فکر میکنم یک وقتی، یک جایی از زندگی باید این موضوع را باور کنیم که "هیچ چیز برای همیشه باقی نمیماند." به نظرم این نکته خیلی مهمی است و درک این موضوع خیلی چیزها را تغییر میدهد. اصلا معنا و مفهوم زندگی را برایمان عوض میکند. فکر کردن و درک این که زمان چه نقش اساسیای در زندگی ما دارد. که چطور برای یک مرتبه در زندگی، فقط و فقط یک مرتبه در زندگی 16 سال و 7 ماه و 23 روز و 10 ساعته میشویم. این که اگر درست و حسابی موقعیتمان را نشناسیم چه گافهای بزرگی ممکن است ازمان سر بزند. چه فرصتهای خوبی که در اثر گذشت زمان از دست میرود. اصلا فکر میکنم فهمیدن این نکته به احتمال فراوان همان چیزی است که بهش میگویند بلوغ.
اولین باری که این موضوع حسابی نظرمان را جلب میکند و تازه میفهمیم که زمان دارد چیزهایی را از چنگمان در میآورد احتمالا چیز خیلی مهمی را از دست دادهایم. کودکیمان را. وقتی که نتوانستهایم با صدای بلند گریه کنیم و دور و بریها به رخمان کشیدهاند که صدایت نباید در بیاید. تو بزرگ شدهای! و آن وقت است ک میتوانی بنشینی و در خلوت و آرامش خودت یک دل سیر گریه کنی. آن چیزی که فکر میکردی همیشه مال توست دیگر نیست.
اما بدون شک از همان جا که چیزی برای همیشه ثابت نمیماند به آن عادت میکنی. دوستهای دوره نوجوانی آرام آرام دور و برت را پر میکنند و با دوره جدید زندگی، شاید خیلی بهتر و تحملپذیرتر از کشف آن اتفاق ناخوشایند دو رگه شدن صدا و نداشتن مجوز برای خیلی شیطنتهای جذاب و قشنگ دوران کودکی، کنار میآیی. حالا باز سرت گرم میشود و فراموش میکنی که یکبار گول همین دوران خوش را خوردهای و یادت رفته باید به جبران گذشته از دست رفتهات، حسابی از این دوران تازه لذت ببری. از داشتن خیلی چیزهایی که برای همیشه در اختیارت نخواهند بود. حالا ناغافل، جست و خیزها و کنجکاویهای دوران کودکی برای فهمیدن اسم و شکل چیزها جایشان را به تجربههایی عملی و سخت و گرانبها از زندگی میدهند. همانطور که بزرگ میشوی کم کم مجبور خواهی شد اتفاقهای ناخوشایند بیشتری را تحمل کنی و بیشتر از قبل شادیهای گاه و بیگاهت را که نایابتر میشوند قدر بدانی. احتمالا تصمیمهای مهمتری به جز زود سر میز ناهار رفتن و سر وقت به رختخواب رفتن –و شاید خوابیدن- خواهی گرفت. بحرانهای نوجوانی، یک اتفاق ناگوار برای یکی از اعضای خانواده و یا یک حادثه عاطفی کوچک میتواند حسابی سر عقلت بیاورد. اینجاست که باید باز هم آماده رد شدن از یکی از گلوگاههای تنگ و باریک شوید. نگران نباشید هیچ چیز برای همیشه باقی نمیماند.
بزرگتر و بزرگتر که میشوی دیگر این اتفاقهای خوب و بد مدام تکرار میشوند. شاید چندین و چند بار آن اتفاق ناگواری که پیش از این برای اقوام دورترت تجربه کرده بودی باز هم رخ بدهد و هر بار هم نزدیکتر بشود. آن حادثه عاطفی هم که قبلا اتفاق افتاده بود چیزی است که حسابی خطر وقوعش حس میشود. هر بار ناغافلتر و تاثیرگذارتر از قبل. حالا احتمالا تحصیلتان هم تمام شده و کاری برای خودتان پیدا کردهاید. این هم خودش یک دغدغه تازه است.
