سهشنبه 27 مرداد 1388 - 12:2
-3 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
شما دنبال شادی باش خانم موفق باشی والبته خوش!
|
shiva
سهشنبه 27 مرداد 1388 - 13:12
5 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
اين عبارتي كه گفتي خيلي به دلم نشست. هر دو هنرمند در حبس خودشان اثری خلق کردند که حسی از رهایی در خودش داشت. ساعدی در گوشه زندان روشن تر نگاه کرد و مهرجویی در کنج خانه تلخ تر. من هم که حاصل زمانه مهرجویی هستم اما دل به روشنایی رمان ساعدی دادم.ولي ميداني من به يه چيز خيلي معتقدم.انهم اينكه چرا گفتن خود اميدي است براي يافتن راه حل... راستش در حال حاضر اين رمان بيشتر مصداق ماست. زيرا ما هنوز راه حلي پيدا نكرده ايم...راستش دردهاي هم اكنون ما عميق تر از دردهاي ساعدي است...ميداني در بند بودن يك نويسنده مجالي است براي بهتر نوشتن... ولي منع چاپ يك اثر مجالي است براي قدرتمندان كه شوق نويسنده را از او بگيرند...تحقيرش كنند ولي غافل از اين كه كسي كه زير سوال ميرود خود انها هستند...راستش منع يك اثر امروزه راه حل خوبي براي فراموشي ان نيست ...زيرا اين دهكده جهاني امروز تشنه ي ممنوعيت هاست ميدانيد چرا؟ گمان ميكنم چون خود ممنوع است يعني در جهان امروز انگار همه از خود نا را ضي اند حتي بي جانها!!!!!!!!پس اين تشنه ي ممنوعيت هر چه قدر كه ممنوع شود بيشتر مي خواند و مي نويسد و از عناصر ممنوع استقبال مي كند.... وقتي نويسنده اي دوباره مي نويسد يعني براياو اين ها مهم نيستند..مهم همان چرايي است كه مي گويد.. او اين چرا را بيش از اين نمي تواند باز كند...زيرا اين چرا گله اي از چيزي خارج از اراده ي ادم دارد... گله از زمان ...گله از همه ي عالم... كله از اين دنياي فاني و از همه مهم تر گله از خود كه چرا؟ چرا نتوانست؟چرا نتوانست قهرمان داستان زندگي اش باشد؟ راستش اين روزها واژه ي قهرمان ديگر بدون پول و تانگ و تفنگ در ميان خاطره ها گم ميشود.... راستش اين روزها قهرمانان فكر نكنيم كم شده اند بلكه زياد و زيادتر شده اند ولي مجال نداشتند كه چيزي بنويسند و چيزي بهتر ياد گيرند زيزا زودتر از انچه بايد مي فتند...در اين روزگار پر ار قهرمان و تهي از ان اري دردها بيشتر غوغا ميكنند و واژه چرا و پايان زيباي سنتوري به ما امد مي دهد كه قهرمانان ما هنوز هم زنده هستند هنوز كسي پيدا ميشود كه درد هاي نگفته ي انها را باز گويد... راستش جان داستان كه در پايان ميپرسد چرا خود همان قهرمان واقعي است و مهرجويي همان كسي ات كه در اين دنياي پر از تناقض او را ميبيند از ياد نمي برد و از او مي گويد...... راستش تفاوت بين عشق به همسر يا عشق به وطن و خدا فقط در مراحل تعالي انهاست و همه در پي هم مي ايند....وقتي اسان ترين عشق و مقدماتي ترين مرحله ي ان طي نشود ديگر مراحل هم طي نميشود و جوان به بن بست ميرسد.ولي اين بن بست همه ي اجر هايش چيده نشده و روشنايي از دور خود نمايي ميكند و اين همان حق يقين است...اولي براي گذر اين بن بست اولين سوال و پر معنا ترين ان كه مسيرش را تغيير مي دهد و به او كمك ميكند تا راه عشق رابيابدهمين چرا است....
|
بهروز قهرمانی
سهشنبه 27 مرداد 1388 - 23:56
-6 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
به نظر من هم این رمان شاهکار است.
