ شده بود.خیلی گذشته خیلی.انگار چند ساله.دلم برا همه چیز اینجا تنگ شده بود.را بحث،جدل اصلن کلی شور و حال که این جا ولوئه.من زیاد فرق نکردم همونجوری موندم.ولی بهتر از همون جوری.این رو داشته باش تا با بعدیا برسن تا وقتی کهحوصله کنم و بایه سری نظر خوب بیام.من خیلی قدیمی ام رئیس.این یه شروعه شروعه دوباره.منم یادت میاد.(مازیار ضد زن)البته سابق.

بهرنگ
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 19:56
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

"تقریبا همه میتوانند در برابر فلاکت و بدبختی مقاومت کنند. اگر میخواهی فردی را امتحان کنی, به او قدرت بده." آبراهام لینکولن

این یکی رو نمیدونم از کیه:

هر وقت تو زندگی رسیدی به جایی که یه در بزرگ با یه قفل گنده داره اصلا نترس! چون اگه قرار بود باز نشه به جای در، دیوار می ذاشتن.

رامین رئیسی
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 20:25
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امشب بعد از یه مدت طولانی پدر بزرگ و مادر بزرگم اومدن خونه ی ما و بعد از کلی گپ و گفت باهاشون حالا واسشون بنجامین رو گذاشتم و دارم کیف می کنم از اینکه اینجور مجذوب فیلم شدن هر از گاهی به مادربزرگم زیر چشمی نگاه می کنم که چه طور با علاقه و با سختی زیر نویس ها رو دنبال می کنه و دلم غینج (درست نوشتم دیگه؟) میره انگار فیلم رو خودم ساختم که اینقدر از دیدن علاقه ی اونها به فیلم سرحال شدم نمیدونم تا حالا این حس رو تجربه کردین یا نه . الآن دیگه کویینی مرده و بنجامین و دیسی که حالا هر دو تقریبا در سن و سال به هم رسیده اند زندگی مشترکشون رو توی یه خونه دوبلکس آغاز کردند ...

میرم دوباره کنار شون بشینم تا این لحظه های لطیف و ناب رو لمس کنم.

سجاد عابدینی
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 21:3
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیگه دارم نگران تاخير امير می شم.اگه دقت کنيد مي بينيد دوره تناوب تاخير هاش داره کمتر مي شه و اين يعني زنگ خطر!

سیگاری
سه‌شنبه 17 شهريور 1388 - 22:18
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

"I believe that you measure yourself by the people who measure themselves by you."

- Carter Chambers

عشق سگی
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 1:22
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

شیطونه میگه 4تا فحش به این امیر قادری بده.

تازه امیر خان باید به مازیار جواب میدادیا.

مازیار ضد زن سابق چی شده؟ همه رو باید سر فرصت مفصل تعریف کنی. هی پسر جاتم خیلی خالی بود چند وقت امین ازت یادی کرد، دلم پر کشید واسه اون لج بازی های وحشتناکت. بگو ضد زن سابق تعریف کن.

برای احسان هاشمی

هی رفیق الان چه وقته اعتصابه، فرصت به این خوبی گیرمون اومده نا این سیننمای مایی ها رو کله پا کنیم.

پسر میگم تو شهره ما درس میخونی برنامه بچینیم همدیگر و بینیم حال کنیم. اینو به همه ی قمی های این کافه گفتم.


چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 1:30
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر خان این برنامه های سینما ها رو برای روز ملی سینما بذار رو سایت سینما ازادی تو روزنامه اعتماد هس.

بچه ها فیلمای مستند برگزیده جشن خانه سینما رایگان در سینما ازادی 23 و 24 شهریور سانس 9 تا 11


چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 3:19
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مثلا امیر نباشه شما حرفی ندارید بزنید ؟

عليرضا حسن خاني
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 5:24
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

كجائي بابا دلمون پوسيد. نگرانتيم. يه كوچولو بنويس خوبي و سرگرم تا ماهم خيالمون راحت بشه.

medisa
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 10:36
-15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

aghaye ghaderi rajebe filme jadide ostad key minevisi? rasi javabe meil mano hanooz nadadi.nmage nareside?

baran
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 13:44
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

.

.

یک هفته است که رفته

همون که 19 سالش بود همون که سرطان داشت

الان نه 19 سالش و نه دیگه سرطان داره!!!!

.

.

.

احسان
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 14:27
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

گفته بودي "نميدونم چرا از رفتن به يه كافه جديد ميترسي"

براي همين!

كافه جديد نميخوايم

زنده اي ي ي ؟

بهروز قهرمانی
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 18:18
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی شود گلستان عم مخور

...

بهرنگ
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 18:43
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کودک همیشه می تواند به آدم بزرگ ۳ چیز بیاموزد:بی دلیل شاد بودن، همیشه مشغول کاری بودن و اعلام خواسته ی خویش با تمام قوا.


چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 19:41
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

لعنتی کجایی پس !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سید آریا قریشی
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 20:18
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای ریحانه جوادی نژاد و البته بقیه ی بر و بچه های کافه: به! اصلاً پاک اون قضیه ی دیالوگ رو یادم رفته بود. همون طور که سهیل اشاره کرد، مال فیلم "من یک فراری از دسته ی زندانیان زنجیری هستم" بود. اثر مروین لروی، 1933. با بازی پل مونی. یکی از برترین های دهه 30 به نظر من.

پرستو
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 20:54
-19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

" حميد مصدق خرداد 1343"

*تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

wall-e
چهارشنبه 18 شهريور 1388 - 22:29
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به دوستان:"باید پیش تر رفت,باید پیش تر رفت".(هراکلیت تیره)

به آریای عزیز:منتظریم.

شیده احمدی
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 1:32
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

راستش این روزها خیلی میام سر می زنم انقدر که می ترسم برای همه تکراری بشه اما بازم اومدم تا با رامین رئیسی موافقت کنم و بگم به قول بهروز خیری: چه خوب که هستید

جه خوب که هنوز میاییم و می خوانیم و کامنت می گذاریم (حتی فکر می کنم رکورد خودمان را زده ایم) و هنوز بر سر استقلال پرسپولیس با هم کری داریم (اریان جان دیگه برد دقیقه 94 هم انقدر خوشحالی داره رفیق؟ اون هم بعد از مدت هاD:) و فکر کن بعد از این همه حس خوب بیای و ببینی مازیار هم کامنت گذاشته چون

"ما در تاریکی بهتر می تونیم لایی بکشیم"

و حالا چند جمله از مارکز برای همه ی بچه های کافه:

در 15 سالگی اموختم مادران بهتر از همه می دانند و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 ساگی دانستم که یک نوزاد مادر را از یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم می کند

در 30 سالگی پی بردم قدرت جاذبه مرد است و جاذبه قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم که اینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود می سازد

در 40 سالگی اموختم که رمز خوشبخت زیستن در ان نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری که انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد ان است که چگونه نسبت به ان واکنش می دهد

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی اموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز باید بعد از خوردن انچه لازم است انچه را که میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی که فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض انکه گمان کرد رسیده شده است دچار افت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار دادن بزرگ ترین لذت دنیاست

در 85 سالگی دریافتم همانا زندگی زیباست

رامین رئیسی
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 7:31
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اومدم اینجا کامنت بذارم که کامنت شیده رو دیدم و یادم شد چی می خواستم بگم...

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.

داریم خوب دورانی رو توی این کافه تجربه میکنیم...

واینکه بی خودی نگرانی شیده مگه یادت رفته :

عقل تکرار را نمی پسندد اما احساس با تکرار جان می گیرد

امین
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 13:6
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

به مازیار ( ضد زن سابق)

جون من یعنی تو فرق کردی ؟ خودت گفتی که ضد زن سابق . یعنی الن دیگه نیستی؟ من که چشمم اب نمی خوره . همه خودشون قضاوت کنن . یکبار دیگه شروع کامت مازیار رو بخونن تا بفهمن این مازیار از عقاید ضد زن برگشته یا نه .( سلام ((مرد)) می دونی بعد از چند وقت اومدم سراغت دلم خیلی برات تنگ شده بود.....) . قضاوت با خودتون. اما دمت گرم . چه خوب که برگشتی .یکی از او روزهای اوج کافه که یادم میاد مربوط به او گیر دادنهای تو سر زنها بود . خوب کردی اومدی پسر .

به شیده احمدی

((در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود)) دمت گرم دختر . این یه دونه رو خیلی هستم . فکر کن اینها رو یادت باشه . بعد تو سالهای بعد زندگیت اگر به این نتیجه رسیدی یاد این بیافتی که این جمله رو از کجا خونده بودی . مثلا تو 60 سالگی . فکرش رو بکنید؟ چه حس خوبی به ادم دست میده . اما به غیر این بیست سالگی که خودم تجربش کردم چندتاش خیلی چسبید.(( در 30 سالگی پی بردم قدرت جاذبه مرد است و جاذبه قدرت زن)) .(( در 40 سالگی اموختم که رمز خوشبخت زیستن در ان نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری که انجام می دهیم دوست داشته باشیم)) اما این یکی یه چیز دیگه بود(( در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید)) ای کاش این رو زودتر تجربه می کردیم . قابل توجه بعضیا . خیلی خوب بود . شیده خانوم دستت درد نکنه.

عشق سگی
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 14:21
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هی شیده خدا چه کار ت نکنه، اشکمو با این کامنتت در اوردی

سید آریا قریشی
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 14:52
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این هم تقدیم به همه ی بروبچه های باحال و دوست داشتنی کافه:

وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفیتم

معلمانی بودند که همه جوره بچه ها را اذیت می کردند

هر کاری که می کردیم به ما سرکوفت می زدند

هر عیبی را هم ماهرانه پنهان کرده بودیم

به رخمان می کشیدند

اما در شهر،همه خوب می دانستند

شب که معلم ها به خانه می رفتند

زن های خیکی و روانی آنها

با مشت و لگد حالشان را به جا می آوردند.

ما هیچ جور پرورش افکار نمی خواهیم

ما هیچ جور تنویر افکار نمی خواهیم

در کلاس،گوشه و کنایه نیش دار، موقوف!

معلم ها،دست از سر بچه ها بردارید

آهای! معلم ها! دست از سر بچه ها بردارید.

همه ماجرا فقط آجر دیگری است در دیوار

و شما هم فقط آجر دیگری در دیوار هستید.

When we grew up and went to school

There was certain teachers who

Husr the children in any way they could

By pouring their derision

Upon any thing we did

And exposing every weakness

However carefully hidden by kids

But in the town, it was well known

When they got home at the night, their fat and

Psychophathic wives would thrash them

Within inches of their lives

We don’t need no education

We don’t need no thoght control

No dark sarcasm in the classroom

Teachers, live the kids alone

Hey! Teacher! Live the kids alone!

All in all it’s just another brick in the wall.

All in all you’re just another brick in the wall

سید آریا قریشی
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 19:12
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خوشبخت کسی است که راه قدر دانی خدمت دیگران را بلد است

و شادی دیگران را به قدر شادی خود حس میکند

( گوته)

من دریافته ام که انسانی هر اندازه که مصمم به خوشبخت زیستن باشد ،همان اندازه خوشبخت و سعادتمند زندگی خواهد کرد

( ابراهام لینکلن)

خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی اینکه خود داشته باشیم ،دیگران را از ان برخوردار کنیم

( کارمن سیلوا)

خوشبخت کسی است که دم را غنیمت میشمارد و به خود میگوید

من امروز خوشم تا فردا چه پیش اید

( درایدن)

بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند ،خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است

( اندره موروا)

یکی از راههای خوشبختی این است که شخص نسبت به کوچکترین نعمتها شکر گذار باشد

( هرشل)

به دست اوردن انچه را که ما ارزو داریم موفقیت است، اما چیزی را که برای به دست اوردن ان تلاش نمی کنیم خوشبختی است

( لوسیا)

این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد، بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد

( ویلیام شکسپیر)

بهرنگ
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 20:59
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

لبخند بزن... فردا روز بدتریه!

wall-e
پنجشنبه 19 شهريور 1388 - 21:5
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به باران:عزیزم,آدمایی که دوست داریم هیچ وقت نمیمیرند.محبوبان زیادی از کنارم رفته اند,همیشه دلتنگشون میشم اما تا عمر دارم سعی میکنم با زیباییی ها و خنده های شیرین و حرفای ناب,به یادشون بیارم و به دیگران یادآوری کنم که عزیزانم چه عاشقانه زیستند و چه آرام رفتند و برای ما,زندگی و امید به جا گذاشتند.سخته که از غم و دلتنگی فاصله بگیری,سخته که شادی ها و خوبی ها و آرزوهای عزیزان از دست رفته رو جایگزین اندوه و دلتنگی کنی,اما باور کن این طوری همیشه زنده اند.سخته عزیز,اما ارزششو داره.

به شیده:دختر جون,هیچ وقت از حرف دلت نترس.حرف صادقانه همیشه شنیدنیه. میدونی جالب چیه؟اگه شماها بچه های کافه,چند روزی کامنت نگذارید,نگرانتون میشم.همین الانم خیلیا نیستن,کجایید رفقا؟آزاد و سلامتید و اینجا نمیاین؟؟

کسی لینک مطلب اعتماد امیرو داره؟لطفا.

