کافهام اینقدر سوت و کور و بیرونق است که حالا که بهش نیاز دارم حسابی غصهام گرفته. غصهام گرفته که نمیتوانم آنقدر آدم جمع کنم که برای یکی از دوستان و همکاران عزیزم دعا کنند.
این را میدانم که کسادی این بازار تقصیر خودم است. چند باری هست که میخواهم چیزی بنویسم و توی این خراب شده بگذارم اما نمیدانم چرا بعد از نوشتن آن را دور میاندازم. مثلا همین چند وقت پیش بود که آمدم برای شب یلدا چیزی بنویسم. که چقدر آن یک دقیقه اضافی شب باارزش است و چقدر اهمیت دارد و چنین و چنان. که باز نشد آن چیزی که باید و آن نوشته رفت توی سطل آشغال. آمدم چیزی درباره یکسالگی راه افتادن سینما جهان و لذتی که این یک سال از کنار هم بودن بردهایم، که اصلا یادمان نمیآید که چقدر گذشته و چه لذتی با آن اعداد جالب بازدید روزانه که جلوی چشمانمان هی کم و زیاد میشوند بردهایم و آن خبرهایی که توی سایت گذاشتهایم و از این که چقدر از گذاشتن یک عکس خوب برای همان خبر لذت بردهایم بنویسم و تمام آن بچههایی که به ما کمک کردهاند و سایت این اندازهای شده بنویسم و اینکه چقدر این جمع به هم عادت کردهایم بنویسم که دوستی یادآوری کرد که از یکسالگی سایت خیلی گذشته و دیر شده و باز آن را کنار گذاشتم. اصلا این هم خود آن نوشته برای اینکه نگویید خالی میبندم :
"یکی از همین روزها، اولین سالگرد بوجود آمدن همین سایت سینمایی جهانی (Jahan.Cinemaema.com) است که حالا دیگر شده بخشی از روز و شبمان. قسمتی از زندگی روزمرهمان. همانطور که هر روز سه وعده غذا میخوریم و برای رفع تشنگیمان چند لیوانی آب سر میکشیم، این سایت جایی از زندگیمان را گرفته است. بخشی از نیاز روزانهمان را برآورده میکند و تفریح هر روزمان شده است. اما این را نمیدانم که این قضیه و این لذت فقط مال من است یا شما هم این را احساس میکنید. ولی به هر حال امیدوارم بخشی از بازدید روزانه نسبتا خوب سایت به خاطر همین علاقه و لذتی باشد که در این جمع چندین هزار نفری است.
هر روز صبح که بیدار میشوم، امیدوارم که نوید (غضنفری) تماس بگیرد و درباره موسیقی دوستداشتنی که میخواهد روی سایت بگذارد و یا یادداشت کوتاهی که میخواهد بفرستد نیم ساعتی صحبت کند. این که نگین غضنفری هم دست به قلم شده و خبری که با دقت ترجمه کرده را به صندوق پست الکترونیکیام فرستاده. این که حامد اصغری بعد از یک ماهی که برای آماده شدن برای امتحانش مرخصی رفته بود (که اگر چه باز هم گاهی وقتها لایی میکشید و خبر میفرستاد!) دوباره شروع کرده به خبر فرستادن و هر روز نامهای با عنوان "دو یا سه خبر جدید" برایم میفرستد و یا این که جواد رهبر در بین آن همه کار و مشغلهای که دارد و پروندههایی که امیر روی دستش میگذارد و کارهای شبانه روزیاش یکی دو خبر را با وسواس تمام و در بهترین شکل ممکن برای سایت میفرستد. اینها همه و همه لذتبخشند و آدم را وادار میکنند که برای ساعاتی از شب هم که شده بیشتر برای سایت وقت بگذاریم.