اما موضوع وقتی نگرانکنندهتر میشود که در تمام این اتفاقات کارآزموده شوید. این که عادت کنید بعد از افتادن در هر کدام از این پستی بلندیها بلند شوید، لباسهایتان را بتکانید و به راهتان ادامه بدهید. بدون اینکه اصلا فکر کنید چه اتفاقی افتاده. اصلا به این فکر نکنید که چرا آن اتفاقها مدام دارند میافتند و چرا این همه آدم در زندگیتان میآیند و میروند. که درس نگرفته باشیم و دوبارهای که یکی از آن فرصتهای ناب گیرمان میکند باز یک تصمیم احمقانه بگیریم و قدر موقعیت را ندانیم.
اما آمدن و رفتن افشین قطبی به نظرم اتفاق جالبی برای همه ما بود. اینکه فهمیدیم کسی میتواند هم راست بگوید و هم جلوی میلیونها نفر بایستد. کسی میتواند مثل یک کودک برای هر اتفاق خوشایندی که با سختی و جان کندن و شجاعت تمام به دست آورده بالا و پایین بپرد. به تمام آن دور و بریهایی که منتظر سقوطاش هستند لقب شیردل بدهد و آنها را برای موفقیتهای بعدیاش شارژ کند. و اینکه وقتی میلیونها نفر منتظر نشستهاند و ناامیدانه و هاج و واج شکستهای پی در پیتان را میبینند قول قهرمانی بدهد. اصلا این که کسی میتواند یک در میلیون باشد. همه اینها مال کسی است که کاملا به زمان و موقعیتی که در دست دارد مسلط است.
قهرمانی پرسپولیس بیشباهت به صحنه پایانی فیلم «ماهی بزرگ» تیم برتون، جایی که قصهگوی پیر طی یک مراسم خاص درون رودخانه میرود تا ماهی را بگیرد نبود. انگار بیشتر از صد و ده هزار نفر، شاید بیشتر از هر بازی دیگری که تا به حال در این ورزشگاه انجام شده، آمدهاند که نتیجه کارتان را ببینند. جمع شدهاند ببینند که چطور میشود یک ماهی بزرگ گرفت. چیزی که شاید خیلیها تا به حال ندیدهاند. آخر صیاد ماهیهای بزرگ این روزها کمتر دور و برمان پیدا میشود. همانطور که قبل از بازی هم شایع شده بود احتمالا این آخرین بازیای بود که قطبی برای گرفتن ماهی بزرگ تلاش میکرد. اما همه دیدند که وقتی پرسپولیس قهرمان شد، او دوباره مثل یک بچه بالا و پایین پرید. شادی کرد. داد زد و همه کارهای بچهگانهاش را دوباره تکرار کرد. مثل اینکه قطبی توانسته بود آن غول بزرگ فیلم را که مثل غول چراغ جادو هر خواستهاش را اجرا میکرد رام کند. گرفتن ماهی برای همه لذتبخش است ولی به قلاب انداختن ماهی بزرگ پیش چشم میلیونها آدم ارزش آن خوشحالیها را هم داشت.
بعد آن مسابقه و برد رویایی پرسپولیس همه نگران شده بودند که دوباره خوشی ما را –و از جمله قطبی را- با خودش ببرد. که دوباره خام شویم و فراموش کنیم که خوشترین لحظههای زندگیمان و موفقیتآمیزترین آنها هم روزی تمام میشوند. همانطوری که خودمان با سختی و تحمل و تفکر بدترین لحظات را گذرانده بودیم. میترسیدیم فراموش کنیم که باز هم ممکن است گذشت زمان که چندباری در دوران خوش نوجوانی و جوانی اغفالمان کرده بود از راه برسد. باز هم یک دوره سخت دیگر شروع شود و برای یک جنگ دیگر آماده نباشیم. اینکه یادمان برود که هیچ چیز برای همیشه باقی نمیماند –جملهای که در ترانه مشهور گروه گانز اند روزز، باران نوامبر، میشنویم. باید همیشه حواسمان باشد که بهترین جمعها و قشنگترین لحظات روزی از دست میروند. اما قطبی چیزی شبیه آن چیزی که رابرت دنیرو در «مخمصه» میگوید هم بلد بود. این که باید بتوانی وقتی در یک مخمصه گیر میافتی از همه چیزهایی که داری –هر چقدر هم که دوستشان داری- دل بکنی. و قطبی هم این کار را کرد.