یه پیشنهاد:sweetwater-look out(woodstock)


جمعه 20 شهريور 1388 - 12:6
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای wall-e:

لینک مطلب امیر در اعتماد

http://etemaad.ir/Released/88-06-16/151.htm

امین
جمعه 20 شهريور 1388 - 12:59
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای wall-e

فکر کنم اخرین مطلبی که امیر برای اعتماد نوشته بود این بود . اگر اشتباه نکنم .

http://www.etemaad.ir/Released/88-06-16/151.htm

و اینکه .......

http://khabaronline.ir/news-16915.aspx

عشق سگی
جمعه 20 شهريور 1388 - 14:41
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تیزر کنسرت نامجو توی ونیز، در سایت موزیک ما اومده در ضمن گلی هم هس رفقا

پیداش کنید


جمعه 20 شهريور 1388 - 14:45
3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

http://www.etemaad.ir/Released/88-06-16/151.htm

لینک ستون هفتگی امیر در اعتماد

سید آریا قریشی
جمعه 20 شهريور 1388 - 19:34
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آفرین شیده. کامنتت خدا بود! پر از تجربیات زندگی یک انسان متفکر. به خصوص با این چند تا جمله خیلی حال کردم:

در 35 سالگی متوجه شدم که اینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود می سازد

در 40 سالگی اموختم که رمز خوشبخت زیستن در ان نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری که انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد ان است که چگونه نسبت به ان واکنش می دهد

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی که فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض انکه گمان کرد رسیده شده است دچار افت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار دادن بزرگ ترین لذت دنیاست

دمت گرم. عالی بود.

تیکران
جمعه 20 شهريور 1388 - 20:3
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اینجا هم که تعطیل بشه، اعتماد هست. اونو هم ببندن تهران امروز هست که با تغییر قطع و گرافیکش خیلی جذابتر از قبل شده.سینمایی های صوفیا نصرالهی و حامد مظفری هم که عالیتر از همیشه!

پس سلام امیرقادری! نبینم خسته شده باشی پسر

زندگی تو بدترین وضعیت ممکن هم میتونه زیبا باشه البته اگه نخوایم پز روشنفکری بدیم

baran
جمعه 20 شهريور 1388 - 20:21
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

wall-e;

وقتی با درد ازت دور میشن تا همیشه جای درد وجودتو میسوزونه

خیلی زود رفت سرطان حتی ازش بزرگتر بود دوست ندارم از غم بگم غصه ها باشه برای من و دلم و روزگارم

ممنون عزیزم که فهمیدی که دیدی که نوشتی برام

با این که تازه اینجا رو پیدا کرده بودم و خواستم باشم

یهو ریختم بهم .....

امیدوارم اعضای این کافه همیشه شاد و سرحال باشند و از غم دور

.

آریان گلصورت
جمعه 20 شهريور 1388 - 22:11
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

منم از کامنت شیده تشکر کنم اولا و اینکه چه کار خوبی کردی رامین ! دیدن بنجامین با پدر بزرگ و مادر بزرگ . منم باید امتحان کنم .

چند شب پیش رفیقم ساعت 12 شب زنگ زد و گفت پایه جاده چالوس هستی ؟؟ ساعت 1 بود که در ظلمات جاده چالوس با دو تا از بچه ها داشتیم میرفتیم . 3ساعت رانندگی کردیم و بعد برگشتیم . قرار شد هر کی با خودش یه سی دی هم بیاره و بساط موزیک رو به پا کنیم . از ساند ترک های پالپ فیکشن بگیر تا دریم تیه تر و ساسی مانکن . عیشی بود واسه خودش .

راستی حواستان به عکسهای جرج کلونی در ونیز هم باشه

بردیا بهبهانی
جمعه 20 شهريور 1388 - 22:48
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خداییش فکر نمی کردم کافه بدون امیر انقدر با حال باشه . با اینکه جاش خیلی خالیه ولی این

غیبتش باعث شد احساسم نسبت به کافه و بر و بچه هاش عوض بشه . قوی تر بشه .

دم همه گرم .

لیگ اروپا از این هفته شروع می شه ... زنده باد میلاااااااااان...

عشق سگی
شنبه 21 شهريور 1388 - 3:20
9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خب امیر قادری ما تا این جا اومدیم جلو حالا شدیم 500 تایی اگه نیای بازم میایم و ادامه میدیم فقط کامنتای ما رو اپ کن همین. مخصوصا حالا که فیلم استاد اومده بیرون و میخوایم همینطوری بشینیم و ببینیم و حال کنیم تا اطلاع ثانوی بدون امیر، همه ی ما، بچه های این کافه. حرامزاده های لعنتی

صوفیا دیدی، اگه فردا ونیز بودیم ساعت 11 شب وای چی می شد .

هممش دلم میگیره هممش دلم اسیره

((هنر فرهیخته روز‌به‌روز بیشتر تبدیل به کالایی تجاری می‌شود، در حالی‌که بعضی از اشکال فرهنگ مردمی قابل احترام شده و خالی از تعصب مورد نقد قرار می‌گیرند)) اینو همین الان تو ی مقاله رضا بهرامی خوندم

آزاده
شنبه 21 شهريور 1388 - 15:55
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

از یکشنبه گذشته که تو مصاحبه کاری فقط به جرم نماز جمعه نرفتن رد شدم شروع کردم حسابی از خجالت خدا در اومدن تا دیشب که اتفاقی چشمم خورد به این حدیث قدسی که فکرم به خودش مشغول کرده

شنبه شب به نعمتهای خدا فکر کرد و لطف هایی که به او شده بود لبخندی زد و به خواب رفت

یکشنبه شب کمی دلخور بود بیش از اینها از خدا توقع داشت

دوشنبه شب مخلص خدا بود و شاکر از این که می دیدخدا به او توجه دارد عشق میکرد

سه شنبه شب احساس کرد عدالت خدا خدشه دار شده چون از همقطارانش عقب افتاده است

چهارشنبه شب از خدا عذرخواهی کرد

پنجشنبه شب مثل آدمهای طلبکار با خدا وارد معامله شد و حق وحقوقش را خواست

جمعه شب قبل از گفتگو با خدا یادداشتی به دستش رسید

من در گرو گمان بنده مومن خویشم

اگر به نیکویی درباره ام گمان برد با او به نیکویی رفتار خواهم کرد اگر به زشتی درباره ام گمان برد با او زشت رفتار خواهم کرد

حواست هست؟


شنبه 21 شهريور 1388 - 19:1
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به بهرنگ : مرسی !

valeh
شنبه 21 شهريور 1388 - 20:14
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

«لحظه هارامیگذراندیم تابه خوشبختی برسیم غافل ازاینكه خوشبختی درآن لحظه ها بود كه گذراندیم. »

حس‌ام بهم می‌گه، امیر قادری داره یک سورپرایز خیلی خیلی گنده آماده می‌کنه.

هر روزی که می‌گذره، هیجانم برای این سورپرایز بیشتر و بیشتر می‌شه.

(ناامیدمون نکنی؟)

البته بنده از این فرصت استفاده کرده و یه لیست از فیلم‌هایی رو که بچه‌های کافه، به عنوان بهترین فیلم‌های عمرشون معرفی کرده بودند و ندیده بودم رو در آوردم، و فردا دارم می‌برم بدمش به آقای فیلمیمون! که در اولین فرصت برام بیاره. وای ... چقدر فیلم.

رامین رئیسی
شنبه 21 شهريور 1388 - 20:58
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت مي‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف مي‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مي‏نشست و تمام چيزهائي که بيرون از پنجره مي‏ديد، براي هم اتاقيش توصيف مي‏کرد. پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا مي‏کردند و کودکان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي‏شد. همان‏طور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف مي‏کرد، هم اتاقيش جشمانش را مي‏بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‏کرد و روحي تازه مي‏گرفت. روزها و هفته‏ها سپري شد. تا اينکه روزي مرد کناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر که بسيار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد. مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره مي‏توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در کمال تعجب، با يک ديوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي‏کرده است. پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد کاملا نابينا بود!

saeed1212
شنبه 21 شهريور 1388 - 23:35
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام استاد

منم تازه شروع به نوشتن کرده ام خوشحال میشوم که راهنمایی شوم

بی نصیب نگذارید

سرسبز باشید

هومان فرزادیگانه
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 6:52
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیگه دلم به گلایه هم نمیره. اون همه حرفایی که زدم یا تو خودم ریختم دیگه حال خودمم به هم میزنه. نسل ما، نسل لنگ در هوای مبهوت. نسل همیشه دلتنگ. نسل سرخورده با آرزوهای در هم شکسته. بی پشت و بی یاور. تنهای تنها. نسل بی گذشته و بی آینده که تموم هم و غمش فرار از حاله. نسلی که میخواد دوست بداره اما چیز دوست داشتنی نمی یابه. نسلی که میخواد دوست داشته بشه اما همه جا رو نفرت گرفته. نسلی که میخواد اعتماد کنه اما به کی؟ به چی؟ نسلی که میخواد بجنگه اما چیزی که ارزش جنگیدن داشته باشه نمیبینه. نسلی که میخواد مورد احترام باشه اما هر چه بیشتر سعی میکنه بیشتر تحقیر میشه. نسلی که میخواد خوشحال باشه اما نمیتونه فکر نکنه. نسلی که میخواد امیدوار باشه ، اما در میانه طوفان یأس و سرخوردگی؟ نسلی که میخواد مفید باشه اما دنیا بهش احتیاجی نداره. نسلی که میخواد حرف بزنه اما حرفاش فقط برای خودش قشنگه. نسلی که میخواد ساکت باشه اما اونو به انفعال و افسردگی محکوم میکنن. نسلی که میخواد بمونه اما فراریش میدن. نسلی که میخواد فرار کنه اما در حال فرار میزننش. نسلی که میخواد بیدار باشه ولی به زور میخوابوننش. نسلی که میخواد بخوابه ولی نور تو چشماش میندازن. نسلی که میخواد زندگی کنه اما همه نشونه های زندگی رو برش حروم میکنن. نسلی که میخواد بمیره ولی به مرگش هم راضی نیستن. نسلی که میخواد صادق باشه ولی به صداقتش میخندن. نسلی که میخواد دروغ بگه ولی بلد نیست. نسلی که میخواد خودش باشه و نمیذارن. نسلی که میخواد نقاب به صورت بزنه و نمیتونه. نسلی که در بدترین زمان ، در بدترین مکان به دنیا اومده. میخواد سالم باشه و از زندگی سالم لذت ببره ، ولی بدبختانه آدرس رو اشتباهی اومده. این سرزمین و این زمانه جای من و نسل من نیست. به خدا نیست. به خدا نیست. . .

medisa
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 9:53
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ahange filme jadide ostado koja mishe peida kard?????????????

احسان هاشمی
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 10:13
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نمی خواستم بنویسم و هنوز هم در حال اعتصابم ولی کامنت این رفیقمون «عشق سگی»رو نباید بی جواب بذارم:

هم کافه ای عزیز من فردا کارم با قم تموم میشه و میرم . ایشالا آشنایی و همکاری و گپ و حال و همه اتفاقات خوب دیگه برای آینده ای نزدیک.

wall-e
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 12:32
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام.اول از همه از امین عزیز و دوستی که لینک مطلب اعتماد را گذاشتند,تشکر میکنم.راستش برام مهم بود که ببینم امیر چی نوشته تا شاید دلیل ننوشتنش را بفهمم.وفتی امیر گفت دیگه غم و غصه هاش تمام شده,باور کردم و وقتی گفت نگران نباشیم که قراره بریم یه جای بهتر,پذیرفتم و حالا این غیبت,فقط منو نگران میکنه,نگران مشتری های عزیز کافه که یه وقت خسته نشوند,نا امید نشوند و ما رو تنها نگذارند.

حقیقت اینه که درین زمانه سخت, همه عزیزانم دل خسته و افسرده حال اند و من,بیقرار, مثل جودی ابوت تلاش میکنم بهشون یادآوری کنم زندگی ارزش این همه رنج و غمو داره.گاهی شکست می خورم و گه گاه موفق میشم.لحظه ای که موفق میشم,لذت زنده بودن را با تمام وجود میفهمم و حالا,از همه شما دوستان نادیده ای که با حرفای محشر,فیلم و موسیقی و کتاب و هنر,امید را در وجودم زنده نگه داشتیداز شما,شیده,آریا,کاوه,امین,مریم.م,ریحانه,هومان,سعید,ساسان,صوفیا,من هنوز نفس میکشم ,رامین, ,مصطفی,باران,,بهروز,محمد,علی,امید,حسین,آریان,ابراهیم,تکتم,سیگاری,احسان ,عشق سگی,سعیده,امیر,کیوان,سرپیکو و شما و شما و همه شما,دوستانه خواهش میکنم,همین جوری خوب و با قدرت و با ایمان بمونید و بنویسید و ما را از لحظه های نابی که کشف میکنید باخبر کنید,بگذارید کافه مون با قدرت ادامه بده,اونقدر ادامه بده که دیگه هیچ وقفه ای نگرانمون نکنه.با تمام وجود معتقدم اگه همدیگه را تنها نگذاریم,هیچ قدرتی نمی تونه شکستمون بده,غمگینمون کنه و عشق و امید به زندگی را ازمون بگیره...با یه نظر سنجی توپ موافقید؟

امیر جان,شما هم هستی؟


يکشنبه 22 شهريور 1388 - 15:9
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سید آریا قریشی اگه با امیر درارتباطی و میدونی چرا اینجا رو ول کرده به امان خدا به مام اطلاع رسانی کن

رامین رئیسی
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 17:21
-10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بیست راه تابلو اما موثر که به بیشتر لذت بردن از زندگی کمک میکنند:

1-کمتر گله کنید

2-هر چند وقت یکبار یک شک و هیجان به خودتون وارد کنید (پیشنهادها: بانجی جامپینگ توچال یا چاله فضایی و سرسره بلند موج های آبی مشهد خیلی جواب میده)

3- هديه هايي که گرفته ايد را بيرون بياوريد و تماشا کنيد.