هنوز هم هستند. باور کنید. مصطفی انصافی دارد به طور جدی و منظم بخش اخبار در سایتهای دیگر را ساپورت میکند. رضا حسینی عزیز هر چند وقت یکبار اطلاعات فیلمهای مهم هفته را برایمان میفرستد. دیدن نامه حسن الحسنی، دوست نادیدهام که در انگلستان تحصیل میکند و نقدهایش برای فیلمهای روی پرده همیشه خواندنی است و یا ترجمههای دقیق مهیار ابراهیمی وفا (که اصرار دارد فقط کارهای جدیتری که آموزشی باشند انجام دهد) شوق برانگیز است. ترجمهها و نوشتههای صوفیا نصرالهی برای گپ و چهره هفته هم حسابی این بخشها را سر پا نگه داشته و امیدوارم درگیری کارهای دانشگاهاش بیشتر از این مشغولاش نکند و به همکاریاش هر چقدر هم کم ادامه دهد. ندا میری هم با همان یکی دو خبری که خیلی وقت پیش برایمان فرستاده هنوز جزو همین جمع دوستانه است و جایش هم به طور یقین محفوظ. البته اگر خودش بخواهد میتواند عدد این خبرها بیشتر و بیشتر و بیشتر شود. حسابی منتظریم. ( این را دارم تازه اضافه میکنم. ندا میری دارد بخشی به سایت اضافه میکند به نام «سینما – خاطره» که اولیاش با شاهکار پکینپا، این گروه خشن شروع میشود و به زودی در سایت میتوانید آن را بخوانید و لذت ببرید. خاطرههای سینمایی زیادند و این یکی بهترینشان است. سکانس آخر این گروه خشن! انگار انتظارمان سر آمده. )
چند وقتی است که دارد به این جمع چند نفر دیگر هم اضافه میشود. حامد مقدم، خاطره آقاییان، پیمان جوادی، حنانه سلطانی و علی نواصر زاده برایمان نوشتههایی فرستادهاند که امیدوارم ادامه پیدا کند.
همه اینها را گفتم و امیدوارم که هیچ کسی را از قلم نیانداخته باشم. به همه اینها میتوانید مهدی عزیزی عزیز را اضافه کنید که شاید بشود گفت بیشتر زیبایی و رونق این ضیافت حاصل زحماتش است. سرتان را درد نمیآورم و حتما و حتما لازم نیست بگویم که خواندن کامنتهای خوانندگان سایت، اکثر وقتها یکی از ارکان اصلی همین خوشیها است. یک سالگی اینجا بهانه خوبی است که یادآوری کنیم این سایت رونقاش را از جمع همین دوستان آورده است.
اول نوشته هم گفتم که یکی از همین روزها سالگرد باز شدن این سایت است. یکی از همین روزها. این درست که با یک نگاه به تاریخ اولین خبری که روی سایت گذاشتیم (این راه را هم مهدی عزیزی بهم یاد داده و خودم اصلا حواسم نبود!) میشود رقم دقیق سالگرد را به دست آورد. اما هیچ دلم نمیخواهد برای این قضیه تاریخ شروعی بگذارم که تاریخ پایانی هم داشته باشد. این سایت جزیی از لذت روزانهمان است و داریم به بهانه سینما (که الحق همیشه بهانه خوبی هم بوده) حسابی دور هم خوش میگذرانیم. اصلا مگر شما یادتان هست که چه وقتی برای اولین بار در جمع خانوادهتان با لذت و شور یک غذای خوشمزه خوردهاید؟"
بله. چند بار نوشتم و دور انداختم. ولی این بار قضیه فرق میکند. این بار میخواهم خواهش کنم. التماس کنم. التماس دعا. برای یکی از دوستانی که در همین نوشته قبلی - که باز داشتم طبق معمول کنارش میگذاشتم- اسمش را آوردم. چقدر دوست داشتم این قدر این جا روزنوشت مینوشتم که حالا این کافه مثل یک بازار روز، پرمشتری بود. که میتوانستم از تعداد بیشتری بخواهم که برای دوستم دعا کنند. هر چه بیشتر بهتر. برای دوستی که جزوی از آن لذت مدام است. که میدانم خوب میشود و آن بخش 100 سکانس برتر تاریخ سینما را که ترجمه کرده و قرار است یک بخش تازه سایت باشد راه بیاندازد و همه از خاطره خوش آن سکانسها لذت ببریم. که بنشیند و تعریف کند و بگوییم "آه ... چه صحنه قشنگی بود." من دارم برای حامد اصغری دعا جمع میکنم. کسی در کافهام هست؟ اگر کسی صدایم را میشنود برایش دعا کند.
شما هم بنويسيد (31)...