بازگشت به روزنوشت هاي جواد رهبر
شنبه 1 تير 1387 - 21:7
9 |
|
|
|
رسیدن بخیررررررررر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گاهی مسیر جاده به بن بست میرود گاهی تمام حادثه از دست میرود . . . .اینجا یکی برای خودش حکم میکند ان دیگری همیشه به پیوست میرود . . . هرچند مضحک هست و پر از خنده های تلخ،بر ما هرانچه لایق ماست میرود:)
|
mouse
يکشنبه 2 تير 1387 - 8:23
19 |
|
|
|
اتفاقا ادم احساس آزادی و سبکبالی می کنه وقتی می فهمه هیچ قسمتی از دنیای پیرامونمون مال ما نیست. برای چی غم از دست دادن چیزی رو بخوریم که متعلق به ما نیست.
|
ارتش سايه ها
يکشنبه 2 تير 1387 - 16:35
-1 |
|
|
|
چه معركه پسر..... اون تيكه اول...اون جاودانگي هر لحظه.... خيلي هستيمتا رفيق.... ( علي نواصرزاده- ارتش سايه ها )
|
siavash
سهشنبه 4 تير 1387 - 2:43
-17 |
|
|
|
توی همون خط اول ،مغزم منجمد شد(!).حقیقت تلخ اینه که:همه چیزهای خوب،یه روز تموم می شه .بهترین راه چاره هم همونیه که گفتی.
|
farshid
سهشنبه 4 تير 1387 - 6:26
16 |
|
|
|
فرق قطبی با خیلی از مربیان دیگر به نظرم این جا بود که قطبی شخصیت بود و این عزیزان بیشتر در حد تیپ باقی مانده اند چیزی که تفاوتش را در نوع نگاه به پیرامون ادمها خوب متوجه می شویم. روز ها و شب ها می ایند و می روند و ما انگار داریم بزرگ می شویم بزرگ شدنی که روزهای کودکی از ارزوهای بزرگمان بود و زمانی که به ان رسیدیم فهمیدیم چیز مهمی نبوده و نیست . ولی ان ماهی بزرگ ان رویا ان ارزوهای بزرگ همیشه با ما هست هر چند اگر بدانیم مثل شخصیت داستان محبوب ارزوهای بزرگ بعد از ان همه ماجرا و فراز و نشیب دوباره بر می گردیم توی همان موقعیت روزهای اول ولی باز دلمان می خواهد بپریم وسط رودخانه و مثل پاپیون فریاد بزنیم که ماهی بزرگ!! را صید کردیم . گاهی مثل شخصیت ناتور دشت خودمان را رها می کنیم توی جریان سیال حیات تا باد ما را با خودش ببرد مثل سرنوشت ان تک برگ پاییزی زیبای امریکا یی مثل پر تیتراژ ابتدایی فارست کامپ . سالها پیش وقتی کتاب هوای تازه جرج اورول را خواندم احساس خوبی پیدا کردم احساس این که اگر چه شاید خیلی چیزها به مرور زمان ارزش روزهای اولشان را از دست می دهند ولی یک جورهایی برای همیشه با ما همراهند دست از سرمان بر نمی دارند وشاید بخشی از خود ما شوند !! farshid
|
چهارشنبه 5 تير 1387 - 4:20
2 |
|
|
|
میدونی وحید. من بخش اول نوشته هات رو خیلی خوشم اومد. بخش دوم در مورد قطبی بود و علی رغم پرسپولیسی بودنم و موافق بودن با چیزی که نوشتی می خوام فقط درباره ی بخش اول نظر بنویسم. دقیقاً من الان توی برهه ای هستم که تو ذکر کرده بودی. به لحظه هایی که دارن میرن فکر میکنم. به اینکه پدر و مادرم زنده هستند ولی اگه زنده باشم میدونم که مدت زیادی از زندگی رو باید با خاطره ی اونها فقط زندگی کنم و این دردناکه که قبول کنم خیلی چیزها فقط یکبار توی زندگیم هستند. مثل بیست سالگی. مثل هنرستانی که توش درس می خوندم. بعدازظهر هایی که از دانشگاه میرفتیم به سمت خونه. دوستهایی که دیگه مجرد نیستن و همه منتظرن که کی منم میرم قاطی اونها. مطلبت کلی حالمون رو گرفت ولی دمت گرم پسر خوب بود با حس بود
|
siavash
يکشنبه 16 تير 1387 - 18:29
7 |
|
|
|
با اینکه استقلالی هستم ولی از برگشتن آقای قطبی خوشحالم چون معتقدم بودنش به بهبود کل سیستم کمک می کند .هرچند خوشحال تر می شدم اگر مربی تیم ملی بود.