4- در داخل آسانسور با آدمها صحبت کنيد.

5- لذت عطسه کردن را حس کنيد.

6- زير دوش آواز بخوانيد.(مهم نیست چقدر صدایمان زشت است)

7- کارهاي برنامه ريزي نشده انجام دهيد.(مثل کاری که آریان کرده،ایول رفیق،منم روز اولی که گواهینامه گرفتم با پسر خاله هام از مشهد رفتم شمال ، دریا رو که دیدیم 15 دقیقه نگاش کردیم و جیغ کشیدیم و برگشتیم ،وارد مشهد که شدیم یه هفته از ترس مامان بابا رفتم پیش پدر بزرگ و مادر بزرگم)

8- براي کار برنامه ريزي کنيد و آن را درست طبق برنامه انجام دهيد

9- از تناقضات لذت ببريد.

10- در حوض يا استخري که ماهي دارد شنا کنيد، کنار آنها.

11- از درخت بالا بريد.

12- کلکسیونی از يک چيز (تمبر، فندک،سیگار، ، سنگ، برگ …) براي خودتان جمع آوري کنيد.

13-هر وقت که امکانش وجود داشت پابرهنه راه برويد

14- هر از گاهی بدون آن که مقصد خاصي داشته باشيد پياده روي کنيد

15- وقتي تمام امتحاناتمان تمام شد، همه ی کتابهای درسیتان را آتش بزنید (البته در مقطع دانشگاه یکم سختتره ولی خسیس بازی در نیارید!)

16- وقتي از خواب بيدار مي شويد، زنده بودنتان را حس کنيد.

17- وقتی رانندگی می کنید و بارون میاد اون شیشه ی بدمصب رو ندید بالا.

18- برقصيد. حتي در تختخواب.

19- هر چند وقت یک بار به بیراهه بزنید و ماشین رو نگه دارید و پیاده شوید و از ته دل جیغ بکشید یا یه آواز رو بلند بخونین

20- همیشه یادت باشد زندگی تعداد نفسهایی که می کشی نیست بلکه تعداد لحظه هایی است که نفست را بند میاره

نیما وزیری
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 19:55
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بخش خارجی سایت که آپ نمیشه به کنار، این هفته شنبه، تهران امروز هم نه گزارش هالیوود داشت نه باکس آفیس نه هیچ چیز خارجی باحال دیگه ای! چه خبره اونجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پرستو
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 19:56
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بردیا راست می گه .این روزای کافه رو خیلی دوست دارم چون داریم با هم حرف می زنیم رو در رو . درست نمی دونم چرا ولی فکر می کنم امیر با کافه تنهامون گذاشت که بدون حضورش، بدون حضور یه ناظر که معمولا مخاطب همه کامنت ها بود با همدیگه حرف بزنیم. یخامون باز بشه و بنویسیم برای شیده، به آریای عزیز، به بهرنگ، ...

شاید قبل از اینم جو کافه تا حدی اینطوری بود ولی قبول کنید این چند روز خیلی به هم نزدیکتر شدیم.

حالا برای امیر،

هر چند می دونم کلی برنامه داری برامون ولی اگه برگردی از اینم دوستتر می شیم. قول

سید آریا قریشی
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 20:33
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

یه پیشنهاد کولاک برای همه ی بروبچه های کافه: فیلم sukiyaki western django رو کسی دیده؟ هر کس ندیده در اسرع وقت بجنبه و ببینه. من دارم همین الآن می بینمش و حالشو می برم. عشاق تارانتینو اگه این فیلم رو نبینند خیلی چیزا رو از دست دادن.

تکتم سنایی
يکشنبه 22 شهريور 1388 - 22:31
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عجب سر کار گذاشتیمون ها!

شهرزاد
دوشنبه 23 شهريور 1388 - 4:26
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این مطلب، نوشته‎ای کوتاه و در عین حال جذاب است که دالایی لاما برای سال 2008 تنظیم کرده است.

1- به خاطر داشته باش که عشق‎های سترگ ودستاوردهای عظیم به خطر کردن‎ها و ریسک‎های بزرگ محتاج‎اند.

2- وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را

* محبت به همگان را

* مسؤولیت‎پذیری در برابر کارهایی که کرده‎ای

4- به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می‎جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می‎خواهی قواعد بازی را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6- به خاطر یک مشاجره‎ی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7- وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده‎ای، گام‎هایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.

8- بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.

9- چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزش‎های خود را

به‎سادگی در برابر آنها فرومگذار.

10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11- شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش‎تر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12- زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.

13- در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می‎کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه‎های قدیم نگیر.

14- دانش خود را با دیگران در میان بگذار. این تنها راه جاودانگی است.

15- با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16- سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته‎ای.

17- بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.

18- وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده‎ای که چنین موفقیتی را به دست آورده‎ای..

19- در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.

محمد غلامی( Juve)
دوشنبه 23 شهريور 1388 - 8:55
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مرد عاقلی در شهری زندگی میکرد ، یک شب جادوگر شهر آب چاه رو مسموم کرد و فرداش تمام مردم شهر به جز مرد عاقل از آب چاه خوردند و دیوانه شدند . در انتهای روز مردم میگفتند که مرد عاقل دیوانه شده و باید از شرش خلاص بشیم ... اما مرد عاقل صبح روز بعد از آب چاه خورد و همه خوشحال و راضی بودند چون مرد عاقل دوباره سر عقل اومده بود !

http://www.mptvimages.com/cgi-bin/imageFolio.cgi?search=serpico&bool=and&cat=Licensed%2FNon-Restricted&x=31&y=9

راستی :

کار جدید ZedBazi به نام کوچه رو حتما گوش کنید خیلی خوبه ....

... بابا سرکاره ، بابا فکر ما ، بابا قهرمانه ريا، آره بابا قهرمانه

http://www.4shared.com/file/129744078/325ee927/ZedBazi_-_Kooche.html

بهاره عزیزی
سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 9:54
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خیلی وقته می خونم اما اهل نظرگذاشتن نیستم... خواستم بگم دلیل اینکه دوستان اینقدر ناراحتن احتمالن اینه که خسته میشن آدرس سایت رو عوض کنن! البته این شوخی بود. اما خوب وقتی دارید میرید جای بهتر چرا گلایه؟ ... اینجا می تونه یه آرشیو خوب باشه ...

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 11:5
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

Once upon a time there was a bunch of tiny frogs.... Who arranged a running competition.

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با

هم مسابقه ی دو بدند .

The goal was to reach the top of a very high tower.

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants. ....

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...

The race began....

و مسابقه شروع شد .....

Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower.

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .

You heard statements such as:

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :

'Oh, WAY too difficult!!'

' اوه,عجب کار مشکلی !!'

'They will NEVER make it to the top.'

'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ..'

or:

یا :

'Not a chance that they will succeed. The tower is too high!'

'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !'

The tiny frogs began collapsing. One by one....

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...

The crowd continued to yell, 'It is too difficult!!! No one will make it!'

جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'

More tiny frogs got tired and gave up....

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف

...

But ONE continued higher and higher and higher....

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....

This one wouldn't give up!

این یکی نمی خواست منصرف بشه !

At the end everyone else had given up climbing the

tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.

به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to

know how this one frog managed to do it?

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟

A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

It turned out....

و مشخص شد که ...

That the winner was DEAF!!!!

برنده ی مسابقه کر بوده !!!

The wisdom of this story is:

Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. . ... because they take your

most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in

your heart!

Always think of the power words have.

Because everything you hear and read will affect your actions!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :

هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید...

چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند.....

چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !

همیشه به قدرت کلمات فکر کنید .

چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

Therefore:

پس :

ALWAYS be....

همیشه .....

POSITIVE!

مثبت فکر کنید !

And above all:

و بالاتر از اون

Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !

Always think:

و هیشه باور داشته باشید :

God and I can do this!

كه من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

_________________________________________________

Most people walk in and out of your life.....but FRIENDS Leave footprints in your heart

آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن...

ولی دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 11:18
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ای بابا! امیر قادری که نیست. کامنت ها هم که آن لاین نمی شه! این دیگه چه جور کافه ایه؟!!!

مینا
سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 11:56
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام آقای قادری

مطلب رد پای ابراهیم گلستان

http://www.etemaad.ir/Released/88-06-22/260.htm#158893

خیلی خوب و تیزبینانه بود سلام مرا به همکارتان برسانید


سه‌شنبه 24 شهريور 1388 - 22:57
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این مسخره بازیا دیگه چیه؟

معلوم هست کجایید؟


چهارشنبه 25 شهريور 1388 - 12:7
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

حالا دیگه کامنت ها رو هم آن لاین نمیکنی .... ستون هفتگیت تو اعتماد رو هم که ننوشتی ..........

سید آریا قریشی
چهارشنبه 25 شهريور 1388 - 19:6
-13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به عباس قراضه بگین...رضا موتوری...مرد.

عليرضا حسن خاني
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 11:5
13
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اي بابا چيزا ديگه جور نيست. چيزي كه مسلمه صاحب كافه كامنت ها رو آن لاين نمي كنه. حرف آريا قريشي دل آدم رو مي لرزونه. هيچ معلومه چه خبره؟

اگه مريضيه، اگه سختيه ، اگه درده، كيه كه اينجا اهل درد نباشه و بزاره يه رفيق تنها درد بكشه. اگه خوشيه، سفره، عشقه كه از فضاي غم زده اينجا اينجوري بر نمياد خوب بگيد تا خيالمون راحت بشه.

اما امير اينجا كسي نيست كه شريك دردت نباشه اگه خدايي نكرده دردي هست. بابا زبون بيا بگو ببينيم چه خبره و كجاي آخه.

با چي اومدي اينجوري شل و شيدا تا اينجا كه كسي نديدت؟!

با اسب...

با اسب...


پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 13:13
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

mishe taklife jashn vare emsalo moshakhas konid tashkil mishe ia na bi sabrane montazere javabe shoma hastam merc

رامین رئیسی
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 13:34
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیشب وقتی رسیدم خونه مامان بزرگ و پدر بزرگم دیدم بحثی راه افتاده راجع به اینکه اگه بدونید امشب شب آخر زندگیه چطوری شب رو صبح می کنید من دیر رسیده بودم و نفهمیدم بقیه پسر خاله هام چی گفتن ولی با خودم گفتم ببینم پدر بزرگم چی میگه که همیشه الگوم توی زندگی کردن بوده.اما پدر بزرگم به ما که هیچکدوممون بالای 30 سال نداشتیم گفت : من تاصبح فقط نوشابه می خورم!!شما جوونا چقدر قدیمی فکر می کنین!

این لامصب دقیقا حرفی بود که بارن توی "سابرینا" به سابرینا زد و من بیشتر از پیش عاشق پدربزرگم و بیلی وایلدر شدم.

valeh
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 14:11
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

«هر اتفاقی بیفته، ما همیشه پاریس رو داریم.» دیالوگ آخر ریک به ایلزا


پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 14:13
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

Wall-e جان با نظرسنجی موافقم. خودت یه موضوعی رو پیشنهاد کن.

کافه داره از رمق میفته ها! فکر کنم نظر سنجی کمک کنه.

سید آریا قریشی
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 21:16
-14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1) به بر و بچه های گل و باحال کافه: بدونید که این دیالوگ رضا موتوری که نوشتم، هیچ ربطی به امیر قادری یا هر شخصیت حقیقی و حقوقی دیگه نداره. پریروز رضا موتوری رو دوباره دیدم و تحت تأثیر خلسه ی ناشی از فیلم، اومدم تا به قول wall-e

عزیز، اون لحظه ی ناب رو باهاتون قسمت کنم. (راستی به نظر کدوم یک از شما، رضا موتوری جزو فیلم های توپ استاده؟). به هر حال غرض از اون کامنت همین بود.

2) این روزها چقدر کامنت باحال داره تو این کافه گذاشته می شه. به خصوص کامنت رامین رئیسی محشر بود. مرسی رفیق. از این 20 راهی که معرفی کردی، چند تاش رو خودم امتحان کردم و جواب داده. چند تاش رو امتحان نکردم و تا ابد حسرتش رو می خورم (مثل آتیش زدن کتاب های مدرسه) و چند تا دیگه رو هم هنوز امتحان نکردم، ولی تو برنامه هام هستن! به زودی. به خصوص انجام دادن کارهای برنامه ریزی نشده خیلی می چسبه!

3) کامنت شهرزاد هم خیلی خوب بود. به خصوص با شماره های 5، 8 و 17 خیلی حال کردم. به نظر من اگه یکی بیاد و کامنت های بچه ها رو از اول تأسیس کافه تا حالا بخونه، می تونه یه راهنمای تر و تمیز برای یه زندگی خوب و مناسب از توش دربیاره.

