فردا روز سختیه... خیلی سخت! به رنگ ارغوان جولانگاه ِتقابل ِعشق و آرمان همان هنگام كه داوود در هیاهوی آن همه خطوط و روبان قرمز و شوق و داعیه ی پاسداری از آنها، زانو زد در مقابل ذات اش و آن لاك پشت ِپیام آور ِ فرصت و تهدید را به توبیخ در دست گرفت كه چرا محبوبه را به محدوده ی زندگی او راه داده، می شد زایش ِعلنی ِتفكر ِ معاصر ِ ابراهیم حاتمی كیا را به مشاهده نشست: در قابی به نام «تقابل ِعشق و آرمان/ مهر و وظیفه»؛ كه پیش از آن در فضای تغزلی ِآژانس شیشه ای با فاطمه اش( این مقدس ترین زن ِسینما) به مناجات نشسته بود كه:« فاطمه! به پسرها تفهمیم كن كه پدر مجبور بود ازعباس حمایت كنه» ... و حالا... در بزنگاه ِ «به رنگ ِارغوان»... ابراهیم حاتمی كیا... خدایا! شما را به جان ِفاطمه كمك اش كنید تا... سلام به رنگ ِارغوان سلام به سینمای متعهد و اندیشه مند سلام به تداوم ِمنطقی ِآژانس شیشه ای سلام به لحن ِخوشاهنگ ِسین های سیاست و سینما * به رنگ ارغوان!، گوشه ی دل ام!، عزیز كرده ی این دل ِبی قرار. كجا بودی این همه سال!؟. تنها بازمانده ی سینمایی كه دوستش داشتیم: آژانس شیشه ای، روبان قرمز، متولد ماه مهر، شوكران، اعتراض، قرمز،زیر پوست شهر، دو زن و چند تایی دیگر. ای از كاروان جدا مانده!. ای قوه ی عاقله!. چه آمد بر سر ما این همه سال!؟ هیچ فهمیدی!؟ هیچ پرسیدی!؟ سر برده بودی در لاك ِ مستوری و ندیدی كه چه فضاحتی در فقدان این كاروان های محترم، پاشیده شد به بی احترامی تمام روی پرده ی سینما. سینما دیگر ناب نبود و بكر نماند و دست خورده ماند. هیچ فیلمی این اواخر ما را به عمق نبرد و با شعرمندی به شعورمان نرساند. غیر از چندین بارقه از هنر و استثنا، پرده ی نقره ای و خاصِّ سی نما، پُـر شده از پرده دری های بی هنری ِیك مُـشت عوام آنهم در دو سه نما. «سینما» به خدا در كلمه ناقص و الكن می ماند اگر اندیشمند و كنش گر و متراكم از انبوهی معنا نباشد. * و فردا... پنج بهمن ماه 1388... بعد از چهار پنج سال... چشم مان به رؤیت ِروایتی از یك سینمای هوشمند روشن خواهد شد؛ اهالی رسانه امروز فیلم را دیده اند و بی نگاه به حرف و نظرشان، صف بسته ایم و زل زده ایم به مواجهه ی مستقیم ِلشگر ِصادق ِتماشاگران ِعادی جشنواره با اثر. اما... خدایا! اما اگر این هراس و اضطراب نـَكـُشدِمان، بسیار بختیار بوده ایم كه فیلم پس از دیدار نیز، در همان سطحی و قربی و ارجی بماند كه در خیال و رؤیا برایش تنیده ایم. من از كشتار رویاهایم می ترسم؛ و با استناد به مكتوبات ِاز دلْ برآمده و بر دلْ نشسته ی كاظم به فاطمه، به قصد ِقربت و بیعت با سینمایی كه می فهمد و این گوهر كمیابی ست، وضو می گیرم و پا در صحن ِجبهه ای از جهات ِِسینمایی می گذارم كه مصادیق و معانی اش شاكله ی آرمانشهر ِتفكرات مان است. فردا روز سختی خواهد شد اگر در میدان ِمباهله ی داوود ها و جمعه ها، محبوبه ی میانجی میدانْ داری نكند و مین های خطرْزا و وسوسه گر به جای منفجر شدن در هیچ جا!، زیر پای ابراهیم حاتمی كیا ... خدایا! تو را به جان ِفاطمه های معصوم ِسینمای این مرد ِزلال، او را از گزند ِضربه خوردن و بد قضاوت شدن مصون بدار و بازمانده گی ِشكوهمند ِفیلم «به رنگ ارغوان» را چنان جلوه ای از درون بده كه همچنان پاسدار ِ دوران ِطلایی او باشد. آمین. * اين مطلب توسط وبلاگ خبري ترانه عليدوستي منتشر شده است www.taranehh-alidoosti.blogfa.com
|