|
فرنوش
شنبه 22 تير 1387 - 15:8
-4 |
|
|
|
قطبی فقط خودش رو خراب می کگنه با برگشتنش. فکر می کردم عاقل شده!
|
بي خيال
يکشنبه 23 تير 1387 - 17:55
6 |
|
|
|
تو هم كه مثل داداش جون بدون هيچ فهم و شعوري عاشق فوتبال و چيزهاي بدرد نخوري ! برو فكر نون كن داداش... خربزه آبه !
|
خاطره آقائیان
جمعه 25 مرداد 1387 - 1:25
-5 |
|
|
|
سلام وحید خان امیدوارم حال و احوال خوب باشه و ایام به کام. این جمله "هیچ چیز برای همیشه باقی نمیماند." خیلی خوب بود.آره همه چیز یه روز تموم می شه ولی حکایت ختم به خیر شدن واسه پسبند این جمله ضروری به نظر می رسه.امیدوارم ما هم یه روز که به پایان همکاریهامون رسیدیم ازش راضی و خوشنود باشیم:ما از شما و شما از ما.خوشحالم و با این امید کار می کنم که سینمای جهان هم روزهای خوب و با شکوهی رو انتظار بکشه. هم پای سینمای ما. ایام کودکی ام رو دوست ندارم و خوشحالم که تمام شده.ایام کنونی رو با همه دغدغه ها و تلاطم هاش خیلی بیشتر دوست دارم.کودکی واسه من جز یادآوری غم و غصه،غفلت و جهالت هیچی نیست!!!!خیلی جالبه ها چه تناقضی!!!
|
شیما غفاری
شنبه 26 مرداد 1387 - 14:56
12 |
|
|
|
این خاطره هم باید آدم جالبی باشه که خاطرات دوران کودکیش فرار می کنه.
|
شادی
پنجشنبه 7 شهريور 1387 - 17:21
18 |
|
|
|
وحید خان این سینمای ما از قبلا ها خیلی بهتر شده. خسته نباشی.
|
مینا
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 0:39
6 |
|
|
|
20ساله که شدم دنیا شده بود عین یه چرخ و فلک انگار همین دیروز بود که ...این جمله برام شده عین زندگی دیگه حتی به کار بردنش هم تسکینم نمی ده کم کم دارم به رسم زندگی عادت می کنم به شادی هاش به غمهاش وهزار چیز دیگش هیچ چیز برای همیشه باقی نمی مونه اینو تو زندگی خوب یاد گرفتم
|
حسن مهرافروز
جمعه 19 مهر 1387 - 19:16
-8 |
|
|
|
سلام آقا وحید. از دیدارتون دردانشگاه آزادمشهدخیلی خوشحال شدم .همچنین ازدیدارامیر...مستندآقای کیمیایی رو هم بالاخره دیدم و کلی لذت بردم ... ممنون... امیدوارم به جا آورده باشین... بعد از نمایش فیلم با هم صحبت کردیم ... در مورد ادای دین امیر به بزنگاه و همچنین درباره ی سایت...به امید دیدار مجدد.
|
fara1
جمعه 1 آذر 1387 - 3:56
5 |
|
|
|
ba salaam ghotbi mard bozorgye namardha nemizaran moderiat kone. dear afshin you are great . well done and good luck with our life wish you well. best regards
|
امین
سهشنبه 12 آذر 1387 - 18:54
-1 |
|
|
|
سلام. وحید قادری! چه اسم آشنا و غریبی. تازه وارد دانشگاه آزاد کرمان شده بودم؛ به خاطر علاقه به فیلم و شاید هم کمی فخرفروشی های خام سرانه، وارد کانون فیلم دانشگاه شدم تا فیلم ببینم و نقد کنم و مطلب بنویسم و ... سر نقد فیلم ها همه از وحید قادری مثال می اوردند. یک سال بعد در جشنواره فیلم بم دیدمش فقط دو روز همدیگر را دیدیم. اما من از همان دو روز لذت بسیار بردم. شاید وحید خان مرا یادت نباشد اما من خیلی خوب به یادت دارم! سالم باشی هر جا که هستی.