4) به wall-e عزیز: آره. با هم می مونیم و پیش می ریم. تو این زمونه ی غم و غصه، این جا کافه ی زندگیه. حتی اگه امیر قادری خودش نباشه.

5) به پرستوی عزیز: البته وجود امیر قادری بخش مهمی از این کافه بود. ولی قبول دارم که الآن در غیاب امیر همه مون داریم خودی نشون می دیم و عشق و صفای کافه رو حفظ می کنیم.

6) باز هم به تمامی بچه های کافه بدون استثناء: دم همه ی بچه های کافه ی امیر قادری گرم. خیلی کارتون درسته. اگه این عشق به زندگی و عشق به زیبایی که تو این کافه وجود داره، به تمام ابعاد زندگی ما و همه ی مردم ایران سرایت کنه، ایران گلستان می شه. باور کنید.

wall-e
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 23:2
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آخ که چه قدر دلم برای کافه مون و همه هم کافه ای ها و رئیسمون تنگ شده بود!

کسی اینجا وودی آلن دوست داره؟پس whatever works ا از دست ندین!

عشق سگی
پنجشنبه 26 شهريور 1388 - 23:52
19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خدایا دیگه الان وقتشه اگه الان انجام نشه شاید بعدا خیلی دیر بشه همین الان الان الان

خدایا خدایا یه معجزه بفرست............. یه معجزه فرست، یه معجزه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

sana
جمعه 27 شهريور 1388 - 8:45
14
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کجایی بابا

بیا و به مناسبت دوبله prison break ازش بنویس

هی مایکل

لینکون/ دیورید کوپر/جان ابروزی/ تیبک/نیک / ورونیکا/سارا/...........

sana
جمعه 27 شهريور 1388 - 8:52
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

دیگه قضیه داره خیلی مشکوک میشه..........

نکنه امیر و ............... نکنه.............

همه چی خوبه؟؟؟ شک دارم

و من مبهوت و سرگردان پی راهی برای ماندنم هستم

نه تنها رفتنم درد است که ماندن هم سرابی است

امیدی سرد

سکوت هم ساکت و خاموش

دل من بیقرار لحظه های خوب فرداهاست

میان ماندن و رفتن

نمی دانم

خدا با ماست

تا فردا...ء

زندانی
جمعه 27 شهريور 1388 - 14:37
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام.رفیق تازه نمی خواید؟راستی نگران صاحب کافه نباشید همین روزا برمیگرده شما کار خودتون رو بکنید. با هم حال کنید دورهم البت ما هم هستیم.

سرپیکو
جمعه 27 شهريور 1388 - 19:32
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سزار کوچک (یعنی این دیگه آخر خطه؟)

احسان
جمعه 27 شهريور 1388 - 20:45
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پس زنده اي ي ي ي! خدايي نگرانت بودم.

عشق سگی
شنبه 28 شهريور 1388 - 10:59
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

بعله انگار که نه انگار، ناسلامتی دیشب جشن بود جشن خانه سینما.

د لامصب یه چیزی بگو خب، داریم میترکیم، کامنتا رو هم که دیر به دیر اپ میکنی.

شیده احمدی
شنبه 28 شهريور 1388 - 14:8
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اره valeh ما پاریسو داریم

و به زندانی: چرا که نه ؟ خوش اومدی. منتظر کامنتای خوبت هستیم

شیده احمدی
شنبه 28 شهريور 1388 - 21:26
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

میشل فوکو:فرق ما با دیوانگان در این است که ما در اکثریت قرار داریم

راستی الان یهو یادم افتاد به تیزر اعتراض و دلم هواشو کرد: ازادی دشمن خیال است اگر ازادی دست ندهد در زندان برای زندانیان خواهند گفت خیال تنها راه زنده ماندن است(با صدای دوبلور خوانده شود)

به valeh:دقیقا ما پاریسو داریم

به زندانی :چرا که نه؟خوش امدی منتظر کامنتای عالیت هستیم

ویدا
شنبه 28 شهريور 1388 - 23:8
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر قادری بیا دیگه حداقل تکلیفمون را مشخص کن بلاتکلیفی از همه چی بدتره ...

امین
يکشنبه 29 شهريور 1388 - 1:33
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مثل اینکه اینجا حالا حالا ها بازگشتی رو نخواهد دید. پس بی خیال این یارو. چند مطلب برای ......

1-روز را هم دیگر به پرتو خورشید اعتنایی نیست

مسافران رفته اند و عابران پاییز ایستاده بر درگاه

و من با من اینجا کنار هم نشسته ایم ..

کمی او می گوید و بیشتر من از خودم با او..

می بینی ؟! شادی حتی تا چای عصرانه هم کنار من نمی ماند !!

خوب یاد دارم ، خوب یاد دارم که شیرینی را با طبع حافظ برایم تفسیر کردند ..

... و حال روزگاری شده که اگر حافظ را هم در آن بگذاریم تلخ می شود ..

چه دگرگونی غمناکی .. و چه سرنوشت طاقت انگیزی ./

2-مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایه‌گذاری کنم و حتی مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها که می‌گویی که چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس می‌کنم که دیگر این زن در شان من نیست!!!!!!!

3-چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱مانده بود که « پوکی جانسون ‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!

4-زمستان به خیالت آغاز است, نبود

و بهار پایان,...

شلاق تابستان باز هم جایش نمی ماند.

با شادی بارانی ات را میپوشی و میدوی به سوی فرداها.

اینک باران است و ابر است وبرگ است و پائیز....که مستت میکند.

وشعری از مهدی اخوان ثالث که میخوانی: پادشاه فصل ها پائیز......

چه خوب که هستید ( ارایه تضمین و تلمیح و کنایه و ..... )

امیررضا تجویدی
يکشنبه 29 شهريور 1388 - 8:31
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام و عرض ادب خدمت شما جناب قادری عزیز

جالب بود!

راستی ایمیل بنده به دستان رسید؟

علی
يکشنبه 29 شهريور 1388 - 8:34
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیدوارم ناراحت نشه ...اما این آریا قریشی دیگه داره خیلی مسخره بازی در میاره و ادای امیر قادری رو در میاره ... راستش انگار فکر می کنه خیلی از بقیه بیشتر بارشه ... واقعا آقای قریشی ، فکر کردی خیلی چیزی می دونی ؟ نقدت در مجله فیلم و تهران امروز هم هیچ نکته تازه ای نداشت . خیلی فیلم باز بودن خودتو جدی گرفتی ... یک نوشابه برای خودت باز کن ...

آریان گلصورت
يکشنبه 29 شهريور 1388 - 10:41
23
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

وقتی رانندگی می کنید و بارون میاد اون شیشه ی بدمصب رو ندید بالا

از تناقضات لذت ببريد

هر از گاهی بدون آن که مقصد خاصي داشته باشيد پياده روي کنيد

کارهاي برنامه ريزي نشده انجام دهيد

محشر بود کامنتت رامین

و اینکه آریا میگه sukiyaki western django خوب بوده . ایول . میرم سراغش

برای wall-e : مگه میشه وودی آلن دوست نداشت؟

whatever works رو هم باید ببینم

دیدی فیلمهای وودی آلن همیشه حالمو خوب کرده

راستی let the right one in رو از دست ندین . منو که خونه خراب کرده

دم همه ی بچه های کافه ی امیر قادری گرم

ریحانه جوادی نژاد
يکشنبه 29 شهريور 1388 - 11:49
22
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام. منم خیلی خوشحالم. به قول آریا قریشی: دم بچه های کافه امیر قادری گررررررمم.به سبک درباره الی بخونید.

وقتی کامنت آریا قریشی رو خوندم یاد یه کتابی افتادم به اسم در تکاپوی معنا. رفتم و دوباره کتاب رو خوندم. حجم زیادی نداره. اولش فکر کردم شبیه همین داستانه ولی وقتی که خوندم، دیدم نه. داستان یه جور برعکسه. البته در ظاهر. اونجا کرم های درختی هستند که بدون اینکه بدونند اون بالا چی هست،کورکورانه بالا می رند. بدون اینکه بدونند برای چی می رند و می خوان به چی برسند. فکر می کنند خیلی خوبه، چون همه دارند اونجا می رند.و برای این رفتن بدون هیچ گونه احساسی راهشان رو ادامه می دادند. خشن و سخت. " جریان از این قرار بود: یا باید بالا بری یا از تو بالا می روند." وقتی کرم راه راه به بالا رسید ، متوجه شد که اونجا هیچ چیزی نیست .همه فقط مواظبند تا جای خودشون رو از دست ندند و البته دلشان نمی خواست که پایینی ها بفهمند که اونجا هیچ چیزی نداره.احساس بدی کرد"اینقدر بالا باشی و اصلا بالا نباشی." و درهمین هنگام پروانه ای رو که دوستش بود و برای بالا اومدن رهاش کرده بود، رو دید ,ولی نشناختش.او هم زمانی یه کرم درختی بود ولی الان تبدیل به یک پروانه شده بود."چطور توانسته بدون بالا رفتن تا این ارتفاع بیاید؟" تصمیم گرفت که حتی اگه از نگاه دیگران مسخره به نظر میاد، پایین بره و در این پایین اومدن تلاش کرد جبران تمام دفعات پیش رو بکنه. که آن موقع حتی نمی خواست چشمش به چشم کسی بخورد ،شاید که بازدارنده باشد.و به همه می گفت که آن بالا هیچ چیزی نیست. "برای به اوج رسیدن باید پرواز کرد نه اینکه” فقط” بالا رفت" اما خیلی ها هیچ اهمیتی نمی دادند و بعضی دچار شک و تردید می شدند.رسید و عشق گذشته اش رو دوباره دید.او کرم درختی رو برد جایی که باید پروانه می شد و سرانجام......"و پایان...یا آغاز..."پس مهمه که اون بالا رفتنه چی باشه.مقصد چی باشه. نه صرف اینکه بخواهیم بالا برویم چون همه بالا می روند.نتیجه این داستان هم میتونه مثل نتیجه داستان آریا باشه،" كه من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم"چون هیچ یک از اونها نمی تونستند باور کنند که خاصیت پروانه شدن را دارند و میتوانند پروانه هم باشند و نه تا آخر عمرشان یک کرم درختی . "تو باید آنقدر مشتاق پرواز کردن باشی که با میل و رغبت از کرم درختی بودن دست بکشی." همیشه ممکنه امکان دیگری هم وجود داشته باشه؛ نه صرفا آن چیزی که ما بهش فکر می کنیم. با پایین اومدن کرم درختی یاد یه قطعه شعری افتادم که آخرش این بود "آیا زیبایی غیر از این است؟گریختن از صعودهای کاذب و فرود در قلب اصالت؟"پس ممکنه که، تو در ظاهر بالا نری، ولی سرانجام از همه کسانی که آن بالا هستند، بالاتر باشی. پس شاید نباید همیشه کر بود.خیلی خوبه که آدم به اونجایی برسه که بدونه کجا باید کر باشه و کجا نه. بشناسه که کجا لازمه بالا برم یا نه، همین پایین بمونم. و البته باید به هدف هم ایمان داشت.به هرحال خواندنش خالی از لطف نیست. شاید ظاهر بچه گانه ای داشته باشد و صفحات کتاب پر باشد از نقاشی.کتاب را تابستان سال پیش ، زمانی که مدرسه میرفتم و به توصیه معلممان خریدیم.و هیچ کداممان به کتاب اهمیتی ندادیم. کتاب های در جست و جوی قطعه گمشده و درخت بخشنده رو هم خریدیم. بچه ها می گفتند اینها کتابهای بچه گانه است. خب من اما اصلا چنین نظری ندارم.

.

کامنت رامین هم دوباره یادم اورد از چه نعمت هایی محرومم. که دیگر نه پدربزرگی دارم و نه مادربزرگی. و هردویشان در چه روزهایی از این دنیا رفتند.پدربزرگم درست روز 11 سپتامبر و مادربزرگم درست یک روز قبل از قهرمانی رویایی پرسپولیس توی لیگ. و فکرشو بکنید خانواده پدر من جد اندر جد پرسپولیسی دو آتیشه هستند. وقتی گل دقیقه 96 زده شد ماها همینجور مونده بودیم چه کار کنیم.یه چشمون به بابامون بود و یه چشممون به تلویزیون. ولی دیگه دست خودمون نبود. حتی بابا هم خوشحال بود.چه لحظه ای بود.....(ولی اشتباه نکنید من یه استقلالی ام! البته یه آتیشه (; )

.

و خیلی ممنون از wall-e

و کامنت هایش که خیلی انرژی می دهند.منتظر نظر سنجی هم هستیم.

سید آریا قریشی
دوشنبه 30 شهريور 1388 - 15:56
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آریان گلصورت راست می که. let the right one in رو حتماً ببینید. یکی از عمیق ترین فیلم های خون آشامی تاریخ سینما.

wall-e
دوشنبه 30 شهريور 1388 - 20:51
-16
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همه هم کافه ای های عزیز

مرسی که با نظر سنجی موافقید.عالیه.

راستش من یه بار پیشنهاد کردم از"نگاه های محبوبمون"در سینما بگیم.به نظرم این نگاه های متفاوت و عموما در سکوت,پیوند مشخصی با الانمون داره.موافقید؟

البته استاد نظرسنجی هامون چند وقتیه غایبه,آقای مصطفی,خوب و سالم و آزادی؟؟بیا که جاتون خیلی خالیه.