|
وحید موحدی
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 19:0
3 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
رمان سلیم و سلما یک شاهکار است رمانی که تمام آن را خوانده ام بجز 25 صفحه آخر ! که نمی تونم و نمی خواهم فعلا بخوانم ! نمی خواهم آن را از دست بدهم ! بعد از آن چه چیزی چه کسی هم دم نیمه شب های من می شود! ترجیح می دهم باز صفحات قبل را مرور کنم بار با سلیم و به سلیم بخندم باز به حال و روزگار خود گریه کنم و باز عاشق بشوم و ... به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند
|
شيوا
چهارشنبه 28 مرداد 1388 - 21:57
-3 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
راستش نمي دانم چرا اينقدر مهرجويي به من نزديك است... يك استاد 70 ساله به يك جوان بيست و چند ساله... انگار خيلي بيشتر از خودم مرا مي شناسد. وقتي شروع كردم به خواندن كتاب اينقدر جذبش شدم كه شام و ناهارم دير ميشد... پايان داستان بي اختيار كتاب به دست به حياط رفتم و گريستم و با خود اين سوال را تكرار كردم كه واقعا چرا؟تقصير كه بود؟ نمي دانستم... اصلا قضاوت محال بود چون انگار همه چيز دست به دست هم داده بود براي سرخوردگي سليم از ماشينهاي توي خيابون چراغ راهنما خط عابر پياده و پيچ گرفته تا بنياد سينمايي فارابي وزارت فرهنگ و ارشار اسلامي و پدر و پريسا و سلما و مير ميراني و حتي همان فيلم بلند لعنتي كه انگار ان باعث و باني تمام مشكلات بود ولي برعكس مگه يه فيلم بلند اخه چشه؟موضوع چيز ديگه اي بود... عدم انجام وظيفه اين روحيه ي قلدر مابي پدرانه و توتاليري و در مقابلش روحيه ي مظلوم گرايي و عقب ماندگي بحث عدم ازادي بحث وجود داشتن يا اگزيستانسياليسم سارتر كه در كتاب تهوعش خودنمايي عجيبي مي كند بيگانه كامو ار خود بيگانگي و اشفتگي سليم از نظر شباهت به داستان گاو مشتي حسن محاكه كافكا و بعضي جاها هم اشاره به شكسپير و فيلم هاي مختلف در مقايسه با لحظات داستان و جهان سومي بودن ما ايراني ها و عقايد مذهبي و گاه خرافيمان و حتي فال گرفتن ها وطن گريزي و مدام حس فرار داشتن انگار حتي خانواده هامان ميخواهند كاري بكنند تا ما هر چه زودتر برويم به هر قيمتي بدون اندك سعيي براي سازندگي گيرهاي بيش از اندازه به نوشته ها و داستان ها توقيفشان خساست هاي پدرانه نكته مهم بي پولي و تورم و حجب و حيا هاي شرقي بيپردگي هاي غربي و عشق و تب داغ ان و حتي زن ومرد و تبعيض و هم چنين اب شنگولي و بساط بافور و قرص هاي اعصاب و لحظه اي فراموشي سطحي موضوع مهمي بنام حسادت كه محور تمام مشكلات و خلا ها و دغدغه هاي نه تنها سليم بلكه سلما و پريسا و حتي پدر سليم كه مدام تلاش ميكند خود و كار خود را مهم جلوه دهد و هنر و كارهاي ديگه همه كشك فقط پزشكي و مهندسي ان هم مهندسي ساختمان و به عبارت ديگر دلالي و به قول خودم بنداز بندازي... اين همه را كه گفتم يه نكته ي جالبي فهميم اين كه من بعد از 7 8 بار فيلم سنتوري ديدن و 40 تا نقد از اين و ان و اين مجله و اون مجله و اين سايت و اون يكي خواندم خالي نمي بندما راست ميگم هنوز توجه نكرده بودم كه محور داستان سنتوري هممين حسادت و بعد كنارش مسائلي كه بالا گفتم بود... يعني راستش اگه رمان مهر جويي رو نمي خواندم و نمي دو نستم يه ربطايي به سنتوري داره و او هم رازش تو كتابش شفاف نمي گفت من هنوز بعد اين همه مطالعه به قول خودم بلكه نه تنها من اكثر نقدهاو تحليلهايي كه خوانده بودم عميقا به اين موضوع اشاره نكرده بودند و همه اكثرا دور همون برداشت هاي سياسي و اون صحنه ي اعتراض اميز گلشيفته و اكثر ايراد ها و نقدها هم همان نقدهاي وارده به فيلم مستند سليم كه ربطش دادند به كردستان و انقلاب... اخه سقف چه ربطي به انقلاب داره يا زن حامله به وطن.... همان پرونده سازي ها و حس شوم كه