|
امیر حسین صادقی
شنبه 30 آذر 1387 - 15:41
6 |
|
|
|
یک مرتبه
سلام وحید قادری. خسته نباشی و از اینجور حرفها. می خواستم به حضور انورتون برسونم که سینما جهان خیلی بد شده. چرا؟ چون اومدین یک مدتی خوب کر کردین و حسابی حال دادین و حالا دارین ضد حال می زنین. می یاین یکی دو تا مطلب رو از سر رفع تکلیفی کار می کنید و بعدش خداحافظ تا چند هفته بعد. اگه اینجور مسایل بله من ربطی نداره بگین که دیگه پامو اینجا نذارم. اگه هم داره که لطفا بگین جریان چیه؟ ممنون.
|
فرزان
يکشنبه 1 دي 1387 - 15:56
-8 |
|
|
|
یک مرتبه
امان از دست این وحید قادری تنبل! بابا ، چی به سر این سینمای جهان آووردی، یهو!
|
آقا شجاع
دوشنبه 2 دي 1387 - 16:26
-5 |
|
|
|
یک مرتبه
یک مرتبه دلم هواتو کرد وحید قادری جان. تو که سینمای جهان ول کردی به امان خدا. اماما سینمای جهان،تو و دوستان سینمای جهان رو به این راحتیها ول نمی کنیم که! آره، همه چیز یک مرتبه شروع میشه!
|
اویتسا افشار طوس
يکشنبه 15 دي 1387 - 16:24
0 |
|
|
|
یک مرتبه
آقای وحید قادری عزیز من یک مدتی بود که به دلیل گرفتاری فراوان اصلا وقت نکردم (... و نشد ) که به سینمای ما (.. و جهان) سر بزنم. اما حالا می بینم زیاد چیزی هم ازدست ندادم. مشخص که اصلا پرکار نبودین و این خیلی بد است. چرایش را نمی دانم اما امیدوارم که همگام با نیازهای فراوان خوانندگان و کاربران تان حرکت کنید. آن هم در زمانه ای همه جور فیلمی به دست دوستداران سینما می رسد و همه تشنه مطالب بیشتر و اطلاعات جدیدتر و بیشترند. به امید آینده ای بهتر.
|
آفرين
سهشنبه 1 بهمن 1387 - 15:2
-17 |
|
|
|
یک مرتبه
آقاي وحيد خان. شما واقعا نمي خواي يك فكر اساسي براي سينماي جهان بكني؟ حيفه به خدا.
|
اميد
پنجشنبه 1 اسفند 1387 - 14:5
-8 |
|
|
|
یک مرتبه
وحيد خان يك مدت كوتاهي سينماي جهان خوب شده بود اما..!
|
روزنامه نگار آماتور
سهشنبه 6 اسفند 1387 - 0:7
-2 |
|
|
|
یک مرتبه
ما که تو رو خیلی "آی لاو یو" وحید جان! دروغ نگم تا حالا نیومده بودم اینجا اما اینبار دیگه مشتری شدم!!!
|
سهشنبه 6 اسفند 1387 - 14:27
-14 |
|
|
|
یک مرتبه
نمی خواستم چیزی بنویسم وحید قادری دوستتدارم
|
مریلا
دوشنبه 12 اسفند 1387 - 15:21
-1 |
|
|
|
یک مرتبه
آقا وحید یک مدتیه اکتیو شدی. خسته نباشی. امیدوارم که همیشه موفق باشی. (من رو شناختی؟)
|
عرشیا
چهارشنبه 28 اسفند 1387 - 17:43
-6 |
|
|
|
یک مرتبه
وحید خان. تو سالی که گذشت بعضی جاها بدجور حال همه رو گرفتی و همه رو گذاشتی توی خماری. مثلا نزدیک 2ماه سینمای جهان هیچی کار نشد. اما این اواخر خیلی حال دادی و تا اندازه ای اون گذشته تاریک رو جبران کردی. واقعا خسته نباشی. ما که دیگه به سینمای جهان و نوشته هاتون معتاد شدیم. ÷س تا سال آینده. انشاالله که همه دوستان سینمای جهان سال خوب و پربرکتی داشته باشن. وحید قادری هم همیشه سلامت و پرانرژی باشه.
|
فرح
شنبه 1 فروردين 1388 - 18:58
-8 |
|
|
|
یک مرتبه
سال نو مبارک. لینکی که برای سال نو گذاشتین رو نتونستم چیزی براتون بنویسم. پس اومدم اینجا. پارسال خیلی زحمت کشیدین. دستتون درد نکنه. انشاالله که سال خوبی داشته باشین. راستی چرا برای عید مطلب جدیدی ندارین؟ بازم سال نو مبارک.