و به شما دوستان:مرسی که هستید .اگه یه زمانی دلتون از شرایط ناجوانمردانه اطراف گرفت و یه هویی خستگی و نا امیدی بر وجودتون غلبه کرد,ازتون خواهش میکنم یه نگاه به این کافه بندازید,این همه دانش و عشق و هیجان,رفاقت و دلتنگی و نگرانی رو ببینید.با ارزشه. مگه نه؟میشه ادامه داد...تا ...

رامین رئیسی
دوشنبه 30 شهريور 1388 - 22:8
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

1-رضا موتوری که اصل کاره!(به من میگن رضا...رضا موتوری , ...امشب اگه بلند نمیشدم آبروم پاک پیش خودم رفته بود اصلاٌ به درک که آبروی تو رفت)

2-این علی دیگه کی بود ؟ از کجا پیداش شد؟بزک نکرده حرف می زنی؟

3-خوشحالم که اینقد با اکثر برو بچه های کافه و بخصوص آریان و آریا و شیده و سعیده و wall-e و ریحانه و بهروز و مریم و امین روی یک طول موجم

wall-e
دوشنبه 30 شهريور 1388 - 22:18
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مشکاتیان هم رفت...

دوست بسیار بسیار محبوب و عزیزی دارم که هنرمنده و به عقیده اکثراساتید موسیقی سنتی,آینده شکوفای موسیقی ایرانه,بهم گفت:مشکاتیان هم رفت,با غم رفت,با دلتنگی رفت.گریه میکرد و گلایه,که آخه کجای این دنیا قشنگه,آلبوم های بیکلام سنتی مجوز نگرفته باعث امیدواریه ؟یا گوشه نشین شدن اساتید و بغض های در دل مانده هنرمندان؟گفت و گفت و گفت و ازم خواست این حرفای مسخره رو تموم کنم که زندگی زیباست و باید ادامه داد.با غم عظیمی از جوانه های موفقیتش گفت که محتاج آرامش و رسیدگی اند و از تنهایی استادی گفت که غمگین از زمونه,طاقت نیاورد...ومن به این سنتور سحر آمیز گوش میدم و از خودم میپرسم,لحظه خلق چنین اثری,چه حسی در هوا جاری بوده,به چشم های پر اشتیاق نوآموزی فکر میکنم که اون لحظه براش تجلیه رستگاری و پیروزیه,یا به نگاه پر محبت پدری,مادری,همسری,رفیقی میاندیشم که اون لحظه از هر زمان دیگری عاشق تر و خشنودتره,آخه عشقش,محبوبش,دوستش,اثری خلق کرده که سالیان سال,نسل ها,میمونه و زندگی میبخشه... چه لذتی از تجربه کردن چنین لحظه ای,بالاتره برای یه دوستدار؟

و به خود می لرزم..نکنه هنرمندامون,با این روحیه لطیف ,کم کم از خستگی به ناامیدی برسند؟نکنه محبوب های هنرمند و پر استعدادمون,دلشکسته از شرایط,از تلاش و خلق هنر ,از بیان عواطف و افکار و خواسته هاشون,دست بکشند؟اون وقت دیگه چه جوری میشه "لحظه رستگاری"را کشف کرد؟چه جوری میشه,نهایت عشق و افتخار رو درک کرد؟...به دل شکسته هنرمندی فکر میکنم که از دلشکستگی اطرافیانش,توان ساز زدن و نفس کشیدن نداره و به ترس و ناامیدی,هنردوستی فکر میکنم که از پریشانی و افسرده حالی هنرمند محبوبش,در عذابه..

به همه این صحنه های پر آه و غم فکر میکنم و با وجود گلایه های بیشمار محبوبم,مصمم میشم که این راه رو ادامه بدم,که از زندگی بخواهم زیباییهاشو به من نشون بده,که از غم و مرگ و شکست,نترسم .نترسونم.به دنبال زیباییها و خوشی هاو بودنها برم و از نبودن ها و نیست شدن ها بپرهیزم...آره,تمام تلاشمو میکنم,حالا که هنوز زنده ام و هستم,از هنرمندای میهنم,از مردمم پشتیبانی کنم و تلاش کنم,آرامش از دست رفته شونو,با یادآوری خوبی ها,بهشون برگردونم.شاید بتونم دوستی را به بیان هنرش تشویق کنم و چنین هنرمندی ,با هنرش هزاران هزار نفر را به زندگی امیدوار کنه...سخته,سخته که به بی اعتنایی و نفهمیدن متهم بشیم,سخته که بشنویم دوستان و استادان از دست رفته مونو از یاد برده ایم و باز هم تلاش کنیم...میدونم سخته,اما ازتون خواهش میکنم,این سختی را به امید شیرینی بی نهایت,بپذیرید ...

ببخشید که طولانی شد...باید میگفتم.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 31 شهريور 1388 - 9:42
6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به کاوه اسماعیلی: دوست دارم از این طریق بهت بگم که چقدر نوشته هات رو دوست دارم. مقاله هات خیلی ساده و صمیمی اند. بدون حاشیه وارد اصل مطلب می شن. آغاز و پایان مناسبی دارن و مهم تر از همه حسی که موقع دیدن فیلم داشتی رو به خوبی به خواننده منتقل می کنند. فکر کنم همه ی این ها کافی باشه تا بیام و از این طریق یه تشکر جانانه ازت بکنم. مرسی به خاطر مطالبت توی تهران امروز.

Reza (رضا سرمست)
سه‌شنبه 31 شهريور 1388 - 14:25
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

برای امیر قادری که نمی دونم هنوز اینجا هست یا نه : اولا خوشحالم که دنیای تصویر دوباره راه افتاده و می تونیم نوشته هات درباره فیلم های روی پرده رو بخونیم و بعد اینکه باز در مورد نوشته ات درباره "وقتی همه خوابیم" حرف دارم . خوب بود بخش های بهتری از نظر منتقدان موافق و مخالف فیلم رو در نوشته ات میاوردی تا دلایل دو طرف بهتر مشخص بشه . مثلا اینکه مخالفین به دلیل اینکه نیرم نیستانی قبلا سبیل داشته و بعدا نداشته اونو خود بیضایی دونسته بودن یا اینکه کشف کرده بودن اشتهاریان همون اعتباریانه و یا یکی از سکانس ها راجع به گرون شدن میوه ست و ... و در مقابل جهانبخش نورایی از عکسی از نمایش "مجلس شبیه..." که در یکی از لحظات فیلم می بینیم یک تحلیل جالب ارائه داده . در مورد فروش هم فکر نمی کنم با توجه به 17-16 سالنی که در اختیار داشت و نداشتن بازیگر معروف و بلیت دو هزار تومنی اونموقع ضعیف بوده باشه . عکس و طراحی روی جلد سی دی هم که با عکس مژده شمسایی به بازار اومده و عکس پوستری که اشاره کردی به پخش کننده مربوط میشه که اتفاقا به طرز جالبی تائید دیدگاه بیضایی در مورد سرمایه گذاران در این فیلمه . بقیه نظرات هم که تکرار مطالب قبلی بود که کلا فکر می کنم اشتباهه و ربطی به این فیلم نداره .

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 31 شهريور 1388 - 15:29
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به wall-e : مرگ پرویز مشکاتیان واقعاً اتفاق ناگواری برای موسیقی ما بود. کامنتت رو که خوندم یاد سنتوری افتادم. این اتفاق تلخ اثبات دیگری بر این بود که مهرجویی چقدر خوب دنیای ما رو می شناسه.

به رامین رئیسی: ایول رضا موتوری. دمت گرم. یه چیزی رو دوست دارم بگم. در میان کارگردانان ایرانی، مسعود کیمیایی برای من استثنائیه. چون فیلم هاش فراتر از ساختار و مضمون و دکوپاژ و کمپوزیسیون برام اهمیت داره. دنیای ژان پیر ملویل وارش از دید من قابل تحسینه و حتی تو فیلم های نه چندان خوبش همیشه رد پای اصالت و ایستادگی کیمیایی وار دیده می شه. شاید فیلم های از نظر ساختار خیلی فوق العاده نباشن. ولی از نظر دنیایی که به تصویر می کشه برام تو کارگردانای ایرانی تکه. قبول داری؟

باز هم به wall-e : این ایده ی نگاه های محبوبمون خیلی باحاله. من پایه ام. البته باید خیلی درباره اش فکر کنم. ولی محبوبترین نگاهی که تو سینما دیدم نیاز به فکر نداره. نگاه مایکل کورلئونه تو آخرین نمای پدرخوانده 2، همون جایی که تو باغ نشسته و داره رو به روش رو نگاه می کنه، به خدا به اندازه ی فیلم حرف تو خودش داره. هیچ نگاه دیگه ای با این نگاه او قابل مقایسه نیست.

رامین رئیسی
سه‌شنبه 31 شهريور 1388 - 16:21
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نظر سنجیه توپیه آقا شروع کنیم.

اولین نگاهی که اومد جلوم نگاهیه که بین «نیل» و«ادی» توی "مخمصه" رد و بدل میشه.

دنیرو «نیل» از هتل بیرون میاد وبعد آل پاچینو روکه داره به سمتش میاد میبینه به «ادی» نگاه میکنه ،عقب عقب میره و...

اصل اصل .معرکه است،بی نظیره.نفست رو بند میاره

شیده احمدی
سه‌شنبه 31 شهريور 1388 - 21:47
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

خب این شد یه چیزی. یه نظرسنجی درباره ی نگاه می تونه حسابی سر حالمون بیاره(یاسمن عزیز دفعه ی قبلی خوب بهت حال ندادیم می دانم)

البته ما که تا وقتی اقامون (ال پاچینو) سایش بالا سرمونه مشکل انتخاب نداریم کافیه ببر بی قرارمون بیاد و به چشمای رئیس فردو زل بزند وبگوید : برادر منو زدی؟ تا بدانیم که کار تمام است

اما الان یهو یادم افتاد به داستین هافمن عزیز در ماراتن من اونجا که فهمیده معشوقه اش هم به او خیانت کرده و بعد فقط نگاه اوست و گفتن این جمله که :تو واقعا زیبایی

و اینکه میام و بازم درباره ی نظرسنجی حرف می زنم پتانسیلش خیلی بالاست پر است از فیلم های عمرمان

اما حالا باید بروم بروم و تصمیم بگیرم که به دنبال ارزوهایم بروم و یا فداکاری به خاطر خانواده را انتخاب کنم(راستی دوست دارم نظرتان را بدانم)

وحالا باز از نیچه عزیزمان:کسی که ارمان نداشته باشد کمتر لاابالی است تا کسی که راه رسیدن به ارمانش را نمی داند

به رامین رئیسی:اره رفیق به قول امیر قادری :هنوز از یک فروشگاه خرید می کنیم

واینکه دیشب نودو دیدید؟ زندگی جای زیبایی است که ارزش مبارزه رو دارد

مريم.م
چهارشنبه 1 مهر 1388 - 6:56
15
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

اين نظرسنجي عاليه خيلي موافقم اين جوري كه من فهميدم اگه درست باشه اولين چيزي كه يادم اومد ارباب حلقه ها بود اخرين قسمتش زمانيكه اراگورم ميخواد بره ئواسه جنگ پاياني زمانيكه برميگرده به طرف گندالف و شمشيرشو بلند ميكنه و ميگه به خاطر فردو يه خنده ي تلخي هم ميكنه و بعدش نگاه هاي سرد و سنگي ال پاچينو توي پرخوانده 2 رو دوست دارم و يكي ديگه اخر داني براسكو كه وقتي داني مدال رو ميگيره نگاه جاني دپ عالي يه غم و شادي باهاشه و يه صحنه ي ديگه هم تو فيلم عالي بنجامين باتن زملنيكه بنجامين بيرون خونه با بچشون نشسته وقتي بادكنك ميره هوا نگاه اينو كيت بلانشت عاليه وفوقالعادست و يه جاي ديكه كه بنجامين ميخواد بره فكر ميكنه ديزي خوابه ولي وقتي نگاهاشون رو هم قفل ميشه وبنجامين ميره اين نگاها عالي بود واي خدا زيادن اين جور نگاه ها فعلا