همه دشمن تو اند و همچين حسادت كه نه تنها در راس بلكه در تك تك ماها رخنه كرده است. واخر واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در اخر فقط يك نكته كه راستش هر چه ميگذرد ميفهمم كه سنتوري چه شاهكاري بوده و اين رمان چي شاهكاري است... مثل شعرهاي فروغ كه تازه 50 سال بعد فهميدن چي ميگه و بازهم ترسيدن ازش حرف بزنن شايد تازه ما هم 50 سال بعد بر گرديم و ببينيم كه چگونه و اخر چرا اين چنين بي رحمانه و يك طرفه رفتيم و يك شاهكار را همين گوشه نگه داشتيم تا به قول خودمان از ياد برود غافل از انكه اين اثر سالهابعد هنوز زنده است و هيچ اثري جاي او را نميگيرد ... به رمان برميگردم واقعا اين جوايز اذبي را به كي ها مي دهن ؟ ايا مهر جويي با يه همچين رماني اونم تازه رمان اول اين چنين زيبا و شفاف و عادل در جهان بي دادي لايق ان نبود؟ يا همان فيلم توقيفي سنتوري ؟ نبايد به جشنواره ونيز ميرفت يا اسكار؟ باز ميگويم اخر چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و باز هم چراهاي ديگر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
م. ق. ب
پنجشنبه 29 مرداد 1388 - 16:28
-12 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
این روزها من هم شبیه «سلیم» شدهام. دقیقا شبیه شبیهش. یک جوان، آخر دههي هشتاد و اوایل هزاره جدید. جوانی که سراسر زندگیش استرس است، درس، کار و... و ... و... . هر روز ساختمانهای اطرافمان بلندتر میشود و حسرتمان به دیدن شهر، به دیدن ماه، به دیدن کوهها بیشتر. هر روز دنبال کارهایی میرویم که دوست نداریم، مجبوریم، چون جامعه چیزی برایمان ندارد. هر روز دنبال عشقمان میدویم، اما با هر قدم، عشق را دورتر و دورتر میبینیم. در این بازار کساد کتاب و فیلم که هیچ موضوعی شبیه ما نیست، «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» غنیمتی است و تصویری به شدت واقعی از جوانهای نسل من. کتابی از یک استاد 70 ساله که هر سال که سنش بیشتر میشود، فکرش جوانتر. آقای مهرجویی برای همراهی با نسل من از شما سپاسگزارم.
|
حسین جوانی
شنبه 31 مرداد 1388 - 5:52
4 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
اگر جوان نیستید، اگر عاشق سینما نیستید، اگر عاشق ادبیات کلاسیک نیستید،اگر جرات مواجهه با خودتان را ندارید، اگر از مهرجویی توقع کلیدر دارید، اگر به دنبال پیدا کردن اشتباهات نگارشی و تکنیکی رمان ها می روید، اگر نمی دانید سرگیجه فیلمی از آلفرد هیچکاک است، اگر برایتان مهم نیست در شهر یا محله ای زندگی کنید که زیبا سازیش چشم خارج رفته ها را بگیرد و اگر معنی این جمله را نمی فهمید:«من خودم درست نفهمیدم که چطور شد این طور عشق فیلم از کار در آمدم» لطفاً این رمان را نخوانید.
|
ریحانه
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 0:21
13 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
به جرات میتونم بگم در حد استاد نبود.عزیزترین وبهترین کارگردان ایران هستند ایشون.خیلی بهتر که بعضی از کسانی که پیام میگذراند واقع بینانه نگاه کنند.اونهایی هم که نخاندند بماند.بهتر دم از ادبیات کلاسیک یا هر چیز دیگری نزنند وبهتر مطالعه کنند.
|
حاج ابراهيم خان كلانتر
يکشنبه 1 شهريور 1388 - 11:46
-1 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
صوفيا نصرالهي رو بي خيال. فقط صوفيا لورن.
|
z
يکشنبه 8 شهريور 1388 - 23:20
7 |
|
|
|
چرا خبری را که معلوم نیست درست باشد در جامعه پخش میکنید؟
یکی ازبهترین ومتفاوت ترین رمانهایی بودکه تابه حال خوانده ام.راستی مهرجویی عزیز و بزرگ علی رغم سن وسالش بدجوری حال وروزجوانهای امروزرامی فهمد.به عنوان یک جوون بعضی جملات این کتاب رافکرمی کردم خودمن گفتم.خیلی بهم نزدیک بود.خدااستادرابرای ماوهنراین مملکت حفظ کند.
|