|
آقا شجاع
شنبه 1 فروردين 1388 - 19:10
13 |
|
|
|
یک مرتبه
سال نو بر همه بچه های سینمای جهان مبارک. انشاالله که سال جدید دیگه تعطیلی معطیلی نباشه. موفق باشین.
|
مونا
شنبه 1 فروردين 1388 - 22:53
-8 |
|
|
|
یک مرتبه
خواب سپید حرفی نیست فقط: یک جرعه خواب می خواهم من خوابی بی التهاب می خواهم من خوابی باشد از بالش ستاره ها خوابی پُر از شهاب می خواهم من خوابی سبزتر از واحه کوه رویایی پر سراب می خواهم من خوابی عمیقتر از مرگ تن خوابی خالی از آفتاب می خواهم من ثانیه ای شوم بی خیال هر کس خوابی خوشتر از آب می خواهم من اوج گیرم در آسمان شب روشنایی مهتاب می خواهم من آسوده تر از خواب دیگر چیست؟ خوابی پر ز عطر ناب می خواهم من رویای ماندن در خواب محال است روزگاری غرق خواب می خواهم من
|
پوپه میثاقی
دوشنبه 3 فروردين 1388 - 10:18
24 |
|
|
|
یک مرتبه
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی ای جویبار راستی از جوی یار ماستی بر سینهها سیناستی بر جانهایی جان فزا ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را "غزلیات شمس" ##سالن و این عید سعید باستانی بر امیر قادری، وحید قادری،پیمان جوادی و همه دوستان و بچه های سیمای ما و سینمای جهان مبارک باد. سال خوبی داشته باشین.
|
پیمان جوادی
دوشنبه 3 فروردين 1388 - 10:59
-10 |
|
|
|
یک مرتبه
...بهار و باران و شمشاد، عید، چراغ قوهای، شمشاد و باغچه کوچک با گل های ریز سرخ، سینما، شلوار بلند- کیف بغلی، اسکناس تا نخورده -توپ، ساز دهنی، چاغاله بادوم، فرشته کوچک باغ سید نصراله- فرشتههای موهای بافته بور، پیرهن شطرنجی سرخ و سفید، فرشته گربه مخملی که روبان قرمز به گردن داشت. ...بهار، بهار و دوچرخه روبان آبی، زمزمه لاستیک بر آسفالت خیابان در سپیده دم. بهار و از سینما به سینما دویدن، هفت فیلم عید را در سه روز دیدن، صاعقه را با رابین هود پیوند زدن، بهار و شب های خیابان خورشید، دم در ایستادن... بهار، بهار... و تمام شده است. بهار... و «باقی سکوت است». ##وحید جان و دوستان عزیز و بچه های خوب و با معرفت سینمای جهان (خاطره آقائیان، شهرزاد آریانا، سارا ترابی، پوپه میثاقی، راضیه خضری، هاجر عبادی پور، لیلا رحمان ستایش،مصطفی انصافی، بابک ضیایی ) سال نو مبارکتان بادمبارک!
|
دلارام
دوشنبه 3 فروردين 1388 - 18:10
7 |
|
|
|
یک مرتبه
من عید را رنگ کردم..... با خریدن عیدیها ... با عطر گلهای سنبل بنفش... با رقص ماهی قرمزای تنگ بلور...با تخم مرغهایی که با دستان پسرم نقاشی شد... با نور شمعایی که روشن کردم. من عید را رنگ کردم ... با رفتن به بازار نوروزی که صدها ایرانی دیگر به دنبال جور کردن هفت سینشان بودن..... با اشکهای شادی که گویای حس مشترکمان بود" با لخندهایی که بهم ارزانی داشتیم " با آرزو کردن یه سال خوب و ... عید برای من همان طعم بچه گیهایم را میدهد....... همان لباس نوهای عید و پول تازه هایی که خطی ندارد....... عید یعنی شیرینی و آجیلهای روی میز که همیشه پر بود و از دستبردهای ما بچه ها خالی خالی میشد........ عید یعنی گلهای نرگس و بنفشه رنگیهای باغچه مادرم.... یعنی عطر شکوفه های پرتقال خانه پدریم...... عیدم رنگ گرفت با شنیدن حرفهای قشنگ اوباما در مورد کشورم......... یادمان باشد که هرگز روح عید را از یاد نبریم ....دعا کنیم برای نگهداری همه آنچیزهای خوبی که داریم و برای بدست آوردن همه آنچیزهایی که آرزو داریم........... عید همه تون مبارک دوستان خوبم مبارک...... دوستون دارم و سال خیلی خوبی و براتون آرزو میکنم. #سال نو بر همه بچه های سینمای جهان مبارک باد!