ایمان شاه بیگی
چهارشنبه 1 مهر 1388 - 11:54
-1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام . یادمه 11 سالم بود که شماره ی 98 دنیای تصویر رو خریدم . چرا؟ به خاطر استیون اسپیلبرگ . چرا ؟ یادمه تازه روزنامه خون شده بودم .( هممون وقتی که بچه بودیم یه جورایی دوست داشتیم کارای « بزرگا» رو انجام بدیم . مگه نه؟) اسپیلبرگم به خاطر اینکه شبیه یکی از فامیلامون بود که من ازش خیلی خوشم می اومد دوست داشتم . هرچند نمی شناخنمش . اون شماره رو (500 تومن بود برای یه بچه ی اول راهنمایی سال 80 خیلی بود – الان توی «فلاکت» یم 500 تومن ارزش نداره- ) خریدم یعنی نرفتم دوساعت و نیم پلی استیشن شرطی بزنم ( من مشهد زندگی می کنم مشهدیا منظورمو می فهمن) یا پفک نمکی بگیرم . خودمو دست بالا می گرفتم . خلاصه مجله رو خریدمو شروع کردم به خوندن . ساعت 5/1 بود تا 8 ،9 شب داشتم می خوندم . الان حتی متعجبم چرا اونقدر اون مجله رو اون موقع دوست داشتم یعنی واقعا می فهمیدم داره درباره ی چی صحبت می کنه ؟ از اون ماه به بعد پلی استیشن شرطی بازی نکردم . خطری بود اگه پولامو تموم می کردم دیگه دنیای تصویری درکار نبود . مدرسه پیاده می رفتم پول اتوبوس لازم می شد . اصلا مسئله این نبود که از بابام پولشو بگیرم یا هر کی دیگه، دوست داشتم پولشو خودم بدم . احساس خیلی خوبی داشت . وافعا می ارزید . می دونم امیر جان چه حسی داشتی وقتی اولین بار نقدتو توی مجله خونده به خصوص فیلم یا دنیای تصویر . باورتون حتما میشه وقتی دنیای تصویر چند روز دیر تر میومد واقعا اعصابم خورد می شد . در مقابلش با تمام احترام به طرفداران ، فیلم رو مجله ی خوبی نمی دونستم ( شرمنده ، شما روی بچگی بزارید ) بخصوص از وقتی که نقد آقای گلمکانی رو درباره ی دریمرز برتولوچی خوندم . :«...... با زیبایی دزیده شده(2001) هم می شد چنین عاقبتی را حدس زد . ام باز به خودمان دلداری می دادیم که انشاء الله گربه است و این یکی از دست استاد در رفته . اما استاد در دریمرز به سیم آخر زده و اثرش به هذیان های دم مرگ می ماند . همین روزه شنیدم که برتولوچی در بیمارستانی بستری شده تا نمی دانم کجایش را جراحی کند . امیدوارم خداوند شفای عاجل در جمیع جهات به استاد عنایت فرماید و از هر حیث لباس عافیت بپوشد ....» می دونین کاملا قبول دارم هر کس عقیده ی شخصی ای داره ولی این حرفها و نه نقد ها ( خداییش کجای این مطلب نقد بود ) مشخصه از طرف چه جور افرادی با چه سطحی گفته میشه . سردبیر خط مشی داره . خط مشی فیلم با این سردبیر برام غیر قابل تحمله . انشاء الله دیگه امیر خان هم پر,نده های ویژه شو تو دنیای تصویر بزاره که ما هم بدون عذاب وجدان بخونیمشون . خلاصه لب کلام انتشار مجدد مجله وزین دنیای تصویر مبارک و انشاء الله دیگه عکس هیچ بازیگر خانمی رو روی جلد نذارن که ما دوباره عزا دار بشیم .

پیشنهاد فیلمی : حتما آنتی کرایست رو ببینید . واقعا غافل گیر می شید . این فیلم فقط از آدمی مثل فون تریر بر می اومد . به خصوص فصل مقدمه اش مبهوت کننده است . نقد شو آماده کردک حتما اینج می زارمش بعدا .

sukiyaki western django فیلم خوبیه ولی visitor Q تو کارای میکه هنوزم فکر میکنم بهترینه . like a dragon هم عالیه یه دل سیر خندست .

تیکران
چهارشنبه 1 مهر 1388 - 13:5
12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

الان که دارم اینو مینویسم حدودا دو سه هفته ای از اعتیادی که نسبت به تهران امروز پیدا کردم میگذره.امروز که چهارشنبه است بازم تهران امروز گرفتم و با ولع تمام گزارش هالیوودو خوندم، واقعا خوب بود و کامل.باور کنید مدتها است که حتی مجله ای مثل فیلم هم اینقدر کامل به بررسی فیلمای روز هالیوود نمیرسه.امیدوارم تهران امروز با این تیم ده سالگیشو تجربه کنه

wall-e
چهارشنبه 1 مهر 1388 - 20:3
-6
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خانم ها,آقایان,کافه نشینان عزیز

اگه دلتون برای صاحب کافه تنگ شده,یه سری به face book

بزنید.نظر سنجی چی شد؟موافقید رفقا؟


پنجشنبه 2 مهر 1388 - 12:57
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

پس این امیر قادری، اینجا رو گذاشته، رفته تو facebook واسه خودش کافه زده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه اونجا هم شد جا؟ با هزار بدبختی و به زور فیلترشکنو ... شاید بتونی بری توش!!!

wall-e
پنجشنبه 2 مهر 1388 - 14:55
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

عاشق این نظر سنجیم!!!

من با اولین نگاهی که منو به فکر این نظر سنجی انداخت شروع میکنم:نگاه جف کاستلوی بینظیر,در انتهای فیلم سامورایی,در کافه,رو به پیانو,رو به پیانیست,رو به همه دنیا...این نگاه به قدری در زندگیم اثر گذاشته که میتونم زندگیمو 2 قسمت کنم,زندگی قبل از دیدن این نگاه و زندگی و دیدگاهی که بعد از شناختن نگاه جف کاستلو پیدا کردم....بعضی وقتا این نگاه رو حس میکنم که از فاصله ای نه چندان دور,به من خیره شده و هزاران هزار حرف تازه داره...

...

شیده جان,اول به ذهنم رسید بگم راهی رو انتخاب کن که پشیمون نشی ازش!!!اما بعد به خودم گفتم:آخه پشیمونی چه ایرادی داره؟!خودم هزاران بار تصمیمی گرفتم که بدجوری ازش(در نگاه کلی)ضربه خوردم,اما هنوزم وقتی برمیگردم عقب خوشحالم که اشتباه کرده ام!! یه جاهایی اشتباه کردن از درست رفتار کردن,با معنی تره به خدا!!یه جایی هست که کل دنیا میگن کارت اشتباهه,نکن دختر,جوونی نمیفهمی,بزرگ میشی حسرت میخوری!!و واقعا اگه جای آدم بزرگا بشینی اون کاره خفن خطرناک و بی معنیه.اما من فهمیدم نمیتونم مثل همه باشم,نمیتونم فقط به خوبی و بدی فکر کنم,یه جاهایی,فقط باید خودت تجربه کنی و با تمام وجودت بفهمی.میدونی یه چیزی در تصمیمی که میگیری وجود داره که درست یا غلط,روحتو جلا میده,بزرگت میکنه و بهت ایمان میده.بینش میده.بعد از تصمیمی که میگیری,چه به موفقیت برسونتت,چه به شکست,چیزی بدست میاری که چراغ راه آینده میشه.نمیدونم,تونستم منظورمو بگم یا نه,شیده جان,هر تصمیمی میگیری,با اعتقاد بگیر.اگه میدونی آرزوهات از هرچیزی ضروریتره,برو به سوی آرزوهات.و اگه فکر میکنی لذت فداکاری برای دیگری,روحتو راضی میکنه و وجودتو ارزش میده,فداکار باش.خلاصه هرچی میخوای باش,فقط خودت باش و یادت باشه,دنیامون اینقدر بزرگه که ممکنه یه روزی کسی پیدا بشه که بفهمه نقاشی ای که کشیدیم کلاه نیست,یه ماره که فیلی رو بلعیده!


پنجشنبه 2 مهر 1388 - 15:43
-4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

می خواستم ازت تشکر کنم امیر قادری. صفحه سینمایی تهران امروز فوق العاده شده. تو این هفت هشت روز دو تا پرونده ی فوق العاده داشته. یکی ویژه نامه بر باد رفته و دیگری هم پرونده ی شوکران و نفس عمیق. این حرف امیر قادری که "نقد نو، نسل نو" داره معنا می شه. یه سبک جدیدی از نقدنویسی رو شاهدیم که هنوز خامه. ولی ده سال بعد تحول شگرفی تو نقد ایران ایجاد می کنه. مطمئن باشید.

هومان فرزادیگانه
پنجشنبه 2 مهر 1388 - 19:56
-3
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

گفتن همۀ حرفایی که تو دل آدمه جرأت میخواد و حوصله و صد البته یه گوش شنوا. و اینکه گاهی وقتا آدم حتی به درد دل­های خودشم شک میکنه. تا حالا این فکر احمقانه به سراغتون اومده که " نکنه همۀ این دغدغه های روزانه و شبانه هیچ اصالتی ندارن؟ نکنه اینا همش یه مشت غرغره از سر بیکاری و تنبلی؟ نکنه تو این قبری که یه عمره داری بالاسرش گریه میکنی خبری از جنازه نیست؟"

گاهی وقتا آدم دچار تردید عجیب و غریبی میشه به طوریکه به شخصی ترین احساساتتم شک میکنی. نمیدونی چی درسته و چی غلط. دلت میخواد تا آخر دنیا هیچی نگی و دربارۀ هیچی نظر ندی. دلت میخواد یه گوشه بشینی و نظاره کنی. همه جا رو خوب ببینی. به خفه ترین صداهای بیرون گوش کنی. تاریک ترین نقاط دنیا رو ببینی. و فقط ببینی و گوش کنی و حرفی نزنی. کاش میشد آدم برای یک لحظه هم که شده میتونست فکر نکنه. میتونست قضاوت نکنه. میتونست فقط تماشاگر باشه. ذهنم از حرف پره. حرفایی که دیگه به هیچ دردی نمیخورن. نه به درد خودم و نه به درد هیچ کس دیگه. منم و یه عالمه چیز به درد نخور تو وجودم که نمیدونم چیکارشونم کنم. کجا بریزمشون. چجوری از شرشون خلاص شم.

حالم از وقتایی که احساساتمو بروز میدم به هم میخوره. چون نمیخوام کسی بفهمه که من چقد غمگینم. که من چقد تنهام. آدما جنبۀ درک تنهایی همدیگه رو ندارن. وقتی پیر شدم حتماً به بچه­م روزی چند بار نصیحت میکنم که از تنهاییات با هیچ کسی حرف نزن. هیشکی محرم راز تو نیست. هیشکی تو رو غمگین و تنها نمیپذیره. همیشه بازی کن. وانمود کن که خوشحال ترین آدم روی زمینی. این رمز موفقیت تو این دوره زمونه س.

این روزا یه بار دیگه تنهام. دور از همه و نزدیک به خودم که همیشه ازش فرار میکنم. از منی که همیشه ازش ترسیده م. از منی که هیچوقت دلگرمم نکرده. از منی که همیشه پشتمو خالی کرده. من نمیخوامش ولی قضیه به این راحتیا نیست. اون منم و از من هم گریزی نیست. توی دوره های تنهایی، همیشه به دام این رفیق ناباب میافتم که صبح تا شب تو گوشم میخونه که برای خودم دلسوزی کنم. که من اینورم وهمۀ دنیا اونور. که هیشکی با من نیست. که تنهای تنهام. که باید از همه دل بکنم. که باید بشینم یه گوشه با دنیا قهر کنم. چون این دنیا لیاقت من به این خوبی رو نداره. منی که هیچ عیبی ندارم. منی که نمونۀ بارز یه آدم ایده­آلم. منی که اگه کاری نمیکنم واسه این نیست که ازم برنمیاد. منی که هیچوقت اونجوری که باید قدرمو ندونستن. منی که خیلی بزرگم ولی کوچیک به نظر میام. منی که دوست داشتنی ترین آدم روی زمینم ولی به کسی اجازه نمیدم دوستم داشته باشه. منی که . . .

وااااااااای که خسته شدم از اینهمه دروغ. این من، دست از سرم برنمیداره. زمینم زده و میخواد نابودیمو ببینه. آخ که به کی پناه ببرم از دستش. کجا برم که نباشه. کاش میشد از دستش فرار کرد جوری که انقد دور شی که دیگه پیدات نکنه. جایی بری که دیگه اون نباشه. هیشکی نباشه. نه من، نه تو، نه هیچ کس دیگه. و اونجا بشینی و فقط نگاه کنی. بشینی فقط گوش بدی. هیچی نگی. ساکت ساکت. حتی فکر هم نکنی.

سید آریا قریشی
پنجشنبه 2 مهر 1388 - 21:1
21
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

همین طوری که فکر می کنم، لیست نگاه های مجبوبم داره کامل تر می شه. از من ایراد نگیرید که چرا همه رو تو یه لیست نمی گم. واقعاً نمی تونم ذهنم رو متمرکز کنم. ولی علی الحساب این چهار تا رو اضافه کنید: 1) تمام نگاه های خسرو شکیبایی عزیز تو فیلم هامون. 2)نگاه علیرضا به پیمان تو درباره ی الی وقتی پیمان ازش می خواد به خانواده ی الی زنگ بزنه و خبر مرگ الی رو بهشون بده. 2) تمام نگاه های رد و بدل شده بین رابرت دنیرو و آل پاچینو تو اون سکانس خارق العاده ی مخمصه+نگاه هر دو تو لحظه ی پایانی فیلم وقتی دست هم رو گرفتن. 4)نگاه آل پاچینو به دایان کیتون تو پدرخوانده وقتی مایکل می گه کار پدرم با سیاست مدارها فرقی نمی کنه، کی آدامز جواب می ده ولی سیاست مدارها که آدم نمی کشن و مایکل بهش نگاه می کنه و می گه: تو چقدر ساده ای کی. نگاه پاچینو حیرت انگیزه. راستی قبول دارید که آل پاچینو سلطان "نگاه" تو تریخ سینماست؟ فکر نکنم بازیگری تو تاریخ تونسته باشه این جوری از چشم هاش بازی بگیره.

باز هم باید فکر کنم تا نگاه های بعدی یادم بیاد.

محسن شرف الدین(دراگون)
جمعه 3 مهر 1388 - 0:20
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خب امیر نیست و به قول بعضی از دوستان هست و میخواد نشون بده که نیست و بهقول بعضی دستان نیست و میخواد نشون بده که هست. چی شد!