|
گلنوش صالح
سهشنبه 4 فروردين 1388 - 18:15
17 |
|
|
|
یک مرتبه
بخــــوان ای بلــبل خوش خوان که باز از نو بهار آمد نسيـــــم رفته زين گلشــــــن به رخش گــــل سوار آمد گذشت آن حسرت پائــــــــــيز ، بهار آمد فرحت انگيز زغـــــــم شد ساغــــــرم لبريز، بهار خـــوشگوار آمد بخــــــوان مرغ هـــــزارآوا ، کنون آهنـــــگ دلشادی که رنگين شد چمن از گل ، درخــت اکنون به بار آمد بهر سو جلوهً رنگ است ، سرور عشق و آهنگ است طبيــــــعت مست اورنگ است ، بهاران هم خمار آمد بهاران جلوه ها دارد ، مگر سير و صـــــــــــفا دارد؟ چه رازی در قـــــــفا دارد ، که باز از نو چو پار آمد زدشـــــت و دامـــــن صحرا ، زشــــــور و نالهً دري به گــــــوش آيد همـــــين آوا ، بهـــــــار آمد بهار آمد # سال نو بر همه سینمای ما و سینمای جهان مبارک باد!
|
محمد یونسی
دوشنبه 10 فروردين 1388 - 14:22
-4 |
|
|
|
یک مرتبه
با هر بهار كه مي آيد ، به خزان زندكي نزديكتر مي شويم .
|
سهشنبه 11 فروردين 1388 - 1:45
-7 |
|
|
|
یک مرتبه
O raft mardi ke az jense ma nabud. Ey kash bargardi,kash
|
Elnaz
سهشنبه 11 فروردين 1388 - 1:47
4 |
|
|
|
یک مرتبه
Bargar afshin, bargard
|
sina
شنبه 15 فروردين 1388 - 15:36
-17 |
|
|
|
یک مرتبه
سلام من به شما وبرادرتون خیلی ارادت دارم به وب من سر بزن. sina72.blogfa.com
|
آقا شجاع
سهشنبه 18 فروردين 1388 - 0:25
-4 |
|
|
|
یک مرتبه
آقا وحید نمی خوام توی امور داخلی شما دخالت کنم. اما خداوکیلی حواست هم هست که چندوقته اینجا به روز نشده؟ واللا خوبیت نداره! از داداش امیر یاد بگیر.
|
محمد رضا
پنجشنبه 20 فروردين 1388 - 0:25
-1 |
|
|
|
یک مرتبه
سلام. یک تبریک باش دیر هنگام به همه بچه های دوست داشتنی سینمای ما. انشاالله که سال بسیار خوبی در پیش داشته باشین. یک مدتی بخاطر گرفتاری وحشتناک نشد که بیایم به سایت سر بزنیم. اما خودمونیما، خیلی تو این مدتی که ما نبودیم کار کردینا. خسته نباشین. اما آقا وحید ، چرا روزنوشت شما باید اینجوری باشه؟ هربار می اومدم همین بود. حالا هم که بعد از این همه وقت باز هم میام همین هست که قبلا بود. چرا؟
|
دخترک عاشق
يکشنبه 23 فروردين 1388 - 23:6
15 |
|
|
|
یک مرتبه
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من كرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتی و هنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم و من اندیشه كنان غرق این پندارم كه چرا خانه كوچك ما سیب نداشت به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچهی همسایه سیب را دزدیدی، پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی که باغبان باغچهی همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که باخندهی خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریهی تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام، آرام حیرت و بغض نگاه تو تکرارکنان، میدهد آزارم و من اندیشهکنان غرق این پندارم: که چه میشد اگر باغچهی خانهی ما سیب نداشت ...
|
شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 23:14
18 |
|
|
|
یک مرتبه
هي،حواست هست؟بازم قطبي،بهانه ي خوبيه واسه دوباره به روز شدن
|