من هم اومدم بگم هستما . کلا همینجوری .

دربی تهران نزدیکه . کری خوناش بیان جلو.

شهرزاد
جمعه 3 مهر 1388 - 4:7
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد

اگر سفر نکنيم

اگر مطالعه نکنيم

اگر به صداي زندگي گوش فرا ندهيم

اگر به خودمان بها ندهيم

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد

هنگامي که عزت نفس را در خود بکشيم

هنگامي که دست ياري ديگران را رد بکنيم

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد

اگر بنده عادتهاي خويش بشويم

و هر روز يک راه را بپيماييم

اگر دچار روزمرگي شويم

اگر تغييري در رنگ لباس خود ندهيم

يا با کساني که نميشناسيم سر صحبت راباز نکنيم

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد

اگر احساسات خود را ابراز نکنيم

همان احساسات سرکشي که موجب درخشش چشمان ما مي شود

و دل را به تپش درمي آورد

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد

اگر تحولي در زندگي خود ايجاد نکنيم هنگامي که از حرفه يا عشق خود ناراضي هستيم

اگر حاشيه امنيت خود را براي آرزويي نامطمئن به خطر نيندازيم

اگر به دنبال آرزوهايمان نباشيم

اگر به خودمان اجازه ندهيم

براي يک بار هم که شده

از نصيحتي عاقلانه بگريزيم

بياييد امروز زندگي را آغاز کنيم

بياييد امروز خطر کنيم

بياييد امروز کاري بکنيم

اجازه ندهيم که دچار مرگ تدريجي بشويم

شاد بودن را فراموش نکنيم

* پابلو نرودا *

بردیا بهبهانی
جمعه 3 مهر 1388 - 4:40
1
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

نگاه خوب خیلی زیاده... باید فکر کنیم تا یادمون بیاد . این اولیش :

نگاه تام هنکس تو فیلم فیلادلفیا وقتی که از دفتر دنزل واشینگتن بیرون می آد و اون وکالتشو

قبول نکرده . خود درماندگیه . خود تنهایی .

امین
جمعه 3 مهر 1388 - 9:3
10
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام

به همه تبریک میگم . به خودم هم تبریک میگم . هنوز مجله فیلم رو ندیده بودم که اومدم اینجا و این خبر رو دیدم که واقعا سورپرایز شدم . گوزنها اول شد . اون هم تو انتخاب این همه منتقد . استاد بازهم شرمندمون کرد و بهتر بگم رو سفید

1-به اریا قریشی

بعد از خوندن این خبر قبلی اومدم اینجا ودیدم تو هم از کیمیایی گفتی . اما راستش میدونی اونی که می خوام بگم چیه ؟ اریا جان خیلی فلسفه می چینی . مهم نیست برای چی کیمیایی رو دوست داری مهم اینکه دوستش داری . البته این فقط مخصوص کیمیایی هستش. نمی دونم کی بود اما یک روز یکی از بچه ها اینجا پرسیده بود چرا ما بعد از رییس باز هم منتظریم یه فیلم از استاد ببینیم ؟ یادمه اون موقع جوابی دادم با این مضمون که ما در انتظار فیلمی از کیمیایی هستیم چون عاشق سینمای کیمیایی هستیم . چون عاشق دنیای کیمیایی هستیم . به عشق قیصر و سید و قدرت و سلطان و رضا موتوری . به عشق سرب و اعتراض و رد پای گرگ . ببینم تو تا حالا دیدی کسی برای عاشق شدن دنبال دلیل بگرده ؟ مگه میشه عاشق سینما باشی و کیمیایی توش جایی نداشته باشه ؟ حالا چه برسه به من که دلیل اصلی علاقم به سینما خود این قیصر سینمای ایران بوده (چه قدر کلیشه ایی !!) . پس بی خیال رفیق . ما همه بخشی از سینما یی که دوست داریم معطوف به کیمیایی عزیز . و دنبال تحلیل و تجزیه این هم نباید باشی . مثل من که چند سال اخیر هیچ نقدی درباره فیلمها ش نمی خونم و میزارم کیمیایی و فیلمهاش خالص و بدون هیچ حاشیه ایی به خوردم بره . همین . البته به مناسبت همین اول شدن بیشتر باید حرف بزنیم . اما به موقعش .

2- یه چیزی رو یه جایی خوندم از برشت که به مناسبت تولدش بود که خیلی خوشم اومد . گفتم بزارمش اینجا .

" اگر کوسه ها آدم بودند "

دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای ” کی ” پرسید:

اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند

توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند

همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند

مواظب بودند که همیشه پر آب باشد

هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند

برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد

گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند

چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !

برای ماهی ها مدرسه میساختند

وبه آنها یاد میدادند

که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند

درس اصلی ماهیها اخلاق بود

به آنها می قبولاندند

که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است

که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند

به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند

و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند

آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میآیید

اگر کوسه ها ادم بودند

در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت

از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند

ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان

شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند

همراه نمایش، آهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار

ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت

که به ماهیها می آموخت :

“زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود”

برتولد برشت

3- به wall-e

در مورد نظر سنجی جدید . راستش تو اون فیلمهایی که ما دیدیم نگاه که زیاده اما می خوام یه کلی بگم می دونید . بازیگر محبوب که زیاد داریم . اما راستش بین همه اینها همیشه نوع نگاه پل نیومن برام لذت بخش . بین فیلمهای برتر مجله فیلم بیلیارد باز هم هست . موقعی که نیومن سر میز بازی هستش دقت کنید چه طور به توپ ها نگاه میکنه ؟ فرقی بین توپ و انسان درون چشمهاش نمی بینی. یا توی رنگ پول . یا همین چند روز پیش که داشتم بوچ کسیدی و ساندس کید میدیدم عاشق نگاه کردنها ش به رد فورد بودم . حال اگه غیر این بخواهیم بگیم که توی insider زمانی که راسل کرو و پاچینو کنار ساحل ایستادن . درون چشمهای راسل کرو که داره دریا رو نگاه میکنه همه چی میبینی . ترس و شجاعت و خانوادش و ..... . اگه بخوام تکراری بگم که ال پاچینو توی پدر خوانده هر نگاهش دنیاییه . مخصوصا همونی که گفتید . توی باغ. اینها رو فی البداهه گفتم . اما مطمئنا فکر میکنم و پیدا می کنم. اما راستش مطمئنا همه این نگاهها رو هم اگر بگم مطمئنا جای یه دونه رو نمیگیره . که شانسا این هم مصادف شده با این موقع که حرف از کیمیایی و گوزنها . قبول کنید که بعد از اینکه سید گوللله می خوره و میاد تو اتاق تو و سید میگه همون اخرین لحظه ایی که جشم تو چشم هم میشن بهترین نگاه حداقل در ایرانه . فوق العاده است او نگاه .باقیش هم که بمونه برای بعد .

یاعلی

رامین رئیسی
جمعه 3 مهر 1388 - 9:45
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

به آریا قریشی: آره 100% باهات موافقم آدم بزرگیه و مطمئنم سینمای ایران مثل مسعود کیمیایی دیگه به خودش نمیبینه به نظرم یه حسی تو فیلمهاش وجود داره که اون رو تک و تکرار نشدنی کرده . و اینکه یک چیز رو دوست دارم بگم واسه من یکی که در ایران دو نفر جایگاه ویژه ای دارند و شأن بسیار بالا

مسعود کیمیایی و صادق هدایت .فقط کافیه خودتو بسپاری بهشون...

محمد غلامی ( Juve )
شنبه 4 مهر 1388 - 6:11
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

هی پسر چرا کامنت های من تایید نمی شه عیبی نداره دوباره می فرستم :

اول این لینک نوشته امیر قادری در روزنامه اعتماد برای Wall-e

http://www.etemaad.ir/Released/88-06-31/151.htm

دوم من هم با نظر سنجی موافقم

سوم تشکر از کامنت زیبا رامین که مربوط به پدربزرگش بود.

همین .

valeh
شنبه 4 مهر 1388 - 7:2
-8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر قادری، چه خوب که در "دنیای تصویر" باز هم بخش "بر پرده سینما" رو داشتید.

اولین نگاه‌هایی که به ذهنم اومدن:

نگاه پایانی نیل و ایدی، در مخمصه، محشره. به قول رامین رئیسی : "اصل اصل. معرکه است، بی‌نظیره. نفست رو بند میاره"

والبته نگاه یوری ژیواگو، موقع رفتن لارا، دربیمارستان. لارا در گاری، پشت به ژیواگو می‌ره و لامصب یک نگاه کوتاه هم به پشت سرش نمی‌اندازه.

مريم.م
شنبه 4 مهر 1388 - 11:11
-11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تبريك به همه ي كسايي كه منتظرش بودن من يكي كه راه خونه رو دويدم تا دنياي تصوير رو بخونمش مثل هميشه طوفاني كار كرد پر مطلب من يكي كه امروز خيلي خوشحال شدم

مريم.م
شنبه 4 مهر 1388 - 11:11
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

تبريك به همه ي كسايي كه منتظرش بودن من يكي كه راه خونه رو دويدم تا دنياي تصوير رو بخونمش مثل هميشه طوفاني كار كرد پر مطلب من يكي كه امروز خيلي خوشحال شدم

كورش
شنبه 4 مهر 1388 - 13:5
-7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

جناب آقاي قادري عزيز

با سلام

نمي دانم پيش از اين درباره فيلم "كافه ترانزيت" بحث شده يا نه !

ديروز فيلم "شكلات" ساخته لاسه هالشتروم را ديدم. احساس كردم "كافه ترانزيت" درست از روي " شكلات" ساخته شده است !

سپاس

حسین لامعی
شنبه 4 مهر 1388 - 15:12
8
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همگی......

هم اکنون خود را آماده ی دیدن به رنگ ارغوان در جشنواره ی فجر امسال کنید........

به تمامی عاشقان سینما انتصاب جواد شمقدری به پست معاونت سینمایی وزیر ارشاد تبریک میگم.......

این خبر، قطعا باعث امیدواری مام سینمایی های ایرانی میشود.....

جواد شمقدری جدا از این که کارگردان سینماست و 3 فیلم سینمایی در کارنامه ی خود دارد، یکی از معدود افراد "سیاسی-سینماییست" که شدیدا محبوب هنرمندان است......

هنوز از یاد نبردیم که فیلم درباره ی الی توسط وزارت ارشاد صفار هرندی رسما توقیف شده بود اما به لطف خدا با فشار های همه جانبه ی جواد شمقدری به صفار هرندی و کشاندن پای احمدی نژاد به وسط ماجرا این فیلم را از توقیف در آورد........

هنوز از یاد نبردیم که جواد شمقدری در برنامه ای رادیویی که سر و صدایی هم به پا کرده بود به صورت زنده عنوان کرده بود:

"من شدیدا مخالف توقیف فیلم علی سنتوری بودم و توقیف این فیلم هزینه های سنگینی برای نظام داشت......آقای مهرجویی پیشکسوت و بزرگ این سینماست و همه باید به او و فیلم هایش احترام بگذاریم........"

جواد شمقدری در همان برنامه ی رادیویی در مورد خروج گلشیفته فراهانی از ایران و رفتنش روی فرش قرمز گفت:

"خانوم فراهانی یک کاری کرد که ما دلگیر شدیم، ولی قطعا حق بازگشت در ایران و حضور در فیلم های ایرانی را خواهد داشت، این آب و خاک همان قدر که سهم بنده و آقای احمدی نژاد است، سهم خانوم فراهانی هم هست...."

جواد شمقدری همانیست که همین چند ماه قبل در مورد فیلم توقیف شده ی به رنگ ارغوان عنوان کرده بود:

"من فیلم به رنگ ارغوان را دیدم که واقعا فیلم زیبایی بود، و با تمام نفوذی که دارم همه ی سعیم را میکنم به رنگ ارغوان از توقیف در بیاید و در سراسر ایران روی پرده ها بیاید......آقای ابراهیم حاتمی کیا این قدر هنرمند متعهد و بزرگی هستند که دیگر لازم نیست ارشاد در مورد فیلم هایش نظر بدهد! و باید سرنوشت فیلم هایش را دست خود ایشان سپرد...... وقتی ایشان میگوید فیلم بنده اکران شود حتی اگر خلاف میل ما بود، باید به احترام ایشان باید حرفشان عملی شود.....!!!"

از جواد شمقدری چیز های دیگری هم میدانم که گفتنش خطر دارد و کامنتم را توقیف میکند! مخصوصا قضیه ی میدان آزادی و ......

به هر حال وجود شمقدری در معاونت سینمایی یک رحمت است و قطعا موجب شادمانی بسیار زیاد هنرمندان خواهد شد.......

هم اکنون خود را آماده ی دیدن به رنگ ارغوان در جشنواره ی فجر امسال کنید....... به امید خدا با وجود شمقدری در معاونت سینمایی اکران به رنگ ارغوان در جشنواره ی امسال قطعیست......

یا علی مدد

wall-e
شنبه 4 مهر 1388 - 16:46
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

این ویژه نامه سیمپسون ها چسبید!

آریان گلصورت
يکشنبه 5 مهر 1388 - 4:57
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

شماره ۴۰۰ مجله فیلم هزارو یک نکته توش داره اما جالبترینش اینه که با نگاه به بهترین‌های منتقدین می‌شه فهمید چه جور آدمی‌ هستن و عشقشون به سینما از چه جنسیه و .... فیلمهای محبوب عیار خوبیه . هرچند نگاه ریاکارانه کم نبود بین انتخاب‌ها . آدم دلیل اینکه چرا نقد فلانی‌ به دلت نمیشینه رو همین جاها پیدا می‌کنه

دنیای تصویر عزیز هم که دوباره اومد و امیدوارم دیگه تنهامون نگذاره

دربارهٔ نظرسنجی به قول شیده تا پاچینو هست دیگه غم نداریم . تو بگو تک تک نگاههای استاد در پدر خوانده ۲ . اصلا دربارهٔ پاچینو همین بس که تو سکانس معروف مخمصه دنیرو بزرگ چگونه بارها سرشو میندازه پائین تا شاید از سنگینی نگاه استاد فرار کنه .

آدمی که در سراسر عمرش شاگرد بماند، لطف استادش را جبران نکرده‌است . نیچه

من در زندگی از هیچ چیز به اندازه ی یکنواختی نمیترسم/ رمان "جان شیفته" ، رومن رولان

سعيده موسوي
يکشنبه 5 مهر 1388 - 9:48
-9
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام گرم به همه دوستان كافه نشين.

اين وجه مشترك تمام هنرمندان است: عدم اعتماد به نفس و هجوم وحشت. به خودت سخت نگير فرانسيس براي هنرمند بودن نبايد حتما رنج كشيد.از روزنوشت هاي فرانسيس كوپولا.

سرپیکو
دوشنبه 6 مهر 1388 - 13:27
17
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آنچه را داریم و از آن لذت می بریم چندان که باید ارزش نمی نهیم و قدر آن را نمی شناسیم و چون از دست برود، به ارزش آن پی می بریم. در این هنگام متوجه این حقیقت می شویم که تا مالک چیزی هستیم از مالکیت خود بی خبریم.

« شکسپیر»

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 7 مهر 1388 - 15:4
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

ما تقریبا از شروع این روزنوشت رفتیم زیر پرچم و خیلی در جریان نیستیم اینجا چه خبر است. چند سوال: آیا اینجا متروکه شده است؟ آیا کافه دیگری استاد شده است؟ آیا صاب کافه انتظار دارد با این اینترنت نفتی، به ابزارهای ظاله فیلترشکن دست بزنیم تا در فیس بوک ببینیمش؟ آیا یکی نیست یک فنجان نسکافه گرم به این سرباز خسته بدهد؟

محمد قدیانی
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 6:26
7
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

فقط خواستم سلامی عرض کنم به شما و همه دوستان

بردیا بهبهانی
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 7:9
-5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

چه کیفی میده وقتی همه از ال پاچینو میگن ... همه فیلم هایی که گفتین یه طرف ، نگاه هاش (!)

توی بوی خوش زن یه طرف . نه ؟

محمد غلامی ( Juve )
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 8:57
2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امشب بازی در آلیانس ارنا برگزار می شه هر چند کار سختی اما با تجربه ای که دیه گو در این ورزشگاه داره کار بایرن تمومه در ضمن امشب منتظر ضربه ایستگاهی سر الکس باشید .

به امید پیروزی در ارنا

وبعد میریم سراغ دربی : بیچاره 6 تایی ها قراره نابود بشن

سرپیکو
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 12:12
4
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

در فیلم «بی خوابی» پاچینو با رقیب مرموز و حقه بازش «رابین ویلیامز»، وقتی که تو اون "کشتی" از هم جدا میشن و پاچینو قافل از اینکه ویلیامز صداشو ضبط کرده! لحظه ای که ویلیامز ضبط صوت رو بهش نشون میده! و حالا واکنش پاچینو از دیدن ضبط صوت با اون نگاه ها! شاهکارن!!!


چهارشنبه 8 مهر 1388 - 12:24
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

"Silence of Amir"

یک ماه از سکوت گذشت.

حسین لامعی
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 12:29
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

سلام به همگی......

سینما ما= امیر قادری

وجدانا نام سایت سینما ما با امیر قادری گره خورده و نام امیر قادری هم با بسیاری از عاشقان سینمای ایران گره خورده.......

امیر جان، منتظریم.......پی هر رفتنی آمدنی هم هست.....خودت گفتی آلن لاد گفته: "هر کسی باید برود پی زندگیش.....پی هدفش......."

شک ندارم که زندگی و هدف تو سرانجامش" بی ما" بودن نیست.....میروی پی زندگیت،اما خودت بهتر میدانی زندگیت با ما گره خورده.......نه 1 روز و دو روز، که چندین سال......

با همه ی تنفری که از نقدهای بیشتر منتقدین دارم، اما صاف و پوسکنده میگویم که: دوستت دارم امیر قادری......

یا علی مدد

valeh
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 20:54
19
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

امیر: "...حالا دیگر این یک خاطره محشر است، و آینده‌ای که پیش روی همه ماست."

سعید فرهانی
چهارشنبه 8 مهر 1388 - 22:2
-2
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

درسته من تا این آخری ها از گوشه نشینان ساکت و بی سر و صدای این کافه بودم.ولی از اولین ساعت های شروع اینجا مشتری با تعصب و عشق اینجا بودم.راستش از همون پست اول امیر هم معلوم بود که روزی موقع خداحافظی می رسه.هر چند که به نظرم یکم زود بود.امیر جان به خاطر تمام لذت ها و عشق کردن ها و عصبانی شدن ها و یاد گرفتن ها ازت ممنونم.واقعا می گم.بدون اغراق و به جرئت می تونم بگم به جز دو سه روز هر روز اولین صفحه ای که در دنیایی دوست داشتنی وب می دیدم همین کافمون بود.ممنون ، ممنون ، ممنون و از همه ی بچه های دوست داشتنی اینجا هم ممنون.امدوارم بازم باشید.بازم باشیم.و این خیلی بستگی به نیما حسنی نسب عزیز ، مهدی عزیزی بازم عزیز و صوفیا نصرالهی دوست داشتنی با اون کامنت های پر انرژی ای که می گذاشت و حالا برای خودش روزنوشتی داره و همین طور جواد رهبر گل با اون سلیقه درجه یکش و شیدا شیرازی، خبرنگار / نویسنده حالا دیگه بین المللی ما و عزیزان قدیمی ای که مدت هاست کافه شون خاک گرفته داره.و راستی امیر جان مگه قرار نبود اسباب کشی باشه؟ پس چی شد با مرام!؟

wall-e
پنجشنبه 9 مهر 1388 - 9:9
-12
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

خوب دوستان عزیز.این کافه محبوب دیگه بسته میشه.اشک و زاری و غم و اینا نداریم.زودی پاشید بیاد اینجا که کافه جدیدمون منتظرتونه.اینم آدرسش:سر راسته! www.amirghaderi.blogfa.com..

خداحافظی نمی کنم.یه چند خیابون اون طرف تر میبینمتون.لطفا اگه با بقیه بچه ها در ارتباطید ,خبر رسانی کنید.

به امید دیدار در کافه جدید که حقیقتا "فقط فرشته ها بال دارند"


پنجشنبه 9 مهر 1388 - 9:29
0
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آدرس وبلاگ شخصی امیر قادری:

amirghaderi.blogfa.com

فقط فرشته ها بال دارند.

كامو
پنجشنبه 9 مهر 1388 - 21:23
5
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

آلبركامو:اين بيان كسي است كه از دنياي خود به ستوه آمده اما گرفتار سليقه ي همنوعان خويش است و مصمم شده است كه به سهم خود بي عدالتي و امتيازات نابجا را طرد كند.

اين اولين كامنت من بعد از يك سال آشنايي با امير قادري.

اينجا تنها جايي كه ميشه بدون ترس از قضاوتهاي سطحي حرف زد.

اميدوارم من را هم به عنوان دوست قبول كنيد.

valeh
جمعه 10 مهر 1388 - 12:12
11
موافقم مخالفم
 
«سپیده دم اومد و وقت رفتن...»

کافه عزیز، خداحافظ.

یه جای خیلی قشنگ از خاطره هامون رو به تو خواهیم داد، و همیشه و همیشه، با ما خواهی بود.

رامین رئیسی
شنبه 11 مهر 1388 - 13:17
2
موافقم مخالفم
 

اِ واستین من جا موندم...امیر کرکره رو نکش رفیق.یو بوس به زمین کافمون.گفتین amirghaderi.blogfa.com دیگه؟ اومدم

علی سنجری
سه‌شنبه 14 مهر 1388 - 15:24
1
موافقم مخالفم
 

سلام امیر جان.چقدر بازدیدکننده دارید؟؟؟

من
جمعه 13 آذر 1388 - 19:35
-9
موافقم مخالفم
 
هیچی

سلام

ا...نمیدنی چن ساله میخوام برات میل بزنم.

نمیشناسیم

اون موقع ها دبیرسانی بودم .مجله یک هفتم و اینا

من عاشق مردان و زنان ابله بودم...یه بچه 14 , 15 ساله که داش با نوشته ای شماها تو اون پیج و اینا کلی حال میکرد و چون اون موقع ها اینترنت نداش هیچوق نتونس بت میل بزنه.

اینا گذش

اما من هنو بعضی حرفات تو همون مجله ه رو یادمه و هنو نگهشون داشتم. دم عیدی با خواهر کوچیکم (الانا 18 سالشه) داشتیم کتابخونه رو تمیز میکردیم یهو سرو کله شون پیدا شد.نوستالوژی دوره نوجوونی من.نشسم درشون اوردم دادم بش.گفتم برو این صفحه رو بخون من اون موقع ها خیلی باش حال میکردم.


پنجشنبه 26 آذر 1388 - 11:57
5
موافقم مخالفم
 

کاش دیگه اینا رو از اینترنت پاک می کردین . چرا هنوز وقتی سرچ می کنیم این صفحه باز میشه ؟

سيد آريا قريشي
دوشنبه 14 دي 1388 - 12:26
1
موافقم مخالفم
 

نه بابا. واسه چي پاك كنين؟‌اتفاقاً بايد نگهش دارين. كلي زندگي مي شه اين تو پيدا كرد. يه بار همه ي نوشته هاي اين روزنوشت رو بخونيد و به همه ي كامنت هاش هم نگاهي بيندازيد تا ببينيد كه چقدر اين كافه هنوز زنده است...

مینا
پنجشنبه 11 فروردين 1390 - 17:46
2
موافقم مخالفم
 

حرفاتون تو بی بی سی خیلی جالب بود!!! جالبترین تیکشم اون قسمتی بود که گفتی اخراجی ها 3 چندان از بازیگرای معروفی استفاده نکرده !!! آره امیر قادری تو راست می گی و اون امیر پوریا !!!

حسن جوانی
پنجشنبه 7 مهر 1390 - 12:28
2
موافقم مخالفم
 
برداشت1پلان 1

هی رفیق یه دونه ای همین وبس

فرهاد
يکشنبه 23 بهمن 1390 - 18:43
-4
موافقم مخالفم
 

آقای به اصطلاح منتقد که هرچی روی زبانتان می آید در برنامه ی تازه به تریبون رسیده ها پهن می کنید و خودتان را به خل خلی می زنید. یادت باشد اگر شخصیت های فیلم "بی خود و بی جهت" ما به ازای بیرونی ندارند نقدهای امثال تو و فراستی هم همینطور هستند. چطور به خودت اجازه می دهی به عنوان یک منتقد وارد این نوع سیاسی بازی ها بشوی؟ واقعا نفس سینمای ایران در فضای مسمومی که امثال شما منتقدهای دولتی درست کرده اید به شماره افتاده است. از کی تا حالا اینگونه فیلمها را نقد می کنند؟ آنها که به شما ادبیات نقد یاد داده اند اینها را کی به شما آموخته اند؟ من به حال شما تاسف می خورم دوست عزیز.. به حال قلمی که در دست شماست تاسف می خورم دوست گرامی.. به حال زبانی که آگاهانه فیلمسازی را به ورطه هایی می کشاند که نهایتا از سینما دورش کند تاسف می خورم..برای شما و امثال شما تنها می توان تاسف خورد.. بدانید دارید چه می کنید.

زهرا
سه‌شنبه 19 ارديبهشت 1391 - 5:21
-1
موافقم مخالفم
 

ســـــــــــــــــلام. نمیدونم چرا اصلا فکرشم نمیکردم که شما یه صفحه ای دارید حتما توی وب برای نوشتن ! اینجا رو هم کاملا اتفاقی پیدا کردم، از وب آقای نقیبی ... و جالبش اینجاست که وب آقای نقیبی رو هم کاملا اتفاقی پیدا کردم !!!

دنیای ما پره از اتفاقای ریز و درشت که بعضیاش واقعا عجیبن و البته خوشحال کننده ...

الان از اینکه اینجا رو پیدا کردم، این قدر خوشحالم که 45 دقیقه ای میشه که نشستم و دارم میخونم، انگار نه انگار که کلاسیم هست که باید برم و حضور داشته باشم توش ...

من یکی از دانشجوهای دانشگاه قمم. شما تازگیا اومدین دانشگاه ما ... و چه قدر خوبه که میشه اینجا ازتون تشکر کنم به خاطر حضورتون و حرفای مهمتون !

راستی امروز هم قراره آقای نقیبی تشریف بیارن اینجا !

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���